خودبینی در قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خودبینی و خودستایی، بسیار زشت است
و اگر به صورت
بیماری واگیرداری درآید
و به جامعه ستایی
و گروه ستایی تبدیل گردد، بلای عظیمی میشود
و خطر
نژاد پرستی مانند نژاد پرستی اسرائیلیها، را در پی دارد؛ از این رو
قرآن و سنت معصومین (علیهمالسلام) خودستایی فردی را
تحریم و منع کردهاند تا به نژاد پرستی منجر نشود.
بدترین
دشمن سعادت و رستگاری آدمی،
نفس خودبین
و هوس مدار اوست: «اعدی عدوک،
نفسک التی بین جنبیک»
و انسان سالک برای دستیابی به مقصد باید این مانع بزرگ راه
سیر و سلوک را از میان بردارد.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام ) ستیز با هوای
نفس را راس هرم
دین معرفی میکند: «راس الدین مخالفة الهوی».
قبل از مبارزه با دشمن بیرون، باید در سایه
تهذیب نفس دشمن درون را رام کنیم؛ زیرا
جهاد اکبر مقدم بر
جهاد اصغر است، گرچه جهاد اصغر، مقدمه جهاد اکبر است؛ زیرا همان نسبتی که بین
تعلیم و تزکیه هست، بین جهاد اصغر
و اکبر هم برقرار است.
قرآن کریم در برخی موارد، تزکیه را قبل از تعلیم نام میبرد، مانند:
«یزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة»
.
و در بعضی موارد نیز تعلیم را پیش از تزکیه ذکر میکند، مانند: «ویعلمهم الکتاب والحکمة ویزکیهم».
.علت این تقدیم
و تاخیر آن است که تعلیم، «مقدمه» تزکیه است
و قبل از آن ذکر میشود، ولی چون تزکیه هدف است
و هدف علت غایی
و علت غایی مقدم بر معلول است از این رو تزکیه «مقدم» بر تعلیم بوده، در برخی موارد قبل از تعلیم ذکر میشود.
جهاد اصغر وسیله است تا در سایه آن به هدف عالی
و والا، که استقرار نظام اسلامی
و تخلق
و تعهد
جامعه به خلق
و عهد الهی است راه یابیم
و آن کسی که همواره در فضای جهاد اصغر به سر میبرد
و به
فکر جهاد اکبر نیست، عمرش را همیشه در مقدمه صرف کرده
و هرگز از آن عبور نکرده است. از این رو، از
نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسیده است که هنگام بازگشت سپاهیان
اسلام از جبهههای
جنگ فرمودند: شما از جهاد اصغر فراغت یافتهاید، خود را برای جهاد اکبر آماده کنید: «ان النبی (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) بعث سریة فلما رجعوا قال: مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر
و بقی الجهاد الاکبر. قیل: یا رسول الله
و ما الجهاد الاکبر؟ قال: جهاد
النفس».
از این
حدیث نورانی استفاده میشود که پیروزی بر دشمن بیرون مقدمه است
و مجاهدان این
جهاد میفهمند که میشود دشمن را به زانو درآورد. سر صدور این سخن از نبی گرامی (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) آن است که آنها چون از جنگ با دشمن بیرون فراغت یافته، پیروزمندانه از جبهه برگشته بودند به فکر اصلاح
نفس نبودند، با گذشت
زمان و پدید آمدن حادثه «
سقیفه بنی ساعده»، این حقیقت روشنتر شد
و آنان بر اثر نپرداختن به جهاد اکبر به
ولای اهل بیت نرسیدند
و به مقام شامخ
تولی «ولی الله» راه نیافتند. بنابراین، دفاع مقدس در
جبهه و پشت جبهه مقدمه است، نه هدف نهایی. انسان
مؤمن، بیگانه را از حریم میهن اسلامی خود طرد میکند تا در کمال
امنیت ایمانش را حفظ کند
و در فضایی آزاد، بتواند درست بیندیشد، حق را درست درک کرده
و به آن معتقد شود
و در عمل نیز آن را درست پیاده کند.
لزوم مبارزه، بهرهمندی از نصرت خدا
و امدادهای غیبی و یا شکست
و حرمان از امدادهای غیبی الهی هیچ یک مخصوص جهاد اصغر نیست، بلکه شامل هر دو جهاد است. پس، این که ذات اقدس اله میفرماید: «ولینصرن الله من ینصره»
. یا «ان تنصروا الله ینصرکم ویثبت اقدامکم»
.اختصاصی به جنگ بیرون ندارد. چنان که حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) پس از دستور
ریاضت و جهاد با
نفس به آیه دوم استناد میکند:
«اسهروا عیونکم
و اضمروا بطونکم
و استعملوا اقدامکم
و انفقوا اموالکم
و خذوا من اجسادکم فجودوا بها علی انفسکم
و لا تبخلوا بها عنها فقد قال الله سبحانه: «ان تنصروا الله ینصرکم ویثبت اقدامکم».
در مسائل درون نیز، گاهی انسان در مسائل فکری، بین دو
فکر و در امور گرایشی، بین دو خواهش سرگردان میشود.
انسان همانگونه که در بخش
اندیشه، باید
حق را از
باطل و صدق را از
کذب جدا کند، در بخش گرایش هم باید خواهشهای صحیح را از خواهشهای باطل تفکیک کند. گاهی دو فکر متفاوت در دو
انسان وجود دارد؛ ولی گاهی دو فکر
و رای، در یک شخص ظهور میکند
و شخص واحد، مردد بین دو اندیشه میشود. در این میدان وسیع، اگر هدف انسان این باشد که حق را بفهمد
و در این هدف، تیره
و تاریک نباشد، ذات اقدس اله او را راهنمایی میکند تا «رشد» را از «غی» باز شناسد
و به مرحله: «قد تبین الرشد من الغی»
. برسد
و به حیات طیبهای که بر اثر داشتن بینه حاصل میشود، دست یابد: «لیهلک من هلک عن بینة ویحیا من حی عن بینة»
. زیرا آیاتی مانند: «ان تنصروا الله ینصرکم ویثبت اقدامکم»
«ولینصرن الله من ینصره»
.
و «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»
. در میدان جهاد اکبر هم ظهور دارد.
مرحله دیگر در جهاد اکبر این است: هنگامی که خواهشهای
نفسانی جلو گرایشهای حق را میگیرد، باید انسان با آنها مبارزه کند؛ زیرا همه
آیات،
و روایاتی که درباره جهاد
و پیروزی حق بر باطل وارد شده، شامل این مرحله نیز میشود. در این صورت، انسان وارد مبارزه فکری در درون خود میشود تا حق را بر باطل پیروز کند. آنگاه خدای سبحان بر اساس «بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق»
. حق را بر سر باطل کوبیده،
و آن را مغزکوب میکند. پس، اگر کسی بین دو اندیشه مردد باشد، در صورتی که هدفش تشخیص صحیح حق بوده
و در تعقیب این هدف مخلص باشد، در تشخیص مطلوب، مصیب خواهد بود.
اگر انسان در جنگ بیرون ظفرمند شود
و در جهاد اکبر که جنگ درون است، پیروز نگردد، با خطر
انحراف و ارتداد از ولایت مواجه است. آنچه از ناحیه
معصوم (علیهالسلام) رسیده که «ارتد الناس الا ثلاثة»
ناظر به همین است. این ارتداد، ارتداد از اصل
دین نیست، بلکه ارتداد از ولایت
و رهبری
علی بن ابیطالب (سلاماللهعلیه) است.
از سوی دیگر، خونی که بعد از رحلت
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از
مسلمانان بر
زمین ریخت، خیلی بیش از خونی بود که در زمان خود آن حضرت (صلیاللهعلیه
وآلهوسلّم) در جهاد با
کفار ریخته شد! چون آنان جهاد اصغر کرده بودند
و تنها در این فکر بودند که با دشمن بیرونی بجنگند
و آنان را از سرزمین خود برانند، ولی جهاد اکبر را فراموش کرده بودند؛ در حالی که مسئله «
قاسطین»
و «
ناکثین»
و «
مارقین» نیاز به جهاد اکبر داشت.
اشخاصی مانند
طلحه و زبیر در جنگهای اسلامی
و جهاد اصغر شرکت میکردند، ولی هنگامی که امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) به مقام
خلافت رسید، چون دیدند آن حضرت، اهل بذل
و بخشش بیجا نیست او را رها کردند
و نصیحت امام معصوم در آنان اثر نکرد. امام علی (علیهالسّلام) پیش از شروع
جنگ جمل ابن عباس را برای میانجیگری فرستادند
و فرمودند: با طلحه
مذاکره نکن؛ زیرا اگر با او ملاقات کنی، او را مانند
گاو نری میبینی که شاخش را بر گرداگرد
گوش خود پیچانده است. او بر مرکب سرکش
هوا و هوس سوار میشود
و میگوید: مرکبی رام است. او سخن کسی را نمیشنود: «لا تلقین طلحة، فانک ان تلقه تجده کالثور عاقصا قرنه، یرکب الصعب ویقول هو الذلول».
از سوی دیگر، گاهی انسان بر اثر جهاد اکبر به جایی میرسد که امام معصوم سخن او را به عنوان سند نقل میکند؛ چنان که از
امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است که آن حضرت در جمع شاگردانش سخن
ابی ذر را نقل کردند: «عن ابی بصیر، قال: سمعت ابا جعفر (علیهالسّلام) یقول: کان فی خطبة ابی ذر رحمةاللهعلیه ...».
اگرچه ابوذر، معصوم نبود
و سخن او مانند سخن معصوم حجت نیست، ولی چون معصوم سخن او را نقل میکند، معلوم میشود که بر کلام او صحه گذاشته است. گرچه آن حضرت، نیازی نداشت که از ابی ذر نقل کند، ولی این کار جنبه تشویقی
و الگوسازی داشت؛ یعنی
انسان میتواند به جایی برسد که امام معصوم سخن او را برای
نصیحت و تعلیم دیگران بازگو کند.
اکنون نیز این راه باز است. انسان ممکن است بر اثر پیروزی در جهاد بیرون
و درون، به جایی برسد که وجود مبارک
ولی عصر (ارواحنا فداه) سخن او را برای دیگران نقل کند
و به لطف الهی در
نظام اسلامی، ابوذر شدن دشوار نیست. چون همه درهای
بهشت، باز
و همه درهای
جهنم بسته است. در نظام گذشته اگر کسی میخواست به جهنم برود، به آسانی میرفت؛ چون همه راههای
گناه به روی همه باز بود، اما اکنون اگر کسی بخواهد به جهنم برود، رسانههای همگانی، نویسندگان، گویندگان، همه
و همه، او را راهنمایی
و از گناه نهی میکنند
و اگر کسی مرتکب خلاف شود، دستگاه قضایی او را به زندان میبرد تا مانع جهنم رفتن او شود.
وقتی انسان سالک
صالح به مقصد میرسد که
دوست و دشمن راه
سیر و سلوک خود را شناسایی کند
و به دوستی دوستان این راه، ارج بنهد
و کوشش کند تا دشمنی دشمنان یا خود دشمن را از بین ببرد. برای شناخت دوست
و دشمن دو راه وجود دارد: راه
برهان و راه
جدل. راه شناخت برهانی، همان تحلیل عقلی است که انسان، هدف خود را مشخص کند
و بر اساس آن بفهمد چه چیزی با او هماهنگ
و چه چیز با او ناهماهنگ است؛ اما شناخت جدلی آن است که اگر یکی از دو مقابل را فهمید، مقابل دیگر هم با مقایسه، ادراک شود؛ مثلا: وقتی از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرسیدند
عقل چیست
و عاقل کیست، فرمودند: عقل آن است که انسان به وسیله آن چیزی را در جای خود قرار بدهد
و عاقل کسی است که هر کاری را بجا انجام دهد. آنگاه پرسیدند:
جهل چیست یا
جاهل کیست، فرمودند: گفتم:
یعنی: «تعرف الاشیاء باضدادها:» «
و قیل له: صف لنا العاقل فقال (علیهالسّلام): هو الذی یضع الشی ء مواضعه، فقیل: فصف لنا الجاهل، فقال: قد فعلت»
کسی که عقل را شناخته باشد، جهل را که مقابل آن است میشناسد
و اگر عاقل را بشناسد، جاهل شناخته میشود. البته راه اساسی همان راه برهانی است؛ زیرا چنان که دشمنترین دشمنها
نفس اماره است: «اعدی عدوک
نفسک التی بین جنبیک»
بهترین دوستان نیز عقلی است که ما را به
عبادت حق دعوت میکند: «احب المحبین الیک عقلک الذی بین جنبیک».
با این مقدمه، روشن میشود که هیچ محبوب
و محبی در نهان ما برتر از عقل نیست؛ چنان که هیچ دشمنی در درون ما بدتر از
نفس اماره نیست. قرآن
کریم که راه تهذیب
روح را فراسوی سالک صالح، نصب میکند، درباره دفع دشمن بیرون، میفرماید: «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة»
. تا میتوانید برای محفوظ ماندن از تهاجم دشمنان بیرون، مسلح
و آماده باشید؛ دشمنان بیرون را شناسایی
و راه نفوذ
و کیفیت
و کمیت تهاجم آنان را ارزیابی
و خود را مسلح کنید تا از گزند تهاجم آنها محفوظ بمانید.
در میدان جهاد اکبر با
نفس، آمادگی بیشتری لازم است؛ زیرا جهاد اکبر با
نفس صعوبت بیشتری دارد؛ در جنگ بیرون اگر دشمنی مانند
حیوان درنده به انسان تهاجم کند
و انسان طعامی به او بدهد، حداقل همان چند لحظهای که مشغول خوردن آن طعمه است انسان را رها میکند
و انسان راهی برای فرار مییابد، ولی اگر انسان به دشمن درون طعمهای بدهد، باید از
جان و ایمان خود مایه بگذارد
و با دست خود دشمن را
تقویت و خود را تضعیف کند. از این رو هر لحظهای که انسان بخواهد با دشمن درون مدارا کند، در معرض خطر بیشتری قرار میگیرد. ما باید هر لحظه مسلح
و آماده باشیم تا مبادا دشمن درون، حمله را آغازکند؛ اما همان گونه که دشمن درون، قویتر از دشمن بیرون است
و در
خواب و بیداری حمله میکند
و هرگز آتشبس نمیپذیرد، آمادگی برای دفاع در قبال تهاجم این دشمن درون نیز خیلی دشوارتر از آمادگی برای نجات از تهاجم دشمنان بیرون است.
کسی که به مرض اخلاقی یا
گناه مبتلا
و آلوده نشده، نباید به همین مقدار اکتفا کند؛ زیرا شاید دشمن به او فرصت داده است تا وی را در حال
غفلت بگیرد
و یا این که چون شرایط اغواء، حاصل نبود
و امکانات، کم بود حمله نکرده است؛ اما هنگامی که شرایط اغواء، مساعد
و امکانات، بیشتر شود، حمله را آغاز کند. از این رو ملاحظه میشود برخی افراد تا هنگامی که مشغول کاری نیستند، سالک گونهاند، ولی وقتی به
رفاه یا مقامی میرسند، آن صلاح
و سداد را از دست میدهند؛ زیرا از قبل آماده نشده بودند تا با تهاجم غافل گیرانه دشمن درون
مبارزه کنند، چنانکه برخی افراد در دوران تحصیل، در حوزهها
و دانشگاهها با صلاح
و فلاح به سر میبرند، چون راه نفوذ
شیطان بر اثر مراقبت کوتاه مدت بسته است، ولی وقتی وارد
جامعه شدند با تطمیع
و تحبیب خود را میبازند؛ اما اگر کسی در دوران جوانی
و در دوران تحصیل خود را با استمرار مراقبت
و محاسبت کاملا بسازد وقتی به سمتی برسد مسلحانه آن سمت را میپذیرد
و بدین جهت اموری مانند
رشوه،
وعده و وعید او را
تهدید نمیکند.
یکی از سخنان جامع (
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: «اعطانی جوامع الکلم واعطی علیا جوامع العلم»
خداوند به من کلمات جامعه
و به
علی علیهالسّلام علم جامع داده شده است. بنابراین، هر آیه از قرآن یک
قانون اساسی
و هر حدیثی از احادیث عترت طاهره (علیهمالسّلام) یک کلمه جامع است.) علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) این است: «من اتجر بغیر فقه فقد ارتطم فی الربا»
کسی که بدون آشنایی با مسایل فقهی وارد
تجارت شود حتی به صورت ندانسته
و نخواسته، گرفتار
ربا شده
و در آن، غوطه ور میشود. بنابراین برای اجتناب از این
گناه، ابتدا باید با مسایل فقهی
و حلال و حرام، آشنا
و آنگاه وارد تجارت شد
و این تمثیل است نه
تحدید و تعیین. بنابراین، اگر کسی خواست وارد ادارهای شود، باید گذشته از احکام عمومی
اسلام آشنایی با مسایل اخلاقی
و فقهی مربوط به آن را قبلا فراهم کرده باشد تا وقتی که به منصب
و پست میرسد خود را نبازد
و گرفتار رشوه
و مانند آن نشود.
پس منظور امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) تنها
فقه اصغر
و دانستن حلال
و حرام
و ربا نیست؛ چون بعضی با این که حلال
و حرام را میشناسند در گودال
گناه فرو میروند. بنابراین، منظور، مجموع فقه اصغر
و اکبر یعنی مجموع دانستن حلال
و حرام
و تحصیل فضایل اخلاقی است
و کسی که بخواهد سمتی را در اجتماع بپذیرد باید قبلا
فقیه به فقه اکبر
و اصغر یعنی
اخلاق، احکام فقهی
و مسائل حقوقی بشود.
ما برای این که وارد میدان فقه جامع بشویم
و خود را بسازیم
و آنگاه مسؤولیت اداری
و اجتماعی را بپذیریم، چند شرط
و راه وجود دارد که باید همه آنها را طی کرد
و از همه آنها بهره برد:
ما باید محاسب
و مراقب خود باشیم که
نفس آزمند ما از ما چه میطلبد. اگر خواسته معقول
و مقبول او را دادیم
و آنگاه دیدیم نسبت به این خواسته بی اعتناست
و چیز دیگر طلب میکند، معلوم میشود طلب
و خواهش او کاذب است. مثل زر اندوزی که، تلاش
و کوشش میکند آنچه را ندارد فراهم کند؛ اما وقتی فراهم کرد نسبت به آنچه در دست اوست بی رغبت،
و نسبت به آنچه در دست دیگران میبیند راغب است. او میخواهد به
طمع دروغینش پاسخ مثبت بدهد
و آن هم پاسخ دادنی نیست
و همواره فریاد: «هل من مزید» وی بلند است. مانند تشنهای که
آب شور بنوشد
و عطش او رفع نشود، معلوم میشود نوشیدن کاذب است
و او باید آب زلال
و شیرین بنوشد.
ما وقتی چیزی را نداریم مایلیم آن را به دست بیاوریم اما وقتی آن را به دست میآوریم چنین دستاوردی به خواست ما پاسخ نمیدهد
و بنابراین آن را رها کرده، به سراغ چیز دیگری میرویم؛ در این صورت ما در حقیقت انباردار دیگرانیم
و انباردار هرگز بهرهای نمیبرد.
بزرگان
علم اخلاق، میگویند انبارداری برای دیگران مانند تیز کردن کاردی است که از آن هیچ استفاده نشود؛
و انباردار مانند
کتاب است که علمهای فراوانی را به
عالمان دین شناس میدهد، اما خودش چون جامد است، از محتوای خود آگاه
و به آن عامل نیست؛ ولی اگر کسی مثل آفتاب باشد که هم خودش روشن است
و هم دیگران را روشن میکند، خوب است. انسان باید هم به دیگران
خیر برساند
و هم خودش استفاده کند؛ اما اگر کسی زراندوزی پیشه کند، او در حقیقت انباردار دیگران است
و انباردار هرگز لذت نمیبرد
و رنج او زمینه ساز گنج دیگران است. سر این که سلاطین
و حاکمان
جهان هرگز سیر نمیشوند، این است که آنان به سراغ عطش کاذب میروند. پس این دو وصف: رغبت قبلی
و زهد بعدی، نشانه کذب طلب است.
بنابراین، پس از شناخت
دوست و دشمن باید کاملا مراقب خود باشیم
و ببینیم پیشنهادی که در نهان ما پیدا شده است پیام دوست است یا پیام دشمن؛ زیرا ما با
سرمایه تشخیص،
خلق شدهایم
و کسی نیست که این سرمایه را نداشته باشد: «
ونفس وما سواها فالهمها فجورها وتقواها»
.هر کسی به اندازه خود میفهمد راهی که برگزیده
حق یا
باطل است.
یکی از کلمات جامع امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، این است:
«یا ابن آدم، کن وصی
نفسک فی مالک
و اعمل فیه ما تؤثر ان یعمل فیه من بعدک»
تو خود،
وصی خود باش؛ یعنی، هرگز نگو بعد از
مرگ من، این
مال را چنین مصرف کنند.
وصیت دو گونه است: عهدی
و تملیکی؛ وصیتی که مربوط به بعد از مرگ است وصیت عهدی است که از
انسان در حال حیات ساخته نیست؛ مانند وصیتهای مربوط به
کفن و دفن. اینها مربوط به انسان مرده است؛ اما در وصیت تملیکی، نباید انسان زنده، مانند مرده باشد بلکه باید، وصی خودش باشد. جمله «کن وصی
نفسک» کلمه جامعه
و فراگیر است؛ یعنی، «کن حسیب
نفسک»، «کن رقیب
نفسک»، «کن محب
نفسک»،
و....
البته ما در
قیامت حسابرس خود هستیم: «کفی
بنفسک الیوم علیک حسیبا».
. آن روز که انسان نمیتواند
دروغ بگوید
و کار خود را توجیه کند: «ولا یکتمون الله حدیثا»
. ولی هنر این است که انسان در
دنیا حسیب
و محاسب خود باشد. اثر
تهذیب روح آن است که انسان قبل از مرگ به این مقام رفیع بار یابد. در قیامت، همه انسانها، یکجا زنده میشوند: «قل ان الاولین والآخرین لمجموعون الی میقات یوم معلوم».
.
در آن جا هیچ کس به فکر دیگری نیست. در این
دنیا نیز در یک حادثه تلخ آتش سوزی یا
زلزله، هیچ کس به فکر دیگری نیست.
مادر نیز در حادثه آتش سوزی یا زلزله بدون این که به فکر کودکش باشد فرار میکند. در حالی که
زلزله قیامت، زلزله معمولی یا «زمین لرزه» نیست؛ بلکه «جهان لرزه» است:
«ان زلزلة الساعة شیء عظیم»
.
در آن جا احدی به فکر احدی نیست
و کسی هم کسی را نمیشناسد. آن صحنه را هم اکنون میشود ممثل یا مجسم کرد تا انسان، در همین
دنیا حسابرس خود باشد
و بفهمد پیشنهادهایی که به او دادند،
حق و یا
باطل است.
دوست عاقل هرگز تبهکاری رفیق خود را توجیه نمیکند؛ بلکه آن را دوستانه تذکر میهد. دوست واقعی کسی است که عیب دوست خود را به او بگوید.
ائمه معصومین (علیهمالسلام) فرمودهاند: هیچ هدیهای به برادر
مؤمن بهتر از بیان عیب او نیست. گرچه نباید عیوب کسی را در حضور دیگران به او گفت؛ زیرا ارائه عیب در انظار دیگران اثری ندارد
و او را میرنجاند؛ چون چنین نصیحتی به منزله سرزنش است، نه
نصیحت. بنابراین، باید آن را به صورت خصوصی
و آن هم دوستانه
و خیرخواهانه به او
تذکر داد؛ نه به صورت عیبجویانه
و برای این که تذکر دهنده بخواهد خود را مطرح کند
و ضعف او را به رخش بکشد.
دشمن بر دوگونه است: دشمن
حسود و عیب جو که فقط میکوشد عیب را ببیند گرچه عیبی در میان نباشد،
و دشمن
خردمند. دشمن حسود
و عیب جو حشرهگونه روی نقاط ضعف مینشیند. اما دشمن خردمندی که غرضش بد ولی کارش خوب است، حسن فعلی
و قبح فاعلی دارد، چون از یک سو میخواهد انسان را از پا در بیاورد؛ ولی از سوی دیگر کارش خوب است
و حساب شده، نقطه ضعفها را گوشزد میکند؛ مثلا، اگر در حضور عدهای اعتراض کند
و مقصودش ریختن آبروی انسان باشد، از این نظر کارش بد است؛ ولی تشخیص درست عیب کار خوبی است. عدهای سعی میکردند انتقاد سازنده دشمنان فرزانه را نیز مغتنم بشمارند. چون آنها به صورت حساب شدهای عیب را شناسایی میکنند.
ضعفهای دیگران را، هم حشره گونه میتوان دید
و هم پزشک گونه. اگر انتقاد حشره گونه باشد، هم قبح فاعلی دارد
و هم قبح فعلی
و نارواست؛ اما اگر انتقاد، پزشک گونه باشد، حسن فاعلی
و فعلی دارد. کسانی که درصدد تهذیب روح هستند از این شرط
و راه سوم هم مدد میگیرند.
وقتی انسان دوست
و دشمن را شناخت، آن گاه بر اساس آیه «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة»
.خود را مسلح میکند
و هنگامی که وارد کار اجتماعی شد از گزند تهاجم محفوظ میماند
و این محصول تهذیب قرآنی است.
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) میفرماید:
این زرق
و برق
دنیا شما را رها میکند، ولی قبل از این که او شما را رها کند شما آن را رها کنید: «
و آمرکم بالرفص لهذه الدنیا التارکة لکم، الزائلة عنکم
و ان لم تکونوا تحبون ترکها».
انسان همانند
گل، گلابی دارد
و گلاب او
حیثیت اوست. حال اگر گلاب از گل گرفته شد، تفاله بی ارزشی از آن باقی میماند که آن را به دور میریزند. دنیا گلاب را از انسان میگیرد
و او را تفاله کرده، رها میکند. البته ترک دنیا غیر از ترک خدمت به مردم است. انزوا
و گوشه گیری
و ترک خدمت به
جامعه روا نیست؛ زیرا خدمت به مردم
مسلمان عبادت است. ترک دنیا که مطلوب است همان ترک زرق
و برق
و رهایی از
هوا و هوس است. از این که اگر ما کاری انجام بدهیم، توقع تشکر داریم، معلوم میشود که برای
رضای خدا آن را انجام نمیدهیم. این
بیماری در بسیاری از ما هست.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در عهدنامه
مالک اشتر میفرمایند: خویشتن را از خودپسندی بر کنار دار
و نسبت به آنچه از خودت اعجاب تو را بر میانگیزد
اعتماد مکن. مبادا ستایش را دوست بداری؛ زیرا که آن مطمئنترین فرصت برای
شیطان است: «
و ایاک
و الاعجاب
بنفسک و الثقة بما یعجبک منها وحب الاطرء فان ذلک من اوثق فرص الشیطان فی
نفسه لیمحق ما یکون من احسان المحسنین»
پرشورترین صحنه تهاجم شیطان وقتی است که دیگران از
انسان تعریف میکنند؛ چون انسان در آن حال
حب نفس دارد
و حب
نفس با
حب خدا سازگار نیست. در این صورت، این محبوب دروغین که دشمن راستین است «امیر» میشود
و او هم جز به زشتی امر نمیکند.
برخی
حیوانات از پلیدترین مواد
تغذیه میکنند
و از آنها لذت میبرند. مانند بعضی از حشرات که گلهای معطر را رها میکنند
و به سراغ مواد پلید، بدبو
و عفن میروند
و از آنها لذت هم میبرند. آیا هیچ احتمال دادهاید که ما هم احیانا مثل آنها باشیم؟ به هر تقدیر تا انسان، دوست
و دشمن حقیقی خود را نشناسد نجات نمییابد.
همان گونه که به حسب ظاهر،
کعبه قبله مسلمانان و مطاف زایران است، از نظر باطن هم هر انسانی، قبله
و مطافی دارد
و قبله هر کسی، هدف خاص اوست که برای نیل به آن هدف، به سمت آن حرکت میکند
و مطاف هرکسی، چیزی است که در مدار آن میگردد. برخی خود محور
و خودمدار
و برخی دیگر، حق محور
و حق مدارند. قبله کسانی که خود مدار
و خودمحورند، منافع شخصی آنهاست.
قرآن کریم از انسان خود محور، به «فمنهم ظالم
لنفسه»
. یاد کرده
و در تعبیرات روایی آمده است که او «یحوم حوم
نفسه»
چنین کسی بر خود ستم کرده است؛ زیرا قبله اصلی خود را نشناخته
و مطاف
و مدار اصیل خویش را نیافته است. گروه دیگر، حق محورند
و قبله
و مطاف
و مدار آنها، حق است؛ خواه به سود آنها باشد
و خواه به زیان آنها. البته حق به زیان کسی نیست، چنان که باطل به سود کسی نخواهد بود؛ چون باطل، نه موافق با
نظام آفرینش است
و نه موافق با هدف
آفرینش انسان.
از این رو،
امام صادق (علیهالسلام) میفرماید: «ان من حقیقة الایمان ان تؤثر الحق
و ان ضرک علی الباطل
و ان نفعک،
و ان لا یجوز منطقک علمک»
از نشانهها
و آثار ایمان حقیقی آن است که حق را گرچه به زیان شما باشد بپذیرید
و باطل را گرچه به سود شما باشد نپذیرید. سود
و زیان در این
حدیث، راجع به تشخیص خود شخص
و ناظر به خصوص نفع
و ضرر مادی است، وگرنه هیچ حقی زیان آور نبوده
و هیچ باطلی سودمند نیست.
این حدیث شریف حاوی دو دستور در زمینه تهذیب
اخلاق است که یکی مربوط به امور عملی
و دیگری در ارتباط با امور نظری
و علمی است. حضرت فرمود: در کارهای عملی، حق را انتخاب کنید
و به آن رای دهید گرچه در ظاهر به زیان شما باشد،
و باطل پسند نباشید گرچه در ظاهر به سود شما باشد. از نظر علمی، بیش از مقدار دانشتان ننویسید
و سخن نگویید. مبادا استادی در کلاس درس بخواهد از
جهل شاگرد سوء استفاده کند،
و بیش از نصاب علمی خود سخن بگوید یا کسی هنگام تنظیم مقالهای از جهل خوانندگان سوء استفاده کرده بیش از مقدار دانشش بنویسد. برای مؤمن، زبان یا قلم امام نیست، بلکه
عقل و علم امام است؛ یعنی
زبان و قلم انسان باید به عقل
و علم او اقتدا کند.
نصیحت پذیری
و حق گرایی، نشانه انتخاب راه درست
و حق مداری است. اگر نصیحت پذیری یا حتی شنیدن نصیحت برای ما دشوار باشد
و به ذائقه ما تلخ آید، نشانه آن است که بیماریم؛ چنان که اگر از
میوه یا غذای شیرین احساس تلخی کردیم، باید بدانیم که
بیمار هستیم.
ضرب المثل «حق تلخ است»، در حقیقت پیام بیماران است؛ نه پیام تندرستان! تندرستان حق را شیرین میدانند. اگر کسی بگوید قند یا گلابی شاداب تلخ است، از حال خودش حرف زده، نه از حال قند
و گلابی
و بدین معناست که من بیمارم. گاهی
بدن متورم میشود
و انسان خود را فربه میپندارد. یکی از مثلهای رایج عربی که به صورتهای گوناگون در
زبان فارسی هم ظهور کرده است، این است: «قد استسمنت ذاورم»
؛ یعنی متورم را فربه پنداشتی. آماس که نوعی بیماری است، غیر از فربهی است. گاهی انسان ترقی کاذب را که آماس است، فربهی
و رشد اجتماعی یا اقتصادی تلقی میکند، در حالی که معیار
رشد، حق پذیری است.
تنها حق به حال انسان نافع است
و حق را هم جز خدا نمیگوید: «الحق من ربک»
. حق، یعنی
قانون و دستور درست، از خداست
و خدا خود حق محض است
و حق «از» او نشئت میگیرد، نه این که حق «با» او باشد. پس چیزی «با» او نیست، بلکه هر حقی «از» اوست.
عالمان الهی، عهدهدار دو کارند: یکی براندازی رژیم ارباب رعیتی
و دیگری سازندگی
و استوار کردن رژیم ربانی مردمی. رژیم ارباب رعیتی نه تنها در مسائل اقتصادی
و اجتماعی مطرود است، بلکه در مسائل سیاسی
و نظامی، اعتقادی
و فرهنگی نیز محکوم است.
در رژیم ارباب رعیتی، مسئول یک بخش داعیه
ربوبیت آن را دارد
و خودمحور است. او
فکر خود را قانون سعادتمند
و حیات بخش
و مردم را پیرو هوای خود میشمارد؛ همان گونه که در مسائل مالی رژیم ارباب رعیتی بر این اصل استوار است که دیگران باید کار کنند
و فقط ارباب، بهره ببرد.
کسی که مردم را به خود
دعوت میکند، در حقیقت حامی رژیم ارباب رعیتی است؛ کسی که صدر طلب بوده، علاقمند است وقتی بر جمعی وارد شد، مردم به
احترام او برخیزند، از او تعریف کرده، سخن
و رای او را بازگو کنند، او خود را «رب» میداند
و مردم را رعیت
و بنده خود تلقی میکند. در وصایای
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حضرت
ابی ذر نیز آمده است:
«یا اباذر من احب ان یتمثل له الرجال قیاما فلیتبوء مقعده من النار»
کسی که توقع دارد هنگام ورود به مجلسی عدهای به احترام او برخیزند، باید جایش را در
جهنم مشخص کند. البته شایان گفتن است که وظیفه داریم به
عالمان دین و مردان پرهیزکار، خدمت گزاران
و افراد
عادل و خیر احترام کنیم؛ ولی آنها نیز نباید توقع احترام داشته باشند.
ذات اقدس خداوند، نه تنها رژیم ارباب رعیتی فرهنگی را برای موحدان اعم از
مسلمان و اهل کتاب نمیپذیرد، بلکه آن را برای جامعه انسانی سم میداند.
خداوند در «حوزه اسلامی» نمیپذیرد که کسی خود را بر دیگران تحمیل کند
و از این رو میفرماید: «انما المؤمنون اخوة».
.
مؤمنان، با هم
برادر و همه فرزند
ایمان به خدایند
و به مقتضای ایمان به خدا یکدیگر را آگاه
و با یکدیگر، هماهنگ عمل میکنند، پس هرگز مؤمنی، «رب»
مؤمن دیگر نیست.
در «حوزه توحیدی» نیز میفرماید:
«قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا وبینکم الا نعبد الا الله ولا نشرک به شیئا ولا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون »
.
به اهل کتاب بگو ما اصل مشترکی را به اسم «میثاق بین الملل الهی» امضا میکنیم که هیچ یک از ما دیگری را
رب خود نپذیرد. یعنی، نه داعیه ربوبیت داشته باشیم
و نه دعوای ربوبیت کسی را امضا کنیم
و برای
خدا شریک قایل نشویم
و یک مبدا را بپرستیم. اگر آنها اعراض کردند، شما بر این محور الهی باقی بمانید. از این آیه شریفه استفاده میشود که داعیه یا پذیرش دعوای ربوبیت، در حوزه الهی ممنوع است. بنابراین، هیچ موحدی حق ندارد مردم را به خود
دعوت کند.
مرحله سوم که وسیعتر از محدوده اسلامی
و الهی است، «حوزه انسانی» است. در این زمینه
قرآن کریم میفرماید:
«ما کان لبشر ان یؤتیه الله الکتاب والحکم والنبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون الله ولکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب وبما کنتم تدرسون ولا یامرکم ان تتخذوا الملائکة والنبیین اربابا ایامرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون »
.
هیچ بشری از
انبیاء و مرسلین که خداوند به آنها
کتاب و وحی و نبوت عطا کرده است، هرگز مجاز نیست مردم را به خود
دعوت کند. معنای «مردم را به خود دعوت کردن» این نیست که مثلا بگوید: مجسمهای از من بسازید
و آن را بپرستید، بلکه بدون
علم، حکم کردن
و نظر دادن نیز از همین قبیل است. بازگشت عمل کسی که ندانسته
فتوا میدهد، به دعوی ربوبیت است.
سر این که
صراط مستقیم، از مو باریکتر
و از
شمشیر تیزتر است، همین است. در مورد محققان گذشته گفتهاند که آنان «شقو الشعر»، یعنی برخی به گونهای دقیق بودهاند که موشکافی کردند. شکافتن چیزی که از
مو باریکتر است شعوری قوی طلب میکند. اصولا وجه تسمیه «شعور» آن است که مثل شعر (مو) خیلی باریک است.
مبنای
فرعون که مردم را به خود دعوت میکرد، این نبود که مجسمهای از من بسازید
و در
خانه یا
معبد در برابر آن
عبادت کنید. داعیه او این بود که:
قانون و خط مشی مردم باید بر اساس
اندیشه من باشد
و این همان رژیم ارباب رعیتی فکری
و فرهنگی است.
چنین اندیشه نابخردانهای با روح
بندگی خدا هماهنگ نیست؛ زیرا انسان «مستقل» را چه رسد که دعوی «مستقل» بودن در سر بپروراند
و طایر مقصوص الجناح را چه سزد که خیال خام طیران در ملکوت را در دل تمنی کند؟ چنین شخص مختال
و مختبطی، خدای ظهیر را ظهری قرار داده
و عبد آبق را مولای سابغ
و سامق ساخته است.
از سوی دیگر باید کوشید رژیم ربانی، الهی استوار گردد. ربانی بودن، به این معناست که
انسان، خود را نبیند، بلکه منسوب به آن «منسوب الیه» بداند
و رب خود را که خداست، ببیند
و نه تنها او را ببیند، بلکه «ذاتا»، «وصفا»
و «فعلا» به خدای خود مرتبط باشد. باید راه ربانی شدن را بررسی کرد. همان گونه که گذشت، قرآن
کریم میفرماید: ولکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب وبما کنتم تدرسون».
.
از آن جا که در این آیه شریفه، فعل به صورت ماضی استمراری به کار رفته: «کنتم تعلمون... کنتم تدرسون» معلوم میشود ربانی شدن، استمرار طلب میکند، به این معنا که چندین سال، خوب دانش آموختن
و خوب عمل کردن، انسان را ربانی میکند؛ البته کسانی که به این مقام نایل آیند کم هستند.
این لطیفه را میتوان از جمله معروف
امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) استفاده کرد:
«الناس ثلاثة: فعالم ربانی
و متعلم علی سبیل نجاة
و همج رعاع، اتباع کل ناعق، یمیلون مع کل ریح»
زیرا در این عبارت، «عالم ربانی»
و «متعلم علی سبیل نجاة» به صورت مفرد، ولی «همج رعاع اتباع کل ناعق یمیلون...» به صورت جمع ذکر شده که ناظر به اقلیت گروه اول
و دوم ولی اکثریت گروه سوم است.
انسان بر سر دوراهی قرار دارد، یا حقیقت خود را مییابد
و بر
کمال آن میافزاید؛ یا آن را گم کرده
سرمایه را از دست میدهد.
کمال انسان در این است که خود را به «اصل» برساند
و رسیدن انسان به اصل خود، که کمال اوست با
خودبینی جمع نمیشود
و از این جهت از کمال انسانی به «مقام
فنا» یاد میکنند؛ پس کسی که خود را نبیند
و به فکر خود نباشد
و اصل خود را شناسایی کند
و مطیع او باشد به کمال میرسد.
این مرحله، بحث اخلاقی روشنی دارد که خود بینی با کمال، سازگار نیست؛ اما مهم این نیست که انسان «خودبین» نباشد؛ مهم این است که انسان «خدابین» باشد؛ زیرا خود بینی مانع، ولی خدابینی، شرط رسیدن به کمال است
و بین این دو مطلب، فرق بسیار است. اگر گفتیم: «باید از خود بینی نجات پیدا کنیم چون مانع کمال است»، بحثی اخلاقی است. در این صورت حداکثر این است که انسان، متواضع
و خدمتگزار باشد
و بکوشد که از
جهنم برهد
و به
بهشت برسد، ولی اگر گفتیم: «خود بینی مانع کمال
و خدابینی شرط آن است»، بحث صبغه عرفانی مییابد. بنابراین، «کامل» کسی نیست که خود را نبیند، بلکه کسی است که خدا را ببیند؛ یعنی
تکبر و مانند آن مانع کمال است
و شرط اساسی کمال، خدابینی است.
وقتی خدا بینی، محور کمال قرار گرفت، انسان سالک نه تنها خود را نمیبیند
و به خود
اعتماد و اعتنایی ندارد؛ بلکه به دیگران نیز اعتنا ندارد
و علوم، اموال
و حتی فضایلی که فراهم کرده نیز نمیبیند
و به آنها اعتماد ندارد؛ زیرا در این دیدگاه وسیع تنها شرط کمال، خدابینی است
و خدابینی با غیربینی جمع نمیشود. خدابین مجموعه
جهان آفرینش را
آیات، ابزار
و مظاهر فیض خدا میداند
و هر چه یا هر شخصی را که میبیند به عنوان
بنده و مجرای فیض خدا میبیند. آنچه شاعر میگوید:
گرچه تیر از کمان همی گذرد از کماندار بیند اهل خرد
اختصاصی به تیر
و کمان
و تیراندازی ندارد
و این سخن بلند مثال است
و بدین معناست که هر کار خیری از کسی به انسان برسد، انسان سالک، خدا را منشا آن اثر،
و آن شخص را وسیله میدانسته، میگوید: «خدا را
شکر که به این وسیله، مشکلم را حل کرده است»
و نمیگوید : «این شخص، مشکل مرا حل کرده» تا «ملحد» شود
و نه میگوید: «اول خدا
و دوم فلان شخص، مشکل مرا، حل کرده» تا «مشرک» گردد؛ نه
تفکر قارونی دارد تا بگوید: «من خودم زحمت کشیده
و این
علم یا
مال را فراهم کردهام»
و نه تفکر
قبطی و نبطی، که گاهی
فرعون و گاهی
هامان را مرجع
و ملجا حل مشکلها بداند.
علت این که خدابینی، شرط کمال
و خودبینی، مانع آن است این است که اگر کسی خودبین نباشد، غیر را میبیند
و باز در بین راه میماند؛ ولی اگر خدا بین باشد، غیر را نمیبیند. چون خداوند، هستی کامل
و نامتناهی است
و علم،
قدرت،
جود و سخا، حیات
و احیا را به طور نامتناهی دارد. پس هر چیزی که در هر گوشه
عالم پیدا شود، آیت
و علامت افاضه خداست.
چون سراسر جهان آفرینش، فیض خداست، خدابین همه جهان را مجرای فیض خدا دانسته خود را ابزار دست خدا مییابد
و برای خود، استقلالی قایل نیست، بنابراین، فانی میشود. البته «فانی» شدن که یکی از کمالات انسانی است به معنای نابود شدن نیست؛ بلکه به معنای ندیدن ماسواست. انسان فانی، نه خود را میبیند
و نه غیر خود را،
جهان را نیز فانی شده مییابد. وقتی خود را در
اختیار ذات اقدس خداوند قرار داده، از خود خواستهای نداشت، همه شئون او را خدا اداره میکند،
و این مقام منیع همان
ولایت الهی است که بنده تحت ولایت مولا اداره میشود.
در آثار ادبی آمده است که انسان
احمق از
ستایش و مداحی لذت میبرد. پس آن کس که از ستایش لذت میبرد گرفتار «حمق» است؛ زیرا ستایش در برابر کمال است
و کمال واقعی از آن خداست : «الحمد لله رب العالمین».
انسانی که آیینهدار کمال
و جمال
و جلال حق است ذاتا مستحق
مدح و ثنا نیست
و اگر کسی از مدح
و ثنا خوشحال شود، میپندارد این کمال، از آن خود اوست
و او سزاوار مدح
و ثناست از این رو باد میکند: «احمق را ستایش خوش آید چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید».
برای این که پوست
گوسفند ذبح شده را آسانتر بکنند، از طریق کعب (نی) در آن میدمند. آن گاه رهگذر ناآگاه، میپندارد گوسفند فربه است. این تمثیل، برداشتی اخلاقی است.
همین مطلب، برداشتی عرفانی نیز دارد؛ میگویند انسان اگر
خودبینی را رها
و خود را در خدای سبحان فانی کند، مانند گوسفندی است که بمیرد. وقتی گوسفند بمیرد صاحب گوسفند از دم
و نفس خود در آن میدمد؛ یعنی، تاکنون گوسفند با
نفس حیوانی مانوس بوده است
و با آن دم بر میآورد، ولی اکنون
نفس انسانی در آن دمیده شده است. همچنین اگر کسی خود را ببیند، با
نفس خودی
و انسانی زندگی میکند، ولی اگر به مقام فنا برسد، خود
نفسی نمیکشد
و فقط با
نفس الهی زنده است، کسی که به مقام فنا میرسد، همه کارهای او را خدا اداره میکند.
خداوند برخی انسانها را به حال خودشان وا میگذارد
و بعضی را تحت
ولایت شیطان اداره میکند؛ کسی را که خدا را ببیند
و نفس الهی در او دمیده شود، خدای سبحان خود، کارهایش را بر عهده میگیرد
و این همان مقام «ولایت» است که خدا ولی
و مسئول
تدبیر و اداره
انسان باشد : «الله ولی الذین آمنوا». چنین انسانی در مسیر بد نمیاندیشد
و در راه بد، قدم بر نمیدارد. این راه، مخصوص
انبیاء و ائمه (علیهمالسلام) نیست، گرچه آنها راهیان موفق این راهند؛ بلکه برای شاگردان انبیا
و اولیا هم باز است. اثر ولایت خدا که متولی کار انسان است، این است که انسان را از تیرگیها خارج
و به سوی
نور میبرد: «یخرجهم من الظلمات الی النور».
.
چنین انسانی در مسائل علمی، گرفتار تیرگی
جهل و در مسائل عملی، گرفتار ظلمت
ظلم و ضلالت نمیشود، ولی اگر کسی
خدا را نبیند
و خود را ببیند، به ناچار،
جهان را هم میبیند
و برای آن اصالتی قایل است
و معبود او همان زرق
و برقی است که برایش فریبا
و زیباست. در نتیجه چنین انسانی به ناچار خود را گم میکند که از آن به «ضلالت» یاد میشود. ضال یعنی گم شده کسی است که راه را از دست داده است
و هرگز به مقصد نمیرسد. انسان گم شده، ابزار دست شیطان است.
اهل
معرفت و عالمان اخلاق کوشیدهاند تا در چهره مثلهایی بازگو کنند که گم شده، تحت ولایت شیطان است. نمونههایی از مثلهای مزبور بدین شرح است:
۱. مرحوم
شیخ بهائی میگوید: مردی که نشانه
سجده، همچون دیناری مدور بر پیشانی او نقش بسته بود بر در بارگاه سلطانی به انتظار «
صله» نشسته بود؛
زاهد صاحبدلی به این داغدار گفت: تو که آن
سکه را بر پیشانی داری، چرا در آستانه سلطانی؟ زاهد دیگری گفت: این سکه (داغی که بر پیشانی داشت) قلب
و مغشوش است
و خریدار ندارد.
از سوی دیگر،
امام سجاد و سایر
امامان (علیهمالسّلام) به این فضیلت، موصوف بودند که پیشانی آنان نشانه سجده داشت
و اصولا یکی از نقصهای مردم با
ایمان این است که پیشانی آنان صاف باشد. در گذشته،
مؤمنان یا
صحابه به یکدیگر میگفتند: «مالی اراک جلحاء»؛ چرا پیشانیت صاف است؟
کنایه از این که چرا تنها به
نماز واجب اکتفا میکنی
و نمازهای نافله نمیخوانی! امام
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نیز میفرماید:
مکروه میدارم که پیشانی آدمی صاف باشد
و هیچ گونه اثر سجده بر آن نباشد: «انی لاکره للرجل ان تری جبهته جلحاء لیس فیها شی ء من اثر السجود».
این سکه، سکه مقبول است؛ چون در بازار الهی خریدار دارد، اما آن سکه، مغشوش است
و مانند اسکناس جعلی خریدار ندارد.
۲. به ژنده پوشی که
لباس مندرسی در بر داشت، گفتند: آیا این خرقه را نمیفروشی؟ گفت این، دام من است. اگر دامم را بفروشم، به چه وسیله شکار کنم؟ اگر کسی از راه حق گم شود
شیطان او را این چنین میخرد
و به
دام میاندازد.
همان طور که بعضی خریداران تنها لباسهای کهنه
و ظرفهای شکسته را میخرند، در
بازار انسان فروشی نیز شیطان فقط گم شدهها را میخرد
و کاری با انسانهای
صالح ندارد. چون انسانهای صالح او را «
رجم»
و به سوی او
تیراندازی میکنند. نه تنها به
زبان میگویند : «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، بلکه واقعا به سوی او تیراندازی میکنند. هر قطره اشکی که از
چشم بنده صالح فرو میریزد سیلی بنیان کن برای شیطان
و شیطنت است، هر قدم خیری که عبد صالح بر میدارد، تیری به سینه
و چشم اوست.
۳. وعاظ السلاطین
و تحصیل کردههای دربارها مانند انبر
آتش بودند که صاحبان زر
و زور، به وسیله آنان، آتش را جابه جا میکردند.
ذات اقدس خداوند خودستایی را وصف گروهی از اسرائیلیها دانسته، میفرماید:
«الم تر الی الذین یزکون انفسهم بل الله یزکی من یشاء ولا یظلمون فتیلا »
. آیا نمینگرید کسانی را که خودپسند
و مغرورند
و خویش را میستایند!
مدح و خودستایی سه حالت دارد: گاهی
انسان دروغ میگوید
و ادعای بی جایی دارد. چنین کسی که درباره او گفته شده: «هلک من ادعی
و خاب من افتری»
گذشته از
خودبینی مذموم، سخنش کذب
و حرام است؛ اما گاهی سخن
و ستایش او
کذب نیست؛ یعنی حقیقتا درجهای علمی یا کمالی عملی دارد؛ اما همین
عجب و غرور، زشت است. خودستایی به این معنا که من این کمال را دارم،
تکبر، غرور، عجب است
و مذموم.
گاهی کسی کمال علمی یا عملی را دارد
و ضرورت هم اقتضا میکند که خود را به داشتن آن معرفی کند که از باب عجب
و خودستایی
و خودپسندی نیست؛ بلکه از باب
اتمام حجت و از باب «واما بنعمة ربک فحدث»
. است، چنان که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) گاهی در نامههایی که برای
امویان مینگارد خود را به عظمت معرفی میکند
و آنگاه میفرماید: «لولا ما نهی الله عنه من تزکیة المرء
نفسه لذکر ذاکر فضائل جمة»
اگر خداوند از خودستایی نهی نکرده بود، فضایل فراوان خود را بر میشمردم. غرض آن که، اگر انسان توفیق خدمتی یافت
و آن گاه آن را به رخ دیگران کشید، عمدا سعی خود را هدر داده است
و اگر خدا به ما توفیقی داده، علمی آموخته
و عملی اندوختهایم باید معتقد باشیم
نعمت الهی است
و آن را به
خدا نسبت بدهیم نه به خود. خودستایی، کار اسرائیلیها
و برخی از ترسایان است که به دروغ گفتند:
«نحن ابناء الله واحباؤه»
. یا گفتند: «لن یدخل الجنة الا من کان هودا او نصاری.
.
بهشت مخصوص یهودیها یا ترساهاست که این نیز دروغ است؛ یا گفتند:
«لن تمسنا النار الا ایاما معدودة قل اتخذتم عند الله عهدا فلن یخلف الله عهدهام تقولون علی الله ما لا تعلمون »
. ما در
قیامت، بیش از چند روز معذب نیستیم. خداوند میفرماید: آیا شما از خداوند
عهد و میثاقی گرفتهاید؟ این خودستاییها برای چیست؟
خودبینی
و خودستایی، بسیار زشت است
و اگر به صورت
بیماری واگیرداری درآید
و به جامعه ستایی
و گروه ستایی تبدیل گردد، بلای عظیمی میشود
و خطر
نژاد پرستی مانند نژاد پرستی اسرائیلیها، را در پی دارد؛ از این رو
قرآن و سنت معصومین (علیهمالسلام) خودستایی فردی را
تحریم و منع کردهاند تا به نژاد پرستی منجر نشود.
قرآن
کریم تزکیه را در عین حال که لازم میداند، دسترسی به آن را محصول فیض خدا شمرده، میفرماید: کسی که توفیق تهذیب روح پیدا کرد، باید بداند که نعمت الهی نصیبش شده
و باید حق
و قدر این نعمت را با استمرار مجاهده با
شیطان درون، حفظ کند. در سوره مبارکه «
نور» میفرماید:
«لولا فضل الله علیکم ورحمته ما زکا منکم من احد ابدا»
.
اگر فضل
و لطف الهی نبود، هیچ یک از شما به نزاهت روح راه نمییافتید. گرایشی که در دل پیدا میشود، فیض خداست. گرچه غیر از
انبیا و اولیای الهی (علیهمالسّلام) دیگران هرچه دارند فیض «با واسطه» است، ولی راه نزدیکی را علی (علیهالسّلام) ارائه کرده
و به ما فرموده است: شما
کریمانه زندگی کنید؛ هرگز دستتان به جیب
و کیف کسی نباشد. انسان همان طور که میتواند مستقیما روزی خود را از خدا دریافت کند، میتواند تهذیب روح،
معرفت و «عزوف» شدن
نفس را نیز از خدا دریافت کند. کسی که همواره سعی میکند شاگرد دیگران باشد همیشه
صدقه خور این
و آن است! انسان باید به جایی برسد که نیازی به استاد
و کتاب نداشته باشد. کسی که در محضر درس دیگری یا در کنار کتاب مصنفی قرار میگیرد در حقیقت، مهمان
فکر اوست؛ ولی اگر کوشید این فیض علمی را بی واسطه یا با واسطه کمتری از ذات اقدس خداوند دریافت کند،
علم او
کریمانه است. بیان نورانی علی (علیهالسّلام) که فرمود: «
و ان استطعت الا یکون بینک
و بین الله ذو نعمة فافعل»
ناظر به همین است، یعنی اگر
کریمانه کوشیدی تا بین تو
و خدایت کسی فاصله
و واسطه نباشد تا به وسیله او،
روزی به دست تو برسد، این کار را بکن. چون خدا با شما از همه ما سوا نزدیکتر است. پس هر تزکیهای فیض الهی است. کسی که این راهها را پیمود، در مصاف با
شیطان شرکت
و بر اثر مخالفت با او پیروزمندانه
و سرافراز از صحنه
جهاد اکبر بیرون آمد
و در نتیجه به تعبیر امیرمؤمنان علی (علیهالسلام)،
عقل عارف و نفس عزوف پیدا کرده: «لا یزکو عند الله سبحانه الا عقل عارف
و نفس عزوف»
باید این راه را ادامه بدهد. مبادا بگوید: من آنم که زحمت کشیدم
و خود را مهذب کردم؛ زیرا این تفاخر مذموم، مایه سقوط اوست. شیطان همین که گفت: «انا خیر منه»، خداوند به او فرمود: «فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها»
. این منزلت، منزلت
تکبر نیست؛ پایین برو. این اصل برای همیشه هست. شیطانی که سالیان متمادی
عبادت کرد
و منزلتی یافت، خودستایی
و غرور، مایه هبوط او شد
و دیگران نیز مانند او خواهند بود؛ زیرا در نظام کلی هیچ فرقی بین انسان
و غیر انسان نیست. در این نظام، سنتهای الهی حاکم است، نه سنتهای قبیلهای
و نژادی
و روابط قوم
و خویشی.
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) میفرماید:
خداوند
بهشت را جای پاکان قرار داده
و کسی را که اندک لغزشی داشته از بهشت بیرون کرده است پس دیگر، اهل لغزش را به بهشت راه نمیدهند. چون بهشت جای لغزش کار نیست. اگر لغزشکار در بهشت جایی میداشت، پس چرا
آدم را بیرون کردند؟ خدایی که لغزش کار را از بهشت میراند، هرگز لغزش کار را به آن جا راه نمیدهد
و این اصلی کلی است: «ما کان الله سبحان لیدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملکا. ان حکمه فی اهل السماء
و الارض لواحد».
کسی که تلاش
و کوشش علمی یا عملی کرده
و مهذب شده است، اگر خودستایی کند از همان جا سقوط میکند.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «خودبینی در قرآن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۲/۰۶.