حکمت (اخلاق)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حقیقت حکمت عبارت است از
علم به حقایق اشیاء و امور چنانکه هستند و این متوقّف بر اعتدال
قوه عاقله است. این نوشتار به
اعتدال در قوه عاقله که صفت حکمت نام دارد خواهد پرداخت و به تبع آن، به دو کرانه افراطی و تفریطی آن یعنی
جهل بسیط و
جربزه نیز میپردازد.
رذائلی مثل
جربزه،
جهل بسیط،
جهل مرکّب،
شک و
وسوسه متعلق به
قوه عاقله است.
سه صفت اخیر، مترتب بر دو صفت اول هستند که نتیجه
افراط و
تفریط در حکمت باشند.
این نوشتار به
اعتدال در قوه عاقله که صفت حکمت نام دارد خواهد پرداخت و به تبع آن، به دو کرانه افراطی و تفریطی آن یعنی جهل بسیط و جربزه نیز میپردازد.
جهل مرکّب، نفهمیدن
حق و ندانستن این نفهمیدن است، همانطور که گفتهاند: آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند.
و درمان آن، ادراک حقّ است یا لااقل زوال علم به اینکه خود را عالم میپندارد.
منظور از شک این است که اعتقاد، سست و ضعیف شود و
یقین از بین برود.
وسوسه، در اصطلاح، عبارت است از هرچه که باعث روگردانی دل از یاد خدای سبحان باشد، بنابراین، گستردهتر از معنای متعارف آن یعنی کثرت شک و یا حالتی که هنگام ارتکاب کارهای زشت و
گناه بر قلب عارض میشود است.
حکمت در
لغت یعنی دانشی که حق است
و هیچ خلل و سستی در آن راه ندارد.
و یکی از اصول سهگانه
اخلاق اسلامی (در کنار
شجاعت و
عفت) است که دارای دو طرف افراط و تفریط است: طرف افراط آن همان
زیرکی است که طی آن، فکر در راه غلط و در آنچه سزاوار و شایسته نیست یا بیش از اندازه شایسته است به کار برده میشود و علم به این امور ضدّ حکمت در طرف افراط است و در اصطلاح
اخلاق اسلامی جربزه نام دارد و طرف تفریط آن همان کودنی است که عبارت است از تعطیل و به کار نبردن نیروی فکر در آنچه سزاوار است یا کمتر به کار بردن آن و در اصطلاح
اخلاق اسلامی بلاهت نام دارد و چون برای آن (عقل) کندی و کودنی پیدا شود چیزی در نمییابد و علم به حقایق برای او حاصل نمیشود و این همان
جهل است که ضدّ حکمت در طرف تفریط است
و گاهی از اولی به فطانت و از دوم به جهل بسیط تعبیر میشود.
حقیقت حکمت عبارت است از علم به حقایق اشیاء و امور چنانکه هستند و این متوقّف بر اعتدال قوه عاقله است و چون عقل شدّت و حدّتی خارج از حدّ اعتدال پیدا کند از حدّ شایسته خود بیرون میرود و به استخراج امور بسیار باریکی که با واقع مطابق نیست میپردازد (یعنی در خدمت وسواس یا حیلهگری قرار میگیرد و وسواس مطابق با واقع بیرونی نیست و
حیله هم آلوده به
تزویر و
دروغ است که مطابق واقع نیست) و علم به این امور، ضدّ حکمت و در طرف افراط است و چون برای عقل حالت کندی و کودنی پیدا شود چیزی در نمییابد و علم به حقایق برای او حاصل نمیشود و این همان جهل است که ضدّ حکمت در طرف تفریط است.
خدای متعال میفرماید: هر کس حکمت یافت، خیری فراوان یافته است.
امام صادق (علیهالسلام) در شرح آن فرمودند: حکمت روشنایی و جلوه معرفت، میزان و میراث
تقوی و میوه راستی و درستی میباشد. پروردگار متعال به بندهای احسان و انعام نفرموده است به چیزی که بزرگتر و روشنتر و بهتر و بالاتر و ارزشمندتر باشد از نعمتی که در دل انسان پدیدار میشود و از آنچه که خدای متعال در موضوع حکمت ودیعه گذاشته و در زمینه حکمت فراهم کرده است، آگاه نمیشوند از آنها مگر آنان که بندگان خالص و مخصوص و برگزیده
خدا هستند.
رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: حکیم، گویا یک پیامبر است
و
امام علی (علیهالسلام) فرمودند: حکمت را بیاموزید گرچه از زبان منافقی صادر شود.
مقصد اصلی از
سلوک به سوی خداوند، جوشش سرچشمه اصلی چشمههای حکمت بر قلب انسان
سالک است که در عالم الهی قرار دارد و
سالک با رسیدن به لقای الهی از ویافتن حیات ابدی در بقای بالله از این علوم حقیقیه بهره خواهند برد.
حکمت از عطایای ناب الهی است و هر کس آن را دارا باشد خیر فرواوانی به او عطا شده است
و از مصادیق این خیر فراوان میتوان به امور ارزشمند زیر اشاره نمود:
۱. خالی بودن ماهیت حکمت از هرگونه شک:
به این معنی که عیار معرفتشناختی (اپیستمولوژیک) حکمت، بالاترین درجه ممکن برای
بشر و عین واقع است و چون علوم دیگر -که گمانی و بسا آلوده به شک و تخیلات نادرست و... هستند و هر روز در تغییر و اصلاح هستند- نیست.
۲. ایجاد آرامش باطن و یقین: زیرا حکمت هیچگاه از یقین و آرامش خاطر جدا نخواهد بود. بنابراین صرف فراگرفتن بعضی از مسائل و بیان کردن آن حتّی به نحو شایسته و درست امّا بدون وثوق و اطمینان قلب، حکمت نیست و فرا گیرنده چنین چیزی حکیم نیست: زیرا حقیقت حکمت از اذعان یقینی منفک نیست و او فاقد این حال است. مَثَل او مانند تشبّه کودکان به مردان است، یا بعضی از حیوانات (همچون طوطی و میمون) که اقوال و افعال انسان را
تقلید میکنند.
۳. خوف خدا: زیرا رسول گرامی خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: اصل حکمت،
خوف الهی است.
۴.
وقار و هیبت: همانطور که امام علی (علیهالسلام) فرمود: هر کس که به حکمت شناخته شود، دیدهها با وقار و مهابت به او نگاه میکنند.
۵. دارا بودن تجرد روحی: زیرا
امام خمینی (ره) از یکی از بزرگان نقل نموده است که میفرماید: حکیم آن است که بدن از برای او چون لباس باشد، هر وقت اراده کند، او را رها کند.
۶. مدارا با کسانی که چارهای از معاشرت با آنها وجود ندارد.
۷. اعراض از تعلق قلب به لذات و فانیات دنیوی و دلبستگی شدید به
آخرت.
۸.
خودشناسی.
۹.
تواضع برای خدا و
خلق.
۱۰. حقجویی و دوری از بیصداقتی: همانطور که امام علی (علیهالسلام) فرمود: اصل حکمت در دوری از حیلهگری
و نیز ملازمت با حق
است.
لازم به ذکر است مرتبه کامل این آثار مخصوص درجات والای حکمت است و قطعاً مراتب خفیفی از آنها یا برخی از این آثار در مراتب پایین حکمت نیز ظهور خواهد نمود و
سالک اخلاقْجو به میزان تلاش در راه رسیدن به حکمت از گرمای طلایههای خورشید حکمت بهرهمند خواهد شد.
برای رسیدن به حکمت باید ابتدا
شهوت و سپس
غضب را
تربیت و اصلاح نمود و به اعتدال آورد تا صفات عفت و شجاعت حاصل شوند و سپس قوه عقل را تعدیل نمود تا به حکمت آراسته شود و البته این ترتیب کار را آسان میکند اما عدم مراعات آن نیز تحصیل را غیر ممکن نمیکند بلکه دشوار میکند.
پس از توجه لازم به اصل مذکور، توصیههای زیر از راههای اساسی در رسیدن به حکمت است:
۱.
تولی به
ولایت ائمه هدی (علیهالسلام): زیرا رسول گرامی خدا فرمودند: من شهر حکمت هستم و علی درب آن است و در شهر جز از راه درب آن نتوان وارد شد.
۲.
زهد در دنیا: زیرا امام صادق (علیهالسلام) فرمود: کسی که در دنیا زهد ورزد، خداوند حکمت را در قلبش استوار نموده و زبانش را به آن گویا میکند.
از نظر علمای
اخلاق، حقیقت حکمت با ظلمت خودخواهی و خودبینی مضادّ و منافر است و تا محبت دنیا و زخارف آن در قلب است، از عیوب آن محتجب است.
۳. گرسنگی: رسول گرامی خدا فرمود: هر کس غذایی را برای شهوت بخورد، خداوند حکمت را بر قلب او
حرام میکند.
۴. حفظ زبان: خدای متعال فرمود: حفظ زبان از اسباب تعلیم حکمت از طرف خدای متعال به فرد است
به ویژه پرهیز از
بیهودهگویی که
امام رضا (علیهالسّلام) فرمود:
صمت، از ابواب حکمت است.
۵. عفت چشم و شکم.
که نگاه حلال و نیز
حلالخوری است.
۶. دوری از شهوات.
۷.
راستگویی.
۸.
امانتداری.
۹.
صدق:
امام صادق (علیهالسّلام) فرمودند: حکمت ثمره صدق است.
۱۰. تواضع: زیرا حکمت در قلب متواضع میروید.
۱۱. ترک بیهودهکاریها و اشتغال به وظایف: همانطور که از جناب
لقمان حکیم پرسیدند: دانائی و حکمتت را بر چه چیز متمرکز کردهای؟ گفت: به چیزی که برایم تضمین شده یا مسئولیتی در قبال آن ندارم نمیپردازم و چیزی که مسئولیت آن را دارم را ضایع نمیکنم.
هر دانش محکم و بدون خللی حکمت است، اما میتوان گفت
معرفت الهی، اساس حکمت است. همانطور که خدای متعال فرموده است: ما به لقمان حکمت دادیم و در تفسیر حکمت او میفرماید: حکمت این است که
شکر الهی را به جای آوری.
شکر در
روایات ما به نسبت دادن هرگونه زیبایی و خوبی به خدای متعال تفسیر شده است
که همان توحید حقیقی و معرفت خداست. زیرا حقیقت هستی همان ذات خدای متعال و ظهور کمالات او است اما در منابع اسلامی علاوه بر معرفت الهی بهطور خاص از سه مصداق زیر نیز به عنوان مصادیق حکمت یاد شده است که به نوعی تلازم با معرفت خدای متعال دارند:
۱. معرفت دین خدا و دینفهمی.
۲. شناخت امام (علیهالسّلام) و
اطاعت از او.
این معرفت در راستای همان شناخت خداست. زیرا اساساً راه شناخت خدای متعال در شناخت
امام است.
۳. شناخت امام و دوری از
گناهان کبیره.
که در واقع، مصداقی برای عنوان قبلی است منتهی به خاطر اهمیت گناهان کبیره، بر ذکر آن تاکید شده است.
جربزه را
سفسطه نیز مینامند، یعنی حکمت آمیخته به دروغ و اندوده به
تزویر و منظور از جهل در اینجا جهل بسیط است که بلاهت نیز نامیده میشود.
گربز را به تعریب جربز و جربزه همان معرّب گربز است که گفتهاند مرکب از گرگ و بز است، یعنی گرگ در صورت بز.
جربزه حالتی است که در اثر آن، فکر از حدّ شایسته بیرون رفته و ذهن از راه راست منحرف شود، بلکه با این صفت همواره موشکافیهائی میکند که با واقع مطابق نیست و از حقّ پا فراتر مینهد و بر حقیقت ثبات و استقرار ندارد و چه بسا که در مسائل عقلی کارش به الحاد و فساد عقیده، بلکه به نفی خود حقایق کشانده شود - همانند
سوفسطائیان - و در امور شرعی به
وسواس بیانجامد.
جهل بسیط از قبیل تفریط است و آن عبارت است از تهی بودن
نفس از علم بدون اینکه خود را عالم بداند. و اینگونه جهل در آغاز مذموم نیست زیرا
تعلّم و یادگیری متوقّف بر آن است و چون نفس معتقد به جهل به معارف نباشد برای تحصیل آن جنبش و کوششی نمیکند و امّا ثابت و باقی ماندن بر آن از مهلکات بزرگ است.
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: عقل آن است که با آن کسب بهشت شود و عبودیت الهی به جای آید و راوی از هوش و زیرکی
معاویه میپرسد که پس آنچه او داشت چیست؟ امام فرمود آن نکراء و شیطنت است که شبیه عقل است و عقل نیست.
درمان این بیماری دارای نوعی صعوبت و دشواری است و بسا عوارضی جسمانی چون ضعف اعصاب و یا امراض جسمی –روانی چون وسواس نیز در تشدید آن دخالت کنند اما مرحوم
نراقی از بزرگان
اخلاق اسلامی برای درمان این بیماری دو امر مذکور را در نظر نگرفته و نسبت به حالتی که خالی از ان عوارش باشد فرمودهاند: چنین شخصی باید بعد از یادآوری زشتی این صفت (که تلقین این زشتی به خود و متوجه بودن به زشتی آن خود مرحلهای مهم در درمان امراض روحی – قلبی است) و توجه به پیامدهای آن - مانند اینکه موجب نابودی انسان است، نفس را بر
استقامت و پایداری بر آنچه مقتضای دلائل معتبر نزد خردمندان است- وادارد و از اعتقادات پیروان حقّ که به تحقیق و راستی و درستی قریحه معروفند تجاوز نکند و پیوسته نفس خویش را بر این امر مکلّف سازد تا به پایداری بر حدّ وسط عادت کند و از اموری که در این طریق سودمند است اشتغال به مطالعه و علم و
تعلیم و تعلّم است.
درمان این بیماری نیز در یک مرحله قلبی و تلقینی و یک مرحله عملی است:
۱. به یاد آوردن آنچه عقلاً دلالت بر قبح و نقص جهل دارد، به این نحو که بداند که
جاهل براستی انسان نیست و اطلاق نام انسان بر وی از روی
مجاز است، زیرا برتری انسان بر دیگر حیوانات همانا به واسطه ادراک مفاهیم کلّی است که از آن به علم تعبیر میشود، به این دلیل که حیوانات با او در دیگر امور جسمی و قوای غضب و شهوت و صوت و جز آن مشارکت دارند. پس اگر علم او به حقایق اشیاء و خواصّ آنها نباشد در حقیقت حیوان است.
۲. آنچه را در
اسلام در نکوهش جهل وارد شده به یاد آورد.
۳. دلائل عقلی و نقلی را به یاد داشته باشد و چون بر همه اینها آگاه شد باید از خواب غفلت بیدار شود و در برطرف کردن جهل همّت به کار ببرد و در تحصیل علم از اهلش بکوشد و روزها و شبها در این راه صرف کند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حکمت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۰۴/۱۳.