توحید و شرک
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
با یک
تعریف منطقی برای
عبادت میتوان بر بسیاری از اختلافات با
وهابیان در مورد
توحید و
شرک پایان بخشید.
اساسیترین مسائل قرآنی و کلامی، مساله
توحید و
شرک است و علماء و دانشمندانی که درباره توحید و شرک سخن گفتهاند، به اقسام گوناگون آن دو اشاره کردهاند، توحید همانند شرک، برای خود انواع و اقسامی دارد که در کتابهای عقیدتی و احیانا تفسیری پیرامون آنها بحث و گفتگو شده است. برای اینکه خوانندگان گرامی از مجموع اقسام آن به صورت فشرده آگاه باشند، فهرست آن را در اینجا میآوریم، سپس درباره یک قسم که همان توحید و شرک در عبادت است، به طور گسترده سخن میگوییم، زیرا محور بحث
ابن تیمیه و پیرو او
محمد بن عبد الوهاب، همین مساله است. آنان مسلمانان را به
شرک در عبادت،
متهم میکنند و در دیگر اقسام، همه را با خود همآهنگ میدانند، و آنچه که بیش از همه در کتابهای آنها به
چشم میخورد، مساله شرک است. و نازلترین بدگوئی آنان درباره یک نفر، متهم کردن او به «شرک» است، از آنجا که برای «
توحید در عبادت»، غالبا در تشخیص
مصادیق آن دچار اشتباه شده و چیزهائی که ارتباطی به عبادت و پرستش ندارد، از مصادیق آن میانگارند.
اصولا کلید
مناظره با وهابیان و حل عقدهها و گرههائی که از جمود آنان مایه میگیرد تفسیر صحیح از «عبادت» است که در نتیجه، موارد آن روشن شود، و
انسان عبادت و پرستش را از
احترام و ارجگذاری و دیگر مفاهیم جدا سازد، و تا این گره گشوده نشود و عبادت و پرستش به شکل دقیق، تفسیر نگردد، هر نوع بحث و مذاکره با این گروه سودی نداشته و طرفین به نتیجه نمیرسند. مثلا پیروان محمد بن عبد الوهاب میگویند:
توسل به پیامبران و صالحان،
استغاثه به آنان و
استمداد از
اولیاء عبادت آنهاست، و از آنجا که عبادت، مخصوص خداست، طبعا چنین اعمالی
پرستش غیر خدا به شمار میرود و پرستشگر غیر او
مشرک و
محکوم به
قتل است. در حالی که گروههای دیگر میگویند توسل به صالحان، از مقوله توسل به اسباب است استغاثه و استمداد از
ارواح صالحان، پرستش آنها نیست بلکه توسل به وسائل غیبی است که در شرائطی مؤثر میباشند.
ما صریحا این مساله را اعلام میکنیم که نقطه مرکزی اختلاف وهابیان با دیگر مسلمانان، مساله
تحدید معنای عبادت و پرستش و در نتیجه جداسازی مصادیق آن، از مصادیق دیگر مفاهیم، مانند احترام و بزرگداشت یا توسل به
اسباب و وسائل، است و به کلیه مناظران و نویسندگان با هدف توصیه میکنیم که پیش از هر چیز، این مشکل را حل کنند و مناظر را وادار سازند که از «عبادت» یک تعریف جامع و مانع ارائه دهد. مایه تاسف اینکه در این سه
قرن که کتابهای وهابیان، در اکثر مناطق منتشر شده و همه مسلمانان را به جز گروه خود متهم به شرک میکنند، فصلی و یا بابی برای تعریف عبادت، اختصاص ندادهاند، و غیر از کلی گویی کار دیگری نکردهاند. و چون این بحث جنبه کلیدی دارد، اگر اندکی سخن به درازا کشد و از حالت فشرده بیرون آید، از خواننده گرامی پوزش میخواهیم و برای اینکه این راه را به صورت روشن و ساده بپیماییم، یک رشته مسائل اساسی را تحت عناوینی جداگانه میآوریم.
همانطور که یادآور شدیم توحید برای خود و قهرا شرک نیز در برابر آن اقسامی دارد که فقط عناوین آنها را با یک
تفسیر اجمالی میآوریم.
توحید ذاتی: خدای
واجب الوجود، یگانه است و برای او نظیر و مانندی نیست، و نیز او
بسیط است و
ذات و از ترکیب پیراسته است.
توحید صفاتی:
صفات ثبوتی خدا همگی عین ذات او هستند. البته نه به این معنا که خدا فقط ذاتی دارد و از صفاتی مانند
علم و
قدرت در وجود او خبری نیست.
اهل حدیث مانند
احمد بن حنبل و پیرو راه او
ابو الحسن اشعری اتحاد صفات را با ذات به صورت یاد شده تفسیر نموده و نتیجه گرفتند که این گروه منکر صفات خدا هستند و چون نمیتوانند آشکارا بگویند خدا فاقد علم و قدرت و
حیات است، ناچارند در لفافه سخن بگویند، و آن اینکه صفات او عین ذات اوست. یک چنین داوری درباره قائلان به توحید در صفات، از بی اطلاعی عمیق سرچشمه میگیرد. بلکه ذات از نظر
کمال به پایهای رسیده است که علم، جدا از ذات و قدرت جدا از واقعیت او نیست، و واقعیت وجود او این کمالات را تشکیل میدهد. البته این نوع از توحید از آن
عدلیه است که
معتزله و
امامیه در پوشش آن قرار گرفتهاند ولی اهل حدیث، با این اصل مخالفت نموده و صفات او را زائد بر ذات او میانگارند و
اشاعره، نیز در این مساله پیرو احمد بن حنبل هستند.
توحید در خالقیت: در
جهان آفرینش، خالق واقعی و حقیقی و مستقلی جز خدا نیست و تاثیر دیگر موجودات، از
فرشته و انسان و علل طبیعی، همه و همه، جنبه ظلی و تبعی دارند و به
اذن و
مشیت او کار، انجام میدهند. این همان معنای صحیح «توحید در خالقیت» است که بحثهای دقیق علمی و قرآنی، ما را به آن رهبری نموده است، در حالی که اشاعره و اهل حدیث توحید در خالقیت را به گونه ناروایی تفسیر کردهاند که امروز دستاویز ملحدان و منکران
مذهب، واقع شده است، و آن اینکه در جهان، یک
مؤثر (اعم از اصلی و تبعی) بیش نیست، و خدای جهان مستقیما بدون تاثیرگذاری علل و اسباب، پدید آرنده اشیاء و آثار است، و در حقیقت، خدا در حال تقارن علل و
اسباب طبیعی و امکانی، مستقیما اثر بخش است، و موقعیت علل، جز موقعیت مقارنت و نمایش چیزی نیست.
این نوع تفسیر نارسا از توحید در خالقیت، سبب شده است که مارکسیستها، خداشناسان را
متهم به نفی
قانون علیت و
معلولیت نموده و بگویند آنان معتقدند خدای جهان، جانشین تمام علل و اسباب است، و این خداست که مستقیما
تب مالاریا را در وجود انسان پدید میآورد و میکرب، نقشی در آن بیماری ندارد آنگاه به صورت صحیح و نا صحیح بر مذاهب بتازند و آنانرا ضد علم و دانش معرفی کنند، در حالی که نمیدانند، گفتار مورد نظر آنان، مربوط گروه خاصی است.
فلاسفه و محققان اسلامی از این
نظریه کاملا بیزارند و گروه عدلیه و پیروان
اهل بیت، در تفسیر توحید در خالقیت، تفسیر دوم را ناروا دانسته، و همگی به تفسیر نخست معتقدند، و
آیه (
هل من خالق غیر الله)
را به شکل یاد شده در بالا تفسیر میکنند.
توحید در ربوبیت:
ربوبیت،
مشتق از «
رب» به معنای صاحب است،
عرب هر موقع بگوید: رب البیت، رب الدابة، رب الضیعة، مقصود صاحبان خانه و اسب و
مزرعه است. ولی از آنجا که
تدبیر و کارگردانی هر چیزی بر عهده صاحب آن است، طبعا مقصود از توحید در ربوبیت، همان توحید در تدبیر و کارگردانی است یعنی خدا جهان را آفرید (توحید در خالقیت) و تدبیر و کارگردانی آن نیز بر عهده اوست آنچان نیست که اصل
خلقت از آن خدا باشد و کارگردانی آن را بر عهده فرشتگان،
پریان و
انبیاء و
اولیاء بگذارد. بلکه او هم خالق است و هم مدبر و جهان یک خالق و یک مدبر اصیل بیش ندارد البته
اعتراف بوجود یک مدبر اصیل و مستقل، مانع از آن نیست که جهان آفرینش تودهای از علل و اسباب باشد که روی یکدیگر اثر نهاده و جهان آفرینش به صورت زنجیرهای از علل و معلومات پیش برود. همان طور که در توحید در خالقیت یاد آور شدیم، اعتقاد به چنین توحیدی به معنی نفی دیگر علل چه از نظر آفرینندگی و چه از نظر تاثیر در یکدیگر، نیست، بلکه مقصود این است که خالق اصیل و مدبر مستقل خداست، و خالقیت و آفرینندگی موجودات امکانی، همه و همه به اذن و مشیت و سرپرستی اوست، همچنین توحید در تدبیر، مانع از اعتراف به مدبران ظلی و تبعی نیست که تحت فرمان او، انجام وظیفه میکنند، چنانکه میفرماید: «
فالمدبرات امرا؛
سوگند به کارگردانان امر آفرینش.»
توحید در حاکمیت و
ولایت: مقصود از چنین توحید این است که بر بندگان خدا فقط خدا حق
حکومت دارد، و هیچ انسانی بر هیچ انسانی حق حکومت ندارد چنانکه میفرماید: (
ان الحکم الا الله)
در همین جا نیز سخن یاد شده در توحید در خالقیت و ربوبیت، تکرار میشود. و آن اینکه
حصر حق حاکمیت به خدا مانع از آن نیست که گروهی به فرمان او حکومت کنند و تحت برنامه دقیق الهی به اداره اجتماع انسانی بپردازند.
توحید در اطاعت و فرمانبرداری: حق
اطاعت از شؤون حکومت است و چون حاکمیت اصیل از آن خداست طبعا حق اطاعت از آن اوست و هیچ فردی نسبت به فردی واجد چنین حقی نیست، ولی
انحصار چنین حقی به خدا، مانع از آن نیست که گروهی به صورت نمایندگی از جانب خدا لازم الطاعة باشند و طاعت آنان در حقیقت اطاعت خدا باشد چنانکه میفرماید: «
من یطع الرسول فقد اطاع الله؛
هر کس از
پیامبر فرمان برد، در
حقیقت از خدا فرمان برده است.»
توحید در تشریع و
قانونگذاری: مقصود از آن، این است که قانونگذاری، حق خاص خداست و هیچ فردی نمیتواند برای کسی
جعل قانون کند و خداست که با فرستادن پیامبران و
کتابهای آسمانی،
بشر را به قوانین سعادت بخش، آشنا میسازد، البته قانونگذاری از آن خداست، ولی برنامهریزی مربوط به خود جامعه است که در پرتو آن قوانین کلی، برای اداره
کشور برنامهریزی میکند و اما کار
مجتهدان، همان شناسایی قوانین الهی و معرفی آنهاست که کارشناسان این قسمت به شمار میروند.
توحید در عبادت: یعنی عبادت مخصوص خداست و جز او نباید کسی را به هیچ عنوانی پرستید. اگر برخی از مراتب توحید (مانند توحید صفات) مورد اختلاف است، در این مساله که «عبادت از آن خداست و جز او نباید کسی را عبادت کرد» اختلافی وجود ندارد اصولا نمیتوان فردی را
موحد یا مسلمان خواند مگر آنکه اصل «
ایاک نعبد و ایاک نستعین؛
تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم» را بپذیرد.
امام خمینی نیز در آثار خویش به اقسام توحید پرداخته، و توحید را به طور کلی به قسم نظری و عملی تقسیم میکند:
۱- توحید نظری: این قسم از توحید بر اساس تفکیک مرتبه ذات، صفات و افعال الهی به سه مرتبه توحید ذاتی، توحید صفاتی و توحید افعالی رتبهبندی میشود. توحید ذاتی در اصطلاح به معنای نفی شریک، مثل و نظیر از خداوند است. امام خمینی در بیان
توحید ذاتی و معنای آن دو مرحله را مورد بررسی قرار میدهد:
الف) بساطت ذات و نفی ترکیب از خداوند، ایشان ذات را همان نفی مطلق ترکیب از خداوند میداند.
و بر این باور است اقسام ترکیب در ذات خداوند راه ندارد، چه ترکیب عقلی، چه خارجی و چه مقداری.
ب) توحید ذات و نفی شریک؛ یعنی واحدیت و یگانگی خداوند.
توحید صفاتی: مفاد توحید صفاتی علاوه بر
عینیت صفات یا ذات الهی، عینیت مصداقی خود صفات نیز میباشد. امام خمینی در بیان عینیت و اتحاد صفات با یکدیگر بر این اعتقاد است از آنجا که ثابت شد که صفات عین ذات هستند، دیگر احتیاج به اثبات این مطلب که تمام اوصاف با یکدیگر متحدند نیست.
توحید افعالی: امام خمینی
توحید افعالی را عبارت از این میداند که حقتعالی در فعل واحد است و وجود شریک در فعل او و تفویض فعل الهی به غیر محال است و همه مخلوقات فعل حق هستند.
۲- توحید عملی: یگانه شدن فرد در جهت یگانهپرستی خدا و نفی هرگونه پرستش قلبی از قبیل هواپرستی، پولپرستی، جاه پرستی و غیره است. به باور امام خمینی توحید عملی و عبادی از اصول و لوازم توحید افعالی است. به اعتقاد ایشان توحید علمی مقدمهای برای رسیدن به توحید عملی است که با تمرین و تذکر و ریاضت به دست میآید.
هدف اساسی از
اعزام پیامبران، گسترش این
اصل است، زیرا مردم به مرور
زمان از
توحید فطری منحرف شده و به جای خدای واقعی، خدانماها را پرستش میکردند خدا پیامبران را فرستاد تا مردم را به همان توحید فطری باز گردانند چنانکه میفرماید: «
کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه...؛
مردم همه یک
امت بودند، تا اینکه خدا پیامبران نوید بخش و بیم دهنده را برانگیخت و به همراه آنها کتاب را به حق فرو فرستاد تا درباره آنچه مردم بر سر آن
اختلاف کرده بودند
داوری کنند.»
آیات قرآن صریح در این است که توحید در پرستش، اصل مشترک در میان تمام پیامبران میباشد، چنانکه میفرماید: «
و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت...؛
«در میان هر امتی پیامبری فرستادیم که، خدا را بپرستید و از پرستش بتها بپرهیزید.»
بنابراین، اصل کلی مورد اختلاف نیست و همه میگویند که عبادت از آن خداست و هر نوع شرک و دو گانهپرستی و انحراف از خط توحید محکوم است و باید از آن دوری جست، و اگر اختلافی در کار است فقط و فقط در تشخیص جزئیات است که آیا مثلا توسل به انسان پاکدامن،
مصداق پرستش اوست، یا از جزئیات توسل به اسباب است. اینجاست که لازم است عبادت به صورت منطقی
تحدید شود، تا با در دست داشتن
مقیاس و
ضابطه صحیح، درباره موضوعات مورد
نزاع به داوری بپردازیم.
در کتابهای وهابیان به پیروی از بنیانگذار این مکتب، از دو نوع توحید نام میبرند و میگویند: «
توحید ربوبی» و «
توحید الوهی». توحید نخست را به توحید در خالقیت و توحید دوم را به توحید در عبادت و پرستش تفسیر میکنند، و یاد آور میشوند که همه فرق اسلامی، توحید در خالقیت را پذیرفتهاند و خالقی جز خدا قائل نیستند ولی آنان در
الوهیت گرفتار شرک شدهاند، زیرا کارهای آنان مانند توسل به پیامبران و صالحان، و یا استغاثه و استمداد از آنان و یا طلب
شفاعت از پیامبران، همه و همه پرستش انبیاء و پیامبران است و از این جهت با مشرکان عصر
رسالت، یکسان و همگام هستند، و اگر توحید، در ربوبیت، برای نجات از
عذاب کافی بود، همه مشرکان عصر رسالت، اهل نجات بودند.
تفسیر ربوبیت به خالقیت، و الوهیت به پرستش از اشتباهات رائج وهابیان است که هرگز در آن تجدید نظر نکردهاند و
خلف از
سلف این
اصطلاح را گرفته و پیوسته میتازند، زیرا همانطور که یادآور شدیم، ربوبیت از کلمه «رب» به معنای صاحب گرفته شده است، و صاحب و مالک بودن یک جاندار و یا یک مزرعه تناسب با خالقیت و آفرینندگی ندارد، بلکه مناسب با مقام کارگردانی و تدبیر آنهاست. صاحب یک
اسب، به خاطر بهرهگیری از آن، سرپرستی زندگی او را بر عهده میگیرد و با دادن
آب و علوفه، وسیله ادامه
حیات او را فراهم میسازد، چنانکه صاحب یک مزرعه برای پرورش گیاهان و درختان برنامهریزی کرده و کارگردانی آنجا را به عهده میگیرد. بنابراین لازم و شایسته است که به جای توحید در ربوبیت همان اصطلاح معروف «توحید در خالقیت» را بیاورند. و از اصطلاح خود قرآن پیروی کنند.
نظیر چنین اشتباهی در کلمه الوهیت رخ داده است، ولی تحقیق این است که «
اله» به معنی «معبود» نیست و اگر هم احیانا در آن به کار رود، اصطلاح جدیدی است که هرگز قرآن بر آن اصطلاح سخن نمیگوید. بلکه لفظ
الله و اله یک معنا بیش ندارد. چیزی که هست، اولی «
علم» و
اسم خاص است و دومی کلی و
اسم عام. در حقیقت هر دو به معنای «خدا» هستند ولی در
زبان عربی بر خلاف
زبان فارسی، خدا دو نوع
اسم دارد. خاص و عام، خاص، تنها بر خدای
واجب الوجود اطلاق میشود و بس، در حالی که عام، هم او را شامل است و هم دیگر خدایان پنداری را که بتپرستان آنها را خدا میانگارند، هر چند از خدایی جز اسم، نصیب دیگری ندارند و به تعبیر قرآن: «
ما تعبدون من دونه الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم ما انزل الله بها من سلطان...؛
شما جز خدا، تنها بتهایی را میپرستید که خودتان و پدرانتان، نام خدا بر آن نهادهاید هرگز خدا بر خدایی آنان،
دلیل و برهانی نفرستاده است». در
زبان انگلیسی عین همین اختلاف هست. مثلا در زبان انگلیسی که به و اسم عام را به صورت (god) مینویسند و از این طریق اسم خاص را از عام جدا میکنند.
از دقت در آیات قرآنی میتوان این معنی را استفاده کرد که «اله» در قرآن به معنی خداست، البته به صورت معنای عام، نه به معنی معبود، زیرا در غیر این صورت، تفسیر قسمتی از آیات دچار اشکال میشود، اینک در آیات یاد شده در زیر دقت بفرمائید:
• «
لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا؛
هر گاه در آسمانها و زمین خدایان دیگری جز الله وجود داشتند، نظام آفرینش دچار فساد و تباهی میشد. »
مضمون آیه و برهانی که آیه یاد آور میشود در صورتی صحیح است که «اله» را به معنی خدا بگیریم نه به معنی معبود و در غیر این صورت،
استدلال ناتمام خواهد بود، و مقصود این است اگر در جهان خدایانی، همانند، واجب الوجود بود، دستگاه آفرینش دچار فساد و تباهی میشد، زیرا خدایان دیگر، بسان خدای واقعی دارای
علم و
قدرت، خلقت و آفرینش (و لا اقل) تصرف و
تدبیر در آسمانها و زمین هستند، و تعدد مدبر، جز تباهی کار نتیجهای ندارد، ولی اگر بگوئیم، مقصود این است که اگر معبودهایی جز خدا بودند، جهان دچار تباهی میشد، طبعا استدلال نارسا خواهد بود زیرا در جهان، معبودانی به حق و یا باطل جز خدا هستند ولی نظام بر پاست. لهذا وقتی گروهی که اله را به معنی معبود میگیرند، با چنین اشکالی روبرو میشوند، ناچار میشوند کلمه «بحق» در خود آیه مقدر کنند و بگویند قل لو کان فیهما آلهة (بحق) یعنی اگر معبودان بحقی جز خدا بودند، دستگاه آفرینش دچار تباهی میشد، طبعا معبودان به حق باید مانند «الله» دارای خلقت و تصرف باشند در این صورت، تالی فاسدی را که آیه متذکر شده به دنبال خواهد داشت. ناگفته پیداست، چنین تصرفی در کلام
فصیح و
بلیغ بسیار نارواست و تا دلیلی در کار نباشد، تقدیر، باطل خواهد بود، عین همین گفتار در آیه دیگر نیز حاکم است. یعنی استدلال در صورتی صحیح است که اله در آن به معنی خدا (به صورت عام) باشد نه به معنی معبود، و گرنه استدلال ناتمام بوده و برای تکمیل آن ناچاریم کلمه بر حق را تقدیر بگیریم.
• «
و ما کان معه من اله اذا لذهب کل اله بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض سبحان الله عما یصفون؛
بگو اگر با او خدای دیگری بود (نه معبود دیگر) در این صورت، هر خدایی به سوی تدبیر مخلوق خود میرفت، و برخی بر برخی برتری میجستند.»
آنچه میتواند این
برهان را روشن سازد این است که در کنار خدا، خدای دیگری باشد که به گونهای در جهان متصرف باشد، نه معبود دیگر، و گرنه اعتقاد به معبودهای ناتوان و بیچاره که از تصرف و تدبیر دور باشند چنین تالی فاسدی را به دنبال ندارد.
• «
قل لو کان معه آلهة کما یقولون اذا لابتغوا الی ذی العرش سبیلا؛
اگر با او خدایانی بود، هر یک از آنان سعی میکردند که به سوی خدای صاحب
عرش راهی پیدا کند.»
مضمون آیه این است که تعدد «اله» مایه اینست که آن اله پنداری، به خدای واقعی راه پیدا کند و این در صورتی است که مقصود از اله همان خدا باشد که خلقت و تصرف در آفرینش از شؤون اوست، و گرنه تعدد معبود منهای این دو صفت، ملازم با هم رتبه بودن با خدا نیست، تا به سوی او راه پیدا کند.
• «
انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون• لو کان هؤلاء آلهة ما وردوها...؛
شما و آنچه را که جز او میپرستید
هیزم جهنم خواهید بود و همگی بر آن وارد میشوید. اگر آنچه میپرستید، خدا بودند، قطعا وارد دوزخ نمیشدند.»
برهانی که این آیه اقامه میکند در صورتی نتیجه میبخشد که آلهه به معنی خدایان باشد، زیرا خدایی خداست که مانع از ورود او به
دوزخ میشود نه معبود بودن او. خلاصه در این آیات چهارگانه که قرآن
براهین عقلی دقیق بر یکتایی خدا، اقامه میکند، ناچاریم که اله و آلهه را به همان معنای خدا به معنای عام بگیریم نه به معنی معبود و در غیر این صورت براهین مورد نظر، بی نتیجه خواهند بود، زیرا تعدد خداست که مایه فساد دستگاه آفرینش میشود نه تعدد معبود (مضمون دو آیه اول و دوم) و دوگانگی خداست که سبب میشود هر خدایی به خدای واقعی راه پیدا کند نه دو گانگی معبود (مضمون آیه سوم) خدا بودن است که مانع از آن میشود که هیزم دوزخ گردد نه مجرد معبود بودن ولی اگر لفظ اله در این آیات به معنی معبود گرفته شود، ناچاریم برای تصحیح معنی آیات، کلمه (بحق) را مقدر بگیریم.
گاهی لفظ جلاله معنی
علمیت و جزئیت را از دست میدهد و حالت کلی به خود میگیرد یعنی از لفظ جلاله (الله)، اله اراده میگردد، و در دو آیه یاد شده در زیر جریان از این قبیل است.
• «
هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون؛
اوست خدايى كه جز او معبودى نيست، ملك است (سلطان فرمانرواى جهان هستى است)،
قدوس است (منزه و پاك از هر
عیب و
نقص و
شریک و
فرزند است)
سلام است (ذاتش سالم از عيب، صفاتش سالم از نقص و افعالش سالم از
شر است)
مؤمن است (توحيدگوى خود، مؤمن به حقيقت ذات و صفات خويش و ايمنىبخش از هر
ظلم و بدى است)
مهیمن است (
امین، مسلط و فائق بر همه چيز، حافظ همه هستى و مراقب همه اشياء است) عزيز است (بىمثل و نظير، غالب شكستناپذير، و بخشنده
عزت است) جبّار است (داراى شأنى عظيم، جبرانكننده هر شكست و
ضرر، اصلاحگر حال موجودات و صاحب اراده قاهره بر اشياء است) متكبّر است (مستحق
تعظیم و صاحب
کبریاء و بزرگى باطنى و آشكار است)، منزه است خداوند از اينكه براى او شريك قرار مىدهند.»
• «
هو الله الخالق الباری ء المصور له الاسماء الحسنی یسبح له ما فی السموات و الارض و هو العزیز الحکیم؛
اوست خداى آفريننده (اشياء بر پايه تقدير و سنجش) و آفريدگار و ايجادكننده (موجودات ممتاز از يكديگر، مماثل در كمال صنع) و صورتبخش (اشياء به صورتهاى مختلف) او راست بهترين نامها، همه آنچه در آسمانها و
زمین است او را (به زبان قال و حال)
تسبیح مىگويند و اوست صاحب
اقتدار و
حکمت.»
در این دو آیه،
لفظ جلاله حالت علمی و جزئی بودن را از
دست داده و به جای اله به کار رفته است، تو گویی در آیه نخست چنین میگوید: او خدایی است که چنین اوصافی را دارد؛ پادشاه است، منزه از نقایص است و...» و در آیه دوم چنین میگوید: «او آن خدایی است آفریننده و صورتگر، برای او نامهای زیباست این تنها دو آیه یاد شده نیست که لفظ جلاله در آنها معنی کلی پیدا کرده و با اوصاف بعدی از
کلیت آن کاسته شده است، بلکه در بعضی آیات دیگر نیز جریان چنین است چنانکه میفرماید:
• «
و هو الله فی السموات و فی الارض یعلم سرکم و جهرکم و یعلم ما تکسبون؛
اوست خدا در آسمانها و زمین، پنهان و آشکار شما را میداند و از کردار شما آگاه است.» این آیه بسان آیه یاد شده در زیر است که در آن به جای لفظ جلاله، لفظ اله به کار رفته است.
• «
و هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله و هو الحکیم العلیم؛
اوست خدا در آسمانها و اوست خدا در زمین و او حکیم و داناست» »
سرانجام این بحث را با ذکر آیهای دیگر به پایان میرسانیم:
• «
و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خیرا لکم انما الله اله واحد سبحانه ان یکون له ولد؛
نگویید خدا سه تاست. از این گفتار باز ایستید که برای شما نیک است، جز این نیست که خدا، خدای یگانه است، پیراسته است از این که فرزندی داشته باشد.»
این آیه به روشنی میرساند که الله و اله
مفهوم واحدی دارند، جز اینکه یکی از سعه و گستردگی برخوردار است، و لذا یکی بر دیگری حمل میشود. دقت در مفاد این آیه، و آیات پیشین ما را به یک اصل کلی رهبری میکند، و آن اینکه اله و الوهیت، به معنی خدایی و خداوندگاری است نه معنی معبودیت و عبادت، و این اصطلاح معروف در کتابهای وهابیان، که از توحید در عبادت به توحید در الوهیت تعبیر میآورند، کاملا بی پایه است.
شرک
عرب جاهلی، شرک ربوبی نیز بوده است:
در بسیاری از کتابهای وهابیان و احیانا دیگران، دیده میشود که شرک عرب جاهلی را منحصر به شرک در عبادت نموده و اینکه آنان، بتها را شفیعان درگاه الهی میدانستند و میپرستیدند و پیوسته میگفتند:
• «
ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی؛
آنان را نمیپرستیم مگر برای اینکه ما را به خدا نزدیک سازند».
• «
و یعبدون من دون الله ما لا یضرهم و لا ینفعهم و یقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله؛
جز خدا چیزهایی را میپرستند که نه به آنها
ضرر میرساند نه سود و میگویند اینها نزد خدا شفیعان ما هستند» »
با این دو آیه یاد آور میشوند که شرک عرب جاهلی تنها شرک در عبادت بود، در حالی که این دو آیه، ناظر به گروهی از اعراب جاهلی است، در حالی که گروههای دیگر از بتپرستان، در مساله تدبیر و کارگردانی جهان، نیز مشرک بودند، و در میان آنها گروهی فرشتگان و
پریان و یا
آفتاب و
ستارگان را میپرستیدند، قرآن درباره مردم
یمن (
قوم سبا) یادآور میشود که
هدهد سفیر حضرت سلیمان (علیهالسّلام) به او گزارش کرد که:
• «
... وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله...؛
ملکه و قوم او را دیدم که آفتاب را میپرستیدند.»
اصولا ورود
بتپرستی به مکه از طریق شرک در ربوبیت بود، یعنی خدایانی را کردگار جهان شمرده و اوضاع جوی را از نظر نزول
باران و غیره مربوط به آنان میدانستند. تاریخ نگاران یادآوری میشوند: عمرو بن لحی امیر
مکه در سفر خود به به لقاء
شام گروهی را دید که بتهایی را میپرستیدند، از آنان پرسید: چرا اینها را میپرستید؟ در پاسخ گفتند: ما اینها را میپرستیم و از آنها باران میطلبیم. آنها باران میفرستند، کمک میجوییم ما را کمک میکنند. امیر مکه، تحت تاثیر تبلیغات آنان قرار گرفت. بتی به نام
هبل را همراه خود آورد و بر سطح
کعبه نهاد و مردم را به پرستش آن دعوت کرد.
حتی در
صلح حدیبیه اندیشه چنین شرکی در
مغز برخی از
صحابه وجود داشت، و پیامبر، آن را عقیدهای شرکآمیز دانست و گفت: «هرگز نگویید باران، به وسیله طلوع و غروب ستارگان به ما میرسد» البته نه به این معنا که طلوع و غروب ستارهای را در شرق و غرب نشانه نزول باران یا حکومت خشکی میاندیشیدند، بلکه آنها را مؤثر مستقل در ریزش باران یا قبض آن میدانستند(در صلح حدیبیه آنگاه که
تشنگی و بیآبی بر یاران پیامبر چیره شد، سرانجام در پرتو دعای رسول گرامی باران منطقه را فرا گرفت و پیامبر دستور داد که نمازها را در محملها بخوانند و سپس فرمود: هر کسی بگوید در
سایه رحمت و کرم خدا باران ما را فرا گرفت، او به خدا مؤمن، و هر کس بگوید در سایه ستاره، و یا
غروب و
طلوع ستارهای باران فرود آمد، او به ستاره مؤمن و به من
کفر ورزیده است و در همان واقعه منافقان گفتند در سایه ستاره «
مشتری» باران آمده و از عبارات و سخنان رایج آنان این بود که «مطرنا بنوء کذا»
البته، در اینکه قاطبه عرب جاهلی در مساله خالقیت، موحد بودند، جای تردید نیست و آیاتی بر این مساله
گواهی میدهد، مانند:
• «
و لئن سالتهم من خلق السماوات و الارض لیقولن خلقهن العزیز العلیم؛
اگر از آنان بپرسید که: آسمانها و زمین را چه کسی آفریده است؟ میگویند خدا». به همین مضمون است آیات ۲۵
سوره لقمان و ۳۸
سوره زمر.
البته شرک جهان
مسیحیت و یا شرک یونانیان و رومیان برای خود سرگذشت دیگری دارد که فعلا وارد آن نمیشویم و در شرک آنان مساله توحید در خالقیت دچار آسیب شده بود.
مساله مهم در اینجا که این فصل، برای تبیین آن گشوده شده،
تحدید منطقی عبادت است کلمه عبادت، بسان بسیاری از کلمات مانند زمین،
آسمان، ستاره و غیره است که همگی
مفهوم بسیط آن را به روشنی
درک میکنیم، اما چه بسا قادر بر تحدید دقیق و منطقی آن نیستیم. آنچه مهم است این است که بدانیم لفظ عبادت مرادف با
خضوع،
خشوع،
تکریم،
احترام،
تعظیم، اظهار
ذلت یا هر کلمه دیگری که معادل آنها باشد، نیست. حتی مفهوم عبادت، با نهایت خضوع مساوی نیست. اینک ما برای روشن شدن مطلب، در دو مورد، سخن میگوییم.
عبادت به معنای خضوع و تذلل مطلق نیست بلکه آخرین مرحله خضوع در برابر کسی است که عظمت و کمال او مورد اذعان است:
در کتابهای
لغت عبادت به خضوع و تذلل تفسیر میشود، ولی این یک تفسیر به معنی اعم و تفسیر به لازم است. زیرا همگی میدانیم که خضوع فرزندان، در برابر والدین، فروتنی
دانشجو در برابر استاد، هر چند به بالاترین حد خود برسد، عبادت
پدر و
مادر یا
استاد نیست، قرآن به مسلمانان دستور میدهد که در برابر والدین، آخرین حد خضوع و کوچکی را ابراز دارند، چنانکه میفرماید:
• «
و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا؛
از روی مهربانی، پر و بال فروتنی برای آن دو (پدر و مادر) بگشای و بگو: پروردگارا آن دو را مشمول رحمتت قرار بده چنانکه مرا در کودکی پرورش دادند.» بنابراین هر نوع تذلل و فروتنی و کوچکی به تنهایی نمیتواند نام عبادت به خود بگیرد.
نا گفته پیداست چه بسا عاشقان در برابر معشوقهها، بیش از حد اظهار خضوع میکنند، و بر دست و پای او
بوسه میزنند ولی هرگز نمیتوان کار آنها را عبادت خواند. گروهی که عبادت را به ذلت و تواضع تفسیر میکنند، وقتی با چنین اشکالی روبرو میشوند برای ترمیم تحدید یادآور میشوند که عبادت، خضوع مطلق نیست، بلکه آخرین مرحله خضوع در برابر کسی است که عظمت و
کمال او مورد ا ذعان است. «العبادة نهایة الخضوع بین یدی من تدرک عظمته و کماله» .
ولی این تعریف، بسان تعریف پیشین، خالی از اشکال نیست، زیرا
سجده فرشتگان بر
آدم، آخرین مرحله خضوع یک موجود امکانی است، آن هم با درک عظمت و مقام شامخ مسجود. مع الوصف چنین کاری، عبادت آدم نبود، بلکه
تکریم آدم بود. برای آگاهی از مجموع تعریفهای نارسا به المنار و تفسیر القرآن الکریم نوشته شیخ
شلتوت و العبودیة نگارش
ابن تیمیه مراجعه شود.
چنانکه میفرماید:
•«
و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس...؛
بیاد آر آنگاه که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید. همگان سجده کردند، جز
ابلیس.»
سجده فرشتگان از نظر ظاهر، با سجده آنان برای خدا یکسان بود، به گواه اینکه در هر دو مورد لفظ (لام) به کار میرود. اگر در این مورد میفرماید: (اسجدوا لآدم) در جای دیگر فرموده است (
و لله یسجد من فی السموات و الارض...)
و تعبیر در هر دو مورد یکسان است در حالی که سجده فرشتگان بر آدم که به صورت خضوع انجام گرفت، عبادت نبود، ولی دومی عبادت خداست. عین همین مطلب درباره سجود پدر و مادر و
برادران یوسف در برابر او حاکم است، چنانکه میفرماید:
• «
و خروا له سجدا و قال یا ابت هذا تاویل رؤیای من قبل قد جعلها ربی حقا؛
همگان برای
یوسف سجده کردند و یوسف گفت: پدر جان! این سجده،
حقیقت خوابی است که من قبلا دیده بودم.» یوسف در
خواب دیده بود که یازده ستاره به ضمیمه
ماه و
خورشید برای او سجده میکنند.
از این بیان روشن میشود که هرگز نمیتوان «عبادت» را در چار چوب «تذلل»، «تعظیم» «تکریم»، «نهایت خضوع» خلاصه کرد بلکه باید برای تحدید عبادت و جدا سازی آن، از این مفاهیم، تلاش دیگری کرد و از خود آیات قرآنی کمک گرفت.
اخیرا گویندگان و نویسندگان وهابی که عبادت را یک نوع تعظیم و تکریم تلقی میکنند، در برابر این
آیات انگشت حیرت به
دندان گرفته و سرانجام خواستهاند، دست به توجیه بزنند بگویند که: سجده فرشتگان بر آدم، در صورتی عبادت و پرستش او تلقی میشد که خدا به آن فرمان نداده بود ولی از آنجا که سجده آنان به فرمان خدا انجام گرفت، قطعا کار آنان عبادت خدا بود، نه پرستش آدم.
این پاسخ که
امام مسجد نبوی شیخ عبد العزیز آن را مطرح میکرد، کاملا شگفت آور است، زیرا اگر
ماهیت یک کار (سجده فرشتگان بر آدم) ماهیت عبادت بود، هرگز فرمان خدا واقعیت آن را دگرگون نمیساخت و نتیجه این میشد که فرشتگان به فرمان خدا آدم را پرستش کردند، و این سخنی است که خرد هیچ انسانی آن را نمیپذیرد که بگوید خدا فرمان داد: مخلوقی مخلوق دیگر را بپرستد، در حالی که شرک و پرستش
بشر یک نوع ظلم و فحشاست و خدا هرگز به کار زشت فرمان نمیدهد. چنانکه میفرماید:
• «
قل ان الله لا یامر بالفحشاء ا تقولون علی الله ما لا تعلمون؛
بگو خدا به کار زشت فرمان نمیدهد آیا چیزی را که نمیدانید میگوئید؟»
گاهی گفته میشود: فرشتگان برای خدا سجده کردند و آدم
قبله آنان بود، ولی این پاسخ با ظاهر آن سازگار نیست، زیرا در آیات قرآن، سجده بر آدم، با کلمه لام وارد شده است، یعنی همان لامی که در مورد سجده برای خدا به کار میرود مانند (اسجدوا لآدم...)، (اسجدوا لله...) .
گذشته از این، هدف از سجده کردن فرشتگان برای آدم، یک نوع خضوع در برابر او بود یعنی خضوع افراد ناآگاه در برابر فرد آگاه، و قبله بودن آدم برای او شرف و کرامتی نیست. وانگهی این پاسخ با سجده
یعقوب و فرزندانش سازگار نیست. در آنجا واقعا پدر و مادر یوسف، همراه فرزندان برای یوسف سجده کردند، و خواب یوسف را که قرآن نقل کرده است، تجسم بخشیدند. خواب یوسف از نظر قرآن، سجده خورشید و ماه و ستارگان برای یوسف بود. چنانکه میفرماید:
• «
انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین؛
من یازده ستاره و ماه و خورشید را دیدم که برای من سجده میکردند.»
این نوع دست و پا زدنها، حاکی از آن است که وهابیان، هنوز نتوانستهاند به یک تعریف منطقی درباره «عبادت» برسند. و اکنون ما با مطرح کردن تعریف درستی از عبادت، به این نزاع خاتمه میدهیم.
اعتقاد به الوهیت و ربوبیت، عنصر مقوم عبادت است. شکی نیست که عبادت یک نوع اظهار خضوع گفتاری و کرداری در برابر دیگری است، اما خضوع، بخشی از واقعیت عبادت را تشکیل میدهد، ولی در کنار این، عنصر دیگری نیز لازم است که از مقوله
عقیده است و
قلب و
روان انسان تجلیگاه آن میباشد، و آن اینکه فرد خاضع درباره آن شخص اعتقاد خاصی داشته باشد، و خضوع وی از چنین اعتقادی سرچشمه بگیرد و تا این عنصر بر قلب و دل حاکم نباشد، بالاترین خضوعها و فروتنیها و تواضعها و ستایشها، رنگ عبادت به خود نمیگیرد. اکنون باید دید این عنصر چیست و آن مقومی که حتما در صدق عبادت لازم است، چگونه است.
راه دستیابی بر این مقوم و عنصر لازم، بررسی عقیده موحدان و مشرکان به هنگام خضوع در برابر خدا و بتهاست، چیزی که هست، یکی عبادت حق است و دیگری عبادت باطل. در بررسی وضع اعتقادی موحدان، همگی بر این نکته اذعان داریم که یک موحد، پیش از
قیام به عبادت، طرف را خدا میداند، و او را رب العالمین میاندیشد، و
سرنوشت خود را در دست وی میداند. او با توجه به این امور، و توصیف طرف به الوهیت و ربوبیت، و اینکه سرنوشت من در دست اوست، به خضوع در برابر او و ستایش وی میپردازد.
از این
تحلیل به دست میآید که در کنار خضوع، مقوم دیگری وجود دارد و آن اینکه خاضع و ستایشگر، طرف را «اله» «خدا»، «رب» و مدیر و مدبر جهان و سر رشته دار زندگی خویش میداند و از این جهت، در برابر او خضوع میکند و به ستایش لسانی او میپردازد، و در حد یکسان شدن با
خاک، در پیشگاه او فروتنی میکند. اگر چنین اعتقادی را از موحد بگیریم، کارهای زبانی و عملی او رنگ پرستش به خود نمیگیرد.
درباره مشرکان عین همین نظر حاکم است. آنان در برابر بتها خضوع میکردند، ولی بتها را موجودی ساده نمیپنداشتند، بلکه معتقد بودند که آنها بهرهای از خدائی دارند، و به
اصطلاح آنها را خدای کوچک مینامیدند و سرانجام همگی آنها را رب و کارگردان بخشی از امور جهان میانگاشتند و لااقل میگفتند که
خشکسالی و فراوانی باران در دست آنهاست، و به گونهای سرنوشت خود را و لو در یک محدوده کوچک از نظر
مغفرت و
شفاعت و
سعادت اخروی در دست آنها میانگاشتند، و به دیگر سخن در پرتو عقیده به الوهیت و ربوبیت پنداری و اینکه سعادت و شقاوت زندگی آنها در دست آنهاست، به خضوع و فروتنی در برابر آنها میپرداختند.
الوهیتی که مشرکان درباره بتان قائل بودند و یا ربوبیتی که به آنان نسبت میدادند با الوهیت واجب الوجود و ربوبیتی که برای او قائل بودند فرق روشنی داشت. خداوند واجب الوجود در نظر آنها رب الارباب و اله الالهه بود و به اصطلاح خدای بزرگ و رب کل بود، در حالی که
اصنام و بتان، خدایان کوچک و ارباب نازلی بودند که خداوند بزرگ، بخشی از کارهای خود را به آنان واگذار کرده و از نظر آنان همگی متصرف در جهان یا بخشی از آن بودند، و اگر هم در میان برخی از طوایف از ربوبیت و تصرف اصنام و بتها سخنی در میان نبود، لااقل بتپرستان، سرنوشت خود را در دست آنان میدیدند و میگفتند: آنان بخشایشگر گناهان و شفیعان تام الاختیار هستند. بدون آنکه در کار خود به
اذن و اجازه خدا نیازی داشته باشد.
قرآن، عقیده آنان را درباره بتها، در آیات متعددی حکایت میکند که صریحترین آنها را یادآور میشویم:
• «
و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله؛
برخی از مردم هستند که برای خدا مثل و مانندی قائل میشوند، آنگاه آنها را مانند خدا
دوست میدارند.»
و در آیهای دیگر میفرماید:
• «
تا الله ان کنا لفی ضلال مبین اذ نسویکم برب العالمین؛
به خدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بودیم که شما خدایان دروغین را با خدا یکسان قرار میدادیم»»
این تسویه و برابر شمردن که در
روز قیامت بدان
اعتراف میکنند و از آن
نادم میگردند، چیست؟ جز این نیست که خدا یکتا و بی نظیر و بی مثیل است و آنان برای خدا نظیر و مثیلی انگاشته و وحدانیت او را خدشه دار کرده بودند. درست است که آنان از نظر پرستش و عبادت نیز آنها را با خدا یکسان میشمردند، ولی یکسان شمردن در پرستش،
معلول عقیده آنان بود که این بتان، به نوعی مانند خدا هستند و در حقیقت اله و رب میباشند، و در بخشی از امور با او شریکند، و همین اعتقاد به یکسانی بود که آنها را به عبادت و پرستش بت میکشانید و اگر یک نوع مماثلت و همسانی میان آلهه و اله واقعی نمیاندیشیدند، هرگز پیشانی در برابر آنها به خاک نمیسائیدند. و به دیگر سخن، مشرکان صدر
رسالت، برای آنان در انجام اموری مانند:
مغفرت، و
شفاعت، نوعی
استقلال قائل بودند که میتوانند پرستندگان خود را به گونهای کمک کنند و یا ذلت بخشند، و لذا قرآن در
نقد این اندیشه میفرماید:
• «
این ما کنتم تعبدون من دون الله هل ینصرونکم او ینتصرون؛
کجا هستند آنها که به جای خدا میپرستیدید. آیا شما را کمک میکنند یا خود بر دشمنانشان پیروز میشوند.» و باز میفرماید:
• «
ام لهم آلهة تمنعهم من دوننا لا یستطیعون نصر انفسهم و لا هم منا یصحبون؛
یا برای آنان خدایانی هست که آنان را بدون اذن ما از
عذاب باز دارند، آنها نمیتوانند خود را کمک کنند و نه از عذاب ما در امانند.»
مجموع این آیات و آنچه که یادآور شدیم، بالاخص آیاتی که درباره
سود و
زیان رساندن بتها و
عجز و ناتوانی آنها در کمک کردن به افراد و فریادرسی نازل شده است، همگی حاکی از آن است که مشرکان درباره معبودها و ارباب و آلهه خود اعتقاد خاصی داشتند یعنی همان عقیدهای که درباره خدا و رب العالمین داشتند درباره بتها نیز اظهار میکردند چیزی که فکر میکردند این بود که دایره فیض رسانی و قدرت خدای واقعی وسیع، و دایره آن در آلهه پنداری و ارباب دروغین تنگتر است ولی همه معتقدند که سرنوشت آنها در دست بتهاست.
از بیانات فوق نتیجه میگیریم که تعریف منطقی عبادت این است که بگوئیم «هر نوع خضوع و اظهار فروتنی به وسیله گفتار و کردار، در برابر شخصی که از اعتقاد به الوهیت و یا ربوبیت و یا در دست داشتن سررشته زندگی انسان، سرچشمه بگیرد، عبادت است.»
چنین خضوعی و لو به صورت کم رنگ و کم سو، عبادت میباشد، ولی خضوع و فروتنی هر چند به عالیترین حد برسد اگر از چنین عقیدهای سرچشمه نگیرد، و تعظیم و تکریم است، نه عبادت و پرستش. و اگر بخواهیم این بیان را در یک قالب عربی تعریف کنیم، ناچاریم چنین بگوییم:
«العبادة خضوع امام من نعتبره الها او ربا او مصدرا للاعمال الالهیة؛ عبادت فروتنی در برابر کسی است که او را خدا (اعم از واقعی و پنداری) یا پروردگار و کارگردان جهان (همه و یا بخشی از آن) و یا عهده دار کارهای خدایی بدانیم.»
در اینجا باید مفهوم افعال الهی به صورت صحیح روشن شود، و آن اینست که «
فعل الهی ، کاری است که از او سرچشمه میگیرد»، واو در انجام کار از هیچ مقامی استمداد نمیکند، و اگر هم برای انجام کاری اسبابی بر میانگیزد، در آن استقلال دارد، مساله استقلال، به معنی پیراستگی از برانگیختن اسباب و وسائل نیست. استقلال این است که فاعل در کار خود (به هر شکلی صورت بگیرد)، نیازی به هیچ موجودی ندارد، خواه کار را بدون اسباب در جهان ایجاد کند، مثلا
عصا را ناگهان به
اژدها تبدیل کند و یا کارها را با برانگیختن اسباب طبیعی صورت بخشد. برای روشن شدن مطلب مثالی را میآوریم: قرآن، احیا و اماته را فعل خدا میداند و میفرماید:
• «
و هو الذی یحیی و یمیت؛
اوست که زندگی میبخشد و میمیراند».
ولی در قرآن، «
احیا» را به
حضرت مسیح و «اماته» را به فرشتگان نیز نسبت داده است، چنانکه درباره مسیح میفرماید:
• «
و احیی الموتی باذن الله؛
مردگان را به اذن خدا زنده میکنم.»
و درباره فرشتگان میفرماید:
• «
حتی اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا و...؛
تا اینکه چون
مرگ آنان رسد، فرستادگان ما آنان را میمیرانند».
افراد نا وارد، در میان این دو دسته از آیات، به گونهای
تناقض میبینند، ولی سرچشمه این
پندار آن است که
تصور میکنند که احیاء و اماته، بدون
قید و
شرط، فعل خداست، در حالی که این دو و غیر این دو، در صورتی فعل خدا به شمار میروند که فاعل، بدون شرط و بدون استمداد و کمک خواهی، به فعل خود جامه عمل بپوشانند، ولی فاعلانی که همین دو فعل و یا غیر این دو را به اذن و مشیت الهی انجام میدهند، کار خدا را صورت نمیدهند، بلکه به کار ویژه خود، جامه عمل میپوشانند و هر چند به نوعی میتوان آن را نیز کار تسبیبی خدا شمرد.
روی این اساس، باید دید که عقیده مشرکان درباره برخی از کارهای الهی چه بود؟ آنان در مساله باران رسانی و کارگردانی بخشی از جهان آفرینش، و یا لااقل در مسائل مربوط به مغفرت، و گناه بخشی و شفاعت و سعادت آفرینی، درباره بتها، نوعی استقلال قائل بودند و اندیشه تفویض بر آنها حاکم بود از این جهت، در اکثر آیات قرآن که پیرامون شفاعت وارد شده، مساله اذن الهی مطرح گردیده و با تاکید میفرماید:
• «
من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه...؛
کیست که نزد او بدون اذن وی شفاعت کند.» و در آیات گذشته، لفظ (من دوننا) یا (من دون الله) را به کار میبرد و یادآور میشود: کیست که بدون استمداد از خدا، کسی را کمک کند.
نتیجه اینکه عنصر مقوم و لازم در عبادت، وجود چنین اعتقادی در پرستشگر است و وجود این
عنصر به عمل، رنگ عبادت میبخشد و منهای آن، نام عبادت نخواهد داشت. آری گاهی افراد از باب
مبالغه به افرادی که نسبت به کاری و یا به شخصی و یا مقامی علاقه اکیدی دارند، کلمه پرستش به کار میبرند و میگویند:
مقام پرست،
پول پرست،
شهوت پرست،
دنیا پرست، و این اصطلاح نوعی
استعاره است که مجوز آن این است که فکر میکنند، این موضوعات برای آنان سعادت بخش بوده و سرنوشت زندگی و سعادت آنها در گروه اینهاست.
بررسی عقیده موحدان به هنگام پرستش خدای واقعی و عقیده مشرکان به هنگام پرستش خدایان پنداری، این مطلب را روشن کرد که، گروه مشرک بسان موحد به هنگام عبادت، درباره معبودهای خود، اعتقاد خاصی داشتند و آنها را خدای جهان و یا کارگردان عالم آفرینش و یا لااقل، سر رشته دار سرنوشت انسانها میدانستند و با چنین اعتقادی در برابر آنها خضوع میکردند و به ستایش زبانی و عملی میپرداختند. و این ثابت میکند که در تحقق
مفهوم عبادت وجود چنین عنصری در پرستشگر لازم است، و در غیر این صورت، لفظ عبادت بر آن، صدق نخواهد کرد اکنون وقت آن رسیده که با در دست داشتن چنین ضابطه کلی به
داوری در موارد مشکوک و مبهم بپردازیم، مواردی که وهابیان آنها را از جزئیات عبادت، و دیگر طوائف اسلامی همه را از مقوله دیگر میدانند، ولی پیش از آنکه به تبیین این بخش برسیم، در تایید
ضابطه مزبور، یادآور میشویم:
نه تنها بررسی حالات موحدان و مشرکان، بر لزوم وجود چنین عنصری گواهی میدهد، بلکه از آیات قرآن نیز میتوان بر وجود آن
استدلال کرد. قرآن به هنگام فرمان پرستش خدا و نفی پرستش غیر او، روی این تکیه میکند که جز او «اله» (خدا) یی نیست، چنانکه میفرماید:
• «
یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره؛
ای قبیله من! خدا را عبادت کنید، برای شما جز او خدایی نیست.»
مضمون این
آیه در موارد زیادی، در قرآن وارد شده است.
دقت در معنی این آیه حاکی است که آن کس مستحق و شایسته عبادت است که «اله» باشد، و به اصطلاح بتوان او را خدا نامید و این بتها و معبودهای آنان، سهمی از آن ندارند، و به دیگر سخن، این آیه میرساند که عبادت از شؤون «اله» است و آن کس که دارای الوهیت است شایسته چنین مقامی هست و چون چنین مقامی در خور شان غیر خدای آفریدگار نیست، غیر او شایسته پرستش نمیباشد.
همچنین برخی از آیات دیگر
گواهی میدهند که عبادت و پرستش، از شؤون ربوبیت است و تا فردی دارای چنین شان و مقامی نباشد، شایسته عبادت نیست، چنانکه میفرماید:
• «
یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم...؛
ای مردم، پروردگار خود را که شما و پیشینیان شما را آفریده، بپرستید.»
اگر بخواهیم شیوه استدلال با این دو آیه را (که یکی، عبادت را از ویژگیهای «الوهیت» و دیگری از ویژگیهای ربوبیت میداند) در قالب اصطلاح علمی بریزیم، باید بگوییم که این دو آیه از مصادیق قاعده معروف است که میگوید اگر عنوانی موضوع حکم قرار گرفت، این گواه بر
علیت و دخالت آن عنوان در
ثبوت حکم است؛ در اصطلاح علمی میگویند: «تعلیق الحکم بالوصف، مشعر بالعلیة». یعنی این الوهیت و ربوبیت است که انسانها را به پرستش دعوت میکند و چون بتها فاقد این عنوانند، طبعا فاقد چنین شایستگی میباشند و کسانی که به نوعی درباره آنان به الوهیت و ربوبیت و لو به صورت محدود، معتقدند، سخت در اشتباهند، زیرا الهی و ربی جز او نیست. این حقیقت که عبادت از شؤون ربوبیت است، در آیات زیادی آمده است که برخی را یادآور میشویم:
• «
و قال المسیح یا بنی اسرائیل اعبدو الله ربی و ربکم؛
مسیح گفت: ای
بنیاسرائیل خدا را که پروردگار من و پروردگار شماست، بپرستید.»
• «
ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون؛
این، امت شماست که امت یکپارچهای است و ما پروردگار شما هستیم، پس مرا بپرستید.»
• «
ان الله ربی و ربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم؛
الله، پروردگار من و پروردگار شماست و این راه مستقیم است.»
اگر یک فرد مفسر، با دقتی بیشتر در این نوع از آیات بنگرد؛ ضابطهای را که یادآور شویم به روشنی استخراج میکند و آن اینکه در میان تمام ملل، عبادت، از اعتقاد انسانها به الوهیت و ربوبیت افراد سرچشمه میگرفت. چیزی که هست، بتپرستان از روی
جهل و نادانی، معبودهای خود را الهه و ارباب میخواندند.
در قسمتی از
آیات، اصرار بر این است که شفاعت و مغفرت از آن خداست و هیچ کس بدون اذن او بهرهای از آن ندارد. چنانکه میفرماید:
• «
قل لله الشفاعة جمیعا؛
بگو شفاعت، همگی از آن خداست.»
و نیز میفرماید:
• «
و من یغفر الذنوب الا الله؛
کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟»
یکی از اهداف این اصرار آنست که مشرکان فکر میکردند که شفاعت و بخشایشگری که از افعال خداست دربست در اختیار معبودهای آنهاست. و از این جهت آنها را سررشته دار سرنوشت خود میدانستند و چنین عقیدهای آنها را به خضوع و تعظیم وا میداشت.
با توجه به شواهد از آیات، میتوان به اصالت آن ضابطه، که از بررسی حالات موحدان و مشرکان به دست آمد، از نظر قرآن نیز به آن پی ببریم، از این بیان نتیجه میگیریم که خضوع و تواضع و فروتنی به صورت لفظی و عملی بر دو قسم است:
۱ - تعظیمی که از اعتقاد ستایشگر به الوهیت و ربوبیت و سرنوشت ساز بودن او صورت میگیرد.
۲ - تواضع و فروتنی که برای خود، مبادی و محرکهای دیگری دارد که مربوط به این عناوین سه گانه نیست. مانند مهر پدری و مادری و معلمی و یا داشتن موقعیت اجتماعی و عناوین دیگر.
قسم نخست را
عبادت و
پرستش و قسم دیگر را
تکریم و
احترام و
تواضع و
فروتنی مینامند. از نظر علمی نباید گفت که اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت یا سررشته دار بودن معبود، جزء معنی عبادت است به گونهای
دلالت لفظ عبادت، بر این قیود، از قبیل
دلالت تضمنی باشد، بلکه مقصود این است که تعظیم در چنین شرایطی نام عبادت به خود میگیرد، و این نوع تعریفها از قبیل «زیادة الحد علی المحدود» است و برای آن در
لغت عرب نظائر فراوانی وجود دارد مثلا میگویند «صهیل» صدای اسب است و «زقزقة» صوت گنجشک است. مسلما
اسب و
گنجشک بودن جزء معنی دو لفظ یاد شده نیست، اما برای تبیین خصوصیت صوت، ناچاریم از چنین الفاظی کمک بگیریم. عین همین مطلب در عبادت نیز حاکم است. درباره تبیین این قسم از تواضع ناچاریم وجود یکی از عناوین سه گانه را مطرح کنیم تا این قسم از تواضع را از قسم دیگر جدا سازیم مثلا در تعریف «قوس» میگویند: «نصف الدائرة» و همگی میدانیم که در قوس نصف دایره بودن، شرط نیست، ممکن است قوسی بدون دایره محقق شود ولی برای تبیین معنای قوس چارهای جز آوردن «لفظ دایره» نیست.
موارد اختلاف با وهابیون آیا شرک در عبادت است یا تکریم و احترام؟
با توجه به آنچه در بالا گفته شد، اکنون وقت آن رسیده است که در پرتو آن، موارد اختلاف را از نظر شرک در عبادت یا تکریم و احترام، روشن سازیم، اینک مواردی را یادآور میشویم:
توسل به پیامبران و صالحان، به صورتهای مختلف انجام میگیرد. گاهی انسان از آنها درخواست
دعا مینماید همچنانکه در حال
حیات، در خواست دعا میکرد، و گاهی از آنها در خواست انجام عملی میکند و میگوید بچه مرا
شفا ده و گمشده مرا باز گردان. هر دو قسم میتواند به دو صورت انجام بگیرد:
هر گاه متوسل به آنان، معتقد به الوهیت و ربوبیت و یا لااقل سررشته دار بودن آنان باشد و
گمان نمیکنم در میان مسلمانان چنین فردی پیدا شود. طبعا عمل آنها عبادت پیامبران بوده و جزء مشرکان خواهند بود، ولی آنچه که در میان همه متوسلان، مشهود و چشمگیر است اینست که همگی، آنان را بندگان بر گزیده و انسانهای وارستهای میدانند که دعای آنها رد نمیشود و با این اعتقاد به آنها متوسل میشوند. در این صورت نمیتوان، عمل آنان را جز توسل به اسباب چیزی نامید.
در اینجا ممکن است گفته شود که شفا دادن
بیمار و باز گرداندن گمشده، فعل خداست و درخواست
فعل خدا از غیر از
شرک است. در پاسخ آن به گفتاری که در تعریف عبادت یادآور شدیم، باید توجه کرد، زیرا جداسازی فعل خدا از فعل بشر این نیست که کارهایی که سبب عادی دارند فعل
بشر و کارهائی که علل غیبی دارند فعل خدا باشد، بلکه مقیاس، این است که فاعل در انجام فعل، مستقل باشد یا وابسته، و اگر کسی بگوید: ای پیامبر گرامی با قدرت وابسته خود، این دو کار را انجام ده؛ گام در دایره شرک ننهاده، بلکه متوسل به اسباب شده است حالا آیا پیامبر در جهان
برزخ، دارای چنین قدرت وابستهای هست یا نه؟ این مساله دیگری است و ارتباط به شرک و توحید ندارد. اگر او در این حالت، دارای چنین قدرتی باشد، قطعا درخواست ما صحیح بوده و در غیر این صورت، درخواست نادرستی خواهد بود و نه شرک. در تبیین حدود «فعل خدا» و «فعل بشر» باید بیش از این دقت کرد. در غالب اذهان افراد عادی این است که احیاء و اماته فعل خداست (ما هم میگوییم فعل خداست) اما کدام قسم؟ کدام صورت؟ آن قسم و آن صورتی که فاعل در انجام کار وابسته نباشد و الا غیر خدا اگر وابسته به او باشد و با کمک او، کار احیاء و اماته را انجام میدهد، همچنانکه درباره مسیح و فرشتگان مامور
قبض ارواح، در گذشته یادآور شدیم، این کار بشری است نه الهی، هر چند از نظر دیگر که همه افعال به خدا منتهی میشود فعل تسبیبی خدا نیز به شمار میرود.
استمداد از پیامبران و صالحان و استغاثه به آنان و در خواست کمک و نجات در حال حیات آنها و چه پس از
رحلت ایشان از این جهان، بسان توسل به آنان به دو صورت میتواند انجام گیرد، کسانی که میگویند «یا رسول الله اغثنا» «یا رسول الله اشفع لنا عند الله» از آنجا که او را بنده برگزیده و وارسته میدانند، نداها و دعوتها، رنگ عبادت به خود نمیگیرد، زیرا عنصر عبادت اعتقاد به ربوبیت و الوهیت و لو به صورت پنداری و در دائره محدود و یا اختیار دار بودن سرنوشت استمداد کنندگان است، حالا آنها در
حیات برزخی نیز میتوانند مدد برسانند و انسان را نجات دهند یا نه؟ یک بحث صغروی است که ارتباطی به مساله شرک و توحید ندارد.
اگر آیاتی میگوید: «
فلا تدعوا مع الله احدا؛
پس با خدا کسی را مخوانی..»
یا اینکه میفرماید: «
له دعوة الحق و الذین یدعون من دونه لا یستجیبون لهم بشی ء؛
دعوت حق از آن اوست و کسانی که جز او را میخوانند، به آنها پاسخی نمیدهند.»
این آیات و نظائر آنها، مربوط به دعوت و خواندن مشرکان است که در مقام معبودهای خود، عناصر یاد شده را به همراه داشتند. از این جهت، خدا، در خواست آنان را ممنوع شمرده است، نه هر در خواستی را به گواه اینکه در حال حیات، درخواست
حاجت، کوچکترین ایرادی ندارد. گواهی بر اینکه آنها معبودهای خود را مالکان سرنوشت خود میدانستند، انتقادی است که قرآن از عقیده آنها میکند و میفرماید: «
و الذین تدعون من دونه ما یملکون من قطمیر؛
کسانی که به جز او میخوانید به اندازه رشته باریک میان هسته
خرما نیز در قدرت ندارند.» به دیگر سخن، دعوتهای ممنوع در این آیات و آیات مشابه، کنایه از عبادت غیر خداست. بنابراین، نمیتوان هر دعوتی را ممنوع و شرک دانست. گواه روشن بر اینکه بتپرستان، خدایان خود را مالکان شؤون الهی میدانستند، همان شعاری بود که به هنگام
طواف سر میدادند و میگفتند: لبیک لا شریک لک، لبیک، الا شریک لک، تملکه و ما ملک.
در اینجا یادآور میشویم از مجموع نوشتههای وهابیان استفاده میشود که مرز شرک و توحید امور یاد شده است:
۱ -
حیات و ممات.
۲ - قدرت و
عجز.
۳ - درخواست اموری که سبب عادی دارند و درخواست امور
خارق عادت.
یادآور میشویم: تعیین چنین مقیاسهایی، چیزی جز نوعی پیش داوری چیزی نیست. چگونه میشود در خواست دعا از
پیامبر که به
نص قرآن، امر مطلوب و محبوبی است
در حال حیات، عین توحید و در حال ممات شرک باشد؟! اگر در حال حیات پیامبر بگوییم: «استغفر لنا» این عین توحید است ولی اگر در حال حیات برزخی بگوییم: «استغفر لنا» این رنگ شرک به خود میگیرد. یک چنین داوری و مرزبندی کاملا بر خلاف
عقل و کتاب الهی است.
موت و حیات میتواند مرز عقلائی و غیر عقلائی بودن کار باشد، و همچنین قدرت و عجز میتواند به کار، رنگ عقلایی یا رنگ خلاف آن بدهد، نه رنگ شرک. درباره مقیاس سوم یادآور میشویم که اگر درخواست کارهای خارج از قلمرو قوانین عادی، رنگ شرک به خود بگیرد باید نعوذ بالله
سلیمان نبی را در شمار غیر موحدان به شمار آورد، زیرا او از اطرافیان خود خواست که تخت
بلقیس را از
یمن به
فلسطین بیاورند. گفت: «
یا ایها الملا ایکم یاتینی بعرشها قبل ان یاتونی مسلمین؛
گفتای گروه حاضر کدامیک میتوانید تخت بلقیس را پیش از آنکه از در تسلیم پیش من آیند، برای من بیاورید؟» و عجیب اینکه دو نفر اعلام آمادگی کردند، یکی گفت: قبل از آنکه مجلس تو به پایان برسد من حاضر میکنم. دیگری گفت در یک چشم به هم زدن، و دومی برنده شد و انجام داد.
با توجه به چنین آیاتی که نظائر آن در قرآن فراوان است، میتوان گفت که هیچیک از این ضوابط که وهابیان روی آن تکیه میکنند، مقیاس شرک و توحید در عبادت نیست. اگر اینها را مقیاس بدانیم، اینها مقیاس مفید و غیر مفید بودن، عقلائی و غیر عقلائی بودن و نظائر اینهاست، نه مقیاس شرک و توحید، و متوسلان به پیامبران و صالحان، آنها را
حی و
زنده و به فرمان خدا قادر و توانا بسان حیات دنیوی میدانند. از این جهت به آنها متوسل میشوند و اگر در این عقیده، خطا کار باشند، توسل آنان سودی نخواهد داشت، نه اینکه مشرک باشند. شما با توجه به این ضابطه، میتوانید در بسیاری از موارد که وهابیان تاخت و تاز میکنند و اصیلترین موحدان را در پرتو جمود و کم عمقی به شرک متهم میسازند، به صورت روشن داوری کنید و از خدا بخواهید که خدا به این گروه، بینایی و روشنی،
درک و آگاهی، پیراستگی از
تعصب و
تقلید، آزادگی در
فکر و اندیشه و وارستگی از علاقه به مناصب و مقامات عطا فرماید.
•
پایگاه اطلاع رسانی حوزه، برگرفته از مقاله «تحقیق در معنای توحید و شرک». •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.