تقیه (دیدگاه فریقین)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
علمای مسلمان در تعریف
تقیه، عبارات متفاوتی دارند؛ اما از نظر مضمون تقریباً همه به یک مطلب اشاره دارند و این نکته در همه آنها مشترک است که: تقیه، یعنی مخفی کردن حق از دیگران و یا اظهار خلاف آن، برای در امان ماندن از شرّ دشمنان و یا به جهت مصلحتی که ارزشش بیشتر از اظهار حق باشد. الیته برخی
اهلسنت به جای کلمه تقیه گاهی از کلمه «
اکراه» و گاهی «مدارا با مردم» استفاده کردهاند.
علمای مسلمان حکم عقل را نیز تأیید بر این مسأله میدانند که اگر بین عمل به وظیفه فردی، با شوکت و عزت و قدرت اسلام
تقابل و
تزاحم باشد، یا بین حفظ جان و عملی
واجب یا
حرام تقابل صورت گیرد، در این هنگام وظیفه فردی ساقط میشود؛ واینجا عقلا جای تقیه است. بنابراین خواستگاه اصلی تقیه و مهمترین دلیل بر مشروعیت آن، حکم عقل و سیره عملی عقلای عالم اعم از
مسلمان و غیر مسلمان است.
همچنین مفسرین
شیعه و
سنی به آیات زیادی بر اثبات مشروعیت تقیه استدلال کردهاند منجمله
آیه ۲۸
سوره مبارکه آلعمران، آیه ۱۰۶
سوره نحل وآیه ۲۸
سوره غافر که به خوبی مشعر بر مشروعیت تقیهاند.
با این همه برخی تقیه مسلمان از
کافر را پذیرفتهاند اما برتقیه مسلمان از مسلمان اشکال میکنند که در پاسخ آنها گفتهاند که تمام ادله مشروعیت تقیه شامل این قسم هم میشود و جایی برای این تفریع نیست.
تقیه به معنای دست برداشتن کامل از عقیده نیست؛ بلکه نوعی دیگر از مبارزه برای مکاتب و گروههای است که خطر انقراض را احساس میکنند و در حقیقت تغییر شکل مبارزه از شیوه مستقیم به حالت غیر مستقیم و از رویاروئی آشکارا به مبارزه مخفیانه است؛ زیرا در این برهه، تنها اینروش است که آنها را از خطر نابودی کامل حفظ میکند.
از آنجایی که پیروان اهل بیت (علیهمالسّلام) همواره در اقلیت و حکومتها در اختیار دشمنان آنان بوده، از اینروشن مبارزه که آغازگرش خود
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بوده استفاده بیشتری کردهاند و به جرأت میتوان گفت که تقیه نقش تعیین کنندهای در حفظ و بالندگی مکتب شیعه به ویژه در زمان حکومتهای
بنیامیه و
بنیعباس داشته است.
برخی از دانشمندان سنی؛ از جمله
ابنتیمیه حرانی، در تخطئه و نامشروع جلوه دادن تقیه، تا افراط کردهاند و آن را
الحاد و
نفاق و گاهی آن را از اعمال
یهود دانستهاند و شیعیان را به خاطر تقیه کردن، به یهود تشبیه کردهاند. ابنتیمیه در
منهاج السنة مینویسد:
«وما ذکره موجود فی الرافضة وفیهم اضعاف ما ذکر... منها غیرهم مشابهة للسامرة الذین هم شر الیهود ولهذا یجعلهم الناس فی المسلمین کالسامرة فی الیهود ومثل استعمالهم التقیة واظهار خلاف ما یبطنون من العداوة مشابهة للیهود ونظائر ذلک کثیر...
از چیزهایی که در رافضه وجود دارد، شباهت آنها به سامریها است که آنها بدترین قوم یهود هستند؛ از اینرو است مردم آنها را در میان
مسلمانان، همانند سامریها در میان یهود میدانند. یکی از کارهای شیعیان، تقیه و اظهار خلاف آنچه در باطن دارند (از دشمنی با دیگر مسلمانان) به خاطر همنوائی با یهودیان است. و همانند آن در شیعه بسیار یافت میشود.»
و در جای دیگر صریحاً شیعیان را
زندیق، ملحد و منافق میخواند:
«واما الرافضة فاصل بدعتهم عن زندقة والحاد وتعمد الکذب کثیر فیهم وهم یقرون بذلک حیث یقولون دیننا التقیة وهو ان یقول احدهم بلسانه خلاف ما فی قلبه وهذا هو الکذب والنفاق؛
اما رافضه، پس اساس و سرمنشأ آنها از زندقه و الحاد است. دروغگویی عمدی در میان آنها فراوان دیده میشود، خود آنها به این مساله اعتراف کرده و گفتهاند که تقیه دین ما است. تقیه این است که شخصی با زبان چیزی را بگوید که در قلب خلاف آن را اعتقاد دارد، و این همان دروغگویی و نفاق است.»
«علامات النفاق واسبابه لیست فی احد من اصناف الامة اظهر منها فی الرافضة حتی یوجد فیهم من النفاق الغلیظ الظاهر ما لا یوجد فی غیرهم وشعار دینهم التقیة التی هی ان یقول بلسانه ما لیس فی قلبه وهذا علامة النفاق.»
نشانهها و اسباب نفاق، روشنتر از آنچه در میان شیعیان وجود دارد، در میان دیگر گروههای مسلمان نیست؛ نفاق شدیدی که در میان آنها آشکار است، در دیگران دیده نمیشود. شعار آنها تقیه است؛ یعنی با زبان چیزی گفته شود که در قلب به آن اعتقاد ندارد و این از نشانههای نفاق است.»
در ادامه بررسی میشود که مشروعیت تقیه نه تنها از دیدگاه شیعیان؛ بلکه از دیدگاه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)،
صحابه،
تابعین و بزرگان اهلسنت نیز پذیرفته شده و در عمل نیز به آن پایبند بودهاند
تقیه، مصدر باب «اتقی یتقی» به معنای صیانت، خودنگهداری و محافظت از خویش است.
فیروز آبادی (متوفای۸۱۷هـ) میگوید:
«اتقیت الشیء، وتقیته اتقیه...: حذرته؛
از چیزی تقیه کردم یعنی «از آن خود را حفظ کردم».
جوهری میگوید:
«والتقاة: التقیّة؛
کلمه «تقاة» (که در
قرآن آمده) به معنی تقیه است.»
ابنمنظور در
لسان العرب مینویسد:
«تقی یتقی بمعنی استقبل الشیء و توقاه... وروی عن ابی العباس انه سمع ابنالاعرابی یقول: واحدة التقی تقاة... وفی الحدیث: انما الامام جنة یتقی به ویقاتل من ورائهای انه یدفع به العدو ویتقی بقوته... وفی الحدیث: کنا اذا احمر الباس اتقینا برسول الله، ای جعلناه وقایة لنا من العدو قدامنا واستقبلنا العدو به وقمنا خلفه وقایة..
تَقِیَ به معنای آمادگی برای چیزی و حفظ خود از آن است... از ابوالعباس روایت شده است که از
ابناعرابی شنید که میگوید: تقاة به معنی یکبار تقیه است... و در روایت آمده که امام سپری است که انسان خود را به وسیله وی حفظ مینماید و پشت سر وی میجنگد؛ یعنی به وسیله امام دشمن را دفع کرده و خود را با نیروی امام حفظ میکند.... و در روایت آمده است که: چون جنگ سخت میشد ما خود را در پناه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرار میدادیم؛ یعنی او را وسیله حفظ خویش از دشمن قرار میدادیم؛ و به وسیله او به سمت دشمنان میرفتیم و پشت سر او میایستادیم تا خود را حفظ کنیم.»
از مجموع کلمات اهل لغت استفاده میشود که معنای لغوی تقیه؛ صیانت، حفاظت و نگهداری چیزی از ضرر، آزار و اذیت چیز دیگر است و این همان معنای اصطلاحی تقیه نزد شیعه است که در ذیل خواهد آمد.
همآنگونه که در معنای لغوی تقیه تفاوت چندانی در تعریف آن دیده نمیشد، در معنای اصطلاحی آن نیز اختلاف فاحشی به چشم نمیآید و تقریباً تمامی علمای شیعه و سنی از عبارتهای مشابهی برای شناساندن آن استفاده کردهاند.
در این قسمت ابتدا نظر اندیشمندان شیعه و سپس سنی را نقل میکنیم.
علما و فقهای شیعه در تعریف تقیه، عبارات متفاوتی دارند؛ اما از نظر مضمون تقریباً همه به یک مطلب اشاره دارند.
شیخ مفید (رضوآناللهتعالیعلیه) (متوفای۴۱۳هـ) در تعریف تقیه میگوید:
«التقیة: کتمان الحق وستر الاعتقاد فیه، ومکاتمة المخالفین، وترک مظاهرتهم بما یعقب ضرراً فی الدین او الدینا، وفرض ذلک اذا علم بالضرورة، او قوی فی الظن، فمتی لم یعلم ضرراً باظهار الحق، ولا قوی فی الظن ذلک لم یجب فرض التقیة، وقد امر الصادقون جماعة من اشیاعهم بالکف والامساک عن اظهار الحق والمباطنة والستر له عن اعداء الدین والمظاهرة لهم بما یزیل الریب عنهم فی خلافهم، وکان ذلک هو الاصلح لهم، وامروا طائفة اخری من شیعتهم بمکالمة الخصوم ومظاهرتهم ودعائهم الی الحق لعلمهم بانه لا ضرر علیهم فی ذلک، فالتقیة تجب بحسب ما ذکرناه ویسقط فرضها فی مواضع اخری علی ما قدمناه.»
«تقیه مخفی کردن حق و مخفی نگاه داشتن اعتقاد به حق است؛ و پرده پوشی از مخالفان؛ و اینکه در مقابل ایشان چیزی را که به دین یا دنیای تو ضرر میرساند انجام ندهی. وجوب تقیه زمانی است که بدانی یا گمان قوی داشته باشی که به تو ضرری برسد؛ اما اگر چنین احتمالی نباشد، تقیه
واجب نیست. امامان عدهای از طرفدارآنشان را وادار به مخفی نگهداشتن عقائد و عدم اظهار حق در مقابل دشمنان کردهاند تا دشمن آنان را شناسائی نکند؛ و البته اینروش برای آنان بهتر بوده است. و از طرف دیگر بگروهی فرمان دادهاند تا با دشمنان سخن گفته و حق را برای آنان اظهار نمایند و آنان را به حق دعوت نمایند؛ زیرا میدانستند که در اظهار حق ضرری ایشان را تهدید نمیکند؛ پس تقیه در بعضی موارد
واجب و در بعضی از موارد جایز نیست.»
امین الاسلام طبرسی (متوفای۵۴۸هـ) تقیه را اینگونه تعریف میکند:
«والتقیة: الاظهار باللسان خلاف ما ینطوی علیه القلب، للخوف علی النفس؛
تقیه آن است که با زبان چیزی را اظهار کنی که قلب آن را پنهان کرده است؛ زیرا بر جان خویش میترسی.»
محمد مکی، مشهور به شهید اول (متوفای۷۸۶هـ) مینویسد:
«والتقیة: مجاملة الناس بما یعرفون، وترک ما ینکرون، حذرا من غوائلهم. کما اشار الیه امیرالمؤمنین علیه السلام؛
تقیه به این معنا است که در چیزی که مردم آن را قبول دارند با ایشان از روی مدارا همراه شوی و آنچه را نمیپذیرند ترک نمایی؛ تا مبادا از ایشان به تو آسیبی برسد؛ همآنطور که
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) چنین فرمودهاند.»
محقق کرکی (رضواناللهعلیه) (متوفای۹۴۰هـ) مینویسد:
«اعلم ان التقیة جائزة وربما وجبت، والمراد بها: اظهار موافقة اهل الخلاف فی ما یدینون به خوفا. والاصل فیه قبل الاجماع ما اشتهر من اقوال اهل البیت (علیهمالسّلام) وافعالهم؛
بدان که تقیه جایز است و گاهی واجب میشود؛ و مقصود از تقیه این است که از روی ترس در ظاهر موافق با چیزی باشی که مخالفین به آن اعتقاد دارند. و علت وجوب آن جدای از
اجماع، سخنان مشهور
ائمه در این زمینه و کردار ایشان است.»
شیخ انصاری (رحمةاللهعلیه) (متوفای۱۲۸۱هـ) مینویسد:
«والمراد هنا التحفّظ عن ضرر الغیر بموافقته فی قول او فعل مخالف للحقّ؛
مقصود از تقیه، حفظ کردن خود از ضرر غیر است، با همراهی کردن با او در سخن یا عملی که با حق مخالف است.»
سید بجنوردی (متوفای۱۳۹۵هـ) میگوید:
«هی عبارة عن اظهار الموافقة مع الغیر فی قول، او فعل، او ترک فعل یجب علیه، حذراً من شرّه، الذی یحتمل صدوره بالنسبة الیه، او بالنسبة الی من یحبّه مع ثبوت کون ذلک القول، او ذلک الفعل، او ذلک الترک مخالفاً للحقّ عنده؛
مقصود از تقیه تظاهر به موافقت با دیگران در گفتار و کردار است، و نیز ترک کردن کاری که بر شخص واجب است به خاطر ترس از آسیب رساندن دیگران به وی؛ که احتمال دارد او یا یکی از نزدیکانش را مورد اذیت قرار دهند؛ با اینکه در نزد وی ثابت شده است که این کلام یا کردار و ترک آن مخالف حق است.»
محمد بن جریر طبری در تفسیرش نظر
ضحاک را اینگونه بیان میکند:
«... سمعت الضحاک یقول فی قوله «الا ان تتقوا منهم تقاة» قال: التقیة باللسان من حمل علی امر یتکلم به وهو لله معصیة فتکلم مخافة علی نفسه وقلبه مطمئن بالایمان فلا اثم علیه؛ .
.. از ضحاک شنیدم که در مورد کلام خداوند «الا ان تتقوا منهم تقاة» میگفت: تقیه با زبان آن است که شخصی را به گفتن چیزی که نافرمانی خدا است وادار کنند، و وی آن را به خاطر ترس بر جان خویش بگوید؛ ولی دلش نسبت به عقیده درست آرامش دارد که در این صورت گناهی بر وی نیست.»
شمسالدین سرخسی، فقیه مشهور
احناف (متوفای۴۸۳ هـ) تقیه را اینگونه تعریف میکند:
«والتقیة ان یقی نفسه من العقوبة بما یظهره وان کان یضمر خلافه وقد کان بعض الناس یابی ذلک ویقول انه من النفاق والصحیح ان ذلک جائز لقوله تعالی «الا ان تتقوا منهم تقاة» واجراء کلمة الشرک علی اللسان مکرها مع طمانینة القلب بالایمان من باب التقیة؛
تقیه آن است که شخص خود را با تظاهر به چیزی از عقوبت حفظ نماید، اگر چه در باطن مخالف آن را اعتقاد دارد. عدهای از مردم اینروش را قبول نداشته و آن را
نفاق میدانند؛ و صحیح آن است که این کار جایز است؛ زیرا
خداوند میفرماید «الا ان تتقوا منهم تقاة». یکی از موارد تقیه جاری ساختن کلمات شرکآلود از روی اجبار بر زبان است؛ در حالی که اعتقاد قلبی چیز دیگری است که بر آن ثابت و استوار باقی مانده باشد.»
فخرالدین رازی شافعی و نیز
ابنعادل دمشقی حنبلی در تعریف تقیه مینویسند:
«ان التقیة انما تکون اذا کان الرجل فی قوم کفار، ویخاف منهم علی نفسه وماله فیداریهم باللسان، وذلک بان لا یظهر العداوة باللسان، بل یجوز ایضاً ان یظهر الکلام الموهم للمحبة والموالاة، ولکن بشرط ان یضمر خلافه، وان یعرض فی کل ما یقول، فان التقیة تاثیرها فی الظاهر لا فی احوال القلوب؛
تقیه زمانی است که شخص در بین قومی
کافر باشد و از ایشان بر جان و مال خویش بترسد و به همین جهت در سخن گفتن با ایشان مدارا کند؛ به این صورت که تظاهر به دشمنی زبانی با ایشان نداشته باشد؛ بلکه جایز است که به ایشان کلامی بگوید که احتمال محبت و دوستی را بدهد به این شرط که در باطن خلاف آن را اعتقاد داشته باشد؛ و در تمامی سخنانش کنایه گونه سخن بگوید؛ پس تقیه تاثیرش در ظاهر است و در تغییر دادن دلها نیست.»
ابنحجر عسقلانی مینویسد:
«
ومعنی التقیة الحذر من اظهار ما فی النفس من معتقد وغیره للغیر؛
معنی تقیه ترس از اظهار کردن آنچه در دل است برای دیگران؛ خواه از اعتقادات باشد یا غیر آن.»
آلوسی نیز میگوید:
«وفی الآیة دلیل علی مشروعیة التقیة وعرفوها بمحافظة النفس او العرض او المال من شر الاعداء والعدو قسمان: الاول من کانت عداوته مبنیة علی اختلاف الدین کالکافر والمسلم والثانی من کانت عداوته مبنیة علی اغراض دنیویة کالمال والمتاع والملک والامارة؛
این آیه دلالت بر جواز تقیه میکند؛ و در تعریف آن، چنین گفتهاند: حفظ کردن جان و یا ناموس و یا مال از شر دشمنان؛ و دشمن دو گونه است: یکی آنکه دشمنی او به خاطر اختلاف دینی است؛ مانند اختلاف
مسلمان و
کافر؛ و دیگری آنکه دشمنیاش به خاطر اهداف دنیوی است؛ مانند مال و کالا و حکومت و فرماندهی.»
اگر چه در بین این تعریفها اختلافاتی به چشم میخورد؛ اما این نکته در همه آنها مشترک است که:
تقیه، یعنی مخفی کردن حق از دیگران و یا اظهار خلاف آن، برای در امان ماندن از شرّ دشمنان و یا به جهت مصلحتی که ارزشش بیشتر از اظهار حق باشد.
علاوه بر دلیل عقلی که برای مشروعیت تقیه اقامه میشود، از دلایل نقلی از جمله: آیاتی از
قرآن کریم، احادیث نبوی که
شیعه و
سنی آن را نقل کردهاند، اجماع فقها و... میتوان سود برد که بهطور اختصار در این باره بحث خواهیم کرد.
شکی نیست که اظهار عقیده و تبلیغ آن در میان دیگر اقوام، ارزش بسیاری دارد؛ اما اگر از اظهار آن فایده مهمی حاصل نشود و بلکه همراه با ضرر احتمالی مادی و یا معنوی باشد، عقلای عالم از اظهار آن چشم پوشی خواهند کرد و اجازه کتمان و یا اظهار خلاف عقیده را میدهند و حتی در برخی موارد واجب میشمارند.
و اگر چنین شخصی با اینکه میداند اظهار عقیده برای او ضرر دارد، در عین حال خود را در معرض این ضرر قرار دهد، قطعاً عقلا وی را مذمت و کار او را غیر عاقلانه میدانند.
و نیز هرگاه مکلف در یک زمان، دو تکلیف فعلی داشته باشد که نتواند هر دوی آن را انجام دهد، عقل او حکم میکند که بین آن دو، مصلحت سنجی نموده و هرکدام را که اهمیت و مصلحت بیشتری دارد، انجام داده و دیگری را ترک کند که در اصطلاح فقهی از آن با عنوان «تقدیم اهم بر مهم» یاد میشود.
یکی از دانشمندان معاصر شیعه در این باره میگوید:
«فالعقل السلیم یحکم فطریا بانه عند وقوع التزاحم بین الوظیفة الفردیة مع شوکة الاسلام وعزته وقوته، او وقوع التزاحم بین حفظ النفس وبین واجب او محرم آخر، لا بد من سقوط الوظیفة الفردیة؛ ولیست التقیة الا ذلک؛
عقل سلیم بهطور فطری حکم میکند که اگر بین عمل به وظیفه فردی، با شوکت و عزت و قدرت اسلام
تقابل و
تزاحم باشد، یا بین حفظ جان و عملی
واجب یا
حرام تقابل صورت گیرد، در این هنگام وظیفه فردی ساقط میشود؛ و تقیه چیزی جز این نیست.»
بنابراین خواستگاه اصلی تقیه و مهمترین دلیل بر مشروعیت آن، حکم عقل و سیره عملی عقلای عالم؛ اعم از مسلمان و غیر مسلمان است.
به عبارت دیگر: تقیه، حکمی نیست که شریعت مقدس اسلام آن را وضع کرده باشد؛ بلکه حکمی است عقلی و عقلائی که
اسلام آن را تایید و امضاء کرده و قواعد و شرائطی برای آن وضع کرده است تا با قانونمند شدن این قاعده عقلی و فطری، از آن برای حفظ و دفاع از کیان اسلام، جلوگیری از
فتنه و فساد در جامعه، حفظ جان، آبرو، ناموس و اموال مسلمانان و مدارا با دیگران و... استفاده شود.
البته به این نکته نیز باید توجه داشت که اگر زمانی اساس دین در خطر باشد، نه تنها تقیه جایز نیست؛ بلکه جان نثاری در راه دین واجب میشود؛ چنانچه
حضرت سید الشهداء (علیهالسّلام) وقتی دید که یزیدیان دین را هدف گرفتهاند و اساس اسلام را به خطر انداختهاند، با اهداء جان خویش، اسلام را حفظ کرد.
در حقیقت مساله «اهم و مهم» در هر دو صورت اجرا میشود. یعنی اگر ارزش عمل کمتر از جان، مال، ناموس و... باشد، تقیه واجب است و اگر ارزش عمل از جان و... بیشتر باشد، تقیه مشروع نخواهد بود.
امین الاسلام طبرسی میگوید:
«وقال اصحابنا: آنها جائزة فی الاحوال کلها عند الضرورة، وربما وجبت فیها لضرب من اللطف و الاستصلاح. ولیس تجوز من الافعال فی قتل المؤمن، ولا فیما یعلم او یغلب علی الظن انه استفساد فی الدین؛
بزرگان شیعه میگویند: اگر ضرورت باشد، تقیه در همه حالات جایز میشود؛ گاهی نیز به خاطر لطف و ایجاد صلاح و شایستگی واجب میشود؛ اما اگر تقیه سبب کشتن مؤمنی شود، جایز نیست؛ و همچنین در جایی که شخص میداند یا گمان کند که انجام آن کار سبب تباهی دین میشود.»
هر چند که به آیات زیادی بر اثبات مشروعیت تقیه میتوان استدلال کرد؛ اما در اینجا فقط به چند آیه که دلالت واضحتری دارند، اکتفا کرده و
شان نزول و آراء علمای شیعه و سنی را در مورد آن بیان میکنیم.
«لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ اَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی شَیْءٍ اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاِلَی اللَّهِ الْمَصیر؛
افراد با
ایمان نباید به جای
مؤمنان،
کافران را دوست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند، هیچ رابطهای با
خدا ندارد (و پیوند او به کلّی از خدا گسسته میشود) مگر اینکه از آنها بپرهیزید (و به خاطر هدفهای مهمتری تقیّه کنید). خداوند شما را از (نافرمانی) خود، بر حذر میدارد و بازگشت (شما) به سوی خداست.»
در آیات بسیاری و نیز در ابتدای همین آیه خداوند تمامی مؤمنین را از برقراری ارتباط دوستانه با کفار (چه
مشرک باشد و چه
اهلکتاب) منع میکند و حتی تهدید میکند که اگر کسانی از مؤمنین دست به چنین کاری بزنند، ارتباطشان با خداوند و خداپرستان بهطور کلی گسسته شده و از تحت ولایت خداوند خارج میشوند؛ اما از این قاعده کلی، یک مطلب را استثنا میفرماید:
«اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً؛
مگر اینکه از شرّ آنها بپرهیزید و بخواهید به خاطر رسیدن به اهداف مهمتری، تقیه نمایید.»
در حقیقت این آیه در صدد بیان همان قاعده عقلی است که از آن به قاعده «اهم و مهم» تعبیر میشود.
هر چند که اظهار علنی دین خداوند و اجرای عملی آن اهمیت زیادی دارد و هر مسلمانی وظیفه دارد که عقائد اسلام را به تمام جهانیان معرفی نماید؛ اما اگر هدف مهمتری پیش روی شخص قرار گیرد، هر مسلمانی وظیفه دارد که آن هدف مهمتر را مقدم و تبلیغ را به فرصت مناسبتری واگذار نماید.
علامه امین الاسلام طبرسی در
مجمع البیان ذیل
آیه مینویسد:
«(الا ان تتقوا منهم تقاة) والمعنی الا ان یکون الکفار غالبین، والمؤمنون مغلوبین، فیخافهم المؤمن ان لم یظهر موافقتهم، ولم یحسن العشرة معهم، فعند ذلک یجوز له اظهار مودتهم بلسانه، ومداراتهم تقیة منه، ودفعا عن نفسه، من غیر ان یعتقد ذلک. وفی هذه الآیة دلالة علی ان التقیة جائزة فی الدین عند الخوف علی النفس. وقال اصحابنا: آنها جائزة فی الاحوال کلها عند الضرورة، وربما وجبت فیها لضرب من اللطف والاستصلاح. ولیس تجوز من الافعال فی قتل المؤمن، ولا فیما یعلم او یغلب علی الظن انه استفساد فی الدین.»
«معنی آیه این است که اگر کفار غلبه بر مؤمنان پیدا کرده و زیر دست و مغلوب واقع شوند و از عدم همراهی و موافقت با آنان بترسند، در این صورت برای مؤمن جایز است که با زبان اظهار دوستی و محبت نماید و از روی تقیه و دفاع از خویش با ایشان مدارا کند؛ بدون اینکه اعتقاد به آن (دوستی و موافقت) داشته باشد. این آیه اشاره دارد که به هنگام ترس بر جان تقیه از نگاه دین جائز است. بزرگان از علمای شیعه گفتهاند: اگر ضرورت باشد، تقیه در همه چیز جایز میشود؛ و گاهی نیز از باب لطف و ایجاد صلح و سازش واجب میشود. اما اگر تقیه سبب کشتن مؤمنی شود و یا اگر شخص میداند یا گمان میکند انجام آن کار سبب تباهی و فساد در دین میشود جایز نخواهد بود.»
و
فخررازی در
تفسیر کبیر خود چنین مینویسد:
«اعلم ان للتقیة احکاما کثیرة ونحن نذکر بعضها. الحکم الاول: ان التقیة انما تکون اذا کان الرجل فی قوم کفار، ویخاف منهم علی نفسه وماله فیداریهم باللسان، وذلک بان لا یظهر العداوة باللسان، بل یجوز ایضا ان یظهر الکلام الموهم للمحبة والموالاة، ولکن بشرط ان یضمر خلافه، وان یعرض فی کل ما یقول، فان التقیة تاثیرها فی الظاهر لا فی احوال القلوب.»
«بدان که تقیه احکام فراوانی دارد که بعضی از آنها را یادآور میشویم:
حکم اول: تقیه تنها زمانی است که شخص در بین کفار باشد و از ایشان بر جان و مال خویش بترسد پس با زبان خویش با ایشان مدارا میکند؛ به این صورت که دشمنی زبانی خویش را با ایشان آشکار نسازد؛ بلکه جایز است به ایشان سخنی بگوید که توهم دوستی و همراهی داشته باشد؛ اما به شرط آنکه در باطن خویش اعتقاد مخالف آن را داشته باشد؛ و در تمامی سخنان خویش کنایه وار سخن بگوید؛ زیرا تأثیر تقیه در ظاهر است و در تغییر دلها نیست.»
و در ادامه میگوید:
«ظاهر الآیة یدل ان التقیة انما تحل مع الکفار الغالبین الا ان مذهب الشافعی رضی الله عنه ان الحالة بین المسلمین اذا شاکلت الحالة بین المسلمین والمشرکین حلت التقیة محاماة علی النفس.»
«ظاهر آیه بر این دلالت دارد که تقیه تنها زمانی جایز است که کفار غلبه کرده و مسلط و پیروز باشند؛ مگر مذهب شافعی که میگوید: اگر دگرگونی بین مسلمانان همانند تغییر و دگرگونی بین مسلمانان و مشرکان باشد، تقیه برای حفظ جان لازم است.»
و بعد برای این که اثبات کند مشروعیت تقیه فقط برای حفظ جان نیست؛ بلکه برای حفظ مال نیز میتوان تقیه کرد این گونه استدلال میکند:
«التقیة جائزة لصون النفس، وهل هی جائزة لصون المال؟ یحتمل ان یحکم فیها بالجواز، لقوله صلی الله علیه وسلم: " حرمة مال المسلم کحرمة دمه " ولقوله صلی الله علیه وسلم: " من قتل دون ماله فهو شهید " ولان الحاجة الی المال شدیدة والماء اذا بیع بالغبن سقط فرض الوضوء، وجاز الاقتصار علی التیمم دفعا لذلک القدر من نقصان المال، فکیف لا یجوز ههنا والله اعلم.»
«تقیه برای حفظ نفس جایز است؛ و آیا برای حفظ مال نیز جایزاست؟ احتمال دارد که حکم به جواز بنماییم؛ زیرا
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودهاند: حرمت مال مسلمان مانند حرمت
خون اوست.
و به این سبب که ایشان فرمودهاند کسی که در راه دفاع از مالش کشته شود
شهید است؛ و به این علت که احتیاج به مال شدید است؛ در مورد وضوی با
آب میگویند اگر شخص به خاطر خرید آب ضرر مالی کند وضو ساقط است؛ و جایز است که
تیمم بگیرد تا حتی آن مقدار ضرر نبیند؛ چگونه در اینجا تقیه در مورد مال جایز نباشد.»
و در آخر برای اثبات عدم انحصار مشروعیت تقیه به صدر اسلام و تداوم آن میگوید:
«الحکم السادس: قال مجاهد: هذا الحکم کان ثابتا فی اول الاسلام لاجل ضعف المؤمنین فاما بعد قوة دولة الاسلام فلا، وروی عوف عن الحسن: انه قال التقیة جائزة للمؤمنین الی یوم القیامة، وهذا القول اولی، لان دفع الضرر عن النفس واجب بقدر الامکان؛
حکم ششم: مجاهد گفته است: این حکم در اول
اسلام بوده است؛ زیرا مسلمانان ضعیف بودند؛ اما بعد از نیرو پیدا کردن دولت اسلامی دیگر این حکم جایز نیست. و از حسن روایت شده است که گفته است: تقیه برای مؤمنین تا
روز قیامت جایز است. و این نظر دوم قویتر است؛ زیرا دفاع از ضرر بر جان تا حد امکان جایز است.»
ابنخازن در تفسیر آیه میگوید:
«
ومعنی الآیة ان الله نهی المؤمنین عن موالاة الکفار ومداهنتهم ومباطنتهم الاّ ان تخافوا منهم مخافة.
ومعنی الایة ان الله نهی المؤمنین عن موالاة الکافرین ومداهنتهم ومباطنتهم الاّ ان یکون الکفار غالبین ظاهرین، او یکون المؤمن فی قوم کفاراً فیداهنهم بلسانه وقلبه مطمئن بالایمان دفعاً عن نفسه من غیر ان یستحل دماً حراماً او مالاً حراماً او غیر ذلک من المحرمات، او یظهر الکفار علی عورة المسلمین، والتقیة لا تکون الا مع خوف القتل مع سلامة النیة قال الله تعالی: (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) ثم هذه التقیة رخصة فلو صبر علی اظهار ایمانه حتی قتل کان له بذلک اجر عظیم...
«معنی آیه آن است که خداوند مؤمنین را از رفتن در زیر ولایت کفار و نیز از سست انگاری در مقابل ایشان و همراز شدن با ایشان باز داشته است؛ مگر اینکه کفار بر مسلمانان پیروز شده باشند؛ یا مؤمنی در میان قومی کافر باشد؛ و به همین سبب در مقابل ایشان مدارا میکند تا ضررها را از خویش دفع نماید؛ با اینکه قلب وی به خاطر ایمان محکم باشد. و این تقیه جایز است؛ پس اگر بر اظهار ایمان خویش صبر نماید تا کشته شود بدین سبب برای او پاداش بزرگی است.»
شوکانی در تفسیر آیه میگوید:
«الا ان تتقوا منهم تقاة» علی صیغة الخطاب بطریق الالتفاتای الا ان تخافوا منهم امرا یجب اتقاؤه... وفی ذلک دلیل علی جواز الموالاة لهم مع الخوف منهم ولکنها تکون ظاهرا لا باطنا؛
این آیه به صورت مخاطب آمده است؛ یعنی مگر آنکه از ایشان بترسید که مبادا کاری انجام دهند که باید از آن در هراس باشید؛ و این آیه دلیل است که انسان در هنگام ترس میتواند با ایشان دوستی داشته باشد؛ ولی این دوستی ظاهری باشد و نه باطنی.»
مفسر معاصر اهلسنت،
مراغی مصری، متوفای۱۳۷۱هـ در تفسیر این آیه مینویسد:
«الا ان تتقوا منهم تقاة» ای ترک موالاة المؤمنین للکافرین حتم لازم فی کل حال الا فی حال الخوف من شیء تتقونه منهم، فلکم حینئذ ان تتقوهم بقدر ما یبقی ذلک الشیء، اذ القاعدة الشرعیة ان درء المفاسد مقدم علی جلب المصالح واذا جازت موالاتهم اتقاء الضرر فاولی ان تجوز لمنفعة المسلمین.
اذا فلا مانع من ان تحالف دولة اسلامیة دولة غیر مسلمة لفائدة تعود الی الاولی اما بدفع ضرر او جلب منفعة؛ ولیس لها ان توالیها فی شیء یضر المسلمین ولا تختص هذه المولاة بحال الضعیف فهی جائزة فی کل وقت. وقد استنبط العلماء من هذه الآیة جواز التقیة بان یقول الانسان او یفعل ما یخالف الحق لاجل التوقی من ضرر یعود من الاعداء الی النفس او العرض او المال فمن نطق بکلمة الکفر مکرها وقایة لنفسه من الهلاک، وقلبه مطمئن بالایمان لا یکون کافرا بل یعذر کما فعل عمار بن یاسر حین اکرهته قریش علی الکفر فوافقها مکرها وقلبه مطمئن بالایمان وفیه نزلت الآیة: «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان».
«معنی این آیه چنین است که ترک دوستی مؤمنان با کفار در همه حال لازم است؛ مگر در حالتی که در هراس باشد مبادا آسیبی از ایشان به وی برسد؛ در این هنگام شما میتوانید با ایشان تا زمانی که در هراس هستید تقیه کنید؛ زیرا قاعده شرعی این است که دفع کردن ضرر مقدّم بر به دست آوردن مصلحت است؛ و وقتی که دوستی با ایشان برای دفع ضرر ایشان جایز شد برای به دست آوردن منفعت مسلمانان قطعاً واجب است.
بنابراین مانعی ندارد که دولتهای اسلامی با دولتهای غیر اسلامی به خاطر فایدهای که به مسلمانان میرسد همپیمان شوند؛ حال این فایده به دست آوردن منفعت باشد یا دفع ضرر.
و نیز دولتهای اسلامی حق ندارند با دولتهای غیر مسلمانان ارتباطاتی داشته باشند که به ضرر مسلمانان است. و این دوستی با کفار مخصوص حالت ضعف نیست و در همه حال جایز است. علما از این آیه جواز تقیه را استنباط کردهاند؛ به این صورت که انسان سخنی بگوید یا کاری انجام دهد که مخالف با حق است، زیرا میخواهد خود را از ضرری که دشمنان به او یا ناموس او یا مال او میرسانند حفظ کند. پس کسی که کلمات شرک آلود بزند تا جان خویش را از هلاکت برهاند در حالیکه قلب او با ایمان محکم شده است، کافر نیست و بلکه برای این کار خویش مجوّزی دارد. همآنطور که
عمار یاسر در هنگامی که
قریش او را به زور وادار به گفتن کلمات کفر کردند و وی از روی اجبار موافقت کرد اما قلب او با ایمان محکم شده بود؛ و این آیه در مورد وی نازل شد که: «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان».
بنابراین تردیدی نیست که این آیه مبارکه بر جواز و مشروعیت تقیه صراحت دارد و ثابت میکند که تقیه از
ایمان است و سبب نخواهد شد که شخص تقیه کافر و یا منافق بشود. این مطلبی است که مفسران شیعه و سنی از آیه فهمیدهاند.
«مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ ایمانِهِ اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْایمانِ وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ؛
کسانی که بعد از ایمان کافر شوند( به جز آنها که تحت فشار واقع شدهاند در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است) آری، آنها که سینه خود را برای پذیرش کفر گشودهاند، غضب خدا بر آنها است و عذاب عظیمی در انتظارشآن.»
این آیه در باره جماعتی از مسلمانان؛ از جمله:
عمار و پدر و مادرش
یاسر و
سمیه،
صهیب،
بلال و
خباب نازل شده است که کفار قریش آنها را به خاطر اسلام آوردنشان به سختی شکنجه میکردند؛ تا این که یاسر و همسر او از شدت شکنجه جانشان را از دست دادند و نخستین شهدای اسلام لقب گرفتند. اما عمار که در آن زمان جوان بود، بر اثر شکنجههای طاقت فرسا، طاقتش طاق شد و بالاخره هر آن چه را که کفار میخواستند به زبان آورد و جانش را حفظ کرد.
عمار با چشم گریان خدمت رسول خدا رسید و قصه را بازگو کرد. رسول خدا فرمود: اگر بار دیگر نیز تو را مجبور کردند، همین کار را انجام بده.
اینجا بود که این آیه نازل شد و کار عمار یاسر مورد تأیید
خداوند قرار گرفت.
مرحوم علامه طبرسی (رحمتاللهعلیه) و نیز
فخررازی از علمای اهلتسنن، شان نزول آیه را با کمی تغییر در الفاظ این گونه بیان میکنند.
«قیل نزل قوله: (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) فی جماعة اکرهوا وهم: عمار، ویاسر ابوه، وامه سمیة، وصهیب، وبلال، وخباب، عذبوا وقتل ابو عمار وامه، واعطاهم عمار بلسانه ما ارادوا منه. ثم اخبر سبحانه بذلک رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فقال قوم: کفر عمار، فقال (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): کلا ان عمارا ملئ ایمانا من قرنه الی قدمه، واختلط الایمان بلحمه ودمه وجاء عمار الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وهو یبکی، فقال (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما وراءک فقال شر یا رسول الله ما ترکت حتی نلت منک، وذکرت آلهتهم بخیر، فجعل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یمسح عینیه، ویقول: ان عادوا لک، فعد لهم بما قلت! فنزلت الآیة.»
گفته شده است که این آیه در مورد گروهی که تحت فشار قرار گرفتند نازل شد که از جمله آنها: عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه و صهیب و بلال و خباب بودند که شکنجه شدند و پدر و مادر عمار کشته شدند؛ عمار به صورت زبانی آنچه را میخواستند به ایشان گفت؛ سپس خداوند این خبر را به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داد. مردم گفتند که عمار کافر شد؛ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: هرگز چنین نیست؛ عمار از سر تا پا پر از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آغشته شده است.
عمار به نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد در حالیکه گریان بود؛ پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او فرمودند: چه شده است؟
گفت: امر بدی اتفاق افتاده است؛ آزاد نشدم مگر به این سبب که شما را دشنام داده و در مورد خدایان ایشان خوبی گفتنم؛ پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اشک وی را پاک کرده و فرمودند: اگر دوباره به سراغ تو آمدند، همین کار را بنما؛ و سپس این آیه نازل شد.»
شیخ طوسی (رضوآناللهتعالیعلیه) در ذیل آیه مینویسد:
«نزلت هذه الآیة فی عمار بن یاسر (رحمه الله) اکرهه المشرکون بمکة بانواع العذاب، وقیل: انهم غطوه فی بئر ماء علی ان یلفظ بالکفر وکان قلبه مطمئنا بالایمان، فجاز من ذلک، وجاء الی النبی صلی الله علیه وسلم جزعا فقال له النبی صلی الله علیه وسلم کیف کان قلبک؟ قال کان مطمئنا بالایمان، فانزل الله فیه الآیة. واخبر ان الذین یکفرون بالله بعد ان کانوا مصدقین به بان یرتدوا عن الاسلام " فعلیهم غضب من الله " ثم استثنی من ذلک من کفر بلسانه، وکان مطمئن القلب بالایمان فی باطنه، فانه بخلافه؛
این آیه در مورد عمار بن یاسر نازل شده است که مشرکان مکه او را با انواع شکنجهها تحت فشار قرار دادند. و گفته شده است که ایشان او را در چاه آبی فرو کردند تا حدی که مجبور شد کلمات کفر را بر زبان بیاورد در حالیکه قلب وی با ایمان محکم شده بود. وقتی این ماجرا تمام شد به نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او فرمودند: قلب تو چگونه بود؟
پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. پس این آیه در مورد وی نازل شد؛ و خبر داد که کسانی که بعد از آنکه ایمان را قبول کردند از اسلام
مرتد شدند، غضب خداوند بر ایشان است و سپس از این حکم کسانی را که به صورت زبانی کافر شدهاند اما دلشان را با ایمان محکم کردهاند را استثنا کرد؛ زیرا ایشان مخالف گروه قبل هستند.»
ابنکثیر دمشقی سلفی در این باره مینویسد:
«وقد روی العوفی عن ابنعباس ان هذه الآیة نزلت فی عمار بن یاسر حین عذبه المشرکون حتی یکفر بمحمد صلی الله علیه وسلم فوافقهم علی ذلک مکرها وجاء معتذرا الی النبی صلی الله علیه وسلم فانزل الله هذه الآیة وهکذا قال الشعبی وقتادة وابو مالک؛
عوفی از
ابنعباس روایت کرده است که این آیه در مورد عمار یاسر نازل شد؛ وقتی که مشرکان او را شکنجه کردند تا به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کافر شود؛ پس از روی اجبار قبول کرد و عذرخواهان به نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد؛ خداوند نیز این آیه را نازل فرمود.
شعبی و
قتاده و
ابومالک نیز چنین گفتهاند.»
عینی در
شرح صحیح بخاری مینویسد:
«وقال تعالی (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) اباح للمکره التکذیب باللسان عند وجود التصدیق القلبی؛
خداوند فرموده است «الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان»؛ این آیه برای کسی که مجبور میشود، تکذیب کردن زبانی را جایز کرده است اما در صورتیکه تصدیق قلبی موجود باشد.»
و در جای دیگری میگوید:
«اخذ المشرکون عمارا فلم یترکوه حتی نال من رسول الله صلی الله علیه وسلم، وذکر آلهتهم بخیر، فلما اتی رسول الله صلی الله علیه وسلم قال: ما وراءک؟ قال: شر یا رسول الله؟ والله ما ترکت حتی نلت منک وذکرت آلهتهم بخیر. قال: فکیف تجد قلبک؟ قال: مطمئنا بالایمان. قال: فان عادوا فعد، وفیه نزل: (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان)؛
مشرکان عمار را گرفته و او را تا زمانی که به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دشنام نداده و در مورد خدایان ایشان خوبی نگفت، رها نکردند؛ وقتی به نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد، ایشان به او فرمودند: چه خبر شده است؟ پاسخ داد: کار بدی کردم، ای رسول خدا!! قسم به خدا من را تا زمانی که به شما دشنام ندادم و در مورد خدایان ایشان خوبی نگفتم رها نکردند. رسول خدا فرمودند: قلبت را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: پس اگر ایشان دوباره چنین کردند، تو نیز همانگونه بنما. و این آیه در مورد او نازل شد.»
آلوسی مفسر مشهور اهلسنت بعد از آیه میگوید:
«والآیة دلیل علی جواز التکلم بکلمة الکفر عند الاکراه وان کان الافضل ان یتجنب؛
آیه دلیل جایز بودن سخن گفتن به
کفر است در زمانی که انسان مجبور شود؛ اگر چه بهتر آن است که از این کار پرهیز نماید.»
همانطور که پیش از این گفتیم، اینروایت در باره
عمار یاسر (رضوآناللهتعالیعلیه) نازل شده است. روایاتی بسیاری از اهلسنت در این باره وارد شده است که ما به چند روایت اکتفا میکنیم:
عبدالرزاق صنعانی در تفسیرش مینویسد:
«عن ابی عبیدة بن محمد بن عمار بن یاسر فی قوله تعالی «الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان» قال اخذ المشرکون عمار بن یاسر فعذبوه حتی قاربهم فی بعض ما ارادوا فشکا ذلک الی النبی صلی الله علیه وسلم فقال النبی صلی الله علیه وسلم کیف تجد قلبک قال مطمئن بالایمان ثم قال النبی صلی الله علیه وسلم فان عادوا فعد؛
از نوه عمار یاسر روایـت شده است که در مورد این
آیه گفت: مشرکان عمار یاسر را گرفته و او را
شکنجه کردند؛ تا اینکه در بعضی از خواستههای
مشرکین با ایشان موافقت کرد؛ و سپس شکایت این مطلب را به نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برد؛ ایشان فرمودند: قلبت را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: با
ایمان محکم شده بود. رسول خدا فرمودند: اگر ایشان دوباره تو را گرفتند همینگونه بنما.»
حاکم نیشابوری (متوفای۴۰۵هـ) روایت را اینگونه نقل میکند:
«عن ابی عبیدة بن محمد بن عمار بن یاسر عن ابیه قال اخذ المشرکون عمار بن یاسر فلم یترکوه حتی سبّ النبی صلی الله علیه وسلم وذکر آلهتهم بخیر ثم ترکوه فلما اتی رسول الله صلی الله علیه وسلم قال ما وراءک قال شر یا رسول الله ما ترکت حتی نلت منک وذکرت آلهتهم بخیر قال کیف تجد قلبک قال مطمئن بالایمان قال ان عادوا فعد؛
«از نوه عمار یاسر از پدرش روایت شده است که گفت:
مشرکان عمار یاسر را گرفته و او را رها نکردند؛ تا اینکه به رسول خدا دشنام داد و در مورد خدایان ایشان خوبی گفت؛ پس به نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد.
ایشان فرمودند: چه شده است؟ پاسخ داد: بدی؛ ای رسول خدا!! ایشان مرا رها نکردند مگر آنکه به شما دشنام داده و خدایان ایشان را ستودم؛ ایشان فرمودند: قلبت را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. رسول خدا فرمودند: اگر ایشان دوباره تو را گرفتند همینگونه بنما. و بعد از نقل روایت میگوید: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه اینروایت طبق شرط بخاری و مسلم صحیح است؛ ولی در صحیحین نیامده است.»
و نیز بسیاری از بزرگان اهلسنت نوشتهاند:
«اخذ بنو المغیرة عماراً وغطوه فی بئر مصون وقالوا له: اکفر بمحمد (ولم یتعمد) ذلک وقلبه کان مطمئناً فاُخبر رسول الله صلی الله علیه وسلم بان عماراً کفر. فقال: (کلا ان عماراً ملیء ایماناً من قرنه الی قدمه واختلط الایمان بلحمه ودمه). فاتی عمار رسول الله صلی الله علیه وسلم وهو یبکی، فجعل رسول الله صلی الله علیه وسلم یمسح عینیه، وقال: (مالک ان عادوا لک فعدلهم بما قلت). فانزل الله هذه الآیة.»
«خاندان
بنیمغیره عمار را گرفته و او را در چاهی فرو کرده و در آن را بستند؛ وبه او گفتند: به محمد کافر شو، (وی چنین کرد) اما از روی عمد آن را نگفت؛ و قلبش با ایمان محکم شده بود. به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خبر رسید که عمار کافر شده است؛ ایشان فرمودند: عمار از سر تا پا پر از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته شده است.
عمار به نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد در حالیکه گریه میکرد؛ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اشکهای وی را پاک کرده و فرمودند: تو را چه شده است، اگر دوباره چنین کردند تو نیز همینگونه بنما.
خداوند نیز این آیه را نازل فرمود.»
این آیه صراحت دارد که اگر کسی به خاطر حفظ جانش مجبور شود که با کافران همنوا شود؛ در حالی که قلبش سرشار از ایمان به خداوند است، اشکالی ندارد و شخص با گفتن آن کافر نمیشود.
همچنین این آیه به اتفاق مفسران شیعه و سنی قبل از هجرت و در
مکه نازل شده است و این یعنی این که تشریع تقیه در صدر اسلام بوده و هدف از تشریع آن نیز پیشرفت دین مبین
اسلام بوده است؛ بنابراین، از هر دوی این آیات استفاده میشود که تقیه امری است مشروع.
«وَقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ ایمانَهُ اَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً اَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَاِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَاِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُمْ اِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب.»
«و مرد مؤمنی از
آلفرعون که ایمان خود را پنهان میداشت گفت: «آیا میخواهید مردی را بکشید بخاطر اینکه میگوید: پروردگار من «
اللَّه» است، در حالی که دلایل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت و اگر راستگو باشد، (لا اقل) بعضی از عذابهایی را که وعده میدهد به شما خواهد رسید خداوند کسی را که اسرافکار و بسیار دروغگوست هدایت نمیکند.»
این آیه نیز از آیاتی است که بر جواز و مشروعیت تقیه صراحت دارد؛ زیرا در صدد بیان داستان
مؤمن آلفرعون است که از نزدیکان
حضرت موسی بود و ایمان آوردنش را به آن حضرت از
فرعون و اطرافیان وی مخفی کرده بود.
همین مطلب باعث شد که او بتواند جان حضرت موسی (علیهالسّلام) را نجات دهد. هنگامی که احساس کرد که به زودی آتش خشم فرعون، جان موسی را خواهد گرفت، مردانه پا پیش نهاد و با سخنان سنجیده و حساب شده خود از آن حضرت دفاع جانانه و صد البته عاقلانه کرد.
این جا است که ارزش
تقیه بیش از پیش روشن میشود. وقتی تقیه میتواند جان پیامبران را نجات دهد، چه دلیلی میتواند مانع مشروعیت آن باشد؟ چه دلیلی بهتر از این میتوان برای مشروعیت تقیه اقامه کرد؟ آیا اگر این شخص ایمان خود را علنی میکرد، بازهم میتوانست از موسی دفاع کند؟ مگر خون او رنگینتر از خون حضرت موسی بود و یا جایگاه ارزشمندتری از فرزند خوانده فرعون داشت، تا فرعونیان از کشتن او بگذرند؟
قرطبی در تفسیر آیه آورده است:
«انّ المکلف اذا نوی الکفر بقلبه کان کافرا وان لم یتلفظ بلسانه واما اذا نوی الایمان بقلبه فلا یکون مؤمنا بحال حتی یتلفظ بلسانه ولا تمنعه التقیة والخوف من ان یتلفظ بلسانه فیما بینه وبین الله تعالی انما تمنعه التقیة من ان یسمعه غیره ولیس من شرط الایمان ان یسمعه الغیر فی صحته من التکلیف وانما یشترط سماع الغیر له لیکف عن نفسه وماله؛
مکلف زمانی که در قلب خویش نیت
کفر بنماید کافر است اگر چه آن را بر زبان نیاورد؛ اما اگر در باطن نیت
ایمان داشته باشد
مؤمن نخواهد بود تا زمانیکه آن را بر زبان خویش جاری سازد؛ در صورتی تقیه و ترس او را از به زبان آوردن این سخنان در بین خود و خدای خویش نگردد. تقیه تنها باید مانع شنیدن دیگران شود؛ و از شرط ایمان آن نیست که دیگران آن را بشنوند؛ تنها لازم است دیگران این را بدانند تا (او را کافر ندانسته) و دست از وی و مال او بردارند.»
آلوسی در تفسیرش میگوید:
«ان الرجل احتاط لنفسه خشیة ان یعرض اللعین حقیقة امره فیبطش به فتلطف فی الاحتجاج فقال: (وان یک کاذبا فعلیه کذبه) لا یتخطاه وبال کذبه؛
این شخص در مورد جان خویش احتیاط کرد، تا مبادا ملعونان ازحقیقت کار وی آگاه شوند و کار او را خراب سازند؛ به همین سبب در دلیلی که (به نفع حضرت موسی) آورد با کنایه سخن گفت؛ و گفت: اگر او دروغگو باشد تنها او زیان میبیند.»
احمد بن عبدالقادر قیسی در این باره میگوید:
«وهذا استدراج الی الاعتراف بالبینات بالدلائل علی التوحید... وابدی ذلک فی صورة احتمال ونصیحة وبدا فی التقسیم بقوله: «وَاِن یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ» مداراة منه وسلوکاً لطریق الانصاف فی القول، وخوفاً اذا انکر علیهم قتله انه ممن یعاضده وینصره، فاوهم بهذا التقسیم والبداءة بحالة الکذب حتی یسلم من شره، ویکون ذلک ادنی الی تسلیمهم؛
او میخواست به تدریج از مردم اعتراف به دلایل
توحید بگیرد... و این کار را به صورت احتمال و نصیحت انجام داد و کلام خود را با تقسیم شروع کرده و گفت: اگر موسی دروغگو باشد، دروغش به گردن خود اوست؛ و چنین گفت تا با مردم مدارا کرده باشد و راه انصاف در کلام را پیش گرفته باشد؛ و از این میترسید که کسانی که مدافع او هستند این کلام وی را نپذیرفته و او را بکشند؛ پس ایشان را با کلام خویش به توهم (دوستی) انداخته و کلام خود را به صورت دروغی مطرح کرد تا از شر ایشان در امان بماند و به این وسیله راحتتر ایشان را تسلیم سازد.»
مراغی نیز در تفسیرش میگوید:
«وقال رجل من آل فرعون یکتم ایمانه منهم خوفاً علی نفسه: اینبغی لکم ان تقتلوا رجلاً ما زاد علی ان قال: ربّی الله، قد جاءکم بشواهد دالّة علی صدقه؟ ومثل هذه المقالة لا تستدعی قتلاً ولا تستحق عقوبة فاستمع فرعون لکلامه، واصغی لمقاله وتوقف عن قتله.»
«مردی از فرعونیان که بر جان خویش بیمناک بود و ایمانش را پنهان میکرد گفت: آیا سزاوار است کسی را که میگوید: «پرودگار من الله است» نمیگوید، بکشید؟ وی برای شما شواهدی بر راستگویی خویش آورده است؛ و چنین کلامی سزاوار
قتل و عقوبت نیست؛ به همین سبب فرعون سخنان موسی را گوش داد و دست از کشتن او برداشت.»
این آیه دلالت میکند که تقیه در شرایع قبلی نیز مشروع بوده است و اختصاص به
دین اسلام ندارد.
خداوند در داستان
اصحاب کهف میفرماید:
«فَابْعَثُوا اَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ اِلَی الْمَدینَةِ فَلْیَنْظُرْ اَیُّها اَزْکی طَعاماً فَلْیَاْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ اَحَداً. اِنهَُّمْ اِن یَظْهَرُواْ عَلَیْکمُْ یَرْجُمُوکمُْ اَوْ یُعِیدُوکُمْ فیِ مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُواْ اِذًا اَبَدًا؛
اکنون یک نفر از خودتان را با این سکّهای که دارید به شهر بفرستید، تا بنگرد کدام یک از آنها غذای پاکیزهتری دارند، و مقداری از آن برای روزی شما بیاورد. امّا باید دقّت کند، و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد.»
چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان میکنند یا شما را به آیین خویش بازمیگردانند و در آن صورت، هرگز روی رستگاری را نخواهید دید!.
مفسران شیعه و سنی تصریح کردهاند که مراد از «وَلْیَتَلَطَّفْ» تقیه است که وقتی یکی از اصحاب کهف بعد از بیدار شدن قصد کرد که به شهر برود و برای آنها غذا تهیه کند، دوستان او توصیه کردند که احتیاط کند تا مبادا دشمنان از مخفیگاه آنها آگاه شوند و جان آنها به خطر بیفتد. این همان تقیهای است که دشمنان اهل بیت حاضر نیستند زیر بار مشروعیت آن بروند.
عبدالرحمن سعدی در تفسیرش مینویسد:
«ومنها: الحث علی التحرز، والاستخفاء، والبعد عن مواقع الفتن فی الدین، واستعمال الکتمان فی ذلک علی الانسان وعلی اخوانه فی الدین. ومنها: شدة رغبة هؤلاء الفتیة فی الدین، وفرارهم من کل فتنة، فی دینهم، وترکهم اوطانهم فی الله. ومنها: ذکر ما اشتمل علیه الشر، من المضار والمفاسد، الداعیة لبغضه، وترکه.»
«یکی از موارد مطرح شده در این آیه حفظ جان و مخفی ماندن و دور بودن از جایگاههایی است که دین ایشان به
فتنه میافتاد؛ و در این موارد انسان میتواند برای خود و برادران دینیاش پنهان کاری نماید. یکی دیگر از موارد علاقه زیاد ایشان به دین خویش و فرار از فتنهها و ترک دیار در راه خدا بود. یکی دیگر از موارد بیان آسیبها و زیآنها و مفاسد است که بیان آنها سبب برای ناخشنودی از آنها و ترک ایشان است و اینکه این راه، راه مومنان گذشته و آینده است.»
ابنکثیر دمشقی مینویسد:
«(ولیتلطف) ای فی خروجه وذهابه وشرائه وایابه یقولون ولیختف کل ما یقدر علیه «ولا یشعرن» ای ولا یعلمن «بکم احدا انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم» ای ان علموا بمکانکم... یخافون منهم ان یطلعوا علی مکانهم فلا یزالون یعذبونهم بانواع العذاب الی ان یعیدوهم فی ملتهم التی هم علیها او یموتوا وان وافقتموهم علی العود فی الدین فلاح لکم فی الدنیا ولا فی الآخرة.»
«مقصود عبارت «ولیتلطف» (با لطافت برخورد کند) آن است که در بیرون رفتن از غار و رفتن به شهر و خرید و بازگشت ودر همه کارها مراقب باشد و کسی را آگاه نسازد... از اصحاب
دقیانوس میترسیدند که جایگاه ایشان را یافته و ایشان را تحت انواع شکنجهها قرار دهند تا ایشان نیز دین اصحاب دقیانوس را بپذیرند و یا اینکه بمیرند؛ در این صورت اگر دین ایشان را بپذیرید که رستگاری در
دنیا و
آخرت نخواهید داشت.»
قرطبی مینویسد:
«السادسة فی هذه الآیة نکتة بدیعة وهی ان الوکالة انما کانت مع التقیة خوف ان یشعرهم بهم احد لما کانوا علیه من الخوف علی انفسهم؛
«ششم: در این آیه نکتهای زیباست که ایشان، آن شخص را تنها به شرط تقیه
وکیل نمودند تا خرید انجام دهد؛ زیرا میترسیدند که کسی از وجود ایشان آگاهی پیدا کند؛ چون بر جان خویش نگران بودند.»
فخررازی مینویسد:
«وقوله: «وَلْیَتَلَطَّفْ» ای یکون ذلک فی سر وکتمان یعنی دخول المدینة وشراء الطعام) وَلاَ یُشْعِرَنَّ بِکُمْ اَحَدًا (ای لا یخبرن بمکانکم احداً من اهل المدینة؛
کلام خداوند «وَلْیَتَلَطَّفْ» یعنی کار خویش را به صورت مخفیانه انجام دهد و کسی از اهل شهر را از جایگاه ایشان با خبر نسازد.»
علاوه بر این، اصحاب کهف در طول مدتی که درشهر زندگی میکردند اعتقاد باطنی خود را پنهان کرده بودند و همانند دیگران در مراسمهای مختلف
بتپرستان حضور مییافتند.
امام صادق (علیهالسّلام) در این باره میفرماید:
«مَا بَلَغَتْ تَقِیَّةُ اَحَدٍ تَقِیَّةَ اَصْحَابِ الْکَهْفِ اِنْ کَانُوا لَیَشْهَدُونَ الْاَعْیَادَ وَیَشُدُّونَ الزَّنَانِیرَ فَاَعْطَاهُمُ اللَّهُ اَجْرَهُمْ مَرَّتَیْن؛
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: تقیه هیچ کسی به درجه تقیه اصحاب کهف نرسید، آنها در اعیاد (بتپرستها) حاضر میشدند و
زنّار (کمربندی که
نصارا به عنوان
شعار) میبستند (با آنکه خداشناس و
موحد بودند) از اینرو
خدا پاداششان را دو بار داد.»
این آیه نیز همانند آیه قبلی ثابت میکند که تقیه در شرایع قبلی همانند شریعت اسلام مشروع بوده و پیروان شرایع گذشته نیز از آن برای حفظ جان، مال، دین و... استفاده میکردهاند.
روایات بسیاری از طریق
اهل بیت (علیهمالسّلام) در باره
تقیه وارد شده است که از حد
استفاضه تجاوز میکند؛ اگر نگوییم که به حد
تواتر معنوی میرسد. تا جایی که مرحوم شیخ
حر عاملی (رضوآناللهتعالیعلیه) در کتاب
وسائل الشیعه، ۱۲۸ روایت را در ضمن ۱۳ باب جمعآوری کرده است. از میان این همه روایت بهطور اختصار فقط به چند روایت اشاره میکنیم:
«اَبُو عَلِیٍّ الْاَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ اَبِی یَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) یَقُولُ التَّقِیَّةُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَالتَّقِیَّةُ حِرْزُ الْمُؤْمِنِ ولاَ اِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَه؛
امام صادق (علیهالسّلام) میفرمود: تقیه سپر مؤمن است، تقیه نگهدار مؤمن است، هر که تقیه ندارد ایمان ندارد.»
روایت صحیح السند در این باره بسیار زیاد است و ما در اینجا فقط به بررسی یکی از آنها خواهیم پرداخت.
نجاشی در باره اَبُو عَلِیٍّ الْاَشْعَرِیُّ؛
احمد بن ادریس قمی (متوفای۲۰۶هـ) میگوید:
«احمد بن ادریس بن احمد ابو علی الاشعری القمی کان ثقة، فقیها فی اصحابنا، کثیر الحدیث، صحیح الروایة؛
احمد بن ادریس، مورد اعتماد و فقیه اصحاب ما بود، روایت زیاد نقل کرده، روایتش صحیح است.»
شیخ طوسی در باره
مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ القمی میگوید:
«محمد بن عبد الجبار، وهو ابن ابی الصهبان، قمی، ثقة؛
محمد بن عبدالجبار قمی، مورد اعتماد است.»
مرحوم
نجاشی در باره
مُحَمَّدِ بْنِ اِسْمَاعِیلَ بن بزیع میگوید:
«محمد بن اسماعیل بن بزیع ابو جعفر مولی المنصور ابی جعفر، وولد بزیع بیت، منهم حمزة بن بزیع. کان من صالحی هذه الطائفة وثقاتهم، کثیر العمل.»
«محمد بن اسماعیل... او در خاندانی به دنیا آمد که
حمزة بن بزیع از ایشان است؛ از نیکان
شیعه و مورد اطمینان بوده و عمل بسیار داشت.»
و در ادامه اینروایت را نقل میکند:
«عن الحسین بن خالد الصیرفی. قال: کنا عند الرضا علیه السلام، ونحن جماعة، فذکر محمد بن اسماعیل بن بزیع، فقال: "وددت ان فیکم مثله"؛
حسین بن خالد گفت: ما گروهی نزد
امام رضا (علیهالسّلام) بودیم، پس یادی از محمد بن اسماعیل بزیع شد، پس فرمودند: من دوست داشتم که در بین شما مثل او بود.»
و مرحوم
شیخ طوسی نیز در باره وی میگوید:
«محمد بن اسماعیل بن بزیع، ثقة صحیح، کوفی، مولی المنصور؛
محمد بن اسماعیل، مورد اعتماد و روایتش صحیح است.»
نجاشی در باره
عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ الاعلم میگوید:
«علی بن النعمان الاعلم النخعی ابو الحسن مولاهم، کوفی، روی عن الرضا علیه السلام، و اخوه داود اعلا منه، وابنه الحسن بن علی وابنه احمد رویا الحدیث. وکان علی ثقة، وجها، ثبتا، صحیحا، واضح الطریقة؛
علی بن نعمان، از امام رضا (علیهالسّلام) روایت نقل کرده است، برادرش داود از او بهتر است و دو پسرش حسن و احمد نیز روایت نقل کردهاند. علی بن نعمان مورد اعتماد، سرشناس، استوار، روایتش صحیح است و مذهب روشنی داشت.»
نجاشی در باره
عبدالله ابنمُسْکَانَ (از
اصحاب اجماع) میگوید:
«عبدالله بن مسکان ابو محمد مولی (عنزة)، ثقة، عین؛
عبدالله بن مسکان، مورد اعتماد و مایه افتخار است.»
نجاشی در باره
عَبْدِاللَّهِ بْنِ اَبِییَعْفُورٍ میگوید:
«عبدالله بن ابی یعفور العبدی واسم ابی یعفور واقد، وقیل وقدان، یکنی ابا محمد، ثقة ثقة، جلیل فی اصحابنا؛
عبدالله بن ابییعفور، مورد اعتماد و در میان اصحاب ما مورد احترام بود.»
«عِدَّةٌ مِنْ اَصْحَابِنَا عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ قَالَ اَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) یَا مُعَلَّی اکْتُمْ اَمْرَنَا ولاَ تُذِعْهُ فَاِنَّهُ مَنْ کَتَمَ اَمْرَنَا وَلَمْ یُذِعْهُ اَعَزَّهُ اللَّهُ بِهِ فِی الدُّنْیَا وَجَعَلَهُ نُوراً بَیْنَ عَیْنَیْهِ فِی الْآخِرَةِ یَقُودُهُ اِلَی الْجَنَّةِ یَا مُعَلَّی مَنْ اَذَاعَ اَمْرَنَا وَلَمْ یَکْتُمْهُ اَذَلَّهُ اللَّهُ بِهِ فِی الدُّنْیَا وَنَزَعَ النُّورَ مِنْ بَیْنِ عَیْنَیْهِ فِی الْآخِرَةِ وَجَعَلَهُ ظُلْمَةً تَقُ ودُهُ اِلَی النَّارِ یَا مُعَلَّی اِنَّ التَّقِیَّةَ مِنْ دِینِی وَدِینِ آبَائِی ولاَ دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ یَا مُعَلَّی اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ اَنْ یُعْبَدَ فِی السِّرِّ کَمَا یُحِبُّ اَنْ یُعْبَدَ فِی الْعلاَنِیَةِ یَا مُعَلَّی اِنَّ الْمُذِیعَ لِاَمْرِنَا کَالْجَاحِدِ لَه؛
«
معلی بن خنیس میگوید:
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: ای معلی! امر ما را نهآندار و فاش مساز؛ زیرا کسی که امر ما را نهان دارد و فاش نسازد، خدا او را به جهت آن در دنیا عزیز کند و آن را در آخرت نور میان دو چشمش قرار دهد که به سوی بهشتش کشد.
ای معلی! هر که امر ما را فاش سازد و پوشیده ندارد خدا به سبب آن در دنیا ذلیلش کند و نور را از میان چشمانش در آخرت بگیرد و آن را تاریکی قرار دهد که به سوی دوزخش کشاند.
ای معلی! همانا تقیه از دین من و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد. ای معلی! همانا خدا دوست دارد در پنهانی
عبادت شود؛ چنآنکه دوست دارد آشکارا
عبادت شود. ای معلی! فاش سازنده امر ما مانند انکار کننده آن است.»
«ابْنُ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ اَبِی عُمَرَ الْاَعْجَمِیِّ قَالَ قَالَ لِی اَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) یَا اَبَا عُمَرَ اِنَّ تِسْعَةَ اَعْشَارِ الدِّینِ فِی التَّقِیَّةِ ولاَ دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ وَالتَّقِیَّةُ؛
ابوعمر اعجمی میگوید: امام صادق (علیهالسّلام) به من فرمود: ای ابوعمر! نُه دهم
دین در
تقیه است و هر که تقیه ندارد دین ندارد.»
«حَدَّثَنَا اَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ اِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا (علیهالسّلام) لَا دِینَ لِمَنْ لَا وَرَعَ لَهُ ولاَ اِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ اَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّةِ فَقِیلَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اِلَی مَتَی قَالَ اِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ وَهُوَ یَوْمُ خُرُوجِ قَائِمِنَا اَهْلَ الْبَیْتِ فَمَنْ تَرَکَ التَّقِیَّةَ قَبْلَ خُرُوجِ قَائِمِنَا فَلَیْسَ مِنَّا؛
حسین بن خالد میگوید امام هشتم فرمود: کسی که
ورع ندارد دین ندارد، کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد براستی گرامیترین شما نزد خدا آن کس باشد که بیشتر تقیه کند، عرض شد تا کی؟ فرمود تا وقت معینی که روز خروج
قائم ما باشد، هر کس پیش از خروج قائم ما تقیه را واگذارد از ما نیست.»
«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ اَبِی یَعْفُورٍ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسّلام) قَالَ اتَّقُوا عَلَی دِینِکُمْ فَاحْجُبُوهُ بِالتَّقِیَّةِ فَاِنَّهُ لَا اِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ اِنَّمَا اَنْتُمْ فِی النَّاسِ کَالنَّحْلِ فِی الطَّیْرِ لَوْ اَنَّ الطَّیْرَ تَعْلَمُ مَا فِی اَجْوَافِ النَّحْلِ مَا بَقِیَ مِنْهَا شَیْءٌ اِلَّا اَکَلَتْهُ وَلَوْ اَنَّ النَّاسَ عَلِمُوا مَا فِی اَجْوَافِکُمْ اَنَّکُمْ تُحِبُّونَّا اَهْلَ الْبَیْتِ لَاَکَلُوکُمْ بِاَلْسِنَتِهِمْ وَلَنَحَلُوکُمْ فِی السِّرِّ وَالْعلاَنِیَةِ رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً مِنْکُمْ کَانَ عَلَی ولاَیَتِنَا.
«ابن ابییعفور میگوید: امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: به خاطر حفظ دینتان تقیه کنید و آن را با تقیه مخفی نگاه دارید؛ زیرا هر کس که تقیه ندارد ایمان ندارد، همانا شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میآن پرندگانید، اگر پرندگان میدانستند که در درون زنبور عسل چیست، از آنها چیزی باقی نمیگذاشتند، و اگر مردم (مخالفین) بدانند که در قلبتان محبت ما اهلبیت را دارید، شما را با زبانشان نابود میساختند و در نهان و آشکار به شما ناسزا میگفتند. خدا بیامرزد آن بندهای را که
ولایت ما را داشته باشد.»
علی بن ابراهیم قمی (رضوآناللهتعالیعلیه) (متوفای۳۲۹هـ) در تفسیرش و شیخ
حر عاملی در
وسائل الشیعة به نقل از
امام حسن عسکری (علیهالسّلام) مینویسد:
«قَالَ وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مَثَلُ مُؤْمِنٍ لَا تَقِیَّةَ لَهُ کَمَثَلِ جَسَدٍ لَا رَاْسَ لَه؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: مؤمنی که تقیه ندارد چون تنی است که سر ندارد.»
«وَقَالَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) التَّقِیَّةُ مِنْ اَفْضَلِ اَعْمَالِ الْمُؤْمِنِ یَصُونُ بِهَا نَفْسَهُ وَاِخْوَانَهُ عَنِ الْفَاجِرِینَ؛
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) فرمود: تقیه از برترین اعمال مؤمن است که سبب میشود جان خودش و جان برادرانش از شرّ فاجران در امان بماند.»
«وَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهماالسّلام) اِنَّ التَّقِیَّةَ یُصْلِحُ اللَّهُ بِهَا اُمَّةً لِصَاحِبِهَا مِثْلُ ثَوَابِ اَعْمَالِهِمْ فَاِنْ تَرَکَهَا اَهْلَکَ اُمَّةً تَارِکُهَا شَرِیکُ مَنْ اَهْلَکَهُمْ...؛
خداوند به وسیله تقیه، امتی را اصلاح میکند، برای تقیهکننده پاداشی، مانند پاداش کارهای آن امت است. در صورت ترک شدن تقیه، امتی تباه میشود و ترک کننده تقیه (در
گناه) شریک تباهکننده آن امت است.»
«قَالَ وَقَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهماالسّلام) لَوْ لَا التَّقِیَّةُ مَا عُرِفَ وَلِیُّنَا مِنْ عَدُوِّنَا؛
حضرت
سید الشهداء (علیهالسّلام) فرمود: اگر تقیه نبود دوست ما از دشمن ما شناخته نمیشد.»
یعنی کسانی که ادعای دوستی ما را دارند؛ ولی تقیه نکرده و اسرار ما را حفظ نمیکنند، دوست ما نیستند؛ بلکه آنها دشمن ما هستند.
شیخ مفید (رضوآناللهتعالیعلیه) در باره تقیه
علی بن یقطین به دستور
امام کاظم (علیهالسلام) مینویسد:
«رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ اِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ اخْتَلَفَتِ الرِّوَایَةُ بَیْنَ اَصْحَابِنَا فِی مَسْحِ الرِّجْلَیْنِ فِی الْوُضُوءِ هُوَ مِنَ الْاَصَابِعِ اِلَی الْکَعْبَیْنِ اَمْ هُوَ مِنَ الْکَعْبَیْنِ اِلَی الْاَصَابِعِ فَکَتَبَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ اِلَی اَبِی الْحَسَنِ مُوسَی (علیهالسّلام)...»
«
محمّد بن فضل میگوید: در بین اصحاب اختلاف بود که مسح پاها از سر انگشتان است تا مچ پا یا از مچ پا است تا سر انگشتان. علی بن یقطین نامهای برای موسی بن جعفر (علیهالسّلام) نوشت که اصحاب در مورد مسح پا اختلاف دارند خواهش میکنم نامهای به خط خود در این مورد بنویسید تا به آن عمل کنیم.
امام (علیهالسّلام) در جواب مرقوم فرمود: شنیدهام اصحاب در باره
وضو اختلاف دارند، آنچه به تو دستور میدهم این است که سه مرتبه مضمضه کنی و سه مرتبه
استنشاق، سه بار صورت را بشوئی و آب را لا بلای موهای ریش خود برسانی و تمام سرت را مسح بکشی با روی گوشها و داخل دو گوش و پاهایت را تا برآمدگی سه مرتبه بشوئی، مبادا بر خلاف این عمل کنی. وقتی که نامه به دست علی بن یقطین رسید و از مضمون آنآگاه شد تعجب کرد که امام بر خلاف تمام علمای شیعه دستور داده است.
با خود گفت: امام من بهتر میداند من دستورش را اجرا میکنم. از آن پس وضوی خود را طبق این دستور میگرفت. از علی بن یقطین نزد
هارون الرشید سعایت کردند که او رافضی است و مخالف تو است.
هارون به یکی از خواص خود گفت: خیلی در باره علی بن یقطین حرف میزنند و او را متهم به
تشیع مینمایند، اگر چه من در کار او کوتاهی نمیبینم بارها نیز امتحانش نمودهام چیزی که شاهد بر این اتهام باشد ندیدهام مایلم طوری کهخودش متوجه نشود یک آزمایش دیگر بکنیم زیرا اگر متوجه شود، تقیه خواهد کرد.
آن شخص گفت: رافضیها با اهلسنت در وضو اختلاف دارند آنها سبکتر وضو میگیرند و پاها را نمیشویند؛ بهطوری که متوجه نشود به وسیله وضو او را آزمایش کن. گفت بسیار خوب این راه عالی است مدتی تصمیم خود را به تاخیرانداخت، روزی در وقت نماز هارون از پشت دیوار اطاق بهطوری که علی بن یقطین متوجه نشود مراقب او بود، علی آب خواست، سه مرتبه مضمضه نمود و سه مرتبه استنشاق و سه بار صورتش را شست، و داخل موی صورت را نیز شست، دستش را تا آرنج سه مرتبه شست، سر و دو گوش خود را مسح کرد و دو پای خود را شست. هارون تمام کارهای او را زیر نظر داشت.
همین که دید چنین وضو میگیرد نتوانست خود را نگهدارد، سر بلند نمود بهطوری که علی بن یقطین او را نبیند صدا زد دروغ گفتند آنهایی که خیال میکردند تو رافضی هستی، بعد از این جریان مقام علی نزد هارون بالا گرفت.
پس از این آزمایش نامهای از حضرت موسی بن جعفر رسید به این مضمون رسید:
بعد از اینطوری وضو بگیر که
خداوند دستور داده: یک بار صورتت را از روی وجوب بشوی و یک مرتبه به واسطه شادابی و دستت را از آرنج همینطور دو مرتبه بشوی جلو سرت را مسح کن و روی دو پا را نیز با اضافه رطوبت وضوی دست مسح کن. آنچه بر تو بیم داشتم از بین رفت. و السلام.»
علاوه بر روایاتی که در باره تقیه
عمار یاسر گذشت، روایات دیگری نیز درباره تقیه در کتابهای اهلسنت یافت میشود که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
رفع حکم
اکراه، در
حدیث رفع:
روایات بسیاری از طریق شیعه و سنی که میتوان درباره آن ادعای
تواتر نیز کرد، آمده است که پیامبر اسلام فرمود:
خداوند از چند چیز در حق امت من گذشته است و آنها را بهخاطر ارتکاب آن اعمال مجازات نخواهد کرد.
ابنماجه قزوینی در سننش مینویسد:
«حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ الْفِرْیَابِیُّ حَدَّثَنَا اَیُّوبُ بْنُ سُوَیْدٍ حَدَّثَنَا اَبُو بَکْرٍ الْهُذَلِیُّ عَنْ شَهْرِ بْنِ حَوْشَبٍ عَنْ اَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- «اِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ عَنْ اُمَّتِی الْخَطَاَ وَالنِّسْیَانَ وَمَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ؛
از
ابوذر غفاری روایت شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: خداوند از امت در مواردی که اشتباه و فراموش کنند و نیز آنچه که به آن وادار شوند، گذشت کرده است.»
البانی اینروایت را در
صحیح ابنماجة، تصحیح کرده است.
همچنین به نقل از
ابوهریره مینویسد:
«عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم(اِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ لاُمَّتِی عَمَّا تُوَسْوِسُ بِهِ صُدُورُهَا. مَا لَمْ تَعْمَلْ بِهِ اَوْ تَتَکَلَّمْ بِهِ وَمَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ؛
«از
ابوهریره روایت شده است که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: خداوند از امت من در مورد وسوسههای سینهشان (تصمیم گناه) بدون اینکه به آن عمل کند یا آن را بر زبان آورد و نیز در مورد کارهایی که بدان وادار شوند گذشت کرده است.»
البانی اینروایت را در صحیح ابنماجة، تصحیح کرده است.
طبق اینروایات، کسی که مجبور به انجام کاری شود، معذور است و خداوند از خطای او خواهد گذشت. در تقیه نیز انسان مجبور است که عقیده خود را مخفی و یا خلاف آن را اظهار نماید؛ پس معذور است.
کسی که تقیه نمیکند،
ایمان ندارد:
ابن ابیشیبه، استاد
بخاری در
المصنف به نقل از
محمد حنفیه فرزند
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مینویسد:
«حدثنا وکیع عن اسرائیل عن عبد الاعلی عن بن الحنفیة قال سمعته یقول لا ایمان لمن لا تقیة له؛
از محمد بن حنفیه شنیدم که میگفت: کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد.»
جلالالدین سیوطی در
جامع الاحادیث مینویسد:
«قَالَ النَّبِیُّ: لاَ دِینَ لِمَنْ لاَ تَقِیَّةَ لَهُ؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: کسی که تقیه ندارد دین ندارد.»
دیلمی همدانی نیز به نقل از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مینویسد:
«لا دین لمن لا تقیة له؛
کسی که تقیه ندارد دین ندارد.»
مؤمن، حق ندارد خود را ذلیل نماید:
«اخبرنا عبد الرزاق قال اخبرنا معمر عن الحسن وقتادة ان النبی صلی الله علیه وسلم قال لاینبغی لمؤمن ان یذل نفسه قال وکیف یذل نفسه قال یتعرض من البلاء بما لا یطیق؛
از
قتادة روایت شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: سزاوار نیست که مؤمن خود را ذلیل نماید؛ سؤال شد که چگونه شخص خود را ذلیل مینماید؟ پاسخ فرمود: خود را در معرض بلاهایی قرار میدهد که توانایی آنها را ندارد.»
احمد بن حنبل،
ابنماجه،
بیهقی و
بزار همین روایت را از حذیفه نقل کردهاند.
البانی همین روایت را در کتاب سلسلة احادیث الصحیحه (مختصرة)
و در کتاب صحیح و ضعیف سنن ترمذی،
«صحیح» و در صحیح ابنماجة،
«حسن» معرفی میکند.
تقیه در گفتار و سیره عملی صحابه نیز جایگاه خاص داشتهاست:
روایت
فخرالدین رازی در تفسیرش در باره تقیه صحابی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از
مسیلمه کذاب:
«قال الحسن اخذ مسیلمة الکذاب رجلین من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال لاحدهما: اتشهد ان محمدا رسول الله؟ قال: نعم نعم نعم، فقال: افتشهد انی رسول الله؟ قال: نعم، وکان مسیلمة یزعم انه رسول بنی حنیفة، ومحمد رسول قریش، فترکه ودعا الآخر فقال اتشهد ان محمدا رسول الله؟ قال: نعم، قال: افتشهد انی رسول الله؟ فقال: انی اصم ثلاثا، فقدمه وقتله فبلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه وسلم، فقال: اما هذا المقتول فمضی علی یقینه وصدقه فهنیئا له، واما الآخر فقبل رخصة الله فلا تبعة علیه.»
«حسن گفته است که مسیلمة کذاب دو نفر از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دستگیر کرد؛ به یکی از ایشان گفت: آیا شهادت میدهی که محمد رسول خدا است؟ پاسخ داد: آری، آری، آری. سپس پرسید: آیا شهادت میدهی که من نیز رسول خدایم؟ پاسخ داد: آری؛ زیرا مسیلمة ادعا میکرد که پیامبر بنیحنیفه است. و محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیامبر
قریش. پس او را رها کرده و دیگری را طلبید و به او گفت: آیا شهادت میدهی که محمد رسول خدا است؟ گفت آری. سپس پرسید: آیا شهادت میدهی که من نیز رسول خدایم؟ وی پاسخ داد: نمیشنوم. و این کار سه بار تکرار شد. به همین سبب او را کشتند. خبر به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید؛ فرمود: کسی که کشته شد در راه یقین و اعتقادش کشته شد؛ گوارایش باد. دیگری نیز آنچه را خدا جایز دانسته بود، انجام داد؛ به همین سبب عقوبتی بر او نیست.»
ابنحزماندلسی در
المحلی مینویسد:
«وقد رُوِّینَا من طَرِیقِ شُعْبَةَ قال نا ابو حَیَّانَ یحیی بن سَعْدٍ التَّیْمِیُّ عن ابیه قال قال لی الْحَارِثُ بن سُوَیْدٌ سَمِعْت عَبْدَ اللَّهِ بن مَسْعُودٍ یقول ما من ذِی سُلْطَانٍ یُرِیدُ اَنْ یُکَلِّفَنِی کَلاَمًا یَدْرَاُ عَنِّی سَوْطًا او سَوْطَیْنِ اِلاَّ کُنْت مُتَکَلِّمًا بِهِ؛
از
عبدالله بن مسعود شنیدم که میگفت: هیچ صاحب قدرتی نیست که من را به کلامی (نا شایست) وادار کند تا مرا از یک یا دو شلاق دور کند، مگر آنکه من آن سخنان را بر زبان میآورم.»
ابنحزم در ادامه میگوید:
«وَلاَ یُعْرَفُ له من الصَّحَابَةِ رضی الله عنهم مُخَالِفٌ؛
در میان صحابه کسی را سراغ نداریم که مخالف او باشد.»
تردیدی نیست که به زبان آوردن کلام باطل از ترس سلطان جائر، همان تقیهای است که پیروان اهل بیت بر مشروعیت آن اصرار دارند. و از کلام ابنحزم نیز استفاده میشود که تقیه در میان تمامی صحابه امر مشروعی بوده است.
شمس الدین ذهبی در
سیر اعلام النبلاء مینویسد:
«عن ابی رافع قال وجه عمر جیشا الی الروم فاسروا عبدالله بن حذافة فذهبوا به الی ملکهم فقالوا ان هذا من اصحاب محمد فقال هل لک ان تتنصر واعطیک نصف ملکی قال لو اعطیتنی جمیع ما تملک وجمیع ما تملک وجمیع ملک العرب ما رجعت عن دین محمد طرفة عین قال اذا اقتلک قال انت وذاک فامر به فصلب وقال للرماة ارموه قریبا من بدنه وهو یعرض علیه ویابی فانزله ودعا بقدر فصب فیها ماء حتی احترقت ودعا باسیرین من المسلمین فامر باحدهما فالقی فیها وهو یعرض علیه النصرانیة وهو یابی ثم بکی فقیل للملک انه بکی فظن انه قد جزع فقال ردوه ما ابکاک قال قلت هی نفس واحدة تلقی الساعة فتذهب فکنت اشتهی ان یکون بعدد شعری انفس تلقی فی النار فی الله فقال له الطاغیة هل لک ان تُقَبِّل راسی واُخَلِّی عنک فقال له عبدالله وعن جمیع الاساری قال نعم فقَبَّلَ راسه. وقدم بالاساری علی عمر فاخبره خبره فقال عمر حق علی کل مسلم ان یُقَبِّل راس ابن حذافة وانا ابدا فقَبَّل راسه؛
«از
ابورافع روایت شده است که گفت: عمر لشکری را به جنگ روم فرستاد؛ در این جنگ
عبدالله بن حذافه را اسیر کردند؛ وی را نزد پادشاه بردند و گفتند: این شخص از اصحاب محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
پادشاه به او گفت: اگر مسیحی بشوی من نیمی از حکومت خویش را به تو خواهم داد.
وی در پاسخ گفت: اگر تمام حکومت خود و حکومت عرب را به من بدهی من بهاندازه چشم بر هم زدنی از دین محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست بر نخواهم داشت.
پادشاه گفت: اگر چنین باشد من تو را خواهم کشت؛ گفت هر کار که میخواهی بکن.
پادشاه دستور داد وی را به دار کشیده و به تیراندازان گفت: به اطرافش تیر بزنید نه خود او؛ و در همین حال به او میگفت: مسیحی شو؛ ولی او قبول نمیکرد.
ناگهان عبدالله به گریه افتاد؛ به پادشاه گزارش دادند؛ پادشاه گمان کرد که وی ترسیده است. دستور داد تا وی را پایین بیاورند، گفت: چرا گریه کردی؟
گفت: برای اینکه تنها یک جان دارم که در راه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فدا کنم، دوست داشتم به تعداد موهایم جان داشتم و هر جان را با سوختن در آتش در راه خدا از دست میدادم.
پادشاه گفت: اگر پیشانی من را ببوسی تو را آزاد میکنم.
گفت: اگر همه اسیران را آزاد کنی چنین میکنم؛ پادشاه نیز قبول کرده و وی پیشانی پادشاه را بوسید و سپس به همراه اسیران نزد
عمر آمد و ماجرا را برای عمر تعریف کرد.
عمر گفت: سزاوار است که هر مسلمانی پیشانی تو را ببوسد و سپس خود پیشانی او را بوسید.»
حاکم نیشابوری در سفارش رسول خدا به
ابوذر درباره تقیه روایتی را ذکر میکند:
عن ابی ذر رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم یَا اَبَا ذَرَ کَیْفَ اَنْتَ اِذَا کُنْتَ فِی حُثَالَةٍ؟ وَشَبَّکَ بَیْنَ اَصَابِعِهِ، قَالَ: مَا تَاْمُرُنی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: اِصْبِرْ، اِصْبِرْ، اِصْبِرْ خَالِقُوا النَّاسَ بِاَخْلاَقِهِمْ، وابره َخَالِفُوهُمْ فِی اَعْمَالِهِمْ؛
رسول خدا به ابوذر فرمود: ای ابوذر، اگر در بین مردان پست بودی چه خواهی کرد؟ در پاسخ عرض کرد: به من چه دستوری میدهیدای رسول خدا؟ فرمود: صبر کن، صبر کن؛ صبر کن؛ با مردم همآنگونه که هستند باش؛ اما در کارهایشان با آنان مخالفت کن (در برخورد ظاهری با ایشان مانند ایشان باش و در اعتقاد و اعمال مخالف).»
حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت میگوید:
«هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه؛
اینروایت طبق شروط
بخاری و
مسلم صحیح است اما آن را در صحیحین نیاوردهاند.»
روایات بسیاری در منابع اهلسنت نقل شده است که ثابت میکند
ابنعباس اعتقاد به تقیه داشته است.
محمد بن جریر طبری در تفسیرش مینویسد:
«عن ابنعباس فی قوله «الا ان تتقوا منهم تقاة» فالتقیة باللسان من حمل علی امر یتکلم به وهو معصیة لله فیتکلم به مخافة الناس وقلبه مطمئن بالایمان فان ذلک لا یضره انما التقیة باللسان؛
از ابنعباس در مورد کلام خداوند «الا ان تتقوا منهم تقاة» آمده است که تقیه با زبان آن است که انسان را وادار به کلامی کند که
معصیت خداوند است؛ اما از روی ترس از مردم آن را بر زبان میآورد؛ با اینکه قلب وی به خاطر ایمان محکم شده است؛ در این هنگام است که سخن او به او ضرر نمیزند؛ تقیه وی تنها بر زبان وی بوده است.»
همچنین به نقل از ابنعباس مینویسد:
«فاما من اکره فتکلم به لسانه وخالفه قلبه بالایمان لینجو بذلک من عدوه فلا حرج علیه لان الله سبحانه انما یاخذ العباد بما عقدت علیه قلوبهم؛
کسی که او را مجبور کنند تا بر زبان سخنی بیاورد ولی ایمان قلبیاش با گفتن آن سخنان مخالف باشد؛ اما آن را میگوید تا از دست دشمنانش نجات یابد، بر چنین شخصی اشکالی نیست؛ زیرا خداوند بندگان را تنها به خاطر عقائد ایشان که در قلبشان جای گرفته است مؤاخذه مینماید.»
ابوحیآن اندلسی مینویسد:
«قال ابنعباس: التقیة المشار الیها مداراة ظاهرة وقال: یکون مع الکفار او بین اظهرهم، فیتقیهم بلسانه، ولا مودة لهم فی قلبه؛
ابنعباس گفته است: مقصود از تقیهای که در آیه آمده است مدارای ظاهری است؛ و گفته است که شخص همراه با کفار یا در میان ایشان است و دوستی ایشان را در دل خویش ندارد؛ اما در زبان از ایشان تقیه میکند.»
ابودرداء، صحابی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از کسانی است که مردم را به تقیه توصیه کرده و حتی یکی از نشانههای عاقل را تقیه میداند.
ابوالفرج بن جوزی و
ابنعساکر مینویسند:
«قال ابو الدرداء الا انبئکم بعلامة العاقل؟ یتواضع لمن فوقه ولا یزری بمن دونه ویمسک الفضل من منطقه یخالق الناس باخلاقهم ویحتجز الایمان فیما بینه وبین ربه جل وعز وهو یمشی فی الدنیا بالتقیة والکتمان؛
ابودرداء گفت: میخواهید شما را به علامت عاقلان خبر دهم؟
برای کسی که از وی بالاتر است
تواضع میکند و به کسی که پایینتر از وی است
ظلم روا نمیدارد؛ اضافه سخن خویش را نگه میدارد (زیاده سخن نمیگوید) و با مردم مطابق با اخلاق خودشان برخورد میکند و ایمان را بین خود و پروردگارش حفظ مینماید و در دنیا با تقیه و کتمان زندگی میکند.»
محمد بن اسماعیل بخاری و بسیاری دیگر از بزرگان اهلسنت نوشتهاند:
«عن ابی الدَّرْدَاءِ اِنَّا لَنَکْشِرُ فی وُجُوهِ اَقْوَامٍ وَاِنَّ قُلُوبَنَا لَتَلْعَنُهُمْ؛
از ابودرداء روایت شده است که ما در مقابل عدهای لبخند میزنیم در حالیکه دلهای ما ایشان را لعنت میکند.»
ابنتیمیه مینویسد:
«قال نَصْرُ بن حَاجِبٍ سُئِلَ بن عُیَیْنَةَ عن الرَّجُلِ یَعْتَذِرُ الَی اخیه من الشَّیْءِ الذی قد فَعَلَهُ وَیُحَرِّفُ الْقَوْلَ فیه لِیُرْضِیَهُ لم یَاْثَمْ فی ذلک فقال اَلَمْ تَسْمَعْ قَوْلَهُ لیس بِکَاذِبٍ من اَصْلَحَ بین الناس یَکْذِبُ فیه فاذا اصلح بَیْنَهُ وَبَیْنَ اخیه الْمُسْلِمِ خَیْرٌ من اَنْ یُصْلِحَ بین الناس بَعْضِهِمْ من بَعْضٍ وَذَلِکَ اذَا اَرَادَ بِهِ مَرْضَاةَ اللَّهِ وَکَرِهَ اَذَی الْمُؤْمِنِ وَیَنْدَمُ علی ما کان منه وَیَدْفَعُ شَرَّهُ عن نَفْسِهِ ولاَ یُرِیدُ بِالْکَذِبِ اتِّخَاذَ الْمَنْزِلَةِ عِنْدَهُمْ ولاَ طَمَعًا فی شَیْءٍ یُصِیبُ منهم فانه لم یُرَخَّصْ فی ذلک وَرَخَّصَ له اذَا کَرِهَ مَوْجِدَتَهُمْ وَخَافَ عَدَاوَتَهُمْ. قال حُذَیْفَةُ انی اَشْتَرِی دِینِی بَعْضَهُ بِبَعْضٍ مَخَافَةَ ان اُقْدِمَ علی ما هو اَعْظَمُ منه.»
«
نصر بن حاجب گفته است که از
ابنعیینه در مورد مردی سؤال شد که از برادر
مسلمان خویش در مورد کاری که انجام داده است با تحریف واقعیت عذر خویش را بیان میدارد تا او را راضی کند. آیا وی به خاطر این تحریف گناه کار است؟
پاسخ داد: آیا کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نشنیدهاید که فرمود: کسی که بین دو نفر سبب اصلاح شود دروغگو نیست. اگر وی بین خود و برادر مسلمان خویش را اصلاح کند بهتر از آن است که بین دیگران را اصلاح کند.
اما این دروغ زمانی جایز است که از آن رضای الهی را در نظر داشته باشد و نخواهد مسلمانی از دست وی آزار ببیند و از کاری که انجام داده است پشیمان باشد و با این کار شر او را از خویش باز دارد و نخواهد دروغ بگوید تا جایگاهی در نزد ایشان پیدا نماید و
طمع در چیزی که نزد وی است نداشته باشد؛ در این موارد این دروغ جایز نیست؛ و زمانی جایز است که نگران خشم ایشان باشد و از دشمنی ایشان بترسد؛
حذیفه گفته است من بعضی از دینم را برای حفظ قسمتی دیگر میفروشم که مبادا مشکلی بزرگتر از آن پیش آید.»
وجوب و مشروعیت تقیه (در شرائط خاص) از دیدگاه پیروان اهل بیت (علیهمالسّلام) اجماعی است، که در این قسمت سخن
شیخ صدوق (متوفای۳۸۱هـ) و
شیخ طوسی (متوفای۴۶۰هـ) (رضوآناللهتعالیعلیهما) را نقل میکنیم:
شیخ صدوق مینویسد:
«التقیة فریضة واجبة علینا فی دولة الظالمین، فمن ترکها فقد خالف دین الامامیة وفارقه؛
تقیه یکی از واجبات است که در زمان حکومت ظالمان وجوب آن حاصل میشود بنابراین اگر کسی تقیه را ترک کند، با مذهب شیعه مخالفت کرده و از آن بیرون است.»
و در
الاعتقادات مینویسد:
«اعتقادنا فی التقیة انّها واجبة، من ترکها کان بمنزلة من ترک الصلاة؛
نظر ما در مورد تقیه آن است که واجب است؛ کسی که آن را ترک نماید مانند کسی است که نماز را ترک کرده است.»
و در ادامه مینویسد:
«والتقیة واجبة لا یجوز رفعها الی ان یخرج القائم (علیهالسّلام) فمن ترکها قبل خروجه فقد خرج عن دین الله ودین الامامیة وخالف الله ورسوله والائمة؛
تقیه واجب است و جایز نیست که آن را تا زمان خروج
امام زمان برداشته شده بدانیم؛ بنابراین اگر کسی آن را قبل از خروج ترک نماید، از دین خداوند و دین
امامیه بیرون رفته است و با
خدا و
رسول او و امامان مخالفت کرده است.»
شیخ طوسی (رضوآناللهعلیه) در باره تقیه مینویسد:
«والتقیة - عندنا - واجبة عند الخوف علی النفس وقد روی رخصة فی جواز الافصاح بالحق عندها.
روی الحسن ان مسیلمة الکذاب اخذ رجلین من اصحاب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقال لاحدهما اتشهد ان محمدا رسول الله؟ قال: نعم. قال: افتشهد انی رسول الله؟ قال نعم، ثم دعا بالاخر فقال اتشهد ان محمدا رسول الله؟ قال: نعم، فقال له افتشهد انی رسول الله؟ قال انی اصم - قالها ثلاثا کل ذلک تقیة - فتقول ذلک فضرب عنقه فبلغ ذلک فقال اما هذا المقتول فمضی علی صدقه وتقیته واخذ بفضله فهنیئا له. واما الاخر فقبل رخصة الله، فلا تبعة علیه فعلی هذا التقیة رخصة والافصاح بالحق فضیلة. وظاهر اخبارنا یدل علی آنها واجبة، وخلافها خطا.»
«ما (شیعیان) تقیه را زمانی واجب میدانیم که شخص، احتمال خطر بر جان خویش را بدهد؛ روایت در مورد جواز تقیه نکردن نیز آمده است.
حسن روایت کرده است که
مسیلمة کذاب دو نفر از یاران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را گرفته و به یکی از ایشان گفت: آیا
شهادت میدهی که محمد رسول خدا است؟ پاسخ داد: آری.
سپس پرسید آیا شهادت میدهی که من نیز رسول خدایم؟ پاسخ داد: آری.
سپس دیگری را خوانده و به او گفت: آیا شهادت میدهی که محمد فرستاده خدا است؟ پاسخ داد: آری؛ سپس پرسید آیا شهادت میدهی که من نیز فرستاده خدایم؟ شخص پاسخ داد: که من نمیشنوم. و این مطلب سه بار تکرار شد؛ به همین سبب گردن او را زدند؛
این خبر به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید؛ فرمود: کسی که کشته شده در راه راستگوئی و تقوای خویش کشته شد و فضیلت شهادت را برد؛ گوارایش باد.
اما دیگری آنچه را خداوند به او اجازه داده است، قبول نمود؛ به همین سبب عقوبتی بر وی نیست. اینروایت (که از
اهلسنت آمده است) چنین میرساند که تقیه جایز است و گفتن حق بهتر. اما روایات ما دلالت دارد که تقیه واجب است و مخالفت با آن اشتباه.»
آنچه از کلمات علمای اهلسنت استفاده میشود، این است که آنها نیز همانند پیروان اهلبیت بر مشروعیت تقیه اذعان دارند و در هنگام ضرورت از آن استفاده کردهاند؛ البته برخی چون نخواستهاند که اعتقاد شیعیان را در مشروعیت تقیه تأیید کنند، با ترفندی کاملاً ماهرانه، اسم آن را عوض و به جای تقیه گاهی از کلمه «اکراه» و گاهی «مدارا با مردم» استفاده کردهاند. پرواضح است که اکراه و مدارا با مردم، همان تقیهای است که پیروآن اهل بیت (علیهمالسّلام) به آن اعتقاد دارند.
علاوه بر آنچه که از قول علامه
فخر رازی،
ابنخازن،
عینی،
آلوسی،
تاجالدین حنفی،
عبدالرحمن سعدی و... در شأن نزول آیات تقیه گذشت، بسیاری دیگر از علمای اهلسنت در کتابهای حدیثی و تفسیری خود، بر مشروعیت تقیه تصریح کردهاند.
هر چند که عبارتهای
ابنبطال،
ابنکثیر دمشقی و
قرطبی، ارزش و صراحت بیشتری در مشروعیت تقیه دارد؛ اما به ترتیب سال وفات علمای اهلسنت، عبارتهایشان نقل میکنیم:
ابوحیآن اندلسی دیدگاه
قتادة بن دعامة (متوفای۶۰هـ) را اینگونه بیان میکند:
«وقال قتادة: اذا کان الکفار غالبین، او یکون المؤمنون فی قوم کفار فیخافونهم، فلهم ان یحالفوهم ویداروهم دفعاً للشر وقلبهم مطمئن بالایمان؛
قتاده گفته است: وقتی که کفار بر
مسلمانان پیروز شوند، یا مؤمنان در بین گروهی کافر باشند و بترسند میتوانند با آنان هم پیمان شده و مدارا نمایند تا شرشان را از خویش دور کنند به شرطی که قلبشان با ایمان محکم شده باشد.»
ابومحمد انصاری دیدگاه
ابوعبدالله مکحول شامی، از فقهای اهلسنت را که به «فقیه شامی» مشهور شده و تقریباً در سال ۱۰۰ هجری از دنیا رفتهاست را اینگونه بیان میکند:
«علی بن حوشب عن
مکحول قال ذلّ من لا تقیة له؛
از
مکحول روایت شده است که گفت: کسی که تقیه نداشته باشد ذلیل میشود.»
محمد بن حسن شیبانی (متوفای۱۹۸هـ) در باره
تقیه میگوید:
«واذا خاف المسلمون المشرکین فطلبوا موادعتهم فابی المشرکون ان یوادعوهم حتی یعطیهم المسلمون علی ذلک مالاً فلا باس بذلک عند تحقق الضرورة؛ لانهم لو لم یفعلوا ولیس بهم قوة دفع المشرکین ظهروا علی النفوس والاموال جمیعا، فهم بهذه الموادعة یجعلون اموالهم دون انفسهم. وقد قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم لبعض اصحابه: «اجعل مالک دون نفسک ونفسک دون دینک». وحذیفة بن الیمان رضی الله عنه کان یداری رجلا فقیل له: انک منافق. فقال: لا، ولکنی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله. ففی هذا بیان انه لیس بالمهانة. ولا باس بدفع بعض المال علی سبیل الدفع عن البعض اذا خاف ذهاب الکل؛
«اگر مسلمانان از
مشرکان ترسیده و خواستند که از ایشان جدا شوند اما مشرکان بدون گرفتن مال قبول نکنند، در این صورت به خاطر ضرورت اشکالی ندارد که به ایشان مالی بدهند؛ زیرا اگر چنین نکنند و توانایی دفع کفار را نیز ندارند، کفار بر جان و مال ایشان مسلط میگردند؛
رسول خدا به بعضی از اصحابشان فرمود: مال خود را سپر جان خود قرار بده و جان خود را سپر دین خود. و
حذیفة بن یمان نیز با (
عثمان) مدارا (تقیه) میکرد، به او گفتند تو
منافق هستی. پاسخ داد: چنین نیست؛ من قسمتی از دین خود را فروختم تا بقیه را حفظ نمایم؛ زیرا میترسیدم تمام دینم از دست برود. اینروایت نشان میدهد که تقیه، خوار شدن نیست. و نیز نشان میدهد که اگر شخص میترسد که تمامی اموالش از دستش برود، میتواند قسمتی از مال خود را برای دفاع از بقیه آن بدهد.»
محمد بن اسماعیل بخاری (متوفای۲۵۶ هـ) از آن دسته کسانی است که از تقیه (به همان دلیلی که ذکر شد) با عنوان «
اکراه» یاد کرده و کتابی را به همین مساله اختصاص داده است. وی در اول کتابش مینویسد:
«کتاب الاکراه وَقَوْلُ اللَّهِ تَعَالَی (اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ)
وَقَالَ (اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً) وَهْیَ تَقِیَّةٌ وَقَالَ (اِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی اَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الاَرْضِ) اِلَی قَوْلِهِ (عَفُوًّا غَفُورًا) وَقَالَ (وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ اَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا) فَعَذَرَ اللَّهُ الْمُسْتَضْعَفِینَ الَّذِینَ لاَ یَمْتَنِعُونَ مِنْ تَرْکِ مَا اَمَرَ اللَّهُ بِهِ، وَالْمُکْرَهُ لاَ یَکُونُ اِلاَّ مُسْتَضْعَفًا غَیْرَ مُمْتَنِع مِنْ فِعْلِ مَا اُمِرَ بِهِ.
وَقَالَ الْحَسَنُ التَّقِیَّةُ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ. وَقَالَ ابْنُ عَبَّاس فِیمَنْ یُکْرِهُهُ اللُّصُوصُ فَیُطَلِّقُ لَیْسَ بِشَیْء، وَبِهِ قَالَ ابْنُ عُمَرَ وَابْنُ الزُّبَیْرِ وَالشَّعْبِیُّ وَالْحَسَنُ. وَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وسلم «الاَعْمَالُ بِالنِّیَّةِ».
کتاب اکراه: (ادله مربوط به این باب: کلام خداوند که فرموده است: «اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»
و نیز این کلام
خداوند که فرموده است: «اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً» و مقصود از آن تقیه است.
و نیز کلام خداوند که فرموده است: «اِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی اَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الاَرْضِ... عَفُوًّا غَفُورًا»
و نیز کلام خداوند که فرموده است: «وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ اَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا»
در این آیات مستضعفین را که نمیتوانند آنچه را خداوند دستور داده است انجام دهند معذور میداند؛ و کسی که او را مجبور به انجام کاری نمایند نیز
مستضعف است و نمیتواند آنچه را خداوند به او دستور داده انجام دهد.
حسن نیز گفته است: تقیه تا
روز قیامت ادامه خواهد داشت.
ابنعباس نیز گفته است اگر دزدها کسی را مجبور کنند که زنش را
طلاق دهد، طلاق وی صحیح نیست.
ابنعمر و
ابنزبیر و
شعبی و حسن نیز چنین گفتهاند.
و
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز فرمودهاند: کارها با نیتها (سنجیده میشوند)»
احمد بن علی جصاص (متوفای۳۷۰هـ) در تفسیر
آیه اکراه میگوید:
«قوله تعالی (من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) روی معمر عن عبدالکریم عن ابی عبید بن محمد بن عمار بن یاسر ...فان اعجلوه عن الرویة ولم یخطر بباله شیء وقال ما اکره علیه او فعل لم یکن کافرا اذا کان قلبه مطمئنا بالایمان.»
«کلام خداوند که فرموده است «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان» در این زمینه از نوه عمار یاسر روایت شده است که گفت:
مشرکان،
عمار و گروهی را گرفته و ایشان را شکنجه میکردند؛ تا اینکه بعضی از خواستههای کفار را انجام دادند؛ سپس نزد رسول خدا رفته و آن را برای حضرت بازگو کردند؛ فرمود: قلبت چگونه بود؟ پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. حضرت فرمود: اگر دوباره چنین کردند تو نیز دوباره همین کار را انجام ده.
ابوبکر گفته است: جواز تظاهر و گفتن کلمات شرکآمیز در هنگام اجبار است؛ و اجبار این کار را جایز مینماید.
در این هنگام اگر به ذهن وی خطور کرد که با گفتن جملهای قصد چیز دیگری داشته باشد، باید این کار را بکند؛ ولی اگر در هنگامی که
کنایه گفتن به ذهن وی خطور کرد اما آن را انجام نداد وی
کافر است.
محمد بن حسن گفته است اگر کفار او را وادار کردند که به محمد دشنام دهد، در این هنگام به ذهن وی خطور کرد که محمدی دیگر (غیر از
پیامبر) را دشنام دهد اما چنین نکرد و قصد دشنام به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نمود، کافر است؛ و همچنین اگر به او گفته شود که به این صلیب سجده کن؛ اما به ذهن وی بیاید که برای خدا سجده نماید اما چنین ننمود و قصد سجده برای صلیب را کرد او کافر است؛ اما اگر به او فرصت فکر کردن ندادند و آنچه که وی را به آن وادار کردند گفت و یا انجام داد کافر نیست، اگر قلبش با ایمان محکم شده باشد.»
ابنبطال (متوفای۴۴۹هـ) ابنبطال در شرح
صحیح بخاری مینویسد:
«اجمع العلماء علی ان من اکره علی الکفر حتی خشی علی نفسه القتل انه لا اثم علیه ان کفر وقلبه مطمئن بالایمان، ولا تبین منه زوجته، ولا یحکم علیه بحکم الکفر؛
علماء
اجماع دارند که اگر کسی وادار به
کفر شود تا حدی که بر جان خویش بترسد، اگر (ظاهرا) کافر شود ولی قلب وی با ایمان محکم شده باشد، گناهی بر او نیست و همسر او (به سبب
ارتداد) از او جدا نمیشود و نمیتوان حکم کفر را بر او جاری کرد.»
سرخسی حنفی (متوفای۴۸۳ هـ)، فقیه مشهور احناف، در باره مشروعیت تقیه میگوید:
«وعن الحسن البصری رحمه الله التقیة جائزة للمؤمن الی یوم القیامة الا انه کان لا یجعل فی القتل تقیة وبه ناخذ والتقیة ان یقی نفسه من العقوبة بما یظهره وان کان یضمر خلافه وقد کان بعض الناس یابی ذلک ویقول انه من النفاق والصحیح ان ذلک جائز لقوله تعالی (الا ان تتقوا منهم تقاة) واجراء کلمة الشرک علی اللسان مکرها مع طمانینة القلب بالایمان من باب التقیة؛
«از
حسن بصری روایت شده است که گفت: تقیه برای
مؤمن تا روز قیامت جایز است مگر در باره قتل که نباید تقیه نماید. ما نیز همین نظر را داریم؛ تقیه آن است که شخص جان خود را با تظاهر به کاری از مجازات حفظ نماید اگر چه در درون خلاف آن را در نظر داشته باشد. بعضی از مردم این کار را قبول نداشته و آن را
نفاق میدانند؛ اما درست آن است که این کار جایز است؛ زیرا خداوند در این
آیه «الا ان تتقوا منهم تقاة» آن را جایز دانسته است؛ و گفتن کلمات شرکآلود بر زبان از روی اجبار با وجود ایمان محکم قلبی از باب تقیه است.»
زمخشری (متوفای۵۳۸ هـ) مفسر و ادیب مشهور اهلسنت میگوید:
«رخص لهم فی موالاتهم اذا خافوهم والمراد بتلک الموالاة مخالفة ومعاشرة ظاهرة والقلب مطمئن بالعدواة والبغضاء وانتظار زوال المانع من قشر العصا کقول عیسی صلوات الله علیه کن وسطا وامش جانبا؛
برای مردم جایز است که اگر از کفار ترسیدند با ایشان دوستی کنند و مقصود از این
موالات، در باطن مخالفت و در ظاهر دوستی نماید در حالیکه قلب وی به دشمنی آنان محکم شده است و منتظر است تا مانع برطرف شود. مانند
حضرت عیسی (صلواتاللهعلیه) که فرموده است در میان مردم باش اما راه تو راه احتیاط باشد.»
ابوحامد غزالی (متوفای۵۰۵هـ)، نظر خود در باره تقیه را اینگونه بیان میدارد:
«ان عصمة دم المسلم واجبة فمهما کان فی الصدق سفک دم امریء مسلم قد اختفی من ظالم فالکذب فیه واجب؛
حفظ کردن جان
مسلمان واجب است؛ پس اگر به سبب راستگویی خون مسلمانی حفظ نشود و ریخته شود دروغ گفتن واجب است.»
این نوع دروغ گفتن همان تقیه و در حقیقت بارزترین مصداق تقیه است.
ابنجوزی (متوفای۵۹۷ هـ) در تفسیر آیه اکراه میگوید:
«الاکراه علی کلمة الکفر یبیح النطق بها وفی الاکراه المبیح لذلک عن احمد روایتان احداهما انه یخاف علی نفسه او علی بعض اعضائه التلف ان لم یفعل ما امر به والثانیة ان التخویف لا یکون اکراها حتی ینال بعذاب واذ ثبت جواز التقیة فالافضل الا یفعل؛
اگر کسی را مجبور به گفتن کلمات کفرآمیز نمایند گفتن آن جایز است؛ در این مورد دو روایت از احمد نقل شده است؛ اولی آن است که شخص برای خود و یکی از بستگانش در صورت نگفتن کلمات شرک آلود احتمال کشته شدن را بدهد و دومی آن است که ترسیدن به تنهایی مصداق اجبار نیست؛ بلکه باید احساس زجر و عذاب در آن باشد؛ و چون جواز تقیه ثابت شد باز بهتر آن است که تقیه نکند.»
قرطبی (متوفای۶۷۱ هـ) در تفسیرش مینویسد:
«وقد ذکره ابو بکر الاصیلی فی الفوائد وبن المنذر فی کتاب الاقناع الرابعة اجمع اهل العلم علی ان من اکره علی الکفر حتی خشی علی نفسه القتل انه لا اثم علیه ان کفر وقلبه مطمئن بالایمان ولا تبین منه زوجته ولا یحکم علیه بحکم الکفر هذا قول مالک والکوفیین والشافعی غیر محمد بن الحسن فانه قال: اذا اظهر الشرک کان مرتدا فی الظاهر وفیما بینه وبین الله تعالی علی الاسلام وتبین منه امراته ولا یصلی علیه ان مات ولا یرث اباه ان مات مسلما وهذا قول یرده الکتاب والسنة قال الله تعالی: الا من اکره الآیة وقال: الا ان تتقوا منهم تقاة...»
«
ابوبکر اصیلی در کتاب
الفوائد و
ابنمنذر در کتاب
الاقناع الرابعة گفتهاند که همه اهل علم اجماع دارند: کسی که مجبور شود سخنان کفر آمیز بر زبان بیاورد به حدی که بر جان خویش بترسد، بر چنین شخصی اگر قلب او با ایمان محکم شده باشد گناهی نیست؛ و همسر او (به سبب
ارتداد) از وی جدا نخواهد شد و کسی بر او حکم به
کفر نمیکند؛ این نظر
مالک و کوفیان و
شافعی است و تنها
محمد بن حسن مخالفت کرده است؛ وی گفته است:
اگر تظاهر به
شرک کند در ظاهر مرتد خواهد شد اما در نزد خداوند او از مسلمانان است؛ ولی نظر وی مخالف
کتاب خدا و
سنت است؛ خداوند فرموده است: «الا من اکره...» و نیز فرموده است «الا ان تتقوا منهم تقاة...»
نووی (متوفای۶۷۶هـ) در کتاب شرحش بر صحیح مسلم میگوید:
«وقد اتفق الفقهاء علی انه لو جاء ظالم یطلب انسانا مختفیا لیقتله او یطلب ودیعة لانسان لیاخذها غصبا وسال عن ذلک وجب علی من علم ذلک اخفاؤه وانکار العلم به وهذا کذب جائز بل واجب لکونه فی دفع الظالم؛
علما اجماع دارند که اگر ظالمی نزد انسان آمد و از وی محل شخصی مخفی شده را به پرسد تا او را به قتل برساند، یا در مورد محل امانتی سؤال کند تا آن را غصب نماید، واجب است کسی که محل آن را میداند، آن را مخفی کرده و بگوید آن را نمیدانم؛ و این از مواردی است که دروغ در آن جایز و بلکه واجب است؛ زیرا با این کار شخص ظالمی را مانع شده است.»
و در جای دیگر میگوید:
«ولا خلاف انه لو قصد ظالم قتل رجل هو عنده مختف وجب علیه الکذب فی انه لا یعلم این هو؛
خلافی نیست که اگر شخصی ظالم بخواهد کسی را که در نزد شخصی دیگر مخفی شده است بکشد، بر وی واجب است که دروغ بگوید که نمیداند وی کجا است.»
تردیدی نیست که این مثالها از بارزترین مصادیق تقیه است؛ زیرا دروغ گفتن، یعنی اظهار خلاف حق و واقع به خاطر ترس از ضرر غیر و... و این همان تقیه است که در بحث تعریف تقیه گذشت.
بیضاوی (متوفای۶۸۵ هـ) در تفسیرش میگوید:
«منع عن موالاتهم ظاهرا وباطنا فی الاوقات کلها الا وقت المخافة فان اظهار الموالاة حینئذ جائز کما قال عیسی (علیهالسّلام) کن وسطا وامش جانبا؛
مسلمانان از دوستی با کفار در ظاهر و در واقع و در همه اوقات منع شدهاند؛ مگر زمانی که از ایشان به ترسند که در این هنگام با ایشان در ظاهر ابراز دوستی مینمایند؛ همآنطور که عیسی (علیهالسّلام) فرموده است در میان جمع باش و از کناره راه برو (
کنایه از حفظ خود).»
نظامالدین نیسابوری (متوفای۷۲۸ هـ) نیز همان سخن
زمخشری را در کتابش تکرار کرده و میگوید:
«رخص لهم فی موالاتهم اذا خافوهم، والمراد بتلک الموالاة محالفة ومعاشرة ظاهرة والقلب مطمئن بالعداوة والبغضاء وانتظار زوال المانع من قشر العصا واظهار الطویة کقول عیسی علیه السلام: کن وسطاً وامش جانباً؛
به
مسلمانان اجازه داده شده است که زمانی که از کفار ترسیدند با ایشان دوستی نمایند؛ و مراد از این دوستی آن است که در جلسات ایشان شرکت کرده و در ظاهر با ایشان ارتباط داشته باشد و این در حالی است که قلب وی با دشمنی و کینه ایشان و نیز انتظار از بین رفتن آنان محکم شده باشد.»
ابنحیآن اندلسی (متوفای۷۴۵هـ) وی در باره آیه تقیه میگوید:
«والمعنی لا یتخذوا کافراً ولیاً لشیء من الاشیاء الاَّ لسبب التقیة، فیجوز اظهار الموالاة باللفظ والفعل دون ما ینعقد علیه القلب والضمیر؛
معنی آیه آن است که کافر را به هیچ دلیلی به عنوان دوست خود انتخاب ننماید مگر به سبب تقیه؛ در این هنگام جایز است که در سخن و کارها با ایشان دوستی کرده و در دل خویش چنین نباشد.»
ابنکثیر دمشقی (متوفای۷۷۴ هـ) بعد از
آیه اکراه مینویسد:
«اتفق العلماء علی ان المکره علی الکفر یجوز له ان یوالی ابقاء لمهجته؛
علما اجماع دارند که شخص مجبور به کفر میتواند برای حفظ جان خویش با ایشان دوستی نماید.»
همچنین در باره آیه تقیه میگوید:
«(الا ان تتقوا منهم تقاة) ای من خاف فی بعض البلدان والاوقات من شرهم فله ان یتقیهم بظاهره لا بباطنه ونیته کما قال البخاری عن ابی الدرداء انه قال انا لنکشر فی وجوه اقوام وقلوبنا تلعنهم؛
آیه «الا ان تتقوا منهم تقاة»، یعنی در بعضی از شهرها و بعضی زمآنها از شر ایشان ترسیده و به همین سبب میتواند در ظاهر از ایشان تقیه بنماید؛ و اما در باطن و نیتش چنان نباشد؛ بخاری از
ابودرداء نقل کرده است که ما به صورت عدهای لبخند میزنیم در حالیکه دلهای ما ایشان را لعنت میکند.»
ابنوزیر (متوفای۸۴۰هـ) نیز چنین بیان میدارد:
«وزاد الحق غموضا وخفاء امران احدهما خوف العارفین مع قلتهم من علماء السوء وسلاطین الجور وشیاطین الخلق مع جواز التقیة عند ذلک بنص القرآن واجماع اهل الاسلام وما زال الخوف مانعا من اظهار الحق ولا برح المحق عدوا لاکثر الخلق؛
دو مطلب است که سبب پنهان شدن حق گردید: اول آنکه کسانی که حق را میدانستند به سبب اندک بودنشان از علمای بد و سلاطین جور و مردمان شیطان صفت در ترس بوده و تقیه نیز به نص
قرآن و اجماع اهل اسلام برای ایشان جایز بوده است. و به همین سبب همیشه ترس مانع اظهار حق میگردید و بیشتر مردمان دشمن با اهل حق بودهاند.»
ابنحجر عسقلانی (متوفای۸۵۲ هـ)، حافظ علی الاطلاق اهلسنت در باره آیه
اکراه میگوید:
«
ومعنی الآیة لا یتخذ المؤمن الکافر ولیا فی الباطن ولا فی الظاهر الا للتقیة فی الظاهر فیجوز ان یوالیه اذا خافه ویعادیه باطنا؛
معنی آیه آن است که مؤمن کفار را به عنوان دوست نه در ظاهر و نه در باطن قبول ننماید؛ مگر برای تقیه و آن هم به صورت ظاهری؛ در این هنگام دوستی با او زمانی که از وی بترسد و در باطن وی را دشمن بدارد جایز است.»
و در جای دیگر مینویسد:
«وَاتَّفَقُوا علی جَوَازِ الْکَذِبِ عِنْدَ الاضْطِرَارِ کما لو قَصَدَ ظَالِمٌ قَتْلَ رَجُلٍ هو مُخْتَفٍ عِنْدَهُ فَلَهُ اَنْ یَنْفِیَ کَوْنَهُ عِنْدَهُ وَیَحْلِفَ علی ذلک وَلا یَاْثَمُ؛
علما اجماع دارند که در هنگام ضرورت میتوان دروغ گفت؛ مانند زمانی که شخص ظالمی میخواهد کسی را که در نزد وی مخفی شده است بکشد، در این هنگام میتواند بودن وی در نزد خویش را منکر شود و بر این مطلب
قسم نیز بخورد و گناهی نکرده است.»
جلال الدین سیوطی (متوفای۹۱۱هـ) در شرح
سنن ابنماجة مینویسد:
«والایتاء معناه الاعطاء یؤتون الزکاةای یعطونای قد وافقوا المشرکین علی ما ارادوا منهم تقیة والتقیة فی مثل هذه الحال جائزة لقوله تعالی الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان و الصبر علی اذاهم
معنی
ایتاء پرداخت کردن است. یعنی گاهی ایشان با کفار موافقت کرده و آنچه را میخواهند از روی تقیه به ایشان میدهند؛ و در این هنگام تقیه جایز است؛ زیرا خداوند در آیه میفرماید «الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان» اما صبر بر آزار مشرکان
مستحب است.»
شوکانی (متوفای۱۲۵۰ هـ) در باره آیه تقیه میگوید:
«وفی ذلک دلیل علی جواز الموالاة لهم مع الخوف منهم ولکنها تکون ظاهرا لا باطنا؛
این آیه ثابت میکند که میتوان در صورت ترس از ایشان، با ایشان دوستی نمود؛ اما این دوستی تنها باید به صورت ظاهری و نه در باطن باشد.»
و در جای دیگر میگوید:
«وذهب الحسن البصری والاوزاعی والشافعی وسحنون الی ان هذه الرخصة المذکورة فی هذه الآیة انما جاءت فی القول واما فی الفعل فلا رخصة مثل ان یکره علی السجود لغیر الله ویدفعه ظاهر الآیة فآنها عامة فیمن اکره من غیر فرق بین القول والفعل ولا دلیل لهؤلاء القاصرین للآیة علی القول وخصوص السبب لا اعتبار به مع عموم اللفظ کما تقرر فی علم الاصول؛
«
حسن بصری و
اوزاعی و
شافعی و
سحنون چنین گمان کردهاند که جواز در آیه تقیه، تنها در گفتار است و در رفتار جایز نیست؛ مانند آنکه وی را مجبور به
سجده برای غیر خدا بنمایند؛ اما ظاهر آیه مخالف این ادعا است؛ زیرا عمومیـت داشته و شامل کسانی که مجبور به گفتار یا کرداری شوند میشود. و اما کسانی که میگویند این آیه فقط مخصوص گفتار است، دلیلی برای ایشان نیست؛ و اینکه این آیه در مورد تقیه در گفتار نازل شده است نمیتواند دلیل واقع شود؛ به خصوص که لفظ آن نیز به صورت عام آمده است.»
مراغی مصری (متوفای۱۳۷۱ هـ) در تفسیرش میگوید:
«فمن نطق بکلمة الکفر مکرهاً وقایة لنفسه من الهلاک وقلبه مطمئن بالایمان لا یکون کافراً، بل یعذر کما فعل عمار بن یاسر حین اکرهته قریش علی الکفر فوافقها مکرهاً وقلبه ملیء بالایمان، وفیه نزلت الآیة: (... اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ)؛
هرکس از روی اجبار سخنی را بگوید تا جان خویش را از هلاکت برهاند در حالیکه قلب وی با
ایمان محکم شده باشد، چنین شخصی کافر نیست؛ بلکه وی معذور است؛ مانند عمار یاسر در آن هنگام که کفار قریش او را به گفتن کلمات شرکآلود مجبور کردند و از روی اجبار با ایشان موافقت کرد در حالیکه قلب وی با ایمان محکم شده بود؛ و در مورد وی بود که آیه «اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ» نازل گردید.»
همانطور که گذشت، علمای اهلسنت به جواز تقیه تصریح و در عمل نیز به آن پایبند بودهاند؛ اما برخی اشکال کردهاند که اصل مشروعیت تقیه را ما نیز قبول داریم؛ زیرا نص صریح قرآن آن را ثابت میکند؛ اما آنچه از این آیات ثابت میشود، تقیه
مسلمان از
کافر است نه تقیه مسلمان از مسلمان.
اولاً: از دیدگاه عقل هیچ فرقی بین تقیه از کافر و تقیه از مسلمانی که به دیگران ظلم میکند نیست؛ زیرا معیار مشروعیت تقیه در هر دو موجود و در هر دو صورت اگر دین، جان، مال، آبروی انسان و... در خطر باشد، عقل حکم میکند که به صورت موقت دست از اظهار عقیده بردارد. قضیه اهم و مهم که یک قضیه پذیرفته شده در میان عقلا است، فرقی میان این دو مورد نمیگذارد؛
ثانیاً: ادله قرآن بر مشروعیت
تقیه نیز عام است و اختصاص به تقیه از کفار ندارد؛ خصوصاً آیه اول «اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً»
و آیه دوم «اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْایمانِ».
این دو آیه ثابت میکند که اگر جان کسی در خطر باشد و یا به کاری مجبور شود، میتواند تقیه کرده و به صورت موقت از اظهار عقیده خودداری کند. و چون این حکم مطلق است پس هم شامل تقیه از کافر میشود و هم شامل تقیه از مسلمان ظالم.
درست است که این آیه در مورد خاص و تقیه با کفار نازل شده است؛ اما در
علم اصول این قاعده ثابت شده است که مورد و
شان نزول نمیتواند مخصَّص باشد، یعنی شان نزول و مورد خاص نمیتواند دلیل بر تخصیص حکمی باشد که به صورت عام و مطلق نازل شده است؛
دیگر مذاهب اسلامی نیز در این مساله با
شیعیان همراه هستند و آنها نیز صراحتاً فتوی دادهاند که فرقی میان تقیه
مسلمان از
کافر و تقیه مسلمان از مسلمان ظالم نیست.
فخررازی شافعی در تفسیرش مینویسد:
«ظاهر الآیة یدل ان التقیة انما تحل مع الکفار الغالبین الا ان مذهب الشافعی رضی الله عنه ان الحالة بین المسلمین اذا شاکلت الحالة بین المسلمین والمشرکین حلت التقیة محاماة علی النفس؛
ظاهر آیه دلالت میکند که تقیه فقط از کفار مشروع باشد؛ اما مذهب شافعی بر این است که اگر در میان مسلمانان نیز همان حالتی که میان مسلمان و مشرک است، پیش بیاید، تقیه به خاطر حفاظت از جان جایز است.»
سیره عملی، صحابه، تابعین و علمای اهلسنت، ثابت میکند که تقیه مسلمان از مسلمان نیز جایز است.
موارد بسیاری در منابع و آثار اهلسنت یافت میشود که دلالت میکند تقیه از مسلمانان نیز جایز است و اختصاص به تقیه از کافر ندارد. ما به چند مورد اشاره میکنیم:
در تاریخ و روایات مواردی از تقیه پیامبر از مسلمان بیان شده است.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از قوم عایشه تقیه میکرد.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش درباره تقیه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از قوم
عایشه مینویسد:
«عَنْ عَائِشَةَ رضی الله عنهم زَوْجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَالَ لَهَا اَلَمْ تَرَیْ اَنَّ قَوْمَکِ لَمَّا بَنَوُا الْکَعْبَةَ اقْتَصَرُوا عَنْ قَوَاعِدِ اِبْرَاهِیمَ. فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ اَلاَ تَرُدُّهَا عَلَی قَوَاعِدِ اِبْرَاهِیمَ. قَالَ: «لَوْلاَ حِدْثَانُ قَوْمِکِ بِالْکُفْرِ لَفَعَلْتُ؛
از عائشه همسر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده است که آن حضرت فرمود: آیا نمیدانی که قوم تو وقتی
کعبه را ساختند آن را از پایههایی که
حضرت ابراهیم قرار داده بود کوچکتر گرفتهاند؟
گفتم: چرا شما آن را به حالت اول باز نمیگردانید؟
فرمود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند (ایمانشان قوی بود) چنین میکردم.»
و در روایت دیگر مینویسد:
«عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ رضی الله عنها اَنَّ النبی صلی الله علیه وسلم قال لها یا عَائِشَةُ لَوْلَا اَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ لَاَمَرْتُ بِالْبَیْتِ فَهُدِمَ فَاَدْخَلْتُ فیه ما اُخْرِجَ منه وَاَلْزَقْتُهُ بِالْاَرْضِ وَجَعَلْتُ له بَابَیْنِ بَابًا شَرْقِیًّا وَبَابًا غَرْبِیًّا فَبَلَغْتُ بِهِ اَسَاسَ ابراهیم؛
از عائشه روایت شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او فرمود: اگر قوم تو تازه از کفر جدا نشده بودند دستور میدادم که کعبه را خراب کنند و آن مقدار از کعبه را که از آن بیرون مانده است، وارد آن میکردم و کف آن را با زمین هم سطح و برای آن دو در از شرق و غرب قرار میدادم و آن را مانند زمان حضرت ابراهیم درست میکردم.»
و
احمد بن حنبل (متوفای۲۴۱هـ) روایت را اینگونه نقل میکند:
«سَمِعْتُ ابْنَ الزُّبَیْرِ یَقُولُ حَدَّثَتْنِی خَالَتِی عَائِشَةُ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهَا لَوْلَا اَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِشِرْکٍ اَوْ بِجَاهِلِیَّةٍ لَهَدَمْتُ الْکَعْبَةَ فَاَلْزَقْتُهَا بِالْاَرْضِ وَجَعَلْتُ لَهَا بَابَیْنِ بَابًا شَرْقِیًّا وَبَابًا غَرْبِیًّا وَزِدْتُ فِیهَا مِنْ الْحَجَرِ سِتَّةَ اَذْرُعٍ فَاِنَّ قُرِیْشًا اقْتَصَرَتْهَا حِینَ بَنَتْ الْکَعْبَةَ؛
از
ابنزبیر روایت شده است که خاله من عائشه میگفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: اگر قوم تو تازه از کفر و جاهلیت جدا نشده بودند، کعبه را خراب میکردم و کف آن را با زمین یکی میکردم و برای آن، دو در از شرق و غرب میگذاشتم و شش ذراع از سمت
حجر به آن اضافه میکردم؛ زیرا قوم تو کعبه را به همین اندازه (کوچکتر از اندازه اصلی) درست کردهاند.»
البانی بعد از این حدیث میگوید:
«اخرجه الامام مسلم وابو نعیم والطحاوی والبیهقی واحمد. قلت: وهذا اسناد صحیح علی شرط البخاری؛
اینروایت را امام
مسلم،
ابونعیم،
طحاوی،
بیهقی و احمد نقل کردهاند و من نیز میگویم اینروایت بنا بر شروط
بخاری صحیح است.»
ابنماجه قزوینی مینویسد:
«عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ سَاَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- عَنِ الْحِجْرِ. فَقَالَ «هُوَ مِنَ الْبَیْتِ». قُلْتُ مَا مَنَعَهُمْ اَنْ یُدْخِلُوهُ فِیهِ قَالَ «عَجَزَتْ بِهِمُ النَّفَقَةُ». قُلْتُ فَمَا شَاْنُ بَابِهِ مُرْتَفِعًا لاَ یُصْعَدُ اِلَیْهِ اِلاَّ بِسُلَّمٍ قَالَ «ذَلِکَ فِعْلُ قَوْمِکِ لِیُدْخِلُوهُ مَنْ شَاءُوا وَیَمْنَعُوهُ مَنْ شَاءُوا وَلَوْلاَ اَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِکُفْرٍ مَخَافَةَ اَنْ تَنْفِرَ قُلُوبُهُمْ لَنَظَرْتُ هَلْ اُغَیِّرُهُ فَاُدْخِلَ فِیهِ مَا انْتَقَصَ مِنْهُ وَجَعَلْتُ بَابَهُ بِالاَرْضِ.»
«از
عائشه روایت شده است که گفت: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مورد
حجر (اسماعیل) سؤال کردم؛ فرمود: داخل خانه کعبه است؛ پرسیدم پس چرا آن را وارد کعبه نکردهاند؟ فرمود: نتوانستند سرمایه این کار را تأمین کنند.
گفتم: چرا درب آن این مقدار بالا است که تنها با نردبان به آن میتوان رسید؟
فرمود: قوم تو اینگونه کردند تا هر آنکس را میخواهند به کعبه وارد کنند و جلوی هرکس را که خواستند بگیرند.
و اگر این نبود که قوم تو تازه از کفر جدا شدهاند (زیرا میترسم که دلهای ایشان (از دین) رمیده شود) در این مورد که کعبه را تغییر داده و آن مقدار را که از آن بیرون مانده است وارد کعبه نمایم و در آن را با زمین یکسان کنم، تصمیم میگرفتم.»
البانی نیز اینروایت را در صحیح ابنماجه، تصحیح کرده است.
این احادیث با اختلافات جزئی که در مضمون آنها وجود دارد، ثابت میکند که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به منظور رعایت مصالحی، تقیه میکردهاند.
«حَدَّثَنَا صَدَقَةُ بْنُ الْفَضْلِ اَخْبَرَنَا ابْنُ عُیَیْنَةَ سَمِعْتُ ابْنَ الْمُنْکَدِرِ سَمِعَ عُرْوَةَ بْنَ الزُّبَیْرِ اَنَّ عَائِشَةَ - رضی الله عنها - اَخْبَرَتْهُ قَالَتِ اسْتَاْذَنَ رَجُلٌ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ - صلی الله علیه وسلم - فَقَالَ «ائْذَنُوا لَهُ بِئْسَ، اَخُو الْعَشِیرَةِ اَوِ ابْنُ الْعَشِیرَةِ». فَلَمَّا دَخَلَ اَلاَنَ لَهُ الْکَلاَمَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قُلْتَ الَّذِی قُلْتَ، ثُمَّ اَلَنْتَ لَهُ الْکَلاَمَ قَالَ «اَیْ عَائِشَةُ، اِنَّ شَرَّ النَّاسِ مَنْ تَرَکَهُ النَّاسُ - اَوْ وَدَعَهُ النَّاسُ - اتِّقَاءَ فُحْشِهِ.»
«عایشه روایت کرده است که شخصی خواست نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد شود؛ فرمود: به او اجازه دهید که از قوم و عشیره بدی است.
اما وقتی وارد شد به نرمی با وی صحبت کرد.
گفتم: ای رسول خدا؛ آن جملات را گفتید و سپس اینگونه با او سخن گفتید؟
فرمود: ای عائشه؛ بدترین مردم کسی است که مردم او را به خاطر پرهیز از زبان او ترک کنند (و او نیز بد زبان بود و من به همین علت با او به خوبی سخن گفتم تا به من دشنام ندهد).»
این مورد از مواردی است که تقیه در آن جایز است، زیرا مانع رسیدن به حق نمیشود؛ اما در مورد اصل دعوت و
دین و
وحی که تنها از راه تبلیغ انجام میشود تقیه معنی ندارد؛ زیرا سبب گمراهی مردم میشود و این کار از معصوم صادر نمیشود.
در اینروایت رسول خدا در برابر شخص بد زبان تقیه میکند تا از آسیبهای زبانی وی در امان بماند.
در روایات مواردی از
سیره صحابه در
تقیه از
مسلمان نقل شده است:
ابنعباس، مفسر مشهور
قرآن کریم و شاگرد
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) از کسانی است که به مشروعیت تقیه اعتقاد داشته و در زندگی روزمره خود همواره از آن سود میجسته است؛ به ویژه در زمان
عمر بن خطاب که رفتار خشونت آمیزش بسیاری از مردم را وادار به تقیه کرده بود.
بخاری مینویسد:
«عَنْ عُبَیْدِ بْنِ حُنَیْن، اَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاس رضی الله عنهما یُحَدِّثُ اَنَّهُ قَالَ مَکَثْتُ سَنَةً اُرِیدُ اَنْ اَسْاَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آیَة، فَمَا اَسْتَطِیعُ اَنْ اَسْاَلَهُ هَیْبَةً لَهُ.
حَتَّی خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَکُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِیقِ عَدَلَ اِلَی الاَرَاکِ لِحَاجَة لَهُ قَالَ: فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّی فَرَغَ سِرْتُ مَعَهُ فَقُلْتُ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَنِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم مِنْ اَزْوَاجِهِ فَقَالَ تِلْکَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ. قَالَ فَقُلْتُ وَاللَّهِ اِنْ کُنْتُ لاُرِیدُ اَنْ اَسْاَلَکَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَة، فَمَا اَسْتَطِیعُ هَیْبَةً لَکَ.»
«ابنعباس گفت: یک سال منتظر ماندم تا شاید بتوانم از عمر در باره یک آیه قرآن چیزی بپرسم؛ ولی نتوانستم؛ چون ترس از عمر اجازه نمیداد.
تا زمانی که برای
حج به سفر رفت، من نیز به همراه او به راه افتادم در هنگام بازگشت در میان راه برای قضای حاجت به سمت درخت اراک رفت، من ایستادم تا او فارغ شد، به او ملحق شدم و گفتم: ای امیر مؤمنان! آن دو زنی که از بین زنان رسول خدا برای مقابله با آن حضرت پشت به پشت به هم دادند (همپیمان شدند) چه کسانی بودند؟ عمر گفت: آن دو
حفصه و
عائشه هستند.
به او گفتم: قسم به خدا یک سال است که میخواستم این سؤال را از تو بپرسم؛ اما ترس از تو اجازه نمیداد.»
وی از کسانی است که همواره تقیه را سرلوحه کار خویش قرار داده بود و هر زمان که میدید نقل روایت برای او ضرر جانی و یا مالی دارد، از نقل آن خودداری میکرد؛ به ویژه در زمان خلیفه دوم که خشونت ذاتی وی و ترس از شلاقش، افراد بسیاری را مجبور به سکوت میکرد.
محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد:
«عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ حَفِظْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ - صلی الله علیه وسلم - وِعَاءَیْنِ، فَاَمَّا اَحَدُهُمَا فَبَثَثْتُهُ، وَاَمَّا الآخَرُ فَلَوْ بَثَثْتُهُ قُطِعَ هَذَا الْبُلْعُومُ.؛
از ابوهریره روایت شده است که گفت: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دو ظرف روایت حفظ کردهام؛ یکی از آنها را در میان مردم پراکندم و دیگری را اگر پخش کنم گلویم بریده خواهد شد.»
ابنکثیر دمشقی مینویسد:
«وقال ابنوهب حدثنی یحیی بن ایوب عن محمد بن عجلان ان ابا هریرة کان یقول انی لاحدث احادیث لو تکلمت بها فی زمان عمر او عند عمر لشج راسی؛
از
ابوهریره روایت شده است که گفت: من روایاتی را به شما میگویم که اگر در زمان عمر یا در نزد وی آنها را بر زبان آورده بودم سرم را میشکست.»
شمسالدین ذهبی، صحت روایت را مفروغعنه گرفته و بعد از نقل آن میگوید:
«قلت هکذا هو کان عمر رضی الله عنه یقول اقلوا الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه وسلم وزجر غیر واحد من الصحابة عن بث الحدیث وهذا مذهب لعمر ولغیره؛
عمر چنین بوده است که میگفت: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کم روایت کنید و بسیاری از صحابه را به خاطر نقل روایت بازخواست کرده بود؛ و این مذهب عمر و غیر او است.»
ذهبی در ادامه نقل میکند:
«قال محمد بن یحیی الذهلی حدثنا محمد بن عیسی اخبرنا یزید بن یوسف عن صالح بن ابی الاخضر عن الزهری عن ابی سلمة عن ابی هریرة قال ما کنا نستطیع ان نقول قال رسول الله صلی الله علیه وسلم حتی قبض عمر؛
از ابوهریره روایت شده است: تا زمانی که عمر از دنیا رفت ما نمیتوانستیم بگوییم «رسول خدا چنین گفته است.»
در
تذکرة الحفاظ مینویسد:
«عن محمد بن عمرو عن ابی سلمة عن ابی هریرة وقلت له اکنت تحدث فی زمان عمر هکذا فقال لو کنت احدث فی زمان عمر مثل ما احدثکم لضربنی بمخفقته؛
از
ابوسلمه روایت شده است که به ابوهریره گفتم: آیا در زمان عمر نیز اینگونه روایت میکردی؟ پاسخ داد: اگر در زمان عمر شبیه اینروایات را نقل میکردم من را با ابزار خفقانش (شلاق) میزد.»
عبدالرزاق صنعانی مینویسد:
«اخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهری قال قال ابو هریرة لما ولی عمر قال اقلوا الروایة عن رسول الله صلی الله علیه وسلم الا فیما یعمل به قال ثم یقول ابو هریرة افان کنت محدثکم بهذه الاحادیث وعمر حی اما والله اذا لالفیت المخفقة ستباشر ظهری؛
از ابوهریره روایت شده است که گفت: چون عمر به خلافت رسید گفت: از رسول خدا جز در مورد آنچه به آن عمل میشود، کم روایت کنید. سپس ابوهریره گفت: اگر اینروایات را در زمانی میگفتم که عمر زنده بوده میدانستم که ابزار خفقان عمر بر پشت من فرود میآمد.»
ابنعبدالبر نمری مینویسد:
«عن ابی هریرة انه قال لقد حدثتکم باحادیث لو حدثت بها زمن عمر بن الخطاب لضربنی عمر بالدرة؛
از
ابوهریره روایت شده است که گفت: من برای شما روایاتی را گفتم که اگر آنها را در زمان عمر میگفتم من را با شلاق میزد.»
اینروایات ثابت میکند که ابوهریره در زمان عمر همواره تقیه و از ترس شلاق عمر از نقل روایات خودداری میکرده است.
رفتار خشونتآمیز
عثمان بن عفان با برخی از یاران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)؛ از جمله
عمار یاسر،
عبدالله بن مسعود،
ابوذر غفاری و... سبب شد که افرادی همچون
حذیفة بن یمان، راه تقیه را پیش بگیرند تا جان، مال و دین خود را حفظ نمایند.
ابونعیم اصفهانی مینویسد:
«عن النزال بن سبرَةَ قَالَ: کُنَّا مَعَ حُذَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی الْبَیْتِ، فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: مَاهاذَا الَّذِی یَبْلُغُنِی عَنْکَ؟ فَقَالَ: مَا قُلْتُهُ، فَقَالَ عُثْمَانُ: اَنْتَ اَصْدَقُهُمْ وَاَبَرُّهُمْ، فَلَمَّا خَرَجَ قُلْتُ لَهُ: اَلَمْ تَقُلْ مَا قُلْتَهُ؟ قَالَ: بَلی، وَلکِنْ اَشْتَرِی دِینِی بِبَعْضِهِ مَخَافَةَ اَنْ یَذْهَبَ کُلُّهُ.»
«
نزال بن سبره میگوید: همراه حذیفه در خانه نشسته بودم؛
عثمان به او گفت: این چه خبرهایی است که در مورد تو به من میرسد؟ پاسخ داد؟ من آن را نگفتهام.
عثمان گفت: تو نیکو کارترین ایشان و بهترین ایشان هستی!!
وقتی که عثمان بیرون رفت به او گفتم: آیا تو این سخنان را نگفته بودی؟.
پاسخ داد: بلی، گفته بودم؛ اما به وسیله قسمتی از دین خود (بر زبان آوردن کلمات از روی ترس) بقیه دین خود را حفظ میکنم.»
ابنابی شیبه کوفی مینویسد:
«عن النزال بن سبرة قال دخل ابن مسعود وحذیفة علی عثمان فقال عثمان لحذیفة بلغنی انک قلت کذا وکذا قال لا والله ما قلته فلما خرج قال له عبدالله ما لک فلم تقوله ما سمعتک تقول قال انی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله؛
از
نزال بن سبرة روایـت شده است که گفت: ابنمسعود و حذیفه نزد عثمان رفتند؛ عثمان به حذیفه گفت: به من خبر رسیده است که تو چنین و چنان گفتهای.
حذیفه گفت: نه قسم به خدا. من آن را نگفتهام.
وقتی که بیرون آمد عبدالله (بن عباس) به او گفت: تو را چه شده است؟ چرا این جملاتی را که از تو شنیدم به او گفتی (قسم خوردی که در مورد عثمان چیزی نگفتهای).
پاسخ داد: من با فروختن (ظاهری) قسمتی از دین خود، بقیه دین را حفظ میکنم؛ زیرا میترسم که تمام دینم از بین برود.»
ابنعبدربه اندلسی مینویسد:
«وقال بعضهم سمعت حذیفة یحلف العثمان فی شیء بلغه عنه ما قاله ولقد سمعته یقوله فساله عن ذلک فقال یا اخی اشتری دینی بعضه ببعض؛
شنیدم که حذیفه برای عثمان قسم میخورد که مطالبی که در مورد وی به عثمان رسیده است
دروغ است. و شنیدم که از حذیفه در مورد این قسم سؤال شد، گفت: ای پسر برادرم، من بعضی از دین خود را برای حفظ برخی دیگر میفروشم.»
ابوحیان توحیدی مینویسد:
«وقال النزّال بن سبرة: سمعنا حذیفة یحلف لعثمان علی اشیاء ما قالها، وقد سمعناه قالها، فقیل له فی ذلک فقال: اشتری دینی بعضه ببعضٍ مخافة ان یذهب کلّه؛
نزال بن سبرة گفته است: از حذیفه شنیدم که برای عثمان قسم خورد که بعضی سخنان را بر زبان نیاورده است؛ اما ما از وی شنیده بودیم که گفته است؛ از وی علت این کار را سؤال کردند، گفت: من بعضی از دینم را برای حفظ بعضی دیگر میفروشم؛ زیرا میترسم که تمام دینم را از دست بدهم.»
ابنبطال در شرح
صحیح بخاری مینویسد:
«عن النزال بن سبرة قال: کنا عند عثمان، وعنده حذیفة فقال له عثمان: انه بلغنی عنک انک قلت کذا وکذا. فقال حذیفة: والله ما قلته. وقد سمعناه قبل ذلک یقوله، فلما خرج قلنا له: الیس قد سمعناک تقول؟ قال: بلی. قلنا: فَلِمَ حلفت؟ قال: انی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله.»
«از نزال بن سبرة روایت شده است که گفت: نزد عثمان بودیم و حذیفه نیز حضور داشت؛ عثمان به او گفت: به من خبر رسیده است که چنین و چنان گفتهای.
پاسخ داد: قسم به خدا من نگفتهام؛ اما ما از وی این سخنان را شنیده بودیم. وقتی که عثمان بیرون رفت به او گفتیم: آیا ما از تو این سخنان را نشنیده بودیم؟ پاسخ داد: بلی. گفتیم: پس چرا
قسم خوردی؟
پاسخ داد: من بعضی از دین خود را برای حفظ بعضی دیگر میفروشم؛ زیرا میترسم تمامی آن را از دست دهم.»
و در نقل دیگر مینویسد:
«وقد روی سلیمان بن میسرة، عن النزال بن سبرة قال: التقی عثمان وحذیفة عند باب الکعبة فقال له عثمان: انت القائل الکلمة التی بلغتنی؟ فقال: لا والله ما قلتها. فلما خلونا به قلنا له: یا ابا عبدالله، حلفت له وقد قلت ما قلت. قال: انی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله. وقال الحسن البصری: اعطهم ما شاءوا بلسانک اذا خفتهم؛
عثمان و حذیفه کنار در
خانه کعبه به هم رسیدند؛ عثمان به او گفت: آیا این سخنانی را که به من رسیده است تو گفتهای؟
پاسخ داد: قسم به خداوند من آن را نگفتهام. وقتی که با حذیفه تنها شدیم به او گفتیم: ای اباعبدالله؛ قسم خوردی با اینکه این سخنان را گفته بودی. پاسخ داد: من بعضی از دین خود را برای حفظ برخی دیگر فروختم مبادا که تمام دینم از دست برود.
حسن بصری گفته است: اگر از ایشان ترسیدی هر آنچه دوست دارند با زبانت به ایشان بده.»
سرخسی، فقیه مشهور احناف در این باره مینویسد:
«وقد کان حذیفة رضی الله عنه ممن یستعمل التقیة علی ما روی انه یداری رجلا فقیل له انک منافق فقال لا ولکنی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله وقد ابتلی ببعض ذلک فی زمن رسول الله صلی الله علیه وسلم علی ما روی ان المشرکین اخذوه واستحلفوه علی ان لا ینصر رسول الله فی غزوة فلما تخلص منهم جاء الی رسول الله صلی الله علیه وسلم واخبره بذلک فقال علیه الصلاة والسلام اوف لهم بعهدهم ونحن نستعین بالله علیهم.»
«حذیفه از کسانی بوده است که تقیه میکرده است، زیرا روایت شده است که وی با شخصی (عثمان) مدارا میکرد؛ به او گفتند: تو
منافق هستی؛ پاسخ داد: خیر؛ من بعضی از
دین خود را برای حفظ قسمتی دیگر فروختم تا مبادا تمام دینم از دست برود؛ و نیز وی در زمان
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز به همین مشکل دچار شده بود که عدهای از مشرکین او را گرفتند و او را قسم دادند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را یاری ننماید؛ وقتی که از دست ایشان آزاد شد، نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده و به آن حضرت خبر داد؛ فرمود: تو به پیمانت وفا بنما؛ ما نیز از خدا بر ضد ایشان یاری میطلبیم.»
و در جای دیگر مینویسد:
«وذکر عن النزال بن سیدة قال جعل حذیفة یحلف لعثمان رضی الله عنهما علی اشیاء بالله ما قالها وقد سمعناه یقولها فقلنا له یا ابا عبدالله سمعناک تحلف لعثمان علی اشیاء ما قلتها وقد سمعناک قلتها فقال انی اشتری دینی بعضه ببعض مخافة ان یذهب کله وان حذیفة رضی الله عنه من کبار الصحابة وکان بینه وبین عثمان رضی الله عنه بعض المداراة فکان یستعمل معاریض الکلام فیما یخبره به ویحلف له علیه فلما اشکل علی السامع ساله عن ذلک فقال انی اشتری دینی بعضه ببعض یعنی استعمل معاریض الکلام علی سبیل المداراة؛
«حذیفه برای عثمان قسم میخورد که چیزهایی را نگفته است؛ با اینکه ما شنیده بودیم که وی گفته است؛ به او گفتیم: ای اباعبدالله؛ از تو شنیدیم که برای عثمان قسم میخوردی که چیزهایی را نگفتهای با اینکه ما از تو شنیدهایم که آنها را گفتهای.
پاسخ داد: من قسمتی از دین خود را برای حفظ قسمتی دیگر فروختم.
حذیفه یکی از بزرگان صحابه بوده و بین وی و عثمان مدارا صورت میگرفت؛ وی در کلام خویش در چیزهایی که به عثمان میگفت و برای او قسم میخورد، با کنایه سخن میگفت؛ این موضوع برای شنونده ایجاد مشکل کرد، به وی گفت: من قسمتی از دینم را برای حفظ قسمتی دیگر فروختم؛ یعنی من در کلام خویش کنایه به کار بردم تا با عثمان مدارا کنم.»
«حدثنی اِبْرَاهِیمُ بن مُوسَی اخبرنا هِشَامٌ عن مَعْمَرٍ عن الزُّهْرِیِّ عن سَالِمٍ عن بن عُمَرَ قال وَاَخْبَرَنِی بن طَاوُسٍ عن عِکْرِمَةَ بن خَالِدٍ عن بن عُمَرَ قال دَخَلْتُ علی حَفْصَةَ وَنَسْوَاتُهَا تَنْطُفُ قلت قد کان من اَمْرِ الناس ما تَرَیْنَ فلم یُجْعَلْ لی من الْاَمْرِ شَیْءٌ فقالت الْحَقْ فَاِنَّهُمْ یَنْتَظِرُونَکَ وَاَخْشَی اَنْ یَکُونَ فی احْتِبَاسِکَ عَنْهُمْ فُرْقَةٌ فلم تَدَعْهُ حتی ذَهَبَ فلما تَفَرَّقَ الناس خَطَبَ مُعَاوِیَةُ قال من کان یُرِیدُ اَنْ یَتَکَلَّمَ فی هذا الْاَمْرِ فَلْیُطْلِعْ لنا قَرْنَهُ فَلَنَحْنُ اَحَقُّ بِهِ منه وَمِنْ ابیه قال حَبِیبُ بن مَسْلَمَةَ فَهلاَ اَجَبْتَهُ قال عبد اللَّهِ فَحَلَلْتُ حُبْوَتِی وَهَمَمْتُ اَنْ اَقُولَ اَحَقُّ بهذا الْاَمْرِ مِنْکَ من قَاتَلَکَ وَاَبَاکَ علی الْاِسْلَامِ فَخَشِیتُ اَنْ اَقُولَ کَلِمَةً تُفَرِّقُ بین الْجَمْعِ وَتَسْفِکُ الدَّمَ وَیُحْمَلُ عَنِّی غَیْرُ ذلک فَذَکَرْتُ ما اَعَدَّ الله فی الْجِنَانِ قال حَبِیبٌ حُفِظْتَ وَعُصِمْتَ قال مَحْمُودٌ عن عبد الرَّزَّاقِ وَنَوْسَاتُهَا.»
«از ابنعمر روایت شده است که گفت: روزی نزد
حفصه رفتم در حالیکه وی با کنیزانش گوشواره در گوش میکردند؛ به او گفتم، دیدی که کار مردم (
معاویه) به کجا رسیده است و به ما چیزی داده نشد.
در پاسخ گفت: نزد ایشان برو که ایشان منتظر تو هستند و میترسم که اگر نزد ایشان نروی سبب تفرقه شود.
وقتی که مردم (از گرد عبدالله یا حفصه) پراکنده شدند، معاویه سخنرانی کرده و گفت: هرکس میخواهد در مورد حکومت با ما سخن بگوید، باید برای ما شاخ و شانه بکشد. ما از وی و پدر وی سزاوارتر به خلافت هستیم (کنایه از
عبدالله بن عمر.)
در این هنگام حبیب بن مسلمة بن عبدالله بن عمر گفت: پس چرا پاسخ معاویه را ندادی؟
عبدالله گفت: من از هدایای خویش گذشتم و خواستم که به او بگویم سزاوارتر بر این کار کسی است که با تو و پدرت جنگید تا
اسلام بیاورید.
اما ترسیدم که سخنان من سبب تفرقه در بین مردم و خونریزی شود و کسی گمان کند که من منظور دیگری دارم (گمان کنند مقصود من
حسن بن علی است. ) به همین سبب یاد نعمتهای بهشتی افتادم.
حبیب گفت: از بلا حفظ شدی و از
گناه به دور ماندی.»
خشونت و سفّاکی
حجاج بن یوسف ثقفی سبب شده بود که افراد بسیاری از او
تقیه و از گفتن کلام حق خودداری نمایند. از جمله عبدالله بن عمر که با استناد به روایت «لا ینبغی للمؤمن ان یذل نفسه» تقیه خود از حجاج را مشروع جلوه میدهد.
ابوالشیخ اصفهانی مینویسد:
«حدثنا احمد بن عمرو بن عبد الخالق حدثنا زکریا بن یحیی الضریر حدثنا شبابة عن ورقاء عن عبد الکریم عن مجاهد عن ابنعمر قال سمعت الحجاج یخطب فذکر کلاما انکرته فاردت ان اغیره فذکرت قول رسول الله صلی الله علیه وسلم (لا ینبغی للمؤمن ان یذل نفسه) قالوا وکیف یذل نفسه قال (یتعرض من البلاء ما لا یطیق)؛
از ابنعمر روایت شده است که گفت: حجاج مشغول سخنرانی بود؛ از وی سخنی شنیدم که آن را قبول نداشتم؛ تصمیم گرفتم تا به وی اعتراض کنم؛ اما به یاد سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) افتادم که میفرمود: سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل کند؛ از ایشان پرسیدند که چگونه خود را ذلیل میسازد؟ فرمود: خود را در معرض بلاهایی قرار میدهد که توانایی آن را ندارد.»
و در ذیل روایت میگوید:
«اسناده رجاله ثقات؛
راویان اینروایت مورد اطمینان هستند.»
طبرانی مینویسد:
«حدثنا محمد بن احمد بن ابی خیثمة قال حدثنا زکریا بن یحیی الضریر حدثنا شبابة عن ورقاء بن عمر عن عبدالکریم عن مجاهد عن بن عمر قال سمعت الحجاج یخطب فذکر شیئا انکرته فذکرت مقال رسول الله صلی الله علیه وسلم لا ینبغی للمؤمن ان یذل نفسه قلت یا رسول الله کیف یذل نفسه قال یتعرض من البلاء لما لا یطیق؛
«از ابنعمر روایت شده است که گفت: از حجاج شنیدم که سخنرانی میکرد و چیزی را گفت که من آن را اشتباه دانستنم؛ اما به یاد سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) افتادم که میفرمود: سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل کند؛ گفتم: ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چگونه خود را ذلیل میسازد؟ فرمود: خود را در معرض بلائی قرار میدهد که طاقت آن را ندارد.»
«عن مسروق رحمه الله قال بعث معاویة رضی الله عنه بتماثیل من صفر تباع بارض الهند فمر بها علی مسروق رحمه الله قال والله لو انی اعلم انه یقتلنی لغرقتها ولکنی اخاف ان یعذبنی فیفتننی والله لا ادریای الرجلین معاویة؟ رجل قد زیّن له سوء عمله او رجل قد یئس من الآخرة فهو یتمتع فی الدنیا؛
از مسروق روایت شده است که گفت: معاویه بتهایی از
طلا را برای فروش به
هند فرستاد؛ در راه مسروق آنها را دید و گفت: اگر میدانستم که معاویه به سبب این کار من را میکشد، این بتها را غرق میکردم؛ اما میترسم که من را شکنجه نماید و سبب به فتنه افتادن من شود.
قسم به خدا نمیدانم معاویه کدامیک از این دو شخص است: شخصی که کارهای بد خود را نیک میپندارد؛ و یا کسی که از آخرت ناامید شده است و از دنیای خویش بهره میبرد.»
«
انس بن مالک که مدتی خادم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، دشمنی آشکاری با
اهل بیت (علیهمالسّلام) داشته و در موارد متعدد سعی در پنهان کردن فضائل اهل بیت داشته است. قضیه کتمان
حدیث غدیر در
کوفه بهترین شاهد بر این مطلب است. از برخی روایات استفاده میشود که وی به خاطر ترس از
بنیامیه، حقیقت را بیان نمیکرده است:
فخررازی در تفسیر خود مینویسد:
«روی ابو قلابة عن انس ان رسول الله صلی الله علیه وسلم وابا بکر وعمر کانوا یجهرون ببسم الله الرحمن الرحیم... انه سئل عن الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم والاسرار به فقال: لا ادری... وایضا ففیها تهمة اخری وهی ان علیا (علیهالسّلام) کان یبالغ فی الجهر بالتسمیة فلما وصلت الدولة الی بنی امیة بالغوا فی المنع من الجهر سعیا فی ابطال آثار علی (علیهالسّلام) فلعل انسا خاف منهم فلهذا السبب اضطربت اقواله فیه.»
«از انس روایت شده است که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
ابوبکر و
عمر در نماز بسم الله الرحمن الرحیم را با جهر (بلند) میخواندند...
از انس در مورد بلند خواندن بسم الله الرحمن الرحیم سؤال شد؛ اما وی پاسخ داد نمیدانم.
... اینروایت تهمتی دیگر را (بر
بنیامیه) اثبات میکند که
علی همیشه
بسمالله را بلند میگفت؛ وقتی که دولت به بنی امیه رسید بسیار تلاش نمودند تا آثار علی را از بین ببرند و به همین جهت در جلوگیری از بلند گفتن بسمالله نیز تلاش بسیار کردند؛ احتمالاً انس نیز از ایشان ترسیده است و به همین جهت در کلام وی تناقض رخ داده است.»
هنگامی معاویة بن ابوسفیان،
بسر بن ابی ارطاة عامری را که از خونخوارترین افراد تاریخ به حساب میآید، به امارت
مدینه منسوب کرد تا از مردم برای
یزید بیعت بگیرد،
جابر بن عبدالله انصاری نزد امالمؤمنین
امسلمة (سلاماللهعلیها) آمد و از ایشان کسب تکلیف کرد. امسلمه به وی فرمان داد که تقیه بیعت کند و با وی بیعت نماید.
یعقوبی مورخ مشهور در این باره مینویسد:
«فانطلق جابر بن عبدالله الانصاری الیام سلمة زوج النبی فقال انی قد خشیت ان اقتل وهذه بیعة ضلال؟ قالت: اذا فبایع فان التقیة حملت اصحاب الکهف علی ان کانوا یلبسون الصلب ویحضرون الاعیاد مع قومهم؛
جابر بن عبدالله انصاری نزد ام سلمه همسر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفته و به او گفت: من از کشته شدن میترسم و بیعت با این شخص (بسر از طرف معاویه) بیعت ضلالت و گمراهی است.
وی گفت: وقتی خواستی بیعت کنی
تقیه کن؛ زیرا تقیه سبب شد که
اصحاب کهف همراه با قومشان
صلیب بر گردن آویزند و در جشنها به همراه قومشان حاضر شوند.»
نسائی با سند صحیح نقل میکند:
«اخبرنا اَحْمَدُ بن عُثْمَانَ بن حَکِیمٍ الْاَوْدِیُّ قال حدثنا خَالِدُ بن مَخْلَدٍ قال حدثنا عَلِیُّ بن صَالِحٍ عن مَیْسَرَةَ بن حَبِیبٍ عن الْمِنْهَالِ بن عَمْرٍو عن سَعِیدِ بن جُبَیْرٍ قال کنت مع بن عَبَّاسٍ بِعَرَفَاتٍ فقال ما لی لَا اَسْمَعُ الناس یُلَبُّونَ قلت یَخَافُونَ من مُعَاوِیَةَ فَخَرَجَ بن عَبَّاسٍ من فُسْطَاطِهِ فقال لَبَّیْکَ اللهم لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ فَاِنَّهُمْ قد تَرَکُوا السُّنَّةَ من بُغْضِ عَلِیٍّ.»
«از
سعید بن جبیر روایت شده است که همراه با
ابنعباس در
عرفات بودم؛ به من گفت: چه شده است که مردم لبیک نمیگویند؟ پاسخ دادم: از
معاویه میترسند. ابنعباس از خیمه بیرون آمد و گفت: لبیک اللهم لبیک لبیک. زیرا ایشان
سنت را به خاطر دشمنی با علی ترک کردهاند.»
البانی اینروایت را در صحیح و ضعیف سنن النسائی،
تصحیح کرده است. و
حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت میگوید:
«هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه؛
اینروایت طبق شروط
بخاری و
مسلم صحیح است اما آن را در
صحیحین نیاوردهاند.»
ذهبی نیز صحت آن را تایید کرده است.
البانی بعد از نقل روایت میگوید:
«اخرجه حاکم (۱/ ۴۶۴ - ۴۶۵) و البیهقی (۵/ ۱۱۳) من طریق میسرة بن حبیب عن المنهال بن عمرو عنه. قال الحاکم: " صحیح علی شرط الشیخین " ووافقه الذهبیغ؛
حاکم نیشابوری و
بیهقی اینروایت را با سند از
میسرة بن حبیب از
منهال بن عمرو نقل کردهاند و حاکم آن را طبق شروط بخاری و مسلم صحیح میداند و
ذهبی نیز کلام وی را قبول کرده است.»
تاریخ مواردی از سیره عملی
تابعین در
تقیه مسلمان از مسلمان را روایت کرده است:
سعید بن جبیر (متوفای۹۵هـ)، فقیه مشهور
اهلسنت، از کسانی است که تقیه میکرده است.
قاسم بن سلام و
خطیب بغدادی مینویسند:
«قال حدثنا مروان بن معاویة عن حسان بن ابی یحیی الکندی قال سالت سعید بن جبیر عن الزکاة؟ فقال: ادفعها الی ولاة الامر. فلما قام سعید تبعته فقلت: انک امرتنی ان ادفعها الی ولاة الامر وهم یصنعون بها کذا ویصنعون بها کذا؟ فقال: ضعها حیث امرک الله سالتنی علی رؤس الناس فلم اکن لاخبرک؛
«از سعید بن جبیر در مورد
زکات سؤال کردم؛ پاسخ داد: آن را به والیان حکومت بده. وقتی که مجلس را ترک کرد با وی همراه شدم و گفتم: تو به من دستور دادی که آن را به والیان حکومت بدهم؟ با اینکه ایشان با زکات چنین و چنان میکنند؛ پاسخ داد: آن را در همان راهی مصرف کن که
خداوند دستور داده است؛ تو در حضور مردم سؤال کردی و من نمیتوانستم به تو پاسخ بدهم.»
اینروایت نشان میدهد که سعید بن جبیر از تمامی مسلمانان تقیه میکرده است.
عامر بن شُرَحْبِیل معروف به شعبی (متوفای۱۰۵ هـ) از بزرگان اهلسنت است که
ابنحجر در باره او میگوید:
«ثقة مشهور فقیه فاضل من الثالثة قال
مکحول ما رایت افقه منه؛
فردی مورد اطمینان، مشهور، فقیه، دانشمند از طبقه سوم راویان است؛
مکحول گفته است: من دانشمندتر از او ندیدم.»
عامر شعبی از کسانی است که تقیه میکرد.
بلاذری و
ابوحامد غزالی در این باره مینویسند:
«حدثنا احمد بن ابراهیم الدورقی، ثنا عبدالله بن عمرو المنقری، ثنا عبد الوارث ابو عبیدة، ثنا محمد بن ذکوان عن مجالد عن الشعبی قال: قدمنا علی الحجاج البصرة، وقدم علیه قراء من المدینة من ابناء المهاجرین والانصار، فیهم ابو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف رضی الله عنه... وجعل الحجاج یذاکرهم ویسالهم اذ ذکر علی بن ابی طالب فنال منه ونلنا مقاربة له وفرقاً منه ومن شره.
«از شعبی روایت شده است که گفت: ما در
بصره نزد
حجاج رفتیم؛ عدهای از قاریان مدینه از فرزندان
مهاجرین و
انصار نیز نزد او آمدند که در بین ایشان
ابوسلمة فرزند
عبدالرحمن بن عوف بود... حجاج با آنان مشغول گفتگو بود تا اینکه از
علی بن ابیطالب سخن به میان آمد، حجاج به علی دشنام داد. ما نیز به خاطر نزدیک شدن به او و ترس از شرّ او به علی دشنام دادیم.»
ابنقتیبه دینوری مینویسد:
«قال الشعبی. ما لقینا من آل ابی طالب ان احببناهم قتلونا، لان ابغضناهم ادخلونا النار؛
شعبی گفته است: از
آل ابوطالب چه سختیها که نکشیدیم، اگر آنان را دوست داشته باشیم ما را میکشند و اگر با آنان دشمن باشیم وارد آتش جهنم میشویم.»
حسن بصری (متوفای۱۱۰هـ) از فقهای مشهور تاریخ اهلسنت است که خود دارای مذهب مستقل فقهی و کلامی بود که حتی تا قرن ششم در میان مردم مقلد داشت.
ذهبی درباره او میگوید:
«کان کبیر الشان رفیع الذکر راسا فی العلم والعمل؛
دارای جایگاهی بزرگ و نامی والا بود و در
علم و دانش و عمل از رؤسا بود.»
او از کسانی است که در موارد بسیاری تقیه میکرد؛ تا جایی که جرأت نمیکرد، نام
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را در سلسله روایات خود نقل نماید.
مزی در
تهذیب الکمال مینویسد:
«عن یونس بن عبید، قال: سالت الحسن، قلت: یا ابا سعید انک تقول: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم وانک لم تدرکه؟ قال: یا ابن اخی لقد سالتنی عن شئ ما سالنی عنه احد قبلک، ولولا منزلتک منی ما اخبرتک، انی فی زمان کما تری - وکان فی عمل الحجاج - کل شئ سمعتنی اقول: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم، فهو عن علی بن ابی طالب، غیر انی فی زمان لا استطیع ان اذکر علیا.»
«از
یونس بن عبید روایت شده است که به حسن گفت: ای ابا سعید؛ تو میگویی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین گفته است اما ایشان را ندیدهای. پاسخ داد: فرزند برادر، از من در مورد چیزی سؤال کردی که تا کنون کسی از من سؤال نکرده بود؛ و اگر تو نزد من جایگاهی نداشتی به تو پاسخ نمیدادم؛ ما در زمانی هستیم که اینگونه است (حجاج خلیفه بود) هر آنچیزی که از من شنیدی که گفتم: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین گفته است، آن را از
علی بن ابیطالب شنیدهام؛ اما من در زمانی هستم که نمیتوانم نام علی را بر زبان بیاورم.»
محمد بن اسماعیل بخاری نیز به نقل از
حسن بصری مینویسد:
«وَقَالَ الْحَسَنُ التَّقِیَّةُ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ؛
حسن بصری گفته است تقیه تا
روز قیامت ادامه دارد.»
رجاء بن حیوه (متوفاي۱۱۲هـ) از بزرگان
تابعین بوده که
ذهبی در
تاریخ الاسلام،
از او با عناوین «احد ائمة التابعین، وثّقه غیر واحد، سید اهل الشام» یاد میکند.
قرطبی داستان تقیه وی را از
ولید بن عبد الملک اینگونه نقل میکند:
«وقال ادریس بن یحیی کان الولید بن عبد الملک یامر جواسیس یتجسسون الخلق یاتونه بالاخبار قال: فجلس رجل منهم فی حلقة رجاء بن حیوة فسمع بعضهم یقع فی الولید فرفع ذلک الیه فقال: یا رجاء اذکر بالسوء فی مجلسک ولم تغیر فقال: ما کان ذلک یا امیرالمؤمنین فقال له الولید: قل: آلله الذی لا اله الا هو قال: آلله الذی لا اله الا هو فامر الولید بالجاسوس فضربه سبعین سوطا فکان یلقی رجاء فیقول: یا رجاء بک یستقی المطر وسبعون سوطا فی ظهری فیقول رجاء: سبعون سوطا فی ظهرک خیر لک من ان یقتل رجل مسلم.»
«
ادریس بن یحیی گفته است که ولید بن عبد الملک به جاسوسان خویش دستور داده بود تا از مردم جاسوسی کرده و به وی خبر دهند. یکی از این جاسوسان در جلسه
رجاء بن حیوة نشسته بود و شنید که یکی از ایشان به ولید دشنام میدهد؛ به ولید گزارش داد. ولید به رجاء گفت: شنیدهام در حضورت به من دشنام میدهند و تو پاسخ نمیدهی؟ گفت: ای امیرمومنان چنین نبوده است. ولید گفت: به خدا قسم بخور. وی نیز به خدا قسم خورد. ولید دستور داد تا جاسوس را آورده و هفتاد شلاق زدند. پس از آن هر گاه آن فرد جاسوس رجاء را میدید، میگفت: ای رجاء، چهطور است که به دعای تو باران میبارد؛ اما من به خاطر تو هفتاد ضربه شلاق خوردهام؟ پاسخ داد: تو هفتاد ضربه شلاق بخوری بهتر از آن است که مسلمانی کشته شود.»
قرطبی این قصه را در ذیل آیه «اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ»
آورده است که دلالت بر مشروعیت تقیه دارد.
ابنشهاب زهری (متوفای۱۲۵هـ) از کسانی است که در دربار
بنیامیه جایگاه ویژهای داشته است.
ابنحجر مینویسد:
«الفقیه الحافظ متفق علی جلالته واتقانه وهو من رؤوس الطبقة الرابعة؛
فقیه، حافظ (بیش از ۱۰۰۰۰۰ روایت حفظ است)؛ کسی است که همه بر بزرگی و جایگاه علمی او اتفاق دارند؛ وی از رؤساس طبقه هفتم است.»
ذهبی نیز مینویسد:
«کان رحمه الله محتشما جلیلا بزی الاجناد له صورة کبیرة فی دولة بنی امیة؛
زهری، دارای مال و ثروت زیادی بود و در حکومت بنیامیه اسم و رسمی داشت.»
از برخی نقلها استفاده میشود که وی به خاطر ترس از دربار بنیامیه از نقل فضائل امیرمؤمنان (علیهالسّلام) خودداری میکرده است.
ابناثیر جزری در
اسد الغابه مینویسد:
«قال عبید الله بن العلاء بعد نقل الزهری حدیث الغدیر: فقلت للزهری: لا تحدّث بهذا الشام، وانت تسمع ملء اذنیک سب علی، فقال: والله ان عندی من فضائل علی ما لو تحدّثت بها لقتلت؛
عبید الله بعد از نقل حدیث از
زهری میگوید: به زهری گفتم:
حدیث غدیر را در
شام نقل نکن؛ درحالی که گوشهای تو مملو از دشنام علی است (همه جا به علی ناسزا میگویند). وی پاسخ داد: قسم به خدا من آن قدر از فضایل علی میدانم که اگر بر زبان بیاورم کشته خواهم شد.»
و نیز به نقل از
ابواحمد عسکری مینویسد:
«یقال ان الاوزاعی لم یرو فی الفضائل حدیثاً غیر هذا، والله اعلم. قال: وکذلک الزهری لم یرو فیها الا حدیثاً واحداً، کانا یخافان بنی امیة؛
گفته میشود که
اوزاعی در مورد فضائل (علی) غیر از این یک روایت نقل نکرده است. و زهری نیز تنها یک روایت نقل کرده است؛ زیرا آن دو از بنیامیه میترسیدند.»
واصل بن عطا (متوفای۱۳۱هـ)، متکلم مشهور اهلسنت، نیز از کسانی است که تقیه میکرده است.
تنوخی بصری و
ابوالفرج بن جوزی مینویسند:
«ان ابا حذیفة، واصل بن عطاء، خرج یرید سفراً فی رهط من اصحابه، فاعترضهم جیش من الخوارج. فقال واصل لاصحابه: لا ینطق منکم احد، ودعونی معهم. فقالوا: نعم. قال: فقصدهم واصل، واتبعه اصحابه. فلما قربوا بدا الخوارج لیوقعوا بهم، فقال: کیف تستحلون هذا، وما تدرون ما نحن، ولای شیء جئنا؟ قالوا: نعم، فما انتم؟ قال: قوم من المشرکین، جئناکم مستجیرین لنسمع کلام الله.
قال: فکفوا عنهم، وبدا رجل یقرا علیهم القرآن. فلما امسک، قال له واصل: قد سمعنا کلام الله، فابلغنا مامننا حتی ننظر فی الدین. فقالوا: هذا واجب، سیروا. قال: فسرنا، والخوارج والله معنا برماحهم، یسیروننا ویحموننا، عدة فراسخ، حتی قربنا من بلد لا سلطان لهم علیه. فقالوا: ذاک مامنکم؟ فقال واصل: نعم، فارجعوا عنا. فانصرفوا.»
«روزی ابوحذیفه واصل بن عطاء با جمعی از همراهان خویش به سفر میرفت؛ گروهی از سربازان خوارج مانع ایشان شدند؛ وی به همراهانش گفت: هیچکدام از شما سخن نگوید؛ بگذارید من با ایشان سخن بگویم. واصل نزد آنان رفت و همراهانش نیز با او آمدند؛ وقتی که نزدیک شدند خوارج خواستند به ایشان تیراندازی کنند اما وی گفت: چگونه میخواهید ما را بکشید با اینکه ما را نمیشناسید و نمیدانید برای چه نزد شما آمدهایم؟ پرسیدند خوب شما چه کسانی هستید؟ گفت: ما گروهی از
مشرکین هستیم که نزد شما آمده و پناه میخواهیم تا کلام خدا را بشنویم. گروه خوارج یا شنیدن سخنانش آرام گرفتند و یکی از آنان آیاتی از
قرآن را خواند؛ وقتی که قرآن خواندن وی تمام شد واصل به او گفت: اکنون ما را به جای امنی برسانید تا در مورد دین شما بیندیشیم.
گفتند: این کار
واجب است. با ایشان بروید. خوارج نیزه به دست تا مسافتی دور و با محافظت با ما همراهی کردند. نزدیک شهری رسیدیم که از حاکمیت خوارج خارج بود؛ پرسیدند: آیا اینجا برای شما جای امنی است؟ پاسخ دادیم: آری، و آنان بازگشتند.»
در تاریخ وقایعی از سیره عملی علمای اهلسنت آمده است که از مسلمان تقیه کردهاند:
تقیه ابوحنیفة (متوفای۱۵۰هـ) از
منصور دوانیقی:
«نا حمزة ابن عبدالله الخزاعی ان ابا حنیفة هَرَّبَ من بیعة المنصور جماعةً من الفقهاء، قال ابو حنیفة: لی فیهم اسوة، فخرج مع اولئک الفقهاء فلما دخلوا علی المنصور اقبل علی ابی حنیفة وحده من بینهم فقال له: انت صاحب حیل، فالله شاهد علیک انّک بایعتنی صادقا من قلبک. قال: الله یشهد علی ّ حتی تقوم الساعة، فقال: حسبک.
فلما خرج ابو حنیفة قال له اصحابه: حکمت علی نفسک بیعته حتی تقوم الساعة!! قال: انّما عنیت حتی تقوم الساعة من مجلسک الی بول او غائط او حاجة حتی یقوم من مجلسه ذلک.»
«
حمزه بن عبدالله خزاعی روایت کرده است که ابوحنیفه گروهی از فقها را از بیعت با منصور فراری داد. سپس گفت: آنان برای من اسوه هستند و با آن فقیهان همراه شد.
و چون نزد منصور رفتند، وی رو به ابوحنیفه کرد و گفت: تو هستی که همه این حیلهها را کردهای.
خداوند شاهد بر تو باشد که از درون قلبت با من بیعت نمایی. ابوحنیفه گفت: خداوند شاهد باشد تا روزی که
قیامت شود؛ منصور نیز قبول کرد.
وقتی که ابوحنیفه بیرون رفت همراهان وی گفتند: تو بر خودت بیعت با منصور را تا روز قیامت لازم کردی. پاسخ داد: مقصود من از «تقوم الساعة» آن بود که تا زمانی که او از برای قضای حاجت و رفتن به دسشتویی و یا برای کار دیگر از جایش برخیزد..»
ترس امام
مالک بن انس (متوفای۱۷۹هـ)، از بنوامیه سبب شده بود که وی نتواند از
امام صادق (علیهالسّلام) روایتی نقل کند.
مزی در
تهذیب الکمال و
ذهبی در
سیر اعلام النبلاء و
ابنحجر عسقلانی در
تهذیب التهذیب مینویسد:
«عن مصعب بن عَبد الله الزبیری: سمعت الدَّراوَرْدِیّ یقول: لم یرو مالک عن جعفر حتی ظهر امر بنی العباس؛
از دراوردی شنیدم که میگفت: مالک تا زمانی که بنیعباس به حکومت رسیدند از جعفر بن محمد روایت نمیکرد.»
ابنحجر عسقلانی مدعی شده که تشیع
علی بن عیسی رمانی (متوفای۳۸۴هـ) از باب تقیه بوده است:
«وقد ذکر ابن الندیم فی الفهرست ان مصنفات علی بن عیسی الرمانی التی صنفها فی التشیع لم یکن یقول بها وانّما صنّفها تقیة؛ لاجل انتشار مذهب التشیع فی ذلک الوقت..
ابنندیم در فهرست خویش گفته است: کتابهایی که علی بن عیسی رمانی به نفع تشیع نوشته، اعتقادی به مضمون آنها نداشته است چون در محیطی قرار گرفته بود که تشیع در آن رواج داشت و تقیه کرده بود.»
شمسالدین ذهبی تشیع
علی بن موسی بن حسین سمسار دمشقی را هم تقیهای دانسته و مینویسد:
«ولعل تشیّعه کان تقیة لا سجیة؛ فانّه من بیت الحدیث ولکن غلت الشام فی زمانه بالرفض بل ومصر والمغرب بالدولة العبیدیة بل والعراق وبعض العجم بالدولة البویهیة واشتد البلاء دهرا وشمخت الغلاة بانفها وتواخی الرفض والاعتزال حینئذ؛
ظاهراً تشیع موسی بن حسن بن سمسار از روی تقیه بوده است؛ و نه از روی اعتقاد؛ زیرا وی از خانواده اهل حدیث است؛ اما در زمان وی
شام پر از رافضیان شده بود؛ و حتی
مصر و
مغرب در حکومت
عبیدیان؛ و
عراق و بعضی از عجمها در دولت
آلبویه بوده است. در آن زمان بلا بسیار زیاد شده بود؛ و غالیان در آن زمان مقام شامخی داشته و تشیع و اعتزال آزاد بود.»
مذهب اعتزال در زمان
خلفای عباسی به اوج خود رسیده بود و خلفای عباسی مردم را مجبور به پذیرش اعتقادات کلامی معتزله میکردند؛ بهطوری که هرکس معتقد به خلق قرآن بود، کشته میشد، بسیاری از علما و تقریباً تمام مردم اهلسنت، دعوت سلاطین را اجابت کرده و به عدم
خلق قرآن اقرار میکردند؛ با این که اعتقاد قلبی آنها عکس آن بود. تاریخنویسان اهلسنت از این
فتنه به «محنة خلق القرآن» یاد میکنند و تقیه کردن مردم را تایید و به آن مشروعیت میبخشیدند.
ذهبی، دانشمند مشهور اهلسنت در باره این فتنه مینویسد:
من اجاب تقیة فلا باس علیه؛
هرکس از روی تقیه پاسخ داده باشد اشکالی ندارد.»
اینروش در بین اکثر معاصران رواج یافته بود از جمله:
خطیب بغدادی مینویسد:
«جاء عمر بن حماد بن ابی حنیفة فجلس الینا فقال سمعت ابی حماد یقول بعث ابن ابی لیلی الی ابی حنیفة فساله عن القرآن؟ فقال: مخلوق.
فقال: تتوب والا اقدمت علیک. قال: فتابعه فقال: القرآن کلام الله. قال: فدار به فی الخلق یخبرهم انّه قد تاب من قوله القرآن مخلوق. فقال ابی: فقلت لابی حنیفة: کیف صرت الی هذا وتابعته؟ قال: یا بُنی خفت ان یَقْدِم عَلَیَّ فاعطیته التقیة.»
«
عمر بن حماد بن
ابیحنیفه نزد ما آمد و گفت: از پدرم شنیدم که میگفت:
ابن ابیلیلی شخصی را نزد ابوحنیفه فرستاد و از وی در مورد
قرآن سؤال کرد؛ وی پاسخ داد: قرآن مخلوق است. ابن ابیلیلی گفت: یا
توبه میکنی و یا علیه تو اقدام میکنم.
به همین سبب ابوحنیفه از وی اطاعت کرده و گفت: قرآن کلام خداست؛ وی را در شهر میگرداندند و این مطلب را به مردم میگفت که وی از اعتقاد به مخلوق بودن قرآن دست برداشته است.
پدرم گفت: از ابوحنیفه پرسیدم چرا این کار را کردی و از او تبعیت نمودی؟
پاسخ داد: ای فرزند ترسیدم که علیه من اقدامی انجام دهند، به همین جهت به وی از روی تقیه پاسخ گفتم.»
ذهبی در ترجمه
سعید بن سلیمان مینویسد:
«سعید بن سلیمان الحافظ الثبت الامام ابو عثمان الضبی الواسطی البزاز الملقب بسعدویه سکن بغداد ونشر بها العلم.... واما احمد بن حنبل فکان یغض منه ولا یری الکتابة عنه؛ لکونه اجاب فی المحنة تقیة... وقال ابو بکر الخطیب: کان سعدویه من اهل السنة واجاب فی المحنة. قال احمد بن عبدالله العجلی: قیل لسعدویه بعدما انصرف من المحنة ما فعلتم قال کفرنا ورجعنا.»
«سعید بن سلیمان، حافظ، مورد اعتماد و پیشوا، لقبش
سعدویه و ساکن بغداد بود و در آن جان علم را گسترش داد...
احمد حنبل چشمش را در برابر گفتههای سعید بن سلیمان میبست و حدیث وی را نمینوشت، چون در زمان فتنه و آشوب
تقیه کرده و پاسخ غیر واقع داده بود... ابوبکر خطیب گفته است: سعدویه از اهلسنت است و در زمان فتنه پاسخ تقیهای داده است.
احمد بن عبدالله عجلی گفته است: از سعدویه پس از بازگشت از واقعه فتنه پرسیدند: چکار کردید؟ گفت: کافر شدیم و بازگشتیم.»
ذهبی در ترجمه
ابونصر التمار مینویسد:
«قلت اجاب تقیة وخوفا من النکال وهو ثقة بحاله ولله الحمد؛
او از روی تقیه و ترس از عقوبت پاسخ گفته است؛ ولی در هر حال او مورد وثوق و اعتماد است.»
تاجالدین سبکی در ترجمه
ابراهیم بن منذر بن عبدالله مینویسد:
«کان حصل عند الامام احمد رضی الله عنه منه شئ؛ لانه قیل خلط فی مسالة القرآن کانه مجمح فی الجواب. قلت: واری ذلک منه تقیة وخوفا ولکن الامام احمد شدید فی صلابته جزاه الله عن الاسلام خیرا ولو کلف الناس ما کان علیه احمد لم یسلم الا القلیل.»
امام احمد بن حنبل، از وی روایات اندکی داشت؛ زیرا در مورد وی گفته شده بود که در بحث قرآن پایش لغزیده و پاسخ گفته است.
به نظر من این کار وی از روی تقیه بوده است اما امام احمد بسیار پابرجا بود (و از روی تقیه پاسخ نمیداد) خدا او را پاداش خیر دهد؛ و اگر همه مردم به اعتقادی مانند اعتقاد
احمد بن حنبل مامور بودند جز عدهاندکی از تعرض حکومت و نابودی، سالم نمیماندند.»
از کسانی است که در این قضیه تقیه میکرد.
ذهبی به نقل از
ابوزرعه رازی مینویسد:
«کان احمد بن حنبل لا یری الکتابة عن ابی نصر التمار ولا عن یحیی بن معین ولا عن احد ممّن امتحن فاجاب.
احمد بن حنبل اعتقاد داشت که نباید از ابینصر تمار و یحیی بن معین و نه از دیگر کسانی که در دوران محنت پاسخ گفتهاند روایت نوشت.
و بعد در جواب مینویسد:
«قلت: هذا امر ضیّق ولا حرج علی من اجاب فی المحنة؛ بل ولا علی من اکره علی صریح الکفر عملاً بالآیة وهذا هو الحق وکان یحیی رحمه الله من ائمة السنة فخاف من سطوة الدولة واجاب تقیة؛
به نظر من این کار دشواری است و بر آنان که در محنت خلق قرآن پاسخ گفتهاند اشکالی نیست و حتی بر کسانی که به خاطر عمل به آیه (تقیه) بهطور صریح
کفر گفتهاند و حق هم همین است، یحیی از امامان اهلسنت بود و چون از قدرت دولت ترسیده بود لذا تقیه کرده و پاسخ گفته است.»
ابنحجر عسقلانی در ترجمه
اسماعیل بن حمّاد مینویسد:
«قال یوسف فی المرآة وکان اسماعیل بن حماد ثقة صدوقا لم یغمزه سوی الخطیب فذکر المقالة فی القرآن قال السبط انما قاله تقیة کغیره؛
یوسف در کتاب مرآة گفته است: اسماعیل بن حماد مورد اطمینان و راستگو است و هیچ کس به او اشکال نگرفته است به جز خطیب که کلام وی در مورد قرآن را نقل کرده است؛ اما سبط در مورد او گفته است که وی این سخنان را از روی تقیه گفته است.»
ابنعربی در تفسیر آیه «وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ» مینویسد:
«ولامتنان الباری سبحانه وتعظیم النعمة فیه فانه مقتات مدَّخر فلذلک قلنا بوجوب الزکاة فیه وانّما فرّ کثیر من العلماء من التصریح بوجوب الزکاة فیه تقیة جور الولاة فانّهم یتحاملون فی الاموال الزکائیة فیاخذونها مغرماً؛
علت وجوب
زکات در مورد
انجیر و
زیتون آن است که
خداوند در مورد آن دو نعمت، آنها را بسیار بزرگ دانسته است و مردم آن را جمعآوری کرده و نگه میدارند؛ به همین سبب ما در مورد آنها فتوای به وجوب زکات دادیم؛ اما فرار بسیاری از علما از تصریح به وجوب زکات در این دو، تقیه از ظلم حاکمان بوده است؛ زیرا ایشان اموال به دست آمده از زکات را برای خویش جمعآوری میکردند (و اگر فتوا به زکات داشتن انجیر و زیتون میدادند، این دو را نیز غصب میکردند).»
در این موضوع فتوای فقهای اهلسنت مبنی بر مشروعیت تقیه از حاکمان جور نیز قابل تامل است:
ابنخویز منداد، از بزرگان مالکیها است که علامه
محمد بن مخلوف در باره او مینویسد:
«ابو عبدالله محمد بن احمد بن عبدالله بن خویز منداد: الامام العالم المتکلّم الفقیه الاصولی...
وی امام، دانشمند و از علمای
علم کلام،
فقه و
اصول است.»
وی از کسانی است که تقیه از حاکمان جور را جایز دانسته است.
ابنعربی مالکی و
ابوحیآن اندلسی مینویسند:
«وقال ابن خویز منداد: واما طاعة السلطان فتجب فیما کان لله فیه طاعة ولا تجب فیما کان لله فیه معصیة ولذلک قلنا: ان ولاة زماننا لا تجوز طاعتهم ولا معاونتهم ولا تعظیمهم ویجب الغزو معهم متی غزوا والحکم من قبلهم وتولیة الامامة والحسبة واقامة ذلک علی وجه الشریعة وان صلوا بنا وکانوا فسقة من جهة المعاصی جازت الصلاة معهم وان کانوا مبتدعة لم تجز الصلاة معهم الا ان یخافوا فیصلی معهم تقیة وتعاد الصلاة.»
«ابنخویز منداد گفته است: اطاعت از سلطان در جایی که اطاعت خداوند باشد
واجب است؛ اما در جایی که عصیان خداوند است واجب نیست؛ و به همین سبب گفتهایم که حاکمان زمان ما، اطاعت از ایشان و یاری کردن و بزرگ دانستنشان جایز نیست؛ اما اگر
جهاد کردند باید ایشان را یاری کرد؛ و واجب است که از طرف ایشان
قضاوت و
امامت و مسئولیت قبول کرد و آن را مطابق با
شریعت انجام داد. و اگر خود
امام جماعت شدند در صورتی میتوان پشت سر ایشان نماز خواند که اهل
بدعت نباشند؛ اما اگر اهل بدعت بودند نماز پشت سر ایشان جایز نیست؛ مگر از روی تقیه به خاطر ترس از ایشان؛ و نماز را باید تکرار کند.»
ابنعربی مالکی در باره تقیه از حاکمان فاسق مینویسد:
«ومن العجب ان یجوز الشافعی ونظراؤه امامة الفاسق ومن لا یؤتمن علی حبَّة مال کیف یصح ان یؤتمن علی قنطار دین وهذا انما کان اصله انَّ الولاة الذین کانوا یصلُّون بالناس لما فسدت ادیانهم ولم یمکن ترک الصلاة وراءهم ولا استطیعت ازالتهم صُلِّیَ معهم ووراءهم کما قال عثمان الصلاة احسن ما یفعل الناس فاذا احسنوا فاحسن معهم واذا اساؤوا فاجتنب اساءتهم ثم کان من الناس من اذا صلَّی معهم تقیّة اعادوا الصلاة لله ومنهم من کان یجعلها صلاته وبوجوب الاعادة اقول فلا ینبغی لاحد ان یترک الصلاة خلف من لا یرضی من الائمة ولکن یعید سرّاً فی نفسه ولا یؤثر ذلک عند غیره.»
«عجیب اینجا است که شافعی و فقیهان شبیه به او، امامت فاسق را جایز میدانند؛ کسی که نمیتوان او را بر یک دانه، مورد اطمینان دانست، چگونه میتوان او را امین در دین دانست؟
اصل این قضیه آن است که حاکمانی که بر مردم
نماز میخواندند، وقتی که بی دین بودند، شخص نمیتوانست پشت سر ایشان نماز بخواند و نه میتوانست آنان را از کار بر کنار کند؛ به همین جهت با ایشان نماز میخواند؛ همآنطور که عثمان گفته است که نماز بهترین کاری است که مردمان انجام میدهند؛ اگر ایشان این کار نیک را انجام دادند تو نیز با ایشان انجام بده؛ اما اگر کارهای پلید انجام دادند، تو آن را انجام مده.
همچنین عدهای از مردم بودهاند که وقتی با ایشان از روی تقیه نماز میخواندند، این نماز را برای خداوند تکرار میکردند؛ عدهای نیز آن نماز را به عنوان نماز واجب خویش دانسته و دیگر نماز را تکرار نمیکردند؛ اما نظر من آن است که باید این نماز را تکرار کند.
بنابراین سزاوار نیست که نماز پشت سر این امامان جماعت که از جهت دینی مورد اطمینان نیستند ترک شود؛ اما این نماز را دوباره بهطور پنهانی تکرار کند، و این کار را در نزد دیگران انجام ندهد.»
حال سؤال این جا است که در چه مواردی میتوان تقیه کرد؟ آیا رهبران دینی ضوابط خاصی برای آن تعیین کردهاند یا اینکه در هر موردی که انسان صلاح دانست میتواند تقیه کند؟
آن چه از ظاهر ادله مشروعیت تقیه استفاده میشود، این است که تقیه در تمامی موارد ضروری که عقل اهم بودن آن را بر اظهار عقیده، تشخیص دهد، قابل اجرا است. قرآن کریم در
آیه اکراه «اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» به صورت مطلق ترس از کفّار را مجوز برقراری رابطه دوستانه با آنان قرار داده است که شامل تمامی موارد جانی، مالی و... میشود.
مرحوم طبرسی در ذیل همین آیه مینویسد:
«وفی هذه الآیة دلالة علی ان التقیة جائزة فی الدین عند الخوف علی النفس. وقال اصحابنا: آنها جائزة فی الاحوال کلها عند الضرورة، وربما وجبت فیها لضرب من اللطف والاستصلاح. ولیس تجوز من الافعال فی قتل المؤمن، ولا فیما یعلم او یغلب علی الظن انه استفساد فی الدین؛
این آیه دلالت دارد که تقیه در دین در هنگام ترس بر جان جایز است؛ و علمای شیعه گفتهاند اگر ضرورت باشد در همه حال شخص میتواند تقیه بنماید؛ و گاهی نیز واجب است؛ زیرا سبب اصلاح خواهد گردید؛ اما کشتن
مؤمن را نمیشود با تقیه جایز شمرد؛ و نیز کارهایی را که شخص میداند یا گمان میکند انجام آن کارها سبب نابودی دین خواهد گردید.»
روایات بسیاری نیز این مطلب را تأیید میکند.
شیخ کلینی (رضوآناللهتعالیعلیه) در کتاب شریف
کافی با سند صحیح نقل میکند:
«عَنْ زُرَارَةَ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ التَّقِیَّةُ فِی کُلِّ ضَرُورَةٍ وَصَاحِبُهَا اَعْلَمُ بِهَا حِینَ تَنْزِلُ بِه؛
امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: تقیه هنگام هر بیچارگی است، و تقیهکننده خود داناتر به آنست زمانی که برایش پیش میآید. (خود انسان مورد ناچاری را بهتر میفهمد).»
و باز با سند صحیح نقل میکند:
«عَنْ اِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ وَمَعْمَرِ بْنِ یَحْیَی بْنِ سَامٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَزُرَارَةَ قَالُوا سَمِعْنَا اَبَا جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) یَقُولُ التَّقِیَّةُ فِی کُلِّ شَیْءٍ یُضْطَرُّ اِلَیْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ اَحَلَّهُ اللَّهُ لَهُ؛
امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: در هر موردی که آدمیزاد به تقیه ناچار شود: خدا آن را برایش
حلال ساخته است.»
مشروعیت تقیه از
مسلّمات مذهب پیروان اهل بیت است و علمای اهلسنت نیز در عمل و گفتار آن را تایید کردهاند که مشروعیت آن با دلایل عقلی، قرآنی و روائی قابل اثبات است.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «تقیه (دیدگاه فریقین)».