بیان معارف در قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
برای فهم محتوای هر کتابی نخست لازم است خصوصیّات زبانی و بیانی آن را بشناسیم و بر همین اساس، در استفاده از معارف
قرآن کریم ضروری است که با ویژگیهای
قرآن در بیان معارف خود، آشنا باشیم تا اوّلاً بتوانیم آن
معارف بلند را به خوبی و در سطحی والا دریابیم، و ثانیاً به ابهاماتی که دربارهی شیوهی بیان
قرآن در برخی اذهان وجود دارد، پاسخ داده شود. در ذیل، چند ویژگی از ویژگیهای تفهیم معارف در
قرآن نشان داده میشود؛ گرچه به بعضی از آنها در ضمن مباحث گذشته اشارهای شده است.
انسانها فرهنگی مشترک به نام «
فطرت الهی» دارند، لیکن در هوشمندی و استعدادهای فکری و ذهنی یکسان نیستند، بلکه: «النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة؛
مردم مانند معادن
طلا و
نقره هستند.»، کتابی که جهان شمول است باید معارف فطری را با روشهای متفاوت و در سطوح متعدد بیان کند تا هیچ محقّقی به بهانهی سطحی بودن مطلب، خود را از آن بینیاز نپندارد و هیچ ساده اندیشی به بهانهی پیچیدگی و عمیق بودن معارف، خود را از آن محروم نبیند.
امام خمینی به این روایت «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضّه» در آثار خویش توجه داشته و چند معنای برای آن قائل است:
۱- کنایه از مراتب اختلاف نفوس انسانی: به اعتقاد امام خمینی همچنان که معادن در صور نوعی و شخصی خود با یکدیگر اختلاف دارند، انسانها نیز بهحسب صافی و تیرگی، دارای مراتب هستند؛ بنابراین مجموع این تشبیه کنایه از وجود مراتب در میان انسانها همچون معادن است.
به اعتقاد ایشان، تفاوت افراد به جهت تفاوت مواد غذایی است که موجب تفاوت مواد نهایی میشود که ظرف پذیرش صورتها و ارواح خواهند بود پس همچنان که تفاوت وجودی طلا و نقره به جهت اختلاف مواد سابق و اجزای تشکیلدهنده آن است، همچنین افراد انسان نیز با اختلاف مواد پیش از آن، گوناگون میشوند. پس انسان از جمله معادن در این عالم طبیعی است و اختلافات انسان نیز همانند اختلافات آنهاست.
۲- کنایه از خلوص فطرت انسانی: به اعتقاد امام خمینی فطرت انسانی همچون معدن طلا و نقره خالص است و در فطرت خالص جز حب حقتعالی که
کمال مطلق است،
نیست برایناساس مشبّه، فطرت انسانی، مشبّه به، معادن طلا و نقره، و وجه تشبیه خلوص و پاکی است که در هر دو وجود دارد. ازاینرو به اعتقاد امام خمینی روایت به دنبال بیان اختلاف جوهر نفوس مردم در روشنی و تیرگی است همانند اختلاف معادن در صور نوعیه و آثار و خواص است درحالیکه همگی از نوع واحد هستند؛ اما تفاوت آنها به جهت تفاوت مکانها و حرارت زمین و خشکی آن و تابش خورشید و عدم آن است که همگی اموری هستند که دخالتی در شکلگیری معدن و صلابت و خالص بودن آن از آلودگیها دارند.
از این رو
قرآن کریم گذشته از راه
حکمت و
موعظه و گفتگوی نیکو ره آورد خویش را نشان میدهد: « ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛
باحکمت و اندرز، به راه پروردگارت
دعوت نما؛ و با آنها به روشی که نیکوتر است،
استدلال و
مناظره کن.» میکوشد تا از راه «مثال آوردن» بسیاری از معارف بلند را پایین بیاورد تا مردم عادی بتوانند در سایهی چنگ زدن به «مَثَل» بالا روند و از «موعظه» بهرهمند گردند و از «گفتگوی نیکو» طرفی بندند و از «حکمت» سرشار شوند و از معقول به مشهود و از حصول به
حضور و از
غیب به شهود و از علم به عین و از منزل
اطمینان به مقصد ملاقات خدای سبحان رسند و از آنجا سیر بی کران «من اللهِ الی اللهِ فی اللهِ» را با نوای «آه من قلّة الزّاد و بُعد السفر و طول الطریق؛
آه! از کمی خرجی و دوری سفر و طولانی بودن راه.»، و با مشاهدهی مقصود و حیرت ممدوح «ربّ زدْنی فیک تحیّراً» ادامه دهد و با درخواست امامان معصوم علیهم السّلام هماهنگ شوند که فرمودند: «إلهی هبْ لی کمال الانقطاع إلیک و أنِر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتی تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل إلی معدن العظمه و تصیر أرواحنا معلّقةً بعزّ قُدسک؛
ای خدا مرا از
انقطاع کامل به سوی خود
عطا فرما و دیدههای دل ما را به نوری که به آن
نور تو را مشاهده کنم روشن ساز، تا آن که دیده
بصیرت ما حجابهای نور را بردارد و به نور عظمت واصل گردد و جانهای ما به مقام قدس عزّتت به پیوندد.»
قرآن کریم برای متوسّطین مردم از
برهان و حکمت استفاده میکند و از این طریق معارف را بدانها میرساند ولی برای انسانهای ساده اندیشی که برهان و استدلال برایشان قابل هضم نیست، از مثال آوردن برای رقیق و ساده شدن معارف سنگین استفاده میکند؛ این خصوصیّت غالباً در کتابهای عقلی و استدلالی وجود ندارد. راه « مثال آوردن» همانطور که در
منطق آمده، غیر از راه «حدّ» و «رسم» است؛ زیرا نه ذاتیات شیء مورد تعریف در آن میآید و نه عوارض ذاتی آن، بلکه برخی از نمونههای مشابه یاد میشود مثل اینکه در تعریف
نفس آدمی میگویند:نفس در بدن همانند ناخدا در
کشتی است. تا این مثال زمینهای برای بازشناسی نفس باشد.
خدای سبحان در
قرآن کریم میفرماید:« وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا
الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ؛
یعنی ما در این
قرآن برای مردم از هر گونه مَثَل میآوریم تا آنان متذکّر شوند. در استفادهی از مَثَل این نکته را باید در نظر داشت که نباید در محدودهی مَثَل توقف کرد بلکه باید آن را روزنهای به جهان وسیع «مورد مثال» دانست و از این مسیر گذشت و از مرحلهی
علم ، به قلّهی عقل
سفر کرد و سپس از آن سکّوی رفیع و بلند، به کنگرهی مشاهده کردن پرواز نمود و فقط به مقام مقدّس خداوندی تعلّق یافت و دیگر هیچ:
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق «تعیّن» پذیرد آزاد است
در
قرآن کریم آیاتی وجود دارد که غیر از افراد مخصوص کسی آنها را نمیفهمد، ولی هیچ مطلبی در
قرآن نیست جز اینکه برای همگان قابل فهم است؛ زیرا محتوای همان آیات بلند را خدای سبحان در آیات دیگری
ترقیق فرموده و به طور ساده، به صورت مَثَل، یا داستان و یا با بیان سادهی همه کس فهم، بیان کرده است.
به عنوان نمونه دربارهی
علم غیب خود میفرماید « وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ؛
و کلیدهای غیب نزد ذات مقدّس خدا است و هیچ کس جز او، علم بدانها ندارد.»، این آیه را تودهی مردم نمیفهمند که «مفاتح غیب» یعنی چه، ولی خدای سبحان پس از این فراز از آیه، مسئله را به صورتی بیان میکند که همگان میتوانند بفهمند:« وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها؛
و خداوند به آنچه که در خشکی و دریاست آگاه است و هیچ برگی از درختی نمیافتد جز اینکه او خبر دارد.»، اگر چه عموم مردم آن فراز بلند آیه را نمیفهمند ولی همان محتوا را در سطحی نازلتر و رقیقتر در جملات بعدی درک میکنند، البته باید
اعتراف کرد که قدرت مَثَل همانند قدرت حدّ یا رسم نیست تا به خوبی مُعرَّف را بشناساند، لیکن سهم زیاد آن در تفهیم مورد مثل قابل
انکار نیست.
انسان هرچه ساده اندیش تر باشد، احتیاجش به مَثَل بیشتر است و به همین دلیل اگر مثلاً استاد
ریاضی بخواهد مسائل هندسی را برای نوآموزی مطرح کند، حتماً باید از مَثَل کمک بگیرد؛
قرآن کریم نیز در نشان دادن معارف گوناگون خود، از مَثَلهای متعدّد استفاده کرده و در عرضهی مثلهای ظریف خود، تنوع را اعمال نموده است. خدای سبحان دربارهی ظرافت مَثَلهای
قرآن میفرماید:« تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ؛
یعنی این مثلها با آنکه بسیار سادهاند، ولی فهم آنها نیاز به علم دارد تا وسیلهای برای رسیدن به
عقل باشد.
در استفادهی از مثَل بین متفکّران دو نظر وجود دارد:
برخی میگویند این مثلها در حدّ
تشبیه عرفی است و تنها برای نزدیک کردن مطلب به ذهن آورده شده است، و گروهی دیگر میگویند این مَثَلها برای وصف و بیان وجود مثالی مطلب آمده و
حقیقت مورد مثال را بیان میکند. مثلاً در آنجا که
قرآن کریم میفرماید:«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً؛
کسانی که مکلف به
تورات شدند ولی حق آن را
ادا نکردند، مانند درازگوشی هستند که کتابهایی حمل میکند (آن را بردوش میکشد امّا چیزی از آن نمیفهمد).»
برخی میگویند:در این آیهی کریمه، کسانی که از کتب الهی چیزی نمیفهمند، به
الاغ تشبیه شدهاند؛ زیرا الاغ چیزی نمیفهمد و از محتوای کتابهایی که بر پشت او گذاشتهاند بیخبر است. ولی برخی دیگر معتقدند که این مَثَل بیان کنندهی واقعیّت درونی کسانی است که عمداً مجاری
ادراک و تعقل معارف الهی را بستهاند؛ در هر موطنی هم که حقیقت ظهور کند، واقعیّت مَثَلها نیز ظهور میکند و به همین دلیل خدای سبحان منکران
قرآن را کور معرّفی میکند:« صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ؛
مقصود خدای سبحان این است که کافران ومنافقان اگر چه از نظر حواس ظاهری بینا و شنوا و گویا هستند ولی واقعیّت درونی آنها کر و گنگ و کور است.» و برای اثبات این نظر هم به آیاتی از
قرآن استدلال میکنند، مانند آیهی « لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛
یعنی، دیدههای قلبهای اینها واقعاً
کور است و لذا همین افراد در
قیامت کور محشور شده میگویند:« رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً؛
پروردگارا چرا من را کور محشور کردهأی و حال آنکه در دنیا بصیر و بینا بودم؟»
از روایاتی که مؤید این معناست، سخن
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) دربارهی مردی است که دو همسر دارد و بین آنها
عدالت را مراعات نمیکند. حضرت در وصف او فرمود: «جاء یوم القیامة مغلولاً مائلاً شقه حتی یدخل النار؛
در روز قیامت در حالی پا به عرصهی محشر میگذارد که
بدن او به دو نیمه تقسیم شده و نیمی از آن مایل است!...»، این حقیقت عمل انسان بیعدالت است که به این صورت ظهور میکند، محکمهی قیامت نظیر محکمهی دنیا نیست که جزایش اعتباری باشد، بلکه آنچه انسان در دنیا انجام داده، در قیامت ظهور میکند و
باطن متن عمل مشاهده میشود.
خدای سبحان میفرماید: «لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا
الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ؛
ما برای مردم در این
قرآن از هرگونه
مثال و مطلبی بیان کردیم...»، و نیز فرمود « وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا
الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ؛
ما در این
قرآن هر گونه مثلی را برای
مردم بیان کردهایم...»، یعنی برای بیان معارف و حقایق از هر گونه مثلی در
قرآن آوردهایم. دقّت در مثلهای
قرآن نشان میدهد که چه در محتوای مَثَل و چه در قالب آن، تنوّع و تفنّن رعایت شده است. از نظر قالب مثال زدن؛ گاهی تشبیه
مفرد به مفرد است، گاهی تشبیه جمع به مفرد، گاهی نیز تشبیه جمع به جمع است. از نظر محتوا نیز خداوند گاهی به نور و
زیت و مشکات، و گاهی به گمشدگان بیابان در
شب و جویندگان
سراب در روز، و گاهی به الاغ و
عنکبوت و مگس و... مثال میزند و در مثال آوردن تنوّع را رعایت میفرماید.
مخالفین
قرآن میگفتند شأن خداوند به گونهای است که نباید به
مگس و
عنکبوت و مانند آن مَثل بزند؛ زیرا اینها موجودات پستی هستند و تناسبی با بزرگی خداوند ندارند.خدای سبحان در پاسخ به این اشکال ظاهر بینانه میفرماید:« إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها؛
خداوند از این که به (موجودات ظاهراً کوچکی مانند)
پشه و حتی کمتر از آن، مثال بزند شرم نمیکند.» اینجا جای حیا نیست و برای بیان حقایق و معارف در سطح فهم مردم باید به موجودات گوناگون مثل زد و این هیچ سستی ندارد.
خدای سبحان در ترسیم
ضعف بتهای مشرکین میفرماید « یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ
ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ؛
ای مردم مثلی زده شده است گوش به آن فرا دهید: کسانی را که غیر از
خدا میخوانید هرگز نمیتوانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند و هر گاه مگس چیزی از آنها برباید نمیتوانند آن را باز پس گیرند، هم این طلب کنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم این عابدان و هم آن معبودان).»، این بتهای چوبی و سنگی و انسی وجنّی و آسمانی و زمینی که میپرستید، توان آن را ندارند که مگسی را
خلق کنند و اگر مگس، چیزی را از این معبودهای دروغین شما برباید، توان
استرداد آن را نیز ندارند. منشأ
ضعف طلبکننده یا عدم علم و آگاهی او است و یا عدم
قدرت و توان حرکت او، به هر تقدیر، بتها برای حفظ خود ضعیفند، و از طرف دیگر تاکنون بشر نتوانسته در قبال حشرات دیدنی و نادیدنی از خود
دفاع کند و هرگز با پیشرفت علم و تکنولوژی نیز چنین توانی را ندارد؛ زیرا هر کدام از صنایع پیشرفته ممکن است با آفرینش ذرّات نادیدنی دیگر همراه گردد که توان انسان را بگیرد همان گونه که مگس
ضعیف است معبودهای منکران نیز ضعیفند.
بنابراین،
اعتراض کافران به نحوهی مثال آوردن
قرآن درست نیست چون اقتضای تعدّد و تنوّع معارف، تعدّد و تنوّع مثال است، علاوه بر اینکه حقیر بودن چیزی، به ظاهر و کوچکی جثّه و اندام آن نیست؛ به تعبیر
حضرت صادق (سلاماللهعلیه) «مگس» تمام مزایای فیل را دارد به اضافهی دو شاخک که
فیل ندارد.
پس نمیتوان کوچکی جثّه و اندام را، معیار و میزان حقارت و پستی قرار داد، چه اینکه بزرگی جثّه و کلانی اندام، معیار عظمت
آفرینش آن نیست، عمده در تشخیص معیار، همانا دستگاه دقیق و اعجاب آور
خلقت منظّم و هماهنگ علمی و عملی موجود زنده است.
قرآن کریم داستان پیامبران و
تاریخ ملّتهای گذشته را نقل کرده لیکن نه چون تاریخ نویسان و قصّه پردازان، بلکه قسمتهایی از تاریخ آن بزرگان و امّتهای آنان را که با هدف هدایتگری خود هماهنگ است بیان فرموده است، قصّه نویسان در نوشتن یا نقل قصّههای خود وارد جزئیات قضایا میشوند و مخاطب خود را سرگرم میکنند ولی
قرآن چنین روشی ندارد.
به عنوان مثال، در ماجرای فرزندان
آدم میفرماید:«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ• لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ؛
ای پیامبر؛ خبر دو فرزند آدم را به حق بر آنها
تلاوت کن؛ آن زمان که هر دو نفرشان،
قربانی دادند ولی از یکی از آنها پذیرفته شد و آن دیگری که از او پذیرفته نشد به برادر خود گفت حتماً تو را میکشم برادر
تهدید شده به او گفت خدا تنها از پرهیزکاران میپذیرد، اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من هرگز به
قتل تو دست نمیگشایم؛ چون از پروردگار جهانها و جهانیان میترسم.»، من میخواهم که تو با
گناه من و گناه خود در دوزخ جای گیری و از اصحاب
آتش بشوی، نفس نیرنگ باز، کمکم او را به کشتن برادرش
ترغیب کرد و برادرش را کشت و از زیانکاران شد، سپس خداوند زاغی را فرستاد که در
زمین کند و کاو میکرد تا به او نشان دهد که چگونه
جسد برادر خود را
دفن کند او گفت: وای برمن! آیا من نتوانستم مثل این
زاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟ و سرانجام از نادمان گردید.
همهی ماجرای
هابیل و قابیل در
قرآن، همین آیات فوق است که درسهای فراوانی را به همراه خود دارد: اینکه خداوند اعمال خوب را تنها از پرهیزکاران میپذیرد، اینکه بیتقوایی انسان را به
حسادت میکشد و حسادت انسان را به قتل برادر خود وادار میکند، اینکه متّقین از
کرامت نفس برخوردارند و دست به اعمال پستی مانند قتل برادر نمیزنند و قصاص قبل از
جنایت نمیکنند، این که نفس انسان اول «نیرنگباز» است سپس «امرکننده به بدی» میشود و آهسته آهسته انسان را به بدیها میکشاند، اینکه انسان موجود
ضعیفی است و بسیاری از چیزها را حتّی به اندازهی زاغی نمیداند، اینکه عاقبت تبهکاری و پستی
ندامت و پشیمانی است، اینها و برخی نکات دیگر برای انسان درس آموز است و
قرآن کریم در این قصّه آنها را آورده است.
امّا این نکته که چرا قربانی کردند؟ منشأ قربانی،
ازدواج با همسر زیبا بود یا چیز دیگر؟ در کجا و چه زمانی بود؟ این امور را
قرآن بیان نفرموده است و اگر روایاتی هم دراین زمینه باشد، مرسل است و چندان قابل
اعتماد نیست و باید دقّت کرد که خرافات و اسرائیلیات در توضیح و تشریح قصّههای
قرآنی وارد نشود.
قرآن کریم در قصّههای خود هرگاه سخنی را از کسی نقل کند، اگر باطل باشد، به نحوی
بطلان آن را
اعلام میکند، و در صورتی که حق باشد با بیان جملهای تصدیق آمیز یا با تثبیت همان مطلب آن را تأیید میکند.
عبرت آموزی و بیان سنّتهای الهی از دیگر ویژگیهای قصّههای
قرآنی است که در گذشته به آن
اشاره شد و ضرورتی در تکرار نیست.
قرآن کریم قصّههای فراوانی را از انبیای الهی و سرگذشت اقوام و افراد آورده است که همگی بیان کنندهی وقایع و حقایقی است که در گذشته رخ داده است و
قرآن آنها را بدون کم و کاست ذکر نموده؛ چنانکه دربارهی هابیل و
قابیل میفرماید:« وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ؛
ماجرای فرزندان آدم را به «حق» برای اینان تلاوت کن.»، این تعبیر نشان میدهد که هم اصل ماجرا واقع شده و امر حقیقی است نه تخیلی، و هم نقلِ آن آمیخته به
تخیل نیست؛ پس نقل و منقول هر دو حقاند. بنابراین، ویژگی قصّههای
قرآن، حقیقی بودن آنهاست.
قرآن اسطوره و افسانه نیست و نظیر کتاب کلیله و دمنه و مانند آن نیست که در آنها افسانههایی برای اهدافی ساخته شوند و حقیقی نباشند، البتّه ممکن است که اهداف هم صحیح باشد و آن قصّههای تخیّلی و ساخته شده، پندآموز باشند ولی
قرآن کریم چنین کاری را نکرده، بلکه هر داستانی که نقل میکند، هم حقیقی است و هم نتایج حقّی را به همراه دارد.
قصّههای
قرآن غیر از مثال آوردن است، مثال آوردن عبارت از
تنزیل و رقیق کردن معارف بلند به وسیلهی مَثَل آوردن است ولی قصّههای
قرآنی، بازگو کردن متن ماجرای واقعی گذشتگان است؛
قرآن کریم بین این دو مطلب جدا کرده و هرگز
اجازه نمیدهند که این دو به یکدیگر آمیخته شوند و مخاطبان را به
اشتباه اندازند.
هرجا
قرآن بیان تمثیلی دارد برای آن قرینهأی میآورد تا از اشتباه جلوگیری کند مثلاً در
سورهی مبارکهی «حشر» برای عظمت
قرآن، مثالی میآورد و در پایان آن میفرماید « تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛
اینها مثالهایی است که برای مردم میزنیم، شاید در آن بیندیشند.» اگر در بیان مطلبی پیش از آن یا پس از آن قرینهای بر تمثیلی بودن وجودداشت به طوری که همراه با
شاهد باشد، معلوم میشود مثال است وگرنه آن مطلب ماجرایی حقیقی است که رخ داده یا واقع میشود یعنی تمام آنچه گفته شد یا بازگو میشود، حقیقتی است که اتفّاق افتاده یا رخ میدهد، واگر در مواردی، در کنار بیان حقیقی، عبارت « وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً؛
و برای آنها مثال بزن.» یا مانند آن آمده باشد برای نفی خصوصیت فرد واقع شده میباشد ونشان میدهد که آن مورد، نمونه و مثالی برای جامع و کلی است. دراین گونه از موارد،
تمثیل به معنای بیان نمونه است نه به عنوان تشبیه اما در مواردی که چیزی واقع نشده است، تمثیل به معنای تشبیه است نه ذکر فرد و نمونه، بنابراین، چون
قرآن حق محض است، همان طور که در محتوا حق است، در نحوهی بیان نیز حقّ است و ذهن مخاطب را به باطل و
انحراف نمیکشاند و هرگز مورد خیال را به جای واقع بازگو نمیکند و مطلب تخیلی را تحقّقی نمیداند.
از ویژگیهای بیانی
قرآن، کنایهگویی و
ادب آموزی آن است، در روایات شریفه آمده است که خدای سبحان با حیا سخن میگوید «إن الله تعالی حیی؛
قرآن کریم از الفاظ قبیح و مستهجن استفاده نمیکند، بلکه برای بیان معانی قبیح الفاظ کنایی را به کار میبرد تا رعایت ادب شده باشد و از این رهگذر، مخاطبان خود را به ادب هر چه بیشتر و حیای بجا،
دعوت کند. مثلاً برای مقاربت و روابط
زناشویی از کلمات کنایی مانند «مسّ» یا «
رفث » استفاده میکند. «مسّ» به معنای تماس و ارتباطی است که در لمس کردن چیزی
ایجاد میشود و «رفث» به معنای تمایل عملی به زنان است. دربارهی
تیمم بدل از
غسل نیز میفرماید:« أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً؛
اگر زنان خود را لمس کردید و آبی برای غسل نیافتید پس بدل از آن، با
صعید پاک تیمم کنید.»، لمس در این آیه تعبیر کنایی از ارتباط زناشویی است وگرنه لمس کردن زنان غسلی ندارد. در احکام روزه نیز فرمود « أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ؛
یعنی تمایل همگی شما به زنانتان و ارتباط با آنها در شب
روزه برای شما
حلال است. در اینجا نیز مقصود عمل زناشویی است.
قرآن کریم در مورد قضای حاجت و تخلیهی زواید نیز تعبیر کنایی «
غائط » را به کار برده در حالی که این کلمه به معنای مکان پست است ولی چون در گذشته برای قضای حاجت به جای پایین و پستی میرفتند که از ترشح نجاست و دید بینندگان محفوظ باشند، این کلمه کنایهای برای آن آورده شد:« أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ؛
یا «قضای حاجت» کردهاید.»
قرآن کریم در چنین مواردی درس حیا میدهد و از کلمات کنایی استفاده میکند و اگر فرضاً کلمهای در
قرآن یافت شود که حیثیّت کنایی آن قوی نباشد به دلیل تکرار کلمه و گذشت زمان است، در آن زمان که
قرآن استعمال کرده، تعبیری کنایی بوده است و یکی از علّتهای اینکه معانی مستهجن، اسمهای فراوانی دارند همین است که استعمال الفاظ کنایی و تکرار آنها پس از مدّتی سبب میشود که آن کلمه حالت کنایی خود را از دست بدهد و لذا به فکر استفاده از کنایهای دیگر میافتند که آن هم پس از مدّتی ممکن است مثل لفظ، صریح بشود، و باید به فکر فراهم نمودن کلمهی کنایی دیگر بود و....
قرآن، کتابی علمی نظیر
فلسفه و
فقه و اصول و اخلاق نیست که همیشه روی نظم و ترتیب سخن بگوید. مثلاً در همهی کتابهای
علم اخلاق که بزرگان نوشتهاند، وقتی میخواهند عدالت و
تقوا را معنا کنند، خود تقوا و عدالت را تجزیه و تحلیل و تعریف میکنند و در هیچ کتابی مرسوم نیست که وقتی میخواهد عدالت را تعریف کند،
عادل را معرّفی کند و این کار را خارج شدن از بحث میدانند ولی
قرآن کریم نه تنها این کار را روا میداند بلکه یکی از ارزشهای رایج
قرآن در بیان معارف همین گونه سخن گفتن است.
قرآن نمیخواهد ادبیات رایج عصر جاهلی یا غیر جاهلی را تماماً به رسمیّت بشناسد و به همان سبک سخن بگوید و از آن
عدول نکند بلکه قصد دارد
ادبیات عصر بت پرستی را رنگ الهی دهد و آن را متعالی سازد و لذا در
قرآن عدم هماهنگی «مستثنی» و «مستثنی منه» و مُعرّف» و «تعریف» مکرر دیده میشود مثلاً خدای سبحان در تعریف «بِرّ» (به کسر) به معنای نیکی میفرماید « لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ اَلْمَغْرِبِ وَ الْمَشْرِقِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و...؛
«بِرّ» و نیکی آن نیست که چهرههای خود را به طرف
شرق و
غرب برگردانید ولیکن «برّ»، کسی است که
ایمان به خدا آورد و...»، در این آیه سخن از تعریف «بِرّ» (به کسر) است ولی خدای سبحان با خروج از نظم رایج در تعریفات، «بارّ» یعنی کسی که دارای «بِرّ» است را معرّفی میکند. به دلیل این شیوهی بیان
قرآن، گروهی از مفسّران از ظاهر آیه عدول کردهاند و برخی گفتهاند:تلفّظ آیه «لکن البَرّ» (به فتح) است و برخی گفتهند:کلمه «ذو» را باید در تقدیر بگیریم «ولکن ذو البّر...». اینها به دلیل آن است که روش
قرآن در بیان معارف شناخته شده نیست.
نمونه دیگر آن است که فرمود:« یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ• إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ؛
در آن روزیکه مال و فرزندان سودی نمیبخشد• مگر کسی که با
قلب سلیم به پیشگاه خدا آید.»، اقتضای نظم رایج آن است که بفرماید «إلا سلامة القلب» یعنی در آن روز مال و
فرزند نفعی برای انسان ندارد مگر سلامت قلب ولی «مستثنی» را مطابق «مستثنی منه» نیاورده و از کسی که دارای قلب سلیم است سخن میگوید، نه
سلامت دل.
قرآن کریم در شمارش صفتها آنگاه که به جای حساس میرسد، از موصوفین سخن میگوید تا بفهماند که هدف علم باید به عمل منتهی شود و صفتها باید به موصوفین برسد و تئوری و علم تنها، کاری را از پیش نمیبرد بلکه باید در کنار
اخلاق و عمل باشد. این ویژگی برای آن است که
قرآن کتاب
هدایت و اخلاق و نور است نه کتاب علمی و تعلیمی محض، و از طرف دیگر، وصف در تحقق عینی خود به مبدأ قریب که همان موصوف باشد متّکی است و بیان موصوف راجع به علّت وجودی آن وصف خواهد بود که ذکر علّت وجودْ همانند ذکر علّتِ قوام در تحلیل عمیق تعریف چیزی مؤثر است.
یکی از ظرافتکاریهای ادبی و هنری
قرآن کریم همین است که نظم را عمداً به هم میزند تا توجّه مخاطب را جلب و این سؤال را در ذهن او
ایجاد کند که چرا کتابی که سراسر فصیح و بلیغ است. نظم کلام را بر هم زده و از این طریق به جستجوی علّت بپردازد و از معارف نهفتهأی بهرهمند شود. مثلاً خدای سبحان دربارهی شکر
نعمت و کفران آن میفرماید:« لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ؛
اگر شکرگذاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود؛ و اگر ناسپاسی کنید مجازاتم شدید است.»، نظم ظاهری
اقتضا میکرد که بفرماید:« لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ لا عَذبنکم» ولی نظم ظاهری را رعایت نمیکند تا پس از جلب توجّه و ایجاد سؤال این نکته را به مخاطب بفهماند که زیادی نعمت برای شکرگذاران وعدهی صریح قطعی است امّا
عذاب پس از ناسپاسی، ممکن است در سایهی
رحمت الهی
عفو شود گذشته از آنکه خلاف «وعده» از خداوند قبیح است، ولی خلاف وعده «تهدید» نه؛ و ممکن است به دلیل سبقت رحمت الهی بر غضبش واقع شود.
افزون بر این، در این نوع از تعبیرهای کنایی لطایف علمی و ظرافتکاریهای تربیتی نیز وجود دارد، پس گذشته از ظرافتکاریهای پوشیده سه نکتهی محوری باید مورد نظر باشد:اول اینکه وعدهی خدا تصریحی است و تهدید آن با
اشاره . دوّم آنکه تهدید الهی بر فرض تصریحی باشد قابل تخلّف است چون خلاف وعده مخالف حکمت است نه خلاف وعید بلکه خلاف تهدید مطابق با وسعت رحمت خداست. سوّم آنکه چون تهدید،
انشاء است نه اِخبار، لذا تخلّف آن مستلزم کذب نخواهد بود.
در تبلیغات امروزی همین روش بزرگ نمایی با ایجاد سؤال که
قرآن کریم در چهارده قرن پیش با ادبیات ویژهی خود آن را
اختراع نموده، رایج است مثلاً در پلاکاردها، همهی جملات را با یک رنگ مینویسند، ولی کلمهی
شهید را با رنگ سرخ یا با خط درشت مینویسند. در سخنرانیها سخنرانان گاهی به بعضی از کلمات که میرسند آن را با صدای بلندتر و شدّت بیشتری ادا میکنند تا اهمیّت آن را به مخاطبین گوشزد کنند.
قرآن کریم گاهی در میان جملهای که همهی کلماتش را مرفوع آورده است، یکباره نظم را بر هم میزند و کلمهای را منصوب میآورد تا انسان توقّف کند و به نکتهی لطیف و ظریف آن آیه پی برد. همگی اینها از
اعجاز قرآن سرچشمه میگیرد که در هزار و چهارصد سال پیش مردی امّی و درس نخوانده کتابی جاودانه را به ارمغان بیاورد که مملوّ از ابتکارات و دقایق علمی و هنری باشد، مانند آیهی، «لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً؛
ولی راسخان در علم از آنها، و مؤمنان (از امت
اسلام ) به تمام آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان میآورند. (همچنین) نمازگذاران و
زکات دهندگان و ایمان آورندگان به خدا و روز قیامت، بزودی به همة آنان پاداش عظیمی خواهیم داد.» در این آیهی کریمه همهی عنوانهای وصفی، به صورت رفع، ذکر شده و فقط وصف «مقیمین» به صورت نصب آمده است تا اهمیّت برپایی
نماز ، که ستون دین است روشن شود.
یکی دیگر از ویژگیهای
قرآن کریم آن است که خدای سبحان معارف اعتقادی، اخلاقی، فقهی و سیاسی را به طور مجزّا در
قرآن ذکر فرموده و بسیار دیده میشود که آنها را در کنار یکدیگر میآورد تا هدایتی همه جانبه نسبت به آنها داشته باشد و جامعهی انسانی را از یکسونگری در عالم و نقصان در عمل باز دارد و درس همه بُعدی بودن و عمل نمودن به همهی معارف دینی را به
امّت اسلامی بیاموزد، تا جامعهأی جامع و کامل بپروراند.
قرآن مانند کتابهای تخصّصی
فلسفه و اخلاق و فقه و سیاست نیست که فقط در یک زمینه سخن بگوید و بس.
قرآن به دلیل آنکه نور است و برای هدایت جامعه با همهی ابعادش مایهی
سعادت شده، همراه تعلیم مطلبی فقهی نکتههای اخلاقی و معارف دیگر را که ضامن اجرای حکم فقهی است بیان میکند. اگر مطیع بودن را نشان میدهد، تعقل و تحلیل را کنارش میآموزد. سراسر
قرآن مملوّ از این ویژگی
قرآنی است.
برای نمونه میتوان به
سورهی مبارکهی «نساء» اشاره کرد؛ آنجا که قانون
ارث را به عنوان حکمی فقهی بیان فرموده، مسائل عاطفی و اخلاقی را برای پشتوانهی اجرایی احکام و قوانین آن بیان میفرماید:«وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً • وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً
ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً • إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً؛
اگر بستگان نزدیک مُتَوفّی و یتیمان و درماندگان در زمان
تقسیم ارث حاضر بودند، چیزی از ارث هم به آنها بدهید و با آنها به گفتار نیکو سخن بگویید و باید بترسند کسانی که برای آیندهی فرزندانشان بیمناکند (که اگر به خردسالان افراد فوت کرده بیمهری کردهاند، یتیمان آنان پس از مرگشان مورد بیمهری دیگران قرار میگیرند)، و دربارهی یتیمان دیگران سخن درست و
حق بگویند و آنان که اموال یتیمان را به ستم میخورند بیشک در شکمهای خود آتش میخورند و تحقیقاً در آتش سوزان انداخته خواهند شد.»
قرآن کریم گاهی برای
تعلیم و تزکیهی جانها از مسائل علمی و طبیعی سخن میگوید. دربارهی مراحل خلقت انسان از خاک و
نطفه و مضغه و علقه تا دمیدن روح و جنین میفرماید:«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ• ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ• ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ؛
و ما انسان را از عصارهای از گل آفریدیم، پس او را نطفهای در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار دادیم؛ پس نطفه را به صورت
علقه (خون بسته) و علقه را به صورت مغضه (چیزی شبیه گوشت جویده شده)، و مضغه را به صورت استخوانهایی درآوردیم؛ و بر
استخوانها گوشت پوشاندیم، پس آن را آفرینش تازهای دادیم؛ پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است. »، و از
آسمان و ستارگانش:« وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ؛
ما در آسمان برجهایی قرار دادیم؛ و آن را برای بینندگان آراستیم. »، از
زمین و کوههایش:« وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ؛
و زمین را گستردیم؛ و در آن کوههای ثابتی افکندیم. »، از نزول به اندازهی باران:« وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ؛
و از آسمان، آبی به اندازه معین نازل کردیم؛ و آن را در زمین (در جایگاه مخصوص) ساکن نمودیم.»، از رویش بستانها و درختان خرما و انگور:« فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ لَکُمْ فِیها فَواکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ؛
پس به وسیله آن باغهایی از درختان
نخل و
انگور برای شما ایجاد کردیم؛ باغهایی که در آن میوههای بسیار است، و از آن میخورید.»، از مایهکوبی گیاهان توسط
باد :« وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ؛
ما بادها را برای بارور ساختن (ابرها و گیاهان) فرستادیم. »،و بسیاری از نکات علمی دیگر سخن گفته است لیکن نه به طور جامع و روشن، بلکه با بیان اجمالی،
الهام بخش سالکان و ترغیب کنندهی اندیشمندان شده تا به تفکّر در پدیدههای جهان و آیات الهی بپردازند و راه کشف طبیعت و
ابتکار و اختراع را با پای پُر توان احساس،
تجربه و عقل بپیمایند.
قرآن کریم برای اندیشه و کاوشهای علمی بشر ارزش فراوانی قایل است و جامعهی انسانی را بدان ترغیب میکند. آن زمان که برخی از
رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) میخواستند تا با اعجاز، کاری کند که کوههای
مکّه کنار بروند و دشت وسیعی برای کشاورزی در
اختیار آنان قرار گیرد، آن حضرت (صلّیاللهعلیهوآلهوسلم) نمیپذیرفتند؛ یکی از دلایل این عدم پذیرش عنایت
وحی الهی و دین خدا به ترغیب امت اسلامی به رشد و تکامل عقلی بشر در امور زندگی و طبیعی آنان بوده است.
البتّه در روایاتی نیز که از امامان معصوم (علیهمالسّلام) رسیده و در کتابهایی مانند «
علل الشرایع » نقل شده که
اهل بیت (سلاماللهعلیهم) به سؤالاتی دربارهی اسرار عالم، پاسخ میدادند امّا کار اصلی
قرآن و
عترت (علیهمالسّلام) تربیت انسانهاست نه بازگویی مسائل طبیعی و علمی، بلکه در آنها به ذکر ضابطهها و اصول جامع اکتفا میشد و تفصیل و تحلیل و
استنباط از آنها به عهدهی احساس، تجربه و اندیشهی بشری واگذار شده که محصول برهان عقلی میتواند به جای خود جزء علوم اسلامی قرار گیرد؛ زیرا عقل در مقابل نقل است نه در برابر
دین .
قرآن کریم گاهی معارف بسیار بلندی را در آیات کوتاهی بیان میدارد که جز افراد کمی از خواص اهل
تفسیر نمیتوانند به فهم آن برسند، مانند:« هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ؛
اول و آخر و پیدا و پنهان اوست. » یا « هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ؛
و هر جا باشید او با شماست. » که محتوای این آیات چنان سنگین و دقیق است که اگر
انسان بخواهد این معارف را به عنوان «یکون فیها لا بالممازجه؛
خداوند داخل در اشیاء است ولی نه به صورت مخلوط بودن.» بیان کند، با کمبود الفاظ از یک سو، و قصور مفاهیم از سوی دیگر روبرو میشود.
یکی از روشهای
قرآن کریم آن است که پس از نشان دادن مطالب قابل گفتن، اشارهأی میکند که مطلب دیگری هم در اینجا هست که ما نگفتیم. به عنوان مثال دربارهی
ابراهیم خلیل (سلاماللهعلیه) که به او ملکوت آسمانها و زمین نشان داده شد چنین آمده است:« وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ؛
یعنی ما این چنین به ابراهیم
ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادیم و برای اینکه از
یقین داران باشد، بیان عادی مسئله این بود که بفرماید ملکوت را به او نشان دادیم تا از یقینداران باشد ولی
قرآن کریم با آوردن «واو» پیش از « لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» میفهماند که مقصودها و هدفهای دیگری هم در نشان دادن ملکوت وجود دارد که خداوند آن را بازگو نکرده است و از این طریق محقّقِ جستجوگر را برای کشف آن هدفها و فهم معارف ترغیب میکند، غرض آنکه:حذف آغاز کلام که «معطوف علیه» است و مطلب را از وسط بازگو کردن، برای تشویق به پی بردن به نکات اسرار آمیز آن قسمت حذف شده است.
معارف قرآن؛
تعلم معارف خدا (قرآن)،
معارف باطنی قرآن،
معارف در قرآن.
•
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «بیان معارف در قرآن». • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.