امام علی بن ابی طالب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام علی بن ابی طالب
علیه
السّلام خلیفه بلافصل
رسول اکرم صلی
الله
علیهوآله
و امام اول
شیعیان میباشد.
«ابوالحسن،
علی بن
ابی طالب بن
عبدالمطلب بن
هاشم بن
عبدمناف بن
قصی بن
کلاب»، نخستین
امام از
ائمه اثنی عشر، دومین
معصوم از
چهارده معصوم علیه
السّلام و از دیدگاه
اهل سنت خلیفه چهارم از
خلفای راشدین است. آن حضرت دومین شخص عالم
اسلام - پس از
رسول اکرم صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم -
و وصی و ولی مطلق هستند
و اعتقاد به
امامت و وصایت
و ولایت آن حضرت
و یازده فرزند بزرگوارش یکی از
اصول مذهب امامیه است. اما عدهای از پیروان
و معتقدان آن حضرت به ملاحظه کثرت فضایل
و کرامات ایشان از جاده
اعتدال منحرف شده
و اعتقاداتی فوق اعتقادات
شیعه امامیه درباره ایشان پیدا کردهاند. این عده به
غلات یعنی غلوکنندگان معروف شدهاند
و هم در نظر اهل سنت
و هم در نظر
شیعه از جاده هدایت به دور افتادهاند
و از اهل
بدعت و ضلال محسوب میگردند.
حضرت علی علیه
السّلام به جز کنیه ابوالحسن به
ابوتراب نیز معروف بود
و این
کنیه را حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم به او داده بود
و آن هنگامی بود که او را بر روی
خاک خوابیده دیده بود
و او را بیدار کرده
و گرد
و خاک از پشت او برافشانده
و فرموده بود تو ابوتراب هستی. آن حضرت این کنیه را چون از جانب رسول اکرم
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم به او داده شده بود بسیار دوست میداشت
و آن را بر کنیهها
و القاب دیگر ترجیح میداد. اما
بنی امیه و دشمنان حضرت در این کنیه نوعی
تحقیر و توهین میدیدند
و به کسان خود دستور داده بودند که آن را همچون
دشنام و ناسزایی درباره او بکار برند.
زیاد بن ابیه و پسرش
عبیدالله بن زیاد و حجاج بن یوسف ثقفی این کنیه را درباره او بسیار بکار میبردند.
ابوطالب نام
پدر ایشان بود
و این کنیهای بود به جهت پسر بزرگترش که طالب نام داشت
و این کنیه بر نام واقعی او که
عبدمناف بود غالب آمد
و در
تاریخ اسلام هیچگاه او را عبدمناف نخواندهاند
و فقط با ابوطالب از او یاد کردهاند. میگویند مادرش او را
حیدر نام نهاده بود، اما پدرش ابوطالب نام او را به علی تغییر داد. در
رجزی که به آن حضرت منسوب است
و آن را در
غزوه خیبر در برابر
مرحب خیبری خوانده است تصریح به این معنی است، زیرا حضرت در این رجز فرموده است: «انا الذی سمتنی امی حیدرة» (من کسی هستم که مادرم مرا حیدر نامید).
مادر آن حضرت
فاطمه بنت
اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصی است
و بنا به گفته علمای انساب نخستین زن هاشمی است که به
ازدواج یک مرد هاشمی (ابوطالب) درآمده است
و صاحب فرزند شده است. این بانو را یازدهمین کسی گفتهاند که
اسلام آورده
و حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بر جنازه او
نماز خواند
و فرمود که پس از ابوطالب هیچکس نسبت به من بیشتر از او نیکی نکرده است.
امام علی علیه
السّلام روز سیزدهم ماه
رجب سال سیام
عام الفیل، در خانه
کعبه متولد شد. میگویند کسی پیش از آن حضرت
و پس از ایشان در خانه کعبه متولد نشده است. اگر تولد حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم در عام الفیل اتفاق افتاده باشد
و عام الفیل بنا بر بعضی محاسبات با سال ۵۷۰ م. منطبق باشد، باید
تولد حضرت امام علی
علیه
السّلام در حدود سال ۶۰۰ م. اتفاق افتاده باشد، یعنی ۲۱ سال قبل از
هجرت (با در نظر گرفتن اختلاف سالهای قمری
و میلادی این تاریخها تقریبی است).
از جمله نعمتهای الهی در حق علی ابن ابی طالب
علیه
السّلام یکی آن بود که وقتی
قریش در
قحطی بزرگی افتادند
و ابوطالب را فرزند
و عیال زیاد
و توانایی مالی کم بود، حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم به عموی خود
عباس که مردی توانگر بود گفت برویم
و از بار زندگی ابوطالب بکاهیم
و هر کدام یکی از پسران او را برگیریم
و پیش خود نگاهداریم. عباس این پیشنهاد را پذیرفت
و هر دو پیش ابوطالب رفتند
و گفتند ما میخواهیم هر کدام یکی از پسران ترا نزد خود نگاهداریم تا این
مصیبت قحطی از میان ما برداشته شود. ابوطالب که از میان فرزندان خود
عقیل را از همه بیشتر دوست داشت گفت اگر عقیل را نزد من بگذارید هر یک از پسران دیگر مرا که میخواهید میتوانید ببرید. پس عباس
جعفر را
و حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم، علی
علیه
السّلام را همراه خود به خانه برد. علی
علیه
السّلام نزد
رسول خدا صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بزرگ شد تا آنکه آنحضرت به
نبوت مبعوث شد
و علی
علیه
السّلام به آنحضرت
ایمان آورد.
بسیاری از سیره نویسان
و محدثان اهل سنت، علی
علیه
السّلام را نخستین کسی میدانند که
اسلام آورد
و آنها که
خدیجه را نخستین
اسلام آورنده میدانند امام علی
علیه
السّلام را نخستین
اسلام آورنده از مردان میشمارند.
اینکه حضرت علی
علیه
السّلام اسلام آورنده نخستین، دست کم از میان مردان، باشد امری طبیعی به نظر میرسد؛ زیرا بنا بر روایت سیره نویسان، حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بعثت خود را نخست به خدیجه اعلام فرمود
و خدیجه قول او را تصدیق
و تایید کرد. دومین شخصی که از
اسلام و بعثت حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم میبایست آگاه میشد علی بن ابی طالب
علیه
السّلام بود که در خانه آن حضرت زندگی میکرد
و در آن هنگام به اختلاف
روایات میان ده تا پانزده سال داشت. پس از او
زید بن حارثه بود که
پسرخوانده و آزاد کرده پیامبر
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بود
و در همان خانه زندگی میکرده است.
روایاتی هست که در آغاز فقط حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم و خدیجه
و علی
علیه
السّلام را در حال نماز گزاردن دیدهاند
و روایات دیگری هست که به موجب آن، حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم در آغاز بعثت به هنگام
نماز، با امام علی
علیه
السّلام و پنهان از نظر دیگران به شکاف کوهها
و درههای
مکه میرفتند
و در آنجا نماز میخواندند.
بعضی از متعصبان
و محدثان اهل سنت خرده گرفتهاند که بر فرض آنکه علی
علیه
السّلام نخستین
مسلم باشد چندان فضیلتی را برای او ثابت نخواهد کرد، زیرا آنحضرت در آن زمان در سالهای کودکی بوده است
و ایمان
و اسلام از سالهای
بلوغ معتبر است. در پاسخ باید گفت که این فضیلت مهمتری بر
فضایل امام علی علیه
السّلام میافزاید
و آن اینکه آنحضرت در میان
مهاجران نخستین
و در میان جنگجویان
بدر که سمت فضیلت
و برتری بر اصحاب دیگر حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم را دارند، تنها کسی است که هرگز
بت پرستی نکرده است
و از آن هنگام که خود را شناخته است خدای واحد را پرستیده
و با رسول خدا
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم نماز گزارده است.
بنا بر روایتی دیگر چون
آیه:
و انذر عشیرتک الاقربین (به خویشاوندان نزدیک خود هشدار ده) نازل شد، حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بنا بر این دستور الهی فرزندان
و نبیرگان
عبدالمطلب را که نزدیکترین خویشان او بودند دعوت کرد
و فرمود هر کس از شما پیشتر از دیگران با من
بیعت کند برادر
و دوست
و وارث من خواهد بود
و این سخن را سه بار تکرار فرمود
و در هر بار فقط علی
علیه
السّلام برخاست
و آنحضرت را تایید
و تصدیق کرد
و حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم فرمود: «این مرد، برادر من
و وصی من
و خلیفه من در میان شماست. سخن او را بشنوید
و از او اطاعت کنید.»
بنابر روایات سیره نویسان، در شبی که قریش قصد داشتند به خانه پیامبر
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بریزند
و او را به
قتل برسانند، آنحضرت آن شب به تعلیم
جبرئیل در بستر خود نخوابید
و به علی
علیه
السّلام فرمود در بستر من بخواب
و این پارچه سبز حضرمی را بر خود بپوشان که آنها نخواهند توانست آزاری به تو برسانند. آن شب حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم با
ابوبکر از مکه بیرون رفت
و علی
علیه
السّلام در رختخواب او خوابید.
کفار قریش بر زمانی از خروج پیامبر
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم مطلع شدند که دیر شده بود زیرا حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم از مکه بیرون رفته بود. علی
علیه
السّلام سه شبانه روز در مکه ماند تا اماناتی را که مردم پیش رسول اکرم
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم داشتند مسترد کند
و پس از به پایان رساندن این ماموریت از مکه بیرون رفت
و به حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم پیوست.
در سال اول، دوم یا سوم هجری، حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم فاطمه سلام
اللهعلیهم را به امام علی
علیه
السّلام تزویج کرد. بنا بر بعضی روایات
مهر آنحضرت پانصد درهم بود که مطابق با وزن دوازده
اوقیه و نیم
نقره است (هر اوقیه چهل
درهم است)
و گفتهاند که مهر دختران دیگر حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم نیز به همین مقدار بوده است. اما درباره مهر حضرت فاطمه
علیه
السّلام اقوال دیگری هم ذکر شده است که باید به کتب مفصل رجوع کرد.
امام علی
علیه
السّلام تا وقتی فاطمه
سلام
اللهعلیهم زنده بود زنی دیگری به همسری نگرفت
و از او دو فرزند ذکور یعنی
امام حسن علیه
السّلام و امام حسین علیه
السّلام داشت
و پسر دیگری از او به نام محسن داشت که پیش از تولد از دنیا رفت. دو دختر نیز از حضرت فاطمه
سلام
اللهعلیهم داشت که یکی
زینب کبری و دیگری
ام کلثوم است. پس از حضرت فاطمه
سلام
اللهعلیهم زنی از
طایفه بنی کلاب به نام
ام البنین گرفت که از او چند پسر به نامهای
عباس و جعفر و عبدالله و عثمان داشت
و همه در
واقعه کربلا شهید شدند. از
خوله دختر
جعفر بن قیس حنفی پسری داشت به نام
محمد بن حنفیه. آنحضرت فرزندان ذکور
و اناث دیگری از زوجات دیگر داشتند که تفصیل آنها در کتب تاریخ مذکور است.
بنا به روایات، حضرت امیر
علیه
السّلام در همه
غزوات بجز
غزوه تبوک حضور داشته است
و علم حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم همواره به دست علی
علیه
السّلام بوده است. در غزوه تبوک خود حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم ایشان را به جای خویش در
مدینه گذاشت
و این امر موجب بروز این
شایعه شد که حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم از مصاحبت علی
علیه
السّلام خوشدل نیست. علی
علیه
السّلام این شایعه را با آنحضرت در میان نهاد
و آنحضرت سخن بسیار معروف خود را «اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» (آیا نمیخواهی که پایگاه تو نزد من مانند پایگاه
هارون در برابر
موسی باشد، جز آنکه پیامبری پس از من نخواهد بود) ادا فرمود.
اگر در احوال موسی
علیه
السّلام و هارون
علیه
السّلام مطالعه شود معلوم خواهد شد که هارون
علیه
السّلام برادر
و نزدیکترین شخص به موسی
علیه
السّلام بوده است، پس با این مقایسه که حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم فرمودند، شکی نمیماند که او امام علی
علیه
السّلام را نزدیکترین شخص به خود
و حتی مقام او را با خود برابر دانسته
و فقط
نبوت را که اختصاص به خودش داشته است استثنا فرموده است.
شجاعت و رشادت آنحضرت در همه غزوات معروف است
و کتب سیره
و حدیث اهل سنت مشحون از شرح دلاوریهای آنحضرت است. اگر به فهرست کشته شدگان مشرکان در
جنگ بدر مراجعه شود، معلوم میگردد که در این جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرک مقتول بطور
مسلم به دست
حضرت علی علیه
السّلام کشته به درک واصل شدهاند
و این عده بجز کسانی هستند که در قتلشان اختلاف است که آیا به دست امام علی
علیه
السّلام کشته شدهاند یا کسان دیگر
و بجز کسانی هستند که امام علی
علیه
السّلام در قتل ایشان، با دیگران مشارکت داشتهاند.
در
جنگ احد هنگامی که عده زیادی از اصحاب حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم از دور ایشان گریختند، امام علی
علیه
السّلام از جمله اشخاص معدودی بود که پای فشرد
و خود را سپر آنحضرت کرد. در این
جنگ نیز عدهای از سران قریش به دست آنحضرت به قتل رسیدند. از آن جمله عبدالله بن عبدالعزی بن عثمان بن عبدالدار معروف به طلحة بن ابی طلحة از
طایفه بنی عبدالدار بود که
لوای قریش به دست او بود. عبدالله بن حمید بن زهیر از
طایفه بنی اسد و ابو امیة بن ابی حذیفة از
طایفه بنی مخزوم نیز از جمله کسانی بودند که در احد به دست حضرت امیر
علیه
السّلام کشته شدند.
قتل
عمرو بن عبدود، در
غزوه خندق، به دست آنحضرت سخت مشهور است. در
جنگ خیبر حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم علم سفید خود را به ابوبکر داد
و او را برای گرفتن یکی از قلاع
خیبر فرستاد. ابوبکر بی آنکه کاری انجام دهد بازگشت. حضرت فردای آن روز
عمر بن خطاب را مامور آن مهم کرد
و او نیز نتوانست کاری انجام دهد. آنگاه حضرت فرمود که من فردا علم را به دست کسی خواهم داد که خدا
و رسولش را دوست دارد
و گریز پا نیست
و خداوند این
قلعه را به دست او خواهد گشود. آنگاه امام علی
علیه
السّلام را فرا خواند
و علم را به دست او داد
و فرمود این علم را پیش ببر تا خداوند فتح این قلعه را به دست تو ممکن گرداند.
علی
علیه
السّلام علم را بگرفت
و به نزدیک قلعه رفت
و با مدافعین قلعه به جنگ پرداخت. یکی از ایشان ضربهای بر او زد که
سپر را از دست مبارک او بینداخت
و آن حضرت لنگه در قلعه را از جای برکند
و بجای سپر بکار برد
و چندان جنگید که خداوند
فتح را نصیب او کرد.
در
غزوه حنین که افراد قبایل هوازن از شکافها
و گردنههای کوه بناگاه بر
مسلمانان حمله کردند
و مسلمانان روی به گریز نهادند از جمله کسانی که پای فشرد
و حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم را ترک نکرد امام علی
علیه
السّلام بود.
حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم در سال نهم
هجرت ابو بکر را مامور فرمودند که
آیات برائت را بر
مشرکان مکه اعلام کند. در این سال
مشرکان نیز بنا به معاهداتی که با حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم داشتند، بطور جداگانه به
حج رفته بودند. پس از حرکت ابوبکر جبرئیل به دستور
خداوند از
پیغمبر خواست تا علی
علیه
السّلام را مامور ابلاغ کند. بنابر آن سوره، مشرکانی که بنا به عهد عام میتوانستند به حج بروند پس از انقضای
ماههای حرام دیگر حق نزدیک شدن به
کعبه و ادای حج نداشتند
و به ایشان اعلام جنگ شده بود
و نیز کسانی از
مشرکین که معاهده خاص با مسلمانان داشتند فقط تا پایان مدت مذکور در معاهده میتوانستند به حج بروند. در سوره مذکور به
منافقان و تخلف کنندگان از
جنگ تبوک نیز اشاره شده بود.
چون این سوره نازل شد، کسانی به آنحضرت گفتند که این سوره را توسط ابوبکر بفرست تا آن را در روز حج به همه اعلام کند
و حضرت در پاسخ ایشان فرمود که به من امر شده که این سوره را یا خود یا به توسط یکی از اهل بیتم اعلام کنم، بعد امام علی
علیه
السّلام را مامور کرد که این سوره را در ایام حج برای مردم بخواند.
حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم در سال دهم هجری پس از بازگشت از
حجة الوداع، در ناحیه رابغ در نزدیکی جحفه در موضعی به نام
غدیر خم، مردم را پیش از آنکه پراکنده شوند
و به دیار خود روند جمع فرمود
و خطبهای خواند
و در آن
خطبه این کلمات بسیار مشهور را درباره حضرت امیر
علیه
السّلام بر زبان راند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه
و عاد من عاداه
و انصر من نصره
و اخذل من خذله» (هر که من مولای اویم علی مولای اوست، خداوندا دوست بدار آنکه او را دوست دارد
و دشمن بدار آنکه او را دشمن دارد
و یاری ده آنکه او را یاری دهد
و خوار کن آنرا که او را خوار دارد).
پس از
رحلت حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم پیش از آنکه آن حضرت به خاک سپرده شود، بزرگان
قریش و انصار در مدینه گرد آمدند
و پس از مشاجره لفظی کوتاهی، با ابوبکر
بیعت کردند.
در این موضوع میان
اهل سنت و شیعه سخن بسیار گفته شده است. اما دو امر در اینجا قطعی است: یکی آنکه با ابوبکر بیعت کردند
و او به جانشینی
پیغمبر اسلام صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم برگزیده شد
و دیگر آنکه شیعه از همان آغاز این بیعت را درست ندانسته
و جانشینی بلافصل حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم را حق حضرت علی
علیه
السّلام میدانند. پس
نزاع میان شیعه
و سنی در واقعیت تاریخی که خلافت ابوبکر پس از حضرت رسول باشد نیست، نزاع در مساله تعیین حق است که در اینجا یک مساله اعتقادی دینی است.
آنچه از خطب
و سخنان حضرت امیر
علیه
السّلام برمی آید این است که ایشان همواره خلافت را حق خود میدانستهاند
و هیچکس را برای اینکار سزاوارتر از خود نمیدانستهاند؛ البته ایشان ناگزیر با ابوبکر
و عمر
و عثمان بیعت کردهاند
و این برای حفظ مصالح
مسلمین یعنی پرهیز از ایجاد خلاف
و نفاق میان مسلمانان بوده است. اما مساله تعیین حق مساله دیگری است.
علمای
اسلام در اینکه آیا
امامت امری الهی است
و تعیین آن باید از جانب خدا
و از راه
نص باشد
و یا اینکه امری سیاسی
و دنیوی است
و منوط به انتخاب
و تعیین
اهل حل و عقد است، اختلاف کردهاند.
علمای شیعه رهبری امت را مانند
نبوت امری میدانند که باید به
تعیین الهی باشد
و این تعیین از راه نص
پیغمبر صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم یا
امام معصوم علیه
السّلام صورت میگیرد.
پس از فراغ از اصل مساله
و اثبات لزوم نصب امام از جانب خدا یا از جانب مردم بدنبال مصداق آن میروند
و میگویند که این برگزیده الهی یا منتخب مردم، باید چه کسی باشد
و چه صفاتی را حائز باشد
و دارنده آن شرایط چه کسی یا کسانی بودهاند.
مساله از هر جنبه که نگریسته شود این امر محرز
و قطعی است که امام علی
علیه
السّلام در نظر کافه
مسلمین از جمله اشخاص ممتاز
و برجستهای بود که از همان آغاز، نامزدی
و شایستگی ایشان برای خلافت مطرح بوده است. اما چرا ایشان را در همان آغاز انتخاب نکردند، مسالهای است که از لحاظ تاریخی قابل طرح
و بحث است.
علت اصلی جریان
سقیفه بنی ساعده و توافق بر انتخاب ابوبکر را باید در تعصبات قومی
و قبیلهای که عامل
و محرک اصلی
و انگیزه پشت پرده بسیاری از جریانهای سیاسی
تاریخ اسلام بوده است جستجو کرد. از شرح کوتاهی که از واقعه سقیفه بنی ساعده در دست است برمی آید که از مدتها پیش رقابتی نهانی میان
مهاجران و انصار در کار بوده است. مهاجران خود را از هر جهت بر انصار که مردم مدینه بودند مقدم میدانستند، زیرا فضل تقدم در
اسلام و خویشی نسبی با حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم را منحصر به خود میدانستند
و خویشاوندی در نسب مهمترین عامل در مناسبات انسانی در میان
قبایل است. انصار مدعی بودند که
پیغمبر صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم و مهاجران را پناه دادهاند
و اگر آنها اینکار را نمیکردند معلوم نبود که مردم مکه چه بر سر جامعه ضعیف
و اقلیت ناتوان
اسلامی میآورد. مذاکرات
سقیفه این رقابتها
و امیال درونی را آشکار میسازد. اما بجز رقابت شدید میان انصار
و مهاجران
مکه، در میان هر یک از این دو گروه نیز رقابت شدید طایفگی
و قبیلهای وجود داشت. هنوز جراحات جنگهای میان
اوس و خزرج در مدینه پیش از
هجرت حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم کاملا التیام نیافته بود
و هر جا فرصتی پیش میآمد اثر کینههای قدیم ظاهر میشد. رقابت میان طوایف مختلف
قریش نیز همچنان برقرار بود
و طوایف ضعیف تر قریش مانند تیم
و عدی
و فهر نفوذ
و قدرت طوایف نیرومند
بنی امیه و بنی هاشم و بنی مخزوم را برنمی تافتند.
در این میان بزرگان قریش به جهت اقامت در مکه که از مراکز مهم
عربستان بود
و به جهت تجارتهای عمده با خارج عربستان
و سفرهای بازرگانی به خارج، شم سیاسی قویتر
و اطلاعات
و تجارب سیاسی بیشتری از افراد اوس
و خزرج که به
کشاورزی مشغول بودند داشتند خود را برای حوادث سیاسی آینده بهتر آماده ساخته بودند.
سه تن از افراد قریش در این بازی قدرت برنده شدند:
ابو بکر از
طایفه تیم و عمر از
بنی عدی و ابوعبیده جراح از
طایفه فهر (از قریش ظواهر). ما از لحاظ تاریخی از اتحاد این سه شخصیت خبر نداریم، اما داستان سقیفه از این اتحاد پرده برمی دارد. این سه تن با مهارت
و توانایی سیاسی خود توانستند از دو امر استفاده کنند: اول اینکه از رقابت میان اوس
و خزرج حداکثر استفاده را ببرند. دوم اینکه زمان را- به جهت غیبت امام علی
علیه
السّلام و عباس که مشغول امر
تغسیل و تجهیز
و کفن و دفن پیکر
رسول الله صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بودند- غنیمت شمارند؛ زیرا استدلال عمده ابو بکر
و عمر بر این پایه بود که مهاجران چون خویشان
و نزدیکان حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم هستند پس خلافت حق ایشان است. اگر
حضرت علی علیه
السّلام در این مذاکرات حضور داشتند، فرد برجسته موضوع این استدلال ایشان بودند
و نظرها پیش از آنکه متوجه ابوبکر
و عمر شود متوجه امام علی
علیه
السّلام میشد که هم سابقه فداکاریش در
اسلام بیشتر بود
و هم نزدیکترین فرد به رسول خدا
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بود. ابوبکر
و عمر مساله فداکاری در راه
اسلام و خویشاوندی با حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم را پیش کشیدند
و در آن مجلس همه متوجه خود ایشان گردیدند. مساله خویشاوندی سببی
و نسبت قبیلهای در نظام قبیلهای اهمیتی شگرف دارد.
در میان مشاجره
و بحث، ابو بکر گفت اینک عمر
و ابوعبیده با هر کدام که خواستید بیعت کنید. آن دو تن گفتند ما هرگز بر تو سبقت نمیگیریم دست دراز کن تا
بیعت کنیم! چون آن دو خواستند بیعت کنند، بشیر بن سعد خزرجی سبقت گرفت
و بیعت کرد، زیرا میترسید
سعد بن عباده که او نیز از خزرج بود به خلافت برسد. بدین ترتیب رقابتهای میان طایفهای
و قبیلهای کار خود را کرد
و کسانی که توانستند جریان حوادث را به نفع خود برگردانند به مقصود رسیدند.
این اتحاد سه گانه نیرومند همچنان برقرار ماند. ابوبکر در حین
وفات بی آنکه با کسی مشورت کند
و یا بزرگان قریش را مدخلیتی دهد، وصیتی نوشت
و عمر را به خلافت برگزید. عمر نیز به هنگام مرگ در حالی که گریه میکرد گفت اگر ابوعبیده جراح زنده بود این کار خلافت را به عهده او میگذاشتم!
عمر پس از ضربه خوردن
و احساس مرگ، امر خلافت را میان شش تن از
اصحاب رسول خدا صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم که به قول خودش حضرت از ایشان راضی بود به شوری گذاشت
و ابوطلحه انصاری را با پنجاه تن بر ایشان بگماشت
و سه روز به ایشان مهلت داد تا یکی را از میان خود برگزینند
و اگر پنج تن یکی را برگزیدند
و ششمی رای ایشان را نپذیرفت کشته شود
و اگر چهار تن بر یکی اتفاق کردند
و دو تن مخالفت کردند آن دو تن کشته شوند
و اگر سه تن بر یکی
و سه تن بر دیگری اتفاق کردند عبدالله بن عمر یکی را از آن دو برگزیند
و اگر به سخن او راضی نشوند آن سه تن که در میانشان
عبدالرحمن بن عوف باشد قولشان ترجیح دارد
و اگر آن سه تن دیگر نپذیرفتند کشته شوند.
این ترکیب
و ترتیب به نحوی بود که انتخاب
عثمان را
مسلم میساخت
و حضرت امیر
علیه
السّلام از همان آغاز، این امر را پیش بینی کرده
و آن را به عم خود
عباس گفته بود زیرا عبدالرحمن بن عوف شوهر خواهر ناتنی عثمان بود
و قطعا جانب او را میگرفت
و سعد بن ابی وقاص مانند عبدالرحمن از
قبیله بنی زهره بود
و در هر جانب که عبدالرحمن بن عوف بود میایستاد
و چون عمر گفته بود که عبدالرحمن در هر جانب که باشد آراء آن جانب ترجیح دارد، یقین بود که آراء این سه تن به نفع عثمان خواهد بود
و حضرت به عباس گفته بود که موافقت آن دو تن دیگر (یعنی
طلحه و زبیر) برای او فایدهای نخواهد داشت. اکنون باید دید که اگر عمر این شش تن را به یک چشم مینگریست چرا رای عبدالرحمن بن عوف را بر آراء دیگران ترجیح داده بود
و چرا این مقام را به دیگران نداده بود. پاسخ شاید این باشد که او میدانست رقابت واقعی میان امام علی
علیه
السّلام و عثمان خواهد بود، پس امام علی
علیه
السّلام در یک سوی
و عثمان در سوی دیگر واقع میشوند
و اگر طلحه در شوری شرکت کند در جانب امام علی
علیه
السّلام نخواهد بود، زیرا طلحه از طایفه تیم بود که ابو بکر از آن طایفه بود
و امام علی
علیه
السّلام از همان آغاز خلافت را حق خود میدانست
و به همین جهت طایفه تیم،
طایفه بنی هاشم را دوست نداشتند
و نیز عبد الرحمن بن عوف در هر جانب که باشد سعد بن ابی وقاص، هم قبیله او، با او خواهد بود
و عبدالرحمن جانب خویشاوند خود را که عثمان باشد رها نخواهد کرد. پس عمر با سیاست
و تدبیر خود ترکیب
و ترتیب شوری را چنان کرد که هم انتخاب عثمان قطعی باشد
و هم به ظاهر مسئولیت خلافت عثمان
و پیامدهای آن را از خود سلب کند. بدین ترتیب بار دیگر رعایت مصالح سیاسی
و سیاست قبیلهای
و عشیرهای، بر رعایت جانب حق غالب آمد
و با این همه این عمل در زیر پوشش ظریف دین
و حمایت از دین انجام گرفت.
عثمان در آخر سال بیست
و سوم یا آغاز سال بیست
و چهارم هجری بر حسب ترتیبی که عمر در شوری داده بود به
خلافت رسید
و پس از دوازده سال خلافت در
ذی الحجه سال سی
و پنجم هجری به
قتل رسید. داستان قتل او
و علت
شورش مردم بر او در کتب تاریخ مذکور است، آنچه
مسلم است این که امام علی
علیه
السّلام نه در قتل او شرکت داشت
و نه به این امر رضایت داشت. اما به محض اینکه به خلافت رسید، خون عثمان مساله مهم سیاسی
علیه او گردید. از آنجا که در مدینه
و اساسا در میان
مسلمانان کسی شاخص تر
و سزاوارتر از امام علی
علیه
السّلام برای خلافت نبود، به همین جهت مردم مدینه او را به خلافت واداشتند، ولی بسیاری از بزرگان
مدینه به خلافت او راضی نبودند
و میدانستند که علی پیش از آنکه اهل سیاست
و بند
و بست باشد اهل حق
و احقاق حق است
و قول حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم «اقضاکم علی» (علی در داوری بر همه شما برتری دارد) درباره او صددرصد صادق است. به همین جهت بیشتر بزرگان
و اشراف به هراس افتادند. این عده ایام عمر
و سختگیریهای مالی او را فراموش نکرده بودند
و به
اسراف و تبذیرهای عثمان
و دست
و دل بازی او در
بیت المال خو کرده بودند.
سخاوت و گشاده دستی از صفات بارز امام علی
علیه
السّلام بود، اما در اموال شخصی خود، نه در
اموال عمومی. او در اموال عمومی ممسک بود
و به دقت در این اموال
عدل و احکام اسلامی را رعایت میکرد. این امر نمیتوانست مایه پسند خاطر کسانی باشد که در زمان عثمان صدها هزار
درهم و دینار بی استحقاق از او میگرفتند
و از این راه ثروتهای بیکرانی اندوخته بودند. آنچه طلحه
و زبیر
و معاویه و عمرو بن عاص و دیگران میخواستند، در حقیقت خونخواهی عثمان نبود. مردم
کوفه و مصر از مدتها پیش زمزمه مخالفت با عمال عثمان
و تعدی
و تجاوز ایشان را به اموال عمومی سر داده بودند.
معاویه که با حکومت چندین ساله خود در
دمشق موقعیت مستحکمی به دست آورده بود
و از مدتها پیش خود را برای رسیدن به خلافت از راه جلب قلوب با اموال
و وعدهها آماده میساخت پیوسته از وضع عثمان
و احوال مدینه به وسیله نمایندگان خود آگاهی داشت
و میدانست که شورشیان
و ناراضیان از هر سو روی به مدینه نهادهاند. او میتوانست به یاری خویشاوند خود عثمان بشتابد
و او را نجات دهد. طلحه
و زبیر که در مدینه بودند
و نفوذ
و اعتبار داشتند میتوانستند، دست کم به زبان، مردم را به سکوت
و آرامش دعوت کنند. ولی از هیچکدام کوچکترین حرکتی در یاری عثمان
و دفاع از او مشهود نگردید
و فقط پس از قتل عثمان
و در خلافت امام علی
علیه
السّلام فریاد برآوردند که عثمان مظلوم کشته شده است
و باید
انتقام خون او را بگیریم. پس آنچه این اشخاص را به مخالفت با امام علی
علیه
السّلام برانگیخت بیم
و هراسی بود که از خلافت
و رفتار عادلانه او داشتند. امام علی
علیه
السّلام به جهت همین رفتار عادلانه
و پیروی دقیق از حق از همان روز اول سیاست نرمش
و انعطاف را کنار گذاشت
و نخواست به مصلحت روز
و با سیاست سازش، فکر مخالفان
و رقیبان را چند روزی مشغول کند
و پس از آنکه موقعیت را محکم ساخت بر ایشان بتازد.
مغیرة بن شعبه و عبدالله بن عباس روزهای نخست به او توصیه کردند که دست به ترکیب حکومت
و عمال
و کارداران عثمان نزند
و به طلحه
و زبیر
و امثال ایشان شغلی واگذار کند تا به اصطلاح آبها از آسیا بیفتد
و آنگاه هر آنچه دلش از عزل
و نصب عمال میخواهد انجام دهد، اما امام علی
علیه
السّلام در پاسخ ایشان گفت که او هرگز معاویه
و امثال او را بر مسلمانان
و اموال ایشان مسلط نخواهد کرد، زیرا معاویه
و امثال او، اهل دنیا
و سیاست
و نیرنگ هستند نه اهل دین
و تقوا و عدل. پس
حکومت امام علی علیه
السّلام حکومتی بود بر پایه عدل
و تقوا
و فضیلت
و رعایت
حق و ترجیح جانب مستمندان
و ضعفا، نه بر پایه
سیاست و رعایت مصالح دنیوی
و به همین دلیل با طبع بیشتر بزرگان
و اشراف عرب که در پشت پرده حمایت از
اسلام، حمایت از اموال
و قبیله
و قوم خود را میدیدند، سازگار نبود
و به همین دلیل دیری نپایید
و خلافت او بیش از پنج سال طول نکشید
و در طول این مدت هم او را راحت نگذاشتند
و او پیوسته با علمداران قدرت طلبی
و مال اندوزی در
کشمکش و نزاع بود.
طلحه
و زبیر که هر دو طمع در خلافت داشتند از بیعت با امام علی
علیه
السّلام ناراضی بودند
و به
بهانه عمره به مکه رفتند.
عایشه که از مخالفان سرسخت امام علی
علیه
السّلام بود در مکه بود
و با آنکه در حیات عثمان حمایتی از او نکرده بود چون خبر خلافت امام علی
علیه
السّلام را شنید سخت ناراحت شد
و فریاد برآورد که عثمان مظلوم کشته شده است. طلحه
و زبیر در مکه محیط مناسبی برای خود یافتند
و مخالفت عایشه را که نفوذ زیادی در میان مسلمانان داشت مغتنم شمردند
و خواستند در پناه او مخالفت با امام علی
علیه
السّلام را علنی سازند
و خون عثمان را دستاویز کنند
و پس از چیره شدن بر امام علی
علیه
السّلام امر خلافت را میان خود فیصله دهند. آنها پس از مشورت تصمیم گرفتند که به بصره روند
و با تصرف بیت المال آنجا که محل جمع
و ذخیره قسمت مهمی از درآمد
ایران بود
و با تحریک
و اغوای قبایل
و اشراف عرب مقیم آنجا، نیروی عظیمی گرد آورند
و امام علی
علیه
السّلام را از میان بردارند. پس عایشه را بر هودجی نشانده سوار شتری کردند
و با عدهای از مدینه راه افتاده به بصره رفتند. در بصره
عثمان بن حنیف که نماینده امام علی
علیه
السّلام بود مانع ایشان شد
و بعد آشتی گونهای میان ایشان حاصل گردید. اما شبی بر سر او ریختند
و او را اسیر کردند
و موی ریشش را کندند
و میخواستند او را بکشند، اما چون برادرش
سهل بن حنیف در مدینه بود ترسیدند که او با یاری دیگر انصار به خونخواهی عثمان بن حنیف برخیزد
و خویشان ایشان را در مدینه بکشد. پس او را رها کردند
و به سراغ بیت المال رفتند
و هفتاد تن از خازنان
و موکلان بیت المال را کشتند
و اموال آن را تصرف کردند. پس از آن طلحه
و زبیر بر سر
امامت در
نماز به نزاع برخاستند
و سرانجام قرار بر آن شد که یک روز پسر زبیر
و یک روز پسر طلحه امامت کنند. امام علی
علیه
السّلام با شنیدن این اخبار روی به بصره نهاد
و چون به شهر رسید نخست کس فرستاد
و ایشان را به صلح دعوت فرمود، ولی طلحه
و زبیر نپذیرفتند. پس از آن شخصی را با
قرآن بسوی ایشان فرستاد
و به راه حق
و پیروی از
حکم الهی خواند، ولی این فرستاده را با تیر زدند
و کشتند. پس به یاران خود فرمود که آغاز به جنگ نکنند مگر آنکه آنان ابتدا حمله کنند. چون حمله از جانب طلحه
و زبیر آغاز شد حضرت به ناچار دستور
قتال صادر فرمود. در این جنگ طلحه به تیری که از کمین گشاده شده بود کشته شد
و زبیر از میدان جنگ بیرون رفت اما به دست شخصی به نام
عمرو بن جرموز کشته شد. پس از جنگی که در گرفت شکست بر سپاه بصره افتاد، اما عدهای دور
شتر عایشه را گرفتند
و به سختی جنگیدند تا آنکه
شتر از پای درآمد
و مدافعان آن پراکنده شدند
و حضرت فرمود تا عایشه را با احترام در خانهای جای دادند
و مقدمات سفر او را به مدینه آماده کردند. امام علی
علیه
السّلام بازماندگان سپاه بصره را امان داد که از جمله
عبدالله بن زبیر و مروان بن حکم و فرزندان عثمان
و دیگر
بنی امیه بودند
و فرمود که به اموال ایشان دست نزنند
و فقط سلاحشان را بگیرند.
جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم
جمادی الاولی سال ۳۶ ق اتفاق افتاد. پس از جنگ جمل امام علی
علیه
السّلام عبدالله بن عباس را بر بصره بگماشت
و خود روی به
کوفه نهاد
و در دوازدهم
رجب سال ۳۶ وارد کوفه شد
و نامهای به معاویه نوشت
و او را به اطاعت خود فرا خواند. معاویه که از سالها پیش طرح حکومت خود را ریخته
و موقعیت خود را در
شام استوار ساخته بود به بهانه اینکه عثمان مظلوم کشته شده است
و او ولی خون عثمان است
و میخواهد قاتلان عثمان را که اطراف امام علی
علیه
السّلام هستند به
قصاص برساند از اطاعت حضرت سر باز زد
و بدینگونه امر میان امام علی
علیه
السّلام و معاویه به جنگ منتهی شد. معاویه برای اینکه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بیزانس آشتی کرد
و این آشتی را با پرداخت مبلغی به او تامین نمود. امام علی
علیه
السّلام در پنجم
شوال سال ۳۶ از کوفه خارج شد
و روی به شام نهاد. سپاه او را در این سفر نود هزار تن گفتهاند. او از کوفه از راه مداین به انبار رفت
و از آنجا به رقه در کنار رود فرات رسید
و فرمود تا پلی بر روی رود فرات بستند
و از روی آن گذشتند
و به بلاد شام رسیدند. معاویه نیز با لشکریان خود که در حدود هشتاد
و پنج هزار تن بودند به حرکت درآمد
و به
صفین واقع در کنار
فرات رسید
و محلی را که برای ورود به آب
و برداشتن آب برای
چهارپایان بود اشغال کرد
و سپاهیان امام علی
علیه
السّلام را از آب باز داشت. سپاهیان امام علی
علیه
السّلام به فرموده او لشکریان معاویه را از کنار آب دور کردند اما فرمود تا مانع ایشان از آب نشوند. چون ماه ذی الحجه بود
و جنگ در آن ماه
و ماه محرم در
شرع اسلام ممنوع
و حرام است هر دو طرف موافقت کردند که تا آخر
محرم سال ۳۷ جنگ نکنند. پس از انقضای محرم جنگ سختی در گرفت که روزها طول کشید
و در آن عدهای از بزرگان طرفین کشته شدند. مشهورترین شخصی که از سپاه امام علی
علیه
السّلام به شهادت رسید
عمار یاسر بود که از بزرگان اصحاب حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم نیز بود. قتل او سبب وهنی برای معاویه گردید، زیرا مشهور بود که حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم درباره عمار فرموده بود: «تقتلک الفئة الباغیة» (ترا گروهی سرکش
و ستمکار خواهند کشت). ولی معاویه با تدبیر
و زرنگی از نادانی
و اطاعت کورکورانه سپاهیان خود استفاده کرد
و گفت او را ما نکشتیم بلکه آن کسی کشت که او را به جنگ ما آورد.
و امام علی
علیه
السّلام پاسخ داد: پس
حمزه را نیز پیامبر
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم کشته چون او حمزه را به میدان نبرد آورده بود. پس از چند روز جنگهای سخت
و خونین که نزدیک بود شکست را نصیب سپاه معاویه سازد، معاویه با ابتکار عمرو بن عاص تدبیری اندیشید
و تفرقه و نفاق در میان سپاهیان امام علی
علیه
السّلام افکند. او گفت تا قرآنها بر بالای نیزه کردند
و یاران امام علی
علیه
السّلام را به پیروی از قرآن
و حکم قرار دادن آن خواندند. این تدبیر سخت مؤثر افتاد
و عدهای از اصحاب حضرت امیر
علیه
السّلام که در راس ایشان
اشعث بن قیس کندی بود آن حضرت را ناگزیر به ترک مخاصمه
و آغاز مذاکره ساختند. علت اتحاد
و یکپارچگی سپاه معاویه
و پراکندگی
و اختلاف سپاه امام علی
علیه
السّلام را باید در این نکته دانست که سپاهیان معاویه سالیان دراز از مدینه
و مراکز سیاسی
و محل اجتماع اصحاب رسول خدا
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم دور بودند
و برای خود سردار
و رهبری جز معاویه نمیشناختند. معاویه با بذل
و بخشش
و با شکیبایی که خاص او
و خلق ذاتی او بود توانسته بود در میان سپاهیان خود رهبری بلامنازع شناخته شود. شام یکی از مراکز بزرگ تجمع سپاهیان
اسلام بود، زیرا در برابر دولت بیزانس قرار داشت
و خلفا ناگزیر بودند که در شام برای دفاع در برابر آن همواره نیروی مهم
و ورزیده داشته باشند. اما شهرهای کوفه
و بصره که به مرکز
خلافت اسلامی یعنی مدینه نزدیک بودند در زمان عمر
و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بودند
و این اصحاب مرجع خاص
و عام
و مورد احترام بودند، بنابراین در این دو شهر اشخاص گوناگون با آرا
و عقاید
و سلیقههای مختلف وجود داشتند که هر یک خود را از دیگری کمتر نمیدید
و مدعی بود که احکام
اسلام را بهتر میداند
و به اصطلاح خود را
مجتهد و صاحب رای
و نظر میشناخت. اگر چه شخصیت ممتاز امام علی
علیه
السّلام بالاتر از ایشان بود
و این افراد موقتا تحت رهبری ایشان درآمده بودند، اما این اتحاد
و اتفاق ظاهری، شکننده بود
و با اندک تحریک
و دسیسهای میتوانست بر هم بخورد. معاویه این را میدانست
و عزم ایشان را در همراهی با امام علی
علیه
السّلام با تطمیع
و وعدههای دنیوی
و هدایای مالی سست کرده بود
و به همین جهت توانست با طرحی ماهرانه در بحبوحه
جنگ نیت خود را عملی سازد.
چون قرآنها بر سر نیزه رفت، عده زیادی حضرت را وادار به ترک مخاصمه کردند
و قرار شد که حضرت علی
علیه
السّلام و معاویه هر کدام یک تن را برای
حکمیت و حل
و فصل نزاع برگزینند. آنکه از سوی معاویه انتخاب شد از داهیان روزگار بود. او عمرو بن
عاص بن وائل سهمی، از بزرگان قریش
و هوش و درایت و فتنه انگیزی او معروف بود
و بلند کردن قرآنها نیز به تدبیر او انجام شد. اما امام علی
علیه
السّلام را در انتخاب نماینده آزاد نگذاشتند. او میخواست عبدالله بن عباس را که به
بصیرت و هوشیاری
و دانایی معروف بود نماینده خود
و حکم از سوی خود معرفی کند، ولی اطرافیان خودش مانع شدند. حضرت،
مالک اشتر را که از یاران وفادار
و پایدار خود بود پیشنهاد کرد، ولی او را نیز نپذیرفتند
و گفتند فقط
ابو موسی اشعری میتواند نماینده ما باشد. ابو موسی اشعری بر خلاف عمرو بن عاص، که در جانب معاویه
و مشاور او بود، در جنگ بیطرفی گزیده
و به جانبی رفته بود. او به هنگام رسیدن حضرت امیر
علیه
السّلام به خلافت والی کوفه بود
و میدانست که حضرت او را در کوفه نخواهد گذاشت
و به همین جهت مردم را از رفتن به جانب ایشان منع میکرد. در ایام حکومت او در بصره
و کوفه، رای
و تدبیر
و کفایتی از او ظاهر نشده بود
و مردی سست
و ضعیف بود. اما بودن او از اصحاب حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم احترامی برای او جلب کرده بود
و چون بیشتر سپاهیان حضرت از قبایل یمانی
و قحطانی بودند سران سپاه میخواستند او را نماینده خود سازند، زیرا «اشعر» قبیله ابو موسی نیز از قبایل یمانی
و قحطانی بود. سرانجام حضرت بر خلاف میل خود مجبور شد که او را به نمایندگی خویش در حکمیت برگزیند. نامهای درباره حکمیت
و تعیین حکمین به امضا رسید
و قرار شد که حکمین در
ماه رمضان آن سال در موضعی میان کوفه
و شام یکدیگر را ملاقات کنند. داستان حکمین
و ملاقات ایشان در
دومة الجندل واقع در «
اذرح» معروف
و در کتب تاریخ مذکور است. در این حکمیت عمرو بن عاص آشکارا نیرنگ ساخت
و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه حکمیت
و احکام دین اسلام ابو موسی اشعری را بفریفت
و او را وادار کرد که ابتدا سخن بگوید
و علی
و معاویه هر دو را از خلافت خلع کند. آنگاه خود آغاز سخن کرد
و گفت دیدید که این شخص از طرف خود امام علی
علیه
السّلام را از خلافت خلع کرد. من نیز او را خلع میکنم
و معاویه را به خلافت بر میگزینم.
این رفتار عمرو بن عاص چنانکه گفتیم برخلاف نص موافقت نامه درباره حکمیت بود
و نشان داد که دیگر در میان
مسلمانان، دوران پیروی از حق
و حقیقت سپری شده است
و نیرنگ و خدعه جای
دین و وجدان را گرفته است
و سیاست معاویه در وصول به قدرت از راه نیرنگ
و فریب سیاست امام علی
علیه
السّلام را در سپردن راه حق
و حقیقت به عقب زده است.
جاحظ یکی از بزرگان
معتزله است
و کتابی درباره «عثمانیه»
و ترجیح
و طرفداری از ایشان نوشته است که معروف است. اما او با همه طرفداری از عثمان مطالبی درباره سیاست امام علی
علیه
السّلام و سیاست معاویه نوشته است که
ابن ابی الحدید قسمتی از آن را در جلد دهم شرح
نهج البلاغه آورده است. در اینجا مختصری از مقایسهای را که او میان سیاست امام علی
علیه
السّلام و سیاست معاویه کرده است نقل میکنیم: «بعضی از مدعیان
عقل و تمییز میپندارند که معاویه ژرف اندیش تر
و درست فکرتر
و باریک بین تر از امام علی
علیه
السّلام بوده است، ولی چنین نیست. امام علی
علیه
السّلام در جنگها رفتاری جز عمل به
کتاب و سنت نداشت اما معاویه بر خلاف آن رفتار میکرد
و هر گونه نیرنگی را از
حلال و حرام در جنگ بکار میبرد. علی
علیه
السّلام میگفت در پیکار با
دشمن شما پیشگام مباشید تا آنکه او آغاز به جنگ کند. در جنگ به دنبال فراریان مروید
و زخمیان را مکشید
و درهای بسته را مگشایید. اگر کسی در تدبیر به آنچه در کتاب خدا
و سنت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم آمده است بسنده کند خود را از تدبیر زیادی باز داشته است. علی به جهت
ورع و پرهیزگاریش جز از عمل
و قول به چیزی که رضای خداوند در آن است ممنوع بود
و به آنچه اهل نیرنگ
و زرنگی دست میزنند دست نمیزد». پس سیاست معاویه سیاستی دنیوی بود که بر پایه رسیدن به قدرت
و ترجیح باطل بر حق
و رعایت نکردن کتاب خدا
و سنت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم در مواردی که با اراده
و خواست او مخالف باشد قرار داشت. این سیاست مخصوص پیشبرد مقاصد
و اغراض شخصی است
و به توفیق هم میانجامد، همچنانکه معاویه موفق شد. اما سیاست امام علی
علیه
السّلام سیاست الهی بود، بر پایه پیروی از محض حقیقت
و کتاب خدا
و سنت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم و این در صورتی میتوانست موفق باشد که اطرافیان
و بزرگانی که با او بیعت کرده بودند نیز از این سیاست پیروی کنند
و نظر او را بی چون
و چرا بپذیرند. اما چنین نشد
و هوا
و هوس یاران او
و ضعف
و سستی ایمانشان، با لجام گسیختگی معاویه در دین
و اتفاق
و اتحاد اصحاب او توام گردید
و دست امام علی
علیه
السّلام را در اجرای حق بست.
خوارج کسانی بودند که بر امام علی
علیه
السّلام به جهت موافقت او با تعیین حکم مخالفت کردند
و گفتند خلافت علی پس از بیعت مردم با او امری الهی بود
و او حق نداشت در این کار تن به حکمیت بدهد. شعار معروف ایشان «لا حکم الا لله» بیانگر این مقصود بود. این شعار بنا به قول حضرت امیر
علیه
السّلام سخن حقی بود که از آن امر باطلی را در نظر داشتند. «لا حکم الا لله» یعنی وضع
احکام شرعی امری الهی است
و هیچ بشری حق وضع حکم مستقل جداگانهای به عنوان
حکم شرعی ندارد. اما حکمیت در موارد اختلاف
و مخصوصا در جنگ امر دیگری است. حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود: ما بر حکمین شرط کردیم که مطابق قرآن
و احکام او رفتار کنند. پس اعتراض خوارج کاملا بی مورد بود
و آنان تحت تاثیر این شعار فریبنده قرار گرفتند
و چون مردمی
جاهل و متعصب بودند کورکورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصب
و جهل آنان به مرتبهای بود که در سرتاسر اعتراضات
و مخالفتها
و جنگهای ایشان هیچ استدلال معقول بر نظریه
و اقدام خود به جز همین شعار از ایشان دیده
و شنیده نشد. آنها در اعتراض خود به امام علی
علیه
السّلام نه به آیهای استدلال کردند
و نه به حدیثی
و نه دلیل عقلی آوردند بلکه در برابر هر استدلالی از طرف مقابل در آنجا که وا میماندند فریاد بر میآوردند «لا حکم الا لله»
و این جمله ظاهر فریب که اصل آن از قرآن است ان الحکم الا لله
و معنی
و مورد آن چیز دیگری است، دستاویز این طایفه گردید. در اینجا باید به فرقی که میان سپاه شام
و سپاه کوفه از لحاظ انگیزهها
و دواعی روحی
و نفسانی وجود داشت اشاره کرد. سپاه شام چنانکه اشاره شد از مراکزی که در آن اصحاب رسول خدا
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم و تابعین به بیان احکام الهی اشتغال داشتند بدور بودند. در میان سپاه شام افراد برجستهای از
اصحاب یا
تابعین وجود نداشتند
و اگر هم چند تن صحابی در میان ایشان دیده میشد کسانی نبودند که احساسات دینی عمیق داشته باشند. آنان فقط سپاهی بودند
و با جیره
و مواجب سرشاری که معاویه به ایشان میداد آماده بودند که با هر کسی،
و لو علی بن ابی طالب
علیه
السّلام بجنگند. در ایشان درد
و تعصب دینی مشهود نبود
و اگر تعصب شدیدی وجود داشت همان عصبیت طایفهای
و قبیلهای بود. بر خلاف مردم عراق یا کوفه
و بصره که خود را صاحب بصیرت در دین میدانستند
و میپنداشتند که اقداماتشان اساس
و پایهای دینی دارد. اما این بصیرت ادعایی سطحی بود، زیرا خوارج با شعاری که از معنی آن خبر نداشتند از عقیده خود برگشتند
و عده زیادی از دیگران هم در جریانهای سیاسی بعدی ثابت کردند که زر
و زور را بر دین
و حق ترجیح میدهند. رفتار بعدی آنها با امام علی
علیه
السّلام و فرزندانش
امام حسن علیه
السّلام و امام حسین علیه
السّلام شاهد این مدعا است.
خلاصه آنکه عدهای از کسانی که تحت تاثیر این شعار بودند دور هم جمع شدند
و عبدالله بن وهب راسبی را بر خود امیر ساختند
و قرار بر آن نهادند که از کوفه بیرون روند
و در کنار پل
نهروان جمع شوند
و به طرفداران خود در بصره بنویسند تا ایشان نیز به آنها در محل مذکور بپیوندند. عده کسانی را که در نهروان جمع شدند
و با حضرت امیر
علیه
السّلام جنگیدند چهار هزار نفر گفتهاند. در این هنگام امام علی
علیه
السّلام در نخیله لشکر زده بود
و عازم جنگ مجدد با معاویه بود که اخبار موحشی از اعمال فجیع خوارج به ایشان رسید از جمله اینکه آنها
عبدالله بن خباب را که مردی بی آزار بود به جرم طرفداری از امام علی
علیه
السّلام کشته بودند
و به این اکتفا نکرده
زن آبستن او را نیز به قتل رسانده بودند. اطرافیان امام علی
علیه
السّلام از او خواستند که نخست به دفع ایشان بپردازد. حضرت روی به ایشان نهاد
و نخست
قیس بن
سعد بن عباده و ابو ایوب انصاری را برای
پند و اندرز به سوی ایشان فرستاد ولی سودی نکرد. پس از رسیدن خوارج حضرت یک بار دیگر خواست ایشان را از راه مذاکره بر سر عقل
و هدایت آورد
و با
عبدالله بن الکواء که یکی از بزرگان ایشان بود محاجهای کرد که تفصیل آن در کتب تاریخ مذکور است. عبدالله بن الکواء در این محاجه مغلوب شد ولی
تسلیم حق نگردید. حضرت ناچار به جنگ با ایشان شدند
و در این جنگ همه ایشان به جز عده معدودی کشته شدند. پس از آن حضرت امیر میخواست که به جنگ معاویه برود ولی یاران او به بهانه خستگی موافقت نکردند
و به کوفه بازگشتند.
واقعه نهروان در سال سی
و هشتم هجری اتفاق افتاد.
امام علی
علیه
السّلام محزون
و دلسرد از یاران ناموافق به جمع سپاه مشغول شد، ولی معاویه، او
و اطرافیان او را آرام نمیگذاشت
و دستههایی برای غارت
و ارعاب مردم
عراق به اطراف کوفه میفرستاد. حملات این دستهها که در تاریخ به نام «
الغارات» معروف شده است چنان مؤثر بود که روزی امام علی
علیه
السّلام از غایت دلتنگی فرمود: «ان هی الا الکوفة اقبضها
و ابسطها» (دیگر چیزی جز کوفه برای من باقی نمانده است که آن را میگیرم
و رها میکنم، یا مینوردم
و پهن میکنم). خوارج نیز که زخم خورده بودند به تبلیغات خود بر ضد حضرت در نهان ادامه میدادند
و این تبلیغات
و کینه جوییها سرانجام به توطئهای منتهی شد که موجب شهادت آنحضرت گردید. بنا بر روایات موجود چند ماه پس از واقعه نهروان سه تن از بزرگان خوارج با هم قرار گذاشتند که امام علی
علیه
السّلام و معاویه
و عبدالله بن عاص را یک شب بکشند. آنکه قتل امام علی
علیه
السّلام را به عهده گرفته بود
عبد الرحمن بن ملجم مرادی بود. او به کوفه آمد
و در آنجا زنی را به نام
قطام از
قبیله تیم الرباب که پدر
و برادرش در واقعه نهروان کشته شده بودند ملاقات کرد. چون زنی زیبا بود
ابن ملجم از او خواستگاری کرد
و او مهر خود را یک
بنده و یک
کنیز و سه هزار درهم
و کشتن امام علی
علیه
السّلام تعیین کرد. ابن ملجم که خود برای این کار آمده بود پذیرفت
و دو تن دیگر به نام
وردان و شبیب بن بجره با او همدست شدند
و در شب نوزدهم رمضان سال ۴۰ ق هنگام
نماز بر آن حضرت حمله کردند
و ابن ملجم با
شمشیر بر فرق ایشان زد. این شمشیر که آلوده به سم بود کار خود را کرد
و آنحضرت پس از دو روز بر اثر زخم آن به شهادت رسید. شهادت ایشان روز بیست ویکم ماه رمضان بود. آنحضرت
وصیت فرموده بود که قاتل او را بیش از یک ضربت نزنند
و او را
مثله نکنند
و در مدتی که زنده است از همان غذایی که خودشان میخورند، به او بدهند.
قبر آنحضرت را در ابتدا از ترس مخالفان مخفی داشتند
و جز خواص ایشان از آن محل کسی آگاه نبود
و این قبر همان است که در
نجف در محلی به نام غری است
و اکنون زیارتگاه
مسلمانان و مطاف
شیعیان جهان است.
هر که در
تاریخ اسلام مطالعه کند
و تاریخ نحلهها
و فرقههای مختلف
اسلام را از نظر بگذراند
و در مباحثات کلامی مسلمانان مخصوصا در مساله مهم امامت بررسی نماید
و کتب
و رسائل متعدد
و مشاجرات
و مناقشات دینی
و مذهبی را بخواند، بی هیچ تاملی درخواهد یافت که هیچ شخصیتی در عالم
اسلام به اندازه علی بن ابی طالب
علیه
السّلام مورد
محبت و یا
بغض واقع نشده است
و هیچکس به اندازه او دشمنان سرسخت
و محبان
و مخلصان ثابت قدم
و فداکار نداشته است. چه جانها که در راه محبت او نثار شده است
و چه جنگها که میان مخالفان
و موافقان او در گرفته است. سالیان دراز بر بالای منابر مسلمانان در خطبههای نماز رسم بوده است که او را سب
و لعن کنند
و بر عکس قرنها بر بالای منابر ذکر فضایل او
و خاندانش رفته است
و بر دشمنان
و مبغضان او
لعن و نفرین فرستاده شده است. قومی او را به درجه الوهیت بالا بردهاند
و قوم دیگر از او
و پیروان او تبری جستهاند. این خود میتواند دلیل این مدعا باشد که او پس از حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بزرگترین
و پراهمیتترین شخصیت عالم
اسلام است
و گر نه این همه هیاهو
و غوغا برای چه کسی میتوانست باشد؟
ابن حجر عسقلانی در
تهذیب التهذیب میگوید که
احمد بن حنبل،
فقیه و محدث معروف
و پیشوای
مذهب حنبلی گفته است: «آن اندازه از فضایل که درباره علی (از حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم روایت شده است درباره هیچیک از اصحاب روایت نشده است.» امام علی
علیه
السّلام کسی است که هرگز بت نپرستید
و نخستین
مسلمان و نخستین نمازگزار بود. از سوی
پیغمبر صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم به مقام ولایت
و وصایت
و خلافت برگزیده شد. پسرخوانده
و پرورش یافته
و تعلیم گرفته
پیغمبر صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بود. داماد
و پدر فرزندان
و سپهسالار
و علمدار
و محرم اسرار
و دبیر رسائل
و مشاور
و مامور ویژه
رسول الله صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم بود. صاحب
شریعت او را برادر خود
و سید عرب
و سید
مسلمین و امیرمؤمنین و قاتل
ناکثین و مارقین و قاسطین و یعسوب دین
و خانه علم
و دروازه شهر علم
و خزانه علم
و صدیق
و فاروق
و عبقری
و ولی
الله و یدالله
و حجةالله
و بهترین انسانها
و دادگرترین داوران معرفی نمود.
خلیل بن احمد فراهیدی در مقایسه امام علی
علیه
السّلام با سایر
صحابه گفته است «اسلامش بر همه مقدم
و عملش از همه بیشتر
و شرفش از همه والاتر
و زهدش از همه بالاتر
و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود. دوستانش از ترس
و دشمنانش از بغض
و حسد فضایل او را کتمان کردند
و با این همه شرق
و غرب عالم پر از فضایل اوست».
در فضیلت علی بن ابی طالب
علیه
السّلام گفتهاند که
آیات بسیاری در شان ایشان نازل گردیده است؛ از آن جمله روایتی است مربوط به عبدالله بن عباس که گفته است سیصد
آیه از
قرآن مجید در شان امام علی
علیه
السّلام میباشد.
علاوه بر این، فضایل
و مناقب آنحضرت بطور کلی بر دو دسته است:
دسته اول
احادیث و روایاتی است که از حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم درباره ایشان نقل شده است
و در نظر
محدثان و اهل سنت فضیلت یک
صحابی به همین معنی است که حدیثی از رسول خدا
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم درباره او نقل شده باشد. درباره فضایل امام علی
علیه
السّلام به این معنی اهل سنت
و حدیث کتابهای بسیاری تالیف کردهاند. معروف ترین حدیثی که در فضیلت آنحضرت نقل شده است حدیث بسیار مشهور
غدیر خم است که باید آن را یکی از نصوص بر خلافت
و وصایت آنحضرت شمرد. این حدیث شریف از صدر
اسلام تا کنون الهام بخش شیعیان
و محور افکار
و ادبیات و حماسه و شعر و هنر ایشان است. حدیث مشهور دیگری نیز هست که در قصه
تبوک به آن اشاره شد
و به موجب آن رسول خدا
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم به امام علی
علیه
السّلام فرمود: «انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی». نیز حدیث مشهور
مؤاخات و برادرخوانی است که حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم در اوایل ورود به مدینه میان اصحاب خود از
مهاجر و انصار برادری برقرار کرد
و هر یک از ایشان را با یکی دیگر برادر خواند
و خود را برادر امام علی
علیه
السّلام قرار داد
و این امر در نظر هر
مسلمان بالاترین شرف
و فضیلت است. قصه مؤاخات در بیشتر کتب حدیث
و سیره مذکور است، از جمله
ابن هشام و ابن سعد از روایات عمده حدیثی است که
بخاری در صحیح در باب مناقب علی بن ابی طالب
علیه
السّلام آورده است
و آن اینکه رسول خدا
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم به امام علی
علیه
السّلام فرمود: «انت منی
و انا منک»
و نیز حدیث اعطای
لوا در
روز خیبر که پیش از این بیان شد. در اینجا باید گفت که بخاری در صحیح در باب مناقب علی بن ابی طالب
علیه
السّلام این حدیث را نقل کرده است اما مقدمه آن را- که رسول خدا
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم ابتدا به ابوبکر
و بعد به عمر آن لوا را داد
و آن دو کاری از پیش نبردند
و بعد آن جمله را بیان فرمود
و فردای آن روز لوا را به امام علی
علیه
السّلام داد- نقل نکرده است. پیداست که جمله تاکیدیه «لاعطین الرایة غدا» بدون مقدمه
و ابتدا به ساکن نمیتواند باشد
و این مقدمه همان است که مذکور شد. در فضایل صفاتش احادیث فراوان دیگری از
فریقین نقل شده است که مشهورترین آنها عبارتند از: حدیث بدء الدعوة یا
حدیث دار،
حدیث سبق اسلام،
حدیث سبق صلاة،
حدیث بت شکنی،
حدیث طیر،
حدیث عایشه، حدیث
ام سلمه،
حدیث دروازه شهر علم و حدیث خندق.
دسته دوم از فضایل
و مناقب آنحضرت فضایل نفسانی
و معنوی ایشان است که در سرتاسر زندگانی ایشان معروف
و مشهود بود
و این صفات
و خصال چنان برجسته
و نمایان بود که کسانی حتی در ایام حیات ایشان از جاده صواب منحرف شده
و مقام ایشان را تا درجه خدایی بالا بردهاند. درباره
سخاوت و ایثار آنحضرت داستانها گفتهاند. از صفات بارز ایشان
شجاعت است که در اشاره به
غزوات حضرت رسول
صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم مختصری از آن بیان شد. اخبار شجاعت فوق بشری
و مهارت سربازی
و قدرت فرماندهی
و اعجاز
ذوالفقار در تحکیم اساس
اسلام شهرت جهانی دارد. نظارت سیاسی
و نظامی
و اداری
و اقتصادی
و اجتماعی
و اهتمامی که به نشر علم
و ادب
و آموزش
و پرورش جوانان داشت
و نیز احاطه وی به همه علوم او را بزرگترین
و دانشمندترین
و دادگرترین زمامدار تاریخ معرفی نمود. سخن شناسان کلام آنحضرت را فروتر از کلام الهی اما برتر از کلام انسانی تعریف کردهاند. در قوت استدلال
و آرایش کلام
و ترسل
و رسایی
و ایجاز
و جامعیت
و پند
و موعظه نظیر نداشت
و در هر باب که زبان میگشود آنرا به کمال میرسانید. برای تماشای اعجاز بیان علی باید به
نهج البلاغه رجوع کرد
و خطبههای او را در خلقت عالم
و مقام رسول
الله صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم و عترت او
و دفاع از حقوق خود
و تشویق به جهاد
و نامههای او را به معاویه
و وصفی را که از طاووس
و خفاش
و دنیا
و احوال
مؤمنان و منافقان نموده مطالعه کرد. مخصوصا باید دستورالعملهای امام علی
علیه
السّلام را به
مالک اشتر و محمد بن ابی بکر - استانداران مصر-
و رهنمودهای او را برای فرمانداران
و عاملان
و ماموران
خراج و قاضیان و سپاهیان
و سایر ماموران دولت که در نهج البلاغه مندرج است خواند تا تفاوت کلام علی با دیگران معلوم شود
و بدانند که چرا رسول
الله صلی
الله
علیه
و
آله
وسلّم آنحضرت را
ولی الله و امیرالمؤمنین معرفی کرد. امام علی
علیه
السّلام نه تنها قهرمان میدان جنگ
و سیاست
و روحانیت بود، بلکه در مقام «
انسان کامل» بالاتر از هر افسانه
و گمان قرار داشت. او دنیا را با همه عشوهها
و ترفندهایش شکست داد
و مرگ را تحقیر کرد. او اسوه حسنه ایمان
و اهرم اعلای کلمه حق بود.
سلسلههای عرفان و اخوت
و فتوت
اسلامی به او میپیوندند
و درویشان و زحمتکشان
مسلمان او را
سرمشق و تکیه گاه خود میشناسند. هر جوان
مسلمان که پای به ورزشگاه مینهد، یا هر سرباز جهادگر که در راه شرف
و عقیده جانبازی میکند نام امام علی
علیه
السّلام را بر زبان میآورد.
نخستین کسی که بر بالای منبر
و در خطبات فصیح
و بلیغ خود مسائل
توحید باری
و صفات او را پیش کشید امام علی
علیه
السّلام بود
و این مسائل است که یکی از اسباب برانگیخته شدن اذهان جستجوگر
و پایهای برای ظهور مسائل
و مباحث کلامی گردید. ابن ابی الحدید نظیر این معنی را در
فقه نیز به حضرت امیر
علیه
السّلام نسبت میدهد
و آنچه به قطعیت میتوان گفت این است که حضرت نخستین کسی است که راه استدلال در
احکام فقهی را به مردم نشان داد. مثلا هنگامی که عثمان میخواست زنی را که پس از شش ماه
ازدواج بچهای به دنیا آورده بود
حد بزند یا
رجم کند، علی
علیه
السّلام مانع شد
و به آیه «
و حمله
و فصاله ثلاثون شهرا» استدلال کرد. وجه استدلال این است که
خداوند مجموع مدت حمل
و مدت شیرخوارگی انسان را سی ماه فرموده است
و این را باید به حداقل معنی کرد زیرا دوران شیرخوارگی دو سال یا بیست
و چهار ماه است
و این به دلیل آیه
قرآن است «
و الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین»
پس میماند شش ماه که حداقل حمل است. نظیر این
استدلال فقهی تا آنوقت از کسی دیده نشده بود. احکامی که آنحضرت در زمان عمر درباره بعضی از مسائل بیان فرموده معروف است
و به همین جهت است که عمر گفته بود: «لا یفتین احد فی المجلس
و علی حاضر» (کسی در مجلسی که علی حاضر باشد
فتوا ندهد) اما اینکه ابن ابی الحدید
میخواهد
فقه اهل سنت را از راه
ابوحنیفه به
حضرت صادق علیه
السّلام و از آن طریق به حضرت علی
علیه
السّلام برساند در کلیت
و اطلاق آن درست نیست. زیرا اگر چه ابو حنیفه از حضرت صادق
علیه
السّلام فقه فرا گرفته است اما فقه او
و فتواهای او مورد تایید آنحضرت نبود
و مخصوصا در مساله
قیاس،
فقه شیعه مباینت آشکاری با
فقه ابوحنیفه دارد. اما فقه شیعه که منبع اصلی آن
ائمه اطهار علیه
السّلام است بی شک ماخوذ از حضرت امیر
علیه
السّلام است.
حضرت علی
علیه
السّلام در دوران خلافت کوتاه خود مظهر کامل
عدالت و بی طرفی در امر قضا بود. در سیره او آوردهاند که اگر چیزی میخواست بخرد نخست از فروشنده میپرسید که آیا او را میشناسد یا نه
و اگر میدید که او را میشناسد از او چیزی نمیخرید مبادا جانب او را رعایت کند. او همه
عرب و عجم را در صورت
مسلمان بودن به یک چشم مینگریست
و تعصب قومی
و قبیلهای نداشت. به همین جهت مردم عادی کوفه یعنی کسانی که از غیرعرب
و اهل کار
و پیشه
و تجارت بودند او را دوست داشتند، برخلاف بیشتر اشراف عرب که به جهت همین امر در باطن چندان از او دلخوش نبودند
و یکی از دلایل سستی ایشان در نصرت
و حمایت از آنحضرت شاید همین امر بود. درباره
بیت المال بسیار سختگیر بود، رفتار او با دخترش
زینب و برادرش
عقیل معروف است. خلیفه پیش از او یعنی عثمان روش اشراف منشی داشت
و قوم
و قبیله خود را در درجه اول از هر حیث بر دیگران ترجیح میداد. همین روش تعصب نژادی بود که معاویه
و خلفای
بنی امیه پس از او بسختی
و شدت دنبال کردند
و همه اقوام مغلوب غیرعرب را «
موالی»
و بندگان خود خواندند. کسی که از متن اشرافیت عربی
و از برگزیدهترین طوایف
قریش باشد
و در عین حال همه انسانها را از دیدگاه
اسلام به یک چشم بنگرد کسی است که شخصیتی والاتر
و برتر از حدود نژادی
و جغرافیایی خود دارد
و در این شکی نیست.
امام علی
علیه
السّلام در دوران شصت
و نه ماهه
خلافت خود در اجرای دقیق
احکام اسلام و حفظ حقوق
مسلمانان لحظهای نیاسود
و در این راه از بذل جان نیز مضایقه نکرد. در شهر کوفه پیوسته در بین مردم
و در دسترس همه بود. دفتر کار
و محل ملاقاتها
و بطور کلی مرکز همه فعالیتهای سیاسی
و اجتماعی او
مسجد کوفه بود. در بوته
عدالت امام علی علیه
السّلام همه نابرابریهای طبقاتی
و نژادی
و رنگ
و اقلیم ذوب میشد. چون طعم
ستم را در
مکه و در
شعب ابی طالب چشیده بود، راه نجات امت را در اصلاح دادگستری
و تاسیس محاکم شرع
و تدوین قانون
و استقلال قضات
و تعلیم
و تربیت ایشان تشخیص داد. برای حسن اداره دادگاهها
و اجرای احکام، ضوابط بی سابقه وضع نمود. دستور داد احکام فقهی مدون شود
و به صورت قانون درآید. قضات را میآزمود
و جلسات آموزشی برگزار مینمود
و دستورالعملهای روشن به طور انفرادی یا به صورت بخشنامه به ایشان میفرستاد.
• امام حسن علیه السلام• امام حسین علیه السلام• امام سجاد علیه السلام•امام محمد باقر علیه السلام•امام صادق علیه السلام•امام کاظم علیه السلام• امام رضا علیه السلام• امام جواد علیهالسلام•امام هادی علیه السلام•امام حسن عسکری علیه السلام• امام مهدی علیه السلام•
۱.
الغدیر،
علامه امینی۲.
صحیح بخاری۳.
صحیح مسلم۴.
خصائص امیر المؤمنین،
نسائی۵.
تاریخ طبری۶.
الجامع الکبیر،
ترمذی۷. صحیح،
ابن ماجه (
سنن)
۸.
روضات الجنات۹.
السیرة النبویة،
ابن هشام۱۰.
مسند،
ابوحنیفه۱۱.
مسند،
احمد بن حنبل۱۲.
الریاض النضرة،
محب طبری،
مصر، ۱۳۷۲ ق
۱۳.
کنز العمال،
متقی هندی۱۴.
تاریخ بغداد۱۵.
مناقب، ابن حنبل
۱۶.
المستدرک علی الصحیحین،
حاکم نیشابوری۱۷.
استیعاب۱۸.
اسدالغابة فی معرفة الصحابة۱۹.
حلیة الاولیاء۲۰.
فضائل الخمسة،
فیروزآبادی
نرم افزار کتابخانه مهدویت، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم
اسلامی.