ازدواج امکلثوم با عمر (شبهه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از شبهاتی که
اهلسنت؛ بهویژه در سالهای اخیر به صورت گسترده مطرح کردهاند،
ازدواج خلیفه دوم با
امّکلثوم دختر
امیرمؤمنان و
فاطمه زهرا (علیهماالسلام) است. اهلسنت، استفادههای گوناگونی از این ازدواج میکنند؛ از جمله میخواهند با اثبات این ازدواج، رابطه صمیمانه و دوستانه امیرمؤمنان با خلفا را ثابت و از سوی دیگر،
شهادت حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها)،
غصب خلافت و ... را انکار نماید.
از اینرو، این شبهه اهمیت فوق العاده و پیوند ناگسستنی بااندیشههای
شیعیان دارد و باید به صورت دقیق و مستدل بررسی شود. اندیشهوران شیعه پاسخهای گوناگونی از اینمطلب دادهاند؛ برخی همچون
رضیالدین حلی،
علامه مقرّم،
علامه باقر شریف قرشی و ... اصل وجود دختری به نام امّکلثوم را برای حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) منکر شده و دلیلهای متقنی برای آن ارائه کردهاند. که ما نیز در این مقاله، در دفاع از ایننظر، شواهد فراوان بیان کردهایم.
برخی دیگر، وقوع تعارض در روایات ازدواج را دلیلی واضح برای بطلان مدعای اهلسنت درباره این ازدواج میدانند؛ از جمله
شیخ مفید (
رضواناللهتعالیعلیه) در دو رساله مجزا به نامهای
المسائل العکبریة و
المسائل السرویة، و نیز سیدناصر حسین الهندی در کتاب افحام الاعداء والخصوم و
آیتالله میلانی و ... ما نیز در این مقاله، تعارضهای گسترده در نقل این ماجرا را مطرح و مستندات آن را از کتابهای اهلسنت ذکر کردهایم. و اندیشهوران دیگری، همچون
سیدمرتضی پاسخ دادهاند که این ازدواج با زورگویی و تهدید
عمر بن خطاب بوده است.
عدهای از دانشمندان شیعه و سنی با پذیرش اصل ازدواج، نکته دیگری را مطرح کردهاند که امّکلثوم همسر عمر، دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نبود؛ بلکه دختر
ابوبکر بوده است؛ از جمله
یحیی بن شرف نووی، مهمترین شارح
صحیح مسلم در کتاب تهذیب الاسماء اینمطلب را نقل کرده و
آیتالله مرعشی نجفی از عالمان شیعه در شرح احقاق الحق به اینمطلب تصریح کردهاند که در ادامه مدرک و اصل سخن ایشان خواهد آمد.
در نتیجه تمام روایات موجود در کتابهای اهلسنت که ازدواج دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را با خلیفه دوم ثابت میکند، با اشکالات سندی مواجه و با تعارضها و تناقضهای غیرقابل جمعی که دارند، غیر قابل اعتماد هستند و از طرف دیگر در هیچیک از روایات موجود در کتابهای شیعه، تصریح نشده که امّکلثوم دختر امیرمؤمنان از حضرت زهرا (علیهماالسلام) باشد؛ بلکه ازدواج دختری به نام امّکلثوم را که در خانه امیرمؤمنان بوده ثابت میکنند. اعتراف اندیشمندی همچون نووی، که گستردهترین و مهمترین کتاب فقهی
شافعی نیز متعلق به او است، عامل مهم دیگری است که این دیدگاه را تقویت میکند.
عدهای از اندیشهوران و محققان شیعی، معتقد هستند که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دختری به غیر از
حضرت زینب (سلاماللهعلیها)، به نام
امّکلثوم از
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نداشته است و در حقیقت امّکلثوم، همان حضرت زینب (سلاماللهعلیها) است.
کسانی که فرزندان امیرمؤمنان از فاطمه زهرا را پنج نفر؛ یعنی
امام حسن،
امام حسین،
محسن، زینب و امّکلثوم (علیهمالسلام) معرفی کردهاند، تنها به مضامین روایات نظر داشتهاند که در آنها گاهی نام زینب آمده و گاهی امّکلثوم. به همین سبب نام هر دو را آوردهاند؛ غافل از اینکه امّکلثوم کنیه زینب کبری است؛ چنانچه اینمطلب در بسیاری از کتب انساب شیعه ذکر شده است.
رضیالدین حلی از عالمان بزرگ شیعه در
قرن هشتم هجری درباره فرزندان امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مینویسد: کان له (علیهالسّلام) سبعة و عشرون ذکرا و انثی: الحسن، والحسین، وزینب الکبری المکناة بامکلثوم من فاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). ...
تعداد فرزندان علی (علیهالسّلام) از دختر و پسر بیست و هفت نفر است. حسن، حسین و زینب کبری که کنیه وی امّکلثوم است، همگی از فرزندان دخت گرامی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودهاند.
و آیتالله مرعشی در شرح احقاق الحق به نقل از
فضل بن روزبهان از عالمان قرن دهم هجری مینویسد: و منهم العلامة فضل الله روزبهان الخنجی الاصفهانی المتوفی سنة ۹۲۷ فی " وسیلة الخادم الی المخدوم " در شرح صلوات چهارده معصوم (علیهمالسّلام)
قال: ... و حضرت امیرالمؤمنین علی را هفده فرزند بوده و به روایتی بیست فرزند، امام حسن، دیگر امام حسین، دیگر محسن (در طفلی وفات کرده) دیگر امکلثوم و این هر چهار از فاطمه بودهاند.
باقر شریف قرشی، محقق معاصر و از مفاخر شیعه ساکن
نجف در اینباره میگوید: لیس لصدیقة الطاهرة بنت غیر السیدة زینب. و انها تکنّا بامّکلثوم. کما ذکرنا الیه بعض المحققین. و علی ایّ حال فانّی اذهب بغیر تردد اذا ان الصدیقة الطاهرة الزهراء لیس عندها بنت تسمّی بامکلثوم.
صدیقه طاهره، دختری غیر از حضرت زینب نداشته است و همو کنیهاش امّکلثوم بوده است؛ چنانچه برخی از محققین نیز بر این عقیده هستند. به هرحال من بدون تردید عقیده دارم که صدیقه طاهره دختری به نام امّکلثوم نداشته است.
برخی از دانشمندان
سنی نیز فرزندان حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را فقط چهار نفر و یا سه نفر ذکر و هیچ نامی از امّکلثوم نبردهاند.
صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد مینویسد: الثانی: فی ولده (رضیاللهتعالیعنهم) له من الولد الحسن والحسین ومحسن وزینب الکبری من فاطمة (رضیاللهتعالیعنهم) وله اولاد من غیرها کثیرون.
فرزندان علی (رضیاللهعنه) از فاطمه زهرا؛ حسن، حسین، محسن و زینب کبری بود و از دیگر زنانش فرزندان زیادی داشت.
شهابالدین قلیوبی (متوفای۱۰۶۹هـ) در حاشیهای که بر شرح جلالالدین محلی بر منهاج الطالبین دارد، فرزندان امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را سه نفر ذکر کرده و از
جلالالدین سیوطی نیز همینمطلب را نقل میکند:
قوله: (والاعتبار بالاب) ای الا فی حقه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فان اولاد بنته فاطمة وهم الحسن والحسین واولادهما من الذکور ینتسبون الیه، وهم الاشراف فی عرف مصر وان کان الشرف اصالة لقبا لکل من اهل البیت، واما اولاد زینب بنت فاطمة، وکذا اولاد بنات الحسن والحسین واولادهما من غیرهم، فانهم ینتسبون الی آبائهم وان کان یقال للجمیع اولاده (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وذریته.
فائدة: قال الجلال السیوطی رحمه الله لم یعقب من اولاده (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الا فاطمة الزهراء فانها ولدت من علی رضی الله عنه الحسن والحسین وزینب، وتزوجت زینب هذه بابن عمها
عبدالله فولد له منها علی وعون الاکبر وعباس ومحمد وامکلثوم، وکل ذریة فاطمة یقال لهم اولاده (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وذریته لکن لا ینسب الیه منهم الا الذکور من اولاد الحسن والحسین خاصة لنصه علی ذلک ا ه.
این سخن که فرزند به پدر نسبت داده میشود، صحیح است؛ مگر در حق
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ چون فرزندان فاطمه؛ یعنی حسن و حسین و فرزندان پسر این دو به آن حضرت نسبت داده میشود که در عرف مردم
مصر به آنان اشراف میگویند؛ اگرچه اشراف لقبی است برای هریک از
اهلبیت. و اما فرزندان زینب دختر فاطمه و همچنین فرزندان دختران حسن و حسین و اولاد این دو که از غیر اهلبیت هستد به پدرانشان نسبت داده میشوند؛ اگرچه به همه آنان زریه و فرزندان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز گفته میشود.
جلالالدین سیوطی گفته است: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرزندی غیر از فاطمه نداشت، و فاطمه پس از ازدواج با علی فرزندانی به نام حسن، حسین و زینب بهدنیا آورد، و زینب با پسر عمویش
عبدالله ازدواج کرد که از وی فرزندی به نام علی، عون اکبر، عباس، محمد و امّکلثوم داشت. به تمام فرزندان فاطمه، فرزندان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز میگویند؛ ولی فقط فرزندان پسر از اولاد حسن و حسین میگویند به آن حضرت نسبت داده میشود؛ چون خود پیامبر بر این موضوع تصریح فرموده است.
و شیخ محمد خضری از دانشمندان اهلسنت مصر نیز فرزندان فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) را فقط سه نفر میداند: زواج علی بفاطمة (علیهماالسلام). وفی هذه السنة تزوج علی
بن ابیطالب وعمره احدی وعشرون سنة بفاطمة بنت رسول الله، وسنها خمس عشرة سنة، وکان منها عقب رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) بنوه: الحسن و الحسین و زینب.
در سال دوم پس از هجرت، علی که بیست و یک سال داشت با فاطمه که پانزده سال داشت ازدواج کرد و فرزندان رسول خدا؛ یعنی حسن، حسین و زینب نتیجه این ازدواج بودند.
شواهد بسیاری میتوان بر اثبات این نظریه اقامه کرد که به چند شاهد بسنده میکنیم:
نخستین شاهد این است که در هیچ روایت صحیح السندی در منابع شیعه، درباره فرزندان فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) و ماجراهایی که به ایشان مربوط میشود، نام زینب و امّکلثوم با هم نیامده؛ بلکه تنها یا نام زینب آمده است و یا نام امّکلثوم. و نیز در هیچ روایت صحیح السندی از روایات شیعیان به اینمطلب تصریح نشده است که خلیفه دوم با دختر فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) ازدواج کرده باشد؛ بلکه تمام روایات امّکلثوم را دختری در خانه امام علی معرفی کردهاند.
تنها چیزی که بهعنوان مدرک به آن استدلال شده است، اجتهادات و سخنان برخی از علما است که این هم نمیتواند برای دیگران حجت باشد.
اهلسنت با سندهای صحیح نقل کردهاند که
عبدالله بن جعفر همزمان با یکی از همسران امیرمؤمنان و دختر آن حضرت ازدواج کرده است. در برخی از روایات، نام این دختر امّکلثوم و در برخی دیگر نام او زینب نقل شده است.
محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد: وَ جَمَعَ
عبدالله بن جَعْفَرٍ بین
ابْنَةِ عَلِیٍّ وَامْرَاَةِ عَلِیٍّ.
عبدالله بن جعفر با همسر علی و دختر علی همزمان ازدواج کرد.
در شرح این روایت، برخی از عالمان اهلسنت این دختر را زینب معرفی کردهاند: و جمع
عبدالله بن جعفر بین بنت علی وامراته اما امراة علی فهی لیلی بنت مسعود و اما بنته فهی زینب.
عبدالله بن جعفر با یکی از همسران علی و دختر او ازدواج کرد. اما همسر او لیلی بنت مسعود و دخترش زینب بود.
عدهای نیز او را امّکلثوم معرفی کردهاند:
حَدَّثَنَا سعید حَدَّثَنَا جَرِیر
بن عَبد الحمید عَن قثم مولی آل العباس قال جمع
عبدالله بن جعفر بین لیلی بنت مَسعود النهشلیة وکانت امراة علی وبین امکلثوم بنت علی لفاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) فکانتا امراتیه.
عبدالله بن جعفر بین لیلی دختر مسعود نهشلی که در زمانی همسر علی بود و بین دخترش امّکلثوم فرزند فاطمه یادگار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جمع کرد و هر دو در یک زمان همسران
عبدالله بودند.
سند این روایت کاملا صحیح است.
ابن حجر پس از نقل این روایت میگوید: و قال
بن سیرین لا باس به وصله سعید
بن منصور عنه بسند صحیح.
این حدیث ایرادی ندارد؛ چون سعید
بن منصور آن را با
سند صحیح نقل کرده است.
و پسر
احمد بن حنبل نیز این دختر را امّکلثوم میداند: کانت عند
عبدالله بن جعفر امکلثوم بنت علی ولیلی بنت مسعود وامراة علی النهشلیة.
امّکلثوم دختر علی و لیلی دختر مسعود نهشلی که زمانی همسر علی بوده است، همزمان در خانه
عبدالله بن جعفر و همسران وی بودهاند.
و
بیهقی نیز در دو کتاب خود نام همسر
عبدالله بن جعفر را امّکلثوم آورده است: جمع
عبدالله بن جعفر بین لیلی بنت مسعود والنهشلیة وکانت امراة علی وبین امکلثوم بنت علی لفاطمة فکانتا امراتیه.
عبدالله بن جعفر بین لیلی دختر مسعود نهشلی که پیش از آن همسر علی بود و بین دخترش امّکلثوم فرزند علی از فاطمه جمع کرد و هر دو در یک زمان همسران
عبدالله بودند.
در جمع بین این دو روایت عالمان اهلسنت (چون میدانستهاند اگر زینب را همان امّکلثوم معرفی کنند، دچار مشکل میشوند۹ توجیه شگفتآور و صد البته غیر قابل قبولی کردهاند.
با این دو خواهر یکی پس از دیگری ازدواج کرده است:
ابن حجر عسقلانی مینویسد: و لا تعارض بین الروایتین فی زینب وامکلثوم لانه تزوجهما واحدة بعد اخری مع بقاء لیلی فی عصمته.
منافاتی بین دو روایت نیست که در یکی زینب و در دیگری امکلثوم آمده است؛ زیرا
عبدالله بن جعفر با هریک پس از دیگری ازدواج کرد (نه اینکه در زمان واحد با دو خواهر ازدواج کرده باشد).
این سخن دو احتمال بیشتر ندارد، یا در ابتدا با
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) ازدواج کرده است و پس از آن حضرت با امّکلثوم، و یا در ابتدا با امّکلثوم و سپس با حضرت زینب (سلاماللهعلیها)؛ تفسیر اول، همان پاسخهایی است که در ادامه از اهلسنت نقل خواهد شد؛ اما تفسیر دوم، جدای از تعارض با تصریح عالمان اهلسنت به معنی اول، اشکالات دیگری نیز دارد. طبق نظر مشهور اهلسنت، حضرت امّکلثوم، در زمان حیات
امام حسن (علیهالسّلام) از دنیا رفته است و تا آن زمان به عنوان همسر
عبدالله بن جعفر بهشمار میآمده است؛ بنابراین ازدواج
عبدالله بن جعفر با حضرت زینب، در زمان امیرمؤمنان ممکن نیست؛ زیرا جمع بین اختین میشود؛ اما طبق روایات اهلسنت،
عبدالله بن جعفر در زمان حیات آن حضرت، همسر حضرت زینب (سلاماللهعلیها) بوده است.
ابوبکر آجری ذیل نقل ماجرای کشته شدن
ابن ملجم میگوید: فعجل علیه
عبدالله بن جعفر وکانت زینب بنت علی تحته.
عبدالله بن جعفر که زینب در آن زمان همسر او بود، به قتل
ابن ملجم اقدام کرد.
این پاسخ
ابن حجر با سخنان دیگر عالمان اهلسنت که گفتهاند
عبدالله بن جعفر پس از طلاق دادن حضرت زینب یا از دنیا رفتن ایشان با امّکلثوم ازدواج کرد، در تعارض است.
زینب را طلاق داد و با امکلثوم ازدواج کرد!!!
برخی ادعا کردهاند که
عبدالله بن جعفر، حضرت زینب (سلاماللهعلیها) را طلاق داد و سپس با امّکلثوم ازدواج کرد.
ابن حزم ظاهری گفته است: و تزوج امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب، بنت بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) عمر
بن الخطاب، فولدت له زیداً لم یعقب، ورقیة؛ ثم خلف علیها بعد عمر - رضی الله عنه - عون
بن جعفر
بن ابیطالب؛ ثم خلف علیها بعده محمد
بن جعفر
بن ابیطالب؛ ثم خلف علیها بعده
عبدالله بن جعفر
ابن ابیطالب، بعد طلاقه لاختها زینب.
عمر با امّکلثوم دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
ازدواج کرد که نتیجه آن فرزندی به نام زید و رقیه بود. سپس پس از عمر
عون بن جعفر بن ابوطالب با وی ازدواج کرد و پس از آن
محمد بن جعفر بن ابوطالب و سرانجام
عبدالله بن جعفر بن ابیطالب پس از طلاق دادن خواهر امّکلثوم؛ یعنی زینب با وی ازدواج کرد.
در حالی که طبق روایات شیعه و سنی
عبدالله بن جعفر در زمان حیات امیرمؤمنان با حضرت زینب ازدواج کرده است (یکی از این شواهد روایت ابوبکر آجری است که در قسمت پیش گذشت) و تا آخر عمر حضرت زینب، یعنی تا پس از شهادت
امام حسین (علیهالسّلام) (سال ۶۱هـ) همسر
عبدالله بوده است.
بیهقی درباره وفات
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) مینویسد: فاما زینب فتزوجها
عبدالله بن جعفر فماتت عنده.
زینب،
عبدالله بن جعفر با او ازدواج کرد و تا زنده بود، همسر او بود.
بنابراین، این ادعا که
عبدالله بن جعفر حضرت زینب (سلاماللهعلیها) را طلاق داده و سپس با امّکلثوم ازدواج کرده است، صحیح نمیباشد.
پس از وفات زینب با امکلثوم ازدواج کرد!!!
عینی در
عمدة القاری، مشکل را اینگونه حل کرده است: ان
ابن جعفر تزوج زینب بنت علی وتزوج معها امراته لیلی بنت مسعود، وقال
ابن سعد: فلما توفیت زینب تزوج بعدها امکلثوم بنت علی بنت فاطمة، رضی الله تعالی عنهم.
عبدالله بن جعفر با زینب دختر علی و همسرش لیلی ازدواج کرد.
ابن سعد میگوید: هنگامی که زینب از دنیا رفت با امّکلثوم دختر علی و فاطمه ازدواج کرد.
در حالی که طبق روایات اهلسنت و طبق نظر کسانی که امّکلثوم را غیر از زینب میدانند، امّکلثومی که با عمر ازدواج کرده، پیش از حضرت زینب و در زمان حیات
امام حسن (علیهالسّلام) در
مدینه و به همراه فرزندش زید از دنیا رفته است و امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) بر جنازه آن دو نماز خواندهاند.
محمد بن حبیب بغدادی در المنمق و
ابن عساکر دمشقی در
تاریخ مدینة دمشق و
صفدی در
الوافی بالوفیات مینویسند: وقد ذکر بعض اهل العلم انه وامه امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب (رحمةاللهعلیهم) وکانت تحت
عبدالله بن جعفر
بن ابیطالب علیه مرضاً جمیعاً وثقلاً ونزل بهما وان رجالاً مشوا بینهما لینظروا ایهما یموت قبل صاحبه فیرث منه الآخر وانهما قبضا فی ساعة واحدة ولم یدر ایهما قبض قبل صاحبه فلم یتوارثا.
بعضی از اهل علم گفتهاند که او و مادرش امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب (رحمةاللهعلیهم) بود که در آن زمان همسر
عبدالله بن جعفر بود هر دو مریض شده و در یک زمان از دنیا رفتند. عدهای بین خانه آن دو در رفت و آمد بودند تا ببینند که کدامیک پیش از دیگری میمیرد، تا دیگری از او ارث ببرد؛ اما آن دو در یک زمان مردند و ندانستند که کدامیک زودتر مرده است و به همین سبب از هم
ارث نبردند.
محمد بن سعد در
الطبقات الکبری، سه روایت در اینباره نقل میکند: عن عامر عن
بن عمر انه صلی علی امکلثوم بنت علی وابنها زید وجعله مما یلیه وکبر علیهما اربعا اخبرنا وکیع
بن الجراح عن زید
بن حبیب عن الشعبی بمثله وزاد فیه وخلفه الحسن والحسین
ابنا علی ومحمد
بن الحنفیة وعبدالله
بن عباس وعبدالله
بن جعفر.
اخبرنا عبیدالله
بن موسی اخبرنا اسرائیل عن جابر عن عامر عن
عبدالله بن عمر انه کبر علی زید
بن عمر
بن الخطاب اربعا وخلفه الحسن والحسین.
عبدالله بن عمر بر امّکلثوم دختر علی و فرزندش زید نماز خواند و چهار تکبیر گفت و نیز روایت دیگری اضافه بر آن آمده است که حسن، حسین،
محمد حنفیه،
ابن عباس و
عبدالله بن جعفر به امامت
عبدالله بن عمر نماز خواندند.
اخبرنا عبید الله
بن موسی اخبرنا اسرائیل عن السدی عن
عبدالله البهی قال شهدت
بن عمر صلی علی امکلثوم وزید
بن عمر
بن الخطاب فجعل زیدا فیما یلی الامام وشهد ذلک حسن وحسین.
عبدالله الهبی میگوید: من نماز خواند
عبدالله بن عمر را بر امّکلثوم و فرزندش زید دیدم و نیز حسن و حسین شاهد نماز خواندن وی بر آن دو نفر بودند.
ذهبی در تاریخ الاسلام مینویسد که
سعید بن عاص که در آن زمان امیر مدینه بود، بر جنازه امّکلثوم نماز خوانده است: وقال حماد
بن سلمة، عن عمار
بن ابی عمار، ان امکلثوم وزید
بن عمر ماتا فکفنا، وصلی علیهما سعید
بن العاص، یعنی اذ کان امیر المدینة.
و
حماد بن سلمه از عمار
بن ابی عمار روایت کرده است که امکثوم و زید هر دو مرده و با هم کفن شده و بر آن دو در زمان سعید
بن عاص نماز خوانده شد، یعنی هنگامی که سعید
بن عاص امیر مدینه بود.
در حالی که سعید
بن عاص در زمان معاویه امیر مدینه بوده و سال ۵۹هـ از دنیا رفته است. ذهبی در حوادث این سال مینویسد: حوادث سنة تسع وخمسین. فیها توفی: سعید
بن العاص الاموی، علی الصحیح.
بنا به نقل صحیح، سعید
بن عاص اموی در سال ۵۹هـ از دنیا رفت.
بنابراین، ازدواج با امّکلثوم پس از رحلت حضرت زینب (سلاماللهعلیها) که در
کربلا نیز حضور داشته است، به معنی زنده شدن دوباره امّکلثوم، پس از ماجرای کربلا است!!!
درباره خطبه حضرت زینب در
کوفه و
شام، در کتابهای تاریخی یک خطبه با دو عنوان ذکر شده است «خطبة امکلثوم بنت علی» و «خطبة زینب بنت علی»؛ یعنی همان خطبهای که برای حضرت زینب نقل شده، دقیقاً عین همان خطبه برای امّکلثوم نیز ذکر شده است.
ابن طیفور از عالمان قرن چهارم در کتاب
بلاغات النساء،
ابوسعد الآبی در
نثر الدرر، و
ابن حمدون در
التذکرة الحمدونیة، خطبه امّکلثوم را در کوفه اینگونه نقل میکنند: و رایت امکلثوم (علیهاالسّلام) ولم ار خفرة والله انطق منها کانما تنطق وتفرغ علی لسان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) وقد اومات الی الناس ان اسکتوا فلما سکنت الانفاس وهدات الاجراس قالت ابدا بحمد الله والصلاة والسلام علی جدی اما بعد یا اهل الکوفة یا اهل الختر والخذل الا فلا رفات العبرة ولا هدات الرنة انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثاً.
امّکلثوم را دیدم و دیگر همانند او سخنوری ندیدم؛ گویا از زبان علی سخن میگفت، به مردم اشاره کرد تا ساکت شوند و چون ساکت شدند و زنگها از حرکت ایستاد، گفت: سخنم را با ستایش پروردگار و با درود و سلام بر جدم رسول خدا آغاز میکنم، ای مردم کوفه و ای اهل نیرنگ و خدعه، اشک چشمانتان همیشه جاری باد، و نالههای اندوه شما هیچوقت پایان نیابد، مَثَل شما، مَثَل کسی است که رشته خود را پس از محکم شدن از هم میگسست....
در حالی که
شیخ مفید و برخی دیگر از علما، همین خطبه را از زبان حضرت زینب (سلاماللهعلیها) نقل کردهاند: ورایت زینب بنت علی (علیهماالسلام) ولم ار خفرة قط انطق منها کانها تفرغ عن لسان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام). قال: وقد اومات الی الناس ان اسکتوا، فارتدت الانفاس وسکتت الاصوات فقالت: الحمد لله والصلاة علی ابی رسول الله، اما بعد یا اهل الکوفة، ویا اهل الختل والخذل، فلا رقات العبرة، ولا هدات الرنة، فما مثلکم الا " کالتی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثا، تتخذون ایمانکم دخلا بینکم.
زینب دختر علی را دیدم و همانند او سخنوری ندیدم؛ ...
همچنین در قضیه منع کودکان اهلبیت از خوردن صدقات کوفیان، برخی از علما آن را برای امّکلثوم و برخی برای حضرت زینب (سلاماللهعلیها) نقل کردهاند؛ چنانچه
شیخ انصاری (
رضواناللهتعالیعلیه) در اینباره مینویسد: و قد اشتهر حکایة منع سیدتنا زینب او امکلثوم (علیهماالسلام) للسبایا عن اخذ صدقات اهل الکوفة معللتین بکونها صدقة.
داستان ممانعت اسیران از خوردن صدقه اهل کوفه توسط حضرت زینب یا امّکلثوم معروف و مشهور است که چون گرفتن
صدقه بر
اهلبیت حرام بود، منع میکردند.
فتال نیشابوری در
روضة الواعظین مینویسد: ثم توفیت صلوات الله علیها وعلی ابیها، وبعلها وبنیها فصاحت اهل المدینة صیحة واحدة واجتمعت نساء بنیهاشم فی دارها، فصرخن صرخة واحدة کادت المدینة ان تزعزع من صراخهن وهن یقلن: یا سیدتاه یا بنت رسول، واقبل الناس مثل عرف الفرس الی علی " (علیهالسّلام) " وهو جالس، والحسن والحسین (علیهماالسلام) بین یدیه یبکیان فبکی الناس لبکائهما، وخرجت امکلثوم وعلیها برقعة وتجر ذیلها، متجللة برداء علیها تسحبها وهی تقول: یا ابتاه یا رسول الله، الآن حقا فقدناک فقدا لالقاء بعده ابدا واجتمع الناس فجلسوا، وهم یرجون وینظرون ان تخرج الجنازة، فیصلون علیها وخرج ابو ذر فقال: انصرفوا فان
ابنة رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قد اخر اخراجها فی هذه العشیة فقام الناس وانصرفوا.
هنگامی که فاطمه از دنیا رفت، مردم مدینه یکپارچه صدای ناله سر دادند، زنان
بنیهاشم در خانه آن حضرت گردآمدند و صدای شیون آنان در همهجا پیچید؛ آنچنان که مدینه از فریاد و ناله آنان به لرزه درآمد و میگفتند: ای سید و سرور ما و ای دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). مردم دسته دسته به نزد علی آمده در حالی که حسن و حسین در جلوی آنحضرت نشسته و گریه میکردند و مردم نیز از گریه آن دو گریان میشدند.
امّکلثوم در حالی که روبند بر چهره داشت و چادر عربی برسرش افکنده بود، از خانه بیرون آمد و فریاد میزد: ای جد بزرگوار! و ای رسول خدا! اکنون به حق تو را از دست دادم که هیچگاه دیگر تو را نخواهیم دید، مردم مدینه همه جمع شده بودند و منتظر بودند تا جنازه فاطمه را بیرون بیاورند تا بر وی نماز بخوانند،
ابوذر از خانه بیرون آمد و گفت: همه برگردید و متفرق شوید؛ زیرا امشب بدن زهرا دفن نمیشود و به تاخیر افتاد، مردم همه متفرق شدند.
در این روایت چند نکته قابل توجه است:
۱. تنها نام حسن، حسین و امّکلثوم بهعنوان فرزندان و داغدیدگان
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) ذکر شده و نامی از
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) که به اتفاق همه بزرگتر از امّکلثوم بوده برده نشده است.
۲. امّکلثوم در زمان شهادت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، طبق نظر مدعیان وجود امّکلثوم که گفتهاند در واپسین سالهای عمر پیامبر به دنیا آمده، در خوشیبنانهترین حالت، دو سال داشته است. با توجه به این نکته چگونه میتوانیم تفاصیل ذکر شده در روایت (از جمله نوحهسرائی و پوشیدن برقع و ...) را بر امّکلثوم حمل نماییم. بنابراین تردیدی وجود ندارد که این امّکلثوم همان حضرت زینب (سلاماللهعلیها) است.
روایات متعددی وجود دارد که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در
ماه رمضان، هر شب در خانه یکی از فرزندانش افطار میکردند. شبی در خانه
امام حسن و شبی در خانه
امام حسین و شبی در خانه
عبدالله بن جعفر (شوهر حضرت زینب). و در شب شهادت نیز طبق تمام نقلها در خانه امّکلثوم بوده است؛ امّکلثوم همسر کدامیک از افراد نام برده شده است؟
شیخ مفید در کتاب شریف
الارشاد مینویسد: لما دخل شهر رمضان، کان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) یتعشی لیلة عند الحسن ولیلة عند الحسین ولیلة عند
عبدالله بن جعفر، وکان لا یزید علی ثلاث لقم، فقیل له فی لیلة من تلک اللیالی فی ذلک، فقال: " یاتینی امر الله وانا خمیص، انما هی لیلة او لیلتان " فاصیب (علیهالسّلام) فی آخر اللیل.
و چون ماه مبارک رمضان فرارسید، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) شبی را نزد حسن و شبی را نزد حسین و شبی هم خانه
عبدالله بن جعفر (شوهر حضرت زینب (سلاماللهعلیها) میگذراند و بیش از سه لقمه غذا نمیخورد، در یکی از شبهای رمضان سؤال شد که چرا غذا کم میخورید؟ فرمود: فرمان خدا (کنایه از مرگ و شهادت) مرا در خواهد یافت و دوست دارم با شکم گرسنه به ملاقات بروم، یک شب یا دو شب بیش باقی نمانده بود که در آخر شب فرقش را با شمشیر شکافتند.
و
قطبالدین راوندی مینویسد: وکان یفطر فی هذا الشهر لیلة عند الحسن، ولیله عند الحسین، ولیلة عند
عبدالله ابن جعفر زوج زینب بنته لاجلها، لا یزید علی ثلاث لقم، فقیل له فی ذلک، فقال: یاتینی امر الله وانا خمیص، انما هی لیلة او لیلتان، فاصیب من اللیل. وقد توجه الی المسجد فی اللیلة التی ضربه الشقی فی آخرها، فصاح الاوز فی وجهه، فطردهن الناس، فقال: دعوهن فانهن نوائح.
... در پایان آن شبی که فرق علی (علیهالسّلام) شکافته شد، آن حضرت به طرف مسجد رفت، پرندگان مقابل وی سروصدا میکردند، مردم مرغابیها را دور کردند، فرمود: رهایشان کنید که آنان بر من نوحهگری میکنند.
عالمان اهلسنت نیز همین روایت را به این صورت نقل کردهاند: کان علی لما دخل رمضان یتعشی لیلة عند الحسن ولیلة عند الحسین ولیلة عند ابی جعفر لا یزید علی ثلاث لقم یقول احب ان یاتینی امر الله وانا خمیص.
ماه رمضان که فرا میرسید، علی یک شب را نزد حسن و شبی را نزد حسین و شبی هم نزد
عبدالله بن جعفر، (همسر زینب) افطار میکرد، و بیش از سه لقمه غذا نمیخورد و میگفت: دوست دارم با شکم گرسنه به دیدار معبودم بشتام.
و از طرف دیگر، طبق عدهای از روایات، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در آخرین شب، مهمان امّکلثوم (سلاماللهعلیها) بوده است:
قالت امکلثوم بنت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه: لما کانت لیلة تسع عشرة من شهر رمضان قدمت الیه عند افطاره طبقا فیه قرصان من خبز الشعیر وقصعة فیها لبن وملح جریش.
چون شب نوزدهم رمضان فرا رسید، هنگام افطار سفرهای پهن کردم که دو قرص نان جو و ظرفی شیر و مقدار نمک در آن بود.
حال چگونه میتوان بین این روایات جمع کرد؟ یا باید بگوییم برنامه امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) این بوده است که یک شب در خانه حسن و یک شب در خانه حسین و یک شب در خانه زینب و یک شب در خانه امّکلثوم (سلاماللهعلیها) باشد، که منافات با نص روایت مذکور دارد؛ و یا باید خانه امّکلثوم را یکی از این سه خانه به حساب آوریم، که تنها میتواند خانه
عبدالله بن جعفر باشد. یعنی همسر
عبدالله بن جعفر، زینب (سلاماللهعلیها) همان امّکلثوم است.
و نکته دیگر اینکه اگر امّکلثومی وجود داشته است، چرا امیرمؤمنان شبی را به ایشان اختصاص ندادهاند؟
قاضی نعمان مغربی، از دانشمندان قرن چهارم شیعه در ضمن نقل روایتی از
امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، امّکلثوم را بهترین دختر آن حضرت معرفی میکند:
قالت: قال علی (علیهالسّلام) یوما لابنته امکلثوم ـ وکانت خیر بناته ـ: یا بنیة ما ارانی الا اقل ما اصحبک.... .
علی (علیهالسّلام) روزی به دخترش امّکلثوم که بهترین دخترانش بود، فرمود: دیدار من و تو خیلی کم است....
در حالی که تردیدی وجود ندارد که زینب کبری، عقیلة الهاشمیة، برترین دختر آن حضرت بوده است.
طبق نظر اهلسنت،
معاویة بن ابوسفیان، از دختر
عبدالله بن جعفر برای پسرش یزید خواستگاری کرد؛ اما با دخالت
امام حسین (علیهالسّلام) نقشه معاویه خنثی شد و امام حسین (علیهالسّلام) او را به ازدواج
قاسم بن محمد بن جعفر درآورد.
این که این دختر چه کسی است، به دو صورت نقل شده است: ۱. امّکلثوم دختر حضرت زینب دختر حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)؛ ۲. زینب دختر امّکلثوم دختر حضرت زهرا (سلاماللهعلیها).
بلاذری و
حموی اعتقاد دارند که این دختر، فرزند حضرت زینب (سلاماللهعلیها) از
عبدالله بن جعفر بوده: کتب معاویة الی مروان وهو علی المدینة ان یخطب امکلثوم بنت
عبدالله بن جعفر، وامها زینب بنت علی. وامها فاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم)، علی
ابنه یزید.
معاویه، در نامهای به مروان که از طرف او والی
مدینه بود، نوشت تا از امّکلثوم دختر
عبدالله بن جعفر که مادرش زینب دختر علی و مادرش فاطمه دختر رسول خدا است، برای پسرش
یزید خواستگاری نماید.
و حموی مینویسد: وتحدث الزبیریون ان معاویة کتب الی مروان
بن الحکم وهو والی المدینة اما بعد فان امیرالمؤمنین قد احب ان یرد الالفة ویسل السخیمة ویصل الرحم فاذا وصل الیک کتابی فاخطب الی
عبدالله بن جعفر
ابنته امکلثوم علی یزید
ابن امیر المؤمنین.
زبیریها نقل کردهاند که معاویه به والی مدینه
مروان بن حکم نوشت: دوست دارم کینهها و دشمنیها تمام شود و
صله رحم تقویت گردد، پس از خواندن نامه نزد
عبدالله بن جعفر برو و از دخترش امّکلثوم برای فرزندم یزید خواستگاری کن.
اما برخی دیگر از عالمان اهلسنت، آن را دختر امّکلثوم از
عبدالله بن جعفر دانستهاند.
ابوالفرج نهروانی از عالمان قرن چهارم مینویسد: عن ام بکر بنت المسور
بن مخرمة قالت سمعت ابی یقول کتب معاویة الی مروان وهو علی المدینة ان یزوج
ابنه یزید
بن معاویة زینب بنت
عبدالله بن جعفر وامها امکلثوم بنت علی وام امکلثوم فاطمة بنت رسول الله.
دختر مسور
بن مخرمه از پدرش نقل کرده است که گفت: معاویه به مروان والی مدینه نامهای نوشت تا از دختر
عبدالله بن جعفر به نام زینب که مادرش امّکلثوم دختر علی و فاطمه دخت گرامی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، خواستگاری نماید.
ابن عساکر دمشقی نیز همینمطلب را نقل کرده است:
در
شام چه کسی دفن شده است: در
رحله ابن بطوطه (متوفای۷۷۹هـ) در هنگام سفر به شام به جای زیارت قبر زینب بنت علی میگوید قبر امّکلثوم دختر علی در نزدیکی
دمشق و ...
وبقریة قبلی البلد وعلی فرصخ منها مشهد امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب من فاطمة (علیهمالسّلام) ویقال ان اسمها زینب وکناها النبی (صلیاللهعلیهوسلم) امکلثوم لشبهها بخالتها امکلثوم بنت الرسول....
در نزدیکی شهر و یک فرسخ مانده به آن، بارگاه امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب از فاطمه (علیهمالسّلام) قرار دارد، برخی گفتهاند که اسم او زینب بوده و چون شباهت به خاله آن حضرت داشته،
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کنیه او را امّکلثوم نهاده است.
از سخن
ابن بطوطه به این نتیجه میرسیم که این مدفن متعلق به امّکلثوم است و امّکلثوم همان حضرت زینب (سلاماللهعلیها) است که رسول خدا این کنیه را به خاطر شباهت به دخترش به او داده است. و نمیتواند امّکلثوم دختر حضرت زهرا باشد؛ چرا که طبق نظر افرادی که امّکلثوم را غیر از حضرت زینب میدانند، امّکلثوم در مدینه دفن شده نه در شام.
حموی در
معجم البلدان نیز این بارگاه را متعلق به امّکلثوم میداند: راویة بکسر الواو ویاء مثناة من تحت مفتوحة بلفظ راویة الماء قریة من غوطة دمشق بها قبر امکلثوم.
قبر امّکلثوم در راویه دمشق است.
ابن جبیر اندلسی نیز در سفرنامه خود، آن را مدفن امّکلثوم میداند: و من مشاهد اهل البیت (رضیاللهعنه) م مشهد امکلثوم
ابنة علی
بن ابیطالب (رضیاللهعنه) ما ویقال لها زینب الصغری وامکلثوم کنیة اوقعها علیها النبی (صلیاللهعلیهوسلم) لشبهها بابنته امکلثوم (رضیاللهعنه) ا والله اعلم بذلک ومشهدها الکریم بقریة قبلی البلد تعرف براویة علی مقدار فرسخ وعلیه مسجدکبیر وخارجة مساکن وله اوقاف واهل هذه الجهات یعرفونه بقبر الست امکلثوم مشینا الیه وبتنا به وتبرکنا برؤیته نفعنا الله بذلک.
از زیارتگاههای اهلبیت (علیهمالسّلام) محل دفن امّکلثوم دختر علی (علیهالسلام) است که بر او زینب صغری میگویند و امّکلثوم کنیهای است که رسول خدا به او داده است؛ چون به دخترش امّکلثوم شباهت داشته است. این زیارتگاه در روستای یک فرسخی دمشق است که مسجدی بزرگ و موقوفاتی دارد، من آنجا را زیارت کرده و شبی آنجا ماندم.
و
عبدالرزاق بیطار، از عالمان قرن چهاردهم، تصریح میکند که امّکلثوم همان حضرت زینب و این مدفن مربوط به آن حضرت است: راویة، وهی قریة من جهة الشرق الی القبلة من الشام، بینها وبین الشام نحو ثلاثة امیال، وقد دفن فی هذه القریة السیدة زینب امکلثوم بنت الامام علی
بن ابیطالب، امها فاطمة الزهراء بنت رسول الله.
روایه، در سمت قبله و شرق شام روستای است که سه مایل با شام فاصله دارد. در این روستا زینب دختر علی
بن ابوطالب و فاطمه زهرا که کنیهاش امّکلثوم است، دفن شده است.
در
تاریخ مدینه دمشق نیز وی را امّکلثوم میخواند؛ اما میگوید نمیدانم این دختر کدام امّکلثوم است؛ زیرا امّکلثوم دختر علی همسر عمر در مدینه مرده است: مسجد راویة مستجد علی قبر امکلثوم وامکلثوم هذه لیست بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) التی کانت عند عثمان لان تلک ماتت فی حیاة النبی (صلیاللهعلیهوسلم) ودفنت بالمدینة ولا هی امکلثوم بنت علی من فاطمة التی تزوجها عمر
بن الخطاب رضی الله تعالی عنه لانها ماتت هی وابنها زید
بن عمر بالمدینة فی یوم واحد ودفنا بالبقیع....
مسجد راویه، مسجدی است تازه تاسیس و تجدید بنا شده بر قبر امّکلثوم، و این امّکلثوم دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که همسر
عثمان بوده نیست؛ چون او در زمانی زندگی پیامبر از دنیا رفت و در مدینه دفن شد، و نیز دختر علی از فاطمه که همسر عمر بود نیز نیست؛ زیرا او با فرزندش زید در یک روز از دنیا رفتند که در بقیع دفن شدهاند.
بهترین راه حل این است که امّکلثوم همان حضرت زینب باشد.
قاضی نعمان مغربی در
شرح الاخبار، نام تمام
اسیران کربلا را نقل میکند؛ اما در میان آنها نامی از حضرت زینب (سلاماللهعلیها) نمیبرد: والذین اسروا منهم بعد من قتل منهم یومئذ: علی
بن الحسین (علیهالسّلام) وکان علیلا دنفا... ومن النساء امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب. وام الحسن بنت علی
بن ابیطالب. وفاطمة. وسکینة
ابنتا الحسین
بن علی.
افرادی که در
روز عاشورا به اسارت گرفته شدند، یکی از آنان
علی بن حسین (علیهالسّلام) است که بیمار بود و از زنان امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب است و امّحسن دختر علی
بن ابوطالب و
فاطمه و
سکینه دختران
حسین بن علی (علیهالسّلام) بودهاند.
با توجه به کنیه حضرت زینب که امّکلثوم بوده، به احتمال زیاد، مقصود از امّکلثوم همان حضرت زینب باشد؛ چرا که به اتفاق همگان حضرت زینب در
کربلا حضور داشته است و وجود امّکلثوم دختر دیگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) جای تردید دارد.
علامه مجلسی (
رضواناللهعلیه) به نقل از
مصباح الانوار مینویسد: عن ابی
عبدالله، عن آبائه قال: ان فاطمة (علیهاالسّلام) لما احتضرت اوصت علیا (علیهالسّلام) فقالت: اذا انت مت فتول انت غسلی، وجهزنی وصل علی وانزلنی قبری، والحدنی وسو التراب علی واجلس عند راسی قبالة وجهی فاکثر من تلاوة القرآن والدعاء، فانها ساعة یحتاج المیت فیها الی انس الاحیاء وانا استودعک الله تعالی واوصیک فی ولدی خیرا ثم ضمت الیها امکلثوم فقالت له: اذا بلغت فلها ما فی المنزل ثم الله لها.
فاطمه (سلاماللهعلیها) در لحظه
احتضار به علی (علیهالسّلام) فرمود: وقتی از دنیا رفتم، خودت غسل مرا بهعهده بگیر،
کفن بر من بپوشان، بر پیکرم نماز بخوان، مرا در قبر قرار ده، سنگ لحد را بگذار، خاک روی بدنم بریز، بالای سرم بنشین و قرآن و دعا زیاد بخوان؛ چون در آن لحظه میت به همنشین زندگان بسیار محتاج است. و تو را ای علی به خدا میسپارم و سفارش میکنم که به فرزندانم خوبی کن. سپس فاطمه، امّکلثوم را به خودش چسپاند و فرمود: هنگامی که این دخترم به سن رشد و بلوغ رسید، وسائل منزل مال او است و او را به خدا میسپارم.
طبق متن روایت، وسائل خانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) فقط به امّکلثوم رسیده است؛ حال چگونه میتوان آن را طبق نظر افرادی که امّکلثوم و زینب را دو نفر میدانند، توجیه کرد؛ با اینکه طبق نظر آنها حضرت زینب از امّکلثوم بزرگتر بوده است.
برخی از عالمان اهلسنت تصریح کردهاند که
خلیفه دوم با
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) ازدواج کرده است!!!.
عبدالحی کتانی مینویسد: ذکر الشیخ المختار الکنتی فی الاجوبة المهمة نقلا عن الحافظ الدمیری اعظم صداق بلغنا خبره صداق عمر لما تزوج زینب بنت علی فانه اصدقها اربعین الف دینار فقیل له فی ذلک فقال والله ما فی رغبة الی النساء ولاکنی سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یقول کل سبب ونسب ینقطع یوم القیامة الا سببی ونسبی فاردت تاکید النسب بینی وبینه (صلیاللهعلیهوسلم) فاردت ان اتزوج
ابنته کما تزوج
ابنتی واعطیت هذا المال العریض اکراما لمصاهرتی ایاه (صلیاللهعلیهوسلم). منها هذا مع کون عمر نهی عن المغالات فی المهر.
مختار کنتی به نقل از
دمیری مینویسد: بزرگترین مهریهای که تاکنون شنیدهایم، مهریهای بود که عمر برای ازدواج با زینب دختر علی قرار داد، مبلغ این مهریه عبارت بود از چهل هزار دینار. و هنگامی که از این مهریه سنگین از وی سؤال شد گفت: من میلی به زنان ندارم؛ ولی از رسول خدا شنیدم که فرمود: تمام نسبها و سببها در
قیامت قطع میشود؛ مگر سبب و نسبت داشتن با من؛ بنابراین دوست داشتم تا نسبت بین من و رسول خدا محکم و استوار بماند و لذا با دختر وی همانگونه که با دختر من ازدواج کرد، ازدواج نمودم و این مهریه سنگین را هم به جهت دامادی رسول خدا بهعهده گرفتم.
این نیز نشان میدهد که امّکلثوم و حضرت زینب (سلاماللهعلیها) یک نفر بودهاند و با توجه به اینکه میدانیم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) با خلیفه دوم ازدواج نکرده است، نتیجه میگیریم که اصل ازدواج خلیفه با دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) افسانهای بیش نیست.
افرادی که امّکلثوم را غیر از حضرت زینب (سلاماللهعلیها) میدانند، معتقدند که امّکلثوم در زمان
امام حسن (علیهالسّلام) در
مدینه از دنیا رفته و در
بقیع به خاک سپرده شده است؛ اما طبق برخی از مدارک موجود در کتابهای اهلسنت، امّکلثوم در قضیه کربلا نیز حضور داشته است. چنانچه از خطبه امّکلثوم در
کوفه به نقل از
بلاغات النساء آمده بود: قالت ابدا بحمد الله والصلاة والسلام علی جدی اما بعد یا اهل الکوفة...
چنین گفت که: با ستایش خدا آغاز به سخن میکنم و درود و سلام بر جدّ خویش میفرستم. ای اهل کوفه!. ...
و
جمالالدین بغدادی از عالمان قرن ششم اهلسنت در
بستان الواعظین مینویسد: فظللن وراس الحسین بینهن مصلوب تسع ساعات من النهار وان امکلثوم رفعت راسها فرات راس الحسین فبکت وقالت یا جداه ترید رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) هذا راس حبیبک الحسین مصلوب.
سر مبارک
امام حسین (علیهالسّلام) را حدود ۹ ساعت در برابر اسیران بالای نیزه قرار دادند، امّکلثوم به بالا نگاه کرد، سر پدر را در برابر آفتاب بالای نی مشاهده کرد عرضه داشت: ای جد بزرگوار و ای
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این سر محبوبت حسین است که بالای نی قرار دارد.
در این روایات، امّکلثوم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را جد خویش معرفی میکند؛ و اگر قبول کنیم که طبق نظر مشهور اهلسنت، امّکلثوم در زمان حیات امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام)، از دنیا رفته است، این روایات هیچگونه توجیهی جز حمل امّکلثوم، بر حضرت زینب (علیهاالسّلام) ندارد.
با توجه به شواهدی که ذکر شد، دختری به نام امّکلثوم از
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، جای تردید دارد؛ بلکه میتوان گفت که امّکلثوم همان حضرت زینب (سلاماللهعلیها) است. هنگامی که امّکلثوم و حضرت زینب یک نفر شدند، اصل ازدواج با عمر منتفی میشود؛ زیرا همه میدانند که
عبدالله بن جعفر همسر آن حضرت بوده است و نه کسی دیگر.
از عبارت برخی از عالمان اهلسنت استفاده میشود که در میان
اهلبیت و
سادات نیز کسانی بودهاند که این ازدواج را منکر شدهاند.
ابن حجر هیثمی پس از نقل روایتی درباره ازدواج با
سند ضعیف از
اهلبیت (علیهمالسّلام) در
الصواعق المحرقه مینویسد:
وفی روایة اخرجها البیهقی والدارقطنی بسند رجاله من اکابر اهل البیت ان علیا عزل بناته لولد اخیه جعفر فلقیه عمر رضی الله تعالی عنهما فقال له یا ابا الحسن انکحنی
ابنتک امکلثوم بنت فاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) فقال قد حبستها لولد اخی جعفر فقال عمر انه والله ما علی وجه الارض من یرصد من حسن صحبتها ما ارصد فانکحنی یا ابا الحسن فقال قد انکحتکها فعاد عمر الی مجلسه بالروضة مجلس المهاجرین والانصار فقال رفئونی قالوا بمن یا امیرالمؤمنین قال بامکلثوم بنت علی واخذ یحدث انه سمع رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یقول (کل صهر او سبب او نسب ینقطع یوم القیامة الا صهری وسببی ونسبی) وانه کان لی صحبة فاحببت ان یکون لی معها سبب.
وبهذا الحدیث المروی من طریقة اهل البیت یزداد التعجب من انکار جماعة من جهلة اهل البیت فی ازمنتنا تزویج عمر بامکلثوم؛ لکن لا عجب لان اولئک لم یخالطوا العلماء ومع ذلک استولی علی عقولهم جهلة الروافض فادخلوا فیها ذلک فقلدوهم فیه وما دروا انه عین الکذب ومکابرة للحس اذ من مارس العلم وطالع کتب الاخبار والسنن علم ضرورة ان علیا زوجها له وان انکار ذلک جهل وعناد ومکابرة للحس وخبال فی العقل وفساد فی الدین.
در روایتی که آن را
بیهقی و
دارقطنی با سندی که راویان آن از بزرگان اهلبیت هستند، چنین آمده است که علی دختران خویش را برای ازدواج با فرزندان جعفر نگاه داشته بود؛ عمر او را در راه دیده و گفت: ای اباالحسن، دخترت امّکلثوم از فاطمه دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به ازدواج من درآور؛ او فرمود: من دختران خود را برای ازدواج با فرزندان برادرم جعفر نگاه داشتهام؛ عمر در پاسخ گفت: قسم به خداوند بر روی زمین کسی نیست که قصد داشته باشد مانند من با او به بهترین وجه زندگی کند؛ او را به ازدواج من درآور. علی گفت: او را به ازدواج تو درآوردم؛ عمر به
مسجد پیامبر بازگشته و گفت: به من تبریک ازدواج بگویید؛ گفتند با چه کسی ازدواج کردهای؟ در پاسخ گفت: با امّکلثوم دختر علی و سپس چنین گفت که از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده است که فرمود «هر سبب و نسبی در
روز قیامت قطع میگردد، جز سبب و نسب من» و گفته بود که من از اصحاب پیامبر بودم، دوست داشتم که ارتباط سببی نیز داشته باشم!!!
و با این روایت که از طریق اهلبیت نقل شده است، تعجب ما از انکار ازدواج عمر با امّکلثوم توسط جماعتی از اهلبیت در زمان ما، بیشتر میشود؛ اما جای تعجبی ندارد؛ زیرا آنها با علما معاشرت نداشته و نادانی
رافضه بر
عقل آنها مستولی شده است و در عقل خویش نادانی را وارد کردهاند؛ و به همین سبب در این مورد از روافض تقلید نموده و نمیدانند که سخن روافض در این زمینه دروغ محض و انکار حسیات است!! ! زیرا کسی که ممارست با علوم داشته و کتابهای اخبار و سنن را مطالعه کند،
علم ضروری پیدا میکند که علی امّکلثوم را به ازدواج عمر درآورده است و انکار اینمطلب نادانی، عناد، انکار بدیهیات و نیز بیماری عقلی و فساد در دین است!! !
جالب اینجاست که با وجود ادعای
ابن حجر، چنین روایت با چنین مضمونی را نه بیهقی و نه دارقطنی نقل نکردهاند!! ! تنها روایتی که پیدا شد، روایتی است که در
سیره ابن اسحاق با یک سند و در
سنن دارقطنی با دو
سند مرسل آمده (که یکی از آنها را از سیره
ابن اسحاق گرفته است) و آن نیز با این متن اختلافهای فراوان دارد!! !
۱۳۳۹۳ اخبرنا ابو
عبدالله الحافظ ثنا الحسن
بن یعقوب وابراهیم
بن عصمة قالا ثنا السری
بن خزیمة ثنا معلی
بن اسد ثنا وهیب
بن خالد عن جعفر
بن محمد عن ابیه عن علی
بن الحسین ح واخبرنا ابو
عبدالله الحافظ ثنا ابو العباس محمد
بن یعقوب ثنا احمد
بن عبد الجبار ثنا یونس
بن بکیر عن
بن اسحاق حدثنی ابو جعفر عن ابیه علی
بن الحسین قال لما تزوج عمر
بن الخطاب رضی الله عنه امکلثوم بنت علی رضی الله عنهم اتی مجلسا فی مسجد رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) بین القبر والمنبر للمهاجرین لم یکن یجلس فیه غیرهم فدعوا له بالبرکة فقال اما والله ما دعانی الی تزویجها الا انی سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یقول کل سبب ونسب منقطع یوم القیامة الا ما کان من سببی ونسبی لفظ حدیث
بن اسحاق وهو مرسل حسن.
هنگامی که عمر
بن خطاب با امّکلثوم دختر علی ازدواج کرد، به جلسه
مهاجرین در مسجد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بین قبر و منبر آمده و آنها برای او دعا به
برکت کردند. عمر گفت: قسم به خدا من را به ازدواج او مایل نکرد، مگر اینکه از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که میگفت هر سبب و نسبی در روز قیامت قطع میشود مگر سبب و نسب من.
این روایت متن روایت
ابن اسحاق است و مرسلی نیکو است!! !
شگفتآور است که
ابن حجر، مرسل بودن روایت را ندیده و تنها و تنها به این علت که در سند روایت، نام ائمه شیعه آمده است، میگوید چرا اهلبیتی که منکر این ازدواج هستند، نظر اهلسنت را قبول نمیکنند!! ! و ایشان را متهم به نادانی میکند، با اینکه قبول چنین روایتی عین نادانی است. ما نیز از این همه توهین
ابن حجر نسبت به منکرین ازدواج، تعجب نمیکنیم؛ چرا که او خود همین توهینها نشاندهنده آن است که اصل ازدواج دروغ و سخن منکرین حقیقت داشته باشد؛ چرا که اگر
ابن حجر از نظریه خود مطمئن بود، هرگز به توهین و جسارت به طرف مقابل پناه نمیآورد و با دلیل و مدرک نظر مخالف را رد میکرد. آنچه از کلام او استفاده میشود، این است که در میان اهلبیت کسانی بودهاند که این ازدواج را قبول نداشتهاند و همین برای ما مهم است.
برخلاف ادعای
اهلسنت که این دختر را فرزند امیرمؤمنان از فاطمه زهرا معرفی کردهاند، در هیچ روایتی از روایات شیعیان به اینمطلب اشاره نشده است که این دختر فرزند امیرمؤمنان از
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) بوده است؛ و تنها به این نکته اشاره دارد که دختری به نام امّکلثوم که در خانه امیرمؤمنان زندگی میکرده، به ازدواج
عمر (آنهم به زور) درآمده و امیرمؤمنان پس از مرگ عمر، او را به خانه خود برگردانده است.
بنابراین میگوییم: ممکن است که این دختر فرزند
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) باشد؛ اما از دیگر همسران آن حضرت. در نتیجه این توجیه احساسی که وی فرزند فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) بوده است نیز کارگر نخواهد شد.
یا این که به احتمال زیاد و طبق اعتراف بزرگان اهلسنت، این دختر،
ربیبه آن حضرت و دختر
ابوبکر باشد.
اعتراف مهمترین شارح صحیح مسلم: برخی از عالمان اهلسنت اعتراف کردهاند که امّکلثومی که با عمر ازدواج کرده، دختر ابوبکر بوده نه دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام).
محیالدین نووی، مهمترین شارح
صحیح مسلم در کتاب تهذیب الاسماء میگوید عمر با امّکلثوم دختر ابوبکر ازدواج کرده است!! !
اختا عائشة: اللتان ارادهما ابو بکر الصدیق، (رضیاللهعنه)، بقوله لعائشة: انما هما اخواک واختاک، قالت: هذان اخوای، فمن اختای؟ فقال: ذو بطن بنت خارجة، فانی اظنها جاریة. ذکر هذه القصة فی باب الهبة من المهذب، وقد تقدم بیانهما فی اسماء الرجال فی النوع الرابع فی الاخوة، وهاتان الاختان هما اسماء بنت ابی بکر، وامکلثوم، وهی التی کانت حملاً، وقد تقدم هناک ایضاح القصة، وامکلثوم هذه تزوجها عمر
بن الخطاب، (رضیاللهعنه).
دو خواهر
عائشه؛ همان دو نفری که مقصود ابوبکر صدیق! از سخنانش به عائشه بودند، که به او گفت «دو برادرت و دو خواهرت (از من
ارث میبرند)؛ عائشه گفت: این دو نفر برادران من هستند؛ اما دو خواهر من چه کسانی هستند (من که یک خواهر بیشتر ندارم)؛ در پاسخ گفت: آن کسی که در شکم دختر خارجه است؛ من گمان دارم که او نیز دختر است؛ این ماجرا را در باب هبه کتاب مهذب آورده است. و سخن درباره آن دو در اسماء الرجال در باب چهارم در خواهران گذشت؛ این دو خواهر، اسماء دختر ابوبکر و امّکلثوم دختر ابوبکر هستند؛ و او است که در شکم مادرش بود؛ و در آنجا توضیح ماجرا گذشت؛ و همین امّکلثوم است که عمر با او ازدواج کرده است.
با توجه به این اعتراف، بسیاری از حقایق روشن و ثابت میشود که ازدواج دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با عمر، افسانهای بیش نیست. این ازدواج با واقعیتهای تاریخی نیز سازگارتر است؛ چرا که خلیفه اول و دوم همپیمان و دوست قدیم یکدیگر بودند، با مرگ ابوبکر، طبیعی است که خلیفه دوم احساس مسؤولیت کرده و بخواهد خانواده او را تحت تکفل خود دربیاورد و ازدواج با دختر ابوبکر بهترین راه بوده است.
البته برخی سعی کردهاند که بگویند عمر فقط از او خواستگاری کرده است و ازدواج اتفاق نیفتاده؛ اما ماجرای این خواستگاری را به صورتی نقل کردهاند که نه شیعه قبول دارد و نه سنی میتواند بپذیرد. عالمان اهلسنت نقل کردهاند که عمر از دختر ابوبکر خواستگاری کرد؛ اما امّکلثوم و عائشه با این خواستگاری، به خاطر اخلاق تند و خشونت ذاتی عمر مخالفت کردند. و سپس عایشه به
عمرو عاص متوسل شد و عمرو عاص که دشمنی او با خاندان امیرمؤمنان (علیهالسّلام) روشنتر از خورشید است، دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را پشنهاد کرد.
و خطب امکلثوم بنت ابی بکر وهی صغیرة وارسل فیها الی عائشة فقالت الامر الیک فقالت امکلثوم لا حاجة لی فیه فقالت لها عائشة ترغبین عن امیرالمؤمنین قالت نعم انه خشن العیش شدید علی النساء. فارسلت عائشة الی عمرو
بن العاص فاخبرته فقال اکفیک فاتی عمر فقال یا امیرالمؤمنین بلغنی خبر اعیذک بالله منه قال وما هو قال خطبت امکلثوم بنت ابی بکر قال نعم افرغبت بی عنهاام رغبت بها عنی قال لا واحدة ولکنها حدثة نشات تحت کنفام المؤمنین فی لین ورفق وفیک غلظة ونحن نهابک وما نقدر ان نردک عن خلق من اخلاقک فکیف بها ان خالفتک فی شیء فسطوت بها کنت قد خلفت ابا بکر فی ولده بغیر ما یحق علیک قال فکیف بعائشة وقد کلمتها قال انا لک بها وادلک علی خیر منها امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب.
عمر بن خطاب ابتدا به خواستگاری امّکلثوم دختر ابوبکر رفت، عایشه این پیشنهاد را با خواهرش مطرح کرد. در پاسخ گفت: مرا با او کاری نیست. عایشه گفت: آیا امیرالمؤمنین را نمیخواهی؟ گفت: آری نمیخواهم، او در زندگی سخت و خشن و با زنان تندخو و بدرفتار است. عایشه کسی را نزد عمرو عاص فرستاد و ماجرا را برای او بازگو کرد. عمرو عاص گفت: من ماجرا را درست میکنم، آنگاه نزد عمر رفت و گفت: ای امیرمؤمنان خبری شنیدهام که خدا کند درست نباشد، عمر گفت: چیست؟ گفت: امّکلثوم دختر ابوبکر را خواستگاری کردهای؟ گفت: بله، مرا برای او نمیپسندی یا او را برای من نمیپسندی؟ گفت: هیچکدام، ولی او نوسال است و در سایه امّالمؤمنین عایشه با ملایمت و مدارا بزرگ شده و تو تندخویی و ما از تو میترسیم و نمیتوانیم هیچیک از عادات تو را بگردانیم ... و من بهتر از او را به تو نشان میدهم: امّکلثوم دختر علی
بن ابوطالب را ...
آیا اهلسنت این نکته را قبول میکنند که خواستگاری عمر از دختر ابوبکر آنقدر وحشتناک بوده است که عمرو عاص از آن به خدا پناه میبرد! اما همین شخص پشنهاد میکند که از دختر امیرمؤمنان خواستگاری کند. یعنی احترام ابوبکر واجب است و نباید دختر او آزرده خاطر شود؛ اما حضرت زهرا احترام ندارد و آزردن دختر او نیز اشکالی ندارد!! !
آیا اهلسنت ملتزم به این مساله میشوند که آزردن روح ابوبکر مهمتر از آزردن روح حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) است؛ با اینکه طبق روایات صحیح السند موجود در کتابهای اهلسنت، آزردن فاطمه، آزردن رسول خدا است؛ اما درباره ابوبکر چنین روایتی نیامده است. مگر اهلسنت از عمر نقل نمیکنند که گفت: بستگان رسول خدا از بستگان من برای من مهمتر هستند؟
آیا اهلسنت قبول میکنند که بگویند که عمر حرمت بستگان ابوبکر را مراعات میکند؛ ولی حرمت خاندان پیامبر را مراعات نمیکند!! ! به خاطر خشونت ذاتی از ازدواج با دختر ابوبکر امتناع؛ اما برای ازدواج با ناموس رسول خدا اصرار میکند!! !
اگر این روایت را صحیح بدانیم، اشکالات گفته شده بر اهلسنت وارد میشود؛ و اگر این روایت جعلی باشد (که چنین است) علت جعل آن مشخص است؛ در زمان جعل این افسانه، این دیدگاه در بین مردم شیوع داشت که عمر با دختر ابوبکر ازدواج کرده است و نه دختر علی؛ خواستند بگویند یک خواستگاری ساده صورت گرفته است و سپس در پی دختر علی رفته است!! ! (همان دروغهایی که در بسیاری از ازدواجها گفته میشود!! ! که این آقا پیش از این همسر نداشته و تنها یک خواستگاری ساده بوده؛ اما مشخص میشود که زن داشته و ...)
نسبشناسان شیعه نیز همین کلام نووی را قبول داشته و امّکلثوم همسر عمر را از نسل امیرمؤمنان نمیدانند.
آیتالله مرعشی که تمام شجره نامههای موجود خاندان اهلبیت در اختیار ایشان بود در حاشیه شرح احقاق الحق همینمطلب را اشاره کرده و آن را نظر محققین میدانند.
هاجرت مع زوجها الی الحبشة، ثم الی المدینة المنورة، تزوجها بعد جعفر ابو بکر، فتولدت له منها عدة اولاد منهم امکلثوم وهی التی رباها امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) وتزوجها الثانی، فکانت ربیته (علیهالسّلام) وبمنزلة احدی بناته، وکان (علیهالسّلام) یخاطب محمد بابنی وامکلثوم هذه بنتی، فمن ثم سری الوهم الی عدة من المحدثین والمؤرخین فکم لهذه الشبهة من نظیر، ومنشا الاکثر الاشتراک فی الاسم او الوصف، ثم بعد موت ابی بکر تزوجها مولانا علی (علیهالسّلام).
همراه با شوهرش به
حبشه هجرت کرده و سپس به
مدینه آمد؛ پس از جعفر ابوبکر با او ازدواج کرده و چند فرزند برای او آورد که از جمله آنها امّکلثوم است؛ که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) او را بزرگ کرده و خلیفه دوم نیز با او ازدواج کرد؛ او دختر خوانده حضرت و مانند یکی از دختران ایشان بود؛ و آن حضرت محمد را پسر خویش و امّکلثوم را دختر خویش خطاب میکردند؛ و بههمین سبب عدهای از محدثین و مورخین به توهم افتادهاند؛ و این اشتباه، مشابهات بسیار دارد که منشا آنها اشتراک در اسم یا وصف بوده است؛ و پس از مردن ابوبکر، امیرمؤمنان با
اسماء ازدواج کردند.
حال این دختر چطور در خانه امیرمؤمنان بوده است؟ واضح است؛ هنگامی که ابوبکر از دنیا رفت، بعضی همسران ابوبکر با امیرمؤمنان ازدواج کردند؛ و بههمین سبب ایشان و تعدادی فرزندان ابوبکر در خانه حضرت بزرگ شدهاند، مانند
محمد بن ابیبکر؛ امّکلثوم هم یکی از ایشان.
در مقابل این نظر تنها یک اشکال وجود دارد؛ برخی ادعا کردهاند که این دختر نمیتواند ربیبه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) باشد؛ چرا که طبق روایات اهلسنت، مادر امّکلثوم حبیبة
بن خارجه بوده و او نیز پس از مردن ابوبکر با خبیب
بن اساف ازدواج کرده، نه با امیرمؤمنان، در پاسخ میگوییم که ازدواج مادر امّکلثوم با این شخص نیز از دروغهای جاعل این قصه است، تا تمام راههای کشف حقیقت را ببندد؛ زمانی پرده از دروغ بودن این قصه برداشته میشود که مشخص شود منابع قدیم تاریخ نزد اهلسنت، خبیب
بن اساف در
جنگ یمامه و در زمان ابوبکر کشته شده است.
محمد بن حبیب بغدادی در المحبّر مینویسد: خبیب
بن اساف قتل یوم الیمامة.
خبیب
بن اساف در روز یمامه (جنگ با
مسیلمه کذاب) کشته شد.
با مراجعه به منابع اهلسنت مشاهده میکنیم که گاهی یک روایت از یک راوی به دو صورت نقل شده است: در یک نقل آن را از امّکلثوم دختر ابوبکر و در نقل دیگر از امّکلثوم دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آوردهاند و این نشان میدهد که دختری که مشهور به امّکلثوم بنت علی است، در حقیقت همان امّکلثوم دختر ابوبکر است.
ابن ابی شیبه، روایت ذیل را از امّکلثوم دختر ابوبکر نقل میکند:
حدثنا عفان حدثنا حماد
بن سلمة اخبرنا جبر
بن حبیب عن امکلثوم بنت ابی بکر عن عائشة ان رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) علمها هذا الدعاء اللهم انی اسالک من الخیر کله عاجله وآجله ما علمت منه وما لم اعلم واعوذ بک من الشر کله ما علمت منه وما لم اعلم اللهم انی اسالک من خیر ما سالک عبدک ونبیک واعوذ بک من شر ما عاذ به عبدک ونبیک اللهم انی اسالک الجنة وما قرب الیها من قول او عمل واعوذ بک من النار وما قرب الیها من قول او عمل واسالک ان تجعل کل قضاء تقضیه لی خیرا.
عفان برای ما روایت کرد که
حماد بن سلمه برای او روایت کرده است که
جبر بن حبیب برای او روایت کرده است که امّکلثوم دختر ابوبکر از عائشه روایت کرده است که ...
در حالی که
اسحاق بن راهویه، همین روایت را از امّکلثوم دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به نقل از عائشه نقل کرده است:
اخبرنا النضر نا شعبة نا جبر
بن حبیب قال سمعت امکلثوم بنت علی تحدث عن عائشة ان رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) لیکلمه فی حاجة وعائشة تصلی فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یا عائشة علیک بالجوامع والکوامل قولی اللهم انی اسالک من الخیر کله عاجله وآجله ما عملت منه وما لم اعلم واعوذ بک من الشر کله عاجله وآجله ما عملت منه وما لم اعلم اللهم انی اسالک الجنة وما قرب الیها من قول او عمل واعوذ بک من النار وما قرب الیها من قول او عمل اللهم انی اسالک مما سالک منه محمد واعوذ بک مما استعاذ منه محمد (صلیاللهعلیهوسلم) اللهم ما قضیت لی من قضاء فاجعل عاقبته لی رشدا.
نضر برای ما روایت کرده است که شعبه برای او روایت کرده است که حبیب
بن جبر برای او روایت کرده است که از امّکلثوم دختر علی شنیده است که ...
یکی از دلائل افسانه بودن این ازدواج، این است که اختلافهای و تناقضهای شدیدی در نقل ماجراهای آن دیده میشود. این تناقضها به حدی است که مانع اطمینان انسان به صحت آنها و سبب اطمینان به افسانه بودن آن میشود.
شیخ مفید (
رضواناللهتعالیعلیه) درباره این اختلافها و تناقضها مینویسد:
و الحدیث بنفسه مختلف، فتارة یروی: ان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) تولی العقد له علی
ابنته. وتارة یروی ان العباس تولی ذلک عنه. وتارة یروی: انه لم یقع العقد الا بعد وعید من عمر وتهدید لبنیهاشم. وتارة یروی انه کان عن اختیار وایثار. ثم ان بعض الرواة یذکر ان عمر اولدها ولدا اسماه زیدا. وبعضهم یقول: انه قتل قبل دخوله بها. وبعضهم یقول: ان لزید
بن عمر عقبا. ومنهم من یقول: انه قتل ولا عقب له. ومنهم من یقول: انه وامه قتلا. ومنهم من یقول: ان امه بقیت بعده. ومنهم من یقول: ان عمر امهر امکلثوم اربعین الف درهم. ومنهم من یقول: مهرها اربعة آلاف درهم. ومنهم من یقول: کان مهرها خمسمائة درهم. وبدو هذا الاختلاف فیه یبطل الحدیث، فلا یکون له تاثیر علی حال.
خود همین روایت اختلافهای بسیار دارد؛ گاهی روایت میشود که خود امیرمؤمنان عقد امّکلثوم را بهعهده گرفت، و در بعضی روایات آمده است که عباس این کار را بهعهده گرفت. در بعضی روایات آمده است که این عقد صورت نگرفت، مگر پس از تهدید عمر و تهدید شدن
بنیهاشم؛ و در بعضی دیگر آمده است که این عقد به اختیار و از روی میل صورت گرفت. بعضی از راویان میگویند که عمر از او صاحب فرزندی به نام زید شد؛ عدهای میگویند که او پیش از نزدیکی با امّکلثوم کشته شد، عدهای میگویند که از زید
بن عمر، نسلی برجای ماند؛ عدهای میگویند که زید
بن عمر کشته شد و فرزندی نداشت؛ عدهای میگویند که او و مادرش با هم کشته شدند. عدهای میگویند که مادرش پس از او باقی ماند؛ عدهای میگویند عمر مهر او را چهل هزار درهم قرار داد، عدهای میگویند چهار هزار درهم، و عدهای میگویند پانصد درهم. و همین اختلاف در حدیث، سبب بطلان آن میشود و بنابراین، این روایت هیچ اثری ندارد.
از آن جایی که این اختلافها بسیار گسترده است و این مقاله گنجایش نقل تمام آنها را ندارد، فقط به چند مورد محدود اشاره و مدارک آن از کتابهای اهلسنت ارائه میشود.
از آنجایی که اهلسنت میدانستهاند که امّکلثوم پس از عمر زنده مانده است، برای اینکه ثابت کنند امّکلثومی بوده، شوهران بسیاری برای وی تراشیدهاند. نخستین کسی که از اهلسنت این افسانه را دامن زده،
محمد بن سعد زهری (متوفای ۲۳۰هـ) در
الطبقات الکبری است. بقیه عالمان اهلسنت نیز چشم بسته و بدون اینکه به تناقضهای موجود در این نقل توجه کنند، آن را در کتابها ذکر کردهاند. محمد
بن سعد مینویسد:
امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب
بن عبد المطلب
بنهاشم
بن عبد مناف
بن قصی وامها فاطمة بنت رسول الله وامها خدیجة بنت خویلد
بن اسد
بن عبد العزی
بن قصی تزوجها عمر
بن الخطاب وهی جاریة لم تبلغ فلم تزل عنده الی ان قتل وولدت له زید
بن عمر ورقیة بنت عمر ثم خلف علی امکلثوم بعد عمر عون
بن جعفر
بن ابیطالب
بن عبد المطلب فتوفی عنها ثم خلف علیها اخوه محمد
بن جعفر
بن ابیطالب
بن عبد المطلب فتوفی عنها فخلف علیها اخوه
عبدالله بن جعفر
بن ابیطالب بعد اختها زینب بنت علی
بن ابیطالب.
امّکلثوم، دختر علی
بن ابیطالب ... که مادرش فاطمه دختر
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود ... عمر
بن خطاب با او ازدواج کرد؛ در حالی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود! تا زمانی که عمر کشته نشده بود در کنار او به سر میبرد و زید
بن عمر و رقیه را به دنیا آورد. پس از عمر، با
عون بن جعفر بن ابیطالب و پس از آن با محمد
بن جعفر ازدواج کرد. هنگامی که محمد
بن جعفر از دنیا رفت با برادرش
عبدالله بن جعفر پس از
حضرت زینب ازدواج کرد...
در این حدیث آمده است که امّکلثوم پس از کشته شدن عمر
بن خطاب با پسر عمویش عون
بن جعفر پس از عون با برادر او محمد و سپس با
عبدالله بن جعفر برادر دیگر آن دو ازدواج کرد؛ در حالی که راوی فراموش کرده که عون و محمد هر دو در جنگ شوشتر سال ۱۶ یا ۱۷ هجری در زمان خلیفه دوم کشته شدهاند؛ یعنی همسر دوم و سوم امّکلثوم پیش از همسر اول فوت کردهاند!
ابن حجر در
الاصابه میگوید: استشهد عون
بن جعفر فی تستر وذلک فی خلافة عمر وما له عقب.
عون
بن جعفر در جنگ شوشتر در زمان عمر شهید شد و هیچ فرزندی از او برجای نماند.
و جالب این است که
ابن حجر عسقلانی در جای دیگر از همین کتابش در ترجمه محمد
بن جعفر میگوید: محمد
بن جعفر
بن ابیطالب
بن عبد المطلب... انه کان یکنی ابا القاسم وانه تزوج امکلثوم بنت علی بعد عمر قال واستشهد بتستر.
محمد بن جعفر بن ابیطالب بن عبدالمطلب ...
کنیه او
ابوالقاسم بود و او پس از عمر، با امّکلثوم دختر علی ازدواج کرده و در تستر شهید شد!
اگر محمد و عون در زمان عمر در جنگ تستر شهید شدهاند، چگونه پس از عمر دوباره زنده شده و با امّکلثوم ازدواج کردهاند؟! ! ! افزون بر اینکه ازدواج امّکلثوم با
عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب امکان پذیر نیست و مضمون روایت جمع بین دو خواهر میباشد؛ زیرا حضرت زینب تا پس از
واقعه کربلا زنده و همسر
عبدالله بن جعفر بوده است. و پس از حضرت زینب نیز نمیتواند با
عبدالله بن جعفر ازدواج کند؛ زیرا طبق اعتقاد اهلسنت، امّکلثوم در زمان حیات
امام حسن (علیهالسّلام) در
مدینه از دنیا رفته است. مدارک اینمطلب را پیش از این بیان کردیم. برخی دیگر از عالمان اهلسنت که متوجه دروغ بودن ازدواج امّکلثوم با عون و محمد، و عدم سازگاری آن با واقعیتهای تاریخی بودهاند، ادعا کردهاند که امّکلثوم پس از عمر با
عبدالله بن جعفر ازدواج کرده است.
ثم هلک عمر عن امکلثوم فتزوجها
عبدالله بن جعفر فلم تلد منه.
عمر از دنیا رفته و همسر او امّکلثوم با
عبدالله بن جعفر ازدواج کرد اما از او صاحب فرزند نشد.
در حالی که اینمطلب را هرگز نمیتوان پذیرفت؛ چرا که به اتفاق
شیعه و
سنی،
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) در زمان
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با
عبدالله بن جعفر ازدواج کرده و تا آخر عمر همسر او بوده است.
در این که امّکلثوم در هنگام ازدواج با عمر چند سال داشته، اختلافهای شدیدی میان عالمان سنی وجود دارد. آنجایی که دفاع از آبروی خلیفه در میان است، او را آنقدر کوچک جلوه میدهند که بوسیدن، در بغل گرفتن و حتی برهنه کردن ساقش
حرام نیست.
هنوز به حدی نرسیده بود که شهوت را برانگیزد:
ابن حجر هیثمی در
الصواعق المحرقه مینویسد: و تقبیله وضمه لها علی جهة الاکرام لانها لصغرها لم تبلغ حدا تشتهی حتی یحرم ذلک....
بوسیدن امّکلثوم و در آغوش گرفتن او، به خاطر اکرام بوده است؛ زیرا او به خاطر کوچک بودن به حدی نرسیده بود که سبب برانگیختن شهوت شود تا اینکار درباره او حرام باشد!! !
دختری کوچک و غیربالغ که با دیگر دختران بازی میکرد:
عبدالرزاق صنعانی او را دختر خردسالی معرفی میکند که با کنیزکان بازی میکرد: تزوج عمر
بن الخطاب امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب وهی جاریة تلعب مع الجواری....
محمد بن سعد زهری، او را دختری که هنوز به سن بلوغ نرسیده، معرفی میکند: تزوجها عمر
بن الخطاب وهی جاریة لم تبلغ.
عمر با امّکلثوم ازدواج کرد؛ در حالی که هنوز امّکلثوم به سن بلوغ نرسیده بود.
و در روایت دیگر او را «صبیة؛ کودک» میداند: لما خطب عمر
بن الخطاب الی علی
ابنته امکلثوم قال یا امیرالمؤمنین انها صبیة.
زمانی که عمر، امّکلثوم را از علی (علیهالسّلام) خواستگاری کرد، علی (علیهالسّلام) فرمود: ای امیرمؤمنان، او کودکی بیش نیست.
ابن عساکر و
ابن جوزی نیز همینمطلب را نقل کردهاند.
بلاذری،
ابن عبدالبر،
زمخشری و ... گفتهاند که او در هنگام ازدواج با عمر «صغیرة» بوده است. خطب عمر
بن الخطاب امکلثوم بنت علی (رضیاللهتعالیعنهم) فقال: انها صغیرة.
عمر از امّکلثوم دختر علی خواستگاری کرده و علی به او گفت: او دختری کوچک است.
ابن جوزی میگوید، این ازدواج در سال هفدهم اتفاق افتاده و در زمانی که عمر با او ازدواج کرده، هنوز به
سن بلوغ نرسیده بوده: وفی هذه السنة (۱۷هـ) تزوج عمر رضی الله عنه امکلثوم بنت علی رضی الله عنه... فزوجها ایاه ولم تکن قد بلغت فدخل بها فی ذی القعدة ثم ولدت له زیدا.
و زمانی که نیاز دارند وجود فرزندی را برای امّکلثوم ثابت و از عدم تناسب سنی او با عمر پاسخ دهند، او را ده ساله و حتی بیشتر معرفی میکنند: امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب الهاشمیة امها فاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) ولدت فی اواخر عهد النبی (صلیاللهعلیهوسلم) وتزوجها عمر
بن الخطاب ولها عشر سنین او اکثر فولدت له زیدا وماتت هی وابنها زید فی یوم واحد.
امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب هاشمی، مادرش فاطمه دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ در اواخر زندگانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دنیا آمده و عمر با او ازدواج کرد؛ وی در هنگام ازدواج ده سال یا بیشتر داشت و برای عمر زید را به دنیا آورد و او و فرزندش زید در یک روز از دنیا رفتند.
ذهبی در یک کتابش اعتقاد دارد که او در سال ششم هجری به دنیا آمده است: امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب
بن عبد المطلب
بنهاشم الهاشمیة شقیقة الحسن والحسین ولدت فی حدود سنة ست من الهجرة ورات النبی (صلیاللهعلیهوسلم) ولم ترو عنه شیئا. خطبها عمر
بن الخطاب وهی صغیرة.
امّکلثوم دختر علی
بن ابوطالب، خواهر حسن و حسین، در حدود سال ششم هجرت به دنیا آمد، رسول خدا را دید؛ ولی از او روایتی نقل نکرده است، عمر از او خواستگاری کرد؛ در حالی که هنوز خردسال بود.
و اگر ازدواج را مطابق نظر اهلسنت در سال هفدهم یا هجدهم بدانیم، او یازده یا دوازده ساله بوده است!!! با اینحال ذهبی در کتاب دیگرش میگوید در حیات رسول خدا به دنیا آمد و زمانی که عمر با او ازدواج کرد، خردسال بود: امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب الهاشمیة. ولدت فی حیاة جدها (صلیاللهعلیهوسلم)، وتزوجها عمر وهی صغیرة.
امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب هاشمی، در زمان حیات پدر بزرگش به دنیا آمد و عمر در حالی که او کوچک بود، با او ازدواج کرد.
با توجه به آنچه که از
ابن سعد گذشت که امّکلثوم «صبیه» بوده و یا به حد بلوغ نرسیده بوده، چگونه میتوان پذیرفت که او در سال ششم هجری به دنیا آمده باشد!!.
در مقدار
مهریه امّکلثوم نیز اختلافهای چشمگیری وجود دارد، برخی ده هزار دینار و اکثر عالمان سنی آن را چهل هزار درهم ذکر کردهاند.
یعقوبی در
تاریخ خود مینویسد: فتزوجها وامهرها عشرة آلاف دینار.
عمر با او ازدواج کرده و ده هزار دینار برای او مهریه تعیین کرد.
لما تزوج زینب بنت علی فانه اصدقها اربعین الف دینار.
هنگامی که عمر با زینب دختر علی ازدواج کرد، به او چهل هزار دینار مهریه داد!!!
بسیاری از بزرگان اهلسنت با چندین سند نقل کردهاند که مهریه امّکلثوم، چهل هزار درهم بوده است:
ان عمر تزوج امکلثوم علی اربعین الف درهم.
عمر با امّکلثوم دختر علی در مقابل چهل هزار درهم مهر ازدواج کرد.
جدای از تناقضهای موجود در مقدار مهریه، مشکل دیگر در زیاد بودن مهریه امّکلثوم است؛ با اینکه طبق روایات صحیح السندی که در کتابهای اهلسنت وجود دارد، خود خلیفه از تعیین مهریه کلان جلوگیری میکرده است.
ابن ماجه قزوینی در
سنن خود مینویسد: حدثنا ابو بَکْرِ
بن ابی شَیْبَةَ ثنا یَزِیدُ
بن هَارُونَ عن
بن عَوْنٍ ح وحدثنا نَصْرُ
بن عَلِیٍّ الْجَهْضَمِیُّ ثنا یَزِیدُ
بن زُرَیْعٍ ثنا
بن عَوْنٍ عن مُحَمَّدِ
بن سِیرِینَ عن ابی الْعَجْفَاءِ السُّلَمِیِّ قال قال عُمَرُ
بن الْخَطَّابِ لَا تُغَالُوا صَدَاقَ النِّسَاءِ فَاِنَّهَا لو کانت مَکْرُمَةً فی الدُّنْیَا او تَقْوًی عِنْدَ اللَّهِ کان اَوْلَاکُمْ وَاَحَقَّکُمْ بها مُحَمَّدٌ (صلیاللهعلیهوسلم) ما اَصْدَقَ امْرَاَةً من نِسَائِهِ ولا اُصْدِقَتْ امْرَاَةٌ من بَنَاتِهِ اَکْثَرَ من اثْنَتَیْ عَشْرَةَ اُوقِیَّةً وَاِنَّ الرَّجُلَ لَیُثَقِّلُ صَدَقَةَ امْرَاَتِهِ حتی یَکُونَ لها عَدَاوَةٌ فی نَفْسِهِ وَیَقُولُ قد کَلِفْتُ اِلَیْکِ عَلَقَ الْقِرْبَةِ او عَرَقَ الْقِرْبَةِ وَکُنْتُ رَجُلًا عَرَبِیًّا مَوْلِدًا ما اَدْرِی ما عَلَقُ الْقِرْبَةِ او عَرَقُ الْقِرْبَةِ.
عمر
بن خطاب گفت: مهر زنان را بالا نگیرید؛ زیرا اگر بالا بودن مهر، سبب کرامت دینی شده و یا جزو
تقوا به حساب میآمد، سزاوارترین شخص به اینکار، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود که برای هیچ زنی از همسران و یا دخترانش بیش از دوازده اوقیه قرار نداده است. و به درستی که مرد هنگامی که مهریه زن را بالا ببرد، در دل دشمنی او را پیدا کرده و میگوید من به خاطر تو مجبور به کارهای سخت شدم، با اینکه من مردی عرب بوده و نمیدانستم سختی کار چیست!!!
البانی این روایت را در صحیح
ابن ماجه شماره ۱۵۳۲ تصحیح کرده است.
و
ابوداوود در
سنن خود مینویسد: حدثنا محمد
بن عُبَیْدٍ ثنا حَمَّادُ
بن زَیْدٍ عن اَیُّوبَ عن مُحَمَّدٍ عن ابی الْعَجْفَاءِ السُّلَمِیِّ قال خَطَبَنَا عُمَرُ رَحِمَهُ الله فقال الا لَا تُغَالُوا بِصُدُقِ النِّسَاءِ فَاِنَّهَا لو کانت مَکْرُمَةً فی الدُّنْیَا او تَقْوَی عِنْدَ اللَّهِ لَکَانَ اَوْلَاکُمْ بها النبی (صلیاللهعلیهوسلم) ما اَصْدَقَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) امْرَاَةً من نِسَائِهِ ولا اُصْدِقَتْ امْرَاَةٌ من بَنَاتِهِ اَکْثَرَ من ثِنْتَیْ عَشْرَةَ اُوقِیَّةً.
عمر
بن خطاب گفت: مهر زنان را بالا نگیرید؛ زیرا اگر بالا بودن مهر، سبب کرامت دینی شده و یا جزو تقوا به حساب میآمد، سزاوارترین شخص به اینکار، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود که برای هیچ زنی از همسران و یا دخترانش بیش از دوازده
اوقیه قرار نداده است.
البانی این روایت را در صحیح ابی داوود شماره ۱۸۵۲ تصحیح کرده است.
و
ترمذی نیز همین روایت را نقل و آن را تصحیح میکند: حدثنا
بن ابی عُمَرَ حدثنا سُفْیَانُ
بن عُیَیْنَةَ عن اَیُّوبَ عن
بن سِیرِینَ عن ابی الْعَجْفَاءِ السُّلَمِیِّ قال قال عُمَرُ
بن الْخَطَّابِ الا لَا تُغَالُوا صَدُقَةَ النِّسَاءِ فَاِنَّهَا لو کانت مَکْرُمَةً فی الدُّنْیَا او تَقْوَی عِنْدَ اللَّهِ لَکَانَ اَوْلَاکُمْ بها نَبِیُّ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) ما عَلِمْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) نَکَحَ شیئا من نِسَائِهِ ولا اَنْکَحَ شیئا من بَنَاتِهِ علی اَکْثَرَ من ثِنْتَیْ عَشْرَةَ اُوقِیَّةً. قال ابو عِیسَی هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ وابو الْعَجْفَاءِ السُّلَمِیُّ اسْمُهُ هَرِمٌ وَالْاُوقِیَّةُ عِنْدَ اَهْلِ الْعِلْمِ اَرْبَعُونَ دِرْهَمًا وَثِنْتَا عَشْرَةَ اُوقِیَّةً اربعمائة وَثَمَانُونَ دِرْهَمًا.
عمر
بن خطاب گفت: مهر زنان را بالا نگیرید؛ زیرا اگر بالا بودن مهر، سبب کرامت دینی شده و یا جزو تقوا بهحساب میآمد، سزاوارترین شخص به اینکار، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود که برای هیچ زنی از همسران و یا دخترانش بیش از دوازده اوقیه قرار نداده است ... و اوقیه نزد اهل علم چهل درهم است و دوازه اوقیه، چهارصد و هشتاد درهم.
و
سیوطی در
جامع الاحادیث مینویسد:
عن مسروقٍ قَالَ: رَکِبَ عُمَرُ
بنُ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ المِنْبَرَ ثُمَّ قَالَ: اَیُّهَا النَّاسُ مَا اِکْثَارُکُمْ فی صِدَاقِ النسَاءِ وَقَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ وَاَصْحَابُهُ وَاِنَّمَا الصدَاقُ فِیمَا بَیْنَهُمْ اَرْبَعُمَائَةُ دِرْهَمٍ فَمَا دُونَ ذالِکَ، فَلَوْ کَانَ الاِکْثَارُ فی ذالِکَ تَقْوَی عِنْدَ اللَّهِ اَوْ مَکْرُمَةً لَمْ تَسْبِقُوهُمْ اِلَیْهَا).
از مسروق روایت شده است که عمر از منبر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بالا رفته و گفت: ای مردم، چه شده است که مهریه زنان خود را بالا میگیرید؟ با اینکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اصحاب او چهارصد
درهم و یا کمتر از آن را مهر قرار میدادند. اگر زیاد بودن مهر، جزو تقوا و یا خصال نیک بود، به طور قطع ایشان پیش از شما چنین میکردند.
بنابراین، مقدار مهریه امّکلثوم در قدم نخست مخالف با سنت رسول خدا است؛ چرا که طبق روایاتی که گذشت، رسول خدا مهریه هیچیک از زنان و دخترانش را زیاد نمیگذاشته. و ثانیاً: مخالف سیره و سنت خود عمر است. آیا اهلسنت میتوانند چنین نسبتی را به عمر بدهند با اینکه اینمطلب مصداق این آیه کریمه است که خداوند میفرماید: «یَاَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ. کَبرَُ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ اَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفْعَلُون؛
ای افرادی که ایمان آوردهاید! چرا سخنی میگویید که عمل نمیکنید؟!. نزد خدا بسیار باعث خشم است که سخنی بگویید که عمل نمیکنید!»
یکی از چیزهایی که اصل وقوع این ازدواج را زیر سؤال میبرد، فرزندانی است که برای امّکلثوم تراشیدهاند. برخی فرزندی برای امّکلثوم ذکر نکردهاند، برخی فقط برای او یک فرزند به نام زید، برخی رقیه را نیز اضافه کرده و برخی سه فرزند به نامهای: زید، رقیه و فاطمه نقل کردهاند.
مسعودی شافعی درباره اولاد عمر مینویسد: اولاد عمر. وکان له من الولد:
عبدالله، وحفصة زوج النبی (صلیاللهعلیهوسلم)، وعاصم، وعبید اللّه، وزید، من اًم، وعبدالرحمن، وفاطمة، وبنات آخر، وعبدالرحمن الاصغر - وهو المحدود فی الشراب، وهو المعروف بابی شحمة - منام.
فرزندان عمر: او فرزندانی به نامهای ذیل داشت:
عبدالله و
حفصه همسر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و عاصم و عبیدالله و زید از یک مادر؛ و عبدالرحمن و فاطمه و دخترانی دیگر، و عبدالرحمن اصغر و همو است که به خاطر شرابخواری حد خورده و معروف به
ابی شحمه است، اینها هم از یک مادر هستند.
طبق این نقل خلیفه دوم فقط یک پسر به نام زید داشته که او هم برادر عاصم و عبیدالله بود که مادر آنها امّکلثوم بنت جرول است و هیچ نامی از فرزندان عمر از امّکلثوم در این نقل دیده نمیشود.
بسیاری از بزرگان اهلسنت فقط یک فرزند را برای عمر نقل کردهاند:
بیهقی در سنن کبرای خود مینویسد: واما امکلثوم فتزوجها عمر
بن الخطاب رضی الله عنه فولدت له زید
بن عمر ضرب لیالی قتال
بن مطیع ضربا لم یزل ینهم له حتی توفی ثم خلف علی امکلثوم بعد عمر عون
بن جعفر فلم تلد له شیئا حتی مات.
امّکلثوم، عمر با او ازدواج کرده و برای او زید
بن عمر را به دنیا آورد که در شب درگیری
ابن مطیع، ضربهای به او وارد شده و تا زمان مردن، از این ضربه در رنج بود؛ سپس پس از عمر، عون
بن جعفر با امّکلثوم ازدواج کرد اما از او صاحب فرزندی نشد تا از دنیا رفت.
و
نویری در
نهایة الارب مینویسد: و تزوج امکلثوم عمر
بن الخطاب فولدت له زید
بن عمر، ثم خلف علیها بعده عون
بن جعفر فلم تلد له حتی مات.
امّکلثوم به ازدواج
عمر بن خطاب در آمده و برای او زید
بن عمر را به دنیا آورد؛ پس از عمر، عون
بن جعفر با او ازدواج کرد اما فرزندی برای او نیاورد تا از دنیا رفت.
و
صفدی نیز، فقط یک فرزند برای امّکلثوم نقل میکند: و امکلثوم تزوجها عمر
بن الخطاب رضی الله عنه فولدت له زیدا.
و امّکلثوم، عمر با او ازدواج کرده و برای عمر، زید را به دنیا آورد.
و
ابن کثیر دمشقی سلفی نیز مینویسد: و اما امکلثوم فتزوجها امیرالمؤمنین عمر
بن الخطاب فولدت له زیدا ومات عنها فتزوجت بعده ببنی عمها جعفر واحدا بعد واحد....
امّکلثوم، امیرالمومنین عمر! با او ازدواج کرده و او برای عمر، زید
بن عمر را بهدنیا آورد. عمر مرد و پس از عمر با فرزندان عمویش جعفر یکی پس از دیگری ازدواج کرد...
اکثر عالمان سنی، گفتهاند که دو فرزند داشته است؛ آنها در ذکر فرزندان عمر از امّکلثوم چنین گفتهاند: وزید الاکبر لا بقیة له ورقیة وامهما امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب
بن عبد المطلب
بنهاشم وامها فاطمة بنت رسول الله.
و زید اکبر، فرزندی نداشت و رقیه؛ مادر این دو امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب
بن عبدالمطلب
بن هاشم است و مادر او نیز فاطمه دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
بلاذری در
انساب الاشراف دختران امّکلثوم از عمر را دو نفر معرفی میکند که با زید سه فرزند میشوند: عبدالرحمن
بن زید
بن الخطاب: کانت تحته فاطمة بنت عمر، وامها امکلثوم، بنت علی
بن ابیطالب، وجدتها فاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم)، واخوها لابیها وامها زید
بن عمر
بن الخطاب، فولدت لعبدالرحمن:
عبدالله وابنةً. وابراهیم
بن نعیم النحام
بن عبدالله بن اسید
بن عبد
بن عوف
بن عبید
بن عویج
بن عدی
بن کعب، کانت عنده رقیة بنت عمر، اخت حفصة لابیها، وامها: امکلثوم بنت علی.
عبدالرحمن
بن زید
بن خطاب، همسر او فاطمه دختر عمر بود که مادرش امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب و مادر بزرگش فاطمه دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. برادر پدری و مادری او زید
بن عمر است و برای عبدالرحمن، فرزندی به نام
عبدالله و یک دختر به دنیا آورد.
ابراهیم
بن نحام
بن عبدالله بن اسید
بن عبد
بن عوف
بن عبید
بن عویج
بن عدی
بن کعب، همسر او رقیه دختر عمر بود، خواهر پدری
حفصه؛ و مادرش امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب.
ابن عساکر دمشقی، روایتی را نقل میکند که طبق آن، امّکلثوم همسر خطاب بوده، نه عمر
بن الخطاب. و حدثنی عمر
بن ابی بکر المؤملی حدثنی سعید
بن عبد الکبیر عن عبد الحمید
بن عبدالرحمن
بن زید
بن الخطاب وامه امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب وکان سبب ذلک ان حربا وقعت فیما بین عدی
بن کعب.
... از عبدالحمید
بن عبدالرحمن
بن زید
بن خطاب که مادرش امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب است روایت شده است که...
جدای از این نکته، بهمطلب مهمتری اشاره میکنیم و آن کلمات و سخنانی است که عالمان اهلسنت درباره زید و خود امّکلثوم زدهاند: اهلسنت برای عمر
بن الخطاب دو فرزند به نام زید ذکر کردهاند، یکی از امّکلثوم بنت جرول و یکی از امّکلثوم دختر امیرمؤمنان. امّکلثوم بنت جرول در
جاهلیت زن عمر بود و با اسلام آوردن عمر از او جدا شد و سپس با شخص دیگری ازدواج کرد.
و امُّ عبید الله امکلثوم: واسمها ملیکة بنت جرول الخزاعیة، وکانت علی شرکها حین نزلت «ولا تمسکوا بعصم الکوافر» فطلقها عمر فتزوجها ابو فهم
بن حذیفة صاحب الخمیصة، وقد تقدم ذکره فی اول الکتاب.
مادر عبیدالله مشهور به امّکلثوم، نام او ملیکه دختر جرول خزاعی است؛ و هنگامی که آیه «ولا تمسکوا بعصم الکوافر» نازل شد، او کافر باقی ماند؛ عمر او را
طلاق داد و ابوفهم
بن حذیفه، با او ازدواج کرد که در اول کتاب ذکر او گذشت.
و
ابن حجر عسقلانی مینویسد: زید
بن عمر
بن الخطاب القرشی العدوی شقیق
عبدالله بن عمر المصغر امهما امکلثوم بنت جرول کانت تحت عمر ففرق بینهما الاسلام لما نزلت ولاتمسکوا بعصم الکوافر فتزوجها ابو الجهم
بن حذیفة وکان زوجها قبله عمر ذکر ذلک الزبیر وغیره فهذا یدل علی ان زیدا ولد فی عهد النبی.
زید
بن عمر
بن خطاب قرشی عدوی، برادر
عبدالله بن عمر اصغر؛ مادر آن دو امّکلثوم دختر جرول است که همسر عمر بوده و هنگامی که آیه «ولا تمسکوا بعصم الکوافر» نازل شد، اسلام بین آن دو جدایی انداخت؛ سپس ابوجهم
بن حذیفه با او ازدواج کرد؛ و پیش از او عمر همسر او بود؛
زبیر و غیر او اینمطلب را ذکر کردهاند و این نشان میدهد که زید (اصغر) در حیات پیامبر به دنیا آمده است.
نکته جالب توجه در این نقل این است که پسر امّکلثوم بنت جرول را که در زمان رسول خدا به دنیا آمده، «زید اصغر» نامیدهاند و زید پسر امّکلثوم دختر امیرمؤمنان را «زید اکبر». اینمطلب اصل وجود فرزندی به نام زید از امّکلثوم دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) زیر سؤال میبرد. چگونه میشود که پسر بزرگتر را «زید اصغر» نامید و پسر کوچکتر را «زید اکبر»! !!.
عالمان اهلسنت بدون توجه به این نکته، اینچنین گفتهاند: و زید الاکبر ورقیة وامهم امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب وامها فاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) وزید الاصغر وعبیدالله وامهما امکلثوم بنت جرول. وفرق الاسلام بین عمر وبین امکلثوم بنت جرول.
و زید اکبر و رقیه، مادر آن دو امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب و مادر او فاطمه دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛ و زید اصغر و عبیدالله مادر آن دو امّکلثوم دختر جرول است؛ و اسلام سبب جدایی عمر و امّکلثوم دختر جرول شد.
بنابراین با کلام عالمان اهلسنت ثابت شد که امّکلثوم دختر ابوبکر است و زید فرزند عمر هم از امّکلثوم بنت جرول بوده، نه از امّکلثوم دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و اهلسنت با استفاده از همین تشابه اسمی، این افسانه را ساختهاند. البته برخی از عالمان سنی، همسر دیگری به نام امّکلثوم را نیز برای عمر ذکر کردهاند.
عاصمی مکی در تعداد زنان عمر مینویسد: والرابع عاصم امه امکلثوم جمیلة بنت عاصم
بن ثابت
بن ابی الافلح حمی الدبر.
چهارمین فرزند عمر، عاصم است؛ مادر او امّکلثوم جمیله دختر عاصم
بن ثابت
بن ابی افلح است.
یعنی خلیفه دوم چهار زن به نام «امّکلثوم» داشته: ۱. امّکلثوم دختر جرول؛ ۲. امّکلثوم دختر ابوبکر؛ ۳. امّکلثوم دختر عاصم
بن ثابت؛ ۴. امّکلثوم دختر امیرمؤمنان.! !!. گویا عالمان اهلسنت با استفاده از این تشابهات اسمی، امّکلثوم دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را نیز اضافه کرده باشند.
یکی از شواهد دروغ بودن این مدعا آن است که برخی از عالمان اهلسنت ادعا کردهاند که خود عمر
بن الخطاب دخترش رقیه را که از امّکلثوم بوده به ازدواج شخصی به نام ابراهیم
بن نعیم درآورده است.
ابن قتیبه دینوری میگوید: ویقال ان اسم بنت امکلثوم من عمر رقیة وان عمر زوجها ابراهیم
بن نعیم النحام فماتت عنده ولم تترک ولدا.
و گفته شده است که نام دختر امّکلثوم از عمر، رقیه بود که عمر او را به ازدواج ابراهیم
بن نعیم نحام درآورده و او نیز نزد ابراهیم از دنیا رفته برای او فرزندی نیاورد.
و
ابن اثیر جزری نیز میگوید: وقد ذکر الزبیر
بن ابی بکر ان عمر
بن الخطاب زوج
ابنته رقیة من ابراهیم
بن نعیم
بن عبدالله النحام.
زبیر
بن ابیبکر گفته است که عمر
بن خطاب دختر خویش را به ازدواج ابراهیم
بن نعیم
بن عبدالله نحام در آورد.
ابن حجر عسقلانی در اینباره مینویسد: وقال الزبیر زوج عمر
بن الخطاب ابراهیم هذا
ابنته قلت وعند البلاذری انه کانت عنده رقیة بنت عمر من امکلثوم بنت علی.
زبیر گفته است که عمر
بن خطاب، این دختر خویش را به ازدواج ابراهیم درآورد؛
بلاذری نیز گفته است که رقیه دختر عمر از امّکلثوم همسر او بوده است.
با توجه به آنچه که در محور پیشین گفته شد، خلیفه دوم در سال هفدهم و یا هیجدهم هجرت با امّکلثوم ازدواج کرده است و در سال ۲۳ هجرت از دنیا رفته؛ یعنی حداکثر شش سال با امّکلثوم زندگی کرده است. و نیز با توجه به اینکه زید
بن عمر، فرزند دیگر امّکلثوم!! ! از او بزرگتر بوده و زید در واپسین سال عمر پدرش به دنیا آمده، چگونه میتوان پذیرفت که عمر بتواند رقیه را که با خوشبینانهترین وضعیت فقط یک یا دو سال داشته، به ازدواج کسی دربیاورد؟
ابن حجر درباره تاریخ تولد زید میگوید: و کان مولده فی آخر حیاة ابیه سنة ثلاث و عشرین.
تولد او در آخر عمر پدرش در سال بیست و سه بوده است.
شاید چون جناب خلیفه، با خود امّکلثوم در کودکی ازدواج کرده، دوست داشته که دختر او نیز در سن شیرخوارگی ازدواج کند!!!.
درباره تاریخ وفات امّکلثوم و زید نیز اختلافهایی وجود دارد. برخی گفتهاند که در زمان
امام حسن (علیهالسّلام) از دنیا رفتهاند و برخی گفتهاند که به دست
عبدالملک بن مروان مسموم شدهاند.
عبدالرزاق صنعانی، زمان مرگ آن دو را زمان حکومت عبدالملک
بن مروان ذکر کرده است. عبدالملک
بن مروان سیزده سال حکومت کرد و در سال ۸۶ هجری از دنیا رفت؛ یعنی امّکلثوم و زید حداقل تا سال ۷۳ هجری زنده بودهاند: قال عبدالرزاق وامکلثوم من فاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) ودخل علیها عمر واولد منها غلاما یقال له زید فبلغنی ان عبد الملک
بن مروان سمهما فماتا وصلی علیهما
عبدالله بن عمر وذلک انه قیل لعبد الملک هذا
بن علی وبن عمر فخاف علی ملکه فسمهما.
عبدالرزاق میگوید: و امّکلثوم فرزند فاطمه دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که عمر با او ازدواج کرده و از او صاحب پسری به نام زید شد؛ و به من خبر رسید که عبدالملک
بن مروان آن دو را سم داده و کشت؛ و
عبدالله بن عمر بر آن دو نماز خواند؛ و علت اینکار اینبود که به عبدالملک گفته شد که زید، پسر علی و پسر عمر است؛ و بههمین سبب او برخلافت خویش از زید ترسید و آن دو را سم داد!
روایات مشهور اهلسنت ثابت میکند، که هر دوی آنها در زمان
سعید بن عاص که از سال ۴۸هـ تا ۵۴هـ امیر
مدینه بوده، از دنیا رفتهاند.
صفدی در
الوافی بالوفیات مینویسد: وتوفی زید رحمه الله شابا فی حدود الخمسین للهجرة.
زید رحمه الله در جوانی در حدود سال پنجاه هجری از دنیا رفت.
و
ابن حجر عسقلانی میگوید: زید
بن عمر
بن الخطاب القرشی العدوی امه امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب مات مع امه فی یوم واحد وکان مولده فی آخر حیاة ابیه سنة ثلاث وعشرین ومات وهو شاب فی خلافة معاویة فی ولایة سعید
بن العاص علی المدینة.
زید
بن عمر
بن خطاب قرشی عدوی، مادر او امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب است که به همراه مادرش در یک روز از دنیا رفتند. ولادت او در اواخر عمر پدرش در سال ۲۳ بود و در جوانی در خلافت
معاویه در زمان امارت سعید
بن عاص بر مدینه از دنیا رفت.
بین این دو نقل بیش از بیست سال تفاوت وجود دارد!!!.
و طبق خطبهای که
ابن طیفور از آن حضرت در
کوفه نقل کرده، ثابت میکند که امّکلثوم تا پس از قضیه کربلا زنده بودهاند: قالت ابدا بحمد الله والصلاة والسلام علی جدی اما بعد یا اهل الکوفة...
چنین گفت که: با ستایش خدا آغاز به سخن میکنم و درود و سلام بر جدّ خویش میفرستم. ای اهل کوفه!. ..
در باره نحوه وفات امّکلثوم و زید نیز اختلافهایی وجود دارد. برخی گفتهاند که هر دوی آنها مریض و همین مریضی سبب مرگ همزمان هر دوی آنها شد.
محمد بن حبیب بغدادی در المنمق و
ابن عساکر دمشقی در
تاریخ مدینة دمشق و
صفدی در الوافی بالوفیات مینویسند: و قد ذکر بعض اهل العلم انه وامه امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب (رحمةاللهعلیهم) وکانت تحت
عبدالله بن جعفر
بن ابیطالب علیه مرضاً جمیعاً وثقلاً ونزل بهما وان رجالاً مشوا بینهما لینظروا ایهما یموت قبل صاحبه فیرث منه الآخر وانهما قبضا فی ساعة واحدة ولم یدر ایهما قبض قبل صاحبه فلم یتوارثا.
بعضی از اهل علم گفتهاند که او و مادرش امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب (رحمةاللهعلیهم) بود که در آن زمان همسر
عبدالله بن جعفر بود هر دو مریض شده و در یک زمان از دنیا رفتند. عدهای بین خانه آن دو، در رفت و آمد بودند تا ببینند که کدامیک پیش از دیگری میمیرد، تا دیگری از او
ارث ببرد؛ اما آن دو در یک زمان مردند و ندانستند که کدامیک زودتر مرده است و بههمین سبب از هم ارث نبردند.
برخی گفتهاند که سنگی به سرش خورد و از دنیا رفت.
ابن حبان مینویسد: فاما امکلثوم فزوجها علی من عمر فولدت لعمر زیدا ورقیة واما زید فاتاه حجر فقتله.
امّکلثوم را علی به ازدواج عمر درآورده و برای او زید و رقیه را بهدنیا آورد؛ اما زید سنگی به سر او اصابت کرده و او را کشت!
ابن قتیبه دینوری اعتقاد دارد که زید در جنگی که بین
بنی عویج و
بنی رزاح اتفاق افتاده، کشته شده است. و اما زید
بن عمر
بن الخطاب فرمی بحجر فی حرب کانت بین بنی عویج وبین بنی رزاح فمات ولا عقب له ویقال انه مات هو وامکلثوم امه فی ساعة واحدة فلم یرث واحد منهما من صاحبه...
اما زید
بن عمر، در درگیری بین عویج و بنی رزاح سنگی به سر او خورد و او را کشت، در حالی که او فرزندی نداشت. همچنین گفته شده است که او مادرش در یک ساعت از دنیا رفته و به همین علت از همدیگر ارث نبردند...
و برخی دیگر از عالمان اهلسنت نوشتهاند که زید در جنگی که بین
قبیله بنی عدی اتفاق افتاده کشته شده است: وتوفیت امکلثوم وابنها زید فی وقت واحد وقد کان زید اصیب فی حرب کانت بین بنی عدی لیلا کان قد خرج لیصلح بینهم فضربه رجل منهم فی الظلمة فشجه وصرعه فعاش ایاما ثم مات وهو وامه فی وقت واحد وصلی علیهما
ابن عمر...
امّکلثوم و فرزندش زید در یک زمان از دنیا رفتند؛ زید در جنگی شبانه بین بنی عدی برای آشتی دادن آنها رفته بود اما در تاریکی یکی از آنها ضربتی به سر او زده او را زخمی کرد. زید چند روز پس از این ماجرا زنده بود، تا اینکه در یک زمان به همراه مادرش از دنیا رفتند؛ و
ابن عمر بر آن دو نماز خواند ....
فولدت له زید
بن عمر وهو زید الاکبر ورقیة بنت عمر وکانت وفاتها ووفاة
ابنها فی ساعة واحدة وکان سبب موته سهما اصابه لیلا فی ثائرة وقعت بین عدی وبنی حذیفة.
امّکلثوم، از عمر صاحب فرزندی به نام زید شد (که زید اکبر همین فرزند است) و دختری به نام رقیه؛ و مردن امّکلثوم و فرزندش در یک زمان بود.
علت مردن زید آن بود که در یک درگیری شبانه بین بنی عدی و بنی حذیفه، تیری به او اصابت کرد.
عبدالرزاق صنعانی، استاد
بخاری مینویسد: قال عبدالرزاق وامکلثوم من فاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) ودخل علیها عمر واولد منها غلاما یقال له زید فبلغنی ان عبد الملک
بن مروان سمهما فماتا وصلی علیهما
عبدالله بن عمر وذلک انه قیل لعبد الملک هذا
بن علی وبن عمر فخاف علی ملکه فسمهما.
عبدالرزاق میگوید: و امّکلثوم فرزند فاطمه دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که عمر با او ازدواج کرده و از او صاحب پسری به نام زید شد؛ و به من خبر رسید که
عبدالملک بن مروان آن دو را سم داده و کشت؛ و
عبدالله بن عمر بر آن دو نماز خواند؛ و علت اینکار این بود که به عبدالملک گفته شد که زید، پسر علی و پسر عمر است؛ و بههمین سبب او برخلافت خویش از زید ترسید و آن دو را سم داد!
آیا زید، فرزند داشت؟ درباره اینکه زید
بن عمر، فرزندی داشته یا نه، نیز دیدگاههای گوناگونی نقل شده. برخی ادعا کردهاند که دارای فرزندانی بوده و برخی با قاطعیت گفتهاند که هیچ بچهای نداشته است.
و زید الاکبر لا بقیة له ورقیة وامهما امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب
بن عبد المطلب
بنهاشم وامها فاطمة بنت رسول الله.
زید اکبر (فرزندی نداشت) و رقیه، مادر آن دو امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب
بن عبدالمطلب
بن هشام و مادر امّکلثوم، فاطمه دختر رسول خدا است.
ابن قدامه مقدسی،
فقیه مشهور
حنابله اعتقاد دارد که او فرزندانی داشته است: فان زید
بن عمر هو
ابن امکلثوم بنت علی الذی صلی علیه معها وکان رجلا له اولاد کذلک.
زید
بن عمر که پسر امّکلثوم دختر علی است که
نماز میت او با مادرش، با هم برگزار شد؛ او مردی بود که فرزندانی داشت.
ابن عساکر دمشقی نیز میگوید: قال الزبیر واما زید
بن عمر
بن الخطاب فکان له ولد فانقرضوا.
زبیر گفته است که زید
بن عمر
بن خطاب، از او فرزندانی به جا ماند؛ اما نسل او منقرض شد.
زید
بن عمر، هنگامی از دنیا رفت، چند سال داشت؟ برخی او را «صغیر؛ خردسال»، برخی دیگر «شاب؛ جوان» و برخی دیگر او را «کان رجلا؛ بزرگسال» معرفی کردهاند.
ابن ابی حاتم رازی در
الجرح و التعدیل و
ابن عساکر دمشقی در
تاریخ مدینه دمشق، او را «صغیر» نامیدهاند: زید
بن عمر
بن الخطاب من امکلثوم بنت علی سمعت ابی یقول ذلک ویقول توفی هو وامه امکلثوم فی ساعة واحدة وهو صغیر لا یدری ایهما مات اول.
زید
بن عمر
بن خطاب، که مادرش امّکلثوم دختر علی بود: از پدرم شنیدم که این را میگفت و میافزود که او در حالی که کودک بود به همراه مادرش در یک زمان از دنیا رفتند و مشخص نشد که کدامیک زودتر مرده است.
ذهبی و
ابن حجر، او را «شاب؛ جوان» نامیدهاند: زید
بن عمر
بن الخطاب، القرشی العدوی، وامه امکلثوم بنت فاطمة الزهراء. قال عطاء الخراسانی: توفی شاباً ولم یعقب.
زید
بن عمر
بن خطاب قرشی عدوی، مادر او امّکلثوم دختر فاطمه زهرا است.
عطاء خراسانی گفته است که او در جوانی از دنیا رفته و فرزندی نداشت.
و
ابن حجر میگوید: زید
بن عمر
بن الخطاب القرشی العدوی امه امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب مات مع امه فی یوم واحد وکان مولده فی آخر حیاة ابیه سنة ثلاث وعشرین ومات وهو شاب فی خلافة معاویة فی ولایة سعید
بن العاص علی المدینة.
زید
بن عمر
بن خطاب قرشی عدوی؛ مادر او امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب است که به همراه مادرش در یک روز از دنیا رفت. ولادت او در آخر عمر پدرش در سال ۲۳ بود و در جوانی در زمان خلافت
معاویه و حکومت
سعید بن عاص بر
مدینه از دنیا رفت.
عدهای دیگر از عالمان اهلسنت گفتهاند هنگامی که زید از دنیا رفت، برای خودش مردی شده بود.
خطیب بغدادی مینویسد: فولدت له زید
بن عمر
بن الخطاب فعاش حتی کان رجلا ثم مات.
امّکلثوم، برای عمر، زید را به دنیا آورد و زید زنده ماند تا اینکه مردی شده و سپس از دنیا رفت.
ابن عساکر دمشقی داستان کتک کاری زید با
بسر بن ابی ارطاة را در حضور معاویه نقل میکند. از این داستان استفاده میشود که زید بزرگسال باشد: حدثنی رجل من الانصار عن ابیه قال وفاقا مع زید
بن عمر
بن الخطاب وامه امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب وامها فاطمة بنت رسول الله، صالی معاویة
بن ابی سفیان فاجلسه علی السریر وهو یومئذ من اجمل الناس واشبههم فبینا هو جالس قال له بسر
بن ارطاة یا
ابن ابی تراب فقال له اایای تعنی لاام لک لک انا والله خیر منک وازکی واطیب فما زال الکلام بینهما حتی نزل زید الیه فخنقه حتی صرعه وبرک علی صدره فنزل معاویة عن سریره فحجز بینهما وسقطت عمامة زید فقال زید والله یا معاویة ما شکرت الحسنی ولا حفظت ما کان منا الیک حیث تسلط علی عبد بنی عامر فقال معاویة اما قولک یا
ابن اخی انی لکفرت الحسنی فوالله ما استعملنی ابوک الا من حاجة الی واما ما ذکرت من الشکر فوالله لقد وصلنا ارحامکم وقضینا حقوقکم وانکم لفی منازلکم فقال زید انا
ابن الخلیفتین والله لا ترانی بعدها ابدا عائدا الیک وانی لاعلم ان هذا لم یکن الا عن رایک قال وخرج زید الینا وقد تشعث راسه وسقطت عمامته.
یکی از
انصار از پدرش روایت کرد که او به همراه زید
بن عمر
بن خطاب که مادرش امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب و دختر فاطمه زهرا است، به نزد معاویة
بن ابی سفیان رفتند. معاویه او را به همراه خویش بر تخت نشاند. زید در آن زمان از زیباترین مردمان بود. در این هنگام که زید بر تخت بود، بسر به او گفت: ای پسر ابوتراب! زید گفت: آیا مقصود تو من هستم؟ ای بی مادر؟ قسم به خدا من از تو بهتر و پاکیزهتر و برتر هستم. و آنقدر سخن بین آن دو رد و بدل شد، تا اینکه زید از تخت پایین آمده و بسر را به زمین زد و بر روی سینه او نشست!
معاویه از تخت خویش پایین آمده و بین آن دو واسطه شد و عمامه زید افتاد. زید گفت: ای معاویه، نیکیهای ما را سزای خوبی ندادی؛ و الطافی را که از جانب ما به تو شده بود، به خوبی حفظ نکردی؛ و بندهای از
بنی عامر را بر من مسلط ساختهای! معاویه گفت: اما اینکه به من گفتی نیکیهای ما را سزای خوبی ندادی، بدان که پدرت من را بهکار نگرفت مگر بهخاطر اینکه او به من محتاج بود! اما اینکه گفتی الطافی که از جانب شما به ما رسیده بود را به خوبی حفظ نکردیم، قسم به خدا که ما با بستگان شما وصلت ایجاد کرده و حقوق شما را ادا کردهایم و شما اکنون در همان جایگاه سابق هستید. زید گفت: من پسر دو خلیفه هستم! قسم به خدا دیگر مرا نخواهی دید که به نزد تو آیم! و میدانم که این سخن و برخورد بُسر، جز طبق نقشه تو نبوده است! سپس زید در حالی که موهایش آشفته و عمامهاش افتاده بود، به نزد ما آمد.
همین داستان را
بلاذری در
انساب الاشراف،
زمخشری در
ربیع الابرار،
ابن حمدون در
التذکرة الحمدونیة،
ابن اثیر در
الکامل فی التاریخ و
ذهبی در
سیر اعلام النبلاء، با اختصار و تفاوتهای در متن نقل کردهاند:
آیا زید میتواند در کودکی و نوجوانی چنین سخنوری کرده و بسر را که فرمانده لشکر معاویه بود، اینچنین به زمین بزند؟ نیز گذشت که اهلسنت ادعا کرده بودند زید در واپسین سال وفات عمر به دنیا آمده است؛ حال اگر مرگ او را در زمان سعید
بن عاص بدانیم، بیش از ۲۸ سال و اگر توسط عبدالملک
بن مروان مسموم شده باشد، بیش از ۵۰ سال سن داشته است!
درباره اینکه چه کسی بر جنازه زید و مادرش نماز خوانده، نیز روایات گوناگونی نقل شده است. برخی گفتهاند که
عبدالله بن عمر و برخی گفتهاند که سعید
بن عاص بر جنازه آن دو نماز خواند:
ابن حجر عسقلانی، میگوید در روایتی صحیح آمده است که
عبدالله بن عمر بر زید و امّکلثوم نماز خواند: واخرج بسند صحیح ان
بن عمر صلی علی امکلثوم وابنها زید فجعله مما یلیه وکبر اربعا.
با
سند صحیح روایت شده است که
ابن عمر بر امّکلثوم و فرزندش زید نماز خواند و زید را در جانب امام قرار داده و چهار تکبیر گفت.
محمد
بن حسن شیبانی از عالمان قرن دوم اهلسنت مینویسد: عن عامر الشعبی، قال: صلی
ابن عمر رضی الله عنه علی امکلثوم بنت علی رضی الله عنه وزید
بن عمر رضی الله عنه
ابنها، فجعل امکلثوم تلقاء القبلة، وجعل زیدا مما یلی الامام.
از عامر شعبی روایت شده است که گفت:
ابن عمر بر امّکلثوم دختر علی (رضیاللهعنه) و زید
بن عمر (رضیاللهعنه) که پسر امّکلثوم بود نماز خواند؛ او امّکلثوم را در سمت
قبله و زید را در سمت امام گذاشت.
و
محمد بن سعد و
عبدالرزاق صنعانی مینویسد: عبدالرزاق عن الثوری عن ابی حصین واسماعیل عن الشعبی ان
بن عمر صلی علی امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب وزید
بن عمر فجعل زیدا یلیه والمراة امام ذلک.
از
شعبی روایت شده است که
ابن عمر بر امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب و زید
بن عمر نماز خواند؛ او زید را نزدیک خویش و زن را در جهت دیگر گذاشت.
و
بخاری در تاریخ الاوسط مینویسد: ۴۱۹ حدثنا محمد
بن الصباح ثنا اسماعیل
بن زکریا عن رزین البزاز حدثنی الشعبی قال توفی زید
بن عمر وامکلثوم فقدموا
عبدالله بن عمر وخلفه الحسن والحسین ومحمد
بن الحنفیة وعبدالله
بن جعفر.
از شعبی روایت شده است که گفت: زید
بن عمر و امّکلثوم از دنیا رفتند؛ مردم
عبدالله بن عمر را بهعنوان امام جماعت جلو فرستادند؛ و در پشت او حسن و حسین و
محمد حنفیه و
عبدالله بن جعفر ایستادند.
البته با توجه به این سعید
بن العاص در آن زمان امیر مدینه بوده، نماز خواندن
عبدالله بن عمر بر جنازه زید و امّکلثوم بعید بهنظر میرسد.
روایات بسیاری نیز نقل شده است که سعید
بن عاص که در آن زمان امیر مدینه بوده، بر جنازه آن دو نماز خوانده است.
ابن ابی شیبه مینویسد: حدثنا حَاتِمُ
بن وَرْدَانَ عن یُونُسَ عن عَمَّارٍ مولی بَنِی هَاشِمٍ قال شَهِدْت امّکلثوم وَزَیْدَ
بن عُمَرَ مَاتَا فی سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ فاخرجوهما فَصَلَّی عَلَیْهِمَا سَعِیدُ
بن الْعَاصِ فَجَعَلَ زَیْدًا مِمَّا یَلِیهِ وَجَعَلَ امّکلثوم بین یَدَیْ زَیْدٍ وفی الناس یَوْمَئِذٍ نَاسٌ من اَصْحَابِ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) وَالْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ فی الْجِنَازَةِ.
من در نزد
بنیهاشم بودم و دیدم که امّکلثوم و زید
بن عمر هر دو در یک زمان از دنیا رفتند؛ مردم آن دو را بیرون آورده و سعید
بن عاص بر آن دو نماز خواند؛ زید را در جانب خویش گذاشت و امّکلثوم را پس از زید. در آن روز در میان مردم گروهی از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و حسن و حسین نیز بودند.
و
احمد بن حنبل، مؤسس
مذهب حنبلی مینویسد: عن عمار مولی بنیهاشم قال شهدت وفاة امکلثوم بنت علی وزید
بن عمر قال فصلی علیهما سعید
بن العاص وقدم امکلثوم بین یدی زید
بن عمر.
از عمار غلام بنیهاشم روایت شده است که گفت: من در زمان مردن امّکلثوم دختر علی و زید
بن عمر حاضر بودم. سعید
بن العاص بر آن دو نماز خواند و محل قرار گرفتن جنازه امّکلثوم (در هنگام نماز) پس از زید
بن عمر بود.
محمد بن علی شوکانی که وهابیها برای سخن او ارزش زیادی قائل هستند، در
نیل الاوطار مینویسد: وَعَنْ الشَّعْبِیِّ اَنَّ امّکلثوم بِنْتَ عَلِیٍّ وَابْنَهَا زَیْدَ
بن عُمَرَ تُوُفِّیَا جمیعا فَاُخْرِجَتْ جِنَازَتَاهُمَا فَصَلَّی عَلَیْهِمَا اَمِیرُ الْمَدِینَةِ فَسَوَّی بین رؤوسهما وَاَرْجُلِهِمَا حین صلی عَلَیْهِمَا
از شعبی روایت شده است که امّکلثوم دختر علی و پسرش زید
بن عمر، هر دو از دنیا رفته و جنازه هر دو را بیرون آوردند؛ در آن زمان امیر مدینه بر آن دو نماز خواند؛ سر و پای آن دو را در یک موازات قرار داده و بر آن دو نماز خواندند.
نکته جالب در این روایت، این است که از قول شعبی نقل شده است که امیر مدینه بر جنازه آن دو نماز خوانده است؛ در حالی که پیش از این روایاتی از او گذشت که
عبدالله بن عمر نماز جنازه را خوانده است. و این یعنی اینکه فقط از شعبی دو قول نقل شده است.
نسائی در المجتبی که یکی از
صحاح سته اهلسنت به حساب میآید، در اینباره مینویسد: وَوُضِعَتْ جَنَازَةُ امّکلثوم بِنْتِ عَلِیٍّ امْرَاَةِ عُمَرَ
بن الْخَطَّابِ وبن لها یُقَالُ له زَیْدٌ وُضِعَا جمیعا وَالْاِمَامُ یَوْمَئِذٍ سَعِیدُ
بن الْعَاصِ وفی الناس
بن عُمَرَ وابو هُرَیْرَةَ وابو سَعِیدٍ وابو قَتَادَةَ فَوُضِعَ الْغُلَامُ مِمَّا یَلِی الْاِمَامَ.
جنازه امّکلثوم دختر علی همسر عمر
بن خطاب و فرزند او را که نامش زید بود، با هم روی زمین نهادند. امام جماعت در آن روز سعید
بن عاص بود، و در میان مردم
عبدالله بن عمر،
ابوهریره و
ابوسعید و
ابوقتاده نیز بودند. جنازه جوان را در جانب امام جماعت نهادند.
و
مالک بن انس، مؤسس
مذهب مالکی در
المدونة الکبری مینویسد: عن نافع عن
بن عمر قال وضعت جنازة امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب من فاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) وهی امراة عمر
بن الخطاب وبن لها یقال له زید فصفا جمیعا والامام یومئذ سعید
بن العاص فوضع الغلام مما یلی الامام وفی الناس
بن عباس وابو هریرة وابو سعید وابو قتادة فقالوا هی السنة.
از
ابن عمر روایت شده است که گفت: جنازه امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب از فاطمه زهرا دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که همسر عمر
بن خطاب بود، به همراه فرزند او که نامش زید بود، در کنار هم خواباندند؛ زید را در جانب امام جماعت گذاشته و امام در آن روز سعید
بن عاص بود و در میان مردم
ابن عباس و ابوهریره و ابوسعید و ابوقتاده نیز بودند و گفتند
مستحب است که اینگونه باشد.
عبدالرازق صنعانی نیز همین روایت را نقل میکند.
ابن ملقن انصاری، روایت نماز خواندن سعید
بن العاص را صحیح میداند: ۹۸۰ اثر سعید
بن العاص انه صلی علی زید
بن عمر
بن الخطاب وامه امکلثوم بنت علی فوضع الغلام بین یدیه والمراة خلفه وفی القوم نحو من ثمانین نفسا من اصحاب النبی صلی الله تعالی علیه وسلم فصوبوه وقالوا هو السنة رواه البیهقی وبنحوه ابو داود والنسائی باسناد صحیح.
روایتی که میگوید سعید
بن عاص بر زید
بن عمر
بن خطاب و مادرش امّکلثوم دختر علی نماز خوانده است و جوان را در کنار امام و زن را بعد از او نهادند و در میان مردم بیشتر از هشتاد نفر از اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده و اینکار را تایید کرده و گفتند اینچنین مستحب است؛ این روایت را
بیهقی نقل کرده و شبیه آن را
ابوداوود و نسائی با
سند صحیح آوردهاند.
یکی از تناقضهای موجود در نقل وفات امّکلثوم، حضور
ابوقتاده بدری است؛ در حالی که او سالها پیش از این واقعه از دنیا رفته است. ابوبکر بیهقی در کتاب معرفة السنن و الآثار، به این اشکال اشاره کرده است: و روینا فی کتاب الجنائز عن
ابن جریج واسامة
بن زید عن نافع مولی
ابن عمر فی اجتماع الجنائز ان جنازة امکلثوم بنت علی امراة عمر
بن الخطاب وابنها زید
بن عمر وضعتا جمیعا والامام یومئذ سعید
بن العاص وفی الناس یومئذ
ابن عباس وابو هریرة وابو سعید وابو قتادة فوضع الغلام مما یلی الامام ثم سئلوا فقالوا: هی السنة. وقد ذکرنا ان امارة سعید
بن العاص انما کانت من سنة ثمان واربعین الی سنة اربع وخمسین وفی هذا الحدیث الصحیح شهادة نافع بشهود ابی قتادة هذه الجنازة التی صلی علیها سعید
بن العاص فی امارته علی المدینة. وفی کل ذلک دلالة علی خطا روایة موسی
بن عبدالله ومن تابعه فی موت ابی قتادة فی خلافة علی. ویشبه ان تکون روایة غلط من قتادة
بن النعمان او غیره ممن تقدم موته الی ابی قتادة. فقتادة
بن النعمان قدیم الموت وهو الذی شهد بدرا منهما. الا ان الواقدی ذکر انه مات فی خلافة عمر وصلی علیه عمر وذکر هذا الراوی ان ابا قتادة صلی علیه علی. والجمع بینهما متعذر.
در کتاب جنائز، روایتی از نافع غلام عمر درباره کنار هم نهادن جنازهها نقل شده است به این صورت که جنازه امّکلثوم دختر علی همسر عمر و فرزندش زید را در کنار هم نهادند و امام آن روز سعید
بن عاص بود و در میان مردم
ابن عباس و ابوهریره و ابوسعید و ابوقتاده بودند و جوان را در جانب امام نهاده و سپس از
صحابه سؤال شد؛ آنها پاسخ دادند که این کار مستحب است و و ما گفتهایم که حکومت سعید
بن عاص از سال ۴۸ تا سال ۵۴ بوده است؛ در این روایت صحیح آمده است که ابی قتاده در این ماجرا که سعید
بن عاص در زمان حکومت خویش در مدینه بر آن نماز خوانده است، حاضر بوده است.
این روایت نشان میدهد که روایت موسی
بن عبدالله و
تابعین او درباره مرگ ابوقتاده در زمان خلافت علی اشتباه است؛ و احتمالا روایت درست، قتاده
بن نعمان یا دیگر کسانی است که پیش از ابوقتاده مردهاند. زیرا قتادة
بن نعمان بسیار پیش از این زمان از دنیا رفته است؛ و اوست که در
جنگ بدر شرکت داشته است. اما مشکل اینجا است که
واقدی میگوید او در زمان خلافت عمر مرده است و عمر بر او نماز خوانده است؛ و این راوی گفته است که علی بر ابوقتاده نماز خوانده است؛ و نمیتوان بین این دو قول جمع کرد.
یعنی در طبق روایات اهلسنت، ابوقتادة در زمان
امیرمؤمنان از دنیا رفته و آن حضرت بر او نماز خواندهاند؛ اما طبق این روایت ابوقتاده در بین کسانی بوده است، که بر امّکلثوم نماز خواندهاند؛ بیهقی برای حل تعارض میگوید روایت نماز امیرمؤمنان بر ابوقتاده اشتباه است؛ و ما میگوییم که طبق قرائن، این روایت، یعنی نماز خواندن بر امّکلثوم و زید، اشتباه بوده و چنین مطالبی زاییده ذهن خیالپردازان است.
اختلاف و تناقض در روایات اهلسنت به حدی است که خودشان هم نمیدانند عمر با کدام دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) ازدواج کرده است. عبدالحی کتانی اعتقاد دارد که عمر با
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) ازدواج کرده است!!! ذکر الشیخ المختار الکنتی فی الاجوبة المهمة نقلا عن الحافظ الدمیری اعظم صداق بلغنا خبره صداق عمر لما تزوج زینب بنت علی فانه اصدقها اربعین الف دینار فقیل له فی ذلک فقال والله ما فی رغبة الی النساء ولاکنی سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یقول کل سبب ونسب ینقطع یوم القیامة الا سببی ونسبی فاردت تاکید النسب بینی وبینه (صلیاللهعلیهوسلم) فاردت ان اتزوج
ابنته کما تزوج
ابنتی واعطیت هذا المال العریض اکراما لمصاهرتی ایاه (صلیاللهعلیهوسلم) ه منها هذا مع کون عمر نهی عن المغالات فی المهر.
مختار کنتی به نقل از
دمیری مینویسد: بزرگترین مهریهای که تاکنون شنیدهایم، مهریهای بود که عمر برای ازدواج با زینب دختر علی قرار داد، مبلغ این مهریه عبارت بود از چهل هزار دینار. و هنگامی که از این مهریه سنگین از وی سؤال شد گفت: من میلی به زنان ندارم؛ ولی از رسول خدا شنیدم که فرمود: تمام نسبها و سببها در
قیامت قطع میشود؛ مگر سبب و نسبت داشتن با من؛ بنابراین دوست داشتم تا نسبت بین من و رسول خدا محکم و استوار بماند و لذا با دختر وی همانگونه که با دختر من ازدواج کرد، ازدواج نمودم و این مهریه سنگین را هم به جهت دامادی رسول خدا بهعهده گرفتم.
اهلسنت برای اینکه به این افسانه آب و تاب بیشتری داده باشند، ادعا کردهاند که
امام حسن و
امام حسین (علیهماالسّلام) نیز در
تشییع جنازه حضور داشتهاند؛ اما برای اینکه نماز خواندن سعید
بن العاص و یا
عبدالله بن عمر را با وجود فرزندان رسول خدا که برادران امّکلثوم و سزاوارتر بر نماز بودند، توجیه نمایند، ادعا کردهاند که خود آنها
عبدالله بن عمر و یا سعید
بن العاص را مقدم کردند و خود پشت سر آن دو نماز خواندند!!! اما این که کدامیک از آن دو امام همام، چنینکاری را کردند، روایات گوناگون است. برخی گفتهاند حسن
بن علی و برخی گفتهاند حسین
بن علی (علیهمالسّلام).
ابن عبد البر در
الاستیعاب مینویسد: و توفیت امکلثوم وابنها زید فی وقت واحد وقد کان زید اصیب فی حرب کانت بین بنی عدی لیلا کان قد خرج لیصلح بینهم فضربه رجل منهم فی الظلمة فشجه وصرعه فعاش ایاما ثم مات وهو وامه فی وقت واحد وصلی علیهما
ابن عمر قدمه الحسن
بن علی.
امّکلثوم و فرزندش زید در یک زمان از دنیا رفتند؛ زید در جنگی شبانه بین بنی عدی برای آشتی دادن آنها رفته بود اما در تاریکی یکی از آنها ضربتی به سر او زده او را زخمی کرد. زید چند روز پس از این ماجرا زنده بود، تا اینکه در یک زمان به همراه مادرش از دنیا رفتند؛ و
ابن عمر بر آن دو نماز خواند؛ حسن
بن علی او را برای نماز جلو فرستاد!
محبالدین طبری مینویسد: وحکی الدولابی وغیره القولین فی موتها عنده اوموته عندها قال ابو عمر ماتت امکلثوم وابنها زید فی وقت واحد وکان زید قد اصیب فی حرب بین بنی عدی لیلا فخرج لیصلح بینهم فضربه رجل منهم فی الظلمة فشجه وصرعه فعاش ایاما ثم مات هو وامه فی وقت واحد وصلی علیهما
ابن عمر قدمه الحسن
بن علی فکانت فیهما سنتان فیما ذکروا لم یورث احدهما من الآخر.
دولابی و غیر او درباره مرگ امّکلثوم در کنار زید یا مرگ زید در کنار امّکلثوم دو روایت نقل کردهاند! ابوعمر گفته است که امّکلثوم و پسرش زید در یک زمان از دنیا رفتند؛ زید در درگیری شبانه بین بنی عدی بیرون رفته بود تا بین آنان آشتی دهد؛ اما در تاریکی شخصی به سر او ضربتی وارد کرد و او را بیهوش ساخت. او چند روز زنده بود تا اینکه به همراه مادرش هر دو در یک زمان از دنیا رفتند؛
ابن عمر بر آن دو نماز خواند؛ حسن
بن علی او را برای نماز جلو فرستاد.
و
عاصمی مکی میگوید: وکان موتها هی وولدها من عمر المسمی زیدا الاکبر المقتول خطا بید خالد
بن اسلم مولی زوجها عمر رضی الله عنه فی وقت واحد وصلی علیهما
ابن عمر قدمه الحسن
بن علی.
مرگ امّکلثوم و پسرش از عمر که نام او زید اکبر بود و به دست خالد
بن اسم، غلام عمر به اشتباه کشته شد، در یک زمان بود؛
ابن عمر بر آن دو نماز خواند و حسن
بن علی
ابنعمر را برای نماز جلو فرستاد!
در عدهای از روایات نیز تصریح شده است که حسین
بن علی (علیهماالسلام)،
عبدالله بن عمر را مقدم کرد و اصلاً نامی از امام حسن (علیهالسّلام) در روایت برده نشده است.
محمد بن یوسف عبدری مینویسد: و قد قدم الحسین
عبدالله بن عمر للصلاة علی جنازة اخته امکلثوم وابنها زید
بن عمر قال
ابن رشد: وهذا لا حجة فیه اذ یحتمل انه قدمه لسنه ولاقراره بفضله لا لانه احق.
حسین،
عبدالله بن عمر را برای نماز بر جنازه خواهرش امّکلثوم و فرزندش زید
بن عمر جلو فرستاد.
ابن رشد گفته است که اینکار حسین حجت نیست؛ زیرا شاید او
ابن عمر را به خاطر امری مستحبی و یا بهخاطر اعتراف به برتری او مقدم کرده است؛ زیرا
ابن عمر سزاوارتر بود!
در بعضی از روایات اصلا نامی از حسن
بن علی (علیهماالسلام) و حضور ایشان در نماز بر امّکلثوم برده نشده است و تنها نام حسین
بن علی برده شده است!
محمد ضیاء الاعظمی میگوید: الشعبی قال: صَلّی
ابن عمر علی زید
بن عمر وامه امکلثوم بنت علی، فجعل الرجل مما یلی الامام والمراة من خلفه، فصَلَّی علیهما فکبر اربعاً وخلفه
ابن الحنفیة، والحسین
بن علی، وابن عباس.
شعبی گفته است که
ابن عمر، بر زید
بن عمر و مادرش امّکلثوم دختر علی نماز خواند؛ او مرد را در جانب خویش و زن را بعد از جنازه مرد قرار داد و بر آن دو نماز خواند و چهار تکبیر گفت. پشت سر او
محمد حنفیه و حسین
بن علی و
ابن عباس نیز بودند.
از روایت
بیهقی نیز استفاده میشود که امام حسن (علیهالسّلام) در
تشیع جنازه و نماز حضور نداشته است: اخبرنا ابو الحسین
بن الفضل انبا
عبدالله بن جعفر ثنا یعقوب
بن سفیان ثنا ابو نعیم ثنا رزین بیاع الرمان عن الشعبی قال صلی
بن عمر علی زید
بن عمر وامه امکلثوم بنت علی فجعل الرجل مما یلی الامام والمراة من خلفه فصلی علیهما اربعا وخلفه
بن الحنفیة والحسین
بن علی وبن عباس رضی الله عنهما.
ابن عمر بر زید
بن عمر و مادرش امّکلثوم دختر علی نماز خواند؛ او جنازه مرد را در جانب خویش و جنازه زن را بعد از آن قرار داد؛ و بر آن دو نماز خوانده و چهار تکبیر گفت. در پشت سر او محمد حنفیه و حسین علی و
ابن عباس بودند.
و
بخاری در تاریخ الاوسط مینویسد:
۴۱۹ حدثنا محمد
بن الصباح ثنا اسماعیل
بن زکریا عن رزین البزاز حدثنی الشعبی قال توفی زید
بن عمر وامکلثوم فقدموا
عبدالله بن عمر وخلفه الحسن والحسین ومحمد
بن الحنفیة وعبدالله
بن جعفر.
از شعبی روایت شده است که گفت: زید
بن عمر و امّکلثوم از دنیا رفتند؛ مردم
عبدالله بن عمر را بهعنوان امام جماعت جلو فرستادند؛ و در پشت او حسن و حسین و محمد حنفیه و
عبدالله بن جعفر ایستادند.
اهلسنت برای اینکه ازدواج عمر و امّکلثوم را ثابت کنند، روایات ساختگی فراوانی را نقل کردهاند که از شنیدن و خواندن آنها عرقشرم از پیشانی هر مسلمان با غیرتی جاری میشود. اثبات حسن روابط به چه قیمتی؟ آیا این قدر ارزش دارد که چنین روایاتی جعل و چنین تعابیر زشت و زنندهای مطرح کنند؟ اهلسنت با مطرح کردن این روایات هم به رسول خدا و امیرمؤمنان (علیهماالسلام) اهانت کردهاند و هم آبروی خلیفه دوم را ریختهاند. ازدواج امّکلثوم با عمر عوارضی دارد که کمترین عارضه آن خیانت به ناموس رسول خدا توسط خلیفه دوم است، آیا اهلسنت این عوارض را میپذیرند؟
ابن حجر عسقلانی که یکی از استوانههای علمی
اهلسنت و حافظ علی الاطلاق آنها است، در کتاب تلخیص الحبیر و الاصابة و بسیار دیگر از بزرگان اهلسنت، این جملات توهینآمیز را نقل کردهاند: عن مُحَمَّدِ
بن عَلِیِّ
بن الْحَنَفِیَّةِ اَنَّ عُمَرَ خَطَبَ الَی عَلِیٍّ
ابْنَتَهُ امّکلثوم فذکر له صِغَرَهَا فقال اَبْعَثُ بها الَیْک فَاِنْ رَضِیت فَهِیَ امْرَاَتُک فَاَرْسَلَ بها الَیْهِ فَکَشَفَ عن سَاقِهَا فقالت لَوْلَا اَنَّک اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَصَکَکْت عَیْنَک وَهَذَا یُشْکَلُ علی من قال انَّهُ لَا یَنْظُرُ غیر الْوَجْهِ وَالْکَفَّیْنِ.
از محمد
بن علی روایت شده است که عمر امّکلثوم را از علی (علیهالسّلام) خواستگاری کرد، امام خردسال بودن او را یادآوری کرد. امام علی (علیهالسّلام) فرمود: من امّکلثوم را به نزد تو میفرستم، اگر خوشت آمد، او را به همسری خود انتخاب کن. امام (علیهالسّلام) امّکلثوم را نزد عمر فرستاد، عمر ساق پای امّکلثوم را برهنه کرد! امّکلثوم فرمود: اگر خلیفه نبودی چشمت را کور میکردم!
و نیز
ذهبی یکی دیگر از استوانههای علمی اهلسنت در
سیر اعلام النبلاء و بسیار دیگر از بزرگان اهلسنت، این توهین را به صورت دیگری نقل کردهاند: قال عمر لعلی: زوجنیها ابا حسن، فانی ارصُدُ من کرامتها مالا یرصد احد، قال: فانا ابعثها الیک، فان رضیتها، فقد زَوَّجْتُکها، یعتل بصغرها، قال: فبعثها الیه ببُرْدٍ، وقال لها: قولی له: هذا البرد الذی قلت لک، فقالت له ذلک. فقال: قولی له: قد رضیت رضی الله عنک، ووضع یده علی ساقها، فکشفها، فقالت: اتفعل هذا؟ لولا انک امیر المؤمنین، لکسرت انفک، ثم مضت الی ابیها، فاخبرته وقالت: بعثتنی الی شیخ سوء!.
عمر به علی (علیهالسّلام) گفت: امّکلثوم را به همسری من در بیاور، من میخواهم به وسیله این ازدواج به کرامتی برسم که احدی نرسیده است. امام گفت: من او را نزد تو میفرستم، اگر رضایتش را جلب کردی، او را به عقدت درمیآورم (گرچه امّکلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه آورد) امام (علیهالسّلام) امّکلثوم را به همراه پارچهای نزد عمر فرستاد و به او گفت: از جانب من به عمر بگو، این پارچهای است که به تو گفته بودم، امّکلثوم نیز سخن امام را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت از جانب من بگو، من راضی شدم خدا از تو راضی باشد. سپس عمر دستش را بر ساق امّکلثوم نهاد و آن را برهنه کرد. امّکلثوم گفت: چرا چنین میکنی؟ اگر خلیفه نبودی، دماغت را میشکستم. سپس نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار کرد و گفت: مرا به نزد پیر مرد بدی فرستادی.
آرایش امکلثوم توسط امیر مومنان پیش از ازدواج، و لمس ساق و بوسیدن او توسط عمر! همچنین
خطیب بغدادی در کتاب
تاریخ بغداد تعابیر بسیار زشتتر و زنندهتری نقل کرده است: فقام علی فامر بابنته من فاطمة فزینت ثم بعث بها الی امیرالمؤمنین عمر فلما رآها قام الیها فاخذ بساقها وقال قولی لابیک قد رضیت قد رضیت قد رضیت فلما جاءت الجاریة الی ابیها قال لها ما قال لک امیرالمؤمنین قالت دعانی وقبلنی فلما قمت اخذ بساقی وقال قولی لابیک قد رضیت فانکحها ایاه.
علی (علیهالسّلام) دخترش را آرایش کرد و نزد عمر فرستاد، عمر هنگامی که او را دید، به سوی او آمد و ساق پای او را گرفت و به او گفت: به پدرت بگو، راضی شدم، راضی شدم، راضی شدم. و امّکلثوم نزد پدرش آمد، امام از او پرسید: عمر به تو چه گفت: امّکلثوم عرض کرد: مرا صدا زد، و بوسید!، هنگامی که بلند شدم، ساق پایم را گرفت! گفت: از جانب من به پدرت بگو، راضی شدم.
از آنجایی که خلفای سهگانه خود را خلیفه و جانشین مطلق
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانستند، تمام مقامات و اختیارات آن حضرت را نیز برای خود قائل بودند؛ از جمله اینکه خود را مصدر تشریع میدانستند. بدعتها و انحرافهای که از آنها به صورت گسترده در کتابهای اهلسنت نقل شده، بهترین شاهد برای اثبات اینمطلب است. خلفا دیده بودند که رسول خدا، تعداد رکعات نماز، نحوه خواندن آن، مقدار
زکات و ... را تعیین میکند؛ فکر کردند که آنها نیز میتوانند تغییراتی را در
احکام شرعی به وجود بیاورند. حذف «حی علی خیر العمل» و اضافه کردن «الصلاة خیر من النوم» در
اذان، تغییرات گسترده در
نماز،
حج، زکات و ... از یادگاریهای ۲۵ ساله حکومت خلفای سهگانه است. با تبلیغاتی که آنها انجام داده بودند، مردم نیز با همین دید به خلفا مینگریستند؛ تا جایی که سنت
شیخین را در کنار
کتاب خدا و
سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معتبر و رعایت آن را برای همگان لازم میدانستند.
از جمله کارهایی که اهلسنت آن را به عمر نسبت داده و پیروان او همین عمل را مصدر تشریع قرار داده و عین همان و حتی به مراتب زشتتر از آن را مرتکب شدند، قضیه کشف ساق بود. طبق روایات اهلسنت،
عبدالله، پسر خلیفه از کسانی بود که از همین عمل پدرش تقلید کرد و کشف ساق دختران و کنیزکان را پیش از محرمیت حق خود میدانست.
عبدالرزاق صنعانی، در کتاب معتبر المصنف مینویسد: ۱۳۲۰۰ عبدالرزاق عن
عبدالله بن عمر عن نافع عن
بن عمر ومعمر عن ایوب عن نافع عن
بن عمر کان اذا اراد ان یشتری جاریة فراضاهم علی ثمن وضع یده علی عجزها وینظر الی ساقیها وقبلها یعنی بطنها.
از
ابن عمر روایت شده است که هر زمان میخواست کنیزی بخرد، هنگامی که صحبت درباره قیمت را با صاحب کنیز تمام میکرد، دست بر باسن کنیز گذاشته و به ساق و فرج او نگاه میکرد؛ مقصود از فرج در این روایت شکم است!! !
قُبُل در زبان عربی معنای مشخصی دارد؛ اما این که چرا در این روایت «بطن» معنا شده است، باید ریشه آن را در
تعصب و جانبداری کورکورانه پیروان خلیفه از فرزند عمر جستجو کرد.
و در روایت دیگر مینویسد: ۱۳۲۰۲ عبدالرزاق عن معمر عن عمرو
بن دینار عن مجاهد قال مر
بن عمر علی قوم یبتاعون جاریة فلما راوه وهم یقلبونها امسکوا عن ذلک فجاءهم
بن عمر فکشف عن ساقها ثم دفع فی صدرها وقال اشتروا قال معمر واخبرنی
بن ابی نجیح عن مجاهد قال وضع
بن عمر یده بین ثدییها ثم هزها.
ابن عمر، بر گروهی گذشت که کنیزی را میفروختند؛ هنگامی که او را دیدند، دست از بررسی اعضای بدن کنیز برداشتند!
ابن عمر به نزد آنها آمده و ساق او را برهنه کرده و سپس با دست به سینه او زده و گفت: او را بخرید. همچنین روایت شده است که
ابن عمر دست خود را بین سینههای او گذاشته و سپس تکان داد!!
و در ادامه مینویسد: ۱۳۲۰۵ عبدالرزاق عن
بن جریج عن نافع ان
بن عمر کان یکشف عن ظهرها وبطنها وساقها ویضع یده علی عجزها.
از
ابن عمر روایت شده است که او پشت و شکم و ساق کنیز را برهنه کرده و دست بر باسن او میگذاشت!
این عمل که اهلسنت به خلیفه نسبت دادند، پس از او به عنوان سنتی قابل احترام در میان پیروانش درآمده و اجرای آن را برای خود لازم میدانستند.
بسر بن ابی ارطاة، جنایتکار مشهور تاریخ از کسانی است که به دستور معاویه همین عمل را در حق زنان مسلمان تکرار کرد.
ابن عبد البر در کتاب
الاستیعاب مینویسد: عن ابی ارباب وصاحب له انهما سمعا ابا ذر (رضیاللهعنه) یدعو و یتعوذ فی صلاة صلاها اطال قیامها ورکوعها وسجودها قال فسالناه مم تعوذت وفیم دعوت فقال تعوذت بالله من یوم البلاء ویوم العورة فقلنا وما ذاک قال اما یوم البلاء فتلتقی فتیان من المسلمین فیقتل بعضهم بعضا. واما یوم العورة فان نساء من المسلمات لیسبین فیکشف عن سوقهن فایتهن کانمت اعظم ساقا اشتریت علی عظم ساقها فدعوت الله الا یدرکنی هذا الزمان ولعلکما تدرکانه قال فقتل عثمان ثم ارسل معاویة بسر
بن ارطاة الی الیمن فسبی نساء مسلمات فاقمن فی السوق.
از ابو ارباب و دوست او روایت شده است که از
ابوذر شنیدند که دعا کرده و در
نماز قیام و
رکوع و
سجود خویش را طولانی کرد و در آن به خدا پناه میبرد! از او پرسیدیم که از چه چیزی به خدا پناه میبری؟ پاسخ داد از روز بلا و روز عورت! گفتیم این دو روز چه روزهایی است؟ در پاسخ گفت: روز بلا، روزی است که دو گروه از مسلمانان با یکدیگر جنگیده، بعضی از آنان بعضی دیگر را میکشند. و روز عورت روزی است که زنان مسلمان را اسیر کرده در بازار ساقهای آنان را برهنه میکنند؛ و هر کدام را که ساق درشتتری داشت، میخرند. از خدا خواستم که آن زمان را نبینم اما شاید شما آن زمان را ببینید. چیزی نگذشت که
عثمان کشته شد و
معاویه بسر
بن ارطاة را به
یمن فرستاده و زنان مسلمان را اسیر کرده به بازار آوردند!
هنگامی که اهلسنت چنین روایتی را نقل میکنند که جانشین رسول خدا، حرمت ناموس رسول خدا را رعایت نمیکند و ساق او را برهنه میکند، از
عبدالله بن عمر و یا بُسر
بن ابی ارطاة چه انتظاری میتوان داشت!!!. به قول
سعدی:
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی ••••• برآورند غلامان او درخت از بیخ
عالمان اهلسنت، همین عمل را مصدر تشریع قرار داده و استحباب نگاه کردن به بدن زن پیش از ازدواج را استفاده کردهاند.
محمد بن اسماعیل صنعانی در
سبل السلام مینویسد: دلت الاحادیث علی انه یندب تقدیم النظر الی من یرید نکاحها وهو قول جماهیر العلماء والنظر الی الوجه والکفین لانه یستدل بالوجه علی الجمال او ضده والکفین علی خصوبة البدن او عدمها. وقال الاوزاعی ینظر الی مواضع اللحم. وقال داود ینظر الی جمیع بدنها. والحدیث مطلق فینظر الی ما یحصل له المقصود بالنظر الیه ویدل علیه فهم الصحابة لذلک ما رواه عبدالرزاق وسعید
بن منصور ان عمر کشف عن ساق امکلثوم بنت علی.
روایات دلالت میکند که
مستحب است به بدن کسی که میخواهد با او ازدواج کند، نگاه کند! این نظر همه علما است. اما این نگاه به صورت و دست و پا تا مچ است؛ زیرا صورت علامت زیبایی و دست و پا تا مچ، نشاندهنده سلامت بدن یا عدم آن است.
اوزاعی گفته است به هر جایی که گوشت میآورد میتوان نگاه کرد! و داوود گفته است میتوان به همه بدن نگاه کرد! روایت مطلق است، پس میتوان به هر جایی که مقصود او را از ازدواج برآورده میکند، نگاه کند! دلیل بر اینمطلب فهم
صحابه است، و یکی از این موارد، روایتی است که عبدالرزاق و سعید
بن منصور روایت کردهاند که عمر ساق امّکلثوم دختر علی را برهنه کرد!
برخی دیگر از عالمان سنی که میدانستهاند دستدرازی خلیفه به ناموس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، عمل بسیار زشتی محسوب میشود، برای دفاع از آبروی خلیفه توجیهات خندهداری کردهاند.
ابن حجر هیثمی مینویسد: و تقبیله وضمه لها علی جهة الاکرام لانها لصغرها لم تبلغ حدا تشتهی حتی یحرم ذلک....
بوسیدن و در آغوش گرفتن امّکلثوم، به خاطر اکرام او بوده است؛ زیرا امّکلثوم به علت کمی سن، به حدی نرسیده بود که شهوت را برانگیزد تا این کارها درباره او
حرام باشد!
چگونه است که امّکلثوم، زشتی این عمل را درک میکند و میخواهد دماغ خلیفه را بشکند، یا چشم او را کور کند؛ اما به حدی نرسیده است که دستدرازی به او حرام باشد؟ اگر بوسیدن امّکلثوم به خاطر احترامش بوده، برهنه کردن ساق او برای چیست؟ آیا تا به حال دیده و یا شنیدهاید که کسی با برهنه کردن ساق دختری، بخواهد او را مورد تکریم قرار دهد؟ جالب این است که همین دختر خردسالی که به قول
ابن حجر به حدی نرسیده که شهوت خلیفه را برانگیزد؛ میتواند در مدت کوتاهی سه فرزند به دنیا بیاورد!!!
زشتی این عمل به حدی بوده که حتی صدای طرفداران را نیز درآورده و به قول معروف آش آنقدر شور شده که صدای آشپز هم در آمده است.
سبط ابن جوزی در اینباره میگوید: ذکر جدی فی کتاب منتظم ان علیاً بعثها لینظرها و ان عمر کشف ساقها و لمسها بیده، هذا قبیح والله. لو کانت امة لما فعل بها هذا. ثم باجماع المسلمین لایجوز لمس الاجنبیه.
جدّ من در کتاب المنتظم نقل کرده است که علی (علیهالسّلام) امّکلثوم را نزد عمر فرستاد تا او را بنگرد؛ اما عمر ساق پایش را برهنه کرد و با دستش آن را لمس کرد. به خدا قسم چنین چیزی قبیح است، حتی اگر او
کنیز بود، عمر حق نداشت اینکار را انجام دهد؛ چرا که به
اجماع مسلمین دست زدن به زن نامحرم جایز نیست.
شهید
قاضی نورالله شوشتری در اینباره میگوید: وانی لاقسم بالله علی ان الف ضربة علی جسده (علیهالسّلام) واضعافه علی جسد اولاده اهون علیه من ان یرسل
ابنته الکریمة الی رجل اجنبی قبل عقدها ایاه لیریها فیاخذها ذلک الرجل ویضمها الیه ویقبلها ویکشف عن ساقها وهل یرضی بذلک من له ادنی غیرة من آحاد المسلمین.
من به خدا قسم میخورم که هزار ضربه بر بدن امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و بیشتر از آن بر بدن فرزندانش، برای آنان راحتتر است از اینکه دختر گرامی خود را پیش از عقد به نزد مردی نامحرم بفرستد تا اینکه او را ببیند و سپس او را در آغوش گرفته و ببوسد و ساق او را برهنه کند! آیا کسی از مسلمانان هست که اندکی
غیرت داشته باشد و به اینکار راضی شود؟
و سیدناصر حسین هندی در اینباره مینویسد: ومن العجائب ان واضع هذ الخبر لقلة حیائه قد افتری ان سیاقه المنکر ان عمر
بن الخطاب معاذ الله قد کشف ساق سیدتنا امکلثوم (علیهالسّلام) وهذا کذب عظیم، وبهتان جسیم، تقشعر منه الجلود، وتنفر عنه کل قلب ولو کان الجلمود، ولعمری ان هذا المفتری الکذاب قد فاق فی الفریة والفضیحة وبالجراة والجسارة علی مختلق السیاق السابق الذی اورده
ابن عبد البر، اولا بغیر سند، فان ذلک المختلق المدحور قد ذکر فی سیاق المذکور وضع الید علی الساق.... ومن البین ان وضع الید علی الساق وان کان منکرا قبیحا جدا، ولکن هذا الخبیث الذی یقول: فکشف عن ساقها، یظهر خبثه صراحة... ومما یضحک الثکلی ان وضاع هذا السیاق السائق الی الجحیم قد نسب الی سیدتنا امکلثوم (سلاماللهعلیها) انها لما احست بقبح عمر
بن الخطاب، اقسمت بالله وهددته بلطم عین امامه.
از عجایب این است که جاعل این روایت، به خاطر بی حیاییاش، روایت را با متنی غیرقابل پذیرش به
دروغ نقل کرده است که عمر
بن خطاب معاذ الله ساق امّکلثوم را برهنه کرده است! و این دروغی بزرگ و تهمتی زشت است که بدنها را میلرزاند و قلبها را هر چند سخت چرکین میکند.
قسم به جان خودم، این دروغگو، در دروغگویی و بیحیایی و جرات و جسارت را از راوی روایت پیشین که
ابن عبد البر آن را بدون سند نقل کرده بود، واردتر است!!! زیرا آن دروغگو تنها دست نهادن بر ساق را آورده بود!! واضح است که دست نهادن بر روی ساق اگرچه قبیح است؛ اما این پلید میگوید او ساق امّکلثوم را برهنه کرد! و راوی دروغگو به صراحت خبث باطن خود را آشکار میکند. از مطالبی که حتی مادر جوان مرده را به خنده میآورد، آن است که جاعل این روایت، که مردم را به سوی
جهنم فرا میخواند، گفته است که امّکلثوم هنگامی که احساس کرد عمر قصد سوء دارد، به خدا قسم خورده و او را تهدید کرد که به چشم امامش، سیلی خواهد نواخت!! !
آیا سزاوار است که به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) چنین نسبتهای ناروایی داده شود؟ آیا آن حضرت دخترش را پیش از ازدواج و محرمیت به چنین دیدار شرمآوری میفرستد؟ ما نیز به جعلی بودن این روایات یقین داریم؛ اما از آنجایی که برترین دانشمندان سنی؛ از جمله شمسالدین ذهبی و
ابن حجر عسقلانی با آب و تاب فراوان، این مطالب را مطرح کردهاند، از آنها میپرسیم: چگونه است که یک دختر خردسال زشتی چنین عملی را درک میکند؛ اما خلیفه مسلمین آن را درک نمیکند؟ آیا سزاوار است که جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین عمل زشتی را انجام دهد؟ اگر این عمل را نمیپسندید، چرا آن را در حق ناموس رسول خدا نقل میکنید؟
نکته شگفتآور و خندهدار در این افسانه این است که هنگامی که خلیفه دوم با وقاحت تمام، ساق امّکلثوم را برهنه و صورتش را میبوسد، و امّکلثوم با درک زشتی این عمل، میخواهد چشمان خلیفه را کور کند؛ اما در عینحال به او لقب امیرمؤمنان میدهد!! ! آیا امکان دارد که امّکلثوم چنین فردی را، امیر و فرمانده افراد با ایمان خطاب کند؟!
سیدناصر حسین الهندی در کتاب افحام الاعداء و الخصوم در اینباره مینویسد: و مما یدل علی قلة حیاء هؤلاء الکذابین انهم ینسبون الی سیدتنا امکلثوم (علیهالسّلام) انها وصفت عمر
بن الخطاب ب امیرالمؤمنین ولا یشعرون ان السیدة التی ولدت فی بیت النبوة وترعرعت من جرثومة الرسالة کیف تخاطب رجلا وضع یداه علی ساقها، او کشف ساقاها، واستحق عنده ان یکسر انفه او یلطم عینیه بهذا الخطاب الجلیل. و لعمری ان الواضع للسیاق الاول احق بالتعسیر والتندید، حیث اورد فی سیاقه بعد ذکر التشویر والتهدید، انها لما جاءت اباها اخبرته الخبر، وقال: بعثتنی الی شیخ سوء، افیکون هذا الشیخ الذی اسوا المجسم مستحقا للوصف بامرة المؤمنین؟ حاشا وکلا ان هذا لاختلاق واضح والله لا یهدی کید الخائنین.
از مطالبی که بیحیایی این دروغگویان را میرساند، آن است که به بانوی ما امّکلثوم نسبت میدهند که او عمر را امیرمؤمنان خوانده است!! ! ولی خبر ندارند که این بانو، در خانه نبوت بزرگ شده و از سرچشمه نبوت سیراب شده است؛ چگونه ممکن است کسی را که دست بر ساق او نهاده یا آن را برهنه کرده است و به نظر او مستحق شکستن بینی و سیلی زدن به چشم است را اینگونه با این خطاب احترامآمیز، صدا بزند!! !
مشخص است که جاعل روایت اول، سزاوارتر است که بیشتر
عذاب شود؛ زیرا در سخن خویش بعد از ذکر سخنان امّکلثوم و تهدید عمر میگوید که او به نزد پدرش آمده و ماجرا را نقل کرده و میگوید: پدر! من را به نزد پیرمردی پلید فرستادی! آیا این پیرمرد که چنین کار زشتی کرده است، سزاوار است که با وصف امیرمؤمنان مورد خطاب قرار گیرد؟ به طور قطع چنین نیست و این دروغی واضح است و خداوند نیرنگ نیرنگبازان را به انجام نمیرساند.
اهلسنت ادعا میکنند که عمر با امّکلثوم ازدواج کرده است، اگر چنین مطلبی صحت دارد، چرا هنگامی که
مغیرة بن شعبه به امّکلثوم توهین میکند، غیرتش به جوش نمیآید و از همسرش دفاع نمیکند.
ابن خلکان در
وفیات الاعیان مینویسد: ثم انام جمیل وافقت عمر
بن الخطاب رضی الله عنه بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر اتعرف هذه المراة یا مغیرة قال نعم هذه امکلثوم بنت علی فقال له عمر اتتجاهل علی والله ما اظن ابا بکرة کذب علیک وما رایتک الا خفت ان ارمی بحجارة من السماء.
ام جمیل (کسی که سه نفر شهادت دادند مغیره با او
زنا کرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهایی یافت) در
حج، با عمر همراه شده و مغیره نیز در آن زمان در
مکه بود. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را میشناسی؟ مغیره در پاسخ گفت: آری این امّکلثوم دختر علی است! عمر گفت: آیا خودت را به بیخبری میزنی؟ قسم به خدا من گمان میکنم که ابوبکرة درباره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان که تو را میبینم میترسم که از آسمان سنگی بر سر من فرود آید!
و
ابوالفرج اصفهانی مینویسد:
حدثنا
ابن عمار والجوهری قالا حدثنا عمر
بن شبة قال حدثنا علی
بن محمد عن یحیی
بن زکریا عن مجالد عن الشعبی قال کانتام جمیل بنت عمر التی رمی بها المغیرة
بن شعبة بالکوفة تختلف الی المغیرة فی حوائجها فیقضیها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر اتعرف هذه قال نعم هذه امکلثوم بنت علی فقال له عمر اتتجاهل علی والله ما اظن ابا بکرة کذب علیک وما رایتک الا خفت ان ارمی بحجارة من السماء.
ام جمیل همان کسی است که مغیره را به زنای با او متهم کردند و در کوفه به نزد مغیره رفته و کارهای او را انجام میداد! این زن در زمان حج با مغیره و عمر همراه شد. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را میشناسی؟ پاسخ داد: آری این امّکلثوم دختر علی است!
عمر گفت: آیا در مقابل من خود را به بیخبری میزنی؟ قسم به خدا من گمان ندارم که ابوبکرة در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمیبینم، مگر آنکه میترسم از آسمان سنگی بر سر من فرود آید!
زنا کردن مغیره با امّجمیل، مشهور و معروف و امّجمیل به بدکاره بودن شهره شهر و انگشت نمای عام و خاص بود. چرا هنگامی که مغیرة
بن شعبه، دختر رسول خدا بود، با چنین زنی زناکاری مقایسه میکند، خلیفه دوم او را مجازات نمیکند؟ اگر همسر او بود، باید غیرتش به جوش میآمد و از همسرش دفاع میکرد.
طبق ادعای اهلسنت، هنگامی که
خلیفه دوم به خواستگاری امّکلثوم رفت،
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) خردسال بودن او را بهانه و از پذیرش ازدواج خودداری کرد؛ اما خلیفه دوم اصرار و دلیلی آورد که امیرمؤمنان پذیرفت!!!.
عبدالرزاق صنعانی مینویسد:
تزوج عمر
بن الخطاب امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب وهی جاریة تلعب مع الجواری فجاء الی اصحابه فدعوا له بالبرکة فقال انی لم اتزوج من نشاط بی ولکن سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یقول ان کل سبب ونسب منقطع یوم القیامة الا سببی ونسبی فاحببت ان یکون بینی وبین نبی الله صلی الله علیه وسلم سبب ونسب.
عمر
بن خطاب با امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب ازدواج کرد. امّکلثوم دختری کوچک بود که با دیگر دختران بازی میکرد! عمر به نزد یاران خویش آمده و آنها برای او طلب برکت کردند. عمر گفت: علت ازدواج من به خاطر شور و شوق جوانی نیست! اما از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدهام که میفرمود: هر سبب و نسبی در
روز قیامت قطع خواهد شد، مگر سبب و نسب من! و من دوست داشتم که بین من و پیامبر سبب و نسبی باشد.
در حالی که به اتفاق
شیعه و
سنی،
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با دختر عمر ازدواج کرده است و نسب عمر از این طریق با رسول خدا متصل شده است؛ بنابراین چه دلیلی دارد که دوباره با امّکلثوم ازدواج نماید. فرقی نمیکند که شما داماد کسی باشی یا او داماد شما باشد، در هرحال خویشاوندی برقرار میشود و اگر خویشاوندی رسول خدا در قامت برای کسی فایده داشته باشد، با ازدواج
حفصه با رسول خدا محقق شده است. بنابراین، بهانه خویشاوندی با رسول خدا از طریق ازدواج عمر با امّکلثوم دروغ است و این سبب میشود که اصل ازدواج نیز دروغ باشد.
سیدناصر حسین لکنوی در اینباره میگوید: واما ما وقع فی هذا الخبر المکذوب ان عمر قال للاصحاب: ان رسول الله (، ص) قال: کل نسب وسبب منقطع یوم القیامة الا نسبی وسببی، وکنت قد صحبته فاحببت ان یکون هذا ایضا. فمردود لان اتصال السبب من رسول الله (، ص) لعمر بعد الصحبة کان حاصلا بلا شبهة عند اهل السنة من جهة
ابنته حفصة: فانها کانت من ازواج رسول الله (، ص)، وهذا الاتصال یکفی له ان کان عمر
بن الخطاب مؤمنا مصدقا لقوله، وان لم یکن مؤمنا مصدقا للرسول (، ص) فما یزیده هذا الاتصال الذی طلبه من علی (علیهالسّلام) وهو محرم علیه بوجوه عدیدة غیر تقصیر وتخسیر کما لا یخفی علی من له حظ من الایمان، ونصیب.
اما آنچه در این روایت دروغین آمده است، که عمر به یاران خویش گفت: به درستی که رسول خدا فرمودند: تمام سبب و نسبها در
روز قیامت جز سبب و نسب من قطع خواهد شد؛ و من از
صحابه حضرت بودم و دوست داشتم که سبب و نسب هم داشته باشم! این بهطور قطع باطل است؛ زیرا اتصال سببی بین عمر و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از صحابی شدن او، بدون هیچ شبههای نزد اهلسنت از طرف دختر عمر حفصه، حاصل شده است. زیرا او از
همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است و همین یک اتصال، در صورتی که عمر به سخنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
ایمان داشته باشد، برای ایجاد ارتباط با رسول خدا کفایت میکرد.
و اگر به سخنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان نداشت، تکرار این اتصال برای او، با خواستگاری از دختر علی نیز فایدهای به او نمیرساند؛ جدای از اینکه ازدواح با این دختر از چند جهت برای عمر حرام بوده است؛ و کسی که بهرهای از ایمان برده باشد، به خوبی اینمطلب را درک میکند.
خداوند در
قرآن کریم خطاب به همه مؤمنین فرموده است: «لَّقَدْ کاَنَ لَکُمْ فیِ رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کاَنَ یَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الاَْخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا؛
مسلّماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود؛ برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد میکنند.»
در این آیه خداوند خطاب به مؤمنین میفرماید که پیامبر در همهجا برای شما اسوه است و مقصود از اسوه درباره
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیروی کردن از او است، و اگر تعبیر به «لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ» شده است و استقرار و استمرار در گذشته را افاده میکند، برای این است که اشاره کند این وظیفه همیشه ثابت است، و همیشه باید آن حضرت الگوی شما باشد. و نیز معنای آیه این است که یکی از فلسفههای رسالت رسول خدا ( (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ایمان آوردن به او، این است که به ایشان تأسی کنید، هم در گفتارش و هم در رفتارش.
اینمطلب نیز قطعی است که هنگامی که
عمر و
ابوبکر به خواستگاری
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) آمدند، پیامبر اسلام دست رد بر سینه آنها زد و از آندو روی گرداند. در حقیقت میخواست به آن دو بگوید که شما لیاقت این را ندارید که با خانواده رسول خدا رابطه خویشاوندی برقرار کنید، نه تناسب سنی با حضرت زهرا دارید و نه تناسب دینی ایمانی، و نه اخلاقی و نسبی و...
ابن حجر هیثمی در باب ۱۱ از صواعق محرقه که آن را بر ضد شیعه نوشته است، میگوید: و اخرج ابو داود السجستانی ان ابا بکر خطبها فاعرض عنه (صلیاللهعلیهوسلم) ثم عمر فاعرض عنه فاتیا علیا فنبهاه الی خطبتها فجاء فخطبها.
ابوداوود سجستانی نقل کرده است که ابوبکر از حضرت زهرا خواستگاری کرد، رسول گرامی اسلام از او روی گرداند، سپس عمر خواستگاری کرد و رسول خدا از او نیز روی گرداند...
ابن حبان در صحیحش و
نسائی در سننش مینویسند: اخبرنا الْحُسَیْنُ
بن حُرَیْثٍ قال حدثنا الْفَضْلُ
بن مُوسَی عن الْحُسَیْنِ
بن وَاقِدٍ عن
عبدالله بن بُرَیْدَةَ عن ابیه قال خَطَبَ ابو بَکْرٍ وَعُمَرُ رضی الله عنهما فَاطِمَةَ فقال رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) انها صَغِیرَةٌ فَخَطَبَهَا عَلِیٌّ فَزَوَّجَهَا منه.
عبدالله بن بریده از پدرش نقل میکند که ابوبکر و عمر از فاطمه خواستگاری کردند، پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آنها فرمود: فاطمه خردسال است، سپس علی (علیهالسّلام) خواستگاری نمود، پیامبر او را به ازدواج علی (علیهالسّلام) درآورد.
حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث میگوید: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.
این حدیث، طبق شرائطی که
بخاری و
مسلم در صحت روایت قائل بودند صحیح؛ اما آن دو نقل نکردهاند.
بنابراین، طبق آنچه گذشت، سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ندادن دختری از
اهلبیت به ابوبکر و عمر است و امکان ندارد که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با این سنت مخالفت کرده باشد.
یکی دیگر از عوارض اثبات ازدواج امّکلثوم با عمر، این است که ثابت میکند، عمر
بن الخطاب پس از گذشت سی سال از
بعثت نبی مکرم اسلام و چندین سال خلافت بر مسلمین و جانشینی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، هنوز مبلّغ سنتهای جاهلی بوده و نتوانسته سنتهای زشت جاهلی را فراموش کند؛ با اینکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صریحاً او و دیگر مسلمانان را از همان سنت جاهلی منع کرده است.
ابن سعد در
الطبقات الکبری مینویسد: پس از آنکه عمر امّکلثوم را از
امام علی (علیهالسّلام) خواستگاری کرد، به
مهاجرین و
انصاری که در کنار قبر پیامبر نشسته بودند گفت: رفئونی فرفؤوه وقالوا بمن یا امیرالمؤمنین قال بابنة علی
بن ابیطالب.
به من تبریک بگویید، پس به او تبریک گفته و پرسیدند، درباره چه کسی تبریک بگوییم؟ عمر گفت: به خاطر ازدواج با دختر علی.
تبریک گفتن با عبارت «رفئونی» یا «بالرفاء والبنین» در زمان
جاهلیت مرسوم بود؛ هنگامی که پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مبعوث شدند، از این عمل نهی کردند؛ چنانچه نووی تصریح میکند: وکانت ترفئة الجاهلیة ان یقال (بالرفاء والبنین) ثم نهی النبی (صلیاللهعلیهوسلم) عنها.
تبریک گفتن جاهلیت به این صورت بود که میگفتند: «بالرفاء والبنین»، سپس پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن نهی کرد.
و
عینی، یکی دیگر از شارحین
صحیح بخاری در کتاب
عمدة القاری مینویسد: قوله: (بارک الله لک) وهذه اللفظة ترد القول: بالرفاء والبنین، لانه من اقوال الجاهلیة، والنبی (صلیاللهعلیهوسلم) کان یکره ذلک لموافقتهم فیه، وهذا هو الحکمة فی النهی.
«بارک الله لک» سخنی است که گفتن «بالرفاء والبنین» را رد میکند؛ چرا که این جمله از سخنان عصر جاهلیت بوده است و پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از گفتن این کلمه بدش میآمد و دلیل نهی پیامبر هم به جهت مخالفت با سنن جاهلی بود.
جالب اینجاست که طبق روایات اهلسنت،
عقیل بن ابیطالب، که در سال هشتم هجرت کرده و پس از آن به علت مریضی از بسیاری از حوادث و وقایع آن زمان دور ماند و بسیاری از سخنرانیهای رسول خدا را درک نکرد، از این تحریم باخبر است! اما طبق روایات اهلسنت عمر و اطرافیان او و مهاجرین نخستین، از این نهی خبر ندارند!
خرج الی رسول الله مهاجرا فی اول سنة ثمان فشهد غزوة مؤتة ثم رجع فعرض له مرض فلم یسمع له بذکر فی فتح مکة ولا الطائف ولا خیبر ولا فی حنین.
او در ابتدای سال هشتم هجرت کرده و در
جنگ موته حاضر بود؛ سپس بازگشت و مریض شد و به همین سبب دیگر نه در
فتح مکه و
طائف و
خیبر و
حنین هیچ خبری از او نیست!
احمد بن حنبل در
مسند خود مینویسد: حدثنا
عبدالله حدثنی ابی ثنا الْحَکَمُ
بن نَافِعٍ حدثنا اسماعیل
ابن عَیَّاشٍ عن سَالِمِ
بن عبد
بن عبدالله عن
عبدالله بن مُحَمَّدِ
بن عَقِیلٍ قال تَزَوَّجَ عَقِیلُ
بن ابیطالب فَخَرَجَ عَلَیْنَا فَقُلْنَا بِالرِّفَاءِ وَالْبَنِینِ فقال مَهْ لاَ تَقُولُوا ذلک فان النبی (صلیاللهعلیهوسلم) قدنهانا عن ذلک وقال قُولُوا بَارَکَ الله فِیکَ وَبَارَکَ الله فیها.
عقیل
بن ابیطالب ازدواج کرد؛ ما به او گفتیم «بالرفاء والبنین»؛ به ما گفت: هان! مبادا چنین بگویید؛ که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما را از گفتن این سخنان نهی کرده است؛ بگویید خداوند به تو و به آن زن برکت دهد.
آیا اهلسنت قبول میکنند که عمر برخلاف سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تلاش میکند که سنتهای عصر جاهلی را دوباره زنده کند؟ مگر پیامبر از این عمل نهی نکرده بود؟ جالب این است که برخی از عالمان اهلسنت که از زشتی اینکار به خوبی آگاه بوده و آن را مخالف سنت قطعی رسول خدا تشخیص دادهاند، برای دفاع از آبروی خلیفه دوم، توجیهات شگفتآور، خندهداری کرده و عذری بدتر از اصل گناه آوردهاند.
حلبی در سیره خود مینویسد: ان سیدنا عمر
بن الخطاب رضی الله عنه جاء الی مجلس المهاجرین الاولین فی الروضة فقال رفئونی فقالوا ماذا یا امیرالمؤمنین قال تزوجت امکلثوم بنت علی هذا کلامه ولعل النهی لم یبلغ هؤلاء الصحابة حیث لم ینکروا قوله کما لم یبلغ سیدنا عمر رضی الله تعالی عنهم.
سرور ما عمر
بن خطاب به مجلس مهاجرین نخستین بین قبر شریف و محراب پیامبر آمده و گفت: به من بگویید «بالرفاء والبنین». آنان گفتند: ای امیرمؤمنان! چه شده است؟ در پاسخ گفت: من با امّکلثوم دختر علی ازدواج کردهام. شاید نهی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به این گروه از صحابه نرسیده است که به عمر اشکال نگرفتهاند! همانطور که به سرور ما عمر! نیز نرسیده است.
این توجیه حلبی در حقیقت توهینی بدتر از اصل ماجرا است؛ چرا که ثابت میکند خلیفه دوم پس از چندین سال حکومت بر مسلمانان و جانشینی رسول خدا، هنوز با مسائل و احکام شایع الهی آشنائی ندارد. آیا چنین کسی میتواند بر مسند خلافت نشسته و مسلمانان را به صراط مستقیم الهی رهنمون سازد؟ و شگفتآورتر اینکه ادعا شده «مهاجرین الاولین» نیز از این حکم باخبر نبودهاند!!!. آیا میتوان پذیرفت صحابهای که بیش از بیست سال با رسول خدا زندگی کردهاند، از این حکم خداوند بیخبر باشند؟ آیا چنین کسانی میتوانند مرجعیت دینی مسلمانان را پس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بهعهده بگیرند؟ از کجا معلوم که دیگر
احکام الهی نیز به همین سرنوشت دچار نشده باشد؟
دانشمندان اهلسنت برای خرده گیری از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل کردهاند که آن حضرت در زمانی که فاطمه (سلاماللهعلیها) همسر او بود، دختر ابوجهل را نیز خواستگاری کرد. این امر باعث شد که صدیقه طاهره ناراحت شده و شکایت خود را پیش پیامبر ببرد!! پیامبر اسلام هنگامی که از این قضیه با خبر شدند، با عصبانیت به مسجد آمد و فرمود: وَ اِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی، وَاِنِّی اَکْرَهُ اَنْ یَسُوءَهَا، وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُل وَاحِد ". فَتَرَکَ عَلِیٌّ الْخِطْبَةَ.
فاطمه پاره تن من است، دوست ندارم چیزی ناراحتش کند، به خدا سوگند! دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در یکجا جمع نمیشوند. پس از این بود که علی از خواستگاری دختر ابوجهل منصرف شد.
و در روایت دوم آمده است که آن حضرت فرمود: اِنَّ بَنِی هِشَامِ
بن الْمُغِیرَةِ اسْتَاْذَنُوا فی اَنْ یُنْکِحُوا ابْنَتَهُمْ عَلِیَّ
بن ابیطالب فلا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ الا اَنْ یُرِیدَ
بن ابیطالب اَنْ یُطَلِّقَ
ابْنَتِی وَیَنْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَاِنَّمَا هِیَ بَضْعَةٌ مِنِّی یُرِیبُنِی ما اَرَابَهَا وَیُؤْذِینِی ما آذَاهَا.
فرزندان
هشام بن مغیره اجازه گرفتند تا دخترشان را به همسری علی درآورند، اجازه ندادم، اجازه ندادم، اجازه ندادم، مگر آنکه علی بخواهد دخترم را طلاق دهد و با دختر آنان ازدواج کند. فاطمه پاره تن من است، هرچیز او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است، هرچیز او را اذیت کند، مرا اذیت کرده است.
از آنجایی که بحث تنقیص مقام امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در میان است، عالمان اهلسنت این قضیه را با آب و تاب فراوانی نقل کرده و آن را دلیل بر غضب فاطمه (سلاماللهعلیها) بر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دانستهاند. حال پرسش ما این است که اگر واقعا جمع بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا حرام است و رسول خدا به همین خاطر امیرمؤمنان را از خواستگاری دختر
ابوجهل بازداشته است، چرا خلیفه دوم این عمل را مرتکب شده است.
فاطمه دختر
ولید بن مغیره، از کسانی است که خلیفه دوم با او در سال هیجدهم هجری؛ یعنی در همان زمانی که امّکلثوم همسر او بوده، ازدواج کرده است. و ولید
بن مغیره، از روسای کفار قریش، و از کسانی است که در
جنگ بدر کشته شده و در ذم او آیه «ذرنی ومن خلقت وحیدا» نازل شده است!
ابن سعد در
الطبقات الکبری مینویسد: عبدالرحمن
بن الحارث
بن هشام
بن المغیرة
بن عبدالله بن عمر
بن مخزوم
بن یقظة
بن مرة وامه فاطمة بنت الولید
بن المغیرة
بن عبدالله بن عمر
بن مخزوم ویکنی عبدالرحمن ابا محمد وکان
بن عشر سنین حین قبض النبی (صلیاللهعلیهوسلم) ومات ابوه الحارث
بن هشام فی طاعون عمواس بالشام سنة ثمانی عشرة فخلف عمر
بن الخطاب علی امراته فاطمة بنت الولید
بن المغیرة وهیام عبدالرحمن
بن الحارث.
عبدالرحمن بن حارث بن هشام بن مغیرة ... مادر او فاطمه دختر ولید
بن مغیره است؛ هنگامی که رسول خدا از دنیا رفت ده ساله بود؛ پدرش حارث
بن هشام، در
طاعون عمواس در سال ۱۸ از دنیا رفت و عمر با همسر او فاطمه دختر ولید
بن مغیره که مادر عبدالرحمن بود ازدواج کرد!
ابن حجر عسقلانی نیز در ترجمه عبدالرحمن
بن الحارث
بن هشام شبیه همین سخنان را تکرار میکند:
اگر جمع بین دختر رسول خدا و دشمن خدا حرام است، چرا خلیفه دوم اینکار حرام را انجام داده است؟ ولید
بن مغیره و ابوجهل، از سرسختترین دشمنان رسول خدا بودهاند، پس اگر ازدواج با دختر ابوجهل برای امیرمؤمنان (علیهالسّلام) حرام بوده، ازدواج با دختر ولید
بن مغیره نیز برای خلیفه دوم حرام است. آیا اهلسنت میپذیرند که خلیفه دوم مرتکب این عمل حرام شده باشد؟
با این توضیحات، آیا امکان دارد که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) برخلاف سنت رسول خدا کاری را انجام دهد؛ با اینکه خود امام علی (علیهالسّلام) در
نهج البلاغه،
خطبه قاصعه میفرماید:
وَ لَقَدْ کُنْتُ اَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ اَثَرَ اُمِّهِ یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْم مِنْ اَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ یَاْمُرُنِی بِالِاقْتِدَاءِ.
من دنبال او میرفتم همانگونه که بچه شتر دنبال مادرش میرود، آن بزرگوار هر روز برای من پرچمی از اخلاق فاضله خود بر میافراشت و مرا به پیروی از آن دستور میداد.
در نتیجه قبول چنین ازدواجی از سوی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مخالفت با سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) محسوب میشود و امکان ندارد که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با سنت رسول خدا مخالفت کرده باشد.
با بررسی شخصیت دینی، اخلاقی و نسبی
خلیفه دوم و مقایسه آن با شخصیت
امّکلثوم، به این نتیجه میرسیم که این دو از هیچنظر با یکدیگر همشأن نبودهاند. امّکلثوم دختر رسول خدا بود در دامان صدیقه شهیده بزرگ شده بود؛ اما خلیفه دوم (بنابر اعتراف اهلسنت) دو سوم عمرش را در
بتپرستی گذرانده و در دامان زنی همچون
حنتمه بزرگ شده است.
اخلاق تند و خشونت ذاتی خلیفه دوم را عالمان بزرگ اهلسنت با صراحت نقل کردهاند؛ در حالی که امّکلثوم کودک خردسال و از خانوادهای است که رعایت
اخلاق و
آداب اسلامی برای همه جهانیان اسوه بوده است: امّکلثوم در خوشبینانهترین حالت هفت یا هشت سال بیشتر نداشته؛ ولی خلیفه دوم حداقل پنجاه و هفت ساله بوده. واقعاً چه تشابهی بین این دو وجود دارد؟
ما این تشابهات را دستهبندی و دلیل عدم شأنیت خلیفه دوم را با امّکلثوم از دیدگاه اهلسنت بررسی خواهیم کرد.
برخی از عالمان اهلسنت تصریح کردهاند که در
ازدواج، تناسب دینی و حتی نسبی نیز ضرور است و غیر
قریش نمیتوانند با دختران قرشی و همچنین غیربنیهاشم نمیتوانند با دختران
بنیهاشم ازدواج کنند؛ چرا که بنیهاشم بهخاطر وجود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قوم برتر هستند و هیچ قومی از نظر فضیلت با آنها برابری نمیکند. به همین دلیل بود که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) میفرمود: من دخترانم را برای فرزندان جعفر کنار گذاشتهام و جز به آنها به کسی دیگر دختر نخواهم داد. اَنَّ عُمَرَ خَطَبَ اِلَی عَلِیِّ
بْنِ ابیطالب رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ
ابْنَتَهُ امّکلثوم فَقَالَ عَلِیٌّ اِنَّمَا حَبَسْتُ بَنَاتِی عَلَی بَنِی جَعْفَرٍ.
عمر بن خطاب، از علی
بن ابیطالب دخترش امّکلثوم را خواستگاری کرد؛ علی در پاسخ گفت: من دختران خویش را برای ازدواج با پسران جعفر از ازدواج منع کردهام.
بجیرمی شافعی، از دانشمندان متاخر اهلسنت (متوفای ۱۲۲۱هـ) تصریح میکند که امتناع رسول خدا از دادن حضرت زهرا به خلیفه اول و دوم بهخاطر این بود که آنها از نظر نسبی با خاندان رسول خدا همتا نبودند: وفی شرح الخصائص: وخُصّ ان آله لا یکافئهم فی النکاح احد من الخلق واما تزویج فاطمة لعلیّ، فقیل: انه لم یکن اذ ذاک کفؤاً لها سواه... وزوّجت له بامر الله لما رواه الطبرانی عن
ابن مسعود: انه لما خطبها منه ابو بکر وعمر ردهما وقال: (ان الله امرنی ان اُزَوّج فاطِمَةَ مِنْ عَلیّ) وزوجها له فی غیبته علی المختار ویمکن انه وکل واحداً فی قبول نکاحه فلما جاء اخبره بان الله تعالی اخبره بذلک فقال رضیت.
در شرح خصائص آمده است که «از خصوصیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن است که هیچکس با خاندان او در ازدواج همشان نیست؛ اما درباره ازدواج علی با فاطمه، گفته شده است که فاطمه جز او همتایی نداشت و به خاطر امر الهی با او
ازدواج کرد. زیرا
طبرانی از
ابن مسعود روایت میکند که هنگامی که
ابوبکر و عمر از فاطمه خواستگاری کردند، رسول خدا آن دو را رد کرده و فرمود خداوند به من دستور داده است که فاطمه را به ازدواج علی درآوردم؛ و او را در غیاب علی که برگزیده خدا برای این ازدواج بود، به همسری او درآورد؛ و ممکن است که رسول خدا شخصی را وکیل در قبول ازدواج از جانب علی کرده باشد؛ و هنگامی که پیامبر به علی گفت که خداوند او را به این کار مامور کرده است، راضی شد.
و در حاشیه خود بر منهج الطلاب مینویسد: فَالنَّسَبُ مُعْتَبَرٌ بِالْآبَاءِ الَّا اَوْلَادُ بَنَاتِهِ، (صلیاللهعلیهوسلم) فَاِنَّهُمْ یُنْسَبُونَ الَیْهِ فَلَا یُکَافِئُهُمْ غَیْرُهُمْ ح ل (قَوْلُهُ وَاصْطَفَانِی مِنْ بَنِی هَاشِمٍ) فِیهِ دَلَالَةٌ عَلَی بَعْضِ الْمُدَّعَی وَهُوَ قَوْلُهُ وَلَا غَیْرُ هَاشِمِیٍّ وَمُطَّلِبِیٍّ کُفُؤًا لَهُمَا.
نسب تنها از جانب پدران بهحساب میآید؛ مگر در فرزندان دختر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زیرا این دختران به رسول خدا منسوب بوده و به همین سبب غیر از ایشان کسی همتایشان نیست. کلام رسول خدا که فرمودهاند «خداوند من را از بنیهاشم برگزید» دلالت بر مقداری از این مدعا دارد، یعنی غیرهاشمی کفوهاشمی و غیرمطلبی، کفو مطلبی نیست!
طبق سخن بجیرمی، رسول خدا به این دلیل فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) را به آن دو نداد که از نظر قومی با بنیهاشم کفو نبودند؛ پس ندادن دخترهاشمی به غیرهاشمی سنت رسول خدا است. آیا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) میتواند برخلاف این سنت عمل نماید؟
مقدسی حنبلی به نقل از
احمد بن حنبل مینویسد: وعنه
[
احمد
بن حنبل
]
ان غیر قریش لا یکافئهم وغیر بنیهاشم لا یکافئهم لقول النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ان الله اصطفی کنانة من ولد اسماعیل واصطفی من کنانة قریشا واصطفی من قریش بنیهاشم واصطفانی من بنیهاشم.
از
احمد بن حنبل نقل شده است که غیرقریشی، کفو قریشی نیست؛ و غیربنیهاشمی، کفو بنیهاشمی نیست؛ زیرا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: خداوند من را از
کنانه از نسل
اسماعیل برگزید؛ و از میان کنانه
قریش را برگزید و از میان قریش
بنیهاشم را برگزید و از میان بنیهاشم من را برگزید.
شهابالدین قلیوبی نیز تصریح میکند که هیچ قومی با احرار بنیهاشم نمیتوانند کفو باشند: قوله: (وبنوهاشم الخ) نعم الاشراف الاحرار منهم لا یکافئهم غیرهم، وخرج بالاحرار ما لو تزوجهاشمی برقیقة بشرطه، وولدت بنتا فهی مملوکة لسید الامة وله تزویجها برقیق ودنیء النسب وان کانتهاشمیة لان تزویجها بالملکیة، ولذلک لو زوجها السلطان بذلک لم یصح.
ساداتی که آزاد باشند، هیچکس کفو آنان نیست. قید آزاد، موردی را استثنا میکند که یکهاشمی، با یک
کنیز ازدواج کند؛ اما مولا شرط کند که فرزند غلام او باشد؛ اگر این شخص دختری به دنیا آورد، این دختر، کنیز صاحب مادرش میشود؛ و مالک میتواند او را به
برده و یا شخصی با نسب پایین تزویج کند. حتی اگر هاشمی باشد؛ زیرا او برده است. و بههمین سبب حتی اگر سلطان بخواهد او را به عقد غیرهاشمی در آورد نمیتواند! (زیرا برده سلطان نیست).
آیا میتوان خانواده و نسب عمر را با نسب امّکلثوم مقایسه کرد؟ آیا
صهاک با
حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها)، و
حنتمه با
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) که سیده زنان اهل بهشت است، میتواند یکسان باشد؟ آیا خطّاب را میتوان با رسول اکرم و امیرمؤمنان (علیهماالسلام) برابر دانست؟ اگر امّکلثوم را دختر امیرمؤمنان بدانیم، به هیچوجه نمیتوان ادعا کرد که عمر با آن حضرت کفو بوده است!! !
جالب این است که حتی خود خلیفه دوم نیز کفائت نسبی را شرط ازدواج میداند و از پیوند افرادی که از خانواده پست بودند با خانوادههای اصیل جلوگیری میکردند.
سرخسی حنفی از بزرگان اهلسنت در کتاب المبسوط مینویسد: و بلغنا عن عمر رضی الله عنه انه قال لامنعن النساء فروجهن الا من الاکفاء... وفیه دلیل ان الکفاءة فی النکاح معتبرة.
از عمر روایت شده که میگفت: من از ازدواج زنان جلوگیری میکنم؛ مگر اینکه با همتای او (هم کفو او) باشد و این دلیل بر این است که در ازدواج همتا بودن معتبر است.
و
عبدالرزاق صنعانی مینویسد: عن ابراهیم
بن محمد
بن طلحة قال قال عمر
بن الخطاب لامنعن فروج ذوات الاحساب الا من الاکفاء.
از ابراهیم
بن محمد
بن طلحه نقل شده است که عمر میگفت: من از ازدواج افرادی که دارای شرافت خانوادگی هستند منع میکنم؛ مگر با همتای او باشد.
اما آیا خلیفه دوم نیز به این مساله پایبند بود؟ آیا بین خلیفه دوم و امّکلثوم تناسب قومی و کفائت نسبی رعایت شده است؟
رعایت تناسب سنی یکی از مسائلی است که باید در ازدواج رعایت شود. و اتفاقا خود خلیفه دوم با ازدواج پیرمردان با دختران جوان مخالف بوده است.
سعید
بن منصور در سنن خود مینویسد: اُتِیَ عُمَرُ
بنُ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِامْرَاَةٍ شَابَّةٍ زَوَّجُوهَا شَیْخَاً کَبِیرَاً فَقَتَلَتْهُ، فَقَالَ: اَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ، وَلْیَنْکَحِ الرَّجُلُ لُمَّتَهُ مِنَ النسَاءِ، وَلْتَنْکَحِ المَرْاَةُ لُمَّتَهَا مِنَ الرجَالِ یَعْنِی شِبْهَهَا.
زن جوانی را که با پیرمردی ازدواج کرده بود و سپس شوهرش را کشته بود، نزد عمر آوردند، عمر گفت: ای مردم از خدا بترسید، هر مردی باید با زنی همسان خودش (هم کفو خودش) ازدواج کند و هر زنی نیز باید با مردی ازدواج کند که همسان او هست.
آیا تناسب سنی بین عمر و امّکلثوم رعایت شده است؟ بنا به نقل اهلسنت این ازدواج در سال هفده هجری اتفاق افتاده است؛ چنانچه
ابن اثیر جزری نیز مینویسد: وفیها اعنی سنة سبع عشرة... تزوج عمر امکلثوم بنت علی
بن ابیطالب وهی
ابنة فاطمة بنت رسول الله ودخل فی ذی القعدة.
در سال هفدهم عمر با امّکلثوم دختر علی
بن ابیطالب که فرزند فاطمه دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود ازدواج کرده و در
ماه ذی القعده با او عروسی کرد!
امّکلثوم نیز که در واپسین سال زندگی نبی مکرم به دنیا آمده است در زمان خواستگاری عمر هفت یا هشت سال بیشتر نداشته است. چنانچه
ابن سعد در طبقات به این حقیقت اشاره کرده و مینویسد: تزوجها عمر
بن الخطاب وهی جاریة لم تبلغ.
عمر با امّکلثوم ازدواج کرد؛ در حالی که هنوز امّکلثوم به سن بلوغ نرسیده بود.
از طرف دیگر عمر
بن خطاب هنگامی که در سال ۲۳ هـ کشته شد، شصت و سه سال داشته؛ پس در سال ۱۷ هـ، پنجاه و هفت ساله بوده؛ یعنی بین امّکلثوم و عمر بیش از ۵۰ سال فاصله سنی وجود داشته است. پرسش ما از اهلسنت این است که چه تناسبی بین امّکلثوم هفت ساله و عمر
بن خطاب پنجاه و هفت ساله وجود داشته است؟ هنگامی که ابوبکر و عمر از مادرش حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) خواستگاری کردند، پیامبر عدم تناسب سنی را دلیل بر رد خواستگاری آنها دانست.
ابن حبان در صحیحش و
نسائی در سننش مینویسند: اخبرنا الْحُسَیْنُ
بن حُرَیْثٍ قال حدثنا الْفَضْلُ
بن مُوسَی عن الْحُسَیْنِ
بن وَاقِدٍ عن
عبدالله بن بُرَیْدَةَ عن ابیه قال خَطَبَ ابو بَکْرٍ وَعُمَرُ رضی الله عنهما فَاطِمَةَ فقال رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) انها صَغِیرَةٌ فَخَطَبَهَا عَلِیٌّ فَزَوَّجَهَا منه.
عبدالله بن بریده از پدرش نقل میکند که ابوبکر و عمر از فاطمه خواستگاری کردند، پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آنها فرمود: فاطمه خردسال است، سپس علی (علیهالسّلام) خواستگاری نمود، پیامبر او را به ازدواج علی (علیهالسّلام) درآورد.
آیا این تناسب سنی، پس از سالها بین کوچکترین فرزند حضرت زهرا و شیخین به وجود آمده بود؟
امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، چون موافق با این ازدواج نبود، عین همان سخن پیامبر را که در هنگام خواستگاری از
حضرت زهرا (علیهاالسّلام) در پاسخ آن دو فرموه بود، بیان کرده و میگوید: «امّکلثوم هنوز خردسال است»
ما از این عالمان سنی میپرسیم، چه سنخیت و چه شباهتی بین عمر ۵۷ ساله و امّکلثوم ۷ ساله وجود داشته است؟ چگونه است که طبق روایات اهلسنت، خلیفه دوم رعایت تناسب سنی را برای دیگران ضروری میدانند و از ازدواج پیرمردان با دختران جوان جلوگیری میکنند؛ اما خود به این قانون پایبند نیست و با دختری که هنوز به سن
بلوغ شرعی نرسیده است، ازدواج میکند؟ آیا این عمل مصداق این آیه نمیشود: «اَتَاْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبرِّ وَ تَنسَوْنَ اَنفُسَکُمْ وَ اَنتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ اَ فَلا تَعْقِلُون؛
آیا مردم را به نیکی دعوت میکنید؛ اما خودتان را فراموش مینمایید؛ با اینکه شما کتاب (آسمانی) را میخوانید! آیا نمیاندیشید؟!»
رعایت کفائت اخلاقی، شرطی است که همه عاقلان به آن پایبند هستند. طبیعی است که کسی دختر نازدانهاش را به فردی بد اخلاق و عبوس نخواهد داد. از طرف دیگر اخلاق تند عمر با مردم و به ویژه با خانوادهاش، مشهور و روشن بوده است؛ بهطوری که همین اخلاق تند عمر او را در بسیاری از خواستگاریها ناکام گذاشته است. به چند نمونه از برخوردهای تند عمر اشاره میکنیم:
خودداری دختر عتبه از ازدواج با عمر به خاطر برخورد تند او: مطابق نقل
بلاذری،
طبری،
ابن اثیر و
ابن کثیر هنگامی که
یزید بن ابوسفیان از دنیا رفت، عمر از همسرش امّ
ابان (دختر عتبه) خواستگاری کرد؛ وی نپذیرفت و علّت آن را چنین بیان کرد: لانّه یدخل عابساً، ویخرج عابساً، یغلق ابوابه، ویقلّ خیره.
عمر
بن خطاب عبوس و ترشرو وارد منزل میشود و عبوس و اخمو خارج میگردد؛ درِ خانه را میبندد. (و اجازه بیرون رفتن به همسرش نمیدهد) و خیرش (رسیدگی به همسرش) اندک است.
امتناع دختر ابوبکر از ازدواج با عمر به خاطر اخلاق تند او: افرادی که اصرار دارند خلیفه دوم با دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) ازدواج کرده، نه با دختر ابوبکر، دلیل آن را امتناع دختر ابوبکر به خاطر اخلاق تند و خشونت ذاتی خلیفه دوم دانستهاند: مطابق نقل
ابن عبدالبر، امّکلثوم دختر ابوبکر به خواهرش
عایشه گفت: تو میخواهی من به ازدواج کسی درآیم که تندخویی و سخت گیری او را در زندگی میدانی؟! سپس افزود: والله لئن فعلتِ لاخرجنّ الی قبر رسول الله ولاصیحنّ به.
به خدا سوگند اگر مرا به اینکار وادار کنی، کنار قبر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میروم و آنجا (به عنوان اعتراض) فریاد خواهم کشید.
میبینیم که حتی دختر کم سنّ و سالی همانند امّکلثوم دختر ابوبکر، با آنکه عمر، هم خلیفه مسلمین است و هم با پدرش ابوبکر بسیار دوست و همراه بود؛ ولی حاضر به ازدواج با وی نمیشود. حال چگونه امکان دارد که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) این ویژگی اخلاقی عمر را نادیده بگیرد و دختر خردسالش به دست او بسپارد؟
یکی از ویژگیهای اخلاقی خلیفه دوم این بود که همواره زنانش را کتک میزد.
ابن ماجه قزوینی در سنن خود که یکی از
صحاح سته اهلسنت است مینویسد: از
اشعث بن قیس نقل شده است که گفت: ضِفْتُ عُمَرَ لَیْلَةً فلما کان فی جَوْفِ اللَّیْلِ قام الی امْرَاَتِهِ یَضْرِبُهَا فَحَجَزْتُ بَیْنَهُمَا. فلما اَوَی الی فِرَاشِهِ قال لی یا اَشْعَثُ احْفَظْ عَنِّی شیئا سَمِعْتُهُ عن رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) لَا یُسْاَلُ الرَّجُلُ فِیمَ یَضْرِبُ امْرَاَتَهُ.
شبی مهمان عمر بودم نیمههای شب دیدم همسرش را کتک میزند؛ برخاستم و او را از کتک زدن همسرش منع کردم. هنگامی که به بسترش برگشت گفت: ای اشعث! جملهای از رسول خدا شنیدهام، آن را به خاطرت بسپار (آن جمله این است): کسی حق ندارد از مرد بپرسید که چرا همسرت را کتک میزنی.
شبیه همین روایت در
مسند احمد بن حنبل:
آیا هیچ عاقلی حاضر میشود دخترش را به کسی بدهد که میداند او دخترش را کتک خواهد زد؟ با این وضعیت اخلاقی عمر، چگونه ممکن است
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دخترش را به چنین فرد خشن و بداخلاق بدهد و با تن دادن به این ازدواج اسباب آزار و اذیت روح رسول خدا و حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را فراهم کند؟
طبق نظر اهلسنت، رعایت کفائت دینی نیز یکی از شرائط ازدواج است.
ابوطالب مکی به نقل از
سفیان ثوری مینویسد: وکان الثوری یقول: اذا تزوّج الرجل وقال: ای شیء للمراة فاعلم انه لصّ، فلا تزوّجوه، ولا ینکح الی مبتدع، ولا فاسق، ولا ظالم، ولا شارب خمر، ولا اکل الربا، فمن فعل ذلک فقد ثلم دینه، وقطع رحمه، ولم یحسن الولایة لکریمته، لانه ترک الاحسان، ولیس هؤلاء اکفاء للحرة المسلمة العفیفة.
ثوری میگفت: هنگامی که مردی خواستگاری کرده و بگوید که این زن چقدر مال دارد، بدانید که او دزد است! و به او دختر ندهید! همچنین به بدعتگذار و به فاسق و ستمگر، و شارب خمر و رباخوار نباید دختر داد. اگر کسی چنین کند، دین خویش را نابود کرده و رحم خویش را قطع کرده و سرپرستی دختر خویش را به خوبی انجام نداده است؛ زیرا او نیکی به این دختر را ترک کرده است! اینها همتای دختر آزاد مسلمان عفیف نیستند!
ابن قدامه مقدسی، برترین فقیه
حنابله تصریح میکند که «کفائت دینی» در ازدواج شرط است و فاسق نمیتواند با عفیفه ازدواج نماید. و سپس به نقل از احمد
بن حنبل مینویسد که هیچ قومی با
بنیهاشم کفو نیستند و نمیتوانند با آنها ازدواج نمایند: فصل: والکفء ذوالدین والمنصب فلا یکون الفاسق کفءا لعفیفة لانه مردود الشهادة... وعنه
بن حنبل ان غیر قریش لا یکافئهم وغیر بنیهاشم لا یکافئهم لقول النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ان الله اصطفی کنانة من ولد اسماعیل واصطفی من کنانة قریشا واصطفی من قریش بنیهاشم واصطفانی من بنیهاشم.
همتا کسی است که دیندار و صاحب رتبه باشد؛ بههمین سبب فاسق همتای زن عفیف نیست؛ زیرا شهادت
فاسق مردود است... و از احمد
بن حنبل نقل شده است که غیرقریشی، کفو قریشی نیست؛ و غیر بنیهاشمی، کفو بنیهاشمی نیست؛ زیرا
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: خداوند من را از
کنانه از نسل
اسماعیل برگزید؛ و از میان کنانه
قریش را برگزید و از میان قریش
بنیهاشم را برگزید و از میان بنیهاشم من را برگزید.
روایت مورد استدلال
ابن قدامه را
مسلم نیشابوری در صحیحش از وَاثِلَةَ
بن الْاَسْقَعِ از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، نقل کرده است.
طبق سخن
ابن قدامه، خلیفه دوم به هیچوجه نمیتواند با دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) ازدواج کند؛ چرا که نه از بنیهاشم است و از نظر دینی شباهتی با امّکلثوم دارد. اینکه از بنیهاشم نیست، جای پرسش ندارد؛ اما دلیل اینکه از نظر دینی نیز با امّکلثوم همشان نیست، روایات صحیح السندی در کتابهای اهلسنت آن را به اثبات میرساند؛ هرچند که ممکن است با وجود صحت سند، این مطالب را قبول نداشته باشند؛ اما این روایات در صحیحترین کتابهای آنها با
سند صحیح نقل شده است و این اهلسنت هستند که باید جوابگوی این مطالب باشند.
روايت اول (ظالم فاجر):
عبدالرزاق صنعانی با سند صحیح از خود خلیفه دوم نقل کرده که خطاب به عباس و امیرمؤمنان (علیهالسّلام) گفت که شما مرا فاجر میدانید: ثم ولیتها بعد ابی بکر سنتین من امارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وابو بکر وانتما تزعمان انی فیها ظالم فاجر....
من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم؛ اما شما دو نفر مرا ستمگر و فاجر میدانستید.
روايت دوم (كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا):
مسلم نیشابوری نیز به نقل از
عمر بن خطاب در صحیحش مینویسند که وی خطاب به
امام علی (علیهالسّلام) و عمویش عباس گفت: ثُمَّ تُوُفِّیَ اَبُو بَکْرٍ وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) وَوَلِیُّ اَبِی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از مرگ
ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم، شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حلیهگر و گناهکار خواندید.
این اعتقاد واقعی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نسبت به خلیفه اول و دوم بوده است؛ زیرا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) گفتار خلیفه را انکار نکرد، همچنین تعدادی از اصحاب بزرگ که حضور داشتند همانند:
عثمان بن عفان،
عبدالرحمن بن عوف،
زبیر بن عوام،
سعد بن ابی وقاص و ... این قضیه را انکار نکردند؛ بهویژه اینکه این سخن اواخر خلافت عمر
بن خطاب انجام گرفته است و دلالت میکند که حضرت تا آن زمان بر این عقیده پایبند بوده است.
حال آیا امکان دارد که شخص عاقل دختر نازنینش را به فردی دروغگو، خائن، حیلهگر و گناهکار بدهد؟ طبق روایتی که
بخاری در صحیحترین کتاب اهلسنت پس از
قرآن، نقل کرده است، منافق چهار خصلت دارد: دروغگو، خائن، فریبکار و فاجر است. و طبق دو روایتی که از کتابهای اهلسنت گذشت، تمام این چهار خصلت در خلیفه دوم بوده و امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آنها را تایید کرده است: حدثنا سُلَیْمَانُ ابو الرَّبِیعِ قال حدثنا اِسْمَاعِیلُ
بن جَعْفَرٍ قال حدثنا نَافِعُ
بن مَالِکِ
بن ابی عَامِرٍ ابو سُهَیْلٍ عن ابیه عن ابی هُرَیْرَةَ عن النبی (صلیاللهعلیهوسلم) قال آیَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ اذا حَدَّثَ کَذَبَ واذا وَعَدَ اَخْلَفَ واذا اؤتمن خَانَ. حدثنا قَبِیصَةُ
بن عُقْبَةَ قال حدثنا سُفْیَانُ عن الْاَعْمَشِ عن
عبدالله بن مُرَّةَ عن مَسْرُوقٍ عن
عبدالله بن عَمْرٍو اَنَّ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال اَرْبَعٌ من کُنَّ فیه کان مُنَافِقًا خَالِصًا وَمَنْ کانت فیه خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ کانت فیه خَصْلَةٌ من النِّفَاقِ حتی یَدَعَهَا اذا اؤتمن خَانَ واذا حَدَّثَ کَذَبَ واذا عَاهَدَ غَدَرَ واذا خَاصَمَ فَجَرَ تَابَعَهُ شُعْبَةُ عن الْاَعْمَشِ.
از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده است که فرمود: علامت منافق سه چیز است؛ هنگامی که سخن بگوید،
دروغ میگوید؛ و هنگامی که وعده بدهد،
خلف وعده میکند؛ و هنگامی که به او اطمینان شود،
خیانت میکند!
از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده است که فرمودند چهار علامت است که اگر در کسی باشد او منافق خالص است! و اگر کسی یکی از آنها را داشته باشد، در او یکی از علامتهای نفاق است مگر آنکه این خصوصیت را ترک کند؛ هنگامی که به او اطمینان میشود خیانت میکند؛ و هنگامی که سخن بگوید، دروغ میگوید؛ و هنگامی که پیمان ببندد، حیله میکند؛ و هنگامی که دشمنی کند، مرتکب فجور میشود!
پس طبق روایاتی که در کتابهای اهلسنت با سند صحیح نقل شده است، خلیفه دوم این ویژگیها را داشته است؛ بنابراین از آنها میپرسیم که آیا منافق میتواند همشأن دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد؟ طبق این روایات که اهلسنت آن را نقل کردهاند، خلیفه دوم همشأن امّکلثوم نیست و نمیتواند با او ازدواج کند.
طبق نظر عالمان اهلسنت، دادن دختر به کسی که شارب خمر است جایز نیست شارب خمر نمیتواند با دختر مسلمان کفو باشد و کسی که اینکار را انجام دهد، در حقیقت
قطع رحم کرده است. گذشت که
ابوطالب مکی به نقل از
سفیان ثوری مینویسد: وکان الثوری یقول: اذا تزوّج الرجل وقال: ای شیء للمراة فاعلم انه لصّ، فلا تزوّجوه، ولا ینکح الی مبتدع، ولا فاسق، ولا ظالم، ولا شارب خمر، ولا اکل الربا، فمن فعل ذلک فقد ثلم دینه، وقطع رحمه، ولم یحسن الولایة لکریمته، لانه ترک الاحسان، ولیس هؤلاء اکفاء للحرة المسلمة العفیفة.
ثوری میگفت: هنگامی که مردی خواستگاری کرده و بگوید که این زن چقدر مال دارد، بدانید که او دزد است! و به او دختر ندهید! همچنین به بدعتگذار و به فاسق و ستمگر، و شارب خمر و رباخوار نباید دختر داد. اگر کسی چنین کند، دین خویش را نابود کرده و رحم خویش را قطع کرده و سرپرستی دختر خویش را به خوبی انجام نداده است؛ زیرا او نیکی به این دختر را ترک کرده است! اینها همتای دختر آزاد مسلمان عفیف نیستند!
عبدالرزاق صنعانی که استاد
بخاری محسوب میشود در المصنف مینویسد: حدثنا ابو بکر قال حدثنا
بن مسهر عن الشیبانی عن حسان
بن مخارق قال بلغنی ان عمر
بن الخطاب سایر رجلا فی سفر وکان صائما فلما افطر اهوی الی قربة لعمر معلقة فیها نبیذ قد خضخضها البعیر فشرب منها فسکر فضربه عمر الحد فقال له انما شربت من قربتک فقال له عمر انما جلدناک لسکرک.
عمر بن خطاب در سفر همراه مردی روزهدار بود؛ موقع
افطار، مرد از مشک عمر که در آن شراب بود و شتر آن را تکان داده بود نوشید و مست شد! عمر او را حد زد! آن مرد گفت: من از مشک تو نوشیدم! عمر در پاسخ گفت: من تو را به خاطر مست شدن حد زدم!
ابن عبد ربه در
عقد الفرید مینویسد: وقال الشعبی شرب اعرابی من اداوة عمر فانتشی فحده عمر وانما حده للسکر لا للشراب.
شعبی گفته است که بیابانگردی، از مشک عمر نوشید و مست شد؛ و عمر او را حد زد؛ و حد زدن او به خاطر مست شدن بود و نه به خاطر نوشیدن شراب!
حال پرسش ما از برادران اهلسنت این است اگر خلیفه دوم شارب خمر نبوده، شراب در مشک او چه میکرده است؟ احتمالا چون این شخص مشک خلیفه را خالی کرده، بر او
حد جاری شده است. همانطور که ملاحظه کردید، ما این روایات را از منابع اهلسنت نقل کردیم نه از منابع شیعه؛ لذا این اهلسنت هستند که باید پاسخگوی این مسائل باشند.
طبق نظر عالمان اهلسنت، بدعتگذار در دین، با دختر مسلمان و عفیفه، کفو نیست و نمیتواند با او ازدواج کند. ابوطالب مکی به نقل از سفیان ثوری مینویسد:
و کان الثوری یقول: اذا تزوّج الرجل وقال: ای شیء للمراة فاعلم انه لصّ، فلا تزوّجوه، ولا ینکح الی مبتدع، ولا فاسق، ولا ظالم، ولا شارب خمر، ولا اکل الربا، فمن فعل ذلک فقد ثلم دینه، وقطع رحمه، ولم یحسن الولایة لکریمته، لانه ترک الاحسان، ولیس هؤلاء اکفاء للحرة المسلمة العفیفة.
ثوری میگفت: هنگامی که مردی خواستگاری کرده و بگوید که این زن چقدر مال دارد، بدانید که او دزد است! و به او دختر ندهید! همچنین به بدعتگذار و به فاسق و ستمگر، و شارب خمر و رباخوار نباید دختر داد. اگر کسی چنین کند، دین خویش را نابود کرده و رحم خویش را قطع کرده و سرپرستی دختر خویش را به خوبی انجام نداده است؛ زیرا او نیکی به این دختر را ترک کرده است! اینها همتای دختر آزاد مسلمان عفیف نیستند!
از طرف دیگر، بدعتهای خلیفه دوم در کتابهای اهلسنت و حتی در
صحیح بخاری و
مسلم که از صحیحترین کتابهای اهلسنت پس از قرآن هستند، به صورت گسترده نقل شده است.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود مینویسد:
وَعَنْ
بن شِهَابٍ عن عُرْوَةَ
بن الزُّبَیْرِ عن عبدالرحمن
بن عَبْدٍ القاریء اَنَّهُ قال خَرَجْتُ مع عُمَرَ
بن الْخَطَّابِ رضی الله عنه لَیْلَةً فی رَمَضَانَ الی الْمَسْجِدِ فاذا الناس اَوْزَاعٌ مُتَفَرِّقُونَ یُصَلِّی الرَّجُلُ لِنَفْسِهِ وَیُصَلِّی الرَّجُلُ فَیُصَلِّی بِصَلَاتِهِ الرَّهْطُ فقال عُمَرُ انی اَرَی لو جَمَعْتُ هَؤُلَاءِ علی قَارِئٍ وَاحِدٍ لَکَانَ اَمْثَلَ ثُمَّ عَزَمَ فَجَمَعَهُمْ علی اُبَیِّ
بن کَعْبٍ ثُمَّ خَرَجْتُ معه لَیْلَةً اُخْرَی وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلَاةِ قَارِئِهِمْ قال عُمَرُ نِعْمَ الْبِدْعَةُ هذه وَالَّتِی یَنَامُونَ عنها اَفْضَلُ من التی یَقُومُونَ یُرِیدُ آخِرَ اللَّیْلِ وکان الناس یَقُومُونَ اَوَّلَهُ.
از عبدالرحمن
بن عبدالقاری روایت شده است که گفت: همراه با عمر در شبی از شبهای
ماه رمضان به
مسجد رفتیم و مردم را دیدیم که به صورت پراکنده و گروهی به صورت فرادا و گروهی به صورت جماعت
نماز مستحبی میخوانند! عمر گفت: به نظر من باید اگر همه را پشت سر یک امام جمع کنیم شایسته است! سپس همه را پشت سر
ابی بن کعب آورد تا جماعت نماز بخوانند.
شبی دیگر با او به مسجد رفتیم؛ مردم همگی پشت سر یک نفر نماز میخواندند. عمر گفت اینکار خوب بدعتی است! و
عبادت در آخر شب، بهتر از این است که اول شب عبادت کرده و آخر شب بخوابند.
بدعتهایی که خلیفه دوم در
اسلام بنیانگذار آن بوده، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد، طالبین میتوانند به کتاب النص و الاجتهاد مراجعه کنند. مرحوم شرفالدین در این کتاب موارد متعددی از بدعتهای خلفا را از منابع اهلسنت نقل کرده است.:
در نتیجه طبق آنچه گذشت، خلیفه دوم به هیچوجه با امّکلثوم همتائی ندارد و کفو او نیست؛ بنابراین امکان ندارد که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) این شرایط را در نظر نگرفته باشد و دخترش را به کسی بدهد که با هیچ معیاری کفو او نیست؛ و اگر از جانب امیرمؤمنان، این ازدواج مورد قبول قرار گرفته باشد، همانند ماجرای
حضرت لوط (علیهالسّلام) و قبول ازدواج قوم گناهکارش، با دخترانش خواهد بود که علت ازدواج، خوب بودن رابطه لوط با قومش و یا محترم بودن قومش در نظر حضرت لوط نبود.
در کتابهای شیعه نیز روایاتی در این باب وجود دارد؛ اما با بررسی تک تک آنها متوجه خواهیم شد که این روایات نهتنها روابط دوستانه میان
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با عمر
بن خطاب را ثابت نمیکند؛ بلکه نشاندهنده روابط زورمدارانه و رسیدن به اهداف از راه توسل به زور میباشد.
مرحوم کلینی (
رضواناللهتعالیعلیه) در کتاب
کافی این روایات را نقل میکند:
۱. مُحَمَّدُ
بْنُ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ
بْنِ سَالِمٍ عَنْ اَبِی
عبدالله (علیهالسّلام) قَالَ لَمَّا خَطَبَ اِلَیْهِ قَالَ لَهُ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ انها صَبِیَّةٌ قَالَ فَلَقِیَ الْعَبَّاسَ فَقَالَ لَهُ مَا لِی اَ بِی بَاْسٌ قَالَ وَمَا ذَاکَ قَالَ خَطَبْتُ اِلَی
ابْنِ اَخِیکَ فَرَدَّنِی اَمَا وَاللَّهِ لَاُعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ وَلَا اَدَعُ لَکُمْ مَکْرُمَةً اِلَّا هَدَمْتُهَا وَلَاُقِیمَنَّ عَلَیْهِ شَاهِدَیْنِ بِاَنَّهُ سَرَقَ وَلَاَقْطَعَنَّ یَمِینَهُ فَاَتَاهُ الْعَبَّاسُ فَاَخْبَرَهُ وَسَاَلَهُ اَنْ یَجْعَلَ الْاَمْرَ اِلَیْهِ فَجَعَلَهُ اِلَیْهِ.
هشام بن سالم از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که آن حضرت فرمود: زمانی که عمر
بن خطاب از امّکلثوم خواستگاری کرد، امیرمؤمنان به او فرمود: امّکلثوم خردسال است. امام صادق میفرماید: عمر با عباس ملاقات کرد و به او گفت: من چگونهام، آیا مشکلی دارم؟ عباس گفت: تو را چه شده است؟ عمر گفت: از برادر زادهات دخترش را خواستگاری کردم، دست رد بر سینهام زد، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم کرد، هیچ کرامتی را برای شما نمیگذارم؛ مگر اینکه آن را از بین ببرم، دو شاهد برمیانگیزم که او
سرقت کرده و دستش را قطع خواهم کرد. عباس به نزد امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آمد، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست کرد که تصمیم در اینباره را برعهده او نهد، حضرت امیر نیز مساله ازدواج را بهعهده عباس گذاشت.
۲. . حُمَیْدُ
بْنُ زِیَادٍ عَنِ
ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ
بْنِ زِیَادٍ عَنْ
عبدالله بْنِ سِنَانٍ وَمُعَاوِیَةَ
بْنِ عَمَّارٍ عَنْ اَبِی
عبدالله (علیهالسّلام) قَالَ سَاَلْتُهُ عَنِ الْمَرْاَةِ الْمُتَوَفَّی عَنْهَا زَوْجُهَا اَ تَعْتَدُّ فِی بَیْتِهَا اَوْ حَیْثُ شَاءَتْ قَالَ بَلْ حَیْثُ شَاءَتْ اِنَّ عَلِیّاً (علیهالسّلام) لَمَّا تُوُفِّیَ عُمَرُ اَتَی امّکلثوم فَانْطَلَقَ بِهَا اِلَی بَیْتِه.
عبدالله بن سنان و
معاویة بن عمار میگویند: از امام صادق (علیهالسّلام) درباره زنی که شوهرش مرد پرسیدم که در کجا
عده نگهدارد؟ حضرت فرمود: هرجا که بخواهد میتواند عدهاش را نگه دارد. سپس فرمود: هنگامی که عمر مُرد، علی (علیهالسّلام) به نزد امّکلثوم آمد و دست او را گرفت و به خانه خویش برد.
۳. مُحَمَّدُ
بْنُ یَحْیَی وَغَیْرُهُ عَنْ اَحْمَدَ
بْنِ مُحَمَّدِ
بْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ
بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ
بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ هِشَامِ
بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَیْمَانَ
بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَاَلْتُ اَبَا
عبدالله (علیهالسّلام) عَنِ امْرَاَةٍ تُوُفِّیَ زَوْجُهَا اَیْنَ تَعْتَدُّ فِی بَیْتِ زَوْجِهَا تَعْتَدُّ اَوْ حَیْثُ شَاءَتْ قَالَ بَلَی حَیْثُ شَاءَتْ ثُمَّ قَالَ اِنَّ عَلِیّاً (علیهالسّلام) لَمَّا مَاتَ عُمَرُ اَتَی امّکلثوم فَاَخَذَ بِیَدِهَا فَانْطَلَقَ بِهَا اِلَی بَیْتِهِ.
سلیمان بن خالد میگوید: از امام صادق (علیهالسّلام) درباره زنی که شوهرش مرده پرسیدم که آیا در خانه شوهرش عده نگه دارد یا هرجا که دلش خواست؟ امام (علیهالسّلام) فرمود: هرجا که دلش میخواهد، سپس فرمود: هنگامی که عمر از دنیا رفت، امام علی (علیهالسّلام) دست امّکلثوم را گرفت و به خانهاش آورد.
۴. عَنِ
ابْنِ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ
بْنِ سَالِمٍ وَ حَمَّادٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ اَبِی
عبدالله (علیهالسّلام) فِی تَزْوِیجِ امّکلثوم فَقَالَ اِنَّ ذَلِکَ فَرْجٌ غُصِبْنَاه.
از امام صادق (علیهالسّلام) درباره ازدواج امّکلثوم پرسیدند، حضرت فرمود: او ناموسی است که از ما
غصب کردهاند. (طبق یک معنی؛ اما طبق ترجمه دیگر، اصل ازدواج زیر سؤال میرود؛ یعنی او زنی است که به بهانه او ما را تحت فشار قرار میدهند؛ نکته قابل توجه این است که حضرت با وجود فصاحت تمام، نفرمودهاند ذلک فرج غصب منا؛ بلکه خود را مغصوب معرفی کردهاند و فرمودهاند غصبناه، و یا غصبنا علیه که در مصادر دیگر شیعه و مصادر سنی به نقل از شیعه اینچنین آمده است، و معنی غصبنا، آن است که ما مغصوب شدیم و نه آن فرج).
اولاً: همانطور که پیش از این گذشت، از این روایات استفاده نمیشود که امّکلثوم اشاره شده در این روایات و دیگر روایات شیعیان، همان امّکلثوم دختر
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بوده یا امّکلثوم دختر
ابوبکر و یا امّکلثوم از دیگر زنان امیرمؤمنان (علیهالسّلام)؛ بلکه هر سه احتمال وجود دارد.
ثانیاً:
اهلسنت هرگز به این روایات استدلال نخواهند کرد؛ زیرا با کنارهم قرار دادن این روایات، حتی بر فرض وقوع این ازدواج، هیچ خدمتی به حسن روابط بین امام علی (علیهالسّلام) و عمر
بن خطاب نمیکند؛ بلکه سوء روابط را ثابت میکند؛ زیرا حداکثر چیزی که این روایات ثابت میکنند، ازدواج با
تهدید و ارعاب؛ آنهم با دختر خردسالی بوده است که نه خودش به این ازدواج راضی بوده و نه پدرش.
آیا چنین ازدواجی میتواند برای عمر
بن خطاب فضیلت محسوب شود و آیا میتواند دلالت بر صمیمیت و دوستی میان خلیفه دوم و امیرمؤمنان داشته باشد؟
سیدمرتضی علم الهدی در اینباره میگوید: فاما انکاحه (علیهالسّلام) ایاها، فقد ذکرنا فی کتابنا الشافی، الجواب عن هذا الباب مشروحا، وبینا انه (علیهالسّلام) ما اجاب عمر الی انکاح بنته الا بعد توعد وتهدد ومراجعة ومنازعة بعد کلام طویل ماثور.... والذی یجب ان یعتمد فی نکاح امکلثوم، ان هذا النکاح لم یکن عن اختیار ولا ایثار، ولکن بعد مراجعة ومدافعة کادت تفضی الی المخارجة والمجاهرة.... وقد تبیح الضرورة اکل المیتة وشرب الخمر، فما العجب مما هو دونها؟
اما درباره به ازدواج درآوردن امّکلثوم، برای عمر؛ ما در کتاب شافی پاسخ از اینمطلب را بهصورت مفصل آورده و بیان کردهایم که آن حضرت، ازدواج عمر با دخترش را قبول ننمود، مگر پس از تهدید و تکرار این درخواست و درگیری، پس از سخنی طولانی که در روایات آمده است .... آنچه که در ازدواج امّکلثوم مورد توجه باید قرار گیرد، این است که این ازدواج از روی اختیار و میل نبوده و پس از تکرار درخواست و زورگویی که نزدیک بود به درگیری آشکارا بیانجامد صورت گرفت .... و ضرورت حتی خوردن مردار و نوشیدن شراب را جایز میکند؛ چه رسد به چیزی که کمتر از آن است.
شیخ مفید (
رضواناللهتعالیعلیه) در اینباره میگوید: ثم انه لو صح لکان له وجهان لا ینافیان مذهب الشیعة فی ضلال المتقدمین علی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام): احدهما: ان النکاح انما هو علی ظاهر الاسلام الذی هو: الشهادتان، والصلاة الی الکعبة، والاقرار بجملة الشریعة. وان کان الافضل مناکحة من یعتقد الایمان، وترک مناکحة من ضم الی ظاهر الاسلام ضلالا لا یخرجه عن الاسلام، الا ان الضرورة متی قادت الی مناکحة الضال مع اظهاره کلمة الاسلام زالت الکراهة من ذلک، وساغ ما لم یکن بمستحب مع الاختیار. و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) کان محتاجا الی التالیف وحقن الدماء، ورای انه ان بلغ مبلغ عمر عما رغب فیه من مناکحته
ابنته اثر ذلک الفساد فیالدین والدنیا، وانه ان اجاب الیه اعقب صلاحا فی الامرین، فاجابه الی ملتمسه لما ذکرناه.
والوجه الآخر: ان مناکحة الضال - کجحد الامامة، وادعائها لمن لا یستحقها - حرام، الا ان یخاف الانسان علی دینه ودمه، فیجوز له ذلک، کما یجوز له اظهار کلمة الکفر المضاد لکلمة الایمان، وکما یحل له اکل المیتة والدم ولحم الخنزیر عند الضرورات، وان کان ذلک محرما مع الاختیار. و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) کان مضطرا الی مناکحة الرجل لانه یهدده ویواعده، فلم یامنه امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) علی نفسه وشیعته، فاجابه الی ذلک ضرورة کما قلنا ان الضرورة تشرع اظهار کلمة الکفر، قال تعالی: (اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْایمانِ).
این ازدواج، اگر صحیح باشد، دو توجیه دارد که با
مذهب شیعه درباره
گمراهی افرادی که پیش از امیرمؤمنان بودند سازگار است:
۱. شرط ازدواج، اسلام ظاهری است که
شهادتین و
نماز به سوی
قبله و اقرار کردن به مجموعه شرایع است؛ اگرچه سزاوارتر است که تنها با کسی که مومن است، وصلت صورت گیرد و با کسی که به ظاهر مسلمان است و گمراهی که سبب خروج او از
اسلام شود، ندارد، وصلت ننمود؛ اما هر زمان که ضرورت اقتضا داشت که با چنین گمراهی، به شرط تظاهر به اسلام، ازدواجی صورت گیرد، کراهت از بین رفته و اینکار جایز میشود؛ و کاری که در زمان اختیار
مستحب نبود، در زمان
اضطرار، جایز میشود. امیرمؤمنان در آن زمان، احتیاج داشتند که جانها را حفظ کرده و نزدیکی ایجاد کنند. و چنین دید که اگر همانند عمر، در خواستهای که او مطرح کرده به اینعنوان که با دختر علی ازدواج کند، پافشاری نماید (و دختر خویش را به او ندهد) اینمطلب فساد دینی و دنیوی خواهد داشت؛ و اگر اینکار را قبول کند، سبب صلاح دینی و دنیوی خواهد بود؛ بههمین سبب بود که خواسته او را برآورده کرد.
۲. ادعا کنیم که ازدواج با گمراهی که
امامت را منکر شده و آن را حق کسی میداند که مستحق آن نیست،
حرام است؛ اما حتی طبق این فرض نیز زمانی که انسان بر جان و دین خویش بیمناک باشد، میتواند اینکار را انجام دهد؛ همانطور که در زمان
تقیه میتواند سخن
شرک که منافات با
توحید دارد، بر زبان آورد؛ و همانطور که خوردن مردار و گوشت خوک در زمان ضرورت جایز است؛ با اینکه در زمان اختیار حرام بوده است. امیرمؤمنان در این زمان مضطر به قبول ازدواج امّکلثوم با عمر شدند؛ زیرا او حضرت را تهدید کرده و بههمین سبب امیرمؤمنان بر جان خویش و شیعیان بیمناک بودند؛ و بههمین سبب از روی ضرورت، خواسته او را پذیرفتند؛ همانطور که ضرورت سبب جواز گفتن سخنان شرک آلود میشود.
خداوند در
قرآن فرموده است «مگر افرادی که (به خاطر ستم دیگران) مجبور به انجام کاری شده و قلب آنها با ایمان، محکم شده باشد»
و در کتاب
المسائل العکبریه مینویسد:
وبالجملة انّ مناکحة الضّال قد وجدت من الانبیاء (علیهمالسّلام) عملا وعرضاً ودعاءً، ولم یمنع من ذالک ضلالهم، ولا اوجب موالاة الانبیاء لهم، ولا دل علی ذلک. الا تری ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قد انکح
ابنتیه برجلین کافرین، وهما عُتبة
بن ابی لهب وابو العاص
بن الرّبیع، ولم یقض ذلک بضلاله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ولا هداهما، ولا منعت المناکحة بینها من براءة منهما فی الدین. وقد قال الله تعالی مخبراً عن لوط (علیهالسّلام): «یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتی هُنَّ اَطْهَرُ لَکُم» فعرض بناته علی الکفّار من قومه، وقد اذن الله فی اهلاکهم، ولم یقض ذلک بولایته لهم، ولا منع من عداوتهم فی الدین. و قد اقرّ رسول الله المنافقین علی نکاح المؤمنات، واقرّ المؤمنین علی نکاح المنافقات، ولم یمنع ذلک من تباین الفریقین فی الدّین.
ازدواج با
گمراه، توسط
انبیاء بهصورت عملی با گمراه ازدواج کرده و عدهای (از مومنین) را به ازدواج گمراهان درآورده و گاهی نیز به اینکار دعوت کردهاند؛ و گمراهی آنان سبب جلوگیری از این ازدواجها نشد؛ و نیز سبب نگشت که انبیا آنان را دوست داشته باشند؛ و حتی دلالت بر اینمطلب نیز نمیکند! آیا نمیبینید که پیامبر دو دختر خویش را به ازدواج دو کافر، یعنی
عتبة بن ابیلهب و
ابوالعاص بن ربیع درآورد؛ اما این کار
منجر به گمراهی پیامبر یا هدایت آن دو نگردید. و حتی ازدواج دو دختر پیامبر با آنها، سبب جلوگیری از بیزاری پیامبر از دین آنها نگردید.
خداوند نیز در قرآن از لوط (علیهالسّلام) خبر داده است که فرمود: «ای قوم! اینان دختران من برای شما پاکیزه ترند!»؛ او دختران خویش را در معرض ازدواج با کفار قوم خویش قرار داد آنهم زمانی که خداوند اذن در هلاک آن قوم داده بود! اما اینکار سبب دوستی بین لوط و قومش نشد، و سبب عدم دشمنی دینی قومش با او نگردید.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ازدواج
منافقین با زنان مومن را جایز دانست؛ و ازدواج مومنین با زنان منافق را نیز جایز دانست؛ اما اینکار سبب جدایی دینی دو گروه نمیشود!
ازدواج با امّکلثوم، نخستین ازدواج اجباری خلیفه نیست؛ بلکه پیش از آن نیز اتفاق افتاده است که ازدواج با عاتکه دختر زید از نمونههای آن است.
محمد بن سعد در
الطبقات الکبری مینویسد: اَنَّ عَاتِکَةَ بِنْتَ زَیْدٍ کَانَتْ تَحْتَ
عبدالله بنِ اَبی بَکْرٍ، فَمَاتَ عَنْهَا وَاشْتَرَطَ عَلَیْهَا اَلاَّ تَزَوَّجَ بَعْدَهُ، فَتَبَتَّلَتْ وَجَعَلَتْ لاَ تَزَوَّجُ، وَجَعَلَ الرجَالُ یَخْطِبُونَهَا وَجَعَلَتْ تَاْبَی، فَقَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ لِوَلِیهَا: اذْکُرْنِی لَهَا، فَذَکَرَهُ لَهَا فَاَبَتْ عَلی عُمَرَ اَیْضَاً، فَقَالَ عُمَرُ: زَوجْنِیهَا: فَزَوَّجَهُ اِیَّاهَا، فَاَتَاهَا عُمَرُ فَدَخَلَ عَلَیْهَا فَعَارَکَهَا حَتَّی غَلَبَهَا عَلی نَفْسِهَا فَنَکَحَهَا، فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ: اُفَ اُفَ اُفَ، اَفَّفَ بها ثُمَّ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا وَتَرَکَهَا لاَ یَاْتِیهَا، فَاَرْسَلَتْ اِلَیْهِ مَوْلاَةً لَهَا اَنْ تَعَالَ فَاِنی سَاَتَهِیَّاُ لَکَ.
علی
بن زید میگوید: عاتکه دختر زید، همسر
عبدالله بن ابوبکر بود، و
عبدالله با او شرط کرده بود که اگر او مُرد، شوهر نکند. عاتکه پس از مرگ
عبدالله بدون شوهر مانده بود و هرکس از وی خواستگاری میکرد، نمیپذیرفت، عمر به کسی که ولایت بر عاتکه داشت گفت که برای من از او خواستگاری کن، آن زن عمر را نیز قبول نکرد. عمر به سرپرست او گفت: تو او را به همسری من دربیاور. مراسم ازدواج انجام شد، عمر بر او وارد و با وی درگیر شد تا سرانجام با زور با وی همبستر شد. هنگامی که کارش تمام شد، عمر با اظهار نفرت چندین مرتبه گفت: اُف اُف ... سپس عمر خارج شد و نزد وی بازنگشت تا آنکه عاتکه کنیزش را فرستاد و به عمر گفت: بیا من در اختیار تو هستم.
البته در تاریخ نمونههای زیادی وجود دارد که زورمداران و سردمداران با تاسی از عمر، هنگامی که میخواستند خانواده و بستگان رسول خدا را آزار و اذیت کنند، پشنهاد ازدواج با دختران و نوادههای پیامبر را مطرح میکردند و اگر آنها موافق نبودند، با زور و تهدید اینکار را عملی میکردند. نمونه بارز آن ازدواج زور مدارانه و ازدواج غاصبانه
حجاج بن یوسف ثقفی با امّکلثوم دختر
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) از
عبدالله بن جعفر است که به منظور توهین به خاندان رسول خدا مبادرت به غصب ناموس هاشمی کرد.
طبق نظر
اهلسنت، حضرت زینب (سلاماللهعلیها) از
عبدالله بن جعفر دختری داشت که حجاج
بن یوسف سقفی با
اکراه با وی ازدوج کرد.
ابن حزم اندلسی مینویسد: وتزوجت زینب بنت علی من فاطمة بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم)
عبدالله بن جعفر
بن ابیطالب؛ فولدت له
ابنة تزوجها الحجاج
بن یوسف.
زینب دختر علی از فاطمه دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
عبدالله بن جعفر
بن ابیطالب ازدواج کرد؛ و از او صاحب دختری شد که حجاج
بن یوسف با آن دختر ازدواج کرد!
ابن ابی طیفور در
بلاغات النساء،
الآبی در
نثر الدرر،
زمخشری در
ربیع الابرار، و برخی دیگر از بزرگان اهلسنت نقل کردهاند: لما زفت
ابنة عبدالله بن جعفر " وکانت هاشمیة جلیلة " الی الحجاج
بن یوسف ونظر الیها فی تلک اللیلة وعبرتها تجول فی خدیها فقال لها بابی انت وامی مما تبکین قالت من شرف اتضع ومن ضعة شرفت.
هنگامی که دختر
عبدالله بن جعفر را برای
زفاف نزد حجاج بردند، هنگامی که به او نگاه کرد، دید که اشکهای او بر گونههایش جاری است. گفت: پدر و مادرم فدایت چرا گریانی؟ گفت: از شرافتی که خوار و حقیر شد و از پستی که بزرگی یافت.
آیا پس از آن همه ستم و جنایتی که حجاج
بن یوسف درباره خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
بنیهاشم انجام داد، میتوان به استناد این ازدواج، تجاهل کرد که روابط حجاج
بن یوسف با اهلبیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دوستانه بوده و او مرتکب هیچ ستم و جنایتی نسبت به آنها نشده است؟!
سبط بن جوزی در
تذکرة الخواص درباره فرزندان
امام حسین (علیهالسّلام) مینویسد: و اما سکینة: فتزوجها مصعب
بن الزبیر فهلک عنها... واول من تزوجها مصعب
بن الزبیر قهراً....
معصب بن زبیر با
سکینه ازدواج کرد و در حالی که همسر او بود، از دنیا رفت. نخستین کسی که با سکینه ازدواج کرد، معصب بود و این ازدواج با اجبار صورت گرفت.
پیش از این با استناد به روایات صحیح السندی از کتابهای اهلسنت، ثابت کردیم که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام)،
خلیفه دوم را «فاجر، ستمگر، دروغگو، خیانتکار، گناهکار و پیمانشکن» میداند، و نیز ثابت کردیم که اخلاق تند و خشونت ذاتی خلیفه دوم، شرابخواری، بدعتگذاری او دلیلهای محکمی در کتابهای اهلسنت دارد. همچنین رفتار
خلیفه دوم با
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) و به شهادت رساندن بانوی دو عالم مسالهای ثابت شده است و روایات صحیح السندی در کتابهای اهلسنت دارد. بنابراین میگوییم حتی اگر چنین ازدواجی با تهدید و زورگوییهای عمر اتفاق افتاده باشد، امکان ندارد که امیرمؤمنان اجازه داده باشد، دست خلیفه دوم به ناموس رسول خدا برسد.
اهلسنت در قضیه
زلیخا و
عزیز مصر و
آسیه و
فرعون اعتقاد دارند از آنجایی که آسیه قرار است در
بهشت همسر رسول خدا باشد، دست فرعون هیچگاه به آسیه نرسیده است؛ بلکه هر وقت که فرعون قصد آسیه را کرده، خداوند جنیهای را به صورت آسیه فرستاده است. همچنین چون قرار بوده که زلیخا در آینده زن
حضرت یوسف (علیهالسّلام) شود، هر وقت که عزیز مصر میخواست با زلیخا خلوت کند، خداوند جنیهای را به صورت زلیخا میفرستاده است.
عبدالرحمن صفوری در
نزهة المجالس مینویسد: قیل کانت زلیخا من بنات الملوک وکان بینها وبین مصر نصف شهر فرات فی منامها
یوسف فتعلق حبه بقلبها فتغیر لونها فسالها ابوها عن ذلک فقالت رایت صورة فی منامی ...
گفته شده است که زلیخا از دختران پادشاهان بود و بین محل سکونت او با
مصر، پانزده روز راه بود؛ شبی در خواب
یوسف را دیده و مهر او در دلش نشست؛ و بههمین سبب رنگ رخسارش تغییر یافت. پدرش از او علت این تغییر رنگ را پرسید؛ او در پاسخ گفت: در خواب چهرهای را دیدم که از آن زیباتر را ندیدهام؛ پدرش گفت: اگر بدانم کجاست، در پی او خواهم رفت. سال بعد در خواب
یوسف را دید و به او گفت: قسم به حق کسی که تو را آفرید، به من بگو که هستی؟ در پاسخ گفت: من همسر تو خواهم بود؛ مبادا غیر من را برگزینی!
در همینحال از خواب بیدار شده و عقل از سرش رفته بود؛ بههمین سبب پدرش او را به بند کشید. در سال سوم او را در خواب دید و به او گفت: قسم به حق کسی که تو را آفرید، به من بگو در کجایی؟ در پاسخ گفت: من در مصر هستم. در همین حال از خواب بیدار شده و عقل او بازگشت؛ و اینمطلب را به پدرش خبر داد؛ پدرش بند را از او باز کرده و نامهای به پادشاه مصر فرستاد که من دختری دارم که پادشاهان خواستگار او هستند؛ اما او دل به تو بسته است.
در پاسخ نوشت که ما نیز خواستار او هستیم؛ پدر زلیخا او را به همراه هزار
کنیز و هزار
برده و هزار شتر و هزار استر به مصر فرستاد؛ هنگامی که به مصر رسیده و پادشاه مصر با او ازدواج کرد، گریه بسیار کرده و صورت خویش را پنهان نمود؛ و به خادم خویش گفت: این آن کسی که در خواب دیدم نیست! اما کنیز به او گفت: باید صبر کنی! هنگامی که پادشاه زلیخا را دید، فریفته او شد؛ اما هر زمان میخواست با او بخوابد، خداوند جنیهای را به صورت او درآورده و زلیخا را برای
یوسف نگاه داشت و هنگامی که
یوسف با زلیخا ازدواج کرد، متوجه شد که او
باکره است! همانطور که آسیه بنت مزاحم را از فرعون حفظ نمود؛ زیرا او از همسران پیامبر در
بهشت خواهد بود.
و طبق روایات اهلسنت، هر اتفاقی که در امتهای پیشین صورت پذیرفته باشد، در این امت نیز اتفاق خواهد افتاد؛ بنابراین احتمال خداوند جنیهای را به صورت امّکلثوم برای خلیفه فرستاده باشد؛ همانطور که به جای آسیه و زلیخا فرستاد!! !
روایات زیادی از طریق اهلسنت درباره این ازدواج وارد شده است که از نظر سندی با مشکلاتی مواجه هستند و از طرف دیگر از نظر مضمون آنقدر با هم تعارض دارند که به هیچوجه قابل جمع نیستند. حضرت
آیتالله میلانی در کتاب تزویج امّکلثوم من عمر، تمام این روایات را بررسی و رد کرده است. از آنجایی که هدف ما بر چکیدهنویسی است، از بررسی باقی روایات خودادری میکنیم و فقط مهمترین روایت را که
بخاری در صحیحش نقل کرده، بررسی خواهیم کرد.
بخاری مینویسد: حَدَّثَنَا عَبْدَانُ، اَخْبَرَنَا
عبدالله، اَخْبَرَنَا یُونُسُ، عَنِ
ابْنِ شِهَاب
[
زهری
]
، قَالَ ثَعْلَبَةُ
بْنُ اَبِی مَالِک اِنَّ عُمَرَ
بْنَ الْخَطَّابِ ـ (رضیاللهعنه) ـ قَسَمَ مُرُوطًا بَیْنَ نِسَاء مِنْ نِسَاءِ الْمَدِینَةِ، فَبَقِیَ مِرْطٌ جَیِّدٌ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ عِنْدَهُ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ اَعْطِ هَذَا
ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) الَّتِی عِنْدَکَ. یُرِیدُونَ امّکلثوم بِنْتَ عَلِیّ. فَقَالَ عُمَرُ اُمُّ سَلِیط اَحَقُّ. وَاُمُّ سَلِیط مِنْ نِسَاءِ الاَنْصَارِ، مِمَّنْ بَایَعَ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم). قَالَ عُمَرُ فَاِنَّهَا کَانَتْ تَزْفِرُ لَنَا الْقِرَبَ یَوْمَ اُحُد. قَالَ اَبُو
عبدالله تَزْفِرُ تَخِیطُ.
ثعلبة
بن مالک میگوید: عمر، لباس یا روسریهایی را بین زنان
مدینه تقسیم میکرد، یکی از لباسهای ارزشمند باقی مانده بود، گفتند این سهم دختر پیامبر است که نزد تو است. مقصود دختر علی (علیهالسّلام) بود. عمر گفت: امّسلیط که از زنان مدینه بود سزاوارتر است؛ زیرا او در روز احد مشکهای پاره را وسله میزد و میدوخت.
اولا: در سند این روایت یونس
بن یزید ایلی قرار دارد که به اعتقاد بزرگان اهلسنت؛ از جمله محمد
بن اسماعیل بخاری، در روایات از
ابن شهاب زهری دچار خطاهای زیادی شده و از زهری احادیث منکر نقل کرده است.
مزی در
تهذیب الکمال در ترجمه او مینویسد: وقال محمد
بن عوف، عن احمد
بن حنبل: قال وکیع: رایت یونس
بن یزید الایلی وکان سیئ الحفظ. قال ابو
عبدالله: یونس کثیر الخطا عن الزُّهْرِیّ، وعقیل اقل خطا منه. وقال ابو زُرْعَة الدمشقی: سمعت ابا
عبدالله احمد
بن حنبل یقول: فی حدیث یونس
بن یزید منکرات عن الزُّهْرِیّ. وَقَال ابو الحسن المیمونی: سئل احمد
بن حنبل: من اثبت فی الزُّهْرِیّ؟ قال: معمر. قیل له: فیونس؟ قال: روی احادیث منکرة. وقال محمد
بن سعد: کان حلو الحدیث، کثیره، ولیس بحجة، ربما جاء بالشئ المنکر.
وکیع گفته است: یونس
بن یزید ایلی را دیدم که حفظ او بد بود! ابوعبدالله (ظاهرا
احمد بن حنبل) گفته است که یونس از زهری اشتباهات بسیار دارد و عقیل از او کمتر اشتباه کرده است.
ابوزرعه دمشقی گفته است: از ابوعبدالله احمد
بن حنبل شنیدم که میگفت: در روایات یونس
بن یزید روایات منکر بسیاری از زهری وجود دارد.
ابوالحسن میمونی نیز گفته است: از احمد
بن حنبل سؤال شد که چه کسی بهترین راوی از زهری است؟ گفت معمر؛ سؤال شد: پس یونس چه؟ گفت روایات منکر نقل میکند!
محمد بن سعد نیز گفته است که او روایات شیرین بسیاری دارد؛ اما حجت نیست؛ زیرا گاهی روایات منکر میآورد!
و
ابن حجر عسقلانی در ترجمه او مینویسد: یونس
بن یزید
بن ابی النجاد الایلی بفتح الهمزة وسکون التحتانیة بعدها لام ابو یزید مولی آل ابی سفیان ثقة الا ان فی روایته عن الزهری وهما قلیلا وفی غیر الزهری خطا.
یونس
بن یزید، ثقه است؛ اما روایات او از زهری اشتباهات کمی دارد؛ و از غیر زهری خطا دارد.
ثانیاً: در سند این روایت
محمد بن مسلم زهری وجود دارد که از دشمنان
اهلبیت (علیهمالسّلام) و عضو گروه
جعل حدیث بنی امیه بوده است. همچنین زهری «کثیر الاندراج» بوده؛ یعنی سخنان خود را وارد روایت میکرد.
محمد
بن مسلم زهری از کسانی است که در دربار بنی امیه، عضو گروه جعل حدیث بوده است؛ چنانچه
ابن عساکر، از عالمان بزرگ اهلسنت در کتاب
تاریخ مدینه دمشق مینویسد: نا جعفر
بن ابراهیم الجعفری قال کنت عند الزهری اسمع منه فاذا عجوز قد وقفت علیه فقالت یا جعفری لا تکتب عنه فانه مال الی بنی امیة واخذ جوائزهم فقلت من هذه قال اختی رقیة خرفت قالت خرفت انت کتمت فضائل آل محمد.
جعفر
بن ابراهیم جعفری میگوید: در حال شنیدن حدیث از زهری بودم، ناگهان زن کهنسالی آمده و گفت: ای جعفری از زهری حدیث نقل نکن. چون به بنی امیّه گرایش یافته و جوائزشان را دریافت کرده است! گفتم: این زن کیست؟ زهری گفت: خواهر من است و خرفت (دیوانه) شده است. آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت (دیوانه) شدهای؛ زیرا که فضائل آل محمد را کتمان و پنهان میکنی!.
ابن حجر در ترجمه اعمش میگوید: وحکی الحاکم عن
ابن معین انه قال اجود الاسانید الاعمش عن ابراهیم عن علقمة عن
عبدالله فقال له انسان الاعمش مثل الزهری فقال برئت من الاعمش ان یکون مثل الزهری الزهری یری العرض والاجازة ویعمل لبنی امیة والاعمش فقیر صبور مجانب للسلطان ورع عالم بالقرآن.
حاکم (نیشابوری) از
ابن معین نقل کرده است که: بهترین سند این است که
اعمش از ابراهیم، از
علقمه و او از
عبدالله نقل کند. شخصی از او پرسید: اعمش مثل زهری است؟
ابن معین گفت: بیزازم از این که اعمش مثل زهری باشد؛ چرا که زهری دنبال مال دنیا و گرفتن جایزه بود و برای بنی امیه کار میکرد؛ اما اعمش فقیر و صبور بود و از فرمانروایان دوری میکرد، اهل ورع و عالم به قرآن بود.
و همچنین
ذهبی در
سیر اعلام النبلاء مینویسد: کان رحمه الله محتشما جلیلا بزی الاجناد له صورة کبیرة فی دولة بنی امیة.
زهری، دارای مال و ثروت زیادی بود و در حکومت بنیامیه اسم و رسمی داشت.
و
ابن عساکر مینویسد: عن عمر
بن ردیح قال کنت مع
ابن شهاب الزهری نمشی فرآنی عمرو
بن عبید فلقینی بعد فقال ما لک ولمندیل الامراء یعنی
ابن شهاب.
از عمر
بن ردیح روایت شده است که گفت روزی به همراه زهری میرفتم؛ عمرو
بن عبید من را دید؛ پس از آن روزی مرا دیده و گفت: با دستمال پادشاهان یعنی زهری چه میکردی؟
از طرفی عالمان اهلسنت؛ از جمله مزی و ذهبی از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل کردهاند که آن حضرت فرمود: هشام
بن عباد، قال: سمعت جعفر
بن محمد، یقول: الفقهاء امناء الرسل، فاذا رایتم الفقهاء قد رکنوا الی السلاطین فاتهموهم.
هشام
بن عباد میگوید: از جعفر
بن محمد (علیهالسّلام) شنیدم که میفرمود: فقهاء امانتداران پیامبرانند؛ پس هرگاه آنان را دیدید که به سلاطین تکیه کردند (با آنها ملازم شدند) به آنها بدبین شوید.
با اینحال، چگونه میشود به چنین شخصی که در دربار دشمنان امیرمؤمنان کارش جعل حدیث بر ضد امیرمؤمنان بوده است، اعتماد کرد؟
ثالثاً: از آنجایی که زهری کثیر الاندارج بوده، مدرجات و اضافات او حتی از دیدگاه بزرگان اهلسنت نیز هیچ اعتباری ندارد؛ یعنی زهری از کسانی است که الفاظی را از پیش خود در احادیث پیامبر اضافه میکرده است و کلام خود را با کلام پیامبر خلط میکرده است و با توجه به متن روایت، ظاهرا جمله «یُرِیدُونَ امّکلثوم بِنْتَ علی» از اضافات زهری است و در اصل روایت نبوده است.
حسن
بن سقاف از عالمان اهلسنت در کتاب تناقضات البانی مینویسد: ثم ان الزهری کان یدرج الفاظا فی الاحادیث النبویة هی من فهمه او تفسیره نبه علی ذلک بعض الائمة کالبخاری وربیعة شیخ الامام مالک... وکم فی الفتح وغیره من جمل وکلمات وعبارات نبه علیها الحفاظ انها من مدرجات وزیادات الزهری والله الهادی.
زهری، الفاظی را در احادیث نبوی زیاد میکرد که آن الفاظ فهم و یا تفسیر خودش بوده است؛ چنانچه بعضی از ائمه؛ همانند بخاری، ربیعة شیخ و امام مالک به آن اشاره کردهاند. چه بسیار است در
فتح الباری و ... جملهها، کلمات و عباراتی که حافظان حدیث اشاره کردهاند که آنها از زیادات زهری است.
ابن حجر در فتح الباری موارد متعددی درباره مدرجات زهری در کتاب صحیح بخاری آورده که ما به چند مورد اشاره میکنیم:
۱. تنبیه) قوله «وبعض العوالی الخ» مدرج من کلام الزهری فی حدیث انس بینه عبدالرزاق عن معمر عن الزهری... فقال هو اما کلام البخاری او انس او الزهری کما هو عادته.
عبارت «وبعض العوالی. . از ادراجات زهری است... اینمطلب یا کلام بخاری است، یا انس و یا زهری همانطور که عادت او است!
۲. قال الخطابی هذه الزیادة یشبه ان تکون من کلام الزهری وکانت عادته ان یصل بالحدیث من کلامه ما یظهر له من معنی الشرح والبیان.
ظاهرا این مقدار زیاده از کلام زهری است؛ عادت او این بود که سخن خویش را در میان روایت وارد میکرد تا معنی و شرح آن را مشخص کند!
۳. قوله وما نعلم احدا من المهاجرات ارتدت بعد ایمانها هو کلام الزهری.
عبارت «وما نعلم احدا من المهاجرات ارتدت بعد ایمانها» این از کلام زهری است!
۴. (قوله فهما علی ذلک الی الیوم) هو کلام الزهریای حین حدث بذلک.
عبارت «فهما علی ذلک الی الیوم» این از سخنان زهری است، یعنی تا زمانی که این روایت را میگفت!
۵. (قوله وهی العوامر) هو کلام الزهری ادرج فی الخبر.
عبارت «وهی العوامر» این از مدرجات کلام زهری است که در روایت وارد شده است.
و نیز موارد بسیاری.
و همچنین
نووی، یکی دیگر از بزرگان اهلسنت درباره دو روایتی که از رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره
جهر و یا
اخفات قرائت نماز پشت سر امام جماعت وارده شده، مینویسد: (الشرح) هذان الحدیثان رواهما ابو داود والترمذی وغیرهما وقال الترمذی هما حدیثان حسنان وصحح البیهقی الحدیث الاول وضعف الثانی حدیث ابی هریرة وقال تفرد به عن ابی هریرة
ابن اکیمة، بضم الهمزة وفتح الکاف، وهو مجهول قال وقوله فانتهی الناس عن القراءة مع رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) فیما جهر فیه هو من کلام الزهری وهو الراوی عن
ابن اکیمة قاله محمد
بن یحیی الذهلی والبخاری وابو داود واستدلوا بروایة الاوزاعی حین میزه من الحدیث وجعله من قول الزهری.
این دو حدیث را
ابوداوود،
ترمذی و دیگران نقل کردهاند. ترمذی گفته است که این دو حدیث حسن هستند.
بیهقی، حدیث اول را تصحیح و حدیث دوم را که حدیث
ابوهریره از ابی اکیمه است تضعیف کرده است؛ چرا که ابی اکیمة مجهول است. و نیز بیهقی گفته است که «فانتهی الناس عن القراءة مع رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) فیما جهر فیه» از کلام زهری است که زهری روایت را از ابی اکیمه نقل کرده است. این سخن را محمد
بن یحیی الذهلی، بخاری، ابوداوود گفتهاند. و به روایت
اوزاعی استدلال کردهاند، هنگامی سخن زهری را از حدیث جدا کردهاند و آن را کلام زهری قرار دادهاند.
این نشان میدهد که «مدرجات» زهری از دیدگاه اهلسنت ارزشی ندارد و الا بیهقی یکی از دلیلهای ضعف حدیث ابی هریره را اندارج زهری نمیدانست.
رابعاً: زهری از مدلسین بوده است؛ چنانچه
ابن حجر عسقلانی در کتاب «تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس»، زهری را در مرتبه سوم از مدلسین قرار داده و در تعریف این مرتبه از مدلسین گفته است: الثالثة من اکثر من التدلیس فلم یحتج الائمة من احادیثهم الا بما صرحوا فیه بالسماع ومنهم من رد حدیثهم مطلقا.
افرادی که
تدلیس بسیار داشتهاند، ائمه به روایات آنان احتجاج نکردهاند، مگر روایاتی را که در آنها تصریح به
سماع کرده باشند؛ و بسیاری از ائمه روایات آنان را مطلقا رد کردهاند!
و در ترجمه زهری مینویسد: محمد
بن مسلم
بن عبید الله
بن شهاب الزهری الفقیه المدنی نزیل الشام مشهور بالامامة والجلالة من التابعین وصفه الشافعی والدارقطنی وغیر واحد بالتدلیس.
محمد
بن مسلم
بن عبیدالله
بن شهاب زهری فقیه مدنی، که در
شام زندگی کرده و مشهور به امامت و جلالت و از
تابعین بود؛
شافعی و
دارقطنی و دیگران او را مدلس خواندهاند!
از طرف دیگر عالمان اهلسنت تدلیس و مدلسین تقبیح کرده و تدلیس را برادر کذب دانستهاند؛ چنانچه
خطیب بغدادی در الکفایة فی علم الروایة از قول
شعبة بن حجاج مینویسد: عن الشافعی، قال: «قال شعبة
بن الحجاج: التدلیس اخو الکذب... وقال غندر: سمعت شعبة یقول: التدلیس فی الحدیث اشد من الزنا، ولان اسقط من السماء احب الی من ان ادلس... المعافی یقول: سمعت شعبة یقول: لان ازنی احب الی من ان ادلس .... «خرّب الله بیوت المدلّسین، ما هم عندی الا کذابون» و «التدلیس کذب».
تدلیس، برادر دروغ است. غنذر میگوید: از شعبه شنیدم که میگفت: تدلیس در حدیث از
زنا بدتر است، من از آسمان سقوط کنم برایم بهتر از این است که تدلیس کنم. معافی میگوید: از شعبه شنیدم که میگفت: من زنا کنم، بهتر از این است که تدلیس کنم ... و در ادامه مینویسد: خداوند، خراب کند خانه تدلیس کنندگان را، آنها در نزد من جز دروغ نیستند. تدلیس همان دروغ است.
آیا بازهم میتوان به روایت زهری اعتماد کرد؟
ثانیاً: زهری نسبت به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بدگویی میکرده است.
ابن ابی الحدید معتزلی شافعی در
شرح نهج البلاغه مینویسد: وَ کَانَ الزهْرِیُّ مِنَ الْمُنْحَرِفِینَ عَنْهُ (علیهالسّلام).
وَ رَوَی جَرِیرُ
بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ
بْنِ شَیْبَةَ قَالَ شَهِدْتُ مَسْجِدَ الْمَدِینَةِ فَاِذَا الزُّهْرِیُّ وَ عُرْوَةُ
بْنُ الزُّبَیْرِ جَالِسَانِ یَذْکُرَانِ عَلِیّاً فَنَالا مِنْهُ فَبَلَغَ ذَلِکَ عَلِیَّ
بْنَ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) فَجَاءَ حَتَّی وَقَفَ عَلَیْهِمَا فَقَالَ اَمَّا اَنْتَ یَا عُرْوَةُ فَاِنَّ اَبِی حَاکَمَ اَبَاکَ اِلَی اللَّهِ فَحَکَمَ لِاَبِی عَلَی اَبِیکَ وَ اَمَّا اَنْتَ یَا زُهْرِیُّ فَلَوْ کُنْتُ بِمَکَّةَ لَاَرَیْتُکَ کَرَامَتَکَ.
زهری نیز از منحرفان نسبت به علی (علیهالسّلام) بود. از محمد
بن شیبه روایت شده است که روزی در
مسجد مدینه زهری و
عروة بن زبیر نشسته بودند و از علی بدگوئیها میکردند. این خبر به
علی بن حسین (علیهالسّلام) رسید پیش آنها آمده و فرمود: اما تو عروه پدرم با پدرت پیش خدا حکومت بردند خدا به نفع پدرم حکومت کرد. و تو ای زهری! اگر در
مکه بودی نشان میدادم که چه شخصیتی داری.
آیا ادعای کسی را که از
نواصب بهشمار میرفته و به همراه سرسختترین دشمنان آن حضرت همواره امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را
سبّ میکرده است میتوان درباره
اهلبیت (علیهمالسّلام) شنید و قبول کرد؟
و امام علی
بن حسین (علیهالسّلام) در نامه به زهری مینویسد: ... وَ اعْلَمْ اَنَّ اَدْنَی مَا کَتَمْتَ وَ اَخَفَّ مَا احْتَمَلْتَ اَنْ آنَسْتَ وَحْشَةَ الظَّالِمِ وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِیقَ الْغَیِّ بِدُنُوِّکَ مِنْهُ حِینَ دَنَوْتَ وَ اِجَابَتِکَ لَهُ حِینَ دُعِیتَ فَمَا اَخْوَفَنِی اَنْ تَکُونَ تَبُوءُ بِاِثْمِکَ غَداً مَعَ الْخَوَنَةِ وَ اَنْ تُسْاَلَ عَمَّا اَخَذْتَ بِاِعَانَتِکَ عَلَی ظُلْمِ الظَّلَمَةِ اِنَّکَ اَخَذْتَ مَا لَیْسَ لَکَ مِمَّنْ اَعْطَاکَ وَ دَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ یَرُدَّ عَلَی اَحَدٍ حَقّاً وَ لَمْ تَرُدَّ بَاطِلًا حِینَ اَدْنَاکَ وَ اَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ اَ وَ لَیْسَ بِدُعَائِهِ اِیَّاکَ حِینَ دَعَاکَ جَعَلُوکَ قُطْباً اَدَارُوا بِکَ رَحَی مَظَالِمِهِمْ وَ جِسْراً یَعْبُرُونَ عَلَیْکَ اِلَی بَلَایَاهُمْ وَ سُلَّماً اِلَی ضَلَالَتِهِمْ دَاعِیاً اِلَی غَیِّهِمْ سَالِکاً سَبِیلَهُمْ یُدْخِلُونَ بِکَ الشَّکَّ عَلَی الْعُلَمَاءِ وَ یَقْتَادُونَ بِکَ قُلُوبَ الْجُهَّالِ اِلَیْهِمْ فَلَمْ یَبْلُغْ اَخَصُّ وُزَرَائِهِمْ وَ لَا اَقْوَی اَعْوَانِهِمْ اِلَّا دُونَ مَا بَلَغْتَ مِنْ اِصْلَاحِ فَسَادِهِمْ وَ اخْتِلَافِ الْخَاصَّةِ وَ الْعَامَّةِ اِلَیْهِمْ.
بدان که سادهترین نمونه کتمان و سبکترین باری که (در این راه) به دوش میکشی، این است که ترس و وحشتی را که ستمگر (از عواقب بیدادگری و مردم آزاری در دل) دارد تو با نزدیک شدن به او (بهعنوان یک مقام دینی) و پذیرفتن دعوت گاه و بیگاهش تسکین میدهی، و راه ضلالت را برایش هموار میکنی. من چه بیمناکم که تو فردا با گناه خود همراه ستمگران وارد شوی، و از آن دست مزدها که برای همکاری با ستمگران دریافت کردهای بازخواست شوی، تو اموالی را به ناحق گرفتهای، به کسی نزدیک شدهای که حق هیچکس را رد نمیکند، و تو نیز با نزدیکی به او باطلی را بر نمیگردانی، با آنکه به دشمنی خدا برخاسته طرح دوستی ریختهای، مگر نه این است که با این دعوتها میخواهند تو را چون قطب آسیا محور بیدادگریها قرار دهند، و ستمکاریها را گرد وجود تو بچرخانند؟ ترا پلی برای بلاها (و مقاصد) شان سازند، نردبان گمراهیها و مبلغ کجرویهایشان باشی، و به همان راهی برندت که خود میروند؟
میخواهند با وجود تو عالمان راستین را در نظر مردم مشکوک سازند، و دلهای عوام را بسوی خود کشند.
[
ای عالم دین فروخته
]
کاری که به دست تو میکنند از عهده مخصوصترین وزیران و نیرومندترین همکارانشان بر نمیآید، تو بر خرابکاریهای آنان سرپوش مینهی، پای خاص و عام را به بارگاهشان میگشائی...
از این نیز که بگذریم، زهری از کسانی است که از
عمر بن سعد روایت نقل کرده است و با اینکار دشمنی خود را با اهلبیت (علیهمالسّلام) آشکار نموده است. عمر سعدی که جگر گوشه رسول خدا را با آن وضع فجیع به شهادت رساند و نوامیس رسول خدا را به اسارت گرفت.
ذهبی مینویسد: عمر
بن سعد
بن ابی وقاص، عن ابیه، وعنه
ابنه ابراهیم، وقتادة، والزهری.
عمر
بن سعد، از پدرش روایت نقل کرده و از او پسرش ابراهیم، قتاده و زهری روایت نقل کردهاند.
آیا چنین کسی میتواند مورد اعتماد باشد؟ آیا روایت چنین کسی میتواند منبع عقائد مسلمانان باشد؟
اولا: اصل وجود دختری به نام امّکلثوم از
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) جای تردید دارد و عدهای از محققین
شیعه و
سنی صریحا منکر وجود دختری به نام امّکلثوم شدهاند.
ثانیاً: امّکلثومی که با عمر ازدواج کرده، دختر
ابوبکر بوده نه دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام).
ثالثاً: بر فرض اینکه چنین ازدواجی با دختر امیرمؤمنان صورت گرفته باشد، طبق روایات شیعیان با زورگویی و اجبار بوده است؛ بنابراین، هیچ خدمتی به حسن روابط بین اهلبیت و
خلیفه دوم نمیکند.
تمام روایات موجود در کتابهای اهلسنت که ازدواج دختر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را با خلیفه دوم ثابت میکند، با اشکالات سندی مواجه و با تعارضها و تناقضهای غیرقابل جمعی که دارند، غیر قابل اعتماد هستند و از طرف دیگر در هیچیک از روایات موجود در کتابهای شیعه، تصریح نشده که امّکلثوم دختر امیرمؤمنان از حضرت زهرا (علیهماالسلام) باشد؛ بلکه ازدواج دختری به نام امّکلثوم را که در خانه امیرمؤمنان بوده ثابت میکنند. اعتراف اندیشمندی همچون نووی، برترین شارح
صحیح مسلم که گستردهترین و مهمترین کتاب فقهی
شافعی نیز متعلق به او است، عامل مهم دیگری است که این دیدگاه را تقویت میکند. و نیز میگوییم که حتی در صورت اثبات چنین ازدواجی، نمیتوان از آن رابطه صمیمانه امیرمؤمنان را با خلفا اثبات کرد؛ زیرا این ازدواج نهتنها برای خلیفه دوم فضیلت محسوب نمیشود.
کتابهای بسیاری درباره ازدواج امّکلثوم نوشته شده که محققین گرامی میتوانند به آنها مراجعه بفرمایند. ما به چند مورد اشاره میکنیم:
المسائل العُکبریة و
المسائل السرویة،
شیخ مفید (
رضواناللهتعالیعلیه) (متوفای ۴۱۳هـ)؛
تزویج امّکلثوم لعمر،
سیدمرتضی علم الهدی (متوفای ۴۳۶هـ)؛
رسالة فی تزویج عمر لامّکلثوم بنت علی (علیهالسّلام)، الشیخ سلیمان
بن عبدالله الماحوزی (متوفای۱۱۲۱ هـ)؛
قول محتوم فی عقد امّکلثوم، سیدکرامة علی الهندی، چاپ هند، ۱۳۱۱هـ؛
العجالة المفحمة فی ابطال روایة نکاح امّکلثوم (فارسی)، سیدمصطفی
ابن السید محمدهادی
بن مهدی
بن دلدار علی نقوی (متوفای ۱۳۲۳هـ)؛
کنز مکتوم فی حل عقد امّکلثوم، سیدعلی اظهر الهندی الکهجوی (متوفای ۱۳۵۲هـ)؛
تزویج امّکلثوم بنت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) وانکار وقوعه،
الشیخ محمد الجواد البلاغی (متوفای۱۳۵۲هـ)؛
زواج امّکلثوم، سیدعلی الشهرستانی (معاصر)؛
افحام الاعداء والخصوم بتکذیب ما افتروه علی سیدتنا امّکلثوم (علیهاالسّلام) الحی القیوم، الموسوی الهندی، السید ناصر حسین (معاصر)،
فی خبر تزویج امّکلثوم من عمر و تزویج امّکلثوم من عمر،
سیدعلی میلانی (معاصر).
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «بررسی شبهه ازدواج ام کلثوم با عمر (ویرایش جدید)».