ابنفارض ابوحفص شرفالدین عمر بن علی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِبْنِفارِض، ابوحفص (ابوالقاسم) شرف
الدین عمر
بن علی
بن مرشد
بن علی (۵۷۶ -۶۳۲ق/۱۱۸۱- ۱۲۳۵م)، بزرگترین سراینده
شعر صوفیانه در ادبیات عرب است.
نسبت ابنفارض به گفته شیخعلی، نواده دختری او و به
استناد خوابی که او خود دیده بود، به
قبیله بنی سعد (قبیله حلمیه، مرضعه
پیامبر ) میرسید
و
اصل خاندانش به شهر حماه، در
سرزمین شام تعلق داشت.
پدرش از حماه به
دیار مصر که در آن روزگار، مهمترین
مرکز تمدن اسلامی بود،
مهاجرت کرد و چون در محاکم قضایی
سهم الارث زنان بر مردان مینوشت، به «فارض» مشهور شد.
شیخعلی، جامع
دیوان ابنفارض، در دیباچه آن به نقل از منذری مینویسد: «از ابنفارض درباره
تاریخ ولادتش پرسیدم، پاسخ داد چهارم
ذیقعده ۵۷۷ در
قاهره . از ابنخلکان نیز چنین شنیدم»،
ولی ظاهراً در اینجا شیخعلی را سهوی روی داده است، زیرا این سخن را نه تکمله منذری تأیید میکند و نه وفیات ابنخلکان و این هر دو
ولادت ابنفارض را در ۴ ذیقعده ۵۷۶ ضبط کردهاند
و قول دیگر مورخان نیز همین است.
ابنفارض مقدمات علوم را نزد
پدر فراگرفت. پدرش مردی
عالم و
زاهد و مدتی نایبالحکم ملک عزیز ایوبی در قاهره بود و گاهی
فرزند خویش را هم با خود به مجالس حکم میبرد.
زهد و
ورع او موجب شد که دعوت سلطان را برای تصدی
منصب قاضیالقضاتی نپذیرد و سرانجام از امور دولتی دست شوید و در جامع ازهر به
ارشاد مردم مشغول شود.
ابنفارض در قاهره به
استماع حدیث از بهاء
الدین قاسم
بن عساکر پرداخت
و
مذهب شافعی را برگزید.
سپس به
تصوف روی آورد و به وادی «
مستضعفین » در
کوه مقطّم رفت و به
ریاضت و
مجاهدت پرداخت.
گویند روزی، هنگامی که به قاهره بازگشته بود و
قصد ورود به
مدرسه «سیوفیه» داشت،
پیرمرد بقالی را دید که برخلاف
قاعده مقرر
وضو میگرفت. ابنفارض به قصد
اعتراض با او به سخن گفتن پرداخت، ولی پیرمرد که از
اولیاءالله بود به او گفت که ای
عمر !
گشایش کار تو در مصر نخواهد بود بلکه در
مکه به مقصود خواهی رسید و اکنون هنگام آن فرارسیده است.
پس از این دیدار ابنفارض به
حجاز رفت و مدت ۱۵ سال در کوهستانهای پیرامون مکه به
تزکیه نفس پرداخت
سالهایی که در این ناحیه به سر آورد، در زندگی روحانی و ذوقی وی تأثیرات عمیق برجای گذارد، چنانکه در تائیة صغری اشارات بسیار به این دوران دارد
و
قصیده دالیه او
نیز که در مصر و بعد از بازگشت از
سفر حجاز سروده شده است، آکنده از اشارات و سخنان شورانگیز درباره مکه و
اماکن متبرکه آنجاست.
از آن شیخ بقال دیگر سخنی در میان نیست تا آنکه به گفته شیخعلی، بعد از ۱۵ سال روزی در باطن ابنفارض ندا میدهد که به قاهره باز آی و بر من
نماز بگزار. ابنفارض به قاهره میشتابد و بر
جنازه او نماز میگزارد و او را به ترتیبی که خود
وصیت کرده بود، در «قرافه»، در دامنه کوه مقطّم و در
مسجد عارض به
خاک میسپارد.
شیخعلی و اکثر تذکرهنویسان، نام این شیخ را نگفته و از او تنها به عنوان «شیخ بقال» یاد کردهاند، اما ابنزیات، نام او را شیخ ابوالحسن علی بقال
ضبط کرده است
و ابنایاس او را به نام شیخ محمد بقال میشناسد.
ابنفارض، پس از بازگشت از حجاز، در
صحن خطابه جامع ازهر ساکن شد.
وی مورد
احترام خاص سلاطین ایوبی و امیران و درباریان بود، ولی هرگز به دربار و درباریان روی خوش نشان نداد و در مجالس آنان حاضر نشد و هرگونه اقدامی را که از طرف سلاطین برای نزدیک شدن به او به عمل آمد، رد میکرد.
سرانجام وی در ۵۶ سالگی در روز سهشنبه دوم
جمادی الاول ۶۳۲ در صحن خطابه جامع ازهر درگذشت
و فردای آن روز در قرافه،
دامنه کوه مقطم در کنار مسجد معروف به «عارض» نزدیک
آرامگاه شیخ بقال دفن شد.
شیخ کمال
الدین محمد، فرزند ابنفارض در
وصف سیمای پدر خود گفته است که وی مردی میانه بالا و نیکو منظر بود و
رنگ چهرهاش به سرخی تمایل داشت و در مجالس
وقار و
هیبت او به گونهای بود که حاضران از هر گروه و طبقهای که بودند، کمال
ادب و
فروتنی را نسبت به او مراعات میکردند. با آنکه از کسی چیزی نمیپذیرفت، در
معاش خود سهلگیر و بیتکلف بود و با نزدیکان و آشنایان با بخشندگی و گشاده دستی رفتار میکرد.
تذکرهنویسانی که به شرح حال ابنفارض پرداختهاند
و نیز شیخعلی
کراماتی به وی نسبت دادهاند که غالباً دایر بر فراست یا اشراف او بر ضمایر است. از ویژگیهای زندگی صوفیانه ابنفارض، توجه خاص او به «
سماع » است که برای او معنا و مفهومی بسیار گسترده داشت: از آواز خواندن رختشویان
ساحل نیل به هنگام رختشویی
و نوحهسرایی نوحهگران در تشییع
جنازه مردگان
تا
سرود سرایی و نوازندگی کنیزکان.
گاهی در کوی و برزن، صدای ناقوس نگهبانان دربار و شعری که میخواندند، احوال او را چنان دگرگون میکرد و او را به وجد میآورد که رهگذران نیز به وجد میآمدند و سماعی پرشور در میگرفت و گروهی در آن میان
بیهوش میافتادند.
لطافت روح ابنفارض چنان بود که گاهی از مشاهده اشیایی که در اطرافش بود، به شدت متأثّر میشد. وی از دیدن کوزهای زیبا در دکان عطاری، به یاد جمال مطلق الهی میافتاد و از خود بیخود میگشت
و یا هنگامی که آب نیل بالا میآمد، شبها از تماشای شکوه و
خروش آن به وجد و طرب در میآمد.
عصر او به دلایل سیاسی و اجتماعی، آکنده از تمایلات
دینی و عرفانی بوده است، اما قابلیت روحی خود او را هرگز نباید از نظر دور داشت که اصلیترین عامل گرایش او به عرفان بود. وی در روزگاری میزیست که از یکسو خاطره جنگهای صلیبی هنوز در یادها باقی بود و از سوی دیگر صلاح
الدین ایوبی دستگاه خلفای فاطمی را برچیده بود. ایوبیان سعی بر آن داشتند که روحیه
دینی را به گونهای در مردم تقویت کنند که هم
دژ محکمی در مقابل مسیحیت اروپاییان باشد و هم سدی در برابر
تشیع اسماعیلیان. از این رو مساجد و مدارس
دینی را در همه جا بر مبنای مذاهب
اهل سنت تأسیس و تقویت میکردند و از طرف دیگر به
ترویج تصوف نیز توجه خاص داشتند. صلاح
الدین ایوبی خانقاهی بزرگ در مصر ایجاد کرد که به نام «دار سعیدالسعداء» معروف بود و شیخ آن سمتِ «شیخالمشایخ» داشت و در پی آن، خانقاهها و رباطهای دیگر در نقاط مختلف ساخته شد. پیامدهای جنگهای صلیبی و به دنبال آن آشوبهای بعد از
مرگ صلاح
الدین و درگیریهای فرزندان و برادران او بر سر تقسیم
حکومت ، اوضاع اجتماعی را نابسامان و زمینههای روحی را برای ترک
دنیا و گرایش به زهد و تصوف بسیار آماده و مساعد کرده بود.
ابنفارض نیز بیتردید از این رویدادها متأثر بوده است. از
آثار او و نیز از آنچه درباره او نوشتهاند، به روشنی برمیآید که وی یکی از درخشانترین چهرههای
عرفان اسلامی بوده است، اما هرگز نمیتوان او را یک صوفی به مفهوم متعارف آن به شمار آورد و در چهارچوب نظام تصوف خانقاهی قرار داد. چنانکه به گفته فرزندش او
لباس نیکو میپوشید و بوی خوش به کار میبرد
و نیز در دیداری که با شیخ
شهابالدین سهروردی - صاحب عوارف المعارف - داشته است، سهروردی از وی میخواهد که اجازه دهد تا فرزندان او را خرقه بپوشاند و به طریقت خود درآورد، ولی او نخست نمیپذیرد و میگوید که «روش ما چنین نیست».
نام ابنفارض، در حوزه عرفان و تصوف قرن ۷ قمری، در کنار نام کسانی چون ابنعربی و صدرالدین قونوی جای میگیرد و قصاید او مخصوصاً تائیة کبری، همراه با فصوص الحکم و فکوک در خانقاهها و حلقههای صوفیه تدریس میشده است. تائیه ابنفارض آکنده از مفاهیم و اصطلاحات عرفان نظری است، مانند اتحاد،
فنا و بقا، وجد و فقد، فرق و جمع، صحو الجمع و فرق الثانی و... که با توانایی اعجابانگیزی در قالب تمثیلها و تعبیرهای شاعرانه بسط و گسترش یافته است. از همین روست که علمای ظاهر پیوسته به انکار او برخاسته و از او به عنوان «شیخ اتحادی» نام برده و تائیهاش را همچون حلوایی دانستهاند که روغنش از
سم افعی است
و چنان در اظهار این نظر
مبالغه کردهاند که تائیه را سرچشمه
ضلال و
زندقه شمرده و بزرگان
دین را به
دفع و محو
آثار آن فراخواندهاند.
از سرسختترین مخالفان و دشمنان ابنفارض، تقی
الدین ابن تیمیه (د ۷۲۸ق) عالم
حنبلی است که به شدت با
رقص و سماع ابنفارض مخالف است و او را در کنار کسانی مانند
ابنعربی ، صدرالدین قونوی، ابنسبعین و حلاج، وحدت وجودی و حلولی میداند.
ابنخلدون نیز در این باره نظری مشابه دارد و ابنفارض را به
حلول و
وحدت نسبت میدهد.
ابنحجر گوید که شعر ابنفارض در ظاهر پوششی از عرفان و اشارات صوفیان دارد، ولی در زیر آن افکار فلسفی و آراء الحادی و کفرآمیز نهفته است. وی خوانندگان را از خطر افتادن در ورطه افکار او برحذر میدارد، ولی در عین حال معترف است که ابنفارض به سبب زهد و ورع و انقطاع از امور دنیوی، نزد مردم چهرهای مقبول و شخصیتی بزرگ داشته است.
ابن بنتالاعز که در روزگار سلطان ملک منصور قلاوون صالحی در مصر منصب وزارت و قاضی القضاتی داشت، از مخالفان سرسخت افکار ابنفارض بود. وی روزی در مجلسی در خانقاه صالحیه، شمس
الدین اَیکی، شیخ خانقاه سعیدالسعداء را
ملامت کرد که چرا صوفیه را به خواندن قصیده نظم السلوک ابنفارض
ترغیب میکنی، در حالی که او در این
قصیده به «حلول» گراییده است؟ همین ابن بنتالاعز چندی بعد که از منصب
قضا و وزارت معزول و به اتهام
فساد عقیده مطرود شده بود، با ملاحظه بیتی از تائیه که در آن به منزه بودن آن قصیده از نظریه حلول تصریح شده است،
از عقیده خویش مبنی بر حلولی بودن ابنفارض برگشت و از سخنی که درباره او بر زبان رانده بود،
استغفار کرد.
مخالفان ابنفارض در رد عقاید او کتابهایی هم نوشتهاند، از آن جمله است شیخ برهان
الدین ابراهیم
بن عمر بقاعی
شافعی (د ۸۸۵ق) مؤلف الناطق بالصواب الفارض لتکفیر ابن الفارض؛ حاجى خلیفه نام این كتاب را صواب الجواب للسائل المرتاب المعارض المجادل فى كفر ابنفارض، ضبط كرده است.
بقاعی دو
کتاب دیگر هم در این زمینه دارد: تنبیه الغبی الی تکفیر ابنعربی و تحذیر العباد من اهل العناد ببدعة الاتّحاد، که هر دو تحت عنوان مصرع التصوف چاپ شده است.
بقاعی در این کتابها روشی دارد که با روش بیشتر نویسندگان عصر او متفاوت است. وی در نقد و رد آراء ابنعربی و ابنفارض و پیروان آنان و در ارائه نظریات خود کلی گویی نمیکند، بلکه به روشی نقادانه و مستند در هر مورد عین اقوال آنان را همراه با گفتههای مخالفانشان نقل کرده، درباره آنها به استدلال و داوری میپردازد. او در این کتابها توجه خاص به اشعار ابنفارض دارد و چه در بررسی آراء صوفیه دیگر و چه در فصولی که به افکار ابنفارض اختصاص دارد، به اشعار وی استناد میکند.
بقاعی همچنین فهرست مفصلی از علما و مشایخی که در دورههای مختلف به تکفیر ابنفارض رأی دادهاند، ارائه میکند
و در بخشهایی از کتاب فساد عقاید ابنفارض را در موضوعاتی چون حلول و
ظهور خداوند در هیأت مخلوقات، به کار بردن ضمیر مؤنث برای
ذات حق ، وحدت همه ادیان و سایر اینگونه اقوال او را که میتوانست ریختن خونش را
واجب گرداند، برمیشمارد.
با وجود مخالفان بسیار، بزرگانی هم بودهاند که مقام ابنفارض را شناخته و از او با القاب و عناوینی چون سلطان عاشقان یاد کردهاند.
یکی از مدافعان ابنفارض،
سیوطی است که به عقیده او اعتراض برخی از فقها بر اشعار ابنفارض نه از سر دشمنی و
اهانت است، بلکه به سبب بیم از آن است که عوام، معنای حقیقی اشعار او را درک نکنند و معنای ظاهر ابیات، آنان را گمراه کند. سیوطی به کسانی که بر سخنان صوفیه خرده میگیرند، یادآوری میکند که برخی از این سخنان در حال سکر و غلبه وجد بر زبان آمده است و چون صوفی در آن حال از خود بیخود و بیخبر است، شرعاً تکلیفی بر او مترتب نیست و نباید
طعن و
انکار نسبت به او روا داشت.
در دورههای بعد نیز کسانی از بزرگان به طرفداری از ابنفارض برخاستند.
سلطان قایتبای درگیر و دار مجادلاتی که در
زمان او بر
ضد ابنفارض به راه افتاده بود، به
دفاع از عقاید او برخاست و هنگامی که
دولت عثمانی در مصر مستقر شد و در ۹۲۴ق/۱۵۱۸م سلطان عثمانی دستور داد که در هفت نقطه مشهور قاهره، در ماه
رمضان قرآن تلاوت کنند، یکی از آن هفت نقطه، مسجد ابنفارض بود.
در ۹۲۶ قمری
قاضی شافعی زکریا
بن محمد انصاری، فتوایی در
برائت ابنفارض از تهمتهایی که دایر بر فساد عقیده بر او وارد میکردند، صادر کرد.
فقیه شافعی، احمد
بن هجر هیتمی (د ۹۷۳ق/۱۵۶۵م) نیز از مدافعان ابنفارض بوده است.
یکی دیگر از طرفداران ابنفارض که
ارادت تام نسبت به او دارد، عبدالوهاب شعرانی (د ۹۷۳ق) است که سعی در انطباق طریقت و
شریعت دارد و میکوشد که ابنفارض و ابنعربی را از نسبتهای ناروا مبرا کند. او همواره از ابنفارض به عنوان «سیدی عمر
بن فارض» یاد میکند.
شیخ
شهاب
الدین سهروردیِ (د ۶۳۲ق) نیز از جمله بزرگانی بود که نسبت به ابنفارض، ارادت خاص نشان میداد. در
مراسم حج سال۶۲۸ میان آن دو دیداری صورت گرفت و با اصرار سهروردی دو فرزند ابنفارض به نامهای کمال
الدین محمد و عبدالرحمان - پس از امتناع نخستین ابنفارض - به دست سهروردی
خرقه پوشیدند.
مهمترین کسی که ابنفارض را به اشتراک عقیده با او
متهم کردهاند، محیی
الدین ابنعربی (د ۶۳۸ق) است. ابنعربی به تائیه ابنفارض توجهی خاص داشت و گویند که میخواست بر آن شرحی بنویسد، ولی ابنفارض به او گفت که فتوحات مکیه تو شرح تائیه است.
گرچه این سخن شاید ساختگی و بیاصل باشد - البته بروکلمان از شرح ابنعربی بر تائیة کبری دو نسخه در کتابخانه
دینی و شهید علی پاشا نشانی دادهاست: لیکن ظاهراً محیی
الدین شاگردان خود را به شرح کردن تائیه تشویق میکرده است، چنانکه صدرالدین قونوی در پایان جلسات درس خود، ابیاتی از تائیه ابنفارض را میخواند و شرحی از کلام ابنعربی بر آن میآورد و مطالبی هم به زبان فارسی درپی آن میگفت. همین تقریرات بود که سعیدالدین فرغانی آنها را گردآوری کرده، در حضور جلال
الدین محمد مولوی خواند و به نظر صدرالدین نیز رساند و سرانجام شرح فارسی تائیه را به نام مشارق الدراری بر مبنای آن ترتیب داد. وی خود این کتاب را به عربی ترجمه کرد و آن را منتهی المدارک نام نهاد.
صدرالدین قونوی در مقدمهای که بر مشارق الدراری نوشته است، میگوید که در آخرین روزهای حیات ابنفارض «در یک جامع جمع شدیم، لیکن ملاقات مقدر نشد» با آنکه هر دو «در بند آن بودیم که اجتماع حاصل شود». صدرالدین در همانجا مینویسد که در ۶۴۳ق/ ۱۲۴۵م که از شام به مصر میرفته است، قصیده تائیه را در دیار مصر و شام و روم با جمعی از فضلا خوانده و مشکلات آن را برای ایشان مطرح کرده و سعید فرغانی تنها کسی است که آن
تقریرات را به رشته
تحریر کشیده و
تدوین کرده است.
ظهور
مکتب ابنعربی و
نظریه وحدت وجود آن در آغاز
سده ۷ق و توجه خاص پیروان این مکتب به
آثار ابنفارض موجب شد که شارحان تائیه غالباً این
قصیده را از دیدگاه نظریه وحدت وجود شرح کنند. هرچند که برخی از ابیات این قصیده رنگ و بوی وحدت وجودی دارد،
اما کلّ آن را نمیتوان با اصول و مبانی این مکتب منطبق دانست.
نظرگاه عرفانی ابنفارض مجموعاً با وحدت
شهود سازگارتر است. برخلاف ابنعربی که نظریه عرفانی خود را به
شیوه فلسفی و استدلالی و به طور جامع و فراگیر ارائه میدهد، ابنفارض درپی
تبیین فلسفی نظام هستی نیست.
ابنفارض وجود واجب را با وجود خود عالم یکی نمیداند، بلکه معتقد است که
سالک در
سیر و
سلوک خویش به مقام و مرحلهای میرسد که از انسانیت خود و از جمیع خواهشهای نفسانی
تهی میشود و در نتیجه به نوعی از هشیاری دست مییابد که در آن خود را با حق یگانه میبیند و محب و
محبوب و
شاهد و مشهود یکی میشوند. در این مقام شهود که از آن به صحو الجمع یا صحو ثانی یا صحو بعد از محو
تعبیر میشود
هستی شاهد در هستی مشهود فانی میشود و از او اثری برجای نمیماند، چنانکه با حضور
خورشید از
ستارگان اثری باقی نمیماند. در این حالت سالک و اصل، مجرای اراده حق میگردد و هر چه او کند در
حقیقت کرده حق است. در چنین حالتی، سخنان او رنگ شطح به خود میگیرد: خود
قبله و
کعبه خود است، برای خود
نماز میگزارد،
همه نیکوییها از
فیض اوست
و ذاتش با آیات خودش بر خودش دلالت دارد.
او برای
توجیه عقیده خود به ادله نقلی هم
توسل میجوید. موضوع دحیه کلبی که
جبرئیل در صورت او بر
پیامبر ظاهر میشد، نمونه اینگونه ادله است: وقتی که جبرئیل در هیأت دحیه کلبی ظاهر شد، آیا جبرئیل همان دحیه بود؟.
او همین دلیل را برای نفی حلول از عقیده خویش به کار میگیرد.
اما با اینهمه مشاهده میشود که او را هم به حلول متهم کردهاند، هم به وحدت وجود.
ابنفارض شاعر ممتازی است که از یکسو
قدرت و استعداد شاعری را به
کمال داراست و از سوی دیگر
احساس و ادراک
دینی و عرفانی او در غایت کمال و
علو است. برخی معتقدند که ابنفارض پایهگذار زبان رمزی در
شعر عرب است،
اما اگر چنین هم نباشد، وی بیشک از تجربهها و ابداعات گذشتگان در این امر، یعنی از ادبیات صوفیانه و خصوصاً از شطحیات صوفیه، به نحو شایستهای استفاده کرده و آن را در شعر خود به کمال رسانده است. زبان رمز و بیان کنایهآمیز به شعر او نیرو و دامنه تأثیر بسیار بخشیده و یکی از مهمترین علل
بسط و
رواج آن نیز همین کیفیت است.
اوج شعر ابنفارض در قصیده تائیة کبری جلوهگر است. این قصیده با بیش از۷۵۰ بیت، حدود نیمی از کارنامه شعری او را در بر میگیرد و علاوه بر این نمایانگر سلوک معنوی اوست و معراجنامه او به شمار میرود. ابنفارض این قصیده را در
آغاز «انفاس الجنان و نفائس الجنان» نامیده بود، سپس آن را به «لوائح الجنان و روائح الجنان» موسوم ساخت و بعد از آنکه
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را به
خواب دید، به اشاره آن حضرت نام «نظم السلوک» بر آن نهاد.
او خود معتقد است که آنچه در این قصیده به طالبان میبخشد، از مواهب الهی است که به وی رسیده است، زیرا وجود خویش را از انوار ذات حق روشن مییابد و خود را «او» میداند.
به گفته شیخعلی،
ابنفارض را اوقاتی حاصل میشد که در آن نه صدایی میشنید و نه چیزی میدید، همچون مردهای از خود بیخود میافتاد و کمابیش ۱۰
روز بر او میگذشت و پس از آن به خود باز میآمد و ابیاتی از تائیه را میسرود.
شعر ابنفارض متأثر از سنت شعری روزگار وی و آکنده از انواع صناعات بدیعی است و دیوان او به
ویژه در مواردی که به
تکلف گراییده است، از عیوب و تعقیدات شعری خالی نیست، ولی با اینهمه آراستگی کلام و
ذوق او در انتخاب الفاظ به سرودههای او
امتیاز خاص میبخشد، چنانکه ماسینیون شعر او را به قالیچه زربفتی تشبیه میکند که حاجیان با خود به کعبه میبرند.
ابنفارض، شاعر
عشق است و قصیدههای او نیز چون
غزل مشحون از مضامین و تعبیرات عاشقانه است و از آنجا که عشق او - به خصوص در نظمالسلوک - عشق الهی است، بسط دامنه معنا موجب میشود که دامنه سخن دراز شود و تکرار مضامین و معانی و آوردن صنایع بدیعی از انواع لفظی و معنوی، جناس و طباق و تضاد و
ایهام و انواع
مجاز و استعاره بر طول قصیده بیفزاید. هامر، مستشرق آلمانی درباره این قصیده میگوید: «تائیه ابنفارض در شعر عرب، همچون غزل غزلهای سلیمان است در
تورات ».
بعد از ابنفارض کسانی به
تقلید و
اقتباس از اشعار او پرداختهاند، از آن جمله ابوالفضل عزالدین عامر
بن عامر بصری (
سده ۸ق) است که تائیه او را در قصیدهای در ۵۰۲
بیت تتبع کرده است. این قصیده عارفانه نیز به
سبک غزل سروده شده است.
قاضی نورالله شوشتری بخشی از قصیده مزبور را که به «ذات الانوار» موسوم است، همراه با مقدمه منثور این شاعر شیعی در مجالس المؤمنین آورده است.
عامر در این مقدمه به
دفاع از عقیده توحیدی ابنفارض پرداخته، اتهام حلول را با
استدلال از شعر او نفی میکند.
حافظ رجب بُرسی، عالم دیگر شیعی (سده ۸ -۹ق) نیز برخی از اشعار ابنفارض را مورد تقلید قرار داده است.
مؤیدالدین جندی از عرفای سده ۷ق، اشعار لطیفی در بیان حقایق و معارف، به طریقه ابنفارض دارد و قصیده تأئیه فارضیه را جوابی نیکو گفته که
جامی دو بیت از آن را در نفحات الانس نقل کرده است.
شیخ
شهاب
الدین بن ابیحجله، قصایدی در
مدح پیامبر دارد که در آنها از اوزان و قالبهای شعری ابنفارض پیروی کرده است
از شعرای دیگری که از ابنفارض پیروی کردهاند، عایشه باعونی (د ۹۲۲ق) است که اکثر سرودههای او بدیعیاتی است مقتبس از اشعار ابنفارض
در
دیوان عبدالرحیم
بن احمد بُرَعی یمانی هم تقلید از ابنفارض
آشکار است.
دیوان ابنفارض که توسط شیخعلی
نوه دختری او گردآوری شده است، شامل قصاید، دوبیتها، الغاز و موالیاست که نخستین بار در ۱۲۵۷ق در حلب به چاپ رسید و پس از آن بارها طبع و نشر شده است. علاوه بر دیوان، حاجی خلیفه قصیدهای به نام «الدر النضید» به ابنفارض نسبت داده است.
از دیوان ابنفارض چند شرح در دست است که مهمترین آنها عبارت است از:
۱. شرح شیخ حسن بورینی (د ۱۰۲۴ق/۱۶۱۵م)، که شرحی است ادبی و لغوی و خالی از تأویلات صوفیانه. شرح بورینی البحر الفائض فی شرح دیوان ابنفارض، نامیده شده
و در ۱۲۷۹ق در قاهره به چاپ رسیده است.
۲. شرح شیخ عبدالغنی نابلسی (د ۱۱۴۳ق) موسوم به کشف السر الغامض من شر دیوان ابن الفارض، که ناظر بر تأویلات عرفانی است. این شرح در ۱۳۹۲ق/ ۱۹۷۲م در قاهره به چاپ رسیده است.
۳. رشید
بن غالب دحداح، دو شرح مزبور را
تلفیق کرده، درپی بیت نخست شرح ظاهری و لغوی بورینی را آورده و سپس شرح نابلسی را بدان افزوده است. این کتاب بارها به چاپ رسیده و فاقد شرح «تائیه کبری» است. در چاپ ۱۳۱۰ق این کتاب در قاهره، شرح کاشانی بر آن قصیده نیز در حاشیه افزوده شده است.
مهمترین
اثر ابنفارض، قصیده «تائیة کبری» یا «نظم السلوک» است که «نظم الدر» نیز نامیده شده و شروح بسیار بر آن نوشته شده و از آن جمله است:
۱. مشارق الدراری، که پیش از این درباره آن سخن گفتیم.
۲. منتهی المدارک، که ترجمه عربی مشارق الدراری است به قلم سعید فرغانی.
۳. کشف الوجوه الغرلمعانی نظمالدر، از عزالدین محمود
بن علی کاشانی (د ۷۳۵ق). این شرح به عربی است و در ۱۳۱۰ق در قاهره به ضمیمه شرح دیوان ابنفارض چاپ شده و در
تهران نیز در ۱۳۱۹ق به چاپ رسیده است. کشف الوجوه الغر را به غلط از کمال
الدین عبدالرزاق کاشانی دانستهاند و به نام همو نیز به چاپ رسیده است. جلال
الدین همایی در مقدمه کتاب مصباح الهدایه تألیف عزالدین محمود کاشانی، به بررسی این موضوع پرداخته و تعلق آن را به عزالدین کاشانی به اثبات رسانده است.
۴. شرح نظم الدر، از صاین
الدین علی
بن محمد ترکه (د ۸۳۵ق). حاجی خلیفه شرح مزبور را به خطا از صدرالدین دانسته است.
بروکلمان علاوه بر شروح «تائیة کبری» شروحی نیز برای «تائیة صغری» معرفی کرده است، ولی تائیة صغری قصیده کوتاهی است در دیوان و برای اینکه با تائیة کبری اشتباه نشود به این نام خوانده شده است و آنچه بروکلمان درباره آن گفته، در واقع راجع به نظم السلوک یا تائیة کبری است.
پس از تائیة کبری، مهمترین و مشهورترین قصیده ابنفارض، قصیده عرفانی میمیه با خمریه اوست که در وصف شراب حب الهی است و شروح متعددی دارد که ۲ شرح فارسی آن تاکنون به چاپ رسیده است:
۱. مشارب الاذواق، از امیر سیدعلی همدانی ملقب به علی ثانی که به کوشش محمد خواجوی در تهران (۱۳۶۲ش) و در مجموعه احوال و
آثار میر سید علی همدانی به کوشش محمدریاض در
پاکستان (۱۳۶۴ش) به چاپ رسیده است.
۲. لوامع انوار الکشف و الشهود علی قلوب ارباب الذوق و الجود، مشهور به لوامع از عبدالرحمان جامی. این کتاب نیز بارها به چاپ رسیده است، از جمله در مجموعهای تحت عنوان لوامع و لوایح، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۰ش.
بر قصاید «یائیه»، «ذالیه» و الغاز ابنفارض نیز شروحی نوشتهاند.
اقبال مستشرقان به آثار ابنفارض سبب شده است که قصاید او به زبانهای مختلف چون آلمانی، ایتالیایی، انگلیسی، فرانسوی و دانمارکی ترجمه شود که از آن جمله ترجمههای تائیة کبری، چون ترجمه منظوم هامر پورگشتال به آلمانی، ترجمه اینیاتسیودی ماتئو به ایتالیایی و ترجمه انگلیسی نیکلسون را میتوان نام برد.
یک ترجمه فارسی از تائیة صغری نیز در جلد پنجم نامه دانشوران به چاپ رسیده است.
(۱) جلال
الدین آشتیانی، مقدمه بر مشارق الدراری (فرغانی در همین مآخذ).
(۲) محمد
بن ایاس، بدائع الزهور، به کوشش محمدمصطفی، قاهره، ۱۴۰۲ق/ ۱۹۸۲م.
(۳) ابنتغری بردی، النجوم.
(۴) احمد
بن حجر عسقلانی، لسان المیزان، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۹-۱۳۳۱ق.
(۵) ابنخلدون، مقدمه، بیروت، دارالفکر.
(۶) ابنخلکان، وفیات.
(۷) محمد
بن زیات، الکواکب السیاره، قاهره، ۱۹۰۷م.
(۸) عبدالحی
بنعماد، شذرات الذهب، قاهره، ۱۳۵۱ق.
(۹) عمر
بن فارض، دیوان، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م.
(۱۰) اوانس اوانسیان، مقدمه بر یادداشتهایی در باب فصوص الحکم ابنعربی از نیکلسون، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۱۱) برهان
الدین بقاعی، مصرع التصوف، به کوشش عبدالرحمان وکیل، بیروت، ۱۴۰۰ق/ ۱۹۸۰م.
(۱۲) عبدالرحمان جامی، نفحات الانس، به کوشش مهدی توحیدیپور، تهران، ۱۳۳۶ش.
(۱۳) حاجی خلیفه، کشف.
(۱۴) محمدمصطفی حلمی، ابن الفارض و الحب الالهی، قاهره، ۱۹۷۱م.
(۱۵) علیرضا ذکاوتی قراگزلو، «ابنفارض، شاعر حبالهی»، نشریه معارف، تهران، ۱۳۶۵ش، دوره ۳، شم ۳.
(۱۶) محمد ذهبی، تاریخ الاسلام، به کوشش بشار عواد معروف و دیگران، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م، طبقه ۶۴.
(۱۷) محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، به کوشش بشار عواد معروف و محییهلال سرحان، بیروت، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م.
(۱۸) رشید
بن غالب، شرح دیوان ابنفارض (للشیخین بورینی و نابلسی)، قاهره، ۱۳۱۰ق.
(۱۹) احمد حسن زیات، تاریخ الادب العربی، قاهره، دارالنهضه.
(۲۰) سیوطی، حسن المحاضره، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷م.
(۲۱) عبدالوهاب شعرانی، الطبقات الکبری، قاهره، ۱۳۷۴ق/۱۹۵۴م.
(۲۲) محمدرضا شفیعی کدکنی، تعلیقات بر تصوف اسلامی (نیکلسون در همین مآخذ).
(۲۳) نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران، ۱۳۶۵ش.
(۲۴) کامل مصطفی شیبی، تشیع و تصوف، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، ۱۳۵۹ش.
(۲۵) شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید
بن غالب در همین مآخذ).
(۲۶) صدرالدین قونوی، مقدمه بر مشارق الدراری (فرغانی در همین مآخذ).
(۲۷) سعیدالدین سعید فرغانی، مشارق الدراری، به کوشش سید جلال آشتیانی، تهران، ۱۳۵۷ش.
(۲۸) عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، بیروت، ۱۴۰۳ق.
(۲۹) عمر فروخ، التصوف فی الاسلام، بیروت، ۱۴۰۱ق/ ۱۹۸۱م.
(۳۰) انیس مقدسی، امراء الشعر العربی فی العصر العباسی، بیروت، ۱۹۸۳م.
(۳۱) احمد مقری، نفح الطیب، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۳۸۸ق/ ۱۹۶۸م.
(۳۲) عبدالعظیم منذری، التکملة لوفیات النقله، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۴م.
(۳۳) عاطف جوده نصر، شعر عمر
بن الفارض، بیروت، دارالاندلس.
(۳۴) رنالد نیکلسون، تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، ۱۳۵۸ش.
(۳۵) جلال
الدین همایی، مقدمه بر مصباح الهدایه عزالدین محمود کاشانی، تهران، ۱۳۶۷ش.
(۳۶) عبدالرحمان وکیل، مقدمه بر مصرع التصوف (بقاعی در همین مآخذ).
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «ابنفارض»، ج۴، ص۱۵۸۱.