آیه والسابقون الاولون
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از جمله شبهاتی که
اهلسنت بر
شیعه وارد میکند در رابطه با آیه ۱۰۰
سوره توبه «والسابقون الاولون؛
»، است. در این آیه
خداوند از پیشی گیرندگان
مهاجر و
انصار اعلام رضایت نموده و به آنان وعده
بهشت میدهد؛ اهلسنت بر این آیه برای تبرئه خلفا از هجوم به خانه وحی و غصب حق
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) استفاده کرده و این آیه را دلیل بر رضایت خدا از خلیفه اول و دوم و ورود آنان به بهشت میدانند.
استدلال به این آیه برای تبرئه خلفا بر دو محور استوار است: ۱. رضایت دائمی خداوند از اصحاب؛ ۲. وعده قطعی بهشت به آنان. در ادامه شبهه مطرح شده را مورد بررسی و نقد قرار داده و پاسخهای مناسب میدهیم.
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «وَالسَّابِقُونَ الْاَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْاَنْصارِ وَالَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَاَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری تَحْتَهَا الْاَنْهارُ خالِدینَ فیها اَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیم؛
پیشگامان نخستین از
مهاجرین و
انصار، و افرادی که به نیکی از آنها پیروی کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جاری است جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزی بزرگ!.»
خداوند در این آیه از پیشی گیرندگان مهاجر و انصار که
خلیفه اول و
دوم نیز به طور قطع جزء آنها هستند، رضایت دائمی خود را اعلام و به آنها وعده
بهشت داده است؛ اما شما با مطرح کردن قضیه هجوم به خانه فاطمه،
غصب خلافت و ... در حقیقت این آیه را انکار میکنید و از افرادی که
خداوند به صورت دائم از آنها راضی شده است، ناراضی هستید و به آنان تهمتهای ناروا میزنید.
استدلال به این آیه برای تبرئه خلفا از هجوم به خانه وحی و غصب حق
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) و ... بر دو محور استوار است: ۱. رضایت دائمی خداوند از اصحاب؛ ۲. وعده قطعی بهشت به آنان.
در توضیح و پاسخ به این شبهه به چند نکته اشاره میکنیم:
سبقت که در این آیه امتیازی بزرگ محسوب شده است؛ چه معنایی از آن اراده شده است؟ آیا صرفا اگر در مسلمان شدن فردی بر دیگری تقدم داشته باشد، مصداق این آیه خواهد بود؟ و یا افزون بر پذیرش
اسلام امتیازاتی از قبیل پایبندی به دستورات خداوند و پیشتاز بودن در کارهای خیر و اطاعت و پیروی از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و در یک کلام در آزمون بزرگ مسلمانی پیروز شدن نیز لازم است؟.
دانشمند بزرگ اسلامی مرحوم
سید مرتضی (رحمةاللهعلیه) در اینباره میفرماید: واول ما نقوله: ان ظاهر هذه الآیة لا تقتضی ان السبق المذکور فیها انما هو السبق الی اظهار الایمان والاسلام واتباع النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، لان لفظ (السابقین) مشترکة غیر مختصة بالسبق الی شئ بعینه. وقد یجوز ان یکون المراد بها السبق الی الطاعات، فقد یقال لمن تقدم فی الفضل والخیر: سابق ومتقدم. قال الله تعالی: (وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. اُوْلَئکَ الْمُقَرَّبُون)
فانما اراد المعنی الذی ذکرناه، وقال تعالی: (ثمُ َّ اَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُْم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنهُْمْ سَابِقُ بِالْخَیرَْاتِ)
ویکون معنی قوله تعالی (الاولون) التاکید للسبق والتقدم والتدبیر فیه، کما یقال: سابق بالخیرات اول سابق.
واذا لم یکنهاهنا دلالة تدل علی ان المراد بالسبق فی الآیة الی الاسلام فقد بطل غرض المخالفین واذا ادعوا فیمن یذهبون الی فضله وتقدمه انه داخل فی هذه الآیة اذا حملنا علی السبق فی الخیر والدین احتاجوا الی دلیل غیر ظاهر الآیة، وانی لهم بذلک.
اقتضای ظاهر آیه این است که مقصود، سبقت در اظهار ایمان و اسلام و پیروی از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نباشد؛ زیرا کلمه و لفظ (السابقون) معنای مشترکی دارد و به موضوع معینی اختصاص ندارد. و از طرفی میشود گفت: مقصود، سبقت در
اطاعت و پیروی است؛ زیرا گاهی به افرادی که امتیازی در خوبیها و اعمال خیر دارند گفته میشود او بر دیگران سبقت گرفته و مقدم است. خداوند میفرماید: سبقت گیرندگان مقدمند، آنان همان مقربانند. در این آیه خداوند همان چیزی که ما گفتیم اراده فرموده است. و در آیه دیگر میفرماید: سپس این کتاب را به آن بندگان خود که آنان را برگزیده بودیم به میراث دادیم؛ پس برخی از آنان بر خود ستمکارند و برخی از ایشان میانهرو، و برخی از آنان در کارهای نیک به فرمان خدا پیشگامند. و معنای این فرمایش خداوند (الْاَوَّلُونَ) در آیه مورد بحث تاکید بر پیشتاز بودن و اندیشه در آن است؛ همانگونه که گفته میشود: پیشتاز در خوبیها، نخستین فرد انجام دهنده آن است.
بنابراین هنگامی که در این آیه دلیلی نباشد که بتواند سبقت در اسلام آوردن را به عنوان امتیاز معرفی کند، مقصود مخالفان باطل شده و هنگامی که آیه را حمل بر سبقت در خیرات و
دین کردیم، (و نه سبقت در اسلام آوردن) اگر بخواهند کسانی را که مدعی فضل و پیشگامی ایشان هستند (خلفا) را در این آیه وارد کنند به ناچار نیازمند این هستند که دلیلی غیر از ظاهر آیه ارائه کنند؛ ولی چگونه میتوانند چنین دلیلی بیاورند؟! !!.
در بسیاری از
آیات قرآن خداوند ورود به
بهشت و حضور در جمع شایستگان را به بعضی از بندگانش وعده داده است که البته این وعده بدون قید و شرط نبوده و نیست.
بهرهوری و استفاده از نعمتهای
عالم آخرت برای کسانی است که شرایط حضور در میعادگاه الهی را فراهم کرده باشند، به دیگر سخن آن که این وعده اختصاص به «السابقون الاولون» از مؤمنین ندارد؛ بلکه عام است و شامل هر مؤمن صالح و شایسته کردار میشود؛ همچنانکه در آیه ۷۲
سوره توبه میفرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدینَ فیها وَمَساکِنَ طَیِّبَةً فی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ اَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم؛
خداوند به مردان و زنان با ایمان، باغهایی از بهشت وعده داده که نهرها از زیر درختانش جاری است جاودانه در آن خواهند ماند و مسکنهای پاکیزهای در بهشتهای جاودان (نصیب آنها ساخته) و (خشنودی و)
رضای خدا، (از همه اینها) برتر است و پیروزی بزرگ، همین است!.»
بی تردید این وعده الهی به
مؤمنین هرگز سبب
عصمت آنها نشده و آنها را از خطا و لغزش باز نخواهد داشت؛ از اینرو هرگز نمیتواند به صورت مطلق و دائمی باشد؛ بلکه خوشنودی خداوند از آنها و در نتیجه رفتن به بهشت، بستگی به آینده آنها و انجام عمل صالح دارد. عالم نامدار و اندیشمند بزرگ اسلامی
شیخ طوسی (رضواناللهتعالیعلیه) در اینباره مینویسد: علی انهم لو کانوا هم المعنیین بالآیة
[
السبق الی الاسلام لا الایمان و السبق الظاهری لا الباطنی
]
لم یمنع ذلک من وقوع الخطا منهم ولا اوجب لهم العصمة لان الرضی المذکور فی الآیة وما اعد الله من النعیم انما یکون مشروطا بالاقامة علی ذلک والموافاة به، وذلک یجری مجری قوله " وعد الله المؤمنین والمؤمنات جنات تجری من تحتها الانهار "
ولا احد یقول ان ذلک یوجب لهم العصمة ولا یؤمن وقوع الخطا منهم بل ذلک مشروط بما ذکرناه وکذلک حکم الآیة.
اگر در این آیه مقصود معنای ظاهر آن باشد که سبقت در مسلمانی است، نه معنای باطنی که افزون بر اسلام، سبقت در
ایمان نیز لازم و مقصود است، این تفسیر از آیه باعث دور بودن از خطا و اشتباه و عصمت آنان نمیشود؛ زیرا رضایت خداوند و آنچه از نعمتهای بهشتی وعده داده است مشروط به پایداری در دین و وفادار ماندن به شرایط است، این سخن در حقیقت مانند این آیه است که فرمود: خداوند به مردان و زنان مؤمن بهشتهایی وعده داده است که نهرها از زیر آن جاری است، که البته صرفا نام مؤمن و مسلم را یدک کشیدن باعث مصون ماندن در برابر خطاها و اشتباهات نخواهد بود؛ بلکه ورود به این جایگاه پر از ناز و نعمت بدون محقق شدن شرایط آن میسر نخواهد شد.
در
سوره بینه به صراحت اعلام میدارد که شرط ورود به بهشت و رضوان ابدی، انجام اعمال صالح است: «اِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ اُوْلَئکَ هُمْ خَیرُْ الْبرَِیَّةِ. جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبهِِّمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تجَْرِی مِن تحَْتهَِا الْاَنهَْارُ خَلِدِینَ فِیهَا اَبَدًا رَّضیِ َ اللَّهُ عَنهُْمْ وَرَضُواْ عَنْهُ ذَالِکَ لِمَنْ خَشیِ َ رَبَّه.
افرادی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترین مخلوقات (خدا) یند!. پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهای بهشت جاویدان است که نهرها از زیر درختانش جاری است همیشه در آن میمانند! (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند و این (مقام والا) برای کسی است که از پروردگارش بترسد!.»
چگونه میشود خداوند از افرادی اعلام رضایت دائمی نماید که هر لحظه امکان سرزدن خطا و انجام اعمال غیر صالح برای آنها وجود دارد؟ آیا این اعلام رضایت به معنای تایید اعمال خلاف شرع آنها نیست؟ و آیا چنین وعدهای به منزله نشان دادن چراغ سبز به آنها نخواهد بود و آنها نسبت به انجام اعمال ناشایست ترغیب نخواهند شد؟
شیخ بزرگوار علامه طوسی (رحمةاللهعلیه) در اینباره مینویسد: وایضا فانه لا یجوز ان یکون هذا الوعد غیر مشروط وان یکون علی الاطلاق الا لمن علم عصمته ولا یجوز علیه شئ من الخطا، لانه لو عنی من یجوز علیه الخطا بالاطلاق وعلی کل وجه کان ذلک اغراء له بالقبیح وذلک فاسد بالاجماع، ولیس احد یدعی للمذکورین العصمة فبطل ان یکونوا معنیین بالآیة علی الاطلاق.
برداشت و تفسیر صحیح آیه این است که ورود به بهشت بدون شرط و مطلق نیست؛ مگر برای افرادی که متصف به ویژگی عصمت باشند و خطائی از آنان سر نزند، و اگر این وعده که با قطعیت و حتمی بودن اعلام شده افراد خطاکار را هم شامل شود، نتیجه آن وادار کردن افراد به ارتکاب خطا و اشتباه است با این توجیه که میگوید: من که از نجات یافتگان هستم؛ پس آزادم. و این عقیده و فکر به
اجماع همگان فاسد است، و از طرفی هیچکس برای افراد موردنظر در آیه (السابقون الاولون) ادعای عصمت نکرده است؛ پس بنابر آنچه گفته شد آنان نمیتوانند از مصادیق آیه باشند.
اینمطلب از سیاق آیه «السابقون الالون» نیز به خوبی استفاده میشود؛ زیرا آیات پیش و پس آن در مذمت
منافقین وارد شده و آنها را به خاطر اعمال زشتشان مذمت کرده است. پیش از آیه میفرماید: «الْاَعْرَابُ اَشَدُّ کُفْرًا وَ نِفَاقًا وَ اَجْدَرُ اَلَّا یَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا اَنزَلَ اللَّهُ عَلیَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. وَ مِنَ الْاَعْرَابِ مَن یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ مَغْرَمًا وَ یَترََبَّصُ بِکمُ ُ الدَّوَائرَ عَلَیْهِمْ دَائرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛
بادیهنشینان عرب،
کفر و نفاقشان شدیدتر است و به ناآگاهی از حدود و احکامی که خدا بر پیامبرش نازل کرده، سزاوارترند و خداوند دانا و
حکیم است! گروهی از (این) اعراب بادیهنشین، چیزی را که (در راه خدا)
انفاق میکنند، غرامت محسوب میدارند و انتظار حوادث دردناکی برای شما میکشند حوادث دردناک برای خود آنهاست و خداوند شنوا و داناست!.
و بلافاصله پس از آن نیز میفرماید: «وَمِمَّنْ حَوْلَکمُ مِّنَ الْاَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ اَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُواْ عَلیَ النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نحَْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبهُُم مَّرَّتَینْ ِ ثمُ َّ یُرَدُّونَ اِلیَ عَذَابٍ عَظِیم؛
و از (میان) اعراب بادیهنشین که اطراف شما هستند، جمعی منافقند و از اهل
مدینه (نیز)، گروهی سخت به نفاق پای بندند. تو آنها را نمیشناسی؛ ولی ما آنها را میشناسیم. بزودی آنها را دو بار مجازات میکنیم (مجازاتی با رسوایی در دنیا، و مجازاتی به هنگام
مرگ) سپس به سوی مجازات بزرگی (در
قیامت) فرستاده میشوند.»
این آیه صراحت دارد که در میان اهل مدینه نیز منافقانی وجود داشته است، حال چگونه ممکن است که خداوند به عدهای وعده قطعی بهشت بدهد و بلافاصله به همانها گوشزد نماید که در میان شما منافقینی هستند که شما آنها را نمیشناسید و به آنها وعده دو بار عذاب کردن بدهد؟
در نتیجه: منظور خداوند این نیست که هر کسی جزء «السابقون الاولون» بودند؛ حتی اگر پس از آن ایمانشان را از دست بدهند و هیچ
عمل صالح نیز انجام ندهند، فقط به همین دلیل که جزء (السابقون الاولون) بودهاند، خدا از آنها برای همیشه راضی است، و هرگز از آنها خشمگین نمیشود هرچند که زشتترین اعمال را انجام داده باشند.
اگر
رضایت خداوند از آنها مقید به
عمل صالح نباشد و آنها بدون قید و شرط (چه بعدها عمل صالح انجام دهند و چه کارهای زشتی مرتکب شوند) به بهشت بروند، آیات بسیاری از
قرآن کریم تکذیب خواهد شد؛ از جمله خداوند در آیه ۷ و ۸
سوره زلزله میفرماید: «وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه.
هر کس هم وزن ذرّهای کار بد کرده آن را میبیند!.»
اگر ادعای اهلسنت پذیرفته شود، باید بگوییم که تمام مردم، نتیجه اعمال بد خود را خواهند دید، مگر آنهایی که با پیامبر هجرت کردهاند که اعمال بد آنها حساب نشده و رضایت خداوند از آنان دائمی است! و اینمطلب با این آیه و آیات دیگر قرآن در تضاد است. اصلاً گناه افرادی که بعدها به دنیا آمدهاند چیست که باید ذره ذره اعمالشان، محاسبه شده و در برابر آنها حسابرسی شوند؛ اما «السابقون الاولون» فقط به این دلیل که در صدر اسلام زندگی میکردهاند، هیچیک از گناهانشان محسوب نشده و بیحساب به بهشت بروند؟!
و نیز خداوند در
سوره حجرات میفرماید: «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ اَتْقاکُمْ اِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیر.
گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است!.»
اگر قرار باشد که پیشی گیرندگان
مهاجر و
انصار بدون قید و شرط؛ چه تقوای الهی پیشه کنند و چه اعمال ناشایست انجام دهند؛ در عینحال گرامیترین افراد نزد خداوند باشند، این آیه و بسیاری دیگر از آیات قرآن تکذیب خواهد شد! و نیز اگر رضایت خداوند در این آیه مطلق باشد، باید تمام آیات قرآن را که درباره
وعده و
وعید و جزا و پاداش نازل شده است، تخصیص بزنیم. یعنی از هر کسی گناهی سر بزند، مجازات خواهد شد؛ مگر (السابقون الاولون) که آنها حتی اگر
مرتد و یا
منافق نیز بشوند، مجازات نخواهند شد. قبول اینمطلب برابر است با لغویت شریعت و فرمانهای خداوند؛ زیرا ثابت میشود که (السابقون الاولون) چه به شریعت اسلام پایبند باشد و چه نباشند، خداوند آنها را به بهشت خواهد برد.
اگر منظور آیه این باشد که افرادی که جزء (السابقون الاولون) بودهاند، هیچگاه
گناه نکردند و لغزشی از آنها صورت نگرفت و
معصوم از دنیا رفتند، با اعتقادات اهلسنت نمیسازد و انکار بدیهیات خواهد بود. و اگر بگوییم که منظور خداوند آن است که آنها گناه کردند، ستم کردند، مرتکب فسق و فجور شدند؛ اما در عینحال باز هم خدا از آنها راضی است و آنها را به بهشت خواهد برد، با بسیاری دیگر از آیات
قرآن کریم در تضاد خواهد بود؛ زیرا خداوند در آیه ۹۶ توبه میفرماید: «فَاِنَّ اللَّهَ لا یَرْضی عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقین.
خداوند (هرگز) از جمعیّت فاسقان راضی نخواهد شد!.» و نیز در آیه ۵۷ و ۱۴۰
سوره آل عمران میفرماید: «وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمین. خداوند، ستمکاران را دوست نمیدارد.»
اگر ادعای اهلسنت را بپذیریم، باید بگوییم که خداوند از فاسقان و سمتگران راضی نیست؛ مگر از آنهایی که با پیامبر هجرت کردند که خداوند برای همیشه از آنها راضی است و فسق و فجور آنها هیچ تاثیری در رضایت خداوند نخواهد داشت!! و یا خداوند در
سوره یونس میفرماید: «وَ الَّذینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ کَاَنَّما اُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً اُولئِکَ اَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُون.
افرادی که مرتکب گناهان شدند، جزای بدی به مقدار آن دارند و ذلّت و خواری، چهره آنان را میپوشاند و هیچ چیز نمیتواند آنها را از (مجازات) خدا نگه دارد! (چهرههایشان آنچنان تاریک است که) گویی با پارههایی از شب تاریک، صورت آنها پوشیده شده! آنها اهل دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند!.»
و نیز در
سوره زخرف میفرماید: «اِنَّ الْمُجْرِمِینَ فیِ عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُون.
مجرمان در
عذاب دوزخ جاودانه میمانند.»
اگر ادعای اهلسنت درست باشد، باید بپذیریم که خداوند هر کسی را که مرتکب
گناه شود، مجازات میکند، ذلت و خواری چهره آنان را میپوشاند، اهل دوزخ هستند و ...؛ مگر افرادی که جزء (السابقون الاولون) هستند که آنها هیچیک از گناهانشان محسوب نشده و هرگز به جهنم نخواهند رفت؛ حتی اگر گناه اولین و آخرین بر گردن آنها باشد!
امام خمینی با تذکر این نکته که برای رضا و رضایت کمالات نفسانی دیگر مراتب و درجات زیادی است، برای مقام رضا سه مرتبه ذکر میکند:
۱- رضا به
ربوبیت حقتعالی: در این مرتبه سالک خود را تحت ربوبیت حق قرار میدهد و از سلطنت شیطان خارج شده، به ربوبیت حقتعالی راضی و خشنود میشود. ایشان این مرتبه را نخستین مرتبه رضایت میداند و برای این مرتبه علایمی ذکر میکند که علاوه بر اینکه مشقت تکلف از او برداشته میشود، از اوامر الهی خشنود میشود و از آن با جانودل استقبال میکند و منهیات شرعیه نزد او مبغوص شده، به بندگی خود و مولایی خداوند متعال خشنود میشود.
به اعتقاد امام خمینی رضایت به
نبوت و
امامت که در این مرتبه از مراتب رضا محقق است، مجرد خشنودی به پیشوایی آنان نیست، بلکه باید فرد به سعادت و کمالی که انبیا (علیهمالسّلام) ارائه کردهاند عمل کند.
۲- رضا به قضاوقدر حق: از پیشامدهای گوارا و ناگوار و فرحناکی از آنچه حقتعالی به بنده عطا فرموده است؛ اعم از بلاها و بیماریها و آنچه مقابل آنهاست، مانند راحتی و سلامتی، به این معنا که بنده هر دو را عطیه حقتعالی به شمار آورد و به آن راضی و خشنود باشد. دستیابی به این درجه در صورتی است که سالک به مقام رافت و رحمت حقتعالی معرفت پیدا کند و ایمان داشته باشد که هرچه خداوند در این عالم به بنده خود عطا میکند، برای تربیت بندگان و حصول کمالات نفسانی آنها و فعلیت
فطرت مخموره آنهاست.
۳- رضا به رضای خداوند: در این مرتبه بنده از خود خشنودی ندارد و رضایت او تابع رضایت حق است؛ چنانکه اراده او به اراده خداوند است. امام خمینی روایتی را که در آن رضایت خداوند رضایت اهلبیت شمرده شده را مربوط به این مقام میداند، اگرچه احتمال میدهد این روایت به مقام عالیتری که قرب فرائض و بقای بعد فنا باشد اشاره داشته باشد. ایشان رضا را از اخلاق کمالی میداند که تاثیر بسیاری در تصفیه و جلای نفس دارد و قلب را در معرض تجلیات خاصه خداوند قرار میدهد.
طبق اعتقاد
اهلسنت، خداوند از پیشی گیرندگان مهاجر و انصار برای همیشه راضی شده است و آنها بدون حساب و کتاب وارد بهشت میشوند؛ در حالی که طبق آیات
قرآن کریم حتی
پیامبران نیز در
قیامت از حساب و کتاب مستثنا نیستند و آنها باید حساب پس دهند. خداوند در
سوره اعراف میفرماید: نفَلَنَسَْلَنَّ الَّذِینَ اُرْسِلَ اِلَیْهِمْ وَلَنَسَْلَنَّ الْمُرْسَلِینَ.
به یقین، (هم) از افرادی که پیامبران به سوی آنها فرستاده شدند سؤال خواهیم کرد (و هم) از پیامبران سؤال میکنیم!.»
تا جایی که خداوند پیامبران خود را تهدید میکند که اگر ذرهای به
خداوند شرک بورزند، تمام اعمال نیکی که تا به حال انجام دادهاند، از بین خواهد رفت و از زیانکاران خواهند شد. در
سوره انعام، پس از نام بردن هیجده نفر از پیامبران بزرگ خود میفرماید: «وَلَوْ اَشرَْکُواْ لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا کاَنُواْ یَعْمَلُون.
و اگر آنها مشرک شوند
[
میشدند
]
، اعمال (نیکی) که انجام دادهاند، نابود میگردد (و نتیجهای از آن نمیگیرند).»
و خطاب به خاتم پیامبران (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: «وَلَقَدْ اُوحِیَ اِلَیْکَ وَ اِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ اَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرین.
به تو و همه پیامبران پیشین وحی شده که اگر مشرک شوی، تمام اعمالت تباه میشود و از زیانکاران خواهی بود.»
و با تهدیدی که در
سوره حاقه آمده است، جای هیچ تردیدی را باقی نمیگذارد که تفاوت و تبعیضی بین هیچیک از بندگان نیست و همه باید پاسخگوی اعمال خود باشند؛ حتی اگر برترین مخلوق و خاتم پیامبران باشد: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْاَقَاوِیلِ. لَاَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ. ثمُ َّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِین. فَمَا مِنکمُ مِّنْ اَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِین.
اگر او سخنی دروغ بر ما میبست، ما او را با قدرت میگرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع میکردیم، و هیچکس از شما نمیتوانست از (مجازات) او مانع شود.»
هنگامی که خداوند پیامبرانش را اینگونه تهدید میکند، اهلسنت با چه تضمینی ادعا میکنند که خداوند از پیشی گیرندگان مهاجر و انصار برای همیشه راضی شده است و آنها هر عمل زشتی انجام دهند، محاسبه نشده و بهطور قطع بهشتی هستند؟! از این گذشته، خداوند در همین دنیا برخی از پیامبران بزرگ خود را فقط به خاطر ترک اولی (از دیدگاه اهلسنت گناه) مجازاتهای سختی کرده است.
حضرت آدم (علیهالسّلام) را به خاطر یک ترک اولی از بهشت برین اخراج کرد: «وَ قُلْنَا یََادَمُ اسْکُنْ اَنتَ وَ زَوْجُکَ الجَْنَّةَ وَ کلاَُ مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لَا تَقْرَبَا هَاذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ. فَاَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنهَْا فَاَخْرَجَهُمَا مِمَّا کاَنَا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکمُ ْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکمُ ْ فیِ الْاَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ اِلیَ حِینٍ. فَتَلَقَّی ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ کلَِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیم؛
و گفتیم: «ای آدم! تو با همسرت در
بهشت سکونت کن و از (نعمتهای) آن، از هرجا میخواهید، گوارا بخورید (اما) نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد. پس
شیطان باعث لغزش آنها از بهشت شد و آنان را از آنچه در آن بودند، بیرون کرد. و (در این هنگام) به آنها گفتیم: «همگی (به زمین) فرود آیید! در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود. و برای شما در زمین، تا مدت معینی قرارگاه و وسیله بهرهبرداری خواهد بود. سپس آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت (و با آنها
توبه کرد) و خداوند توبه او را پذیرفت چرا که خداوند توبهپذیر و مهربان است.»
و
یونس را در کام نهنگ افکند: «وَ ذَا النُّونِ اِذ ذَّهَبَ مُغَضِبًا فَظَنَّ اَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فیِ الظُّلُمَتِ اَن لَّا اِلَاهَ اِلَّا اَنتَ سُبْحَانَکَ اِنیّ ِ کُنتُ مِنَ الظَّلِمِینَ. فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نجََّیْنَاهُ مِنَ الْغَمّ ِ وَ کَذَالِکَ نُجِی الْمُؤْمِنِین.
و ذاالنون
[
یونس
]
را (به یاد آور) در آن هنگام که خشمگین (از میان قوم خود) رفت و چنین میپنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت (امّا موقعی که در کام نهنگ فرو رفت) در آن تاریکیها (ی متراکم) صدا زد: (خداوندا!) جز تو معبودی نیست! منزّهی تو! من از ستمکاران بودم!. ما دعای او را به اجابت رساندیم و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم و اینگونه مؤمنان را نجات میدهیم!.»
و
حضرت نوح را فقط به خاطر درخواست نجات فرزند گنهکارش، مؤاخذه میکند: «وَنَادَی نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبّ ِ اِنَّ ابْنیِ مِنْ اَهْلیِ وَاِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَاَنتَ اَحْکَمُ الحَْاکِمِینَ. قَالَ یَنُوحُ اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِکَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُْ صَالِحٍ فَلَا تَسْئَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اِنیّ ِ اَعِظُکَ اَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ. قَالَ رَبّ ِ اِنیّ ِ اَعُوذُ بِکَ اَنْ اَسْئَلَکَ مَا لَیْسَ لیِ بِهِ عِلْمٌ وَاِلَّا تَغْفِرْ لیِ وَتَرْحَمْنیِ اَکُن مِّنَ الْخَاسِرِین.
نوح به پروردگارش عرض کرد: پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده تو (درباره نجات خاندانم) حق است و تو از همه حکم کنندگان برتری!. فرمود: ای نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است
[
فرد ناشایستهای است
]
! پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز میدهم تا از جاهلان نباشی!! عرض کرد: پروردگارا! من به تو پناه میبرم که از تو چیزی بخواهم که از آن آگاهی ندارم! و اگر مرا نبخشی، و بر من رحم نکنی، از زیانکاران خواهم بود! »
چگونه است که خداوند پیامبران بلند مرتبه خود را فقط به خاطر ترک اولی، اینچنین مجازات میکند؛ اما
صحابه را به خاطر اعمال ناشایستی همچون تهدید دختر رسول خدا به آتش زدن خانهاش، شکستن پهلو و
شهادت فرزندش، نشستن بر مسند خلافت بدون آنکه شایستگی آن را داشته باشد، کنار زدن خلیفه منصوب خداوند، بدعتهای متعدد در
دین اسلام و منحرف کردن آن از مسیر اصلیاش و ... نه تنها مجازات نمیکند؛ بلکه به آنها وعده قطعی بهشت داده و رضایت ابدی خود را از آنها اعلام میدارد؟!
شکی نیست که برخی از
زنان پیامبر؛ همچون
سوده و ... جزء اولین کسانی بودند که اسلام آوردند و طبق اعتقاد
اهلسنت، باید این اشخاص بدون حساب و کتاب به بهشت بروند و خداوند برای همیشه از آنها راضی است؛ اما با مراجعه به
قرآن میبینیم که خداوند تمام زنان پیامبر را تهدید میکند که اگر کار خلافی از آنها سربزند، چند برابر دیگران مجازاتشان خواهد کرد. «یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَاْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَکانَ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسیرا.
ای همسران پیامبر! هر کدام از شما گناه آشکار و فاحشی مرتکب شود،
عذاب او دو چندان خواهد بود و این برای خدا آسان است.»
و به اتفاق مفسرین هنگامی که
حفصه دختر
عمر، سرّی را که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او گفته و از وی خواست که به دیگران نگوید؛ اما او راز پیامبر را با
عایشه در میان گذاشت و سپس هر دو تصمیم گرفتند رسول خدا را اذیت کنند، خداوند آن دو را اینگونه تهدید کرده و دستور میدهد که از کار ناپسندشان توبه کنند: «اِنْ تَتُوبا اِلَی اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَاِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَاِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْریلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ.
اگر شما (همسران پیامبر) از کار خود توبه کنید (به نفع شماست؛ زیرا) دلهایتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهید، (کاری از پیش نخواهید برد) زیرا خداوند یاور اوست و همچنین
جبرئیل و مؤمنان صالح، و فرشتگان پس از آنان پشتیبان اویند.»
قرطبی، مفسر مشهور اهلسنت در تفسیر این آیه مینویسد: قوله تعالی: (وان تظاهرا علیه) ای تتظاهرا وتتعاونا علی النبی (صلیاللهعلیهوسلم) بالمعصیة والایذاء.
معنی این فرمایش خداوند: (وان تظاهرا علیه) این است که اگر شما دو نفر به کمک یکدیگر پیامبر را با نافرمانی و اذیت و آزار مورد بیمهری قرار دهید.
و
سمرقندی نیز مینویسد: ثم قال (وان تظاهرا علیه) یعنی تعاونا علی اذاه ومعصیته فیکون مثلکما کمثل امراة نوح وامراة لوط تعملان عملا تؤذیان بذلک رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم).
(وان تظاهرا علیه) یعنی با کمک همدیگر رسول خدا را اذیت یا نافرمانی کنید، که در این صورت داستان شما همانند داستان
همسر نوح و
لوط خواهد بود که با اعمالشان پیامبر خدا را اذیت میکردند.
شیعه و
سنی اتفاق دارند که مقصود از آن دو زن حفصه و عائشه است؛ همانگونه که
بخاری نوشته است: عَنْ عُبَیْدِ بْنِ حُنَیْن، اَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاس رضی الله عنهما یُحَدِّثُ اَنَّهُ قَالَ مَکَثْتُ سَنَةً اُرِیدُ اَنْ اَسْاَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آیَة، فَمَا اَسْتَطِیعُ اَنْ اَسْاَلَهُ هَیْبَةً لَهُ. حَتَّی خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَکُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِیقِ عَدَلَ اِلَی الاَرَاکِ لِحَاجَة لَهُ قَالَ: فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّی فَرَغَ سِرْتُ مَعَهُ فَقُلْتُ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَنِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَی النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) مِنْ اَزْوَاجِهِ فَقَالَ تِلْکَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ. قَالَ فَقُلْتُ وَاللَّهِ اِنْ کُنْتُ لاُرِیدُ اَنْ اَسْاَلَکَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَة، فَمَا اَسْتَطِیعُ هَیْبَةً لَکَ.
ابن عباس میگوید: یک سال منتظر ماندم تا شاید بتوانم از عمر درباره یک آیه قرآن چیزی بپرسم؛ ولی نتوانستم؛ چون ترس از عمر اجازه نمیداد. تا اینکه قصد
سفر حج کرد، من نیز با او همراه شدم، هنگام بازگشت، در میان راه برای قضای حاجت بطرف محل پر درختی رفت، من ایستادم تا او فارغ شد، به او ملحق شدم و گفتم: ای امیرمؤمنان! آن دو زنی که از بین زنان رسول خدا برای مقابله با آن حضرت پشت به پشت هم دادند (هم پیمان شدند) چه کسانی بودند؟ عمر گفت: آن دو حفصه و عائشه هستند. گفتم: قسم به خدا یک سال است که میخواستم این سؤال را از تو بپرسم؛ اما ترس از تو اجازه نمیداد.
مسلم بن حجاج به نقل از
عمر بن خطاب مینویسد: فَدَخَلْتُ عَلَی عَائِشَةَ فَقُلْتُ یَا بِنْتَ اَبِی بَکْر اَقَدْ بَلَغَ مِنْ شَاْنِکِ اَنْ تُؤْذِی رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فَقَالَتْ مَا لِی وَمَا لَکَ یَا ابْنَ الْخَطَّابِ عَلَیْکَ بِعَیْبَتِکَ. قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَی حَفْصَةَ بِنْتِ عُمَرَ فَقُلْتُ لَهَا یَا حَفْصَةُ اَقَدْ بَلَغَ مِنْ شَاْنِکِ اَنْ تُؤْذِی رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) وَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتِ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) لاَ یُحِبُّکِ. وَلَوْلاَ اَنَا لَطَلَّقَکِ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم).
نزد عائشه رفتم، گفتم: ای دختر
ابوبکر کارت به آنجا رسیده است که رسول خدا را اذیت میکنی؟! گفت: ای پسر خطاب! تو چه کاری به من داری، به فکر مشکلات دختر خودت باش، سپس نزد حفصه رفتم و گفتم: چرا پیامبر خدا را اذیت میکنی؟ به خدا سوگند خودت میدانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تو را دوست ندارد و اگر من نبودم تو را
طلاق میداد.
همچنین در چند آیه بعد، سرنوشت زنان حضرت نوح و لوط را برای آنها مثال زده که مبادا به سرنوشت آنان گرفتار شود: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَاَتَ نُوحٍ وَ امْرَاَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلینَ.
خداوند برای افرادی که
کافر شدهاند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولی به آن دو خیانت کردند و ارتباط با این دو (پیامبر) سودی به حالشان (در برابر عذاب الهی) نداشت، و به آنها گفته شد: وارد آتش شوید همراه افرادی که وارد میشوند!.»
طبق روایات اهلسنت،
شان نزول این آیه نیز درباره عائشه و حفصه است.
ابن قیم جوزیة (متوفای۷۵۱ هـ) در دو کتاب اعلام الموقعین و الامثال فی القرآن الکریم در اینباره مینویسد:
ثُمَّ فی هذه الْاَمْثَالِ من الْاَسْرَارِ الْبَدِیعَةِ ما یُنَاسِبُ سِیَاقَ السُّورَةِ فَاِنَّهَا سِیقَتْ فی ذِکْرِ اَزْوَاجِ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) وَالتَّحْذِیرِ من تَظَاهُرِهِنَّ علیه وَاَنَّهُنَّ انْ لم یُطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُرِدْنَ الدَّارَ الْآخِرَةَ لم یَنْفَعْهُنَّ اتِّصَالُهُنَّ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) کما لم یَنْفَعْ امْرَاَة نُوحٍ وَلُوط اتِّصَالهمَا بِهِمَا وَلِهَذَا انَّمَا ضَرْب فی هذه السُّورَةِ مَثَلَ اتِّصَالَ النِّکَاحِ دُونَ الْقَرَابَةِ. قال یحیی بن سَلَّامٍ ضَرَبَ اللَّهُ الْمَثَلَ الْاَوَّلَ یُحَذِّرُ عَائِشَةَ وَحَفْصَةَ ثُمَّ ضَرَبَ لَهُمَا الْمَثَلَ الثَّانِیَ یُحَرِّضُهُمَا علی التَّمَسُّکِ بِالطَّاعَةِ.
در این مثالها اسرار عالی نهفته است که با سیاق آیه تناسب دارد؛ زیرا درباره همسران پیامبر و برحذر داشتن آنان از نافرمانی آن حضرت نازل شده است که اگر از خدا و رسول اطاعت نکنند و در عینحال مشتاق سعادت اخروی باشند، فقط پیوند با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نفعی برای آنان نخواهد داشت؛ همانگونه که همسر نوح و لوط بودن برای آنان فایدهای نداشت و به همینجهت هم در این سوره از رابطه سببی یعنی ازدواج مثال آورد نه نسبی مثل فرزند و غیره.
یحیی بن سلام گفته است: خداوند در مثال اول عائشه و حفصه را بر حذر داشته و در مثل دوم آن دو را به پیروی و اطاعت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ترغیب فرموده است.
شوکانی در این باره میگوید: وما احسن من قال فان ذکر امراتی النبیین بعد ذکر قصتهما ومظاهرتهما علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یرشد اقم ارشاد ویلوح ابلغ تلویح الی ان المراد تخویفهما مع سائر امهات المؤمنین وبیان انهما وان کانتا تحت عصمة خیر خلق الله وخاتم رسله فان ذلک لا یغنی عنهما من الله شیئا....
و چه نیکو سخنی گفته است آنکه گفت: یادآوری داستان دو نفر (عائشه و حفصه) از همسران پیامبر و حرکت آن دو بر ضد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، محکمترین پیام و ارشاد را همراه دارد، که به آن دو نفر و دیگر همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اعلام میدارد که همسر خاتم پیامبران بودن سبب نجات آنان نخواهد بود.
و همچنین در
سوره حجرات، دو تن از زنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به خاطر
عیبجوئی و بهکار بردن القاب زشت درباره دیگر زنان آن حضرت توبیخ کرده است. «یَاَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسیَ اَن یَکُونُواْ خَیرًْا مِّنهُْمْ وَلَا نِسَاءٌ مِّن نِّسَاءٍ عَسیَ اَن یَکُنَّ خَیرًْا مِّنهُْنَّ وَلَا تَلْمِزُواْ اَنفُسَکمُ ْ وَ لَا تَنَابَزُواْ بِالْاَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْایمَانِ وَمَن لَّمْ یَتُبْ فَاُوْلَئکَ هُمُ الظَّالِمُون.
ای افرادی که
ایمان آوردهاید! نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند و نه زنانی زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید و آنها که توبه نکنند، ظالم و ستمگرند.
این آیه نیز از آیاتی است که به شهادت
مفسران اهلسنت در شان عائشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر نازل شده است.
فخر رازی در تفسیر این آیه مینویسد: وقوله تعالی: (ومن لم یتب) امرهم بالتوبة عما مضی واظهار الندم علیها مبالغة فی التحذیر وتشدیدا فی الزجر.
خداوند متعال در این جمله: (ومن لم یتب) دستور به توبه و پشیمانی از اعمال گذشته و اظهار ندامت از آن را صادر فرموده و در حقیقت مبالغه در ترساندن و شدت نهی را میرساند.
آلوسی و
بیضاوی مینویسند: (فاولائک هم الظالمون) • بوضع العصیان موضع الطاعة وتعریض النفس للعذاب.
یعنی اینان نافرمانی را جانشین اطاعت و جانشان را در معرض شکنجه قرار دادهاند.
شوکانی در تفسیرش مینویسد: (ومن لم یتب) عما نهی الله عنه (فاولئک هم الظالمون) لارتکابهم ما نهی الله عنه وامتناعهم من التوبة، فظلموا من لقبوه، وظلمهم انفسهم بما لزمها من الاثم.
کسی که توبه نکند از آنچه که خدا نهی کرده است، اینان ستمگرانند؛ چون نهی خدا را انجام داده و توبه نکردهاند؛ پس ستمگر محسوب شده و به خودشان ستم کردهاند.
قرطبی در شان نزول آیه مینویسد: قال المفسرون: نزلت فی امراتین من ازواج النبی (صلیاللهعلیهوسلم) سخرتا منام سلمة، وذلک انها ربطت خصریها بسبیبة - وهو ثوب ابیض، ومثلها السب - وسدلت طرفیها خلفها فکانت تجرها، فقالت عائشة لحفصة رضی الله عنهما: انظری! ما تجر خلفها کانه لسان کلب، فهذه کانت سخریتهما. وقال انس وابن زید: نزلت فی نساء النبی (صلیاللهعلیهوسلم)، عیرنام سلمة بالقصر. وقیل: نزلت فی عائشة، اشارت بیدها الیام سلمة، یا نبی الله انها لقصیرة وقال عکرمة عن ابن عباس: ان صفیة بنت حیی بن اخطب اتت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) فقالت: یا رسول الله، ان النساء یعیرننی، ویقلن لی یا یهودیة بنت یهودیین! فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم):
[
هلا قلت ان ابیهارون وان عمی موسی وان زوجی محمد
]
. فانزل الله هذه الآیة.
مفسران گفتهاند: این آیه در شان دو تن از همسران
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که
امّ سلمه را مسخره کرده بودند نازل شده است؛ چون او لباسی سفید پوشیده و دو طرف آن را پشت سرش رها کرده بود که هنگام راه رفتن کشیده میشد، عائشه به حفصه گفت: ببین چیزی همانند زبان سک بر پشتش آویزان است. انس و ابن زید گفتهاند: درباره همسران پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که امّ سلمه را به جهت کوتاهی قدش سرزنش کردهاند نازل شده است، و گفته شده است درباره عائشه است که با دستش به امّ سلمه اشاره کرد و گفت: ای فرستاده خدا بببین چقدر کوتاه قد است.
عکرمه از
ابن عباس نقل کرده است که گفت:
صفیه دختر
حی بن اخطب محضر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید و گفت: ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زنها مرا سرزنش میکنند و میگویند: ای
یهودی! و ای کسی که پدر و مادرش یهودی هستند، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: چرا نگفتی پدرم
هارون و عمویم
موسی و شوهرم محمد است، سپس این آیه بر رسول خدا نازل شد.
با توجه به آنچه در توضیح آیات پیشین گذشت، ثابت میشود که رضایت خداوند از «السابقون الاولون» رضایت دائمی نیست؛ بلکه بستگی به اعمال و رفتار آینده آنها دارد وگرنه نباید خداوند زنان پیامبر و به ویژه عائشه را که به طور قطع جزء «السابقون الاولون» هستند تهدید نماید که آنها را دو برابر دیگران عذاب خواهد کرد، و سرنوشت کافران را برای آنها مثال بزند. نکته جالب اینکه خود عائشه اعتراف کرده است که پس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دچار اشتباهاتی شده است؛ از اینرو
وصیت میکند که او را در کنار پیامبر دفن نکنند؛ بلکه در کنار دیگر زنان رسول خدا در
بقیع دفن نمایند.
محمد بن سعد در
الطبقات الکبری و
ذهبی در
سیر اعلام النبلاء مینویسند: عن قیس، قال: قالت عائشة... انی احدثت بعد رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) حدثا، ادفنونی مع ازواجه. فدفنت بالبقیع رضی الله عنها.
قیس از عایشه نقل میکند که گفت: من پس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدعتهای زیادی انجام دادهام، مرا با همسران رسول خدا دفن کنید، پس او را در بقیع دفن کردند.
حاکم نیشابوری نیز این روایت را نقل و پس از آن میگوید: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.
این حدیث بنا به شرط
بخاری و
مسلم صحیح است اگرچه آن را نیاوردهاند.
اعتقاد به رضایت دائمی خداوند از «السابقون الاولون» با آیاتی از
قرآن مجید که احتمال
ارتداد صحابه را مطرح و آنها را از اینکار بازداشته است، سازگار نیست؛ زیرا اگر واقعاً خداوند از آنها برای همیشه راضی بوده و آنها به طور قطع بهشتی بودهاند، چرا خداوند آنها را تهدید کرده و وعده
عذاب داده است؟ «وَمَا محَُمَّدٌ اِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَ فَاِیْن مَّاتَ اَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلیَ اَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضرَُّ اللَّهَ شَیًْا وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِین.
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقط فرستاده خداست و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمیگردید؟ (و
اسلام را رها کرده به
دوران جاهلیّت و
کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هرکس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضرری نمیزند و خداوند به زودی شاکران (و استقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد.
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَاْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرین.
ای افرادی که ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانی نمیرساند خداوند جمعیّتی را میآورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند، در برابر
مؤمنان متواضع، و در برابر
کافران سرسخت و نیرومند هستند.»
بسیار واضح و روشن است که این آیه شامل همه صحابه و از جمله «السابقون الاولون» نیز میشود.
اهلسنت ادعا میکنند که پیشی گیرندگان مهاجر و انصار، به طور قطع بهشتی هستند و خداوند برای همیشه از آنها راضی است؛ اما با سیری کوتاه در گذشته و زندگی برخی از اصحاب و شنیدن سخنان آنان، در مییابیم که خود آنان از آیه مورد نظر، اینمطلب را استفاده نکرده و به بهشتی بودن و رضایت خداوند از اعمال و کردارشان اطمینان نداشتهاند.
به عنوان مثال: همانطور که مستشکل گفته، خلیفه اول و دوم به طور قطع جزء «السابقون الاولون» بودهاند؛ ولی در طول دوران زندگی مخصوصا در واپسین لحظات زندگیشان آرزوهایی کردهاند که نشان میدهد از آینده خویش نگران بودهاند و اطمینانی به بهشتی بودن خودشان نداشتهاند.
محمد بن اسماعیل بخاری به نقل از
عمر بن خطاب مینویسد: عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ... قَالَ
[
عمر
]
وَاللَّهِ لَوْ اَنَّ لِی طِلاَعَ الاَرْضِ ذَهَبًا لاَفْتَدَیْتُ بِهِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ قَبْلَ اَنْ اَرَاهُ.
عمر گفت: اگر برای من زمین پر از طلا شود، پیش از دیدن
عذاب الهی آن را برای نجات خویش خرج میکردم.
ابن حجر عسقلانی در توضیح این روایت مینویسد: وانما قال ذلک لغلبة الخوف الذی وقع له فی ذلک الوقت من خشیة التقصیر فیما یجب علیه من حقوق الرعیة او من الفتنة بمدحهم.
این سخن را عمر به خاطر کوتاهیها در برآوردن حقوق مردم و هنگامی که ترس بر او غلبه کرده بود گفته است.
اگر واقعاً آنچه که اهلسنت ادعا میکنند صحت داشت، چه نیازی بود که خلیفه دوم ترس تمام وجودش را فرا بگیرد و برای خلاصی از عذاب خداوند،
فدیه بدهد؟
جلالالدین سیوطی به نقل از عمر بن خطاب مینویسد: عن عمرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَوْ نَادَی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ: یَا اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّکُمْ دَاخِلُونَ الْجَنَّةَ کُلُّکُمْ اَجْمَعُونَ اِلاَّ رَجُلاً وَاحِدَاً لَخِفْتُ اَنْ اَکُونَ اَنَا هُوَ، وَلَوْ نَادَی مُنَادٍ: اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّکُمْ دَاخِلُونَ النَّارَ اِلاَّ رَجُلاً وَاحِدَاً لَرَجَوْتُ اَنْ اَکُونَ اَنَا هُوَ) (حل).
اگر فریادگری از آسمان فریاد زند: ای مردم همه شما بهشتی هستید جز یک نفر، میترسم آن یک نفر من باشم، و اگر فریاد کنندهای فریاد زند و بگوید: همه شما جهنمی هستید جز یک نفر، امیدوارم آن یک نفر من باشم.
این نشان میدهد که خلیفه دوم استنباطی که عالمان اهلسنت از آیه «السابقون الاولون» دارند، قبول نداشته و به بهشتی بودن خود اطمینان نداشته است.
علی بن جعد در مسندش، الربعی در وصایا العلما،
ابونعیم در
حلیة الاولیاء،
بغوی در شرح السنة و ... مینویسند: عن ابن عمر: کان راس عمر علی فخذی فی مرضه الذی مات فیه، فقال لی: ضع راسی، قال: فوضعته علی الارض، فقال: ویلی وویل امی ان لم یرحمنی ربی.
فرزند عمر میگوید: سر پدرم در وقت بیماریاش که در همان بیماری از دنیا رفت، روی زانویم بود، گفت: سرم را روی زمین بگذار، سپس گفت: وای بر من و بر مادرم، اگر خدا بر من رحم نکند.
هناد بن سری متوفای ۲۴۳ هـ که از راویان
بخاری،
مسلم و بقیه
صحاح سته اهلسنت است، در کتاب الزهد به نقل از
ضحاک مینویسد: عن الضحاک قال مر ابو بکر بطیر واقع علی شجرة فقال طوبی لک یا طیر تقع علی الشجر وتاکل الثمر ثم تطیر ولیس علیک حساب ولا عذاب یالیتنی کنت مثلک والله لوددت ان الله خلقنی شجرة الی جانب الطریق فمر بی بعیر فاخذنی فادخلنی فاه فلاکنی ثم ازدردنی ثم اخرجنی بعرا ولم اک بشرا.قال وقال عمر یا لیتنی کنت کبش اهلی سمنونی ما بدا لهم حتی اذا کنت اسمن ما اکون زارهم بعض ما یحبون فجعلوا بعضی شواء وبعضی قدیدا ثم اکلونی فاخرجونی
عذرة ولم اک بشرا قال وقال ابو الدرادء یا لیتنی کنت شجرة تعضد ولم اک بشرا.
ابوبکر از جایی میگذشت، پرندهای را دید که بر شاخه درختی نشسته است، گفت: خوشا به حالت، بر شاخه درخت مینشینی، از میوه درخت میخوری، پرواز میکنی و هیچ حساب و کتابی نداری، ای کاش من هم مثل تو بودم، به خدا سوگند، دوست داشتم خدا مرا بسان درختی بر کناره راه میآفرید تا شتری از کنار من میگذشت و مرا در دهانش میگرفت و میجوید و میبلعید سپس به صورت پشگل از شکمش خارج میکرد؛ ولی انسان نبودم!!!.
عمر نیز گفته است: ای کاش قوچ خاندانم بودم تا در حد توانشان چاقم میکردند و بعضی از بدنم را کباب و بعضی را خشک میکردند و میخوردند، سپس به صورت
عذره دفع میکردند و انسان آفریده نمیشدم.
ابو الدرداء میگوید: ای کاش همانند درختی بودم که قطع میشود و بشر آفریده نمیشدم.
همچنین
محمد بن سعد به نقل از
عبدالله بن عامر بن ربیعه مینویسد: اخبرنا یزید بن هارون ووهب بن جریر وکثیر بن هشام قال اخبرنا شعبة عن عاصم بن عبید الله بن عاصم عن عبدالله بن عامر بن ربیعة قال رَاَیْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ اَخَذَ تِبْنَةً مِنَ الاَرْضِ فَقَالَ: یَا لَیْتَنِی کُنْتُ هذِهِ التبْنَةَ لَیْتَنِی لَمْ اُخْلَقْ لَیْتَنِی لَمْ اَکُ شَیْئَاً لَیْتَ اُمی لَمْ تَلِدْنِی لَیْتَنِی کُنْتُ نَسْیَاً مَنْسِیَّاً.
عبدالله بن عامر بن ربیعه میگوید: عمر پر کاهی از زمین برداشت و گفت: ای کاش من این پرکاه بودم، ای کاش به دنیا نمیآمدم، ای کاش هیچ نبودم، ای کاش مادرم مرا نمیزائید، ای کاش فراموش شده بودم.
و نیز میتوان به اعتراف خلیفه اول اشاره کرد که در واپسین لحظات عمرش از بسیاری از اعمالش اظهار پشیمانی میکرد که یکی از آنها حمله به خانه فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) است. بنابراین اگر واقعاً ابوبکر و عمر از بهشتی بودن و رضایت دائمی خداوند مطمئن بودند، چرا چنین سخنانی را بر زبان جاری و چنین آروزهایی کردهاند؟
پس از مطالعه برخی از اعترافات و آرزوهای دو خلیفه اول، بیمناسبت نخواهد بود اگر نگاهی مقایسه آمیز به آخرین سخنان
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) نیز داشته باشیم.
ابن اثیر جزری در
اسد الغابة مینویسد:
عن عمرو ذی مر قال: لما اُصیب علی بالضربة، دخلتُ علیه وقد عَصَب راْسه، قال قلت: یا اَمیر المؤمنین، اَرنی ضربتک. قال: فحلَّها، فقلت: خَدْشٌ ولیس بشیء. قال: اِنی مفارقکم. فبکت اَم کلثوم من وراء الحجاب، فقال لها: اسکتی، فلوترین ماذا اَری لما بکیت. قال فقلت: یا اَمیر المؤمنین، ما تری؟ قال: هذه الملائکة وفود، والنبییون، وهذا محمد یقول: یا علی، اَبْشِر، فما تصیر اِلیه خَیرٌ مما اَنت فیه.
عمرو ذیمر میگوید: هنگامی که علی (علیهالسّلام) ضربت خورد نزد وی رفتم دیدم سرش را بسته است گفتم: ای امیرمؤمنان جای ضربه شمشیر را به من نشان بده، دستمال سرش را باز کرد، گفتم: زخم کوچکی است، فرمود: من از جمع شما میروم،
امّ کلثوم که پشت پرده بود گریه کرد، فرمود: ساکت و آرام باش، اگر آنچه من میبینم تو میدیدی گریه نمیکردی، گفتم: ای امیرمؤمنان چه میبینی؟ فرمود: اینجا گروهی از
فرشتگان و
پیامبران جمع شدهاند و این هم رسول خدا
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که میفرماید: ای علی بشارتت باد، آنچه در انتظار تو است بهتر از چیزی است که هم اکنون داری.
زمخشری در
ربیع الابرار مینویسد: اسماء بنت عمیس: انا لعند علی بن ابی طالب بعد ما ضربه ابن ملجم، اذ شهق شهقة ثم اغمی علیه، ثم افاق فقال: مرحباً، مرحباً، الحمد لله الذی صدقنا وعده، واورثنا الجنة، فقیل له: ما تری؟ قال: هذا رسول الله، واخی جعفر، وعمی حمزة، وابواب السماء مفتحة، والملائکة ینزلون یسلمون علی ویبشرون، وهذه فاطمة قد طاف بها وصائفها من الحور، وهذه منازلی فی الجنة. لمثل هذا فلیعمل العاملون.
اسماء بنت عمیس میگوید: پس از آنکه علی (علیهالسّلام) بهوسیله
ابن ملجم ضربت خورد نزد آن حضرت بودم، ناگهان صیحهای زد و بیهوش شد، سپس به هوش آمد و فرمود: خوش آمدید، خوش آمدید، سپاس خدا را که وعدهاش راست بود و ما را وارث بهشت قرار داد، سؤال شد: چه میبینی؟ فرمود: این رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و این هم برادرم
جعفر و عمویم
حمزه، درهای آسمان باز و فرشتگان نازل میشوند و به من سلام میکنند و بشارت میدهند و این هم فاطمه است که
حور العین او را در برگرفتهاند و این هم جایگاههای من در بهشت است. برای چنین پاداشی کوشندگان باید بکوشند.
وجود
منافقین در میان «السابقون الاولون» ادعای اهلسنت را باطل میکند: طبق آیات
قرآن کریم در میان همین (السابقون الاولون) کسانی بودند که خداوند آنها را منافق و «فی قلوبهم مرض» معرفی کرده است؛ در آیه ۳۱
سوره مدثر میفرماید: «وَمَا جَعَلْنَا اَصحَْبَ النَّارِ اِلَّا مَلَئکَةً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتهَُمْ اِلَّا فِتْنَةً لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ اُوتُواْ الْکِتَابَ وَیَزْدَادَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ اِیمَانًا وَ لَا یَرْتَابَ الَّذِینَ اُوتُواْ الْکِتَابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فیِ قُلُوبهِِم مَّرَضٌ وَ الْکَافِرُونَ مَا ذَا اَرَادَ اللَّهُ بهَِاذَا مَثَلًا.
ماموران
دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار دادیم، و تعداد آنها را جز برای آزمایش کافران معیّن نکردیم تا
اهل کتاب [
یهود و
نصاری]
یقین پیدا کنند و بر ایمان مؤمنان بیافزاید، و اهل کتاب و مؤمنان (در حقّانیّت این
کتاب آسمانی) تردید به خود راه ندهند، و بیماردلان و
کافران بگویند: خدا از این وصف چه منظوری دارد؟!.»
به اتفاق مفسرین سوره مدثر و به ویژه این آیه در
مکه نازل شده و مقصود از «فی قلوبهم مرض» نیز منافقین هستند. و همین منافقین بودند که به همراه دیگر مؤمنان و رسول خدا به
مدینه هجرت کردند و جزء السابقون الاولون شدند. بنابراین چگونه میتوان پذیرفت که خداوند از تمام افرادی که با پیامبر هجرت کردند، به صورت دائمی رضایت داشته باشد؛ حتی اگر جزء «فی قلوبهم مرض» بوده باشند.
تاریخ صدر اسلام شاهد حضور چهرههایی در میان (السابقون الاولون) است که به اتفاق
شیعه و
سنی، مورد
غضب خداوند بوده که جایگاهشان
آتش جهنم خواهد بود.
از جمله این افراد کسانی همچون
ابوالغادیه قاتل
عمار یاسر است.
ابن تیمیه حرانی درباره او مینویسد: کان مع معاویة بعض السابقین الاولین وان قاتل عمار بن یاسر هو ابو الغادیة وکان ممن بایع تحت الشجرة وهم السابقون الاولون ذکر ذلک ابن حزم وغیره.
برخی از السابقون الاولون (مهاجران نخستین) دور و بر
معاویه بودند که یکی از آنان ابوالغادیه قاتل عمار بن یاسر است، او کسی است که در
بیعت شجره حضور داشت و با پیامبر بیعت کرد، اینمطلب را
ابن حزم و دیگران نقل کردهاند.
در حالی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره وی و گروهی که او به آنها تعلق داشت، فرمود: وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ اِلَی الْجَنَّةِ، وَیَدْعُونَهُ اِلَی النَّار.
عمار را گروه نابکار میکشند؛ در حالی که عمار آنها را به سوی
بهشت و آنها عمار را به سوی آتش دعوت میکنند.
جالب این است که خود ابوالغادیه، قاتل عمار، نقل کرده است که کشنده عمار در آتش است.
ذهبی در
میزان الاعتدال مینویسد: عن ابی الغادیة سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یقول: قاتل عمار فی النار وهذا شیء عجیب فان عمارا قتله ابو الغادیة.
از ابوغادیه نقل شده است که گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود: کشنده عمار در آتش است. و این چیزی است شگفتآور؛ زیرا خود ابوالغادیه عمار را کشته است.
در نتیجه کسانی همچون ابوالغادیه، هرچند که جزء «السابقون الاولون» بودهاند؛ اما به خاطر اعمالی که پس از نزول آیه انجام دادهاند، رضایت خداوند از آنها تبدیل به غضب و خشم شده است.
ثعلبه بن حاطب بدری، از (السابقون الاولون) و از بانیان مسجد ضرار: یکی از افرادی که در
جنگ بدر شرکت داشته و به طور قطع جزء «السابقون الاولون» محسوب میشود
ثعلبة بن حاطب انصاری است. بررسی تاریخ زندگی وی، نتایج بسیار جالبی را به همراه دارد که از جمله آنها بطلان نظریه
عدالت صحابه، رضایت دائمی خداوند از «السابقون الاولون»، بهشتی بودن حتمی آنها و ... است؛ زیرا به اعتراف بزرگان و دانشوران اهلسنت، وی جزء دوازده منافقی بوده که
مسجد ضرار را بنا نهادهاند.
همچنین او کسی است که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای او دعا کرد که ثروتمند شود و تعهد گرفت که
زکات و
صدقات را به موقع پرداخت نماید؛ اما پس از آنکه به ثروت هنگفتی رسید، تعهداتش را فراموش و از زکات تعبیر به
جزیه کرد و از دادن آن به نماینده رسول خدا خودداری نمود.
حضور ثعلبه در دو جنگ بدر و احد:
ابن اثیر جزری در
اسد الغابه مینویسد: ب د ع • ثعلبة) بن حاطب بن عمرو بن عبید بن امیة بن زید بن مالک بن عوف بن عمرو بن عوف بن مالک بن الاوس الانصاری الاوسی شهد بدرا قاله محمد بن اسحاق و موسی بن عقبة وهو الذی سال النبی (صلیاللهعلیهوسلم) ان یدعو الله ان یرزقه مالا.
محمد بن اسحاق و
موسی بن عقبه گفتهاند: ثعلبه انصاری در جنگ بدر حضور داشت و او همان کسی است که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تقاضا کرد، برای وی دعا کند تا پولدار شود.
ابن عبد البر در
الاستیعاب مینویسد: آخی رسول الله • بین ثعلبة بن حاطب هذا وبین معتب بن عوف بن الحمراء شهد بدرا وهو مانع الصدقة.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بین ثعلبه و معتب بن عوف بن حمراء عقد برادری بست، ثعلبه در بدر حضور داشت و او کسی است که از پرداخت زکات امتناع نمود.
محمد بن سعد نیز در
الطبقات الکبری مینویسد: و آخی رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) بین ثعلبة بن حاطب ومعتب بن الحمراء من خزاعة حلیف بنی مخزوم وشهد ثعلبة بن حاطب بدرا واحدا.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بین ثعلبه و معتب عقد برادری بست، ثعلبه کسی است که بدر و
احد را درک کرده است.
صفدی نیز عین نقل طبقات الکبری را در
الوافی بالوفیات آورده و مینویسد: ثعلبة بن حاطب بن عمرو بن عبید بن امیة بن زید بن مالک بن عوف بن عمرو بن عوف آخی رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) بینه وبین معتب بن عوف بن الصحراء شهد بدرا واحدا وهو مانع الصداقة....
همچنین
ابن کثیر دمشقی سلفی، نام وی را در زمره افرادی که در بدر حضور داشتهاند ذکر کرده است.
بنابراین در بدری بودن این شخص هیچ شک و شبههای نیست.
خداوند در
قرآن کریم منافقانی که مسجد ضرار را با هدف ضربه زدن به
اسلام و تقویت جبهه کفر بنا کردند، به شدت توبیخ میکند و میفرماید: «وَالَّذینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَکُفْراً وَتَفْریقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنینَ وَاِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ اِنْ اَرَدْنا اِلاَّ الْحُسْنی وَاللَّهُ یَشْهَدُ اِنَّهُمْ لَکاذِبُون؛
و آنهایی که مسجدی اختیار کردند که مایه زیان و کفر و پراکندگی میان مؤمنان است، و
[
نیز
]
کمینگاهی است برای کسی که پیش از این با خدا و پیامبر او به جنگ برخاسته بود، و سخت سوگند یاد میکنند که جز نیکی قصدی نداشتیم؛ و(لی) خدا
گواهی میدهد که آنان به طور قطع دروغگو هستند.»
بسیاری از دانشمندان تاریخ و تفسیر اهلسنت، نام ثعلبه بن حاطب را در ردیف نام کسانی قرار دادهاند که در ساختن مسجد ضرار نقش داشتهاند.
محمد بن جریر طبری در
تفسیر و تاریخش، ابن کثیر دمشقی،
ابن ابی حاتم رازی،
جلالالدین سیوطی،
ثعلبی،
عبدالرحمن بن جوزی و ... در تفسیرشان،
ابن هشام حمیری در
السیرة النبویه و ... مینویسند: وَکَانَ الَّذِینَ بَنَوهُ اثْنَی عَشَرَ رَجُلا: خِذَامُ بْنُ خَالِدٍ مِنْ بَنِی عُبَیْدِ بْنِ زَیْدٍ اَحَدُ بَنِی عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ وَمِنْ دَارِهِ اَخْرَجَ مَسْجِدَ الشِّقَاقِ، وَثَعْلَبَةُ بْنُ حَاطِبٍ مِنْ بَنِی عُبَیْدٍ، وَهَزَّالُ بْنُ اُمَیَّةَ بْنِ زَیْدٍ، وَمُعْتَبُ بْنُ عُشَیْرَ مِنْ بَنِی ضُبَیْعَةَ بْنِ زَیْدٍ...
مسجد ضرار را دوازده نفر بنا کردند ... ثعلبه بن حاطب از بنو عبید...
سیوطی در
الاتقان مینویسد: ۵۶۶۲ • (والذین اتخذوا مسجدا ضرارا) • قال ابن اسحاق اثنا عشر من الانصار خذام بن خالد وثعلبة بن حاطب وهو من بنی امیة بن زید ومعتب بن قشیر....
ابن اسحاق گفته است: دوازده نفر از
انصار مسجد ضرار را ساختند که یکی از آنان ثعله بن حاطب است.
سمعانی در تفسیرش مینویسد: قوله تعالی: • (والذین اتخذوا مسجدا ضرارا وکفرا) نزلت الآیة فی قوم من المنافقین منهم: ودیعة بن ثابت، وثعلبة بن حاطب....
این آیه درباره گروهی از منافقان نازل شده است که در ساختن مسجد ضرار همکاری کردهاند، یکی از آنان ثعلبه بن حاطب است.
بغوی مینویسد: نزلت هذه الآیة فی جماعة من المنافقین بنوا مسجدا یضارون به مسجد قباء وکانوا اثنی عشر رجلا من اهل النفاق ودیعة بن ثابت وخذام بن خالد ومن داره اخرج هذا المسجد وثعلبة بن حاطب وحارثة بن عمرو.
آیه مربوط به مسجد ضرار در شان گروهی از منافقان است که هدفشان ضرر زدن به
مسجد قبا بود، این گروه از منافقان دوازده نفر بودند، ... یکی از آنان ثعلبه بن حاطب است.
ابوالحسن ماوردی در
النکت و العیون مینویسد: قوله عز وجل: ) وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِداً ضِرَاراً وَکُفْراً (هؤلاء هم بنو عمرو بن عوف وهم اثنا عشر رجلاً من الانصار المنافقین، وقیل: هم خذام بن خالد ومن داره اخرج مسجد الشقاق، وثعلبة بن حاطب، وَمُعَتِّب بن قشیر، وابو حبیبة بن الازعر، وعباد بن حنیف اخو سهل بن حنیف، وجاریة بن عامر، وابناه مُجمِّع وزید ابنا جاریة، ونبتل بن الحارث، وبجاد بن عثمان،
این سخن خداوند متعال: (وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِداً ضِرَاراً وَکُفْرا) در شان گروهی از اهل نفاق است که دوازده نفر بودند، ... یکی از آنان ثعلبه بن حاطب است.
ابن عادل در تفسیر اللباب مینویسد: قال ابنُ عباسٍ، ومجاهدٌ، وقتادةُ، وعامة المفسِّرین: الذین اتَّخَذُوا مسجد الضرار کانوا اثنی عشر رجلاً من المنافقین، ودیعة بن ثابت، وخذام بن خالد ومن داره اخرج هذا المسجد، وثعلبة بن حاطب....
ابن عباس و
مجاهد و
قتاده و همه مفسران گفتهاند: افرادی که در ساخت و بنای مسجد ضرار نقش داشتهاند دوازده نفر از منافقان بودهاند، یکی از آنان ثعلبه بن حاطب بود.
زکات از واجبات و احکام اقتصادی
دین اسلام است که اعتقاد به آن مکمل اصول اعتقادی است، ولذا در بعضی از آیات قرآن بلافاصله پس از دستور به
نماز قرار گرفته که به معنای درجه اهمیت آن و پرداخت آن با شرایط خاص بر هر فرد مسلمانی لازم و واجب است، و از طرفی افرادی که منکر زکات بوده و یا در پرداخت آن کوتاهی کرده به سختی مورد نکوهش قرار گرفتهاند.
در
سوره توبه درباره منافقین میفرماید: «وَمِنهُْم مَّنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئنِ ْ ءَاتَئنَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ. فَلَمَّا ءَاتَئهُم مِّن فَضْلِهِ بخَِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّ هُم مُّعْرِضُونَ. فَاَعْقَبهَُمْ نِفَاقًا فیِ قُلُوبهِِمْ اِلیَ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا اَخْلَفُواْ اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا کَانُواْ یَکْذِبُون.
بعضی از آنها
[
منافقان
]
با خدا پیمان بسته بودند که: اگر خداوند ما را از فضل خود روزی دهد، بهطور قطع
صدقه خواهیم داد و از صالحان (و شاکران) خواهیم بود!. امّا هنگامی که خدا از فضل خود به آنها بخشید،
بخل ورزیدند و سرپیچی کردند و روی برتافتند!. این عمل، (روح) نفاق را، تا روزی که خدا را ملاقات کنند، در دلهایشان برقرار ساخت. این بهخاطر آن است که از پیمان الهی تخلّف جستند و به خاطر آن است که
دروغ میگفتند.»
به شهادت اکثر مفسرین اهلسنت، این آیات درباره ثعلبه بن حاطب بدری نازل شده است.
محمد بن جریر طبری در تفسیرش مینویسد: حدثنی محمد بن سعد، قال: ثنی ابی، قال: ثنی عمی، قال: ثنی ابی، عن ابیه، عن ابن عباس قوله: ومنهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله... الآیة، وذلک ان رجلا یقال له ثعلبة بن حاطب من الانصار، اتی مجلسا فاشهدهم، فقال: لئن آتانی الله من فضله، آتیت منه کل ذی حق حقه، وتصدقت منه، ووصلت منه القرابة فابتلاه الله فآتاه من فضله، فاخلف الله ما وعده، واغضب الله بما اخلف ما وعده، فقص الله شانه فی القرآن: ومنهم من عاهد الله... الآیة، الی قوله: یکذبون.
از
ابن عباس در
شان نزول این آیه چنین نقل شده است که گفت: شخصی به نام ثعلبه در حضور گروهی از مردم چنین گفت و آنان را شاهد گرفت که اگر خدا به من تفضلی کند و ثروت و مالی عنایت نماید، حقوق هر صاحب حقی را خواهم پرداخت، زکات مالم را اداء خواهم نمود، به نزدیکانم رسیدگی خواهم کرد، خداوند سبحان به وی ثروت فراوانی عنایت فرمود تا آزمایش شود؛ اما او به هیچیک از وعدههایش عمل نکرد و خشم و غضب الهی را فراهم نمود که در این آیه داستانش نقل شده است.
فخر رازی درباره شان نزول آیه میگوید: والمشهور فی سبب نزول هذه الآیة ان ثعلبة بن حاطب قال: یا رسول الله ادع الله ان یرزقنی مالا. فقال (علیهالسّلام): «یا ثعلبة قلیل تؤدی شکره خیر من کثیر لا تطیقه». ...
آنچه که در شان نزول این آیه شهرت دارد این است که ثعلبه به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عرض کرد: دعا کن تا خدا به من ثروتی عنایت کند، فرمود: ای ثعلبه! مال اندکی که شکر آن را بهجا آوری بهتر از ثروت فراوانی است که نتوانی حق آن را اداء نمایی . .
ابن کثیر دمشقی پس از ذکر آیه میگوید: وقد ذکر کثیر من المفسرین منهم ابن عباس والحسن البصری ان سبب نزول هذه الآیة الکریمة فی ثعلبة بن حاطب ...
بسیاری از مفسران مانند ابن عباس و
حسن بصری گفتهاند: سبب نزول این آیه کریمه ثعلبه بن حاطب است.
ابن عربی پس از آوردن سخنان مفسران درباره آیه، میگوید: این آیه درباره ثعلبه نازل شده است و آن را صحیحترین سخن میداند: هذه الآیة اختلف فی شان نزولها علی ثلاثة اقوال الاول انها نزلت فی شان مولی لعمر قتل حمیما لثعلبة فوعد ان وصل الی الدیة ان یخرج حق الله فیها فلما وصلت الیه الدیة لم یفعل الثانی ان ثعلبة کان له مال بالشام فنذر ان قدم من الشام ان یتصدق منه فلما قدم لم یفعل الثالث وهو اصح الروایات ان ثعلبة بن حاطب الانصاری المذکور قال للنبی ادع الله ان یرزقنی مالا اتصدق منه....
در شان نزول آیه سه نظریه وجود دارد:
۱. در شان غلامی از غلامان عمر نزل شده است که شتری ارزشمند از ثعلبه را کشته بود و گفته بود که اگر دیه شتر را بگیرد حقوق الهی را به پردازد؛ ولی پس از گرفتن دیه به تعهدش عمل نکرد؛
۲. نظر دوم این است که ثعلبه مالی در شام داشت و نذر کرد که اگر به شام برگشت، از آن صدقه بدهد؛ اما زمانی که به شام رسید، از انجام تعهدش امتناع کرد.
۳. نظر سوم که صحیحترین نظر است، این است که ثعله بن حاطب انصاری که پیش از این نامش ذکر شد، به رسول خدا عرض کرد: برای من دعا کن که خداوند مالی بدهد تا صدقه دهم...
ابن جوزی درباره اقوالی که در شان نزول آیه وجود دارد میگوید: قوله تعالی: (ومنهم من عاهد الله) فی سبب نزولها اربعة اقوال: احدها: ان ثعلبة بن حاطب الانصاری، اتی رسول الله فقال: یا رسول الله، ادع الله ان یرزقنی مالا، فقال: " ویحک یا ثعلبة، قلیل تؤدی شکره، خیر من کثیر لا تطیقه " قال: ثم قال مرة...
طبق آن چه ابن جوزی نقل کرده است، در هر چهار صورت آیه درباره ثعلبه نازل شده است. در نظر اول، سوم و چهارم صراحتاً اسم او آمده و در نظریه دوم نیز میتواند منظور از «رجلاً من بنی عمرو بن عوف» ثعلبه باشد؛ زیرا وی نیز از همین قبیله بوده و عمرو بن عوف از اجداد وی است. سخنان و اقوال دیگر مفسران از بزرگان اهلسنت در تفسیر این آیه متنوع و فراوان است که به جهت پرهیز از تکرار و طولانی شدن، فقط به نام افرادی که به صراحت گفتهاند این آیه درباره ثعلبه نازل شده است بسنده و به ذکر آثارشان بسنده میکنیم:
افزون بر آنچه که در داستان بنای مسجد ضرار گذشت، برخی از عالمان اهلسنت، صریحاً ثعلبة بن حاطب را در لیست منافقین قرار دادهاند.
ابوجعفر محمد بن حبیب بغدادی (متوفای: ۲۴۵هـ)، در کتاب المحبر باب اسماء المنافقین مینویسد: اسماء المنافقین وهم ستة وثلاثون رجلا منهم من الاوس (دری) بن الحارث و (الجلاس) بن سوید بن الصامت... و (ثعلبة) بن حاطب و (المعتب) ابن قشیر وهما اللذان عادا الله " لئن آتانا من فضله لنصدقن ولنکونن من الصالحین....
منافقین ۳۶ نفر بودند که از جمله آنها ثعلبة بن حاطب است.
بنابراین در منافق بودن وی شک و شبههای وجود ندارد. با توجه به اینمطلب، آیا میتوان ادعا کرد که خداوند از چنین کسی رضایت دائمی خود را اعلام کرده باشد و او را حتماً وارد بهشت خواهد کرد؟! ! !
طبق اعتقاد مسلّم اهلسنت، افرادی که در قضیه کشته شدن
عثمان شرکت داشتهاند،
کافر، ستمگر،
فاسق و اهل آتش هستند.
ابن حزم اندلسی میگوید: فقتلوه ولا خیر من ذلک عند احد لعن الله من قتله والراضین بقتله فما رضی احد منهم قط بقتله... فساق محاربون سافکون دما حراما عمدا بلا تاویل علی سبیل الظلم والعدوان فهم فساق ملعون.
عثمان را کشتند، هیچکس این عمل را ستایش نمیکند، خدا لعنت کند کسی را که عثمان را کشت و آنکه به کشته شدنش راضی بود ... خون حرامی را عمداً و ستمگرانه ریختند، اینان فاسقان نفرین شده هستند.
شمسالدین ذهبی در
تاریخ الاسلام مینویسد: فکل هؤلاء نبرا منهم ونبغضهم فی الله، ونکل امورهم الی الله عز وجل...
از تمام افرادی که در کشته شدن عثمان شرکت داشتند بیزاری میجوئیم و به خاطر خدا با آنان دشمن هستیم و عاقبت کار آنان را به خدا واگذار میکنیم.
و در جای دیگر مینویسد: وروی سلیمان بن ابی شیخ، عن عبدالله بن صالح العجلی قال: اقبل الحکم بن هشام یرید مندلا، فلما جلس قال له اصحاب مندل: یا ابا محمد، ما تقول فی عثمان قال: کان والله خیار الخیرة، امیر البررة، قتیل الفجرة...
از
حکم بن هشام سؤال شد: نظر تو درباره عثمان چیست؟ گفت: به خدا سوگند، او برگزیده نیکان، پیشوای نیکوکاران، کشته شده به وسیله بدکاران بود....
ابن کثیر دمشقی سلفی مینویسد: ولقد احسن بعض السلف اذ یقول وقد سئل عن عثمان: هو امیر البررة، وقتیل الفجرة، مخذول من خذله، منصور من نصره.
چه نیکو گفتهاند بعضی از گذشتگان هنگامی که از عثمان سؤال شد گفت: عثمان پیشوای نیکوکاران و کشته بدکاران است، ذلیل و خوار شد کسی که او را خوار کرد و یاری شده است کسی که او را یاری کرد. .
بخاری در تاریخ الکبیر و الاوسط و بسیاری دیگر از بزرگان اهلسنت نوشتهاند که،
عائشه همواره قاتلین عثمان را نفرین میکرد و میگفت: قُتِلَ وَاللَّهِ مَظْلُومًا لَعَنَ اللَّهُ قَتَلَتَهُ...
عثمان مظلومانه کشته شد، خدا لعنت کند قاتلان او را....
هیثمی پس از نقل روایت میگوید: رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح غیر طلق وهو ثقة.
طبرانی این روایت را نقل کرده و تمام راویان آن راویان
صحیح بخاری هستد؛ غیر از طلق که او نیز مورد اعتماد است.
ابوبکر آجری به نقل از حذیفة مینویسد: حدثنا ابو محمد عبدالله بن صالح البخاری، قال: حدثنا اسحاق بن ابراهیم قال: حدثنا حماد بن یزید، عن ابن عون، عن الولید
[
ابی
]
بشر، عن جندب، عن حذیفة قال: قد ساروا الیه والله لیقتلنه، قال: قلت: فاین هو؟ قال: فی الجنة، قال: قلت: فاین قتلته؟ قال: فی النار والله.
حذیفه گفته است: عثمان را کشتند، گفتم: او اکنون کجا است؟ گفت: در بهشت، گفتم: قاتلان او کجا هستند؟ گفت: به خدا سوگند در آتش.
حال در اینجا به برخی از افرادی که هم جزء «السابقون الاولون» و هم جزء قاتلان عثمان بودهاند اشاره میکنیم:
فروة بن عمرو از کسانی است که در
بیعت عقبه اول و نیز در
جنگ بدر حضور داشته است؛ پس به طور قطع آیه «السابقون الاولون» شامل وی خواهد شد؛ اما همین شخص از کسانی است که در قضیه کشتن عثمان حضور داشت تا جایی که
مالک بن انس رئیس مالکیها به همین خاطر از آوردن اسم او در کتابش خودداری و به جای آن از لقبش استفاده میکند.
ابن عبد البر در
الاستیعاب مینویسد: فروة بن عمرو بن ودقة بن عبید بن عامر بن بیاضة البیاضی الانصاری شهد العقبة و شهد بدرا وما بعدها من المشاهد مع رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم). .. ولم یسمه
[
المالک
]
فی الموطا وکان ابن وضاح وابن مزین یقولان انما سکت مالک عن اسمه لانه کان ممن اعان علی قتل عثمان رضی الله عنه.
فروة بن عمرو در عقبه و جنگ بدر و دیگر جنگها با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضور داشت ... مالک اسم او را در
موطا نیاورده است،
ابن وضاح و
ابن مزین گفتهاند که مالک به خاطر این اسم او را نمیبرده چون از کسانی است که در کشتن عثمان شریک بوده است.
جَبَلَه بن عمرو انصاری، کسی که از دفن عثمان در قبرستان مسلمانان ممانعت کرد: جبلة بن عمرو انصاری ساعدی، صحابی بزرگ رسول خدا و از یاران
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در
صفین، از کسانی است که در قضیه کشتن عثمان و هجوم به خانه او نقش برجستهای دارد و از نخستین کسانی است که علنا بر ضد عثمان سخن گفت و مردم را علیه او شوراند. و نیز جبلة بن عمرو همان کسی است که از دفن عثمان در قبرستان مسلمانان جلوگیری و اجازه نداد که بر جنازه عثمان نماز خوانده شود.
طبق تعریفی که از
ابن تیمیه درباره «السابقون الاولون» گذشت و ابوالغادیه را که فقط در
حدیبیه حضور داشته، از «السابقون الاولون» به حساب آورد، این تعریف به طور قطع شامل جبلة بن عمرو نیز خواهد شد؛ چرا که او به اتفاق دانشمندان اهلسنت از کسانی است که در
جنگ احد و دیگر جنگهای زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضور داشته است.
ابن عبد البر قرطبی، او را از فاضلان و فقیهان صحابه میداند: جبلة بن عمرو الانصاری الساعدی ویقال هو اخو ابی مسعود الانصاری وفی ذلک نظر یعد فی اهل المدینة روی عنه سلیمان بن یسار وثابت بن عبید قال سلیمان بن یسار کان جبلة بن عمرو فاضلا من فقهاء الصحابة وشهد جبلة بن عمرو صفین مع علی رضی الله عنه وسکن مصر.
جبلة بن عمرو انصاری، برخی گفتهاند که او برادر ابومسعود انصاری بوده که اینمطلب جای تردید دارد. او از اهالی
مدینه بهشمار میرود.
سلیمان بن یسار گفته که جبلة بن عمرو، فاضل و از فقیهان
صحابه بود که در رکاب علی (علیهالسّلام) در جنگ صفین حضور داشت و ساکن
مصر بوده است.
شمسالدین ذهبی او را از فاضلان اصحاب و از افرادی که در احد حضور داشته است، میداند: جبلة بن عمرو بن اوس بن عامر الانصاری الساعدی. وهم بعضهم وقال: هو اخو ابی مسعود البدری: فابو مسعود من بنی لحارث بن الخزرج. شهد احداً وغیرها، وشهد فتح مصر وصفین قال ابن عبد البر: کان فاضلاً من فقهاء الصحابة.
جبلة بن عمرو... برخی خیال کردهاند که او برادر عبدالله بن مسعد بوده و حال آن که ابومسعود از
بنی حارث از
قبیله خزرج است. او در جنگ احد و دیگر جنگها و نیز در
فتح مصر و جنگ صفین حضور داشته است. ابن عبد البر گفته است که او فاضل و از فقیهان صحابه بوده است.
ابن حجر عسقلانی تصریح میکند که او در جنگ احد حضور داشته و وی همان کسی است که از به خاک سپاری
عثمان در بقیع جلوگیری کرد: جبلة بن عمرو بن اوس بن عامر بن ثعلبة بن وقش بن ثعلبة بن طریف بن الخزرج بن ساعدة الساعدی الانصاری قال بن السکن شهد احدا قال وهو غیر اخی ابی مسعود لاختلاف النسبتین قلت هو کما قال وروی بن شبة فی اخبار المدینة من طریق عبد الرحمن بن ازهر انهم لما ارادوا دفن عثمان فانتهوا الی البقیع فمنعهم من دفنه جبلة بن عمرو الساعدی فانطلقوا الی حش کوکب ومعهم معبد بن معمر فدفنوه فیه.
جبلة بن عمرو...
ابن سکن گفته که او در جنگ احد حضور داشته است. او غیر از برادر ابومسعود است؛ چرا که نسب او غیر از نسب ابومسعود است. همان طور که
ابن شبه در
اخبار المدینه از طریق عبدالرحمن بن ازهر نقل کرده است، مردم قصد داشتند که عثمان را در بقیع دفن کنند؛ ولی جبلة بن عمرو انصاری از این کار جلوگیری کرده است؛ پس او را در «حش کوکب» (باغی خارج از بقیع) برده و در حالی که معبد بن معمر نیز با آنها بود، دفن کردند.
محمد بن حبیب بغدادی درباره ممانعت جبله از نماز خواندن بر جنازه عثمان و دفن عثمان مینویسد: فلما قتل عثمان بن عفان خرج به نفر من قریش لیلاً لیصلوا علیه ویدفنوه فاتاهم جبلة بن عمرو الساعدی فمنعهم الصلاة علیه.
زمانی که عثمان کشته شد، برخی از مردم قریش از خانه خارج شدند تا بر جنازه او نماز بخوانند و او را دفن کنند، جبلة بن عمرو ساعدی آمد و از خواندن نماز جلوگیری کرد.
نمیری در تاریخ المدینة مینویسد: فانتهوا به الی البقیع فمنعهم من دفنه جبلة بن عمرو الساعدی فانطلقوا الی حش کوکب ومعهم عائشة بنت عثمان معها مصباح فی حق فصلی علیه مسور بن مخرمة الزهری ثم حفروا له فلما دلوه صاحت بنته عائشة فلم یضعوا علی لحده لبنا وهالوا علیه التراب.
تشییع کنندگان به بقیع رسیدند؛ هنگامی که با ممانعت جبلة بن عمرو ساعدی مواجه شدند، به سوی «حش کوکب» رفتند؛ در حالی که عائشه دختر عثمان نیز با آنها بود و چراغی همراه داشتند که پوشانده شده بود تا کسی با خبر نشود، مسور بن مخرمة زهری بر او
نماز خواند، سپس قبری کندند، زمانی که میخواستند او را داخل قبر بگذارند، عائشه دختر عثمان صیحهای زد، آنها (به خاطر این که کسی نفهمد) بدون اینکه خشتی بر لحد او بگذارند، خاک روی بدنش ریختند.
شمسالدین سخاوی مینویسد:
جبلة بن عمرو بن اوس بن عامر بن ثعلبة بن وقش بن ثعلبة بن طریف بن الخزرج بن ساعدة الساعدی الانصاری شهدا احدا وروی ابن شبة فی اخبار المدینة من طریق عبد الرحمن بن ازهر انهم لما ارادوا دفن عثمان انتهوا الی البقیع فمنعهم جبلة هذا من دفنه فانطلقوا به الی حش کوکب ومعهم معبد بن عمرو فدفنوه به.
جبلة بن عمرو از نخستین کسانی است که جسورانه علیه عثمان موضع گرفت و سوگند یاد کرد که او را به قتل برساند.
بلاذری در
انساب الاشراف و
طبری،
ابن اثیر جزری و
ابن کثیر دمشقی سلفی در تاریخشان و
نویری در
نهایة الارب مینویسند: مر عثمان بن عفان علی جبلة بن عمرو الساعدی وهو علی باب داره وقد انکر الناس علیه ما انکروا فقال له: یا نعثل والله لاقتلنک ولاحملنک علی قلوصٍ جرباء ولاخرجنک الی حرة النار؛ ثم اتاه وهو علی المنبر فانزله وکان اول من اجترا علی عثمان وتجهمه بالمنطق الغلیظ، واتاه یوماً بجامعة فقال: والله لاطرحنها فی عنقک او لتترکن بطانتک هذه واطعمت الحارث بن الحکم السوق وفعلت وفعلت.
عثمان بن عفان از کنار جبلة بن عمرو که بر در خانهاش ایستاده بود عبور کرد، .... جبله گفت: ای نعثل (اشاره به مرد یهودی بد چهره و قد بلند) به خدا سوگند تو را میکشم و بر شتری جوان و دارای بیماری جرب (که پشمهای بدنش ریخته و سواری آن بسیار دردناک است) سوار خواهم کرد و تو را به آتش خواهم انداخت؛ سپس (در مسجد) نزد عثمان آمد و او را از منبر پایین کشید.
جبله نخستین کسی بود که علیه عثمان جرات یافت و به تندی با او صحبت کرد. روزی عبائی با خود آورده بود و به عثمان گفت: به خدا سوگند آن را در گردن تو خواهم انداخت یا این کسانی را که رازدار خویش قرار دادهای از خود دور میکنی؛ تو
حارث بن حکم (از بستگان عثمان) را مالک بازار کردهای و چنین و چنان کردهای.
ابن عساکر دمشقی درباره او مینویسد: فکان من اشد القوم علی عثمان صوتا جبلة بن عمرو الانصاری فقالت صفیة وصغوها مع عثمان من هذا الذی یرفع صوته علی امیرالمؤمنین فقالت عائشة هذا جبلة بن عمرو الانصاری فصاحت صفیة یا جبیلة اترفع صوتک علی امیرالمؤمنین فقالت عائشة وصغوها مع الملا الذین حصروا عثمان لم تصغرین اسمه ادعیه یا جبلة فان الله لم ینقصه ولم ینتقص اسمه.
از کسانی که بسیار بد با عثمان سخن میگفتند جبلة بن عمرو انصاری بود؛ روزی با صدای بلند او را مخاطب قرار داد،
صفیه که همراه عثمان بود گفت: چه کسی است که صدایش را چنین بر امیرالمومنین بلند کرده است؟ عائشه گفت: این جبلة بن عمرو انصاری است. صفیه فریاد کشید که ای جبیلة! (تصغیر جبله برای اهانت) آیا صدایت را برای امیرالمومنین بلند میکنی؟
عائشه که او را در جمع محاصره کنندگان عثمان دید، در پاسخ گفت: چرا نام جبله را تصغیر میکنی؟ او را به نام خودش جبله صدا بزن؛ خداوند او را کوچک نکرده است و اسم او نیز کوچک نشده است.
طبق تعریفی که
ابن تیمیه از «السابقون الاولون» داشت و درباره ابوالغادیه گذشت، آیه شامل افرادی که در
بیعت شجره حضور داشتهاند نیز میشود.
ابو الغادیة وکان ممن بایع تحت الشجرة وهم السابقون الاولون.
یکی از افرادی که در بیعت رضوان حضور داشته، عبدالرحمن بن عدیس است. وی در قضیه کشتن عثمان نقش اساسی داشته و گفتهاند که سرکرده اصلی لشکر مصر و قیام کنندگان علیه عثمان محسوب میشده است.
ابن عبد البر در
الاستیعاب مینویسد: عبد الرحمن بن عدیس البلوی مصری شهد الحدیبیة ذکر اسد ابن موسی عن ابن لهیعة عن یزید بن ابی حبیب قال کان عبد الرحمن بن عدیس البلوی ممن بایع تحت الشجرة رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) قال ابو عمر هو کان الامیر علی الجیش القادمین من مصر الی المدینة الذین حصروا عثمان وقتلوه.
عبدالرحمن بن عدیس کسی بود که با
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زیر درخت بیعت کرد و پرچمدار گروهی بود که خانه عثمان را محاصره کردند و وی را به قتل رساندند.
البته اینمطلب در آیه بیعت شجره به صورت مفصل بحث شده است که ما از تکرار آن خودداری میکنیم.
طلحة بن عبیدالله، جزء نخستین کسانی است که به
اسلام گروید؛ بنابراین تردیدی نیست که وی جزء «السابقون الاولون» بوده است؛ اما از طرف دیگر همین شخص از کسانی است که در قضیه کشتن عثمان نقش اساسی داشت و از کسانی بود که به اطراف و اکناف کشورهای اسلامی نامه نوشت و مردم را علیه عثمان شوراند. در زمان محاصره نیز از کسانی است که اجازه نمیداد به خانه عثمان آب برسانند؛ تا جایی که
مروان بن حکم در
جنگ جمل او را به انتقام کشتن عثمان با تیر زد و کشت.
عبدالرحمن بن عدیس، از
طلحه فرمان میگرفت: طبری در تاریخش مینویسد: حدثنی عبدالله بن عباس بن ابی ربیعة قال دخلت علی عثمان رضی الله عنه فتحدثت عنده ساعة فقال یا ابن عباس تعال فاخذ بیدی فاسمعنی کلام من علی باب عثمان فسمعنا کلاما منهم من یقول ما تنتظرون به ومنهم من یقول انظروا عسی ان یراجع فبینا انا وهو واقفان اذ مر طلحة بن عبید الله فوقف فقال این ابن عدیس فقیل هاهو ذا قال فجاءه ابن عدیس فناجاه بشئ ثم رجع ابن عدیس فقال لاصحابه لا تترکوا احدا یدخل علی هذا الرجل ولا یخرج من عنده. قال فقال لی عثمان هذا ما امر به طلحة بن عبید الله ثم قال عثمان اللهم اکفنی طلحة بن عبید الله فانه حمل علی هؤلاء والبهم والله انی لارجو ا ان یکون منها صفرا وان یسفک دمه انه انتهک منی ما لا یحل له سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یقول لا یحل دم امرئ مسلم الا فی احدی ثلاث رجل کفر بعد اسلامه فیقتل او رجل زنی بعد احصانه فیرجم او رجل قتل نفسا بغیر نفس ففیم اقتل قال ثم رجع عثمان قال ابن عباس فاردت ان اخرج فمنعونی حتی مر بی محمد بن ابی بکر فقال خلوه فخلونی.
عبدالله بن عباس بن ابوربیعه میگوید: نزد عثمان رفتم و ساعتی با وی گفتگو کردم، دستم را گرفت تا سخنان افرادی که بیرون خانه بودند بشنویم، بعضی میگفتند: منتظر چه هستیم؟ و برخی میگفتند: منتظر بمانیم شاید برگردد، در این میان طلحه بن عبیدالله آمد، گفت: ابن عدیس کجا است؟ گفتند: همینجا است، با وی آهسته سخنی در میان گذاشت، ابن عدیس به یارانش گفت: به هیچکس اجازه ورود و خروج به این خانه را ندهید.
عثمان به من گفت: این دستور طلحه بن عبیدالله است، سپس گفت: خدایا مرا از شر این مرد نجات ده، او مردم را بر اینکار وادار کرده است، امیدوارم به فقر و گرسنگی دچار و خونش ریخته شود، او میخواهد خونی بریزد که بر وی
حرام است، از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم، فرمود: ریختن خون مسلمان جایز نیست مگر در سه حالت: ۱. کسی که پس از مسلمان شدن
کافر شود؛ ۲. مردی که دارای همسر است،
زنا کند که باید
رجم شود؛ ۳. کسی که انسان بی گناهی را به قتل برساند. سپس عثمان گفت: گناه من چیست که قصد ریختن مرا دارند؟. ابن عباس میگوید: موقع خارج شدن از خانه عثمان نگذاشتند بیرون بروم و مانع شدند،
محمد بن ابوبکر دستور داد تا خارج شوم.
طلحه، اجازه نمیداد برای عثمان آب ببرند:
بلاذری در
انساب الاشراف مینویسد: حرس القوم عثمان ومنعوا من اجل ان یدخل علیه، واشار علیه بن العاص بان یُحرم ویلبی ویخرج فیاتی مکة فلا یُقدم علیه، فبلغهم قوله فقالوا: والله لئن خرج لا فارقناه حتی یحکم الله بیننا وبینه، واشتد علیه طلحة بن عبید الله فی الحصار، ومنع من اجل ان یدخل الیه الماء حتی غضب علیّ بن ابی طالب من ذلک، فادخلت علی روایا الماء.
نگهبانان از خانه عثمان محافظت و از ورود افراد جلوگیری میکردند،
ابن عاص پیشنهاد کرد تا
لباس احرام بپوشد و
لبیک گویان به طرف
مکه حرکت کند تا جانش حفظ شود، اینمطلب به گوش مخالفان رسید، گفتند: به خدا سوگند! اگر از خانهاش خارج شود او را رها نمیکنیم تا خدا بین ما و او حکم فرماید (کنایه از کشتن او است)،
طلحة بن عبیدالله محاصره را تنگتر کرد و از ورود آب هم به خانه عثمان جلوگیری کرد، علی (علیهالسّلام) از این قضیه ناراحت شد.
ابن قتیبه دینوری مینویسد: ثم اقبل الاشتر النخعی من الکوفة فی الف رجل واقبل ابن ابی حذیفة من مصر فی اربع مئة رجل فاقام اهل الکوفة واهل مصر بباب عثمان لیلا ونهارا وطلحة یحرض الفریقین جمیعا علی عثمان ثم ان طلحة قال لهم ان عثمان لا یبالی ما حصرتموه وهو یدخل الیه الطعام والشراب فامنعوه الماء ان یدخل علیه.
مالک اشتر نخعی با هزار نفر از
کوفه و
ابن ابی حذیفه از
مصر با چهار صد نفر وارد
مدینه شدند و خانه عثمان را محاصره کردند، طلحه دو گروه را علیه عثمان تحریک میکرد و میگفت: عثمان از محاصره شما ضرری نمیبیند، آب و غذا برایش میبرند، نگذارید آب به او برسد.
نامه نوشتن طلحه به مردم مصر: ابن قتیبه دینوری، نامه طلحه به اهالی مصر را اینگونه نقل میکند: بسم الله الرحمن الرحیم من المهاجرین الاولین وبقیة الشوری الی من بمصر من الصحابة والتابعین اما بعد ان تعالوا الینا وتدارکوا خلافة رسول الله قبل ان یسلبها اهلها فان کتاب الله قد بدل وسنة رسوله قد غیرت واحکام الخلیفتین قد بدلت فننشد الله من قرا کتابنا من بقیة اصحاب رسول الله والتابعین باحسان الا اقبل الینا واخذ الحق لنا واعطاناه فاقبلوا الینا ان کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر واقیموا الحق علی المنهاج الواضح الذی فارقتم علیه نبیکم وفارقکم علیه الخلفاء غلبنا علی حقنا واستولی علی فیئنا وحیل بیننا وبین امرنا وکانت الخلافة بعد نبینا خلافة نبوة ورحمة وهی الیوم ملک عضوض من غلب علی شیء آکله.
این نامه از طرف
مهاجران نخستین و باقی ماندههای از اهل شورا به
صحابه و
تابعین در
مصر است. نزد ما بیائید تا خلافت رسول خدا را پیش از آنکه به دست نااهلان بیافتد نجات دهید، کتاب خدا دگرگون شده و سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تغییر داده و روش دو خلیفه پیش را از بین بردهاند.
هرکس از باقی ماندگان اصحاب و تابعان که این نامه را میخواند، او را به خدا سوگند میدهیم، نزد ما بیاید تا حق را بگیریم، پس اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید به طرف ما حرکت کنید، تا حق را به همان راه روشنی که در زمان پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و خلفا را بر آن ترک گفتید بازگردانیم؛ چون اکنون حق را پایمال و بر
بیت المال مسلط شدهاند و خلافتی که پس از پیامبر ما خلافت نبوت و رحمت بود، اکنون به پادشاهی تبدیل شده است که هرکس هرچه بیابد میخورد.
ابن عبد البر در الاستعاب مینویسد: روی عبد الرحمن بن مهدی عن حماد بن زید عن یحیی بن سعید قال قال طلحة یوم الجمل ندمت ندامة الکسعی لما شریت رضا بنی جرم برغمی اللهم خذ منی لعثمان حتی یرضی.
طلحه در
جنگ جمل میگفت: پشیمان شدم از کاری که با آن رضایت بنو جرم را خریدم. بار خدایا! انتقام عثمان را از من بگیر.
محمد بن سعد در
الطبقات الکبری مینویسد: ان مروان بن الحکم رمی طلحة یوم الجمل، وهو واقف الی جنب عائشة بسهم فاصاب ساقه، ثم قال: والله لا اطلب قاتل عثمان بعدک ابدا، فقال طلحة لمولی له: ابغنی مکانا. قال: لا اقدر علیه. قال: هذا والله سهم ارسله الله، اللهم خذ لعثمان حتی یرضی، ثم وسد حجرا فمات.
مروان بن حکم در جنگ جمل طلحه را که در کنار
عائشه ایستاده بود هدف تیر قرار داد، تیر بر ساق پایش نشست، گفت: به خدا سوگند پس از این دنبال قاتل عثمان نمیگردم، طلحه به غلامش گفت: مرا به مکان امنی برسان، گفت: این تیری بود که خدا آن را فرستاده است، خدایا! انتقام عثمان را از من بگیر تا راضی شود، سپس سنگی زیر سرش گذاشت و از دنیا رفت.
بلاذری در انساب الاشراف مینویسد: قال مروان یوم الجمل: لا اطلب بثاری بعد الیوم، فرمی طلحة بسهم فاصاب رکبته فکان الدم یسیل فاذا امسکوا رکبته انتفخت فقال: دعوه فانما هو سهم ارسله الله، اللهم خذ لعثمان منی الیوم حتی ترضی.
مروان روز جنگ جمل گفت: پس از این دنبال خونخواهی نخواهم رفت، تیری به طرف طلحه انداخت که بر زانویش نشست، خون سرازیر شد، زانویش را بستند خون فواره زد، طلحه گفت: رهایم کنید، این تیری است که خدا انداخته است، بار خدایا! انتقام عثمان را از من بگیر تا از من خشنود شوی.
ودر ادامه مینویسد: وکان طلحة شدیداً علی عثمان فلما کان یوم الجمل قال: انا داهنا فی امر عثمان فلا نجد الیوم شیئاً افضل من ان نبذل له دماءنا اللهم خذ لعثمان منی حتی یرضی.
طلحه علیه عثمان شدیداً موضعگیری کرده بود؛ اما در جنگ جمل گفت: درباره عثمان کوتاهی و سهلانگاری کردیم، امروز چیزی را مهمتر از این نمیبنیم تا خونمان را فدای او کنیم، سپس گفت: خداوندا! انتقام عثمان را از ما بگیر تا راضی شود.
ذهبی نیز در
سیر اعلام النبلاء عین مطلب پیش را آورده و مینویسد: قال ابن سعد اخبرنی من سمع اسماعیل بن ابی خالد عن حکیم بن جابر قال قال طلحة انا داهنا فی امر عثمان فلا نجد الیوم امثل من ان نبذل دماءنا فیه اللهم خذ لعثمان منی الیوم حتی ترضی.
از
حکیم بن جبیر روایت شده است که گفت: ما درباره کشتن عثمان سستی کردیم؛ امروز بهترین کار آن است که خون خویش را برای عثمان فدا کنیم؛ خدایا آنقدر از من امروز برای عثمان خون بگیر تا از من راضی شوی.
امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، طلحه را در کشته شدن عثمان مقصر میدانست:
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در
نهج البلاغه میفرماید: وَاللَّهِ مَا اسْتَعْجَلَ مُتَجَرِّداً لِلطَّلَبِ بِدَمِ عُثْمَانَ اِلَّا خَوْفاً مِنْ اَنْ یُطَالَبَ بِدَمِهِ، لاَنَّهُ مَظِنَّتُهُ، وَلَمْ یَکُنْ فِی الْقَوْمِ اَحْرَصُ عَلَیْهِ مِنْهُ، فَاَرَادَ اَنْ یُغَالِطَ بِمَا اَجْلَبَ فیهِ، لِیَلْتَبِسَ الاَمْرُ، وَیَقَعَ الشَّکُّ.
سوگند به خدا، آن مرد (طلحه) با کوشش جدّی به بهانه خونخواهی عثمان عجله برای سفر به
بصره ننموده است مگر بهجهت اینکه خون عثمان را از او مطالبه نکنند؛ زیرا او بود که در قضیه کشتن عثمان مورد ظنّ بود و در میان حمله کنندگان برای قتل عثمان حریصتر از وی کسی نبود. طلحه با این دسیسه بازیها
[
و فریاد وا عثمانا
]
و حرکت سریع به بصره به بهانه مطالبه خون عثمان، میخواهد برای مشتبه ساختن
[
مردم ناآگاه
]
درباره حادثهای که خودگرداننده
[
یا از گردانندگان
]
آن بوده است مغالطه راه بیاندازد و مردم را دچار شک و تردید بسازد.
ابن ابی شیبه در
المصنف،
ابن عبدالبر در
الاستیعاب و
ابن حجر در
تهذیب التهذیب مینویسند: حدثنا وَکِیعٌ عن اسْمَاعِیلَ عن قَیْسٍ قال کان مَرْوَانُ مع طَلْحَةَ یوم الْجَمَلِ قال فلما اشْتَبَکَتْ الْحَرْبُ قال مَرْوَانُ َلاَ اَطْلُبُ بِثَاْرِی بَعْدَ الْیَوْمِ قال ثُمَّ رَمَاهُ بِسَهْمٍ فَاَصَابَ رُکْبَتَهُ فما رَقَاَ الدَّمُ حتی مَاتَ قال وقال طَلْحَةُ دَعَوْهُ فَاِنَّمَا هو سَهْمٌ اَرْسَلَهُ اللَّهُ.
مروان در
جنگ صفین با طلحه بود، هنگامی که جنگ آغاز شد، مروان گفت: از امروز خونخواهی نخواهم کرد، سپس تیری به طرف طلحه انداخت که بر زانویش نشست، طلحه گفت: رهایم کنید این تیری است که خدا انداخته است، خون از زانویش جاری بود تا مرد.
بررسی سند روایت: وکیع بن الجراح: ثقة حافظ عابد من کبار التاسعة.
اسماعیل بن ابوخالد: ثقة ثبت من الرابعة مات سنة ست واربعین.
قیس بن ابوحازم: ثقة من الثانیة مخضرم ویقال له رؤیة.
ابن عبد البر در الاستیعاب مینویسد: وان الذی رماه مروان بن الحکم بسهم فقتله فقال لا اطلب بثاری بعد الیوم وذلک ان طلحة فیما زعموا کان ممن حاصر عثمان واستبد علیه ولا یختلف العلماء الثقات فی ان مروان قتل طلحة یومئذ وکان فی حزبه.
.
مروان طلحه را هدف تیر قرار داد و کشت، طلحه گفت: پس از امروز آرزوی خونخواهی ندارم؛ چون طلحه از کسانی بود که خانه عثمان را محاصره کرد و بر وی سخت گرفته بود. دانشمندان مورد اعتماد در اینکه طلحه به وسیله مروان که هم حزبی بود، کشته شده، اختلافی ندارند.
ابن حجر در
فتح الباری مینویسد: وقتل طلحة یوم الجمل سنة ست وثلاثین رمی بسهم جاء من طرق کثیرة ان مروان بن الحکم رماه فاصاب رکبته فلم یزل ینزف الدم منها حتی مات.
طلحه در سال ۳۶ کشته شد، قاتل او هم
مروان بن حکم بود که بر اثر تیر او و خونریزی مرد.
ذهبی در
سیر اعلام النبلاء مینویسد: وکیع حدثنا اسماعیل بن ابی خالد عن قیس قال رایت مروان بن الحکم حین رمی طلحة یومئذ بسهم فوقع فی رکبته فما زال ینسح حتی مات رواه جماعة عنه ولفظ عبد الحمید بن صالح عنه هذا اعان علی عثمان ولا اطلب بثاری بعد الیوم.
مروان بن حکم را هنگامی که به سوی طلحه تیر انداخت دیدم؛ تیر به زانوی طلحه خورد و آنقدر خون از آن جاری شد تا مرد. در نقلی چنین آمده است: (مروان گفت: (این کسی است که بر ضد عثمان مردم را یاری کرده بود؛ (من انتقام عثمان را گرفتم) و پس از امروز دیگر در پی خون عثمان نخواهم بود.
مروان به پسر عثمان: برخی از قاتلان پدرت را مجازات کردم:
ابن اثیر جزری در
اسد الغابه مینویسد: وکان سَبَبُ قَتْلِ طَلْحَةَ ان مروان بن الحکم رماه بسهم فی رکبته، فجعلوا اذا امسکوا فَمَ الجرح انتفخت رجله، واذا ترکه جری، فقال: دعوه فانما هو سهم ارسله الله تعالی، فمات منه. وقال مروان: لا اطلب بثاْری بعد الیوم، والتفت الی ابان بن عثمان، فقال: قد کفیتک بعض قتلة ابیک.
علت کشته شدن طلحه این بود که مروان بن حکم تیری بر زانویش زد، هنگامی که زخم را میبستند پایش ورم میکرد واگر رها میکردند خون سرازیر میشد، گفت: رهایم کنید این تیری است که خدا فرستاده است، طلحه بر اثر همان زخم از دنیا رفت. و میگفت: از این پس امید خونخواهی ندارم، مروان به ابان بن عثمان گفت: انتقام بعضی از قاتلان پدرت را گرفتم.
ابن عبد البر در الاستیعاب مینویسد: رمی مروان طلحة بسهم ثم التفت الی ابان بن عثمان فقال قد کفیناک بعض قتلة ابیک.
مروان به سوی طلحه تیر انداخته و سپس به ابان فرزند عثمان گفت: من تو را از شر بعضی از قاتلین پدرت راحت نمودم.
سودان، عثمان را به درخواست طلحه کشت: عن سعید بن عبدالرحمن بن ابزی عن ابیه قال رایت الیوم الذی دخل فیه علی عثمان فدخلوا من دار عمرو بن حزم خوخة هناک حتی دخلوا الدار فناوشوهم شیئا من مناوشة ودخلوا فوالله ما نسینا ان خرج سودان بن حمران فاسمعه یقول این طلحة بن عبید الله قد قتلنا ابن عفان.
سعید بن عبدالرحمن بن ابزی از پدرش عبدالرحمن نقل کرده است که گفت: شاهد ورود افراد به خانه عثمان از در کوچکی از خانه عمرو بن حزم بودم، به خدا سوگند فراموش نمیکنم که سودان بن حمران بیرون آمد و گفت: طلحه کجا است؟ (او را با خبر کنید که) پسر عفان را کشتیم.
یکی از افرادی که در تحریک مردم علیه عثمان و کشتن وی نقش اساسی داشت،
عائشه بود. پس از آنکه عثمان سهمیه عائشه را از
بیت المال کم کرد، روزی نبود مگر اینکه عائشه علیه او شعار میداد و بدعتهای او را برای مردم بازگو میکرد. و از آن جایی که او همسر
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و مردم به خاطر آن حضرت احترام ویژهای برای همسرانش قائل بودند، سخنان عائشه تاثیر بسزائی در تحریک مردم داشت و همین باعث شد که مردم از اطراف و اکناف کشور اسلامی جمع شوند و عثمان را به قتل برسانند.
فخر رازی، از برجستهترین مفسران اهلسنت در اینباره مینویسد: الحکایة الثانیة ان عثمان رضی الله عنه اخر عن عائشة رضی الله عنها بعض ارزاقها فغضبت ثم قالت یا عثمان اکلت امانتک وضیعت الرعیة وسلطت علیهم الاشرار من اهل بیتک والله لولا الصلوات الخمس لمشی الیک اقوام ذوو بصائر یذبحونک کما یذبح الجمل. فقال عثمان رضی الله عنه: (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَاَةَ نُوحٍ وَامْرَاَةَ لُوطٍ الآیة.
» فکانت عائشة رضی الله عنها تحرض علیه جهدها وطاقتها وتقول: ایّها الناس هذا قمیص رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) لم یبل وقد بلیت سنّته اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا....
عثمان در ارسال بعضی از ما یحتاج عائشه کوتاهی کرد، به همینجهت ناراحت شد و به عثمان گفت: آنچه نزد تو امانت بود خوردی، امت را تحقیر کردی، افراد بد خاندانت را بر آنان مسلط کردی، به خدا سوگند! اگر نمازهای پنجگانه نبود گروههایی از مردم آگاه بر تو هجوم میآوردند و تو را همانند شتر ذبح میکردند.
عثمان به آیهای از
قرآن که در آن از دو تن از همسران پیامبران یعنی
همسر نوح و
لوط به بدی یاد شده است استشهاد میکند: خدا برای افرادی که کفر ورزیدهاند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده است. عائشه با تمام توان و قدرتش مردم را علیه عثمان تحریک میکرد و میگفت: ای مردم این پیراهن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که هنوز کهنه نشده است؛ ولی سنت او را از بین بردند، بکشید نعثل را (اسم مردی از یهودیان مصر که ریش بلندی داشت وبه حماقت معروف بود)، خدا او را بکشد.
عائشه، فرمان قتل عثمان را صادر کرد:
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) در نامهای به عائشه مینویسد: وانت یا عائشة فانّک خرجت من بیتک عاصیة للّه ولرسوله تطلبین امراً کان عنک موضوعا، ثم تزعمین انک تریدین الاصلاح بین المسلمین، فخبرینی ما للنساء وقود الجیوش والبروز للرجال، والوقوع بین اهل القبلة وسفک الدماء المحرمة؟ ثم انک طلبت علی زعمک دم عثمان، وما انت وذاک؟ عثمان رجل من بنی امیة وانت من تیم، ثم بالامس تقولین فی ملا من اصحاب رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): اقتلوا نعثلا قتله اللّه فقد کفر، ثم تطلبین الیوم بدمه؟ فاتقی اللّه وارجعی الی بیتک، واسبلی علیک سترک، والسلام.
و تو ای عائشه با خارج شدن از خانهات نافرمانی خدا و رسول کردهای، در پی کاری هستی که از تو برداشته شده است، سپس میگوئی قصد اصلاح بین مسلمانان را داری، به من بگو، زنان را با فرماندهی لشکر و خودنمایی در برابر مردان، و ایجاد اختلاف بین اهل قبله و خونریزی چه کار؟ به گمانت تو در طلب خون عثمان هستی؟ عثمان از
بنو امیه است و تو از
قبیله تیم، دیروز در جمع یاران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فریاد میزدی بکشید نعثل را، خدا او را بکشد، او کافر است، و امروز به خونخواهی وی برخواستهای؟ از خدا بترس و به خانهات برگرد و پرده خانهات را بیاویز.
ابن قتیبه دینوری مینویسد: قال وذکروا ان عائشة لما اتاها انه بویع لعلی وکانت خارجة عن المدینة فقیل لها قتل عثمان وبایع الناس علیا فقالت ما کنت ابالی ان تقع السماء علی الارض قتل والله مظلوما وانا طالبة بدمه فقال لها عبید ان اول من طعن علیه واطمع الناس فیه لانت ولقد قلت اقتلوا نعثلا فقد کفر فقالت عائشة قد والله قلت وقال الناس وآخر قولی خیر من اوله فقال عبید
عذر والله ضعیف یاام المؤمنین ثم قال:
منک البداء ومنک الغیر ومنک الریاح ومنک المطر
وانت امرت بقتل الامام وقلت لنا انه قد فجر
فهبنا اطعناک فی قتله وقاتله عندنا من امر
قال فلما اتی عائشة خبر اهل الشام انهم ردوا بیعة علی وابوا ان یبایعوه امرت فعمل لها هودج من حدید وجعل فیه موضع عینیها ثم خرجت ومعها الزبیر وطلحة وعبدالله بن الزبیر و محمد بن طلحة.
نقل شده است، عائشه بیرون
شهر مدینه بود، به وی خبر دادند، عثمان کشته شد و مردم با
علی (علیهالسّلام) بیعت کردهاند، گفت: دور نمیبینم که
آسمان بر
زمین خراب شود، به خدا عثمان مظلوم کشته شد، من به خونخواهی او قیام خواهم کرد، عبید در پاسخش گفت: تو نخستین کسی بودی که بدخواه او بودی و مردم را علیه او تحریک کردی، تو بودی که گفتی: بکشید نعثل را، او کافر شده است. عائشه گفت: آری، به خدا گفتم، و مردم نیز گفتند؛ ولی رای اخیر من بهتر از اولی است. عبید گفت: این
عذر و بهانهات سست و ضعیف است، سپس به این شعر تمثل جست و گفت:
تو از رای و نظرت بازگشتی، طوفان بر پا کردی و همه جا را آب فرا گرفت، تو خودت فرمان کشتن خلیفه را به دلیل کفرش صادر کردی و ما از تو اطاعت کردیم، پس قاتل او کسی است که فرمان قتل را صادر کرد.
پس از رسیدن خبر تمرد شامیان از بیعت با علی (علیهالسّلام)، عائشه دستور داد هودجی از آهن ساخته شود و سوراخهایی در آن قرار دهند تا بیرون را به تواند ببیند، سپس در حالی که
زبیر و
طلحه و
عبدالله بن زبیر و
محمد بن طلحه او را همراهی میکردند از شهر مدینه بیرون آمد (فاجعه
جنگ جمل).
نقش عائشه در قتل و کشته شدن عثمان آن قدر مشهور و قطعی است تا جایی که حتی وارد فرهنگها و لغت نامهها نیز شده است.
ابن اثیر جزری مینویسد: نعثل (ه) فی مقتل عثمان لا یمنعنک مکان ابن سلام ان تسب نعثلا کان اعداء عثمان یسمونه نعثلا تشبیها برجل من مصر کان طویل اللحیة اسمه نعثل وقیل النعثل الشیخ الاحمق وذکر الضباع ومنه حدیث عائشة اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا تعنی عثمان وهذا کان منها لما غاضبته وذهبت الی مکة.
دشمنان عثمان به او نعثل میگفتند، یعنی در حقیقت او را به شخصی به همین نام که از مردم مصر و دارای ریش بلندی بود تشبیه میکردند، گفته شده است نعثل به معنای پیرمرد احمق است، و عائشه هم که گفت: بکشید نعثل را، همین را اراده کرده است. چون این سخن را زمانی گفت که عثمان عائشه را ناراحت کرد تا از شدت ناراحتی به
مکه رفت.
ابن منظور در
لسان العرب میگوید: نعثل: رجل من اهل مصر کان طویل اللحیة، قیل: انه کان یشبه عثمان، رضی الله عنه هذا قول ابی عبید، وشاتمو عثمان، رضی الله عنه، یسمونه نعثلا. وفی حدیث عثمان: انه کان یخطب ذات یوم فقام رجل فنال منه، فوذاه ابن سلام فاتذا، فقال له رجل: لا یمنعنک مکان ابن سلام ان تسب نعثلا فانه من شیعته، وکان اعداء عثمان یسمونه نعثلا تشبیها بالرجل المصری المذکور آنفا. وفی حدیث عائشة: اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا تعنی عثمان، وکان هذا منها لما غاضبته وذهبت الی مکة، وکان عثمان اذ نیل منه وعیب شبه بهذا الرجل المصری لطول لحیته ولم یکونوا یجدون فیه عیبا غیر هذا.
نعثل نام مردی از مصریان است که ریشی بلند داشت، و گفته شده است شبیه عثمان بود. و با این اسم در حقیقت او را سرزنش میکردند، روزی مشغول سخنرانی بود که مردی سخنش را قطع کرد و به او بد گفت،
ابن سلام با آن مرد مقابله کرد، شخص دیگری به آن مرد گفت: ابن سلام از دوستان و پیروان عثمان است و این باعث نشود که به عثمان ناسزا نگوئی، دشمنان عثمان، او را به همان مرد مصری تشبیه کرده و میگفتند: نعثل. و در سخنی از عائشه نقل شده است که گفت: بکشید نعثل را، خدا نعثل را بکشد، و این زمانی بود که عثمان عائشه را ناراحت کرده بود که به مکه هجرت کرد. و هرکس از عثمان ناراحت بود و میخواست او را سرزنش کند، به جهت ریش بلندش به او نعثل میگفت؛ چون عیب دیگری در او نمیدیدند.
یکی از موارد تحریکات عائشه علیه عثمان موضعگیری در دفاع از
عمار است. بلاذری در انساب الاشراف مینویسد: وبلغ عائشة ما صنع بعمار فغضبت واخرجت شعراً من شعر رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) وثوباً من ثیابه ونعلاً من نعاله ثم قالت: ما اسرع ما ترکتم سنة نبیکم وهذا شعره وثوبه ونعله ولم یبل بعد، فغضب عثمان غضباً شدیداً حتی ما دری ما یقول، فالتج المسجد وقال الناس سبحان الله سبحان الله.
خبر اذیت و آزار عمار به عائشه رسید، ناراحت شد، موئی از موهای پیامبر و لباسی از لباسها و نعلینی از نعلینهای آن حضرت را بیرون آورد و گفت: چه زود سنت پیامبرتان را رها کردید، این موی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و این پیراهن او و این هم نعلین او است که کهنه نشده است. عثمان از این حرکت عائشه سخت ناراحت شد و نمیدانست چه بگوید، مسجد شلوغ شد، و مردم میگفتند: سبحان الله، سبحان الله.
در قضیه شرابخواری
ولید بن عقبه، هنگامی که عثمان از زدن
حدّ بر او خودداری کرد، عائشه فریاد برآورد که عثمان حدود الهی را ترک و شاهدان قضیه را تهدید کرده است. قال ابو اسحاق: واخبرنی مسروق انه حین صلی لم یرم حتی قاء، فخرج فی امره الی عثمان اربعة نفر: ابو زینب وجندب بن زهیر وابو حبیبة الغفاری والصعب بن جثامة، فاخبروا عثمان خبره، فقال عبد الرحمن بن عوف: ما له اجُنَّ قالوا: لا، ولکنه سکر، قال: فاوعدهم عثمان وتهددهم وقال لجندب: انت رایت اخی یشرب الخمر؟ قال: معاذ الله، ولکنی اشهد انی رایته سکران یقلسها من جوفه وانی اخذت خاتمه من یده وهو سکران لا یعقل؛ قال ابو اسحاق: فاتی الشهود عائشة فاخبروها بما جری بینهم وبین عثمان وان عثمان زبرهم، فنادت عائشة: ان عثمان ابطل الحدود وتوعد الشهود.
از مسروق نقل است که گفت: (ولید بن عقبه) در بین
نماز استفراغ کرد، چهار نفر به نامهای: ابوزینب، جندب بن زهره، ابوحبیبه غفاری و صعب بن جثامه، نزد عثمان رفتند تا گزارش دهند،
عبدالرحمن بن عوف گفت: دیوانه شده است؟ گفتند: نه؛ بلکه مست است، مسروق میگوید: عثمان آن چهار نفر را تهدید کرد، و به جندب گفت: تو دیدی برادرم شراب بنوشد؟ گفت: به خدا پناه میبرم، من او را مست دیدم که چیزی را از دهانش بیرون میریزد، انگشترش را از دستش بیرون آوردم نفهمید؛ چون مست ولایعقل بود.
ابواسحاق میگوید: شاهدان نزد عائشه رفته و از آنچه بین آنان و عثمان اتفاق افتاده بود و از نهی و منع آنان از گزارش چنین خبری، وی را باخبر کردند، ناگهان عائشه فریاد زد: عثمان حدود را باطل، و شاهدان جرم را تهدید کرده است.
ابوالفداء در تاریخش مینویسد: وکانت عائشة تنکر علی عثمان مع من ینکر علیه، وکانت تخرج قمیص رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) وشعره وتقول: هذا قمیصه وشعره لم یبل، وقد بلی دینه.
عائشه با مخالفان عثمان همراهی میکرد، پیراهن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و موی آن حضرت را بیرون میآورد و میگفت: این پیراهن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و این هم موی او است که هنوز کهنه نشده است؛ ولی دینش کهنه و فراموش شده است.
ابن ابی الحدید معتزلی مفسر و شارح
نهج البلاغه مینویسد: قال کل من صنف فی السیر والاخبار: ان عائشة کانت من اشد الناس علی عثمان؛ حتی انها اخرجت ثوباً من ثیاب رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم)، فنصبته فی منزلها، وکانت تقول للداخلین الیها: هذا ثواب رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) لم یبل، وعثمان قد ابلی سنته.
هر کس که در تاریخ و سیره کتابی نوشته است اینمطلب را نیز نقل کرده است که: عائشه از سرسختترین دشمنان عثمان بود، تا آنجا که حتی پیراهنی از لباسهای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بیرون آورد و در خانهاش آویزان کرد و هرکس وارد میشد میگفت: این لباس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که هنوز کهنه نشده است ولی عثمان سنت او را به فراموشی سپرده است.
خارج شدن عائشه از خانهاش و حضور در جنگ علیه کسی که مانند دیگر خلفای پیشین (بنا به عقیده اهلسنت) با رای و بیعت مردم بر مسند خلافت نشسته بود از حوادث فراموش نشدنی تاریخ اسلام است، که حتی نویسندگانی که با عنایت خاص حوادث را جهتدار نوشته و یا تغییر دادهاند نتوانستهاند از نقل آن بگذرند.
ابن عبد ربّه اندلسی در
عقد الفرید مینویسد: دخل المغیرة بن شعبة علی عائشة فقالت یا ابا عبدالله لو رایتنی یوم الجمل قد نفذت النصال هودجی حتی وصل بعضها الی جلدی قال لها المغیرة وددت والله ان بعضها کان قتلک قالت یرحمک الله ولم تقول هذا قال لعلها تکون کفارة فی سعیک علی عثمان.
مغیرة بن شعبه نزد عائشه رفت، گفت: ای مغیره! چه میشد اگر روز جمل مرا میدیدی که چگونه تیرها و نیزهها بر هودجم افکنده میشد، بعضی به بدنم نیز میرسید. مغیره در پاسخش گفت: به خدا سوگند دوست داشتم که با همان تیرها به قتل میرسیدی. عائشه گفت: خدا تو را رحمت کند، چرا اینگونه سخن میگوئی؟ گفت: شاید کفاره تلاشت در کشته شدن عثمان میشد.
از جمله احادیثی که بنای عدالت همه صحابه را سست و فرو میریزد و بهشتی بودن آنان را زیر سؤال میبرد حدیث معروف حوض است که در منابع معتبر روائی اهلسنت نقل شده است.
محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد: حَدَّثَنِی اِبْرَاهِیمُ بْنُ الْمُنْذِرِ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُلَیْح، حَدَّثَنَا اَبِی قَالَ، حَدَّثَنِی هِلاَلٌ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ یَسَار، عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ، عَنِ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) قَالَ " بَیْنَا اَنَا قَائِمٌ اِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّی اِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَیْنِی وَبَیْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ. فَقُلْتُ اَیْنَ قَالَ اِلَی النَّارِ وَاللَّهِ. قُلْتُ وَمَا شَاْنُهُمْ قَالَ اِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَکَ عَلَی اَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَی. ثُمَّ اِذَا زُمْرَةٌ حَتَّی اِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَیْنِی وَبَیْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ. قُلْتُ اَیْنَ قَالَ اِلَی النَّارِ وَاللَّهِ. قُلْتُ مَا شَاْنُهُمْ قَالَ اِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَکَ عَلَی اَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَی. فَلاَ اُرَاهُ یَخْلُصُ مِنْهُمْ اِلاَّ مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ ".
پس از تو (صحابه)
مرتد شدند و به عقب برگشتند. پیغمبر فرمود: من نمیبینم که از آنان کسی رهایی یابد مگر تعداد اندک و انگشت شمار.
ابن کثیر دمشقی سلفی در
البدایة و النهایة به نقل از عائشه مینویسد: لما قبض رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) ارتدت العرب قاطبة واشرابت النفاق.
پیامبر که از دنیا رفت همه اعراب مرتد شدند و نفاق همهجا را فرا گرفت.
طبق این دو روایت، جز عدهای انگشت شمار از صحابه، بقیه مرتد شدند؛ چه آنها که جزء السابقون الاولون بودهاند و چه آنها که بعد ا
اسلام آوردند.
در این آیه کریمه خداوند متعال مسلمانان را به سه دسته تقسیم کرده است: ۱. پیشی گیرندگان
مهاجر؛ ۲. پیشی گیرندگانی از
انصار؛ ۳. افرادی که از کارهای نیک آنها پیروی کنند.
اما از آن جایی که خلیفه دوم قائل به برتری
قبیله قریش بر تمام قبائل بود و از طرفی پذیرفتن اینکه
قرآن کریم از قبیله دیگری تمجید کرده باشد، برای او بسیار سخت بود، تصمیم گرفت در آن تصرف کند. طبق آنچه که دانشمندان اهلسنت نوشتهاند، جناب خلیفه با حذف «واو» از جمله «والذین اتبعوهم» و صفت قرار دادن آن برای «المهاجرین»، آیه را اینگونه تلاوت میکرده است: والسابقون الاولون من المهاجرین والانصار الذین اتبعوهم باحسان.
حذف «واو» توسط خلیفه چند نتیجه داشت:
الف: آیه شامل دو دسته از مسلمانان میشود: ۱. پیشی گیرندگان مهاجر؛ ۲. انصاری که از مهاجرین پیروی میکنند!، و قسم سومی وجود ندارد.
ب: انصار اصالتاً فضیلتی ندارند و اگر فضیلتی هم باشد به خاطر پیروی آنها از مهاجرین است.
ج: رضایت از مهاجرین بدون قید و شرط (لا بشرط) است؛ ولی رضایت از انصار به شرط پیروی از اعمال نیک مهاجرین است (بشرط شیء) و
تابعین (بقیه مسلمانان) هیچ بهرهای از این آیه نمیبرند (بشرط لا).
در حقیقت با این
تحریف کوچک، میخواست به انصار بفهماند که بر شما واجب است که از مهاجرین پیروی کنید!. در این صورت معنای آیه این میشود که خداوند از مهاجرین و افرادی که از مهاجرین پیروی میکنند، راضی است و آنان را به بهشت برین خواهد برد.
قاسم بن سلام در فضائل القرآن مینویسد: حدثنا حجاج، عنهارون، قال: اخبرنی حبیب بن الشهید، وعمرو بن عامر الانصاری، اَنَّ عُمَرَ بنَ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَرَاَ: وَالسَّابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِینَ وَالاَنْصَارُ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسَانٍ، فَرَفَعَ الاَنْصَارَ وَلَمْ یُلْحِقِ الْوَاوَ فی الَّذِینَ، فَقَالَ لَهُ زَیْدُ بنُ ثَابِتٍ: وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسَانٍ، فَقَالَ عُمَرُ: الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسَانٍ، فَقَالَ زَیْدٌ: اَمِیرُ المُؤْمِنِینَ اَعْلَمُ، فَقَالَ عُمَرُ: ائْتُونِی بِاُبَی بنِ کَعْبٍ، فَسَاَلَهُ عَنْ ذالِکَ؟ فَقَالَ اُبِیٌّ: وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسَانٍ فَقَالَ عُمَرُ: نَعَمْ اِذَنْ، فَنَعَمْ اِذَنْ، نُتَابِعُ اُبَیَّاً.
عمر آیه را بهگونهای تلاوت کرد که بین (الانصار) و (الذین) از حرف واو استفاده نکرد و آن را حذف کرد،
زید بن ثابت گفت: الذین را با واو باید خواند، دو مرتبه عمر بدون واو خواند، زید عقبنشینی کرد و گفت: گویا خلیفه بهتر میداند، عمر دستور داد تا
ابی بن کعب را حاضر کنند، هنگامی که آمد از وی پرسید پاسخ داد: (والذین اتبعوهم) یعنی واو عطف دارد، عمر قبول کرد و گفت: از ابی پیروی میکنیم و این جمله را دو بار تکرار کرد.
بررسی سند روایت:
القاسم بن سلام از راویان
بخاری و
مسلم: الامام المشهور ثقة فاضل مصنف.
پیشوای مشهور، مورد اعتماد، دانشمند و صاحب آثار است.
حجاج بن محمد الاعور: از راویان بخاری، ابوداوود و ترمذی: الحافظ... وقال ابو داود: بلغنی ان ابن معین کتب عنه نحوا من خمسین الف حدیث.
ابن معین از وی پنجاه هزار حدیث نوشته است.
هارون بن موسی الازدی: از راویان بخاری، مسلم و... صدوق علامة نبیل.
راستگو، دارای دانش فراوان است.
حبیب بن الشهید الازدی: از راویان بخاری، مسلم و... ثقة ثبت من الخامسة.
مورد اعتماد و از طبقه پنجم راویان است.
عمرو بن عامر الانصاری الکوفی: از راویان بخاری، مسلم و .... ثقة من الخامسة.
مورد اعتماد و از طبقه پنجم راویان است.
ممکن است کسی بگوید که عمرو بن عامر، فقط از
انس بن مالک روایت نقل کرده است و از عمر نمیتواند نقل کند. پاسخ این است که همین شخص در زمان خلافت
ابوبکر نیز بوده است.
ابن حجر عسقلانی درباره او مینویسد:عمرو بن عامر الانصاری ذکر وثیمة انه ممن شهد الیمامة فی خلافة ابی بکر وانشد له مرثیة فی ثابت بن قیس بن شماس الانصاری.
عمرو بن عامر در دوران خلافت ابوبکر شاهد حادثه و
جنگ یمامه بود و مرثیهای هم درباره
ثابت بن قیس انصاری سروده است.
متقی هندی پس از نقل روایتی در همین زمینه میگوید: قال الحافظ ابن حجر فی الاطراف صورته مرسل قلت له طریق آخر عن محمد بن کعب القرظی مثله اخرجه ابن جریر وابو الشیخ وآخر عن عمرو بن عامر الانصاری نحوه اخرجه ابو عبید فی فضائله وسنید وابن جریر وابن المنذر وابن مردویه هکذا صححه ک.
فخر رازی در
تفسیر کبیر مینویسد: المسالة الثالثة: روی ان عمر بن الخطاب رضی الله عنه کان یقرا) وَالسَّابِقُونَ الاْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالانْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِاِحْسَانٍ (فکان یعطف قوله: ) الانصار (علی قوله: ) رَّحِیمٌ وَالسَّابِقُونَ (وکان یحذف الواو من قوله: ) وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِاِحْسَانٍ (ویجعله وصفاً للانصار... والتفاوت ان علی قراءة عمر، یکون التعظیم الحاصل من قوله: ) وَالسَّابِقُونَ الاْوَّلُونَ (مختصاً بالمهاجرین ولا یشارکهم الانصار فیها فوجب مزید التعظیم للمهاجرین. والله اعلم.
روایت شده است: عمر بن خطاب هنگامی که آیه (السابقون الاولون) را قرائت میکرد، واو (واللذین) را حذف میکرد و آن را وصف (الانصار) قرار میداد، و این حذف بدون جهت نبود؛ زیرا تمجید خداوند در این آیه مختص به مهاجران نخستین میشد و برای انصار فضیلتی نمیماند؛ بلکه امتیاز آنان در تبعیت از مهاجران بود و بس.
حفص بن عمر الدوری (متوفای۲۴۶ هـ) نیز قرائت عمر و تصحیح ابی را با اندک تفاوتی به نقل از
حسن بصری آورده و مینویسد: حدثنی ابو عمارة عن ابی الفضل الانصاری عن سلیمان عن الحسن قال اختلف فی هذه الآیة عمر بن الخطاب وابی بن کعب فقال عمر (والانصار الذین اتبعوهم باحسان) وقال ابی والانصار والذین اتبعوهم باحسان فلما رآه عمر فقال انی سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یقراها هکذا وقد الهاک بیع الخبط بالمدینة.
همچنین
آلوسی، مفسر مشهور اهلسنت مینویسد:واخرج ابو عبیدة. وابن جریر. وابن المنذر. وغیرهم عن عمرو بن عامر الانصاری ان عمر رضی الله تعالی عنه کان یقرا باسقاط الواو من • (والذین اتبعوهم) • فیکون الموصول صفة الانصار جنی قال له زید: انه بالواو فقال ائتونی بابی بن کعب فاتاه فساله عن ذلک فقال: هی بالواو فتابعه.
و
ثعلبی در تفسیرش مینویسد: وروی ان عمر بن الخطاب (ح) قرا: السابقون الاولون من المهاجرین والانصار الذین اتبعوهم باحسان برفع الواو وحذف الواو من الذین، قال له اُبیّ بن کعب: انما هو والانصار والذین اتبعوهم باحسان وانه قد کرّرها مراراً ثلاثة، فقال له: انی والله لقد قراتها علی رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) والذین اتبعوهم باحسان، وانک یومئذ شیخ تسکن ببقیع الغرقد، قال: حفظتم ونسینا وتفرغتم وشغلنا وشهدتم وغبنا ثم قال عمر لاُبیّ: افیهم الانصار؟ قال: نعم ولم یستا من الخطاب ومن ثمّ قال عمر: قد کنت اظن انّا رفعنا رفعة لا یبلغها احد بعدنا فقال ابی: بلی، تصدیق ذلک اول سورة الجمعة واواسط سورة الحشر وآخر سورة الانفال. قوله: ) وآخرین منهم لما یلحقوا بهم (الی آخره وقوله تعالی: ) والذین جاءوا من بعدهم (الی آخر الآیة، وقوله: ) والذین آمنوا من بعده وهاجروا وجاهدوا معکم فاولئک منکم.
عمر آیه را خواند ولی واو را از الذین حذف کرد، ابی بن کعب به عمر گفت: این جمله با واو درست است و چند مرتبه آن را تکرار کرد، سپس گفت: به خدا سوگند اینچنین آن را بر
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خواندم و تو در آن زمان پیر مردی بودی که در
بقیع ساکن بودی، عمر گفت: شما قرآن را حفظ کردید و ما فراموش کردیم، شما فارغ البال بودید و ما گرفتار، شما حاضر بودید و ما غائب، سپس به ابی گفت: آیا در این فضیلت انصار هم شرکت دارند؟ ابی گفت: آری، به همین جهت عمر گفت: من فکر میکردم که هیچکس به رتبه و درجه ما نمیرسد، ابی گفت: مشارکت انصار در فضائل و درجهها را در اول
سوره جمعه (و آخرین منهم لما یلحقوا بهم)، و اواسط
سوره حشر (والذین جاءوا من بعدهم)، و آخر
سوره انفال (والذین آمنوا من بعد وهاجروا وجاهدوا معکم فاولئک منکم) میتوانی ببینی.
از همه اینها مهمتر و البته بسیار تاسفآور این که جناب خلیفه قسم یاد میکند که خداوند آیه را همانطور نازل کرده است که او میخواند وآن حذف کلمه (والانصار) از آیه بود، نه آنگونه که الآن در قرآن ثبت شده است.
ابن شبه نمیری در تاریخ المدینة مینویسد: حدثنا معاذ بن شبة بن عبیدة قال حدثنی ابی عن ابیه عن الحسن قرا عمر رضی الله عنه) والسابقون الاولون من المهاجرین والذین اتبعوهم باحسان (فقال اُبی) والسابقون الاولون من المهاجرین والانصار والذین اتبعوهم باحسان ( فقال عمر رضی الله عنه) والسابقون الاولون من المهاجرین والذین اتبعوهم باحسان (وقال عمر رضی الله عنه اشهد ان الله انزلها هکذا فقال اُبی رضی الله عنه اشهد ان الله انزلها هکذا ولم یؤامر فیه الخطاب ولا ابنه.
عمر آیه (والسابقون الاولون) را با حذف (والانصار) قرائت کرد، ابی آیه را صحیح و کامل خواند، عمر دوباره مانند صورت اول قرائت کرد و گفت: شهادت میدهم که خدا آیه را آنگونه که خواندم نازل کرده است، ابی گفت: من شهادت میدهم که آنگونه که من خواندم نازل شده است.
اگر واقعاً همانطور که جناب خلیفه سوگند خورده، خداوند «الذین» را بدون واو وکلمه (الانصار) نازل کرده، چرا فوری و بدون هیچ مقاومتی تسلیم میشود و سخن ابی را میپذیرد؟ چرا شاهدان دیگری برای اثبات سخن ابی، درخواست نمیکند؟ و اگر اصل آیه آنطور بوده که ابی گفته و جناب خلیفه در اجتهادش اشتباه کرده است، چرا تلاش میکند که با سوگند خوردن قرآن را تحریف نماید؟
بلی خداوند تبارک و تعالی وعده داده است که خود کتابش را حفظ نماید؛ از همینرو است که تمام این تلاشها ناکام مانده و دست بد خواهان قرآن برای همیشه از دست درازی به آن کوتاه میشود.
•
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «بررسی آیه:«والسابِقون الاولون» و رضایت دائمی خداوند از صحابه». •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.