• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

آدَم (مفردات‌قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف





آدَم (به فتح دال) یکی از واژگان قرآن کریم و نام اولین پیامبر که در سوره بقره از او یاد شده است.
مفسرین در این‌که او اولین انسان روی زمین بوده و فرزندان او چگونه ازدواج کرده‌اند و ... مباحثی بیان نموده‌اند.



آدَم کلمه‌ای است غیر عربی (دخیل).
این کلمه ۲۵ بار در قرآن به کار رفته است، ۱۷ دفعه «آدم‌» و ۸ دفعه (بنی‌ آدم‌).
اکثریت نزدیک به تمام اهل لغت و تفسیر آ‌ن‌ را علم شخص گرفته و نام یک فرد گفته‌اند بعضی هم آن‌ را مثل انسان و بشر نوع دانسته‌اند.
ما در ذیل این لفظ مطالب متنوّعی خواهیم گفت که نوعا احتمالات و نظرات است و علم واقعی را محوّل به خدا و رسول و ائمه (علیهم‌السّلام) می‌داریم.


آیا این لفظ عَلَم شخص است یا عَلَم نوع؟
گفتیم که اکثریّت نزدیک به تمام‌ اهل لغت و تفسیر کلمه آدم را علم شخص دانسته و آن‌را فقط یک نفر می‌دانند و بعضی آن‌را مثل انسان و بشر علم نوع می‌دانند.

۱. آیا قول دوّم را می‌شود از قرآن استفاده کرد؟

۲.۱ - آدَمُ‌ (آیه ۳۳ سوره بقره)

(وَ اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنِّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا اَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ اِنِّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ • وَ عَلَّمَ‌ آدَمَ‌ الْاَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ اَنْبِئُونِی بِاَسْماءِ هؤُلاءِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ • قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا اِلَّا ما عَلَّمْتَنا اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ • قالَ یا آدَمُ‌ اَنْبِئْهُمْ بِاَسْمائِهِمْ فَلَمَّا اَنْبَاَهُمْ بِاَسْمائِهِمْ قالَ اَ لَمْ اَقُلْ لَکُمْ اِنِّی اَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ...)
(به ياد آور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: «من بر روى زمين، جانشينى (نماينده‌اى‌) قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آيا كسى را در آن قرار مى‌دهى‌كه فساد و خونريزى كند؟! حال آنكه ما تسبیح و حمد تو را به جا مى‌آوريم، و تو را تقدیس مى‌كنيم (و براى جانشينى شايسته‌تريم)، فرمود: من حقايقى را مى‌دانم كه شما نمى‌دانيد • سپس، تمامى علم اسماء (علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات‌) را به آدم آموخت. آنگاه آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى‌گوييد، و از آدم شايسته‌تر هستيد اسامى اينها را به من خبر دهيد! •گفتند: منزّهى تو! ما جز آنچه به ما تعلیم داده‌اى، نمى‌دانيم؛ زيرا تويى كه دانا و حكيمى • فرمود: اى آدم! آنان را از اسامى و اسرار اين موجودات آگاه كن، هنگامى كه آدم آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمانها و زمين را مى‌دانم؟! و مى‌دانم آنچه را شما آشكار مى‌كنيد، و آنچه را پنهان مى‌داشتيد!)

در این آیات صحبت از خلافت بشر است. روشن است که منظور خلافت یک فرد نیست وگرنه‌ «یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ» و تصدیق آن از جانب خدا درست نبود از یک نفر به تنهائی که نفر دیگر نبوده باشد سفک دماء و فساد متصوّر نیست.
آیا مراد از این خلیفه، خلیفة اللَّه است یعنی بشر جانشین خداست؟ یا خلافت از اقوام پیشین؟
در صورت اخیر لازم می‌آید که پیش از نسل بشر، نسل دیگری در روی زمین بوده باشد. رجوع شود به «خلف».

اگر بگوئیم: ضمیر «عَرَضَهُمْ »به آدم راجع است و مراد از «هؤُلاءِ» نیز آدم می‌باشد در این صورت آدم علم نوع است یا لااقلّ از آن نوع مراد است یعنی:
خدا نام‌ها را به آدم آموخت آنگاه آدم‌ها را به ملائکه نشان داد و فرمود: از نامهای اینان به من خبر دهید. (کارهائی که اینها می‌کنند بکنید).

ولی آنان‌که آدم را علم شخص گرفته‌اند گویند: ضمیر «عَرَضَهُمْ‌» و «هؤُلاءِ» راجع به مسمیات است یعنی:
نام‌ها را به آدم تعلیم کرد آنگاه نامیده‌گان را به ملائکه نشان داد و فرمود از نام‌های اینان خبر دهید.

مراد از تعلیم اسماء ظاهرا استعداد و قابلیت انسان است برای کارهائی که از ملائکه‌ ساخته نیست و اظهار عجز ملائکه هم از این جهت بود که گفتند: «لا عِلْمَ لَنا اِلَّا ما عَلَّمْتَنا» وگرنه می‌گفتند خدایا آنچه در پنهانی به آدم آموخته‌ای بما هم بیاموز تا خبر دهیم ولی ملائکه دیدند: آنها طوری آفریده شده‌اند که کار آدمیان از آن‌ها میسّر نیست و این امر سبب خضوع و سجده آنان گردید و به لیاقت آدم در خلافت اعتراف کردند.

اگر بگوئیم: ضمیر «اَسْمَائِهِمْ» در هر دو جا به ملائکه راجع است مراد آن می‌شود که آدم نام‌های ملائکه را به خودشان خبر داد.
قهرا در این صورت منظور همان‌ «نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» است که آدم آن کلمات را گفت ملائکه دیدند این موجود ارضی هم به آن‌چه آن‌ها می‌گویند قادر است و هم به اسماء دیگر.
از جمله‌ «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» به دست می‌آید که ملائکه می‌گفتند: خدایا اگر مقصودت از خلیفه تسبیح و تقدیس است ما آن‌ها را انجام می‌دهیم. و یا مقصودشان از آن اطاعت بود یعنی ما پیوسته در طاعت و فرمان تو هستیم.
ولی اگر ضمیر «اَسْمَائِهِمْ» راجع به مسمَّیات فوق باشد مراد آن است که آدم به ملائکه اسماء آنها را خبر داد (ظاهرا استعداد خویش را اظهار کرد تا ملائکه تسلیم شدند).


۲.۲ - لِآدَمَ‌ (آیه ۱۱ سوه اعراف)

۲. (وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ‌ فَسَجَدُوا اِلَّا اِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ)
(ما شما را آفريديم؛ سپس صورت‌بندى كرديم؛ بعد به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده و خضوع كنيد. آنها همه سجده كردند؛ جز ابلیس كه از سجده‌كنندگان نبود)

در این آیه اول خلقت و تصویر آن هم اضافه به «کم» ذکر شده سپس موضوع سجده به میان آمده در این صورت لفظ آدم یا علم نوع است مثل انسان و یا لااقلّ فرزندانش نیز در خلقت او در نظرند وگرنه اضافه به ضمیر «کم» معنی نداشت. آیا اولاد آدم همه به صورت مصوّر در وجود وی حاضر بودند؟!! ولی ظاهر آیات کثیرة دلالت به علم شخص دارند و این‌که آدمی که قرآن از آن یاد می‌کند یک فرد بیشتر نبوده است. از جمله قصه زوج اوست که‌ (اَنْتَ وَ زَوْجُکَ) و سایر آیات، اگر مراد آدم نوعی بود احتیاج به ذکر زوج نبود که آدم نوعی به مرد و زن شامل است.
دیگر ضمائر تثنیه است درباره وی و زوجش مثل‌ (کُلا مِنْها رَغَداً...)، (شِئْتُما)، (... لا تَقْرَبا)، (... فَتَکُونا)، (... فَاَزَلَّهُمَا)، (... فَاَخْرَجَهُما)
نظیر این الفاظ در قرآن کریم بسیار است ایضا ظهور «بنی‌ آدم‌» در آیه‌ ۲۷ سوره اعراف .


۲.۳ - بَنِی‌ آدَمَ‌ (آیه ۲۷ سوره اعراف)

(یا بَنِی‌ آدَمَ‌ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما اَخْرَجَ اَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ)
(ى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد.)
این کلمه مجموعا ۷ بار در قرآن تکرار شده است.
ایضا لفظ «اَبَوَیْکُمْ» به صورت تثنیه دال بر دو فرد است.

۲.۴ - آدَمُ‌ (آیه ۱۲۱ سوره طه)

ولی در سوره طه ضمیرها هم مفرد آمده و هم تثنیه مثل‌ (... فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی‌ • اِنَّ لَکَ اَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْری‌... • فَوَسْوَسَ اِلَیْهِ الشَّیْطانُ‌... • فَاَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما... وَ عَصی‌ آدَمُ‌ رَبَّهُ فَغَوی‌)
(... مبادا شما را از بهشت بيرون كند؛ كه به زحمت و رنج خواهى افتاد! • زيرا تو در بهشت در آسايشى و گرسنه و برهنه نخواهى شد • ولى شیطان او را وسوسه كرد ...• سرانجام هر دو از آن خوردند، و لباس بهشتى آنها فرو ريخت ... آرى آدم پروردگارش را نافرمانى كرد، و از پاداش او و ماندن در بهشت محروم شد)
گفته‌اند: زوجه تابع مرد است لذا ضمیر مفرد آمده و گرنه در «فَتَشْقی‌» مثلا هر دو تیره بخت شدند ولی نباید مطلب به این سادگی باشد.

با همه اینها قرآن، در علم شخص بودن آدم، طوری صریح نیست که قابل تاویل نباشد و اللَّه العالم.


در این‌که انسان اوّلی از خاک آفریده شده شکّی نیست. و این هم یقین است که پس از خلقت اوّلی ازدیاد نسل وی به وسیله زناشوئی شده است.

(وَ بَدَاَ خَلْقَ الْاِنْسانِ مِنْ طِینٍ • ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ • ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ)
(... و آفرينش‌انسان را از گِل آغاز كرد • سپس نسل او را از عصاره‌اى از آب ناچيز و بى‌قدر آفريد • سپس اندام او را نظام بخشيد و از روح خويش (روحى شريف و برجسته‌) در وى دميد ...)
مراد از تسویه و نفخ روح ظاهرا همان است که در رحم مادر انجام می‌شود.

ایضا:
«(اِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ)»
(... ما آنان را از گل چسبنده‌اى آفريديم)

(اِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ)
(... من بشرى را از گِل مى‌آفرينم)

(قالَ اَ اَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً)
(آيا براى كسى سجده كنم كه او را از گل آفريده‌اى؟!)

این آیات مطابق آیاتی است که در آن‌ها صلصال ذکر شده که صلصال به معنی گل گفته می‌شود، آن آیات به قرار ذیل‌اند:

(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَاٍ مَسْنُونٍ‌... • وَ اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَاٍ مَسْنُونٍ• فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ)
(ما انسان را از گل خشكيده‌اى همچون سفال كه از گل بدبوى تيره‌رنگى گرفته شده بود آفريديم • و به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل خشكيده‌اى كه از گل بدبوى تيره رنگى گرفته شده، مى‌آفرينم • هنگامى كه آن را نظام بخشيدم، و در او از روح خود (روحى شايسته و بزرگ‌) دميدم، همگى براى او سجده كنيد!)

نظیر این آیات است آیه‌
(اِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ • فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ)،
(به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گِل مى‌آفرينم. هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم، براى او به سجده افتيد.»)

همچنین آیاتی که می‌گویند: بشر از تراب آفریده شده مثل‌
(فَاِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ)
(ما شما را از خاک آفريديم.)

و در بعضی از آنهاست:
(خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ)
(ما شما را از خاک آفريديم ، سپس از نطفه.)
که اشاره به خلقت مرحله اول و دوم می‌باشد.

اکنون می‌رسیم به اینکه کیفیت خلقت چگونه بوده است؟
آیا مثل مار شدن عصای موسی بوده یعنی خداوند جسدی از گل آفریده و پس از خشکیدن آن‌را دفعة مبدّل به یک بشر کرده است چنان‌که عصای موسی را به مار و اژدها مبدّل کرد یا طور دیگر بوده است؟
سه وجه در اینجا متصوّر است:

۳.۱ - خلقت دفعی

اینکه مثل عصای موسی جسد گلی آدم با اراده خداوندی مبدّل به انسان شده است، این مطلب را می‌شود از آیه،

(اِنَّ مَثَلَ عِیسی‌ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ‌ آدَمَ‌ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ)
(مَثَل خلقت عیسی در نزد خدا، همچون آدم است؛ كه او را از خاک آفريد، و سپس به او فرمود: «موجود باش!» و بى درنگ موجود شد) به دست آورد.

جمله‌ «خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ» مفید خلقت جسد اوست و جمله‌ «ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ» می‌فهماند که خدا اراده فرمود و همان جسد به انسان مبدّل شد گرچه به غیر این هم می‌شود حمل کرد.
خطبه اول نهج البلاغه در این مطلب صریح و غیر قابل تاویل است در آن فرموده:

«ثُمَّ جَمَعَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْاَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّی خَلَصَتْ وَ لَاطَهَا بِالْبِلَّةِ حَتَّی لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ اَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ اَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ اَجْمَدَهَا حَتَّی اسْتَمْسَکَتْ وَ اَصْلَدَهَا حَتَّی صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ اَمَدٍ مَعْلُومٍ. ثُمَّ نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ‌ فَمَثُلَتْ اِنْسَاناً ذَا اَذْهَانٍ یُجِیلُهَا وَ فِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِهَا.»
(سپس خداوند مقدارى خاك از قسمتهاى سخت و نرم زمين، و خاكهاى مستعد، شيرين و شوره‌زار آن گرد آورد، و آب بر آن افزود تا گلى خالص و آماده شد، و با رطوبت آن را به هم آميخت تا به صورت موجودى جسبناک درآمد، و از آن صورتى داراى اعضا و جوارح، پيوستگيها و گسستگيها آفريد، آن را جامد كرد تا محكم شود و صاف و محكم و خشك ساخت تا وقتى معلوم‌ و سرانجامى معيّن، و آن‌گاه از روح خود در او دميد، پس به صورت انسانى داراى نيروى عقل كه وى را به تكاپو مى‌اندازد درآمد، و داراى افكارى كه به وسيله آن در موجودات تصرّف نمايد.) (شرح‌های خطبه: )

این کلمات صریح است که ابتدا جسد گلی تشکیل یافته سپس در آن روح دمیده شده و به انسان کامل مبدّل گشته است.

علی هذا مراد از «صَلْصالٍ» در آیات ۲۶ و ۲۸ سوره حجر همان جسد گلی است که از لجن بد بو و متغیّر تشکیل یافته
و مراد از «سَوَّیْتُهُ» در آیه ۲۹ سوره فوق و در آیه ۷۲ سوره ص خلقت جسد
و مراد از «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» دمیدن روح و مبدّل شدن به انسان است.
و اللَّه العالم.

۳.۲ - متکوّن شدن سلول اولی

اینکه نطفه بشر و سلّول اوّلی در میان لجن‌های سیاه بد بو متکوّن شده‌ و چون در گذشته حرارت زمین بیش از امروز بوده لجن‌ها مثل رحم مادر، حرارت ثابت داشته‌اند در نتیجه سلّول شروع به رشد کرده و به تدریج مبدل به جنین شده و هکذا. این مطلب چندان بعید نیست زیرا در قیامت نیز حرارت زمین تغییر یافته و خواهد توانست با اراده پروردگار همچون رحم مادر سلّولهای خشکیده اموات را تغذیه و رشد دهد ولی فعلا آن قابلیت را ندارد. و این نظیر رشد نطفه مریم با اذن خدا در رحم اوست.
آقای محمد امین سلدوزی از دانشمندان احتمال داده که:
خداوند نطفه انسان را در هوا آفریده و آن به میان لجن‌های کرانه دریا ریخته و شروع به رشد کرده است چنان‌که در حال حاضر تخم کرم‌ها در هوا‌ وجود دارند و بر روی پنیرها و گوشت‌ها و غیره باریده و مبدّل به کرم‌ها می‌شوند و تخم قرباغه‌ها به باتلاق‌ها ریخته مبدّل به قورباغه می‌شوند.

در رساله (معاد از نظر قرآن و علم) از بحار و تفسیر برهان ذیل آیه ۳۶ سوره یس از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل کرده‌ایم که فرموده‌اند: نطفه از آسمان به زمین می‌آید و بر روی علف و میوه و درخت می‌نشیند مردم و چهار پایان از آن می‌خورند و در وجود آن‌ها گردش می‌کند.

بنابراین «مِن» در «مِنْ صَلْصالٍ» به معنی بعضیّت است نه بیان. یعنی بشر را از بعض صلصال که قسمت زیرین و نرم آن باشد آفریدیم.

آنان‌که لجن‌های کرانه دریا را دیده‌اند می‌دانند که روی لجن‌ها خشکیده و شیار شیار می‌شوند ولی زیر آنها نرم و نطفه در آن قابل رشد است.
در آیاتی نظیر آیه: خَلَقَ الْاِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ... نیز «من» برای بعضیت است که نطفه به معنی آب کم است و سلولی که جنین از آن تشکیل می‌شود. بعض نطفه می‌باشد.

علی هذا مراد از «سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» نظیر آن است که در آیات‌ زیر ذکر شده است..

وَ بَدَاَ خَلْقَ الْاِنْسانِ مِنْ طِینٍ • ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ • ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْاَبْصارَ وَ الْاَفْئِدَةَ...
(... و آفرينش‌انسان را از گِل آغاز كرد • سپس نسل او را از عصاره‌اى از آب ناچيز و بى‌قدر آفريد • سپس اندام او را نظام بخشيد و از روح خويش (روحى شريف و برجسته‌) در وى دميد و براى شما گوش‌ها و چشمها و دلها [۱۰۱]     قرار داد؛ ...)

پیداست که این تسویه و نفخ در رحم مادر است ولی جمله‌ «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» در ما بعد «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» مانع از این تطبیق است که از پس این نفخ و تسویه سجود ذکر شده به خلاف آیه فوق که بعدش‌ «جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ ...» آمده است و حکایت از تحوّلات رحم مادر دارد.


۳.۳ - خلقت تدریجی

اینکه موجودات ساده و زنده در اثر اراده خداوند به تدریج و با مرور زمان به انسان اوّلی مبدّل شده باشند این فرضیه فعلا بسیار ضعیف شده و موقعیّت خویش را از دست داده است بلکه می‌شود یقین کرد که خداوند انواع را مستقلّ آفریده است ولی اگر روزی علمی شود و یقین گردد، آیات قرآن به آن قابل تاویل خواهد بود. به نظر نگارنده: وجه اول با ظاهر قرآن از وجوه دیگر بهتر می‌سازد اگر اشتباه نکنم.


یک آدم یا چند آدم؟
ظهور آیات در آن است که ابتدا یک انسان با زنش آفریده شده و تکثیر از آن‌ دو شروع گردیده است‌.

یا اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثی‌ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ‌ لِتَعارَفُوا...
(اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره‌ها و قبيله‌ها قرارداديم تا يكديگر را بشناسيد)
لفظ «ناس» و «کُم» نشان می‌دهد که خطاب به‌ همه بشر است و ظهور ذکر و انثی در پدر و مادر اوّلیه است.

ایضا آیه: (یا اَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً...)
(مردم! از مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را نيز از جنس او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانى در روى زمين منتشر ساخت)

(وَ هُوَ الَّذِی اَنْشَاَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ)
(او كسى است كه شما را از يک انسان آفريد! و شما از نظر ايمان يا آفرينش دو گروه مختلف هستيد: پايدار و ناپايدار)

(خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها)
(او همه شما را از يک انسان آفريد، و همسرش را از جنس او خلق كرد.)

على هذا بايد به چند سئوال پاسخ گفت:
۱. در این صورت ازدواج فرزندان آن دو نفر چگونه بوده آیا خواهر را به برادر داده‌اند؟!
۲- بشر چطور در همه قاره‌ها پیدا شده با آن‌که فقط در یک قاره به وجود آمده است؟!
۳- این همه اختلاف از حیث اشکال و قیافه و رنگ و قامت‌ها چگونه به وجود آمده است؟!



در زمینه سئوال اول باید گفت هیچ مانعی نیست که در ازدواج اولیه برادر خواهر خویش را تزویج کند، ضرورت آن‌را اقتضا می‌کرد و چاره‌ای جز آن نبود بعدها که جمعیت زیاد شدند روی مصالحی تحریم گردید.

ظهور: (بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً...) آن است که در بثّ و انتشار نسل انسان جز آن‌دو نفر موجود سوّمی دخیل نبوده است.

و در روایت احتجاج از امام سجاد (علیه‌السّلام) منقول است که: آن ابتدا جایز بوده سپس تحریم شد.

در المیزان پس از اختیار نظریه فوق فرموده: امّا حکم به حرمت آن در اسلام و سایر شریعت‌ها چنان‌که حکایت شده، حکم تشریعی و تابع مصالح و مفاسد است، حکم تکوینی نیست که قابل تغییر نباشد، وقت آن در دست خداست و او فاعل ما یشاء و حاکم ما یرید است، جایز است که روزی برای داعی ضرورت مباح و سپس برای بر طرف شدن ضرورت و این‌که موجب انتشار فحشاء است تحریم کند. و این‌که گفته‌اند: آن بر خلاف فطرت است درست نیست که فطرت آن را از لحاظ تنفّر نفی نمی‌کند بلکه از این جهت که موجب شیوع فحشاء و بطلان غریزه عفت است. اما در روزی‌ که جز برادر و خواهر کسی نبود و خدا کثرت نسل را اراده فرموده بود عنوان تنفّر فطرت منطبق نیست.
دلیل بر اینکه فطرت از جهت تنفّر آنرا نفی نمی‌کند رسمی بودن آن در میان مجوس است بنا بر نقل تاریخ، ایضا قانونی بودن آن در روسیّه است چنان‌که حکایت می‌کنند و نیز شیوع آن به طرز زنا در ملل اروپاست، که از عادات امروز در ملل اروپا و امریکا آن است: دختران پیش از ازدواج بکارت خویش را از بین می‌برند، آمار نشان می‌دهد که بعضی از آن‌ها را پدران و برادران ازاله بکارت می‌کنند



در زمینه سئوال دوّم باید دانست قارّه‌های فعلی در اصل یک قارّه بیش نبوده در اثر مرور زمان و تحولات زمین و پیش و پس رفتن آبها از هم جدا شده و چند قسمت گردیده‌اند.
تاریخ نقل می‌کند: پادشاهان گذشته ایران از قصر شوش سوار کشتی می‌شدند ولی فعلا خلیج فارس از شوش بسیار دور شده است، و نیز مسلّم است که جزایر بریتانیا از اروپا منفصل شده و دریای مانش به وجود آمده است و همچنین جزایر ژاپن از قسمت شرقی آسیا جدا شده‌اند. علی هذا مانعی ندارد که بگوئیم: بشر در یک محل به وجود آمده سپس در اثر انفصال قاره‌ها از هم جدا شده‌اند.


دانشمندان در برگرداندن نژادها به اصل واحد زحمت بسیار کشیده‌اند و شاید بتوانند در این زمینه توفیق بیشتر حاصل کرده و این معما را حل کنند.
با همه این‌ها قرآن مجید درباره این‌که همه از آدم و زوجه او به وجود آمده‌اند صراحت غیر قابل‌ تاویل ندارد.

در آیه‌ (خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً)
(مردم! از مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را نيز از جنس او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانى در روى زمين منتشر ساخت.)

نمی‌شود به طور قطع گفت مراد آدم و یک فرد است درباره «نفس» بسیار چیزها می‌شود گفت گرچه ظهورش در یک فرد است زیرا ممکن است: مراد جنس باشد هکذا «نَفْسٍ واحِدَةٍ» در آیه ۹۸ سوره انعام و ۶ سوره زمر نقل شده.

ایضا در آیه‌ (اِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثی‌) شاید ذکر و انثای مجهول مراد باشد که حتّی به سلّول نر و ماده شامل است.

در روضه کافی باب «حدیث یاجوج و ماجوج» حدیث ۲۷۴ از امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نقل شده «... بنی‌ آدم‌ هفتاد جنس‌اند، مردم همه اولاد آدم‌اند مگر یاجوج و ماجوج» مراد از یاجوج و ماجوج در قرآن مجید به احتمال قوی مردم چین و مغولان‌ هستند.

وانگهی در کنگوی آفریقا قبائلی بنام «پیکمه» در جنگل زندگی می‌کنند، قدّ آنها از ۶۷ سانت تجاوز نمی‌کند و بلندی قامت تیکی تیکی‌های افریقا را ۱۳۰ سانت نوشته‌اند و در همسایگی آنها قبیله (مانگ بیو) زندگی می‌کنند که قدّ آنها خیلی بلند و تفاوتشان با تیکی تیکی‌ها مانند تفاوت روز و شب است. از طرف دیگر: بلند قدّترین مردم روی زمین در «سودان» در امتداد رود نیل قبیله «دنیکا» است که حدّاقل قدّشان دو متر است. قبیله (واتوسی) در بخش خاوری جنگل ایتوری در کنگواند که طول قامتشان از دو متر بالاتر است.
بسیار مشکل است بتوان این مردم را با این اختلاف (با آنکه در یک قاره و یک محیط‌اند) به یک تبار و یک اصل برگرداند. (و اللَّه العالم)

گفته‌اند: عمده الوان انسانها چهار رنگ است:
سفید پوستان مانند مردم نقاط معتدله از آسیا و اروپا.
سیاه پوستان مانند مردم جنوب افریقا.
زرد پوستان چون‌ اهل چین و ژاپن.
سرخ‌پوستان مثل بومی‌های امریکا.
باید مردم هر رنگ به اصلی غیر از مردم رنگ دیگر منتهی شوند چون اختلاف رنگ دلیل اختلاف ماده خون‌هاست علی هذا اصل بشر لابد باید به چهار جفت زن و مرد برسد. و اگر تعدّد اصل بشر ثابت شود احتیاجی به ازدواج برادران و خواهران نخواهد بود.


آیا آدم پیغمبر بود؟

(کانَ النَّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ...).
(مردم در آغاز امت واحدى بودند؛ به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافاتى پيدا شد؛ در اين حال خداوند، پيامبران را برانگيخت؛ تا مردم را بشارت و بيم دهند و کتاب آسمانی را، كه به سوى حق دعوت مى‌كرد، با آنها نازل نمود؛ تا در ميان مردم، درباره آنچه اختلاف داشتند، داورى كند.)

ظهور این آیه در آن است که ابتدا در میان مردم پیغمبری وجود نداشته است زیرا لفظ فاء در «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ» دلالت بر بعدیّت دارد یعنی مردم یک امّت بودند و پیامبرانی در میان آنها نبود سپس چون دارای رشد شدند و اختلاف کردند خداوند برای رفع اختلافات زندگی و ایجاد نظم، پیامبران و کتاب‌ها فرستاد. علی هذا مراد از امّت واحده آن است که مردم در فطرت اولیّه و کم رشد بودند مثل دنیای اطفال که با فکر سازج خود زندگی می‌کنند و به قانون احتیاج ندارند و از آن سر در نمی‌اورند، (و امّت واحده در عدم اختلاف‌اند)، ولی بعدها که عقول پیش رفت، اختلاف پیدا شده و بعثت پیامبران را ایجاب کرده بدین تقدیر می‌شود گفت که آدم ابوالبشر پیغمبر نبوده است و مردم اولیّه احتیاج به پیامبر نداشته‌اند که در مراحل بسیار ساده زندگی می‌کرده‌اند.

جمهور مفسّران چنانکه در «المنار» است لفظ امّة را در آیه ملّت و دین گفته‌اند. ولی این بسیار بعید است بلکه ظاهرا ملّت واحده در سطح پائین و فطرت اوّلی و عدم اختلاف و نظیر آن مراد است.
بعضی گفته‌اند: «کان» در این آیه و آیه‌ (وَ ما کانَ النَّاسُ اِلَّا اُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا) به معنی ماضی نیست بلکه به معنی ثبوت «هست» می‌باشد یعنی مردم یک امت‌ بیش نیستند ولی اختلاف کردند.

در آیه ما نحن فیه معنی چنین می‌شود:
مردم یک امت‌اند پس خداوند برای رفع اختلاف و ایجاد نظم پیامبران را برانگیخت تا یگانگی و وحدت آنها حفظ شود.
ولی به نظر من در آیه ما نحن فیه «کان» دلالت به ماضی و گذشته دارد و از حال بشر اوّلی حکایت می‌کند.
در مجمع از امام باقر (علیه‌السّلام) نقل فرموده: «قَالَ: کَانُوا قَبْلَ نُوحٍ‌ اُمَّةً واحِدَةً عَلَی فِطْرَةِ اللَّهِ لَا مُهْتَدِینَ وَ لَا ضُلَّالًا فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ‌»
از این روایت نیز می‌شود عدم نبوّت آدم اوّلی را به دست آورد.
در نهج البلاغه خطبه اول فرموده: ««وَ اصْطَفَی سُبْحَانَهُ مِنْ وُلْدِهِ اَنْبِیَاءَ...»» می‌شود گفت: خودش پیغمبر نبود و پیامبران از فرزندانش مبعوث شدند. ولی کلام امام (علیه‌السّلام) از این هم آبی نیست که خودش پیغمبر بود انبیائی هم از فرزندانش مبعوث گردیدند گرچه ظهور اوّلی قوی‌تر است.

بعضی‌ها از آیه:
(اِنَّ اللَّهَ اصْطَفی‌ آدَمَ‌ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ)
(خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانيان برترى داد)
استفاده کرده و گفته‌اند انسان بر آدم سبقت دارد و آدم فرد به خصوصی است و ابو البشر نیست و از میان انسان‌ها مبعوث شده زیرا خداوند برای بعثت‌ آدم‌ و نوح یک‌ «اصْطَفی‌» فرموده چنان‌که نوح از میان مردمان برخاسته آدم هم از میان جمعیّتی مبعوث شده است. نتیجه این می‌شود که او اوّلین پیغمبر است ولی اوّلین بشر نیست و از این می‌شود بدست آورد که بشر اولیّه پیغمبر نبوده و پیامبران بعدا مبعوث شده‌اند.
اینکه گفته‌اند: آدم ابوالبشر نیست ظاهرا مخالف آیه (اِنَّ مَثَلَ عِیسی‌ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ‌ آدَمَ‌ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ...) است که آدم را بشر اوّلی و ابوالبشر معرفی می‌کند.

از طرف دیگر:
اصطفاء لازم نگرفته حتما از میان مردم باشد بلکه خداوند او را اوّلین خلیفه در روی زمین قرار داد و اولین بار در توبه را به روی او گشود و اولین بار به او شریعت و دین ارسال فرمود

(فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقی‌)
(... ولى هرگاه هدايتى از سوى من به سراغ شما آيد، هركس از هدایت من پيروى كند، نه گمراه مى‌شود، و نه در رنج خواهد بود)

و کلمه‌ «عَلَی الْعالَمِینَ» مؤید این معنی است که با «علی» آمده نه با «من».

ولی آیاتی‌که در زمینه گفتار خدا با آدم نازل شده از قبیل‌

(فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً ...) که گذشت همچنین آیه‌ (فَتَلَقَّی‌ آدَمُ‌ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ‌... • فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ • وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا...)
(سپس آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت؛ و با آنها توبه كرد ...• ... ولى هرگاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه اندوهگين مى‌شوند • و كسانى كه کافر شدند، و آيات ما را تكذيب كردند ...)

و آیه‌ (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدی‌)
(سپس پروردگارش او را برگزيد، و توبه‌اش را پذيرفت، و او را هدايت نمود.)


و هکذا: (اِنَّ اللَّهَ اصْطَفی‌ آدَمَ‌ وَ نُوحاً)
(خداوند، آدم و نوح را بر جهانيان برترى داد.)

همه حکایت از نبوت او دارند و در این زمینه اخبار بیشتر نیز وارد شده است مگر آنکه آیات را به واقعیّت انسان و ارتباط او با شیطان و نفس و غیره حمل کنیم که در صورت سئوال جواب و خطاب عقاب ذکر شده است در «شیطان» راجع به این مطلب بحث شده است و نیز بگوئیم: مراد از آدم در «اصْطَفی‌ آدَمَ‌» آدم‌ اوّلی نیست بلکه پیامبری بوده که آدم نام داشته و پیش از نوح می‌زیسته است و اللَّه العالم.

آیه: (شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً ... وَ ما وَصَّیْنا بِهِ اِبْراهِیمَ وَ مُوسی‌ وَ عِیسی‌...)
(آيينى را براى شما مقرر نمود كه به نوح توصيه كرده بود ... و آنچه را بر تو وحی فرستاديم و به ابراهیم و موسی‌ و عیسی سفارش کردیم....)
روشن می‌کند که شریعت آدم بسیار ساده بوده به طوری که اولین شریعت، شریعت نوح شمرده شده وگرنه می‌بایست شریعت او، اول شمرده شود.


تاریخ یهود مدّعی است که عمر نسل بشر فعلی در حدود هفت هزار سال است و بیشتر از آن نیست.
می‌توان تا حدی این مطلب را با اعتبار عقلی مطابق دانست در صورتی‌که نسل فعلی به یک زن و مرد منتهی شود. اگر زن و مردی را در نظر بگیریم و توالد و تناسل آن دو را در یک قرن حساب کنیم و آن‌گاه کسانی را که در یک قرن در اثر مرگ طبیعی و حوادث و جنگ‌ها و غیره از بین رفته‌اند از تعداد فوق کسر کنیم و حساب قرن‌ها را پیش ببریم خواهیم دید در عرض هفتاد قرن در حدود ۲ میلیارد و نیم یا ۳ میلیارد بیشتر نخواهد بود و آمار جهانی جمعیت فعلی کره زمین را در حدود ۳ میلیارد معین می‌کند.
یکی از دانشمندان غربی در کتابی بنام (تقدم و فقر) در ردّ نظریّه مالتوس کشیش انگلیسی که عقیده داشت بشر روی زمین در هر ۲۵ سال دو برابر می‌شود میگوید: خانواده کنفوسیوس معروف در چین باقی است و با احترام خاصّ زندگی می‌کنند و وسائل زندگیشان از هر جهت فراهم است ولی پس از گذشت دو هزار و چهار صد سال شماره افراد آن خاندان از بیست دو هزار تن تجاوز نکرده است.


«ژولین هکسلی» دانشمند زیست‌شناس انگلیسی جمعیّت روی زمین را در هشت هزار سال قبل ده میلیون تخمین می‌زند و ارقام مذکوره در ذیل را بدست می‌دهد:
جمعیت زمین در ۵۰۰۰ سال قبل از میلاد ۲۰ میلیون نفر.
در ۴۰۰ میلادی ۲۰۰ میلیون نفر.
در ۱۶۵۰ میلادی ۵۴۰ میلیون نفر.
در ۱۹۵۰ میلادی ۲۲۰۰ میلیون نفر.
«هکسلی» روزگاری‌ که مدیر کلّ یونسکو بود به ایران سفر کرده است و این آمار را در مجله جهان زیر عنوان جمعیت و سرنوشت بشر در ۱۹۵۰ میلادی ماه ژانویه منتشر کرده است.
در تفسیر المیزان در زمینه فوق محاسبه‌ای نقل و تایید شده است. آنگاه در جواب این سئوال که: دانشمندان علم طبقات الارض می‌گویند: عمر بشر کنونی زاید بر میلیونها سال است و بعضی از فسیل‌های انسان یافته شده که‌ زمان آن را پانصد هزار سال پیش گفته‌اند، فرموده: این را گفته‌اند ولی دلیلی قانع کننده برای اتصال این نسل به اعقاب گذشته ندارند جایز است بگوئیم: آن نوع‌ها در زمین پیدا و منقرض شده‌اند تا نوبت به نسل آخر که ما باشیم رسیده است (یعنی فسیل‌ها مال انواع دیگر انسان‌هاست نه نسل ما).

نگارنده گوید: این نظر که فرموده‌اند بعید نیست که در روایت مؤیّد و بلکه دلیل بر آن می‌توان یافت صدوق در کتاب توحید باب ۳۸ ضمن خبر دوّم از امام باقر (علیه‌السّلام) نقل کرده که فرمود: «....بَلَی وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ اَلْفَ اَلْفِ عَالَمٍ وَ اَلْفَ اَلْفِ‌ آدَمٍ‌ اَنْتَ فی آخِرِ تِلْکَ الْعَوَالِمِ وَ اُولَئِکَ‌ الْآدَمِیِّینَ‌(الْآدَمِینَ‌).» این روایت در خصال نیز نقل شده و آن آخرین حدیث از آن کتاب است. نظیر این روایت در بحار و غیره نیز یافته است. و هزار هزار در حدیث ظاهرا برای بیان کثرت است نه تعیین عدد واقعی. لذا هیچ مانعی ندارد که بگوئیم این فسیل‌ها با این زمان‌های طولانی که معیّن می‌کنند از نسل‌های قبلی است نه انسان کنونی.


پیدا شدن و به وجود آمدن موجودات روی زمین واقعا اعجاب آور و یک‌پارچه معجزه است و آنچه در این زمینه تصور و خیال کرده‌اند کاملا بی‌اساس است و پیش بردن تاریخ پیدایش و جلو کشیدن جابه‌جا شدن تدریجی، مشکل را حلّ نمی‌کند در پیدایش این همه موجودات عجیب و غریب و منظّم و ایجاد این موازنه حیرت انگیز جز با اراده خالق توانا عزّ اسمه محال و خارج از امکان است. آخرین پدیده قدرت لا یزال نسل کنونی بشر است.

(هَلْ اَتی‌ عَلَی الْاِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً)
(آيا اين گونه نيست كه زمانى طولانى از روزگار بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟!)

درباره پیدایش انسان گفته‌اند: اگر تمام دوره عمر زمین را یک سال فرض کنیم هشت ماه از عمر زمین بدون اینکه موجود زنده‌ای بر آن باشد گذشته است. در ماه نهم و دهم نخستین موجودات جاندار به وجود آمده‌اند. در هفته دوّم ماه آخر سال پستانداران نمودار شدند در ساعت یازده و ۴۵ دقیقه روز سی و یکم ماه یعنی در ربع آخر سال، انسان پا به عرصه حیات گذاشته است دوره تاریخی انسان شصت ثانیه اخیر سال است. در این باره به «ارض» بند ۲ که در باره خلقت زمین و تقسیم دوران‌های شش‌گانه بحث شده رجوع شود.


کلمه آدم ۲۵ بار در قرآن به کار رفته است. ۱۷ دفعه «آدم‌» و ۸ دفعه «بنی‌ آدم‌».


۱. قرشی بنابی، علی‌اکبر، قاموس قرآن، ج۱، ص۳۸.    
۲. راغب اصفهانی، حسین، المفردات فی غریب القرآن، ص۷۰.    
۳. بقره/سوره۲، آیه۳۰- ۳۳.    
۴. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۶.    
۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱، ص۱۷۷.    
۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج، ص.    
۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱، ص۱۱۶.    
۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۱، ص۱۴۷.    
۹. اعراف/سوره۷، آیه۱۱.    
۱۰. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۵۱.    
۱۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۸، ص۲۲.    
۱۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۸، ص۱۹.    
۱۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۹، ص۵۷.    
۱۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۴، ص۲۲۳.    
۱۵. بقره/سوره۲، آیه۳۵.    
۱۶. اعراف/سوره۷، آیه۱۹.    
۱۷. بقره/سوره۲، آیه۳۵-۳۶.    
۱۸. اعراف/سوره۷، آیه۲۷.    
۱۹. اعراف/سوره۷، آیه۲۷.    
۲۰. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۵۳.    
۲۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۸، ص۸۷.    
۲۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۸، ص۷۰.    
۲۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۹، ص۷۸.    
۲۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۴، ص۶۳۲.    
۲۵. طه/سوره۲۰، آیه۱۱۷- ۱۲۱.    
۲۶. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۲۰.    
۲۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۴، ص۳۰۷.    
۲۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج، ص.    
۲۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۶، ص۸۰.    
۳۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۶۲.    
۳۱. سجده/سوره۳۲، آیه۷- ۹.    
۳۲. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۱۵.    
۳۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۶، ص۳۷۳.    
۳۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج، ص.    
۳۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۹، ص۲۱۲.    
۳۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۱۰۲.    
۳۷. صافات/سوره۳۷، آیه۱۱.    
۳۸. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۴۶.    
۳۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۱۸۸.    
۴۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۱۲۵.    
۴۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۰، ص۴۶۱.    
۴۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۶۸۶.    
۴۳. ص/سوره۳۸، آیه۷۱.    
۴۴. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۵۷.    
۴۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۳۴۱.    
۴۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۲۲۴.    
۴۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۱، ص۱۳۲.    
۴۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۵۷.    
۴۹. اسراء/سوره۱۷، آیه۶۱.    
۵۰. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۲۸۸.    
۵۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۳، ص۱۹۷.    
۵۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۱۴۳.    
۵۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۴، ص۱۶۸.    
۵۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۶۵۷.    
۵۵. حجر/سوره۱۵، آیه۲۶- ۲۹.    
۵۶. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۲۶۳.    
۵۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۲، ص۲۲۲.    
۵۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۲، ص۱۵۱.    
۵۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۳، ص۱۸۳.    
۶۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۵۱۶.    
۶۱. ص/سوره۳۸، آیه۷۱-۷۲.    
۶۲. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۵۷.    
۶۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۳۴۱.    
۶۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۲۲۴.    
۶۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۱، ص۱۳۲.    
۶۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۵۷.    
۶۷. حج/سوره۲۲، آیه۵.    
۶۸. کهف/سوره۱۸، آیه۳۷.    
۶۹. روم/سوره۳۰، آیه۲۰.    
۷۰. فاطر/سوره۳۵، آیه۱۱.    
۷۱. غافر/سوره۴۰، آیه۶۷.    
۷۲. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۳۲.    
۷۳. فاطر/سوره۳۵، آیه۱۱.    
۷۴. حج/سوره۲۲، آیه۵.    
۷۵. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۳۲.    
۷۶. آل عمران/سوره۳، آیه۵۹.    
۷۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۵۷.    
۷۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۳، ص۳۳۲.    
۷۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۳، ص۲۱۲.    
۸۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۴، ص۱۰۰.    
۸۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۲، ص۳۱۰.    
۸۲. سید رضی، محمد، نهج البلاغه ت الحسون، ص۳۱، خطبه ۱.    
۸۳. عبده، محمد، نهج البلاغه - ط مطبعة الإستقامة، ج۱، ص۱۳، خطبه ۱.    
۸۴. صبحی صالح، نهج البلاغه، ص۴۲، خطبه ۱.    
۸۵. مکارم شیرازی، ناصر، نهج البلاغه با ترجمه فارسی روان، ص۲۷، خطبه۱.    
۸۶. ابن میثم بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۵۴.    
۸۷. ابن میثم بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۵۸.    
۸۸. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۷۱.    
۸۹. هاشمی خویی، حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۱.    
۹۰. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۹۷.    
۹۱. حجر/سوره۱۵، آیه۲۶.    
۹۲. حجر/سوره۱۵، آیه۲۸.    
۹۳. حجر/سوره۱۵، آیه۲۹.    
۹۴. ص/سوره۳۸، آیه۷۲.    
۹۵. حجر/سوره۱۵، آیه۲۹.    
۹۶. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۶۰، ص۳۶۹.    
۹۷. بحرانی، هاشم، البرهان، ج۴، ص۵۷۴.    
۹۸. نحل/سوره۱۶، آیه۴.    
۹۹. حجر/سوره۱۵، آیه۲۹.    
۱۰۰. سجده/سوره۳۲، آیه۷- ۹.    
۱۰۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۱۵.    
۱۰۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۶، ص۳۷۳.    
۱۰۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج، ص.    
۱۰۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۹، ص۲۱۲.    
۱۰۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۱۰۲.    
۱۰۶. حجرات/سوره۴۹، آیه۱۳.    
۱۰۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۵۱۷.    
۱۰۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۸، ص۴۸۷.    
۱۰۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۸، ص۳۲۵.    
۱۱۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۳، ص۲۱۴.    
۱۱۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۹، ص۲۲۹.    
۱۱۲. نساء/سوره۴، آیه۱.    
۱۱۳. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۷۷.    
۱۱۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۴، ص۲۱۲.    
۱۱۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۴، ص۱۳۴.    
۱۱۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۵، ص۷.    
۱۱۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۳، ص۸.    
۱۱۸. انعام/سوره۶، آیه۹۸.    
۱۱۹. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۴۰.    
۱۲۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۷، ص۲۲.    
۱۲۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۷، ص۲۸۸.    
۱۲۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۸، ص۱۹۹.    
۱۲۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۴، ص۵۲۶.    
۱۲۴. زمر/سوره۳۹، آیه۶.    
۱۲۵. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۵۹.    
۱۲۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۳۶۲.    
۱۲۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۲۳۸.    
۱۲۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۱، ص۱۴۸.    
۱۲۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۶۵.    
۱۳۰. نساء/سوره۴، آیه۱.    
۱۳۱. طبرسی، احتجاج، ج۲، ص۳۱۴.    
۱۳۲. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۱۱۴.    
۱۳۳. نساء/سوره۴، آیه۱.    
۱۳۴. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۷۷.    
۱۳۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۴، ص۲۱۲.    
۱۳۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۴، ص۱۳۴.    
۱۳۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۵، ص۷.    
۱۳۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۳، ص۸.    
۱۳۹. انعام/سوره۶، آیه۹۸.    
۱۴۰. زمر/سوره۳۹، آیه۶.    
۱۴۱. حجرات/سوره۴۹، آیه۱۳.    
۱۴۲. کلینی، محمد بن یعقوب، الروضة من الکافی، ج۸، ص۲۲۰.    
۱۴۳. بقره/سوره۲، آیه۲۱۳.    
۱۴۴. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۳.    
۱۴۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۲، ص۱۶۷.    
۱۴۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۲، ص۱۱۱.    
۱۴۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲، ص۲۸۰.    
۱۴۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۲، ص۶۵.    
۱۴۹. رشید رضا، محمد، المنار، ج۲، ص۲۲۱.    
۱۵۰. یونس/سوره۱۰، آیه۱۹.    
۱۵۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۶۵.    
۱۵۲. سید رضی، محمد، نهج البلاغه ت الحسون، ص۳۴، خطبه ۱.    
۱۵۳. عبده، محمد، نهج البلاغه - ط مطبعة الإستقامة، ج۱، ص۱۶، خطبه ۱.    
۱۵۴. صبحی صالح، نهج البلاغه، ص۴۳، خطبه ۱.    
۱۵۵. آل عمران/سوره۳، آیه۳۳.    
۱۵۶. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۵۴.    
۱۵۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۳، ص۲۵۷.    
۱۵۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۳، ص۱۶۴.    
۱۵۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۴، ص۴۰.    
۱۶۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۲، ص۲۷۷.    
۱۶۱. آل عمران/سوره۳، آیه۵۹.    
۱۶۲. طه/سوره۲۰، آیه۱۲۳.    
۱۶۳. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۲۰.    
۱۶۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۴، ص۳۱۳.    
۱۶۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۴، ص۲۲۳.    
۱۶۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۶، ص۸۲.    
۱۶۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۶۳.    
۱۶۸. بقره/سوره۲، آیه۳۷- ۳۹.    
۱۶۹. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۶.    
۱۷۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱، ص۲۰۴.    
۱۷۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱، ص۱۳۳.    
۱۷۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱، ص۱۴۰.    
۱۷۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۱، ص۱۷۵.    
۱۷۴. طه/سوره۲۰، آیه۱۲۲.    
۱۷۵. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۲۰.    
۱۷۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۴، ص۳۱۱.    
۱۷۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۴، ص۲۲۲.    
۱۷۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۶، ص۸۲.    
۱۷۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۵۵.    
۱۸۰. آل عمران/سوره۳، آیه۳۳.    
۱۸۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۵۴.    
۱۸۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۳، ص۲۵۷.    
۱۸۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۳، ص۱۶۴.    
۱۸۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۴، ص۴۰.    
۱۸۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۲، ص۲۷۷.    
۱۸۶. شوری/سوره۴۲، آیه۱۳.    
۱۸۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۸۴.    
۱۸۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۸، ص۳۶.    
۱۸۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۸، ص۲۸.    
۱۹۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۲، ص۱۰۷.    
۱۹۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۹، ص۳۷.    
۱۹۲. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۱۴۰.    
۱۹۳. صدوق،، محمد بن علی، التوحید، ج۱، ص۲۷۷.    
۱۹۴. صدوق، محمد بن علی، الخصال، ج۲، ص۶۵۲.    
۱۹۵. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۸، ص۳۷۵.    
۱۹۶. انسان/سوره۷۶، آیه۱.    
۱۹۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۵۷۸.    
۱۹۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۲۰، ص۱۹۳.    
۱۹۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۲۰، ص۱۲۰.    
۲۰۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۶، ص۱۵۱.    
۲۰۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۱۰، ص۲۱۲.    



قرشی بنابی، علی‌اکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «آدم»، ج۱، ص۳۸.    






جعبه ابزار