قلب (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قَلْبْ (به فتح قاف و سکون لام)، از
واژگان قرآن کریم به معنای بر گرداندن و وارونه کردن است. این واژه دارای مشتقاتی است که در
آیات قرآن به کار رفته است؛ مانند:
تَقْلیب (به فتح تاء و سکون قاف) برای کثرت و
مبالغه به معنای بر گرداندن،
اِنْقِلاب (به کسر الف و سکون نون) به معنای انصراف و برگشتن،
تَقَلُّب (به فتح تاء و قاف) به معنای تحوّل و
تصرّف در امور است.
قَلْبْ به معنای بر گرداندن، وارونه کردن است.
راغب گوید: قلب شیء گرداندن و گردیدن آن است از وجهی به وجهی مثل گرداندن لباس و گرداندن انسان از طریقهاش.
(وَ اِلَیْهِ تُقْلَبُونَ) «به سوی او برگردانده میشوید.» مثل:
(ثُمَّ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)(سپس به سوى او بازگردانده مىشويد؟!)
واژه
قَلْبْ دارای مشتقات و کاربردهای است که در
آیات قرآن به کار رفته است؛ عبارتند از:
تَقْلیببه معنای بر گرداندن و آن برای کثرت و
مبالغه است.
(لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَکَ الْاُمُورَ) «از پیش فتنهجوئی کرده و کارها را بر تو آشفته نمودند.»
(وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ) «آنها را به راست و چپ بر میگرداندیم.»
اِنْقِلابیعنی انصراف و برگشتن است.
(وَ اِذَا انْقَلَبُوا اِلی اَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ) «و چون نزد اهلشان بر گشتند شادمان برگشتند.»
تَقَلُّب یعنی تحوّل و
تصرّف در امور است.
(الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ. وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ)(همان كسى كه تو را به هنگامى كه براى
عبادت بر مىخيزى مىبيند؛ و نيز حركت تو را در ميان سجدهكنندگان مشاهده مىكند.)
به نظر
المیزان یعنی خدائی که در حال
قیام نماز تو را میبیند و نیز تحوّل تو را در میان ساجدان میبیند اشاره است به
نماز جماعت آن حضرت شاید مراد آن باشد که
خدا قیام و تلاش تو را در میان مردمان خاضع به
دین میبیند.
طبرسی قیام را صلوة فرادی و تقلّب... را نماز جماعت دانسته یعنی خدا در هر دو حال تو را میبیند.
به قولی: خدا گردش تو را در اصلاب موحّدان از پیغمبری به پیغمبری میبیند تا تو را
پیغمبر به وجود آورد از
ابن عباس و در روایتی از
عکرمه و عطاء و آن از
ابی جعفر باقر و
جعفر صادق صلوات اللّه علیهما نقل شده که فرمودند:
«فِی اَصْلَابِ النَّبِیِّینَ نَبِیٍّ بَعْدَ نَبِیٍّ حَتَّی اَخْرَجَهُ مِنْ صُلْبِ اَبِیهِ مِنْ نِکَاحٍ غَیْرِ سِفَاحٍ مِنْ لَدُنْ آدَمَ عَلَیْهِ السَّلَامُ».
(فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ)(پس مبادا رفت و آمد آنان در شهرها و قدرتنماييشان تو را
فریب دهد!)
مراد از تقلّب تصرّف و تلاش در کارهای زندگی است.
(وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ) (و خداوند گذرگاه و قرارگاه شما را مىداند.)
ظاهرا هر دو مصدر میمیاند یعنی خدا گردش و اقامت شما را میداند.:
(وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اَیَ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ)«به زودی ستمکاران میدانند بچه انقلابی منقلب میشوند.»
منقلب اگر مصدر میمی باشد، به نظر میآید مراد ظهور حقائق معاصی در وجود آدمی است. مثل:
(یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ)(در آن روز كه صورتهاى آنان در
آتش دوزخ دگرگون خواهد شد پشيمان مىشوند.)
(یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْاَبْصارُ)(...آنها از روزى مىترسند كه در آن، دلها و چشمها دگرگون مىشود.)
(یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ)(مجرمان از چهرههايشان شناخته مىشوند...)
از این
آیات و آیات دیگر روشن میشود که ابدان بدکاران در
آخرت متحوّل و منقلب به صورتی خواهد شد که نعوذ باللّه منها، بعضی آن را
اسم مکان گرفته و گویند: ستمکاران زود میدانند به چه مکانی بر خواهند گشت و آن آتش است.
قَلْبْ همان عضو معروف در بدن و تنظیم کننده و جریان دهنده
خون است که در سینه قرار گرفته است.
قرآن مجید به قلب بیشتر تکیه کرده و چیزهائی نسبت میدهد که بیشتر و یا همه آنها را امروز به مغز نسبت میدهند اینک به بعضی از آنها اشاره میشود:
۱: قلب غلیظ میشود و سختتر از سنگ میگردد.
(وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)(و اگرخشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مىشدند...)
(ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً)(سپس دلهاى شما بعد از اين همه كفران سخت شد؛ همچون سنگ، يا سختتر!...)
۲: قلب مریض میشود (نه فقط از لحاظ طبیعی) بلکه از لحاظ عدم استقرار
ایمان و بودن هواهای شیطانی در آن
(فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ)(پس به گونهاى هوسانگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما
طمع كنند...)
(فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً)(در دلهاى آنان يك نوع بيمارى است؛ خداوند بر بيمارى آنان افزوده...)
۳: قلب زنگ میزند و تیره میشود البته در اثر اعمال بد.
(کَلَّا بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ)(بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است...)
نه بلکه اعمالشان بر قلوب آنها زنگ گذاشته است.
۴: قلب مهر زده میشود و چیزی نمیفهمد.
(خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ)(...خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده...)
(کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی قُلُوبِ الْکافِرِینَ)(اين گونه خداوند بر دلهاى
کافران مهر مىنهد و بر اثر
لجاجت و ادامه
گناه، توان تشخيص را از آنها سلب مىكند.)
۵: قلب محل ترس و
خوف است.
(سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ)(خداوند هيچ گونه دليلى درباره آن نازل نكرده بود، رعب و وحشت مىافكنيم...)
(قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ)(دلهايى در آن روز سخت
مضطرب است...)
۶: قلب گناهکار میشود.
(وَ مَنْ یَکْتُمْها فَاِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ)(....و
شهادت را
کتمان نكنيد. وهر كس آن را كتمان كند، قلبش گناهكار است...)
(اِنْ تَتُوبا اِلَی اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما)(اگر شما دو همسر پيامبر از كار خود
توبه كنيد به نفع شماست، زيرا دلهايتان از حق منحرف گشته...)
(وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ)(اما به آنچه دلهاى شما با
قصد و
اختیار پذيرفته و كسب كرده،
مؤاخذه مىكند...)
۷: قلب میفهمد و نمیفهمد، محل
عقیده و انبار علوم است.
(لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها) (وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ)«تا آنچه در قلوبتان است امتحان کند.»
(اِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا اُخِذَ مِنْکُمْ)(...اگر خداوند، خيرى در دلهاى شما ببيند، و نيّات پاكى داشته باشيد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما مىدهد...)
(وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ)(...ولى آنچه را از روى
عمد مىگوييد مورد مؤاخذه قرار خواهد داد...)
(وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی قُلُوبِکُمْ)(...و خدا آنچه را در دلهاى شماست مىداند...)
(وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْاِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ)(...هنوز ايمان وارد قلوب شما نشده است...)
(کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْاِیمانَ)(...خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته...)
۸: قلب مخزن
رأفت و
رحمت و اطمینان و
سکینه است.
(وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَاْفَةً وَ رَحْمَةً)(...و در دلهاى كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و رحمت قرار داديم...)
(اِلَّا مَنْ اَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ)(مگر كسى كه با
قلب سلیم به پيشگاه خدا آيد.)
(وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَ قَلْبِی)(...ولى مىخواهم قلبم آرامش يابد...)
(اَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ)(...آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرام مىگيرد.)
(هُوَ الَّذِی اَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ)(او كسى است كه آرامش را در دلهاى
مؤمنان نازل كرد...)
۹: آیاتی که در «صدر» گذشت.
مثل:
(اَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ)(آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم.)
(فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ اَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ اَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً)(آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى پذيرش
اسلام، گشاده مىسازد؛ و آن كس را كه بخاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سينهاش را آنچنان تنگ مىكند...)
گفتیم ظاهرا مراد قلب است و به اعتبار آن که قلب در سینه است صدر آمده.
بهطوری که آیات نشان میدهد قرآن به قلب تکیهای عجیب کرده و منشاء
خیر و شرّ را قلب میداند درباره اهل ایمان گوید:
(کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْاِیمانَ)(...خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته...)
باز میگوید:
(اِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ)(...هرگاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان مىگردد...)
در خصوص
منافقان و نظیر آنها فرموده: مریض القلباند، به کفّار فرماید مختوم القلب میباشند و امثال آن...
در این صورت مراد از قلب چیست؟ آیا همان غدّه صنوبری شکل است که در سینه قرار دارد و دستگاه تلمبه خون است و در اثر انقباض و انبساطش از طرفی خون را به همه بدن میرساند و از طرف دیگر آنرا تحویل میگیرد؟ آیا ظرف این همه حقائق که گفته شد این قلب است؟
ممکن است بگوئیم: نه، این قلب وظیفهاش فقط جریان دادن خون در بدن و تنظیم آن است و این کارها مال مغز است و مراد از قلب در قرآن
عقل یا
نفس و
روح است که ظرف و حامل این همه چیزها است. ولی
آیه زیر حاکی از همین قلب معروف است:
(اَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْاَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها اَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَاِنَّها لا تَعْمَی الْاَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ)(آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دلهايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند؛ يا گوشهايى كه با آن نداى حق را بشنوند؟! زيرا بسيار مىشود كه چشمهاى ظاهر نابينا نمىشود، بلكه دلهايى كه در سينههاست كور مىشود.)
در این آیه موضع قلوب که سینهها باشد معیّن شده یعنی: قلبهائی که در سینهها جای دارند کور میشوند ایضا آیاتی که به جای قلب لفظ «صدر- صدور» آمده مثل:
(مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً)(...آنها كه سينه خود را براى پذيرش
کفر گشودهاند...)
(فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ)(...پس نبايد از ناحيه ابلاغ آن، ناراحتى در سينه داشته باشى...)
(اِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ)(خدا از اسرار درون سينهها آگاه است.)
(وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ)(...و سينه گروه مؤمنين را
شفا مىبخشد...)
(وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ)(...و درمانى براى آنچه در سينههاست...)
(بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ اُوتُوا الْعِلْمَ)(ولى اين آيات روشنى است كه در سينه كسانى كه دانش به آنها داده شده جاى دارد...)
(وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ)(و پروردگار تو مىداند آنچه را كه سينههايشان پنهان مىدارد...)
(لَاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ)(وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خداست...)
و سایر آیات که شکّی نمیماند در اینکه مراد از صدر و صدور قلبهاست و به اعتبار حالّ و محلّ صدر و صدور آمده است و گرنه در سینه علم و خوف و غیره نیست.
ناگفته نماند: برای روشن شدن مطلب باید الفاظ قلب، نفس، صدر و
فواد را که در قرآن آمدهاند با هم مقایسه کنیم مثلا یک جا فرموده:
(وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی قُلُوبِکُمْ)(...و خدا آنچه را در دلهاى شماست مىداند...)
در جای دیگر فرموده:
(رَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ)(پروردگار شما از درون دلهايتان آگاهتر است...)
و در تعبیر دیگر فرموده:
(اَ وَ لَیْسَ اللَّهُ بِاَعْلَمَ بِما فِی صُدُورِ الْعالَمِینَ)(آيا خداوند به آنچه در سينههاى جهانيان است آگاهتر نيست؟!)
از اینجا میفهمیم که قلوب، صدور، نفوس یک چیزاند.
در تعبیر دیگر فرموده:
(وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ اَنْفُسُهُمْ)(...حتّى در وجود خويش، جايى براى خود نمىيافتند...)
در آیه دیگر نسبت
ضیق را به «صدر» داده
(وَ لَقَدْ نَعْلَمُ اَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ)(ما مىدانيم سينهات از آنچه آنها مىگويند تنگ مىشود و تو را سخت ناراحت مىكنند.)
میدانیم که صدر و نفس یکی هستند.
هکذا فرموده:
(لَاَنْتُمْ اَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ)(وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خداست...)
(فَاَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسی)(
موسی ترس خفيفى در دل احساس كرد مبادا مردم گمراه شوند.)
(وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ)(...و در دلهايشان وحشت افكند...)
ایضا در دو آیه زیر قلب و نفس یکیاند؛
(وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ) (...اما به آنچه دلهاى شما با قصد و اختيار پذيرفته و كسب كرده، مؤاخذه مىكند...)
(وَ اِنْ تُبْدُوا ما فِی اَنْفُسِکُمْ اَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ)(...و اگر آنچه را در دلهايتان داريد، آشكار سازيد يا پنهان، خداوند شما را مطابق آن، محاسبه مىكند...)
بیشتر معلومات و دانستههای
انسان از راه
چشم و
گوش است دیدن و شنیدن در واقع به وسیله مغز انجام میشود سپس قلب تحت تاثیر واقع میگردد مثلا اول مظلومی را میبینیم یا میشنویم آنگاه در قلب خود احساس ناراحتی مینمائیم به جرأت میتوان گفت: مغز وسیله قلب و راه رساندن اشیاء به قلب است و سپس درک و حل و فصل با قلب میباشد، علی هذا مراد از قلب در قرآن چند چیز میتواند باشد:
قلب معمولی که بگوئیم محل آن همه چیز که قرآن فرموده همین قلب است هر چیز به وسیله چشم و گوش و حواس دیگر به مغز وارد میشود و آن وقت قلب به آن اعتقاد پیدا میکند یا تکذیب مینماید یا میسوزد و غمگین میشود یا تنگ میگردد یا شرح پیدا میکند و هکذا، مراد از صدر و صدور نیز قلب است به اعتبار حالّ و محلّ و نفس نیز بدان معنی است به علت آن که نسبت بعضی از افعال چنان که دیدیم به هر دو یکی است و اگر در حال خویش دقت کنیم خواهیم دید خوف،
اضطراب،
شادی،
غصّه، دلسوزی و اطمینان و غیره را ما در قلب احساس میکنیم.
ممکن است بگوئید: مغز بعضی از طیور را بر میدارند نمیمیرد ولی چیزی هم احساس نمیکند و دانه در جلوش میماند ولی نمیخورد تا از بین میرود؟ میگویم این دلیل احساس مغز نمیشود و شاید در اثر نبودن مغز راه احساس قلب بسته شده و مغز محسوسات را به قلب تحویل نمیدهد تا حسّ بکند.
اگر گویند: امروز ثابت شده که این همه کارها مال مغز است؟ گوئیم: همین قدر میدانیم که این چیزها در درون آدمی است و درست محل آنها را نمیدانیم، تشخیص و تمنّا به وسیله قلب است امروز در قرن بیستم با این همه گفتار درباره کارهای مغز باز میگوئیم: دلم میخواهد، قلبم مایل است، از ته قلب دوست میدارم در قلبم احساس شادی یا غصّه یا کینه میکنم و...
مانعی ندارد که بگوئیم: اینها با دستگاه چشم و گوش وارد مغز شده به قلب تحویل میگردد سپس قلب روی آنها قضاوت کرده به انبار مغز تحویل میدهد و مغز فقط انبار و بایگانی قلب است و چون همه چیز با قلب است لذا به قلب نسبت داده شده.
مراد از قلب، باطن و درون انسان است ولی نه همه جای آن بلکه مرکز ثقل بدن که همان قلب و سینه و نفس است.
ضیق،
شرح، حاوی معلومات بودن،
تفکر، کسب،
قساوت، اطمینان دخول ایمان، انحراف،
زیغ، ممهور بودن و غیره که به قلب و صدر و نفس نسبت داده شده به علت آنکه مرکز ثقل بدن این سه چیز است، این احتمال به احتمال اول بر میگردد.
مراد از قلب نفس مدرکه و روح است. المیزان ذیل آیه
(وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ)(...بلكه دلهايى كه در سينههاست كور مىشود...)
قلب را نفس مدرکه و روح دانسته و ظرف بودن صدر را برای قلب و ایضا نسبت تعقل را به قلب به ا آن که مال روح است مجاز دانسته و در ذیل آیه
(وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ)(...اما به آنچه دلهاى شما با قصد و اختيار پذيرفته و كسب كرده، مؤاخذه مىكند...)
گفته: این از جمله شواهدی است که مراد از قلب، انسان به معنی نفس و روح است، چون تفکّر،
تعقّل،
حبّ،
بغض، خوف و امثال آن را گرچه ممکن است کسی بقلب نسبت دهد به اعتقاد آنکه عضو مدرک در بدن همان قلب است چنان که عوام عقیده دارند... ولی کسب و اکتساب جز به انسان نسبت داده نمیشود.
ولی بعید است این همه قلب و قلوب، صدر و صدور، نفس و نفوس فؤاد و افئدة و الباب را که در قرآن آمده حمل بر نفس مدرکه و روح بکنیم و نیز بعید است که بگوئیم در آیه
(تَعْمَی الْقُلُوبُ)(...دلهايى ...
کور مىشود...)
روح مجازا قلب خوانده شده و ظرف بودن صدور نیز مجاز است و نسبت تعقّل به قلب با آنکه مال نفس است باز مجاز میباشد. ایضا باید همه صدر، صدور، فؤاد، افئده و غیره را مجاز بدانیم.
•
قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «قلب»، ج۶، ص۲۳.