عصر عاشورا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در عصر و
ظهر عاشورا حوادثی برای
امام حسین (علیهالسّلام) رخ داده است که در این مقاله به آن
حوادث پرداخته میشود.
ظهر عاشورا فرا رسید و
امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش جهت اقامه
نماز به پا خاستند امام (
علیه
السّلام) به
زهیر بن قین و
سعید بن عبدالله حنفی فرمان دادند تا در برابر حضرت (
علیه
السّلام) و حدود نیمی از یاران آن حضرت (
علیه
السّلام) بایستند و از
نمازگزاران در برابر حملات احتمالی
دشمن ، محافظت نمایند. با شروع نماز، دشمن امام حسین (
علیه
السّلام) و یارانش را هدف تیرها و هجمههای خود قرار داد پس زهیر و عبدالله جسم خود را سپر حملات دشمن قرار میدادند و تیرهای دشمن را با
سینه و
صورت میگرفتند تا اینکه نماز امام (
علیه
السّلام) (بسیاری از مورخان بر این اعتقادند که نمازی که حضرت (
علیه
السّلام) در ظهر عاشورا اقامه کردند
نماز خوف بود.)
و یارانش اقامه شد.
پس از ادای نماز، سعید بن عبدالله بر اثر شدت جراحات به
شهادت رسید.
پس از شهادت سعید، زهیر از امام (
علیه
السّلام) اذن میدان گرفت و پس از کسب اجازه، در حالی که رجز میخواند با شجاعتی بی مانند جنگیدن آغاز کرد. تا اینکه سرانجام او نیز پس از نبردی شجاعانه به دست
کثیر بن عبدالله شعبی و
مهاجر بن اوس تمیمی به شهادت رسید.
امام حسین (
علیه
السّلام) پس از شهادت زهیر خطاب به او فرمود: «لا یبعدنک الله یا زهیر و لعن الله قاتلیک لعن الذین مسخوا قردة و خنازیر؛ ای زهیر
خداوند تو را از رحمتش دور نسازد و خداوند کشندگان تو را
لعنت کند و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان
مسخ شده (
بنی اسرائیل)،
[
که به شکل
میمون و
خوک در آمدند
]
به لعنت ابدی خود گرفتار سازد.»
سپس یاران امام (
علیه
السّلام) همچون
بریر بن خضیر همدانی،
نافع بن هلالی جملی،
عابس بن ابی شبیب شاکری،
حنظلة بن سعد شبامی و... یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند تا اینکه نوبت به
بنی هاشم رسید.
اولین نفر از بنی هاشم که از امام (
علیه
السّلام) اجازه میدان طلبید
علی اکبر (علیهالسّلام) بود.
امام (
علیه
السّلام) در حالی که
اشک در چشمانش جمع شده بود
به او اجازه فرمود و سپس رو به
آسمان کردند و فرمودند: «پروردگارا
شاهد باش جوانی را برای
جنگ با
کفار به میدان فرستادم که از نظر
جمال و
کمال و
خلق و خوی و سخن گفتن، شبیهترین مردم به
رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تو بود و ما هر وقت که مشتاق دیدار روی پیامبر (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) تو میشدیم، به صورت او نظر میکردیم. خدایا،
برکات زمین را از آنها دریغ دار و جمعیت آنها را پراکنده ساز و در میان آنها جدائی افکن و امرای آنها را هیچ گاه از آنان راضی مگردان که اینان ما را دعوت کردند که به یاری ما برخیزند و اکنون بر ما میتازند و از کشتن ما ابائی ندارند.»
آن گاه رو به
عمر بن سعد کرده، فریاد زدند: «تو را چه شده است خداوند
نسل تو را قطع کند و کاری را بر تو مبارک نگرداند، و کسی را بر تو چیره سازد که سرت را در
بستر از تنت جدا سازد، همان طور که تو
خانواده مرا نابود ساختی و خویشاوندی مرا با رسول خدا (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) مراعات نکردی.»
پس با صدای بلند این
آیه را
قرائت فرمود: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین• ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد. • آنها فرزندان
[
و دودمانی
]
بودند که
[
از نظر پاکی و
تقوا و فضیلت
]
بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند و خداوند
شنوا و داناست (از کوششهای آنها در مسیر
رسالت خود، آگاه میباشد.) »
علی اکبر (
علیه
السّلام) به میدان رفت و در حالی که رجز میخواند بر
سپاه دشمن حمله برد. او پس از نبردی شجاعانه در حالی که زخمهای زیادی برداشته بود نزد
پدر بازگشت.
علی اکبر (
علیه
السّلام) خدمت پدر رسید و عرضه داشت: «ای پدر!
عطش مرا کشت و سنگینی سلاح مرا به
زحمت انداخته است، آیا جرعه ی آبی هست که توان ادامه ی جنگ با دشمنان را به من بدهد؟»
امام حسین (
علیه
السّلام) گریست و فرمود: «
افسوس ای پسر من! اندکی دیگر به مبارزه ی خود ادامه بده، دیری نمیگذرد که جد بزرگوارت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را زیارت خواهی کرد و او، تو را از آبی سیراب کند که دیگر هرگز احساس
تشنگی نکنی.»
پس علی اکبر (
علیه
السّلام) دوباره در حالی که
رجز میخواند به
میدان بازگشت او همچنان میجنگید و پیش میرفت تا اینکه
مرة بن منقذ عبدی که از دلاوری او به تنگ آمده بود گفت: «
گناه همه ی
عرب بر گردن من اگر این
جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! » پس هنگامی که علی اکبر (
علیه
السّلام) به او رسید، او با نیزه اش ضربتی به علی اکبر (
علیه
السّلام) زد و او را از
اسب بر زمین انداخت، دشمنان از همه طرف علی (
علیه
السّلام) را در بر گرفتند و با شمشیر تکه تکه اش کردند.
امام حسین (
علیه
السّلام) بر بالین علی (
علیه
السّلام) حاضر شد و او را در
آغوش گرفت و
صورت بر صورتش نهاد
و سپس فرمود: «خدا بکشد گروهی که تو را کشتند و گستاخی از حد گذراندند و از
خدا نترسیدند و
حرمت رسول خدا (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) را شکستند؛ پس از تو خاک بر سر دنیا!»
بعد از شهادت علی اکبر (
علیه
السّلام)، فرزندان
عقیل بن ابی طالب همچنین فرزندان
جعفر بن ابی طالب و نیز فرزندان امام حسن (
علیه
السّلام) به میدان رفتند و یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند.
نقل شده
قاسم بن حسن (علیهالسّلام) پس از شهادت برادرش –
ابوبکر- نزد عمو آمد تا از ایشان اجازه میدان بگیرد امام (
علیه
السّلام) قاسم (
علیه
السّلام) را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریستن کردند در این هنگام قاسم (
علیه
السّلام) از امام (
علیه
السّلام) اذن میدان طلبید؛ اما امام (
علیه
السّلام) به دلیل سن و سال اندک قاسم (
علیه
السّلام)، به او اجازه نداد؛ اما قاسم (
علیه
السّلام) با اصرار بسیار سرانجام موفق شد از امام (
علیه
السّلام) اذن میدان بگیرد.
پس از کسب اجازه، قاسم (
علیه
السّلام) در حالی که اشک بر گونه هایش جاری بود و رجز میخواند به میدان رفت.
در چگونگی شهادت قاسم (
علیه
السّلام) از
حمید بن مسلم –که خود یکی از سپاهیان عمر بن سعد در
کربلا بود-
روایت شده که: «
[
در عصر عاشورا
]
جوانی پا به میدان نبرد گذاشت که چهره اش چون پاره
ماه بود او پیراهن و شلواری به تن و نعلینی به پا داشت، که بند یکی از آنها پاره بود و فراموش نمیکنم که بند نعلین پای چپ او بود پس قاسم (
علیه
السّلام) ایستاد تا که بند کفشش را محکم کند در این هنگام عمرو بن سعد ازدی به من گفت: «به خدا
قسم من بر او
حمله خواهم کرد.» به او گفتم: «سبحان الله! چه قصدی داری؟ به خدا قسم که اگر او مرا بکشد من دست خود را به سوی او دراز نمیکنم، این گروه که اطراف او را گرفتهاند او را بس است! »
اما او بر گفته اش تاکید کرده گفت: «من به او حمله خواهم کرد.»
پس به قاسم (
علیه
السّلام) حمله کرد و چنان ضربتی بر فرق قاسم (
علیه
السّلام) وارد آورد که او به صورت بر زمین افتاد و فریاد برآورد: «یا عماه! » حسین (
علیه
السّلام) چون باز شکاری از جای جست و چون
شیر خشمگین بر سپاه
کوفه حمله کرد پس ضربتی بر
عمرو بن سعد ازدی زد. عمرو دست خود را سپر خود قرار داد تا جلوی ضربه حسین (
علیه
السّلام) را بگیرد ضربت شمشیر حسین (
علیه
السّلام) دستش را از بازو جدا کرد در این هنگام عمرو بن سعد از همراهانش کمک طلبید، سپاه کوفه برای نجات او شتافتند در این هجوم ناگهانی، جسم عمرو بن سعد لگدکوب اسبان سپاه عمر بن سعد شد و سینه ی او در زیر سم اسبان خرد شد. غبار سرتاسر میدان را فرا گرفته بود، چون غبار فرو نشست، حسین (
علیه
السّلام) را دیدم که خود را به بالین قاسم (
علیه
السّلام) رسانده و کنار سر او ایستاده است و قاسم (
علیه
السّلام)
[
از شدت درد
]
با دو پای خویش زمین را میخراشید. در این هنگام حسین (
علیه
السّلام) میفرمود: «از
رحمت خدا به دور باشند قومی که تو را کشتند در
روز رستاخیز جد تو از جمله دشمنان آنها خواهد بود.»
آن گاه فرمودند: «چقدر بر عمویت سخت است که او را بخوانی و او اجابتت نکند یا اجابتت کند؛ اما این اجابت سودی برای تو نداشته باشد.» آنگاه حسین (
علیه
السّلام) قاسم (
علیه
السّلام) را به آغوش گرفت و او را از میدان بیرون برد.»
خاندان
بنی هاشم یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند و تنها برادران امام (
علیه
السّلام) باقی ماندند. پس در این زمان
ابوالفضل (علیهالسّلام) برادران خود را مورد خطاب قرارداد و فرمود: «پیشی بگیرید جانم فدایتان؛ پس از آقا و مولایتان
حمایت کنید تا در رکابش جان دهید.»
سپس به برادر بزرگترش –
عبدالله- نظری افکند و فرمود: «ای برادر، گام پیش نه، تا تو را
[
در راه خدا
]
شهید ببینم و
بردباری و
صبر بر این
مصیبت را به حساب خداوند بگذارم...»
عبدالله، به میدان رفت و پس از مدتی مبارزه به شهادت رسید سپس برادران دیگر امام (
علیه
السّلام) ،
عثمان و
جعفر و... نیز یکی پس از دیگری به میدان رفتند و همگی به شهادت رسیدند.
پس از شهادت همه یاران و خاندان بنی هاشم،
ابوالفضل العباس (علیهالسّلام) خدمت امام (
علیه
السّلام) رسید و
اجازه میدان طلبید. پس از کسب اجازه،
عباس (
علیه
السّلام) به طلب
آب بیرون رفت او در حالی که
رجز میخواند بر نگهبانان
شریعه فرات حمله برد و خود را به آب رساند. در راه بازگشت از شریعه،
زید بن ورقاء جهنی که پشت درختی در کمین وی ایستاده بود با یاری
حکیم بن طفیل سنبسی، ضربتی بر
دست راست
عباس (
علیه
السّلام) فرود آورد و دستش را قطع کرد
عباس (
علیه
السّلام) شمشیرش را به دست چپ گرفت و چنین رجز خواند:
و الله ان قطعتم یمنی انی احامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الامین
به خدا
سوگند اگر دست راستم را قطع کنید من پیوسته از دین خود و از امامی که به راستی به
یقین رسیده و فرزند پیامبر (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) پاک و
امین است حمایت میکنم.
پس از اندکی نبرد ضعف بر او چیره شد در این هنگام حکیم بن طفیل سنبسی که پشت درختی در کمین وی بود. ضربتی دیگر به دست چپ او فرود آورد. در این هنگام
عباس (
علیه
السّلام) چنین رجز خواند:
یا نفس لا تخشی من الکفار و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السید المختار قد قطعوا ببغیهم یساری
فاصلهم یا رب حرالنار
ای نفس از
کافران مهراس و به
رحمت ایزد بزرگ و همنشینی با پیامبر اکرم (صلیالله
علیهوآله
وسلّم)
بشارت باد اینان به ستم دست چپم را بریدند پروردگارا ایشان را به
آتش سوزان
دوزخ در افکن.
سپس آن
ملعون با عمودی آهنین ضربتی بر سر آن حضرت (
علیه
السّلام) فرود آورد و او را به شهادت رساند.»
امام (
علیه
السّلام) به بالین برادر حاضر شد و پس از شهادت او، شکسته و
اندوهگین به
خیمه بازگشت شهادت
عباس (
علیه
السّلام)
اهل بیت و
اهل حرم حضرت (
علیه
السّلام) را غرق در
ماتم و
عزا کرد.
پس از شهادت تمامی یاران و
انصار و
بنی هاشم، ابی عبدالله (
علیه
السّلام) به میدان رفت. مشاهده بی تابی اهل بیت (
علیه
السّلام) ، امام (
علیه
السّلام) را آزرده خاطر ساخته بود، پس نظری به اطراف افکند؛ اما یار و یاوری برای خود ندید. سپس به بدنهای پاره پاره یارانش که بر
خاک تفتیده
کربلا افتاده بودند، نگاهی کرد و خطاب به سپاهیان کوفه فریاد زد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) دفاع کند؟ و آیا خداپرستی در میان شما وجود دارد که درباره ی ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسی هست که به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آیا یاری دهندهای هست که به خاطر خدا، ما را یاری دهد؟»
جوابی از کوفیان به گوش نرسید. امام (
علیه
السّلام) رو به اجساد مطهر
شهدا کردند و فرمودند: «ای
حبیب بن مظاهر، ای
زهیر بن قین وای
مسلم بن عوسجه ای دلیران وای جنگاوران روزگار زار، چرا شما را
ندا میدهم؛ ولی کلامم را نمیشنوید و شما را فرا میخوانم؛ ولی مرا اجابت نمیکنید؟ شما خفته و من
امید دارم که سر از
خواب شیرین بردارید که اینان زنان آل رسولند که بعد از شما یاوری ندارند از خواب برخیزندای کریمان و در برابر این
عصیان و طغیان از آل رسول (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) دفاع کنید.»
در این هنگام
ناله و
شیون زنان حرم بلند شد. روایت شده که در این هنگام
امام سجاد (علیهالسّلام) در حالی که به عصایی تکیه داده بودند با شنیدن صدای
پدر بیرون آمد؛ اما توانی نداشت تا شمشیرش را حمل کند
ام کلثوم (سلاماللهعلیهم)، از پشت سر، ایشان را صدا زدند و گفتند: «ای پسر
[
برادر
]
عزیزم، باز گرد.» امام سجاد (
علیه
السّلام) فرمود: «ای عمه بگذار پیش روی فرزند پیامبر خدا (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) بجنگم.» امام حسین (
علیه
السّلام) متوجه امام سجاد (
علیه
السّلام) شدند پس خطاب بهام کلثوم فرمودند: «
[
خواهرم
]
او را باز گردان تا زمین از فرزندان محمد (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) خالی نماند.» ام کلثوم (
سلاماللهعلیهم) نیز حضرت (
علیه
السّلام) را به طرف بسترش در خیمه راهنمایی کردند.
سپس امام (
علیه
السّلام) جهت
وداع به خیمه آمدند. حضرت (
علیه
السّلام) پس از فرا خواندن زنان به
سکوت، با خواهران، فرزندان و کودکان خویش وداع کردند و لباسی تیره پوشیدند و
عمامه زردی را بر سر گذاشتند که دو طرف آن از پشت سر و جلو سینه ایشان آویزان بود و لباس دیگری از برد که متعلق به پیامبر (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) بود بر تن کردند و شمشیری هم به پشت خود بستند.
سپس جامهای کهنه طلب کردند
پس جامهای برایش آوردند حضرت (
علیه
السّلام) پیراهن را از چند جا پاره کردند و آن را زیر لباسهایشان پوشیدند.
آن حضرت (
علیه
السّلام) شلوار نو خود را هم پاره کردند تا کوفیان بعد از شهادتش آن را
غارت نکنند.
سپس کودک
شیرخوار خود را خواستند تا با او وداع نمایند.
روایات مختلفی درباره چگونگی شهادت
علی اصغر (علیهالسّلام) در منابع تاریخی نقل شده است. اما آنچه که مشهور است روایتی است که
ابن جوزی از
هشام بن محمد کلبی نقل کرده است، در این روایت آمده: «چون ابا عبدالله الحسین (
علیه
السّلام) دید که سپاه کوفه در ریختن خونش اصرار میورزند،
قرآن را گرفت و آن را باز کرد و روی سر نهاد و خطاب به سپاهیان کوفه فریاد برآورد: "بین من و شما
کتاب خدا و جدم محمد (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) -رسول خدا-
قضاوت کند، ای قوم! برای چه خون مرا
حلال میشمارید؟ "
در این حال امام حسین (
علیه
السّلام) نظر کرد و طفلی از اطفالش را دید که از
تشنگی میگرید، او را روی
دست گرفته و گفت: "ای جماعت! اگر به من
رحم نمیکنید پس به این کودک شیر خوار رحم کنید. در این هنگام مردی از میان سپاه کوفه (
حرملة بن کاهل اسدی) تیری بر گلویش زد و آن کودک را به شهادت رساند. " امام حسین (
علیه
السّلام) با مشاهده ی این واقعه گریست و فرمود: "اللهم احکم بیننا و بین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا؛ پروردگارا میان ما و این مردمی که ما را دعوت کردند که یاریمان کنند؛ اما ما را کشتند تو خود داوری فرما...»
سپس امام (
علیه
السّلام) دست خود را زیر گلوی علی اصغر (
علیه
السّلام) گرفت و چون دستش از خون او پر شد آن را به سوی
آسمان پاشید نقل شده از آن خون قطرهای به زمین باز نگشت.
آن گاه فرمود: هون علی ما نزل بی انه بعین الله؛ چون خدا میبیند آنچه که از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت.»
امام (
علیه
السّلام) جسم بی جان علی اصغر (
علیه
السّلام) را به خیمه برد و پس از
دفن او، به میدان بازگشت و بر
سپاه دشمن حمله برده، بر
میسره و
میمنه سپاه آنان میتاخت.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله«عصر عاشورا»، تاریخ بازیابی۹۵/۲/۷.