اوقات تسبیح (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تسبیح خدا به معناى
تنزیه او
از هر چيزى است كه لايق ساحت
قدس او نيست.
و تأکید بیشتر در
آیات بر تسبیح در هنگام
طلوع و
غروب است.
برخی
از آیات قرآن به تسبیح دائمی و همیشگی، توصیه می کند و این نشان میدهد در هر زمانی میتوان
خداوند را تسبیح گفت. در برخی آیات هر صبحگاه و شامگاه
امر به تسبیح میکند. اما در برخی دیگر، به تسبیح در زمانهای مخصوصی دستور داده شده است، مثلاً قبل
از طلوع و غروب
خورشید ،
نیمهشب ، در طول
شب و اطراف
روز ، بعد
از سجده و هنگام تلاوت آیات الهی و... . در این میان، تأکید بیشتر بر تسبیح در هنگام طلوع و غروب است، یعنی هنگام جابهجایی روز و شب که با مفهوم عبور و
تنزیه همخوانی دارد؛ هرچند برخی آن را به معنای
نماز که بهترین شکل تسبیح است، دانستهاند. بر این اساس می توان زمان هایی که در آیات برای تسبیح ذکر شده اند را به دو گروه زمانهای عام و زمانهای خاص تقسیم نمود..
برخی
از آیات قرآن به تسبیح در هر صبحگاه و شامگاه امر میکنند که این نشان میدهد در هر زمانی میتوان خداوند را تسبیح گفت.
•«فَسُبْحانَ اللَّهِ حينَ تُمْسُونَ وَ حينَ تُصْبِحُون:
منزّه است خداوند به هنگامى كه
شام مى كنيد و
صبح مى كنيد؛» یعنی همیشه تسبیح کنید.
همه اوقات مخصوص تسبيح، و همه مكان ها مخصوص
حمد است.
•«يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُون:(تمام)
شب و
روز را تسبيح مى گويند؛ و سست نمى گردند.»
فرشتگان مقرب بطور دائم و بدون اينكه لحظه اى فتور و سستى بر آنان رخ دهد ساحت كبريائى را
از نقص
تنزيه مى نمايد،به نحوی که تسبيح آنها مثل
تنفس طبيعى و آسان است.
•«فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ:و اگر (
از عبادت پروردگار)
تکبّر كنند، كسانى كه نزد پروردگار تو هستند شب و روز براى او تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند!»
فرشتگان كه مأمور اجراى
تدبیر و حوادث
جهان هستند همچنانكه وجودات قدسيه آنان تسبيح است هم چنين پيوسته قيام به تسبيح و
تنزيه ساحت كبريائى
از نقص مى نمايند گرچه فرشتگان فوق
زمان هستند ولى بلحاظ دوام تسبيح و
تنزيه آنان نام شب و روز برده شده كه منظور
از" بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ" اين است كه دائما در حال تسبيح اويند. فرشتگان دائما و لا ينقطع و بدون خستگى و ملال او را تسبيح مى گويند.
خداوند در اینجا با تعبیرات بسیار دقیق به تمامی ساعات شبانه روز برای تسبیح خود امر فرموده است.
•«... وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى:و پيش
از طلوع آفتاب، و قبل
از غروب آن؛ تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور؛ و همچنين (برخى)
از ساعات شب و اطراف روز (پروردگارت را) تسبيح گوى؛ باشد كه (
از الطاف الهى) خشنود شوى»
دو كلمه" قبل" در قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها، دو ظرف اند براى تسبيح و حمد پروردگار؛كلمه" آناء" به معناى وقت است، و كلمه" من" براى تبعيض است و
جار و
مجرور متعلق به فعل" سبح" است و تقدير آن" و بعض آناء الليل سبح فيها- و در بعضى اوقات شب تسبيح بگوى" مى باشد، مراد
از اطراف نهار ما قبل
از طلوع آفتاب و ما قبل
از غروب آن است. تسبيحى كه در آيه ذكر شده مطلق است و
از جهت لفظ دلالتى ندارد كه مقصود
از آن
نمازهای واجب یومیه باشد؛ بنابراین در هر لحظه ای
از شبانه روز می توان پروردگار را تسبیح گفت.
بیشتر آیاتی که که در آنها امر به تسبیح شده یا اشاره ای به تسبیح دارند، اکثرا بر زمان های
صبح؛ قبل
از طلوع و شام تاکید ارند.
•«...ً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكار:پروردگار خود را (به شكرانه اين
نعمت بزرگ،) بسيار ياد كن! و به هنگام صبح و شام، او را تسبيح بگو!»
كلمه" عشى" به معناى طرف آخر روز است، و كلمه" ابكار" به معناى طرف ابتداى روز است،
ولى
راغب اصفهانی در كتاب
مفردات مى گويد:" عشى"
از هنگام
ظهر است تا صبح فردا، و ابكار
از طلوع صبح است تا ظهر بنا بر اين عشى و ابكار، مجموع شبانه روز را شامل مى شود.
•«...يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ:هر شامگاه و صبحگاه با او تسبيح مى گفتند!»
اشراق یعنی روشن شدن
کنایه از اول روز دمیدن
خورشید از مشرق است.
•«...فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا:...و با اشاره به آنها گفت: « (به شكرانه اين موهبت،) صبح و شام خدا را تسبيح گوييد!»»
تعبیر بکره و عشیا یعنی صبح و شام خدا را تسبیح گویید.
•«سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوب:و پيش
از طلوع آفتاب و پيش
از غروب تسبيح و حمد پروردگارت را بجا آور،»
تسبيح قبل
از طلوع آفتاب مى تواند با
نماز صبح منطبق شود، يعنى مى شود گفت مراد
از آن، نماز صبح، و مراد
از تسبيح قبل
از غروب،
نماز عصر و يا ظهر و عصر باشد.
در روايتى نيز
از امام صادق ع مى خوانيم: هنگامى كه
از آيه" وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ" سؤال كردند فرمود: تقول حين تصبح و حين تمسي عشر مرات لا اله الا اللَّه وحده لا شريك له، له الملك، و له الحمد، يحيى و يميت، و هو على كل شىء قدير:" هنگام صبح و عصر ده بار اين ذكر را مى گويى لا اله الا اللَّه ...".اين
تفسیر با تفسير قبل منافاتى ندارد و ممكن است هر دو در معنى
آیه جمع باشد.
•«...وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصال:...خانه هايى كه نام خدا در آنها برده مى شود، و صبح و شام در آنها تسبيح او مى گويند ... »
كلمه" غدو" جمع غداة به معناى صبح است. و كلمه" آصال" جمع اصيل به معناى عصر است.
•«...وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلاً:و خدا را صبح و شام تسبيح گوييد.»
بُكْرَة (بضمّ اوّل) است بمعنى اوّل روز و چون كسى اوّل روز خارج شود گويند:«بَكَرَ فُلَانٌ»
أَصِيل وقت ما بعد عصر تا
مغرب است.
از دیگر اوقاتی که
خداوند در آن وقت امر به
تسبیح می کند نیمه شب است.
•«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَويلاً:و در شبانگاه براى او
سجده كن، و مقدارى طولانى
از شب، او را تسبيح گوى! »
و پاسى
از شب را قيام به
نماز نافله بنما و به تسبيح طولانى در آخر شب نيز مداومت بنما. (وَ سَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا)يعنى در شب دراز بعد
از نماز واجب نوافل بخوان.
روایت شده
از حضرت رضا عليه السّلام كه
از او سؤال كرد احمد بن- محمّد بن
ابی نصر بزنطی از اين آيه كه اين تسبيح چيست فرموده
نماز شب است.
•«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ:و در بخشى
از شب او را تسبيح كن، و بعد
از سجده ها»
يعنى در پاره اى
از شب، تسبيح گو، كه اين نيز مى تواند با نمازهاى مغرب و عشاء منطبق باشد." وَ أَدْبارَ السُّجُودِ"- كلمه" ادبار" جمع" دبر" است، و در عبارت است
از منتهى اليه هر چيز، البته منتهى اليه آن و ما بعدش. و گويا مراد
از آن، تسبيح بعد
از همه نمازها باشد، چون سجده، در آخر هر
رکعت از نماز است، و قهرا با تعقيبات نمازهاى پنجگانه منطبق مى شود. بعضى گفته اند: مراد
از آن نافله هايى است كه هر نمازى دارد. و در
کافی به سند خود
از حریز
از زراره
از امام باقر (علیه السلام ) روایت کرده که گفت : به حضورش عرضه داشتم معناى جمله ادبار السجود چیست ؟ فرمود: چند رکعت بعد
از مغرب است .
این روایت را قمى هم در
تفسیر خود به سندى که به ابن ابى بصیر دارد
از حضرت رضا (علیه السلام ) نقل کرده ، و عبارت آن چنین است : چهار رکعت بعد
از مغرب است .و در
الدر المنثور است که مسدد در مسند خود، و ابن منذر و ابن مردویه
از علی بن ابی طالب (علیه السلام ) روایت کرده اند که فرمود:
از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) معناى دبار السجود را پرسیدم ، فرمود: منظور دو رکعت بعد
از مغرب است ، و منظور
از ادبار النجوم دو رکعت قبل
از نماز صبح است .
•«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ:(همچنين) به هنگام شب او را تسبيح كن و به هنگام پشت كردن
ستارگان (و طلوع صبح)!»
وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ"- يعنى در پاره اى
از شب، پروردگار خود را تسبيح گوى. و مراد
از اين" تسبيح" نماز شب است. بسيارى
از مفسران نیز جمله" وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ" را به" نماز شب" تفسير كرده اند،
و بعضى هم گفته اند: مراد
از آن
نماز مغرب و عشاء است." و ادبار النجوم"- بعضى گفته اند: مراد
از اين جمله، وقت إدبار نجوم است، و آن هنگامى است كه ستارگان در اثر روشنى صبح
از نظر ناپديد مى شوند، و مراد
از تسبيح در اين هنگام دو ركعت نماز مستحبى است كه قبل
از نماز صبح خوانده مى شود. بعضى گفته اند:مراد
از آن، خود
نماز صبح است. بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه صبح و شام و بدون
غفلت خداى تعالى را تسبيح گويد.
•«كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثيراً وَ نَذْكُرَكَ كَثيراً:تا تو را بسيار تسبيح گوييم؛و تو را بسيار ياد كنيم؛»
كثرت تسبيح و
ذکر پروردگار بوسيله دعوت
مردم است به
توحید و
یکتاپرستی و با كمك يكديگر بتوانيم براى عموم مردم پروردگار را به يگانگى و بى همتائى معرفى نمائيم و آغاز
از خدايان خيالى سمت
الوهیت و تدبير را
سلب نمائيم و سپس به
صفات کمال و
علم و
قدرت ازلى و ابدى پروردگار قلوب مردم را متوجه سازيم. و چنانچه
هرون به كمك من(
موسی) نباشد هرگز نمى توانم در مجامع عمومى به اداء اين وظيفه دشوار قيام نمايم و مردم را با اينكه تحت تأثير و فرمانروائى
فرعون و درباريان او هستند آنان را به
خداپرستی و يكتاپرستى دعوت نمائيم.ذكر و تسبيحى كه با وزارت هارون ارتباط داشته باشد ذكر و تسبيح علنى و در بين مردم است نه در خلوت و نه در
دل، زيرا ذكر و تسبيح در خلوت و در
قلب، هيچ ارتباطى با وزارت هارون ندارد، پس مراد اين است كه آن دو در بين مردم و مجامع عمومى و مجالس آنان، هر وقت كه شركت كنند، ذكر خداى را بگويند، يعنى مردم را به سوى
ایمان به وى دعوت نموده، و نيز او را تسبيح گويند، يعنى خداى را
از شركاء
منزه بدارند.
•«قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ:بگو: «اين راه من است من و پيروانم، و با بصيرت كامل، همه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنيم!
منزّه است خدا! و من
از مشركان نيستم!»»
جمله" أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ"بيان راه اوست ونشان مى دهد كه هر مسلمانى كه پيرو
پیامبر ص است به نوبه خود دعوت كننده به سوى حق است و بايد با سخن و عملش ديگران را به راه اللَّه دعوت كند.
و جمله" سُبْحانَ اللَّهِ"جمله معترضه است كه در آن خدا را تقديس مى كند.
•«...وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حينَ تَقُوم:...! و هنگامى كه برمى خيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى»
حرف" باء" در جمله" بحمد ربك" باء مصاحبت است، و آيه را چنين معنا مى دهد: و پروردگارت را تسبيح گوى، و او را
منزه بدار، اما در حالى كه تسبيحت مقارن با حمد خدا باشد.و مراد
از جمله" حين تقوم"- به قول بعضى- هنگام برخاستن
از خوابست. و بعضى ديگر گفته اند: منظور برخاستن
از خواب قيلوله، يعنى خواب قبل
از ظهر است، و در نتيجه منظور
از تسبيح در هنگامى كه
از خواب برمى خيزى، نماز ظهر خواهد بود. بعضى ديگر گفته اند: مراد
از قيام در آيه، برخاستن
از مجلس است، بعضى گفته اند: مراد مطلق برخاستن است. و بعضى ديگر گفته اند: مراد برخاستن براى نماز واجب است. بعضى هم گفته اند:مراد
از آن برخاستن براى هر
نماز است. بعضى ديگر گفته اند: مراد
از آن، دو ركعت
نافله نماز صبح است كه قبل
از نماز آن را مى خوانند. و اين هفت قول است كه مرحوم
طبرسی آن را نقل كرده.
•«إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولا:، هنگامى كه (اين
آیات) بر آنان خوانده مى شود، سجده كنان به خاك مى افتند ...و مى گويند: «
منزّه است پروردگار ما، كه وعده هايش به
یقین انجام شدنى است!»»
" يخرون" يعنى بى
اختیار به
زمین مى افتند، بكار بردن اين تعبير بجاى" يسجدون" (سجده ميكنند) اشاره به نكته لطيفى دارد، و آن اينكه آگاهان بيداردل به هنگام شنيدن آيات قرآن آن چنان مجذوب و شيفته سخنان الهى مى شوند كه بى اختيار به
سجده مى افتند و
دل و
جان را در راه آن
از دست مى دهند." اذقان" جمع" ذقن" به معنى چانه است، و مى دانيم به هنگام سجده كردن كسى چانه بر زمين نمي گذارد، اما تعبير آيه اشاره به اين است كه آنها با تمام صورت در پيشگاه خدا بر زمين مى افتند، حتى چانه آنها كه آخرين عضوى است كه به هنگام سجده ممكن است به زمين برسد در پيشگاه با عظمتش بر زمين قرار مى گيرد.بعضى
از مفسران اين
احتمال را نيز داده اند كه در سجده معمولى انسان نخست پيشانى بر
خاک مى نهد ولى كسى كه همچون مدهوشان بر خاك مى افتد اول چانه او بر زمين قرار مى گيرد، بكار بردن اين تعبير در آيه تاكيدى است بر معنى" يخرون". آيه بعد گفتارشان را به هنگامى كه به سجده مى افتند بازگو مى كند:" آنها مى گويند پاك و
منزه است پروردگار ما، مسلما وعده هاى پروردگارمان انجام شدنى است" (وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا).آنها با اين سخن نهايت
ایمان و
اعتماد خود را به ربوبيت پروردگار و صفات پاك او و هم به وعده هايى كه داده است، اظهار مى دارند، سخنى كه در آن هم ايمان به توحيد و صفات حق و
عدالت او درج است و هم
نبوت پيامبر ص و
معاد، و به اين ترتيب اصول دين را در يك جمله جمع مى كنند.
•«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ:و در بخشى
از شب او را تسبيح كن، و بعد
از سجده ها!»
كلمه" ادبار" جمع" دبر" است، و در عبارت است
از منتهى اليه هر چيز، البته منتهى اليه آن و ما بعدش. و گويا مراد
از آن، تسبيح بعد
از همه نمازها باشد، چون سجده، در آخر هر
رکعت از نماز است، و قهرا با
تعقیبات نمازهای پنجگانه منطبق مى شود. بعضى گفته اند: مراد
از آن نافله هايى است كه هر نمازى دارد. و بعضى گفته اند:مراد دو ركعت و يا چند ركعت نماز بعد
از نماز مغرب است. و بعضى گفته اند: مراد
از آن
نماز وتر است كه در آخر نافله هاى شب قرار دارد.
•«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدينَ:(براى دفع ناراحتى آنان) پروردگارت را تسبيح و حمد گو! و
از سجده كنندگان باش»
خداى سبحان به پيامبر گرامى خود سفارش مى فرمايد كه او را تسبيح و حمد گويد و سجده و عبادت كند و اين مراسم را ادامه دهد، و
از اينكه اين سفارش را متفرع بر تنگ حوصلگى
از زخم زبان هاى
کفار نموده، معلوم مى شود كه تسبيح و حمد خدا و سجده و عبادت، در زايل كردن اندوه و سبك كردن
مصیبت، اثر دارد.
•«فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين:(امّا موقعى كه در كام
نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمتها (ى متراكم) صدا زد: « (خداوندا!) جز تو معبودى نيست! منزّهى تو! من
از ستمكاران بودم!»»
حضرت یونس ع در اين جمله به ظلم خود اعتراف كرد، چون عملى آورده كه ظلم را ممثل مى كرد، هر چند كه فى نفسه
ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و
معصیت نداشت، چيزى كه هست خداى تعالى در اين پيش آمد پيغمبرش را تاديب و
تربیت كرد تا با گامى پاك و مبراى
از تمثيل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم) شايسته قدم نهادن به بساط قرب گردد.
•«قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمينَ:يكى
از آنها كه
از همه عاقل تر بود گفت: «آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوييد؟! گفتند: «
منزّه است پروردگار ما، مسلّماً ما ظالم بوديم!»»
اين جمله حكايت تسبيح صاحبان باغ مذكور است كه بعد
از ملامت آن شخص ميانه رو متوجه خطاى خود شده، خدا را تسبيح كردند، و گفتند: خدا را
از شركايى كه در
سوگند خود برايش اثبات كرديم
منزه مى داريم،
تنزيهى نگفتنى، و
اعتراف داريم كه يگانه
رب ما اوست و او است كه با
مشیت خود امور ما را
تدبیر مى كند، آرى ما در اثبات شريك ها براى او ستمكار بوديم. بنا بر اين، جمله مورد بحث ما هم تسبيح خدا است، و هم اعتراف شان است به اينكه در اثبات شركا بر
نفس خود ستم كرده اند.
•«سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون:
منزّه است خداوند
از آنچه توصيف مى كنند،»
منزه است خداوند
از توصيفى كه اين گروه (جاهل گمراه) مى كنند" جز توصيفى كه بندگان مخلص خدا (
از روى آگاهى و
معرفت در مورد او دارند) هيچ توصيفى شايسته ذات مقدس اش نيست" (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ).
•«سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یشْرِكُونَ:خداوند
منزه است
از آنچه كه برایش
شریک قرار دهند».
جمله" سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ"،
تنزيه خداى تعالى است
از اين كه شريكى برايش باشد، آن چنان كه مشركين
ادعا مى كنند، و كلمه" ما" در جمله" ما يشركون"، مصدريه است، و به جمله چنين معنا مى دهد: خداى تعالى
منزه از شرک ايشان است. نه، بلكه مى گوييم: نكند معبودى به غير
از خدا سراغ دارند- سبحان اللَّه- خدا
منزه است
از آنچه مشركين برايش درست مى كنند، چون اگر غير
از خدا معبودى ديگر مى داشتند بايد همان معبود،
خالق و
مدبر ايشان باشد، و ديگر احتياجى به خداى سبحان نداشته باشند.
•«سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یقُولُون:او پاك و برتر است
از آنچه آنها مى گویند...»
آيه ساحت پروردگار را
تنزيه نموده
از سخنان بيهوده گروه فرومايه و لازم سخنان و پنداشت آنان آنستكه مقام
ربوبیت و ملك و احاطه ساحت پروردگار زوال پذيرد و به مخلوقى انتقال بيابد و آيه مبنى بر
عدم امکان غلبه خدايان ساختگى است كه بطور
قهر و غلبه
مالکیت ساحت پروردگار را سلب نمايند و به خود اختصاص دهند زيرا مالكيت و صفت ربوبيت پروردگار
ذاتی و على الاطلاق است و همه پديدهاى امكانى قائم به اويند.در اين آيه خداى تعالى را
از آنچه كه مشركين در باره اش گفته اند و خدايان ديگرى در مقابل او پنداشته اند و ملك او را قابل زوال دانسته اند
منزه مى دارد.
•«وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ...:و ( یهود و نصارى و مشركان) گفتند: «خداوند، فرزندى براى خود
انتخاب كرده است»!-
منزه است او...»
اين
عقیده خرافى كه خداوند داراى فرزندى است هم مورد قبول مسيحيان است، هم گروهى
از یهود، و هم مشركان، هر سه طايفه معتقد بودند كه خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است.در آيه ۳۰
سوره توبه مى خوانيم: وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ:
" يهود گفتند:"
عزیر"
پسر خدا است، و نصارى گفتند:
مسیح فرزند خدا است، اين سخنى است كه با
زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است، خدا آنها را بكشد، چگونه
دروغ مى گويند"؟! در آيه ۶۸
سوره یونس نيز در باره مشركان مى خوانيم: قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُ:
" گفتند خداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده است
منزه است او،
از همه چيز بىنياز است" در آيات بسيار ديگرى
از قرآن نيز اين نسبت ناروا
از آنها نقل شده است.
مرحوم
طبرسی در
مجمع البیان می فرماید: گفتند خداوند فرزندى اتخاذ نموده
منزّه است او
از اينكه فرزندى اتخاذ نمايد و بطور كلى
از تمام زشتي ها و پليدي ها و اوصافى كه با مقام خداوند تناسب ندارد
منزّه و مبرّا است.
از طلحة بن عبيد اللَّه
روایت شده كه
از پیامبر اكرم پرسش نمود:
از معناى «سبحانه» پيامبر پاسخ داد: كه او
منزّه از هر بدى است.
•«...وَ خَرَّ
مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنين:...چون به هوش آمد، عرض كرد: «خداوندا! منزهى تو (
از اينكه با
چشم تو را ببينم)! من به سوى تو بازگشتم! و من نخستين مؤمنانم!»»
تعبیر فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ: یعنی همين كه به هوش آمد، گفت: خدايا
از آنچه در خور شان و مقام تو نيست،
منزه هستى. برخى گويند: يعنى منزهى
از اينكه مرا به سؤالى كه يك مشت
آدم سفیه كردند، مجازات كنى.
•«رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار:بار الها! اينها را بيهوده نيافريدهاى! منزهى تو! ما را
از عذاب آتش، نگاه دار!»
سُبْحانَكَ: يعنى
منزه و پاكى كه به عبث چنين كارى كرده باشى بلكه براى توجه مردم به
ثواب و پرهيز ايشان
از عذاب آفريدى.
هر چه خردمندان
از آثار نامتناهى آفرينش درس ها بياموزند، و ساحت آفريدگار را
ستایش و ثناء گويند، نفهميده
تصدیق نموده، و با
فکر و
اندیشه تيره خود سنجيده و
مدح گفته اند، زيرا فكر و خرد آنان كه متّكى به حسّ بينائى و شنوائى است، هرگز راه به اسرار نيابند، و بعالم ناپيداى قدس و
تجرّد چگونه ديده افكنند، و به
هدف خود راه يابند.نا گزير در مقام اعتذار بر آمده، و به
تقصیر خود اقرار نموده، و
از مدح و ثناء كه پنداشته و گفته، و ساحت او را به مخلوقى مانند خود قياس كرده بخطاى خود اذعان مي نمايند كه بار پروردگارا تو را
تنزيه مي نمائيم،
از هر مدح و ستايش، كه در آن شائبه نقص باشد، بلكه تو همانى كه خود هستى، و در باره ساحت كبريائى خود گوئى.
•«فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ:پس
منزّه است خداوندى كه
مالکیّت و
حاکمیّت همه چيز در دست اوست؛ و شما را به سوى او بازمى گردانند»
آيه مبنى بر
تنزيه ساحت پروردگار است
از اعتراض بيگانگان به اين كه زندگى
بشر بار ديگر پس
از مرگ كه
استخوان و اعضاء او بصورت
خاک در آمده و نابود شده امرى است فرضى و امكان ناپذير.خدا
از استبعادى كه مشركين در مساله
معاد مى كنند،
منزه است، چون مشركين غافل اند
از اينكه
ملکوت هر چيزى به دست خدا و در قبضه
قدرت اوست.
•«سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ...:پاك و
منزّه است خدايى كه بنده اش را در يك شب،
از مسجد الحرام به
مسجد الاقصی - كه گرداگردش را پربركت ساخته ايم- برد، تا برخى
از آیات خود را به او نشان دهيم؛ چرا كه او شنوا و بيناست»
كلمه"
سبحان"
اسم مصدر از ماده تسبيح به معناى
تنزيه است، و همواره به طور اضافه استعمال مى شود و در تركيب، مفعول مطلقى است كه قائم مقام و جانشين فعل است، بنا بر اين تقدير" سبحان اللَّه"" سبحت اللَّه تسبيحا" است يعنى خداى را
تنزيه مى كنم
تنزيه كردن مخصوصى، و آن
تنزيه و مبرى ساختن او
از هر چيزي است كه لايق ساحت قدس اش نباشد. و بيشتر در وقتى استعمال مى شود كه بخواهند اظهار
تعجب كنند
از عظمت قدرت الهی ، ولى در اين آيه به
شهادت سیاق، براى
تنزيه است نه تعجب، چون سياق كلام و غرض
از آن
تنزيه خداست، هر چند بعضي ها اصرار دارند كه آن را براى تعجب بگيرند.
•«...قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً:«بگو:»
منزه است پروردگارم (
از اين سخنان بىمعنى)! مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟»
اين جمله، پاسخ خواسته هاى ابلهانه آنهاست. يعنى: اين شما هستيد كه معجزاتى را درخواست مى كنيد، اما اين كارها مربوط به خداوند است. اگر كارى را
مصلحت نداند، انجام نمى دهد. بيهوده، چيزى كه خلاف مصلحت الهى است، درخواست نكنيد.برخى گويند: منظور اين است كه خداوند برتر
از اين است كه بندگان بر او حكمروايى كنند و خواسته هاى خود را بر او تحميل نمايند، زيرا وظيفه بندگان است كه
حکم او را گردن نهند و در برابر خواست او تسليم گردند. برخى گويند: آنها معتقد بودند كه: خدا جسم است،
از اينرو مى گفتند: خدا و
فرشتگان را در مقابل ما بياور تا ... فرمود: خداوند
منزه از اين مطالب پوچ و واهى است و داراى صفت اجسام نيست كه
از آسمان فرود آيد و در مقابل شما قرار گيرد.برخى گويند: يعنى او
منزه از اين است كه
معجزات را طبق ميل شما ظاهر گرداند.هل كنت الا بشراً رسولا: بگو: اينها
از طاقت و قدرت انسان خارج است.من بشرى بيشتر نيستم. گيرم بشرى كه رسالت آسمانى دارم، بنا بر اين
از عهده انجام اين كارها بر نمىآيم. همانطورى كه پيامبران پيش
از من نيز نمى توانستند اين كارها را انجام دهند. بله، خداوند اگر صلاح بداند معجزات را آشكار مى سازد. اين كار را تا آنجا كه صلاح ديده است، انجام داده، بنا بر اين
از من چيزى مطالبه نكنيد كه
از قلمرو قدرت بشر، خارج است.
قریش گفتند ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم تا این که چشمه جوشانی
از این سرزمین خشک و سوزان برای ما خارج سازی، یا باغی
از نخل و
انگور از آن تو باشد و نهرها در لابلای آن جاری کنی یا قطعات سنگهای آسمانی را بر سر ما فرود آوری، یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بیاوری، یا برای تو خانهای پر نقش و نگار
از طلا باشد، یا به آسمان بالا روی. بگو
منزه است پروردگارم! مگر من جز انسانی فرستاده خدا هستم.
•«قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيم:فرشتگان عرض كردند: «منزهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى، نمى دانيم؛ تو
دانا و حكيمى.»»
در آيه كريمه خدا مي گويد: اگر راست مى گوييد كه اين نام ها را مي دانيد، براى من بيان كنيد. بنا بر اين «
امر» در اينجا فقط براى فهماندن
عجز و ناتوانى آنان است نه طلب واقعى.و
ملائکه اين اعتراف را با كلمه «سبحانك» شروع كردند.نكته ديگر اينكه اين كلمه كه بمعناى
تنزيه و تقديس است ممكن است براى يكى
از چهار معناى زير باشد.۱- كسى جز تو
از غیب اطلاع ندارد.۲- منزهى
از اينكه در آفرينش
آدم و
خلیفه بودن او ما به تو اعتراض كنيم.۳- تو
از اينكه كارى بى
مصلحت و
حکمت انجام دهى (چون خلقت آدم)
منزّه و وارسته اى.۴- در مقام
تعجب كه خدا چگونه مطلبى را كه به آنان نياموخته است، مي پرسد.
•«وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَق...:و آن گاه كه خداوند به عيسى بن
مریم مى گويد: «آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را بعنوان دو
معبود غير
از خدا انتخاب كنيد؟!»، او مى گويد: «منزهى تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست، بگويم!...»
حضرت
مسیح در پاسخ خود ادب عجيبى بكار برده است، زيرا وقتى ناگهان و بدون انتظار
از پروردگار خود مى شنود كه نسبتى به ساحت مقدس او داده اند كه سزاوار و لايق مقام قدس و ساحت
جلال و
عظمت او نيست و آن نسبت عبارت است
از اتخاذ مردم معبودها و شركا براى خداى سبحان، لذا در آغاز سخن خداى خود را تسبيح و تقديس مىنمايد، آرى ادب عبوديت اقتضا مىكند كه بنده در چنين موقعى پروردگار خود را
از چيزهايى كه سزاوار نيست در باره وى بشنود و يا تصور آن را به خود راه دهد تقديس نموده و او را
از آن نسبت هاى ناروا
منزه سازد، چنان كه خود پروردگار هم در كلام خود، بندگان خود را به چنين ادبى
تادیب كرده و فرموده:" وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ"
و نيز فرموده:" وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ"
مسيح (ع) پس
از تسبيح خداى تعالى چيزى را كه خداوند
از انتسابش به وى پرسش نموده و آن اين بوده كه به مردم گفته باشد غير
از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود بگيريد، انكار نمود. البته مستقيما خود آن نسبت را
انکار نكرد، بلكه به منظور مبالغه در
تنزيه خداوند آن را به نفى سببش، نفى و انكار نمود، چون اگر مى گفت: من چنين حرفى نزده ام و يا چنين كارى نكرده ام، فهميده مى شد كه چنين كارى ممكن هست كه
از وى سرزده باشد و ليكن او به
اختیار خود نكرده، بخلاف اينكه سبب آن را نفى كند و بگويد: شايسته نيست براى من كه چنين چيزى را كه حق نيست بگويم. كه در اينصورت چيزى را نفى كرده كه گفتار مزبور موقوف بر آن است و آن اين است:اولا: اينكه اين گفتار صحيح و
حق باشد و ثانيا: مسيح
مجاز در گفتن آن هم باشد، وقتى حق بودن آن را نفى كند گفتن خود را هم بطور رساتر و بهترى نفى كرده، نظير اينكه مولايى به عبد خود بگويد: چرا كارى را كه نگفته ام انجام دادى؟ كه اگر جواب دهد من نكرده ام چيزى را نفى كرده كه در مظنه وقوع بوده و او نكرده، ولى اگر بگويد: من عاجزتر
از آنم كه چنين مخالفتى مرتكب شوم، سبب را كه همان قدرت و
امکان است نفى كرده و گفته است: اين عمل
از اصل امكان ندارد كه
از كسى سر بزند تا چه رسد به اينكه
از من سر زده باشد.
•«قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُورا:(در پاسخ) مى گويند: «منزّهى تو! براى ما شايسته نبود كه غير
از تو اوليايى برگزينيم، ولى آنان و پدرانشان را
از نعمت ها برخوردار نمودى تا اينكه (به جاى شكر نعمت) ياد تو را فراموش كردند و تباه و هلاك شدند.»»
آیه در بیان پاسخ معبودهاى كفار
از سؤال خداى تعالى است، كه فرمود:" أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ- آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد؟"، و پاسخ خود را با تسبيح خدا آغاز كردند، و اين
از ادب
عبودیت است كه هر جا گفتگو
از شرك و يا هر جا كه به وجهى بويى
از شرک مى آيد خدا
از آن
تنزيه شود.و معناى اينكه گفتند:" براى ما سزاوار نبود كه غير
از تو اوليايى بگيريم" اين است كه اين كار صحيح و عقلايى نبود، كه پرستش را
از توبه غير تو تعدى دهيم، و غير
از تو اوليايى بگيريم، چيزى كه هست اين مشركين خودشان نام خدايى بر سر ما نهاده، و پرستيدند.كلمه" بور" در جمله" وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُوراً" جمع" بائر" به معنى هالك است. بعضى گفته اند بائر به معناى فاسد است.بعد
از آنكه معبودها كه مورد سؤال
از علت
ضلالت مشركين قرار گرفته بودند، اين نسبت را
از خود دفع كردند، در جمله مورد بحث شروع كردند به اسناد آن به خود كفار، البته با بيان سببى كه باعث اضلال آنها شد، و آن عبارت است
از اينكه اصولا مشركين مردمى فاسد و هالك بودند، و تو اى خدا ايشان و پدرانشان را
از امتعه دنیا و نعمتهاى آن برخوردار كردى، و اين
امتحان و
ابتلاء به درازا كشيد، در نتيجه سرگرم به همان تمتعات شده ياد تو را كه فرستادگانت همه دم
از آن مى زدند فراموش كردند، و نتيجه اش اين شد كه
از توحيد به شرك گراييدند.پس
علت نسیان و عدولشان
از توحيد به شرك عبارت بود
از اشتغال زايد
از حد به اسباب دنيوى، به طورى كه ديگر به غير
از تمتع
از لذايذ مادى مجالى براى ياد خدا برايشان نماند، و اين استغراق در بهره گيرى
از زندگى مادى هم سبب شد كه يك سره دل به دنيا دهند و در
شهوات فرو بروند، و اين نيز باعث شد كه
از هالكان شده يك سره تباه گردند.
•«قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُون:آنها مىگويند: «منزّهى (
از اينكه همتايى داشته باشى)! تنها تو ولىّ مايى، نه آنها؛ (آنها ما را پرستش نمىكردند) بلكه
جنّ را پرستش مى نمودند؛ و اكثرشان به آنها ايمان داشتند!»»
خداى تعالى
از ملائكه سؤال مى كند، منظور سؤال
از اصل
فرشته پرستی نيست، و
از ملائكه نمى پرسد، كه آيا
بت پرستان شما را پرستش مى كردند يا نه، چون اگر سؤال اين بود. ديگر معنا نداشت ملائكه آن را انكار كنند، بگويند:" سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا ..."، چون در اينكه مشركين ملائكه را مى پرستند هيچ حرفى نيست، بلكه مراد، سؤال
از رضایت ملائكه است، كه آيا شما به پرستش مشركين. و خضوع عبادتى ايشان در برابر شما راضى بوديد، يا خير؟
ملائكه در پاسخى كه به سؤال خداى تعالى داده اند تمامى مراسم ادب را رعايت كرده اند، نخست او را به طور مطلق و بدون قيد و شرط
منزه از اين دانسته اند كه كسى غير
از او سزاوار پرستش باشد، دوم اينكه رضايت خود را
از اينكه معبود مشركين واقع شوند، نفى نموده و عرضه داشته اند كه: ما به چنين خطايى راضى نبوده ايم، سوم اينكه همين معنا را صريح نگفته اند، و نخواسته اند كه حتى چنين خطايى را به
زبان بياورند، نگفتند: ما به
عبادت آنان راضى نبوديم، و اصلا نامى
از عبادت آنها نبردند، تا مقام تخاطب و گفتگوى با خداى را به مطلبى كه گوش خراش باشد آلوده نكرده باشند، نه با تصور آن، و نه با تصديقش.بلكه در پاسخ گفتند كه: ما به غير
از تو وليى براى خود نمىشناسيم، و ولى ما تنها تويى، و با نفى
ولایت غير
از خدا، عدم رضايت خود را به طور
کنایه رساندند، چون اگر به پرستش مشركين راضى مى شدند، قهرا بين آنان و مشركين موالاتى مى بود، و اين موالات با انحصار ولايت در خدا منافات دارد، بعد
از آنكه ولايت را منحصر در خداى تعالى كردند، ديگر معنا ندارد بين آنان و پرستندگانشان موالاتى باشد، و وقتى موالاتى نبود، رضايت به پرستش آنان نيز نخواهد بود.
•«اذْكُرْ رَبَّكَ كَثيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ :پروردگار خود را (به شكرانه اين
نعمت بزرگ،) بسيار ياد كن! و به هنگام
صبح و شام، او را تسبيح بگو!»
هنگامی که او (
حضرت زکریا) در
محراب ایستاده، مشغول نیایش بود، فرشتگان او را صدا زدند که: خدا تو را به
یحیی بشارت میدهد. پس پروردگار خود را به شکرانه این نعمت برزگ بسیار یاد کن و به هنگام صبح و شام او را تسبیح بگو.
سپس او
از محراب عبادتش به سوی مردم رفت و آنها را نیز به تسبیح خداوند در صبح و شام فرمان داد. «فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا:او
از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد؛ و با اشاره به آنها گفت: « (بشكرانه اين موهبت،) صبح و شام خدا را تسبيح گوييد!»»
•«إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلا:ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم! ..به
یقین ما تو را گواه (بر اعمال آنها) و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم،تا (شما مردم) به خدا و رسولش
ایمان بياوريد و
از او
دفاع كنيد و او را بزرگ داريد، و خدا را صبح و شام تسبيح گوييد. »
این آیات در مقام بیان نعمت پیروزی و غرض
از اعزام و
رسالت رسول صلى اللّه عليه و آله است كه در نتيجه دعوت به مكتب
قرآن به دعوت او پاسخ مثبت داده و به
وحدانیت ساحت كبريائى
صفات واجب او ايمان آورده و نيز رسالت رسول صلى اللّه عليه و آله را
تصدیق نمائيد كه ركن
توحید است، به شکرانه این نعمات خدا را صبح و شام تسبيح گوييد.
•«...ِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنين:سپس هنگامى كه بر آنها سوار شديد، نعمت پروردگارتان را متذكّر شويد و بگوييد: «پاك و
منزّه است كسى كه اين را مسخّر ما ساخت، و گر نه ما توانايى
تسخیر آن را نداشتيم؛»
و مراد
از" به ياد آوردن نعمت
رب بعد
از استواء بر پشت
حیوان يا
کشتی " اين است كه به ياد نعمت هايى بيفتى كه خدا آنها را مسخر
انسان كرده، و انسان
از آنها استفاده مى كند مثلا
از يك محل به محل ديگر مى رود، و بار و بنه خود را حمل مى كند، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ"
و نيز فرموده:" وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها ... وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ"
و ممكن هم هست مراد
از يادآورى نعمت، يادآورى مطلق نعمتها باشد، چون معمولا آدمى
از ياد يك نعمت به ياد نعمت هاى ديگر نيز منتقل مى شود." وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ"- كلمه" مقرنين" به معناى" مطيقين" است چون مصدر" اقران" به معناى اطاقه است.و ظاهر ذكر نعمت در موقع به كار بستن و انتفاع
از آن اين است كه
شکر منعم را بجا آورد. و لازمه آن اين است كه ذكر نعمت غير
از گفتن" سُبْحانَ الَّذِي ..." بوده باشد، چون اين كلمه تسبيح و
تنزيه خدا است
از هر چيزى كه لايق ساحت كبريايى او نباشد،
از قبيل شريك داشتن در
ربوبیت و
الوهیت. و معلوم است كه ذكر نعمت و شكر منعم- همان طور كه گفتيم- غير
از تنزيه است.مؤيد اين معنا رواياتى است كه
از رسول خدا (ص) و
ائمه اهل بیت (ع) رسيده كه: در هنگام سوار شدن بر مركب بگوييد:" الحمد للَّه الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين" با اينكه در آيه آمده:" سُبْحانَ الَّذِي ..." و در
کشاف از حسن بن علی (ع) روايت كرده كه مردى را ديد بر
حیوان خود سوار مى شود، و مى گويد:" سبحان الذى سخر لنا هذا". حضرت پرسيد آيا مامور شدهايد اين چنين بگوييد؟ عرضه داشت: پس مامور شده ايم چه بگوييم؟ فرمود: اينكه به ياد
نعمت پروردگار خود بيفتيد.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «اوقات تسبیح».