یونان باستان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آثار به دست آمده از ادوار کهن
یونان باستان حکایت از روحیه مذهبى مردم این سامان دارد. پیشینه عقیدتى یونیان ریشه در مذاهب بدوى دارد: در دین عمومى
یونان آثار و بقایاى
آئین توتم وجود داشت. یونانیان، در سایه
اعتقاد به ارواح خبیث مزاحم، به هزاران
خرافه پابند بودند. مردم در یونان قدیم به
توحید (یکخدائی) اعتقاد نداشتند و خدایان متفاوتی را میپرستیدند. در دین یونانیان سه عنصر اساسی وجود داشت: خدایان زمینی، خدایان اولمپی (آسمانی)، و اسرار یا عناصر رمزی یا عرفانی. از عوامل عمدهای یونانیگرایی در جهان
اسلام ایجاد جریانهای فکری، رویآوردن منشیان
فلسفه، تجدید حیات سیاسی
تسنن، شکوفایی فلسفه و غیره را میتوان نام برد.
یونان شبه جزیره کوچکى در جنوب شرقى اروپا است که از گذشتههاى دور
مرکز هنر،
فرهنگ و اندیشه بوده است. این کشور در زبانهاى اروپایى (Greece) خوانده مى شود و کلمه عربى اغریق از اینجا مى آید. نام یونان (Ionia) گرفته شده که یکى از بخشهاى یونان است. یونانیان کشور خود را هلاس (Hellas) مى نامند که نام افسانهاى نیاى یونانیان است. یونان یکى از کهنترین سرزمینهاى مسکونى و متمدن
جهان به شمار مىرود. آثار تمدن آن به دهها قرن قبل از میلاد باز مى گردد. تمدن قدیمى آن به تمدن مینوسى معروف است که
مرکز آن جزیره کرت بود. یونانیان باستان از دو نژاد اصلى یونانى و اقوام دورى بودند.
یونانیها در نواحى
مرکزى دریاى اژه و در
آسیاى صغیر و دوریها در سراسر جزیره کرت و جزائر مجاور آن
زندگی مى کردند. حدود ده قرن قبل از میلاد، در نقاط مختلف یونان، اجتماعات و شهرهاى مستقل و منفردى بوجود آمدند که آنها را پولیس مى نامیدند. مهمترین شهرهاى یونان،
آتن،
اسپارت و
تب بودند. یونان از قرن پنجم قبل از میلاد، وارث
تمدن و فرهنگ فلسفى اجتماعى و هنرى بسیار برجستهاى مى شود که مهد فرهنگها و مذاهب علوم جهان غرب است و به حد بسیار زیادى در شرق نیز دستاندرکار بوده است. این فرهنگ و تمدن یونانى که در قرون پنجم و چهارم و سوم (ق.م) به اوج مى رسد، با
سقراط،
افلاطون،
ارسطو و فیزیوکراتها، قدرت و شکوفائى نبوغ یونانى را به اوج مىبرد و بعد به حضیض مىآید و جذب قدرت اجتماعى و امپراطورى عظیم رومى مىشود.
آثار به دست آمده از ادوار کهن
یونان باستان حکایت از روحیه مذهبى مردم این سامان دارد. پیشینه عقیدتى یونیان ریشه در مذاهب بدوى دارد. در دین عمومى یونان آثار و بقایاى
آئین توتم وجود داشت و گیاه مقدس در آن دیده مى شد. نوعى درخت بلوط جنبه
تقدس داشت و به عنوان هاتف و غیبگو بکار مى رفت. حیوانات مقدس مانند گاوز مینوتور یعنى غیبگو، از جانب
خدا در کریت قرار داشت. در افسانههاى یونان هر یک از حیوانات مقدس غالبا جهت
قربانی براى خدایان به کار مى رفت.
مانند سوسمار که قربانى
معبد آپولون سوروکتون بود.
مرگ برخى از حیوانات با خدایان همراه بود؛ عقاب با
زئوس بود و جغد در کنار
آتته قرار داشت. تغییر شکل خدایان به شکل حیوانات غالبا در تاریخ
دین به تکرار آمده است. زئوس به شکل قو درآمد تا لذا را که در جهان تخم مى گذارد فریب دهد. قو مربوط به توتمى است که سپس در مقام خدائى شناخته شد و به عنوان پدر براى فرزندان انسان به کار رفت.
قربانى حیوان مقدس یکى از مراسم بشمار مىرفت در آتن قربانى سالیانه گاو ملکوتى تحت تشریفاتى به نام بوفونیا انجام مىشد. در آتن دختران جوان لباس پوست خرس در بر مىکردند و نام
حیوان را بر خود نهاده و به
رقص مشغول مىگشتند. اقوام اژه و آکئوس از نظر اصول به یک نیروى الهى بدون شخصیت عقیده داشتند که با ماناى بدوى قابل تطبیق است. این نیرو به طور خصوصى در بعضى از سنگهاى مقدس که گمان داشتند از
آسمان افتاده است برقرار بود.
زنان روحانى جهت تازه وارد در دین تشریفاتى انجام مى دادند تا او را از
گناه رهائى بخشیده و در دین نیروى مانا داخل نمایند. مردم یونان به ارواح بسیارى عقیده داشتند که در طبیعت ساکن بودند و مىتوانستند به صورت انسان یا حیوان در آیند. ممکن بود روحى که در چشمه قرار داشت به صورت اسب نمایان گردد. ارواح مردگان به شکل مار و پرندگان، مخصوصا پروانه ظاهر مى شد، در زبان یونانى کلمه پروانه و
روح یک معنى دارد.
اماکن مقدسه، و انفعالات فیزیکى
انسان از قبیل
عطسه و غیره.
فال و
اضطراب و غیره. نقش مهمى در باورهاى مذهبى مردم یونان باستان داشت. بطور کلى هر حرکتى در طبیعت را به فال نیک و بد مى گرفتند و آن را نمودى از
رضایت یا خشم خدایان مى دانستند.
صاعقه را تیرهاى زرین خداوند
رعد و برق مى دانستند و طوفان را
خشم آن را مىخواهد کشتىها را به قعر دریا بفرستد و
غرق کند.
بر اساس اعتقادات یونانیان باستان، کلیه موجودات طبیعت، مکان سکونت خدایان
مرد و
زن بود. براى تمامى امور زندگى مادى و معنوى خداوندى مستقل وجود داشت. تمشیت امور در دست خدایان بود؛
سیاست و
حکومت و
اقتصاد و فرهنگ و غیره. عین اراده خدایان بود. نظام طبقاتى ثروتمند و
فقیر،
برده و آزاده و غیره عین اراده خدایان بود. و به همین جهت اختلال در امور مهم و انصراف از انجام آنها نتیجه منطقى چنین باورهائى بود وقتى مردمى از یونان، هنگام اردوکشى به
آسیا، در باب کار خود
مشورت مىکردند، یکى از رؤساى ایشان موسوم به گزنفون به نطق برخاست. و چون به گفتن پرداخت. از آن جمع یک نفر عطسهاى زد. فورا تمام سربازان در مقابل خداوند سر فرود آوردند.
یونانیان در مواقع مهم از خدایان استشاره مى نمودند و براى این کار بقاع متبرکى داشتند که هاتف خدایان شمرده مىشد و به سوالات ایشان جواب مى داد. این گونه بقاع از دویست تجاوز مىنموده؛ ولى از همه معروفتر حرم آپولون در دلف بود. دلف در پاى کوه پارناس در محلى قرار داشت که آپولون مارپیتون را با تیرهاى خود در آن جا کشت. آپولون اراده خود را به وسیله کاهنهاى (لاپیطى) به مردم مىرسانید. روزى که براى
استخاره معین مىشد، لاپیطى در برابر گودالى روى سه پایهاى مىنشست.
از گودال بخار گوگردى خارج مىشد و او را به حال هذیان مىانداخت و الفاظى مقطع مىگفت که کاهنان براى
مؤمنین بیان مىکردند. هیچ معبدى آنقدر زوار نداشت، چنانکه از تمام بلاد یونانىنشین دور و نزدیک براى استخاره از هاتف دلف مىآمدند و در تمام امور از او استشاره مىنمودند. مثلا یکى در باب اختیار
همسر و دیگر راجع به مسافرت با او مشورت مىکرد. براى ریختن شالوده یک آبادى یا اقدام به
جنگ و
صلح استخاره را ضرورى مى دانستند. از اینرو هاتف دلف که در واقع خود کاهنان بودند، نه فقط نفوذ مهم مذهبى داشت، بلکه در سیاست نیز موقع بلندى یافت و شهرتش به جائى رسید که اجانب هم از او استخاره مى نمودند و براى وى هدایا مىفرستادند. در یونان بعضى جاها زیارتگاه بیماران بود، زیرا خدایان آنجا به شفاى هر عیب و علتى
شهرت داشتند.
معروفترین خداوندان شفادهنده، آسکله پیوس یا اسکولاب و مشهورترین حرم او در اپیدور واقع در خلیج اژه بود. بیماران دسته دسته به اپیدور مى آمدند، ابتدا به حمام مىرفتند، خود را طیب و طاهر مى کردند،
روزه مىگرفتند و قربانى مىکردند، آنگاه یک شب در تاریکى دورن
معبد بسر مىبردند. خدا باید در آن شب بر آنان جلوه مىکرد و
شفا مىداد. بیماران شفا یافته، هدایائى تقدیم مىکردند.
بشر با قدرت
تخیل و تلاش همه جانبه، در طى قرون و اعصار گذشته سعى کرده است تا خود را از سرگردانى برهاند و به همین منظور نخست
اساطیر را پدید آورده تا به تصور خود براى سؤ الات خویش پاسخى بیاید.
فلسفه،
ادبیات و برخى ادیان زاییده اساطیرند و اساطیر در سراسر زندگى فکرى انسانها نقش دارند. مثلا در کشور ما، اساطیر شاهنامه در ذهن مردم وجود دارد و پیوسته مردم از خواندن آنها
لذت مىبرند.
یونانیان نیز خدایان اسطورهاى خود را مىپرستیدند و براى آنها قربانى مىکردند. نام برخى از این خدایان در بالا آمد و تهیهکردن فهرستى از خدایان اسطورهاى آنان یا سایر ملل باستانى کارى دشوار است. یونانیان مردمى هوشمند و کنجکاو بودند و از آنجا که به
علم دسترسى نداشتند، با خلق اساطیر ذهن جستجوگر خود را آرام مىکردند؛ همانطور که به جاى پرستش آفریدگار آسمان و
زمین، به بتهاى گوناگون روى مىآوردند. همین قوم از اساطیر به فلسفه پرداختند و پرچمدار دانش در عصر خود شدند، در حالى که موفقیت اقوام دیگر در این راه چشمگیر نبود.
با آغاز عصر هومر روحانیون وابسته به معابد به وجود آمدند. این روحانیون هر یک عامل و مامور و حامى و خادم خدائى بودند، داراى تعلمیات آموزشى نبودند، مراسم دین را در عمل مى آموختند، طبقهبندى نشده و هیئتى تشکیل نمىدادند، بر قربانیهاى خدایان نظارت مىکردند، حیوانات معین را مىکشتند یا مىسوزاندند، مؤمنین را با آب شور دریا پف نم مىبردند و بدین وسیله مؤمنان را تطهیر مىکردند. هیپوکرات این طب روحانى را از صورت دینى خارج کرد؛ ولى این کار تا پایان عصر قدیم ادامه داشت. روحانیون غیبگوئى مى کردند. به افتخار خدایان اعیاد بزرگى بر پا مىداشتند در محوطه اولمپ زئوس را تجلیل مىکردند. براى کشف قوىترین یا قابلترین مردم بازیهائى ترتیب مىدادند.
این بخش از عقاید یونان قدیم در پردهاى از راز و به کلى مبهم است. یونانیان اعمالى سرى داشتند که به طور خصوصى به افراد خاصى تعلیم مىدادند. مؤمنان به این عقاید از شوق و ذوق دینى خاصى برخوردار بوده اند و در انجام مراسم عبادى خویش اصرار و تعقیب شدیدى داشتند. آنان در هر شرایطى از انجام مراسم و مناسک دینى خود دست بر نمىداشتند.
این سلسله عقاید را از آن سبب مذهب مستور مىنامیدند که مراسم و آداب آن را باید جز از نوآموزان، از دیگران مخفى مىداشتند. کاهن روحانى آن جماعت، نوآموز تازه وارد را به امورى چند رهبرى مى کرد؛ یعنى به آنها
تعلیم مى داد که اولا باید با مراسم خاصى همگى به ساحل رفته و در آب دریا مراسم تطهیر و تغسیل را به عمل آورند. از علوم مخفى، تعلیماتى نهانى در تالارى در بسته تعلیم یابند. بعضى اشیاء مقدسه را
زیارت کنند و غیره.
دین یونان اثرات جاویدان در
دنیا باقى گذاشت؛ زیبائى گرانمایه شاهکارهاى هنرى را تولید کرد. معمارى و منبتکارى و ادبیات ایجاد کرد، بین افکار انسان و جادوى ابتدائى پیش از عصر هلنها رابطه برقرار ساخت و با اجراى مراسم طبیعى مخصوص مادر زمین و تلقینهاى عالى،
عرفان اورفهاى را بر قرار ساخت.
آزادی و کوشش فلسفه یونان در جستجوى حقیقت، چه در قلمرو مذهب و چه در غیر آن، نمونههائى از مقدمات علوم در دسترس انسان نهاد که هرگز فراموش شدنى نیست. زیبائىشناسى و کوشش در کشف حقیقت دو اصل اساسى است که ارنست رنان آن را در کتاب خود، معجزه یونان مىنامد.
وقتی جویای وجوه مشترک تمدن مابین شهرهای یونان میشویم، پنج وجه اصلی نمایان میشود، زبان مشترک با لهجههای محلی؛ حیات معنوی مشترک که فقط چهرههای برجسته آن در زمینه ادبیات، فلسفه، و علوم در خارج از مرزهای سیاسی خود مشهور شدند؛ شوق مشترک برای ورزش، که به مسابقات محلی و کشوری ختم میشد؛
عشق به
زیبایی که در قالب هنرهای مشترک میان اجتماعات یونانی متجلی میشد؛ و مناسک و اعتقادات مذهبی تقریبا مشترک. عقاید دینی، یونانیان را به هماناندازه که به وحدت کشانید، به تفرقه انداخت.
آثار به دست آمده از ادوار کهن یونان باستان حکایت از روحیه مذهبی مردم این سامان دارد. پیشینه عقیدتی یونیان ریشه در مذاهب بدوی دارد در دین عمومی یونان آثار و بقایای آئین توتم وجود داشت و گیاه مقدس در آن دیده میشد. نوعی درخت بلوط جنبه تقدس داشت و به عنوان هاتف و غیبگو به کار میرفت. حیوانات مقدس مانند گاوز مینوتور یعنی غیبگو، از جانب خدا در کریت قرار داشت. در افسانههای یونان هر یک از حیوانات مقدس غالبا جهت قربانی برای خدایان بکار میرفت. مانند سوسمار که قربانی معبد آپولون سوروکتون بود. مرگ برخی از حیوانات با خدایان همراه بود؛ عقاب با زئوس بود و جغد در کنار آتته قرار داشت. تغییر شکل خدایان به شکل حیوانات غالبا در تاریخ دین به تکرار آمده است. زئوس به شکل قو درامد تا لدا را که در جهان تخم میگذارد فریب دهد.
قو مربوط به توتمی است که سپس در مقام خدائی شناخته شد و به عنوان پدر برای فرزندان انسان بکار رفت. قربانی حیوان مقدس یکی از مراسم بشمار میرفت در آتن قربانی سالیانه گاو ملکوتی تحت تشریفاتی به نام بوفونیا انجام میشد. در آتن دختران جوان لباس پوست خرس در بر میکردند و نام حیوان را بر خود نهاده و به رقص مشغول میگشتند. اقوام اژه و آکئوس از نظر اصول به یک نیروی الهی بدون شخصیت عقیده داشتند که با مانای بدوی قابل تطبیق است. این نیرو بطور خصوصی در بعضی از سنگهای مقدس که گمان داشتند از آسمان افتاده است بر قرار بود. زنان روحانی جهت تازه وارد در دین تشریفاتی انجام میدادند تا او را از گناه رهائی بخشیده و در دین نیروی مانا داخل نمایند. مردم یونان به ارواح بسیاری عقیده داشتند که در طبیعت ساکن بودند و میتوانستند به صورت انسان یا حیوان در آیند. ممکن بود روحی که در چشمه قرار داشت به صورت اسب نمایان گردد. ارواح مردگان به شکل مار و پرندگان، مخصوصا پروانه ظاهر میشد، در زبان یونانی کلمه پروانه و روح یک معنی دارد.
جانپرستی در یونان اثرات عادی و جادوئی داشت.
۱: حقیقت معادل تصویر بود. تصویر یک خدا نقش قدرت او را داشت.
۲: برای
خواب دیدن ارزش فراوان در نظر داشتند.
۳: عمل جادوئی، یعنی زخم زدن به تصویر و مجسمه به
نیت دیگری وجود داشت.
۴: نیروی کلمات؛ زئوس برای انجام دادن سخن میگفت: در نتیجه همین گفتن، هر کاری میخواست انجام میگردید.
۵: نیروی
نفرین و
لعنت در آرگوس رواج بسزا داشت.
۶: قدرت
سوگند؛ هومر مینویسد: کسی که سوگند خود را
نقض نماید مغزش مایع گشته در زمین جاری میگردد.
مردم در یونان قدیم به توحید (یکخدائی) اعتقاد نداشتند و خدایان متفاوتی را میپرستیدند. منشا اصلی این تصورات در یونان قدیم و چگونگی دقیق پیدایش آن ناروشن است. شناخت امروزی از این تصورات بیشتر متعلق به دورانهای بعد هستند. اشعار هومر (Homer) که حدود ٩٠٠ سال قبل از میلاد
مسیح میزیست و هزوید (Hesoid) که حدود ٧٠٠ سال قبل از میلاد مسیح میزیسته است از قدیمیترین نوشتههائی هستند که البته تصورات دوران جدیدتر را منعکس میسازند.
ظاهرا در سرائیدن افسانههای مزبور نه فقط این دو شاعر و نویسنده بلکه نویسندگان، متفکرین و شاعران متعددی شرکت داشتهاند که هر کدام به فراخور حال و زمان این حق را برای خود قائل میشدند که بجای کاری که امروز آن را تاریخنویسی میگوئیم. در بسیاری از موارد با حرکت از شخصیتهای تاریخی واقعی افسانههای مزبور را بال و پر داده و خود دانستههائی به آنها اضافه کنند. به این خاطر مرز بین واقعیتهای تاریخی و افسانهها در این نوشتهها روشن نیست. این مساله در
شاهنامه فردوسی نیز به نوع خود وجود دارد. خدایان یونان در المپ (Olymp) زندگی میکردند و به همین خاطر خدایان المپ نیز نامیده میشوند. آنان که
عمر جاویدان دارند در قصرهائی که هفائیستو (Hephaistos شخصیت وی در زیر توضیح داده خواهد شد، زندگی میکنند. خوراک آنان خوراک خدایان و مشربه آنان مشربه خدایان است که به آنها زندگی جاوید میبخشد. برخلاف آنچه که در ادیان دیگر به خدایان نسبت داده میشود، خدایان المپ قدرت بیپایان و لایزال ندارند و قدرت آنان توسط
سرنوشت محدود است.
زیر لوای خدایان اولیه اولمپی، که همه احترام میگذاشتند و میپرستیدند، فرقهها و قدرتهای منسجمتری وجود داشت که تبعیتی از زئوس نداشتند. جداییهای سیاسی و قبیلهای چندخدایی را دامن زد و یکتاپرستی را غیرممکن ساخت. در یونان قدیم، هر خانواده خدایی مخصوص داشت، و به نام او آتش اجاق دائما میسوخت و قبل از غذا، خوراک و شراب به او تقدیم میکردند. این مراسم مقدس، یعنی تقدیم خوراک به خدایان، اساسیترین و مهمترین رسم مذهبی در منازل بود.
ولادت و
ازدواج و مرگ با مراسمی همراه بود، و این مراسم در برابر آتش مقدس خانواده صورت میگرفت؛ بدینترتیب،
مذهب با حالتی شاعرانه و رازورانه امورات اولیه زندگی انسانها را فراگرفت و آیینی برای برقراری تعادل به وجود آورد.
هر طایفه و قوم و قبیله و شهر، مثل خانواده، خدایان مخصوص به خود داشت. آتنه خدای شهر آتن بود، دمتر خدای شهر الئوسیس، هرا خدای شهر ساموس، آرتمیس خدای شهر افسوس، و پوسیدن خدای شهر پوسیدونیا. در وسط هر شهر، و در بلندترین قسمت آن، معبد خدای آن شهر قرار داشت. شرکت در مراسم نیایش خدا، نشانه، امتیاز، و لازمه شهرمندی بود. در جنگها، اهالی هر شهر صورت خدای خود را به عنوان علامت و
شعار خود، پیشاپیش لشکر به حرکت در میآوردند و قبل از اقدام به هر کار خطیر، با خدای خاص خود مشورت و از علم غیب او استمداد میکردند.
در مقابل، خدای آنان نیز در جنگها شرکت میکرد و، گاه برفراز و گاه در جلوی نیزهها، پیش میتاخت. هرگاه شهری بر شهری پیروز میشد، خدای شهر غالب هم بر خدای شهر مغلوب تفوق مییافت. همچنان که هر خانواده آتشدانی داشت، هر شهر نیز در قربانگاه خود آتش مقدس را فروزان نگاه میداشت. آتش مقدس شهر نماد خدایان و قهرمانان جاویدان شهر به شمار میرفت. اهالی گاه به گاه در پیشگاه آتش مقدس گرد میآمدند و مشترکا خوراک میخوردند. همانگونه که در خانواده پدر مقام
راهب را نیز داشت، در شهرهای یونانی هم حاکم اصلی یا آرخون، راهب اعظم مذهب دولتی بود و خدایان تمام اقتدارات و اعمالش را موجه میدانستند. استفاده از این مفاهیم لاهوتی، انسانهای شکارچی را برای شارمندی رام کرد.
تخیل دینی یونانیان وقتی که از محدودیت محلی بیرون آمد، موجد اساطیر و خدایان مشترک یونانیان شد. یونانیان برای هر یک از مظاهر
طبیعت و
جامعه، برای هر یک از نیروهای زمینی و آسمانی، خوشیها و ناخوشیها، نیکیها و بدیها، و کارها، مظهر یا خدایی میشناختند. خدایان یونانی هیئتهایی انسانی داشتند، و این هم از ویژگیهای یونان است. هیچ قومی خدایان خود را چنین شبیه و نزدیک به آدمیان تصور نکرده است. تمام صنایع و حرفهها و هنرها، خدای خاص خود، یا به عبارت دیگر، قدیس حامی خود را داشتند. به علاوه، بهاندازه انسانهای فانی، شیاطین و پریان دریایی و جنگلی و
دیو و
جن وجود داشت. این سؤال قدیمی که آیا راهبان دین را به وجود آوردهاند، در یونان منتفی است.
خیلی بعید به نظر میرسد که یک
توطئه از طرف حکمای الاهی چنین طیف وسیعی از خدایان به وجود آورده باشد. داشتن آن همه مذاهب مختلف و آن همه روایات جالب و معابد مقدس و آیینها و جشنهای شاد، میبایست نعمتی بوده باشد. چندخدایی، مانند تعدد زوجات، امری ضروری بود. مردم، به شماره عوامل زندگی، برای خود خدا میتراشیدند، چنان که در عصر ما هم در منطقه مدیترانه صدها قدیس مسیحی، بیش از خدای واحد، توجه
مسیحیان را به خود جلب میکنند. آنچه انسان متعارف را تسلا میدهد، قدیسان و خدایان انسان نما هستند و نه مفهوم عقلی و متعالی خدای یگانه.
درباره هر یک از خدایان، اساطیری وجود داشت، و تبار و سرگذشت او، بستگیهای انسانی او، و همچنین مراسم مربوط به او را روشن میکرد. این اساطیر، که یا از مقتضیات محلی ناشی میشدند یا ساخته شاعران دورهگرد بودند، عقاید و فلسفه و آداب و تاریخ یونان کهن را به وجود آوردند. همه هنرمندان در ساختن بسیاری از نقشها و مجسمهها و ظرفها از اساطیر
الهام میگرفتند.
نفوذ اساطیر به قدری بود که، با وجود پیشرفتهای فلسفه و کوشش موحدان برای ترویج یکتاپرستی، یونانیان تا پایان عصر یونانگرایی (هلنیسم) برای خود اساطیر و حتی خدایان تازهای آفریدند. بعضی از متفکران مانند
هراکلیتوس اساطیر را به مثل آوردند؛ برخی دیگر مانند افلاطون آنها را
تعدیل کردند و قابل قبول ساختند؛ و کسانی مانند کسنوفانس اساطیر را در خور اعتنا ندانستند. در هر حال، پنج قرن پس از افلاطون، پاوسانیاس، که در یونان گشت میزد، متوجه شد که
خرافات و اساطیر عصر هومر همچنان زنده و نیرومندند و عواطف مردم را
تحریک میکنند. اعتقاد به خدایان به
آسانی از میان نمیرود. میتوان
الوهیت را به انرژی تشبیه کرد که هر چند به صورتهای گوناگون در میآید و برخی از جلوههای آن منسوخ میشود، باز مقدار آن ثابت است و با گذشت قرنهای پیاپی، زیاد و کم نمیشود.
در دین یونانیان سه عنصر اساسی وجود داشت، خدایان زمینی، خدایان اولمپی (آسمانی)، و اسرار یا عناصر رمزی یا عرفانی. خدایان زمینی یونان در اصل از آن قوم پلاسکوی و مرد موکنای بودند. خدایان اولمپی به اقوام آخایایی تعلق داشتند، و اسرار از
مصر و
آسیا به یونان رسید. به طور کلی، پیش از عصر هومر، فرودستان جامعه، خدایان زمینی، یا بهتر بگویم زیرزمینی را میپرستیدند. در عصر هومر، بزرگان جامعه به پرستش خدایان آسمانی گرایش داشتند. پس از عصر هومر، مردم میانه حال به اسرار و خدایانی که پس از مرگ، مجددا
قیام میکنند، گراییدند. در عصر درخشان پریکلس. اسرار، مهمترین وجه دین یونانیان محسوب میشد. اجراکنندگان این مناسک به فعالیتهای نمادی (سمبولیک)، میپرداختند و مخصوصا جریان مرگ و ولادت مجدد خدا را به طرق گوناگون نمایش میدادند.
در تلقی مردم یونان، خدایان به صورت انسان تصور میشدند و خصوصیات انسانی داشتند ولی جاودانه بودند. اساطیر یونان، فرهنگ انسانی خدایان بشمار میرود. میتوان انبوه خدایان یونانی را به هفت گروه تقسیم کرد، خدایان آسمانی، خدایان زمین، خدایان حاصلخیزی، خدایان حیوانات، خدایان زیرزمین، خدایان گذشتگان یا قهرمانان، و خدایان اولمپی؛ چنان که هزیود گفت است، فراگرفتن نامهای همه این خدایان بسیار دشوار است.
خدایان درجه دو عبارتند از :
چنانکه از اساطیر برمی آید، خدای یونانیان مهاجم ابتدایی، مانند خدای هندوان قدیم، خدای بزرگ آسمان بود، که تدریجا تغییر صورت داد و همواره به انسان شبیهتر شد و عاقبت به اورانوس تبدیل گشت و سپس به هیئت زئوس (فرستنده ابر و آورنده باران و سازنده رعد) درآمد. اطراف زئوس عده زیادی ارباب انواع قرار داشتند که مظهر کائنات آسمانی شمرده میشوند و در اصل خدایان محلی بودند. هر یک در نزد قوم و قبیله خود دارای قدرت کامل در آسمان و زمین بودند. هومر این خدایان را به صورت انسان نشان داد.
زن زئوس؛ هرا در آسمان زندگی میکرد و الهه عروسی و مزاوجت بود. هرمس و آرتمس و آپولون را سه فرزند زئوس میدانستند. هرمس مظهر باران شناخته میشد. آرتمیس ربالنوع ماه بود. آپولون ربالنوع
خورشید و
نور و
موسیقی بود وهادس خداوند
دوزخ بود چون یونان از پرتو خورشید بیش از اندازه نیازمندی خود برخوردار بود. و در عوض، پیوسته به
باران احتیاج داشت، خدای خورشید، (هلیوس) در نزد ایشان اهمیتی نداشت و از خدایان کوچک به شمار میرفت. فقط آگاممنون او را به کمک خواست. و اسپارتیها برایش اسب قربانی کردند تا ارابه آتشین خود را در آسمان بکشد. «فایتون» به معنی درخشان، پسر هلیوس، ارابه آتشین را چنان بیباکانه راند که نزدیک بود جهان را بسوزاند. صاعقه به او اصابت کرد و به دریایش افکند. شاید مفاسد این افسانه، مانند افسانه ایکاروس، اخطاری باشد به جوانان سرکش. مردم رودس در عصر یونانگرایی (هلنیسم)، هلیوس را حرمت نهادند و او را خدای بزرگ خویش شمردند. هر ساله چهار اسب و یک ارابه دردریا میافکندند تا این خدا از آنها استفاده کند. از این گذشته، برای او بنایی به نام کولوسوس به وجود آوردند. آناکساگوراس، در عهد درخشان پریکلس، وقتی بیپرده گفت که خورشید خدا نیست، بلکه کرهای از آتش است، به مرگ
تهدید شد. اما بهطور کلی، پرستش خدای خورشید و مخصوصا ماه (سلنه) و ستارگان در یونان چندان اهمیتی نداشت.
بیشتر خدایان یونانی به جای آسمان در زمین سکونت داشتند. زمین خود نیز در آغاز خدایی بود به نام «گه» یا «گایا». این خدا، که مادری شکیبا و بخشنده به شمار میرفت، بر اثر هم آغوشی با اورانوس (آسمان) حامله شد. در زمین، یعنی در
خاک و آب و هوایی که اطراف زمین را فرا گرفته بود، خدایان فراوانی که از لحاظ اهمیت به پایه گایا نمیرسیدند مستقر بودند، ارواح گوناگون مانند روح درخت بلوط، خدایان رودها و دریاچهها و دریاها مانند نرئیدها و نایاسها و اوکئانیدها، خدایان چشمهها و نهرها و چاهها مانند مایاندروس و سپرخئوس، خدایان بادها مانند بورئاس و زفوروس و نوئوس و ائوروس و مخصوصا آیولوس، و خدایان روزیرسان مانند پان بزرگ پان، خدای متبسم چوپانان و گلهها و بیشهها و وحوش بود؛ دو شاخ داشت، و آواز نی او از رودها و نهرها شنیده میشد.
هر گلهای که با بیاعتنایی یا نهیب سهمناک پان مواجه میگشت، به پریشانی و جنون دچار میآمد. دیوان بیشهها و جنگلها، که سیلنوس نام داشتند و پیکر آنان نیمی انسان و نیمی بز بود، او را خدمت میکردند. دمتر ربالنوع خرمن بود و کوره دختر دمتر ربالنوع گل و گیاه بهار و سیلن خداوند مستی و، ساتیر و پان خداوندان مراتع و شبانان. صرفنظر از این خدایان، بر هر یک از مظاهر طبیعت خدایی سلطه میورزید، و به قول شاعری گمنام، بهاندازهای ارواح پاک و ناپاک در هوا موج میزد که پر کاهی نمیتوانست از میان این خدایان بگذرد.
عجیبترین و نیرومندترین قوای طبیعی، نیروی
تولید مثل است. پس یونانیان نیز، مانند سایر اقوام باستانی، در برابر مظاهر عمده تولید مثل انسانی نیایش میکردند. همچنان که حاصلخیزی خاک را میپرستیدند. به این جهت، در مراسم دینی مربوط به دمتر و دیونوسوس و هرمس، صورت عضو تناسل مرد را به عنوان مفتاح تناسل به نمایش میگذاشتند. حتی مراسم آرتمیس پاکدامن از این نمایش برکنار نبود. کرارا مجسمهسازی و نقاشی یونانی به ساختن این صورت میپرداخت، و جشن بزرگ دیونوسوس با نمایش این صورت آغاز میشد. معمولا مهاجران آتنی که در کوچگاهها میزیستند، به عنوان گواهی صلاح و تقوای خویش، صورتهای گوناگون از دستگاه جنسی نرینه تهیه و به شهر خود تقدیم میکردند. به طوری که از نمایشنامههای آریستوفان مستفاد میشود، جشنهایی که برای نیایش نیروی تولید مثل برپا میشد، در آخرین ساعات خود، به فعالیتهای مضحک شرمآور آلوده میگشت. اما، در مواردی، کار جشن به رسوایی نمیکشید و فقط
غریزه جنسی زن و مرد را تحریک و به تولید مثل کمک میکرد.
جنبه ناخوشایند پرستش
دستگاه تناسلی، در دوره یونانگرایی (هلنیسم) و دوره تسلط رومیان، به صورت پرستش پریاپوس، که از آمیزش دیونوسوس و آفرودیته زاده شد، در آمد، پریاپوس خدایی بود با عضو جنسی کلان. صورت آن روی گلدانها و دیوارهایی که در شهر مدفون پومپئی از زیرخاک بیرون آمدهاند، فراوان است. یونانیان برای پرستش او به فعالیتهای جنسی شنیع میپرداختند. اما برای خدایانی که رمز مادری به شمار میرفتند، مراسم خوشایندتری برگزار میکردند.
در آرکادیا، آرگوس، الئوسیس، آتن، افسوس، و جاهای دیگر، بیشتر خدایان مؤنث را مورد تجلیل قرار میدادند. این خدایان مؤنث که عموما همسر نداشتند، ظاهرا متعلق به دورانی بودند که اختیار خانواده در دست
مادر بود و
نسب فرزند از طرف مادر تعیین میشد. با ظهور زئوس، پدرخدایان، و تفوق او بر سایر خدایان، دوران اقتدار مادران و مادر خدایان به سرآمد. به نظر محققان، چون کشاورزی به وسیله ی زنان ابداع شد، خدای کشاورزی (دمتر) مؤنث است. دمتر مهمترین خدای ماده است. مطابق مفاد سرود کهنسالی که سابقا آن را به هومر نسبت میدادند، پلوتون خدای زیر زمین، پرسفونه دختر دمتر را دزدید و به زیرزمین برد. دمتر پس از جست و جوی فراوان، محل او را دانست و پلوتون را راضی کرد که پرسفونه بتواندن سالی نه ماه روی زمین زندگی کند. مضمون این داستان کنایه زیبایی است از مرگ و تجدید حیات سالیانه نباتات و تغییر فصول. هنگامی که دمتر در غم دختر گمشده زاری میکرد، مردم الئوسیس، با آنکه او را نشناختند، مورد محبتش قرار دادند.
از این رو دمتر راز کشاورزی را به آنان و مردم آتن آموخت و تریپتولموس، شاهزاده الئوسیس، را فرستاد تا آن را میان آدمیان رواج دهد. این افسانه با افسانه ایسیس و اوزیریس مصری و افسانه تموز و عشتر بابلی و افسانه آستارته و آدونیس سریانی و افسانه کوبله و آتیس فروگیایی، از لحاظ مفهوم، یکسان است. پرستش مادر خدا، که در یونان کلاسیک باقی ماند، سرانجام به صورت نیایش
مریم، مادر خدا، احیا شد.
یونانیان در آغاز تاریخ خود، برخی از حیوانات را محترم میداشتند و آنها را نیمه خدا میشمردند، ولی البته، مانند مصریان و هندیان، به خدایان انسانی بیشتر توجه داشتند. آثار مربوط به این دوران نشان میدهد که برخی از حیوانات در زمره خدایان بودهاند.
گاو را به دلیل زورمندی و شیررسانی حیوانی مقدس میشمردند و، در مواردی، نماینده زئوس یا دیونوسوس یا تجسم هر دوی آنها میدانستند. شاید بتوان گفت که گاو حتی قبل از این دو در شمار خدایان آمده. و الاهه هرا، که چشمانی مانند گاو دارد. در ابتدا گاوی مقدس بوده است.
خوک را هم که حیوانی کثیرالنسل است مقدس، و با الاهه نجیب، دمتر، قرین میپنداشتند. در یکی از اعیاد دمتر به نام تسموفوریا خوک قربانی میشد.
در جشن دیاسیا، در ظاهر برای زئوس، و در باطن برای ماری که در دل زمین سکنا داشت، قربانی میکردند. مار جانوری مقدس بود، زیرا از طرفی جاویدان، و از طرف دیگر رمز تولید مثل به شمار میرفت. مارپرستی از کرت به آتن رسید. در معبد آتنه در آکروپولیس، ماری مقدس لانه داشت، و مؤمنان در هر ماه، با تقدیم نان عسلی، بدو تقرب میجستند. در بسیاری از آثار هنری یونان در پیرامون پیکرهای هرمس و آپولون و آسکلپیوس، صورت مار دیده میشود. در مجسمه «آتنه پارتنون»، اثر فیدیاس، مار بزرگی زیر سپر آتنه چنبره زده است. در تصویر «آتنه فارنزه»، مارهای متعدد به چشم میخورد. در نظر یونانیان، مار خدای نگهبان معبدها و خانهها بود. چون ماران در گورستانها فراوان بودند، یونانیان آنها را ارواح مردگان میانگاشتند. اژدهایی به نام پوتون، که
آپولون بر آن غلبه کرد، موجد یکی از بزرگترین عیدهای یونانی شد.
موحشترین خدایان یونانی، در زیرزمین یا در غارها و شکافهای زمین میزیستند. روزها یونانیان توجهی به این خدایان نداشتند، ولی شبها، برای رفع وحشت خود، آنها را میپرستیدند. این خدایان از سایر معبودها و حتی معبودهای موکنایی قدیمتر بودند و ظاهرا به وسیله مردم موکنای به یونانیان انتقال یافتند. یونانیان آنها را ارواح کینهتوز حیواناتی که بر اثر پیشرفت انسان، به جنگلها و اعماق زمین رانده شده بودند، میدانستند.
مهمترین آنها خدایی بود به شکل یک افعی مخوف به نام «زئوس ختونیوس» یعنی خدای تباهکار، گاهی او را «زئوس میلیخیوس»، یعنی خدای نیکوکار مینامیدند، و البته استعمال این نام تعارف آمیز تنها به منظور جلب لطف آن
خبیث بود؛ هادس، خدای موجودات زیرزمینی، برادر زئوس بود، و یونانیان پیوسته میکوشیدند تا خشم او را فرونشانند، زیرا این خدا میتوانست ریشههای روییدنیها را بپرورد یا بپوساند. از اینرو برای خوش آمد او، بدو «پرمایه» نام داده بودند. هکاته، روح شرور دنیای اسفل، ازهادس مخوفتر بود و به هر که بر میخورد، او را با نگاه شوم خود تیره روز میکرد. عوام یونان برای دفع نحوست این موجود مؤنث، چارهای جز قربانیکردن نداشتند.
یونانیان پیش از عصر کلاسیک، مردگان را ارواحی میدانستند قادر به کارهای نیک و بد. پس، برای جلب رضایت آنان قربانی میکردند و
دعا میخواندند. با آنکه ارواح، خدایانی کامل محسوب نمیشدند، یونانیان ابتدایی، مانند چینیان، اموات خود را بیش از خدایان گرامی میداشتند. در عصر کلاسیک، ارواح مردگان بیشتر مایه
ترس بودند تا موضوع ستایش. از اینرو برای طرد آنان به دعا و قربانی و مراسمی مانند مراسم آنتستریا متوسل میشدند. قهرمانپرستی جلوهای از مردهپرستی بود. برای خدایان امکان داشت که بزرگان قوم و مردان و زنان زیبا را زندگی جاودانی بخشند و حتی در زمره خود آورند. بدینترتیب، در اولمپیا، هیپودامیا جزو خدایان درآمد. مردم لئوکترا، کاساندرا را مانند خدایان پرستیدند.
در کولونوس، قهرمانی با نام اودیپ به مقام خدایی رسید. در اسپارت، هلنه پایگاه خدایی یافت. گاهی خدایی در کالبد انسانی
حلول، و آن انسان را خدا میکرد، و گاهی میان یکی از خدایان و زنی از آدمیان، پیوندی جنسی برقرار میشد و از این
آمیزش قهرمان خدایی به وجود میآمد. چنانکه ثمره آمیزش زئوس با آلکمنه، هراکلس بود. بسیاری از شهرها و اصناف و جماعات، تبار خود را به یکی از قهرمانان خدا زاد میرساندند. مثلا پزشکان، خود را از نسل آسکلپیوس الاهه پزشکی محسوب میکردند. در آغاز، خدایان از میان نیاکان یا قهرمانان یا مردگان برگزیده میشدند، و گورهای مردگان مقدس به صورت معابد در میآمد. به طور کلی، میتوان گفت که یونانیان به قدر ما میان آدمیان و خدایان تفاوت یا فاصله نمیگذاشتند، و بسیاری از خدایان ایشان، مانند قدیسان ما، از آدمها برتر نبودند. همانطور که قدیسان ما انسانند و به ما نزدیک، خدایان یونانی نیز از جنس پرستندگان خود بودند. با آنکه مردم خدایان را جاویدان میانگاشتند، برخی از خدایان، و از آن جمله دیونوسوس مانند زمینیان، شکار مرگ نیز میشدند.
نام خدایان اولمپی در اشعار هومر مکررا ذکر شده است. احتمالا خدایان اولمپی به وسیله اقوام مهاجم آخایای و دوری به یونان آمدند و خدایان بومی و موکنایی را تحتالشعاع قرار دادند. مثلا، در دو ناحیه دودونا و دلفی، گایا، الاهه زمین، از نظرها افتاد و به جای آن، زئوس (در دودونا) و آپولون (در دلفی) اهمیت یافتند. ولی خدایان درجه دوم مورد پرستش مردم ساده قرار میگرفتند، در صورتی که خدایان فاتح اولمپ، از مقر کوهستانی خود، بر اشراف کامروا فرمان میراندند. بدینسبب، شاعرانی چون هومر و هزیود، و مجسمهسازان فراوان، مطابق مقتضیات اشراف، پرستش خدایان اولمپی را ترویج کردند.
در موارد بسیار، خدایان کوچک در خدایان بزرگ مستهلک میشدند یا به صورت وابستگان آنان در میآمدند، همچنان که دولتهای کوچک معمولا ضمیمه یا تابع دولتهای بزرگتر میشدند، در نتیجه، شخصیت دیونوسوس، سیلنوس در اساطیر یونان نام هر یک از موجوداتی که نیمی آدم و نیمی جانور بودند، و در جنگلها و کوهستانها به سر میبردند. و دیوان بیشهها و جنگلها را به خود کشید؛ آرتمیس ارواح جنگلی و کوهستانی را در برگرفت؛ و پوسیدون بر همه پریان دریایی اشتمال یافت. پس، اعتقادات و مراسم و اساطیر وحشیانه ابتدایی از رواج افتاد و یونانیان، جهان را، که تا آن زمان جولانگاه
شیاطین و دیوان و ارواح محسوب میشد، دستگاهی منظم دانستند که خدایانی با سازمان و سلسله مراتب مشخص بر آن حکومت میکنند؛ و این تحول فکری مسلما از تحول عمومی جامعه یونانی و استقرار نظام سیاسی جدیدی خبر میداد.
در راس خدایان اولمپی، زئوس، خدای بزرگ یا خدای خدایان، قرار داشت. زئوس از لحاظ زمانی، نخستین خدا به شمار نمیرفت. زیرا، چنانکه دیدهایم، اورانوس و کرونوس و سایر تیتانها بر او مقدم بودند. هنگامی که بساط الوهیت ابتدایی در میان یونانیان برچیده شد، در نظر یونانیان، جدال زئوس و کسانش با تیتانها به منزله تصادم تمدن با توحش است. زئوس و برادرانش جهان را با
قرعه میان خود تقسیم کردند. بر اثر قرعهکشی، آسمان به زئوس رسید، و دریاها به پوسیدون، و زیرزمین به هادس. در اساطیر یونانی، جهان مخلوق خدایان نیست. جهان پیش از خدایان وجود داشته است. خدایان در آغاز با یکدیگر آمیختند و انسان را زادند. سپس با زادگان خود، انسانها،
زناشویی کردند. از این رو آدمیان از نسل خدایانند.
خدایان علم و قدرت تام ندارند و، مانند انسانها، فریب میخورند و اشتباه میکنند. هر خدا قدرت خدایان دیگر را محدود میکند و حتی با آنان به
معارضه بر میخیزد. اما خدایان، به اقتضای رعایت مقام پدری، زئوس را به سروری پذیرفتهاند. خدایان دربارگاه زئوس گرد میآیند. زئوس در برخی از کارها راس آنان را میجوید، و اگر آنان را مخالف یابد، مطابق رای ایشان عمل میکند. اما، بسا اوقات، زئوس خود دستور صادر میکند و خدایان دیگر را وادار میکند که حدود خود را بشناسند. زئوس در ابتدا خدای آسمان و کوهها و فرستنده باران و نیز، مانند یهوه، ربالنوع جنگ بود. کلمه «زنوس» محتملا مانند کلمه dies لاتین (day انگلیسی) به معنی روشنایی، و از ریشه هند و اروپایی di، به معنای درخشیدن است. در لاتین، به صورت یوپیتر (Juppiter) از کلمه یونانی Zeu-Pater یعنی «زئوس پدر» درآمد. کلمه Dios، به معنی خدا، هم از این ریشه است. در یونان کنونی مقرها و محلهای تردد زئوس را به الیاس قدیس، که در میان مسیحیان یونان بخشنده باران است، منسوب کردهاند.
از اینرو، در جریان جنگ تروا، در کارزار مداخله کرد و جنگ را خونینتر ساخت. اما به تدریج مبدل به مقتدای خدایان و آدمیان شد. زئوس با سیمایی پرریش و وقاری تمام، بالای کوه اولمپ نشسته است و بر نظام اخلاقی همه جهان حکومت میکند، فرزندان نافرمان را کیفر میدهد، در حفظ خانوادهها میکوشد،
خیانت را بدون کیفر نمیگذارد،
حدود و
ثغور را رعایت و از میهمانان و حاجتخواهان دستگیری میکند، و بالاخره، داور عالم میشود و ناگفته نماند که فیدیاس با ساختن مجسمه او در هیئت داور، شاهکاری به وجود آورده است.
تنها عیب زئوس این است که در برابر عشق سریعا
تسلیم میشود؛ او، که خود زن را نیافریده است، از خلقت او سخت در شگفت است. زن را موجودی عجیب میداند، برخوردار از نعمت زیبایی که اعظم نعمات است. زئوس در برابر دلربایی زن، خود را ناتوان میبیند، هزیود آماری از معاشقات و فرزندان او فراهم آورده است. نخستین معشوقه او دیونه است، که زئوس او را در اپیروس ترک میکند. نخستین همسر او، متیس، خدای سنجش و
خرد و دانش است. ولی زئوس چون میشنود که فرزندان این زن او را
خلع خواهند کرد، متیس را میبلعد و، با بلعیدن او، خود صاحب سجایای او میشود و به صورت خدای خرد در میآید. متیس، آتنه را دراندرون زئوس میزاید، و زئوس سرخود را میشکافد تا آتنه به خارج راه یابد. پس از آن، تمیس را همسر خود میکند، و دوازده «ساعت» محصول این ازدواج است.
سپس ائورونومه را به همسری میگیرد، و او «الاهگان رحمت» را میزاید. بعد از آن، منموسونه را به ازدواج خویش در میآورد، و از او صاحب نه موسای (موزها) یعنی الاهههای هنر میشود. آنگاه لتو را به زنی بر میگزیند، و آپولون و آرتمیس را از او مییابد. بعد خواهر خویش دمتر را به همسری انتخاب میکند، و پرسفونه از این ازدواج به
دنیا میآید. زئوس، پس از آنکه جوانی خود را بدینگونه به خوشی میگذراند، سرانجام با خواهر دیگر خویش، هرا، ازدواج و او را ملکه اولمپ میکند. هرا، به نوبه خود، هبه، آرس، هفایستوس، و ایلیتویا را میزاید.
از آنجا که هرا از برادر خود مسنتر است، در بسیاری از شهرهای یونانی که مقام مادری و روابط زناشویی را محترم میداشتند، او را بیش از برادرش
حرمت مینهادند. هرا خود زنی هوشمند و موقر و جدی است و البته بازی گوشیهای شوهرش را خوش ندارد. از اینرو بالاخره میانشان اختلاف میافتد. زئوس میخواهد او را مضروب کند. ولی دل بستن به زنان دیگر را چارهای مؤثرتر مییابد. نخستین زنی که از آدمیان میگیرد، نیوبه است. آخرین همسر او از میان آدمیزادگان، آلکمنه است که از اخلاف نیوبه و شانزدهمین نسل پس از اوست. (مسلما این افسانهها به وسیله شاعران و قبایلی که میخواستند برای خود تباری عالی
جعل کنند ساخته شده است.) زئوس، به شیوه انسان یونانی، از نظر جنسی و همخوابگی، میان زن و مرد فرقی نمیگذارد. به پسری زیبا به نام گانومده دل میبازد و او را میرباید تا برفراز کوه اولمپ ساقی بزم او شود.
آتنه دختری
باکره، با خرد و
مغرور، بدیهی است که چنین پدری در میان انبوه فرزندان خود قهرمانی نیز خواهد داشت. یکی از فرزندان ممتاز او پالاس آتنه (Pallasathene) است که به صورت زنی کامل و مسلح از سر زئوس متولد شد. آتنه الاهه شهر آتن است، به بکارت خویش میبالد و به همین جهت با دختران باکره دوستی میکند و، با انگیختن شور جنگجویی، مردان را به ستایش خود وا میدارد. او خدای عقل و مبارزه است.
خدعه در جنگ و هوشیاری را به دوستان خود میآموزد. به همین خاطر اولیس (Odysseus) که مرد بسیار مخترع و متفکری است معشوقه اوست. آتنه با زین و برگ کامل جنگ از پیشانی زئوس زائیده شده است و مورد علاقه خاص اوست. چون وی دختر متیس و صاحب حکمت است،
حکمت را به عصر پریکلس ارزانی میدارد. پالاس جبار را که با او نرد عشق میبازد، به
قتل میرساند و نام او را بر نام خویش میافزاید تا برای دیگر خواستگارانش درس عبرتی باشد. شهر آتن زیباترین معابد و با شکوهترین اعیاد خود را به آتنه اختصاص میدهد.
عشق طبیعی و همه جانبه نسبت به پدیدههای طبیعت و زیبائیهای آن در میان خدایان یونان مهار نشده است. این خدایان هم از همه چیزهائی که انسانها لذت میبرند لذت میبرند و بهره میگیرند. به خلوتنشینی، ریاضتکشی و تارک دنیا شدن که میتواند خدایانی عقدهای و در نهایت زورگو و طلبکار از آنها بار آورد در میان آنان نیست. پشتیبانی از دانش بشری و ارج گذاشتن بر آن بطور واضحی در میان خدایان یونان دیده میشود. آتنه خود مخترع نی (فلوت)، خیش شخمزنی، دستگاه بافندگی و کشتی است. او حافظ فنون، هنرها و علوم است. به این خاطر بیش از همه شهراهای دیگر مردم آتن او را خدای خود میدانند.
آپولون (آپولو Apollo) یکی از پسران زئوس است که نتیجه رابطه او با لاتونا یکی دیگر از الهههاست. پرستش آپولون زیبا نسبت به پرستش خواهرش آتنه رواج بیشتری دارد. آپولون خدای خورشید، نگهبان موسیقی و
شعر و هنر، آفریننده شهرها، واضع قوانین، خدای درمان و علم طبابت، خدای جوانان، خدای پیشگوئی برخلاف زئوس که فقط قدرت پیشگوئی دارد، خدای آهنگها، آوازها، رقصها و هنر شاعری و پدر آسکلپیوس (خدای پزشکی) به شمار میرود. خورشید امواج تیرکمان نقرهای آپولو برای زاهدان و تقواکاران مرگ را آسان میکند و بدکاران را به طرز ترسآوری مجازات مینماید.
کما اینکه نیوب (Niobe) و یونانیها را که در صدد فتح ترویا بودند به
طاعون مبتلا میکند. آپولو همچنین مظهر آرامش و تعادل، تیراندازی توانا، خدای جنگ، و جانشین گایا و فویبه در دلفی است و این شهر را مقدسترین معبد یونان میکند. خدای رویش هم هست، به همین دلیل، در روزهای درو، ده یک محصول را به او تخصیص میدهند. او هم در عوض، گرمی و روشنی طلایی رنگ خود را از دلفی و دلوس پخش میکند. در همه جا نظام و زیبایی به وجود میآورد، و برخلاف سایر خدایان وحشتانگیز نیست. در جشنها و مراسم پرستش او، که مخصوصا در دلوس و دلفی برپا میشود، شادی موج میزند، و مردم در پرتو او خود را از سلامت و حکمت و خرد و موسیقی برخوردار مییابند.
آرتمیس (دیانا در روم) خواهر دیگر آتنه، الاهه
عفت است و در جنگلها چنان به حیوانات و خوشیهای ساده طبیعی میپردازد که برای عشقورزی با مردان فرصتی ندارد؛ الاهه جنگلها و صحراها و چراگاههاست. آرتمیس (اسم لاتین اودیانا) خواهر دوقلوی آپولو خدایی جنگها و شکار است. تیردان او تیرهائی دارد که خطاناپذیرند. او باکره است و حافظ پاکیزگی و عفت. دختران قبل از ازدواج بر او
نماز میخوانند. همچنان که آپولون سرمشق جوانان محسوب میشود، آرتمیس عالیترین نمونه دختران جوان به شمار میآید.
دارای بدنی نیرومند و ورزیده و چابک، و به زیور عفت و
تقوا آراسته است. چون الاهه زنان باردار نیز هست، زنان برای تخفیف دردهای زایمان از او کمک میخواهند. در افسوس، شخصیت
آسیایی خود را حفظ میکند و خدای مادری و زایش میشود. به این ترتیب، هنگام نیایش او، مفهوم باکره و مادر در هم آمیخت و کلیسای مسیحی، در قرن پنجم میلادی، خصایص او را به مریم نسبت داد و عید درو را که در تابستان به نام آرتمیس برپا میشد، به «عید صعود مریم» تبدیل کرد. از چنین طرفی است که کهنه در نو محفوظ میماند و همه چیز عوض میشود، مگر جوهر اصلی. تاریخ هم، مثل زندگی، یا باید سیری مداوم داشته باشد، یا بمیرد، افراد و سازمانها میتوانند تغییر کنند، ولی آرام؛ ایجاد اختلالی موحش در روند توسعه آنها نسیان ملی و دیوانگی بار میآورد.
هفایستوس لنگ خدای صنعت ، در میان خدایان اولمپ، یک خدا هست که بیش از دیگران به آدمیان شباهت دارد. این خدا، هفایستوس لنگ، مظهر
صنعت است. رومیان به او وولکانوس نام دادهاند. این خدا مضحک و رقتآور است، ولی بیش از خدایان فریبکاری که شفقت ندارند و با او بدرفتاری میکنند، احترام ما را به خود معطوف میدارد، شاید در آغاز مظهر فروزان کوره و آتش بوده است. در منظومههای هومر، فرزند زئوس و هرا به شمار میرود.
سایر افسانهها تاکید میکنند که چون زئوس آتنه را از درون خود به دنیا میآورد، هرا بر او
رشک میبرد و هفایستوس را، بدون آمیزش با مرد، میزاید. سپس چون هفایستوس را زشت روی و ناتوان میبیند، او را از او لمپ به زیر میافکند. اما هفایستوس راه بازگشت به
وطن را مییابد، و بعدا قصور فراوانی برای اقامت خدایان میسازد. با همه بدرفتاریهایی که از ما در دیده بود، حرمت و مهر او را در دل میپرورد و برای دفاع از او با زئوس در میافتد، به طوری که زئوس، از خشم، پای او را میگیرد و به سوی زمین میافکند.
یک روز تمام طول میکشد تا هفایستوس از آسمان به جزیره لمنوس سقوط کند. قوزک پایش
صدمه میبیند و از آن زمان لنگ میشود. لیکن به نظر هومر او پیش از این حادثه هم لنگ بوده است. در هر حال، دوباره به او لمپ باز میگردد و در کارگاه خود کوره بزرگی بر پا میدارد و، به وسیله بیست دم عظیم و سندانی بزرگ، به ساختن اسلحه اخیلس و مجسمههایی متحرک و شگفتیهای دیگر میپردازد. یونانیان او را به نام خدای فلزکاری و مصنوعات دستی میپرستیدند و میگفتند که کوههای آتشفشان، دودکشهای کارگاه زیر زمینی او هستند. از بخت بد، با آفرودیته ازدواج میکند و در مییابد که اجتماع تقوا و زیبایی در یک موجود بسی دشوار است. وقتی که از روابط همسر خویش با آرس آگاه میشود، برای آن دو دلداده دامی میسازد و آنان را در وقت ملاقات به دام میاندازد. برای اینکه
انتقام خود را بگیرد، ارباب انواع عشق و جنگ (آفرودیته و آرس) را به زنجیر میکشد و در معرض تماشای دیگر خدایان قرار میدهد و موجب خنده آنان میشود.
آرس، هرمس و عشق افرودیته، آرس (اسم لاتین او مارس) خدای جنگ است. بار دیگر دیده میشود که چگونه پدیدههای زندگی روزمره انسان
آئین او را ساختهاند. غالب پدیدههای زندگی روز در یونان قدیم در وجود خدایان منعکساند. آرس از فریاد ستیز و داغی نبرد در صحنههای جنگ مسرور میشود. او بذر مرگ و نابودی میپراکند و عاشق ستیزه و خواست ستیزه جویانه است. همه خدایان و حتی زئوس پدر از او
نفرت دارند. تنها اریس (Eris) خدای تفرقهافکنی، آفرودیت معشوقه او وهادس (Hades) که در انتظار شبح مقتولین جنگ است دوست او هستند.
آرس (مریخ یا مارس رومی) است که در هوش و فهم امتیازی ندارد و تنها هنرش جنگکردن است؛ حتی
جادو و فتنهانگیزی آفرودیته نمیتواند در او مستی خونریزی را فرو نشاند. هومر، آرس را «لعنت بشر»
لقب میدهد و، با لذت، ماجرای سرنگون شدن او را با سنگی از دست آتنه وصف میکند؛ «وقتی افتاد، هفت جریب زمین را پوشاند.» هرمس (عطارد یا مرکوریوس رومی) جالبتر است. آوردهاند که او در آغاز سنگ بود، و پرستش او از سنگپرستی آغاز شد. به گمان یونانیان، هرمس در سنگها تجسم مییابد. معمولا به هیئت سنگدرازی است که بر فراز گورها مینهند.
سنگهای مرزی مزارع، که علاوه بر تحدید اراضی، عامل نگهبانی مزارع و افزایش و فراوانی محصولات هستند، از اوست. قدرتباروری مرد نیز، که علامتهای آن در مقابل خانههای بزرگان آتن نصب میشد، مرهون هرمس است. بیحرمتی نسبت به این علامتها بود که سبب هلاکت آلکیبیادس و ویرانی آتن شد. از اینها گذشته، هرمس، خدای مسافران و پشتیبان چاپارها به شمار میرفت، از اینرو چوب دستی یکی از علایم او بود. بعدا خدای بخت و سوداگری و زیرکی، و مظهر مقیاسات و اوزان، و همچنین قدیس حامی پیمانشکنها، اختلاس کنندگان، و دزدان میشود. وانگهی، هرمس پیامها و فرمانهای خدایان را به یکدیگر و به آدمیان میرسانید، و با کفشهای بالدارش چون تندباد راه میرفت.
به برکت جست و خیزهای خود، پیکری متناسب داشت، چنان که پراکسیتلس، پیکر او را مدل مجسمهسازی میدانست. معمولا او را به شکل جوانی نیرومند و تیزتک و نگهبان و یاور ورزشکاران نشان میدادند، و تصویر پیکر عریان او، بیپرده، در همه
مراکز ورزش به چشم میخورد. به عنوان پیک خدایان، الاهه
فصاحت و مفسر امور نهانی نیز بود. به طوری که هومر نقل میکند، با بستن چند تار بر کاسه سنگ پشت. جنگ را اختراع کرد. سرانجام هرمس، به عشق آفرودیته دچار آمد و از او صاحب فرزندی خنثی به نام هرمافرودیته (متخذ از نام هرمس و آفرودیته) شد، که واجد ویژگیهای گوناگون پدر و مادر خود بود.
آفرودیته (Aphrodite، اسم لاتین او ونوس)، خدای زیبایی و عشق یونانیان است. و از کف امواج دریاها به دنیا آمده است. او زیباترین خداست. همسر هفائیسیتوس زشترو و معشوقه آرس (Ares) خدای جنگ. اهمیت عشق در زندگی و افکار یونانیان قدیم از تکیهای که در افسانهها بر آن میشود، روشن میگردد. به توصیف زیبای زیر از عشق توجه کنیم: آفرودیت در کمربند خود نیروی معجزه آسای عشق را پنهان دارد. اروس (عشق، هوس Eros)، که با تیرهای خود عشق را به آتش میکشد پسر اوست. آفرودیت خدای بهار است. خدای باغها و گلها. او همچنین به عنوان خدای کشتیرانی مورد ستایش قرار میگیرد. او از خاورمیانه برخاست و در قبرس به عنوان مادر آسمانی پرستش شد.
بدون تردید، در آغاز خدای مادران و مسبب تولید نسل و باروری گیاهان و جانوران و انسانها بود. در جریان پیشرفت تمدن، چون دامنه
امنیت بسط یافت و جمعیت افزونی گرفت، مردان به جای تکیه بر زایندگی زنان، زیبایی آنان را مورد تاکید قرار دادند. بر اثر این تحول، از آن پس آفرودیته به عنوان مظهر زیبایی و لذات جنسی مورد پرستش یونانیان قرار گرفت و به صورتهای گوناگون
تجلی کرد، آفرودیته آسمانی (خدای عشق پاک) و آفرودیته زمینی (الاهه شهوات جنسی) و آفرودیته زیبا (ونوس رومی).
در آتن و کورنت، زنان روسپی به نام آفرودیته معابدی میساختند و او را پشتیبان خویش میشناختند. در برخی از شهرهای یونانی، نخستین روز آوریل را به عنوان عید بزرگ آفرودیته جشن میگرفتند؛ در این جشن، مردان و زنان میتوانستند آزادانه به فعالیت جنسی پردازند. ساکنان جنوب، که شور جنسی حادی داشتند، آفرودیته را خدای عشق میشمردند، حال آنکه شکارچیان سرد مزاج شمال، آرتمیس را خدای عشق میدانستند.
بنابر اساطیر، این مظهر عشق و
شهوت، همسر هفایستوس لنگ شد، ولی با آرس، هرمس، پوسیدون، دیونوسوس، و بسیاری از آدمیان مانند آنخیسس و آدونیس (بنابر روایات، آدونیس جوانی است زیباروی و مورد مهر آفرودیته و پرسفونه. اما آرس، که به آدونیس
حسد میبرد، به صورت گراز در میآید و او را میکشد. از خون آدونیس، گل شقایق میروید، و آفرودیته به غم میافتد. زئوس به آفرودیته فرمان میدهد که آدونیس (گل شقایق) را نصف سال به پرسفونه واگذارد تا با او به زیرزمین رود.
در
قبرس و فنیقیه، مردم، در عید آدونیس، برای مرگ آدونیس (به زیرزمین رفتن او در زمستان) و ظهور مجدد او (رویش او در بهار) هم سوگواری و هم شادمانی میکردند.) به عشقبازی پرداخت، تا از
رنج همسری هفایستوس برهد. پاریس در مسابقه زیبایی، که بین آفرودیته و هرا و آتنه صورت پذیرفت، سیب زرین (سیب نفاق) مراد سیبی است که آریس (الاهه نفاق)، که به یک مجلس عروسی دعوت نشده بود، برای زیباترین زن به مجلس جشنانداخت. داور سیب را به آفرودیته داد و مدعیان دیگر (هرا و آتنه) را خشمگین کرد، همین امر موجب جنگ تروا شد.) را به عنوان جایزه به او داد. پراکسیتلس مجسمه بسیار زیبایی از او ساخت، به طوری که یونانیان مستغرق جمال او شدند و گناهانش را فراموش کردند.
خواهر و برادر زئوس، خواهر زئوس، هستیا، الاهه اجاق خانواده، و برادر سرکش او، پوسیدون (نپتونوس رومی)، حاکم دریاها بود. پوسیدون خود را با زئوس برابر میشمرد، و بسا اقوام، حتی اقوامی که در قارهها دور از دریاها به سر میبردند، او را پرستیدند، زیرا نه تنها بر دریاها فرمان میراند، بلکه بر رودها و چشمهها و مجاری نهفته در زیرزمین نیز حکومت داشت و به وسیله جریان امواج مد، ایجاد
زلزله میکرد. ملاحان یونانی در جزیرههای خطرناک برای او معبد میساختند تا از خشم دریا ایمن باشند.
در میان خدایان یونانی و حتی در میان خدایان اولمپی، خدایان کوچک کماهمیت بسیار فراوان بودند، و هریک برخی از مظاهر بیشمار طبیعت را نمایش میدادند. از این زمرهاند: هستیا (وستای رومی، خدای اجاق و آتش مقدس)، ایریس (رنگین کمان، قاصد زئوس)، هبه (خدای جوانی)، ایلیتویا (یاور زنان باردار)، دیکه (خدای عدالت)، توخه (بخت)، اروس (خدای عشق) که هزیود او را آفریننده جهان میدانست و ساپفو او را موجودی کینهتوز و تلخ و شیرین خواند، هومنئوس (نغمه ازدواج)، هوپنوس (خواب)، اونیروس (رؤیا)، گراس (پیری)، لته (فراموشی)، تاناتوس (مرگ)، و موزها یا موسای (هنرهای زیبا)، کلیو، موز تاریخ؛ ائوترپه، موز شعر بزمی؛ تالیا، موز نمایشنامههای کمدی و اشعار عاشقانه؛ ملپومنه، موز تراژدی؛ ترپسیخوره، موز رقص و آواز؛ اراتو، موز غزل و اشعار هزل آمیز؛ پولومنیا، موز سرودها؛ اورانیا، موز نجوم؛ و کالیوپه، موز شعر حماسی. سه الاهه
رحمت وجود داشتند، و دوازده خدای «ساعت» آنها را خدمت میکردند.
خدایی به نام نمسیس نیک و بد را میان مردم تقسیم میکرد و کسانی را که در روزگار فراوانی
نعمت افراط مینمودند (یعنی دستخوش هوبریس یا سعادت غرورآمیز بودند)، به بدبختی میانداخت. الاهگان انتقام یا ارینوئس هیچ ستمی را بیانتقام نمیگذاردند و یونانیان، از سر ترس، آنها را ائومنیدس (مهربانان) مینامیدند. الاهگان سرنوشت یا مویرای حوادث را تعیین و تثبیت میکردند. مفهوم سرنوشت چنان براندیشه یونانی سلطه میورزید که حتی خدایان یونانی هم در
اسارت سرنوشتهایی محتوم به سر میبردند. با چنین مفاهیمی، مذهب یونان محدودیتهای خود را یافت و راه به علم و
قانون باز کرد.
یکی از محبوبترین خدایان یونانی که تشخیص وضع و مقام او در سلسله مراتب خدایان بسی دشوار است، دیونوسوس است. این خدا در آغاز یکی از معبودهای تراکیا و مظهر
شراب بود و سابازیوس نام داشت. یونانیان او را، که سرانجام برای نجات بشریت تن به مرگ داد، خدای شرب و مستی و نگهبان تاک و ضامن فراوانی نعمت میشمردند. سرگذشت او از آمیختن چند داستان پدید آمده است. بنابر اساطیر یونانی، دیونوسوس از آمیزش زئوس با دختر خود پرسفونه زاده و در بادی امر به صورت زاگرئوس (کودک شاخدار)، بوده است. چون مورد
محبت شدید زئوس قرار داشت و در کنار زئوس بر مسند آسمانی مینشست، هرا بر منزلت او رشک برد و تیتانها را به کشتن او برانگیخت.
زئوس، برای دفع خطر، دیونوسوس را نخست به صورت میش، و سپس به صورت گاو درآورد. اما تیتانها او را در هیئت گاو شناختند، پس او را پاره پاره کردند و پارهها را در دیگی افکندند. آتنه دل او را از دیگ بیرون آورد و نزد زئوس برد. زئوس دل را به سمله داد، و سمله از آن آبستن شد، و کودکی که از سمله به دنیا آمد، خود سابازیوس بود، و این بار دیونوسوس نام گرفت. موضوع مرگ و زندگی مجدد دیونوسوس، موجد مراسم دینی بسیار گشت. در فصل بهار، هنگامیکه درختان مو، جوانه میزدند، زنان یونان برای مشاهده تولد مجدد دیونوسوس به کوهها میرفتند و دو روز تمام در آنجا به سر میبردند.
میگساری میکردند و معتقد بودند که هر کس با شراب،
عقل از سر ندهد، بیخرد است. مردم از شنیدن داستان
عذاب و مرگ و زندگی مجدد خدای خود به شور میآمدند، در حایل که خود سراسر این داستان را به خوبی میدانستند. در طی مراسم میگساری و رقص، زنان چنان دچار هیجان میشدند که پا بر هر گونه قیود و مقررات مینهادند.
مهمترین قسمت مراسم این بود که زنان میش یا گاو و گاهی انسانی را که تجسم خدا میانگاشتند، میگرفتند و اعضای او را، به یاد
مثله شدن بدن دیونوسوس، پاره پاره میکردند و از گوشت آن یک شام ربانی مقدس برای خود میساختند و میخوردند. عقیده داشتند که خدا بدین وسیله داخل بدن انسان میشود و با روح انسان میآمیزد. در چنین حالی، خود را وابسته دیونوسوس و جاوید میپنداشتند و، مطابق یکی از القاب او، که باکوس یا باکخوس بود، خود را باکخوی یعنی وابسته باکخوس مینامیدند. حالتی را که بدیشان دست میداد «خلسه» یا «جذبه» میخواندند و بر آن بودند که در این حالت از قید جسم آزاد میشوند و میتوانند پردههای غیبی را پس زنند و از آینده خبر دهند و در حقیقت، خدا شوند.
این مراسم پرشور، که از تراکیا به یونان سرایت کرد، یونان را از دست خدایان سرد و رسوای اولمپی بیرون آورد و تدریجا دین یونانی را با هیجان آمیخت و سرور بخش کرد. کاهنان معبد دلفی و فرمانروایان آتن خواستند این گونه مراسم دینی را منسوخ کنند، ولی توفیق نیافتند. فقط توانستند از سویی دیونوسوس را در شمار خدایان اولمپی در آورند و رنگ یونانی بدو بدهند و عید او را یکی از اعیاد رسمی کنند، و از سوی دیگر، بدمستیهای جنونآمیز پیروان دیونوسوس را به مراسم سنگین و نمایش باشکوهی مبدل کنند. پس، دیونوسوس تحتالشعاع آپولون قرار گرفت، چنانکه بعدا آپولون هم، با همه سجایای عالی خود، میدان را برای عیسی مسیح خالی کرد.
آهنگر المپ هفائیسیتوس (Hephaistos، اسم لاتین او ولکانوس Volkan به معنی آتش فشان)، است. خدای آتش یک آهنگر نیرومند است. او
فلج و زشت اما به همان نسبت قوی پنجه و خوش قلب است. اوست که نیزه طلائی زئوس را ساخته و او را مسلح کرده است. او سازنده اولین دستگاههای اتوماتیک است. خدمتگذارانی از طلا و سه پایههائی که خود راه میروند. او سازنده المپ است که در آغاز کارگاه او بود. بعدها کارگاه او به غارهای کوه آتنا منتقل میشود.
هرمس (Hermes اسم لاتین مرکور)، هم یکی از پسران زئوس است. او طبیعتی باهوش و چابک دارد. خبرآور خدایان است و با کفشهای بالدار خود به سرعت در جهان در حرکت است. هرمس خواب و خوابهای قابل تعبیر را به همراه میآورد و ارواح را تا قعر زمین همراهی میکند. به قوه فهم و درک عملی که دارد به انسانها ثروت میبخشد، خدای راهها، رفت و آمد، خدای تاجران و حتی دزدان و کلاهبرداران است.
پوزیدون (Poseidon، لاتین نپتون)، خدای قدرتمند دریاهاست. نیزه سه سر او مد (عکس جزر)، را باعث میشود و طوفانها را تحریک میکند. او زمین را میلرزاند و در ضمن خدای حافظ دریانوردی است. در تنگههای راه کورینت جشنهائی برگزار میشوند که اوج آنها مسابقه کالسکهرانی است. به این دلیل پوزیدون به عنوان خدای رامکننده اسبان نیز شناخته میشود.
دیونیوس (Dyonyos باکوس.) قبلا اشاره شد که افسانههای یونان قدیم مخلوق ذهن یک شاعر یا نویسنده نیست و احتمالا بخشی از این داستانها خود مردم بنا به احتیاجات فکری، روانی و اجتماعی خود با شاخ و برگ دادن به اتفاقات و شخصیتهای زمان خود ساختهاند و نویسندگان و شاعران زمان این تصورات را باز شاخ و برگ بیشتری داده به رشته تحریر در آوردهاند.
برای مثال دیونیوس یا باکوس تازه پس از دوران هومر (٩٠٠ سال قبل از میلاد مسیح)، به میان خدایان یونان میآید. او خدای فراوانی و بخصوص خدای شراب بود. قدرت او همانقدر که به نشاط میانجامد به تهور بیجا، سرعت در اسبدوانی و حتی دیوانگی میانجامد. او با همراهان خود نیمفهها (Nymphen، الهههای طبیعت که در آبها و جنگلها زندگی میکردند.)، شیاطین و دیگر منسوبین خدایان به سراسر جهان تا
لیبی، مصر و
هند مسافرت میکرد تا نمازگزاری و پرورش درخت مو و ساختن شراب را ترویج دهد. پس از اینکه تمام جهان را به نمازگزاری خود جلب میکند به المپ میرود و در میان دوازده خدای المپ به خدائی پذیرفته میشود. الهه هستیا خواهر زئوس، حافظ آتش در اجاق خانه و دولت به نفع او در یک مجلس مهمانی از سمت خود در المپ صرفنظر میکند.
در میان خدایان یونان مرزهای قدرت و مسئولیتها تقسیم شده و مشخص است. هر خدائی در مورد مسائل مربوط به بخش خود اختیار تام دارد. حتی دخالت رئیس خدایان زئوس در امور مربوط به دیگران حد معینی دارد. خود زئوس نیز همهکاره و هیچکاره نیست. او نیز در بخش معینی مسئولیت خود را داراست. او حاکم جهان و خدای آسمان است. در میان ابرها، رعد و برق، طوفان و باران ظاهر میشود. به همین جهت ستایش از او نیز بر فراز قلهها که نزدیکتر به آسمانها هستند انجام میگیرد. اما او خدا است و قدرت پیشگوئی دارد. او سرنوشت انسانها را در ترازوی سرنوشت سبک و سنگین میکند. او بر نظم اجتماعی انسانها نظارت دارد و زوجات، خانوادهها، دولت، سوگند و حفظ حقوق میهمانان را مراغب است.
برخلاف آنچه که در غالب ادیان دیگر به خدا نسبت داده میشود اصل عاری بودن از خطا و به همین جهت مبری بودن از هرگونه مسئولیت در میان خدایان یونان وجود ندارد. خدایان یونان نیز مانند انسانها گرفتار احساسات، عواطف و خواستههای خویشند. زئوس نیز گاه و بیگاه دچار خطا میشود. او خود قانون مقدس خانواده را زیر پا میگذارد و برای همسر خود انگیزه حسادت ایجاد میکند. تعداد فرزندانی که الههها (خدایان زن) و انسانها به او
هدیه کردهاند از شمار خارج است. چون برای خدایان نیز احتمال ارتکاب خطا وجود دارد زمینه پیروی کورکورانه از این انسانها به مراتب کمتر از موقعی است که خدایان مظهر
کمال و عاری از کوچکترین خطا و مسئولیتها تلقی شوند. انسانها به خود اجازه میدهند اعمال خدایان را نیز مورد بازرسی و بررسی قرار دهند و در مورد درست یا نادرست بودن این اعمال نظر خود را داشته باشند.
در میان خدایان یونان الهههای زن همانقدر خدا و دارای قدرت هستند که خدایان مرد. از همان حقوقی و وظائفی برخوردارند که مردان هستند. برای مثال هرا (Hera) خواهر و همسر زئوس است و بالاترین الهه زن در آسمان به شمار میرود. هرا به عنوان خدای قوانین مقدس خانواده بر کار انسانها و خدایان نظاره میکند. او بخصوص در فکر حفاظت از شخصیت و حقوق زن است. سختی در طینت اوست. هفائیستوس پسر او میلنگد زیرا که مادر که از زشتی او برافروخته بود او را از المپ به زمین پرتاب کرده است. خدایان همه نوع صفتهای زمینی و انسانی را دارا هستند. حسادت،
کینه و نفرت در میان خدایان یونان امری روزمره و عادی است. هرا سمت مشاوری زئوس را هم داراست اما به دلیل حسادتش دائما علیه زئوس توطئه میکند.
قوانین هم در مورد خدایان و هم در مورد انسانها صادقند. برای مثال هرا که حافظ قوانین مقدس خانواده است هم بر کار انسانها و هم بر کار خدایان نظاره دارد. اگر خدائی دچار خطا شود مجازات میشود و اگر این خطا بزرگ باشد خدای مزبور از خدائی خلع و به نیم خدا تبدیل میشود. زئوس علیرغم برتریاش بر دیگر خدایان قادر مطلق نیست.
تعظیم و بله قربانگوئی در میان خدایان وجود ندارد و در افسانههای یونان به چشم نمیخورد. در میان خدایان یونان دموکراسی حاکم بود.
دوازده خدای المپ جلسات بحث و مشاوره و تصمیمگیری دارند. در این جلسات هر خدا دارای یک رای است. اموری که مربوط به همه خدایان است در مجلس خدایان طرح و پس از بحث و مشاوره در مورد آن قضاوت و تصمیمگیری میشود. تصمیمات مربوط به مجازاتهای شدید خدایان به این جلسات مربوط میشد. در آئین یونانیان بر خلاف آئینهای دیگر خوبی کامل در یک طرف و بدی کامل در طرف دیگر (خدا و
شیطان،
اهورا مزدا و
اهریمن)، دوآلیسم تفکر وجود نداشت.
خوبی وبدی هر دو با هم بروز میکردند و یک شخص معمولا درستکار میتوانست در موارد متعددی نیز دچار اشتباه گردد. این مساله که در زندگی انسان کشیدن مرز روشن میان خوبیها و بدیها غالبا بسیار مشکل است در فلسفه این افسانهها کاملا منعکس است. انسانها خود را با خدایان سر بسر میدانستند و "فاصله" خدایان المپ با انسانها به "فاصله" خدایان با مردم در ادیان دیگر نبود. حتی یک خدا در جنگ مستقیما به نفع گروهی از انسانها علیه دیگران شرکت میکرد. همچنین یک انسان میتوانست با خدائی رابطه زناشوئی بر قرار سازد. از ازدواج یک خدا و یک انسان یک نیم خدا به دنیا میآمد که عمر جاودانه داشت. اساس افسانههای یونان یک تئوری خشک و بیروح نبود بلکه یک زندگی شیرین، جوشان و سرشار از عشق و تحرک را در بر داشت.
گوستاو شواب پیدایش افسانههای یونان را چنین توضیح میدهد: "یونان قدیم جامعه بردهداری بود. فرهنگ آن فرهنگی بود که بردهداران بر آن حاکم کرده بودند. هنگامی که از میان توده مردم که اکثرا دهقان وابسته به زمین و بردگان بودند توده جدیدی به نام "انسانهای آزاد" یا "انسانهای ممتاز" تشکل یافت، در میان این انسانهای آزاد اعتقاد به خدایان مرسوم شد و از میان این خدایان خدایان المپ موجودیت خاصی یافتند".
بدینترتیب قابل توضیح میشود که این انسانها (آنطور که انگلس در کتاب منشا خانواده مینویسد)، حاضر نبودند به عنوان پلیس و ژاندارم (نه برای حفظ
امنیت بلکه، نگارنده)، به عنوان وسیله زور و اعمال قدرت طبقات حاکم علیه طبقات دیگر بکار گرفته شوند و از قبول این قبیل شغلها سر باز میزدند. مدل فکری خدایان المپ متعلق به حدود سه هزار سال پیش است اما این مدل هنوز نکات آموزنده بسیاری دارد. نسبت به دوران خود یونان جامعه شکوفائی بود. فلاسفهای چون سقراط، افلاطون و ارسطو که از اولین پایهگذاران علوم بشری هستند از این جامعه بودند.
اشعار و نوشتههائی که از شاعران و نویسندگان این جامعه به جای مانده است شاهد شکوفائی و رونق علم، دانش و فلسفه در جامعه یونان هستند. در این دوران اولین قانون اساسی به رشته تحریر در آمد و به
آزمایش و اجرا گذاشته شد. اولین کوششها برای تدوین قوانین مدنی، تعریف حق و عدالت انجام گرفت. قوانین مدنی نسبتا پیچیدهای تدوین گردید و به صورت اجرا در آمد. بناها، نقاشیهای روی ظروف و مجسمههائی که از این دوران باقی هستند گواه رشد معماری و رونق علم و هنر در این دورانند. جامعه یونان خود را جامعهای بر مبنای دموکراسی میدانست. این دموکراسی چنان فرهنگی از خود برای
بشر به جای گذاشته است که جوامع امروزی هنوز خود را متاثر از آن میدانند. این دموکراسی نبود که بعدها آتن را به نابودی کشانید، بلکه بردهداری که کار شهروندان آزاد را
تحقیر میکرد باعث نابودی آتن شد.
خرافات در گوشهای از باورهای عامیانه مردم هر کشور جای داشته و دارای کارکردهایی است. خرافهپرستی در واقع، همزمان با شروع شناخت بشر از خویش آغاز شد و انسان در صدد برآمد به مدد وسایلی به حوادث آینده وقوف یابد و از اتفاقات ناخوشایند جلوگیری به عمل آورد تا بدینگونه بر ترسهایش فائق شده به نوعی به احساس امنیت دست یابد. تردیدی نیست که خرافهگرایی (اساطیر) معلول کلی
جهل و خامی
ذهن بشر است و به هر نسبت که آدمی با حقایق و واقعیات (با هر نوع ادراکی) آشنا شود، قطعا از مقدار خرافات کاسته شده و به واقعبینی و حقیقیگرایی نزدیک میشود. میگویند خرافهپرستی از خواص روح آدمی است. حتی با پیشرفت علوم نیز از بین نمیرود و در عصرهای جدید، خرافات جدیدی به جای خرافات کهنه جایگزین میشود.
خرافات چنان در پوست و استخوان مردم یونان نفوذ کرده بود که ارسطو پیرامون آن چنین میگوید، ظاهرا اعتقاد به خرافات نوعی ترس از قدرتهای آسمانی است. خرافهپرست یونانی باید در آغاز روز خود را با آب چشمه بشوید و یک شاخه از برگ بو که در معبد روئیده است را در دهان خویش بگذارد. اگر در سر راه به گربه برخوردند بایستی سه سنگ در راه پرتاب کنند یا باید آنقدر آنجا بایستاند تا کسی از آنجا عبور کند و وی بتواند راهش را ادامه دهد. اگر مردم ماری را در خانه خویش ببینند از خدای دیونوسوس یاری میخواهند و اگر آن مار از نوع مقدس باشد برایش همانجا در خانه لانهای درست میکنند تا بتواند آنجا زندگی کند و در کنار لانه مار شروع به خواندن دعا میکنند. مردم یونان اگر فردی که بیماری
صرع داشته باشد را در شهر ببینند به سینه او تف میاندازند و عبور میکنند. به گفته
ویل دورانت مردم یونان باستان به دیوهای بسیاری
ایمان دارند روزهای سال را به نحس و نیک تقسیم کردهاند و در روزهای نحس دست به هیچ کاری نمیزنند. جادوگری در بین مردم امری رایج است. آنان برای ازدیاد نیروی جنسی و رشد
آلت تناسلی خویش به جادوگران روی میآورند تا چنین کند و برعکس آن نیز اجرا میشده. عدهای نیز برای عقیمکردن خود به نزد جادوگران میرفتند و درخواست عقیمشدن میکردند.
جادوگران نیز با خواندن دعاهایی و دادن نوشیدنیهای به آنان چنین میکردند. مردم و دولت بر این باور بوده است که حوادث زندگی به اراده شیطان و ارواح خدایان است و برای آگاهی از اراده شیطان و خدایان به نزد غیبگویان میرفتهاند. مشهورترین معابد غیبگویان معبد وخش زتوس بوده است. در داخل معبد گازی از روزنهای به بیرون میآمده است و سه پیرزن مسئول انجا بودند. مردم بر این باور بودن که گاز متصاعد شده متعلق به لاشه اژدهای پوتون است. زن پیر گاز بدبوی را
استنشاق میکند و برگهایی از درختان را میجویدند و از حال بیحال میشدند و پس از به هوش آمدن از عالم دیگر خبر میدادند. یونانیان که بین دو قطب خدایان زمینی و خدایان آسمانی در نوسان بودند، به هزاران خرافه بستگی داشتند.
مردم ساده دل که دین یونانی را پر از وحشت میدیدند، برای دلخوش کردن خود، محتاج خرافات بودند. داستانهایی مانند برخاستن تسئوس از میان مردگان برای نبرد در ماراتون، یا تبدیل آب به شراب به وسیله دیونوسوس از اینجا پدید آمد. ظهور این داستانها، که در همه جوامع وجود دارد. امری متعارف و قابل چشم پوشی است. مردم در پرتو این گونه داستانها، تاریکیهای زندگی را در پرتو تخیلات خود از بین میبرند و مثلا چنین میپندارند که با نقل استخوانهای تسئوس به آتن زندگی بر وفق مراد میشود. حکومتها هم برای تثبیت قدرت خود، اعتقاد به کرامات و معجزات را رواج میدادند. به عقیده یونانیان، ارواح و شیاطین پیوسته میکوشیدند تا در قالب انسانها رشد کنند. پس، هر فرد یونانی میبایست پیوسته از شیاطین بپرهیزد و برای راندن آنها به
جادوگری متوسل شد.
این قبیل خرافات مقدمه علوم طبیعی به شمار میروند، و مخصوصا پیشاهنگ میکروبشناسی کنونی هستند. به گمان یونانیان، «کرس» یا خرده دیو چون در بدن کسی رخنه کند، باعث
بیماری و حتی مرگ میشود. اگر کسی بیماری را لمس کند، پلیدی بیمار به درون او راه مییابد. در این صورت، مردگان پلید و در خور پرهیزند. نزدیک در خانهای که کسی در آن مرده بود، ظرفی پر از آب میگذاشتند تا کسانی که از آن خانه بیرون میآیند از آن آب به خود بپاشند و بدین وسیله روح مرده را از خود برانند. بر اثر این تصور، مردم همواره از بیم ارواح دغدغه داشتند. آمیزش مرد و زن، مانند قتل نفس و ولادت کودک، موجب ناپاکی میشد، و کودک نوزاد نیز
نجس به حساب میآمد.
درباره جنون میگفتند که روحی غریب در پیکر دیوانه حلول کرده و او را از خود بیخود کرده است. برای دفع پلیدیها وسایل گوناگون به کار میبردند. گاهی خانهها و معابد و لشکرگاهها و حتی تمام یک شهر را به وسیله آب و دود تطهیر میکردند. ظرفی از آب پاکیزه نزدیک در ورودی معبدها قرار میدادند تا کسانی که به عزم
عبادت بدانجا میآیند، به برکت آب، طاهر شوند.
کاهنان با اصول تطهیر آشنا بودند و میتوانستند ارواح شریر را به وسیله نواختن ضربهای بر یک ظرف مفرغی و خواندن دعا، یا جادوگری، از بدن اشخاص بیرون رانند، و حتی کسی را که بر اثر قتل پلید شده است،
طهارت بخشند. در این گونه موارد، توبه ضرورت نداشت، و کسی که میخواست پاک شود، فقط میبایست شیطان یا دیو شریری را که در او رسوخ کرده است، از خود براند. دین را اساسا وسیله مناسبی برای دفع ارواح میدانستند و به جنبه اخلاقی آن چندان توجهی نداشتند. اما اجتناب از محرمات و لزوم تطهیر مکرر، یونانیان را عملا به نوعی صفای دینی یا پیرایشگری میکشانید. از مطالعه آثار پینداروس و اشیل بر میآید که، برخلاف مشهور، احساس
گناه و
ناراحتی وجدان برای یونانیان اهمیت داشته است.
یونانیان، در سایه اعتقاد به ارواح خبیث مزاحم، به هزاران خرافه که تئوفراستوس، جانشین فلسفی ارسطو، در کتاب «شمایل» خود برخی از آنها را ذکر کرده است، پابند بودند: ظاهرا اعتقاد به خرافات، نوعی ترس است در برابر قدرتهای آسمانی. خرافهپرست باید، در آغاز روز، با آب «نه چشمه» خویشتن را بشوید و یک شاخه از برگ بو، که در معبدی روییده باشد، در دهان بگذارد. اگر در سر راه به گربهای برخورد، یا سه سنگ در راه میافکند یا چندان در راه میایستد تا کسی فرا رسد و پیش از او بگذرد. اگر ماری سرخ رنگ در خانه ی خویش ببیند از دیونوسوس یاری میجوید، و اگر آن مار از نوع مارهای مقدس باشد، فورا در همان نقطه حرمی برای آن میسازد. سنگهای همواری را که در چهارراهها میگذارند با روغن تدهین میکند و، پس از زانوزدن و دعا خواندن، به راه خود میرود. هنگامی که موش انبان غذای او را بجود، نزد جادوگر میرود و از او چاره میجوید. اگر به او بگویند که باید انبان را برای تعمیر نزد پاره دوز ببرد، از این کار روی بر میتابد و به جای آن، به مراسمی که برای دفع
شر به عمل میآورند متوسل میشود، اگر دیوانه یا مردی مصروع ببیند، برخود میلرزد و بر سینهاش آب دهان میاندازد.
یونانیان ساده دل به انواع گوناگون دیو باور داشتند و این باور را به کودکان خود
تلقین میکردند. چه بسا که مردم یک شهر حادثهای مانند تولد یک انسان یا حیوان عجیبالخلقه را به فال بد میگرفتند و دست از کار خود میکشیدند. ایام را به
سعد و نحس تقسیم میکردند، و در ایام نحس عروسی نمیکردند، محکمه تشکیل نمیدادند، و به هیچ کار مهمی دست نمیزدند، یک عطسه یا لغزش مختصر سبب انصراف آنان از کاری که در پیش داشتند میشد. یک
کسوف یا
خسوف جزئی حرکت لشکرها را متوقف و آتش جنگ را موقتا خاموش میکرد.
برای بعضی از مردم نیروی عجیبی قائل میشدند و میگفتند که اینان میتوانند هر که را بخواهند، دچار مصیبت کنند. خشم پدر و نومیدی گدا سبب
لعن و نفرین میشد، و مردم از لعن و نفرین سخت میترسیدند. جادوگری رواج داشت. به گمان ساده دلان، جادوگران میتوانستند نیروی تناسل را بیفزایند، یا برعکس، مرد یا زنی را کاملا
عقیم کنند. این موهومات سبب شد که افلاطون، در «کتاب نوامیس»، جادوگری را مستحق کیفر داند.
سحر و جادو از ابداعات متاخر نیست، بلکه سابقهای کهن دارد. «مدیا» اثر اوریپید و «سیمایتا» اثر تئوکریتوس از وجود جادوگران خالی نیستند، و این میرساند که موهومپرستی یکی از نیرومندترین پدیدههای تاریخ بشر است و در همه ی مراحل تمدن، بدون اندک تغییری، دوام آورده است.
یونانیان، که در جهانی پر از نیروهای لاهوتی و غیرطبیعی زندگانی میکردند، چنین میپنداشتند که حوادث زندگی بستگی به اراده شیاطین و ارواح و خدایان دارد. پس، برای آگاهی از اراده خدایان و شیاطین و ارواح، به غیبگویان، ستاره شماران، خوابگزاران، وخشها (غیبگویان)، و غیره متوسل میشدند و درباره زندگی خود با آنان مشورت میکردند. گاهی ستاره شماران و غیبگویان حرفهای به خدمت خاندانها و ارتشها و دولتها در میآمدند.
نیکیاس، پیش از آنکه به سیسیل لشکرکشی کند، گروهی از فالگیران، غیبگویان، و متصدیان قربانی و
نذر را استخدام کرد. سرداران دیگر هم در خرافهپرستی دست کمی از این سردار نداشتند. گاهی مردان و زنانی یافت میشدند که خود را محط الهام
وحی میشمردند. در یونیا زنانی بودند به نام سیبولاها (مشیت خدا) که پیشگویی میکردند و مورد اعتماد میلیونها یونانی بودند. گویند یکی از سیبولاها موسوم به هروفیلا از اروترای آغاز کرد و به شهرهای یونان رفت و بعد در کومای ساکن گشت و از همه ی رقیبان خویش مشهورتر شد و هزار سال عمر کرد. آتن، نظیر
روم، تعداد بسیاری وخش داشت، و دولت، در تالار پذیرایی سفرا و محترمین، از مردانی که خوابگزاری نیک میدانستند نگاهداری میکرد.
در بسیاری از معابد یونان، وخشهای بسیار وجود داشتند. معرزترین و مشهورترین آنها در روزگار قدیم وخش معبد زئوس در دودونا، و در دوره بعد، وخش معبد آپولون در دلفی بود. گذشته از یونانیان، بیگانگان نیز با وخش معبد دلفی به مشورت میپرداختند، چنانکه رومیان قاصدانی میفرستادند تا اراده خدایان را از او جویا شوند. یونانیان زنان را برای پذیرفتن وحی و الهام آمادهتر میدانستند. از این رو در معبد آپولون سه پیرزن خدمت میکردند. در این معبد، از شکافی که در کف معبد قرار داشت گازی مرموز بیرون میآمد. مردم میگفتند که این گاز از لاشه اژدهایی به نام پوتون، که به دست آپولون کشته شده است، برمیخیزد.
زن غیبگو که برای پذیرفتن وحی آمادگی داشت، پشت میز بلند سه پایهای مینشست و گاز مقدس را، که بسیار بدبو بود، استنشاق میکرد و برگهایی تخدیرآور میجوید و به حال بیخودی میافتاد. سپس بریده بریده سخنانی بر زبان میآورد که به وسیله کاهنان برای حاضران ترجمه میشد. معمولا سخنان او معانی متناقض داشت، و از اینرو کسی نمیتوانست به او نسبت
کذب دهد.
بسیاری از کاهنان و غیبگویان، با گرفتن رشوه، به میل رشوهدهنده سخن میگفتند، یا موافق انتظار متنفذترین مقامات یونان به غیبگویی میپرداختند. اما هنگامی که زیر نفوذ عوامل خارجی قرار نمیگرفتند، افکار سیاسی شایستهای به مردم القا میکردند. از اینرو، این معبد در استقرار حکومت قانون و آزادی بردگان تاثیری عمیق نهاد. حتی کاهنان مستقیما عده زیادی از بردگان را خریدند و آزاد کردند. اینان قربانی انسانی را، که کم کم در سراسر یونان مورد تنفر واقع میشد، مردود ندانستند و علیه مفاسد دین یونانیان سخن نگفتند، و از این بالاتر، حکومتها را مورد تایید و تقدیس قرار دادند. ولی در عین حال
عدالت و
حریت را ترویج کردند و میان شهرهای متفرق یونان وحدتی به وجود آوردند.
قدیمیترین پیمانی که میان شهرهای یونان برقرار شد، نتیجه این وحدت بود و «اتحادیه آمفیکتوئونی» خوانده میشد. این اتحادیه در آغاز رنگی دینی داشت و به وسیله وابستگان معبد دمتر، در نزدیکی تنگه ترموپیل، به وجود آمد. کشور شهرهای تشکیل دهنده آن تسالی، ماگنسیا، فتیوتیس، دوریس، فوکیس، بئوسی، ائوبویا، و آخایا بودند. نمایندگان این شهرها هر شش ماه یک بار اجتماع میکردند. بهار در دلفی، و خزان در ترموپیل گرد میآمدند. همه آنها متعهد بودند که شهرهای یکدیگر را ویران نکنند، منابع آب یکدیگر را قطع نکنند، حافظ خزانه معبد آپولون در شهر دلفی باشند، و با هر شهری که مواد این
پیمان را محترم نشمارد و به نبرد برخیزند.
این اتحادیه، که پیشاهنگ «جامعه ملل» اروپایی قرن بیستم بود، سبب شد که حکومتهای عضو آن با یکدیگر نجنگند. با این وصف، اتحادیه بر اثر نفوذ و رقابت شهرها استوار نماند، و تسالی، به کمک برخی دول دیگر، جبهه واحدی تشکیل داد و قیادت خود را بر اتحادیه تحمیل کرد. شهرهای دیگر هم اتحادیههای مشابهی به وجود آوردند، از قبیل اتحادیه کالائوریا که آتن عضویت آن را داشت. هر یک از اتحادیهها گرچه صلح را میان اعضای خود برقرار میساختند، با یکدیگر رقابت و جنگ میکردند.
مراسم شامل راهاندازی دسته،
سرود، قربانی، دعا و گاهی غذای مقدس بود. گاهی جادوگران یا بازیگران نمایشی میدادند. عناصر اصلی مراسم دینی متعلق به گذشتههای دور بود. سرودها و دعاها همه در کتابی مقدس ثبت شده بودند، و خانوادهها حکومتها در نگاهداری و رعایت آن کتاب میکوشیدند و هرگونه تغییر در مطالب آن را ناپسند و مایه خشم خدایان میدانستند. پس، زبان دینی از زبان زنده دور شد.
به مرور زمان، مردم معنی کلماتی را که به زبان میآوردند نمیفهمیدند، ولی جذبه کلمات کهنه نیازی به فهمیدن نداشت. اکثرا، مردم حتی علت و
حکمت بسیاری از مراسم دینی را فراموش کردند، و کاهنان، برای
تشریح و تفهیم آن مراسم، اساطیر جدیدی ابداع میکردند.
اسطوره و کیش میتوانست متغیر باشد، ولی مراسم تغییر نمیکرد. موسیقی در تمام مراحل یکی از عناصر اصلی عبادت بود. مراسم مذهبی بدون موسیقی دچار اشکال میشد؛ مذهب و موسیقی دست در دست هم پیش رفتند. شعر نیز، که بعدا به وسیله آرخیلوخوس و آناکرئون و ساپفو و دیگران تعالی یافت، از معابد برخاست.
مؤمنان، در جریان عبادت، خود را به مذبح که در جلو معبد قرار داشت میرساندند و به وسیله قربانی و دعا از خشم خدا ایمنی مییافتند و او را بهاری میطلبیدند. هر چیز نفیس، مثلا
مجسمه و
تصویر و ظرف و میز و جامه و سلاح، را به خدایان تقدیم میکردند؛ اگر خدایان از این هدایا بهرهای نمیبردند، کاهنان از آنها سود میجستند. لشکریان، قسمتی از
غنایم خود را به آستان خدایان عرضه میداشتند، چنانکه گزنوفون چون با ارتش ده هزار نفری خود بهونان بازگشت، چنین کرد. گذشته از میوه باغها و دامها، افراد انسانی نیز، در مواردی جزو هدایا بودند، چنانکه آگاممنون دختر خود ایفیگنیا، و اخلیس ده تن از جوانان تروا را به خاطر دوستش پاتروکلوس قربانی کرد.
در قبرس و لئوکاس، برای شادی آپولون، انسانها را از صخرهها فرو میافکندند. در خیوس و تندوس، با قربانیکردن انسان، رضایت دیونوسوس را میجستند. گفتهاند که تمیستوکلس گروهی از اسیران ایرانی را در جنگ سالامیس قربانی کرد. اسپارتیان در عید آرتمیس، در حضور مردم، جوانان را تازیانه میزدند، چندان که برخی از آنان میمردند. در آرکادیا، تا قرن دوم میلادی به زئوس، قربانی انسان تقدیم میداشتند.
هنگام شیوع بیماریهای خطرناک در ماسالیا، یکی از بینوایان شهر را جامه متبرک میپوشاندند و از
بیتالمال اطعام میکردند و سپس او را با شاخههای مقدس میآراستند و از بالای صخرهای به زیر میانداختند، به این گمان که عمل آنان باعث بخشوده شدن گناهان شهر و دفع بیماری میشود. بر همین شیوه، آتنیان، در موقع خشکسالی و شیوع طاعون و امراض دیگر، یک یا چند نفر از افراد بشر را به قربانگاه میبردند. این رویداد هر ساله در جشنواره تارگلیا تکرار میشد. (کسانی که در آتن قربانی میشدند، (فارماکوی) یعنی جادوگران نام داشتند، این کلمه به مرور ایام تغییر معنی داد و بر طلسم یا داروی شفابخش اطلاق شد. قربانی انسان، در گذشتههای دور، واقعا صورت میگرفت، ولی بعدا جنبه
تظاهر یا نمایش پیدا کرد
با گذشت زمان، موضوع قربانیکردن بشر محدودتر شد، و تنها مجرمان محکوم به
اعدام را، پس از آنکه با شراب فراوان مست میشدند، قربانی میکردند. بعدا حیوانات جای انسان را گرفتند. پلوپیداس، سردار بئوسی، در شب قبل از جنگ لئوکترا (۳۷۱ ق م) به خواب دید که اگر انسانی را قربانی کند، پیروز میشود. اما برخی از مشاورانش اعتراض کردند و گفتند: «این رفتار وحشیانه و ناپسند نمیتواند مورد رضایت موجودات آسمانی قرار گیرد. فرمانروای زمین، پدر خدایان و همه خلق است و با ستمکاران کاری ندارد. اعتقاد به خدایان و نیروهایی که از کشتن و قربانیکردن آدمیان شاد میشوند، از بیخردی است.»
قربانیکردن حیوان به جای انسان یکی از پیروزیهای تمدن انسانی است. در یونان، گاو و گوسفند و خوک بیش از جانوران دیگر برای قربانی به کار میرفتند. سپاهیان، قبل از آغاز جنگ، برای پیروزی خود، قربانیهای متعدد به خدایان عرضه میداشتند. در آتن، برای تبرک محل مجالس عمومی، خوکی قربانی میکردند. ولی نکته مهم این بود که فقط استخوان و پیه قربانی را به خدایان میدادند، باقی را کاهنان و نیایشگران مصرف میکردند.
گفتهاند که پرومته گوشت قربانی را در پوست آن قرار داد و استخوانهای آن را نیز در چربی پیچید. آنگاه از زئوس خواست که هر کدام را بهتر میداند برگزیند. زئوس با هر دو دست چربی را برگزید، و چون احساس کرد که فریب خورده است، سخت خشمناک شد، اما دیگر چارهای جز قبول پیه و استخوان نداشت. با این همه، یونانیان، هنگامی که برای خدایان زمینی به قربانی میپرداختند، چیزی برای خود بر نمیداشتند، بلکه لاشه قربانی را در محلی عمومی میسوزانیدند و خاکستر میکردند.
علت این بود که از خدایان زیرزمینی بسیار بیمناک بودند و نمیخواستند با آنها هم سفره شوند! قربانی برای خدایان اولمپی از روی ترس یا برای
کفاره گناهان نبود؛ معتقد بودند که با قربانیکردن، خدایان را به مهمانی میخوانند و از حضور آنها لذت میبرند و، به
برکت نیروی آنها، به نیروی خود میافزایند. به همین دلیل، شراب را هم نخست روی قربانی و سپس در پیالههای خود میریختند و وانمود میکردند که خدایان با آنان شراب نوشیدهاند. اعتقاد مردم قدیم به اهمیت هم سفرگی در ایجاد دوستی، از اینجا ناشی شد. قربانیکردن حیوانات، تا رواج
مسیحیت، در یونان دوام آورد، سپس جای خود را به مراسم رمزی دین مسیح داد. در هر حال، تبدیل قربانیها به دعا از کارهای نیک پایهگذاران ادیان جدید است. اینان به انسان، که در هر قدم با مصایب مواجه است، آموختند که با نیایش میتواند خود را تسلی و
امید بخشد.
دین یونانی، اگر نمیتوانست جنگها را پایان بخشد، بهوسیله جشنوارههای (فستیوالهای) فراوان، از رنجهای اقتصادی مردم تا اندازهای میکاست. آریستوفان نمایشنامهنویس میگوید: «قربانیهایی که به خدایان تقدیم میداشتند، معبدها و مجسمههایی که برای آنها بر پا میکردند، و اجتماعات مقدسی که به نام خدایان تشکیل میدادند چنان فراوان بودند که در تمام سال عیدهای دینی و قربانیهایی آراسته به گل مایه سرگرمی مردم میشدند.» هزینه این مراسم را ثروتمندان میپرداختند، و دولت مخارج بازیها و نمایشهایی را که در اعیاد مقدس صورت میگرفت از محل اموال مقدس تامین میکرد.
تقویم آتن اساسا جنبه دینی داشت و بیشتر ماههای سال به نام اعیاد دینی آن ماهها خوانده میشد.
در ماه هکاتومبایون (تیر) که نخستین ماه سال بود، عید کرونیا (برابر با عید ساتورنالیا در روم) برگزار میشد. این عید شامل مراسمی شادیبخش بود و همه مردم آزاد و برده در آن شرکت میجستند. یونانیان هر چهار سال یک بار در همین ماه بازیهای پان آتنایا را برپا میداشتند و در طی چهارروز به بازیها و مسابقات بسیار میپرداختند، سپس در صفوف منظم به راه میافتادند و جامهای فاخر نزد کاهنه معبد آتنه میبردند تا بر تندیس خدای شهر بپوشاند. همین مراسم بود که بهوسیله فیدیاس در معبد پارتنون نقش شد. در ماه دوم سال (متاگیتنیون) جشنواره کوچکی به نام متاگیتنیا برای تکریم آپولون ترتیب میدادند. در سومین ماه سال (بویدرومیون)، اهالی آتن برای کشف «اسرار بزرگ» به الئوسیس میرفتند. در ماه چهارم (پوانپسیون) جشنوارههای پوانپسیا، اوسکوفوریا، و تسموفوریا روی میداد.
در جشن اخیر، زنان آتن به احترام دمتر مراسم شگفتانگیزی اجرا میکردند. مثلا به نمایش اشیایی به نشانه دستگاه تناسلی مرد دست میزدند، بهیکدیگر سخنانی وقاحتبار میگفتند، مخصوصا هبوط دمتر به زیرزمین و بازگشت از آن را عملا مجسم میساختند، و میکوشیدند تا با کارهای جادویی، بر باروری زمین و انسان بیفزایند. ماه میماکتریون تنها ماهی بود که جشنوارهای نداشت. در ماه پوسیدئون، مردم آتن جشنی به نام ایتالوآ برای نوبر میوهها، و در ماه گاملیون جشنی به نام لنایا برای بزرگداشت دیونوسوس ترتیب میدادند.
در ماه آنتستریون، سه جشن بهاری در سه روز پیاپی دایر میشد، پس از جشن مقدماتی، جشن قربانی برای زئوس یا دیاسیا، و جشن گلها یا آنتستریا ترتیب مییافت. در این جشنوارههای بهاری، برای گرامیداشتن دیونوسوس، شراب، مثل آب جوی، فراوان بود، و همه در میگساری بر یکدیگر سبقت میجستند. و فریاد شادی مستان در کوچهها و بر زنها به گوش میخورد. همسر حاکم بزرگ شهر، در کنار پیکر دیونوسوس، بر ارابهای سوار میشد و، به نشانه بستگی آتن با دیونوسوس، به همسری او در میآمد. مردم، در ضمن مراسم شورانگیز، از بیم مردگان، میکوشیدند تا با خشنود ساختن آنان، از
آزار ایشان ایمن بمانند. با وقاری فراوان، به منظور زنده ساختن یاد پدران خویش، جمعا غذا میخوردند و ظرفهایی پر از خوردنی و آشامیدنی برای مردگان مینهادند و در پایان مراسم، برای طرد ارواح مردگان، چنین میگفتند، «آری، ارواح مردگان! بیرون شوید، عید آنتستریا به سر آمد.» این جمله بعدا، برای دفع شر گدایان سمج، ضربالمثل شد. هنوز در بسیاری از نواحی اروپا، مردم به بازگشت ارواح مردگان معتقدند و جشنی دارند و نام «ضیافت همه ارواح.»
در ماه نهم (الافبولیون) عید بزرگ دیونوسیا برگزار میشد. این جشنواره را پیسیستراتوس به سال ۵۳۴ در آتن مرسوم کرد و در همان سال اجرای نمایش را هم در مراسم آن گنجانید. به هنگام برگزاری این جشنواره، به اقتضای آغاز بهار، دریا آرام و آماده کشتیرانی میشد، و بازرگانان و مسافران در آتن موج میزدند. آتنیان برای شرکت در جشن دست از کار میکشیدند حتی محاکم قضایی را میبستند و زندانیان را موقتا آزاد میکردند. مردم بهترین جامههای خود را میپوشیدند و برای تماشای تشریفات انتقال مجسمه دیونوسوس از الئوترای به تماشاخانه، بیرون میرفتند.
ثروتمندان سوار بر ارابه، و بینوایان پیاده حرکت میکردند. قطاری بزرگ از حیواناتی که برای خدایان میبردند در پی مردم حرکت میکرد. در این مراسم، گروههای متعدد از خوانندگان و نوازندگان شهرهای آتیک شرکت داشتند و در رقص و آواز با یکدیگر به رقابت میپرداختند. در دهمین ماه (مونوخیون) آتنیان هر سال جشن مونوخیا، و هر پنج سال یک بار جشن برائورونیا یا جشن آرتمیس را به احترام آرتمیس بر پا میکردند. در ماهازدهم (تارگلیون)، جشنواره تارگلیا یعنی عید درو، و در دوازدهمین ماه (سیکروفوریون)، جشنوارههای سیکروفوریا، آرتوفوریا، دیپولیا، و بوفونیا برگزار میشد. هر چند همه این عیدها هر ساله برپا نمیشد، همه در تخفیف رنجهای زندگی تاثیری بهسزا داشتند.
جشنهای یونان تنها در آتن بر پا نمیشد، در همه جا مردم با شور فراوان کارهای عمده زندگی، مانند کاشتن و درویدن، را جشن میگرفتند. ولی بزرگترین جشنوارههای آنان، جشنواره اجتماع مردم یونان یا «پانگوریس»، جشنواره پانیونیا در موکاله، عید آپولون در دلوس، جشنواره یونیایی در دلفی، جشنواره تنگه کورنت، جشنواره نمئا در حوالی آرگوس، و جشنواره اولومپیا در الیس بود. در این جشنوارهها، کشور شهرهای یونانی در زمینه ورزشهای گوناگون با یکدیگر مسابقه میدادند. مسابقات ورزشی با مراسم مقدسی که در عیدها صورت میگرفت منافاتی نداشت، زیرا دین یونانی به خوبی با زندگی واقعی آمیخته بود، و این آمیختگی به ترقی هنر و شعر و موسیقی و بازی و
اخلاق و خلاقیت انجامید.
در نخستین موج یونانیگرایی جریانهای فکری مختلفی ایجاد شد که بدین شرح است:
یکی از عوامل عمدهای که
عباسیان را بر کسب قدرت
خلافت توانا ساخت حمایت موالی ایرانی از آنان بود. بنابراین شگفتانگیز نبود که پس از استقرار عباسیان، بسیاری از مقامات درجه دوم در دستگاه اداری و بیشتر قدرت واقعی به دست ایرانیان یا آرامیان ایرانی شده افتاد. نمونه برجسته آن قدرت خاندان ایرانی
برمک (
برامکه) است که رئیس آن از ۷۸۶ تا ۸۰۳ م. (۱۷۰ تا ۱۸۷ ه. ق) وزارت داشت. مراد
جعفر برمکی (پسر یحیی و برادر
فضل برمکی) وزیر و
ندیم مشهور
هارونالرشید است که عاقبت به امر هارون به قتل رسید و بر جسر
بغداد مصلوب شد و پدر و برادر و کسانش به آزار و شکنجه گرفتار شدند. انتقال
مرکز خلافت از دمشق به عراق و به شهر بغداد پس از ایجاد آن در ۷۶۳ م. (۱۴۶ ه. ق) در توزیع قدرت داخلی تاثیر گذاشت. در واقع این بدان معنی بود که زمام امور حکومت در دست طبقه کاتبان یا کارمندان اداری بود، که از سالیان پیش از فتوحات اسلامی، همچنان به عنوان یک طبقه وجود داشتند و بیشتر فوت و فن حکومتی امپراطوری ساسانی را حفظ کردند.
اینان انتقالدهندگان فرهنگ ایرانی یا بهتر بگوییم فرهنگ ایران مآب
عراق بودند. عدهای از آنان مسیحی و عده دیگر زردشتی بودند؛ ولی
دین زردشتی، به خاطر اینکه دین رسمی بود و تقریبا یکی از نهادهای دستگاه حکومتی به شمار میرفت در حال زوال بود. بدینسان منشیان دارای فرهنگی بودند که به آن افتخار میکردند. این فرهنگ، عناصر مهمی از فرهنگ یونانی، را دربرداشت، ولی این منشیان، به استثنای آنان که مسیحی بودند، دارای دینی بودند که چندان رمقی نداشت و چون دیدند که بهترین مناصب در زمینه حرفه آنان به
مسلمانان واگذار میشود بسیاری از آنان
اسلام آوردند. با این همه، عباسیان از حمایت گروههایی از
اهل سنت و
جماعت، به ویژه فقهای آنان برخوردار بودند.
ظاهرا عباسیان به آراء این فقها احترام مینهادند و آماده بودند تا
قضات را از میان آنان انتخاب کنند. در عین حال، آنان را وادار میساختند که بر اختلافات خود فایق آیند و دیدگاه مشترکی اختیار کنند. یکی از شواهد این امر اندرزهایی است که ابن مقفع (مقتول ۷۵۹م./۱۴۲ ه. ق)، کاتب ایرانی، که ضمنا یکی از بانیان نثر عربی نیز هست، در نامه خود به
منصور خلیفه (۷۵۴-۷۷۵ م./ ۱۳۶-۱۵۸ ه. ق) نوشت. ماجرای این مرد همچنین نمونهای است از منازعهای که با رشد کلام اسلامی ارتباط نزدیک دارد.
نزاع بین طبقه منشیان قدیم و طبقه جدید روشنفکران دینی که در میان اهل سنت و جماعت در حال شکل گرفتن بود و میتوان آنان را، مطابق آنچه که بعدا خوانده شدند، طبقه علما یا فقها نامید.
این جنگ و ستیز، در حالی که میتوان گفت بیشتر برای
تصرف مواضع قدرت در دستگاه اداری عباسیان بود، فروع بسیاری به ویژه در عرصه فکری داشت. بدینسان، ابن مقفع مبتکر حملهای است بر قرآن، که البته پایه تفکر طبقه رقیب بود. معروفترین اثر وی ترجمه
کلیله و دمنه به زبان عربی است، که گنجینهای از حکمت هندی و شرق است، و به صور و اسامی گوناگون به زبانهای مختلف ترجمه شده است؛ شاید هدف
ابن مقفع آن بود که کلیله و دمنه را به عنوان بدیل
قرآن عرضه دارد.
ابن مقفع نظرگاهی اختیار کرد که میتوان آن را مانوی خواند؛ و تا مدتی، بعضی از منشیان محتملا مانویت را پایگاه مناسبی برای معارضه با طبقه در حال ظهور علما و در حقیقت با اربابان مسلمان خود یافتند. با این همه، از حدود ۷۷۹ تا ۷۸۶م. (۱۶۴ تا ۱۷۱ ه. ق)،
تعقیب و آزار رسمی زندیقان یا «بدعتگران ثنوی» جریان داشت، که بهطور عمده متوجه این فرقه از مانویت بود؛ و پس از این دوره، در بین طبقه منشیان کمتر نامی از مانویت شنیده میشود. آنگاه، راههای دیگری برای طرح دعوای آنان پیدا شد. یکی از راهها نهضت شعوبیه بود، که هدف آن بیارج ساختن هر آن چیزی بود که رنگ عربی داشت؛ ولی این نهضت بیشتر جنبه ادبی داشت نه کلامی و در این مقام نیازی به بررسی بیشتر ندارد. آنچه اهمیت بیشتری داشت اینکه منشیان به فلسفه روی آوردند، که شاید بعضی از آنان همواره در آن تبحر داشتند. فلسفه متعلق بود به نظام آموزشی یونان مآبی که در زمان
ساسانیان، در عراق برقرار شده و در دوره اسلامی نیز ادامه افته بود.
موضوع عمده این نظام آموزشی احتمالا طب بود؛ ولی فلسفه و سایر «علوم یونانی» (علوم اوایل) نیز همواره تدریس میشدند. این نظام آموزشی بیشتر در دست مسیحیان، و معروفترین مدرسه آن، مدرسه جندی شاپور (در حدود یک صد میلی، حدود ۲۷ فرسنگی، شمال شرقی بصره) بود. بعدا، چون بیمارستانی در بغداد تاسیس شد، محتملا فلسفه نیز در رابطه با آموزش طب تدریس گردید. لذا، این نظام آموزشی یونانی مآب فینفسه کامل بود، و در تعدادی از مؤسسات گسترش یافت. نظام نوین آموزشی اسلام چون در میان اهل سنت و جماعت به ظهور رسید، کاملا مجزا از این نظام آموزشی بود و تا بعد از سال ۱۱۰۰ م (اواخر قرون پنجم ه. ق) هیچ یک از رشتههای نظام آموزشی یونانیگرا را شامل نمیشد.
صرفنظر از موضوع خدمات دیوانی، برقراری
خلافت عباسی، به دنبال هرج و مرج بیست ساله آخر عصر اموی، موجب توسعه اقتصادی و رونق و بهروزی گسترده شد. با این همه، به تدریج برای خلیفه و دستگاه
مرکزی اداری، حفظ سلطه بر ولایات روز به روز دشوارتر گشت.
اسپانیا تقریبا بلافاصله از تصرف عباسیان به درآمد و به دست شاخهای از خاندان اموی افتاد.
در دیگر جاها، عباسیان ناگزیر شدند حکامی مادامالعمر بگمارند و پس از مرگ آنها فرزندانشان را به حکومت منصوب کنند. یکی از قدیمیترین نمونههای آن خاندان طاهری است که از ۸۲۰ تا۸۷۰ م. (۲۰۵ تا ۲۵۷ ه. ق) عملا بالاستقلال بر
خراسان فرمانروایی کردند؛
طاهریان تا ۲۵۹ هجری حکومت کردند، هر چند اسما و ظاهرا مطیع و وابسته خلیفه بودند. سلسلهای دیگر به نام
صفاریان، که در آغاز در قسمت شرقیتر مستقر بودند، به نیروی
شمشیر، طاهریان را کنار راندند. صفاریان نیز به نوبه خود جای خویش را به سامانیان دادند، که ابتدا در ماوراءالنهر حکومت داشتند و سپس قسمت اعظم سرزمین ایران را به زیر سلطه خود درآوردند. گمان میرود حکومت واقعی آنان از ۸۷۴ تا ۹۹۹ م. (۲۶۱ تا ۳۸۹ ه. ق) دوام یافته است. در شمال آفریقا و جاهای دیگر سرزمینهای اسلامی نظیر همین جریانات روی داده بود.
خطر از دستدادن قدرت در منطقه
مرکزی جدیتر بود. این جریان به موازات
استقلال یافتن ولایات صورت میگرفت. سرانجام، در سال ۹۳۶ م. (۳۲۵ ه. ق) خلیفه وقت مجبور شد فرماندهای نسبتا کماهمیت به نام
ابن رائق را به عنوان «امیرالامراء» و فرمانروای واقعی بغداد به رسمیت بشناسد. در سال ۹۴۵م. (۳۳۴ ه. ق) خاندان ایرانی
آلبویه جانشین این مرد شد. (در سال ۳۳۴ ه. ق)
معزالدوله دیلمی به بغداد درآمد و مقام امیرالامرایی و نظارت بر دارالخلاقه به دست خاندان شیعی آلبویه افتاد و در این سال، که
مطیعالله خلیفه عباسی بود، خود این رائق حیات نداشت. وی در اوایل خلافت المتقیالله، در سال ۳۳۰ ه. ق، به دست
ابومحمد بن حمدان کشته شده بود. آلبویه تا سال ۱۰۵۵ م. (۴۴۸ ه. ق) کنترل خود را بر بیشتر مناطق
مرکزی خلافت حفظ کردند، هر چند در سالهای آخر، سلطه آنها رو به ضعف نهاده بود.
اندکی پس از تاسیس خلافت عباسی، ترجمه آثار علمی و فلسفی یونانی به زبان عربی آغاز شد در ابتدا، انتخاب آثار محتملا به دست خود مترجم یا ولی
نعمت او بود، ولی خلیفه
مامون (۸۱۳-۸۳۳ م./ ۱۹۸-۲۱۸ ه. ق) و مشاوران وی به اهمیت علوم یونانی برای تمام امپراطوری پی بردند و کار ترجمه را در مقیاسی وسیع سازمان دادند. مؤسسهای به نام «بیتالحکمه» برپا شد، که در آن کتابها ترجمه و استنساخ میشدند و کتابخانهای برای مراجعه نیز وجود داشت کار ترجمه در حدود یکی دو قرن ادامه یافت و در ترجمههای قدیم نیز تجدید نظر شد.
بزرگترین مترجم این دوره،
حنین بن اسحاق (۸۰۹-۸۷۳ م./ ۱۹۴-۲۶۰ ه. ق) از مسیحیان حیره بود که استاد طب در بغداد و طبیب دربار خلیفه
متوکل (خلافت ۸۴۷-۸۶۱ م./ ۲۳۲-۶۴۷ ه. ق) شد. وی چیزی نظیر دارالترجمه، همراه با چندین همکار کار آمد در اختیار داشت. به خلاف بیشتر مترجمان متقدم تقریبا همه از مسیحیان عراقی که از زبان سریانی به عربی ترجمه میکردند، حنین، زبان یونانی را آموخته بود و عادت داشت که قبل از ترجمه به مقابله نسخههای متعدد بپردازد؛ و این، از نظرگاه فنی و زبانی، عالیترین سطحی بود که مترجمان بر آن دست یافتند. با این همه، بعدا با رشد تفکر فلسفی مستقل در زبان عربی، در این ترجمهها تجدید نظر شد تا استدلالات روشنتر، دقیقتر و درستتر بیان شوند؛ ولی این کار معمولا از روی تحریر سریانی انجام میگرفت نه از روی اصل یونانی.
وسعت کار ترجمه، آدمی را تحت تاثیر قرار میدهد. هم ترجمههایی که هنوز موجودند و هم ترجمههایی که فقط عناوین آن در دست است و قسم اعظم ترجمهها را تشکیل میدهند هر دو، در کتاب موریتس شتاین شنایدر به نام ترجمههای عربی آثار یونانی به ترتیب نام مؤلف یونانی فهرست شده است. در نظر اول چنین مینماید که تمام کتابهای علمی و فلسفی یونانی به زبان عربی ترجمه شدهاند؛ ولی چنین نیست.
مطالعات اخیر نشان داده است که در واقع آنچه به عربی ترجمه شده، آن قسمت از آثار علمی و فلسفی یونان بود که در مکاتب متاخر یونانی مآب هنوز با ارزش شمرده میشد؛ و این، تمام آثار ارسطو به استثنای سیاست را دربر میگیرد؛ حتی بوطیقای (فن شعر) ارسطو به عربی ترجمه شده بود، هر چند آدمی شگفت زده میشود چگونه کسانی که با فن نمایش هیچگونه آشنایی نداشتند دست به این کار زدند.
آثار دوره ما قبل سقراط ندیده گرفته شدند؛ ولی برخی از نویسندگان متاخرتر بیشتر از آنچه اروپای جدید به آنها توجه کرده است مورد توجه قرار گرفتند؛ در واقع، ترجمه عربی آثار فلسفی جالینوسی، که به زبان یونانی موجود نیست، محفوظ مانده است. بدینسان، ترجمهی آثار یونانی نه تنها روزگار آغازین فلسفه را در زبان عربی بلکه همچنین تاریخ متاخر علم و فلسفه یونانی در دوره هلنی را روشن میسازد.
دو جریان فکری زنده در جهان اسلام؛ ۱:
جندی شاپور ۲:
اسکندریه؛ کار ترجمه با این وسعت، به ویژه در فلسفه، تنها در جایی امکانپذیر است که با سنتی زنده، تماس وجود داشته باشد.
غزالی، متکلم بزرگ، مدعی است که بر فلسفه زمان خود فقط از راه کتاب تسلط یافت. این معنی تنها در مراحل پیشرفته باورکردنی است و خود گواه است بر جدایی کامل نظام آموزشی اسلامی از به اصطلاح «علوم بیگانه»؛ ولی غزالی قبلا در رشتههای
علم کلام، تبحر یافته و چه بسا مقدمات فلسفه را نیز آموخته بود، و این نشان میدهد که ارتباط او با سنت زنده زمانه خود کاملا قطع نشده بود. به نظر میرسد که در اوایل دوره عباسیان دو جریان عمده سنتی، جهان اسلام را تحت تاثیر قرار داده بود:
اولا: از سال ۷۶۵ تا ۸۷۰ م. (۱۴۸ تا ۲۵۷ ه) خاندان بختیشوع، از نسطوریان ایران، از این
مرکز، پزشکان دستگاه خلافت را تامین میکرد و در عین حال، مسئولیت بیمارستانی آموزشی را در بغداد به عهده داشت. علاوه بر برنامه درسی پزشکی میبایست در آنجا در زمینه فلسفه نیز فعالیتی بوده باشد.
ثانیا: سنت فلسفی اسکندریه وجود داشت. این حقیقت که قبل از فتوحات اعراب، زبان سریانی جای زبان یونانی را گرفته بود خود نشان میدهد که زبان یونانی قدرت و سلامت خود را از دست داده بود. شاید به علت اوجگیری «قومپرستی» در میان قبطیان یا دید غیر مابعدطبیعی آنان. صرفنظر از علت امر. و شاید این جریان با ضعف حیات فکری اسلامی در مصر ارتباط داشته است، در حدود سال ۷۱۸ م. (۱۰۰ ه) مدرسه اسکندریه به
انطاکیه انتقال یافت. این مدرسه بیش از یک قرن در انطاکیه دایر بود، تا اینکه در حدود ۸۵۰ م (۲۳۶ ه) از راه موصل، به طرف شرق، به حران منتقل شد، و سپس پس از حدود نیم قرن جذب
مرکز خلافت در بغداد، گردید. این نقل و انتقالها در درجه اول همان مهاجرت استادان و تا حدی کتابخانه بود. به نظر میرسد که این استادان، در حیات فکری دارالخلافه، یا حداقل قسمتی از آنکه به فلسفه تمایل داشت، سهم فراوانی داشتند.
جریانات دیگری نیز در سنت فلسفی وجود داشت ولی ما در مورد آنها اطلاعات کافی در دسترس نداریم. علاوه بر مدرسه اسکندرانی در حران که به دست مسیحیان اداره میشد، یک
مرکز دیگر متعلق به فرقه مشرک
صابئین نیز دایر بود. دین صابئین شامل پرستش ستارگان میشد، ولی در فلسفه یونان پایه و اساسی داشت، و در نتیجه در انتقال سنت فکری یونانگرایی به زبان عربی سهم مهمی ایفا نمود. در سال ۸۷۲ م. (۲۵۹ ه. ق) یکی از دانشمندان بزرگ این فرقه به نام
ثابت بن قر ه (
وفات ۹۰۱ م./ ۲۸۸ ه. ق)، که قبلا در بغداد درس خوانده بود، با اعضای دیگر این فرقه نزاع کرد و حران را ترک گفت و به بغداد رفت. در بغداد به پشتیبانی خلیفه، زندگی خود را وقف ترجمه و تصنیف کتب، به ویژه در طب و ریاضیات کرد؛ وی همچنین عدهای از صابئین جوانتر را به گرد خود فراهم آورد. با این همه، تنها در بغداد نبود که آموزش فلسفه صورت میگرفت. شرح حال بعضی از فلاسفه بزرگ این معنی را روشن میسازد که در بخش شرقی قلمرو خلافت، علاقه زیادی نسبت به فلسفه وجود داشت؛ ولی اظهار نظر قطعی در این باره ممکن نیست.
جا دارد اندکی تامل نموده از خود بپرسیم چه انگیزهای مسلمانان را بدین شدت جلب کرده است. ظاهرا انگیزهای علمی وجود داشته است. خلفا به سلامت خود و اطرافیانشان علاقه داشتند و معتقد بودند که اطبایی که شیوه پزشکی یونانی به کار میبستند میتوانند آنان را درمان کنند. همچنین باید به خاطر سپرده شود که محیطی که اینک مورد توجه ماست، ارزش عملی فوقالعاده برای احکام نجوم، که هنوز از
علم نجوم متمایز نشده بود، قائل بود.
ترجمه آثار احکام نجومی نجومی در برنامه نهضت ترجمه جایگاه مهمی داشت، آنان که در این رشته قابلیتی داشتند مورد عنایت دستگاه خلافت قرار میگرفتند. از آنجا که فلسفه با این علوم رابطه نزدیک داشت، طبعا به فلسفه نیز بذل توجه میشد. با این همه، احتمالا مدتها پیش از مامون و تشکیل دارالترجمه، متفکرترین مسلمانان از اهل سنت و جماعت، رفته رفته به اهمیت روشهای منطقی و روش فلسفی به طور کلی، در احتجاجات با پیروان سایر ادیان پی برده بودند.
قاعدتا مناظرات زیادی از این قبیل وجود داشته است. در میان آثار قدیس یوحنای دمشقی (وفات: ۷۵۰ م) جدالی بین یک مسیحی و یک ساراسن (عرب مسلمان) وجود دارد، که منظور از آن محتملا این است که به مسیحیان نشان دهد با چه استدلالهایی احیانا روبرو خواهند شد و راههای جوابگویی به آنها چیست. همچنین سخنان تیموثی اسقف نسطوری، در مجلس مناظرهای در حضور خلیفه وقت در ۷۸۱ م. (۱۶۵ ه. ق) مضبوط و در دست است. این امر روشن میسازد که مسلمانان از همان اوایل پی برده بودند که در میان مردمی با فرهنگ فکری عالیتر، که بعضی از معتقدات دینی آنان را رد میکنند و مورد
انتقاد قرار میدهند، به سر میبرند. علاوه بر مسیحیان و سایر گروههای دینی موجود در عراق، مسلمانان احتمالا با بودائیان و پیروان فرقههای هندی نیز تماس داشتند. لذا احتیاج به مناظره و دفاع از عقاید، برای مطالعه فلسفه انگیزهای نیرومند به دست میداد، و علاوه بر آن، روابط طبقه منشیان و طبقه جدید علما نیز تیره بود.
اینکه انتقال از ترجمه و تالیف و تصنیف چگونه صورت گرفته است روی هم رفته درست روشن نیست. با این همه، برای بعضی از محققاتی که به کادر ترجمه میپرداختند، قاعدتا میبایست طبیعی بوده باشد که بخواهند خود، اثری اصیل بنویسند، خواه با افزودن چیزی بر آنچه در آثار یونانی وجود داشته، خواه از راه به دست دادن مدخل سادهای برای استفاده کسانی که با علوم یونانی آشنایی نداشتند. همچنین این نیاز وجود داشت که استنتاجات فلسفی بیشتر به خط اصول عقاید اسلامی درآیند. نمونههای این انتقال از ترجمه و تالیف و انگیزههای آن را در
ابو یوسف یعقوب بن اسحاق کندی (۸۰۰-۸۷۰ م./ ۱۸۴-۲۵۸ ه. ق) میتوان دید. وی به الکندی مشهور است و به عنوان اولین فیلسوف بزرگ اسلامی و یگانه
فیلسوف از نژاد عرب «فیلسوف العرب» نیز
شهرت دارد.
کندی با
معتزله در
مسائل شرعی هم رای بود. وی از این نظر، به تنه اصلی تفکر کلامی اسلامی از بیشتر فلاسفه دیگر نزدیکتر بود. در اوایل خلافت متوکل (۸۴۷-۸۶۱ م./۲۳۲-۲۴۷ ه. ق)، سیاست دولت دگرگون شد و معتزله منزلت سابق خود را از دست دادند. این امر ممکن است کمک کرده باشد که برای کندی تجربه اسفبار پیش آید؛ به سعایت دو دشمن درباری، کتابخانهاش ضبط و برای مدتی به بصره منتقل شد، ولی سرانجام به وی مسترد گردید. از این حادثه چنین برمیآید که کندی کتابخانهای داشت که برای آن زمان معظم شمرده میشد.
وی میبایست بیشتر عمر خود را صرف مطالعه کرده باشد. او را تقریبا در همه علوم یونانی خبیر و مطلع میدانستند. رسالههای مختصر متعدد وی حکایت از آن دارد که عامل مؤثری در نشر این علوم در میان مسلمانان بوده است. موضع فلسفی که وی اختیار کرد، همچنان که از آن بیشتر فلاسفه اسلامی، کاملا نزدیک به مشرب نوافلاطونی بود. این امر به طور عمده، نتیجه آن بود که سنت فلسفی متاخر یونان، هنگامی که مسلمانان با آن تماس یافتند، همان
فلسفه نوافلاطونی بود. به آثار ارسطو، هر چند به دقت مطالعه میشد، از دیدگاه نوافلاطونی نگریسته میشد. آنچه موجب خلط بیشتر شد، اثری بود که به نام «اثولوجیای ارسطو» در میان مسلمین رواج داشت و اکنون معلوم شده است که شامل اقوال فلوطین (پلوتینوس) فیلسوف نوافلاطونی است.
ترجمه عربی این کتاب شهرت فراوان یافت. اصول عقاید نوافلاطونی آن درباره خدا میبایست با توحید قرآنی به قدر کافی نزدیک جلوه کرده باشد. به هر صورت، کندی مشرب نوافلاطونی را، با مختصر تصرفاتی، پذیرفت. وی خود را توانا یافت که ادعا کند حقایق وحی شده از طریق پیامبران، معرفت مابعدطبیعی هستند، و بین فلسفه و وحی
تناقض نیست. محتملا مراد وی آن بود که فلسفه میتواند در مسیری تکامل یابد که هم با سرشت خود و هم با وحی سازگار باشد. کندی تنها آراء دیگران را اقتباس نمیکرد بلکه در اصل نوافلاطونی «صدور»، خلق از عدم را وارد نمود، گویی که سازشدادن این دو هیچ اشکالی وجود ندارد.
بنابراین، اگر ویژگی کار کندی را کوشش برای پدید آوردن تحریری از فلسفه یونان برای مسلمانان میتوان شمرد، دلیلش معاشرت اوست با معتزله و اوضاع سیاسی زمانه در آغاز بلوغ فکری وی. از حدود ۸۳۳ تا ۸۴۹ م. (۲۱۸ تا ۲۳۵ ه. ق)
متکلمین فرقه معتزله در امور حکومتی شرکت مستقیم داشتند؛ معتزله از اهل سنت و جماعت بودند ولی شاید در صدد برآمده بودند تا با طبقه منشیان سازشی پدید آورند. در حدود سال ۸۴۹ م. (۲۳۵ ه. ق) سیاست دولت عوض شد، و بیشتر به جلب جناح محدثین از اهل سنت و جماعت، که اکنون رشد تمام یافته بود، توجه میشد. محدثان، با فلسفه، سخت مخالفت بودند؛ و عجب نیست اگر در طول دو قرن بعد، فقط طبقه منشیان و دیگر رقیبان محدثین و متکلمین بودند که به نشر مباحث فلسفی رغبت نشان میدادند.
ابوبکر محمدبن زکریای رازی است به سال ۸۶۵ م (۲۵۱ ه. ق) تولد و به سال ۹۲۳ یا ۹۳۲ م (۳۱۱ یا ۳۲۰ ه. ق) وفات یافت. اوایل عمر را در ری به سر برد، و تنها پس از سی سالگی بود که فراگرفتن علم طب را در بغداد آغاز نمود، به کار طبابت پرداخت و در ری و بغداد و همچنین در دورههایی کوتاه در برخی از دربارهای امیران، در مناطق شرقی قلمرو خلافت تدریس کرد.
شهرت رازی در طب است، و آثار پزشکی وی مدتها در اروپا خوانده میشدند و مورد احترام بودند. لیکن، وی، نیز مانند اکثر اطبای این دوره، فیلسوف نیز بود. در حقیقت میتوان گفت که فلسفه برای وی جای دین را گرفته بود. همچنان که این معنی در مورد افلاطون نیز، که مورد ستایش فراوان رازی و مقتدای او بود، صدق میکند. او معتقد بود که زندگی بشر از راه فلسفه و کاربرد
خرد میتواند بهبود یابد. این دیدگاه در رسالهای که به نام الطب الروحانی رازی درباره علم اخلاق و هنر زندگی کردن نوشته و به انگلیسی نیز ترجمه شده بیان شده است. مترجم انگلیسی کتاب، رفتار وی را همچون کسی وصف میکند که به «اصالت حظ عقلانی» قائل است و «دید اصیل زادگان مهذب ایرانی را با همه ویژگی آن منعکس میسازد.»
رازی برای دین، چه اسلام چه سایر ادیان، فایده عملی زیادی قائل نبود. بدون شک، وی تا حدی همان نظرگاه طبقه منشیان ایرانی را داشت، که احتمالا با بسیاری از آنان آشنا بود؛ لیکن هر چند گفتهاند که وی به مانویت علاقه داشته، در نوشتههایش هیچ دلیل روشنی بر این معنی وجود ندارد. همچنین گفتهاند که وی با مکتب فلسفی صابئین حران روابطی داشته است؛ ولی فلسفه او بیشتر افلاطونی است تا
نوفیثاغوری (مانند فلسفه صابئین) یا نوافلاطونی. اینکه وی دقیقا از چه منبعی استفاده کرده، هنوز جزء اسرار است، و موضع او در فلسفه به کلی جدا از سایر فلاسفه اسلامی است. کمال مطلوب او در زندگی، کمال مطلوبی بود که وقف پژوهش عقلانی شود، و فلسفهاش با این آرمان جوش خورده بود. این آرمان نمیتوانست جهان شمول گردد، ولی فلسفه استفاده از تواناییهای خود را برای کمک به ارتقاء سطح فرهنگ اسلامی توجیه میکرد، هر چند این بیان رضایتبخشی از همه دستاورد آن نیست.
دوره بین سالهای ۹۵۰ تا ۱۲۵۸ م. (۳۳۹ تا ۶۵۶ ه. ق) از نظر سیاسی دوره آشوب و
تجزیه است. خلفای عباسی بیشتر قدرت خود را از دست داده بودند و تقریبا به صورت سران تشریفاتی گروهی از ممالک که کمتر با یکدیگر در
صلح و صفا به سر میبردند درآمدند. در حقیقت، حتی سیادت اسمی خلفا همواره مورد قبول نبود. در سال (۹۶۹م. ۳۵۹ ه. ق) سلسله فاطمیان در مصر مستقر شد و شهر نوساز قاهره را پایتخت خود ساخت؛ و داعیانی به بخشهای
آسیایی جهان اسلامی گسیل داشت تا مردم را به نوعی
تشیع اسماعیلی دعوت کنند با این هدف که نظامهای حکومتی موجود را واژگون سازند. از سال ۹۴۵ م. (۳۳۴ ه. ق) امرای آلبویه، که شیعی مذهب بودند، بر بغداد شخص خلیفه نظارت داشتند. هر چند تشیع بدینسان در حال اوجگیری بود، تسنن در عامه ناس عمیقا ریشه دوانیده بود و چنین فشارهایی از جانب دولتها در بینش دینی مردم عادی اثر ناچیزی داشت. شهر قاهره را
ابوالحسن جوهر، حاکم مصر در زمان معز، خلیفه فاطمی، نزدیک فسطاط بنا نهاد، و آن پایتخت خلفای فاطمی مصر شد و توسعه یافت.
قرن یازدهم میلادی (اواخر قرن چهارم و قرن پنجم هجری) شاهد تجدید حیات سیاسی تسنن گردید.
محمود غزنوی (۹۹۸-۱۰۳۰ م./ ۳۸۹-۴۲۱ ه. ق) و جانشینانش، ابتدا در ایران و سپس در ماوراءالنهر،
آسیای مرکزی و شمال غربی هند، دولتی مهم تاسیس کردند. محمود، که اصلا ترکنژاد بود، خود را قهرمان تسنن و حامی خلیفه نشان داد. اندکی بعد، سلسله ترکنژاد دیگری، در قلمروهای شمالی و غربی، جانشین
غزنویان گشت، و سرانجام در سال ۱۰۵۵ م (۴۴۷ ه. ق) بغداد را تصرف کرد و جانشین آلبویه گردید که چند زمانی سلطهاش بس ضعیف شده بود. این همان سلسله
سلجوقیان بود، و میتوان گفت که حکومت آنان یک قرن دوام یافت، هر چند در نیمه دوم این دوره از نیمه اول بس ضعیفتر بودند. آنان نیز برای حمایت و تقویت تسنن بسیار کوشیدند.
همانطور که میدانیم در همین اوان بود که
صلیبیان از جانب اروپا ظاهر شدند و انطاکیه را به سال ۱۰۹۸ (۴۹۱ ه. ق) و
بیتالمقدس را به سال ۱۰۹۹ م. (۴۹۲ ه. ق) تصرف کردند. هر چند صلیبیان در
شام و
فلسطین، حدود یک قرن و نیم، جای پای خود را حفظ کردند،
جنگهای صلیبی در نظر مسلمانان به طور کلی هرگز چیزی بیش از یک واقعه مرزی نبود. موفقیتی که صلیبیان به دست آوردند بدان سبب میسر گشت که این بخش از دنیای اسلام در شرایط
تفرقه به سر میبرد؛ و در مقیاس کلی، صلیبیان صرفا یکی از چند گروهی بودند که بر سر قدرت نزاع داشتند. تاثیر جنگهای صلیبی بر جهان اسلامی در مقایسه با تاثیر آن در جهان مسیحیت قابل
اغماض بود. یکی از تنایج نبرد با صلیبیان،
انقراض فاطمیان در مصر و جانشینی
ابوبیان، تحت فرماندهی
صلاحالدین ایوبی (حکومت ۱۱۶۹-۱۱۹۳ م./ ۵۶۴-۵۸۹ ه. ق) به جای آنان بود. این سلسله، که تنها یکی دیگر از سلسلههای قابل ذکر آن دوره است، نیز سنی بود.
پایان این دوره که مصادف است با هجوم
مغول، یک رشته وقایع به همراه داشت که در وحشتزایی دست کمی از بمباران هیروشیما نداشت. مغولان، در زمان چنگیزخان (۱۱۷۵-۱۲۲۷ م./ ۵۷۱-۶۲۴ ه. ق) از دشتهای
آسیا به ایران یورش آورند. در سال ۱۲۵۸ م. (۶۵۶ ه. ق)،
هلاکو، سردار مغول در خاورمیانه بغداد را
تسخیر کرد و آخرین خلیفه عباسی را کشت. مغولان در آنجا دولتی تاسیس نکردند، بلکه دیری نگذشت که به
آسیای مرکزی باز پس کشیدند و جز در مصر (تحت حکومت ممالیک) پشت سر خود، ویرانی و آشوب بر جای نهادند.
طی قرن دهم میلادی (قرن سوم/ چهارم هجری) فلسفه همچنان در میان گروههای کوچکی به رونق خود ادامه داد. متعلمان فلسفه به هیچ روی پیروان متعصب اسلام نبودند، و در بحثهای فلسفی و حتی در کار تدریس، ظاهرا مسلمانان و مسیحیان با شرایطی برابر شرکت داشتند. البته، هنوز فلسفه با طب مرتبط بود. بهویژه، از محفلی در بغداد، در اواخر قرن دهم میلادی (اواخر قرن چهارم هجری) یاد شده است که در خانه
ابوسلیمان منطقی سجستانی (وفات پس از ۱۰۰۱ م./ پس از ۳۹۱ ه. ق) برپا میشد. ابوسلیمان، به خلاف بیشتر فیلسوفان، ظاهرا هیچ منصب رسمی نداشت، هر چند در دربار آلبویه مورد عنایت بود. شاگرد جوانترش،
ابوحیان توحیدی (وفات پس از ۱۱۰ م./ پس از ۴۰۰ ه. ق)، که هر چند از راه دبیری وزراء و دیگر صاحب منصبان درباری در بغداد و ایالات، امرار معاش میکرد، چهره ادبی مهمی بود و برخی از مباحثاتی را که در خانه استاد روی داده بود
ضبط کرده است.
فیلسوف دیگری که سزاوار ذکر است مسکویها
ابن مسکویه است. وی ایرانی و دبیر آلبویه و وزیرانش بود. بیشترین شهرتش به خاطر تاریخ عمومی مفصلی است، که بخش آخر آن زیر عنوان کسوف خلافت عباسی به انگلیسی ترجمه شده است. از جمله آثار دیگری که از او بر جای مانده کتابی است در کلام فلسفی، که از وجود خدا، وجود روح و ماهیت
نبوت بحث میکند. این کتاب، در تاریخ تفکر اسلام، اثر مهمی نیست ولی نمونه جالبی است که نشان میدهد چگونه متفکرانی که در درجه نخست فیلسوف بودهاند، معالوصف چارچوب مفاهیم اسلامی را پذیرفتند؛ مثلا آخرین قسمت این کتاب، بر اساس بیان فلسفی روح توضیح میدهد که چگونه نبوت امکانپذیر است. با این همه، از نظر فلسفی، پرنفوذترین کتابش، بیگمان، تهذیب الاخلاق است که شرح دستگاه کاملی از اخلاقیات است که عمدتا بر پایه آراء افلاطونی قرار دارد. غزالی و نویسندگان بسیار دیگری پس از او، از این کتاب استفاده کردند.
فلسفه در بسیاری از
مراکز دنیای اسلام تدریس میشده. تصادفا سخن از کسانی میشنویم که در شهر کوچکی نزدیک کرانه جنوبی دریای خزر در علوم فلسفی متبحر بودند. لااقل یکی از اهالی این شهر بود که نخستین تعلیم فلسفه را به کودکی داد که بعدا، به عقیده بسیاری بزرگترین فیلسوف عربی نویس شد. این کودک همان
ابوعلی سینا (۹۸۰-۱۰۳۷ م./ ۳۷۰-۴۲۸ ه. ق) است. ابن سینا ایرانی بود، وی در
بخارا رشد کرد، و تحصیلات خود را پیش از آنکه
فقه بپردازد، با از بر کردن قرآن و شعر آغاز نمود.
فلسفه او به طور عمده در دو کتاب
شفا و
نجات آمده است. شفا اثری است جامع، شامل علوم و فلسفه، در حالی که نجات خلاصه بخشهای فلسفی شفاست. نجات به سه بخش تقسیم شده، یکی در
منطق، دیگری در «سماع طبیعی» (در واقع مسائلی پیرامون مطالبی چون
جوهر و
عرض و ماهیت نفس انسانی)، و سومی درباره «الهیات» (از جمله کیهانشناسی.) موضع کلی ابن سینا نوافلاطونی است. خدا واحد و
واجبالوجود است و همه چیز از او صادر میشود. پایینتر از او
عقل مجرد و افلاکند. مفهوم نفس انسانی در نزد ابن سینا اساسا ارسطویی است، ولی ظاهرا تحت تاثیر بحثها و تفسیرهای فیلسوفان افلاطونی مشرب متاخر یونان اصلاحاتی در آن شده است. ابن سینا، مانند غالب فیلسوفان اسلامی دیگر، امکان نبوت را توضیح میدهد؛ ولی در آنجا که فارابی نبوت را با عالیترین شکل
قوه مخیله مربوط میسازد، ابن سینا آن را با عالیترین حصه
نفس، یعنی عقل ربط میدهد.
همچنین این امر که به خلاف فارابی، در ابن سینا هیچ نشانهای از
تشیع نیست یعنی او هیچ کوششی برای نشان دادن این نکته که فرمانروای واقعی چیزی بیش از سهم متعارفی از حکمت الهی برخوردار است، به عمل نمیآورد. وی به طور عمده دربند آن است که توضیح دهد چگونه میتوان اساسا دولتی را، که از طریق
پیامبر، بر بنیاد
حکمت الهی ایجاد شده، تاسیس نمود.
این تغییر لحن در بیان مطلب و خودداری آشکار از شیعیگری، شاید بیشتر معلول این واقعیت باشد که در این دوران فاطمیان در مشرق دنیای اسلام فعال بودند. خود ابن سینا بهاد میآورد که وقتی کودک بود چگونه داعیان به بخارا آمده بودند. او به طور مخفیانه به بحثهای داغ آنان راجع به تعلیمات خود گوش فرا میداد. حتی در روزگار بلوغ او فرمانروایان
شیعه امامیه میبایست دریافته باشند که این دعوت، قدرت آنان را به خطر میافکند؛ و لذا هر چیزی که به این دعوت شباهت داشت مورد
سوء ظن میبود. نکتهای که یادآوری آن در اینجا لازم است این است که ابن سینا آناندازه که میخواست قدرت سیاسی داشت، و ظاهرا به هیچ وجه، احساس رقابت با علمای سنی نمیکرد. لذا انگیزه خاصی که او را به مبالغه درباره اهمیت فلسفه وادار سازد وجود ندارد. از این لحاظ، وی در موضعی شبیه وضع معتزله در طی دوره استیلای سیاسی آنها بود؛ و مانند آنها اصل را بر این فرض گذاشت که تفسیر فلسفی او از اسلام تفسیری درست است. در میان عرفا نیز متداول بود که تفسیر فلسفی او از اسلام تفسیری درست است. در میان عرفا نیز متداول بود که تفسیر خود را با اسلام واقعی یکی بشمرند. در ابن سینا جنبهای عرفانی نیز وجود داشت.
• همایون مهمنش، سایت باشگاهاندیشه، مقاله خدایان یونان.
• حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، بخش ادیان ملل گذشته، یونان
• ویل دورانت، تاریخ تمدن، جلد دوم، یونان باستان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۵۹.
• پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت، فلسفه یونانیان
• عبدالله مبلغى آبادانى، تاريخ اديان و مذاهب جهان، جلد اول، بخش اديان و مذاهب یونان باستان.
• وات مونتگری، فلسفه و کلام اسلامی، برگردان ابوالفضل عزتی، انتشارات علمی فرهنگی.
• کانون ایرانی، پژوهشگران فلسفه و حکمت.
سایت طهور، برگرفته از مقاله «نخستین موج یونانگرایی در جهان اسلامی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۹/۲۸. سایت طهور، برگرفته از مقاله «موج دوم یونانگرایی در جهان اسلام»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۹/۲۸. سایت طهور، برگرفته از مقاله «جشنوارههای یونانیان باستان (مناسک دینی)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱۰/۱۱. .
سایت طهور، برگرفته از مقاله «آیین یونانیان باستان و پیشینه آن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱۰/۶. سایت طهور، برگرفته از مقاله «خرافات در باورها و فرهنگ یونانیان باستان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۹/۱۴. سایت طهور، برگرفته از مقاله «خداشناسی در فرهنگ یونان باستان (مهمترین خدایان)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۹/۲۵. سایت طهور، برگرفته از مقاله «خداشناسی در فرهنگ یونان باستان (مهمترین خدایان)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۹/۲۵. سایت طهور، برگرفته از مقاله «خداشناسی خدایان در فرهنگ یونان باستان (انواع خدایان)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۹/۲۵. سایت طهور، برگرفته از مقاله «مهمترین خدایان در فرهنگ یونان باستان (انواع خدایان)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۹/۲۵.