گسترش تشیع در عصر عباسیان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تشیع از آغاز عصر
عباسیان، سال ۱۳۲ هـ ق، تاپان
غیبت صغری، سال ۳۲۹ هـ ق، از گسترش بیشتری، نسبت به عصر
امویان برخوردار بود؛ این مسئله علل و عواملی داشت که به بخشی از آن در این مقاله اشاره میکنیم: اتحاد هاشمیان اعم از عباسیان و علویان در عصر بنی امیه؛ به پایان رسیدن عصر اموی و روی کار آمدن عباسیان سبب ایجاد فرصت برای
امام باقر و
امام صادق (علیهماالسلام) برای
تربیت شاگرد در رشتهها و علوم متفاوت و مهاجرت و پراکنده شدن سادات و علویان در سرزمینهای مختلف اسلامی از مهمترین علل گسترش تشیع، در عصر عباسیان بشمار می آیند.
تشیع از آغاز عصر
عباسیان، سال ۱۳۲ هـ ق، تاپان
غیبت صغری، سال ۳۲۹ هـ ق، از گسترش بیشتری، نسبت به عصر
امویان برخوردار بود. شیعیان در اقصی نقاط سرزمین پهناور اسلامی پراکنده بودند؛ چنان که هنگام سعایت از
امام کاظم (علیهالسّلام) نزد
هارون گفته میشود که از مشرق و مغرب عالم برای او
خمس میآوردند.
آنگاه که امام رضا (علیهالسّلام) وارد
نیشابور شد، دو تن از حافظان
حدیث به نامهای
ابوزرعه رازی و
محمد بن اسلم طوسی به اتفاق گروه بی شماری از طالبان
علم بر آن حضرت درآمدند و از ایشان خواهش کردند به آنان روی بنماید، پس در حالی که طبقات مختلف مردم روی پا ایستاده بودند، دیدگانشان به جمال آن جناب روشن شد، تا آن که آن حضرت
حدیث سلسلة الذهب را برای آنان ایراد فرمود که فقط بیست هزار کاتب صاحب قلم و دوات این
حدیث را نوشته بودند.
همچنین
امام رضا (علیهالسّلام) در جواب
مأمون که پس از قبول ولی عهدی انتظاراتی از آن حضرت داشت، فرمود: «..این امر (ولایت عهدی) هرگز نعمتی برایم نیفزوده است.من در
مدینه که بودم دست خطم در شرق و غرب اجرا میشد».
همچنین
اعتراف ابن ابیداود، یکی از فقهای
اهل سنت که خود به شدت
دشمن و مخالف شیعه بود، حایز اهمیت است.
پس از این که
معتصم عباسی رای امام جواد (علیهالسّلام) را در مقابل آرای فقهای اهل سنت، در مورد قطع دست
سارق میپذیرد، ابن داود در خلوت به او تذکر میدهد که چرا
خلیفه سخن کسی را که نصف
امت به
امامت او قائلاند، در حضور درباریان، فرماندهان، وزرا و کاتبان بر نظر تمام علمای مجلسش ترجیح میدهد.
حتی تشیع به میان فرماندهان و رجال دولت عباسی نیز راه یافته بود؛ چنان که
یحیی بن هرثمه نقل میکند:«
متوکل خلیفه عباسی مرا برای آوردن
امام هادی (علیهالسّلام) به
مدینه فرستاد، همگامی که همراه آن حضرت به
بغداد رسیدم، نزد
اسحاق بن ابراهیم طاهری،
حاکم بغداد رفتم. او به من گفت: ای یحییی! این مرد فرزند
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، متوکل را هم میشناسی، اگر متوکل را بر
قتل او تحریک کنی، با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دشمن شدهای گفت: من از او جز نیکی ندیدم آنگاه به سوی
سامرا روانه شدیم، وقتی به آن جا رسیدم، پیش از هر کس نزد
وصیف ترکی (از فرماندهان
ترک) رفتم، او نیز به من گفت: اگر یک مو از سر این مرد کم شود، با من طرف هستی».
سید محسن امین در جلد اول کتابش تعدادی از دولت مردان عباسی را در شمار شیعیان آورده است که عبارتاند از:
ابوسلمه خلال (البته بعضی از صاحب نظران معتقدند: اگر دلیل تشیع ابوسلمه، نامهای باشد که (مبنی بر پیشنهاد
خلافت) به
امام صادق (علیهالسّلام) نوشته بود، دلیل کافی به نظر نمیرسد زیرا این حرکت را، یک حرکت سیاسی دانستهاند.)،
نخستین وزیر خلافت عباسی که به وزیر آل
محمد ملقب بود،
ابوبحیر اسدی بصری، از فرماندهان و
ایران بزرگ عهد
منصور،
محمد بن اشعب وزیر هارون الرشید، همین شخص هنگام دست گیری امام کاظم (علیهالسّلام) داستانی دارد که به تشیع او دلالت میکند،
علی بن یقطین، یکی از وزرای هاون،
یعقوب بن مأمون و فاتح بغداد که بدین سبب
حسن بن سهل او را به
جنگ ابیالسرایا نفرستاد،
از جمله قضات شیعه عبارتاند از:
شریک بن عبدالله نخعی قاضی کوفه و
واقدی مورخ مشهور که در عصر مامون قاضی بود.
( البته در مورد تشیع واقدی در میان محققان، بحث و اختلاف نظر هست.)
تشیع حتی در مناطق نفوذ عباسیان به حدی گسترش یافته بود که خطری جدی برای آنان به شمار میرفت؛ چنان که هنگام
تشییع جنازه امام کاظم (علیهالسّلام)،
سلیمان بن منظور، عموی هارون، برای فرو نشاندن
خشم شیعیان که اجتماع با شکوهی را تشکیل داده بودند، پا برهنه در مراسم تشییع آن جناب شرکت کرد.
همچنین وقتی که امام جواد (علیهالسّلام)
رحلت کرد و خواستند پنهانی آن حضرت را
دفن کنند، شیعیان با خبر شدند. دوازده هزار نفر از آنان مسلح و
شمشیر به دست بیرون آمدند و آن جناب را با
عزت و احترام تشییع کردند.
هنگام رحلت
امام هادی (علیهالسّلام) نیز کثرت جمعیت شیعیان و ضجه و ناله آنان به حدی بود که مجبور شدند آن حضرت را در خانهاش دفن کنند.
خلفای عباسی بعد از عصر امام رضا (علیهالسّلام) مواظب بودند که رفتار محترمانهای با
ائمه اطهار (علیهمالسّلام) داشته باشند، تا موجب خشم شیعیان نشوند؛ لذا امام رضا (علیهالسّلام) در عصر هارون از آزادی نسبی برخودار شد و توانست به فعالیتهای علمی و فرهنگی شیعیان رسیدگی کند، حتی امامت خود را آشکار سازد و
تقیه را کنار بگذارد و با
اصحاب سایر فرق و مذاهب به بحث و گفتگو بپردازد و بعضی از آنان را مجاب سازد، چنان که
اشعری قمی نقل میکند: «در زمان امام کاظم و امام رضا (علیهمالسّلام) عدهای از
مرحبه اهل سنت و
زیدیان به تشیع گرویدند و معتقد به امامت این دو امام شدند.»
بعضی از خلفای عباسی میکوشیدند تا با تحت نظر قرار دادن ائمه اطهار (علیهمالسّلام) آنان را کنترل کنند.
هنگام حرکت دادن این بزرگوارن از
مدینه سعی داشتند تا آنان را از مناطق شیعه نشین عبور ندهند؛ بدین سبب امام رضا (علیهالسّلام) را طبق دستور مامون از راه
بصره،
اهواز و
فارس به
مرو بردند، نه از راه کوفه،
جبل و
قم که محل تجمع شیعیان بود.
به نقل
یعقوبی وقتی امام هادی (علیهالسّلام) را به دستور متوکل عباسی به سامرا میبردند هنگامی که به نزدیکی بغداد رسیدند و خبر دار شدند که جمعیت زیادی برای ملاقات
امام انتظار میکشند، توقف کردند و
شب وارد شهر شدند و از آنجا به سامرا رفتند.
از آنجایی که در عصر عباسیان، شیعیان در مناطق مختلف و سرزمینهای دور پراکنده بودند، ائمه اطهار (علیهمالسّلام) اقدام به تاسیس نهاد
وکالت کردند و در نقاط مختلف و شهرهای گوناگون نایبان و وکیلانی برای خویش برگزیدند، تا رابط میان آنان و شیعیان باشند.
این مطلب از زمان امام صادق (علیهالسّلام) شروع شد، آنگاه که کنترل دستگاه خلافت بر ائمه اطهار (علیهمالسّلام) شدت مییافت و دسترسی شیعیان به امامانشان مشکل میشد، نهاد وکالت و نقش وکیلان پر رنگتر میشد، در کتاب
تاریخ عصر غیبت آمده است: «مهم تر از همه تقویت و گسترش سازمان مخفی وکلا است، سازمانی که از دوره امام صادق (علیهالسّلام) پی ریزی شده و در دوره عسکرین با شتاب بیشتر رو به توسعه و گسترش گذاشت».
استاد پیشوای در این مورد مینویسد: «شرایط بحرانی که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن رو به رو بودند، آنان را واداشت بتا ابزاری برای برقراری ارتباط با پیروان خود جست و جو کنند، این ابزاری چیزی جز شبکه ارتباطی وکالت و تعیین نمایندگان و کارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.
هدف اصلی این سازمان جمع آوری خمس،
زکات،
نذر و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا و تحویل آن به امام و میز پاسخگویی امام به سؤالات و مشکلات فقهی و عقیدتی شیعیان و توجیه سیاسی آنان توسط
وکیل امام بود، این سازمان کاربرد موثری در پیشبرد مقاصد
امامان داشت».
مناطقی که امامان معصوم (علیهمالسّلام) در آنها وکیل و نایب داشتند عبارت بودند از کوفه، بصره، بغداد، قم،
واسط، اهواز،
همدان،
سیستان،
بست،
ری،
حجاز،
یمن،
مصر و
مدائن.
تشیع در قرن چهارم، در شرق و غرب و تمام نقاط جهان
اسلام رواج یافته و در اوج
رشد و توسعه خود بوده که قبل و بعد از آن هیچگاه از چنین گسترشی برخوردار نبوده است، فهرستی که مقدسی از شهرهای شیعه نشین، درسرزمینهای اسلامی در این قرن ارائه داده، نشان دهنده این مطلب این است، لذا عباراتی از کتاب او را نقل میکنیم، در یک جا گفته: «بیشتر قاضیان یمن و کرانه
مکه و صحار،
معتزلی و شیعیاند.
در
جزیرة العرب نیز تشیع بسیار گسترده است».
درباره اهالی بصره آمده است که: «بیشتر اهل بصره
قدری، شیعی، معتزلی و سپس
حنبلی هستند».
مردم کوفه نیز در این قرن به جز
کناسه، شیعه بودهاند.
در مناطق
موصل نیز مشتی شیعه وجود دارد.
اهل
نابلس،
قدس و بیشتر
عمان شیعه هستند.
مردم بالای
قصبه فسطاط و مردم
صندفا شیعی هستند.
در سرزمین
سند، مردم شهر ملتان شیعهاند و در
اذان و
اقامه هر جمله را جفت آورند.
در اهواز کشاکش بین شیعیان و سنیها به
جنگ میکشیده است.
مقریزی نیز با اشاره به
حکومت آلبویه و
فاطمیان مصری مینویسد: «مذهب رافظی در بلاد
مغرب،
شام،
دیار بکر، کوفه، بصره، بغداد، جمیع
عراق، بلاد
خراسان،
ماوراء النهر و همچنین حجاز،
یمن، و
بحرین منتشر شد و بین آنها و اهل سنت درگیریهایی به وجود آمد که قابل شمارش نیست».
در این قرن شیعیان حتی در بغداد، مرکز خلافت عباسیان، در اکثریت بودند به حدی که میتوانستند در
روز عاشورا علناً
عزاداری کنند؛ چنان که
ابن کثیر میگوید:
«به خاطر کثرت شیعیان و همراهی دولت آلبویه با آنان، اهل سنت یارای جلوگیری از این مراسم را نداشتند».
در آن زمان به حدی زمینه برای فعالیت مساعد شیعیان بوده که اکثر بلاد اسلامی تحت سلطة
حاکمان شیعی بودهاند؛ در شمال ایران،
گیلان و
مازندران،
علویان طبرستان حکومت میکردند. در مصر فاطمیان، در یمن زیدیان، در شمال عراق و
سوریه حمدانیان و در ایران و عراق آلبویه زمام قدرت را در دست داشتند.
البته در عصر بعضی از خلفای عباسی چون:
مهدی،
امین،
مامون،
معتصم،
واثق و
منتصر، شیعیان از آزادی عمل نسبی برخوردار بودند.
حداقل در زمان این خلفا، سخت گیریهای سابق کاهش یافته بود، به نقل یعقوبی، مهدی عباسی
طالبیان و شیعیان زندانی را آزاد کرده است.
در مدت پنج سال
حکومت امین نیز به جهت مشغولیت او به عیش و عشرت و جنگ با برادرش مامون، معتصم، واثق و معتصم عباسی نیز گرایشی شیعی داشتند.
اما متوکل از دشمنان سر سخت خاندان پیامبر و شیعیان آنان بود. اگر چه در عصر او شیعه قابل کنترل نبود، با این حال او مردم را از
زیارت قبر امام حسین منع میکرد.
ابن اثیر میگوید: «متوکل خلفای پیش از خود مامون، معتصم و واثق را که به
علی و خاندانش ابراز
محبت میکردند، دشمن میداشت، کسانی چون
علی بن جهم شاعر شامی،
عمر بن فرج،
ابوسمط (از فرزندان
مروان بن ابیحفصه و از دوستداران بنی امیه) و
عبدالله بن
محمد بن داود هاشمی که
ناصبی و از دشمنان علی (علیهالسّلام) به شمار میآمدند، همنشین و ندیم او بودند».
در این عصر شاعران ناصبی و بی
دین جرئت یافته بودند و برای
تقرب به دستگاه متوکل علیه خاندان پیامبر
شعر میسرودند، ولی جانشین متوکل، منتصر خلاف روش او را در پیش گرفت و به شیعیان آزادی
عمل داد و قبر امام حسین (علیهالسّلام) تعمیر شد و منع زیارتش بر طرف کردید.
لذا
بحتری شاعر در عصر او چنین گفته است: ان علییاً لاولی بکم و از کی یداً عندکم من عمر. (علی نسبت به شما از
عمر نزدیکتر و پاکتر است.)
حکومت عباسیان تا سال ۳۲۹ هـ به طور کلی در دوره استیلای وزیران و کارگزاران ایرانی و تسلط نظامیان را گذرانده بود، هر چند در دوره ترکان دستگاه خلافت ضعیف شد و اغلب اوقات خلفای عباسی آلت دئیت فرماندهان ترک بودند سیاست کلی
حکومت ضد شیعی بود، به دلیل گسترش زیاد شیعه در زمان عباسی، سیاست خلفای عباسی بر این قرار گرفت که رهبران شیعه را تحت کنترل خویش درآوردند؛ اگر چه رفتار خلفا با شیعیان با همدیگر فرق میکرد، بعضی از آنان چون منصور، هادی، رشید و متوکل، مامون و واثق سخت گیری اسلاف خود را نداشتند و در زمان اینان شیعیان توانستند
نفس زکیه و برادرش ابراهیم احساس خطر کرد، پدر، برادران و عموهای او را گرفت و زندانی کرد.
منصور بارها امام صادق (علیهالسّلام) را به دربارش فرا خواند و قصد کشتن آن حضرت را داشت که خواست خدا غیر از این بود، خلفای عباسی سعی داشتند رهبران شیعه را که رقیب آنها بودند، از سر راهشان بردارند، حتی منصور، شخصی به نام
ابن مهاجر را با پولی به
مدینه فرستاد که نزد
عبدالله ابن حسن و امام صادق (علیهالسّلام) و تعداد دیگری از علویان برود و بگوید که از سوی شیعیان خراسانی آنان آمده و
پول را تحویل دهد و دست خط بگیرد.
امام صادق (علیهالسّلام) به او متذکر شد که میداند او را منصور فرستاده و سفارش کرد که به منصور بگوید: «علویان تازه از دولت مروانیان راحت شده و محتاج هستند، با حمله آنها
حیله و
خدعه نکن».
اسد حیدر میگوید: «منصور برای از بین بردن امام صادق (علیهالسّلام) نقشهها داشته است، و به انواع وسایل
تمسک جست، از زبان شیعیانش به او نامهها نوشت و از سوی آنها اموالی برایش فرستاد، ولی در هیچ کدام از اینها موفق نشد».
وقتی خبر رحلت امام صادق (علیهالسّلام) به منصور رسید به
حاکم مدینه،
محمد بن سلیمان نوشت: «اگر
جعفر بن محمد شخص معینی را
وصی خود قرار داده، او را بگیر و گردنش را بزن.»
حاکم مدینه در جواب او نوشت: «جعفر بن
محمد این پنج نفر را وصی خود قرار داده است:
ابوجعفر منصور،
محمد بن سلیمان، عبدالله، موسی و
حمیده» در این هنگام منصور گفت: «نمیشود اینها را کشت».
مهدی عباسی نسبت به علویان و شیعیان سخت گیری پدرش را نداشت، یعقوبی نقل میکند: «مهدی به محض این که به خلافت رسید، دستور داد زندانیان علویان را آزاد کردند».
لذا در زمان او هیچ قیام علوی رخ نداد.
ابوالفرج اصفهانی تنها دو تن از علویان را نام برده که در زمان مهدی در گذشتند، یکی
علی بن عباس حسنی که با
سم کشته شد و دیگری
عیسی بن زید که در خفا از
دنیا رفت و از زمان منصور مخفی میزیست.
در زمان هادی عباسی، فشار شدیدی به علویان و رهبران و بزرگان شیعه وارد میشد؛ چنان که یعقوبی مینویسد: «هادی در سخت گیری بر شیعیان و طالبیان پا فشاری میکرد و آنان را به شدت ترسانده بود و حقوقی را که مهدی برای آنان مقرر کرده بود، قطع کرد و به
حاکمان و فرمانداران مناطق و شهرها نوشت که طالبیان را تعقیب و دستگیر کنند.»
در اعتراض به خلافکاریهای او، حسین بن علی از سادات حسنی (
شهید فخ)
قیام کرد علاوه بر حسین، عده زیادی از علویان کشته شدند، این قیام موجب تشدید فشار بر امام کاظم (علیهالسّلام) شد، هادی عباسی آن حضرت را
تهدید کرد و چنین گفت: «به
خدا سوگند حسین (شهید فخ) به دستور
موسی بن جعفر ضد من قیام کرده و از او پیروی نموده است؛ زیرا امام و پیشوای این خاندان کسی جز موسی بن جعفر نیست، خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم».
اما او به سبب فرا رسیدن اجلش، موفق به اجرای این تهدید نشد.
در قرن دوم هجری، بعد از منصور، هارون الرشید سخت گیرترین خلیفه نسبت به علویان و رهبران شیعه بود، هارون نسبت به علویان مستبد بود و با آنان رفتار بی رحمانهای داشت، او
یحیی بن عبدالله، برادر
محمد نفس زکیه را بعد از این که
امان داده بود، به طرز بی رحمانهای در
زندان به
قتل رساند.
بالاخره هارون الرشید، امام کاظم (علیهالسّلام) را در حالی که اقرار به مقام آن جناب داشت دستگیر و زندانی کرد و در نهایت آن حضرت را با زهر به
شهادت رساند.
بعد ا ز شهادت امام کاظم (علیهالسّلام) هارون الرشید یکی از فرماندهان خود را به نام جلودی به
مدینه فرستاد تا به خانههای آل ابیطالب حمله برد و لباس زنان را غارت کند و برای هر زنی یک لباس بگذارد که امام رضا (علیهالسّلام) جلوی در ایستاد و دستور داد زنان لباسهای خود را تحویل دهند.
مامون، سیاست مدارترین خلیفه عباسی، برای کنترل رهبران و امامان شیعه، روش جدیدی را ابداع کرد که تحت نظر گرفتن ائمه اطهار (علیهمالسّلام) بود، یکی از انگیزههای مهم مامون در
ولایت عهدی امام رضا (علیهالسّلام) همین مطلب بود؛ چنان که مامون این
سیاست را به طرز ظریف دیگری در مورد امام جواد (علیهالسّلام) اعمال کرد و دخترش را به
ازدواج آن حضرت درآورد، تا در
مدینه نیز بر فعالیتهای ایشان نظارت داشته باشد، خلفای بعد از مامون نیز همین روش را در پیش گرفتند و پیوسته امامان معصوم به اجبار در مراکز
خلافت به بر میبردند، حتی
امام دهم و
امام یازدهم به دلیل اقامت در سامرا که شهری نظامی بود به عسکریین معروف بودند.
تشیع در عصر عباسیان از توسعه روز افزونی برخودار بود، این مسئله علل و عواملی داشت که به بخشی از آن اشاره میکنیم.
در عصر بنی امیه، هاشمیان اعم از عباسیان و علویان، متحد بودند و از زمان
هشام که تبلیغات عباسیان شروع شده بود و با قیام زید و پسرش یحیی هماهنگی داشت، بر اساس مبانی تشیع کار خود را آغاز کرده بودند؛ چنان که ابوالفرج اصفهانی میگوید:
«آن هنگام که
ولید بن یزید، خلیفه اموی، کشته شد و میان مروانیان اختلاف افتاد، مبلغان و داعیان بنیهاشم به نواحی مختلف رفتند و نخستین چیزی که آنان اظهار میکردند، افضلیت
علی بن ابیطالب و فرزندانش و مظلومیت آنان بود».
منصور عباسی یکی از راویان
حدیث غدیر بود.
لذا بعضی از نیروهای عباسیان وقتی که سیاست آنان را در قبال علویان دیدند، آن را نپذیرفتند و با عباسیان اختلاف پیدا کردند، شخصی مثل
ابوسلمه خلال که داعی الدعاة عباسیان در
عراق بود، به سبب تمایل به علویان، توسط عباسیان کشته شد، اگر چه این شخص شیعه اعتقادی نبود، گرایش او را به خاندان پیامبر نمیتوان
انکار کرد، به خصوص که از
قبیله حمدان و از ساکنان کوفه بود.
در میان قبایل
قحطانی سابقه تشیع در قبیله
حمدان از همه جلوتر بود؛ چنان که
سیدمحسن امین او را جزو وزرای شیعه به حساب آورده است،
حتی در ابتدا خود عباسیان نیز از اظهار محبت نسبت به
ذریه پیامبر ابایی نداشتند؛ چنان که نوشتهاند:
«آن هنگام که سر
مروان بن محمد، آخرین خلیفه اموی را نزد
ابوالعباس سفاح آوردند سجدهای طولانی کرد، آنگاه سر برداشت و گفت:
حمد، خدایی را که مرا بر تو پیروز کرد، اکنون غم ندارم که چه زمانی بمیرم، چون در مقابل حسین و برادران و یارانش، دویست نفر از بنیامیه را کشتم، در مقابل پسر عمویم،
زید بن علی، استخوانهای هشام را سوزاندم، در مقابل برادرم ابراهیم، مروان را کشتم».
بعد از این که
حکومت عباسیان تثبیت شد، میان آنان و خاندان پیامبر و شیعیان فاصله افتاد، از زمان منصور عباسی، عباسیان نسبت به ذریه پیامبر، راه و روش امویان را در پیش گرفتند، بلکه در
عداوات و دشمنی با
عترت پیامبر از بنی امیه پیشی گرفتند.
پایان عصر اموی و روی کار آمدن عباسیان و جنگ و نزاع میان آنان، فرصتی را پیش آورد تا
امام باقر و
امام صادق (علیهماالسلام) که در رشتهها و علوم متفاوت شاگرد
تربیت کرد؛ دانشمندان برجستهای چون هشام بن
حکم،
محمد بن مسلم،
ابان بن تغلب،
هشام بن سالم مؤمن طاق،
مفضل بن عمر،
جابر بن حیان و ... در محضر آن حضرت رشد یافتند، به تعبیر
شیخ مفید، ثقات آنها بالغ بر چهار هزار نفر بودند.
از نقاط مختلف سرزمین پهناور اسلامی، به محضر امام صادق (علیهالسّلام) میآمدند، کسب فیض میکردند و شبهات خود را بر طرف میکردند، شاگردان آن جناب در شهرها و مناطق مختلف پراکنده بودند و طبیعی است که اینان موجب توسعه تشیع در مناطقی که پایشان به آن جا میرسید.
یکی از مهمترین علل گسترش تشیع، در عصر عباسیان مهاجرت و پراکنده شدن سادات و علویان در سرزمینهای مختلف اسلامی است، اینان غالباً کیشی جز تشیع نداشتند، اگرچه تعدادی از آنان بر مرام زیدی میرفتند؛ حتی به نقل از منابع، ناصبی نیز در میان سادات میشده است،
به طور قاطع میتوان گفت عمدتاً
شیعه بودهاند و گرفتاری آنان به دست
حکومتهای ضد شیعه، دلیل روشن آن است.
سادات در اکثر مناطق سرزمینهای اسلامی، از ماوراء النهر و
هند گرفته تا
آفریقا پخش بودند، اگر چه این مهاجرتها از زمان حجاج شروع شده بود، در زمان عباسیان به سبب قیامهای که از سوی علویان بر پا میشد و غالباً با شکست مواجه میگشت، شتاب بیشتری داشت.
شمال
ایران و مناطق صعب العبور گیلان و مازندران و کوهستانها و سرزمینهای دور افتاده خراسان، مکانهای امنی برای علویان به شمار میرفت، نخستین بار در عصر هارون الرشید، یحیی بن حسنی به مازندران که در آن زمان طبرستان نام داشت، رفت، با این که او قدرت یافته و کارش رونق گرفته بود، هارون توسط وزیرش، فضل بن یحیی با امان نامهای توانست وی را وادار به پذیرش
صلح کند.
پس از او علویان زیادی بدان سامان آمدند و تشیع در آن جا روز به روز توسعه یافت و مردم آن جا نخستین بار توسط علویان پذیرای
اسلام شدند، تا این که در نیمه دوم قرن سوم هجری
حکومت علویان طبرستان توسط
حسن بن زید علوی تشکیل شد، در این زمان آن جا مکان مناسبی برای سادات به شمار میرفت؛ چنان که ابن اسفندیار میگوید: «...در این وقت به عدد اوراق اشجار، سادات علویه و بنوهاشم از حجاز و اطراف شام و عراق به خدمت او رسیدند؛ در حق همه مبرت فرمود و چنان شد که هر وقت پای در رکاب آورد سیصد نفر علوی
شمشیر کشیده گرداگرد او بودند».
آنگاه که امام رضا (علیهالسّلام) توسط مامون به ولایت عهدی برگزیده شد، برادران و نزدیکان آن حضرت رو به سوی ایران نهادند؛ چنان که
مرعشی مینویسد: «سادات از آوازه
ولایت و عهدنامه مامون که بر حضرت امامت پناهی داده بود، روی بدین طرف نهادند و او را بیست و یک برادر دیگر بودند؛ این مجموع برادران و بنو اعمام از سادات و حسنی به ولایت
ری عراق رسیدند.
و چون سادات خبر غدر مامون که با حضرت رضا کرد، شنیدند پناه به کوهستان دیلمستان و طبرستان بردند و بعضی بدان جا
شهید گشتند و مزار و مرقد ایشان مشهور و معروف است و چون اصفهبدان مازندران در اوایل که اسلام قبول کردند شیعه بودند و با اولاد رسول (علیهمالسّلام) حسن
اعتقاد داشتند، سادات را در این ملک مقام آسان تر بود».
پس از شکست قیام شهید فخ، حسین بن علی حسنی در عصر خلافت هادی عباسی،
ادریس بن عبدالله، برادر
محمد نفس زکیه به آفریقا رفت و در آن جا مردم از طراف او جمع شدند و او
حکمت ادریسیان مغرب را پایه گذاری کرد. هر چند دیری نپایید که توسط عمال خلافت مسموم شد، فرزندان او حدود یک قرن در آن جا
حکومت کردند.
از این رو سادات متوجه آن سامان بودند، بدین سبب متوکل عباسی نامهای به والی
مصر نوشت که سادات علوی را با پرداختن سی دینار به هر مرد و پانزده دینار به هر زن اخراج کند، اینان به عراق منتقل شدند و از آنجا به
مدینه اعزام شدند.
منتصر نیز به والی مصر نوشت: «هیچ علوی متصدی ملکی نشود، بر
اسب سوار نگردد، از پایتخت به نقطه دیگری نرود و بیش از یک
برده نداشته باشد».
علویان به سرعت در میان مردم جایگاه خاصی پیدا میکردند، به حدی که میتوانستند در مقابل
حکومت قد علم کنند؛ چنان که
مسعودی نقل میکند: «در حدود سال ۲۷۰ هـ، یکی از
طالبیان به نام
احمد بن عبدالله در منطقه صعید مصر دست به قیام زد، ولی در نهایت به دست
احمد بن طولون شکست خورد و کشته شد».
بدین ترتیب علویان مهمترین رقیب خلافت عباسی به شمار میرفتند، در سال ۲۸۴
معتضد خلیفه عباسی تصمیم گرفت که دستور دهد،
معاویه را بر منبرها
لعن کنند، در این خصوص فرمانی نوشت، ولی وزیر وی او را از بلوای عامه ترساند، معتضد گفت: «شمشیر در میانشان مینهم»، وزیر پاسخ داد: «آنگاه با این طالبیان چه خواهی کرد که از هر سو خروج میکنند و مردم به سبب دوستی خاندان پیغمبر هواخواهشان هستند؟ این فرمان تو ستایش و پذیرشی از ایشان خواهد بود و چون خلق بشنوند بیشتر طرفداریشان خواهند کرد».
علویان در هر منطقهای که ساکن میشدند، مورد احترام مردم بودن، بدین سبب مردم پس از مرگشان بر سر قبورشان مزار و بارگاه میساختند و در حال حیاتشان اطرافشان جمع میشدند؛ وقتی
محمد بن قاسم علوی در عصر خلافت معتصم به
خراسان رفت، در زمان کوتاهی حدود چهل هزار نفر اطرافش گرد آمدند و او را در قلعه بسیار
محکمی جای دادند.
از سوی دیگر علویان علاوه بر این که مردمانی پاکدامن و پرهیزگار بودند، در حالی که
حاکمان اموی و عباسی فسقشان برای مردم روشن بود، مظلومیتشان آنان را محبوب القلوب کرده بود؛ چنان که مسعودی نقل کرده است: «در سالی که یحیی بن زید شهید شد، هر نوزادی که در خراسان متولد شد، نامش را یحیی یا زید گذاشتند».
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «گسترش تشیع در عصر عباسیان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۵/۱۹.