ابوجعفر محمد بن قاسم علوی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوجعفر محمد بن قاسم علوی معروف به صوفی یکی از فقهای
زیدیه و از
علویان برجسته قرن سوم قمری بود که در
کوفه علیه
معتصم شورید و از آن جا به
خراسان رفت و با والی آنجا «
عبدالله بن طاهر بن حسین» درگیر شد. برخی منابع گفتهاند وی تا دوران حکومت
متوکل در زندان بود و سرانجام به
سال ۲۱۹ ق در زندان درگذشت.
ابوجعفر محمد بن قاسم بن علی بن عمر بن الحسین بن علی بن ابیطالب، به خاطر پوشیدن لباسهای پشمینِ سفید رنگ، به صوفی شهرت یافت. وی عالم به احکام دین،
فقیه و نیز زاهد بود. نظریات وی، با آرای «
زیدیه جارودیه» موافق بود.
در کوفه علیه معتصم شورید و از آن جا به خراسان رفت. در آن جا فعالیت خود را (علیه معتصم) از سر گرفت و مردم زیادی با وی
بیعت کردند. بسیاری از پیروان زیدیه جارودیه ـ که در کوفه،
طبرستان،
دیلم و خراسان به سر میبردند ـ به وی گرویدند.
والی خراسان «عبدالله بن طاهر بن حسین» توانست پس از چند درگیری وی را در سال ۲۱۹ ق با غل و زنجیر به
بغداد بفرستد. در آن جا معتصم او را در یکی از اتاقهای کاخ خود زندانی کرد. اما محمد، از راه دریچهای گریخت. گویند وی تا زمان وفاتش در «واسط» پنهان شد. نیز برخی میگویند وی تا دوران حکومت متوکل در زندان بود تا این که در آن جا وفات یافت.
ابراهیم بن محمد بن احمد انصاری میگوید: روز ششم
ذیحجه در
مسجدالحرام کنار
مستجار دیوار پشت
درب کعبه بودم. درآن جا جمعی حدود سی نفر حضور داشتند در میان آنها غیر از محمد بن قاسم علوی، کسی از اهل اخلاص نبود. ناگاه جوانی که مشغول
طواف بود به طرف ما آمد او دو
لباس احرام (ازار و رداء) به تن و نعل عربی به همراه داشت، همین که او را دیدیم، همگی از جلالتش برخاستیم و کسی از ما باقی نماند مگر آن که بر ایشان سلام کرد. آن جوان همان جا نشست و ما دور او گرد آمدیم. ایشان به سمت راست و چپ خود نظرانداخت و فرمود: آیا میدانید که
ابوعبداللّه (علیهالسّلام) در
دعای الحاح چه میگفت؟ عرض کردیم: نه! فرمود: عرضه میداشت: «اللهم انی اسئلک باسمک الذی تقوم به السماء و به تقوم الارض و به تفرق بین الحق و الباطل و به تجمع بین المتفرق و به تفرق بین المجتمع و قد احصیت به عدد الرمال و زنة الجبال و کیل البحار ان تصلی علی محمدوآل محمد و ان تعجل لی من امری فرجا.» بعد برخاست و داخل طواف شد ماهم به احترام ایشان برخاستیم، اما از این که نامش را بپرسیم غافل شدیم.
روز بعد در همان وقت و همان مکان ایشان به طرف ما تشریف آورد. جهت احترام برخاستیم و او هم مثل روز قبل نشست و نظری به راست و چپ کرد بعد فرمود: میدانید
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بعد از نماز فریضه چه میگفت؟ گفتیم: نه. فرمود: عرض میکرد: «الی ک رفعت الاصوات و لک عنت الوجوه و لک خضعت الرقاب الیک فی الاعمال یا خیر من سئل و اجود من اعطی یا صادق یا بارئ یا من لا یخلف المیعاد یا من امر بالدعاء و وعد الاجابة یا من قال ادعونی استجب لکم یا من قال اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذادع ان فلیستجیبوالی و لیؤمنوا بی لعلهم یرشدون و یا من قال یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتق نطوا من رحمة اللّه ان اللّه یغفر الذنوب جمیعا انه هوالغفور الرحیم.»...
تا آن که روز سوم باز در همان وقت آمد و ما هم مانند سابق به خاطر اکرام و احترام او برخاستیم. این بار روی زمین نشست و به سمت راست و چپ خویش نظر کرد و بعددر حالی که به
حجر اسماعیل (علیهالسّلام) اشاره میکرد، فرمود:
علی بن الحسین (علیهالسّلام) در همین مکان و زیر ناودان درسجود خود عرض میکرد: «عبیدک بفنائک مسکینک بفنائک سائلک بفنائک یسئلک ما لا یقدر علیه غیرک.»
بعد دوباره به راست و چپ خود نظر کرد و به محمد بن قاسم علوی متوجه شد و فرمود: «یا محمد بن القاسم انت علی خیر ان شاءاللّه»، زیرا بر اعتقاد پاک اثنی عشری بود. این جمله را فرمود و مثل گذشته مشغول طواف شد و هیچ یک از حاضرین نماند، مگر آن که این دعا را حفظ کرد.
در این جا به یکدیگر گفتیم: آیا کسی این جوان را شناخت؟ محمد بن قاسم گفت: واللّه این جوان امام و صاحب زمان شما است. گفتیم: از کجا میگویی؟ گفت: من هفت سال است دعا میکنم و از خدای تعالی میخواهم که
حضرت صاحب الزمان (علیهالسّلام) را به من نشان دهد تا آن که شام عرفهای بود، ناگاه همین جوان را دیدم که دعایی میخواند. نزد او رفتم و از او پرسیدم: شما از کدام قوم هستید؟ فرمود: از مردم. گفتم: از کدام مردم؟ عرب یا غیر عرب؟ فرمود: از عرب و اشراف ایشان. گفتم: اشراف کیانند؟ فرمود:
بنیهاشم. گفتم: از کدامهاشم؟ فرمود: «اعلاها ذروة و اسناها» (مردمی که از همه نظر عالیرتبه هستند.) گفتم: اینها چه کسانی هستند؟ فرمود: «من فلق الهام و اطعم الطعام و صلی باللیل والناس نیام؛ کسی که در جنگها، سر دشمنان خدا را شکافت و در راه او، گرسنگان راسیر کرد و شبها وقتی که مردم خواب بودند، مشغول عبادت بود.»
فهمیدم ایشان علوی است بعد هم از نظرم غایب شد و ندانستم به کجا رفت. از مردمی که در اطراف من بودند، پرسیدم: این جوان علوی را میشناسید؟ گفتند: آری، هر سال با ما اعمال حج را بجا میآورد. گفتم: سبحان اللّه به خدا قسم در او اثری از سفر دیده نمیشود. به هر حال برای انجام بقیه اعمال حج به سوی
مزدلفه رفتم در حالتی که مغموم و محزون بودم و با همین حال به خواب رفتم در عالم رؤیا سرور انبیاء
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را زیارت کردم فرمودند: یا محمد آن که را میخواستی دیدی؟ عرض کردم: کدام خواستهام را میفرمایید ای آقای من؟ فرمودند: آن که دیشب در وقت عشاء دیدی او امام زمان تو بود. بعد از آن محمد بن قاسم گفت: من این جریان و این خواب را فراموش کرده بودم والان به یادم آمد.
عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۱، ص۴۸۵.