چالش فقهی شبیهسازی انسانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قرن ۲۱ را قرن زيست شناسى ناميدهاند؛ چون تكامل
علم و تكنيك محصول مشتركى را به نام مهندسى
ژنتیک به وجود آورده است كه مبناى بسيارى از تغييرات در حيات فكرى و عملى
بشر خواهد بود. شبيهسازى
انسان كه چهره ويژهاى از همان مهندسى ژنتيك مىباشد، هرچند علم نوپا و نوبنيادى است، شعاع درايش آن بس گسترده و عميق است.
در اين نوشتار سعى شده است چالشها و پرسشهاى احتمالىاى كه در اين زمينه فراروى
دین و
فقه قرار مىگيرد، بازگو و پاسخ داده شوند. از اين روى نخست درباره شبيهسازى انسان از نظر علمى به اجمال سخن به ميان آمده است و سپس دو نگره در مورد شكل گيرى رفتار و خصوصيات
انسان بيان شده است: نظريهاى تنها عامل ژنها را تعيين كننده مىداند و نظريه ديگر به عوامل اجتماعى ـ محيطى و سپس ژنى معطوف است و آن را تعيينكننده مىداند. آن گاه چالشها و پاسخهاى آن كه كليدىترين بخش اين جستار است، تبيين تفصيلى مىشوند.
در این باب چالشها عمدتاً به دو گونه نمود پیدا میکنند:
۱. چالشهایی که فراروی دین به معنای عام قرار دارند و به
سیرت فلسفی و عقلی درمی آیند؛ مانند مسئله
آفرینش ،
فطرت ، تغییر نوع.
۲. چالشهایی که ویژه فقهاند.
این گونه چالشها نیز به دو صورت نمود دارند:
الف. چالشهایی که متوجه
مبانی فقهی است؛ مثل اصل
تکلیف ،
عبودیت و فطرت.
ب. چالشهایی که به مسائل و اعمال و احکام فقهی ارتباط پیدا میکنند. چالشها هرکدام به تفصیل بیان گردیده و پاسخهای آنها به صورت تحلیلی ارائه شده است.
دین و
فقه (در معنای اصطلاحی و معروفش که به مثابه
علم است، نه روش ویژه فهم)، هر دو با انسان از آن حیث که موجود عامل و کنشگر است، نسبت و پیوند دارد و در پی تنظیم و هدایت رفتار، کنش و عاملیت اوست؛ منتها دين با ساحت وسيعتر از رفتار و كنش، و فقه با حوزه محدودتر و شكل خاص از اعمال
انسان ، ارتباط دارد.
از سوی دیگر، علم به ویژه
دانش و فنّاوری جدید نیز معطوف به رفتار و کنش انسانها شده است و در پی تبیین و توضیح علل و عوامل و سازوکارهای شکل گیری رفتار و عمل آنان برآمده است.
در دانش جدید در مورد رفتار و دیگر ویژگیهای انسان دو دیدگاه وجود دارد:
۱. تمامی اوصاف فیزیکی، رفتاری و معرفتی انسان برایند عامل ژنهاست که در ژنوم آن موجود قرار دارند و به تعبیر دیگر، تحت تأثیر ژنتیک است و
سهم درایش و اثرگذاریِ دیگر عوامل چون
محیط و فرهنگ پایدار نیست؛ بدین معنا که این عوامل به تدریج در شمار خصوصیات ژنتیکی قرار میگیرند. تمایلات مذهبی، انتخاب
همسر ، منع
زنا با محارم و جز اینها همه در ژنها از قبل برنامه ریزی شدهاند و آنچه ما میخواهیم، تا حدودی خارج از نظارت ماست؛ چرا که اعمال ما تابع کُد ژنتیک ماست و نمیتوان تحولات تاریخی را بدون توجه به بُعد ژنتیک، فقط فرهنگی دانست.
چامسکی در مورد
زبان همین دیدگاه را دارد. به نظر ایشان تنوع زبانها نامحدود نیست و ساخت بدن ما این
اجازه را نمیدهد که هر صدایی را
تولید کنیم و به اشکال دلخواه آن را ترکیب نماییم؛ چرا که ما در
قید میراث ژنتیک خود هستیم.
۲. نظر و دیدگاه دوم این است که خصوصیات رفتاری (به معنای عام) انسان
تابع دو متغیر اساسی یکی ژنتیکی و دیگر عامل فرهنگ، محیط و
تاریخ است؛
(کی مورا) با جبرگرایی در زمینه زیست شناسی مخالفت میورزد. به نظر ایشان (هر نوع از انواع موجودات زنده، عامل میلیاردها ژناند، اما بیشتر آن ژنها کمترین نقشی در تکامل ندارند).
به این ترتیب،
علم و
دین در حوزه رفتاری انسان با هم متلاصق و هماورد میشوند و طبعاً در این فرایند یکی برای دیگری پرسش ها، مسائل و حتی چالشهایی ایجاد میکند. از دانش های نو میتوان فنّاوری نوپیدای مهندسی ژنتیک را نام برد که کارویژه آن تنظیم، ترسیم و تغییر
نقشه ژنتیکی موجودات از جمله انسانهاست. رهاورد این دانش و
فن در باب ژنهای انسان (Cloning) یا همانندسازی انسان است که مدتی است چالشها و پرسشهایی را فرا روی
اخلاق ، دین،
حقوق و
سیاست نهاده است.
در این نوشتار سعی شده است تا برایندهای چالشآور شبیهسازی
انسان که ممکن است در ابعاد نظری و عملی فراروی دین و
فقه اسلامی قرار بدهد، کاوش و بازنمایی شود. از این روی، لازم به نظر میرسد تا پیش از تبیین چالشها و پاسخ گویی به آنها، تصویری کوتاه و گویا از فرایند شبیهسازی انسان (Cloning) ارائه گردد، اما در آغاز تعریف دو چیز ضروری است؛ زیرا هر دو نقش کلیدی در تصویر و تفهیم شبیهسازی
انسان یا هر میکروارگانیسم دیگر دارند:
ژن (Gene) چیست؟ ژن عبارت است از واحد یا ذره بنیادین فیزیکی که (ژنوتیپ) و (فنوتیپ) موجود زنده در آنجا برنامهریزی و تعیین میگردد. به تعبیر دیگر، تمامی ویژگیهای ظاهری ـ فیزیکی و نیز تغییرات روانی، مغزی و حیاتی سرچشمه در آن دارد. ماده اصلی در ساختار ژنها، D. N. A است و D. N. A تمامی موجودات از دو پایه و ستون (قندی) و (فسفات) که به وسیله بازهای آلی چهارگانه (A ـ آدنین)، (C ـ سیتوزین)، (G ـ گوانین) و (T ـ تینین) به هم پیوند دارند، ساخته شده است. شبیهسازی انسان با روش مهندسی ژنتیک بر روی همین بازهای چهارگانه صورت میگیرد و در اثر ایجاد ترکیبات و پیوندهای جدید میان آنها تغییرات و تشابهات را در انسانها به وجود میآورند.
سلول انسان به دو گونه است:
الف. سلولهایی که تنها اطلاعات مربوط به همان عضو در آن فعال است و اطلاعات اعضا و بافتهای دیگر غیر فعال و خاموش است.
ب. سلولهایی که اطلاعات تمامی بافتها و اعضا در آنها به صورت فعال وجود دارد. از این قسم تنها سلول های جنسی و بنیادی میباشد که اطلاعات تمامی بافتها در آن فعال است، اما سلولهای سایر اعضا مثل
دست ،
چشم ،
قلب و… چنین نیستند و تنها اطلاعات مربوط به همان عضو یا بافت در آنها فعال است.
جهت روشن شدن بیشتر اینکه شبیهسازی انسان به روش مهندسی ژنتیک (Cloning) به هیچ وجه خالقیت
خداوند را به مخاطره نمیاندازد، بلکه برعکس به گونهای در واقع
قدرت و علم خدا را ثابت میکند، فراگرد شبیهسازی را بهطور مختصر توضیح میدهیم. به طور کلی سه نوع و روش برای شبیهسازی وجود دارد:
در این روش یک سلول را قبل از رسیدن به مرحله تقسیمات جنینی با ایجاد تحریکات… به دو سلول تقسیم مینمایند که هر دو سلول از حیث نقشه ژنتیکی (D. N. A)، کاملاً مثل هم هستند. دوقلوها در عالم زیست نتیجه چنین فرایندیاند.
شبیهسازی درمانی که عمدتاً برای درمان امراض لاعلاج … از آن استفاده مینمایند؛ مثلاً سلولهای خونی انسانی تولید
پادزهر نمیکند و یا عضوی ناقص دارد. از طریق نقشه ژنتیکی سلولهای سالم به تولید عضو سالم و یا سلولهای خونیای میپردازد که سالم است و
قدرت تولید پادزهر را دارد.
از این روش در تولید انسانها و
حیوانات همانند استفاده میشود که مورد بحث در این نوشتار است و چالشهای مبتنی بر آن را میسازد. عناصر این فرایند همانندسازی از (۱) سلول تخم، (۲) سلول بالغ یک بافت از اعضای
بدن و (۳) عملیات تخلیه و جایگزینی، تشکیل میشود.
برای تولید یک
انسان ، نخست سلول تخم را از یک خانم میگیرند و نقشه ژنتیکی D. N. A او را استخراج میکنند. سپس سلول بافتی از بافتهای بدن انسان دیگر مثل سلول
استخوان یا پوست یا مغز… را میگیرند و نقشه ژنتیکی D. N. A او را نیز تخلیه مینمایند و این D. N. A را با روشهای شیمیک و جریان الکتریسیته داخل سلول تخم که از D. N. A خودش تخلیه شده میسازند. هر سلول از هر عضو بدن انسان اطلاعات تمام بافت بدن را داراست و تنها اطلاعات مربوط به بافت خودش در آن فعال است و اطلاعات بافتهای دیگر در آن خاموش و غیرفعالاند، به جای در
سلول تخم اطلاعات تمامی بافتهای بدن به صورت فعال و بیدار وجود دارد. بنابراین هنگامی که نقشه ژنتیکی (D. N. A) یک سلول از یکی از اعضای بدن تخلیه میشود و در هستهای تخلیه شده سلول تخم جایگزین میگردد، تمامی اطلاعات از هر عضو و بافت بدن، در آن نیز فعال میشود و از تمامی اطلاعات و امکانات سلول تخم به جز D. N. A آن استفاده مینماید. سپس این سلول داخل رحم صاحب سلول تخم میشود و بهطور طبیعی پس از نه
ماه ، موجود انسانی به وجود میآید که از نظر ساختمان و نقشه و اطلاعات ژنتیکی، کاملاً همانند فردی است که D. N. A از سلول او گرفته شده است.
در این سه روش و نوع شبیهسازی، خالقیت
خداوند همچنان محفوظ و مستحکم است. دانشمندان
علم ژنتیک بدون سلول تخم و قوانین حاکم بر آن و نیز در فقدان یک سلول بالغ از یک عضو دیگر و نقشه ژنتیکی این سلول با تمامی ویژگیها و تواناییهای آن، نمیتوانند دست به هیچ کاری بزنند. اینها نمیتوانند سلول تخم را با تمامی اطلاعات فراگیر که دارد و نیز D. N. A سلول هر بافت را با اطلاعات و ظرفیتی که در آنها تعبیه شده است و نیز سلول بنیادی را، ابتدا و مستقلاً پدید آورند و
خلق نمایند.
اگر بخواهیم شبیهسازی انسان را به صورت کوتاه و عمومی بیان داریم، عبارت از روانهای است که در آن ژنهای انسان به وسیله دانشمندان با کمک
دانش و فنّاوریهای جدید در این عرصه، مهندسی و برنامه نویسی میشوند، اما در اصطلاح فنی و علمی شبیهسازی
انسان فرایند بس پیچیدهای است که سازوکار آن به گونه زیر میباشد:
۱. سلول بنیادی تخم یا تخمک.
۲. سلول بالغ یک بافت از اعضای
بدن انسان.
۳. عملیات و فرایند تخلیه هستهای و جایگزینی در هستهای دیگر.
جهت تولید همانند یک موجود انسانی، نخست سلول تخم یا تخمک را از وجود یک خانم میگیرند و نقشه ژنتیکی (یا D. N. A) آن را بیرون میکنند. سپس سلول بافتی از بافتهای بدن فرد دیگر از انسان را مثل سلول استخوان،
پوست ،
مغز ،
عصب … را گرفته، نقشه ژنتیکی او را نیز تخلیه مینمایند و D. N. A او را با روشهای شیمی و جریان الکتریسته داخل سلول تخمک که از D. N. A خودش تخلیه گردیده است، میسازند.
هر سلول از هر بافت و عضو بدن انسان، اطلاعات تمامی بافتهای بدن را دارد، اما تنها اطلاعات مربوط به بافت همان عضو در آن فعال و آشکار است، نه اطلاعات بافتهای اعضای دیگر. در مقابل، در
سلول تخمک یا سلول جنسی اطلاعات تمامی بافتهای بدن به صورت فعال و بیدار وجود دارند. بنابراین هنگامی که نقشه ژنتیکی سلولی، از عضوی از بدن تخلیه و در هسته تخلیه شده سلول تخم یا تخمک جایگزین میگردد، اطلاعات همه بافتها از تمامی اعضای بدن در آن نیز فعال میشود و از تمامی امکانات و اطلاعات سلول تخمک به جز D. N. A استفاده مینماید. سپس این سلول داخل
رحم صاحب سلول تخمک میشود و به صورت طبیعی سیر تکاملی خویش را پیموده، موجود انسان
تولید میشود که از نظر ساختمان، نقشه و اطلاعات ژنتیکی همانند و شبیه کسی است که D. N. A از سلول او گرفته شده است.
گفته شد شبیهسازی
انسان با روش مهندسی ژنتیک انجام میگیرد و عناصر و سازههای لازم در فرایند مهندسی عبارتاند از:
۱. سلول اصلی و سلولهای دیگر؛ چون سلولها قرارگاه ژنها به شمار میآیند.
۲. شناخت D. N. A.
۳. ناقل، ناقلها میتوانند یکی از میکرو ارگانیسمها مثل باکتریاها، ویروسها، قارچها… باشند که نقش تکثیرکننده دارند.
۴. میزبان که تکثیر ناقل و همانند D. N. A نوترکیب در همین مرحله انجام میگیرد.
۵. آنزیمها که برای فرایند تخریب و برش، اتصال، تغییرات شیمیایی،
ترکیب و کپیبرداری لازماند و به کار گرفته میشوند.
آنچه بیان گردید تصویر و تبیین بسیار کوتاه و مختصر و فشرده از فرایند شبیهسازی انسان به روش مهندسی ژنتیک بود.
اینک به ارزیابی و
تحلیل چالشهای دینی و فقهی که از ناحیه شبیهسازی انسان پدیدار شده و یا ممکن است پدید آید و نیز پاسخ بدانها میپردازیم. در اینجا بحث به بیان فتوای فقها متمرکز نشده است.
چنان که گفته شد، مهندسی ژنتیک عرصههای مختلف و چهرههای گوناگون حیات را تحت تأثیر قرار داده و تغییرات بنیادینی را نیز در آنها نمایان نموده است. از مهمترین آن عرصهها حیات انسان میباشد. انسان امروز به کمک بیوتکنولوژی و مهندسی ژنتیک به قلههای بلندی از توانمندی دست یازیده است که از جمله آن است، رازگشایی و رمزگذاری ذره یا واحد ساختمانی
انسان که سرچشمه خصایص فیزیکی و رفتاری و توانایی مغزی و فکری او یعنی
ژن است.
انسان امروز نه تنها ساختمان، جایگاه و کارکرد ژن و D. N. A را شناخته است، بلکه فراتر از آن قادر به تغییر ساختار، جا به جایی عناصر، ایجاد پیوندهای جدید، برنامه نویسی دلخواه روی D. N. A نیز گردیده است. پیامد برنامه نویسی، ترکیب و تولید جدید D. N. A در انسان، به وجود آوردن موجود انسانی کاملاً دلخواه از نظر روحی، روانی و فیزیکی است؛ یعنی انسان از آغاز انعقاد
نطفه ، بلکه پیشتر از آن تا
زمان به دنیا آمدن و پس از آن، تمامی ویژگیهایش مثل: قد،
وزن ،
رنگ ، خُلق و خوی، زیبایی و یا زشتی،
قدرت تعقل و
تفکر ،
مهارت و دانش امیال و عواطف… نه تنها تحت
نظارت و مدیریت او قرار میگیرد، بلکه همه اینها به وسیله فرد انسانی تعیین و تولید خواهد شد.
بشر اگر روزی با مهندسی ژنتیک و یا دیگر دانشها و فنون بتواند فرد انسانی را از تمامی جهات آن طوری که میطلبد، بسازد،
فقه و
دین را در محورها و مسائل ذیل به چالش وامی دارد:
یکی از پیامدهای احتمالی مهندسی ژنتیک، به چالش خواندن اصل تکلیف و یا مکلّف بودن انسان میباشد؛ چون پیش بنیاد
تکلیف عبودیت است و مسیر عبودیت از مخلوقیت میگذرد و انسان تا زمانی که حیات و تمام هستی خویش را مجعول، معطی و
مخلوق دیگری نداند، بعید به نظر میرسد که رفتار عابدانهای داشته باشد. انسان زمانی که
نیک مینگرد، مییابد که هر آنچه او دارد و به او رسیده است، در واقع از آن او نیست؛ بلکه از
خالق و معطی اوست و دقیقاً در چنین وضعیت، کشش عبودیت وجود او را به سمت معبود میکشاند.
نوک پیکان مهندسی ژنتیک نیز سینه مخلوقیت را نشانه گرفته است و در صورت توفیق تمام عیار، خاستگاه مخلوقیت را عوض خواهد نمود و شخص
انسان جای
خدا را خواهد گرفت و زمانی که انسان خود را مخلوق خالقی به نام (الله) نیابد، طبعاً عابد او نخواهد شد. با نفی عبودیت، دیگر تکلیف موضوعیت پیدا نمیکند و انسان خویش را در مقابل نیروی ماورای خودش یعنی خداوند متعال مسئول و پاسخ گو نمیداند. در این صورت، نه تنها سر بسیاری از
احکام فقهی در باب عبادات،
حقوق مدنی ،
حقوق کیفری و جزایی بدون کلاه خواهد ماند، فراتر از آن فقه هیچ کارکردی نخواهد داشت؛ چون فقه بر محور تکلیف و مسئول بودن انسان در قبال خداوند میچرخد و با تزلزل این محور فقه نیز به تزلزل میافتد.
این که مسیر عبودیت از مخلوقیت و خالقیت میگذرد و غرض از افعال و رفتار عابدانه نزدیکی به خداوند میباشد، از
قرآن کریم که کلام الهی است، به روشنی فهمیده میشود.
خداوند در
سوره یس ، آیه۲۲ میفرماید: و
مالی لا اعبد الذی فطرنی و الیه ترجعون.
در سورههای دیگر نیز آمده است:
مائده ، آیه۷۶: قل أتعبدون من دون الله ما لا یملک لکم ضراً و لا نفعاً
پیامبر ، بگو: آیا شما به جز (الله) متعال چیزی را که مالک نفع و ضررتان نیست، میپرستید؟
عنکبوت، آیه۱۷: انّما تعبُدُون من دون الله اوثاناً و تَخلُقُون إفکاً
و بدانید که آنچه جز خدا میپرستید، بتهایی بیش نیست که شما خود به
دروغ ساختهاید.
صافات، آیههای۹۵ـ۹۶: قال أتعبدون ما تَنحِتونَ واللهُ خَلَقکُم و ما تعملون
(ابراهیم) گفت: آیا چیزی که به دست خود ساختهاید، شایسته پرستش است؟ در حالی که خداوند شما و همه چیز را آفریده است و نمیدانید. از آیات مبارکه به خوبی فهمیده میشود که معبود میباید خالق، مالک و قادر مطلق باشد، نه مخلوق
فقیر و ناتوان.
پیشرفت و به عبارتی انقلابی که در
علم ژنتیک در اواخر قرن۲۰ به ویژه در چهره مهندسی ژنتیک نمایان شده است و شبیهسازی موجودات زنده خصوصاً انسان از کارکردهای انقلابی آن میباشد، به هیچ وجه کار و عمل آفرینشگرانه از سنخ آفرینش (الله) متعال در خصوص
انسان نیست. البته فعالیت آفرینشگرانه انسانی در طول فعالیت آفرینشی الهی میتواند باشد؛ چون فرآورش مهندسی و علم ژنتیک، در گرو هستی پیشینی سلولهای بنیادی و جنسی و نیز بازهای چهارگانه یا نقشه ژنتیک با خواص و قوانین شیمیک، بیوشیمیک و بیولوژیک، به آنها مختص است که هیچکدام آنها فراورده دست بشر نیست؛ بلکه در حوزه
علم و
قدرت آفرینشگرانه
خداوند متعال قرار دارد و آنچه که علم امروزین بشر بدان دست یابیده است، شناخت قوانین حاکم بر این واحدهای حیاتی است که بازتاب کارکرد و هویت زیستی آنهاست. دقیقاً بر مبنای همین شناخت، عالمان و مهندسان ژنتیک توان ایجاد تغییرات و ترکیبات در سلولهای بنیادین و جنسی و در نهایت طراحی و برنامه نویسی ویژه را در تعاملات بازها و واحدهای حیاتی پیدا نمودند. البته این اقدامی جهشی و چشمگیر برای انسان میباشد که به گونهای مستقیم تأثیر فراگیر در شکل دهی حیات
بشر در آتیه خواهد داشت، امّا این ظرفیت و توانایی علمی انسانها، رابطه زیستی و خلقتی انسان را با خداوند نتوانسته است قطع نماید.
دلیل و علت عبودیت انسان در برابر الله متعال صرفاً مخلوقیت نیست؛ بلکه عالیترین دلیل و علت عبودیت، شایستگیهایی است که در الله متعال وجود دارد و از سوی انسانها به درجات گوناگون درک و دریافت میشود و همین که
فرزندان آدم در میدان جاذبه چنان موجودی قرار گرفتند و آن را درک و دریافتند، تسلیم او میشوند و افتخار بندگی و پرستش را به دست میآورند.
البته خالقیت عنصری از شایستگیها را میسازد، ولیکن تمرکز انحصاری بر آن در
تفسیر و تبیین عبودیت، رابطه انسان و خدا را درست نمینمایاند. اگر انسان تنها احساس مخلوقیت را در برابر الله متعال داشته باشد و آن خالق را واجد دیگر ویژگیها و کمالات نداند و یا نیابد، در این صورت رابطه و پیوند کاملاً یک سویه، انفعالی و از باب
جبر خواهد بود و چنین رابطه و پیوندی ارزش معرفتی و تکامل ندارد و مطلوب خالق انسان نیز قرار نمیگیرد. انسان به همین جهت، عبودیت را که فرآمده دریافت و معرفت
وحدانیت ، ربانیت، رحمانیت، قاهریت، مالکیت، حیویت، قیومیت، عالمیت ذاتی و نفسی در معبودی به نام الله است، سازنده مییابد. از این روی، در
قرآن میخوانیم: (لا اله الا هو الرحمن الرحیم)،
(الله لا اله الا هو الحی القیوم)،
(انما الهکم الله الذی لا اله الا هو وسع کل شیء علماً)،
(قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره هو انشأکم)،
(فتعالی الله الملک الحق لا اله الا هو)،
(من إله غیر الله یأتیکم بضیاء افلا تسمعون)
و دهها آیه دیگر که در همگان، الله متعال را واجد اوصاف و ویژگیهای فراوانی معرفی مینماید و چنانچه درست درک و دریافت گردند، آن موجود را شایسته پرستش و نیایش مییابند و چون فهم و درک آن ویژگیها یکسان و همسطح از سوی انسانها نیست، طبعاً عبودیت نیز مراتب و مراحل پیدا میکند؛ همان طوری که این واقعیت در گفتار و رفتار
امام علی (ع) باز تابیده است: انّ قوماً عبدوا الله رغبةً فتلک عبادة التجار وانّ قوماً عبدواالله رهبةً فتلک عبادة العبید و انّ قوماً عبدواالله شکراً فتلک عبادة الاحرار.
و شخص حضرت در بلندای مدارج عبودیت قرار دارد؛ زیرا درک و دریافتی جامع از شایستگیهای نامتناهی معبودش فراهم آورده است: (الهی ما عبدتُک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک ولکن وجدتک اهلا للعبادة فعبدتُک).
به این ترتیب، عبودیتِ برآمده از رابطه مخلوقیت، مرتبهای از آن را بازگو میسازد و مراتب جامع و عالیتر عبودیت، برساخته وضعیت روحی و ذهنی بنده در پیشگاه احدیت و شایستگی های نامتناهی الله متعال است که از سوی پارهای از انسانها درک و دریافت میگردد.
فقه تنها در باب عبادیات، زبان تعبدی و تکلیفی دارد، امّا در عرصهها و حوزههای دیگر زیستی، زبان
حقوقی را برگزیده است که کارکرد منطقی چنین زبان و نگرشی محوریت مخلوقیت را در تنظیم ارتباط
انسان با خدا از مرکزیت بیرون میآورد.
ارتباط انسان با خدا، حتی ارتباط عابدانه او با خداوند متعال، صورت و سیرت
حقوقی و دوسویه دارد. به همین جهت،
عبادت خداوند از جانب انسان چونان حق الهی بر انسان خوانده شده است؛ یعنی خداوند یک سلسله
حقوقی بر بندگانش دارد که از شمار آنها حق پرستش و بندگی است.
امام علی (ع) در
نهج البلاغه می فرماید:يلحق الولد المرأة بزوجها فى العقد الدائم والمنقطع بشروط: الأول دخوله بها مع العلم بالإنزال أو احتماله أو الإنزال على ظاهر الفرج و أما مع انتفاء الأمرين و دخول مائه فى فرجها ففى إلحاق الولد به إشكال….
از سوی دیگر، پیش بنیاد تکلیف و وظیفه، عبودیت نیست،
تکلیف و وظیفه، دقیقاً همراه با حق و پیدایش
حقوق زایش مییابد و معنای اجرایی به دست میآورد؛ یعنی هنگامی که انسان در چیزی حقمند باشد، تکالیف و وظایفی نیز در همان حوزه و رابطه پیدا میکند. به طور نمونه همین که مَنِ فرزند آدم، حق حیات (طبیعی، معقول و شایسته) داشتم و آن را به دست آوردم، طبعاً به موازات آن یک سلسله وظایف و تکالیفی نیز متوجه من میشود که در صورت عدم رعایت آن، مسئول خواهم بود؛ مثل حفظ و یا عدم اضرار به این حق برای دیگران. من حق مالکیت دارم و در برابر آن، به حفظ
محیط زیست و منابع حیاتی و عمومی نیز مکلف میباشم.
بدون تردید بر پایه آموزههای
اسلام ، نه تنها احکام و دستورهای فقهی، بلکه باورها و اعتقادات، در راستای
فطرت توحیدی انسان تنظیم و سامان یافتهاند. فطرت
توحید ، یعنی همان ساختار خلقتی و وجودی انسان که سرچشمه کمال جویی و کمال نهایی طلبی است.
تلاش مهندسی ژنتیک و غرض دستکاریهای ژنتیکی، تغییر خلقت موجودات از جمله انسان است. این تغییر خلقت در سطح بیرونی و لایههای فیزیکی وجود موجود (انسان) و به تعبیری فنی (فنوتیپ)، متمرکز و متوقف نمیشود؛ بلکه به فراسوی این سطح و به سوی اعماق شخصیت انسان و جهان
فکر ،
اندیشه ،
انگیزه و امیال او نیز پیشروی مینماید. این مقیاس و سطح وسیعی از تغییر، قهراً اثر تغییرزایی بر ساختار خلقتی و وجودی یادشده نیز میگذارد. در فرایند تأثیر و تغییر به همان اندازه که احتمال تقویت ساختار وجودی کمال طلب و توحیدی میرود، احتمال تضعیف و تغییر بنیادین آن نیز وجود دارد. با توجه به دو احتمال نامبرده، هرگاه سمت وسوی مهندسی ژنتیک در راستای احتمال دوم قرار گیرد و به تولید انسانهای پرشماری با این نوع خلقت موفق شود، در این صورت احکام فقهی و قواعد
حقوقی ـ فقهی نه تنها بی تأثیر، بل بی منشأ میشوند. این جا باب دستورهای غیر فقهی بازتر و بازتر خواهد شد و این، چالش بس بزرگی فراروی
فقه میگشاید.
در صورتی که پیامدهای نامبرده اتفاق بیفتد، فقه بی پایه و اساس نمیشود؛ هرچند فراگرد تفقه را به پویش بیشتر فرامی خواند. چون وضعیت احتمالی نامبرده، برمی گردد به تغییرات و تحولاتی که در ابعاد و اجزا و شرایط موضوع (رفتار، ساختار، اندیشه و انگیزه…) واقع میشود، طبعاً با تغییر موضوع احکام و مقررات ویژه آن نیز باقی نمیماند و تفقه پویا و برآمده از
دین اسلام ، این ظرفیت را دارد که با تغییرات پیش آمده و اوضاع نو، قواعد و دستورهای بازدارنده و یا اصلاحگرانه و تربیتی کارآمدی را عرضه بدارد، و این مختص نظام فقهی و
حقوقی اسلام نیست؛ بلکه در هر نظام مدیریتی ـ
حقوقی دیگر نیز چنان وضعیتی پیش میآید؛ همان طور که شاهد بودیم فعالیتهای مهندسی ژنتیک در باب شبیهسازی انسان، نهاد
کلیسا ، نهادها و اندیشمندان
حقوقی و سیاسی غرب را بر
ضد این نوع فعالیت علمی بشری برانگیخت؛ زیرا آن را تهدید اخلاق و
حقوق انسانی و نیز
امنیت جهانی خواندند و از همین رو، اندیشهها و برنامه های بازدارنده، سلبی و محدودیت آور عرضه نمودند.
بنابراین، این وضعیت
فقه را نه تنها به رکود و سکون هدایت نمیکند، بلکه بیش از پیش تفقه پویا را در آن تقویت و بیدار میسازد؛ چنان که بحرانهای اخلاقی، اجتماعی و جنسیتی که برساخته عوامل متعددی چون:
فقر ، نابرابری،
تجاوز ،
آموزش ناسالم، ناامنی… است، به نیروی محرک فقه و دیگر نظامهای
حقوقی و مدیریتی تبدیل میکند.
این که گفته میشود دستورها و احکام فقهی و در مجموع پیام دین، با
فطرت انسان سازگار است و یا مطابق آن میباشد، شاید ازاینرو است که اولاً، دفاع و استدلالپذیر هستند. ثانیاً، منابع و رویه قانونگذاری در
اسلام پر ظرفیت و کاربردی است؛ به طوری که همپای نیازهای متغیّر و نوشونده انسان میتواند گام بردارد. ثالثاً، هر انسانی در پی
توسعه ، پرورش و تکامل خویش میباشد و این ویژگی و طلب، جزء ساختار وجودی و شخصیتی اوست؛ هرچند در مصادیق، ابزارها و روشهای این خصوصیت، خطا و اشتباهی صورت گیرد؛ قوانین
حقوقی و فقهی اسلام انسان را در رسیدن به توسعه و تکامل همه جانبه شخصیت انسانی و سالم و پرورش آن یاری میرساند.
معنای اینکه انسان فطرتاً در پی
سعادت و به کمال رسیدن آن هم کمال مطلق و فراگیر است، انکار اختیار و آزادی
اراده از او نیست. این موجود، مسیر یاد شده را جهت دستیابی به هدف نهایی، با کمالِ اِعمال اراده آزاد دنبال میکند. برنامه نویسی ژنتیک، مانند دیگر عوامل بیرونی و محیطی، میتواند انسان را در رسیدن به سعادت و آرامش یاری رساند و یا از دستیازی بازش دارد؛ همان طوری که محیط ناسالم، برنامه های آموزشی انحرافی، مواد مخدر، رهایی در روابط جنسی، دوستان نادرست، پول، قدرت پرستی،
تعصب ، جهالت و… این موجود را برخلاف جهت که نوع خلقت و ساختمان وجودی تکوینی و نیز برنامهها و دستورالعملهای الهی و بشری تشریعی و وضعی بدان سوی هدایت میکند و فرامی خواند، راه میبرد. برنامه نویسی ژنتیک در جهت منفی، بیش از این نخواهد بود، البته با شدت بیشتر، و این امور هیچکدام نه
خلق خالقی در مقابل خالقیت
خداوند است و نه ویروسی که دستگاه دینی ـ فقهی را از کار و فعالیت باز دارد؛ بلکه برعکس ضرورت حضور برنامههای دینی ـ فقهی و
حقوقی ـ تربیتی را در جامعه انسانی بیش از پیش فراهم میآورد، البته با رویکردهای کارآمدتر.
چنان که گفته آمد، یکی از پیامدهای دستکاریهای ژنتیک و مهندسی D. N. A، تغییر خلقت و نوع است و این تغییر، حداقل سه پیامد دارد:
۱. انسان طبیعی و
طبیعت انسانیت را مخدوش خواهد کرد.
۲. با مخدوش شدن طبیعت انسان و انسانیت، شخصیت انسانی مبهم و ناپایدار میگردد.
۳. و به این ترتیب انسان
حقوق عام، فراگیر، پایدار و جهانی را که منشأ برابری است، صاحب نیست؛ زیرا عمده ترین مبانی
حقوق که همان شخصیت انسانی انسان است، مبهم و ناپیدا میگردد و عملاً از ایستار مبنا بودن خارج میشود. به این ترتیب،
حقوق طبیعی و فطری مانند: حق حیات، حق صیانت ذات، حق احترام و کرامت، حق آزادی… که هر یک منشأ آثار و احکامی چون: منع اذیت و آزار،
شکنجه و
زندان ، تحقیر و ناارزش ساختن رفتار و اعمال
بشر ، دستیابی برابرانه همگان به فرصتها، ثروتها، رفاه و توسعه… هستند، نه تنها فراگیر و جهانشمول نخواهند بود، بلکه از بیخ و بن انسانها واجد چنین
حقوقی نمیتوانند شد. این جا نه تنها نظام
حقوقی ـ فقهی
اسلام ، که نظامهای
حقوقی دیگر فرهنگها و تمدنها به چالش جدی گرفتار میآیند.
این چالش از این مبنا تغذیه میشود که با مهندسی ژنتیک نوع خلقت انسانها تغییر مییابد و همین تغییر در زمینههای مختلف از جمله دستورهای فقهی اثر تخریبی میگذارد.
در جواب و حل این چالش چنین میگویم:
اولاً، در
اسلام هرگونه تغییر ممنوع نیست و اصل تغییر در روابط و مناسبات انسانی ـ اجتماعی، هم مؤید و هم پیامد آزاد بودن انسانها در اعمال اراده و اثبات اختیار آنها است و در پهنه هستی علت بقا و رسیدن به هدف و دلیل قانونمندی هستی میباشد. بر این اساس،
انسان که بخشی از عالم هستی و عنصر پایه در مناسبات اجتماعی است، نمی تواند از این اصل بیرون باشد. به همین جهت، گونه ای از تغییرات در موجودات پذیرفتنی است و دلیلی بر منع ندارد. سخن یکی از اساطین
فقه در
جهان معاصر در این باب شنیدنی است.
آیت الله خویی در ذیل آیه شریف: (ولآمرنهم… فلیغیرن خلق الله)
می فرماید: ضرورة عدم الدليل على حرمة تغيير الخلقة على وجه الإطلاق و إلاّ لزم القول بحرمة التصرف فى مصنوعاته تعالى حتى بمثل جرى الأنهار و غرس الأشجار… و قلم الأظفار من التغييرات فى مخلوقاته سبحانه تعالى.
دلیل بر
حرمت ایجاد تغییر در خلقت بهطور مطلق نداریم و اگر هر نوع تغییر در خلقت بهطور مطلق حرام بود، لازم میافتاد تا هرگونه تصرف در مخلوقات الهی مثل کانالکشی آبها، کشت درختان، قطع ناخنها و دیگر تغییرات در مخلوقات
خداوند سبحان حرام باشد.
ثانیاً، مهندسی ژنتیک در ابعاد ژنوتیپ و فنوتیپ آن مستلزم تغییر در نوع خلقت نیست و چنین تواناییای ندارد؛ زیرا مهندسی ژنتیک هنگامی میتواند در اثر همانندسازی انسانی را تولید نماید که سلول تخم و نیز یکی از سلول های یکی از اعضای دیگر انسان نه دیگر موجودات وجود داشته باشد. در سلول تخم تمامی اطلاعات، برنامه و قوانین تمامی بافت و اعضای انسان به صورت فعال وجود دارد؛ امّا در
سلول دیگر اعضا (سلول استخوان، سلول پوست، سلول عصب،
مغز و…)، تنها اطلاعات همان بافت فعال و عملگر میباشد و اطلاعات بافتها و اعضای دیگر بهطور غیر فعال وجود دارد و این اطلاعات فعال و عملگر نمیشوند، مگر اینکه آن را در سلول تخم قرار دهند. بدین معنا که در فرایند شبیهسازی (Cloning) نقشه ژنتیکی یا D. N. A سلول تخم را برمیدارند و سلول یکی از اعضا مثل:
پوست ، مغز،
استخوان … انسان را نیز گرفته، نقشه ژنتیکی آن سلول را نیز تخلیه کرده، برمی دارند و همین نقشه ژنتیکی را در درون سلول تخم که از نقشه ژنتیکی خودش تخلیه شده، قرار میدهند.
وقتی که نقشه ژنتیکی سلول بالغ یکی از اعضا داخل سلول تخم میشود، از تمامی امکانات، برنامههای سلول تخم به جز نقشه D. N. A او بهره میگیرند و تمامی اطلاعات و برنامهها و قوانین تمامی سیستم و بافتهای دیگر
انسان در او فعال میشود (البته پس از اینکه داخل سلول تخم شد و دوباره در رحم مادر قرار گرفت و
زمان نه ماه و اندی را سپری کرد). بدین طریق موجودی انسانی به دنیا میآید که از نظر خواص و ساختمان ژنتیکی شبیه و همانند فردی است که سلول از او گرفته شده است. این عمل تغییر در نوع خلقت نیست؛ چون نتیجه آن تبدیل انسان به
حیوان یا گیاه از حیث فکری ـ معنوی و یا ساختمان فیزیکی نیست؛ زیرا اگر این گونه بود، نوع خلقت دگرگون میشد. پس نوع خلقت تغییر نکرده و چالشهایی که بر این مبنا استوار میگردید، متزلزل میشود. البته این دستکاری های ژنتیکی، چونان تیغ دو سر در دو جهت مخالف میتواند عمل نماید، هم در راستای تقویت آموزههای دینی و هم در جهت تضعیف و به چالش کشیدن آنها؛ چه اینکه در هر نظام اخلاقی،
حقوقی و مدیریتی دیگر نیز چنان خواهد کرد.
بنابراین
حقوق عام و فراگیری چون: حق حیات،
کرامت ، صیانت ذات و محترم بودن، هم به اعتبار منشأ الهی آن و هم به اعتبار منبع بشری اش محفوظ است و به خالقیت
خداوند و انسانیت انسان خدشه وارد نمیسازد؛ چون مهندسی ژنتیک و همانندسازی، نه به خالقیت خداوند آسیبی میرساند و نه به انسانیت و موجودیت انسان که منشأ این
حقوق است. هنگامی به این
حقوق آسیب میرسد که انسان خودش با
اراده و اختیار اسباب و زمینههای سلب و یا محدودیت این
حقوق را فراهم آورد؛ مثل سلب امنیت عمومی،
تجاوز به حق دیگران، قتل عمد.
یکی از احکام فقهی در مورد
مرتد فطری قتل است. پیش فرض ارتداد و
حکم آن، این مبنای انسان شناختی
اسلام است که انسان ذاتاً موحد و ساختار فطری و وجودی او توحیدی میباشد. عبدالله بن سنان از
امام صادق (ع) از قول خداوند که میفرماید: (فطرةالله الّتی فطر الناس علیها)، سؤال میکند که معنای این فطرت چیست؟ ما تلک الفطرة؟ حضرت در پاسخ میفرماید:
هی الاسلام فَطَرَهُمُ الله حین اخذ میثاقَهُم علی التوحید قال: الستُ بربکم…؛
آن فطرت و خلقت، اسلام و
دین توحیدی است.
در
روایت دیگر، زراره از امام صادق معنای آیه مبارکه را میطلبد. حضرت در پاسخ میفرماید:
فطرهم جمیعاً علی التوحید.
و از
پیامبر (ص) اسلام روایت شده است که فرمود:
کلُ مولودٍ یولد علی الفطرة و أبواها یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه…
همان طوری که گفته شده، حکم مرتد در مورد مرد، قتل و در مورد
زن ، حبس ابد، سختگیری و… میباشد. محمد بن مسلم از
امام محمدباقر (ع) در مورد مرتد پرسشی میکند. حضرت میفرماید: من رغب عن الإسلام و كفر بما أنزل على محمد بعد إسلامه فلا توبة له و قد وجب قتله و بانت منه امرأته و يقسم ما ترك على ولده.
کسی که از اسلام برگردد و آنچه را که بر پیامبر اسلام نازل شده، انکار کند. البته این بعد از آن است که اسلام آورده است و
توبه چنین کسی پذیرفته نیست و قتلش حتمی است، زنش از او جدا میگردد و اموالش بین ورثه تقسیم میشود.
در مورد
حکم ارتداد
زن نیز آمده است:
عن ابی عبدالله فی المرتدة عن الإسلام، قال: لا تقتل و تستخدم خدمة شدیده و تمنع الطعام و الشروب إلا ما یمسک نفسها و تلبس خشن الثیاب و تضرب علی الصلوات.
طبق انسانشناسی
اسلام ، مرتد فطری از اصل خلقت دور میافتد و پایههای حیاتش فرو میریزد و این فروریزی به معنای پایان یافتن حیاتش میباشد. دقیقاً مثل ساختمانی که اسکلت و ستونهایش فرو ریخته است که در این صورت عملاً تمامی وجوه حیاتی آن (اتاقها، سیستم تهویه، آب رسانی، گاز و
برق ، زیبایی و…) ویران میگردد و دلیل و علتی برای بودن ندارند.
انسان مرتد نیز چنان است؛ چون حیات خویش را از پایهها و ستونهایش دور داشته پس فرو ریزی آن حتمی است. به این ترتیب آن انسانشناسی اسلامی با این داوری فقهی دست در دست هم میدهند و قتل را برای مرتد ترسیم مینمایند.
اینک که مهندسی D. N. A و دستکاریهای ژنتیک، دگرگونی ساختار وجودی و خلقتی نامبرده را در پی داشته و ساختار وجودی و خلقتی متنوع و ناسان را جایگزین
خلقت واحد و یکسان نموده است، دوری از اصل خلقت، فروریزی پایههای ساختار وجودی توحیدی که رهیافت طبیعی آن نابودی است و قتل زیبنده و سازنده آن است،
محقق نیست؛ بلکه رفتن از خلقت به خلقت است که پاداش این
مرگ نیست؛ بلکه حیات است. از این رو، حکم قتل در مورد مرد و
شکنجه در مورد
زن، بی دلیل است. در این فرض اگر مرد مسلمانی اسلام را رها میکند و یا فراتر از آن از
توحید روی برمیتابد، این برابر با ترک اصل خلقت او نیست تا طبیعتاً شایسته مرگ باشد؛ چون اصلاً خلقت واحد و ساختار وجودی یکسانی وجود ندارد تا چنین داوری ای سزاوار و منطقی باشد و مرتد را با آن که از اسلام برگشته است، به قتل محکوم کرد.
در این ایستار بحق یا ناحق، احتمال مواجهه با
فقه میرود و باب چالشی را به طریق بیان شده در مقابل فقه بازگشایی خواهد کرد. از این رو، بر فقیهان فرهیخته و سخت کوش است که فراتر از صدور حکم گام بردارند و مدیریت موضوع را پی گیرند.
در میان
شیعه و سنی کیفر مرتد، قتل است و این از اقوال مشهور است؛ منتها در میان
اهل سنت ،
ابوحنیفه و
شافعی این حکم را هنگامی قابل اجرا و قطعی میدانند که فرصت
توبه به مرتد، خواه
ملی و خواه فطری، داده شود تا اگر توبه نکردند، کشته شوند.
در هر صورت، ارتداد یک نوع جرم به حساب میآید و برای
تحقق جرم و ترتب مجازات بر آن، سه عنصر ضروری است و در فقدان یکی از آنها حکم جاری نمیشود. آن سه عنصر عبارتاند از: ۱. عنصر مادی، ۲. عنصر قانونی، ۳. عنصر روانی و معنوی.
در بحث ما، یعنی همانندسازی
انسان ، حداقل دو عنصر مفقود است: عنصر روانی ـ مفهومی که همان
نیت و قصد بر عمل است؛ چون پیش از این گفته شد که اگر انسانی را طوری برنامهریزی ژنتیکی نمایند که پیشاپیش انتخابهایش معین شده باشد، در این صورت نیت و قصد از او صادر نمیشود و بر فرض که صادر شود، براساس آن مسئولیت کیفری متوجه او نمیگردد.
عنصر قانونی نیز چنانکه در این چالش آمده است، تغییر نوع خلقت توحیدی نیست؛ بلکه عنصر قانونی و شرعی ارتداد، ستیز و انکار ارادی و آگاهانه
حق و
حقیقت پس از آن است که حق با استدلال روشن، قوی و مبرهن برایش ثابت شده و به قصد تخریب نظام اعتقادی و یا نظام اجتماعی ـ سیاسی برآمده از آموزههای دینی ـ اسلامی باشد. این عنصر قانونی را از آیات زیر به دست میآوریم.
خداوند در
سوره بقره آیه۲۵۶ میفرماید: لا اکراه فی الدین قد تبیّن الرشد من الغیّ.
از این آیه استفاده میشود که: اولاً،
دین ورزی و دینداری زوربردار نیست و با فشار و از سر اکراه نمیشود آن را برگرفت و یا رها نمود. ثانیاً، پس از آنکه حق بهطور روشن مدلّل و معلّل شد، انکارش گمراهی و ضلالت، و اقرارش هدایت است. ثالثاً، تأکید و دستور به نهادینه شدن اصل
تحقیق و پژوهش است. در
سوره یونس ، آیه۹۹ ایمان که عنصر بنیادین دین است، یک واقعیت و فرایند کاملاً اختیاری دانسته و به همین جهت از اعمال فشار و زور و اجبار در
ایمان داری منع شده است:
ولو شآء ربک لاَمن مَن فی الارض کلهم جمیعاً أفانتَ تکرهُ الناس حتی یکونوا مؤمنین.
در
سوره نحل ، آیات ۱۰۶ و۱۰۷ میفرماید:
مَن کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان ولکن مَن شَرَحَ بالکفر صدراً فعلیهم غضب من الله ولهم عذاب عظیم ذلک بانهم استحبوا الحیوة الدنیا علی الآخرة.
در سوره یوسف، آیه۱۰۸ آمده است:
قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیرة.
باز در سوره جن، آیه۲۱ میفرماید:
قل انی لا املک لکم ضراً و لا رشداً.
آنچه از این آیات به دست میآید، این است که:
اولاً، دینداری و دینورزی با زور و فشار جمع نمیآید. پس استعمال سازوکارهای اجبار نادرست است، به ویژه اینکه
دین شیوهای است که تأمین سعادت و تعالی فراگیر
انسان را فراهم میآورد. پر پیداست که این دو امر با اعمال زور، نه مطلوب است و نه دست یافتنی.
ثانیاً، بنابر نکته بالا، هادیان و راهنمایان (انبیا) موظفاند که جامعه را آگاه و بینا سازند و سپس با عرضه دین آنها را به دین فراخوانند تا فرد دیندار و
جامعه دینی، در سایه آموزههای دینی سرشار از آگاهی و بینایی گردد و در شاهراه سعادت و کمال با آزادی اراده گام بردارد. این جاست که
پیامبر (ص) میفرماید: (من مالک ضرر و یا
رشد شما نیستم).
مسئولیت انبیا و همه راهنمایان به سوی حق، آگاه سازی مردم و تبیین حقایق است.
ثالثاً، اینک پس از اثبات مستدل حق و آگاه شدن از آن، فردی ممکن است نه از باب
تحقیق و پژوهش، بلکه از سر عناد و ستیز به قصد تخریب و براندازی به انکار روی بیاورد. این جاست که انکار او مجازات های سنگینی برایش در پی دارد، چه در دنیا و چه در
آخرت . این مجازات در نظام های اعتقادی،
حقوقی ـ اجتماعی متفاوت است.
به هر ترتیب، موضوع
ارتداد تغییر نوع خلقت نیست؛
زیرا واقعیت همانندسازی
انسان این است که پس از شبیهسازی، به ماشین تبدیل بشود که تنها طبق برنامه داده شده، کار بکند؛ بلکه همان طوری که پیش از این درباره همانندسازی سخن گفته شد، فردی که از طریق این روش تولید میشود، تمامی ویژگی های ژنتیکی والد خویش را (همان فردی که نقشه ژنتیکی D. N. A او مبنای ساخته شدن این است) دارد؛ یعنی چنانکه والدش موجود
آزاد و مختار است و میتواند واجد
اندیشه ، انگیزهها، ارزش و روشهای مختلف باشد، این فرد همانندسازی شده نیز چنان است و تحت تأثیر عوامل آموزشی، پرورشی، محیطی، معرفتی…، میگزیند و وامی نهد و شخصیت نو مییابد، پس از روشن شدن
حق و
حقیقت میتواند آن را برگزیند و حمایت نماید و یا از باب عناد و لجاجت وانهد و عَلَم مخالفت برگیرد.
مواجهه با پدیده ارتداد، هنگامی که وارد حوزه کیفری شد، نه به مثابه یک آموزه و ارزش پایا و لایتغیر، بلکه چونان شیوهای است که جهت حفظ
امنیت روانی و فیزیکی جامعه دینی لازم میافتد.
از مطالب بیان گردیده، نتیجه میگیریم:
الف) شبیهسازی
انسان برابر با تغییر نوع خلقت نیست، نه به این معنا که در اثر این روش انسان به
حیوان تبدیل بشود و نوع جدیدی از مخلوق از آن بیرون داده شود و نه به این معنا که پس از همانندسازی موجود به دنیا آمده، هرچند هویت و جوهر انسانی دارد، اما آینده و سرنوشتش از پیش تعیین شده باشد، خواه خوب و خواه بد. به عبارت دیگر،
اختیار و آزادی
اراده از او سلب نگردیده تا عوامل محیطی، آموزشی و دهها عامل دیگر بر شخصیتش اثر گذارد و آن را تغییر بدهد.
به این ترتیب، فضا و ضرورت برای حضور
دین و
فقه پویا کاملاً فراهم است.
ب) بر فرض که موضوع احکام ارتداد تغییر نوع
خلقت باشد ـ که نیست ـ در این فرایند اسباب عمومی
تکلیف و مسئولیت انسان شبیهسازی شده، مفقود خواهد بود؛ در نتیجه، محکومیت و محرومیتی متوجه او نیست. از این زاویه هم اگر به قضیه نگریسته شود، فضا برای فقه و تفقه تنگ نمیباشد.
یکی دیگر از عرصههایی که از مهندسی ژنتیک و توفیق فرایند آدمسازی، کنش پذیر و متأثر است، مسئله
حقوق زن است.
بدون تردید در
فقه اسلامی ، نزد
شیعه و سنی، پارهای از
حقوق و احکام برای زنان وجود دارد که گونهای از تفاوت میان
زن و مرد در آنها به چشم میخورد. دقیقاً همین تفاوت و تمایز سرچشمه پارهای از امتیازات
حقوقی، فقهی و به تبع آن اجتماعی است؛ مثلاً
زن از نظر شخصیت
حقیقی میتواند
مجتهد بشود و تمامی دانشهایی را که برای داوری و
قضاوت لازم است، در خویش جمع نماید و همین طور است در مقوله رهبری
جامعه و امت، ولیکن از حیث شخصیت
حقوقی، حق قضاوت در مقیاس بزرگ یعنی قاضی القضاتی یا ریاست
قوه قضاییه را ندارد و همچنین نمیتواند رهبر جامعه،
امام جمعه ، امام جماعت برای غیر زنان گردد. نیز در عرصه
حقوق مدنی، حق برابرانه اثبات
حقوق مالی به او داده نشده است؛ مانند اثبات ملکیت
مالی و عینی برای یک شخص و نیز قضایایی که مستقیماً مربوط به امور
مالی نیستند؛ مثلاً در اثبات حدود و یا
نکاح ، شهادت چهار مرد لازم است و در صورت نبودن چهار مرد، سه مرد و دو
زن.
علت تفاوتهای
حقوقی که در روایات و پارهای از آیات در مورد زنان اعمال شده است، هرچند بتمامه برای ما مکشوف نیست، ولیکن از تحلیلهای روان شناختی و انسانشناختی علما و نیز سخنان معصومان استفاده میشود که:
۱. از نظر خلقت، نیروی حسی و عاطفی زنان بر نیروی عقلی آنها غلبه و سیطره دارد.
۲. زنان علاقهمندند به اینکه زیر نظارت و سرپرستی شخصی دیگر قرار بگیرند.
۳. زنان از پذیرش و انجام مسئولیتهای سنگین و دشوار ناتواناند و این
ریشه در ساختار بیولوژیکی و آناتومیکی آنها دارد.
از جمله کارکردهای مهندسی ژنتیک، تغییر خصلت و مشخصات نامبرده و جایگزینی آنها به برترین و پستترین است. امروز با نسخه نویسی های ژنتیک، احتمال تولید انسانهایی، خواه
مرد و خواه
زن ، میرود که توانایی مغزی و عقلانی و نیز مقاومت بیولوژیکی و آناتومیکشان بسیار بالاست و در مقابل، جنبههای عاطفی و احساسیش بی فروغ است و یا برعکس، قوت بیشتر پیدا کرده است که نمونههایی از موجودات زنده نیز تولید شده است.
با این حساب، تفاوتهای عقلانی و جسمانی
زن و مرد از بین میرود و با از بین رفتن آن، امتیازات
حقوقی برآمده از آنها نیز غیرمنطقی و ناموجه میگردد. ازاین رو، در باب اثبات
حقوق مالی،
حقوق کیفری و جزایی… دیگر دو
زن عدل و برابر یک مرد نیست؛ بلکه یک
زن، عِدل یک مرد است: با شهادتش میتوان روزه گرفت و افطار کرد، رهبری و قضاوتش را پذیرفت و با
امامت او
نماز جمعه ، جماعت و اعیاد گزارد!!
و تمامی این تغییرات و دگرشدنها از چالشهایی است که احتمال رویارویی آن با
فقه در زمینه
حقوق زن بسیار قوی به نظر میرسد.
مهندسی ژنتیک که شالوده علمی و فنی همانندسازی
انسان میباشد، روی به سوی زدودن تفاوتهای وجودی و اجتماعی انسان ندارد و نمیتواند چنین باشد؛ از آنچه در باب
شبیهسازی (Cloning) پیش از این گفتیم، بدین نکته آگاه شدیم که موجود شبیهسازی شده، دارای اطلاعات و
نقشه ژنتیکی والدش و نیز
دانش و سایر خصوصیات مغزی و روانی اوست. انسان شبیهسازی شده، در مقابل عواملی بیرونی ـ محیطی به همان شکل تحریک و واکنش نشان میدهد؛ هرچند کیفیت و
قلمرو آنها فرق میکند. از سوی دیگر نقشه ژنتیکی و D. N. A انسانها از نظر ساختار و قوانین عمومی و حیاتی شباهتهایی دارند؛ مثل اینکه سلول تخم تمامی انسانها، حاوی تمامی اطلاعات از کل بافتهای
بدن به صورت فعال است و سلول هر بافت، تنها اطلاعات مخصوص به همان عضو و بافت را بهطور فعال دارد، ولیکن مکانیسم همکنشی درونی هر
سلول ، واکنش آنها در مقابل عوامل و متغیرهای بیرونی، چند و چون و نیز ظرفیت ترکیبپذیری بازهای چهارگانه D. N. A، فعال شدن و انتقال اطلاعات ژنتیکی فرد فرد انسانها در تک تک سلولها و در مجموع کارکردهای زیستیشان یکسان و مشابه انجام نمیگیرد؛ حتی در نباتات که زمینه یکسانی زیادتر است، باز هم تفاوتها کاملا پیداست. به طور نمونه خیارها و لوبیاهای شبیهسازی شده، گرچه از حیث شکل ظاهر ممکن است همانند باشند، ولیکن طعم، ترکیب عناصر درونی،
مقاومت و واکنش آنها در مقابل آفات و عوامل بیرونی قطعاً یکسان نیست؛ در انسانها به طریق اولی این خصوصیت نمود دارد.
بنابراین شبیهسازی برابر با یکسان و یکدستسازی همه جانبه نمیباشد تا چالشهای نامبرده از این بابت بر آن مترتب گردد. پس در
جامعه انسانی همیشه تفاوت وجود دارد؛ حتی دو فرد دو قلو از تمامی حیثیات و ویژگیها یکسان نیستند؛ منتها در
تفکر اسلامی، این تفاوتها شالوده امتیازطلبی و برتربینی و بالاترنشینی یک فرد بر دیگری،
زن بر مرد و مرد بر
زن نمیتواند باشد. به همین جهت، در
اسلام که زنان نمیتوانند در عالم تشریع امام جماعت مردان قرار گیرند، به هیچ وجه برتر و بهتر بودن مردان بر زنان اراده نشده است، امّا این تفاوتها، وظایف و مسئولیتها و نیز
استحقاقهای ویژهای (حق
شغل و کار کردن،
تأمین اجتماعی ، خدمات پزشکی و درمانی، بیمههای مختلف، درآمدها…) را برای هرکدام فراهم آورده است، البته با توجه به سطوح مختلف تفاوتها؛
مانند زایش و پرورش طفل در مراحل زهدانی آن، تولید شیر… که زنان از چنین توانایی ژنتیکی و فیزیولوژیکی برخوردار میباشند و نه مردان. طبعاً در این وضعیت و با توجه به این مشخصه، زنان از
حقوقی برخوردارند که مردان نیستند و نمیتوانند باشند.
همان طوری که میان
زن و مرد تفاوتهایی وجود دارد، یکسانیهایی نیز هست که همین یکسانی مبنای یک سلسله
حقوق پایه برای هر دو جنس میباشد و هیچ گونه امتیاز و تفاوتی در برخورداری از آن وجود ندارد. شبیهسازی
انسان همان طوری که آن تفاوتها را به یکسانی تبدیل ننموده است، این یکسانی را نیز نتوانسته به تفاوت تبدیل نماید؛ در نتیجه،
حقوق و
احکام هر حالتی و مبنایی نیز متناسب با آن به وجودش ادامه میدهد.
انسان همانندسازی شده (خواه مرد و خواه
زن) حق حیاتِ طبیعی و شایسته، کرامت و
احترام ، حرمت و مصونیت ذاتی، عرضی و
مالی، حق مالکیت و تلاش و بهرهبرداری از آن دو، حق تکامل و
توسعه شخصیت ، حق ارتباط، حق آزادی و آگاهی،
آموزش و پرورش … را بهطور برابر دارند؛ چون موجودیت انسان که مبنای این
حقوق است، در
زن و مرد طبیعی و همانندسازی شده، یکسان وجود دارد.
بر فرض که مهندسی ژنتیک در حوزه همانندسازی انسان، قادر باشد که تمامی تفاوتها را (چه آنکه از ناحیه ساختار فیزیکی، مغزی و اناتومیک به وجود میآید و چه آنکه از جانب عوامل بیرونی وارد میآید) تبدیل به مشابهت و یکسانی نماید، این امر تا هنگامی که در حد و اندازه نمونههای تک افتاده باشد و به قواره تولید انبوه نرسد، نمیتواند مبنای قانونگذاری و قاعدهمندی باشد. اما همانندسازی انسانی، تا امروز به این حالت نرسیده است و رسیدن به آن کاری بس دشوار و دست نیافتنی مینماید.
پارهای از دستورها و احکام چونان
روش و قاعده نظم اجتماعی و مناسبات انسانی و در حد بزرگ روش تنظیم
امنیت و
عفت عمومی میباشند و به همین جهت، تغییرپذیر و تکامل پذیرند و احکام متغیر
اسلام نیز در همین راستا، معنا و مصداق پیدا میکند.
با چنین نگرش و رویکرد به احکام فقهی ـ دینی، میتوان بر بسیاری از پیشامدها و قضایایی که چونان چالش فراروی
فقه و
تفکر دینی نمود پیدا کرده است، غالب آمد و نتایج شبیهسازی
انسان نه مانع از حرکت فقه تفقهی، بلکه به اسباب و عوامل پویایی و پایندگی آن تبدیل میگردد و قانونگذار را در فرایند قانونگذاری در افق وسیعی قرار میدهد. البته پارهای از نتایج شبیهسازی انسان، در صورت
تحقق مشکلاتی عملی و اجرایی پیش خواهد آورد که حل آن در گرو تعامل و حضور علوم و فنون مدیریت و سیاستگذاری جمعی است و تنها متوجه فقه نمیباشد.
در تفکر دینی و متون فقهی، یکی از روشهای مهم تشخیص نسب و الحاق فرزند به
پدر این است که از حین انعقاد نطفه تا لحظهای که فرزند به دنیا میآید، میباید حداقل شش ماه و حداکثر نه ماه و در مواردی تا یک
سال بگذرد. بنابراین اگر فرزند قبل از شش ماه به دنیا بیاید ـ البته فرزند کامل، نه علقه یا مضغه و یا اینکه پنج ماهه سقط بشود ـ ملحق به آن پدر نیست.
این ملاک، هم از آیه شریفه (حمله و فصاله ثلاثون شهراً) و هم از روایات فراوانی فهمیده میشود؛ از جمله این روایات است:
عن الحلبى عن ابى عبدالله قال: إذا كان للرجل منكم الجارية يطأها فيعتقها فاعتدت و نكحت فإن وضعت لخمسة أشهر فإنّه لمولاها الذى أعتقها و إن وضعت بعد ما تزوّجت الستّة أشهر فإنّه لزوجها الأخير.
امام صادق فرمود: هرگاه مردی از شما کنیز خویش را وطی نماید و بعد آزادش کند و آن
زن عده نگه دارد و بعد از آن
ازدواج نماید، سپس فرزندی پس از پنج ماه به دنیا آورد، آن فرزند به مولای کنیز ملحق است که او را آزاد کرده است، و اگر بعد از ازدواج و پس از شش ماه فرزند را به دنیا آورد، آن فرزند به شوهرش ملحق است.
در
روایت مرفوعهای از امام صادق (ع) آمده است که حضرت علی (ع) فرمود: (
زن در کمتر از شش ماه نمیزاید).
با به میدان آمدن مهندسی ژنتیک، این روش در تشخیص نسب و الحاق فرزند به پدر و مادرش کاربردی نخواهد داشت؛ زیرا این فرایند در نباتات و بعضی از حیوانات عملی شده و بر فعالیت انسان نیز به شدت تمرکز یافته است. در این صورت، طبعاً این روش فقهی ره به جایی نمیبرد.
در باب الحاق فرزند به پدر و مادر و یا یکی از آن دو، در فقه دو رویه لحاظ شده است:
۱. رویه تکوینی ـ طبیعی.
۲. رویه شرعی و قانون گذارانه.
طبق رویه نخست، هنگامی فرزند به ابوین ملحق میباشد که واجد سه ویژگی بوده باشد:
اولاً، فرزند برساخته از سلول جنسی
زن و مرد و یا یکی از آن دو باشد و به تعبیر فقهی از نطفه آنها به دنیا آمده باشد.
ثانیاً، از حین تعامل و مقاربت جنسی آن دو، حداقل زمانی که لازم است تا فرزند متولد گردد، شش
ماه (شمسی یا قمری) است.
ثالثاً، نهایت زمانی که پس از مقاربت جنسی که در اثر آن
نطفه انسان بسته میشود تا هنگامی که به دنیا میآید، نه ماه تا یک
سال است.
از میان این سه ویژگی، ویژگی نخستین، نقش کلیدی و پایه دارد و به هیچ وجهی تغییر نمیپذیرد؛ هرچند شیوههای ساختن و تعامل متفاوت میباشد. به همین جهت، پارهای از فقها فرزندی را که نطفهاش از طریق دخول شوهر به همسرش و یا انزال در اطراف فرج منعقد شده و به دنیا آمده، ملحق به آن دو میدانند و الحاق فرزندی را که از اثر تعامل سلولهای جنسی آن دو ـ منتها با روشهای دیگر ـ متولد میگردد، مشکل میدانند؛ از جمله
آیت الله سیستانی فرموده است: يلحق الولد المرأة بزوجها فى العقد الدائم والمنقطع بشروط: الأول دخوله بها مع العلم بالإنزال أو احتماله أو الإنزال على ظاهر الفرج و أما مع انتفاء الأمرين و دخول مائه فى فرجها ففى إلحاق الولد به إشكال…
اما جمعی دیگر از فقها ملاک را تعامل سلولهای جنسی
زن و شوهر دانستهاند؛ مانند
تلقیح و غیر آن، البته با مراعات احتیاطهای لازم برای پرهیز از گناه.
آیت اللّه صادق روحانی در این زمینه فرموده است:
… و بالجمله یصدق الولد علیه عرفاً و المانع الشرعی منتفٍ إذ لیس إلاّ الزنا والتلقیح لیس منه لا عرفاً و لا شرعاً.
امام خمینی نیز در این باره فرموده است:
… بلکه حتی در موردی هم که تلقیح نطفه مرد در
همسر او به وجهی
حرام صورت گرفته باشد ـ مثلاً عمل تلقیح را مرد اجنبی انجام داده و یا بر وجهی نامشروع نطفه از مرد خارج شده باشد ـ باز فرزند متولد شده، فرزند آن دو است؛ هرچند که مرتکب عمل حرام شده و
گناه کرده است.
بنابراین آنچه ملاک و
قانون در این رویه است، همانا تعامل و تخلیط سلول جنسی
زن و شوهر (نطفه مرد و
زن) است و فرزندی که ساخته شده است از تعامل سلول های جنسی مرد و زنی که با هم همسرند، ملحق به آن دو است؛هرچند كه مرتكب عمل
حرام شده و
گناه كرده است.
بنابراين آنچه ملاك و قانون در اين رويه است، همانا تعامل و تخليط سلول جنسى
زن و شوهر (نطفه مرد و
زن) است و فرزندى كه ساخته شده است از تعامل سلولهاى جنسى مرد و زنى كه با هم همسرند، ملحق به آن دو است؛ اما اين كه با چه روشى اين تعامل به وجود مىآيد، طبعاً حالت ثابتى ندارد و متغير است. همچنين مدتى كه سلولهاى جنسى پس از تعامل و انعقاد، به يك
انسان كامل تبديل مىگردند نيز تغييرپذير مىباشد؛ ممكن است با عوامل طبيعى يا روشهاى علمى و مهندسى ژنتيكى، اين مدت طولانى و يا كوتاه گردد. از اين رو، تعيين حداقل و حداكثر
زمان در الحاق انسان به والدش كه در
فقه آمده است، جنبه طريقيت دارد، نه قانونى؛ یعنی بیانگر سازوکار طبیعی در حالت متعارف و خاص است. این فرایند و سازوکار در اثر برنامه نویسی ژنتیکی تغییر میپذیرد و فرزند را ممکن است پیش از شش ماه و یا پس از یک
سال پدید بیاورد و در معیت ملاک نخستین نوزاد متعلق به
پدر و مادرشان میباشد. پس مهندسی ژنتیک مشکلی برای فقه به وجود نمیآورد.
امام خمینی در این باب سخنی شنیدنی دارد و میفرماید:
اگر طفلی قبل از تمام شدن اقل حمل (شش ماه)، به طرق مصنوعی
رشد نموده، متولد شود، مثلاً به وسیله بعضی از اشعهها سیر طبیعی او را
سرعت ببخشند و یا به عکس طفلی به طرق مصنوعی سیر طبیعیاش کند شود و بیش از اکثر حمل (یک سال) در شکم
مادر بماند، در هر دو حال ملحق به پدرش میباشد، البته به شرطی که بدانیم طفل از نطفه آن پدر است.
در رویه دوم شرعی، ملاک الحاق،
عقد و مِلک یمین است. پس در فقه و تفقه اسلامی ملاک و مبنای الحاق فرزند، ویژگی نخستین رویه اول در کنار رویه دوم با هم میباشد و در فقدان این دو ملاک، فرزند از آن دو نیست و احکام خاص نیز پیدا میکند.
نکتهای که در این باب به تأمل بیشتر نیازمند است، این است که در شبیهسازی انسان، همان طوری که بیان گردید، حداقل در یک سوی این تعامل سلول جنسی یا نطفه حضور ندارد؛ زیرا در این روش هسته و نقشه ژنتیکی سلول یک بافت (عصبی، پوستی، استخوانی) آن گرفته میشود و پس از تخلیه هسته سلول جنسی فرد دیگر (خانمی از نقشه ژنتیکی آن، نقشه ژنیتیکی آن بافت در داخل این سلول جنسی جایگزین میشود و پس از طی مراحل فرزندی متولد میشود. در این صورت الحاق چگونه است؟
در گذشته بیان شد که در سلولهای بافتهای
بدن ، جز سلول تخم یا جنسی، اطلاعات مربوط به همان بافت به صورت فعال، و اطلاعات بافتها و اعضای دیگر بهطور غیر فعال است. در اثر روش شبیهسازی انسان، اطلاعات غیر فعال بتمامه فعال میشوند. البته در نتیجه تعامل و کمک سلول جنسی، طبعاً فرزندی که متولد میگردد، برساخته از همکنشی آن دو
سلول است و ویژگیهای ساختاری و کارکردی آن دو سلول در این مولود سرازیر شده است. بنابراین فرزند ملحق به آن دو است. در این جا گرچه یک سوی تعامل سلول جنسی نیست، چون سلول بالغ یک بافت است، ولیکن
نقشه ژنتیکی همین سلول، هنگامی که در داخل هسته سلول جنسی جایگزین گردید، دقیقاً کارکرد یک سلول جنسی را واجد میشود و اطلاعات تمامی بافتهای بدن در آن فعال میگردد و از این باب امتیازی با سلول جنسی ندارد. گویا خود، تبدیل به سلول جنسی یا همان نطفه شده است. این که یک سلول را جنسی یا بنیادی میخوانند، به همین سبب است که تمامی اطلاعات
انسان کامل در آن بهطور فعال وجود دارد و هر سلول که دارای این شاخصه شد، در واقع خود یک سلول بنیادی یا جنسی خواهد بود و مولود بتمامه از آن ساخته میشود. بنابراین ملاک پایهای که در
فقه اسلامی جهت الحاق فرزند بازگو شده است، همچنان درست و پر کاربرد خواهد بود.
پیامد مهندسی ژنتیک، تقویت مالکیت تکوینی و تشریعی انسان بر
انسان و برکندن ریشه الهی این موجود است. این ایستار نه با آموزههای دینی میسازد و نه با آزادی ذاتی انسان که محور نظام
حقوقی بشر میباشد. در این صورت نقش اجرایی و الزامی قواعد و قوانین فقهی ـ
حقوقی اسلام بی فروغ میگردد؛ چون ریشه الهی و وحیانی انسان از او گرفته میشود؛ در حالی که ریشه عملگر آن قواعد و مواد فقهی ـ
حقوقی در عالم علوی و الوهی است. این ایستار تنش پدید میآورد و چالشی را فراروی فقه قرار میدهد.
با دستکاری های ژنتیکی، احتمال به وجود آمدن مردها و یا
زنهایی میرود که از نظر شهوانی و جنسی کاملاً بی میل و یا پرشهوت اند. در هر دو صورت، روابط جنسی، مسئله
ازدواج ، تشکیل
خانواده که در فقه به جهت تأثیرات اجتماعی، اخلاقی و اعتقادی بدان توجه فراوان شده است، متزلزل و آسیب پذیر میگردد؛ چون هرگاه صورت نخست به وقوع بپیوندد، اصل ازدواج، تشکیل خانواده که یک واحد بسیار ارزنده تربیتی ـ آموزشی و ساختاری
جامعه میباشد، نسل گیری جهت بقای نوع بشر از بن ویران و نوع طبیعی بشر و همین طور
جامعه انسانی منقرض میشود. هرگاه صورت دوم اتفاق بیفتد، باز هم
نسل انسان تهدید میگردد و ما با حیوانهایی انسان صورت، نه سیرت، مواجه خواهیم بود. پس در هر دو صورت، آموزهها و
احکام شرعی بی تأثیر و معطلاند؛ چون چنین احکامی به انسان طبیعی اختصاص دارد و آنچه
اتفاق خواهد افتاد، هیچ کدام چنین نیستند.
با توجه به مطالبی که در مقام پاسخ گویی تا این جا گفته شد، جواب و حل چالشهای هفتم و هشتم نیز روشن شده است. در
اسلام بهبود و سلامت همه جانبه نسل انسان مطلوبیت ذاتی دارد، نه شیوههای خاص. از این روی، هر روش و سازوکاری (نهادی، سازمانی،
حقوقی، روانی، خدماتی، فنی و علمی) که به تأمین این هدف بینجامد، مورد تأیید اسلام قرار میگیرد و چون مهندسی ژنتیک میتواند در خدمت انسان واقع شود، از نظر اسلام، نه تنها ممنوعیت ندارد، بلکه مطلوبیت دارد، البته با استفادههای غیر انسانی آن موافق نیست.
در اثر مهندسی D. N. A و ترکیبات نوی که در ساختار آن پدید میآید و برنامههایی که به آن داده میشود،
صله رحم و ملاکیت آن بی ارزش میگردد که این امر، پیامدها و یا تأثیرات ناخواسته و ناگواری بر پارهای از احکام فقهی و اخلاقی میگذارد؛ چون (ترابط رحمی) در فقه به مثابٌه معیار و دلیل عمل میکند؛ مثلاً در روایات تأکید فراوان بر صله رحم رفته است؛ زیرا آن را موجب طول عمر، کاهش
فقر و… میداند. طبعاً قطع رحم فقرزا و طول عمرزدا است.
پیامبر اسلام فرمود:
من سَرَّهُ ان یُبسَطَ له فی رزقه و ینسأله فی اجله فَلیصل رَحمَه.
هرکه دوست دارد روزی اش فراوان و مرگش به تأخیر افتد، باید صله رحم کند.
حضرت علی (ع) میفرماید:
صلة الرحم یوسّع الآجال و ینمی الأموال.
صله رحم
مرگ را دور و
مال را افزون میکند.
روایاتی بدین مضمون فراوان است.
مهندسی ژنتیک اصل پیوندهای رحم و خونی را بی معنا و نابود میکند و با بی فروغ شدن صله رحم، می باید میزان فقر و ناداری، مرگ و میر، دشمنی و عداوت… افزونتر شود؛ اما با مهندسى ژنتيك و دستاوردهاى بيوتكنولوژى، دغدغه كمبود مواد، انرژى، منابع، كاهش يافته، و سطح رفاه، دارايى و
ثروت و عدم محروميت افزايش پيدا مىكند. همچنين ميزان مرگ و مير كاسته مىشود، ميانگين سن بالا مىرود و سلامت
توسعه مىيابد؛ چون بسیاری از امراض خونی، ژنتیکی، میکروبی، سلولی… قابل تشخیص، کنترل، تداوی و پیشگیری میگردند و این ایستار درست مقابل ایستاری است که در روایات ترسیم شده است.
در
فقه هبه به ذی رحم، لازم و برگشت ناپذیر است؛
چون فرق و امتیازی میان ذی رحم و غیر ذی رحم باقی نمیماند.
براساس حکم فقهی در هر طبقه
ارث بر، نزدیکترین فرد به مورّث، مانع از ارث بردن دورترین فرد از او میگردد؛ مثلاً در طبقه اول، تا زمانی که فرزند میت وجود دارد، فرزندِ فرزندِ مورِّث ارث نمیبرد.
بنیاد این
حکم بر پایه ترابط رحمی و خونی قرار دارد و هر کسی که از این منظر یک پله نزدیکتر است، یعنی ساختار ژنتیکی تمامی سلولهایش و به تعبیری نقشه ژنوم او از زاویههای مختلف بسیار شبیه به موجود دیگر باشد، مستحق آن حکم و امتیاز
حقوقی است. در مثال ما، فرزند میت، به میت بیش از فرزندِ فرزندِ میت شباهت ژنتیکی دارند و نقشه ژنومشان به هم میخورد.
زراره میگوید از
امام صادق (ع) شنیدم که ایشان در مورد آیه شریف (ولکل جعلنا موالی ممّا ترک الوالدان والاقربون)، فرمود:
انما عنی بذلک أولوا الأرحام فی المواریث و لم یعن أولیاء النعمة فأولاهم بالمیت أقربهم إلیه من الرحم التی یجره إلیها؛
مقصود اولوا الارحام در مواریث است و نزدیکان در نعمت، یعنی ولیّ نعمت، قصد نشدهاند. از این رو، نزدیکترین فرد به میت کسی است که از حیث رحم قرابت دارد.
و در
روایت دیگر از علی (ع) نقل شده که ایشان میفرماید:
ان کلّ ذی رحم بمنزلة الرحم الذی یجر به إلا أن یکون وارث أقرب إلی المیت منه فیحجبه.
معنای کشاندن و نزدیکسازی رحم، که در روایت آمده است، صرفاً معنای ظرفی آن نیست که خروج از یک جایگاه کفایت بکند؛ بلکه فراتر از آن، همان شباهت و همخوانی ساختار ژنتیکی تمامی سلولها و اعضای… آنها مهم است.
اینک مهندسی D. N. A ملاک و معیار اولوا الارحام بودن را در هم ریخته است؛ چون شباهت و همخوانی ژنتیکی و خونی طبقات دور و نزدیک مورّث، یا یکسان و برابر میگردد و یا بیشتر از آن میشود. در هر دو صورت، هیچ اولویت برای طبقات اقرب برای
ارث بردن باقی نمیماند و جنبه مانعیتشان از بین میرود و امید فرزند در کنار
پدر برای ارث بردن از پدر بزرگش قوت مییابد؛
(رحم)، قرابت و اولویت دگرگون و نابود میشود. در این صورت، تمامی
احکام فقهی که با توجه به این معیار صادر شده اند، بی خاصیت میشوند؛ مثل
ولایت پدر در تزویج دختر بالغ و باکره، اولویت و امتیازات
حقوقی که در فقه در باب ارث، قتل و
دیه ، به نزدیکان پدری مورّث و یا مقتول داده شده است.
۱. افزایش طول عمر، وسعت در معیشت و سلامت، زیادی
رزق برآیند عوامل ژنتیکی ـ بیولوژیکی، اقتصادی، زیست محیطی، بهداشتی، علمی،
امنیت اجتماعی و جز اینها است و
صله رحم به مثابه یکی از این عوامل میتواند عمل بکند؛ پس عامل یا علت انحصاری نیست.
۲. فلسفه تأکید بر صله رحم، تقویت و
توسعه تعامل سالم میان انسانها و نهادهای انسانی میباشد؛ چون توسعه ارتباطات و تعاملات بر پایه صله رحم، ضریبِ شناخت، اعتماد، اطمینان و همکاریهای اقتصادی و روانی میان انسانها را تقویت میکند.
۳. صله رحم یک شاخص زیست شناختی است. بدین معنا که هم بیانگر و هم برساخته شباهتها و همسانیهای ژنتیکی و نقشههای D. N. A دو یا چندین فرد انسانی است. مهندسی ژنتیک یا شبیهسازی
انسان این نسبت و پیوند زیستی ـ ژنتیکی را از بین نمیبرد. همین معیار و منطق در باب ارث نیز هست؛ چون بنیاد ارث بر شباهت، همسانی و پیوند نقشه ژنتیکی و ساختار D. N. A افراد در طبقات مختلف میباشد (البته این مبنا در مورد پیوندهای نسبی معیار است) و ارث بردن مشروط است به اینکه موانع بازدارنده از ارث ـ که در
فقه آمده ـ وجود نداشته باشد؛ مثل
لعان ،
کفر ، قتل، تولد از
زنا ، رقیت و بندگی؛ زیرا این موانع
حقوقی و قانونی به دلایل و علل اجتماعی، اعتقادی، امنیتی و انسانی از آن اصل و معیار استثنا شدهاند و از آنجا که شبیهسازی انسان این پیوند در ساختار ژنتیکی را از بین نمیبرد و قوانین فقهی نیز ماده و موضوع خود را دارد، چالش یاد شده خطرساز نیست، نه در باب ولایت، نه در
ارث ، نه در انساب.
در فقه پارهای از مسئولیتها و فرصتها، و به زبان فنی شخصیت
حقوقی افراد، براساس خصایص و مشخصاتی حمایت میگردد. به عنوان مثال، نجابت و حلالزادگی، رابطه تنگاتنگی دارد با حق رهبری
جامعه اسلامی ، حق
قضاوت ، امامت
جمعه و جماعت، انتخاب همسر و پذیرش
شهادت . در مقابل، فرد نانجیب و زاده
حرام از این
حقوق و فرصتها بی نصیب است و دیه او با دیه کافر ذمی و نه یک فرد
مسلمان همسان میشود. در این زمینه روایات
فراوانی وارد شده که در منابع فقهی آمده است.
اما در مهندسی ژنتیک، احتمال تولید انسانهای شبیه از تمامی جهات اخلاقی، معرفتی، فیزیکی و… افزایش یافته و از سوی دیگر مشخصه حلالزادگی و یا حرامزادگی در شخصیت وجودی
انسان کاملاً محو و بی مورد شده است. از این رو، زمینهها و اسبابی که امتیازات و فرصتهای
حقوقی و اجتماعی را به وجود میآورند، از بین میروند.
حلالزاده و یا حرامزاده بودن و به عبارت دیگر تولد از زنا یا از حلال، موضوعات یا عناوین اعتباری است که قانونگذار در روند قانون گذاری آن را ملحوظ داشته است. بدین معنا که هرگاه
زن و مردی طبق قواعد فقهی و قانونی مشخصی و پس از پیمان معینی که در فرهنگهای مختلف متفاوت است، به هم پیوستند و فرزندی به دنیا آوردند، این موارد حلالزاده و در بیرون از آن قوانین، حرام زاده شمرده میشود.
این در حالی است که در شبیهسازی، انسان با سازوکار کاملاً طبیعی و تکوینی پدید آمده و از سوی دیگر این سازوکار برابر یا مصداق و موضوع حرام زاده نیست.
تمامی فقهای
امامیه و پارهای از فقهای عامه، بر این باورند که
احکام شرعی تابع مصالح و مفاسدند؛ هرچند در اینکه
مصلحت یا مفسده در نفس حکم و امر و یا نهی است یا در متعلّق امر و نهی و یا در نفس امتثال و
اطاعت ، اختلاف دارند. از سوی دیگر، جاعل این مصالح و مفاسد در امور یاد شده
بشر نیست؛ بلکه خالق اوست که به تمامی جوانب وجودی او اشراف و
علم دارد. به همین جهت، انسان نمیتواند به همه آنها آگاهی بیابد. هرچند به اجمال بخشی از آنها را به مدد
عقل و یا دلیل نقلی که بیان شده، می داند، ولی بسیاری از مصالح و مفاسد خفی بر او پنهان خواهد ماند.
اینک که مهندسی ژنتیک به میدان آمده است، نه تنها شاهد تغییرات ظاهری و فیزیولوژیکی خواهیم بود، بلکه از تغییرات روحی، روانی، اخلاقی و معنوی نیز آگاه میگردیم و مهمتر اینکه با برنامهای که بشر برای خویش مینویسد، هیچ زاویهای از شخصیت او و هیچ مصلحت و مفسدهای از او پنهان نمیماند و حتی فراتر از این، مصلحت و مفسدهاش را خود او ترسیم و جعل میکند.
به این ترتیب، برای صدور حکم، اصل مصالح و مفاسد احکام در
فقه نقش تعیین کنندهاش را از دست میدهد، و این نیز چالشی دیگر فراروی فقه است.
اولاً، مصلحت و خیری که در
دین و فقه اسلامی از آن سخن میرود، تماماً به انسان برمیگردد و اینکه سرچشمه
مصلحت کجاست و این مصلحت در چه چیزی (در نفس حکم، در امر، در متعلق آن، …) وجود دارد، آسیبی بدان نمیزند. و نیز این مصلحت و یا مفسدت برآمده و برساخته افعال، رفتار، افکار و باورهای خود انسان است و این دو
حکم در مورد انسانهای شبیهسازی شده و غیر آن، یکسانسازی و صادق است.
ثانیاً، تمامی مصالح از سنخ خفی و پنهان نیستند و با خردورزیهای مضبوط و منطقی و نیز صفای درونی میتوان بدانها رسید. گذشته از این، مصالح به صورت کلی و عمومی پیدا و یا پیداییپذیر میباشد؛ زیرا مقاصد و اغراض اساسی دین، روشن و آشکار و دست یافتنی است و نمیتواند پنهان بماند و مصالح مترتب بر احکام و دستورهای اسلامی در راستای همین مقاصد معنا و هویت مییابد و به عبارت دیگر بخشی از این مقاصد را میسازد؛ پس باید پیدا باشند، نه پنهان. آموزهها و احکام دینی نیز همچنان دارای مصالح و مقاصدند، هم در موارد
شبیهسازی شده و هم در غیر آنها.
بنابراین آنچه به سبب مهندسی ژنتیک آشکار و ترسیم میشود و در راستای مقاصد دین و یاریگر و موافق با آن است، در شمار مصالح میآید، وگرنه بیرون از مصالحی است که احکام معطوف بدان هاست.
یکی از کارکردهای
دانش ژنتیک درباره
انسان ، ترازسازی و همانندسازی این موجود است؛ یعنی تولید موجوداتی که هویتهای فردی یکسانی از حیث ساختار ژنی، خونی، سلولی، احساسی، عقلانی،
چهره ،
رنگ ، قد و جسامت و حتی از نظر خُلقی دارند و این امر مشکلاتی در امور اقتصادی، اجتماعی،
ازدواج ، جرم،
قضاوت ، نمایندگی،
وصایت ،
کفالت ،
وکالت و… پدید خواهد آورد. بدین معنا تشخّص و تعیّن طرف قضیه که انسان است، بنیاد و شرط
تحقق امور یاد شده است. به عنوان مثال، در ازدواج باید هویت شوهر و یا
زن از تمامی جهات مشخص و معین باشد تا به این طریق تمایز میان او و دیگران روشن باشد؛ تمایزاتی مثل: سن، شکل، رنگ، قد، تحصیلات،
نسب و گروه خونی.
اینک با مهندسی D. N. A احتمال به وجود آمدن انسانهایی که از حیث ساختار خونی، ژنی، سلولی و عضوی سرانجام خصوصیات جسمی و ظاهری کاملاً یکسان باشند، قوت گرفته است. حال اگر این پروژه به توفیق رسید، در این صورت تشخّص و تعیّن که تمایزآور است، به درستی انجام نمیگیرد؛ در نتیجه،
زن یا مرد در مقابل دهها و صدها… فردی قرار خواهد گرفت که مشخصات کاملاً همانندی دارند و این امر تمییز شوهر و یا
زن را از غیرشان بسیار دشوار میسازد. همین طور در تمیز و تمایز خریدار و فروشنده، وکیل، کفیل، وصی، دادرسان، شاکی، موکِل، موصی له… مشکلساز میگردد.
این حالت،
فقه را در محور موضوع شناسی به چالش فرا میخواند و طبعاً از حیث دستوری و اجرایی نیز موانعی را رویاروی آن قرار میدهد.
اولاً، در اثر پیشرفت و پیدایش مهندسی ژنتیک، توانایی
بشر در تشخیص دقیق هویت و شخصیت افراد، به مراتب تکامل و افزایش یافته است و این پیام و روش بسیار مبارکی است که داوریها و رویههای
حقوقی و فقهی را به سمت
عدالت هدایت نماید و میزان اشتباه و خطا را بکاهد.
ثانیاً، چنان که گفته شد، نتایج و محصولات همانندسازی، یکسانسازی همه جانبه تمام موجودات انسانی نیست. نهایت اینکه از سوی دیگر، کارکرد ژنتیکی آنها در تمامی سطوح و مراحل یکسان نیست و نمیتواند باشد؛ زیرا عوامل جغرافیایی، فرهنگی، آموزشی…، در ظهور و عملکردشان اثرگذار است. به همین جهت، هیچ منطق و مبنایی وجود ندارد که میزان دادهها، سازوکارها و شعاع خردورزیها، احساسات و عواطف در همگان یکسان و همانند گردد.
مطالبی که تا این بخش جستار پیش رو بیان گردید، رهیافتی به این قضیه است که هرگاه
دانش ژنتیک و مهندسی D. N. A در مورد
انسان به توفیق نهایی دست پیدا بکند و مدعیات و نظریات این دانش و روش در فرایند آزمون پاسخهای مثبت دریافت بکند،
فقه در محورهای یاد شده با چالشهای جدی روبه روی خواهد شد.
سوای چالشهای نامبرده، فقه موظف خواهد بود که برای پارهای از پرسشها و مسائل برآمده از مهندسی ژنتیک پاسخ بیابد؛ مثل:
خرید و فروش اطلاعات ژنتیکی افراد، چه حکمی دارد؟
انتقال ژنها از موجودی به موجود دیگر چه دستوری دارد؟
آیا انسانها حق برنامهریزی ژنتیک را دارند؟
آیا دانشمندانی که نقشه ژنتیکی انسان را کشف مینمایند و به اطلاعات نوی دست مییازند و در ساختار ژنوم انسان تغییرات و ساختار جدیدی پدید میآورند، حق استفاده و تملک انحصاری از این کدها، اطلاعات، برنامهها و ساختارهای نو را دارند؟ و دهها پرسش دیگر.
امیدوارم این گزیده نوشتار، راهگشای مباحث نو در حوزه
دین پژوهی و فقه قرار گیرد.
(۱) کی سرمان، اندیشمندان راستین زمان ما: (ما زندانی ژن های خود هستیم) ادوارد ویلسن، ترجمه ویدا ناصحی، نشر آروین.
(۲) براین مگی، مردان اندیشه، ترجمه عزت الله فولادوند.
(۳) کی سرمان، اند یشمندان راستین زمان ما، ترجمه ویدا ناصحی، نشر آروین.
(۴) کی سرمان، اندیشمندان راستین زمان ما: (انسان ثمره تصادف) موتوکی مورا، ترجمه ویدا ناصحی.
(۵) روزنامه اینترنتی (تست تساتیونگ) آلمان: گفت وگو با فوکو یاما، ترجمه جواد طالعی.
(۶) تی ای براون، مقدمهای بر همسان سازی ژنها، دکتر پریچهره احمدیان، انتشارات دانشگاه تهران.
(۷) گیتی امتیازی و محسن کریمی، مبانی زیست مولکولی و مهندسی ژنتیک.
(۸) کالین مورن، شناخت مهندسی ژنتیک.
(۹) سید ابوالقاسم خویی، مصباح الفقاهه، نشر وجدانی، چاپ سوم، ۱۳۷۱ش.
(۱۰) کلینی، اصول کافی.
(۱۱) شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه.
(۱۲) شیخ طوسی، الخلاف.
(۱۳) عبدالله بن قدام، المغنی.
(۱۴) سید علی سیستانی، منهاج الصالحین، مکتبة آیت اللّه سیستانی.
(۱۵) سید صادق روحانی، المسائل المستحدثه.
(۱۶) امام خمینی، تحریر الوسیله، ترجمه سید محمدباقر موسوی، دارالعلم، قم.
(۱۷) شیخ صدوق، الخصال.
(۱۸) عبد الواحد بن محمد تمیمی آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، قم، چاپ، دوم، ۱۴۱۰ ق.
(۱۹) سید رضوی، نهج البلاغه.
(۲۰) کلینی، کافی.
(۲۱) مستدرک نهج البلاغه.
مجله فقه دفتر تبلیغات اسلامی قم، برگرفته از مقاله «چالش فقهی شبیهسازی انسانی».