• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

پاکی ذاتی انسان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



از مباحث اختلافی بین ما شیعیان و برادران اهل سنت ، مسأله پاک بودن ذاتی انسان است.

فهرست مندرجات

۱ - نجاست مشرکان
۲ - طهارت اهل کتاب
۳ - جواب به شبهه‌ها
۴ - چند تقاضا
۵ - بحث فقهی
۶ - محورهای بحث
۷ - قانون و اصل طهارت
۸ - قاعده طهارت در آیات قرآن
۹ - آیات معرفی کننده چیزهای پاک
۱۰ - مفهوم مقایسه‌ای آیات
۱۱ - استنباط قاعده طهارت از آیات
۱۲ - شبهه
       ۱۲.۱ - پاسخ
۱۳ - نکته
۱۴ - بحث‌ درباره آیه مذکور
۱۵ - موارد تأثیر گذار
       ۱۵.۱ - اشکال
              ۱۵.۱.۱ - جواب
۱۶ - کلام فقیهان و لسان روایات
۱۷ - تفاوت قاعده طهارت با اصالة الطهاره
       ۱۷.۱ - روایات مورد استفاده
              ۱۷.۱.۱ - اشکال بر روایات مذکور
۱۸ - حساسیت اصحاب ائمه
۱۹ - توجیحات روایت مذکور
       ۱۹.۱ - نکات مورد استفاده از کلام شیخ طوسی
۲۰ - قاعده طهارت با استفاده از اجماع و بنای عقلا
       ۲۰.۱ - اجماع
              ۲۰.۱.۱ - خلاصه
۲۱ - دلیل‌های اقامه شده بر نجس بودن کافران
۲۲ - یادآوری محل اتفاق واختلاف
       ۲۲.۱ - سخن شیخ صدوق
       ۲۲.۲ - گفتار سید مرتضی
       ۲۲.۳ - سخن‌های شیخ طوسی
       ۲۲.۴ - گفتار علامه حلّی
       ۲۲.۵ - سخن سید ابی المکارم
       ۲۲.۶ - سخن شیخ مفید
       ۲۲.۷ - شرح عبارت شیخ مفید توسط شیخ طوسی
              ۲۲.۷.۱ - بررسی
       ۲۲.۸ - گفتار شیخ مفید
              ۲۲.۸.۱ - شیخ طوسی در شرح عبارت مذکور
                     ۲۲.۸.۱.۱ - بررسی
       ۲۲.۹ - نظر سید مرتضی
       ۲۲.۱۰ - گفتار محقق
       ۲۲.۱۱ - سخن صاحب جواهر پس از قول محقق
              ۲۲.۱۱.۱ - بررسی
                     ۲۲.۱۱.۱.۱ - آیه مورد استدلال
۲۳ - دیدگاه‌های مفسران درباره آیه مذکور
       ۲۳.۱ - شیخ طوسی
       ۲۳.۲ - مرحوم طبرسی در مجمع البیان
       ۲۳.۳ - طبری
       ۲۳.۴ - جصّاص
              ۲۳.۴.۱ - توضیح
       ۲۳.۵ - زمخشری
       ۲۳.۶ - مرحوم علامه طباطبایی
       ۲۳.۷ - هدف از نقل آرا
۲۴ - اشکالات در دلالت آیه
       ۲۴.۱ - داستان درباره ثبات پلیدی مشرکان
              ۲۴.۱.۱ - نکات درباره داستان‌های مذکور
       ۲۴.۲ - ادامه اشکالات در دلالت آیه
۲۵ - خلاصه مباحث مذکور
۲۶ - معنای آیه (انما المشرکون نجس) و موارد استعمال آن
       ۲۶.۱ - موارد استعمال (انما المشرکون نجس) در بحارالانوار
۲۷ - موارد استعمال لفظ نجس در احادیث
۲۸ - موارد استعمال لفظ نجس در روایات
       ۲۸.۱ - دو احتمال درباره عبارت مذکور
       ۲۸.۲ - ادامه موارد استعمال لفظ نجس در روایات
       ۲۸.۳ - احتمالات موجود در طهارت راجع به اهل بیت
       ۲۸.۴ - ادامه موارد استعمال لفظ نجس در روایات
۲۹ - حمل روایات دارای قرینه
۳۰ - بررسی موارد دیگر مانند: (نجساً) و (النجس) و (النجسة)
۳۱ - معنای نجس در کتاب‌های لغت
۳۲ - چند راه برای فهم معنای نجس
۳۳ - جمع بندی
۳۴ - آیات دیگر جهت استدلال برای نجاست مشرکان یا کافران
       ۳۴.۱ - بررسی
۳۵ - موارد کاربرد رجس در قرآن
۳۶ - موارد کاربرد رجس در کتب لغت
       ۳۶.۱ - طریحی در مجمع البحرین
              ۳۶.۱.۱ - شرح و بررسی
       ۳۶.۲ - راغب در مفردات
       ۳۶.۳ - قاموس قرآن
۳۷ - فهرست منابع
۳۸ - پانویس
۳۹ - منبع


بیشتر فقهای اهل سنّت به طهارت آدمی باور دارند و شمار کمی از آنان تنها انسان‌های مشرک را نجس می‌دانند. ولی فقهای ما همگی، مشرکان را نجس می‌دانند و بیش‌تر آنان افزون بر مشرکان، اهل کتاب را هم نجس می‌دانند. از بین مسلمانان نیز، بعضی گروه‌ها، مانند: ناصبیان، غالیان، مجسِّمه و… را ملحق به کفّار می‌دانند و نجس.


به هر حال، چون مسأله پاک بودن اهل کتاب اختلافی بود و شنیده بودم که بعضی از فقیهان بزرگ، به طهارت ذاتی آنان فتوا داده‌اند، در این مورد به کند و کاو پرداختم، دلیل‌های دو طرف را بررسی کردم به نظر رسید که دلیل‌های قائلین به طهارت، تام است و این مسأله در بسیاری از باب‌های فقه، مفروغ عنه است. مطالب را در جزوه‌ای نوشتم، خدمت بعضی از اساتید و افاضل تقدیم کردم تا اگر اشکالی به نظرشان می‌رسد بیان کنند، ولی اشکالی که بتواند اصل طهارت آنان را زیر سؤال ببرد مطرح نشد. برای دومین بار، برای جمعی از طلاب و افاضل، بحث در چندین جلسه بازگو شد. و در همین بین، کتاب: نتایج الافکار فی نجاسة الکفار، که تقریرات درس آیت اللّه گلپایگانی بود، به دستم رسید و آن هم همراه با نوشته‌ها بررسی و در مباحثه مطرح شد. لکن در تمامی این مراحل، یک مسأله برایم یقینی بود و آن این‌که مشرکان نجسند و نجس بودن آنان از ضروریات است و احتیاجی به تدبر و تحقیق ندارد و اگر می‌شنیدم شخصی در نجاست آنان مناقشه می‌کند، می‌گفتم این اجتهاد در مقابل نصّ و از وسوسه‌های شیطان است زیرا قرآن کریم با صراحت تمام می‌گوید: انما المشرکون نجس. و هنگامی که می‌دیدم بعضی از بزرگان مانند حضرات آیات عظام: خویی و حکیم در تنقیح و مستمسک، در استدلال به آیه مناقشه کرده بودند، می‌گفتم این مناقشه‌ها چیز مهمّی نیست و از سنخ مناقشه‌هایی است که علما معمولاً به ادلّه وارد می‌سازند و فکر می‌کردم که نجاست مشرکان آن قدر روشن است که حتی فکر درباره دلیل‌های آن هدر دادن عمر است و موجب بازخواست در روز حساب.


برای جواب دادن به شبهه‌هایی که بر دلالت آیه وارد می‌شد، فکر کردم مواردی را که ائمه علیهم‌السلام در آن موارد به این آیه تمسک کرده‌اند پیدا کنم و به این وسیله ثابت کنم که چون ائمه علیهم‌السلام به این آیه استدلال کرده‌اند، پس دلالت آیه تام و تمام است. برای این منظور، از کامپیوتر کمک گرفته شد و روشن شد که در وسائل الشیعه ، در هیچ روایتی و در هیچ‌یک از شرح‌های صاحب وسائل به این آیه تمسک نشده است. مسأله خیلی عجیب می‌نمود. چطور در جوّی که اهل سنت قائل به طهارت مشرکانند و شیعه قائل به نجاست آنان است ائمه شیعه علیهم‌السلام به این آیه تمسک نکرده‌اند؟ مگر آیه صریح در نجاست آنان نیست؟ باز برای اطمینان بیش‌تر یک دور مباحث مربوط به طهارت و نجاست را مطالعه کردم و از تمسک به آیه خبری نبود. در کتاب کافی و فقیه هم، تمسک به آیه پیدا نشد، ولی سرانجام در تهذیب الاحکام شیخ طوسی ، آیه قرآن پیدا شد، ولی نه در روایات ائمه اطهار و نه در پرسش‌های اصحاب ائمه، بلکه در استدلال‌های شیخ طوسی، در توضیح عبارت استادش مرحوم شیخ مفید ! تازه در دو موردی که مرحوم شیخ، به این آیه تمسک کرده است می‌گوید: ظاهر آیه دلالت بر نجاست مشرکان می‌کند و سخنی از صراحت آیه در میان نیست. کم کم یقین پیشین، به شک مبدّل شد و فکر کردم که باید در این مسأله بیش‌تر دقت شود و مقدار دلالت آیه و سپس مقدار دلالت روایات و اجماع روشن شود. به بحث و بررسی پرداختم و سپس حاصل بررسی‌ها را نوشتم، تا دیگران بتوانند بخوانند و درباره آن بیندیشند. پس اکنون تصمیم بر حکم به نجاست یا طهارت آنان نیست، بلکه هدف روشن شدن مقدار دلالت دلیل است تا اگر این دلیل‌ها ناقص بود، نقص‌شان روشن شود و اگر دلیل کامل و بی نقصی یافت شد، ذکر شود.


در این جا، چند تقاضا از خوانندگان محترم دارم:
۱. پیش از خواندن تمام بحث، به محکوم و یا مناقشه کردن نپردازند. به این بحث، به عنوان یک بحث تحقیقی نظر بیفکنند و پس از خواندن و تفکر درباره درستی و نادرستی دلیل‌ها، به اظهار نظر بپردازند.
۲. ذهنیات بدون دلیل و حجت را کنار بگذارند، چون ذهنیات و یا باورهای بدون دلیل و تمسک به کلمات عوامانه و جاهلانه، سدّ راه ادراک حقایق هستند و انسان را مجبور می‌کنند که بدون علم فتوا دهد و تقلید کورکورانه از عوام را اجتهاد مطلق بداند. مانند یکی از آقایان، وقتی با او درباره طهارت اهل کتاب، به گفت وگو پرداختم، گفت: آنان بدون شک، نجس هستند. (گفتم چرا؟ پاسخ داد:) حتی عشایر و روستاییان هم می‌دانند که آنان نجس هستند. با این‌که اگر ظرفی را جلوی سگ بگذارند و سگ آن را زبان بزند، می‌گویند: سگ ظرف را تمیز کرد و تطهیر نمی‌خواهد! ولی همین عشایر که این ظرف را پاک می‌دانند، اگر یک یهودی از ظرف آنان چیزی بخورد، فوراً ظرف را تطهیر می‌کنند، پس معلوم است اهل کتاب نجس هستند و این عمل عشایر، سیره‌ای است مستمر از زمان ائمه علیهم‌السلام که به آنان رسیده است. تمام عشایر می‌گویند اهل کتاب همه نجس هستند، آن گاه تو می‌گویی پاک هستند. می‌بینید که این آقا چطور از تفکر و تفحص درباره دلیل‌ها می‌گریزد و تقلید عشایر را سیره مستمر غیرقابل تردید می‌داند! لازم است دانسته شود که بسیاری از احکام، در باب طهارت و نجاست یا بر احتیاط بنا شده‌اند یا از خطا در فهم آیات و روایات ناشی می‌شوند و ما حق نداریم از علمای پیشین تقلید کنیم، تا چه رسد به عشایر و عوام.
۳. مباحث گوناگون را که در باب مشرکان وجود دارد، در هم نیامیزند. از جمله وجوب جنگ و جهاد با آنان تا نابودی فتنه و استقرار حق:وقاتلوهم حتی لاتکون فتنة. با آنان بجنگید تا فتنه رخت بربندد. یا نپذیرفتن حاکمیت کفار بر مسلمانان: ولن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا. و خداوند هرگز راه قانونی برای استیلای کفار بر مؤمنان، قرار نداده است. یا: مبارزه با فرهنگ شرک و بت پرستی و جایگزینی فرهنگ توحید و یگانه پرستی و‌ به‌طور کلی مبارزه با آداب جاهلی در تمامی ابعاد زندگی و جایگزینی آداب صحیح اسلامی که نمونه‌هایی از آن را در سوره حجرات می‌توان دید.


از جمله مباحثی که اکنون ما بر آنیم درباره آن‌ها به کندوکاو بپردازیم، این است که آیا آنان از لحاظ فقهی نجسند و اگر مثلاً دست، تر به بدن آنان بخورد، دست نجس می‌شود، یا این‌که نه آنان نجاست ذاتی ندارند و اگر نجاستی وجود دارد، عرضی است و ناشی از برخورد با چیزهای نجس، مانند: خون ، بول و… است. بنابراین، تنها بخش اخیر از مباحث، اکنون مورد نظرماست و نتیجه‌اش چه طهارت مشرکان باشد و چه نجاست آنان، مجوّزی برای رابطه با آنان یا پذیرفتن سلطه فرهنگی و اقتصادی آنان یا ترک مبارزه با آنان نیست و مباحث کاملا جدای از یکدیگرند. حتی ممکن است آیه‌ای مانند: انما المشرکون نجس فلایقربوا المسجد الحرام…. مشرکان تنها نجسند و از این سال به بعد، نباید به مسجدالحرام نزدیک شوند. بر نجاست فقهی آنان دلالت نکند، ولی بر بعضی از مباحث مطرح شده دیگر مانند ترک مراوده با آنان، دوری از فرهنگ و اعتقادات آنان، دلالت روشن‌تری داشته باشد. به هر حال، اکنون بحث درباره نجاست فقهی مشرکان است، اگر دلیلی بر نجاست آنان پیدا نشد به طریق اولی، برای نجاست سایر کفار دلیلی پیدا نمی‌شود و برابر اصل، پاکند و اگر دلیلی یا دلیل‌هایی بر نجاست مشرکان پیدا شد، باید بحث شود که آیا سایر کفار نیز نجسند یا آنان حکم دیگری دارند و همچنین باید بحث شود که اگر کسی نجس العین بود، آیا بچه‌های نابالغ وی نیز، همین حکم را دارند؟ اگر این بچه، نزد مسلمانی بزرگ شود، چه حکمی دارد؟ سرانجام باید بحث شود که آیا فرقه‌هایی از مسلمانان که محکوم به کفرند، در تمام احکام، حتی در نجاست و طهارت، مانند کفارند؟ یا دلیل تنزیل، تنها بعضی موارد را در برمی‌گیرد؟.


پس بحث ما در محورهای زیر خواهد بود:
۱. طهارت و نجاست ذاتی مشرکان.
۲. طهارت و نجاست اهل کتاب .
۳. طهارت و نجاست مسلمانانِ در حکم کافر ، مانند خوارج ، غُلات و مُجَسِّمِه.
۴. حکم فرزندان نابالغ انسان‌های نجس العین.


پیش از شروع در هر بحث، به طور معمول، اصل یا اصولی تأسیس می‌کنند که در هنگام شک ، به آن رجوع کنند. در بحث ما، که درباره طهارت و نجاست انسان است، اصل و قانونی که تأسیس می‌کنند، اصل طهارت است؛ یعنی هم قانون اوّلی در چیزها طهارت است و هم اصلی که در هنگام شک به آن رجوع می‌شود اصل طهارت است. به بیان دیگر: قانون اولی در چیزها، طاهر و پاک بودن است و اگر چیزی نجس و پلید باشد یا کسی ادعا کند: فلان چیز نجس یا پلید است، باید برای اثبات ادعای خود، دلیل بیاورد و نبودن دلیل بر نجاست، خود دلیل بر طهارت است. قاعده طهارت آن قدر روشن است که همیشه مورد تمسک علما بوده است و اصل در چیزها را طهارت می‌دانسته‌اند.


در این جا به گونه اجمال، دلیل‌هایی که از قرآن و سنت برای اثبات این اصل و قاعده می‌تواند مورد تمسک قرار گیرد یادآور می‌شویم: پیش از یادآوری پاره‌ای از آیات، در رابطه با قاعده طهارت، توجه به چند نکته، بایسته است:
۱. در کلام هر متکلمی، بویژه شارع مقدس، کلمات بر معانی عرفی آن حمل می‌شود، چون اگر شارع، یا هر متکلم دیگری اصطلاح خاص یا بیانی و لغاتی مخالف آنچه مردم، به کار می‌برند، داشته باشد، باید بیان کند وگرنه مقصود او از کلامش روشن نخواهد شد.
۲. در عرف زمان نزول (طاهر) به معنای پاک و پاکیزه، هم در امور ظاهری و هم در امور باطنی به کار می‌رفته است و همین گونه (نجس) به معنای پلیدی و کثیفی، هم در امور ظاهری و هم در امور باطنی، به کار می‌رفته است که بحث آن در آینده به شرح خواهد آمد.
۳. خداوند در آیات گوناگونی از قرآن ، تنها بعضی از چیزها و موجودات معین را نجس و رجس دانسته و با این توصیف خواسته است که تنفر از آن‌ها را بیان بفرماید. پس معلوم می‌شود که سیاق آیات قرآن نیز، ذهنیت مردم را تأیید و تثبیت کرده است که همه چیز طاهر است و پلید بودن دلیل می‌خواهد:
۱. انما الخمر والمیسر والانصاب والازلام رجس. تنها شراب و قمار و بت پرستی و تیرهای گروبندی پلیدند.
۲. فاجتنبوا الرجس من الاوثان. از پلیدی‌ها که همان بت‌ها هستند، اجتناب کنید.
۳. و اما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الی رجسهم. کسانی را که در قلب‌شان مرض است بر پلیدی آنان پلیدی افزود.
۴. سیحلفون باللّه لکم… فاعرضوا عنهم, انهم رجس. منافقان برای شما سوگند یاد می‌کنند… از آنان روی گردانید چون پلیدند.
۵. انما المشرکون نجس. مشرکان تنها نجس و پلیدند.
خداوند، این گونه امور را در آیات قرآن ، با وصف رجس و نجس معرفی فرمود.


امّا نمونه آیاتی که در آن‌ها چیزهای پاک را معرفی می‌فرماید:
۱. یا مریم ان اللّه اصطفاک وطهرک واصطفاک علی نساء العالمین.
ای مریم! خدا تو را برگزید و پاک گردانید و تو را بر زنان جهانیان برگزید.
۲. خذ من اموالهم صدقة تطهرهم وتزکیهم بها.
از اموال‌شان صدقه‌ ای که آنان را پاکیزه کند و رشد دهد، بگیر.
۳. وینزل علیکم من السماء ماءً لیطهرکم به.
و بر شما از آسمان آب می‌فرستد، تا شما را با آن آب پاک کند.
۴. وان کنتم جنباً فاطهروا.
اگر جنب بودید، تحصیل طهارت کنید.
۵. و انزلنا من السماء ماء طهورا.
از آسمان آب پاک و پاک کننده فرستادیم.
معلوم است که در این آیات و مانند این‌ها، خداوند درصدد بیان چیزهای پاک نیست، بلکه در مورد حضرت مریم یا اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، مقصود معرفی انسانی است که از لحاظ معنوی پاک و از رذایل به دور باشد و آیات دیگر، طهارت از پلیدی‌های جسمی و یا چیزهایی که چنین طهارتی را ایجاد می‌کنند، نام می‌برد؛ امّا کدام چیز پاک است، بیان نمی‌کند. نتیجه: در تمام آیات فرض شده است که هر چیزی به خودی خود پاک و پاکیزه است، از این روی باید پلیدی‌ها را یاد کرد، آن هم نه تمام پلیدی‌ها را، بلکه آنچه را که اگر بیان نشوند، ممکن است عرف پلید نداند.


پس با توجه به آیاتی که یاد شد و مقایسه‌ای که بین آیات صورت گرفت، روشن شد همین که قرآن چیزهای پلید را یاد کرده و از دیگر چیزها یادی نکرده است، پاکی دیگر چیزها را می‌رساند، مشروط به این‌که خود عرف، چیزی را پلید نداند؛ زیرا اگر خود عرف چیزی را پلید می‌دانست و از آن اجتناب می‌کرد، دیگر نیازی به ذکر مجدد ندارد. دسته دیگر از آیات که از آن‌ها قاعده طهارت به دست می‌آید، آیاتی است که خوردن چیزهایی را بر انسان حلال کرده است؛ زیرا به جهت ملازمه‌ای که بین حلال بودن و طهارت وجود دارد، حلال بودن در خوراکی‌ها مستلزم طهارت آن‌هاست؛ چون چیز پلید و نجس را نه انسان می‌خورد و نه شرع اجازه خوردن می‌دهد. پس آیاتی مانند:
یا ایّها الذین آمنوا کلوا مما فی الارض حلالاً طیباً.
ای اهل ایمان ، از چیزهای موجود در زمین به گونه حلال و طیب بخورید.
ویحلّ لهم الطیبات ویحرّم علیهم الخبائث.
و پیامبر اکرم ، طیبات را بر آنان حلال می‌کند و خبیث‌ها را بر آنان حرام می‌کند.
و‌ به‌طور کلی جمیع آیاتی که در مقدمه بحث ذبایح اهل کتاب آورده شد و دلالت بر حلال بودن چیزهای خوردنی می‌کردند، به طور ملازمه دلالت بر طهارت آن‌ها نیز دارند.


خلاصه: از آیات قرآن، به دو بیان می‌توان قاعده طهارت را استنباط کرد:
۱. آیات قرآن، تنها پلیدها را معرفی کرده و بحثی از پاکیزه‌ها به میان نیاورده است، پس معلوم می‌شود که پلیدها از این روی نیاز به بیان دارند؛ زیرا اگر بیان نشوند، ممکن است عرف آن‌ها را پاکیزه و طیّب بداند.
۲. راه ملازمه، یعنی از ملازمه‌ای که بین حلال بودن و طهارت وجود دارد، هر جا چیزی را بر ما حلال دانست، فوراً طهارت آن را نیز استفاده کنیم.


راه ملازمه، تنها طهارت در چیزهای خوردنی را اثبات می‌کند، در حالی که قاعده طهارت، قاعده‌ای است عام که در تمام چیزهای خوردنی و غیرخوردنی جاری است.

۱۲.۱ - پاسخ

این اشکال، ضربه‌ای به اصل بحث نمی‌زند، چون راه نخست، راه خوب و بی اشکالی است و این راه هم به عنوان مؤید راه نخست، می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد. افزون بر این‌که در مورد خوردنیها، اشکال را کاملا رفع می‌کند.


با این‌که اصل قاعده طهارت در جای خود ثابت شده است و درخورِ خدشه نیست، ذکر آن در این جا برای این است که اگر ما در مورد انسان یا بعضی از انسان‌ها، دلیلی بر طهارت و یا نجاست نداشتیم، به این قاعده تمسک کنیم و طهارت آن انسان یا انسان‌ها را ثابت کنیم؛ امّا خوشبختانه در مورد انسان آیه‌ای وجود دارد که اطلاق آن، طهارت انسان را‌ به‌طور مطلق می‌رساند؛ یعنی می‌رساند که مطلق بنی آدم پاک و طاهرند. حال هر جا که دلیلی بر نجاست وجود داشت، از این اطلاق رفع ید می‌شود، ولی در موارد مشکوک این اطلاق کارساز و مفید خواهد بود: ولقد کرّمنا بنی آدم وحملناهم فی البرّ والبحر ورزقناهم من الطیّبات وفضّلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا. به یقین ما فرزندان آدمی را گرامی داشتیم و در خشکی و دریا برای آنان وسیله سواری قرار دادیم و از خوراک‌های خوب روزی دادیم و به صورتی شایسته بر جمع بسیاری از آفریده‌های خود، برتری و فزونی بخشیدیم.


درباره این آیه، بحث‌های فراوانی وجود دارد، از جمله:
چگونه خداوند انسان را کرامت بخشیده است؟ آیا همان وسیله سیر و سیاحت در خشکی و دریا که برای انسان قرار داده شده، کرامت اوست؟ آیا مستقیم القامه بودن کرامت اوست؟
آیا عقل و فکر و شعور و نطق داشتن کرامت اوست؟
آیا مجموعه این‌ها کرامت‌های انسان است؟
همچنین مباحث دیگری در این آیه مطرح است، از جمله:
مراد از (فضلناهم على كثير ممن خلقنا) چیست؟
از کلمه (مَن) در (مِمَن خلقنا) که‌ به‌طور معمول برای موجودات دارای شعور و عقل به کار می‌رود، معلوم می‌شود بنی آدم بر زیادی از موجودات دارای عقل و شعور برتری دارد. حال آیا آن موجودات دارای شعور و عقل ملائکه یا جنّیان یا هر دو گروهند؟ آیا مراد از (کثیر) همه است یا نه؟ به هر حال آنچه مهم می‌نماد، این است که محور بحث‌های مفسران، درباره برتری انسان بر ملائکه و یا برتری ملائکه بر انسان است و همه بر این مسأله اتفاق دارند که نوع انسان بر تمام حیوانات تقدم و برتری دارد. مطلب دیگر که باید اضافه شود تا مقدمات استدلال کامل شود این است که: بنی آدم در (لقد کرّمنا بنی آدم) مطلق است و جنس بنی آدم را در نظر دارد و کرامت‌هایی که به او شده از جمله عقل، شعور، استوای قامت و استفاده از وسائل سیاحت، که منحصر به مؤمنان و خداپرستان نیست و در اساس، سیاق این آیات همه انسان‌ها بویژه کافران و ناسپاسان را در نظر دارد. در آیات پیش سخن از انسان‌هایی است که در دریاها به تجارت و داد و ستد اشتغال دارند و هنگام گرفتاری و دچار طوفان شدن، خدای یگانه را می‌خوانند، ولی پس از نجات یافتن گردنکشی و کفران می‌کنند. و آیات بعد، مربوط به قیامت است که هر امتی به همراه امام و راهبر خویش محشور می‌شود و آنان دو دسته می‌شوند:
۱. آنان که کتابشان به دست راست‌شان است.
۲. آنان که در این دنیا از دیدن حق کور بودند و آن‌جا کور محشور می‌شوند.
به هر حال، آیات قبل و بعد و خود لفظ (بنی آدم) همه و همه می‌رساند که مقصود از بنی آدم، فرد خاصی نیست و این نوع انسان است که بر انواع دیگر و دست کم بر حیوانات برتری دارد. آیا می‌توان گفت: انسان، چه مؤمن و چه کافر ، با تمام کرامت‌ها و فضیلت‌ها و برتری‌هایی که دارد بر حیوانات، از لحاظ طهارت و نجاست، از آن‌ها پست‌تر باشد و همه حیوانات (غیر از سگ و خوک) پاک باشند، ولی انسان، بر خلاف تمامی کرامت‌ها و برتری‌ها نجس باشد؟


به هر حال، طهارت ذاتی انسان تا این مرحله شاید ثابت باشد و نیاز به بحث بیشتری نداشته باشد، امّا ممکن است کسی ادعا کند که عقاید و اعمال و گفتار انسان امکان دارد در او اثر بگذارد و باعث نجاست جسم او شود. مثلاً کسی که شرک و کفر و‌ به‌ طور کلی، غیر اسلام را دین و روش خود قرار دهد، این عقاید باعث نجاست جسم او می‌شود. یا کسی عملی انجام دهد، مانند قتل نبی یا ولی، این عمل باعث نجاست بدن و جسم او می‌شود. یا گفتاری نظیر کلمات غلوّآمیز و یا دشنام به نبی و ولی موجب ارتداد و نجاست شخص می‌شود. روشن است کسی که چنین ادعایی را می‌کند، در اصل بحث با ما موافق است که اصل در انسان طهارت است، ولی به هر حال ادعا می‌کند که به واسطه دلیل خاص از مقتضای اصل و قانون اولیه رفع ید می‌شود که در بحث از استدلال‌های کسانی که به نجاست نظر دارند، جواب این‌ها خواهد آمد و ربطی به قاعده طهارت که اکنون مورد نظر است، ندارد.

۱۵.۱ - اشکال

این که انسان از حیوانات بالاتر و برتر دانسته شد و نتیجه گرفته شد، همان طور که حیوانات پاکند پس مسلماً انسان با آن همه کرامت و فضیلتی که دارد، پاک و خالی از پلیدی است، با آیات دیگری از قرآن که بعضی انسان‌ها را از حیوانات پست‌تر می‌داند، ناسازگاری دارد:
اولئک کالأنعام بل هم اضل.
ان هم الاّ کالانعام بل هم اضل.
مثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث.

۱۵.۱.۱ - جواب

در آیه (لقد کرّمنا بنی آدم) متعلق تکریم و متعلق تفضیل، هر دو حذف شده‌اند؛ یعنی در چه جهتی انسان تکریم شده و یا در چه جهتی تفضیل داده شده است، روشن نیست و حذف متعلق، به اصطلاح علمای معانی و بیان، برای این است که عمومیت را برساند و ذهن شنونده به یک جهت خاص منصرف نشود. پس در نتیجه، انسان در زمینه‌های گوناگون مورد تکریم واقع شده و از جهات گوناگون هم، بر دیگران برتری پیدا کرده است، ولی در آیات سه گانه‌ای که انسان همانند حیوانات یا بدتر از آنان معرفی شده، یک جهت مطرح است و آن هدایت‌پذیری و استفاده صحیح از اسباب و ابزار شناخت است. کسانی که اسباب شناخت و عقل و شعور خود را به کار نگیرند، مانند حیوانند و بلکه پست‌ترند، چون حیوان امکانات ندارد، ولی این شخص امکانات دارد؛ امّا به کار نمی‌گیرد: ولقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن والانس, لهم قلوب لایفقهون بها ولهم اعین لایبصرون بها ولهم آذان لایسمعون بها, اولئک کالأنعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون. به یقین بسیاری از نطفه‌های جن و انس را برای جهنم بر زمین افشاندیم. آنان که دل دارند، ولی نمی‌فهمند، چشم دارند، ولی نمی‌بینند، گوش دارند، ولی نمی‌شنوند، همانند چارپایانند، بلکه سرگشته و نادان‌تر. آنان همانا بی‌خبرانند.
ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون، ان هم الاّ کالانعام، بل هم اضل سبیلا.
آیا تصور می‌کنی که بیش‌تر این مردم گوش شنوا دارند و یا اهل اندیشه‌اند که تعقّل کنند؟ اینان فقط همانند چارپایان و بلکه از آنان نیز گمراه‌ترند.
روشن است که در این آیات از جهت راه نایابی و استفاده نکردن از قدرت شناخت و اسباب شناخت، بعضی انسان‌ها با حیوانات مقایسه شده‌اند و این دلیل نمی‌شود که این انسان‌ها از تمام جهات، از آن حیوانات پست‌تر باشند و تازه چارپایان که نجس و پلید نیستند، بلکه استعمال این لفظ و این نوع تشبیه ، برای بیان نفهمی و کم عقلی این گونه انسان‌هاست.
واتلُ علیهم نبأ الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطان فکان من الغاوین ولو شئنا لرفعناه بها ولکنه اخلد الی الارض واتبع هویه فمثله کمثل الکلب، ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون. بر این مردم، حکایت آن مرد را تلاوت کن که آیات خود را به او عطا کردیم و او از پوشش آیات ما به درآمد و شیطان را به دنبال خود کشید و به صف گمراهان پیوست. اگر می‌خواستیم او را به درجات بالا می‌بردیم، ولی او به زندگی خاکی دل بست و از هوای نفس پیروی کرد. حکایت او، حکایت سگی است که اگر بر او حمله کنی لَه لَه می‌زند و اگر او را وانهی لَه لَه می‌زند. حکایت کسانی که آیات ما را تکذیب می‌کنند، این چنین است. این مثال را برای همگان بازگو کن شاید که بیندیشند. در این آیه نیز، تمثیل یک انسان منحرف و تکذیب کننده آیات الهی است به سگی که پیوسته لَه لَه می‌زند، چه مورد حمله قرار گیرد و چه یله رها شود. در این جا نیز خصوصیتی از یک انسان، بر صفت و خصوصیتی از یک سگ تشبیه شده است و کاری به سایر صفات انسان و سایر صفات سگ ندارد. پس‌ به‌طور کلی، همانندی انسان از بعضی جهات به بعضی از حیوانات باعث نمی‌شود که از تمام جهات مانند آن حیوان باشد و کرامت‌ها و فضایل او نادیده گرفته شود و‌ به‌طور مسلم، انسانی که از جهات گوناگون بر موجودات عاقل و دارای شعور برتر است، هیچ گاه از لحاظ جسمی پلید و کثیف نیست و در ذات، پاک است. افزون بر این، در آیه دیگر همین افراد عالم بی عمل، به الاغ همانند شده‌اند: مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً. مثل انسان‌هایی که تورات را آموختند و به مقتضای آن عمل نکردند، مثل الاغی است که کتاب‌ها را حمل می‌کند. و الاغ هم، از لحاظ فقهی پاک است. به هر حال، استدلال به آیه (ولقد کرمنا) برای طهارت ذاتی انسان استدلال تمامی است.


قاعده طهارت، تقریباً، مورد اتفاق همگان است و به اجمال، مخالفی در اصل مسأله وجود ندارد. سید یزدی می‌نویسد: کل مشکوک طاهر سواء کانت الشبهه لاحتمال کونه من الاعیان النجسة او لاحتمال تنجسه مع کونه من الاعیان الطاهرة.
[۳۰] سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، عروة الوثقی، ج۱، ص۷۳، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
هر مشکوکی، پاک است، حال فرق نمی‌کند که شبهه به این جهت باشد که احتمال دارد این چیز مشکوک ازچیزهای نجس باشد، یا شبهه به این جهت باشد که احتمال دارد این چیز با این‌که از چیزهای پاک است، ولی به واسطه ملاقات با نجس، نجس شده باشد.
آقای خوئی می‌نویسد: پاکی چیزی که در پاکی آن شک است، بسیار روشن است و در آن هیچ خلافی نیست، نه در شبهات حکمیه و نه در شبهات موضوعیه.
[۳۱] سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، عروة الوثقی، ج۱، ص۷۳، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
و از این‌که علمای حاشیه زننده بر عروةالوثقی، بر این مسأله حاشیه‌ای نزده‌اند، معلوم می‌شود که همه آنان این مسأله را قبول دارند.
[۳۲] سید ابوالقاسم خویی، تنقیح العروة، ج۳، ص۱۵۸، مقرر میرزا علی غروی تبریزی، مدرسه دارالعلم.
ولی از کلام صاحب حدایق الناظره، بر می‌آید که اگر اصل این قاعده اجماعی و خالی از شبهه است؛ امّا دربرگیرندگی آن، شبهه حکمیه را، مورد اختلاف است، همان گونه که دلالت آن بر طهارت واقعی نیز، مورد اختلاف است. ولی مثل این‌که همه قبول دارند که مدرک و دلیل این قاعده، روایات است؛ از این روی به بحث درباره مدلول روایات پرداخته‌اند. روایتی که عام است و اختصاص به موضوع خاصی ندارد موثقه عمار است. مصدق بن صدقه عن عمار عن ابی عبدالله علیه‌السلام (فی حدیث) قال: کل شیء نظیف حتی تعلم انه قذر، فاذا علمت فقد قذر وما لم تعلم فلیس علیک.
[۳۳] شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۰۵۴، دار احیا التراث العربی، بیروت.
عمار ساباطی از حضرت صادق علیه‌السلام نقل می‌کند که فرمود: هر چیزی پاک است، تا این‌که به پلید بودن آن علم پیدا کنی. پس هرگاه علم به پلیدی آن پیدا کردی، پلید می‌شود و ما دامی که ندانی تکلیفی متوجه تو نیست. ولی اشکال مهمی که بر دلالت این روایت، می‌توان وارد کرد این است که روایت طهارت ظاهری را می‌گوید، ولی بحث ما درباره طهارت واقعی است.


قاعده طهارت با اصل طهارت تفاوت دارد؛ زیرا که قاعده طهارت، حکم اوّلی و واقعی است که یا از سوی شارع صادر شده و یا در کلام او مفروغ عنه فرض شده است در حالی که اصالة الطهاره، حکم ظاهری است و مرتبه‌اش هم از حکم واقعی، پسین‌تر است. یعنی وقتی نوبت به حکم ظاهری می‌رسد که پیش از آن شارع مقدس، به پاکی بعضی چیزها و به نجاست بعضی چیزهای دیگر حکم کرده باشد. در مرحله بعد، شک پیش آید که آیا برای فلان موضوع، شارع چه حکمی جعل کرده است؟ یا فلان چیز که حکم طهارت یا نجاست را داشته، و اکنون تغییر صفت یا تغییر حالت دارد، نجس است یا پاک؟ آن وقت در چنین حالتی، موثقه عمار می‌گوید: هر چیزی پاک است تا علم به پلیدی آن پیدا کنی و وقتی علم به پلیدی چیزی پیدا کردی، آن چیز پلید است و اگر ندانستی چیزی به عهده‌ات نیست.
[۳۴] شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۰۵۴، دار احیا التراث العربی، بیروت.
پس موثقه، طهارت و نجاست واقعی را نمی‌گوید؛ چون علم و جهل در طهارت و نجاست واقعی نقشی ندارد و این روایت با این‌که مورد تمسک بزرگان از فقیهان و اصولیان قرار گرفته است، ولی طهارت واقعی را نمی‌رساند؛ از این روی، در بحث کنونی ما، کارساز نیست. البته در مرتبه شک و بیان حکم ظاهری، خوب است و در وقت مناسب از آن بهره خواهیم جست.

۱۷.۱ - روایات مورد استفاده

روایات دیگری که احتمال است بتوان قاعده طهارت را از آن‌ها به دست آورد، عبارتند از:عن حفص بن غیاث عن جعفر عن ابیه عن علی علیه‌السلام قال: ما اُبالی أبول اصابنی أو ماء، اذا لم اعلم.
[۳۵] شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۵، ص۱۰۵۴، دار احیا التراث العربی، بیروت.
وقتی که ندانم برایم مهم نیست که بول به من اصابت کرده باشد یا آب.
عن عبدالرحمن بن الحجاج قال: سألت ابا ابراهیم علیه‌السلام عن رجل یبول باللیل فیحسب أنّ البول اصابه فلایستیقن فهل یجزیه ان یصب علی ذکره اذا بال ولایستنشف؟ قال: یغسل ما استبان انه قد اصابه وینضح مایشک فیه من جسده وثیابه ویستنشف قبل ان یتوضاً.
[۳۶] شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۰۵۴، دار احیا التراث العربی، بیروت.
از حضرت کاظم علیه‌السلام راجع به شخصی پرسیده شد که در تاریکی شب ادرار می‌کند و گمان می‌کند که بول به او اصابت کرده، ولی یقین ندارد، آیا اگر فقط آلت را بشوید کفایت می‌کند؟ حضرت فرمود: آن جاهایی که یقین دارد بول اصابت کرده بشوید و آن جاهایی را که شک دارد، آب بپاشد.

۱۷.۱.۱ - اشکال بر روایات مذکور

اشکال‌هایی که به این دو روایت وارد است، بدین قرارند:
۱. هر دو مربوط به ادرارند و شاید از آن نتوان یک قاعده کلی استفاده کرد؛ زیرا ممکن است این دو روایت و مانند این‌ها بخواهند وسواسی گری را از بین ببرند و مردم را از سخت گیری‌ها و احتیاط‌های غیرلازم نجات دهند.
۲. این دو روایت هم، همانند موثقه عمار طهارت ظاهری را ثابت می‌کنند.
۳. در این دو روایت، شبهه موضوعیه مطرح بود، نه شبهه حکمیه.
به هر حال، از این روایاتی که یاد شد، قاعده طهارت واقعی ثابت نمی‌شود، اگر چه استفاده طهارت ظاهری، بویژه در شبهات موضوعیه روشن است. اما شاید به بیان دیگری بتوان از این روایات و مانند این روایات، در باب نیم خورده حیوانات، قاعده طهارت را ثابت کرد.
بیان مطلب: در روایات باب اسئار و دیگر روایت‌های مربوط به طهارت و نجاست چیزها، پرسش کنندگان، به طور معمول، از نیم خورده حیوانات، پرسش می‌کنند و امام علیه‌السلام حکم آن را بیان می‌کند. پرسش کنندگان، آنچه را که احتمال میدهند نجس است و اندک شبهه‌ای راجع به آن دارند، از امام می‌پرسند و امام علیه‌السلام جواب می‌دهد. پس همین که چیزهایی در آن زمان بوده و اصحاب از حکم آن‌ها نپرسیده‌اند، طهارت آن چیزها را می‌رساند. بیان دیگر: همین که پیروان شرع، چیزهایی را پاک می‌دانسته‌اند برای ما حجّت است. اگر کسی اشکال کند و بگوید: این راه (بر فرض تمام بودن) قاعده طهارت را با استفاده از آنچه که در ذهن اهل شرع، جای گرفته (ارتکاز متشرعه) ثابت می‌کند و ربطی به اخبار ندارد. در پاسخ می‌گوییم:
۱. اشکالی ندارد، چون مهم اثبات قاعده است از هر راهی که باشد.
۲. جای گرفتن چیزی در ذهن اهل شرع، به تنهایی، قاعده را ثابت نمی‌کند. آنچه در ذهن اهل شرع جای گرفته، با توجه به بازنداشتن ائمه علیهم‌السلام از یک سو و بیان نجاست‌های واقعی از سوی دیگر، قاعده را ثابت می‌کند. به عبارت دیگر: اطلاق کلام ائمه علیهم‌السلام با توجه به مقدمات حکمت، قاعده طهارت را ثابت می‌کند. توضیح: اصحاب، از ائمه علیهم‌السلام راجع به طهارت و نجاست چیزها، پرسیده‌اند و ائمه اطهار هم در مقام بیان احکام بوده‌اند و اگر هم چیزی را حکمش را بیان نمی‌کردند و آن چیز جزء دسته خبائث عرفی و پلیدی‌های ظاهری نزد همگان نبود، اصحاب و عرف اهل شرع آن را مرتکب می‌شدند. پس با توجه به این مقدمات، بیان نکردن نجاست یک چیز، دلیل بر پاکی آن چیز است. چون شارع، نمی‌خواسته زندگی متعارف مردم را بر هم زند، بلکه تنها می‌خواسته انحراف‌ها و خرافات و پلیدی‌ها را از زندگی مردم بیرون کند، در نتیجه ترک اعلام پلیدی چیزی، دلیل بر طهارت است چه در شبهات موضوعیه چه در شبهات حکمیه.


افزون بر همه این‌ها، خود اصحاب ائمه علیهم‌السلام حساسیّت خاصی داشتند در این‌که راجع به چیزهای گوناگون بپرسند و ائمه علیهم‌السلام هم در هر موردی، قانون الهی در همان مورد را بیان می‌کردند. از باب نمونه:
عمار بن موسی (ساباطی) نقل می‌کند: از حضرت صادق علیهم‌السلام درباره نیم خورده کبوتر پرسش شد؟ فرمود:
کل ما اکل لحمه فتوضأ من سؤره واشرب.
هر چه که خوردن گوشتش رواست، از نیم خورده او وضو بگیر و از آن بیاشام.
از نیم خورده باز و صقر و عقاب پرسیده شد؟
فرمود:
کل شیئ من الطیر توضأ مما یشرب منه إلاّ ان تری فی منقاره دما، فان رایت فی منقاره دما فلا توضأ منه ولاتشرب.
[۳۷] ثقة الاسلام کلینی، فروع کافی، ج۲، ص۹.

از نیم خورده هر پرنده‌ای وضو بگیر و بیاشام، مگر این‌که در منقارش خون ببینی. اگر در منقارش خون دیدی، از آن وضو نگیر و نیاشام.
یادآوری: در زبان روایات لفظ (نجس) یا (طاهرٌ) کم‌تر استعمال می‌شده است، بلکه ملاک پرسش و پاسخ، به طور معمول، وضو از نیم خورده یا آشامیدن از نیم خورده بوده است. در نتیجه مثل این تعبیرات در پرسش‌ها و پاسخ‌ها متعارف بوده و طهارت جمیع پرندگان و نیم خورده آنان را می‌رساند.
ابی العباس نقل می‌کند: از حضرت صادق علیه‌السلام درباره نیم خورده گربه، گوسفند ، گاو ، شتر ، الاغ ، اسب ، استر و وحوش و درندگان پرسیدم و هیچ چیز را رها نکردم، بلکه از همه چیز پرسیدم.
امام فرمود: اشکالی ندارد.
از سگ پرسیدم، فرمود:
رجس نجس لاتتوضأ بفضله و اصبب ذلک الماء واغسله بالتراب اوّل مرّة ثم بالماء.
پلید و کثیف است از نیم خورده آن وضو نگیر و آن آب را بریز و ظرفش را یک مرتبه با خاک و مرتبه دوم با آب بشوی.
می‌بینید همان گونه که موثقه عمار به طهارت تمام پرندگان دلالت داشت، این صحیحه به طهارت همه حیوانات: وحشی، اهلی و درّندگان به استثنای سگ دلالت دارد.
خبر معاویة بن شریح هم مانند صحیحه ابی العباس به طهارت تمام حیوانات دلالت دارد و یک نکته هم اضافه دارد و آن این‌که وقتی حضرت، نیم خورده سگ را منع کرد، پرسش گر، به احتجاج برخاست و از امام پرسید: آیا سگ از درّندگان نیست؟ حضرت فرمود:
لا والله انه نجس لاوالله انه نجس.
مهم این است که پرسش کننده عزافر علیه امام احتجاج می‌کند و می‌گوید: مگر سگ درنده نیست؟ یعنی در ذهنش بوده که سگ، چون از درندگان است و امام نیم خورده درندگان را اجازه فرموده است، پس نیم خورده سگ هم باید بی اشکال باشد.
به هر حال، تا این جا، قاعده کلی راجع به طهارت گونه‌های پرندگان و پاکی گونه‌های حیوانات، به غیر از سگ، معلوم شد.
عمار ساباطی از حضرت صادق علیه‌السلام درباره سوسک، مگس، ملخ، مورچه و… که در چاه یا روغن زیتون یا روغن معمولی و مانند آن بمیرند، پرسید، حضرت فرمود:
کلُّ مالیس له دم فلا باس.
هر آنچه که خون ندارد اشکالی ندارد.
مقصود این است آنچه که خون جهنده ندارد، مرده‌اش هم نجس نیست و اشکالی ندارد و از همین‌جا روشن می‌شود که زنده آن‌ها مسلماً اشکال نداشته است.
از این قوانین کلی که راجع به حشرات، پرندگان و حیوانات در کلام امام علیه‌السلام یافت شد، می‌توان قانون کلی‌تری استخراج کرد و آن پاکی هر جانداری است، چه حیوان چه انسان . این استخراج قانون کلی، دور نمی‌نماد، بویژه با توجه به موثقه دیگر عمّار که می‌گوید:
سألته عن الرجل هل یتوضأ من کوز او اناء غیره اذا شرب علی انه یهودی؟ فقال: نعم. قلت: فمن ذاک الماء الذی یشرب منه؟ قال: نعم. از حضرت پرسیدم: آیا می‌توان وضو گرفت از کوزه یا ظرفی که شخص یهودی از آن آب بیاشامد؟
فرمود: بله. پرسیدم: از همان آبی که او از آن نوشیده است؟ فرمود: بله.


این خبر، چون دلالت بر پاکی اهل کتاب می‌کند و بیش‌تر فقهای ما، قائل به طهارت آنان نبوده‌اند، از این روی، توجیهاتی کرده‌اند، از جمله شیخ طوسی می‌نویسد: فهذا محمول علی انه اذا شرب منه من یظنه یهودیا ولم یتحقّقه فیجب ان لا یحکم علیه الاّ مع الیقین او اراد به من کان یهودیا ثم اسلم. این خبر حمل می‌شود به موردی که شخصی که از ظرف، آب نوشیده است، گمان می‌رود یهودی باشد و برای وی، ثابت نشده باشد که یهودی است. پس در این صورت، واجب است که حکم بر نجاست نشود، مگر با یقین و یا خبر حمل می‌شود به صورتی که شخص یهودی بوده، سپس مسلمان شده است.

۱۹.۱ - نکات مورد استفاده از کلام شیخ طوسی

اکنون، مقصود از آوردن این خبر، اثبات طهارت یهودی نیست، بلکه مقصود این است که اصحاب ائمه علیهم‌السلام که از حیوانات پرندگان و حشرات می‌پرسیدند، انسان کافر و مشرک هم در ذهن‌شان بوده است. پس همین که کافر و مشرک را به گونه روشن خارج نکرده‌اند، به ذهن می‌آید که انسان را مطلقا پاک می‌دانسته‌اند، بویژه با توجه به این‌که عذافر در خبر معاویة بن شریح، همین که از امام می‌شنود که سگ پلید و نجس است، اعتراض می‌کند و می‌گوید: مگر سگ از درندگان نیست؟ پس در چنین جوّی اصحاب ائمه علیهم‌السلام که قواعد کلی را از امام می‌شنوند و نقل می‌کنند، نمی‌شود گفت از حکم انسان غافل بوده‌اند. مثلاً وقتی فضل (ابی العباس) می‌گوید از همه چیز پرسیدم: فلم اترک شیئاً الاّ سألته نمی‌شود گفت که‌ به‌طور کلی انسان در ذهنش نبوده است، بلکه مسلماً انسان هم در ذهنش بوده و اگر نجس بود، باید ائمه علیهم‌السلام به گونه روشن، می‌فرمودند، بویژه با توجه به این‌که انسان کافر و نیم خورده او، زیاد مورد ابتلای مسلمانان بوده است و از نظر اهل سنت هم طهارت ذاتی کافر، مورد قبول بوده است. به عبارت دیگر: وقتی عملی در بین مردم رایج باشد، جلوگیری از آن عمل، دستورها و فرمان‌های فراوان می‌خواهد. مثلاً آیات ربا، چقدر حدّت و شدّت دارند، تا ربا را ریشه کن کنند. یا آیات مربوط به دوستی با کافران و مشرکان، چقدر تأکید و پافشاری دارند تا باز دارند مسلمانان را از دوستی با کافران. با آیات مربوط به جواز ازدواج با همسر پسر خوانده که مخالف عادات و اعمال مردم آن زمان بوده‌اند، چقدر احتیاج به تأکیدات قولی و عملی داشته است. حال اگر مشرکان و یا کافران و یا‌ به‌طور کلی، انسان‌های منحرف نجس بودند و برخورد دست‌ تر با آنان موجب نجاست دست می‌شد، احتیاج به روایات، بازدارنده‌ها و دستورهای فراوان داشت و نبود چنین بازدارنده‌های روشنی، طهارت ذاتی آنان را به ذهن نزدیک می‌کند.
نکته دومی: که از کلام شیخ طوسی، در ذیل حدیث استفاده می‌شود این است که: ایشان ابراز داشت:
واجب است که حکم به نجاست نشود، مگر در صورت یقین. این همان مطلبی است که در صدد اثبات آن هستیم؛ یعنی قاعده طهارت. یعنی این‌که تا یقین به نجاست چیزی حاصل نشود، پاک است. مگر این‌که کسی بگوید کلام شیخ طهارت ظاهری را می‌گوید و بحث فعلی اثبات قاعده طهارت واقعی است!
نکته سوم: توجیه‌های ایشان، در مورد عبارت یعنی یقین به یهودی بودن آن شخص وجود ندارد، بلکه تنها گمان است، یا توجیه دیگر که گفت: یهودی بوده و سپس مسلمان شده است، قابل قبول نیست و هنگامی باید دست به چنین توجیه‌هایی زده می‌شد که از جای دیگر نجاست اهل کتاب، به طور یقین ثابت شده باشد. امّا با چند حدیثی که احتمال‌های گوناگون در آن‌ها می‌رود (بحثش خواهد آمد) و دلالت آن‌ها بر طهارت روشن‌تر است و بر فرض دلالت به نجاست، معارض دارند، نمی‌شود حدیث روشنی را به معانی دور حمل کرد. به هر حال، اصل قاعده طهارت در روایات و در ذهن اصحاب ائمه علیهم‌السلام نیز امری مفروغ عنه بوده است و آنان اصل اولی را در چیزها، طهارت واقعی می‌دانسته‌اند و تا دلیل محکمی بر نجاست چیزی ارائه نمی‌شد، آن را پاک می‌دانسته‌اند و این همه پرسش‌ها که کردند و امام علیه‌السلام چیزهای فراوانی را پاک دانست، مورد اعتراض و پرسش مجدّد واقع نشد؛ امّا همین که نیم خورده سگ را نجس دانست، راوی پرسید: مگر سگ درنده نیست؟ پس مسلماً در ذهن اصحاب، طهارت چیزها، جایگاه خاص داشته همان گونه در کلام شیخ طوسی نیز قاعده طهارت مسلم و متیقّن بوده است.


مهم‌ترین دلیل بر قاعده طهارت، بنای عقلاست. حتی آنچه از قرآن و حدیث استفاده شد، بیشتر برگشت به بنای عقلا دارد که همیشه از علت و دلیل نجاست می‌پرسند و در واقع، آنچه از قرآن و حدیث نقل شد، تأیید بنای عقلا بود و قصد نداریم بحث جدیدی در ذیل عنوان بنای عقلا بیان کنیم.

۲۰.۱ - اجماع

آقای خویی می‌نویسد:
طهارة مایشک فی طهارته ونجاسته من الوضوح بمکان ولم یقع فیه خلاف، لافی الشبهات الموضوعیه ولافی الشبهات الحکمیه.
[۵۱] سید ابوالقاسم خویی، تنقیح العروة، ج۳، ص۱۸۵، مقرر میرزا علی غروی تبریزی، مدرسه دارالعلم.
پاکی چیزی که پاکی و نجاست آن مورد تردید قرار گرفته، روشن است و هیچ خلافی در آن نیست، نه در شبهه‌های موضوعیه و نه در شبهه‌های حکمیه.
سید کاظم یزدی می‌نویسد: (کل مشکوک طاهر…) و هیچ‌کدام از فقیهان معاصر، که بر عروه تعلیقه زده‌اند، این جا تعلیقه‌ای ندارند و اجماع علمای عصر ما را تا حدودی روشن می‌کند.
[۵۲] سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، عروة الوثقی، ج۱، ص۷۳، دارالکتب الاسلامیه، تهران.

آقای سید محسن حکیم نیز، ادعای اجماع کرده است. عبارت شیخ طوسی هم از کتاب تهذیب، پیش از این نقل شد.
[۵۴] شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۴.
شیخ یوسف بحرانی هم، اصل اجماع را در مسأله پذیرفته است، اگر چه می‌نویسد: اختلاف‌هایی در دلالت موثقه عمار بر طهارت ظاهری یا واقعی وجود دارد و همچنین اختلاف‌هایی در رابطه با شبهه‌های حکمیه و موضوعیه مطرح است.
[۵۵] شیخ یوسف بحرانی، حدائق الناظره، ج۱، ص۱۱۴، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، قم.
به هر حال، به نظر ایشان، قدر مسلم این است که شبهه‌های موضوعیه وطهارت ظاهریه را موثقه عمار، به خوبی دلالت دارد.

۲۰.۱.۱ - خلاصه

اجماع بر قاعده طهارت هم در شبهه‌های موضوعیه و هم در شبهه‌های حکمیه وجود دارد و اشکال مرحوم شیخ یوسف بحرانی بیش‌تر به دلالت موثقه است، نه بر اصل مسأله. به هر حال، ما در مسأله مخالفی نیافتیم. اما این‌که آیا فقیهان طهارت ظاهری را در نظر داشته‌اند، یا طهارت واقعی را؟ روشن نیست و‌ به‌طور معمولی بحث کرده‌اند که موثقه کدام را می‌گوید، ولی دور نمی‌نماد که موثقه، طهارت ظاهری را بگوید، ولی با توجه به آنچه گفته شد، واقعا مراد از قاعده، طهارت واقعی است. به هر حال چون اجماع مدرکی است و مدرک آن، همان بنای عقلا یا موثقه عمار است و از بنای عقلا طهارت واقعی فهمیده شد. بحث را به همین‌جا خاتمه می‌دهیم و سراغ دلیل‌های کسانی می‌رویم که به نجاست بعضی از انسان‌ها، نظر دارند.


پیش از این گفته شد: انسان‌ها از نظر عقیده به گروه‌های گوناگونی تقسیم می‌شوند که چون از نظر فقیهان، به طور اجمال، نوع عقیده انسان، در حکم به طهارت و نجاست او، دخیل است، آن تقسیم‌ها را یاد می‌کنیم، تا محل بحث روشن شود. انسان، یا مسلمان است یا غیر مسلمان و غیرمسلمان، یا پیرو ادیان توحیدی است و خدای یگانه را قبول دارد، مانند اهل کتاب و یا مشرک است و برای خدا در ذات یا در صفات شریک قایل است و یا در اصل، خدایی را قبول ندارد. مسلمان هم، یا شیعه است یا سنی و هر کدام یا دارای اعتقادی انحرافی، مانند: غلوّ و تشبیهه و یا عملی انحرافی، مانند: اهانت به مقدسات، که آنان را از حکم مسلمان خارج کند، هستند یا خیر. بالأخره، همه اقسام یاد شده، یا انسان‌های بالغ و به تکلیف رسیده‌اند و یا صغیر و به تکلیف، نرسیده‌اند. به هر حال، آنچه را که فقیهان شیعه مسلم گرفته‌اند، نجس بودن مشرکان است. آن گاه، بحث کرده‌اند که آیا اهل کتاب و فرقه‌های منحرف مسلمان و بچه‌های آن‌ها هم مانند مشرکان نجسند یا این‌که حکم دیگری دارند و بالأخره مشهور از فقیهان، همه گروه‌ها را نجس می‌دانند.


مناسب است که برای روشن شدن محل اتفاق واختلاف، بعضی از گفته‌ها یاد شود.

۲۲.۱ - سخن شیخ صدوق

ولایجوز الوضوء بسؤر الیهودی والنصرانی او ولد الزنا والمشرک وکل من خالف الاسلام، فاذا کان الماء کراً لم ینجسه شیء.
[۵۶] شیخ صدوق، هدایه، ج۱، ص۴۸، چاپ شده در جوامع الفقهیه.
وضو گرفتن و تطهیر کردن با نیم خورده یهودی و نصرانی یا زنازاده و مشرک و هرکس که مخالف اسلام باشد، جایز نیست و اگر آب کر باشد، چیزی آن را نجس نمی‌کند.
توضیح:
الف. در روایات و در کلمات پیشینیان از اصحاب، به جای این‌که طهارت و نجاست چیزی را بیان کنند، می‌گفتند: وضو با نیم خورده آن جایز است، یا جایز نیست و این مسأله‌ای متعارف بوده است.
ب. از عبارت شیخ صدوق ، روشن می‌شود که زنا زاده اگر چه مسلمان باشد و شهادتین بگوید باز نجس است پس محدوده نزاع در طهارت و نجاست به عقاید و اعمال کفرآمیز منحصر نیست.

۲۲.۲ - گفتار سید مرتضی

ومما انفرد به الامامیة القول بنجاسة سؤر الیهودی والنصرانی و کل کافر و خالف جمیع الفقهاء فی ذلک… ویدل علی صحة ذلک مضافا الی اجماع الشیعة علیه قوله تعالی (انما المشرکون نجس) فان قیل لعل المراد به نجاسة الحکم لانجاسة العین قلنا نحمله علی الأمرین و بعد فان حقیقة هذه اللفظة یقتضی نجاسة العین فی الشریعة وانما نحمله علی الحکم تشبیها ومجازاً والحقیقة اولی باللفظ من المجاز.
[۵۷] سید مرتضی، انتصار، ج۱، ص۱۳۵، چاپ شده در جوامع الفقهیه.
از اموری که جزء منفردات امامیه است، قائل شدن به نجاست نیم خورده یهودی و نصرانی و هر کافر است. و همه فقهاء (علمای اهل سنت ) در این مسأله با ما مخالفند… دلیل درستی رأی ما، افزون بر اجماع شیعه ، آیه (انما المشرکون نجس) است. اگر گفته شود که مراد آیه نجاست حکمی است نه عینی، می‌گوییم: آیه را بر هر دو حمل می‌کنیم (می‌گوییم آیه هر دو نجاست را می‌گوید) و افزون بر این,، حقیقت لفظ اقتضای نجاست عین را دارد و اگر بر نجاست حکمی حمل کنیم، از باب مجاز و تشبیه است، در حالی که معنای حقیقی برای لفظ سزاوارتر از معنای مجازی است.

۲۲.۳ - سخن‌های شیخ طوسی

۱. استعمال ظرفهای مشرکان، چه اهل ذمه و چه غیر اهل ذمه، جایز نیست…. به دلیل قول خداوند: (انما المشرکون نجس) که چون حکم به نجاست آنان کرده، واجب است هر چه که با آنان برخورد می‌کند، نجس باشد. این مطلب نزد شیعه اجماعی است و احتیاط هم اقتضا می‌کند که ظرف‌های آنان را نجس بدانیم.
۲. آب حمام اگر پشتوانه داشته باشد مانند آب جاری است و اگر پشتوانه نداشته باشد بر پاک بودنش باقی است تا مادامی که به وجود نجاست در آن علم پیدا نکنی. و هرگاه علم پیدا کردی که نجاستی در آن است، یا یهودی یا نصرانی یا مشرک یا ناصب و کفاری از این قبیل دستش را در آن آب داخل کرد استعمال آن آب به هیچ روی، جایز نیست.
[۵۹] شیخ طوسی، نهایه، ج۱، ص۲۰۳، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، قم.

۳. استعمال نیم خورده همه مخالفان اسلام هرگونه کافری که باشند و همچنین نیم خورده دشمنان اهل بیت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله جایز نیست.
[۶۰] شیخ طوسی، نهایه، ج۱، ص۲۰۳، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، قم.

۴. غذایی که بعضی از کافران، با دست خود و با مباشرت خود درست کنند، خوردنش جایز نیست، چون آنان نجسند و غذا به خاطر مباشرت آنان نجس می‌شود.
[۶۱] شیخ طوسی، نهایه، ج۳، ص۱۰۵، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، قم.


۲۲.۴ - گفتار علامه حلّی

۱. الکفار انجاس و هو مذهب علمائنا اجمع سواء کانوا اهل کتاب او حربیین او مرتدین وعلی ای صنف کانوا.
همه کافران نجسند و این نظر تمام علمای ماست و تفاوتی ندارد که این کافران اهل کتاب، یا کافر حربی یا مرتد باشند.
۲. حکم ناصب هم حکم کافر است، چون او هم منکر چیزی است که ثبوت آن چیز از ضروریات دین است و غلات هم, این گونه‌اند و آیا مُجَسّمه و مُشَبِّهه هم این گونه‌اند یا نه؟ قول نزدیک تر به واقع این است که آنان هم، این گونه‌اند، چون خدا را جسم می‌دانند…. توضیح: غالی به کسی می‌گویند که درباره ائمه اطهار علیهم‌السلام زیاده روی کند و آنان را خدا یا در ردیف خدا بداند. مجسمه و مشبهه کسانی هستند که خدا را جسم می‌دانند و به آفریده‌هایش، همانند می‌کنند.

۲۲.۵ - سخن سید ابی المکارم

والثعلب والارنب نجسان بدلیل الاجماع المذکور، والکافر نجس بدلیله ایضا وبقوله تعالی (انما المشرکون نجس) و هذا نص وکل من قال بذلک قال بذلک فیمن عداه من الکفار والتفرقة بین الامرین خلاف الاجماع.
[۶۴] سیّد ابی المکارم، غنیه، ج۱، ص۴۸۹، چاپ شده در جوامع الفقهیه.
روباه و خرگوش نجسند، به دلیل اجماعی که یاد شد و کافر نجس است، به همان دلیل و به دلیل قول خداوند (انما المشرکون نجس) و این آیه نص است و هر کس قایل به نجاست مشرک شد، قایل به نجاست سایر کفار هم شده است و جدایی بین مشرک و کافر غیر مشرک، خلاف اجماع است. بررسی: اگر آیه نص است، پس چرا پیش از آن به اجماع تمسک می‌شود و تازه به اجماعی که در مورد خودش، یعنی خرگوش و روباه مخالفان زیادی دارد و حتی در زمان ما شاید یک نفر هم قایل به نجاست آن‌ها نباشد. بالأخره اگر آیه نص است، چرا هیچ گاه در کلام ائمه علیهم‌السلام و یا اصحاب ائمه، به آن تمسک نشده است در حالی که مسأله نجاست مشرکان از موارد اختلافی بین ما و اهل سنت است و نمی‌توان گفت که ائمه اطهار و اصحاب آن‌ها از این دلیل قرآنی نص! غافل بوده‌اند و چرا بزرگان شیعه و صاحبان کتاب‌های فقهی همچون: مفید، صدوق، کلینی و… به این آیه تمسک نجسته‌اند و حتی شیخ طوسی هم، که در بعضی کتاب‌های خود، به این آیه استدلال کرده، آیه را نص قلمداد نکرده است؟

۲۲.۶ - سخن شیخ مفید

طهارت با نیم خورده کافران، که عبارتند از: مشرکان، نصارا ، یهود ، مجوس و صائبین جایز نیست و نیم خورده کافران، همان ته مانده در ظرف‌های آنهاست که از آن آشامیده‌اند، یا تطهیر کرده اند، یا با دست و بدن آن ظرف‌ها را لمس کرده‌اند.

۲۲.۷ - شرح عبارت شیخ مفید توسط شیخ طوسی

مرحوم شیخ طوسی، در شرح عبارت شیخ مفید ـ ره ـ می‌نویسد:
یدل علی ذلک، قوله تعالی: (انما المشرکون نجس) فحکم علیهم بالنجاسة بظاهر اللفظ و هذا یقتضی نجاسة اسئارهم بملاقاتهم للماء و ایضا اجمع المسلمون علی نجاسة المشرکین والکفار اطلاقاً وذلک ایضا یوجب نجاسة اسئارهم. دلیل بر جایز نبودن طهارت، با نیم خورده کافران، قول خداوند است: (انما المشرکون نجس) که به ظاهر لفظ حکم به نجاست آن‌ها کرده است و این حکم اقتضا دارد که نیم خورده آنان به واسطه ملاقات آنان با آب، نجس باشد و همچنین مسلمانان بر نجاست مشرکان (به گونه مطلق) اجماع دارند و این هم سبب می‌شود که باقی‌مانده آب دست خورده آنان، نجس باشد.

۲۲.۷.۱ - بررسی

۱. آیه در نجس بودن مشرکان، نص نیست، برخلاف آنچه که پیش از این در عبارت سید ابی المکارم گذشت.
۲. آیه در نجس بودن مشرکان ظهور هم ندارد، چون اگر ظاهر بود، نیازی نبود که شیخ به دلیل دوم که دلیل ناقص و غیر درخور پذیرش است، تمسک جوید، چون ایشان می‌گوید: مسلمانان بر نجس بودن مشرکان اجماع دارند. اگر مقصود وی، از نجس بودن، نجس بودن فقهی است که مسلماً چنین اجماعی محقق نیست و اهل سنت قایل به نجاست فقهی مشرکان نیستند و اگر مقصود وی، نجس بودن حکمی و معنوی است که آن موجب نجس بودن نیم خورده و ظرف‌های آنان نمی‌شود و اگر مراد از (مسلمون) شیعیان باشد که این سخن گفتن برخلاف اصطلاح است؛ زیرا اگر مقصود شیعیان بود، باید تعبیر به (مؤمنون) می کرد نه (مسلمون).

۲۲.۸ - گفتار شیخ مفید

اگر کافر با مسلمان مصافحه کرد و دستش به خاطر عرق کردن یا غیر آن تر بود، کسی که با کافر تماس گرفته دستش را با آب می‌شوید و اگر در دست کافر رطوبتی نبود، این شخص دست خود را با دیوار یا خاک مسح می‌کند.

۲۲.۸.۱ - شیخ طوسی در شرح عبارت مذکور

قول خداوند: (انما المشرکون نجس) بر این مطلب دلالت می‌کند، چون با ظاهر لفظ حکم کرده است که آنان نجسند. پس باید آنچه را هم که با آن تماس می‌گیرند نجس باشد، مگر آنچه را که شریعت مباح دانسته است.
[۶۸] شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۶۳.


۲۲.۸.۱.۱ - بررسی

تعبیر شیخ در هر دو عبارت به (ظاهر اللفظ) شبهه انگیز است. چرا تعبیر نکرد به (ظاهر الایة) ؟ از این‌که ایشان کلمه نص به کار نبرد، معلوم می‌شود که آیه نص در نجاست مشرکان نیست و از این‌که به ظاهر لفظ تعبیر کرد، نه ظاهر آیه، چنین فهمیده می‌شود که ظاهر آیه هم، بر نجس بودن مشرکان دلالت ندارد، بلکه شاید می‌خواهد بگوید نجاستی که الآن مورد بحث ماست، لفظش در قرآن هم، در مود مشرکان به کار رفته است. امّا مقصود از این لفظ چیست؟ بیان نکرده است. سپس ایشان ابراز داشت:
فیجب ان یکون ما یماسونه نجساً الاّ ماتبیحه الشریعة.
پرسش این است: مسثنی در کلام ایشان، راجع به چه مواردی است؟ به طور حتم، در ذهن ایشان مواردی بوده است که بدن کافر با رطوبت با جایی تماس حاصل می‌کند، ولی شریعت آن موارد را نجس ندانسته است وگرنه، استثنا معنی نداشت. آخرین مطلب: شیخ مفید ابراز داشت: (اگر دستشان تر هم نباشد، باید با خاک یا دیوار، آن را مسح کنند) مسأله این است که اگر بحث نجس بودن فقهی مطرح بود که در حالت نبود رطوبت و سرایت نکردن، نباید نیازی به مسح و مانند آن باشد. پس همین قسمت دوم کلام، می‌تواند نشانه باشد که نجس بودن کافر، فقهی نیست، بلکه برای دوری جستن از آنان است.

۲۲.۹ - نظر سید مرتضی

نیم خورده مشرک، نزد ما نجس است، نیم خورده هر کافری، از هرگونه که باشد. نجس است و وضو با آن جایز نیست. (و ابوحنیفه و اصحاب وی، وضوی با آن را اجازه داده‌اند و طحاوی از مالک نقل کرده که وضو با نیم خورده نصرانی و مشرک جایز نیست) دلیل ما بر درستی راهمان پس از اجماع محقَّق فرقه حقه، قول خداوند (انما المشرکون نجس) است که در آیه، به روشنی حکم به نجس بودن نیم خورده آنان شده است.
[۶۹] محقق حلّی، شرایع الاحکام، ج۱، ص۱۶، مؤسسه علمی تهران.
نکته: کسی که دلیل روشن، مانند آیه قرآن را دارد و در نظرش دلالت آیه تمام است، نباید اوّل به اجماع تمسک بجوید با این‌که روشن است، اجماع فی نفسه حجت نیست.

۲۲.۱۰ - گفتار محقق

۱. الثالث فی الاسئار وهی کلها طاهرة عدا سؤر الکلب والخنزیر والکافر وفی سؤر المسوخ تردد والطهارة اظهر. ومن عدا الخوارج والغلاة من اصناف المسلمین طاهر الجسد والسؤر.
[۷۰] محقق حلّی، شرایع الاحکام، ج۱، ص۱۵، مؤسسه علمی تهران.
همه نیم خوردهها پاکند، غیر از نیم خورده سگ، خوک و کافر. و در طهارت نیم خورده حیوان‌های مسخ شده، تردید است و آشکارترین آن، پاکی است و مسلمانان غیر از خوارج و غالیان، جسم ونیم خورده شان پاک است.
۲. دهم (از نجاسات) : کافر و هر کس که از اسلام خارج باشد یا به نحله اسلام درآید ولکن منکر آنچه که ضروری دین بودنش روشن است، بشود، مانند خوارج و غلوکنندگان.
[۷۱] محقق حلّی، شرایع الاحکام، ج۱، ص۱۵، مؤسسه علمی تهران.


۲۲.۱۱ - سخن صاحب جواهر پس از قول محقق

صاحب جواهر پس از قول محقق ـ ره ـ که نوشت: (دهم از نجاسات کافر است) می‌نویسد: اجماعاً فی التهذیب والانتصار والغنیه والسرائر والمنتهی وغیرها وظاهر التذکرة بل فی الاوّل من المسلمین. این مسأله اجماعی است در عبارت‌های کتاب‌هایی که یاد می‌کند و سپس عباراتی مانند: عبارت شیخ مفید ، شیخ طوسی را که نوشته‌اند: مکروه است انسان یکی از کافران را به طعام دعوت کند و اگر دعوت کرد، امر کند تا دستش را بشوید. توجیه می‌کند به این گونه: یا طعام، طعام غیر مرطوب، مانند نان بوده است، یا شیخ که این مطلب را نقل کرده به خاطر ورودش در روایت بوده، نه از روی اعتقاد، یا کراهت را بر حرمت حمل می‌کند و… عبارت ابن‌جنید را با این عذر که ایشان برابر قیاس فتوا می‌داده، رد می‌کند. عبارت ابن‌عقیل را نیز همان طور مورد اشکال قرار می‌دهد و سپس می‌نویسد: لقد اجاد الاستاذ الاکبر بقوله: نجس بودن مشرکان، از شعارهای شیعه است که علمای عامه و عوام‌شان و زن‌ها و کودکان‌شان، بلکه حتی اهل کتاب هم می‌دانند، تا چه رسد به شیعیان. سپس می‌نویسد: افزون بر این‌ها که گفته شد، آیه قرآن (انما المشرکون نجس) هم بر مطلب ما دلالت می‌کند و نقص دلالت آن را، ظهور معنای اصطلاحی و نبود قول بالفصل بین مشرک و غیر مشرک، جبران می‌سازد. سپس، با تمسک به پاره‌ای از آیات، مشرک بودن اهل کتاب را به اثبات می‌رساند و قایل شدن به نجس بودن معنوی و حکمی کافران را بی‌بهره‌ای از مذاق فقه و پیروی از عامّه کوردل می‌داند. و سرانجام می‌نویسد: سزاوار نیست کسی گوش بدهد به استدلال به آیه (وطعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم) برای اثبات طهارت اهل کتاب و به درازا کشیدن بحث در این باب را از بین بردن عمر به شمار می‌آورد. سپس فرزند کافر را هم ملحق به کافر و نجس می‌داند.
[۷۲] شیخ محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج۶، ص۴۱_۴۶، دار احیاء التراث العربی، بیروت.


۲۲.۷.۱ - بررسی

آنچه که تاکنون به دست آمد عبارت بود از:
الف. نجس بودن مشرکان در نزد شیعه، از مسلمات است و از عالمانی که کتاب‌ها و کلمات آنان در دسترس ما قرار دارد، از مرحوم شیخ صدوق گرفته تا صاحب جواهر ، هیچ کس در نجس بودن آنان خدشه‌ای نکرده است، اگر چه در استدلال به آیه قرآن : (انما المشرکون نجس) بحث‌هایی کرده‌اند و بعضی دلالت آن را تمام و بعضی ناتمام دانسته‌اند و در دلالت روایات هم، معمولا، مناقشه کرده‌اند، امّا همه آنان اجماع را یک دلیل محکم دانسته و آن را سپر حکم خود قرار داده‌اند.
ب. گروهی، مانند مرحوم شیخ صدوق، دایره حکم و محل نزاع را به زنازاده و مانند آن هم سریان داده بودند، ولی مسلم است که کلام ایشان، به پیروی از روایات بوده و بحث آن، در بحث روایات مطرح خواهد شد.
ج. اثبات نجس بودن برای اهل کتاب، مؤنه بیشتری می‌خواهد، چون دیگر آیه (انما المشرکون نجس) به گونه مستقیم، آنان را در بر نمی‌گیرد و از سویی احتمال دارد که آیه (وطعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم) طهارت آنان را نظر داشته باشد و گروهی از فقیهان هم، در گذشته و حال، حکم به پاکی اهل کتاب داده‌اند. پس حکم به نجس بودن اهل کتاب مشکل‌تر است؛ زیرا اجماع محصلی هم در این مورد نداریم.
د. بالأخره دلیل‌هایی که برای نجس بودن مشرکان و سایر کافران مطرح کردند، عبارت بود از: آیه قرآن، روایات اهل بیت ، اجماع شیعه و احتیاط. پس باید دلیل‌های چهارگانه بالا، هم از لحاظ دلیل بودن و هم از نظر مقدار دلالت، بررسی شوند:

۲۲.۱۱.۱.۱ - آیه مورد استدلال

مهم‌ترین آیه‌ای که برای نجس بودن مشرکان به آن استدلال می‌شود، آیه زیر است:
یا ایها الذین آمنوا انما المشرکون نجس، فلایقربوا المسجدالحرام بعد عامهم هذا وان خفتم عیلةً فسوف یغنیکم الله من فضله ان شاء، ان الله علیم حکیم. ای کسانی که ایمان آورده‌اید، مشرکان، نجسند، پس نباید پس از این سال ، به مسجدالحرام نزدیک شوند و اگر از فقر می‌ترسید، خداوند به زودی شما را از فضل خود بی نیاز می‌کند، همانا خداوند دانا و حکیم است.


مناسب است که بعضی از دیدگاه‌های مفسران، به عنوان مقدمه بحث یاد شود:

۲۳.۱ - شیخ طوسی

این خطاب از خداوند به مؤمنان است و در آن به مؤمنان خبر می‌دهد که کافران نجس هستند و به آنان امر می‌کند که مشرکان را از نزدیک شدن به مسجدالحرام بازدارند… و هر چیز پلید را در لغت نجس می‌نامند، وقتی مفرد استعمال شود، گفته می‌شود (نَجَس) و بر مذکر و مؤنث به گونه یکسان اطلاق می‌شود و ظاهر آیه اقتضا دارد که کافران نجس باشند…. و بنابراین، هر کس دست تر به آنان بزند، باید دستش را بشوید و اگر دست هر دو خشک بود، باید به دیوار مسح کند.

۲۳.۲ - مرحوم طبرسی در مجمع البیان

معنای (آیه انما المشرکون نجس) این است که کافران نجس هستند… در نجس بودن کافر اختلاف است: دسته‌ای از فقیهان گفته‌اند که کافر نجس العین است و ظاهر آیه هم بر همین دلالت دارد. و روایت شده است: عمر بن عبدالعزیز نوشت: یهود و نصارا را از وارد شدن به مساجد مؤمنان، باز دارید. به دنبال آن آیه (انما المشرکون نجس) را نوشت. حسن بصری گفته است: با مشرکان مصافحه نکنید و هرکس مصافحه کرد، دست خود را بشوید و این موافق با قول اصحاب ماست که می‌گویند هر کس با دست تر با کافر مصافحه کرد، دست خود را بشوید و اگر با دست خشک مصافحه کرد، دستش را به دیوار بکشد. دسته دیگری از فقیهان گفته‌اند: خدا مشرکان را به خاطر خباثت اعتقادات، کارها و گفته‌های‌شان نجس نامیده است و به ذمّی اجازه وارد شدن به مساجد داده است.
[۷۵] امین الاسلام طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۲۰، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت.
توضیح: مراد از فقیهان، فقیهان اهل سنت است که در نجس بودن کافر اختلاف کرده‌اند و عمر بن عبدالعزیز هم، کافران را: مشرک و اهل کتاب نجس دانسته و ورود آنان را به تمام مساجد منع کرده است.

۲۳.۳ - طبری

اهل تأویل، در معنای نجس اختلاف کرده‌اند… بعضی گفته‌اند: خداوند به این جهت مشرکان را نجس نامید که چون جنب می‌شوند، غسل نمی‌کنند؛ از این روی گفت: آنان نجسند و از معمّر نقل شده که گفت: تنها چیزی که از قتاده می‌دانم این است که گفت نجس، یعنی جنابت. و از معمّر نقل شده که گفت: به من خبر رسیده که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با حذیفه برخورد کرد و دست حذیفه را گرفت.
حذیفه گفت: ای پیامبر خدا من جنب هستم.
پیامبر اکرم فرمود: مؤمن هیچ گاه نجس نمی‌شود.
دیگران گفته‌اند: مشرکان، پلید و رجسند، مانند خوک و سگ و این قولی است که از ابن‌عباس از وجهی ناخوشایند ذکر شده است که ذکر آن را خوش نداشتیم.
توضیح: نتیجه کلام ایشان این شد که نجس، به دو معناست: ۱. به معنای جنب. ۲. به معنای پلیدی. و برای اثبات معنای نخست که نظر ایشان هم همین است، به نقل قول‌هایی از معمّر پرداخت که مانند قصه حذیفه در روایت‌های شیعه هم موجود است.
امام صادق علیهم‌السلام می‌فرماید:
پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با حذیفه برخورد کرد، پیامبر اکرم دست دراز کرد تا مصافحه کند ولی حذیفه دست خود را کشید.
پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: ای حذیفه من دست خود را باز کردم چرا دستت را از من باز گرفتی؟
حذیفه گفت: به دست دادن با شما میل دارم ولکن من جنب بودم و دوست نداشتم که دستم در حال جنابت به دست شما برخورد کند.
پیامبر اکرم فرمود: آیا نمی‌دانی مسلمانان وقتی که با هم ملاقات و مصافحه کنند، گناهان‌شان همانند ریختن برگ درختان می‌ریزد. ظاهراً یک واقعه و یک قضیه بیش‌تر نبوده و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله هم یک تعبیر فرموده است؛ امّا آیا فرموده که مؤمن نجس نمی‌شود و… روشن نیست. پس هم معنی بودن نجس و جنب، از این خبر فهمیده نمی‌شود؛ زیرا در یک نقل فقط این دو تعبیر در برابر هم قرار گرفته‌اند و نقل دیگر که از طریق شیعه است، از این جهت با نقل طبری از معمر، ناسازگاری دارد.

۲۳.۴ - جصّاص

گفتن اسم نجس بر مشرک به این جهت است که شرکی را که او باور دارد، دوری از آن، واجب است، همان گونه که دوری از نجاست‌ها و پلیدی‌ها، واجب است، بدین خاطر خداوند آنان را نجس نامیده است و نجاست در شرع ، به دو وجه منصرف است:
۱. نجاسة الأعیان.
۲. نجاسة الذنوب.
رجس و رجز هم در شرع به همین دو وجه انصراف دارند.
[۷۷] جصّاص، احکام القرآن، ج۴، ص۲۷۸.


۲۳.۴.۱ - توضیح

از صدر عبارت ایشان بر می‌آید که انسان نجس نیست، بلکه انسان مشرک، از آن جهت که شرک می‌ورزد، نجس است و در واقع، شرکِ مشرک نجس است که شرک هم عقیده و صفت است. اسناد نجاست به مشرک، به جهت این است که تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیّت است. مثلاً وقتی می‌گویند: طبیب دوست داشتنی است، یعنی طب او دوست داشتنی است یا وقتی می‌گویند عالم را احترام بگذار، یعنی عالم را به خاطر علمی که دارد احترام بگذار. حال در این جا هم مشرک نجس است، یعنی شرک نجس است و از مشرک دوری کن، یعنی از شرک وی دوری بورز. اگر اشکال شود که چرا (نجس) که بر چیزهای خارجی درخور حمل است، در این جا بر صفت شرک حمل شده است؟ جواب داده می‌شود: برای این که، از مشرک هم مانند آن چیزهای خارجی، دوری گزیدن، واجب است. به هر حال، جصّاص می‌خواهد بگوید مشرک نجاست عینی خارجی ندارد و نجاست مشرک، همان شرک است که نجاست گناه است.

۲۳.۵ - زمخشری

نجس مصدر است (و چون بر ذات درخور حمل نیست یا لفظ ذو در تقدیر است) که معنای آن چنین می‌شود: مشرکان مصاحبان نجسند. چون با آنان شرکی که به منزله نجاست است، وجود دارد و آنان خود را تطهیر نمی‌کنند و غسل جنابت انجام نمی‌دهند و از نجس‌ها دوری نمی‌گزینند. پس نجاست به آنان چسبیده است. و یا معنای مبالغه به خود می‌گیرد که معنای آن چنین می‌شود. مشرکان گویا، خود نجاستند.
[۷۸] جار اللّه زمخشری، تفسیر الکشاف، ج۲، ص۲۶، نشر ادب الحوزه.


۲۳.۶ - مرحوم علامه طباطبایی

وقتی ممنوع بودن ورود مشرکان را به مسجدالحرام ، تعلیل می‌کند به این‌که آنان نجسند، پس معلوم می‌شود که برای مشرکان گونه‌ای پلیدی و برای مسجد گونه‌ای پاکی و پاکیزگی اعتبار کرده است. و به هر حال آن گونه پلیدی، هر چه باشد، چیزی غیر از نجاست فقهی است.
[۷۹] سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۲۲۹، مؤسسه الاعلمی، بیروت.


۲۳.۷ - هدف از نقل آرا

نقل این آرا برای این بود که از یک سوی، اختلاف شیعه با اهل سنت در معنی کردن آیه روشن شود که آنان نجاست را به معنای پلیدی معنوی، جنابت، نجاست عرضی می‌دانند، ولی شیعه نجاست را نجاست ذاتی می‌داند و چون آرای مفسران، تقریباً تکرار بود، از آوردن دیگر عبارات خودداری شد. به هر حال، از همین چند نقل هم به خوبی روشن می‌شود که آیه نص در نجاست مشرکان نیست و حتی شیخ طوسی در تبیان و طبرسی در مجمع از تعبیر به ظهور، پا فراتر نگذاردند و علامه در المیزان، نجاست در آیه را غیر از نجاست فقهی دانست. پس آیه جایی برای گفت و گو دارد و آن گونه که فقیهان پسین از شیخ طوسی، آیه را نص در نجاست مشرکان دانسته‌اند، صحیح نیست.


چند اشکال در دلالت آیه بر نجس بودن مشرکان:
۱. لفظ نجس (به فتح جیم) مصدر است و بر ذات و عین درخور حمل نیست، مگر این که (ذو) در تقدیر گرفته شود و برای تقدیر گرفتن (ذو) کم‌ترین برخورد کافی است. پس همین که بدن شخصی با نجاستی تماس گرفت، می‌توان گفت فلانی نجس است، یعنی با نجاست، به گونه‌ای برخورد دارد. در نتیجه، این آیه با نجس بودن عرضی مشرکان، سازگار است و نمی‌توان نجس بودن ذاتی آنان را از این آیه استفاده کرد.
پاسخ: حمل مصدر بر عین، بدون تقدیر گرفتن (ذو) افزون بر شیوع داشتن، دلالت بر مبالغه هم می‌کند، مانند (زیدٌ عدل) یعنی زید همه وجودش عدل است و این گونه جمله‌ها، اگر چه مجازی هستند، ولی بهتر از تقدیر گرفتن است بویژه با توجه به این‌که آیه می‌خواسته مسلمانان را بر جلوگیری از ورود مشرکان به مسجدالحرام تشویق کند، چنین مجازگویی بسیار مناسب می‌نماد، یعنی مشرکان را تمام نجس و به گونه‌ای می‌شناساند که گویا همه وجودشان نجس است، تا مؤمنان از آنان متنفر شوند و آنان را به مسجد و حریم آن راه ندهند.
[۸۰] سید محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ج۱، ص۳۶۷، انتشارات کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم.

۲. چون زبان‌ها در حال دگرگونیند و واژگان به گونه معمول، از معنایی به معنایی سیر می‌کنند و از سویی این اصطلاحات فقهی که امروزه مطرح است، در زمان نزول قرآن مطرح نبوده ما اطمینان نداریم که واژگان در آن زمان، به همین معانی کنونی آن باشند. به عبارت روشن‌تر: برای ما ثابت نیست که نجس در زمان نزول، همین معنای فعلی فقهی را دارا بوده است. امکان دارد، نجس در آن زمان، به معنای لغوی خود، یعنی پلید و کثیف، بوده باشد و حتی بالاتر از احتمال با شواهدی که پس از این آورده می‌شود، انسان اطمینان می‌یابد که واژه نجس در قرآن، با نجسی که اکنون در فقه مطرح است، در معنی تفاوت دارند. در خود همین آیه هم، شواهدی وجود دارد که نجاست فقهی ظاهری مراد نیست، زیرا: نخست این‌که پس از حکم به نجس بودن آنان، می‌فرماید (فلایقربوا المسجد الحرام…) با کلمه فای تفریع، جمله بعدی را از متفرعات جمله پیش دانسته است. یعنی چون نجسند، نباید به مسجدالحرام نزدیک شوند، در حالی که می‌دانیم حمل نجس و بردن آن به مسجد، اگر مورد اهانت به مسجد نباشد اشکالی ندارد؛ مثلاً، شخصی یک بسته خون برای تزریق یا قسمتی از یک میت را برای پیوند یا تشریح، در بسته‌ای محفوظ گذاشته، داخل مسجد می‌شود، تا نماز بگزارد، یا از دَرِ دیگر خارج شود که نه سبب آلودن مسجد است و نه اهانتی به مسجد به حساب می‌آید. در این صورت، بردن نجاست به مسجد، اشکال ندارد، تا چه رسد به این‌که ورود آن ممنوع باشد و مؤمنان وظیفه جلوگیری از ورود آن به مسجد را داشته باشند. پس معلوم می‌شود که نجاست مشرکان نجاست دیگری است که با تقدس مسجد سازگار نیست، همان گونه که از تفسیر المیزان ، پیش از این نقل شد.
[۸۱] سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۲۲۹، مؤسسه الاعلمی، بیروت.

دوم این‌که در قسمت پایانی آیه می‌فرماید:
وان خفتم عیله فسوف یغنیکم الله من فضله
و اگر شما از فقر می‌ترسید، خداوند شما را از فضل خود بی نیاز می‌کند.
معلوم است که مسلمانان از لفظ (مسجدالحرام) معنای حَرَم را فهمیده‌اند وگرنه جایی برای ترس از فقر باقی نمی‌ماند. چون اگر تنها ورود به مسجدالحرام ممنوع بود، مشرکان می‌توانستند در خارج مسجد به تجارت و داد و ستد خود ادامه دهند، همان گونه که رسم بر این بوده است. پس اگر معنای مسجدالحرام، کل حرم باشد، (نجس) در آیه به معنای فقهی آن نیست، زیرا ساختن دستشویی، رفتن برای قضای حاجت در محدوده حرم، مرسوم و معمول بوده است و مِنی که قربانگاه است و در آن جا، خون قربانی‌ها که نجس است، به زمین ریخته می‌شود، داخل حرم قرار دارد.
اگر کسی بگوید: استعمال مسجدالحرام و اراده حرم مجاز است و تا قرینه‌ای نباشد، پذیرفتنی نیست.
پاسخ استعمال مسجدالحرام و اراده حرم، در قرآن فراوان واقع شده است مانند آیه:
سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی.
منزه است خدایی که بنده خود را شبانگاهان از مسجدالحرام به مسجدالاقصی سیر داد.
با این‌که مشهور است که معراج از مسجدالحرام نبوده، بلکه از خانه ام‌هانی بوده است.
در آیات: (لاتقاتلوهم عند المسجد الحرام)، (لم یکن اهله حاضری المسجدالحرام) و (فول وجهک شطر المسجدالحرام)، مقصود کل حرم است.
و اگر بگوید: قصد اولی مشرکان، زیارت خانه خدا بود و در پی آن، تجارت و داد و ستد انجام می‌شد و در صورتی که آنان را از داخل شدن به خود مسجد و زیارت بازدارند، دیگر تجارتی برپا نخواهد شد.
پاسخ: این اشکال به نظر درست می‌رسد، مگر این‌که به گونه‌ای ثابت شود که مشرکان، برای تجارت به مکه می‌رفته‌اند و زیارت مسأله اصلی آنان نبوده است. به هر حال، مهم این است که دلالت آیه بر نجاست اصطلاحی و فقهی مشرکان، روشن نیست.
۳. وقتی گفته می‌شود مشرک نجس است و می‌دانیم مشرک، یعنی (ذات ثبت له الشرک) ذاتی که شرک برای آن به اثبات رسیده، نجس است و در واقع، برگشت به این دارد که شرک مشرک، نجس است، یا تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است. آن گاه اگر شرک مشرک نجس باشد، سریان نجاست از صفت به ذات، دلیل می‌خواهد. درست است که ذات شخص و صفت او، با هم در خارج و در مصداق، یکی هستند، ولی سریان احکامِ یکی به دیگری، دلیل می‌خواهد. افزون بر این‌که خود نسبت دادن نجاست به شرک، , می‌رساند که نجاست، نجاست اصطلاحی نیست.
[۸۳] جصّاص، احکام القرآن، ج۴، ص۲۷۸.

۴. پلیدی و نجاست مشرکان، قبل از نزول این آیه در ذهن مردمان جای گرفته بوده است، پس آیه دلالت بر نجاست مشرکان نمی‌کند. به بیان دیگر، آیه تأسیس حکم جدید به نام نجاست مشرکان را نکرده است، بلکه آنچه در ذهن مردم بوده، گرفته و آن را صحیح فرض کرده و مطلبی مانند ممنوع بودن ورود به مسجدالحرام را بر آن بار ساخته است. به بیان روشن‌تر: چیزی را که در ذهن همگان ثابت بوده، به عنوان یک پایه و اصل مسلم قرارداده و مطلب خود را که ممنوع بودن ورود به مسجدالحرام باشد، بر آن بار ساخته است. یعنی سیاق آیه، سیاق جلوگیری از ورود به مسجد است، نه سیاق بیان نجاست مشرکان. شاهد آن هم، کلام حضرت علی علیه‌السلام است که وقتی پرسیدند وظیفه‌ات در ذی الحجه چه بود؟ فرمود:
به اعلام چهار چیز مأمور شدم:
غیر مؤمن داخل کعبه نشود، عریان هیچ‌کس طواف انجام ندهد، بعد از این سال مؤمن و کافر در مسجدالحرام جمع نشوند و کسی که بین او و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله عهدی است تا آخر مدّت عهدش پابرجاست….
مؤید این، کلام ابوهریره است:
ندا می‌کردیم و می‌گفتیم پس از امسال، مشرک حج نکند، عریان طواف نکند و غیرمؤمن داخل بیت نشود…

۲۴.۱ - داستان درباره ثبات پلیدی مشرکان

امّا داستان‌هایی که می‌رساند پلیدی مشرکان، حتی پیش از نزول آیه، در ذهن‌ها ثابت بوده است:
۱. پیش از فتح مکه ، ابوسفیان به مدینه آمد تا با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دیدار کند و پیمان مشرکان را با مسلمانان که چند بار خودشان نقض کرده بودند، تجدید کند. وقتی بر دخترش ام‌حبیبه، که همسر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود، وارد شد و خواست بر جایگاه و تشکی که رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بر آن می‌نشست، بنشیند، ام‌حبیبه آن تشک را برداشت تا پدرش بر آن ننشیند. ابوسفیان علت را پرسید.
ام‌حبیبه گفت: این جایگاه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است و تو فردی مشرک و نجس هستی دوست نداشتم که بر تشک رسول اللّه بنشینی.
[۸۶] جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۳۶۲، مطبعة الاستقامه، قاهره.

۲. آن گاه که وفد ثقیف به مدینه آمدند تا درباره شرط‌های خود برای اسلام آوردن، با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مذاکره کنند، برای آنان قبه‌ای در مسجد زده شد.
مسلمانان گفتند: ای پیامبر خدا! اینان گروهی نجس و پلیدند.
پیامبر اکرم فرمود:
انه لیس علی الارض من انجاس الناس شیء، انما انجاس الناس علی انفسهم.
[۸۷] جصّاص، احکام القرآن، ج۳، ص۱۰۵.

نجاست انسان‌ها، به هیچ روی، به زمین منتقل نمی‌شود، نجاست انسان‌ها تنها بر نفوس خود آنان است.

۲۴.۱.۱ - نکات درباره داستان‌های مذکور

۱. با این‌که داستان‌ها مربوط می‌شوند به پیش از نزول آیه (انما المشرکون نجس)، می‌بینید که در داستان نخستین، دختر ابوسفیان پدر مشرک خود را نجس می‌داند و آن را در مقدمات قیاس‌های خود به کار می‌برد: تو مشرک و نجسی و نباید بر جای پیامبر بنشینی یا در داستان دوم، مسلمانان می‌گفته‌اند: اینان نجسند، نباید به مسجد بیایند.
۲. چون که نجاست مشرکان امری ثابت در ذهن‌های مسلمانان بوده است، باید ببینیم آنان از نجاست مشرکان چه می‌فهمیده‌اند و به چه معنایی آنان را نجس می‌دانسته‌اند.
آیا جلوگیری از نشستن ابوسفیان بر تشک و جایگاه رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به خاطر تری و رطوبت بدن ابوسفیان بود که فرش را نجس می‌کرد، یا برای تحقیر مشرک و بزرگداشت مقام رسالت بود؟
هر دو احتمال می‌رود، ولی احتمال تر بودن و نجس شدن فقهی، احتمال ضعیفی است و بر فرض همچنین احتمالی باشد، همان گونه که در داستان وفد ثقیف، چنین احتمالی (احتمال ترس از نجس شدن مسجد) قوی‌تر است، ولی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با این فرموده: نجاست‌های افراد بر زمین منتقل نمی‌شود، ما را ارشاد می‌کند بر این‌که نجاست انسان ، از سنخ نجاست‌های دیگر نیست که به زمین منتقل شود.

۲۴.۲ - ادامه اشکالات در دلالت آیه

این اشکال از سویی مؤید اشکال‌های پیشین است و از سویی، مهم‌ترین اشکال بر حکم به نجاست کافران است. از این روی، ائمه ما ـ علیهم‌السلام ـ ما و اصحاب آنان، هیچ کدام در مباحث خویش به این آیه تمسک نکرده‌اند، با این‌که بحث نجاست مشرکان، یکی از بحث‌هایی است که شدیداً بین ما و اهل سنت مورد اختلاف بوده است و چطور اگر چنین دلیل روشنی داشتیم، ائمه علیهم‌السلام و اصحاب آنان به کلی از این دلیل غافل شدند، با این‌که ائمه علیهم‌السلام هر چیزی را مستند به قرآن می‌کردند و می‌فرمودند: هر چه را ما گفتیم، دلیلش را بخواهید تا از قرآن برایتان بیان کنیم و اصحاب هم، ریزترین امور را که به نظر می‌رسد در قرآن وجود ندارد، یا قرآن درصدد بیان آن نیست، از ائمه علیهم‌السلام می‌پرسند و آنان به آیه قرآن استدلال می‌جویند؛ مثلا، آیا در وضو ، مسح تمام سر لازم است همان گونه که اهل سنت برآنند، یا مسح بعضی از سر کافی است؟
امام باقر می‌فرماید: مسح به بعضی از سر کافی است.
زراره می‌پرسد: مرا آگاه نمی‌کنی که از کجا دانستی؟
امام می‌خندد و می‌فرماید: هم قول پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است و هم کتاب قرآن آن را می‌گوید، آن گاه که می‌فرماید: (فاغسلوا وجوهکم) می‌فهمیم که همه صورت باید شسته شود، آن گاه که می‌فرماید: (وامسحوا برؤوسکم) که رؤوس را با حرف جرّ (ب) می‌آورد، می‌فهمیم که مسح به بعضی از سر است: ان المسح ببعض الرأس لمکان الباء.
[۸۸] ثقة الاسلام کلینی، فروع کافی، ج۳، ص۳۰.
یا در باب ذبایج اهل کتاب، اصحاب به آیه (وطعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم) تمسک می‌جویند و امام علیه‌السلام به آن جواب راضی نمی‌شود و همین گونه در دیگر باب‌ها، حال چه شده است که در این بحث، نه ائمه علیهم‌السلام نه اصحاب به این آیه تمسک نجسته‌اند. اگر کسی بگوید: چون دلالت آیه بر نجس بودن مشرکان روشن بوده، به این جهت، هیچ کدام به آن تمسک نجسته‌اند. جواب می‌گوییم: حکم حرام بودن خمر هم، بسیار روشن‌تر از این بود، ولی باز در روایات درباره حرام بودن آن، به قرآن، تمسک شده است و تازه اگر حکم روشن بود، چطور اهل سنت آنان را پاک می‌دانند و نخستین فقیه از شیعه که به آیه تمسک کرده است، آیه را ظاهر در نجس بودن مشرکان دانسته نه نص در نجس بودن آنان. به هر حال، تمسک نکردن ائمه علیهم‌السلام واصحاب آنان به این آیه، با این‌که هم به عهد نزول نزدیک‌تر بوده‌اند و هم از قرآن بیش از ما خبر داشته‌اند و هم با اهل سنت بیش‌تر محشور بوده‌اند وجوّ فقهی آنان بر جامعه حاکم بوده است و هم آنان اهل استدلال و اثبات مطالب مکتب خویش بوده‌اند، روی هم رفته، معلوم می‌کند که دلالت آیه بر نجس بودن مشرکان، خدشه دار است، امّا آیا اشکال‌ها همان‌هایی است که یاد شد، یا اشکال‌های دیگری هم مطرح است، معلوم نیست.


۱. لفظ نجس، مصدر است و بر ذات حمل نمی‌شود، که جوابش داده شد.
۲. مشرک نجس است، یعنی شرک او نجس است و تأثیر آن نجاست و نجس بودن بدن مشرک دلیل می‌خواهد.
۳. به قرینه ترس از فقر، معلوم می‌شود مراد از مسجدالحرام ، کل حرم است و نجس کردن و نجس شدن حرم، مسلما اشکالی ندارد، پس نجاست در آیه، غیر از نجاست فقهی است.
۴. نجس بودن مشرکان امری ثابت در ذهن‌های مسلمانان بوده و آیه درصدد بیان حکم نجاست مشرکان نیست، بلکه درصدد مترتب کردن ثمره‌هایی، مانند منع ورود به مسجدالحرام است.
۵. تناسب حکم و موضوع، نشان می‌دهد که نجاست در آیه، معنایی مقابل با مقدس بودن مسجد دارد، چون بردن نجاست فقهی به مسجد، در صورتی که اهانت به مسجد نباشد، اشکال ندارد.
۶. حقیقت شرعیه ، برای لفظ نجس، ثابت نیست و به بیان دیگر، معلوم نیست نجاست در آیه، به معنایی که اکنون در فقه مطرح است، بوده باشد.
۷. هیچ کدام از ائمه علیهم‌السلام و اصحاب آنان، به این آیه برای اثبات نجس بودن مشرکان، تمسک نکرده‌اند.


تاکنون، اشکال‌هایی که بر دلالت آیه، در مورد نجس بودن مشرکان وارد بود، مطرح شد و‌ به‌طور اجمال، معلوم شد که آیه دلالتی بر نجاست فقهی مشرکان ندارد؛ امّا معنای (انما المشرکون نجس) چیست، معلوم نشد. برای روشن شدن این جمله کوچک، باید معنای دو کلمه (مشرک) و (نجس) معلوم شود و افزون بر این، مواردی که این جمله در کتاب‌های روایی یا غیر آن، به کار رفته و استفاده‌هایی که از آن شده، معلوم گردد، تا بتوان معنای این جمله را فهمید. راجع به (المشرکون) بحث‌های زیادی است؛ مثلاً:
آیا مشرک ، تنها به بت پرست اطلاق می‌شود، یا کسانی که برای خدا، فرزند قائلند، مانند یهود و نصارا هم مشرکند.
آیا مقصود شرک در آفرینش یا در پروردگاری یا در عبادت یا مجموعه این‌ها و یا چیز دیگری است؟
آیا (الف و لام) در (المشرکون) برای جنس است، تا تمام مشرکان را در همه زمان‌ها و مکان‌ها در بر بگیرد و بگوییم جمع محلّی به (الف و لام) افاده عموم می‌کند، یا الف و لام عهد است که تنها شامل مشرکان سال نهم هجرت ، که سال نزول این آیه و ابلاغ آن است، بشود؟
این‌ها همه مباحثی است که در ذیل کلمه (المشرکون) باید بحث و بررسی شود.
راجع به (نَجَس) هم باید فرق آن با نجس مشخص شود و مقایسه‌ای بین آن و رجس انجام گیرد و معلوم شود که حقیقت شرعیه است، یا متشرعه و به هر حال، در زمان نزول آیه، چه معنایی از آن می‌فهمیده‌اند و زمان ائمه اطهار علیهم‌السلام چه معنائی از آن می‌فهمیده‌اند.
اما درباره این ترکیب که چه معنایی از این ترکیب استفاده می‌شده است، باید موارد آن را پیدا کرد و معنای آن را بدست آورد و این جاست که کارآیی کامپیوتر در یافتن این ترکیب در کتاب‌های گوناگون معلوم می‌شود و ما بحث را از همین آخری، شروع می‌کنیم، تا معنای این جمله روشن شود و سپس معنای نجس را بررسی می‌کنیم و اگر معلوم شد که نجس به معنای فقهی است، آن گاه نوبت می‌رسد به این‌که موضوع این حکم را مشخص کنیم که چگونه کسانی هستند وگرنه پیش از روشن شدن موضوع و حکم، همه کسان، به حکم قاعده اولیه‌ای که بیان شد، محکوم به پاکی هستند.

۲۶.۱ - موارد استعمال (انما المشرکون نجس) در بحارالانوار

پس از این‌که در کتاب من لایحضره الفقیه و کتاب کافی عبارت (انما المشرکون نجس) نه در کلام ائمه علیهم‌السلام و نه در کلام پرسش کنندگان یافت نشد و به سراغ تهذیب الاحکام شیخ طوسی رفتیم و معلوم شد که ایشان این آیه را در دو جای تهذیب به کار برده است که پیش از این بحث آن گذشت و در هر دو مورد، ایشان آیه قرآن را ظاهر در نجاست مشرکان دانسته بود، به سراغ منابع دست دوم از قبیل بحارالأنوار، که تقریباً، دائرةالمعارف شیعه است و مصنف آن سعی کرده در حدّ توان، احادیث و اقوال را جمع آوری کند، می‌رویم.
۱. علامه مجلسی درباره این‌که پدران پیامبر اکرم و اجداد وی، کافر نبوده‌اند، از مفاتیح الغیب دلیل‌هایی نقل می‌کند که یکی از آن‌ها چنین است: و مما یدل علی ان احدا من آباء محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ماکانوا مشرکین قوله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات) و قوله تعالی (انما المشرکون نجس) و ذلک یوجب ان یقال انّ احداً من اجداده ماکان من المشرکین. می‌گوید: از جمله دلیل‌هایی که دلالت می‌کند هیچ‌کدام از پدران پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مشرک نبوده‌اند، قول خود آن حضرت است که می‌فرماید: پیوسته از صلب مرد طاهری به رحم زن طاهری منتقل می‌شدم و از طرفی قرآن می‌فرماید: مشرکان نجسند. از کنار هم گذاردن این دو جمله، معلوم می‌شود که هیچ‌کدام از پدران پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مشرک نبوده‌اند.
۲. علاّمه مجلسی نقل می‌کند: شیعه اتفاق دارند: پدران پیامبر اکرم تا حضرت آدم، همه مسلمان بوده‌اند، سپس کلام طبرسی در مجمع البیان را نقل می‌کند که آذر، پدر حضرت ابراهیم نبوده، بلکه جد مادری یا عموی او بوده. آن گاه سخن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله : (پیوسته از صلب پاک به رحم پاک منتقل می‌شدم) را نقل می‌کند و می‌نویسد: ولو کان فی آبائه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله کافر لم یصف جمیعهم بالطهارة مع قوله سبحانه: انما المشرکون نجس.
[۹۴] امین الاسلام طبرسی، مجمع البیان، ج۴، ص۳۲۲، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت.
اگر در بین پدران پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله کافری وجود داشت، پیامبر اکرم، همه را با وصف طهارت توصیف نمی‌کرد، چون خدای تعالی می‌فرماید: (مشرکان نجسند). و به هر حال از جمع روایت و آیه، نتیجه می‌گیرد که هیچ‌کدام از پدران پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مشرک نبوده‌اند و در نتیجه آذر، پدر حضرت ابراهیم نیست.
۳. ایشان، امور اختصاصی به پیامبر اکرم را از تذکره علامه نقل می‌کند:
الف. واجبات، مانند: مسواک، نماز وتر و قربانی و…
ب. محرمات مربوط به نکاح ، که یکی از آن‌ها ازدواج با کافران (زنان اهل کتاب) است که بعضی بر همه مسلمانان حرام می‌دانند، یعنی اختصاصی به پیامبر اکرم ندارد و بعضی برای مسلمانان، ازدواج با کافران را جایز می‌دانند، ولی برای پیامبر جایز نمی‌دانند، که در این صورت، حرام بودن نکاح با کافران از امور اختصاصی آن حضرت می‌شود. سپس دلیل‌هایی برای این اختصاص نقل می‌کند که یکی کلام آن حضرت است که فرموده: زوجاتی فی الدنیا زوجاتی فی الآخرة. همسرهای من در دنیا، در آخرت هم همسرهای من هستند. چون بهشت بر کافران حرام است، پس او زن کافر انتخاب نمی‌کند و باز برای این‌که پیامبر، اشرف از این است که نطفه خود را در رحم زن کافر قرار دهد و خداوند زنان او را کرامت بخشیده و مادران مؤمنان قرار داده است و زن کافر، چنین صلاحیتی ندارد؛ زیرا ام المؤمنین بودن، برای این است که الگو برای دیگران باشند. و برای این‌که خداوند فرموده :انما المشرکون نجس. توضیح: می‌بینید که آیه قرآن مورد بحث ما را، روایات در جایی به کار نبرده‌اند، بلکه علامه در تذکره و در ضمن مسأله‌ای که علما در آن اختلاف دارند (زیرا بعضی ازدواج با زن کتابی را مطلقا جایز نمی‌دانند و بعضی به گونه موقت و بعضی استمرار آن را جایز می‌دانند) آن را از موارد اختصاصی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌داند و به دلیل‌هایی تمسک می‌جوید که بیش‌تر آن‌ها مخدوش است و سپس به آیه قرآن تمسک می‌جوید که مربوط به مشرکان است، نه اهل کتاب و بر فرض که مشرک شامل اهل کتاب بشود، معنای نجس معلوم نیست. آیا چون مشرک نجس است و ملاقات با او، بدن و لباس را نجس می‌کند، ازدواج با او حرام است؟ اگر این چنین باشد، ممکن است کسی بگوید: پیامبر یا مؤمنان با او ازدواج می‌کنند، ولی برای نماز لباس تمیزی می‌پوشند و مکان مناسبی بر می‌گزینند. مگر این‌که مقصود علاّمه معنای لغوی نجس باشد، یعنی چون مشرکان پلیدند، در شأن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیست که با آنان ازدواج کند که احتمال می‌رود همین معنای دوم، در نظر علاّمه بوده است.
۴. مورد دیگری که (انما المشرکون نجس) در بحارالانوار آمده، در ضمن آیات اول سوره براءت است که حضرت علی علیه‌السلام بر مشرکان خواند و بدون هیچ گونه توضیحی نقل شده است. البته از روایات ذیل آیات معلوم می‌شود که بیش‌ترین اهمیت بر ممنوع بودن ورود مشرکان به مسجد بوده است، نه بر نجس بودن آنان، از این روی، حضرت علی علیه‌السلام ندا داد که از سال آینده، مشرک حق ورود ندارد. آن حضرت سخنی از نجاست و پلیدی آنان نفرمود.
۵. برای اثبات نجاست اهل کتاب، علاّمه مجلسی ، به این آیه تمسک جسته و این آیه را کبرا قرار داده و آیه:
[۹۷] تفسیر الکشاف، نشر ادب الحوزه.
را صغرا و حکم به نجس بودن اهل کتاب کرده است و سپس به گونه اجمال، به اختلاف مفسران در معنای کلمه (نجس) اشاره دارد.
[۹۸] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۸۰، ص۴۲_۴۴، مؤسسه الوفاء، بیروت.
و به هر حال، معنایی از (انما المشرکون نجس) ارائه نداده است، ولی مشرکان را مسلماً نجس دانسته و گفته است: علمای شیعه بر این مسأله اجماع دارند و اگر اختلافی وجود دارد در مورد اهل کتاب است.
[۹۹] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۸۳، ص۳۳۹، مؤسسه الوفاء، بیروت.

۶. علاّمه مجلسی در باب فضل و احکام و آداب مساجد، آیه را نقل کرده و سپس در قسمت شرح، سایر قسمت‌های آیه را شرح داده و نوشته است: برای ممنوع بودن داخل کردن و بردن نجاست به مسجدالحرام، به این آیه استدلال شده است و این تفریع، دور نمی‌نماند، اگر چه خالی از اشکال هم نیست، ولی استدلال به این آیه برای ممنوع بودن ورود مشرکان به تمام مساجد، ضعیف است.
[۱۰۰] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۸۳، ص۳۳۹، مؤسسه الوفاء، بیروت.
تفریع‌هایی که بر آیه کرده‌اند و تفصیل بین دو فرع، درخور مناقشه است، ولی چون داخل شدن در مناقشه‌ها، ما را از مطلب اصلی باز می‌دارد، از ورود در جزئیات صرف نظر می‌کنیم و تنها این نکته را یادآور می‌شویم که اگر مشرکان، واقعاً نجسند حق ورود به مساجد را ندارند و خارج کردن آنان از مساجد لازم است، به دلیل واجب بودن پاک کردن نجس‌ها از مساجد، مگر این‌که ایشان نجاست را غیرنجاست فقهی بداند. یا در واجب بودن پاک کردن نجس‌ها در مساجد خدشه کند.
۷. عبارت: (انما المشرکون نجس) در باب حطیم و فضل آن آمده، ولی علامه مجلسی شرحی بر آن ندارد.
[۱۰۱] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۹۹، ص۲۲۹، مؤسسه الوفاء، بیروت.
این بود موارد هفت گانه‌ای که عبارت (انما المشرکون نجس) در کتاب بحارالانوار به کار رفته بود، ولی همان گونه که ملاحظه شد، در هیچ‌کدام از این هفت مورد، اسمی از ائمه یا از اصحاب ائمه در میان نبود که آیه را در معنایی به کار برده باشند، بلکه همه مواردی بود که فقهای ما، یا فقهای اهل سنت ، برای اثبات مطلبی، اعم از اعتقادات پدران پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، یا جایز بودن ازدواج با غیرمسلمان، نجاست اهل کتاب و احکام و آداب مسجد به این آیه تمسک کرده بودند. به هر حال، مسأله‌ای که خیلی انسان را به فکر وا می‌دارد این است که چرا در هیچ حدیثی در رابطه با طهارت و نجاست انسان به این آیه تمسک نشده است. آنچه اکنون به نظر می‌رسد این است که در زمان نزول آیه، به طور کلی مسأله نجاست فقهی مشرکان مطرح نبوده و بحث نجاست و طهارت آنان مربوط به دوره‌های بعد است که در بحث بررسی روایات، این نکته روشن خواهد شد.


برای شناخت معنای یک لغت دو راه وجود دارد:
۱. مراجعه به قول اهل لغت.
۲. مراجعه به موارد استعمال.
و چون ما، معنای لفظ نجس را در زمان نزول آیات می‌خواهیم، از این روی، باید به کتاب‌های لغت که در آن روزگار، یا نزدیک به آن زمان‌ها، نوشته شده است مراجعه کنیم و یا موارد استعمال این لفظ را در احادیث ائمه علیهم‌السلام بررسی کنیم. ولی پیش از بررسی موارد، نکاتی را باید توجه کرد:
۱. کندوکاو در موارد استعمال این لفظ در اقوال فقها، مشکلی را حل نمی‌کند، چون فقها و بزرگانی که کتاب‌های آنان در دسترس ماست، همه متأخر از زمان ائمه‌اند و لفظ نجس در زمان آنان، مسلماً از معنای اصلی به معنای اصطلاحی فقهی منتقل شده بود.
۲. در این بحث، سند اخبار و صحیح یا ضعیف بودن خبر، ضربه‌ای نمی‌زند، چون تنها ملاک در این مرحله از بحث، استعمال است و معنایی که از این لفظ می‌فهمیده‌اند، پس نقل از کتاب‌های تاریخی و کتاب‌های تفسیری اهل سنت و استشهاد به اشعار، کلمات صحابه و تابعان ، همه و همه، جایز است، چون مقصود درک مفهوم است نه چیز دیگر.
۳. اگر به فرض، در معنای لفظ نجس اختلاف شد و دیده شد که لفظ نجس در معناهای گوناگونی به کار رفته است آن گاه باید دید که در یک زمان، به معانی گوناگونی به کار رفته است، یا در زمان‌های متفاوت. اگر در یک زمان، به معانی گوناگون به کار رفته است، مشترک لفظی است و اگر زمان‌ها متفاوت باشد، احتمال نقل هم هست. اگر لفظ نجس، در زمان نزول آیه مشترک بوده در این هنگام معنای آیه را نمی‌توان فهمید چون پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و ائمه علیهم‌السلام آیه را معنی نکرده‌اند و مقصود مشخص نیست. اگر در زمان‌های بعد، این لفظ دارای معانی مشترک شده است، باید ریشه معانی و به هر حال معنای موجود در زمان نزول را پیدا کرد.


پس از این که (انما المشرکون نجس) در هیچ روایتی یافت نشد و معنی نشد، ناچار باید با تحلیل کلمه به کلمه، آیه را معنی کنیم. اکنون نوبت لفظ (نجس) است که روشن شدی معنای آن، نه تنها در بحث نجاست مشرک و کافر، بلکه در نجاست چیزهای دیگر هم اثر می‌کند:
۱. از امام صادق علیه‌السلام روایت شده است:
وانزل الله الحجر الاسود فکان اشدّ بیاضاً من اللبن واضوء من الشمس وانما اسودّ لأنّ المشرکین تمسّحوا به ضمن نجس المشرکین اسودّ الحجه.
[۱۰۲] ثقة الاسلام کلینی، فروع کافی، ج۴، ص۱۹۰_۱۹۱.
خدا حجرالاسود را فرو فرستاد، در حالی که از شیر سفیدتر و از خورشید نورانی‌تر بود. و تنها به این جهت حجرالاسود سیاه شد که مشرکان آن را مسح کردند، پس به خاطر نجاست مشرکان، سنگ سیاه شد.
۲. علاّمه مجلسی از سید بن طاووس نقل می‌کند که: او، در کتابی که مربوط به سنت‌های ادریس است و از سریانی به عربی ترجمه شده، این امور را یافته است: اذا دخلتم فی الصیام فطهروا نفوسکم من کل دنس ونجس و صوموا لله بقلوب خالصة….
وقتی داخل روزه شدید، نفوس خود را از هر چرکی و پلیدی پاک کنید و با قلب‌هایی خالص برای خدا روزه بگیرید.
۳. علاّمه مجلسی از علل الشرایع حدیثی از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل می‌کند که آن حضرت درباره آفرینش خود، حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین علیه‌السلام سخن می‌گوید، آن گاه می‌افزاید: خداوند، ما را از صلب‌های پدران و رحم‌های مادران خارج کرد و نجاست شرک و سفاح کفر به ما اصابت نمی‌کند.
۴. از واقدی نقل می‌کند:
عبدالمطلب به سوی لات و عزی رفت و خواست بدن پیامبر را به لات و عزی (برای تبرک) بمالد از پشت سر، چیزی او را کشید، به عقب برگشت، کسی را نیافت. دوباره پیش رفت باز از پشت چیزی او را کشید. نظر کرد کسی را نیافت. مرتبه سوم جلو رفت، ناگهان نیروی عظیمی او را به عقب کشید، به گونه‌ای که او را بر زمین نشاند و گفت: یا ابا الحارث اتمسح بدناً طاهراً ببدن نجس. ای ابا الحارث! آیا بدن پاکی را به بدن نجسی می‌مالی؟ همان گونه که پیش از این گفته شد، سند داستان و درستی و نادرستی ماجرا، اکنون مهم نیست، تنها این جهت مورد نظر است که در مورد بت‌ها، لفظ نجس را به کار برده در حالی که بت‌ها از لحاظ فقهی نجس نیستند، اگر چه اطلاق رجس، حتی در آیات قرآن به آن‌ها شده است، مانند: فاجتنبوا الرجس من الأوثان، به هر حال، این داستان نه سند درستی دارد و نه متنش از لحاظ کلامی، با عقاید ما، ساز می‌آید.
۵. از واقدی در مورد ولادت نبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل می‌کند: جبرئیل رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را گرفت و شستشو داد و میکائیل بر او آب می‌ریخت، تا آن حضرت را شستند و آمنه در گوشه‌ای از اتاق ترسان و مبهوت بود. جبرئیل به او گفت: یا آمنه، لانغسله من النجاسة، فأنه لم یکن نجساً ولکن نغسله من ظلمات بطنک. ای آمنه! او را از نجاست شستشو نمی‌دهیم، چون او نجس نیست، لکن او را از تاریکی‌های درون تو شستشو می‌دهیم. توضیح: آنچه از بحار آوردیم و بحار از واقدی نقل کرده بود، درستی آن مورد تردید است. ولی پیش از این گفته شد که: نظر ما در این قسمت، فقط موارد استعمال لفظ نجس در زمان ظهور اسلام است.

۲۸.۱ - دو احتمال درباره عبارت مذکور

در این عبارت، دو احتمال وجود دارد:
احتمال نخست: نجس، همان نجاست فقهی باشد، به قرینه شستشو با آب. البته باید این نکته را توجه داشت در لسان روایات و همچنین در کلمات پیشینیان فرقی بین نجس و متنجس نبوده و هر دو را نجس می‌نامیده‌اند. اصطلاح متنجس، در مقابل نجس، اصطلاح زمان صاحب عروة الوثقی، به بعد است. به هر حال، برابر احتمال نخست، معنای عبارت این می‌شود: (او را از متنجس‌ها نمی‌شوییم چون او متنجس نیست) پس با این توجیه که نجس و متنجس یکی است، به قرینه ذکر شستشو با آب، نجاست را می‌توان به نجاست فقهی حمل کرد.
احتمال دوم: نجس در این واقعه، مانند بقیه موارد، به معنای پلیدی روحی و یا مطلق پلیدی باشد. یعنی او را از پلیدی‌ها پاک نمی‌کنیم، چون او در اصل پلید و کثیف نیست، بلکه او را از تاریکی‌های درونی تو شستشو می‌دهیم که احتمال می‌رود بخواهد به آمنه نسبت پلیدی درونی بدهد و بگوید چون با تو بوده به خود پلیدی گرفته و ما آن را از آن پلیدی پاک کردیم, مگر این‌که مقصود از (ظلمات بطن) قذارات درون شکم باشد. بنابر احتمال دوم، نجس به معنای خودش به کار رفته است، ولی از لحاظ کلامی و اعتقادی، این مطلب برای ما پذیرفته نیست، مانند واقعه پیشین که راجع به عبدالمطلب بود. به هر حال، صرف نظر از بحث‌های کلامی و اعتقادی (نغسله من ظلمات بطنک) قرینه است بر این‌که نجاست به معنای پلیدی روحی است و آب هم، آب مخصوصی بوده است که تاریکی‌ها را برطرف میکند.

۲۸.۲ - ادامه موارد استعمال لفظ نجس در روایات

۶. از حضرت صادق علیه‌السلام نقل می‌کند که فرمود:
هنگامی که حضرت علی علیه‌السلام عمرو بن عبدوَدّ را کشت، شمشیرش را به حسن علیه‌السلام داد و گفت: به مادرت بگو: این شمشیر را بشوی، حسن علیه‌السلام شمشیر را هنگامی بر گرداند که علی علیه‌السلام نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود و در وسط شمشیر، نقطه خونی بود که پاک نشده بود.
حضرت علی علیه‌السلام فرمود: آیا زهرا آن را نشُسته است؟
حسن جواب داد: چرا.
علی علیه‌السلام فرمود: پس این نقطه چیست؟
پیامبر اکرم فرمود: ای علی: از خود ذوالفقار بپرس تا تو را باخبر سازد.
علی علیه‌السلام آن را تکان داد و گفت:
(الیس قد غسلتک الطاهرة من دم الرجس النجس.)
آیا زهرای پاک و طاهر، تو را از خون آن پلید کثیف، نشست؟
شمشیر جواب داد: بله ولکن تو موجودی که در نزد ملائکه بدتر از عمرو بن عبدود باشد نکشته‌ای. توضیح: وَدّ نام یکی از بت‌ها است از این روی، مشرکان نام فرزندان خود را عبدِوَدّ می‌گذاشته‌اند و عمرو فروند عبِدوَدّ بوده است. پیش از این گفته شد که ما تنها، با استعمال لفظ نجس کار داریم، پس سند داستان، عمر امام حسن در آن وقت و سایر جهات مدّنظر نیست. آنچه مسلم است از مقابله بین (الطاهره) و (الرجس النجس) می‌فهمیم، همان طور که (الطاهره) صفت زهرای مرضیه است، الرجس النجس هم، صفت عمرو بن عبدِود است و همان گونه که طهارت حضرت زهرا (س) جسمی و روحی است، پلیدی عمرو هم جسمی و روحی است و الرجس النجس، صفت عمرو است نه صفت خون. به هر حال، (النجس) به معنای نجاست فقهی نیست، همان گونه که طهارت هم، به معنای فقهی آن نیست. و بر فرض هم که نجس به معنای فقهی باشد، پس روشن است که نجاست مشرکان در آن زمان که جنگ خندق بوده و در حدود پنج سال پیش از نزول آیه (انما المشرکون نجس) برای مردم امری مسلم و در ذهن‌ها ثابت بوده است. به هر حال، یا نجس به معنای پلیدی است، پس آیه دلالت بر نجس بودن مشرکان ندارد و یا نجس به معنای نجس فقهی است که باز هم آیه دلالتی ندارد، چون در این صورت، نجاست مشرکان پیش از نزول آیه، روشن بوده است.
۷. بطائنی از حضرت کاظم علیه‌السلام نقل می‌کند که حضرت به محمد بن بشیر نفرین می‌کرد و از او تبرّی می‌جست و می‌فرمود:
اللهم ارحنی منه، اللهم انی اسئلک ان تخلصنی من هذا الرجس النجس، قد شارک الشیطان اباه فی رحم امه.
[۱۰۹] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۱۴، مؤسسه الوفاء، بیروت.
خدایا! مرا از دست او راحت کن. خدایا از تو می‌خواهم که مرا از این شخص پلید کثیف خلاص کنی. شیطان با پدرش در رحم مادرش شریک شده است. توضیح: شاید مثل این خبر هم یکی از دلیل‌های شیعه باشد در حکم کردن به نجاست غالیان، ولی از قرائن پیشین همچنین جمله‌ای که در همین حدیث وجود دارد، معلوم می‌شود حمل کردن (النجس) بر پلیدی به واقع نزدیک‌تر است.
۸. حضرت صادق علیه‌السلام از پدرش و او از پدرش نقل می‌کند که حضرت علی علیه‌السلام بر منبر کوفه خطبه‌ای خواند که در ضمن آن این جمله وجود دارد: انا اهل البیت طهّرنا الله من کل نجس، نحن الصادقون اذا نطقنا.
[۱۱۰] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۳۹، ص۳۵۰، مؤسسه الوفاء، بیروت.
ما اهل بیتی هستیم که خدا ما را از هر پلیدی پاک کرده است. ما انسان‌هایی هستیم که اگر گفتیم راست می‌گوییم. ممکن است به قرینه آیه تطهیر: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا. تنها اراده خدا بر این است که پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.
کسی بگوید که رجس و نجس یک معنی دارند و خطبه حضرت علی علیه‌السلام همان بیان آیه قرآن است و مراد از رجس و نجس این است که اهل بیت علیهم‌السلام از پلیدی‌های جسمی و روحی به دورند؛ امّا نه آیه و نه خطبه درصدد بیان این جهت نیست که نجاست خارجی به بدن آنان اصابت نمی‌کند و اگر اصابت کرد، پاک کردن لازم ندارد. پس مراد این است که روح آنان پلید نیست، همان گونه که ارواح و نفوس دیگران امکان دارد پلیدی‌های شرک ، حسد ، بخل و غیره را داشته باشند. امّا پلید نبودن جسم، مزیتی نیست، چون دست کم، مسلمانان و مؤمنان، بدن‌شان پاک است و مسلماً آیه و خطبه حضرت علی علیه‌السلام چیزی ورای جسم و بدن را می‌گویند که مسلّم طهارت روحی و مبرا بودن از نجاست روحی و باطنی است.

۲۸.۳ - احتمالات موجود در طهارت راجع به اهل بیت

خلاصه: طهارت و نجاست راجع به اهل بیت عصمت علیهم‌السلام احتمال یکی از معانی سه ‌ ‌گانه را دارد.
الف. جسم آنان با ملاقات به هیچ نجاستی نجس نمی‌شود. این خلاف ظاهر است و آیه و خطبه درصدد بیان این نکته نیستند، چون در همین خطبه، پیش از جمله مورد بحث ما آمده:
ما اهل بیتی هستیم که خدا ما را از این‌که فتنه گر، دروغگو، ساحر و زیّان باشیم، حفظ کرده است و هر کس از این خصوصیات داشته باشد، از ما نیست.
ب. تنها جسم آنان پاک است که این هم مزیتی نیست، چون جسم و بدن همه مسلمان‌ها پاک است.
ج. مراد طهارت روح و مبرّا بودن از پلیدی‌های روحی باشد که به یقین همین مراد است.

۲۸.۲ - ادامه موارد استعمال لفظ نجس در روایات

۹. اصبغ بن نباته نقل می‌کند: حضرت علی علیه‌السلام خطاب به شیطان فرمود:
لارحمک الله ولاغفر لک، ایها الرجس النجس الخبیث، المخبث الشیطان.
[۱۱۲] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۲۲، ص۵۵، مؤسسه الوفاء، بیروت.

خداوند تو را رحم نکند و تو را نیامرزاد ای پلید کثیف… ای شیطان.
۱۰. علی بن عاصم اعمی کوفی نقل می‌کند که بر حضرت عسکری وارد شدم… فرمود:
یا علی: اِن هذا النعل الذی فی رجلک نعل نجس ملعون، لایقرّ بولایتنا.
ای علی! این کفش که در پای توست، کفش نجس ملعونی است، به ولایت ما اقرار نمی‌کند.
هم تعلیل و هم توصیف، دلالت می‌کند که نجاست به معنای اصطلاحی آن نیست، چون کفش نمی‌تواند اقرار بکند و بُعد از خدا و نفرین برای آن معنی ندارد. به همین جهت، مسلم است که از نجس هم معنایی غیر از نجاست فقهی اراده شده است.
نکته: از این حدیث بر می‌آید که تا زمان امام حسن عسکری ، هنوز لفظ نجس در معنای لغوی آن به کار می‌رفته است و لفظ از معنای اوّلی خود بیرون نرفته بوده است. به همین جهت، با اطمینان کامل می‌توان گفت که روایات سایر ائمه علیهم‌السلام هم نجاست و پلیدی لغوی را می‌گفته‌اند، مگر این‌که قرینه داخلی یا خارجی اقامه شود که نجاست شرعی فقهی مراد بوده است و با نبود قرینه، گرچه لفظ نجسی پیدا شود که تحمل هر دو معنی را داشته باشد، آن را بر معنای لغوی حمل می‌کنیم.
۱۱. ابن‌اشتر سَرِ ابن زیاد را نزد مختار ثقفی فرستاد. وقتی سر را آوردند مشغول غذا خوردن بود. پس از خوردن غذا، بلند شد و سر را لگد کوب کرد پس کفش خود را نزد غلام خود انداخت و گفت:
اغسلها فانی وضعتها علی وجه نجس کافر.
کفش را بشوی، چون آن را بر صورت نجس کافری گذاشتم.
توضیح: نخست این‌که لفظ (اغسلها) به جهت کافر بودن و نجس بودن ابن‌زیاد نیست، چون از طرفی مردار و میته نجس است، چه مسلمان باشد و چه کافر، چه انسان باشد و چه حیوان و از سوی دیگر، معلوم نیست که سر ابن‌زیاد تر بوده باشد تا نجاست آن به کفش اثر کند و از سوی دیگر، کفش با راه رفتن پاک می‌شود در اصل کسی نیازی به طهارت کفش ندارد. پس روشن است این کلام مختار برای تحقیر ابن‌زیاد و توهین بیش‌تر به او و مردار بودن اوست و همان گونه که پیش از این هم گفته‌ایم، به کار بردن لفظ نجس برای مشرکان و یا دستور به دست ندادن با آنان، یا شستن دست و یا مالیدن آن به دیوار، همه به منظور تحقیر مشرک و کافر است، نه این‌که دست نجس می‌شود و با آن نمی‌شود نماز گزارد، یا چیزهای پاک در صورت ملاقات این دست به آن‌ها، نجس شوند.
دوم این‌که پیش داشتن نجاست بر کفر در کلام مختار، می‌رساند که نجاست و پلیدی او به حدّی است که گویا کافر است و ملحق به کافران، نه این‌که چون کافر بوده نجس است؛ زیرا او در ظاهر، مسلمان بود و بر فرض بپذیریم که ناصبی نجس است، حکم نجاست ناصبی، از زبان امام بعدی مانند: حضرت صادق علیه‌السلام آمده و در روایات ائمه پیشین حکمی راجع به نجاست ناصبیان نیست و مختار هم علم غیبی نداشته است.
نتیجه: تاکنون یازده مورد نقل کردیم که از زمان پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و حتی تا زمان امام عسکری علیه‌السلام نجس را به معنای لغوی آن به کاربرده بودند و موارد دیگری هم وجود دارد که فهرست‌وار عرضه می‌شود:
۱۲. حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: هنگام دخول به حمام بگو:
اللهم اذهب عنّی الرجس النجس، وطهّر جسدی وقلبی.
[۱۱۵] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۷۶، ص۷۰، مؤسسه الوفاء، بیروت.

۱۳. در دعای امام هادی علیه‌السلام، خوانیم:
اللهم… طهرالارض من نجس اهل الشرک.
[۱۱۶] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۸۵، ص۲۲۸، مؤسسه الوفاء، بیروت.

خدایا! زمین را از نجاست مشرکان پاک کن.
۱۴. در زیارت ابراهیم فرزند پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آمده:
طاهراً من کل نجس، مقدساً من کل دنس.
[۱۱۷] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰۴، ص۱۰۸، مؤسسه الوفاء، بیروت.

دو مورد هم از داستان‌های تاریخی، پیش از این نقل شد، یعنی قصه ام حبیبه که به پدرش ابوسفیان گفت: تو مرد مشرک نجسی هستی
[۱۱۹] جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۳۲۶، مطبعة الاستقامه، قاهره.
و داستان وفد ثقیف که مسلمانان گفتند اینان قومی نجسند.
[۱۲۰] جصّاص، احکام القرآن، ج۳، ص۱۰۵.

۱۵. از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده:
…لاتجوز الصلاة فی شیئ من الحدید فانه نجس ممسوخ.
[۱۲۱] ثقه الاسلام کلینی، اصول کافی، ج۳، ص۴۰۰، دارالتعارف، بیروت.

نماز در هیچ مقداری از آهن جایز نیست، چون آهن پلید و مسخ شده است.
۱۶. در خطبه‌ای که حضرت علی علیه‌السلام وضع عرب را هنگام بعثت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله توضیح می‌دهد، آمده است:
حیّهم اعمی نجس.
[۱۲۲] ثقه الاسلام کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۶۰، دارالتعارف، بیروت.

مارهای آن‌ها کور و پلید بودند.
در نسخه دیگر، به جای نجس، نحس آمده است که از مورد نزاع ما خارج می‌شود.
در نهج البلاغه، در جملاتی به همین مضمون (حیات اصم)
[۱۲۳] صبحی صالح، خطبه۲۶، نهج البلاغه.
مارهای گنگ آمده است.
۱۷. از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده است، هنگام ورود به دستشویی بگویید:
بسم الله، اللهم انی اعوذ بک من الخبیث، المخبث الرجس النجس الشیطان الرجیم.
تا این جا نوزده مرتبه نجس را که در کتاب‌های روایی گوناگون به کار رفته بود، آورده شد و استشهاد شد، بعید است کسی این موارد را ببیند و با این حال، احتمال بدهد که نجس در معنای اصطلاحی آن به کار رفته است.
این تازه موارد استعمال لفظ (نجس) بود. اگر کلمه (نجاسة) را هم به آن بیفزاییم، رقم بیشتری خواهد شد، مانند: نجاسة الذنوب،
[۱۲۵] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰، ص۴۲، مؤسسه الوفاء، بیروت.
نجاسة الحیض،
[۱۲۶] شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۵۵۰، دار احیا التراث العربی، بیروت.
نجاسة الشرک و…


با توجه به مطالب گذشته، هرگونه روایتی که در آن لفظ نجس است، باید به معنای لغوی حمل شود، مگر این‌که قرینه‌ای باشد که به غیر از این راه بنماید، مانند موارد ذیل.
۱. ابی العباس می‌گوید: از حضرت صادق علیه‌السلام راجع به نیم خورده گربه، گوسفند، گاو، شتر، الاغ، اسب، استر، حیوانات وحشی، درندگان و هر چیز دیگری سئوال کردم و هیچ چیز را وا ننهادم.
حضرت فرمود: اشکال ندارد.
از سگ پرسیدم:
فقال: رجس نجس لاتتوضأ بفضله و اصبب ذلک الماء واغسله بالتراب اول مرة ثم بالماء.
فرمود: پلید و نجس است. با باقی‌مانده آن آب وضو نگیر و آن آب را بریز و ظرفش را نخست با خاک و سپس با آب بشوی.
۲. معاویة بن شریح نقل می‌کند:
عذافر از حضرت صادق علیه‌السلام راجع به نیم خورده گربه (وحشی) گوسفند، گاو، شتر، الاغ، اسب، استر و درندگان پرسید: آیا آن باقی‌مانده آب خورده می‌شود؟ یا با آن وضو گرفته می‌شود؟
حضرت فرمود: بله از آن بیاشام و وضو بگیر.
به حضرت عرض کردم: سگ چطور؟
فرمود: نه.
به ایشان عرض کردم: آیا سگ از درندگان نیست؟
فرمود: نه، سوگند به خدا آن نجس است. نه، سوگند به خدا آن نجس است.
بررسی:
دلالت این دو خبر بر نجاست سگ، روشن است و هیچ اشکالی ندارد؛ امّا آیا این نجاست از لفظ (رجس نجس) فهمیده شد یا از چیز دیگری؟
برای پاسخ به این پرسش، توجه به نکات ذیل ضروری است:
الف. چرا پرسش کننده این گونه پرسید: آیا از پس مانده آن وضو گرفته می‌شود؟ آشامیده می‌شود؟
می‌توانست با عبارتی راحت بپرسد:
آیا گربه نجس است؟ آیا استر و الاغ نجسند؟
امّا این گونه پرسیدن برای چیست؟
ب. چرا امام علیه‌السلام در خبر اول پس از عبارت (رجس نجس) جمله‌های دیگر را افزود: (با آن وضو نگیر) و (از آن نیاشام) چه نیازی به این جمله‌ها بود؟
آیا (رجس نجس) جوابی کافی برای پرسش آن شخص نبود؟ و در خبر دوم چرا امام علیه‌السلام پاسخ را تکرار کرد؟ و چرا سوگند یاد کرد؟
برای پاسخ به این پرسش‌ها و این چراها، ما فکر می‌کنیم که چاره‌ای نیست جز این‌که بپذیریم، لفظ (نجس) به معنای اصطلاحی فقهی، هنوز نه رایج شده بود و نه حتی کسی معنای فقهی را می‌فهمید، از این روی، امام علیه‌السلام برای فهماندن معنای فقهی فرمودند:
از باقی‌مانده آن وضو نگیر و آن را نیاشام.
پس در واقع، نجاست فقهی را از این جمله‌ها می‌فهمیم نه از کلمه: (رجس نجس.)
اگر گفته شود که در این صورت، کلمه (رجس نجس) بی‌فایده می‌شود.
جواب داده می‌شود که خیر چنین نیست، در این جا چند فایده نهفته است:
نخستین فایده این است که به شخص علت حکم نجاست را بیان کنند.
به عبارت دیگر: اگر شخصی بپرسد چرا از پس مانده آن آب، وضو نگیرم و نیاشامم؟ گفته می‌شود: چون سگ پلید است و آن آب پلید و بد شده است. پس (رجس نجس) علت حکم به دوری گزیدن و حکم به نجاست است. به همین جهت، در خبر دوم قسم می‌خورد و تکرار می‌کند، تا علت حکم به دوری گزیدن مشخص شود.
فایده دوم: عبارت (رجس نجس) ایجاد انگیزه بر دوری گزیدن است، یعنی حضرت خواسته با این عبارت، پرسش کننده را بر دوری گزیدن از نیم خورده سگ، برانگیزاند، تا حکم دوری گزیدن در خارج تحقق یابد و پرسش کننده و دیگران به پلیدی سگ توجه کنند و از آن حیوان و نیم خورده آن دوری کنند.
فایده سوم: شاید امام علیه‌السلام در مقام جعل اصطلاح باشد و لفظ (رجس نجس) را همراه با قرینه صارفه‌ای نظیر تکرار این الفاظ همراه با سوگند و یا آوردن (لاتتوضأ بفضله) درصدد این است که کم کم لفظ (رجس نجس) را به معنای اصطلاحی فقهی سوق دهد.
با توجه به دو روایت گذشته و نکاتی که بیان شد، معنای حدیث ذیل هم روشن می‌شود.
۳. حضرت صادق علیه‌السلام فرمود:
بر حذر باش از غسل کردن با غساله حمام، چون در غساله حمام، غساله یهودی، نصرانی، مجوسی و ناصب ما اهل بیت (که بدتر از آنان است) جمع می‌شود.
فأن الله لم یخلق خلقاً انجس من الکلب و ان الناصب لنا اهل البیت انجس منه.
[۱۲۹] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۷۶، ص۷۲، مؤسسه الوفاء، بیروت.
[۱۳۰] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۸۱، ص۴۷، مؤسسه الوفاء، بیروت.

چون خدای تعالی موجودی پلیدتر از سگ نیافریده است و دشمن ما اهل بیت از آن هم پلیدتر است.
از این حدیث هم روشن می‌شود که نجاست اصطلاحی مراد نیست؛ زیرا نجاست اصطلاحی قابل شدت و ضعف نیست. یک موجود، یا نجس است یا طاهر. دیگر نجس‌تر معنی ندارد؛ مثلا بول و منی هر دو نجسند؛ امّا یکی نجس‌تر از دیگری است، معنی ندارد، اگر چه راه پاک کردن آن‌ها با هم مختلف باشد. و بر فرض بپذیریم که نجاست اصطلاحی هم قابل شدت و ضعف است و بگوییم آنچه که پاک شدنش مشکل‌تر است و شستن بیشتری می‌خواهد، شدیدتر است، باز لازم می‌آید که سگ از دشمن اهل بیت نجس‌تر باشد، چون ظرف آلوده به ولوغ سگ را باید با آب و خاک پاک کرد در حالی که ظرف آلوده شده توسط انسان ناصبی چنین حکمی ندارد، در حالی که روایت ناصبی را دارای نجاستی بالاتر از سگ می‌دانست. از طرف دیگر، دو لفظ (انجس) در کلام امام علیه‌السلام به یک معنی نیست و یک گونه نجاست را در نظر ندارد وگرنه در کلام امام علیه‌السلام تناقض پیش می‌آید؛ زیرا از یک طرف حضرت می‌فرماید: خداوند موجودی نجس‌تر از سگ نیافریده و از طرف دیگر می‌گوید: دشمن، ما اهل بیت، از سگ نجس‌تر است.
خوب پرسش این است که اگر خداوند نجس‌تر از سگ را نیافریده است، پس چطور موجود است؟
معلوم می‌شود که باید این دو (انجس) به دو معنی باشند، یکی پلیدی ظاهری را دلالت کند و به همین جهت نیاز به خاک مالی داشته باشد و دیگری پلیدی باطنی که لزوم دوری از مراوده و همنشینی و دوستی با او را داشته باشد که بخواهد بفرماید (والله عالم) : در مراوده با انسان‌ها توجه داشته باش که یهود و نصارا پلیدند و حتی المقدور با آنان رابطه نداشته باش و با این حال، ناصب ما اهل بیت از آن یهودی و نصارا هم روحش پلیدتر است، شاید به این دلیل که آنان اصل حقانیت و حقیقت دین اسلام را نفهمیدند؛ امّا اینان، با این‌که اصل اسلام را پذیرفته‌اند و فداکاری‌ها و زحمات رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را دیده‌اند، با این حال، آنقدر پلیدند و روح‌شان خبیث است که با اهل بیت چنین پیامبری دشمنی می‌کنند.


تا این جا، آنچه راجع به لفظ نجس بود، تحقیق شد و همه موارد آن استقصا شد، اینک چند مورد دیگر را، مانند: (نجساً) و (النجس) و (النجسة) بررسی می‌کنیم:
۱. در مکاتبه‌ای که علی بن مهزیار‌ به‌طور مضمر نقل کرده، آمده است: … ان الرجل اذا کان ثوبه نجساً لم یُعد الصلاة الاّ ما کان فی وقت. وقتی به لباس انسان نجاستی اصابت کرد (و از آن غافل شد و نماز خواند) نماز را دوباره نمی‌گزارد، مگر این‌که در وقت متوجه شود.
۲. در دعای حضرت علی علیه‌السلام هنگام شستن دست‌ها، قبل از وضو آمده است: بسم الله والحمد لله الذی جعل الماء طهوراً ولم یجعله نجساً. ستایش خدای را که آب را پاک و پاکیزه قرار داد و آن را نجس و پلید قرار نداد.
۳. راوی می‌گوید: از حضرت صادق علیه‌السلام راجع به گوشت سگ پرسش شد. حضرت پاسخ داد: مسخ است. پرسش گر پرسید: آیا حرام است. حضرت پاسخ داد: نجس است.
پرسش گر می‌گوید: من سه بار پرسش را تکرار کردم و در هر مرتبه امام علیه‌السلام جواب می‌داد: هو نجس.
[۱۳۳] ثقه الاسلام کلینی، اصول کافی، ج۶، ص۲۴۵_۲۴۶، دارالتعارف، بیروت.

۴. قیل لأبی عبداللّه علیه‌السلام فی العجین یعجن من الماء النجس کیف یصنع به؟ قال: یباع ممن یستحل اکل المیته.
از حضرت صادق علیه‌السلام درباره آردی که با آب نجس خمیر شده پرسش شد؟ حضرت فرمود: به کسانی که خوردن مردار را حلال می‌دانند فروخته می‌شود.
۵. شیخ صدوق از حضرت باقر علیه‌السلام نقل می‌کند که فرمود: ان الحیض للنساء نجاسة رماهن اللّه عزوجل بها. حائض شدن برای زن، پلیدی است که خداوند با آن زنان را نشانه گرفته است.
۶. عمار ساباطی در حدیثی مضمراً از امام علیه‌السلام نقل می‌کند: از حضرت راجع به کسی که ناخن خود را یا موی خود را با وسیله‌ای آهنی کوتاه می‌کند؟ فرمود: پیش از این‌که نماز بخواند، با آب آن را مسح کند. پرسش شد: اگر این کار را نکرد و نماز خواند؟ فرمود: نماز را اعاده کند. (لأن الحدید نجس) وقال: لأن الحدید لباس اهل النار، والذهب لباس اهل الجنّة.
[۱۳۶] شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۱۰۲، دار احیا التراث العربی، بیروت.
چون آهن نجس است و فرمود: برای این‌که آهن لباس اهل آتش است و طلا لباس اهل بهشت. شیخ طوسی در ذیل حدیث، می‌نویسد: این روایت، بر استحباب حمل می‌شود، نه بر وجوب، چون شاذ است و با اخبار بسیاری ناسازگاری دارد.
[۱۳۷] شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۱۰۲، دار احیا التراث العربی، بیروت.
صاحب وسایل الشیعه، در ذیل حدیث نوشته است: نجاست در این جا به معنای ناپاکی لغوی است. مقصودم نظافت است. به خاطر دلیل‌هایی که گذشت و به خاطر این‌که به مسح با آب اکتفا کرد و امر به شستن نکرد و باز به خاطر این‌که نجاست را معلّل کرد به این‌که لباس اهل جهنّم است.
[۱۳۸] شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۱۰۲، دار احیا التراث العربی، بیروت.

۷. روایت دیگری هم که در آن وارد شده است: لایجوز الصلاة فی شئ من الحدید فانه نجس ممسوخ
[۱۳۹] شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۱۰۲، دار احیا التراث العربی، بیروت.
نماز در هیچ مقداری از آهن جایز نیست، چونکه آهن مسخ شده است. همان پاسخ‌های روایت قبلی را دارد و نیازی به بحث بیش‌تر ندارد چون هیچ‌کس به نجاست آهن فتوا نمی‌دهد.
بررسی: این هفت مورد که آخرین موارد استعمال لفظ نجس و همانندهای آن است، مورد اولش مربوط به متنجس است، یا به عبارت دیگر نجاستی که بر لباس عارض می‌شود همان گونه که روایت چهارمی هم این گونه است؛ زیرا آب متنجس است و یا نجاست بر آن عارض شده است، پس در اصل ربطی به نجس ذاتی که اکنون مورد بحث ماست، ندارد و افزون بر این راوی در خبر نخست، علی بن مهزیار است که از ائمه متأخر علیهم‌السلام روایت نقل می‌کند و تغییر از معنای قدیم به معنای جدید، در عصر ائمه پسین علیهم‌السلام احتمالش بیش‌تر است. روایت سوم: این روایت، تکرار جواب امام علیه‌السلام را می‌رساند که یا برای ایجاد تنفر در پرسش کننده بوده است و یا این‌که امام علیه‌السلام، می‌خواسته است جعل اصطلاح بکند و نجس لغوی را به فقهی بکشاند. روایت چهارم: احتمال می‌رود که نجس، به همان معنای لغوی، یعنی پلیدی باشد. و واقعاً خمیرها نجس فقهی نباشند، بلکه با آب پلیدی آن خمیر درست شده است. در این صورت آن را به کسی که پلیدتر از این‌ها را (مردار) می‌خورد، می‌توان فروخت، چون او انسانی است که طبعش با خوردن پلیدی‌ها خو گرفته است. روایت پنجم: بسیار روشن است که خود حیض نجس نیست، زیرا حیض و حائض بودن صفت و حالت است، بلکه خون حیض، نجس است. پس مراد از حیض، نجاست، یعنی پلیدی است. دعای حضرت علی علیه‌السلام : روشن است که نجس در برابر پاکیزه و پاکیزه کننده است که همان معنای پلیدی است. یادآوری: در کتاب‌های اربعه، بیست و شش بار کلمه (النجاسات) و چهل و شش بار کلمه (النجاسة) و دو بار کلمه (النجسة) به کار رفته است، ولی هیچ‌کدام در روایت نیست، بلکه مربوط به عناوین و توضیحات و کلمات شیخ مفید است که در عصر آنان، به طور مسلم، معنای اصطلاحی نجس جای خود را باز کرده بود، از این روی از پی جویی آن‌ها خودداری شد. تا این جا معلوم شد که معنای (نجس) تا بعد از زمان صادقین علیهم‌السلام در معنای لغوی خود به کار می‌رفته و استعمال آن در معنای فقهی، به طور حتم، همراه با قراین بوده است.


بحث درباره دلالت (انما المشرکون نجس) بر نجاست فقهی مشرکان بود، که گفتیم این آیه، بر پلیدی مشرکان دلالت دارد، ولی آیا نجاست فقهی آنان را هم دلالت دارد که اگر دست تر به بدن آنان خورد لازم باشد دست را پاک شویی کنیم یا اگر از ظرفی آب خوردند، آن ظرف نجس شود؟ برای فهم معنای این آیه، خواستیم مواردی را که پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یا ائمه اطهار علیهم‌السلام و اصحاب آنان به این آیه تمسک کرده‌اند پیدا کنیم و از این راه دلالت آیه را بر نجاست فقهی ثابت کنیم که متأسفانه در هیچ روایتی، در مورد طهارت یا نجاست مشرکان و نه برای امور دیگر، به این فقره از آیه تمسک نشده بود. پس راه نخست برای فهم معنای آیه و در نتیجه، برای دلالت آن بر نجاست مشرکان، به جایی نرسید افزون بر این‌که شبهه مهمّی هم در ذهن ایجاد کرد و آن این‌که از سویی شیعیان، همگی، می‌گویند: مشرک نجس است و از سوی دیگر، اهل سنت ، همگی، می‌گویند: هر انسانی و از جمله مشرک، پاک است و از طرف سوم، این مسأله مورد ابتلای تمام مسلمانان بوده است. در صدر اسلام که در هر خانه، بعضی مسلمان و بعضی مشرک بوده‌اند و در زمان‌های بعدی هم پیوسته بحث طهارت و نجاست مشرکان مورد ابتلا بوده است. بالأخره، چهارمین مقدمه این که: ائمه ما در مسائل اختلافی، به آیه قرآن تمسک می‌کردند و اصحاب خود را هم بر همین امر تشویق و تحریک می‌کردند. حال با توجه به این مقدمات، چرا در بحث نجاست اهل کتاب، هیچ کس به این آیه تمسک نجسته است. پس راه نخست، نه تنها نتیجه‌ای برای فهم معنای آیه در بر نداشت، بلکه این شبهه مهم را نیز ایجاد کرد. برای فهم آیه و در نتیجه، حکم فقهی مشرکان، راه دوم را پیش کشیدیم و آن بررسی تک تک لغات این قسمت از آیه بود که نخست بحث (نجس) مطرح شد.


برای فهم معنای نجس نیز، دو راه وجود داشت:
۱. بررسی احادیثی که در آن‌ها این کلمه به کار رفته بود که این کار، با تمام طول و تفصیل آن، به پایان رسید و تمام احادیث بحارالانوار و کتاب‌های اربعه که در آن کلمه (نجس)، (نجساً)، (النجس) و (النجاسة) بود استخراج شد و غیر از یکی دو مورد که مشکوک بود، بقیه مسلماً معنای غیر از نجاست فقهی را می‌گفتند که یا پلیدی ظاهری یا پلیدی درونی، یا هر دو، را مطرح می‌کردند و بحثی از نجاست فقهی نبود، اگر چه گاهی اوقات با قرینه پیوسته به معنای فقهی منصرف شده بود.
۲. رجوع به کتاب‌های لغت مربوط به آن روزگار است که متأسفانه ما کتاب لغتی که مخصوص زمان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله باشد نداریم و نخستین کتاب‌های لغت، مربوط به دو، یا سه قرن پس از هجرت است.
خلیل بن احمد ، در کتاب العین: النجس: الشیء القذر حتی من الناس وکل شیئ قذرته، فهو نَجَسٌ و امرأة نَجَس و رجال نجس، فاذا لم یکن علی طهارة من الجنابة ولم یبال فهو نَجِس… ومصدر النجس النجاسة نجس، هر چیز پلیدی است، چه انسان باشد چه چیز دیگر. و برای مذکر، مؤنث، مفرد و جمع یک گونه استعمال می‌شود. پس وقتی که شخصی از جنابت پاک نباشد و مبالات نداشته باشد، نَجَسٌ است… و مصدر نجس، نجاست است.
۲. راغب اصفهانی (م: ۵۰۳هـ. ق.) در مفردات:
نجاست به معنای قذارت است و آن دوگونه است: یکی آن‌که با چشم قابل ادراک است دیگری با بصیرت. خداوند مشرکان را با وجه دوم وصف کرده است: (انما المشرکون نجس)
۳. شیخ طوسی (م:۴۰۶هـ. ق) در تبیان: کل شئ مستعذر فی اللغة یسمی نجساً. هر چیز چرکین و غیرنظیف در لغت نجس نام گرفته است.
۴. طبرسی (م:۵۵۲هـ. ق.) در مجمع البیان: هر چیز چرکین و غیرنظیف نجس است و بر مفرد و جمع، مذکر و مؤنث به یک صورت اطلاق می‌شود.
۵. ابی بکر محمد بن عزیر سیستانی (م:۳۳۰هـ. ق.) در کتاب نزهة القلوب: نجس ای قذر، نجس را به معنای پلید گرفته است.
۶. هود بن محکم هواری (از علمای قرن سوم) در تفسیر کتاب الله العزیز در ذیل آیه (انما المشرکون نجس) می‌نویسد: بعضی گفته‌اند (الانجاس=الاخباث) و بعضی دیگر گفته‌اند به معنای (الاقذار) است.
۷. عبدالرزاق بن همام صنعانی (م: ۲۱۱هـ. ق.) در تفسیر القرآن از معمّر نقل می‌کند: فقط از قتاده یک چیز در ذهن دارم و آن این که (النجس) : الجنابة. سپس داستان ملاقات پیامبر با حذیفه را نقل می‌کند که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خواست به حذیفه دست بدهد و مصافحه کند، ولی حذیفه دست خود را کشید و گفت: ای رسول خدا من جنب هستم. پیامبر جواب داد، ولی مؤمن نجس نمی‌شود.
[۱۴۰] جصّاص، احکام القرآن، ج۴، ص۲۷۸.
[۱۴۱] ثقه الاسلام کلینی، اصول کافی، ج۲، ص۱۸۳، دارالتعارف، بیروت.

۸. مصباح اللغه: نَجِسَ الشیء فهو نَجَس اذا کان قذراً غیر نظیف… وقال النقاش الرجس: النجس.
۹. تاج العروس: در حدیث، راجع به مردی که با زنی زنا کرده: فرموده است: (هو انجسها وهو احق بها.) آن مرد این زن را نجس کرده و همان مرد به این زن سزاوارتر است.
۱۰. معجم مقائیس اللغة: نجس= نون، جیم و سین اصل صحیحی است که بر خلاف طهارت دلالت دارد و نجس=قذر، النجس=القذر…
۱۱. در تفسیر الجلالین: فی قوله: (انما المشرکون نجس) قذر لخبث باطنهم. پلیدند به خاطر بخاطر خباثت باطنی آنان.
۱۲. اقرب الموارد: نَجُسَ نجاسة کان قذرا غیر نظیف وخلاف الطهر.
۱۳. لسان العرب: النَجَس: القذر من الناس ومن کل شیئ قذرته.
۱۴. در قاموس قرآن: پس از نقل معنای نجس از مجمع البیان و مصباح آمده است: ناگفته نماند سوره توبه که این آیه از آن است، در سال نهم هجرت پس از فتح مکه نازل شد… معنای آیه چنین می‌شود: مشرکان یک پارچه کثافت و پلیدی‌اند، پس از امسال، دیگر به مسجدالحرام نزدیک نشوند و ظاهراً مراد، کثافت باطنی است، نه این‌که مثل بول و غائط و سگ نجس‌اند. به هر حال، از آیه نجاست مشرکان فهمیده نمی‌شود و نجاست آن‌ها و اهل کتاب را باید از روایات استفاده کرد. در المیزان می‌گوید: تعلیل منع دخول مسجدالحرام به این‌که نجس‌اند، اعتبار نوعی قذرات در آن‌هاست، مثل اعتبار نوعی طهارت و نزاهت در مسجدالحرام. و این، هر طور باشد غیر از آن حکم است که با مشرکان نمی‌شود، با رطوبت ملاقات کرد. المنار می‌گوید: قول جمهوری که نجاست را معنوی گرفته‌اند، اظهر است. امّا قول به این‌که اعیان آنان نجس است، نجاست در لغت قرآن به این معنی نیست، بلکه در لغت قرآن قذارت ذاتی و بدبویی ذاتی است و به شهادت حسّ وجود مشرکان مثل وجود سایر بشر است.
[۱۴۲] علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۷، ص۱۵، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
شاید پس از نقل عبارات قاموس قرآن، دیگر نیازی به بررسی نباشد، چون صحیح است که ما گفته‌های بیشتری را از کتاب‌های لغت و تفسیر نقل کردیم، ولی همه به یک حقیقت اشاره دارند که نجاست در لغت، پلیدی، چرکین بودن، غیر نظیف بودن و خلاف طهارت است و صاحب قاموس قرآن هم، همین را از مجموع کتاب‌های لغت درک و نقل کرده است. به هر حال، همان گونه که از بررسی روایاتی که لفظ نجس را به کار برده بودند، روشن شد که نجس به معنای پلیدی و قذارت است، ارباب لغت و صاحبان قاموس‌ها و کتاب‌های لغت هم، همین را درک و برای ما و دیگران نقل کرده‌اند.


مشکل اصلی در آیه شریفه (انما المشرکون نجس) معنای کلمه نجس بود و تاکنون، تمام سعی برای حل این مشکل بوده است و از سه راه برای حل این مشکل تلاش شد:
۱. موارد استعمال این عبارت در احادیث ائمه علیهم‌السلام.
۲. موارد استعمال کلمه نجس در احادیث و اقوال مربوط به صدر اسلام.
۳. معنای کلمه نجس با استفاده از قول لغویان و مفسران.
راه نخست، ما را به جایی نرساند؛ زیرا در کلمات ائمه اطهار علیهم‌السلام به این آیه استشهاد نشده بود.
راه دوم و سوم، بر نجاست به معنای پلیدی، خبث باطنی و پلیدی معنوی دلالت داشت و دلالتی بر نجاست فقهی نداشت.
همان گونه که دلالتی هم بر طهارت آنان نداشت. پس برای نجاست، یا طهارت آنان، باید سراغ ادلّه دیگر رفت، مثلاً کسانی که به نجاست نظر دارند، باید به روایات و اجماع تمسک بجویند، همان گونه آنان که به طهارت نظر دارند، باید به قاعده طهارت و آیه تکریم بنی آدم و روایات استدلال و تمسک بجویند.
با این اوصاف که توضیح داده شد، جایی برای کلام ابن‌حزم باقی نمی‌ماند که می‌نویسد:
وَلا عَجَب فی الدنیا اعجب ممن یقول فیمن نص الله تعالی انهم نجسٌ انهم طاهرون.
هیچ شگفتی در دنیا، شگفت‌تر از این نیست که کسی درباره کسانی که قرآن به روشنی گفته است نجسند، بگوید پاکند.
چون ثابت کردیم که آیه نه نص است و نه ظاهر و هر دو طرف اختلاف، باید در پی دلیل‌های دیگری باشند و نمی‌خواهیم از این آیه طهارت مشرکان را ثابت کنیم تا موجب شگفتی ابن‌حزم گردد، بلکه معتقدان به طهارت، می‌گویند این آیه دلالت بر نجاست مشرکان نمی‌کند، اگر دلیل دیگری بر نجاست آنان یافت شد که به آن دلیل مشرکان را نجس می‌دانیم و اگر دلیلی یافت نشد، این اصالةالطهاره و قاعده طهارت است که طهارت مشرکان را بیان می‌کند، نه آیه (انما المشرکون نجس.)
پس، نجاست مشرکان از آیه ثابت نشد، تا بحث شود که آیا مشرک شامل اهل کتاب هم هست یا نه و آیا شامل صغیر هم می‌شود یا نه.
و اگر دلیل دیگری بر نجاست طایفه‌ای از انسان‌ها قائم شد، باید لسان همان دلیل را بررسی کرد. مثلا اگر روایتی نجاست را رساند، آن گاه باید موضوع آن نجس را معین کرد و اگر اجماع نجاست را ثابت کرد، باید جایگاه اجماع را معین کرد.
به هر حال، مشرک به هر معنایی که باشد، از آیه قرآن نجاست فقهی برای او نمی‌توان ثابت کرد.


از جمله آیاتی که ممکن است برای نجاست مشرکان یا کافران به آن استدلال شود، فقره اخیر آیه ذیل است.
فَمَن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام ومن یُرد ان یُضلّه یجعل صدره ضیّقاً حرجاً کَأنّما یصّعّدُ فی السماء کذلک یجعل الله الرجس علی الذین لایؤمنون. کسی را که خدایش بخواهد هدایت کند، سینه‌اش را برای پذیرش اسلام گشاده می‌سازد و کسی را که (به خاطر اعمال خلافش) بخواهد گمراه سازد. سینه‌اش را آن چنان تنگ می‌سازد که گویا می‌خواهد به آسمان بالا برود. این چنین خداوند پلیدی را بر افرادی که ایمان نمی‌آورند، قرار می‌دهد.

۳۴.۱ - بررسی

در سر راه استدلال به این آیه، برای اثبات نجاست اصطلاحی فقهی، مشکلات زیادی وجود دارد، از جمله این‌که باید ثابت کرد (رجس) به معنای نجس فقهی است. در حالی که نه چنین معنایی از رجس در سایر آیات قرآن برداشت می‌شود و نه در زمان ما، رجس به معنای نجس است. از جمله مشکلات لفظ است. یعنی بر فرض از مشکل اولی هم چشم پوشی کنیم و رجس را هم معنی با نجس فقهی بدانیم، آن گاه معنای آیه چنین می‌شود: (ما نجاست را بر غیر مؤمنان قرار دادیم) و این عبارت، ظهور در نجاست عرضی دارد و نتیجه این می‌شود که بدن افراد غیر مؤمن نجس است و این, غیر نجاست ذاتی است که بحث در اثبات و ردّ آن بود.


رجس، نه در لغت و نه در موارد به کاربرده شده در قرآن و نه در موارد به کار برده شده در روایات، به معنای نجس فقهی نیست.
در قرآن، رجس در موارد گوناگونی به شرح زیر به کار رفته است:
۱. انما الخمر و المیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه
شراب، قمار، انصاب و ازلام پلید و از کارهای شیطانند از آن‌ها اجتناب کنید.
۲. قل لااجد فی ما اوحی الی محرّماً… الاّ ان یکون میتة او دماً مسفوحاً او لحم خنزیر فأنه رجس.
در آنچه به من وحی شده حرامی نمی‌یابم، مگر این‌که مردار، یا خون ریخته، یا گوشت خنزیر، که پلید است، باشد.
۳. قال قد وقع علیکم من ربکم رجس وغضب.
حضرت هود گفت: پلیدی و عذاب از جانب پروردگارتان بر شما واقع شده است.
۴. راجع به منافقان (فاعرض عنهم انهم رجس)
از آنان اعراض کنید، آنان پلیدند.
۵. ویجعل الرجس علی الذین لایعقلون.
و خداوند، پلیدی را بر کسانی که عقل ندارند، قرار می‌دهد.
۶. فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور.
از پلیدی بت پرستی و از دروغ اجتناب کنید.
۷. انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت.
حتما خداوند اراده کرده است که از شما اهل بیت پلیدی را دور کند.
۸. و امّا الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الی رجسهم و ماتوا وهم کافرون.
منافقان که در قلب‌شان مرض است، خداوند پلیدی بر پلیدی‌های آنان افزود و آنان در حال کفر مردند.
در آیات یاد شده رجس، به اموری نسبت داده شد که بیش‌تر آن‌ها نجس فقهی نیستند، مثلاً در آیه اوّل شراب و قمار ، بت و چوب‌های قمار بازی رجس دانسته شده در حالی که از لحاظ فقهی فقط شراب نجس است. (تازه در شراب هم روایات ناسازگارند و نجس بودن آن جزء ضروریات دین یا ضروریات مذهب نیست، اگر چه براساس فتوای مشهور نجس است) و از طرفی خود عمل قمار، چیز خارجی نیست که نجس یا پاک باشد. قمار عمل است، همانند نفاق و شرک و…
تنها در آیه دوم، خداوند گوشت خوک را رجس دانسته که از لحاظ فقهی هم نجس است، ولی در آیات بعدی رجس به اموری نسبت داده شده که هیچ‌کدام نجس فقهی نیستند.
دو آیه درباره منافقان است و آیه ای درباره بت‌ها که همه از لحاظ فقهی پاکند.
به هر حال، در آیات قرآن، یک مورد بیش‌تر پیدا نشد که موضوع رجس، از لحاظ فقهی هم نجس باشد؛ از این روی، نمی‌توانیم رجس را در آیه‌ای که مورد نظر ماست، بر نجس فقهی حمل کنیم.


کتاب‌های لغت هم، رجس را به معنای نجس ندانسته‌اند، بلکه به معنای پلیدی گرفته‌اند که فراگیر است و تنها یک مصداق آن نجس فقهی است.

۳۶.۱ - طریحی در مجمع البحرین

قوله تعالی: (کذلک یجعل الله الرجس علی الذین لایؤمنون) ای اللعنة فی الدنیا والعذاب فی الأخرة.
[۱۵۲] طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷۳.
رجس در آیه بالا، لعنت در دنیا و عذاب در آخرت است. ایشان، رجس را در آیه (فزادتهم رجساً الی رجسهم) به معنای (کفراً الی کفرهم) دانسته است که معلوم می‌شود با این‌که منافقان پلیدی کفر را دارند و خداوند آن را افزایش داد، باز هم از لحاظ فقهی پاکند. و در ذیل آیه (کذلک یجعل الله الرجس علی الذین لایعقلون) از بعضی افاضل نقل می‌کند: قال بعض الافاضل: الرجس و ان کان فی اللغة بمعنی القذر وهو اعم من النجاسة الاّ ان الشیخ قال فی التهذیب ان الرجس هو النجس بلاخلاف.
[۱۵۳] طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷۴.
رجس، اگر چه در لغت به معنای پلیدی است که فراگیرتر از نجاست است، ولی شیخ طوسی در تهذیب گفته است: بدون خلاف، رجس همان نجس است.

۳۶.۱.۱ - شرح و بررسی

نخست این‌که شیخ طوسی، این مطلب را در ذیل آیه: (انما الخمر و المیسر… رجس) نوشته است، تا از این راه نجاست خمر را اثبات کند و شاید مراد ایشان (رجسِ) در همان آیه باشد، نه مطلق رجس. دو این که: معلوم نیست که مراد ایشان از (بلاخلاف) چیست؟ آیا مراد ایشان این است که اهل لغت در معنای رجس، اختلاف ندارند؟ یا مقصودشان این است که عرب در کاربردهای خود، هیچ اختلافی ندارد که رجس و نجس هم معنی و مترادفند؟ یا این‌که مقصود ایشان این است که فقیهان، هیچ اختلافی در این مطلب ندارند؟ یا این‌که مقصود ایشان این است که اختلافی نیست در این‌که رجس در قرآن به معنای نجس است؟ هر کدام از این احتمال‌ها که باشد، مهم نیست. مهم این است که برابر هیچ‌یک از این احتمال‌ها کلام ایشان محمل و معنای صحیحی ندارد و اثبات نجاست فقهی، با استفاده از این آیه، کلامی خالی از تحقیق است، چون نه اهل لغت و نه قرآن و نه فقها، رجس را به معنای نجس نمی‌دانند و شاهدش این که، در همین آیه، بت، قمار و چوب‌های قمار را نجس نمی‌دانند. بله، برابر احتمال دیگری می‌توان رجس را به معنای نجس گرفت و آن این‌که رجس و نجس، هر دو به معنای پلیدی باشند و مربوط به نجاست اصطلاحی نباشند. به عبارت دیگر، عرف اهل لغت، در زمان نزول قرآن و زمان ائمه، رجس و نجس را هم معنی و به معنای پلیدی می‌دانسته‌اند. این کلام، کلامی صحیح و محققانه است که در ذیل آیه (انما المشرکون نجس) هم بحث شد، ولی در این صورت، نجاست شراب از آیه قرآن استفاده نمی‌شود، همان گونه که نجاست کافر و مشرک هم از آیه ۱۲۵ انعام و ۲۹ توبه فهمیده نمی‌شود و تنها پلیدی آنان فهمیده می‌شود.

۳۶.۲ - راغب در مفردات

رجس، همان پلید است. گفته می‌شود: مرد پلید، مردان پلید…. رجس، بر چهار وجه است: پلیدی از جهت طبع، از جهت عقل ، از جهت شرع و از همه این جهات. مردار، از همه این جهات، پلید است و شراب و قمار از جهت شرع پلیدند و گفته شده: از جهت عقل هم پلید است، چون آیه قرآن می‌گوید:چون هر چه که گناهش بر نفعش فائق آید، عقل حکم به اجتناب آن می‌کند. و کافران را رجس (پلید) دانست؛ زیرا که شرک از جهت عقل، قبیح‌ترین چیزهاست…. و در آیهگفته شده است که رجس به معنای: فتن=نفرت انگیز و گفته شده است که به معنای عذاب است. مانند آنچه که در (انما المشرکون نجس) است و پلیدی از لحاظ شرع، مانند: (او لحم خنزیر فانه رجس.)

۳۶.۳ - قاموس قرآن

رجس: پلید. راغب آن را چیز پلید دانسته است. در مجمع البیان، نقل شده: رجس، نام هر کار تنفرآور است. اقرب و صحاح نیز آن را پلید گفته‌اند و از فراء نقل می‌کند که آن نظیر رجز است.
[۱۵۷] علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۳، ص۵۶، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
شاید مطالبی که از کتاب‌های لغت نقل کردیم، نشان داده باشد که رجس به معنای نجس اصطلاحی نیست، از این روی، نیازی به درازا کشاندن بحث و آوردن دیگر موارد کاربرد و از جمله روایات نیست. اشکال دیگر بر دلالت آیه این بود که بر فرض بپذیریم که: رجس به معنای نجس اصطلاحی فقهی باشد، باز آیه، یجعل الله الرجس علی الذین لایؤمنون نجاست ذاتی غیرمؤمنان را نمی‌رساند؛ زیرا آیه برای آنان تشخّص و وجودی فرض می‌کند سپس فوق آن وجود و محیط بر آن وجود و تشخص، نجاستی را فرض می‌کند، به گونه‌ای که آن نجاست و پلیدی، آنان را فرا گرفته است و این گونه تعبیرات نمی‌تواند ناظر به ذات آنان باشد. باز برای روشن شدن بیشتر، این آیه را با آیه :او لحم خنزیر فانه رجس، مقایسه کنید که خود خوک و ذات خوک، رجس، پلید یا نجس دانسته شده است، ولی در آیه مورد بحث، رجس، پلید یا نجس بر غیر مؤمنان نهاده شده است. باز آیه مورد بحث را با آیه (فاعرضوا عنهم انهم رجس) که درباره منافقان است، بسنجید تا روشن شود که رجس به خود منافقان نسبت داده شده، یعنی ذات آنان رجس است. افزون بر این، آیه می‌خواهد تنفر عمومی را از منافقان برانگیزاند تا از آنان دوری گزینند. به عبارت دیگر، مقصود اصلی، دور بودن مسلمانان از آنان است، ولی با این حال که علت و لفظ هر دو رجس بودن آنان را می‌رساند، باز فقیهان فتوا به نجاست منافقان نمی‌دهند و در زمان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله هم، با آنان معامله نجس، همانند سگ و خوک، نمی‌شده است. حال اگر منافقی که ذاتا رجس است و در آیه دیگر (فزادتهم رجساً الی رجسهم) از لحاظ فقهی نجس نباشد و از این دو آیه نشود نجاستش را فهمید، به طریق اولی، از آیه مورد بحث، نجس بودن غیرمؤمن را نمی‌توان استفاده کرد و شاید به خاطر همین اشکال‌ها و مانند این اشکال‌ها باشد که معتقدان به نجاست مشرکان و اهل کتاب ، یا به این آیه استدلال نکرده‌اند و یا سرانجام استدلال به این آیه را درباره نجس بودن کافران، رد کرده‌اند.


(۱)علامه سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، مؤسسة الاعلمى، بيروت.
(۲)عروة الوثقى، دارالكتب الاسلاميه، تهران.
(۳) تنقيح العروة، تقريرى از درسهاى سيد ابوالقاسم خويى، مقرر ميرزا على غروى تبريزى، مدرسة دارالعلم.
(۴)شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، دار احيا التراث العربى، بيروت.
(۵) سيد محسن حكيم، مستمسك العروة الوثقى، انتشارات كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم.
(۶) شيخ يوسف بحرانى، حدائق الناظرة، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين، قم.
(۷) شيخ صدوق، هداية، چاپ شده در جوامع الفقهيه.
(۸) سيد مرتضى، انتصار، چاپ شده در جوامع الفقهيه.
(۹) شيخ طوسى، الخلاف، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين، قم.
(۱۰) شيخ طوسى، نهايه، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين، قم.
(۱۱) سيّد ابى المكارم، غنيه، چاپ شده در جوامع الفقهيه.
(۱۲) شيخ مفيد، مقنعه، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، قم.
(۱۳) محقق حلّى، شرايع الاحكام، مؤسسه علمى تهران.
(۱۴) شيخ محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، دار احياء التراث العربى، بيروت.
(۱۵) شيخ طوسى، تفسير تبيان، مكتب الاعلام الاسلامى.
(۱۶) امين‌الاسلام طبرسى، مجمع البيان، دارالاحياء التراث العربى، بيروت.
(۱۷) ثقه‌الاسلام كلينى، اصول كافى، دارالتعارف، بيروت.
(۱۸) جار اللّه زمخشرى، تفسير كشاف، نشر ادب الحوزه.
(۱۹) علامه مجلسى، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت.
(۲۰) ابن‌اثير، الكامل فى التاريخ، دار صادر، بيروت.
(۲۱) جرير طبرى، تاريخ الامم والملوك، مطبعة الاستقامه، قاهره.
(۲۲) شيخ طوسى، استبصار، دارالتعارف، بيروت.
(۲۳) على‌اكبر قرشى، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، تهران.
(۲۴) جصّاص، آيات الاحكام.
(۲۵) تفسير طبرى.
(۲۶) ثقة‌الاسلام كلينى، فروع كافى.
(۲۷) صبحى صالح، نهج البلاغه.
(۲۸) شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، دارالتعارف، بيروت.
(۲۹) طريحى، مجمع البحرين.
(۳۰) شيخ طوسى، تهذيب الاحكام.
(۳۱) ناصريات.
(۳۲) معجم المفهرس لآيات القرآن.
(۳۳) قرآن کریم.


۱. توبه/سوره۹، آیه۲۹.    
۲. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۳.    
۳. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۶۲.    
۴. بقره/سوره۲، آیه۱۹۳.    
۵. نساء/سوره۴، آیه۱۴۱.    
۶. توبه/سوره۹، آیه۲۹.    
۷. مائده/سوره۵، آیه۹۰.    
۸. حج/سوره۲۲، آیه۲۰.    
۹. توبه/سوره۹، آیه۱۲۵.    
۱۰. توبه/سوره۹، آیه۹۵.    
۱۱. توبه/سوره۹، آیه۲۵.    
۱۲. آل عمران/سوره۳، آیه۴۲.    
۱۳. توبه/سوره۹، آیه۱۰۳.    
۱۴. انفال/سوره۸، آیه۱۱.    
۱۵. مائده/سوره۵، آیه۶.    
۱۶. فرقان/سوره۲۵، آیه۴۸.    
۱۷. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.    
۱۸. بقره/سوره۲، آیه۱۶۸.    
۱۹. اعراف/سوره۷، آیه۱۵۷.    
۲۰. اسراء/سوره۱۷، آیه۷۰.    
۲۱. سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۱۵۵، مؤسسه الاعلمی، بیروت.    
۲۲. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۹.    
۲۳. فرقان/سوره۲۵، آیه۴۴.    
۲۴. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۶.    
۲۵. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۹.    
۲۶. فرقان/سوره۲۵، آیه۴۴.    
۲۷. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۵.    
۲۸. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۶.    
۲۹. جمعه/سوره۶۲، آیه۵.    
۳۰. سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، عروة الوثقی، ج۱، ص۷۳، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
۳۱. سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، عروة الوثقی، ج۱، ص۷۳، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
۳۲. سید ابوالقاسم خویی، تنقیح العروة، ج۳، ص۱۵۸، مقرر میرزا علی غروی تبریزی، مدرسه دارالعلم.
۳۳. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۰۵۴، دار احیا التراث العربی، بیروت.
۳۴. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۰۵۴، دار احیا التراث العربی، بیروت.
۳۵. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۵، ص۱۰۵۴، دار احیا التراث العربی، بیروت.
۳۶. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۰۵۴، دار احیا التراث العربی، بیروت.
۳۷. ثقة الاسلام کلینی، فروع کافی، ج۲، ص۹.
۳۸. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۵.    
۳۹. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۵.    
۴۰. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۳۰.    
۴۱. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۴.    
۴۲. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۴.    
۴۳. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۵.    
۴۴. بقره/سوره۲، آیه۲۷۵.    
۴۵. بقره/سوره۲، آیه۲۸۰.    
۴۶. مائده/سوره۵، آیه۱۴۴.    
۴۷. توبه/سوره۹، آیه۲۳.    
۴۸. ممتحنه/سوره۶۰، آیه۱.    
۴۹. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۷.    
۵۰. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۸.    
۵۱. سید ابوالقاسم خویی، تنقیح العروة، ج۳، ص۱۸۵، مقرر میرزا علی غروی تبریزی، مدرسه دارالعلم.
۵۲. سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، عروة الوثقی، ج۱، ص۷۳، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
۵۳. سید محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ج۱، ص۴۴۲، انتشارات کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم.    
۵۴. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۴.
۵۵. شیخ یوسف بحرانی، حدائق الناظره، ج۱، ص۱۱۴، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، قم.
۵۶. شیخ صدوق، هدایه، ج۱، ص۴۸، چاپ شده در جوامع الفقهیه.
۵۷. سید مرتضی، انتصار، ج۱، ص۱۳۵، چاپ شده در جوامع الفقهیه.
۵۸. شیخ طوسی، الخلاف، ج۱، ص۷۰، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، قم.    
۵۹. شیخ طوسی، نهایه، ج۱، ص۲۰۳، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، قم.
۶۰. شیخ طوسی، نهایه، ج۱، ص۲۰۳، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، قم.
۶۱. شیخ طوسی، نهایه، ج۳، ص۱۰۵، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، قم.
۶۲. علامه حلی، منتهی، ج۱، ص۱۶۸.    
۶۳. علامه حلی، منتهی، ج۱، ص۱۶۸.    
۶۴. سیّد ابی المکارم، غنیه، ج۱، ص۴۸۹، چاپ شده در جوامع الفقهیه.
۶۵. شیخ مفید، مقنعه، ج۱، ص۶۵، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، قم.    
۶۶. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۳.    
۶۷. شیخ مفید، مقنعه، ج۱، ص۷۱، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، قم.    
۶۸. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۶۳.
۶۹. محقق حلّی، شرایع الاحکام، ج۱، ص۱۶، مؤسسه علمی تهران.
۷۰. محقق حلّی، شرایع الاحکام، ج۱، ص۱۵، مؤسسه علمی تهران.
۷۱. محقق حلّی، شرایع الاحکام، ج۱، ص۱۵، مؤسسه علمی تهران.
۷۲. شیخ محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج۶، ص۴۱_۴۶، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
۷۳. توبه/سوره۹، آیه۲۸.    
۷۴. شیخ طوسی، تفسیر التبیان، ج۵، ص۲۰۰، مکتب الاعلام الاسلامی.    
۷۵. امین الاسلام طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۲۰، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت.
۷۶. ثقه الاسلام کلینی، اصول کافی، ج۲، ص۱۸۳، دارالتعارف، بیروت.    
۷۷. جصّاص، احکام القرآن، ج۴، ص۲۷۸.
۷۸. جار اللّه زمخشری، تفسیر الکشاف، ج۲، ص۲۶، نشر ادب الحوزه.
۷۹. سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۲۲۹، مؤسسه الاعلمی، بیروت.
۸۰. سید محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ج۱، ص۳۶۷، انتشارات کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم.
۸۱. سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۲۲۹، مؤسسه الاعلمی، بیروت.
۸۲. اسراء/سوره۱۷، آیه۱.    
۸۳. جصّاص، احکام القرآن، ج۴، ص۲۷۸.
۸۴. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۲۱، ص۲۶۶ ۲۶۷، مؤسسه الوفاء، بیروت.    
۸۵. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۴۱، دار صادر، بیروت.    
۸۶. جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۳۶۲، مطبعة الاستقامه، قاهره.
۸۷. جصّاص، احکام القرآن، ج۳، ص۱۰۵.
۸۸. ثقة الاسلام کلینی، فروع کافی، ج۳، ص۳۰.
۸۹. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۳.    
۹۰. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۶۲.    
۹۱. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۳.    
۹۲. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۶۲.    
۹۳. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۲، ص۴۸، مؤسسه الوفاء، بیروت.    
۹۴. امین الاسلام طبرسی، مجمع البیان، ج۴، ص۳۲۲، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت.
۹۵. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۱۷، مؤسسه الوفاء، بیروت.    
۹۶. توبه/سوره۹، آیه۲۰.    
۹۷. تفسیر الکشاف، نشر ادب الحوزه.
۹۸. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۸۰، ص۴۲_۴۴، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۹۹. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۸۳، ص۳۳۹، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۰۰. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۸۳، ص۳۳۹، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۰۱. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۹۹، ص۲۲۹، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۰۲. ثقة الاسلام کلینی، فروع کافی، ج۴، ص۱۹۰_۱۹۱.
۱۰۳. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۱، ص۱۹۵، مؤسسه الوفاء، بیروت.    
۱۰۴. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۸۳، مؤسسه الوفاء، بیروت.    
۱۰۵. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۵، ص۲۹۲، مؤسسه الوفاء، بیروت.    
۱۰۶. حج/سوره۲۲، آیه۳۰.    
۱۰۷. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۵، ص۲۸۸، مؤسسه الوفاء، بیروت.    
۱۰۸. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۴۹، مؤسسه الوفاء، بیروت.    
۱۰۹. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۱۴، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۱۰. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۳۹، ص۳۵۰، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۱۱. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.    
۱۱۲. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۲۲، ص۵۵، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۱۳. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۵۰، ص۳۰۴، مؤسسه الوفاء، بیروت.    
۱۱۴. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۳۵، مؤسسه الوفاء، بیروت.    
۱۱۵. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۷۶، ص۷۰، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۱۶. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۸۵، ص۲۲۸، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۱۷. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰۴، ص۱۰۸، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۱۸. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۴۱، دار صادر، بیروت.    
۱۱۹. جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۳۲۶، مطبعة الاستقامه، قاهره.
۱۲۰. جصّاص، احکام القرآن، ج۳، ص۱۰۵.
۱۲۱. ثقه الاسلام کلینی، اصول کافی، ج۳، ص۴۰۰، دارالتعارف، بیروت.
۱۲۲. ثقه الاسلام کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۶۰، دارالتعارف، بیروت.
۱۲۳. صبحی صالح، خطبه۲۶، نهج البلاغه.
۱۲۴. ثقه الاسلام کلینی، اصول کافی، ج۳، ص۱۶، دارالتعارف، بیروت.    
۱۲۵. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰، ص۴۲، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۲۶. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۵۵۰، دار احیا التراث العربی، بیروت.
۱۲۷. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۵.    
۱۲۸. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۲۵.    
۱۲۹. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۷۶، ص۷۲، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۳۰. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۸۱، ص۴۷، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۱۳۱. شیخ طوسی، استبصار، ج۱، ص۱۸۴، دارالتعارف، بیروت.    
۱۳۲. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۵۳.    
۱۳۳. ثقه الاسلام کلینی، اصول کافی، ج۶، ص۲۴۵_۲۴۶، دارالتعارف، بیروت.
۱۳۴. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۴۱۴.    
۱۳۵. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۸۸، دارالتعارف، بیروت.    
۱۳۶. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۱۰۲، دار احیا التراث العربی، بیروت.
۱۳۷. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۱۰۲، دار احیا التراث العربی، بیروت.
۱۳۸. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۱۰۲، دار احیا التراث العربی، بیروت.
۱۳۹. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۱۱۰۲، دار احیا التراث العربی، بیروت.
۱۴۰. جصّاص، احکام القرآن، ج۴، ص۲۷۸.
۱۴۱. ثقه الاسلام کلینی، اصول کافی، ج۲، ص۱۸۳، دارالتعارف، بیروت.
۱۴۲. علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۷، ص۱۵، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
۱۴۳. انعام/سوره۶، آیه۱۲۵.    
۱۴۴. مائده/سوره۵، آیه۹۰.    
۱۴۵. انعام/سوره۶، آیه۱۴۵.    
۱۴۶. اعراف/سوره۷، آیه۷۱.    
۱۴۷. توبه/سوره۹، آیه۹۵.    
۱۴۸. یونس/سوره۱۰، آیه۱۰۰.    
۱۴۹. حج/سوره۲۲، آیه۳۰.    
۱۵۰. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.    
۱۵۱. توبه/سوره۹، آیه۱۲۵.    
۱۵۲. طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷۳.
۱۵۳. طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷۴.
۱۵۴. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۷۸.    
۱۵۵. انعام/سوره۶، آیه۱۲۵.    
۱۵۶. توبه/سوره۹، آیه۲۹.    
۱۵۷. علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۳، ص۵۶، دارالکتب الاسلامیه، تهران.
۱۵۸. انعام/سوره۶، آیه۱۲۵.    
۱۵۹. انعام/سوره۶، آیه۱۴۵.    
۱۶۰. توبه/سوره۹، آیه۹۵.    
۱۶۱. توبه/سوره۹، آیه۱۲۵.    



برگرفته از مقاله پاک بودن ذاتی انسان - مجله فقه -دفتر تبلیغات اسلامی- شماره ۷.    


رده‌های این صفحه : فقه | نجاسات




جعبه ابزار