نسبت اسطوره و فلسفه و موسیقی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
این مقاله در ابتدا نسبت
اسطوره با
موسیقی و سپس نسبت
فلسفه با موسیقی و تاثیر آن در ایجاد زمینه برای پرورش بزرگانی چون ارموی را مورد بحث و بررسی قرار میدهد.
نسبت میان
اسطوره،
فلسفه و
موسیقی در
تاریخ بس پرفراز و نشیب موسیقی دو نکته بسیار قابل تامل وجود دارد:
اول: نسبت موسیقی با اسطوره و به ویژه اسطورههای یونانی، از یک سو کلمه موسیقی (که معرب Music است) متخذ از (Muses) یونانی است و اینان ۹ الهه
شعر و هنر و موسیقی بودند که نامشان بر یکی از برجستهترین هنرهای انسانی به یادگار ماند. به ویژه اگر نام
مادر آنان یعنی منموزین (Menmosyne) یا مرکوری رومی و (memory) انگلیسی را مورد توجه قرار دهیم که خود به معنای
حافظه، تذکر و یاد است و بنابراین موسیقی و
هنر را نوعی
ذکر و یاد قرار میدهد. شاید
مولانای رومی متاثر از همین معنا بوده که موسیقی را یادگار خوش بهشتی دانسته و سروده است:
ما همه اجزای
آدم بودهایم در
بهشت این لحنها بشنودهایم •••••• گرچه بر ما ریخت
آب و گل شکی یادمان آید از آنها اندکی
و از دیگر سو تاثیرپذیری
فیثاغورث و پیروانش از «اورفیسم» یوانای و اسطورههای سومری و نیز تامل جدی فلاسفه دو
قرن اخیر به حضور اسطوره در هنر، به عنوان مثال کسانی چون «شلینگ» با جملاتی چنین: «اسطوره
شرط لازم و نخستین تمامی هنر است» و یا تقسیم دیونیسوسی و آپلونی «نیچه» از هنر.
دوم: موسیقی در
جهان اسلام، روشنترین و مدونترین تاریخ را در میان تمامی هنرها دارد و این بدان دلیل است که این هنر همراه با فلسفه و
ریاضیات وارد جهان اسلام شد. فلذا اگر میبینیم، اولین فیلسوف جهان اسلام (
کندی) ۹ رساله در موسیقی دارد و بزرگترین فیلسوف جهان اسلام (
فارابی) «موسیقی الکبیر» را و فلاسفه دیگر نیز هر کدام رسالههای مهم دیگری، دقیقاً به همین نسبت فلسفه و موسیقی در
تمدن اسلامی باز میگردد. عاملی که سبب گردید از یک سو روشنترین تاریخ هنر را در موسیقی داشته باشیم و از دیگر سو چنان پشتوانه نظری عمیقی و عظیمی پدید آید که خود بنیانساز عمیقترین مبادی نظری در موسیقی، ابداعات و ابتکارات بینظیر موسیقایی و پرورش اعجوبههایی چون صفیالدین ارموی گردد.
این مقاله در ابتدا نسبت اسطوره با موسیقی و سپس نسبت فلسفه با موسیقی و تاثیر آن در ایجاد زمینه برای پرورش بزرگانی چون ارموی را مورد بحث و بررسی قرار میدهد.
مدرنیته با نفی اسطوره آغاز شد و نیز با جهان اسطوره محوری که پیش از آن، تاریخی سه هزار ساله را با خود یدک میکشید.
شک دکارتی و
نقد خرد کانتی به محو و نفی اندیشهها و گزارههایی انجامید که در چارچوب عقلانیت مدرن، قابلیت نقد و بررسی نداشت. قرن شانزده، هفده و هجده قرون عقل محوری است. قرونی که با مبنا قرار دادن سوبژه به دنبال
ادراک مطلق ابژه یا عین است. در این میان اندیشه فلسفی جولانگاه تفوق
ذهن بر عین و یا ایده بر پدیده شد و نوعی ایدهآلیسم در باب رئالیسم شکل گرفت که مبنا و بستر مناقشات و مباحثات فلسفی دوره طولانی مدرنیته گشت.
عقل نقاد اینک همه چیز را به چالش میکشید و این خاص قلمرو نظری مدرنیته نبود در عرصه هنر و به ویژه مکاتب هنری نیز مکاتب به صورت پی در پی مقابل هم عرضاندام میکردند. سمبولیزم در برابر کلاسیزم، رومانتیزم در برابر رئالیسم و هکذا.
اما در مسیر این
جهان پرآشوب نظری که به تعبیر «برتراندراسل» با تاکید شدید بر فردیت و ذهنیت، تا مرز هرج و مرج پیش رفت،
کسانی نیز ظاهر گشتند که بینشی اسطورهای را در قالب فلسفه ترویج دادند.
رساله «درباره اسطوره» شلینگ که در سال ۱۷۹۳ یعنی آخرین سالهای قرن ۱۸ به چاپ رسید هدفی را تعقیب میکرد که بر اساس آن، اسطوره عامل یگانگی فلسفه و
دین بود. اندیشههای شلینگ در پی بنیادگذاری جهانی مثالی میان ذهن و عین یا امر ذهنی و امر عینی بود که از دیدگاه او احیاء اسطوره را در فرهنگ غربی ضروری میساخت. (زیرا تجرید و مفاهیم مجرد جز در ساحت اسطوره و دین قابلیت طرح ندارد.) شلینگ به ویژه در فلسفه هنر خویش بر حضور اسطوره تاکید بسیار نمود. از دیدگاه او یک اثر هنری هنگامی کامل است که دارای عالیترین مرتبه عینیت بخشیدن عقل به خویش در برابر خویش باشد، یعنی به یک عبارت همان بودگی آگاه و ناآگاه، واقعی و مثالی، عینی و ذهنی.
گفتار او پیرامون
زیبایی، نیاز به اسطوره در فلسفه هنر او را دو چندان میساخت. زیبایی از دیدگاه او همسازی وجود جزئی با ایده خویش است آن چنان که این ایده در مقام وجودی بیکران در کران ضد فرود میآید و به صورت وجود مشخص
شهود میشود، بنابراین هنرمند به میانجیهایی نمادین نیاز دراد که بتوانند حدفاصل میان وجود کلی و جزئی باشند. این عالم میانجی نمادین از دیدگاه شلینگ عالم اساطیر است بنابراین از دیدگاه وی، اسطوره – که ساختارهای زاده پندار و کنایهها یا فرانمودهایی از وجود خداییاند –
شرط لازم و ماده نخستین تمامی هنر است.
تلاش شلینگ در احیای اسطوره، بار دیگر نگره اسطورهای در غرب را احیاء نمود و شاید نیچه نیز هنگامی که در کتاب «زایش تراژدی» هنر را به هنر دیونیسوسی و آپولونی تقسیم کرد به این نگره شلینگ توجه نشان میداد.
از دیدگاه نیچه یونانیان با استفاده از هنر به دنبال بهتر کردن سیمای
جهان و زندگی بشری بودند اما این هنر برای آنان دو نظام منفصل و بعضاً مقابل هم به وجود آورده بود. در دیدگاه نیچه در یکسوی این هنر دیونسیوس قرار داشت، اسطورهای که برای او نماد رود زندگی بود رودی که تمامی سدها را میشکند و هیچ بند و باری نمیشناسد. نیچه آئینهای دیونیسوسی را آئینهایی میدانست که پرستندگان سرمست سر از پا نشناس با زندگی یکی میشدند و سدهای فردانیت را میشکستند و حجاب
فریب را کنار زده و چنان در زندگی غوطهور میشدند که به نوعی یگانگی ازلی میرسیدند اما در مقابل آن، آپولون از دیدگاه نیچه نماد
نور، اندازه، حدود و نیز نماینده اصل فردگرایی بود. (آپلون در
لغت به معنای نفی
کثرت است)
.
سخن ما در این مختصر، شرح حضور اسطوره و احیای مجدد آن در فلسفه جدید غرب و حتی باز تولید قدرتمند آن در اندیشه بزرگان و اسطوره شناسانی چون «لویاشتراوس»، «میرچا الیاده» و «ژوزف کمبل» نیست بلکه تنها تامل بر این نکته است که حضور و تاثیر اسطوره در ذهن و
زبان انسان چنان جدی و گریزناپذیراست که به هیچ وجه نمیتوان آن را نادیده گرفت. گاهی شناخت یک اسطوره، شناخت یک
آئین و نوع
جهانبینی یک
تمدن است.
حضور اسطوره در موسیقی، حضوری به قدمت تاریخ است زیرا دست کم در
لفظ و واژه، موسیقی با اسطوره آغاز میشود و به همین دلیل تبارشناسی لفظی آن، هم به رمزگشایی ماهیت موسیقی کمک میرساند و هم در این جهان اسطورهگرا ما را به شناخت اسطورههایی نزدیک میکند که به یک عبارت بنیان جهان و جهاننگری انسان غربی و شرقیاند.
همچنان که میدانیم لفظ موسیقی معرب واژه (Music) است که خود ماخوذ از (muses) یا نه الهه شعر و
رقص و
آواز و موسیقی یونانیاند. تامل بر این واژه که ناگزیر به کشف جایگاه میوزها در اسطورههای یونانی و تاثیر آن بر فرهنگ غربی میانجامد، ما را در
شناخت بهتر موسیقی کمک خواهد رساند. موزهها فرزندان زئوس و منهموزین (Menemozine) بودند. منهموزین خود
فرزند گایا و اورانوس بود و در بینش اسطورهای
ربالنوع حافظه و ذکر محسوب میشد. از دیدگاه «هزیود»، منهموزین به انسان، حافظه عطا کرد در حالی که دخترانش (موزها) به انسان فراموشی و
رنج بخشیدند این موزها عبارت بودند از:
۱. کلیو (Clio)، الهه تاریخ ۲. اترپ (Euterpe)، الهه موسیقی ۳. تالی (Thali)، الهه کمدی ۴. ملپون (Melpomene)، الهه تراژدی ۵. ترپسیخور Terpsichore))، الهه رقص ۶. اراتو (Erato) ٍ، الهه شعر غنایی و
مرثیه ۷. پولیمنی (Polhymnie)، الهه سرود ۸. اورانی Uranie))، الهه
ستارهشناسی ۹. کالییوپه (Calliope)، الهه
فصاحت و شعر حماسی.
از دیدگاه هومر تمامی این الههها، الهههای هنرند و وظیفه آنها خنیاگری، سرودخوانی، داستانسرایی و افسانهپردازی برای سرگرم کردن خدایان است. البته در تعداد و نسب آنها اختلاف هست، مثلاً هزیود تعداد آنها را فقط ۳ نفر دانسته (الهههای خودآرایی، حافظه و آواز) و «سیسیل» مورخ مشهور یونانی نیز آنها را نه فرزندان زئوس و منهموزین که فرزندان اورانوس و گایا میداند. همچنین در برخی روایتها موزها دختران هارمونی محسوب میشوند. (دختر آرس و آفرودیته)
بدین ترتیب در تبارشناسی موزها به دو مفهوم و معنای ذکر و هارمونی میرسیم که به یک عبارت ریشه و بنیاد موزها محسوب میگردد. این ۹
خواهر، برادری دارند به نام آپولون که یکی از مشهورترین خدایان موسیقایی یونان است. (البته
مادر آپولون، منهموزین نیست بلکه لتو (Leto)
همسر دیگر زئوس است) لتو، آپولون را علیرغم موانع و مشکلاتی که هرا (Hera) خواهر و سوگلی حرمسرای زئوس ایجاد کرده بود در جزیره دلس (Delos) بدنیا آورد. زئوس از تولد او بسیار شادمان گشت و بدو هدایایی بخشید که در میان آنها چنگ و ارابهای که بوسیله چند قو کشیده میشد بسیار برجسته بود بدین ترتب آپولون در اسطورههای یونانی مترادف چنگ یا موسیقی گشت و لقبی چون «آپولون موزاژت» (Apollon Musagete) یا «آپولون، رهبر موزهای۹ گانه» دریافت نمود که او را حامی تمامی هنرها و سمبل و مظهر
خورشید و روشنایی تمدن بخش قرار میداد.
روایتهای اسطورهای بیانگر آنند که چون آپولون در دربار خدایان آغاز به نواختن چنگ میکرد و موزها به هنرنمایی میرداختند تمامی عالم را مستی و فراموشی فرا میگرفت بنابراین اسطورههای یونانی در موسیقی از یکسو آپولون و از دیگر سو موزها (بعنوان خدایان موسیقی و شعر) بودند.
اگر این اسطورهها در فلسفه و
حکمت یونانی بدست حکما و فلاسفهای بزرگ باز تولید نمیگشتند، تاکید و تامل بر آنها را چندان روا و جایز نمیشمردیم اما هنگامی که با بزرگترین نامی که عالم موسیقی به خود دیده است (فیثاغورث) مواجه میشویم و زندگی او را درهالهای از حضور این اسطورهها و تاثیر مستقیم آنان بر دانش موسیقایی او میبینیم ناگزیریم اسطورهشناسی در باب موسیقی را رکنی از ارکان فلسفه بینگاریم.
فیثاغورث (متولد ۵۶۹ ق. م)، این فیلسوف نامآور جزیره ساموس بر روی ران پای خود علامتی طلایی داشت که از دیدگاه مریدانش پیوند او با آپولون را اثبات و او را تا حد مقام فرزندی آپولون ارتقا میداد. شاید
عشق بیاندازه فیثاغورث به چنگ از همین ارادت شخصی او به آپولون (که او راهنمای خود میدانست) حاصل شده باشد (و به همان اندازه نفرتش از فلوت به دلیل شهرت انگیزیاش، در اسطورههای یونانی «مارسیاس» علاقهمند به فلوت بود و چون در جنگی آپولون را به مبارزه طلبید، مغلوب شد و آپولون او را به یک درخت کاج بست و پوستش را کند (کنایه از برتری چنگ بر فلوت در موسیقی یونانی)
وی که از دیدگاه مریدانش تناسخی از آپولون بود همچون او که با نواختن چنگش تمامی خدایان را شیفته خود میکرد با جادوی موسیقی، شنوندگان و به ویژه مریدانش را مسحور میساخت. فیثاغورث نه فقط از راه آپولون که از طریق موزها نیز با اسطورههای یونای ارتباط مییابد. تئوری مشهور او که بعدها در حکمت اسلامی باز تولید شد و مولانا متاثر از آن سرود:
پس حکیمان گفتهاند این لحنها ••••• از دوار چرخ بگرفتیم ما
، موسیقی افلاک بود.
فیثاغورت معتقد بود هفت سیاره به همراهی
زمین و ستارگان ثابت، موسیقی را خلق میکنند یعنی حضور ۹ پدیده آسمانی در تولید موسیقی که به تقلیدی از اسطورههای یونانی، آنها را (موزها) و هماهنگی کامل آنان را «منه موزین» یا مادر موزها مینامید. بنابراین هر گونه تردیدی در ایجاد نسبت میان علم موسیقی با اسطورههای یونانی بیمعناست. از یکسو با فیلسوفی مواجه هستیم که با اولین نتنویسی در تاریخ موسیقی، بنیانگذار
فن و
دانش موسیقی است و از سوی دیگر میبینیم او با اسطورههای موسیقایی یونان (همچون آپولون و موزها) چنین ارتباطی تنگاتنگ و ناگسستنی دارد. میبایست در مقالهای دیگر به تفصیل از تاثیر این اسطورهها در تبویب و تدوین علم موسیقی سخن گفت اما این مختصر نیز خود دلیلی است بر ردپای قدرتمند اسطوره در موسیقی.
دلیل مهم و اساسی دیگر بر این معنا، فیلسوف نامآور یونانی
افلاطون است. افلاطون دیدگاه متفاوتی نسبت به اسطورههای یونان دارد در جمهوری
شعرایی چون هومر و هزیود را زشتنگارانی میداند که اعمال ناشایستهای به خدایان نسبت داده و آنها را مسبب
شر معرفی میکنند. اما در باب ۵۴۵ موزها را به کمک میطلبد تا سر مطلبی را برایش فاش کنند و همچنین در رساله «فدروس» در شرح قصه جیرجیرکها بار دیگر از موزها سخن میگوید: «کسی که مثل تو دوستدار موسیقی است باید داستان جیرجیرکها را شنیده باشد میگویند این جانوران در روزگار دیرین حتی پیش از روزگار موزها، آدمی بودند. وقتی موزها آمدند و موسیقی و نغمهسازی پدیدار شد اینان چنان از شعف دچار بیخودی شدند که پیوسته به خنیاگری پرداختند و خودرن و آشامیدن را از یاد بردند چندان که از گرسنگی جان دادند. اینک دوباره در قالب جیرجیرکها به جهان برگشتهاند. لطفی که موزها در حق ایشان کردهاند این است که از خوردن و آشامیدن بینیازشان کردهاند تا بتوانند پیوسته به آواز خواندن پردازند. وقتی بمیرند نزد موزها برمیگردند و اگر از ما آدمیان نیکی دیده باشند باز میگویند. از اهل وجد و
سماع برای «تریپسیخور» خبر میبردند و
محبت آنان را در
دل او برمیانگیزند همچنین به اراتو از عشاق خبر میدهند و همینطور به موزهای دیگر...همچنین به «کالییوپه» که ارشد موزهاست و به «ارونیا» که در کنار اوست از نغمهسرایی فیلسوفان خبر میدهند زیرا این دو تن از موزها سر و کارشان بیشتر با امور
آسمان و با
تفکر است خواه انسانی و خواه الهی و شیرینترین بیان را دارند.»
و نیز در همین رساله، از موزها برای سخن گفتن زیبا و شیوا استمداد میکند.
آنان را عامل نوعی دیوانگی ربوبی با
الهام بر ارواح پاک میداند که به وسیله آن شخص میتواند نغمههای زیبا سردهد.
سقراط در این رساله از دو نوع دیوانگی سخن میگوید: نوعی که یک
بیماری است و نوعی که برکتی خدایی است. وی نوع دوم دیوانگی را دیوانگی آسمانی نام نهاده و آن را به چهار قسم تقسیم میکند که دو مورد آن به آپولون و موزها باز میگردد. (آپولون موکل دیوانگی غیبگویان و
پیامبران و موزها موکل دیوانگی شاعراناند.)
تفصیل آراء افلاطون در مورد موسیقی را باید در رسالههای او به ویژه کتاب قوانین (کتاب دوم و هفتم) پیگرفت، اما از این مختصر و با استناد به اندیشههای افلاطون (در رسالههای مختلفش) میتوان، تاثیرپذیری شدید او از آراء فیثاغورثیان را به صراحت دریافت. «فرفوریوس» نیز که شاگرد بزرگ و محبوب فلوطین، نامدارترین فیلسوف نوافلاطونی است در زندگینامه فلوطین که در پایان تاسوعات آورده است به نقل از آپولون در
مدح و تجلیل از استادش میآورد: «هنگامی که آملیوس از آپولون پرسید که روح فلوطین به کجا رفته است، همان خدایی که در وصف سقراط گفته است: «هیچکس داناتر از سقراط نیست» بشنوید که درباره فلوطین چه گفت: با مضراب زرین چنگم مینوازم و برای بزرگداشت دوستی مهربان، ترانهای جاودان آغاز میکنم و
فرشتگان دانش و هنر را میخوانم تا با آواز شادمانی سرودی جهانگیر سر بدهند...ای فرشتگان مقدس بیایید همآواز شویم تا سرودمان به کمال زیبایی برسد...ای فرشتگان دانش و هنر، بگذارید برای بزرگداشت فلوطین نیکبخت سرود بخوانیم و برقصیم. چنگ زرین من در وصف نیکبختی او چنین گفته است.»
حضور این چنینی آپولون و موزها به عنوان الههها و اسطورههای دانش و هنر در متون حکمی و فلسفی یونانی، دستکم بیانگر حضور مؤثر این اسطورهها در حافظه عام ملل یونانی و حتی فراتر از آن در عرف خاص حکمای یونانی است. بدین ترتیب موسیقی در لفظ و معنا پیوندی ناگسستنی با اسطوره دارد. همچنان که ذکر شد فیثاغورث به عنوان بنیانگذار موسیقی یونانی در این بنیانگذاری، منابع و مراجعی چون دیدگاههای اسطورهای بابلیان و یونانیان و نیز همنشینی خدایان آسمانی با سیارات و
ستارگان دارد و این خود بارزترین دلیل بر وجود ارتباط گسترده اسطوره و موسیقی است. «مهم نیست که فیثاغورث چگونه همصدایی را کشف کرد این یک واقعیت است که کشف او اساس نظریه موسیقی یونانی را بنیان نهاد. کشف اساس ریاضی موسیقی مهم بود چون فیثاغورث اکنون وجود یک رابطه متقابل رمزآمیزبین
حساب،
هندسه، موسیقی و
نجوم را دریافته بود. او
اعتقاد پیدا کرده بود که ریاضیات، حقیقت موجود در پس دنیای طبیعی است و اشکال هندسی را مورد قرار داده بود تا ببیند چطور ممکن است آنها باعث به وجود آمدن شکلهای طبیعی مانند
انسان یا
اسب گردند. اجسام آسمانی نیز توجه او را به خود جلب کرده بودند و او از مطالعاتش در بابل میدانست که میتوان عددهایی به سیارات و ستارگان نسبت داد. حرکت دورهای منظم آنها دقیقاً قابلاندازهگیری بود و به نظر میرسید که دارای هوش الهی بودند که آنها را قادر میساخت با این نظم کامل در مدار خود گردش کنند. حال او کشف کرده بود که موسیقی نیز
عدد است و از این رو میتوانست تصور کند که هر چیزی در
کیهان نیز عدد و یا مشابه آن است.
ولی موسیقی چگونه با کیهان مرتبط میشد؟ بعضی از نویسندگانی که در مورد او مطلبی نوشتهاند منکر این هستند که او مبدع اندیشه موسیقی سیارهای باشد. اما این ادعا با واقعیتها وفق ندارد. او در بابل تحصیل کرده بود و میبایستی از نظام
ریاضی خدایان سیارهای و ستارهای که بابلیها پرستش میکردند با اطلاع بوده باشد. اگر ذات ستاره خدایان عدد بود (بابلیها عددی مشخص به هر ستاره و سیاره نسبت میدادند،) و عدد اساس موسیقی هم بود، پس سیارات و ستارهها بایست به نحوی موسیقایی میبوند. شاعران هومری تا حدودی این نظریه را پیشبینی کرده بودند چون در سرودهای هومری در ستایش هرمس، سیارات به عنوان نوعی همسرایان آواهای الهی مخاطب قرار گرفتهاند و در اشعار ستایش از هرمس چنگ هفت زهی مطرح شده است. ما همچنین اطلاع داریم که «ترپاندر» شاعر قرن هفتم قبل از میلاد به این اشتهار دارد که به تقلید از موسیقی نجومی هفتمین زه را به چنگ اضافه کرد. بنابراین قرنها قبل از فیثاغورث یونانیها از موسیقی ستاره خدایان اطلاع داشتند، شاید هم اندیشه موسیقی کیهانی در نهایت به اورفئوس، معتقد اساطیری به قدرت عدد و موسیقی برسد. فیثاغورث نظامی را که وجود داشت عقلانی ساخت و به آن مفهومی عرفانی و علمی داد.»
سیر از اسطوره به فلسفه در نگاه اول ناممکن و نامعقول به نظر میرسد زیرا بدیهیترین حکم این است که ساحت اسطوره، ساحت
افسانه و خیال است و ساحت فلسفه ساحت
عقلانیت و عینیت. اصولاً به زعم برخی، فلسفه در
حیات انسان با نفی اسطوره آغاز گردید پس چگونه ممکن است از اسطوره به فلسفه رسید؟ این خود
موضوع مهم بحثی مستقل است اما هیچ تمدنی را نمیتوان یافت که جهانبینی خود را با اسطوره آغاز نکرده باشد و نیز کمتر ملتی را میتوان دید که در حیات خویش خردورزی فلسفی را
تجربه نکرده باشد. در این صورت بررسی نسبت اسطوره و فلسفه در تمدنهای مختلف ضروری است. این نسبت در تمدن یونانی مبتنی بر نوعی نقادی کامل است. افلاطون به عنوان بزرگترین فیلسوف سپیدهدم حیات فلسفی یونانی نگاهی کاملاً نقادانه به اسطورهها دارد. چنان که ذکر کردیم در «جمهوری» و «قوانین» آموزش تعالیم هومری را به دلیل بدآموزیهای گسترده تربیتی رد میکند اما به دلیل تاثیرپذیری او از فیثاغورثیان، لایههای زیرین فلسفه او بیانگر حضور جدی اسطورههاست. (علاوه بر آنکه با محور قرار دادن اسطورهها، آنها را به عنوان نمادهایی برای مفاهیم فلسفی قرار میدهد مانند
اصطلاح «روحی شاهانه و خردی شاهانه» برای زئوس که این اسطوره را نماد
عقل و
روح قرار میدهد.
فرفوریوس نیز اساطیر شرکآلود را به عنوان نمایندگان تمثیلی حقیقت فلسفی مطرح میساخت.)
افلاطون با حضور و تاثیر اسطوره در هویت عقلانی انسان مخالفتی ندارد بلکه با کارکرد غلط یا غلطنمایی آن مخالف است و به همین دلیل در مواردی که اسطوره بتواند به تبیین یا مدلل ساختن اصلی یاری رساند افلاطون از آنها یاری میجوید. نمونه آن داستان «ار» است.
این داستان جذاب که نوعی رؤیای پس از
مرگ است و با افسانهها و اسطورهها در هم آمیخته است، شاهد مثال افلاطون برای اثبات لزوم میانهروی – که از دیدگاه او
شرط رسیدن به
سعادت میباشد – است
و یا تقریری که فلوطین از اعتقاد افلاطون به اسطورهها در رساله پنجم از ائناد سوم دارد. «
موضوع بررسی فلسفی ما اروسی است که نه تنها مردم عادی بلکه فیلسوفان نیز او را خدا میانگارند و افلاطون از او به عنوان اروس
پسر افرودیته سخن میگوید و او را حامی و سرپرست پسران زیبا مینامد و معتقد است که او چشم روح را برای دیدن زیبایی آن جهانی میگشاید و کششی که در آدمی به سوی آن زیبایی وجود دارد را بیدار میکند.»
در آثار افلاطون از این دست مثالها، که خود نوعی تقریر تاثیر اسطوره بر ذهن و اندیشه انسانی است بسیار است.
نکته دیگر این که متفکران و اندیشمندان، فلسفه را حد وسط
الهیات و علم میدانند. الهیات از آن رو که
تفکر در موضوعاتی است که به دست آوردن دانش قطعی در موردشان میسر نیست و علم از آن رو که فلسفه همچون علم بر عقل تکیه دارد. ضمن اینکه متفکری چون برتراندراسل در «تاریخ فلسفه غرب» به صراحت از تاثیر اسطوره بر فلسفه سخن میگوید: «باری در یونان باستان چیزهای بسیاری وجود داشته است که بنا به مفهومی که ما از کلمه «
دین» داریم میتوانیم آنها را دین بنامیم. این دین به المپیان مربوط نبود با دیونیسوس یا باکوس ارتباط داشت که ما او را به عنوان خدای بدنام
شراب و مستی میشناسیم اما در نتیجه
پرستش این خدا، عرفانی عمیق به وجود آمد که بسیاری از فلاسفه را تحت تاثیر خود قرار داد و حتی در تشکیل الهیات مسیحی نیز سهمی داشت.»
شرح این ماجرا یعنی سیر از اسطوره به فلسفه را در تاریخ فلسفه غرب ذیل جریانات مربوط به ارفئوسیان و تاثیر آنان بر فیثاغورثیان میباید جستوجو نمود که اتفاقاً در این قلمرو، موسیقی یک از روشنترین مثالها است.
بنابراین و با ثابت انگاشتن این معنا که دستگاه فلسفی یونان تاثیرپذیری گستردهای از اسطورههای یونانی (به ویژه آپولون و موزها) در موسیقی دارد. اینک میتوان سرگذشت موسیقی را در ساحت فلسفه پی گرفت. البته شرح کوتاهی از این تاثیر در بخش اسطوره و موسیقی به ویژه در دستگاه فلسفی فیثاغورث و افلاطون ذکر شد که مهمترین وجه فلسفی – اسطورهای آن، اعتقاد به وجه آسمانی موسیقی و یا به تعبیری موسیقی افلاک بود. این ایده مورد موافقت
ارسطو قرار نگرفت. (کما این که بزرگانی از
فلسفه اسلامی نیز چون فارابی و
ابوعلی سینا با آن مخالفت ورزیدند.)
اما پس از فیثاغورث و افلاطون، بزرگانی چون فلوطین نیز در نگره حکمی به موسیقی، وجوهات مابعدالطبیعی آن را مورد تامل قرار دادند. فلوطین در رساله سوم از ائناد اول از چگونگی صعود و وصول به «نیک» یا «نخستین» - به عنوان مقصد نهایی انسان – سخن گفت و به نقل از افلاطون در «فایدروس» بر حضور روحی تاکید کرد که بتواند همه یا بیشتر حقایق را نگریسته و در تولد نخستین در کالبد فیلسوف، موسیقیدان یا عاشق قرار گرفته باشد. بنابراین موسیقیدان قادر است به «نخستین» صعود کند و به صور اصلی که تناسبها و زیباییها از آنها سرچشمه میگیرد راه یابد. (یعنی زیبایی اصلی در قالب هماهنگی معقول) از دیدگاه فلوطین، هویت موسیقی به تناسب و توازن آهنگها و یا به یک عبارت هارمونی است. اصل و اساس این هارمونی صور معقول هستند که موسیقی خود بازتابی از آنها محسوب میشود.
باب دیگر نسبت موسیقی با فلسفه، قرارگرفتن آن بعنوان یکی از بخشهای فلسفه وسطی است. چنان که میدانیم در یونان باستان فلسفه به سه بخش علیا (
الهیات) وسطی (
ریاضیات) و سفلی (
طبیعیات) تقسیم میشد. فلسفه علیا یا
مابعدالطبیعه به بحث موجود بما هو موجود میپرداخت. فلسفه وسطی نیز خود به چهار بخش:
حساب (
عدد)،
هندسه،
نجوم و
موسیقی تقسیم میشد. بنابراین در تقسیمبندی علوم یونانی موسیقی خود جزئی از فلسفه محسوب میشد و به همین دلیل در فلسفه اسلامی، یک فیلسوف در تحقیقات فلسفی خود به هماناندازه که فلسفه علیا یا
منطق را مورد بحث قرار میداد، به موسیقی نیز به عنوان بخشی از فلسفه میپرداخت و از این روست که میبینیم کندی مشهور به «فیلسوف عرب» به عنوان یکی از اولین فلاسفه
جهان اسلام نزدیک به نه رساله در موسیقی دارد، رسالاتی همچون (رساله فی اجزاء خیریه فیالموسیقی یا رساله فیاللحون والنغم) و یا فارابی که ارسطوی جهان اسلام است. (او را پس از ارسطو که معلم اول است معلم ثانی مینامند) بزرگترین اثر موسیقایی در جهان اسلام را (الموسیقی الکبیر) ذیل مباحث فلسفی خود به رشته تحریر درمیآورد وی که در این کتاب مهم و تاثیرگذار در تاریخ موسیقی جهان اسلام، تحت تاثیر نگره یونانیان به موسیقی قرار دارد، با نگاهی نقاد و ذهنی وقاد ضمن تصریح بر وجود پیچیدگی، نقص و
خطا در کتب یونانی (که ناشی از ترجمه ناقص آنها میداند) صریحاً با دیدگاه عرفانی فیثاغورثیان پیرامون موسیقی (موسیقی افلاک) مخالفت میکند با این وجود همچنان که ذکر شد این اثر تحت تاثیر همان بنیانهای اولیه موسیقایی است (از نظر فنی) که توسط فیثاغورثیان وموسیقیدانان یونانی بعد از آنها تدوین شده است.
ابنسینا نیز بعنوان یکی از بزرگترین فلاسفه جهان اسلام، آثار مهمی پیرامون موسیقی در ذیل آثار و تالیفات فلسفی خود دارد. بعنوان مثال او «فن سوم» از بخش ریاضیات شفا را به بحث در مورد موسیقی اختصاص داده و به تاثیر از فلاسفه یونانی آن را از اجزاء ریاضیات دانسته است. «فالموسیقی علم ریاضی یبحث فیه عن احوال النغم من حیث تاتلف و تتنافر.»
علاوه بر این، آثار مستقل دیگری چون «المدخل الی صناعه الموسیقی» و «اللواحق» (که متاسفانه مفقود گردیده است) و نیز دو کتاب «
دانشنامه علایی» و «النجاه» توجه جدی این فیلسوف بزرگ به موسیقی را نشان میدهد. وی نیز تحت تاثیر آراء یونانیان قرار دارد و گرچه همچون فارابی دیدگاه عرفانی فیثاغورثیان در مورد موسیقی افلاک را رد و فارابی را به همین دلیل تحسین میکند اما اشارات او به کتب یونانی مانند کتاب «قانون اقلیدس» در موسیقی (ان نضیف الی ذلک مطالعه ما آورده اقلیدس فی کتابه المعروف بالقانون»
این توجه را نشان میدهد.
ابن زیله از شاگردان برجسته ابنسینا نیز (که شیخالرئیس او را «شیخ الفاضل» میخواند) یکی دیگر از نامداران عرصه فلسفه و موسیقی است. او اولین کسی است که واژههای عربی اعداد در موسیقی را از واحد، ثانی، ثالث، رابع به یهگاه، دوگاه و سهگاه فارسی برگرداند. کتاب مشهور او تحت عنوان «الکافی فی الموسیقی» از مهمترین کتب موسیقایی اوست.
اما «الرساله الخامسه من القسم الریاضی» (از رسائل اخوان الصفا) یکی از مهمترین متون حکمی جهان اسلام پیرامون موسیقی است. شرح کوتاهی از این رساله پایان بخش بحث مختصر ما پیرامون نسبت فلسفه و موسیقی است. اخوانالصفا گروهی ازاندیشمندان
شیعه بودند، (احتمالاً
اسماعیلی) که در قرن چهارم هجری در
بصره و اطراف
بغداد میزیستهاند. مردانی «باهوش و دارای ذهنی وقاد و آگاهی بسیار از نظم و
نثر و در کتابت و حساب و بلاغت و تاریخ ایام، بیهمانند و از عقاید مردان مطلع، و نسبت به آراء ملل بصیر و در هر فنی وارد.» این توصیفی است که ابوحیان توحیدی در وصف یکی از اخوان الصفا (زید بن رفاعه) آورده است.
اخوانالصفا در جهانبینی، متاثر از کندی و فارابی (و آنها نیز به نحوی متاثر از تاسوعات افلوطین) هستند اما در مورد موسیقی به نظر میرسد دیدگاههای آنان کاملاً نماینانگر اندیشههای فیثاغورث و پیروان اوست. همچنان که در بخش اول ذکر کردیم فیثاغورثیان در بنیادگذاری نظام موسیقایی، بر علم عدد و دریافتهای فیثاغورث از هندسه پیشرفته مصری و ریاضیات سومری متکی بودند، اما در تحلیل عرفانی، موسیقی را به
افلاک و بازتاب حرکت آنها نسبت میدادند. گرچه این نظر مورد انتقاد افرادی چون فارابی و بوعلی واقع شد اما اخوان الصفا به شدت تحت تاثیر عقاید عرفانی فیثاغورثیان در مورد موسیقی بودند. اخوانالصفاء در ابتدای رساله موسیقی، غرض خود از تالیف این رساله را
معرفت به نسبتها و کیفت تالیف آنها در موسیقی میدانند و نه تعلیم
غنا و ملاهی. «ولیس غرضنا من هذه الرساله تعلیم الغنا و صنعه الملاهی، و ان کان لابد من ذکرها، بل غرضنا هو معرفه النسب و کیفیته التالیف اللذین بهما و بمعرفتها یکون الحذق فی الصنائیع کلها.»
شرح مختصری از این رساله نسبت قوی میان حکمت و فلسفه اسلامی با موسیقی را مدلل میسازد.
رساله موسیقی اخوانالصفا ۱۴ فصل دارد.
فصل اول «ان اصل صناعه الموسیقی للحکما» است. در این فصل اخوان به ذکر اسباب مختلف استعمال موسیقی در موارد متفاوت میپردازند چون استفاده در مراسم شادی و عروسی، برای حیوانات در جهت استفاده بهتر از آنها، در جنگها برای تشجیع روحیه سربازان، برای کاهش
درد و
رنج یک
بیمار و...
فصل دوم در «کیفیه ادراک القوه السامعه الاصوات» است. از دیدگاه اخوان اصوات دو قسم است، حیوانی و غیرحیوانی خود نیز دو قسمت دارد طبیعی و آلیه. طبیعی اصواتی است که از
سنگ و
آهن و
چوب و
رعد و
باد برمیخیزد و آلیه اصواتی چون
طبل و
بوق و اوتار و... اصوات حیوانی نیز خود دو بخش است، منطقی و غیرمنطقی، غیرمنطقی شامل اصوات حیوانات غیرناطق (متفکر) است اما اصوات منطقی (انسانی) خود دو نوع است داله و غیرداله، غیر داله اصواتی که هجا ندارد چون
خندیدن و
گریستن و داله اصوات و کلماتی است که دارای هجا است. بنابراین فصل دوم پیرامون اصوات است و نیز تقسیم کمی اصوات به متصله و منفصله. متصله یعنی اصوات آلاتی چون اوتار و منفصله اصوات آلاتی چون مزامیر.
فصل سوم در «امتزاج الاصوات و تنافرها» است، این فصل به امتزاج و اختلاف اصوات اختصاص دارد. اصوات حاد و غلیظ و تاثیراتی که این اصوات در
روح برمیانگیزند.
در فصل چهارم تحت عنوان «تاثر الامزجه بالاصوات» به ذکر این این مسئله پرداخته میشود که
قوم و ملتی
لحن و
نغمه و بل الحان و نغماتی دارد.
فصل پنجم در «اصواتالالحان و قوانینها» است. از دیدگاه «اخوان» قوانین غنا و الحان سه اصل دارد: سبب، وتد و فاصله. در این فصل ضمن تعریف این سه اصل، ترکیبات مختلفی که از سبب، وتد و فاصله ساخته میشود، ذکر میگردد. اخوان نیز چون
بوعلی ترکیبات اصلی و موسیقی عربی را هشت ترکیب میدانند «الثقیل الاول و خفیفه و الثقیل الثانی و خفیفه، الرمل و خفیفه و الهزج و خفیفه.»
فصل ششم در «کیفیه صناعه الآلات و اصلاحها» است. در این فصل انواع آلات موسیقی ذکر و کاملترین و بهترین آنها عود معرفی میشود. در این فصل اخوان به ذکر نظر خود پیرامون محاکات و تقلید الحان و نغمات از افلاک و
آسمان میپردازند، «چون مقدار زمان (موسیقایی) را بر توالی منظم و موافق و متناسب حرکات و سکنات بنا کنند. نغمات حاصله با نغماتی که از حرکات افلاک و اجرام سماوی پدید آید، مشابه و مطابق افتد و کذلک، نفس جزوی که مقیم عالم
کون و فساد است، سعادت عالم افلاک را و سرور و نفوسی را که در آن فراز ساکناند به یاد آرد...اجرام سماوی که از آبگینه لطیفتر و از
آینه صیقلیترند، فراهم آیند و یگدگر را جلا دهند صیقل یابند و باز بتابانند همچنان که آهن و مس بازبتابانند، نغماتشان مشابه و موافق است و الحانشان نیک موزون.»
فصل هفتم در «ان الحرکات الافلاک نغمات کنغمان العیدان» است. «اخوان الصفا» در این فصل اصوات و الحان افلاک و آسمانها را اصوات و الحان
ملائکه الهی و بندگان خالص خدا میدانند. این آسمانیان، طعامشان
تسبیح، شرابشان
تهلیل و میوههایشان تفکیر، رؤیت،
علم،
شعور،
معرفت،
احساس،
لذت، فرح،
سرور و آسایش است. به همین دلیل نغمات موسیقی که بازتاب این تهلیل و تسبیح و علم و سرور است بر
جان اهلش خوش مینشیند. از دیدگاه اخوان حرکات عالم اجسام از حرکات عالم افلاک تبعیت میکند: «و ان اکثر العقلاء یعلمون بان الاشخاص الفکیه و حرکاتها المنتظمه. متقدمه الوجود علیالحیوانات التی تحت فلک القمر و حرکاته عله لحرکات هذه» در همین فصل اخوان صراحتاً بهاندیشههای فیثاغورث استناد میکنند: «و یقال ان فیثاغورث الحکیم سمع بصفاء جوهر نفسه و ذکا قلبه نغمات حرکات الافلاک و الکواکب، فاستخرج سجوده فطرته اصول الموسیقی و نغمات الالحان و هو اول من تکلم فی هذا العلم و اخبر عن هذا السر من الحکما»
طبق قول اخوان معتقدند فیثاغورث اولین کسی بودکه ما را از علم موسیقی و اسرار آن آگاه ساخت از دیدگاه اخوان پاکی
قلب و صفای جوهر نفس فیثاغورث، سبب شد او بتواند نغمات افلاک و آسمانها را شنوده و با سعی فطری خود اصول موسیقی و نغمات را تدوین کند. همچنین معتقدند علت استفاه از این نغمات و موسیقیها در معابد و هیاکل (معابد در زبان عبری) دقیقاً همین بازتاب و انعکاس آسمانی و افلاکی آنهاست. این فصل مهمترین فصل رساله موسیقی در ذکر نظرگاههای اعتقادی و عرفانی اخوان الصفاست.
فصل هشتم به «ان احکام الاکلام صنعه من الصنائع» اختصاص دارد. به کلام و
فصاحت و بلاغت آن. این فصل ارتباط چندانی با موسیقی ندارد بلکه در راستای پیوندی است که اخوان بین
دین و
فلسفه ایجاد میکنند. این فصل با بحث دامهداری در مورد ساختار حروف الفبا آغاز میشود و به نسبتهای افضل میرسد. نسبتهایی که در ابعاد با فواصل موسیقایی نقش مؤثری داشتهاند.
فصل نهم به «تناسب الاعضاء علی الاصول الموسیقیه» اختصاص دارد. یعنی فصل تناسب و تعادل اعضاء کسیانی که به موسیقی میپردازند.
فصل دهم در «حقیقه نغمات الافلاک» است. اخوان در این فصل پس از ذکر این معنا که موسیقی، نفوس را برای صعود آماده میکند به این حدیث از
مسیح (علیهالسلام) اشاره میکنند: «من لم یولد ولادتین، لم یصعد الی ملکوت السماء» هر که دوبار متولد نشود به آسمانها صعود نمیکند. در این فصل هشت اصل موسیقی عربی که قبلاً بیان شد ذکر و مورد بحث قرار میگیرد.
فصل یازدهم در «ذکر المربعات» است. ذکر مربعات ذکر تقسیم اشیاء طبیعی به کون و فساد و نیز ذکر این معنا که برخی امور متضادند و برخی متشاکل، منظور از مربعات تقسیم اکثر امور است به چهار، همچون فصول سال،
عناصر اربعه و...علت وجود این فصل در بحث موسیقی، آن است که در آن روزگار کاملترین ساز عود بوده و عودها و چهار وتر (تار) داشته: زیر، مثنی، مثنی – بم.
فصل دوازدهم در «انتقال من طبقات الالحان» است و بررسی انتقال الحان از ثقیل الی خفیف و بالعکس.
فصل سیزدهم در «نوادر الافلاسفه فلی الموسیقی» است در این فصل اقوال مختلف حکما و فلاسفه پیرامون اثرات و
ماهیت موسیقی به اختصار ذکر گردیده است.
و نهایت فصل چهاردهم در «تلون تاثیرات الانغمام» است. نظر اخوان در این فصل این است که تاثیر نغمات موسیقی در افراد مختلف، بنا به مراتب معرفت آنها، متفاوت است. به عنوان مثال، از عارفی سخن میگویند که در شنود «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» چنان به وجد و
سماع درآمد که
جان از بدنش خارج گردید.
رساله موسیقی اخوان الصفا تفصیل و تطویل فنی رسائل فلاسفهای چون بوعلی و فارابی یا موسیقیدانانی چون «صفیالدین ارموی» و «عبدالقادر مراغی» را ندارد اما به جای آن در تحلیل نظری – خارج از صحت و سقم این تحلیلها – کاملتر است. نظرگاه این اخوان بعدها تاثیرات مهمی در
عرفان و تصوف اسلامی به جای گذاشت.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «نسبت اسطوره و فلسفه و موسیقی»، تاریخ بازیابی۹۵/۱۱/۳۰.