فرق اسلامی دوره اموی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در پیدایش
مذاهب مختلف، عوامل گوناگونى دخیل بودند؛ از جمله: مثل بیتوجهی عدهای نسبت به وصایا و فرمایشات
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نسبت به جانشینی
حضرت علی (علیهالسلام)، راهیابى پیروان سایر
ادیان به میان
مسلمانان و اختلاط فرهنگى با آنان، فاصله گرفتن از تعالیم اصیل اسلامى و
معارف اهل بیت (علیهمالسلام)، منع نوشتن
حدیث نبوی تا یک قرن، دامن زدن خلفاى اموى به
جعل حدیث در مدح برخى
صحابه، دامن زدن خلفاى اموى و عباسى به اختلافات مذاهب و مسلمانان با یکدیگر تا از آب گِلآلود ماهى گرفته و به
حکومت خود ادامه دهند،
جهالت مردم و متأثر شدن آنها از
تبلیغات.
فرق جمع
فرقه و به معنای گروهها و دستههایی است که پس از رحلت
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در
ربیع الاول سال دهم
هجرت بر اثر بروز
اختلاف میان
مسلمانان بر سر
امامت و جانشینی پیامبر (علیهالسلام)، آنان را به دو گروه بزرگ
شیعه و
سنی تقسیم کرد.
شیعه در
لغت به معنای یاران و پیروان و در عرف
فقها و متکلمان خلف و سلف بر پیروان علی (علیهالسلام) و فرزندانش
اطلاق میشود و همه فرقههای شیعه معتقدند که
امامت از مصالح عامهای نیست که به نظر امت واگذار شود؛ بلکه امامت رکن
دین و پایه
اسلام است که پیامبر نه از آن غافل شده و نه آن را به امت
تفویض نموده؛ بلکه براساس
نصوص به شخص علی (علیهالسلام) و فرزندان پس از ایشان انتقال مییابد.
فرقههای اصلی شیعه را از بدو پیدایش تا فروپاشی
امویان میتوان به چهار گروه اصلی کیسانیه، زیدیه، امامیه و غالیان تقسیم کرد.
برخی
شیعیان درباره امامت پس از علی (علیهالسلام) و دو سبط او (
حسن (علیهالسلام) و
حسین (علیهالسلام)) اختلاف کردند و بر آن شدند که پس از سبطین امامت به برادر ایشان
محمد بن حنفیه و پس از وی به پسرانش میرسد و این گروه را که منسوب به کیسان، وابسته محمد بن حنفیه هستند، کیسانیه میگویند.
اشعری قمی،
نوبختی،
بغدادی
و
اسفراینی کیسانیه را برگرفته از کیسان، لقب
مختار بن عبید میدانند.
در منابع تاریخی نیز این دیدگاه مورد استناد قرار گرفته است.
برخی نیز این احتمال را مطرح کردهاند که کیسان وابسته علی (علیهالسلام) و صاحب سر و
شریک مختار بوده که
مختار را به خونخواهی
حسین بن علی (علیهالسلام) واداشته است.
بر این اساس کیسان و مختار دو
شخصیت متمایز از یکدیگر بودهاند؛ اما پژوهشهای اخیر چنین مینماید که کیسان، وابسته علی (علیهالسلام)، پیش از قیام مختار درگذشته است
و شخصی که به نام کیسان رئیس شرطه مختار و مشاور وی بود،
او
ابوعمره سائب بن مالک اشعری (م ۶۷ق) است. وی ایرانیتبار و وابسته قبیله بجیله
یا عرینه بود.
هر چند اوج تجلی کیسانیه در قیام مختار رخ مینماید، اما پیدایش آن پس از
شهادت امام علی (علیهالسلام) به وقوع پیوست. در این زمان شیعیان به
امامت محمد حنفیه روی آوردند؛ بدان دلیل که وی پرچمدار امام علی (علیهالسلام) در
جنگ جمل بوده است و کیسانیه نام گرفتند.
کیسانیه نخستین پیروان محمد حنفیه، پس از پیوستن به مختار به انضمام عدهای از غالیان
کوفه و شیعیان حسین بن علی (علیهالسلام)، محور
قیام خونخواهانه وی قرار گرفتند. پس از مرگ مختار در سال ۶۷ قمری، بازماندگان پیروان مختار که مختاریه نامیده شدند، بر
بیعت و طرفداری
محمد بن حنفیه ماندند.
با پایان
حیات محمد بن حنفیه در سال ۸۱
قمری، با وجود اختلافهایی که درباره
مرگ، یا زنده بودن و
غیبت و جانشینی او وجود داشت که به عقیده برخی
مهدی موعود بود،
کیسانیه به امامت
عبدالله مشهور به
ابوهاشم ـ پسر محمد حنفیه ـ گراییدند و به
هاشمیه معروف شدند.
سرانجام با مسموم شدن ابوهاشم توسط
سلیمان بن عبدالملک، خلیفه اموی در سال ۹۸ق. رهبری این فرقه به خاندان
بنیعباس واگذار شد.
مهمترین عقاید کیسانیه، عبارتاند از:
هرچند اندیشه
مهدویت و
ظهور موعود در دوران آغازین
اسلام در احادیثی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رخ نمود، اما این اندیشه نخستین بار، در
فرقه کیسانیه با تطبیق «
مهدی» بر محمد حنفیه، به نحو چشمگیری مطرح شد.
چنانکه به
روایت ابن سعد، پیروان کیسانیه بر محمد حنفیه با عبارت «السلام علیک یا مهدی»
سلام میکردند. گزارش دیگری از ابن سعد حاکی از آن است که مردی خراسانی در دیدار خود با محمد حنفیه، او را مهدی خوانده است.
علاوه بر آن
عامر بن وائل کنانی، مردی از یاران
محمد حنفیه هنگامی که پیشاپیش آنان به شام میرفت، شعری را خوانده است که در آن از محمد حنفیه با عنوان مهدی نام برده است.
گذشته از تردیدی که از خشنودی محمد حنفیه درباره خوانده شدن به لقب «مهدی» وجود دارد، زیدیه و نیز عباسیان در نشر عقاید خویش از این اصل بهره جستند.
نظریه
بداء که در عقاید شیعه نیز وجود دارد، توسط مختار در این فرقه رسوخ یافت؛ زیرا او درباره آینده پیشبینیهایی میکرده و چون این پیشبینیها رخ نمیداده، وانمود میکرده که
خداوند در این باره بداء کرده و وقوع آن رخداد را به دلیل مصلحتی تغییر داده، که در اصل واقعه نهایی به وقوع پیوسته اراده راستین خداوند بوده است.
برخی منابع
اعتقاد به بداء را اعتقادی عمومی برای تمام گروههای شیعی دانستهاند.
برخی فرقههای کیسانیه به حلول
روح الهی در اشخاص و انتقال آن از
امام به جانشین وی عقیده داشتند.
پس از شهادت
امام علی بن حسین (علیهالسلام)، عدهای به امامت
زید بن علی روی آوردند.
زید در سال ۸۰ یا ۸۳ هجری در
مدینه متولد شد.
مادر وی، ام ولد بود.
زید نزد پدر بزرگوارش امام علی بن حسین (علیهالسلام) و سپس برادرش امام محمدباقر (علیهالسلام) علم آموخت. وی در دانش و پرهیزکاری مورد تأیید ائمه
و علمای بزرگ شیعه
و نیز
اهل سنت بوده است. پس از قیام زید در محرم سال ۱۲۱ق و شهادت وی،
گروهی به
امامت وی معتقد و به
شیعه زیدیه معروف شدند.
به
اعتقاد زیدیه،
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تنها به امامت
امام علی (علیهالسلام)،
امام حسن (علیهالسلام) و
امام حسین (علیهالسلام) تصریح کرده است و پس از این بزرگواران هر فاطمی عالم، زاهد، شجاع، سخی و قادر بر جنگ در راه حق را که قیام به سیف کند، امام میدانستند. خواه از نسل امام حسن و خواه از نسل امام حسین (علیهالسلام) باشد.
آرای این
فرقه درباره امامت در تقابل با دیدگاه
امامیه قرار دارد. زیدیه خروج دو امام در یک زمان و دو مکان را در صورتی که هر دو، شرایط لازم را داشته باشند، جایز شمردهاند و با اینکه معتقدند
علی از
شیخین افضل بوده است؛ ولی از شیخین بیزاری نمیجویند و امامت مفضول را با بودن افضل جایز میدانند و در
عثمان اختلاف دارند.
شیعیان اثناعشریه یا امامیه به کسانی گفته میشود که به
امامت علی (علیهالسلام) و و فرزندانشان پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که از نسل حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) باشد،
[
از
امام حسن (علیهالسلام) تا
حضرت مهدی (علیهالسلام)]
عقیده دارند و پیرو مکتب دینی
امام جعفرصادق (علیهالسلام) هستند. این گروه از شیخین (
ابوبکر و
عمر) به سبب آنکه بر حسب نصوص با حضرت علی (علیهالسلام)
بیعت نکردند و در
خلافت بر وی پیشی جستند،
تبری و بیزاری میجویند.
به عقیده امامیه شرط
ایمان معرفت امام و تعیین اوست و این معرفت در نزد آنان از
اصول دین به شمار میرود.
امامیه علاوه بر وجوب
عصمت در
انبیا، عصمت در
ائمه دوازدهگانه (علیهمالسلام) را نیز
واجب دانند؛ زیرا با عدم عصمت او،
دین از تغییر و تبدیل به دور نتواند بود.
امامیه معتقدند چون عقول را به
شناخت عصمت راهی نیست و عصمت امری باطنی و خفی است، پس باید امام از جانب
خدا منصوص باشد. همچنین
امامیه، عصمت از عیوب، خواه
عیوب جسمانی (امراض)، خواه
عیوب نفسانی (اخلاق نکوهیده) و خواه
عیوب عقلی (
جهل و
جنون) را نیز شرط امامت میدانند.
غلو در لغت به معنای زیادهروی، از حد گذشتن
و بالا بردن
و در
اصطلاح بزرگ کردن امری یا شخصی برخلاف واقع است. فعالیت «
غالیان» از زمان
امام جعفر صادق (علیهالسلام) آغاز شد. آنان برای امامان ستایشی بیش از اندازه قائل بودند و اغلب به آنها جنبه الوهیت میدادند،
هرچند پیشوایان و پیروان امامیه از عقاید غالیان بیزاری جستهاند، اما در تقسیمبندی فرقهها این فرقه در زیرمجموعه
مذهب شیعه قرار گرفته است.
علل ظهور اندیشههای غالیگرایانه، در دیدگاههای زیر خلاصه میشود:
اندیشههای غالیگرایانه، بازتاب
اختناق و سرکوب شدید
شیعیان و
سب علی (علیهالسلام) از سوی خلفای اموی بر منابر و نیز کشتار فجیع خاندان
اهل بیت (علیهمالسلام) بود که مردم را وادار به
غلو در
حق علی (علیهالسلام) و
ائمه (علیهمالسلام) نمود.
این شرایط موجب شد، چهارمین پیشوای
شیعیان،
امام سجاد (علیهالسلام) از هرگونه فعالیت
آشکار سیاسی کنارهگیری کند و شیعیان عراق را که در تبوتاب
انقلاب و جستوجوی رهبری بودند که آشکارا با آنان همراهی کند، به سوی
محمد حنفیه رهنمون شود؛ زیرا تنها سه یا پنج تن از شیعیان در روزهای نخست امامتش با آن حضرت بودند،
و به دلیل اختناق و مراقبت جاسوسان اموی بر فعالیتهای امام، امکان طرح امامت ایشان منتفی بود و اکثر شیعیان محمد حنفیه را به عنوان بزرگ خاندان اهل بیت (علیهمالسلام) میشناختند. طرح این مسئله با وجود امام سجاد (علیهالسلام)، این پندار را پدید آورد که لازم نیست امام حتماً از نسل
فاطمه (سلاماللهعلیها) و
علی (علیهالسلام) باشد و زمینهای شد تا پیروان
مختار که
محمد بن حنفیه را پیشوای خود میدانستند، پس از وفات وی در سال ۸۱ هجری.
به طرح دعاوی درباره شخصیت وی بپردازند و او را که فرزند علی از غیر فاطمه (سلاماللهعلیها) بود، «مهدی موعود» خوانند.
عقیده مهدویت نیز که براساس احادیثی از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در میان شیعیان وجود داشت، در این شرایط که شیعیان سخت نیازمند ظهور یک منجی بودند، سبب شد غیر علویان نیز ادعای امامت کنند و عقاید انحرافی خویش را در میان شیعیان
عراق رواج دهند. همچنان که کیسانیه اولین فرقه انحرافی، امامت را پس از محمد حنفیه به پسرش «
ابوهاشم» و سپس «
عبدالله بن
معاویة بن
جعفر» و یا «
محمد بن
علی بن
عبدالله بن
عباس» نسبت دادند.
نظریه دیگری منشأ اندیشه
غلو را تبلیغات عباسیان برای پیشبرد
نهضت خود و بهرهگیری از احساسات مردم میداند که درباره محمد حنفیه و فرزندش ابوهاشم غلو کردند و آن دو را امامانی پنداشتند که
خلافت را از آلعلی (علیهالسلام) به آلعباس منتقل کردند.
مهمترین آرای غالیان، بدین شرح است:
غالیان به حلول روح الهی و مجسم شدن آن در امامان شیعه قائل شدند؛ چنانکه شریعیه میپنداشتند که
خداوند در پنج تن (
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)،
علی (علیهالسلام)،
فاطمه (سلاماللهعلیها)،
حسن (علیهالسلام) و
حسین (علیهالسلام) حلول کرده است.
برخی رهبران غالیان چون
بیان بن سمعان و
مغیرة بن سعید صفاتی جسمانی یا صورتی مشخص را به خداوند نسبت دادهاند.
این اندیشه از اصول مشترک میان تمام فرقههای
غالیان است و به معنای حلول
روح شخصیتهای درگذشته در
جسم انسانهای دیگر و بازگشت دوباره آنها به زندگی است.
غالیان با وجود آنکه
امامان را
حادث و آفریننده خداوند میدانند،
خلق و
رزق را به آنان نسبت میدهند و مدعی بودند خداوند آنها را به گونهای آفریده که کار
جهان و افعال بندگان را به آنان واگذار و
تفویض کرده است.
خوارج جمع خارجی و در
اصطلاح عام به معنای سرکشی و شورش علیه امام مورد پذیرش
مسلمانان است،
و در معنای خاص به دومین
اختلاف میان مسلمانان اشاره دارد که در سالهای ۳۶ و ۳۷ هجری پس از
جنگ صفین و پذیرش حکمیت رخ نمود و منجر به پیدایش فرقهای مستقل به نام خوارج گردید که بر ضد
امام علی (علیهالسلام)،
معاویه و پذیرش
حکمیت شوریدند و با امام جنگیدند.
بازماندگان خوارج پس از نبرد
نهروان در
عراق و دیگر مناطق اسلامی به فعالیت خود ادامه دادند.
در دوران خلافت چندماهه امام علی (علیهالسلام)، تحرکات این گروه در
کوفه و
بصره متمرکز شد. با شهادت امام علی (علیهالسلام) به دست
ابن ملجم مرادی (یکی از خوارج) و به
قدرت رسیدن معاویه و چیرگی وی بر سراسر قلمرو اسلامی خوارج دورهای از جنگهای نامنظم را از سال ۴۰قمری تا پایان
خلافت امویان بر علیه امویان سازماندهی کردند و از جدیترین مخالفان سیاسی امویان محسوب میشدند.
این
فرقه در طول حیات خود بهتدریج از فرقهای سیاسی - نظامی به فرقهای اعتقادی – مذهبی تحول و به شاخههای مختلف انشعاب یافت.
محکمه،
حکمیه،
حروریه،
مارقه،
وهبین،
شراة از دیگر نامهای این فرقه است.
خوارج به شش فرقه اصلی
ازارقه،
نجدیه،
صفریه،
عجاردة،
اباضیه و
ثعالبیه تقسیم میشوند.
مهمترین اصول اعتقادی خوارج، عبارتاند از:
همه خوارج به اتفاق آراء مرتکب کبیره را
کافر میدانستند.
از این عقیده که در تقابل با عقاید شیعه و مرجئه و معتزله است،
و فرقههای مرجئه و معتزله در واکنش به آرای خوارج شکل گرفتند، دو فرع ناشی میشود:
چنانچه خلیفه یا
امام (تعبیر رایج در ادبیات کهن دینی) گناه کبیرهای انجام دهد،
مسلمان نیست و
قیام ضد او نهتنها یک
حق، بلکه اقدامی
واجب است.
خوارج سرزمینی را که تحت حاکمیت چنین امامی است، سرزمین
کفر میدانستند و ریختن خون مردمان ساکن در آن را جایز میشمردند و براساس این دیدگاه به کشتار مردم میپرداختند. (این کشتارها در طول حیات سیاسی خوارج وجود داشته است).
از دیدگاه خوارج تعیین خلیفه نه از طریق
نص و نه استخلاف و نه براساس قریشی بودن، بلکه از طریق انتخاب مردم انجام میپذیرد و پس از واگذاری رهبری به او، وی
حق ندارد کسی را به تحکیم و داوری در کار
حکومت بگمارد.
بر این اساس
خلافت ابوبکر و
عمر و نخستین سالهای حکومت عثمان درست بوده و عزل
عثمان پس از آنکه در کار
حکومت به
بدعت گرایید،
واجب بود. درباره امام علی (علیهالسلام) نیز عقیده داشتند خلافت امام، صحیح و پذیرفته شده است و فقط در تحکیم خطا کرده و به همین سبب
کافر شده است.
از دیگر اندیشههای خوارج برابری میان
عرب و موالی در
حقوق و
تکالیف و خلود گناهکاران در
جهنم و... است.
کلمه مرجئه
اسم فاعل از ماده ارجاء است. ارجاء در
لغت به معنای به تأخیر افکندن و نیز
امید دادن به کسی
و در اصطلاح به تأخیر افکندن
عمل از
نیت و جدایی
ایمان از عمل است؛ ازاینرو ارجاء به تأخیر انداختن داوری درباره مرتکبان
کبیره تا
روز قیامت و نیز تأخیر امام علی (علیهالسلام) از اولین جانشین پیامبر به چهارمین خواهد بود.
چهار گروه اصلی مرجئه، عبارتاند از:
مرجئه جبریه،
مرجئه قدریه،
مرجئه خالصه و
مرجئه خوارج.
هرچند
ارجاء به معنای بیطرفی سیاسی در اواخر دوره عثمان و به دنبال جنگهای میان
مسلمانان رخ نمود، اما بروز آن به روزگار
حکومت امویان، اواخر قرن اول هجری، و در تقابل با آرای خوارج و
معتزله باز میگردد و در واقع نوعی
تسامح دینی را در برابر تندرویهای دینی و سیاسی خوارج
تجویز میکرد. مرجئه برخلاف
خوارج معتقد بودند که هیچ مسلمانی با ارتکاب به کبیره ایمان خود را از دست نمیدهد و
مؤمن به شمار میرود.
پیدایش این فرقه در
کوفه و نخستین کسی که در مورد مذهب کلامی مرجئه سخن گفته، حسن فرزند محمد حنفیه بوده است.
خلفای اموی از دیدگاه تسامحجویانه مرجئه که درصدد برقراری
آرامش در میان مسلمانان بود، بهخوبی بهره برده بردند؛ زیرا نظریهپردازان این فرقه
آشتی و کنار آمدن با
بنیامیه را درست میدانستند؛ ازآنرو که خلفای اموی
مسلمان هستند و ارتکاب به
کبیره آنان را از دایره مسلمانی خارج نمیکند و
قیام ضد آنان جایز نیست.
به گزارش
نوبختی مرجئه کلامی به چهار گروه منشعب شدند:
گروه نخست مرجئیان
خراسان بودند که به جهمیه، پیروان
جهم بن صفوان،
اطلاق میشد و بیشتر از همه در عقیده ارجاء غلو کردند.
پیروان
غیلان بن مروان، مرجئه
شام هستند.
مرجئه
عراق و پیروان
عمرو بن قیس ماصر معروف به
ماصریه هستند.
از فرقههای مهم مرجئه میتوان به
رقاشیه،
زیادیه،
کرامیه و
معاذیه اشاره کرد.
قدریه نامی است که بر طرفداران
اختیار انسان نهاده شد. مسئله
جبر و اختیار انسان در افعال خویش سومین
اختلاف در مناظرات کلامی میان مسلمانان بود که در اواخر دوران
صحابه رخ نمود و به پیدایش فرقه جبریه و
قدریه انجامید.
حسین عطوان درباره علت پیدایش این فرقه میگوید: قدریه پس از آموزش در دامن مرجئه به موضع منافقانه و
تسلیم آنان در برابر
امویان اعتراض کردند و از مرجئه جدا شدند و مسائل مذهبی چون
ایمان و
کفر،
قضا و قدر و
صفات خدا را از
قرآن برگرفته و به بحث و
تفکر درباره آن پرداختند.
اندیشههای فرقه قدریه چنین است:
محوریترین اندیشه قدریه، مسئله اختیار انسان و
آزادی او در افعال خیر و چه
شر خویش است، و معتقد بودند
انسان بر آنچه میکند،
ثواب و عقاب میبیند و
خدای تعالی منزه از این است که به او
شر و ستمی نسبت داده شود. و به همین دلیل قضا و قدری را که به نفی آزادی و اثبات
جبر میانجامید، منکر بودند؛
زیرا
امویان افعال انسان را قضا و قدر الهی و انسان را فاقد اختیار و
قدرت تصمیمگیری در انجام آن قلمداد میکردند، تا بدین وسیله به توجیه
ستم و
فساد خویش بپردازند.
قدریه ایمان را شناخت اکتسابی خداوند میدانستند
و معتقد بودند که
خداوند با هیچیک از آفریدگان همانندی ندارد و
کلام او مخلوق است. این گروه که کلام خداوند را مخلوق میدانستند، بعدها به
جهمیه مشهور شدند.
این گروه معتقد به برابری
مسلمانان در حقوق و
تکالیف بودند و با تبعیضها و تفاوتهای نژادی میان
عرب و موالی مخالفت میورزیدند؛
ازاینرو این فرقه به دلیلاندیشههای مساواتخواهانه از یکسو و نفی برتری عرب بر دیگر
اقوام، مورد
کینه خلفای اموی بوده و اکثر رهبران آن به دست
خلفا و کارگزاران اموی کشته شدند.
قدریه براساس اندیشههای مساواتخواهانه،
خلافت را نه خاص
قریش یا
عرب و یا
اراده ازلی و تقدیر خداوند، بلکه به خلافت شورایی، یعنی تعیین خلیفه توسط مردم معتقد بودند؛ زیرا
خلفای اموی حکومت خویش بر مردم را خواست و
تقدیر خدا قلمداد میکردند.
جبریه اصطلاحی است که
متکلمین بر طرفداران عقیده جبر نهادهاند و در واقع نفی فعل اختیاری از
انسان و انتساب تمام افعال به خداست.
جبریه بر دو گروه بودند:
جبریه متوسطه، که برای آدمی قدرتی را اثبات میکنند؛ اما
قدرت را در فعل او مؤثر نمیدانند.
جبریه خالصه، که هیچ قدرت و ارادهای برای انسان قائل نیستند و تمام افعال انسان را به خدا نسبت میدهند. ریشههای این اندیشه در
شام و
عراق در قرن نخست هجری یافت شده است.
نخستین فرقهای که
جبریه خوانده شدند،
مرجئه جبریه بودند و برجستهترین شخصیت این فرقه
جهم بن صفوان بوده است.
مرجئه جبریه در
ایمان به ارجاء، و درباره
اعمال به
جبر معتقدند و به نام سردسته این گروه،
مرجئه جهمیه نیز نامیده شدهاند.
اکنون برخی اصول اندیشه جبریه را بیان میکنیم:
جهم، فاعلی غیر از خدا در
عالم نمیدید و نسبت دادن افعال به مردم را از روی
مجاز میدانست و عقیده داشت که بندگان در کارهایی که بدیشان نسبت داده میشود، همچون درختهایی هستند که از باد به جنبش درمیآیند.
بدین ترتیب او قائل به جبر و اندیشهاش در این باره نزدیک به اشاعره و در تقابل با
جعد که قدریمسلک بود، قرار میگرفت.
جهم صفاتی که مخلوقات را با آن توصیف میکنند ،از خدای نفی میکرد. بنابراین خدا را نمیتوان موجود، شیء، عالم و
حی نامید و خدا را تنها با صفاتی چون
قادر، فاعل و
خالق که مختص خداست میتوان توصیف کرد. همچنین او
خدا را منشأ و ایجادکننده شیء میدانست و این اندیشه را از بیم گرفتاری به
تشبیه اختیار کرده بود.
جهم با نفی هر قدیمی جز ذات پروردگار، نظریه مخلوق بودن
قرآن را
ابداع کرد. هرچند این نظریه جهم را برگرفته از
جعد بن درهم میدانند.
از دیدگاه جهمیه، خداوند
متکلم به معنی حقیقی نیست؛ زیرا کلام صفت بشر است و برای کسی امکانپذیر است که جان، صورت، دست و گوش و
چشم و جز آن دارد. بنابراین
کلام خداوند حادث و البته او خود ازلی است. جهم در اثبات این نظریه علاوه بر دلایل عقلی، به آیاتی از
قرآن کریم نیز استناد جسته است.
مکتب
اعتزال از کهنترین فرقههایی است که در روزگار شکوفایی تأثیری ژرف و شگرف در
تاریخ اسلام بر جای نهاد. پیروان این مکتب به اصحاب
عدل و
توحید نیز مشهورند.
اعتزال به معنای کنارهگیری و دوری گزیدن برخی از برخی دیگر است.
در
فرهنگ اسلامی این اصطلاح نخستین بار بر گروهی سیاسی
اطلاق شد که از ورود در جنگها و منازعات سیاسی دوران
خلافت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) خودداری کرده، به همین دلیل معتزله (سیاسی) نامیده شدند؛ چنانکه دینوری کنارهگیران از
جنگ جمل را با عنوان «و قد کانوا اعتزال الحرب» یاد کرده
و نوبختی نیز از این
جماعت با نام معتزله (فسمو المعتزله) نام میبرد.
برخی نیز معتزلیان سیاسی را بر کنارهگیران از
امام حسن (علیهالسلام) اطلاق کردهاند.
ظهور
خوارج پس از ماجرای
حکمیت،
تبعات زیانباری برای جامعه مسلمین در پی داشت. از یکسو خوارج جز هممسلکان خود، تمام امت اسلامی را
کافر و ریختن خون آنان را
مباح میشمردند (خوارج غیر از خود را کافر دانسته و ریختن خون
مسلمانان را جایز میدانستند.)
و از دیگر سو، مرجئه
ایمان را جدا از
عمل و مرتکب
کبیره را
مؤمن میدانستند.
هنگامی که از
حسن بصری در این باره پرسش شد، وی مرتکب کبیره را
منافق خواند؛ اما
واصل بر این عقیده بود که مرتکب کبیره را نمیتوان کافر خواند؛ چون او به
توحید اقرار کرده و بلکه
فاسق است و
فسق حد وسط میان ایمان و
کفر است و فاسق اگر بدون
توبه بمیرد، در
دوزخ مخلد خواهد بود. این نظریه به «منزلة بین المنزلتین» شهرت یاقت.
این اختلاف موجب کنارهگیری واصل و پیروانش از حسن بصری شد؛ ازاینرو
معتزله نامیده شدند.
کلیات آموزههای این
مذهب بر پنج اصل استوار است:
این اصل از بنیادیترین اصول معتزله است. توحید به
توحید ذاتی، صفاتی و
افعالی تقسیم میشود. توحید ذاتی به معنای
ذات یگانه و بیمانند پروردگار، مورد پذیرش تمام فرقههای اسلامی است.
توحید صفاتی که نخستین بار از سوی
واصل بن عطا مطرح شد، بعدها از سوی پیروان وی به پذیرش صفات ذات و انکار صفات زاید بر ذات الهی منجر شد؛ زیرا به اعتقاد این گروه، صفات زاید بر ذات به تعدد قدیم و تعدد خدایان میانجامید.
معتزله توحید ذاتی را برای مقابله با دوگانهپرستان و دهریمسلکان مطرح و صفات زاید بر ذات را برای حفاظت از مفهوم توحید و بساطت ذات الهی
انکار کردند.
این اندیشه معتزله در برابر اندیشه صفاتیه و مجسمه قرار دارد که
صفات ثبوتی را که جنبه جسمانی نیز داشت (از قبیل هیئت و وجه) به معنای ظاهری آن پنداشتند
و به خداوند نسبت دادند؛ ازاینرو معتزله اشارهها و تصریحات
قرآن را در این باره به عینیت تمام صفات با
ذات مقدس پرودگار تأویل کردند.
تمام فرق اسلامی
عدل را به عنوان یکی از
صفات الهی پذیرفتهاند، اما تفسیری که از این مفهوم صورت میگیرد، متفاوت است. معتزله و امامیه به
حسن و قبح عقلی معتقدند. یعنی افعال در ذات خویش صرف نظر از دستور
شرع، خوب یا بد هستند و
عقل آدمی قادر به داوری درباره آنهاست. بنابراین عدل، نیکو و واجب، و
ظلم، قبیح و نارواست و چون خداوند از هر گونه امر
قبیح مبراست، پس افعال او بر طبق عدل است و مرتکب ظلم نمیشود. معتزله از این
تفسیر به انکار جبر و اثبات اختیار برای
انسان و رد
توحید افعالی مورد قبول جبریه (از
اسلاف اشاعره) میپردازند. زیرا جبریه خداوند را فاعل همه افعال بشر دانسته و انسان را فاقد
اراده و
اختیار میدانند.
شرح آن در ضمن معرفی این فرقه گذشت.
این اصل مهمترین وجه افتراق میان معتزله در برابر دو گروه
مرجئه و خوارج است. وعد به معنای آنچه که خداوند بر آن امر میکند و مستوجب
پاداش و وعید به معنای آن چه که خداوند انسان را از آن نهی کرده و انجامش موجب
عقوبت و
عذاب است. بر این اساس عدل خداوند ایجاب میکند که در سرای باقی نیکوکاران را پاداش و بدکاران را
کیفر دهد. یعنی خدا مرتکب
گناهان کبیره را بدون
توبه نمیبخشد و در کار
وعد و وعید خود
صادق است و کلمات وی تغییرپذیر نیست.
معتزله این اصل و تمام مراتب آن را
واجب دانسته و منکر آن را
کافر میدانند و وجوب آن را براساس کتاب،
سنت و
اجماع اثبات میکنند. علاوه بر آن آمر باید معروف و منکر را بهدرستی شناخته و
یقین به وقوع آن کند و نباید براساس
ظن و
گمان عمل کند؛
یعنی
امر به معروف و
نهی از منکر بر همه
مؤمنان به ترتیب استطاعتشان با
شمشیر یا وسایل آسانتر
واجب است و مانند
جهاد است و تفاوتی میان جهاد با کافر و
فاسق نیست.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «فرق اسلامی دوره اموی (۱)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۲. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «فرق اسلامی دوره اموی (۲)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۲.