غدیر خم و سقیفه بنیساعده
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در تاریخ صدر اسلام دو حادثه مهم رخ داده است که
در وقایع پس از خود، بهویژه دستهبندی درونی نظام اسلامی تاثیر به سزایی داشته و هر دو مورد
در ماههای پایانی عمر
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واقع شده است. این دو حادثه عبارتاند از واقعه
غدیرخم در هیجدهم ذیحجه سال دهم هجرت، ماجرای
سقیفه بنی ساعده در اوایل سال یازدهم هجرت.
پژوهش حاضر درصدد بررسی این پرسش مهم است که آیا
در ماجرای
سقیفه بنیساعده که دوباره یا کمی بیشتر پس از واقعه
غدیر خم رخداد و گروههای رقیب درباره
جانشینی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت و گو کردند، به
حدیث غدیر استناد شد یا خیر؟ پس از تبیین اجمالی این دو حادثه تاثیرگذار
در تاریخ اسلام و بیان مشابهتها و تفاوتهای آن دو، به منظور نزدیک شدن به هدف پژوهش، گزینههای متصوّر درباره رخداد یا عدم رخداد واقعه غدیر و نیز فرضهای عدم استناد به غدیر
در سقیفه، مطرح و تجزیه و تحلیل خواهد شد. هم چنین
در این مقاله،
در مورد استنادات شیعه مبنی بر رخداد واقعه غدیر و نیز تبیین شیعی جانشینی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بحث شده است.
در تاریخ صدر اسلام دو حادثه مهم رخ داده است که
در وقایع پس از خود، بهویژه دستهبندی درونی نظام اسلامی تاثیر به سزایی داشته و هر دو مورد
در ماههای پایانی عمر پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واقع شده است. این دو حادثه عبارتاند از واقعه غدیرخم
در هیجدهم ذیحجه سال دهم هجرت، ماجرای سقیفه بنی ساعده
در اوایل سال یازدهم هجرت. این دو حادثه، شباهتها و تفاوتهایی دارند که به آنها اشاره میکنیم:
۱- هر دو حادثه
در اواخر حیات
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رخ داده است؛
۲- هر دو واقعه درباره مسئله جانشینی و زعامت و پیشوایی امت اسلامی پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛
۳- هر دو واقعه با مردم ارتباط پیدا کرده و آنان از طریق تایید و بیعت، حضور خود را اعلام نمودهاند؛
۴-
در هر دو حادثه،
اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضور داشتهاند؛
۵-
در هر دو حادثه، محور موضوع به یکی از اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای تصدی جانشینی برمی گردد و هر دو (علی و ابوبکر) از
قبیله قریش (قبیله پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)) بودهاند؛
۶- هر دو واقعه، مبدا پیدایش دستهبندی مذهبی بعدی
در اسلام و پیدایش دو نظام
امامت و
خلافت در تقابل با یکدیگر
در تاریخ اسلام شده است؛ به عبارتی این دو واقعه، نقطه کانونی پیدایش دو
مذهب تشیع و
تسنن در جهان اسلام میباشند.
۱- اجتماع غدیر به صورت عام و گسترده از همه افراد قبایل و شهرهای اسلامی که
در سفر حج (
حجة الوداع) پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضور داشته و
در راه بازگشت بودند برگزار گردید،
در حالی که اجتماع سقیفه ابتدا از سوی
انصار برپا شد و سپس چند تن از
مهاجران در آن اجتماع حضور یافتند؛ بنابراین، رنگ قبیلهای داشت و مجمعی عام نبود؛
۲- زمان واقعه غدیر و
ابلاغ موضوع به پیروان،
در ایام یکی از مراسم باشکوه مذهبی
مسلمانان، یعنی
سفر حج بوده است،
در حالی که اجتماع سقیفه
دراندوهناکترین شرایط، یعنی زمان درگذشت پیامبر بزرگ اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که مردم و بهویژه
بنیهاشم بر بالین پیامبر و
در حزن و
اندوه بودند، واقع شد؛
۳- محل برگزاری اجتماع غدیر خم
در محل جُحفه بود که به گروه خاصی تعلق نداشت و
در فضایی باز و گشاده بود، اما مکان اجتماع سقیفه به گروهی خاص، یعنی
بنیساعده از انصار، وابسته بود. بنابراین، مکان رنگ قبیلهای داشت؛
۴- برگزار کننده غدیر شخص پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با ماموریت و انگیزهای الهی بود، لکن برگزار کنندگان اجتماع سقیفه برخی از بزرگان قبایل و با انگیزه تصاحب خلافت و براساس رقابت قبیلهای صورت گرفت (غدیر
در حضور پیامبر واقع شد، اما سقیفه
در حال احتضار ایشان و
در نتیجه با عدم حضور وی تشکیل شد)؛
۵-
در غدیر، مسئله ولایت و جانشینی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با معیارهای دینی و با
ابلاغ خدا به رسول، به مردم اعلام شد و موجب اکمال دین و اتمام نعمت و یاس کفار گردید، اما
در سقیفه، مسئله خلافت با معیارهای قبیلهای و بیان تفاخرات به انگیزه رقابت با یکدیگر مطرح شد و تنازع نیروهای درون نظام اسلامی را
در پی داشت؛ یعنی
در واقع، اساس اختلاف و تفرقه مذهبی میان مسلمانان شد؛
۶- مسئله غدیر به
نص بود، اما مسئله سقیفه به شورا و رایزنی شرکت کنندگان واگذار شد؛
۷- واقعه غدیر بسیار شفاف و با سخنرانی پیامبر و معرفی جانشین مورد نظر (
حضرت علی (علیهالسّلام)) به جمع حاضر و سپس اعلام وصایت او انجام گرفت و مردمِ حاضر آشکارا شنیدند و تبریک گفتند و قرار شد به غایبان هم برسانند، اما اجتماع سقیفه، عجولانه، مخفیانه و با پیش دستی انصار برای تعیین زمامدار از میان خود، برگزار گردید،
در حالی که کاندیداهای مورد نظر نیز به وضوح مشخص نبود. با رسیدن سه تن از مهاجران، اختلاف شدید شد و گفت و گوهای بعدی و اختلاف میان انصار موجب انتخاب خلیفه گردید. روز بعد، خلیفه را به
مسجد آورده و از مردم خواستند بر کار انجام شده
بیعت نمایند، حال آن که گروه بسیاری از مسلمانان که
در مدینه بودند
در اجتماع سقیفه حضور نداشتند؛
۸- شخصی که
در غدیر به مردم معرفی شد از نظر سنی جوان، نماینده روح پویا و پرتحرک اسلام بود، اما منتخب سقیفه، متاثر از نظام شیخوخیت قبیلهای، شیخ به شمار میآمد و از سن بالا برخوردار بود و عمر او پس از انتخاب بیش از دو سال نپایید؛
۹- گستره جغرافیایی و انسانی نظام برآمده از سقیفه (خلافت) به دلیل
در اختیار داشتن قدرت و
حکومت بیشتر از گستره جغرافیایی و انسانی نظام برآمده از غدیر (امامت) بوده است.
در مجموع، غدیر
در ماه ذیحجة الحرام (ماه حرام) ایام صلح و صفا، ماه ازدحام و فراخوانی عمومی مسلمانان،
در پایان یک سفر معنوی
در بازگشت از
بیتالله الحرام و حرم امن الهی و پس از لبیکی همگانی به
الله تعالی،
در گستره صحرایی باز که رنگ تعلق گروهی خاص را نداشت، و توسط حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که رسول خدا بود و به قوم و قبیلهای خاص تعلق نداشت، بلکه پیامبرِ رحمت برای جهانیان (و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین)
و اسوه حسنهای
برای انسانها بود،
در پی
آیه ابلاغ از جانب خدای متعال و با گزینش برترین فرد (
در ایمان و عمل،
تقوا،
جهاد، خدمت به اسلام، علوم و معارف دینی و دیگر فضایل)، و
در شادباشهای مردم به او «بخ بخ اصبحت مولای کل مؤمن و مؤمنه» صورت گرفت، اما و سقیفه، بدون فراخوانی عمومی، خالی از قصد
ابلاغ رسالت الهی،
در فضای محدود سایبان (سقیفه) قبیلهای،
در پی بروز دوباره عصبیتهای جاهلی برای فراچنگ آوردن منصبی پیش از دستیابی دیگران بدان، و با بهرخ کشیدن تفاخرات قومی و چانهزنیهای سیاسی
در پرتو سنت شیخوخیت،
در اندوهناکترین زمان تاریخ اسلام، و با نادیدهانگاری وصایای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (
در غدیر،
در کتابت
حدیث،
در اعزام
جیش اسامه و...) به انجام رسید. این جاست که باید این پرسش را نمود که واقعه غدیر چه بود؟
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در دهمین سال هجرت، زیارت خانه خدا (
کعبه) را با اجتماع مسلمانان آهنگ فرمود، و بر حسب امر آن حضرت
در میان قبایل مختلف و طوایف اطراف اعلان شد،
در نتیجه، گروه عظیمی به مدینه آمدند تا
در انجام این تکلیف الهی (ادای
مناسک حج بیت الله) از آن حضرت پیروی و تعلیمات ایشان را فرا گیرند. این تنها حجّی بود که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از مهاجرت به مدینه انجام داد، نه پیش از آن و نه بعد از آن دیگر این عمل از طرف آن حضرت وقوع نیافت. این حج را به اسامی متعدد
در تاریخ ثبت نمودهاند، از قبیل:
حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ، حجةالکمال و حجةالتمام.
در این موقع، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
غسل و تدهین فرمود و فقط با دو جامه ساده (
احرام) که یکی را به کمر بست و آن دیگر را به دوش افکند روز شنبه ۲۴ یا ۲۵ ذیقعدة الحرام به قصد حج پیاده از مدینه خارج شد و تمامی زنان و اهل حرم خود را نیز
در هودجها قرار داد و با همه اهل بیت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبایل عرب و گروه عظیمی از مردم حرکت فرمود.
اتفاقاً
در این هنگام
بیماری آبله یا حصبه
در میان مردم شیوع یافته بود و همین عارضه موجب شد که بسیاری از مردم از عزیمت و شرکت
در این
سفر باز بمانند، با این حال، گروه بیشماری با آن حضرت حرکت نمودند که تعداد آنها ۱۲۴۱۲۰ نفر و بیشتر ثبت شده است. البته اهالی
مکه و آنها که به اتفاق
امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) و
ابوموسی از
یمن آمدند بر این تعداد اضافه میشوند.
پس از آن که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مناسک حج را انجام داد، با جمعیت همراه خود آهنگ بازگشت به مدینه فرمودند. چون به غدیرخم (که
در نزدیک جحفه است) رسیدند،
جبرئیل امین فرود آمد و از جانب خدای تعالی این
آیه را آورد: «یا ایّها الرسول
بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما
بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس».
باید دانست که جحفه منزلگاهی است که راههای متعدد (راه اهل مدینه و
مصر و
عراق) از آن جا منشعب و جدا میشوند. ورود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و همراهان به آن نقطه
در روز پنجشنبه هجدهم ذیحجه تحقق یافت.
در این هنگام آیه مذکور نازل شد و آنها که از آن مکان گذشته بودند به امر پیامبر بازگشتند و آنها که
در دنبال قافله بودند رسیدند و
در همان جا متوقف شدند. پیامبر
نماز ظهر را با همراهان ادا نمود و پس از فراغ از نماز بر محل مرتفعی که از جهاز شتران ترتیب داده بودند قرار گرفت و آغاز
خطبه فرمود و با صدای بلند همگان را متوجه ساخت.
آن حضرت
در خطبه خود پس از
حمد و ستایش خدا و گواهی به رسالت خود، از پایان عمر خویش و از این که آنان
در کنار حوض
در آن سرا بر او وارد خواهند شد، به آنان خبرداد و از آنان خواست که مواظب دو چیز گرانبها که
در میان آنها میگذارد باشند؛ یعنی کتاب خدا،
ثقل اکبر و
عترت (اهل بیت) خود، ثقل اصغر، که با تمسک به آن دو، گمراه نخواهند شد و آن دو نیز از هم جدا نمیگردند تا کنار حوض بر او وارد شوند. سپس دست علی (علیهالسّلام) را گرفت و او را بلند نمود تا این که مردم او را دیدند و شناختند. و فرمود: «ای مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آنها سزاوارتر میباشد؟» گفتند: خدای و رسولش داناترند. فرمود: «همانا خدای مولای من است و من مولای
مؤمنان هستم و اولی و سزاوارترم بر آنها از خودشان پس هر کس که من مولای اویم علی (علیهالسّلام) مولای او خواهد بود.» و این سخن را سه بار و بنا به گفته
احمد بن حنبل پیشوای حنبلیها چهار بار تکرار فرمود. سپس دست به
دعا گشود و گفت: «بار خدایا! دوست بدار آن که او را دوست دارد و دشمن دار آن که او را دشمن دارد و یاری فرما یاران او را و خوار گردان خوار کنندگان او را، و او را معیار و میزان و محور
حق و راستی قرار ده». آن گاه فرمود: باید آنان که حاضرند این امر را به غایبان برسانند و
ابلاغ نمایند».
هنوز جمعیت پراکنده نشده بود که امین وحی الهی رسید و این آیه را آورد: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً».
در این موقع، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «الله اکبر، بر اکمال
دین و اتمام
نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی (علیهالسّلام) بعد از من». سپس آن گروه تهنیت به امیرالمؤمنین را آغاز کردند و از جمله آنان،
ابوبکر و
عمر بودند که پیش دیگران گفتند: به به بر تو، ای پسر ابی طالب که صبح و شام را درک نمودی
در حالی که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی. و
ابن عباس گفت: به خدا سوگند که این امر (ولایت علی (علیهالسّلام)) بر همه واجب شد. آن گاه
حسان بن ثابت در این باره، اشعاری سرود.
علامه امینی، وقوع این واقعه مهم را
در چنین مکانی با آن اجتماع بزرگ و
در سفر عظیم حج و ماموریت پیامبر برای
ابلاغ آن و نزول آیات
در این باره، سپس اقدام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در معرفی حضرت علی و تاکید پیامبر بر مردم که گواهی به
ابلاغ بدهند و حاضران به غایبان برسانند، عنایت خدای متعال نسبت به نشر و انتشار حدیث غدیر میداند که مسلمانان با
قرائت آن آیات، همه وقت و همه جا متوجه این واقعه و حدیث باشند و مرجع واقعی و پیشوای حقیقی خود را برای دریافت معالم دین و احکام
آیین منزه اسلام بدون تردید تشخیص دهند. جدیتهایی که بعدها، پیشوایان دین اسلام نسبت به یادآوری و بازگو کردن واقعه غدیرخم داشتهاند برای این بوده است که این تاریخ روشن و خاطره مقدس، پیوسته تازه و شاداب بماند و گذشت زمان، این واقعه را متروک و مخفی نسازد.
با انتشار خبر
رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
در حالی که مدینه
در ماتم و سوگ فرو رفته و علی (علیهالسّلام)،
عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و برخی اصحاب
در تدارک غسل و تدفین پیامبر خویش بودند، جمعی از انصار
در سقیفه بنی ساعده، جمع شده و بر آن بودند تا سعد بن عباده، شیخی از بزرگان
خزرج را به جانشینی رسول خدا نصب کنند. ابوبکر، عمر و
ابوعبیده جراح با شنیدن این خبر، بیدرنگ و شتابان روانه سقیفه شدند، اما علی و عباس نیز که خبر را شنیده بودند، هم چنان به تدارک تدفین جنازه رسول خدا ادامه دادند.
در اجتماع سقیفه، ابتدا سعد بن عباده درباره جانشینی رسول خدا سخنانی گفت. پس از خاتمه سخنان او،
خزیمة بن ثابت در تایید سعد و امتیاز انصار بر مهاجران
در امر خلافت سخن گفت. به دنبال او، اُسَید بن حُضیر که او نیز از طایفه خزرج و از رقبای سعد بن عباده بود، به گفتوگو برخاست و از اختصاص پیشوایی مسلمانان به مهاجران و ابوبکر دفاع کرد. مدافعان و حامیان دیگر سعد،
در قالب سخنانی به انکار ادعای اُسید پرداختند و کسانی نیز
در تایید او سخن گفتند.
در این حال، ابوبکر به پا خاست و با تایید فضایل و عزت انصار، مدعی شد که پیامبر با بیان روایت: «الائمةُ مِن قُریش» پیشوایی قوم را به مهاجران اختصاص داده است.
به هر حال،
در این گفتوگوها چندین نظریه درباره جانشینی پیامبر مطرح شد: ابتدا امارت انصار، سپس با حضور مهاجران، امارت دوگانه (یکی از انصار و دیگری از مهاجران)، آن گاه امارت مهاجران و وزارت انصار، و سرانجام امارت قریش.
همین مورد اخیر تحت تاثیر روایتی که ابوبکر از قول پیامبر نقل کرد و به دلیل اختلاف درونی دو طایفه
اوس و خزرج به نتیجه نشست. با بالا گرفتن گفتوگوها
در حالی که خزرجیان به دو دسته مدافعان و مخالفان سعد بن عباده تقسیم شده بودند، ابوبکر، ابوعبیده یا عمر را شایسته خلافت شمرد و آنان نیز وی را شایسته دانسته و بیدرنگ دستان او را برای بیعت فشردند.
در این حال،
اسید بن حضیر و خزرجیهای مطیع او، سراغ ابوبکر آمده و با او بیعت کردند.
این بیعت را که با حضور چند تن از صحابه و
در غیبت غالب اصحاب برجسته دیگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انجام شد، «بیعت سقیفه» نام دادهاند. عمر نیز بعدها آن را «فلته»
یعنی اقدامی نااندیشیده و شتابزده شمرد.
با انتشار خبر بیعت سقیفه، افزون بر علی (علیهالسّلام)، عباس،
ابوسفیان و دست کم دوازده صحابه برجسته دیگر پیامبر به بیعت انجام شده اعتراض کردند. اگرچه ابوسفیان، پس از آن که به علی و عباس روی آورد و هیچ کدام پیشنهاد او را نپذیرفتند، به زودی تغییر عقیده داد و با خلیفه اول بیعت کرد، اما اصحاب نامور پیامبر تا چند ماه بعد که علی (علیهالسّلام) بیعت با ابوبکر را ضروری شمرد، هم چنان از بیعت امتناع کردند، کسانی مانند:
سلمان فارسی،
ابوذر غفاری،
مقداد بن عمرو،
ابی بن کعب،
براء بن عازب،
خالد بن سعید العاص،
ابوایوب انصاری،
حذیفة بن یمان، خزیمة بن ثابت،
ابوالهیثم بن تیهان، عثمان بن حنیف، سهل بن حنیف، بریدة بن خضیب اسلمی،
ابوالطفیل. جز این صحابه، تعدادی دیگر از اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز
در بیعت العامه سبقت نجستند و حضوری چشمگیر از خود نشان ندادند. اینان تنها و مدتی بعد، حاضر به بیعت با ابوبکر شدند. تعدادی از مشهورترین این صحابه به این قرارند:
زبیر بن عوام،
عبدالله بن عباس، فضل بن عباس، عتبة بن ابیلهب، ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، عبدالله بن ابوسفیان بن حارث،
حسان بن ثابت، حباب بن منذر،
عبدالله بن مسعود و
بشیر بن سعد.
یک روز پس از بیعت سقیفه، صحابه ثلاثه بر آن شدند تا با فراخواندن مسلمانان به
مسجد پیامبر، بیعت چند نفره روز گذشته را به بیعت عام تبدیل کنند. این اقدام انجام شد، اما باز هم علی (علیهالسّلام) که به مسجد کشانده شده بود از بیعت امتناع کرد و خلافت را حق انکارناپذیر خویش شمرد.
به دنبال مقاومت علی (علیهالسّلام)،
فاطمه دختر پیامبر نیز
در دفاع از حق علی (علیهالسّلام) بهپا خاست، اما تمام کوششهای وی نیز بیپاسخ ماند و یگانه دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با بی مهری، مورد
اذیت و آزار قرار گرفت.
۱- آیا واقعه غدیر
در تاریخ اسلام رخ داده یا بعدها طرفداران نظام امامت یعنی جریان شیعی، آن را ساخته و پرداختهاند؟ (آیا غدیر واقعهای حقیقی است یا ساختگی؟)
۲- آیا
در سقیفه به واقعه غدیر خم و حدیث غدیر استناد شد؟
در صورت عدم استناد، چرا؟
۳- چرا
در سقیفه بر انتخابی بودن جانشین پیامبر و طرح معیارهای غیر
قرآنی برای زمام دار تاکید شد؟
۴- چرا با وجود حدیث غدیر، اجتماع سقیفه بدون حضور بنیهاشم و با شتاب برگزار گردید و حضرت علی (علیهالسّلام) حتی به عنوان داوطلب احتمالی (نه به عنوان صاحب حق و منصوص
در غدیر)
در صحنه رقابت دعوت نشد؟
درباره وقوع یا عدم وقوع واقعه غدیر، چهار گزینه متصور است:
اصلا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسی را به جانشینی تعیین ننمود و کار امت را به خود آنها واگذاشت و واقعهای به نام غدیر خم روی نداده و غدیر جریان ساختگی توسط
شیعیان است؛
فرضیه اول را مستندات تاریخی، حدیثی، تفسیری و ادبی فراوان که به نقل واقعه غدیر پرداختهاند رد میکند و بر ساختگی بودن آن توسط شیعه، خط بطلان میکشد. علاوه بر آن، ادله کلامی متعدد که متکلمان (شیعی) ارائه کردهاند، واگذاری کار امت را به خویش، بی پایه ساخته و بر منصوص بودن آن، ادلهای اقامه کردهاند.
واقعه غدیر وقوع یافته است، لکن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسی را برای جانشینی معین ننمود، بلکه او با دریافت این که سال آخر عمرشان میباشد و آن حج، حجة الوداع است، راهنماییها و توصیههای لازم را
در یک اجتماع بزرگ به پیروان نمودند؛ اجتماع پیام رسانی، توصیهها و وداع بوده است؛
فرضیه دوم نیز با این توضیح نمیتواند جایگاهی داشته باشد، زیرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا آن زمان تمامی دستورها و احکام اساسی دین اسلام را به مردم
ابلاغ نموده و برای بیان هیچ یک از آن همه احکام، هیچ گاه چنین اجتماع بزرگی را با آن عظمت و تاکیدات درباره آن برای ایراد خطبه و غیره برپا نکرده بود. استفاده از چنان اجتماعی بزرگ
در سفر حج جز پیام رسانی و
ابلاغ یک موضوع مهم که به حیات آینده جامعه اسلامی مربوط میشد چیز دیگری نمیتوانست باشد. توقف کاروانی بزرگ
در وسط روز زیر آفتاب سوزان،
در صحرایی بدون سایهبان و درخت و... برای بیان امر جزئی نبوده است،
در حالی که اگر منظور، بیان
حکم شرعی بود میتوانست هنگام رفتن به
مکه یا
در موسم حج به مردم
ابلاغ کند.
ابلاغ موضوع غدیر
در محلی که کاروانها از یکدیگر جدا میشدند و به شهر و دیار خود میرفتند صورت گرفت تا پیام را به دیار خود منتقل کنند و حاضران بشنوند و به غایبان هم برسانند و به عنوان حادثهای مهم
در اذهان بماند و سالهای آینده با گذر از آن مکان، آن حادثه
در خاطرهها تجدید گردد.
واقعه غدیر رخ داده، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم حضرت علی (علیهالسّلام) را به مردم معرفی کرد و
در شان او سخن گفته است، لکن
ولایت او به معنای دوستی با وی بوده، نه ولایت به معنای زعامت و رهبری سیاسی عموم مسلمانان پس از خود؛
فرضیه سوم نیز نمیتواند درست باشد، زیرا بیان
دوستی حضرت علی (علیهالسّلام) یا
در مفهوم عامتر اهل بیت و نزدیکان پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به چنین مجمعی با آن مقدمات و تفصیل قضیه نیازی نداشت. اگر پیامبر برای مسلمانان محترم است تا آن حد که اشیای منسوب به او حرمت و ارزش دارد و بعدها آثار جزئی پیامبر از نشانههای خلافت محسوب میشد و دست به دست میگشت، اهل بیت او که به آن حضرت منسوب و از یک ریشه و درخت برآمدهاند بر مسلمانان لازم است که با آنها دوستی و مهر بورزند. این نگرش
در صورتی میتواند درست باشد که قسمت اول حدیث که میفرماید «من کنت مولاه» را درباره رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز
در همین معنا بدانیم. از سوی دیگر میدانیم که
در قرآن مودت با خویشان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به صراحت ذکر شده و پیشتر به مسلمانان
ابلاغ شده و حتی به گونهای مزد رسالت پیامبر میباشد: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا المودة فی القربی»
همان اهل بیتی که خداوند آنها را از هر
رجس و
پلیدی مطهر گردانیده است.
و اصولا وقتی بر اساس آیات
قرآن مؤمنان، برادران یکدیگرند (انما المؤمنون اخوه)
و بین آنها باید دوستی و مودت برقرار باشد، یکدیگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم مهربان و رحیم
و
تواضع و
فروتنی داشتند باشند، و با دشمنان دوستی نورزند و با کمال
عزت و سرافرازی با آنها برخورد کنند،
این دوستی با نزدیکان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیشتر از دیگران، طبیعی و امری عقلانی به نظر میرسد، و دیگر نیازی نبود جمع بزرگی از مردم را
در آن سفر طولانی زیر گرمای آفتاب متوقف کنند تا پیامبر سفارش خویشان خود را به آنها بنماید.
واقعه غدیر رخ داده و
در آن اجتماع بزرگ مسلمانان، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عنوان یکی از آخرین ماموریتهای الهی خود، رهبری و جانشین آینده جامعه اسلامی را به فرمان
خداوند تعیین کرد و به مردم اعلام فرمود. با این اقدام، هم دغدغه مؤمنان نسبت به آینده
دین، امت مسلمان و
حکومت اسلامی بر طرف گردید، هم امیدها و نقشههای دشمنان و فرصتطلبان و
منافقان که دل به آینده پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بسته بودند بر باد رفت و سنگ
یاس بر سینه آنان زده شد.
بدین ترتیب با حذف سه گزینه از این احتمالات، گزینه چهارم، همان نظریهای است که دلایل متقن
در تایید آن اقامه شده و اصل وقوع آن از مسلمات تاریخی است. و
در دلالت حدیث غدیر بر وصایت و جانشینی
حضرت علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، علاوه بر گواهیهای تاریخی، از منظر کلامی نیز با ادله عقلی و نقلی (آیات و احادیث) استدلال شده است.
اینک با این مفروض که واقعه غدیر امری قطعی و حقیقی است نه ساختگی، و با توجه به این که فاصله بین این واقعه تا ماجرای سقیفه حدود هفتاد روز میباشد این سؤال مطرح میشود که چرا
در آن اجتماع که درباره امر مهم جانشینی پیامبر تشکیل شد به غدیر استناد نکردند و موضوع جانشینی را
در لوای امری که به شورای امت واگذار شده مطرح کردند و مدعیان دیگری غیر از
بنیهاشم در صحنه با یکدیگر به رقابت پرداختند؟
موارد زیر میتوانند مبنای پاسخهای احتمالی به سؤال یاد شده باشند:
ظهور دوباره عصبیتهای جاهلی: دور نیست که سنتهای جاهلی و رقابت قدرت و عصبیتهای قبیلگی
در میان دستههای مدعی خلافت
در سقیفه، مانع از استناد به واقعه غدیر درباره وصایت نبوی بوده است، زیرا
در صورتی که غدیر مبنا قرار میگرفت مجالی برای رقابت و حضور دیگر گروهها
در تصدی منصب خلافت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پدید نمیآمد؛ به بیان دیگر، تنها
در صورت مخدوش ساختن و بیاعتبار کردن یا فراموشی غدیر، زمینه برای بهرهبرداریهای سیاسی مهیا میشد.
وسوسه رهبری حکومت برای دنیا طلبان: میدانیم که دعوی نبوت توسط حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در جامعه جاهلی که از روی
صدق و
حقیقت بود سرانجام موجب شکلگیری حکومتی واحد با
آیین واحد و رهبری واحد و با مرکزیت سیاسی
در مدینه شد که بخش وسیعی از جزیرة العرب را
در حوزه حاکمیت خویش قرار داد. قرار گرفتن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در راس چنین نظامی که
عرب به خویش ندیده بود علاوه بر جنبه دینی و معنوی او، حشمت سیاسی ایشان را به عنوان رهبر
در دیدهها برجسته میکرد و بر اعتبار خاندان بنیهاشم که رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن خاندان بود میافزود. این موقعیت جدید
در جزیرة العرب برای بزرگان قبایل که بزرگترین واحد سیاسی ایشان قبیله و بالاترین منصبی که میتوانستند بدان دست یابند «شیخ» قبیله بوده است، وسوسه کننده و اشتها آور بود، زیرا با طرح دعوی مشابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا دعوی عهدهداری خلیفگی او، میتوانستند
در راس نظامی سیاسی قرار گیرند که هم قدرت، هم شهرت و هم
ثروت را برای آنها به ارمغان میآورد. از این رو پس از موفقیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در تاسیس حکومت اسلامی
در جزیرة العرب، کسانی با دعوی پیامبری،
در میان قبایل ظاهر شده و
در ارتداد مردم کوشیدند و جریان
پیامبران دروغین یا متنبّیها شکل گرفت این جریان از اواخر حیات پیامبر با حرکت
اسود عَنْسی آغاز شد و ادامه این تحرکات پس از درگذشت ایشان اوضاع جزیرة العرب را دست خوش آشفتگی، و نظام خلافت را تهدید کرد.
مُسیلمه،
طُلیحه و
سجاح از این نمونه پیامبران دروغین میباشند. سرانجام این شورشها که به
اهل ردّه معروفاند
در ایام خلافت
خلیفه اول با نیروی نظامی سرکوب شدند و شکست خوردند.
اما تلاش دیگر از جانب بزرگانی صورت گرفت که امتیاز «صحابی» پیامبر را داشته و از اصحاب او به شمار میرفتند. این گروه، موضوع «امارتِ» جامعه اسلامی و «خلیفه رسول الله» بودن را مطرح کرده و سعی
در تصدی این منصب داشتند. بزرگانی از انصار چون سعد بن عباده خزرجی، تنی چند از مهاجران چون ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح
در اجتماع سقیفه، نامشان مطرح شد و پس از گفتوگوها و مشاجرهها ابوبکر به عنوان اولین خلیفه برگزیده شد. پس از مدتی، تعدادی دیگر از اصحاب چون
عثمان،
طلحه،
زبیر،
عبدالرحمن بن عوف و
سعد بن ابی وقاص در شورای شش نفره نامزد این منصب شدند و
در ادامه،
امویان، کینه توزترین دشمنان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در دوران نبوت، و از پس آنها
عباسیان، ردای خلافت را بر دوش کشیدند و با این منصب نه
در راس قبیله یا حکومتی
در جزیرة العرب، بلکه بر امپراتوری گسترده اسلامی با جغرافیای سیاسی وسیع
در شرق و غرب، حکومت میراندند.
در این منصب، قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی و معنوی خلافت
در دست شخصی به نام خلیفه قرار میگرفت و مسلمانان ملزم به تبعیت و اطاعت از او به عنوان «اولوالامر» و «امیرالمؤمنین» بودند.
اقدام حکومتهای بعدی (معارضان با اندیشه شیعی)
در حذف استناد به غدیر
در سقیفه: این احتمال را از زاویه نگرش مذهبی نیز میتوان مطرح کرد و آن این که شاید
در سقیفه، به غدیر استناد شده لکن بعدها که تاریخنگاری اسلامی
در سده دوم به نگارش
در آمده، این استنادها توسط قدرتهای حاکم که مبانی قدرت آنها را مخدوش میکرد، محو گردیده است؛ یعنی
در واقع، این اقدام انگیزهای بود به منظور مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه
در سقیفه، و مشروعسازی و مقبولنمایی کل جریان خلافت
در حیات سیاسی مسلمانان.
تعمّد مورّخان
در مغفول گذاشتن استناد به غدیر
در سقیفه: مبنای این احتمال بر آن است که مورخان را مقصر بپنداریم، با این توضیح که مورخان که گزارشگران رسمی وقایع تاریخ اسلام و سلسلههای اسلامی بوده و از نظر مذهبی غالباً به تسنن گرایش داشته
در حمایت از نظام غالب (نظام خلافت) و برای مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه، به عمد از نقل شفاف واقعه غدیر و نیز از اشاره به استناد به غدیر
در سقیفه پرهیز کردهاند.
طرح شیوه شورایی یا انتخابی جانشین پیامبر
در برابر شیوه نص (
اجتهاد در برابر
نص) به عنوان ترفندی برای دستیابی به قدرت و حکومت: با توجه به اهمیت رهبری
در اسلام و نظام دینی موجود که میراث ارزشمند پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، گزینش برترین فرد برای تصدی آن، امری ضروری و بایسته بود. این گزینش میبایست بر اساس ویژگیهای
قرآنی صورت میگرفت. بهترین انتخاب که خالی از هر گونه
شک و ریب باشد همان تعیین الهی و
ابلاغ توسط رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود که
در دیدگاه شیعه
در غدیر صورت گرفت (نظریه منصوص بودن
امامت). اگر این نظریه نیز مبنا نباشد
در آن نظام دینی که با معیارهای خاص
قرآنی رفتار میشد بنا به شواهد و قراین متقن، برترین فرد جهت انتخاب، علی (علیهالسّلام) بود، لکن ترفندی که میتوانست جامعه را از این انتخاب دور سازد، مبنا قرار دادن معیارهای غیر
قرآنی و منبعث از نظام قبیلگی (مانند شیخوخیت و...) و طرح شیوه انتخابی یا شورایی جانشین بود که
در آن صورت با رقابت گروهها برای برتریدادن خود بر دیگری و میدانداری شیوخ، نه مجالی برای استناد به غدیر و اقبال به علی (علیهالسّلام) بود و نه شانسی برای شخص جوانی چون ایشان که
در آن معرکه با آن رویکرد، امتیازی به دست آورد.
رقابت قدرت
در میان سران گروههای موجود
در مدینه و تعمد آنان
در غفلت از غدیر:
در واقع، بعد از غدیر خم که امام علی
در آن به وصایت منصوب شد، تمام کسانی که آرزوی قدرت و حکومت داشتند به تدریج شروع به کار کردند تا بتوانند زمینه را آماده و پس از پیامبر، قدرت را قبضه کنند. اینها سخت تلاش میکردند و زمینه هم آماده بود. اقدام پیامبر
در نصب جانشین، برای عدهای دردسر ایجاد کرده بود. اینها پیامبر را تحمّل میکردند، ولی کارها و نصبهای او را برای دوام دین، خوش نداشتند. این بود که از سال آخر حیات پیامبر اسلام به تدریج، زمینه چنین حرکاتی آماده شد تا جایی که پیامبر برخی مسائل را به بعضی از همسرانش نمیگفت. حتی بعضی افراد با این تصور که پیامبر هم از هوا و
تعصب و تمایلات خانوادگی و گرایشهای قومی و فامیلی به دور نیست (بر خلاف نص
قرآن: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الاوحیٌ یوحی»
به این مسئله اعتراض داشتند که نبوت و امامت نباید هر دو
در یک
خانواده (بنیهاشم) جمع شود. بنابراین،
ابلاغ رهبری را انکار و از محوّلشدن کار به شورا طرفداری میکردند. طبیعی است
در چنین حالتی، حزبی که میتوانست
تبلیغات را اداره کند، شورا را به دست میگرفت و از نتیجه آن بهرهمند میشد.
مقارن
وفات پیامبر در جامعه اسلامی، سه حزب و گروه برای به دست گرفتن قدرت و خلافت وجود داشت: ۱- حزبی که با دو خلیفه اول و دوم و سعدبن ابی وقاص تشکیل میشد. به این حزب یا گروه، حزب «تَیم» و «عَدی» هم میگویند. شاخه نظامی این حزب را
خالد بن ولید اداره میکرد، ۲- حزب ابوسفیان (
طُلقاء)، ۳- حزب انصار خزرجی به رهبری سعد بن عباده که رئیس
خزرج بود. حزب اول که مقارن سال آخر حیات پیامبر تشکیل شد امکاناتش از دیگران بیشتر بود، زیرا
در خانه خود پیامبر نیز خبرچین داشت و خیلی خوب میتوانست از مسائل و حوادث آگاه شود.
حزب ابوسفیان که حزب امویان بود با نقطه ضعفهایی که داشت
در آغاز به تنهایی نمیتوانست مدعی قدرت شود مگر
در پناه کسانی دیگر که وجهه اجتماعی داشتند.
از این رو ابوسفیان ابتدا سراغ علی (علیهالسّلام) و سپس عباس رفت، اما چون آنان بیعت و حمایت او را نپذیرفتند، تغییر عقیده داد و با ابوبکر بیعت کرد و از این جا این حزب به تدریج، زمینه چینی نمود تا آن گاه که خلافت اموی را پایه گذاری کرد.
حزب دیگر، یعنی انصار که قدرتش بیشتر بر مردم مدینه متکی بود، به ریاست سعد بن عباده برای فردای رهبری زمینهسازی میکردند. اینان میگفتند ما شما مهاجران را جا دادیم و امکانات و قدرت مالی
در اختیارتان نهادیم، و چون
در جامعه نفوذ داریم باید یکی از افراد ما قدرت رهبری جامعه را به دست گیرد. سعد بن عباده انصاری پس از این که دریافت قدرت رقیب (حزب تیم و عدی به اضافه سایر افراد متنفذ قریش) قوی است، به شکل تاکتیکی به امام علی (علیهالسّلام) متمایل شد و به عنوان طرفداری از او کنار رفت، اما بعد
در حوارین ترور شد و مرگ او را به
جن نسبت دادند!
در واقع، حزب رقیب برای جلوگیری از پیوستن حزب انصار به بنیهاشم با توطئهای (ترور توسط خالد بن ولید) سعد را از میان برداشتند.
از سوی دیگر، بنیهاشم نیز به عنوان یک گروه مطرح بودند و کسانی چون عبدالله بن عباس، سهل بن حنیف، مقداد، عمار، عثمان بن حنیف، سلمان فارسی و ابوذر، از صحابیهای شکنجه دیده و مبارز
در آن میان بودند. این گروه، نیروی کمتری داشتند، اما از نظر مکانت اجتماعی و سابقه اسلامیت بالاتر بودند.
تفسیر برخی از این گروهها از دین و حکومت اسلامی، تفسیری قومی و قبیلهای بود و با هدف قدرتراندن بر جامعه، درصدد بهدستگیری حکومت بودند؛
در واقع
در پی تقسیم قدرت بودند، نه اعتلای کلمة الله و دوام دین. از این رو با طرح ایرادهایی چون جوان بودن علی، عدم آشنایی به
سیاست، شوخ بودن، از میان برنده نسل عرب (
در جنگها) و مخالفت قبایل با امارت او و...، بر معیارهای شیخوخیت، سیاست مدار بودن (اهل مماشات و سازش و مداهنه بودن)، و پذیرش نزد قبایل، تکیه کردند تا بتوانند با حذف منصوب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قدرت و حکومت را
در اختیار خویش گیرند. بنابراین، بروز عصبیتهای جاهلی، رقابت قدرت برای دست یابی به حکومت، وسوسه رهبری برای دنیاطلبان، کینهورزی قریش
در حذف بنیهاشم،
در طرح شیوه دیگری برای تعیین زمامدار جامعه اسلامی و نادیده گرفتن نص و تعیین (
در غدیر) مؤثر بود و بعدها نیز
در خلافت اسلامی، هم از جانب حاکمیت و هم از جانب مورخان رسمی به غفلت یا به عمد، استناد به غدیر
در سقیفه به فراموشی سپرده شد.
در آثار شیعه به مواردی استناد میشود که بر رخداد واقعه غدیر
در زمان پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دلالت دارد و نمیتوان آن را جریانی ساختگی توسط شیعیان
در دورههای بعد قلمداد کرد. اهم این استنادها به شرح زیر است:
۱- عدم بیعت حضرت علی (علیهالسّلام) با خلیفه برگزیده
در اجتماع سقیفه؛
۲- سخنان ایشان
در اعتراض به تصمیم شورای سقیفه و دفاع از حق خود که گزیدههایی از آن
در نهج البلاغه آمده است؛
۳- موضع گیری بنیهاشم و برخی یاران حضرت علی (علیهالسّلام)
در برابر جریان سقیفه و عدم بیعت آنان با خلیفه تا مدتی؛
۴- پیشنهاد عباس عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و حتی ابوسفیان به حضرت علی (علیهالسّلام) برای پذیرش بیعت آنان به خلافت با وی و حمایت از او؛
۵- سخنان
حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) و دفاع او از حق حضرت علی (علیهالسّلام)
در خطبه فدکیه در حضور خلیفه و بزرگان انصار و مهاجر
در مسجد مدینه و
در دیدار با زنان انصار
در منزل و...؛
۶- سخن حضرت علی (علیهالسّلام) با ابن عباس
در مورد گفتوگو با زبیر و
خوارج در خصوص یادآوری واقعه غدیر، بهویژه قسمت آخر حدیث غدیر: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؛
۷- مناشده (سوگندیه)های حضرت علی (علیهالسّلام)
در جمع بزرگان
در مواقع مختلف و تایید آنان بر بیان حدیث غدیر توسط پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در شان آن حضرت؛
۸- نقل واقعه غدیر و حدیث غدیر
در بسیاری از متون تاریخی، حدیثی و تفسیری توسط مورخان، محدثان و مفسران
در دورههای مختلف؛
۹- به نظم کشیدن غدیر توسط شاعران از زمان وقوع حادثه (نظیر
حسان بن ثابت) تا دورههای بعد؛
۱۰- شهرت غدیر نزد
شیعه و
سنی با توجه به نقل آن توسط اصحاب، تابعان و دیگر شخصیتهای اسلامی
در ادوار بعد.
وقتی اخبار سقیفه بنیساعده به حضرت علی (علیهالسّلام) رسید، از مشاجرهها و استدلالهای طرفین (
مهاجر و
انصار)
در دعوی خود بر امر خلافت جویا شد. حضرت فرمود: انصار چه گفتند: پاسخ دادند: آنها گفتند از ما امیری باشد و از شما (مهاجر) هم امیری. حضرت فرمود: چرا با آنها به این سخن رسول خدا استدلال نکردید که آن حضرت درباره انصار سفارش فرمود: با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آنها درگذرید. پرسیدند چگونه این حدیث انصار را از زمامداری دور میکند؟ پاسخ داد: اگر زمامداری و حکومت
در آنان بود، سفارش کردن درباره آنها معنایی نداشت. سپس پرسید
قریش در سقیفه چه گفتند؟ جواب دادند: قریش گفتند ما از درخت رسالتیم. امام فرمود: به درخت استدلال کردند، اما میوه اش را ضایع ساختند.
آری، قریش به این اصل که با رسول خدا قرابت و خویشی دارند استناد کردند و انصار را کنار زدند، اما فارغ از این که اگر این امر، امتیاز و ملاکی جهت برگزیده شدن به خلافت باشد که امام علی (علیهالسّلام) از همه به رسول خدا نزدیکتر بود، زیرا هم پسر عمو و هم داماد اوست و هم چنین از یک خانواده (بنیهاشم) هستند.
حضرت به این گفتار نیز
در جواب نامه
معاویه اشاره میکند. ایشان پس از شمردن فضایل متعدد بنیهاشم و رسواییهای
بنی امیه («ای معاویه... آیا نمیبینی جمعی از مهاجر و انصار
در راه خدا به
شهادت رسیدند؟ و هر کدام دارای فضیلتی بودند؟ اما آنگاه که شهید ما «
حمزه» شربت شهادت نوشید، او را سیدالشهداء خواندند و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در نماز بر پیکر او به جای پنج تکبیر، هفتاد
تکبیر گفت؟ آیا نمیبینی گروهی که دستشان
در جهاد قطع شد و هر کدام فضیلتی داشتند، اما چون بر یکی از ما ضربتی وارد شد و دستش قطع گردید طیارش خواندند که با دو بال
در آسمان بهشت پرواز میکند! و اگر خدا نهی نمیفرمود که انسان، خود را بستاید، فضایل فراوانی را بر میشمردم که دلهای آگاه مؤمنان آن را شناخته، و گوشهای شنوندگان با آن آشناست.
معاویه! دست از این ادعاها بردار که تیرت به خطا رفته است، همانا ما، دستپرورده و ساخته پروردگار خویشیم و مردم، تربیت شدگان و پروردههای مایند... شما چگونه با ما برابرید که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ماست و دروغ گوی رسوا از شما، حمزه شیر خدا (اسدالله) از ماست، و ابوسفیان (اسدالاحلاف) از شما، دو سیّد جوانان اهل بهشت از ما، و کودکان
در آتش افکنده شما از شما، و بهترین زنان جهان از ما، و زن هیزمکش دوزخیان از شما، از ما این همه فضیلتها و از شما آن همه رسواییهاست. اسلامِ ما را همه شنیده، و شرافت ما را همه دیدهاند، و
کتاب خدا برای ما فراهم آورد آن چه را به ما نرسیده...») میفرماید: ... پس ما یک بار به خاطر خویشاوندی با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بار دیگر به خاطر اطاعت از خدا، به خلافت سزاوارتریم، و آنگاه که مهاجرین
در روز سقیفه با انصار گفتوگو و اختلاف داشتند، تنها با ذکر خویشاوندی با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر آنان پیروز گردیدند، اگر این، دلیل برتری است پس حق با ماست نه با شما، و اگر دلیل دیگری داشتند ادعای انصار به جای خود باقی است.
در سخنی دیگر درباره استدلال به مصاحبت با پیامبر که
در ویژگیهای ابوبکر مطرح شد و آن را معیاری برای تصدی خلافت مطرح کردند، میفرماید: شگفتا! آیا معیار خلافت، صحابی پیامبر بودن است؟ اما صحابی بودن و خویشاوندی ملاک نیست؟ (و به ابوبکر فرمود اگر ادعا میکنی با شورای مسلمین به خلافت رسیدی، چه شورایی بود که رای دهندگان حضور نداشتند؟ و اگر خویشاوندی را حجّت میآوری، دیگران از تو به پیامبر نزدیکتر و سزاوارترند.
حضرت علی (علیهالسّلام)
در بیان ویژگیهای اهلبیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: عترت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جایگاه اسرار خداوندی و پناهگاه فرمان الهی و مخزن
علم خدا و مرجع احکام اسلامی و نگهبان کتابهای آسمانی و کوههای همیشه استوار دین خدایند. خدا به وسیله
اهل بیت (علیهمالسّلام) پشت خمیده دین را راست نمود و لرزش و اضطراب آن را از میان برداشت... کسی را با
خاندان رسالت نمیشود مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اساس دین، و ستونهای استوار
یقین میباشند. شتاب کننده، باید به آنان باز گردد و عقب مانده باید به آنان بپیوندند، زیرا ویژگیهای حق ولایت به آنها اختصاص دارد و وصیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت، به آنها تعلق دارد. هم اکنون (که خلافت را به من سپردید)
حق به
اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهی که از آن دور مانده بود، باز گردانده شد.
حضرت
در این خطبه با ذکر فضایل معنوی اهل بیت، این
فضایل و نیز وصیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درباره جانشینی او معیارهای حق رهبری و ولایت اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ذکر میکند و آن گاه که به خلافت دست یافت آن را بازگشت حق به جایگاه خود عنوان میکند.
او
در خطبه معروف شقشقیه، آشکارا درد دلها و شکوههای خود را از مسئله سقیفه و کنار گذاشتن وی از خلافت مسلمانان مطرح کرده است: آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد،
در حالی که میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند. او میدانست که سیل علوم از دامن کوهسار (شخصیت) من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشهها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن، کنارهگیری کردم و
در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم یا
در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا
قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه میدارد! پس از ارزیابی درست،
صبر و بردباری را خردمندانهتر دیدم. پس صبر کردم،
در حالی که گویا خار
در چشم و استخوان
در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود مینگریستم که میراث مرا به غارت میبرند!. .. شگفتا! ابابکر که
در حیات خود از مردم میخواست عذرش را بپذیرند، چگونه
در هنگام
مرگ، خلافت را به عقد دیگری درآورد؟ و هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهرهمند گردیدند..... و من
در این مدت طولانی محنتزا و عذابآور (خلافت عمر) چارهای جز شکیبایی نداشتم تا آن که روزگار عمر هم سپری شد. سپس عمر خلافت را
در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان میباشم. پناه بر خدا از این شورا.
در کدام زمان
در برابر شخص اولشان
در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و
در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آن هماهنگ گردیدم..
وقتی
در شورای شش نفره فردی که ظاهراً باید سعد بن ابی وقاص باشد به حضرت میگوید: ای پسر ابوطالب! تو به خلافت حریص هستی، حضرت جواب دندانشکنی به او میدهد که از حرف خود عقب مینشیند: به خدا سوگند! شما با این که از پیامبر اسلام دورترید، حریصتر میباشید، اما من شایستهتر و نزدیکتر به پیامبر اسلامم. همانا من تنها حق خود را مطالبه میکنم که شما بین من و آن حایل شدید، و دست رد بر سینهام زدید. سپس
در ادامه همین خطبه، از قریش به سبب
غصب حق خویش شکوه میکند: بار خدایا! از قریش و از تمامی آنها که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت میکنم، زیرا قریش پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند، و
در غصب حق من، با یکدیگر هم داستان شدند. سپس گفتند: برخی از حق را باید گرفت و برخی را باید رها کرد.
(یعنی خلافت حقی است که باید رهایش کنی).
این شکوه
در خطبهای دیگر بدین صورت بیان شده است: خدایا! برای پیروزی بر قریش و یارانشان از تو کمک میخواهم که پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و کار مرا دگرگون کردند، و همگی برای مبارزه با من
در حقی که از همه آنان سزاوارترم، متحد گردیدند و گفتند: «حق را اگر توانی بگیر، و یا اگر تو را از حق محروم دارند، با
غم و
اندوه صبر کن، و یا با حسرت بمیر! » به اطرافم نگریستم دیدم که نه یاوری دارم و نه کسی از من دفاع و حمایت میکند، جز خانوادهام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار
در چشم فرو رفته، دیده بر هم نهادم، و با گلوی استخوان
در آن گیر کرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم و
در فروخوردن
خشم در امری که تلخ تر از گیاه حنظل، و دردناکتر از فرو رفتن تیزی
شمشیر در دل بود شکیبایی کردم.
آن حضرت
در سخنرانی دیگری درباره ویژگیهای رهبر اسلامی بر نکتههایی تاکید میورزد که نشان میدهد دیگران این خصوصیات را نداشتهاند: ای مردم! سزاوارترین اشخاص به خلافت، آن کسی است که
در تحقق حکومت نیرومندتر، و
در آگاهی از فرمان خدا داناتر باشد تا اگر آشوبگری به فتنهانگیزی برخیزد، به حق بازگردانده شود، و اگر سرباز زد با او مبارزه شود. به جانم سوگند! اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامی مردم باشد هرگز راهی برای تحقق آن وجود نخواهد داشت.
اشتغال آن حضرت به
کفن و
دفن پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که
در سخنی به آن اشاره کرده، موجب شد که دیگران از فرصت عدم حضور ایشان، استفاده نموده و
در سقیفه، سرنوشت خلافت را آن گونه که خواستند رقم بزنند. تصور حضرت بر آن بود که مردم به این زودی وصایای پیغمبرشان را فراموش نمیکنند: خداوند سبحان محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را فرستاد تا بیمدهنده جهانیان و گواه پیامبران پیش از خود باشد. آنگاه که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی
در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه
در فکرم میگذشت، و نه
در خاطرم میآمد که
عرب خلافت را پس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وی از عهدهدار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند.
از دیدگاه حضرت علی (علیهالسّلام)، پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همانند سایر پیامبران برای
امت خود جانشین معین نموده بود، بنابراین، درگذشت او از این بابت جای نگرانی نداشت: رسول گرامی اسلام،
در میان شما مردم جانشینانی برگزید که تمام پیامبران گذشته برای امتهای خود برگزیدند، زیرا آنها هرگز انسانها را سرگردان رها نکردند و بدون معرفیِ راهی روشن و نشانههای استوار، از میان مردم نرفتند.
با این وصف، چرا قریش مانع از حق ایشان شدند، این اقدام را به کینهورزی و
حسادت آنان نسبت میدهد: ... به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمیگیرد جز به آن علت که خداوند ما را از میان آنان برگزید و گرامی داشت.
با همه کینهورزیها و جفاها، برای حفظ وحدت جامعه اسلامی و عدم تنش
در میان مسلمانان، به امری که واقع شد گردن گذاشت و بر
رنج جانکاه بیمهریها بردبارانه صبر نمود: همانا میدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام دادهاید گردن مینهم تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگری
ستم نشود.
حضرت علی (علیهالسّلام)
در یکی از مناشده(سوگندیه)های خود
در روز شورا (شورای شش نفره عمر) به سال ۲۳ یا آغاز سال ۲۴ از هجرت، ابتدا از فضایل و امتیازهایی که آن حضرت و خاندانش به آنها مفتخر بوده سخن به میان آورد و با حاضران با قید
سوگند،
احتجاج و استدلال نمود و جمع حاضر
در هر مورد با سوگند تایید نمودند. آن گاه فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم، آیا
در میان شما جز من کسی هست که رسول خدا درباره او فرموده باشد: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره،
لیبلغ الشاهد الغائب؟ گفتند: نه، به خدا قسم. (بنابه نقل
علامه امینی این
حدیث را بسیاری از محدثان
در آثار خود آوردهاند، از جمله
)
آن حضرت
در ایام خلافت
عثمان بن عفان نیز مناشدهای دارد که
در اجتماعی بیش از دویست تن
در مسجد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیان شده است.
در آن مناشده، ایشان از فضایل خود و اهل بیت سخن میگوید و سخنانی که از رسول خدا درباره اهل بیت بیان شده و نیز آیاتی از
قرآن را که
در شان آن حضرت نازل شده یا مدلول آنها ایشان بوده است، مطرح میکند و حاضران بر آن سخنان، صحه میگذارند.
سپس واقعه غدیر را یادآوری میکند که پیامبر
نماز جماعت برگزار کرد، پس از نماز، خطبه خواند و آن گاه فرمود: «ای مردم! آیا میدانید که خدای عزوجل مولای من است و من مولای مؤمنین هستم و من اولی هستم بر مؤمنین از خودشان». گفتند: آری چنین است. پس فرمود: «یا علی برخیز، پس برخاستم.
در این موقع فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
در این هنگام سلمان بپا خاست و گفت: یا رسول الله ولاءٌ کماذا؟؛ ولاء درباره علی (علیهالسّلام) چگونه ولایی است؟ فرمود: ولاءٌ کولائی؛ ولایی مانند ولای من، هر کس که من اولی هستم به او از خودش، علی به او اولی است از خودش، پس خدای متعال این آیه را فرو فرستاد: «الیوم اکملت لکم دینکم...» پس رسول خدا تکبیر فرمود و گفت: الله اکبر، تمامی نبوت من و تمامی دین خدا ولایت علی است...» .
چون حضرت علی (علیهالسّلام) واقعه غدیر و سخنان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را
در آن روز درباره او و اوصیای خود خطاب به آن جمع یادآوری کرد، همگی با قید قسم گفتند: آری به خدا قسم این کلمات رسول خدا را ما شنیدهایم و به طوری که گفتی بدان شهادت میدهیم... سپس برخی از آن افراد برخاستند و آن چه
در خاطر داشتند بیان کردند.
چون به حضرت علی (علیهالسّلام) خبر رسید که برخی
در امر خلافتِ آن حضرت نسبت به آن چه از پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره وی رسیده با تردید و انکار مینگرند، ایشان
در میدان وسیع کوفه حضور یافت (سال ۳۵ ق) و
در میان گروه بسیاری که
در آنجا گرد آمده بودند با آنها استدلال و مناشده نمود. این موضوع به حدی جلب اهمیت کرده که چهار تن از اصحاب و چهارده نفر از
تابعان آن را روایت کردهاند.
در این جمع، حضرت علی مردم را سوگند داد که هر کس از آنها این فرموده رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را شنیده که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه...» گواهی دهد. پس جمعی
بالغ بر هفده تن برخاستند و گفتند ما شهادت میدهیم که رسول خدا
در روز
غدیر خم در حالی که دست تو را گرفته و بلند نموده بود فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه... و حدیث را به صورت کامل بیان کردند. (این روایت را علامه امینی از چهارتن از صحابه و چهارده نفر از تابعان به تفصیل ذکر کرده است.
)
جای دیگری که حضرت علی
حدیث غدیر را یادآوری کرده، روز جمل
در برابر
طلحه بوده است (سال ۳۶ ق) آن حضرت به طلحه فرمود: تو را به خدا سوگند میدهم آیا از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدی که میفرمود: «من کنت مولاه...؟ »، طلحه گفت: آری. فرمود: پس چرا با من مقاتله و
نبرد میکنی؟ گفت: متذکر نبودم. راوی گفت که طلحه از خدمت آن جناب بازگشت نمود.
آنگاه بنا به روایت
مسعودی، حضرت علی (علیهالسّلام) هنگام بازگشت زبیر، بر طلحه بانگ زد و فرمود: «ای ابامحمد! چه امری تو را به میدان نبرد با من برانگیخته؟ گفت: خونخواهی عثمان. علی (علیهالسّلام) فرمود: خداوند بکشد از ما و شما کسی را که بدین امر سزاوارتر است. آیا نشنیدی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» و تو اول کسی بودی که با من بیعت کردی و سپس بیعت را شکستی،
در حالی که خداوند میفرماید: «و من نکث فانّما ینکث علی نفسه».
در این هنگام طلحه گفت: استغفرالله و سپس برگشت».
حضرت
در چند جای دیگر، از این گونه مناشدههای غدیریه دارد، از جمله
در کوفه در سال ۳۶ و ۳۷ق و
در روز صفین
در سال ۳۷ ق.
حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسّلام)،
حضرت امام حسن (علیهالسّلام) و
امام حسین (علیهالسّلام)،
عبدالله بن جعفر و کسانی دیگر نیز با حدیث غدیر، احتجاج یا مناشده کردهاند که متن این روایات را علامه امینی
در اثر ارزشمند خویش آورده است.
دختر رسول گرامی اسلام، حضرت فاطمه زهرا از جمله کسانی است که با موضع گیری صریح
در برابر اقدام سقیفه و خلیفه اول، از حق اهل بیت
در امر جانشینی، به ویژه از
امامت حضرت علی (علیهالسّلام) دفاع نمود و
در راه این عقیده، دچار مصایب و مشکلاتی شد که با نارضایتی از سردمداران جامعه اسلامی
در مدت کوتاهی پس از مرگ پدر، روی
در نقاب خاک کشید.
او
در خطبه مشهور خود
در مسجد مدینه
در حضور خلیفه مسلمانان (ابوبکر) و جماعت انبوه مهاجر و انصار حاضر
در مسجد مدینه، بر موقعیت ممتاز خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و شان و منزلت آنها و نیز فلسفه وجودی این خاندان و برکاتشان
در جامعه سخن گفته و بر چند نکته مهم تاکید ورزیده است: ۱- جانشینی و خلافت اهل بیت
در میان مردم (نظریه امامت)، ۲- عهدهداری تاویل کتاب خدا، ۳- حجت بودن آنان
در جامعه. سپس پیروی از اهل بیت را مایه وفاق، امامت ائمه را مانع افتراق جامعه، و دوستی اهل بیت را مایه عزّت مسلمانی ذکر کرده است. ایشان
در ادامه سخنان خود بر فداکاریها و رشادتهای حضرت علی
در راه دین خدا و سرکوب مخالفان به شمشیر حق تاکید میورزد و این که آن حضرت، این رنجها و مشقات را برای خدا متحمل میشد و برای رضایت خدا و خشنودی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به فداکاری میپرداخت،
در حالی که دیگران
در آن روزها
در زندگانی راحت، آسوده غنوده بودند. او مهاجران و انصار را به دفاع از حق و پشتیبانی از ستمدیده ترغیب میکند و آنها را به قیام
در برابر ربوده شدن میراث او و عدم رعایت حرمت وی فرا میخواند،
در حالی که آنان بی اعتنا نشستهاند. او از آنان میخواهد که حقش را گرفته و به ستمی که بر او رفته، دیده بر هم نگذارند:
چه زود رنگ پذیرفتید و بی درنگ
در غفلت خفتید. پیش خود میگویید محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مُرد، آری مُرد و جان به خدا سپرد. مصیبتی است بزرگ و اندوهی است سترگ. حرمتها تباه و حریمها بیپناه ماند. اما نه چنان است که شما این
تقدیر الهی را ندانید و از آن بی خبر مانید.
قرآن در دسترس شماست شب و روز میخوانید، چرا و چگونه معنای آن را نمیدانید؟ که
پیامبران پیش از او نیز مردند و جان به خدا سپردند....
آن بانوی بزرگ، دگرگونی اوضاع پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بررسی کرده و با آسیبشناسی انحرافهای جامعه، به مواردی از این دگرگونی اشاره میکند: ۱- آشکار شدن دورویی و
نفاق، ۲- به کهنگی گراییدن لباس دین و بیخریدار شدن آن، ۳- دعویدار شدن گمراهان و بدنامان، ۴- بازار گرمی کردن تبهکاران یاوهگو، ۵- به میدان آمدن
شیطان و فراخواندن مردم به خود، و تبعیت مردم از خدعههای او، ۶- پدید آمدن بدعتها و تن دادن به غصب حقوق، ۷- فرو افتادن مردم
در فتنهها و تباهیها.
پس از این آسیب شناسی، مردم را به دلیل مورد ذیل، سرزنش میکند: ۱- سستی
در کار دین، ۲- فرو افتادن
در دام شیطان، ۳- شتاب برای غصب حقوق خاندان پیغمبر خود، ۴- روآوردن به شیوههای جاهلی: هنوز دو روزی از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آنچه نبایست، کردید و آن چه از آنتان نبود بردید و بدعتی بزرگ پدید آوردید. به گمان خود خواستید
فتنه برنخیزد و خونی نریزد، اما
در آتش فتنه فتادید و آن چه کِشتید به باد دادید... شما کجا؟ و فتنه خواباندن کجا؟ دروغ میگویید، و راهی جز راه حق پویید. و گرنه این کتاب خداست میان شما، نشانههایش بی کم و کاست هویدا، و امر و نهی آن روشن و آشکارا. آیا
داوری جز
قرآن میگیرید... چندان درنگ نکردید که این ستور سرکش، رام، و کار نخستین (غصب خلافت) تمام گردد. نوایی دیگر ساز و سخنی جز آن چه
در دل دارید آغاز کردید! میپندارید ما میراثی نداریم.
در تحمل این ستم نیز بردباریم و بر سختی این جراحت پایداریم. مگر به روش
جاهلیت میگرایید؟ و راه گمراهی میپیمایید؟ برای مردم با ایمان چه داوری بهتر از خدای جهان؟
ایشان
در مجالس دیگر نیز بر حق جانشینی حضرت علی و خدمات برجسته او تاکید کرده است. او مسلمانان را از انتخاب شتابزده سرزنش میکرد که چگونه بازگشت به خصلتهای جاهلی، زمینهساز انحرافات اجتماعی
در جامعه اسلامی شد. آن حضرت طی سخنانی
در برابر گروهی از زنان مهاجر و انصار که برای عیادتش به منزل آمده بودند، گفت:
... وای بر آنان، چرا نگذاشتند حق
در مرکز خود قرار یابد و خلافت بر پایههای نبوت استوار ماند؟ آنجا که فرود آمد نگاه
جبرییل امین است. و بر عهده علی که عالم به امور
دنیا و
دین است. به یقین کاری که کردند خسرانی مبین است. به خدا علی را نپسندیدند، چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایداری او را دیدند؛ دیدند که چگونه بر آنان میتازد و با دشمنان خدا نمیسازد. به خدا سوگند، اگر پای
در میان مینهادند، و علی را بر کاری که پیامبر به عهده او نهاد میگذاردند، آسان آسان ایشان را به راه راست میبرد و حقِ هر یک را بدو میسپرد، چنان که کسی زیانی نبیند و هر کس میوه آن چه کشته است بچیند. تشنگان
عدالت از چشمه معدلت او سیراب، و زبونان
در پناه صولت او دلیر میگشتند. اگر چنین میکردند درهای رحمت از
زمین و
آسمان به روی آنان میگشود. اما نکردند و به زودی خدا به
کیفر آن چه کردند آنان را
عذاب خواهد فرمود... راستی مردان شما چرا چنین کردند؟ و چه عذری آوردند؟ دوست نمایانی غدّار،
در حق دوستان، ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکاری خویش گرفتار. سر را گذاشته به دُم چسبیدند. پی عامی رفتند و از عالِم نپرسیدند. نفرین بر مردمی نادان که تبهکارند. و تبهکاری خود را نیکوکاری میپندارند. وای بر آنان، آیا آن که مردم را به
راه راست میخواند، سزاوار پیروی است یا آن که خود راه را نمیداند؟
در این باره چگونه داوری میکنید؟
ایشان
در قسمت دیگری از سخنان خود خطاب به زنان مهاجر و انصار میگوید: به خدا! دنیای شما را دوست نمیدارم و از مردان شما بیزارم. درون و برونشان را آزمودم و از آن چه کردند ناخشنودم... خشم خدا را به خود خریدند و
در آتش دوزخ جاویدند. ناچار کار را بدانها واگذار و ننگ عدالتکشی را برایشان بار کردم.
نفرین بر این مکاران، و دور باشند از رحمت حق این ستمکاران... به خدایتان سوگند! آنچه نباید بکنند کردند. نواها ساز و فتنهها آغاز شد. حال لختی بپایند، تا به خود آیند، و ببینند چه آشوبی خیزد و چه خونها بریزد. شهد زندگی
در کامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد. اکنون آماده باشید که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته... بر ما هم تاوانی نیست که داشتن حق را ناخوش میدارید.
بنابراین، آن حضرت
در حد توان
در دیدارهای خود با سرشناسان انصار و مهاجر، فداکاریها و از خودگذشتگیهایی را که علی (علیهالسّلام) از آغاز طلوع اسلام
در راه آن داشت، خاطر نشان میکرد و گفتههای پیامبر را درباره او و جانشینیاش یادآور میشد.
کتابها و آثار حدیثی، تفسیری، تاریخی و کلامی
امامیه مشحون از واقعه غدیر و اثبات این قضیه و استدلال و احتجاج به مدلول و محصّل آن است. دانشمندان اهل سنت نیز این واقعه را محقق دانسته و به صحت آن معترف و به
تواتر آن اذعان دارند.
در واقع، موضوع غدیر خم
در نظر علمای اهل سنّت نیز ثابت و محقق و از متواترات و مسلمیات است.
از این رو، حدیث غدیر
در غالب منابع روایی اهل سنت نقل شده و هیچ کدام از بزرگان
مذاهب اربعه در اصالت و اعتبار آن تردید ندارند. تفاوت علمای اهل سنت و شیعی درباره حدیث غدیر به اختلاف
در باب دلالت حدیث مربوط میشود نه اعتبار آن.
علامه امینی که بررسی مفصلی درباره غدیر انجام داده، به این موضوع
در تاریخ،
حدیث،
لغت و
ادب توجه کرده است. وی ۱۱۰ نفر از صحابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
و ۸۴ نفر از تابعان
را از جمله راویان حدیث غدیر دانسته، و از تابعان طبقات راویان حدیث غدیر را از علما و استادان و حُفّاظ از قرن دوم تا چهاردهم هجری شامل ۳۶۰ نفر شمرده و ماخذ و عبارت هر کدام را ذکر کرده است.
در بخش اعظمی از این اثر به بررسی حدیث غدیر
در اشعار شاعران سده اول تا یازدهم هجری قمری پرداخته و تعداد بسیاری از شاعران این ده سده را که اشعار غدیریه سرودهاند نام برده و غدیریههای آنها را آورده است.
علامه امینی
در مبحث اهمیت غدیر خم
در تاریخ به تعداد ۲۴ مورخ،
۲۷ محدث،
۱۴ مفسر،
۷ متکلم
و تعدادی از علمای علم لغت
که
در آثار خود، واقعه غدیر خم را ثبت نموده، اشاره کرده و آن را دلیل اهمیت این واقعه
در تاریخ، حدیث،
تفسیر،
کلام و لغت دانسته است که علمای هر فن
در موضوع مربوط به واقعه تاریخی غدیر خم (از نظر مورخ)، تفسیر آیات مربوط به غدیر (از نظر مفسر)، بیان حدیث مشهور غدیر (از نظر محدث)، اقامه دلیل و برهان
در موضوع امامت (از نظر متکلم)، و
در بیان لغاتی چون مولا، خم، غدیر (برای علمای علم لغت) ناگزیرند به آن بپردازند.
او از مورخان زیر که این واقعه را
در کتاب خویش ثبت نمودهاند نام برده است:
بلاذری (متوفای ۲۷۹ ق)
در انساب الاشراف،
ابن قتیبه (متوفای ۲۷۶ق)
در المعارف، و
الامامة و السیاسة،
طبری (متوفای ۳۱۰ق)
در کتاب الولایه فی طرق حدیث الغدیر،
ابن زولاق لیثی مصری (متوفای ۳۷۸ق)
در تاریخ خود،
خطیب بغدادی (متوفای ۴۶۳ق)
در تاریخ بغداد،
ابن عبدالبر (متوفای ۴۶۵ق)
در الاستیعاب،
شهرستانی (متوفای ۵۴۸ق)
در الملل و النحل،
ابن عساکر (متوفای ۵۷۱ق)
در تاریخ دمشق،
یاقوت حموی (متوفای ۶۲۶ق)
در معجم الادبا، جلد ۱۸،
ابن اثیر (متوفای ۶۳۰ق)
در اُسد الغابه،
ابن ابی الحدید (متوفای ۶۵۶ق)
در شرح نهج البلاغه،
ابن خلکان (متوفای ۵۱۲ق)
در وفیات الاعیان،
یافعی (متوفای ۷۶۸ق)
در مرآت الجنان،
ابن الشیخ البلوی (متوفای حدود ۶۰۵ق)
در الف باء،
ابن کثیر شامی (متوفای ۷۷۴ق)
در البدایة و النهایة،
ابن خلدون (متوفای ۸۰۸ق)
در مقدمه تاریخ خود،
شمس الدین ذهبی (متوفای۷۴۸ق)
در تذکرة الحفّاظ،
نویری (متوفای حدود ۸۳۳ق)
در نهایة الارب فی فنون الادب،
ابن حجر عسقلانی (متوفای ۸۵۲ق)
در الاصابه، و تهذیب التهذیب،
ابن صباغ مالکی (متوفای ۸۵۵ق)
در الفصول المهمّه،
مقریزی (متوفای ۸۴۵ق)
در الخطط،
جلال الدین سیوطی (متوفای ۹۱۱ق)
در کتابهای متعدد،
قرمانی دمشقی (متوفای ۱۰۱۹ق)
در اخبار الدّول،
نورالدین حلبی (متوفای ۱۰۴۴ق)
در السیرة الحلبیّه، و دیگران از مشاهیر فن تاریخ.
محدثان بزرگی که واقعه غدیر خم را حدیث نموده، عبارتاند از:
ابوعبدالله محمد بن ادریس شافعی،
احمد بن حنبل در مسند، و مناقب،
ابن ماجه در سنن،
ترمذی در سنن،
نسایی در خصایص، ابویعلی موصلی
در مسند،
بغوی در مصابیح السنه، دولابی
در الکنی و الاسماء، طحاوی
در مشکل الآثار، حاکم
در المستدرک،
ابن مغازلی شافعی در مناقب،
ابن منده اصفهانی در تالیفات خود،
اخطب خوارزمی در مناقب، و
مقتل ابی عبدالله الحسین (علیهالسّلام)،
گنجی در کفایت الطالب،
محب الدین طبری در الریاض النضره، و
ذخایر العقبی، جوینی
در فراید السمطین،
ذهبی در تلخیص، هیثمی
در مجمع الزواید،
جزری در اسنی المطالب، ابوالعباس قسطلانی
در المواهب اللدنیّه، متقی هندی
در کنزالعمال، هروی قاری
در المرقاة فی شرح المشکات، تاج الدین مناوی
در کنوز الحقایق فی حدیث خیر الخلایق، و فیض القدیر، شیخانی قادری
در الصراط السوی فی مناقب آل النبی، با کثیر مکی
در وسیلة المآل فی مناقب الآل، ابوعبدالله زرقانی مالکی
در شرح المواهب، ابن حمزه دمشقی حنفی
در البیان و التعریف،
و...
از مفسران مشهور که
در تفاسیر خود واقعه غدیر را ذکر کردهاند نیز از
طبری،
ثعالبی،
واحدی، بغوی، قرطبی،
فخر رازی،
قاضی بیضاوی، ابن کثیر شامی،
نیشابوری، جلال الدین سیوطی، ابو سعود عمادی، خطیب شرمینی،
قاضی شوکانی،
آلوسی بغدادی نام برده است.
از متکلمان برجسته نیز از این افراد یاد کرده است:
قاضی ابوبکر باقلانی بصری (متوفای ۴۰۳ق)
در التمهید، قاضی عبدالرحمن ایجی شافعی (متوفای ۷۵۶ق)
در المواقف،
سید شریف جرجانی (متوفای ۸۱۶ق)
در شرح المواقف، بیضاوی (متوفای ۶۸۵ق)
در طوالع الانوار، شمس الدین اصفهانی
در مطالع الانظار،
تفتازانی (متوفای ۷۹۲ق)
در شرح المقاصد،
مولی علاء الدین قوشچی (متوفای ۸۷۹ق)
در شرح تجرید، قاضی نجم محمد شافعی (متوفای ۸۷۶ق)
در بدیع المعانی، سیوطی
در اربعین، حامد بن علی عمادی
در الصلاة الفاخره بالاحادیث المتواتره، آلوسی بغدادی (متوفای ۱۳۲۴ق)
در نثراللئالی
و دیگران.
محمد بن محمد بن نعمان معروف به
شیخ مفید از عالمان شیعی سده چهارم و اوایل پنجم هجری (۸ یا ۳۳۶ - ۴۱۳ق) که
در اثر خود به معرفی حجتهای خدا (ائمة اثنیعشر) بر بندگان پرداخته است،
در بیان زندگی
حضرت علی (علیهالسّلام) از دیدگاه شیعی،
امامت آن حضرت را بر اساس آیات و روایات تبیین نموده و بهویژه به
حدیث غدیر استدلال میکند. بنا به نوشته وی، روزی که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رحلت کرد، امت درباره امامت آن حضرت دو دسته شدند: یک دسته، پیروان آن حضرت، یعنی تمامی بنیهاشم و نیز سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، خزیمة بن ثابت، ابوایوب انصاری، جابربن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری و مانند ایشان از بزرگان مهاجران و انصار که گفتند: او پس از رسول خدا خلیفه و امام است. شیخ مفید از دسته دیگر بحثی نمیکند که طبیعی است این گروه، دیدگاه دسته اول را قبول نداشتهاند.
وی سپس
در دفاع از نظریه دسته اول و شایستگی حضرت علی (علیهالسّلام) برای امامت جامعه، به آیات و روایاتی که
در شان و منزلت حضرت علی صادر شده است و نیز خدمات او
در راه
دین و نسبت نزدیک او به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استدلال میکند. از دیدگاه وی، حضرت علی (علیهالسّلام) برتر از دیگران بود؛ تمام جهات فضیلت و رای و کمال
در او گرد آمده بود؛
در ایمان به خدا، گوی سبقت را از همگی ربوده بود؛
در دانش و علم به احکام، سرآمد دیگران شد؛
در جهاد پیشرو آنان بود؛
در پارسایی و
زهد و
خیر و نیکی قابل مقایسه با دیگران نبود؛
در نزدیکی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و قرابتش با آن حضرت کسی از نزدیکان همتای او نگشت؛ او
برادر رسول خدا، پسر عمو، و داماد وی بود؛
در میان خاندان پیامبر و یارانش، نخستین کسی است که به خدای تعالی و پیامبر گرامیش ایمان آورد و نخستین مردی است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را به اسلام دعوت کرد و او پذیرفت؛ همواره یاری دین کرد؛ از
ایمان دفاع نمود؛ با مغرضان و سرکشان جنگید؛ دستورات و احکام دین و
قرآن را به مردم رسانده و منتشر ساخت؛ به عدالت حکم فرمود و به نیکی و
احسان دستور میداد؛
در تمامی گرفتاریها و بلاهایی که برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیش میآمد شریک بود و به خاطر آن حضرت، بسیاری از سختیها را بر خود هموار ساخت و
در دوران مدینه،
در برابر دشمنان، تن خود را سپر بلا ساخت.
علاوه بر این خدمات، شیخ مفید معتقد است که
خداوند به
ولایت حضرت علی (علیهالسّلام)
در قرآن تصریح فرموده است آن جا که میفرماید: «اِنّما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون».
او
در تفسیر آیه میگوید: معلوم است که کسی جز او
در حال
رکوع،
زکات نداد، و
در علم لغت نیز ثابت شده و اختلافی درباره این نیست که «ولی» به معنای «اولی» (یعنی برتر و سزاوارتر) است (نه به معنای دوست که برخی گفتهاند). و آن گاه که به حکم
قرآن ثابت شد که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) از مردمان به خود آنها سزاوارتر و اولی است، اطاعت او بر همه مردمان
واجب است، چنان که اطاعت خدای تعالی و رسول او نیز واجب است، زیرا آیه شریفه از اولی بودن خدا و رسول نسبت به مؤمنان خبر میدهد.
شیخ مفید سپس با برخی روایات بر امامت آن حضرت استدلال میکند، از جمله گفتار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در یوم الدار که فرمود: هر که مرا درباره پیشرفت این دین یاری کند او برادر و وصی و وزیر و وارث و جانشین من پس از رفتن من است: «من یوازرنی علی هذا الامر یکن اخی و وصیّی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی». و امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) بود که از میانه آنها برخاست با این که کوچکتر از همه آنها بود عرض کرد: ای رسول خدا من تو را یاری میکنم. پس پیامبر به او فرمود: «اجلس فانت اخی و وصیّی و وزیری و خلیفتی من بعدی؛ بنشین که تو برادر و وصی و وزیر و وارث و جانشین من پس از من هستی». و این گفتاری است صریح و روشن درباره جانشینی آن حضرت.
دلیل دیگری که شیخ ارائه میکند، گفتار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که
در روز غدیر خم آن گاه که مردمان را گرد آورد تا گفتارش را بشنوند، فرمود: آیا من از شما نسبت به خودتان سزاوارتر نیستم؟ عرض کردند: چرا، خدا گواه است. پس آن حضرت بدون تامل فرمود: «من کنت مولاه فعلیُّ مولاه؛ هر که من مولایش بودهام علی مولای اوست». و با این جمله، اطاعت و پیروی از او و ولایتش را بر ایشان واجب فرمود، هم چنان که اطاعت خودش بر آنها واجب بود و
در این باره از آنها اقرار گرفت و آن را ثابت کرد و آنها نیز انکار نکردند. این گفتار نیز از دلیلهایی است که صراحت آن
در امامت و جانشینی آن حضرت روشن است.
استدلال دیگر شیخ مفید، گفتار پیامبر درباره علی (علیهالسّلام) هنگام حرکت به جانب تبوک است، که فرمود: «انت منی بمنزلةهارون من موسی الاّ انّه لا نبیَّ بعدی؛ نسبت تو به من، همانند نسبت
هارون است به
موسی جز این که پس از من پیامبری نیست». و بدین وسیله مقام وزارت، و اختصاص
در دوستی، و برتری بر همگان، و جانشینی او را
در زمان زندگی و پس از مرگش، برای او ثابت کرد، زیرا
قرآن کریم به همه اینها درباره هارون نسبت به موسی (علیهالسّلام) گواهی میدهد. او سپس
در شرح این حدیث به آیات
قرآن که
در آنها موسی درخواستهایی را از خدا مطرح میکند و اجابت میشود استناد میکند. موسی گفت: پروردگارا! برای من وزیری از خاندان خودم قرار ده، برادرم هارون را، و پشت مرا به وسیله او استوار ساز، و
در کارم شریکش کن تا بستایمت بسیار و یادت کنم بسیار، و همانا تو به ما بینا بودهای. و خدا فرمود: «خواسته تو به تو داده شد ای موسی».
«واجعل لی وزیراً من اهلی•هارون اخی• اشدد به ازری• و اشرکه فی امری• کی نسبحک کثیراً• و نذکرک کثیراً• انک کنت بنا بصیراً• قد اؤتیت سؤلک یا موسی».
شیخ مفید از این آیات، شرکت هارون با موسی
در نبوت، نیز وزارت او برای موسی
در رساندن رسالت، و استوار کردن پشتش را به وسیله او
در یاری استنتاج میکند. هم چنین درباره جانشینی هارون نیز به آیه دیگری استناد میکند: «اُخلفنی فی قومی و اصلح و لاتتبع سبیل المفسدین؛
جانشین من باش
در میان قوم من و اصلاح کن و از راه فسادکاران پیروی مکن».
او سپس
در جمع بندی از این آیات میگوید: با این بیان، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تمامی مقامات هارون را به جز مقام نبوت برای امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) قرار داد. بنابراین، برای علی (علیهالسّلام) وزارت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، استواری پشت آن حضرت به وسیله یاری او، و برتریاش بر دیگران ثابت میگردد، زیرا این گفتار، همه این رتبهها را
در بر دارد. پس خلافت آن حضرت نیز با همین بیان، ثابت میشود. اما
در حیات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به صراحت کلام آن حضرت، و بعد از حیات و سپری شدن دوران نبوت، نیز جانشینی علی (علیهالسّلام) از گفتار رسول خدا روشن شود.
براساس آگاهیهای تاریخی، واقعه غدیر خم یکی از حوادث مهم و مشهور صدر اسلام است که
در ذیحجه سال دهم هجری رخ داده و
در اجتماعی بزرگ، جانشینی حضرت علی (علیهالسّلام) توسط رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مردم
ابلاغ شد. به رغم تعیین جانشین، اندکی بعد اجتماع سقیفه بنی ساعده برای تعیین زمامداری پس از پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر پا شد، اما مورخانی که این واقعه را گزارش نمودهاند به صراحت بازگو نکردهاند که آیا
در سقیفه به حدیث غدیر استناد شد یا خیر؟ البته مورخان، از عده بسیاری ازهاشمیان و هواخواهان آنها نام میبرند که به بیعت انجام شده با
خلیفه اول اعتراض کردهاند، اما این روشن نمیکند که آیا اینها براساس استناد به غدیر و مشخص بودن جانشین به این امر رضایت نداشتهاند یا این که به دلیل عدم حضور نامزد مورد نظر خود (حضرت علی (علیهالسّلام))
در آن اجتماع به عنوان یکی از گزینههای مورد انتخاب شورا، اعتراضی داشتهاند؟ این سکوت و عدم اعتنا
در نوشتههای مورخان، چگونه باید ارزیابی شود، آیا آن را باید به تغافل یا تعمد آنان نسبت داد یا به گواهان اولیهای که روایت گر این وقایع برای تاریخنویسان بعدی بودهاند؟
به نظر میرسد با تحولاتی که پس از درگذشت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در جامعه اسلامی رخ داد و
در اثر آن، عصبیتهای جاهلی ظهور دوبارهای یافت و
وسوسه رهبری حکومت، دنیاطلبان را فریفت و رقابت قدرت میان سران گروههای موجود
در مدینه پدید آمد، اقداماتی نیز به کار بسته شد تا طرح شیوه انتخاب جانشین پیامبر
در شکل سقیفهای آن به صورت یک بنیان دینی و مشروع زمامداری جامعه اسلامی
در اذهان پذیرفته شود و به گزینه منصوص بودن جانشین و ارتباط واقعه غدیر با موضوع پیشوایی مسلمین توجه نشود. از این رو، آگاهیهایی که راویان اولیه
در اختیار داشتند و از گزینش دو نظام اموی و عباسی که هر دو ضد
علوی بودند، گذشته بود و نیز از پایههای تعصبات، دشمنیها، تفاخرها، فرقهگراییها و دستهبندیهای قومی و قبیلهای تاثیر پذیرفته بود، به مورخان مسلمان رسید که بعضی از آنها از روی
غفلت و کسانی نیز به عمد از استناد به غدیر
در سقیفه سخنی به میان نیاوردند و گویی کسی خبر نداشت که کمتر از سه ماه پیش از سقیفه
در غدیر چه گذشت!
(۱)
قرآن کریم.
(۲)
آیینهوند، صادق، تاریخ سیاسی اسلام، چاپ پنجم، بی جا، مرکز نشر فرهنگی رجا، ۱۳۷۱.
(۳) ابن اثیر، عزالدین، کامل (وقایع بعد از اسلام)، ترجمه عباس خلیلی، ج۱، تهران، موسسه مطبوعاتی علمی، بی تا.
(۴) ابن جوزی، تذکرة الخواص، تهران، مکتبة نینوی، بی تا.
(۵) ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، دارصادر.
(۶) ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الاعلمی، ۱۳۹۰ق/ ۱۹۸۳م.
(۷) ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دارصادر، ۱۴۰۵ق.
(۸) ابن هشام، ابومحمد عبدالملک، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی سقا و دیگران، بیروت، دارالمعرفه، بی تا.
(۹) اربلی، علی بن عسیی، کشف الغمه فی معرفة الائمه، تحقیق سیدهاشم رسولی، تبریز، بی تا.
(۱۰) امینی، عبدالحسین، الغدیر، ترجمه محمدتقی واحدی، ج۱ و ۲، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامی، ۱۳۶۲.
(۱۱) جوینی، ابراهیم بن محمد، فرایدالسمطین، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسة المحودی، بی تا.
(۱۲) حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، بی تا.
(۱۳) حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیه، ج۳، بیروت، المکتبة الاسلامیه، بی تا.
(۱۴) خوارزمی، اخطب، المناقب للخوارزمی، نجف، چاپ حیدریه، ۱۳۸۵ق.
(۱۵) دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسه، مصر، ۱۳۸۸ق.
(۱۶) ذهبی، شمس الدین، میزان الاعتدال، بیروت، دارالمعرفه، ۱۳۸۲ ق.
(۱۷) سیدرضی،
نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، ترجمه محمد دشتی، قم، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، ۱۳۷۹.
(۱۸) سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمدمحیی الدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعاده، ۱۳۷۱ق.
(۱۹) شهیدی، سیدجعفر، زندگانی فاطمه زهرا (علیهاالسّلام)، چاپ پنجم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۴.
(۲۰) طبرسی، احمدبن علی، احتجاج، شرح و ترجمه نظام الدین احمد غفاری مازندرانی، ج۱، تهران، المکتبة المرتضویه، بی تا.
(۲۱) طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۴، چاپ سوم: تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳.
(۲۲) طوسی، ابوجعفر محمدبن حسن، امالی، تصحیح محمدصادق بحرالعلومی، بغداد، المکتبة الاهلیه، ۱۳۸۴ق/ ۱۹۶۴م.
(۲۳) مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۳، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفا، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۲۴) مروزی، احمدبن ابی طیفور،
بلاغات النساء، بیروت، دارالنهضة الحدیثه، ۱۹۷۲م.
(۲۵) مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵.
(۲۶) مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵.
(۲۷) مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ترجمههاشم رسولی محلاتی، ج۱، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، تاریخ مقدمه ۱۳۴۶.
(۲۸) مقریزی، امتاع الاسماع بماللرسول من الابناء و الاموال و الحفدة و المتاع، تحقیق محمدعبدالحمید نمیسی، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۰ ق/ ۱۹۹۹م.
(۲۹) نخجوانی، هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح و اهتمام عباس اقبال، چاپ سوم: تهران، کتابخانه طهوری، ۱۳۵۷.
(۳۰) یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، ج۱، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۳.
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، گنجینه معارف، برگرفته از مقاله «غدیر خم و سقیفه بنی ساعده»، تاریخ بازیابی ۹۶/۴/۲۷. کلام اسلامی