• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مسیلمه کذاب

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مُسَیلَمه کذاب، یکی از پیامبران دروغین بود که از میان قبیله بنی‌حنیفه برخاست و در سال دهم هجری قمری در اواخر حیات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ادعای نبوت کرد. او بعد از بازگشت از مدینه در عام الوفود، مدعی شد که در نبوت با پیامبر اسلام شریک است و برای جذب بیشتر مردم، به تقلید از قرآن، کلماتی با نثر مسجع می‌ساخت و بر آنان عرضه می‌کرد.
مسیلمه به منظور کسب قدرت سیاسی و نظامی با زنی به نام سجاح که وی نیز ادعای پیامبری داشت، متحد شد و ازدواج کرد. ابوبکر برای مقابله با او، سپاهی را به فرماندهی خالد بن ولید به یمامه فرستاد. در نبرد یمامه که در سال یازدهم هجری قمری رخ داد، مسیلمه شکست خورد و کشته شد و سپاهش از هم پاشید.



مسیلمة بن ثمامة بن کبیر بن حبیب حنفی وائلی ملقب به رحمان الیمامه و معروف به مسیلمه کذاب از جمله پیامبران دروغین بود که در اواخر دوره زندگی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ادعای نبوت کرد.
کنیه‌اش أبوثمامه است و اسم او را هارون و مسلمه نیز گفته‌اند. گفته شده، نام او مسلمه بوده و پس از ادعای نبوت مسلمانان او را مسیلمه (مسلمان کوچک) می‌خواندند. او به قبیله بنی‌حنیفه در یمامه تعلق داشت و در سال دهم هجری قمری ادعای پیامبری کرد.


از حوادث بسیار مهم سال نهم هجری قمری آن است که قبائل عرب پس از فتح مکه، فوج فوج اسلام را قبول کرده و به دین خدا داخل شدند. قبایل عربی که اسلام می آوردند، چند نفر از قبیله را به نمایندگی خود، خدمت پیامبر می فرستادند تا اسلامشان را بر پیامبر عرضه دارند و با ایشان بیعت کنند. پیامبر نیز اسلامشان را می پذیرفت و با ایشان بیعت می کرد و به هریک جایزه‌ای می‌داد. آن فرستادگان را در زبان عربی اصطلاحا «وفد» می نامند. یعقوبی در تاریخ خود از بیست و شش قبیله نام می‌برد که رؤسای آنها با گروهی به مدینه آمدند. سال نهم هجری به دلیل ورود هیات‌های نمایندگی قبایل به مدینه با هدف اسلام آوردن، به عام الوُفود مشهور شده است. در همین زمان، مسیلمه به همراه هیات نمایندگی قبیله خویش (بنی‌حنیفه) به مدینه آمد.


در مورد ملاقات او با پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در عام الوفود دو نقل وجود دارد:

برخی منابع از دیدار او با پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خبر داده‌اند. صحیح بخاری ماجرای دیدار او با پیامبر را اینگونه نقل می‌کند: مسیلمه با همراهانش به ملاقات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رفت. او می‌گفت: اگر محمد مرا جانشین خود قرار دهد، از او تبعیت می‌کنم. پیامبر که تکه‌ای از شاخه نخل در دست داشت فرمود: "اگر چیزی که در دست من است را درخواست کنی، به تو نخواهم داد. در کار خود با آنچه خدا برایت در نظر گرفته دشمنی مکن و اگر رويگردان شوى خداوند دنباله‌ات را خواهد بريد".
اما بنابر نقلی دیگر، او موفق به دیدار پیامبر اسلام نشد. بر اساس این روایت تاریخی، فرستادگان بنی‌حنیفه وقتی نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمدند، مسیلمه را پیش بارهای خود گذاشتند، آنها به پیامبر عرض کردند: ما یکی از یاران خویش را پیش بارها و مرکب‌های خویش نهادیم تا مراقب آنان باشد. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که معمولا به این نمایندگان هدیه‌ای می‌داد، به کسی که مسئول اعطاء هدایا بود دستور فرمود: تا هر چه به نمایندگان دادید به مسیلمه نیز بدهید و فرمود: "او (مسیلمه) بدتر از شما نیست". نمایندگان وقتی نزد مسیلمه رفتند، هدیه او را دادند و سخن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به او گفتند.
در این که آیا مسیلمه در این زمان اسلام آورده یا نه ابهام است؛ یعقوبی می‌نویسد: «مسیلمه اسلام آورده بود و در سال دهم مدعی پیامبری شد.»


فرستادگان بنی‌حنیفه بعد از ملاقات و بیعت با پیامبر به یمامه بازگشتند، ولی مسیلمه پس از بازگشت به وطن ادعای پیامبری کرد.
منابع می‌نویسند: «مسیلمه وقتی به یمامه رسید به دروغ مدعی شد که من در کار پیامبری با محمد شریکم و به همراهیان خویش می‌گفت: "مگر وقتی نام مرا پیش محمد یاد کردید نگفت که او بدتر از شما نیست؟ محمد این سخن را از این جهت گفت که می‌دانست من شریک پیامبری او هستم". طبق نقلی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرموده بود: "منزلت او کمتر از شما نیست". او با سوء استفاده از این سخن می‌گفت: "مثل این که محمّد خودش می‌داند که فرمانروایی پس از او با من است". بنابراین او در زمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، ادعای نبوت خود را آشکار ساخت.


شاید بتوان مهمترین عامل گرایش مردم بنوحنیفه به او را، شهادت دروغ رحّال بن عُنْفَوَه دانست. رحال بن عنفوه مردی از بنی‌حنیفه که به مدینه آمد و مسلمان شد، اما وقتی به یمامه برگشت شهادت داد که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مسیلمه را در کار پیامبری، شریک خود ساخته است. بدون شک این شهادت دروغ در گرایش مردم به مسیلمه تاثیر زیادی داشت.
از دیگر عوامل گرایش مردم به او، سخن‌وری سجع‌گونه و مهارت او در ترتیب کلمات بوده است به حدی که علاوه بر قبیله بنی‌حنیفه، افرادی از قبیله ربیعه نیز از مسیلمه حمایت کردند. از کارهای مسیلمه این بود که نماز را از پیروان خود برداشت و شراب و زنا را بر ایشان حلال کرد.
او همچنین تعصبات قومی را تحریک می‌نمود و از این طریق، طرفداران بسیار جلب کرد؛ مسیلمه به بنی‌حنیفه می‌گفت: "چگونه قریش نسبت به خلافت و امامت از شما سزاوارترند؟ به خدا سوگند که جمعیت آنان افزونتر از شما نیست، چنان که شجاع تر از شما هم نیستند. سرزمین و اموال شما هم از آنها زیادتر است".


مسیلمه برای جذب دیگران، سخنانی سجع‌گونه می‌گفت و مدعی بود که آنها را جبرئیل بر او نازل کرده است. جملاتی که او به خیال خودش هم طراز با قرآن می‌گفت، جملاتی خنده‌آور و بی‌محتوا بودند که حکایت از سبک‌مغزی و در عین حال زبردستی او در جور کردن جملات عربی و فریب دادن توده مردم می‌کند. در زیر به چند نمونه از سخنان سجع‌گونه که در تاریخ به او نسبت داده شده، اشاره می‌گردد:

• او در معارضه با سوره القارعه چنین گفته است: «اَلفیلُ مَا الفیلُ وَ ما أَدراکَ مَا الفیلُ؟! لَهُ ذَنَبٌ وَ بیلُ وَ خُرطومٌ طَویلٌ!؛ فیل! کدام فیل! چه می دانی که آن فیل چگونه است؟! دارای دمی کلفت و زمخت است و خرطومی دراز!».
• در معارضه با سوره کوثر چنین گفته است: «انّا أَعطَیناکَ الجَماهِرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ جاهِر اِنَّ مُبغِضَکَ رَجُلٌ کافِرٌ؛ ما به تو توده های مردم را عطا کردیم! پس برای پروردگارت نماز بخوان و صدای خویش را به هنگام نماز بلند کن! همانا دشمن تو مردی کافر است ( همان گونه که ملاحظه می کنید مسیلمه اکثر الفاظ سوره مبارکه کوثر را سرقت نموده است».
• و نیز در معارضه با سوره ذاریات چنین به هم بافته است: «وَ المُبَذِّراتِ بَذراً وَ الحاصِداتِ حَصداً وَ الذارِیاتِ قَمحاً و الطّاحِناتِ طَحناً وَ العاجِناتِ عَجناً وَ الخابِزاتِ خُبزاً وَ الثارداتِ ثَرداً وَ اللاقِماتِ لَقماً اِهالَهً وَ سَمناً!؛ سوگند به دهقانان و کشاورزان! سوگند به دروکنندگان! سوگند به جداکنندگان گندم از کاه! سوگند به خمیرکنندگان (خمیرگیرها)! سوگند به نان پزندگان (نانواها)! سوگند به تردیدکنندگان! سوگند به کسانی که لقمه‌های چرب و نرم برمی دارند!».
• مسیلمه کذاب درباره قورباغه نیز آیاتی ساخته است! او خطاب به قورباغه می‌گوید: «یا ضَفدَعُ بِنتَ ضَفدَعَینِ نَقَیِ ما تَنِقَینَ نِصفُکِ فِی الماءِ وَ نِصفُکِ فِی الطینِ اَلماءَ تُکَدِّرینَ وَ لَاالشّارِبَ تَمنَعینَ!؛ ای قورباغه خانم! دختر دو قورباغه! (خانم قورباغه و آقا قورباغه) هر چه می‌خواهی آواز بخوان! نیمی از تو در آب است و نیمی دیگر در گل! نه آب را تیره می‌سازی! و نه نوشنده را مانعی!».
• یکی از آیاتی که مسیلمه درباره مفلسان و ورشکستگان ساخته است این است : «اِنَّ الَّذینَ یَغسِلُونَ ثِابَهُم و لا یَجِدُونَ ما یَلبِسُونَ أُولئِکَ هُمُ المُفلِسُونَ؛ همانا کسانی که لباس‌های خویش را می‌شویند و دیگر چیزی برای پوشیدن نمی‌یابند، آنان حقیقتاً مفلس و ورشکسته‌اند!».
• از دیگر سخنان او این بود: «لقد انعم الله علی الحبلی اخرج منها مسنه تسعی…؛ خداوند به زن باردار نعمت داد و موجودی زنده و روان از او بیرون آورد... .»


مسیلمه که به دروغ مدعی بود در پیامبری با حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شریک است، در سال یازدهم هجری قمری طی نامه‌ای به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نوشت:
"اما بعد فانی قد اشرکت فی الامر معک و ان لنا نصف الارض و لقریش نصف الارض و لکن قریشا قوم یعتدون؛ من با تو در امر نبوت شریک شده‌ام. پس نیمی‌ از زمین از تو است و نیمی‌ از من. لیکن قریش مردمی‌ بیدادگرند".
سپس آن حضرت در جواب نامه مسیلمه نوشت: "بسم الله الرحمن الرحیم، مِن محمد رسول الله الی مسیلمة الکذاب، السلام علی من اتبع الهدی اما بعد فان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین؛ به نام خدای بخشاینده و مهربان، این نامه‌ای است از محمد رسول خدا به مسیلمه کذاب، درود بر کسانی که از هدایت پیروی کنند، اما بعد زمین متعلق به خداست و به هر کس از بندگان خود که بخواهد واگذار می‌کند، و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است".
به عقیده اکثر مفسرین آیه «وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری‌ عَلَی اللَّهِ کَذِبا» در باره مسیلمه کذّاب نازل شده است.


ابن سعد می‌نویسد: "زمانی که مسیلمه در یمامه ادعای پیامبری کرد، ثمامة بن اثال (از اصحاب پیامبر که در یمامه ساکن بود.) قومِ خویش را نصیحت کرد و گفت: ... محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پیامبر خداست و نه تنها پس از او پیامبری نیست که هیچ پیامبر دیگری هم با او شریک نیست. سپس آیات اول تا سوم سوره غافر را بر ایشان خواند و گفت: این سخن، سخن خداست. این کجا و آن کجا که می‌گوید: «یا ضفدع نقیّ، لا الشراب تمنعین و لا الماء تکدّرین» (اشاره به یکی از سخنان سجع‌گونه مسیلمه کذاب)، به خدا سوگند که خود می‌بینید که این گفتار از دهان هیچ خدایی بیرون نیامده است.
رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حبیب بن زید بن عاصم را به سوی وی فرستاد، اما چون حبیب، پیامبری مسیلمه را تأیید نکرد، مسیلمه او را به شهادت رساند.


چنان که در منابع نقل است، مسیلمه می‌خواست برخی از معجزات پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را انجام دهد، اما معجزاتش وارونه می‌شد. از راوندی و طبرسی روایت است که کودکی را نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آوردند تا برایش دعا کند و چون سرش را کچل دید دست بر سرش کشید و در ساعت مو برآورد و شفا یافت. چون خبر به مردم یمن رسید، کودکی را نزد مسیلمه بردند تا برایش دعا کند و چون دست بر سرش کشید کودک کچل شد.
قوم مسیلمه از او درخواست کردند همان‌ گونه که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در چاهی آب دهان‌ انداخته بود و به برکت آن آب چاه بالا آمده بود، او نیز این کار را انجام دهد. مسیلمه در چاه آب دهان‌ انداخت؛ اما آب چاه، شور و بد مزه شد. هنگامی که از او پرسیدند چرا معجزه‌های تو واژگونه می‌شود ادعا کرد که هرکه در حق من شک داشته‌باشد معجزهٔ من بر وی واژگونه آید.


سجاح زنی از قبیله بنی‌تمیم بود که پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، با حمایت برخی از سران بنی‌تمیم و بنوتغلب، ادعای نبوت نمود.
در جریان ارتداد که بعد از رحلت پیامبر اکرم در سال ۶۳۲ م/۱۱ ه. ق در میان برخی از قبایل عرب برای از بین بردن برتری سیاسی و نظامی حکومت اسلامی مدینه در جزیرةالعرب به وجود آمد، مسیلمه کذاب در بنی‌حنیفه، طُلیحه در میان بنی‌اسد، اسود عنْسی در یمن و سجّاح در میان بنی‌تمیم مدعی پیامبری شدند.
سجاح در میان بنوتغلب ادعای پیامبری کرد و برای جنگ با ابوبکر به سوی مدینه حرکت کرد. اما به علت عدم همیاری برخی از نیروهایش، تصمیم گرفت به یمامه برود.
طبق نقلی دیگر سجاح وقتی شنید که در سرزمین یمامه مسیلمه ادعای نبوت دارد و مردم را به سوی خویش دعوت می‌کند، با جماعتی انبوه از پیروان خویش به سوی یمامه روی آورد. مسیلمه پس از آگاهی از قصد سجاح نگران شد، زیرا هم سپاه اسلام، مسیلمه را تهدید می‌کرد و هم از این می‌ترسید که در صورت جنگ با سجاح، قبایل دیگر بر او چیره گردند. به همین سبب، مسیلمه که می‌دانست نمی‌تواند به طور همزمان در دو جناح با مخالفانش بجنگد، مصلحت دید از طریق مدارا با سجاح مذاکره کند و این سیاست را تنها راه دور کردن سجاح از یمامه تشخیص داد. به روایت سیف بن عمر، آنان در امواء دیدار کردند. سجاح هدیه مسیلمه را پذیرفت و به او امان داد. مسیلمه به سجاح گفت که نیمی از دنیا از آن ماست و نیم دیگر از آن قریش، و چون قریش به عدالت رفتار نکرده، خدا آن را به تو بخشیده است. سپس، مسیلمه سخنانی مسجع گفت و سجاح در مقابل نصف محصول یمامه، با وی صلح کرد.


درباره چگونگی ملاقات و ازدواج او با سجاح، روایات متفاوتی وجود دارد. صاحب الفخری می‌نویسد: "سجاح که افرادش از افراد مسیلمه بیشتر بودند، به جنگ مسیلمه رهسپار شد. وقتی مسیلمه از حرکت سجاح آگاه شد، صلاح را در این دید که با او مشورت کند. و به قول خودش درباره وحیی که از آسمان بر آنها نازل می‌شود، گفت‌وگو کنند تا هر کس بر حق بود، دیگری از او پیروی کند. مسیلمه خیمه‌ای بر پا کرد و موفق شد سجاح را فریب دهد".
[۱۵۹] طباطبایی، محمد بن علی، الفخری، ص۱۰۱.

سجاح از خیمه مسیلمه خارج شد و به یاران خویش گفت: "مسیلمه قدری از وحیی که برایش نازل شده بود برای من خواند و من هم دیدم حق با اوست؛ از این رو امر نبوت را به او تسلیم کردم. با توافقی که بین آنها صورت گرفت، مسیلمه با سجاح ازدواج کرد و مهریه این ازدواج را بخشوده شدن نماز صبح و نماز عشاء اعلام کرد".
طبری بدون ذکر نام راوی، جزئیاتی شرم‌آور درباره ازدواج آنها بیان کرده است. بر اساس روایت وی، مسیلمه در یک ملاقات سه روزه با سجاح، حرف‌های خود را به عنوان آیه‌ای با این مضمون، که خداوند زنان را آفرید و مردان را جفت آنها قرار داد تا از این طریق نسل ایجاد کنند، برای سجاح بیان کرد. سجاح تحت تاثیر این سخنان به پیامبری مسیلمه گواهی داد و از او درخواست ازدواج کرد تا با یکدیگر بر همه عربها تسلط یابند. سجاح که بدون مهریه با او ازدواج کرده بود، در مواجهه با سرزنش قومش از مسیلمه تقاضای مهریه کرد و مسیلمه در اجتماع دو قبیله بنی‌حنیفه و بنی‌تمیم، سجاح را از خاندانش خواستگاری کرد. به نوشته اغلب منابع، مهریه سجاح حذف نماز صبح و عشا از مردم بنوتمیم بود و این مطلب را شبیب (شبث) بن ربعی ریاحی، مؤذن سجاح اعلام کرد.

اتحاد این دو، نیروی عظیمی‌ را بر علیه مسلمانان شکل داد. ابوبکر، خالد بن ولید را مامور سرکوبی آنها کرد. ثَمامة بن اَثال، با یاران خویش به ملازمت خالد پیوست. قبل از جنگ، لشکریان اسلام به دسته‌ای از یاران مسیلمه برخوردند از آنها پرسیدند: عقیده شما چیست؟ آنها گفتند: "منا نبی و منکم نبی؛ پیامبری از ما و پیامبری از شما! پس از آن بود که درگیری آغاز شد".
خالد بن ولید با نیروهای خویش با مسیلمه درگیر شد. در این جنگ که در ماه ربیع‌الاول سال دوازدهم هجری صورت گرفت، مسیلمه به قتل رسید. بدین ترتیب که ابودجانه انصاری نیزه‌ای به او زد، مسیلمه، ابودجانه را شهید کرد، آنگاه وحشی (قاتل حمزه، عموی پیامبر) زوبین خود را به سوی او پرتاب کرد و او را کشت. وحشی خود در این رابطه می‌گوید: "قَتلتُ خیرالناس و شر الناس؛ من بهترین مردم (حمزه سیدالشهداء) و بدترین مردم را کشتم".
در این جنگ که یکی از سخت‌ترین جنگ‌ها با مدعیان نبوت و مرتدین بود، مسلمانان بسیاری به شهادت رسیدند. منابع از کشته شدن ۱۲۰۰ تن از مسلمانان که ۷۰۰ نفر از آنان حافظ قرآن بوده‌اند، خبر داده‌اند.


۱. ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، ص۳۱۰.    
۲. ابن‌جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، ج۴، ص۱۱۲.    
۳. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۹۳.    
۴. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۵۹.    
۵. واقدی، محمد، الرده، ص۲۹.    
۶. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱۱، ص۸۶.    
۷. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱۱، ص۸۶.    
۸. زمخشری، محمود، ربیع الابرار، ج۲، ص۲۵۴.    
۹. واقدی، محمد، الرده، ص۲۹.    
۱۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۹۳.    
۱۱. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۹.    
۱۲. ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، ص۳۱۰.    
۱۳. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۵۹.    
۱۴. واقدی، محمد، الرده، ص۲۹.    
۱۵. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱۱، ص۸۶.    
۱۶. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، ج۴، ص۹۹۸.    
۱۷. زمخشری، محمود، ربیع الابرار، ج۲، ص۲۵۴.    
۱۸. ثعالبی، ابو‌منصور، تفسیر الثعالبی، ج۲، ص۴۹۵.    
۱۹. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج۲، ص۱۵۹.    
۲۰. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷۹.    
۲۱. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۵۹.    
۲۲. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۲۳۱.    
۲۳. ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۱، ص۱۰.    
۲۴. ابن جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، ج۴، ص۲۰.    
۲۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۹۳.    
۲۶. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۰.    
۲۷. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۲۹۸.    
۲۸. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، ج۴، ص۹۹۸.    
۲۹. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۹، ص۱۳۶.    
۳۰. ابن جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، ج۳، ص۳۸۳.    
۳۱. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، ج۴، ص۹۹۸.    
۳۲. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۵۰.    
۳۳. حلبی، نورالدین، سیره حلبی، ج۳، ص۳۱۴.    
۳۴. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة، ج۵، ص۳۳۰.    
۳۵. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۰.    
۳۶. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۷۶.    
۳۷. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۶۳.    
۳۸. سهیلی، عبدالرحمن، الروض الانف، ج۷، ص۴۰۰.    
۳۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۹۳.    
۴۰. ابن جوزی، علی بن محمد، المنتظم، ج۳، ص۳۸۳.    
۴۱. یعقوبی، احمد ابن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۰.    
۴۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص ۳۹۳.    
۴۳. ابن جوزی، علی بن محمد، المنتظم، ج۳، ص۳۸۳.    
۴۴. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، السیره النبویه، ج۴، ص۹۶.    
۴۵. سهیلی، عبدالرحمن، الروض الانف، ج۷، ص۴۰۱.    
۴۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۹۳.    
۴۷. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۰.    
۴۸. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۰.    
۴۹. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۲۹۸.    
۵۰. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱۱، ص۸۹.    
۵۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱۰    
۵۲. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۰.    
۵۳. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۰.    
۵۴. سهیلی، عبدالرحمن، الروض الانف، ج۷، ص۴۶۸.    
۵۵. مقریزی، احمد، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۳۰.    
۵۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۸۹.    
۵۷. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۰.    
۵۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری،ج۲، ص۳۹۴.    
۵۹. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة، ج۵، ص۳۳۱.    
۶۰. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۱، ص۲۱.    
۶۱. واقدی، محمد، الرده، ص۱۰۸.    
۶۲. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۲۵۵.    
۶۳. ماوردی، علی بن محمد، اعلام النبوّة، ص۸۹.    
۶۴. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱۶، ص۳۹۳.    
۶۵. تفتازانی، عبدالله بن شهاب‌الدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۳۰.    
۶۶. فخر رازی، محمد بن عمر، تفسیر الکبیر، ج۳۲، ص۳۲۲.    
۶۷. سهیلی، عبدالرحمن، الروض الانف، ج۷، ص۵۳۰.    
۶۸. جرجانی‌، عبدالقاهر، دلائل‌ الاعجاز، ج۱، ص۳۸۷.    
۶۹. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۸۶.    
۷۰. مقریزی، احمد، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۵۲۹.    
۷۱. ابن ‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۴، ص۲۱.    
۷۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۸۴.    
۷۳. قرشی بنایی، سیدعلی‌اکبر، قاموس قرآن، ج۵، ص۲۶۶.    
۷۴. زمخشری، محمود، ربیع الابرار، ج۵، ص۴۰۱.    
۷۵. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۲۵۵.    
۷۶. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۲۱۵.    
۷۷. ابن جوزی، علی بن محمد، المنتظم، ج۴، ص۲۱.    
۷۸. مقریزی، أحمد بن علی، إمتاع الأسماع، ج۱۴، ص۵۲۹.    
۷۹. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱۶، ص۳۹۱.    
۸۰. حائری، محمدمهدی، شجره طوبی، ج۱، ص۵۲.    
۸۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۹۴.    
۸۲. ابن جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، ج۴، ص۲۱.    
۸۳. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱۶، ص۳۸۹.    
۸۴. الثعالبی، ابو‌منصور، ثمار القلوب، ص۱۴۷.    
۸۵. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۳۹۴.    
۸۶. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، ج۴، ص۹۹۹.    
۸۷. ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، ج۲، ص۶۰۰.    
۸۸. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۰.    
۸۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۹۹.    
۹۰. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۳۰۰.    
۹۱. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویة، ج۴، ص۹۸.    
۹۲. سهیلی، عبدالرحمن، الروض الانف، ج۷، ص۴۹۹.    
۹۳. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۵۸.    
۹۴. مقریزی، احمد، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۲۹.    
۹۵. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة، ج۵، ص۳۳۱.    
۹۶. یعقوبی، احمد ابن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۰.    
۹۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۰۰.    
۹۸. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة، ج۵، ص۳۳۱.    
۹۹. مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۳۰.    
۱۰۰. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۵۸.    
۱۰۱. سهیلی، عبدالرحمن، الروض الانف، ج۷، ص۵۰۰.    
۱۰۲. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویة، ج۴، ص۹۸.    
۱۰۳. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۳۰۰.    
۱۰۴. انعام/سوره۶، آیه۲۱.    
۱۰۵. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۰۵.    
۱۰۶. طوسی، محمد بن حسن، التبیان، ج۴، ص۲۰۲.    
۱۰۷. طبری، محمد بن جریر، البیان، ج۱۱، ص۱۳۵۵۵.    
۱۰۸. سیوطی، عبدالرحمان بن ابی‌بکر، الدر المنثور، ج۳، ص۳۱۷.    
۱۰۹. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۲، ص۱۰۰.    
۱۱۰. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ۲۱۵.    
۱۱۱. غافر/سوره۴۰، آیه۱-۳.    
۱۱۲. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۶، ص۷۶.    
۱۱۳. شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۳، ص۹۲.    
۱۱۴. ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، معرفه الصحابة، ج۲، ص۸۲۸.    
۱۱۵. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱۱، ص۹۱.    
۱۱۶. عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة، ج۱۸، ص۱۵۸۹.    
۱۱۷. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۸۳.    
۱۱۸. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۸، ص۳۹.    
۱۱۹. قطب‌ راوندی‌، سعید، الخرائج‌ و الجرائح‌، ج۱، ص۲۹.    
۱۲۰. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۸۳.    
۱۲۱. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۱۸.    
۱۲۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۹۵.    
۱۲۳. مقریزی، احمد، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۴۱.    
۱۲۴. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۱۶۴.    
۱۲۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۹۵.    
۱۲۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۹۶.    
۱۲۷. مقریزی، احمد، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۴۱.    
۱۲۸. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۲۱، ص۲۶.    
۱۲۹. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۶، ص۳۵۲.    
۱۳۰. ابن اثیر، عزالدین، اسد الغابه، ج۱، ص۴۵۰.    
۱۳۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۸۶.    
۱۳۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۰۰.    
۱۳۳. ابن اثیر، عزالدین، اسد الغابه، ج۴، ص۲۷۷.    
۱۳۴. عسقلانی، ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۱۸۱.    
۱۳۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۹۶.    
۱۳۶. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۳۰۰.    
۱۳۷. ابن جوزی، عبدالرحمن، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۴، ص۲۲.    
۱۳۸. ابن اثیر، عزالدین، اسد الغابه، ج۴، ص۲۷۷.    
۱۳۹. عسقلانی، ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۱۹۸.    
۱۴۰. واقدی، محمد، الرده، ص۱۱۱.    
۱۴۱. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۶، ص۳۵۲.    
۱۴۲. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۳۵۴.    
۱۴۳. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۲۱، ص۲۶.    
۱۴۴. مدرس تبریزی، محمدعلی، قاموس المعارف، ج۲، ص۴۶۴.    
۱۴۵. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۶، ص۳۵۲.    
۱۴۶. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۳۵۵.    
۱۴۷. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۱، ص۲۲.    
۱۴۸. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۲۱، ص۲۶.    
۱۴۹. مقریزی، أحمد بن علی، إمتاع الأسماع، ج۱۴، ص۲۴۱.    
۱۵۰. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۳۵۵.    
۱۵۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۹۸.    
۱۵۲. مقریزی، احمد، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۴۱.    
۱۵۳. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۲۱، ص۲۶.    
۱۵۴. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۳۵۲.    
۱۵۵. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۳۵۲.    
۱۵۶. مقریزی، احمد، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۴۱.    
۱۵۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۹۸.    
۱۵۸. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۳۵۵.    
۱۵۹. طباطبایی، محمد بن علی، الفخری، ص۱۰۱.
۱۶۰. عسقلانی، ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۱۹۸.    
۱۶۱. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۱۶۵.    
۱۶۲. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۳۵۳.    
۱۶۳. مقریزی، احمد، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۴۲.    
۱۶۴. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۵۰۰.    
۱۶۵. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی ج۲۱، ص۲۶.    
۱۶۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۹۹.    
۱۶۷. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۳۵۶.    
۱۶۸. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۲۱، ص۲۶.    
۱۶۹. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۱۹.    
۱۷۰. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الإشراف، ص۲۴۸.    
۱۷۱. ابن اثیر، عزالدین، الکامل، ج۲، ص۳۵۶.    
۱۷۲. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۱، ص۲۳.    
۱۷۳. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۱، ص۲۴.    
۱۷۴. ابن ‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۴، ص۸۰.    
۱۷۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ امم و الملوک، ج۳، ص۲۸۸.    
۱۷۶. مقریزی، أحمد بن علی، إمتاع الأسماع، ج۱۴، ص۲۵۱.    
۱۷۷. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۰.    
۱۷۸. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۰.    
۱۷۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۹۳.    
۱۸۰. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۱، ص۳۴.    



گروه پژوهشی ویکی فقه، تاریخ: ۹۸/۰۱/۰۶.






جعبه ابزار