عوامل کیفر اصحاب شمال (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
با استفاده از آیاتى كه بیانگر سقوط
اصحاب شمال در
جهنم و عذاب دردناك آنهاست و نیز نمایانگر حال و وضع آنان در آخرت است، مىتوان اموری (مانند
بخل، تکذیب
حقایق دین، خوشگذرانی در دنیا، کفرورزی به خدا و آیاتش و
انکار معاد،
گمراهی،
اصرار بر گناه بزرگ و گناهکار بودن) را از عوامل
کیفر اصحاب شمال دانست.
یکی از عوامل به بند کشیده شدن و افکنده شدن اصحاب شمال در دوزخ، ترغیب نکردن اصحاب شِمال به اطعام
مساکین است:
• «وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيهْ؛ اما کسى که نامه اعمالش را به دست چپش بدهند مىگويد: «اى کاش هرگز نامه اعمالم را به من نمىدادند».
• «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ؛ او را بگيريد و دربند و زنجيرش کنيد»!
• «ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ؛ سپس او را در
دوزخ بيفکنيد».
(ثم الجحیم صلوة) - یعنى او را داخل آتش عظیم کنید، چون جحیم به معناى
آتش عظیم است، و (صلوا) امر از ماده (صلو) است، که به معناى ملازم قرار دادن آدمى است با آتش.
• «ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ؛ بعد او را به زنجيرى که هفتاد ذراع است ببنديد».
(سلسله) به معنى زنجیر است، و در اصل از ماده (تسلسل) به معنى تکان خوردن و لرزش گرفته شده؛ زیرا حلقههاى زنجیر مىلرزند و تکان مىخورند.
تعبیر به (هفتاد ذراع) ممکن است از باب (تکثیر) باشد؛ زیرا عدد هفتاد از اعدادى است که غالبا براى
کثرت به کار مىرود، و نیز ممکن است که منظور همان عدد هفتاد باشد. به هر حال چنان زنجیرى را آنچنان اطراف مجرمان مىپیچند که سرتاپاى آنها را فرا مىگیرد.
بعضى از مفسران گفتهاند این زنجیرهاى طولانى براى یک فرد نیست؛ بلکه هر گروه را به یک زنجیر مىبندند، ذکر این
مجازات بعد از ذکر غل و زنجیر در
آیات گذشته تناسب بیشترى با همین معنى دارد.
(ذراع) به معنى (فاصله آرنج تا نوک انگشتان) است (در حدود نیم متر) که واحد طول نزد
عرب بوده، و یک مقیاس طبیعى است؛ ولى بعضى گفتهاند که این ذراع غیر از ذراع معمول است به طورى که هر ذراع از آن فاصلههاى عظیمى را دربر مىگیرد، و همه
دوزخیان را به آن زنجیر مىبندند.
• «وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ؛ و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشويق نمىنمود».
(جمله «لايحضّ...» دلالت مىكند كه اصحاب شِمال، اعطاى مال از سوى ديگران به مساكين را
تشویق نمىكنند و اين كنايه از شدت بخلشان براى اطعام از مال خود به مساكين است.)
مصدر (حض) که فعل (یحض) مضارع از آن است، به معناى تحریک و تشویق کردن است، و دو
آیه مورد بحث در مقام بیان علت دستور قبلى (بگیرید و ببندید و در آتش بیفکنید) است، مىفرماید بدین علت چنین دستور دادیم که وى به خداى عظیم
ایمان نمىآورد، و مردم را به اطعام مسکینان تشویق نمىکرد؛ بلکه در این باره
مسامحه مىکرد، و از رنج بینوایان احساس ناراحتى نمىنمود.
جالب توجه اینکه نمىگوید: (اطعام نمىکرد) مىگوید: دیگران را وادار به اطعام نمىنمود، اشاره به اینکه:
اولا، تنها اطعام کردن یک فرد، مشکل مستمندان را حل نمىکند، باید دیگران را نیز دعوت به این کار
خیر کرد تا جنبه عمومى پیدا کند.
ثانیا، ممکن است انسان شخصا توانایى بر اطعام نداشته باشد؛ اما همه کس توانایى بر ترغیب دیگران داشته باشد.
ثالثا، افراد
بخیل چناناند که نهتنها
بذل و بخششى ندارند؛ بلکه علاقه به بذل و
بخشش دیگران نیز ندارند.
از بعضى از قدما نقل شده است که به همسر خود دستور مىداد غذا را بیشتر طبخ کند تا به مسکینان نیز بدهد، و بعد مىگفت : (نصف آن زنجیر را با ایمان به خدا از تن خود بیرون آوردیم، و نصف دیگرش را با اطعام بیرون مىکنیم).
یکی دیگر از عوامل گرفتاری اصحاب شِمال در جهنم و خوردن از درخت زقّوم، تکذیب عنادآمیز حقایق دین است:
• «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ؛ و
اصحاب شمال، چه اصحاب شمالى (که نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مىشود)»!
• «ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ؛ سپس شما اى گمراهان تکذيبکننده!».
این
آیات تتمه کلامى است که گفتیم
رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله وسلم) مأمور بوده با منکرین
معاد در میان بگذارد، و در این آیات از مال کار آنان در روز قیامت و وضعى که آن روز دارند، و طعام و شرابى که دارند خبر مىدهد.
و اگر آنان را به خطاب ضالین و مکذبین مخاطب کرد، براى این بود که به علت شقاوت و ملاک خسرانشان در روز
قیامت اشاره کرده باشد، و آن ملاک این است که: ایشان از طریق
حق گمراه بودند، و این گمراهى در اثر استمرارى که در تکذیب و اصرارى که بر حنث داشتند در دلهایشان رسوخ کرده، و اگر تنها گمراه بودند و دیگر تکذیب نمىداشتند، امید آن مىرفت نجات یابند، و هلاک نگردند؛ اما دردشان تنها گمراهى نبود.
• «لَآكِلُونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ؛ قطعاً از
درخت زقّوم مىخوريد».
و کلمه (من) در جمله (من شجر) ابتدایى است، و در جمله (من زقوم) بیانیه است. احتمال هم دارد من (زقوم) بدل باشد از (من شجر). و ضمیر (منها) به شجر و یا به ثمر برمىگردد، و این دو نام هم جایز است ضمیر مؤنث به آن برگردد و هم ضمیر مذکر، و بهخاطر همین در اینجا ضمیر مونث به آن برگردانیده، و در
آیه بعدى ضمیر مذکر آورده، فرموده: (فشاربون علیه)، و بقیه
الفاظ آیه روشن است. مىفرماید: سپس شما اى گمراهان تکذیبکننده! از درختى (و یا از میوه درختى) از زقوم خواهید خورد، و شکمها از آن پر خواهید کرد.
«زقوم» گياهى است تلخ، بدبو و بدطعم
و نيز به غذاى تنفرآميز جهنميان گفته مىشود.
• «
فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ؛ و شکمها را از آن پر مىکنيد».
تعبیر به (
فمالئون منها البطون) اشاره به این است که آنها نخست گرفتار حالت گرسنگى شدید مىشوند؛ بهگونهاى که حریصانه از این غذاى بسیار ناگوار مىخورند و شکمها را پر مىکنند.
یکی از اسباب عذاب شدن اصحاب شِمال به آب جوشان و آتش جهنم، تکذیب حقایق دین است:
• «وَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ؛ اما اگر او از تکذيبکنندگان گمراه باشد».
• «فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ؛ با آب جوشان دوزخ از او پذيرايى مىشويد»!
(اصحاب شمال) در همان آستانه
مرگ نخستین عذابهاى الهى را مىچشند، و طعم تلخ کیفرهاى قیامت در
قبر و
برزخ در کام جانشان فرو مىرود، و از آنجا که سخن از حال محتضر است، مناسب این است که جمله (نزل من حمیم) اشاره به
عذاب برزخى باشد (و تصلیة جحیم) اشاره به عذاب قیامت، این معنى در
روایات متعددى نیز از
ائمه اهل بیت نقل شده است.
قابل توجه اینکه در اینجا (مکذبین) و (ضالین) هر دو با هم
ذکر شدهاند که اولى اشاره به تکذیب قیامت و
خداوند یکتا و
نبوت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) است و دومى به کسانى که از راه
حق منحرف شدهاند.
این تعبیر علاوه بر اینکه معنى تأکید را مىرساند مىتواند اشاره به این نکته باشد که در میان گمراهان افرادى هستند مستضعف و جاهل قاصر، و عناد و لجاجتى در برابر
حق ندارند، آنها ممکن است مشمول الطاف الهى گردند، اما تکذیبکنندگان
لجوج و معاند به چنین سرنوشتهایى که گفته شد، گرفتار مىشوند.
(حمیم) به معنى آب داغ و سوزان یا بادهاى گرم و سموم است، و (تصلیة) از ماده (صلى) (بر وزن سعى) به معنى سوزاندن و داخل شدن در
آتش است؛ اما (تصلیه) که معنى متعددى را دارد، تنها به معنى سوزاندن مىآید.
• «وَتَصْلِيَةُ جَحِيمٍ؛ و سرنوشت او ورود در آتش
جهنم است».
سرمستی و خوشگذرانی اصحاب شِمال در
دنیا، زمینه گرفتاری آنان به باد سوزان و آب جوشان در سایهای از دود گرم، سیاه و غلیظ در قیامت است:
• «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ؛ و
اصحاب شمال، چه اصحاب شمالى (که نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مىشود)»!
• «فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ؛ آنها در ميان بادهاى کشنده و آب سوزان قرار دارند».
باد سوزان کشنده از یکسو، و آب جوشان مرگبار از سوى دیگر، و سایه دود داغ و خفهکننده از سوى سوم، آنها را چنان گرفتار مىسازد که تاب و توان را از آنان مىگیرد، و اگر هیچ مصیبت دیگرى جز این سه مصیبت را نداشته باشند، براى کیفر آنها کافى است.
(سموم) از ماده (سم) به معنى باد سوزانى است که در (مسام) (سوراخهاى ریز بدن انسان) داخل مىشود و او را هلاک مىکند (اصولا سم را به این جهت سم مىگویند که در تمام ذرات بدن نفوذ مىکند).
(حمیم) به معنى شىء داغ، و در اینجا به معنى آب سوزان است که در آیات دیگر
قرآن نیز به آن اشاره شده است، مانند آیه ۱۹ - حج یصب من فوق رؤسهم الحمیم: (بر سر آنها آب سوزان ریخته مىشود).
(یحموم) نیز از همین
ماده است و در اینجا به تناسب ظل (سایه) به دود غلیظ و سیاه و داغ
تفسیر شده است.
«سموم» به معناى باد داغ و نفوذكننده است كه همانند سم تأثير گذارد.
• «وَظِلٍّ مِّن يَحْمُومٍ؛ و در سايه دودهاى متراکم و آتشزا!».
• «لَّا بَارِدٍ وَلَا كَرِيمٍ؛ سايهاى که نه خنک است و نه آرامبخش!».
• «إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُتْرَفِينَ؛ آنها پيش از اين (در عالم دنيا) مست و مغرور نعمت بودند».
(مترف) بهطورى که در (لسان العرب) آمده از ماده (ترف) (بر وزن سبب) به معنى تنعم است، و مترف به کسى مىگویند که فزونى
نعمت او را غافل و مغرور و مست کرده و به طغیان واداشته است.
درست است که همه (
اصحاب الشمال) در زمره (
مترفین) نیستند، ولى هدف قرآن سردمداران آنهاست.
همان گونه که امروز هم مىبینیم فساد جامعه هاى بشرى از گروه متنعمین مست و مغرور است که عامل
گمراهی دیگران نیز مىباشند، سرنخ تمام جنگها و خونریزیها و انواع جنایات، و مراکز شهوات، و گرایشهاى انحرافى، به دست این گروه است، و به همین جهت
قرآن قبل از هر چیز انگشت روى آنها مىگذارد.
این احتمال نیز وجود دارد که نعمت معنى گستردهاى دارد و منحصر به
اموال نیست؛ بلکه جوانى و
سلامت و عمر نیز از نعمتهاى خداست که اگر باعث غرور و
غفلت گردد، سرچشمه اصلى
گناهان است، و اصحاب شمال هر یک داراى نوعى از این نعمتها هستند.
یکی از اسباب گرفتاری اصحاب شِمال به انواع کیفرهای اخروی، کفرورزی و انکار معاد است:
• «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ؛ و
اصحاب شمال، چه اصحاب شمالى (که نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مىشود)»!
• «فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ؛ آنها در ميان بادهاى کشنده و آب سوزان قرار دارند».
• «وَظِلٍّ مِّن يَحْمُومٍ؛ و در سايه دودهاى متراکم و آتشزا!».
«يحموم» به معناى دود بسيار سياه و تاريك است.
• «لَّا بَارِدٍ وَلَا كَرِيمٍ؛ سايهاى که نه خنک است و نه آرامبخش!».
• «وَكَانُوا يَقُولُونَ أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ؛ و مىگفتند: «هنگامى که ما مُرديم و خاک و استخوان شديم، آيا برانگيخته خواهيم شد»؟!
• «أَوَ آبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ؛ يا نياکان نخستين ما (برانگيخته مىشوند)؟!».
و سومین
عمل خلاف آنها این بود که مىفتند: (آیا هنگامى که مردیم و
خاک و استخوان شدیم، بار دیگر برانگیخته خواهیم شد)؟ و کانوا یقولون ءاذا متنا و کنا ترابا و عظاما ءانا لمبعوثون).
بنابراین انکار قیامت که خود سرچشمه بسیارى از
گناهان است، یکى دیگر از اوصاف اصحاب الشمال مىباشد، و تعبیر به (کانوا یقولون) نشان مىدهد که در انکار قیامت نیز اصرار مىورزیدند و پافشارى داشتند.
تعبیر به (ترابا و عظاما) ممکن است اشاره به این باشد که گوشتهاى ما تبدیل به خاک و استخوانهاى ما برهنه مىشود، با این حال
آفرینش جدید چگونه ممکن است؟ و چون فاصله خاک از حیات نوین بیشتر است در آغاز
ذکر شده است.
و عجب اینکه آنها صحنههاى معاد را با چشم خود در این جهان مىدیدند که چگونه بسیارى از موجودات زنده مانند
گیاهان مىپوسند و خاک مىشوند و بار دیگر لباس
حیات در تن مىکنند، و اصولا کسى که آفرینش نخستین را کرده است چگونه تکرار آن براى او مشکل است، با این حال آنها پیوسته روى انکار معاد اصرار داشتند.
آنها به این هم
قناعت نمىکردند و براى اظهار
تعجب بیشتر مىگفتند: (آیا نیاکان نخستین ما که هیچ اثرى از آنها باقى نمانده دوباره زنده مىشوند)؟! (او آباؤنا الاولون).
همانها که شاید هر ذرهاى از خاکشان به گوشهاى افتاده است یا جزء بدن موجود دیگرى شده است؟
• «ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ؛ سپس شما اى گمراهان تکذيبکننده!».
• «لَآكِلُونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ؛ قطعاً از
درخت زقّوم مىخوريد».
این
آیات تتمه کلامى است که گفتیم
رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله وسلم) مأمور بوده با
منکرین معاد در میان بگذارد، و در این آیات از مال کار آنان در روز
قیامت و وضعى که آن روز دارند، و طعام و شرابى که دارند خبر مىدهد.
و اگر آنان را به خطاب ضالین و مکذبین
مخاطب کرد، براى این بود که به علت شقاوت و ملاک خسرانشان در روز قیامت اشاره کرده باشد، و آن ملاک این است که: ایشان از طریق
حق گمراه بودند، و این گمراهى در اثر استمرارى که در
تکذیب و اصرارى که بر حنث داشتند در دلهایشان رسوخ کرده، و اگر تنها گمراه بودند و دیگر تکذیب نمىداشتند، امید آن مىرفت نجات یابند، و هلاک نگردند اما دردشان تنها
گمراهی نبود.
و کلمه (من) در جمله (من شجر) ابتدایى است، و در جمله (من زقوم) بیانیه است. احتمال هم دارد من (زقوم) بدل باشد از (من شجر). و ضمیر (منها) به شجر و یا به ثمر برمىگردد، و این دو نام هم جایز است ضمیر مؤنث به آن برگردد و هم ضمیر مذکر، و بهخاطر همین در اینجا ضمیر مونث به آن برگردانیده، و در
آیه بعدى ضمیر مذکر آورده، فرموده: (فشاربون علیه)، و بقیه
الفاظ آیه روشن است. مىفرماید: سپس شما اى گمراهان تکذیبکننده! از درختى (و یا از میوه درختى) از زقوم خواهید خورد، و شکمها از آن پر خواهید کرد.
• «
فَمَالِئونَ مِنْهَا الْبُطُونَ؛ و شکمها را از آن پر مىکنيد».
• «فَشَارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ؛ و روى آن از
آب سوزان مىنوشيد».
• «فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ؛ و همچون شتران مبتلا به بيمارى
عطش، از آن مىآشاميد!».
تعبیر به (
فمالئون منها البطون) اشاره به این است که آنها نخست گرفتار حالت گرسنگى شدید مىشوند؛ بهگونهاى که حریصانه از این غذاى بسیار ناگوار مىخورند و شکمها را پر مىکنند.
هنگامى که از این غذاى ناگوار خوردند تشنه مىشوند، اما نوشابه آنها
چیست؟
قرآن در آیه بعد مىگوید: (شما روى آن غذاى ناگوار از آب سوزان مىنوشید)! (فشاربون علیه من الحمیم).
(و چنان حریصانه مىنوشید همانند نوشیدن شترانى که به بیمارى
استسقا مبتلا شدهاند) (فشاربون شرب الهیم).
شترى که مبتلا به این بیمارى مىشود آنقدر تشنه مىگردد و پىدرپى آب مىنوشد تا هلاک شود، آرى این است سرنوشت (ضالون مکذبون) در قیامت.
(حمیم) به معنى آب فوقالعاده داغ و سوزان است؛ لذا به دوستان گرم و پر
محبت ولى (حمیم) مىگویند، (حمام) نیز از همین ماده
مشتق شده است.
(هیم) (بر وزن میم) جمع (هائم) (و بعضى آن را جمع (اهیم) و (هیماء) مىدادند) در اصل از (هیام) (بر وزن فرات) به معنى بیمارى عطش است که به شتر عارض مىشود، این تعبیر در مورد عشقهاى سوزان، و عاشقان بیقرار نیز به کار مىرود.
بعضى از مفسران (هیم) را به معنى زمینهاى شنزار مىدانند که هر قدر آب روى آن بریزند در آن فرو مىرود و گویى هرگز سیراب نمىشود!
• «هَذَا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ؛ اين است وسيله پذيرايى از آنها در قيامت»!
این است پذیرایى از ایشان در روز دین؛ یعنى روز جزا، و کلمه (نزل) به معناى هر خوردنى و نوشیدنى است که میزبان وسیله آن از میهمان خود پذیرایى مىکند و حرمتش را پاس مىدارد.
و معناى آیه این است که: اینها که درباره طعام و
شراب آنان گفتیم، پذیرایى گمراهان تکذیبگر است. پس در این که
عذاب آماده شده آنان را، پذیرایى خوانده، نوعى تهکم و طعنه زدن است، و آیه شریفه
کلام خدای تعالی است خطاب به رسول گرامیش؛ چون اگر این جمله نیز کلام
رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله وسلم) بود، و خطاب در آن به ضالین بود، باید مىفرمود: هذا نزلکم - این است پذیرایى از شما ولى مىبینیم که فرموده: این است پذیرایى از ایشان.
یکی از عوامل به بند کشیده شدن و افکنده شدن اصحاب شِمال در دوزخ، کفر به خدای بزرگ است:
• «وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيهْ؛ اما کسى که نامه اعمالش را به دست چپش بدهند مىگويد: «اى کاش هرگز نامه اعمالم را به من نمىدادند».
• «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ؛ او را بگيريد و دربند و زنجيرش کنيد»!
(غلوه) از ماده (غل) چنانکه قبلا هم گفتهایم زنجیرى است که گاه به وسیله آن دست و پاى مجرمان را به گردن آنها مىبستند و بسیار مشقتبار و رنجآور بوده.
«غُل» به بندى گفته مىشود كه به وسيله آن، يك دست و يا يك پا به گردن بسته مىشود.
• «إِنَّهُ كَانَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ؛ چراکه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمىآورد».
در این آیات بعد به علت اصلى این عذاب سخت پرداخته مى فرماید: (زیرا او اصرار داشت که به خداى بزرگ ایمان نیاورد) (انه کان لا یؤ من بالله العظیم). و هر قدر
انبیا و اولیا و رسولان پروردگار او را به سوى
خدا دعوت مى کردند نمى پذیرفت؛ و به این ترتیب پیوند او با
خالق به کلى قطع شده بود.
از اسباب گرفتاری اصحاب شِمال به آتش دوزخ در فضایی بسته، کفر به آیات خداست:
• «وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا هُمْ أَصْحَابُ الْمَشْئَمَةِ؛ و کسانى که آيات ما را انکار کردهاند افرادى شوماند (که نامه اعمالشان به دست چپشان داده مىشود).
(با توجه به
سیاق آيات كه بعد از
آیات مربوط به «اصحابالميمنة» آمده، به نظر مىرسد كه منظور از «اصحابالمشئمة»، اصحاب شِمال باشند.)
کسانى که به آیات ما کافر شدند، افرادى شوم هستند که نامه اعمالشان به دست چپشان داده مىشود (و الذین کفروا بایاتنا هم اصحاب المشئمة).
و این نشانه آن است که دستشان از حسنات تهى، و نامه اعمالشان از سیئات سیاه است.
(مشئمة) از ماده (شوم) نقطه مقابل میمنة از ماده یمن است؛ یعنى این گروه
کافر افرادى شوم و نامیمونند که هم سبب بدبختى خودشاناند، و هم بدبختى جامعه؛ ولى از آنجا که شوم بودن و خجسته بودن در
قیامت به آن شناخته مىشود که نامه اعمال افراد در دست چپ، یا در دست راست آنها باشد بعضى این
تفسیر را براى آن پذیرفتهاند، به خصوص اینکه ماده شوم در لغت به معنى گرایش به چپ نیز آمده است.
• «عَلَيْهِمْ نَارٌ مُّؤْصَدَةٌ؛ بر آنها آتشى است فروبسته (که راه فرارى از آن نيست)!».
(مؤصدة) از ماده (ایصاد) به معنى بستن در و محکم کردن آن است، ناگفته پیداست
انسان در اطاقى که هواى آن کمى گرم است مىخواهد درها را باز کند، نسیمى بوزد و گرمى هوا را تعدیل کند، حال باید فکر کرد در کوره سوزان دوزخ هنگامى که تمام درها بسته شود، چه حالى پیدا خواهد شد؟!
خداوندا! ما را از چنین
عذاب جانگدازى در پناه لطفت حفظ کن.
پروردگارا! گذشتن از عقبههایى که در پیش داریم، جز به
توفیق تو میسر نیست؛ توفیقت را از ما دریغ مفرما.
بارالها! ما را در صف اصحاب المیمنه جاى ده، و با نیکان و ابرار محشور نما.
«مؤصدة» به محل در بسته گفته مىشود.
از اسباب گرفتاری اصحاب شِمال به آب جوشان دوزخ، گمراهی آنان میباشد:
• «وَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ؛ اما اگر او از تکذيبکنندگان گمراه باشد».
• «فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ؛ با آب جوشان دوزخ از او پذيرايى مىشويد»!
• «وَتَصْلِيَةُ جَحِيمٍ؛ و سرنوشت او ورود در آتش
جهنم است».
(با توجّه به آيه ۵۱ و به قرينه مقابله آيات ياد شده با آيات مربوط به اصحاب يمين، اين آيات مربوط به اصحاب شِمال است).
(تصلیه آتش) به معناى آن است که چیزى را در آتش داخل کنى. بعضى گفتهاند: به معناى چشیدن حرارت و عذاب آن است.
و معناى آیه این است که: و اما اگر چنانچه آن مرده از اهل تکذیب و
ضلالت باشد، پذیرایى و ضیافتى از آب سخت داغ و نوش جانى از حرارت آتش خواهد داشت، خداى تعالى
دوزخیان را به مکذبین و ضالین توصیف کرده، و تکذیب را جلوتر از ضلالت
ذکر فرموده، و این بدان جهت است که عذابى که مىچشند همه به خاطر تکذیب و عنادشان با حق بود؛ چون اگر تنها دچار ضلالت بودند، و هیچ تکذیبى نسبت به حق نمىداشتند، عذاب نداشتند، براى اینکه چنین مردمى در
حقیقت مس تضعف هستند، که
قرآن آنان را دوزخى نمى داند. و اگر در آیات قبل فرمود: (ثم ان کم ایها الضالون المکذبون) و کلمه (ضالون) را جلوتر از کلمه (مکذبون) ذکر کرد، از جهت مقام و موقعیت آیه بود؛ چون آیه مذکور در مقام رد گفته
کفار است که مىگفتند : (اذا متنا و کنا ترابا و عظاماء انا لمبعوثون ...) یعنى آیا وقتى مردیم و
خاک شدیم، دوباره ما مبعوث مىشویم؟ هرگز چنین چیزى ممکن نیست، و در چنین مقامى مناسبتر آن است که اول ضلالت آنان به میان آورده شود، بعد تکذیبشان.
از موجبات گرفتاری اصحاب شِمال به انواع عذاب، گمراهی است:
• «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ؛ و
اصحاب شمال، چه اصحاب شمالى (که نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مىشود)»!
• «لَّا بَارِدٍ وَلَا كَرِيمٍ؛ سايهاى که نه خنک است و نه آرامبخش!».
سایبان گاه انسان را از آفتاب حفظ مىکند، و گاه از باد و
باران و یا منافع دیگرى دربر دارد؛ ولى پیداست این سایبان هیچیک از این فواید را ندارد.
تعبیر (کریم) از ماده ((کرامت) به معنى مفید فایده است، و لذا در میان
عرب معمول است که وقتى مىخواهند شخص یا چیزى را غیر مفید معرفى کنند، مىگویند: (لا کرامة فیه)، مسلم است سایهاى که از دود سیاه و خفهکننده است، جز
شر و زیان چیزى از آن انتظار نمىرود (لا کرامه).
گرچه کیفرهاى دوزخیان انواع و اقسام مختلف و وحشتناکى دارد، ولى ذکر همین سه قسمت کافى است که
انسان بقیه را از آن حدس بزند.
• «ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ؛ سپس شما اى گمراهان تکذيبکننده!».
از عوامل گرفتاری اصحاب شِمال به عذابهای اخروی، اصرار بر گناه بزرگ (شرک یا انکار معاد) است:
• «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ؛ و
اصحاب شمال، چه اصحاب شمالى (که نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مىشود)»!
• «وَظِلٍّ مِّن يَحْمُومٍ؛ و در سايه دودهاى متراکم و آتشزا!».
• «وَكَانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنثِ الْعَظِيمِ؛ و بر گناهان بزرگ اصرار مىورزيدند».
«حنث» به معناى گناه است.
و احتمال دارد منظور از گناه بزرگ، شرك باشد و احتمال دارد به قرينه آيات ۴۷ و ۴۸ و پاسخ آن، انكار معاد باشد.
در
مجمع البیان مىگوید: کلمه (حنث) به معناى شکستن عهد و پیمان مؤکد به
سوگند است، و اصرار در شکستن چنین عهدى به این است که: به این
عمل ناستوده همچنان ادامه دهد، و به هیچ وجه دست از آن برندارد.
و شاید این معنا از
سیاق استفاده بشود که اصرار بر حنث عظیم عبارت است از اینکه
استکبار از پرستش و
بندگی پروردگار خود دارند، عبادتى که برحسب فطرت بر آن پیمان بسته بودند، و در عالم ذر بر طبق آن
میثاق داده بودند، و در عین سپردن چنین پیمانى فطرى غیر پروردگار خود را
اطاعت کنند، و این پیمان شرک مطلق است.
بعضى هم گفتهاند: اصلا کلمه (حنث) به معناى
گناه عظیم است، و اگر با این حال کلمه مذکور را وصف عظیم توصیف کرده، با اینکه عظیم در معناى خود کلمه خوابیده، براى
مبالغه است، و منظور از حنث عظیم شرک به خداست.
بعضى دیگر گفتهاند: حنث عظیم بهطور کلى به معناى هر
گناه کبیره است.
از عوامل گرفتاری اصحاب شِمال به خوردن چرک و خون جهنمیان، گناهکار بودن آنان است:
• «وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيهْ؛ اما کسى که نامه اعمالش را به دست چپش بدهند مىگويد: «اى کاش هرگز نامه اعمالم را به من نمىدادند».
• «وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ؛ و نه طعامى، جز از چرک و خون»!
قابل توجه اینکه (جزا) و (عمل) آنها کاملا با هم متناسباند، به خاطر قطع پیوند با
خالق، در آنجا دوست گرم و صمیمى ندارند، و به خاطر ترک اطعام مستمندان، غذایى جز چرک و خون از گلوى آنها پائین نمى رود، چرا که آنها سالها لذیذترین طعامها را مىخوردند؛ درحالىکه بى نوایان جز خوندل طعامى نداشتند.
(راغب) در (مفردات) مىگوید: (غسلین) به معنى آبى است که از شستوشوى بدن کفار در دوزخ فرو مىریزد، ولى معروف این است که منظور چرک و خونى است که از بدن دوزخیان فرو مىریزد، و شاید منظور راغب نیز همین باشد، و تعبیر به (طعام) نیز مناسب همین معنى است.
• «لَا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئونَ؛ غذايى که جز خطاکاران آن را نمىخورند»!
«خاطىء» به كسى گفته مىشود كه با قصد و از روى عمد، گناه كند.
در آخرین
آیه مورد بحث براى تأکید مىافزاید: (این غذا را جز خطاکاران نمىخورند) (لا یاکله الا الخاطئون).
بعضى از مفسران گفتهاند: (خاطى) به کسى گفته مىشود که عمداً به سراغ کار خطا مىرود؛ ولى (مخطى) هم به عمد گفته مىشود هم به سهو، بنابراین این غذاى دوزخى مخصوص کسانى است که با تعمد و آگاهى و به عنوان طغیان و سرکشى راه
شرک و کفر و
بخل را مىپویند.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۴۳۱، برگرفته از مقاله «عوامل کیفر اصحاب شمال».