ابوالحسن علی بن احمد خرقانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خَرَقانی، ابوالحسنعلی بن احمد بن جعفر،
عارف و صوفی نامدار
قرن چهارم و پنجم است.
خرقانی در روستای خرقان
نزدیک بسطام
و احتمالا در
سال ۳۵۲
یا ۳۵۱
به
دنیا آمد. نام
پدر او در برخی منابع
به پیروی از
جامی ،
جعفر آمده
که احتمالا از نوع نسبت دادن شخص به نیای پدری است.
خاندان خرقانی از طبقهای فرودست بودند، لذا از احوال وی
اطلاع زیادی در دست نیست. درباره نوجوانی او همینقدر میدانیم که به خربندگی،
چراندن رمه و هیزمکشی اشتغال داشته
و به قول خواجه عبداللّه انصاری،
امّی باقیمانده است. در سخنان خرقانی نیز نشانههایی از این امّی بودن، از قبیل
اشتباه در تلفظ عبارات شایع عربی و ردپای لهجه محلی وجود دارد.
البته از برخی سخنان او
برمیآید که با
قرآن آشنایی داشته و شاید هم تا همین
حد درس آموخته بوده است. از خود وی نیز نقل شده که با بیتوته بر مزار
بایزید بسطامی ، یکباره قرآن را آموخته است.
لندلت نیز
سواد این روستازاده عامی را حداکثر در همین حد، معقول دانسته است.
اما اینکه خرقانی راسخ در علوم
شریعت و از فضلا و فقهای روزگار محسوب شده،
یا اغراق است یا به علوم باطنی و غیرکسبی وی اشاره دارد.
بهطور کلی، آگاهی در باب زندگی خرقانی را باید با
احتیاط از انبوه مقامات و اقوالی که در منابع و رسالات پراکنده صوفیه آمدهاست، که طبعآ از افراط و اشتباه بر کنار نیست، جستجو کرد. تقریبآ همه مقامهنویسان وی معتقدند
سلوک خرقانی با
زیارت و
همت جستن از مزار بایزید در بسطام آغاز شده و از روحانیت وی تربیت یافتهاست.
احتمالا خرقانی بهجز مدت کوتاهی که در خانقاه ابوالعباس قصاب آملی (در آمل طبرستان) رفتوآمد داشت،
بقیه عمر را در کلاته خود در خرقان به سر برده است.
به نظر میرسد براثر تحمل سالها ریاضت و انزوا در خانقاه،
شهرت معنوی خرقانی چنان خرقان و بسطام را درنوردید که مشاهیر آن روزگار به شوق زیارت و طلب همت، از راه دور به
خانقاه وی میآمدند.
ملاقاتهای ابوسعید ابوالخیر (متوفی ۴۴۰) با خرقانی در خانقاه وی و
احترام متقابل این دو به یکدیگر، با وجود اختلاف مشرب، با جزئیات در منابع و مقامات هر دو صوفی آمدهاست.
با اینکه برای این دیدارها تاریخی ذکر نشده، گراهام
حدس زده ملاقاتی که در آن ابوسعید متحول شد، در حدود ۴۲۴ اتفاق افتاده است.
دیدار ابوالقاسم قُشَیری (متوفی ۴۶۵)، صوفی بزرگ و نامدار خراسان، با خرقانی از نظر تاریخی محتمل است اما وقوع آن در منابع صوفیان متناقض گزارش شده است. گزارش هجویری
حاکی از آن است که قشیری خرقانی را ندیده و از او نقل میکند که با ورود به خرقان از هیبت خرقانی زبانش بند آمده و گویی از ولایت خود معزول شده است. گزارش یکی از مقامات خرقانی بهنام ذکر قطب السالکین
نیز حاکی از آن است که قشیری همواره در حسرت دیدار خرقانی بوده است. اما بنابه گزارش یکی از افراد خاندان ابوسعید، ابوروح،
قشیری در راه حج به خرقان رسید و سه ماه مهمان خرقانی بود. در همین مدت، به اشارت خرقانی سفر مکه را به عزم آشتی با ابوسعید رها کرد و برای طلب رضای وی به نیشابور رفت.
همچنین گفته شده سبب توجه
ابنسینا (متوفی ۴۲۸) به عالم معنی و میل او از
فلسفه به
عرفان ، دیدار وی با خرقانی و مشاهده کرامتی از او بودهاست.
البته این نقل که افسانهآمیز مینماید، در مقامات خرقانی بارها آمده و در تذکرههای ادبی نیز به آن اشاره شده است.
در
روایت مولوی در مثنوی،
بهجای ابنسینا، درویشی طالقانی به ملاقات خرقانی میرود و
حدس زرینکوب آن است که از نظر مولوی به نظر نمیرسد حکیمی چون ابنسینا اهل سلوک و دیدار با صوفیان باشد. البته اصل این ملاقات نیز از نظر تاریخی محل تأمل است.
دانشپژوه با توجه با گفتگوهای رد و بدل شده، این ملاقات را
افسانه شمرده است.
بهعلاوه، ابنسینا در
آثار خود هرگز
اصول تصوف را کاملا به رسمیت نشناخته و در زندگی خویش نیز مشی صوفیان را دنبال نکرده است، ازاینرو، این باور که میل به عرفان در بوعلی محصول دیدار او با ابوسعید و خرقانی است، نادرست به نظر میرسد.
دیدار و
مناظره تخیلی
ناصرخسرو (متوفی ۴۸۱) با خرقانی را نیز نخستین بار
دولتشاه سمرقندی نقل کرده است. در این نقل آمده که خرقانی در برابر حکیم قبادیانی حجیت
عقل ناقص را رد کرد و با نشان دادن کرامتی، ناصرخسرو را سرسپرده خود ساخت. در برخی منابع دیگر نیز از ملاقات یا شاگردی ناصرخسرو نزد شاگردِ خرقانی سخن رفته است.
در حالی که ناصرخسرو چنانکه در سفرنامه
آورده،
سفر هفت ساله خود را در ۴۳۷، یعنی دوازده سال پس از وفات خرقانی، آغاز کرده است.
آنچه نسبتآ پذیرفتنی مینماید ملاقات خرقانی با
سلطان محمود غزنوی (متوفی ۴۲۱) است که البته با اختلاف در جزئیات، علاوه بر منابع صوفیه،
در
تاریخ بناکتی
نیز آمده است. چون گفته شده حسن میمندی فرستاده سلطان محمود نزد خرقانی بوده،
احتمالا این ملاقات بین سالهای ۴۰۵ـ۴۱۷، زمان صدارت حسن میمندی، اتفاق افتاده است.
در این ملاقات تاریخی، خرقانی ابتدا در برابر سلطان محمود بیاعتنایی نشان میدهد و وقتی محمود در پیغامی خود را مصداق اولیالامر میخواند و اطاعت خود را به
نص قرآن بر او لازم میشمارد، خرقانی پیام میدهد چندان به
طاعت حق مشغول است که به طاعت رسول نمیرسد، چه جای
اولیالامر . ناچار محمود به
خانقاه وی میرود و در برابر مقام
زهد خرقانی خضوع میورزد و پس از دیدن
کرامت و شنیدن پندی از وی، با
دعا و
هدیه او به گرمی
بدرقه میگردد.
از همسر و فرزندان خرقانی نیز جز آگاهیهایی پراکنده و غیرقابل اعتماد، چیزی در دست نیست. بنابر گزارش مقامهنویسان، همسر وی که بیشتر در جریان دیدار خرقانی با ابنسینا از او یاد میشود، به ناسازگاری شهره بود.
از فرزندان خرقانی، ابوالقاسم در شب
ازدواج به طرز مشکوکی به قتل رسید و احمد وقتی برای کسب علم به
عراق میرفت، دچار راهزنان شد.
اما
هجویری احمد را یکی از مشایخ معاصر خویش و جانشین خرقانی معرفی کردهاست. گویا احمد پس از فوت خرقانی، در سلک مریدان ابوسعید ابوالخیر نیز بوده است.
معروفترین شاگرد و
مرید خرقانی،
خواجهعبداللّه انصاری است که خرقانی را با وجود امّی بودن از منتهیان معرفت و مقام او را ختم ارشاد معنوی دانسته است.
وی که عالمی حنبلی بود، پس از ملاقات با خرقانی به
تصوف متمایل شد و خود را گنجی دانست که کلیدش به دست خرقانی بوده است.
در
قرن پنجم،
نیشابور خاستگاه مشایخی بود که جذبه و
همت ایشان در هالهای از قدسیتی خردگرایانه، صوفیان اطراف را که در روستای زادگاه خود بهسر میبردند، تحت سیطره معنوی خود داشت. این تیره از صوفیان را باید سرچشمه «تصوف
خراسان » دانست. از چهرههای نامآور این جریان باید از
بایزید بسطامی ، خواجهعبداللّه انصاری، ابوالحسن خرقانی، ابوالعباس قصاب آملی و شیخاحمد جام ژندهپیل نام برد که به «پیران خراسان» شهرهاند.
سهروردی نیز که خرقانی را پس از حلاج و بایزید در سلسلهای با عنوان «خسروانیان» قرار داده، احتمالا بر این باور بودهاست که اینان تصوف خراسان یا همان طریقت اهل سکر را از یک منبع ایرانیِ پیش از
اسلام گرفتهاند. از ویژگیهای این تصوف، طلب همت و
ارشاد بلکه خلافت بیواسطه از پیران پیشین به شیوه غایبانه است. درباره خرقانی هم گفته میشود بایزید از روی فراست، سالها پیش از به
دنیا آمدن خرقانی با شنیدن بوی او از جانب خرقان، مژده زادنش را داده و خلافت خود را بدو واگذار کرده است.
بدینترتیب، خلافت معنوی بایزید بسطامی با یک قرن فاصله، بیواسطه از آنِ خرقانی است. البته صوفیان فراتر رفته و مدعی شدهاند که بایزید نیز در
سلوک خود تحت تأثیر خرقانی بوده، دائمآ از
باطن وی مدد میجسته و در گفتارش او را به درجاتی بر خود مقدّم میداشته است.
اینگونه خلافت غیررسمی را که بدون درک
صحت و اِسناد خرقه است، باید نوعی رابطه اویسی دانست؛
ابوعلی فارمَدی (متوفی ۴۷۷) نیز که خرقانی را سرحلقه خواجگان خراسانی معرفی میکند، به شیوه اویسی،
نسب سلسله خود را به ابوالقاسم قشیری میرساند، با اینکه احتمالا هرگز خرقانی و قشیری را ندیده است.
نقشبندیه نیز یکی از نِسَب سلسله خود را از طریق فارمدی به بایزید و خرقانی و از آنجا به
امام جعفر صادق علیهالسلام رساندهاند.
در واقع نقشبندیه بیهیچ
قرینه و سندی، ارادت خرقانی به بایزید را مانند سرسپردگی بایزید به امام صادق علیهالسلام، رابطهای اویسی تلقی کردند.
از سوی دیگر، انصاری
تلویحآ اشاره دارد که ابوالعباس قصاب آملی، مرشد بزرگ طبرستان و پیرابوسعید ابوالخیر، خرقانی را جانشین خود قرار داده و پیشگویی کرده است که «این بازارک ما با خرقانی افتد».
رشیدالدین میبدی نیز تصریح دارد قصاب در آمل پیش از
مرگ ، خرقانی را به جانشینی خود برگزیده است. اما خاندان بوسعید
مدعی بودند بوسعید سالی در آمل تحت تربیت مستقیم قصاب قرار داشته و از او خرقه گرفته است.
همچنین گفته شده ابوعبداللّه محمد داستانی (متوفی ۴۱۷)، شیخ طیفوریه در بسطام، با خرقانی کشمکش داشته است. سبب این اختلاف به روشنی معلوم نیست. بنابر گزارش محمد بن منور،
قصاب آملی به عنوان داور در نزاع میان این دو بر سر اصالت قبض یا بسط در تصوف، موضع بیطرفانهای اتخاذ کرد. لندلت اصل این
نزاع را بر سر میراث روحانی بایزید دانسته است. البته رقابت بین ابوعبداللّه داستانی، که نسبش به بایزید میرسد، با خرقانی که خود را ظهور دوباره بایزید و مرید غایبانه وی میدانست، بعید نیست. به هر حال، خرقانی چنانکه خود وی تأکید میورزید، از قید سلسله و خرقه رسمی از مشایخ آزاد بوده است. لندلت نیز پیوستن خرقانی به تصوف رسمی را تاحدودی مشکوک خوانده است.
خرقانی در عاشورای ۴۲۵ از
دنیا رفت و در خرقان به
خاک سپرده شد.
گفته شده که آرزوی وی
دفن در بسطام، در جوار مقبره بایزید بوده است.
ابنبطوطه
نیز در بسطام بر سر مزار خرقانی حاضر شده است. اما قزوینی در آثارالبلاد
مدفن خرقانی را در همان خرقان میداند. اخیرآ نیز آرامگاهی منسوب به خرقانی در روستای قلعهنو خرقان، بازشناسی و احیا شده است، در حالیکه احتمالا بنای این
بقعه به پیش از دوره
مغول نمیرسد. در
تاریخ مغول نشانههایی از ارادت ایلخانان مغول به پیران خراسان وجود دارد از جمله اینکه غازانخان (حک: ۶۹۴ـ۷۰۳)، پس از زیارت مرقد
امام رضا علیهالسلام بر سر مزار خرقانی، بایزید و بوسعید حاضر میشد،
ازاینرو، بعید نیست بنای بقعه خرقانی متعلق به همین دوره باشد.
بیگمان خرقانی به عنوان یک صوفی در حلقه تصوف خراسان، با اقران خود،
خواجه عبداللّه انصاری و بوسعید، مشابهت دارد. با این همه، تصوف وی با مسلک رایج بین صوفیان تفاوتهایی منحصر بهفرد دارد. او به گفته خود، اهل مرید گرفتن نبوده،
استاد نداشته و استادش
خدا بوده است؛
همچنین به هیچ نظام خانقاهی و سلسله طریقتی وابسته نبوده است زیرا باور داشته که «از خرقه کسی مرد نگردد».
وی از میان صوفیان پیش از خود نیز، تنها به بایزید آنهم با همت طلبیدن از روح وی، چنانکه آمد، ارادت میورزیده است. خرقانی کرامات صوفیان را نیز منزل اول بنده به خداوند میداند.
معیشت خرقانی، برخلاف دیگر صوفیان، از
کشاورزی در
روستا تأمین میشد. وی در کنار علم و
عبادت ، سومین راه به خدا را در «
بیل و
دشت » میدانست و به دید او داشتن حرفه برای کسب
روزی حلال برای صوفی ضروری بود.
خانقاه او که بیشتر رباط مسافران و سرپناه غریبان بود تا زاویه ریاضت درویشان، از کسب و کار خود وی اداره میشد نه از فتوح صوفیان و
وقف و
نذر مریدان؛ چنانکه نان و جامه به نیت
مهمان آماده میکرد و خود به طفیل ایشان روزی میبرد.
از سوی دیگر، از آنچه به مال سلطانی منسوب بود به شدت پرهیز داشت و ندیدن سلطانیان را نیز سودی بزرگ میشمرد.
ازاینرو، مشرب خرقانی را به عرفان عملی نزدیکتر باید دانست تا تصوف اصطلاحی.
کلان اندیشه خرقانی در الهیات،
فنا و نیستی است.
در
تاریخ تصوف، مراد صوفیان از فنا دو معناست:
وحدت ذاتی با حق؛ و محو صفات
رذیله اخلاقی و خرقانی با آنکه از فنای محض بسیار دم میزند و نیستی
بنده را اسم اعظم حق میداند،
بهفنای صفات بشری و تحقق به
صفات الهی نظر داشته است نه به وحدت ذاتی با حق. حتی مهمترین شطح وی «الصوفی غیرُمخلوقٍ»، به
تفسیر خود وی دو معنی دارد: یکی آنکه صوفی از صفات
خلق پاک و به صفت حق متحقق است و دیگر اینکه صوفی از عالم امرست نه خلق.
ازاینرو، سخن مشهور خرقانی، «صوفی آن بود که نبود»
یا سخن دیگرش از قول خدا، «صوفی من نیافریدهام»
و کلماتی از این دست
هرچند بهظاهر حاکی از وحدت با حق و فنای محض است، به دو معنای پیشگفته یا معانی دیگری که در دیگر کلمات او آمده، مانند اتصاف به صفات الهی،
قابل تأویل است. همچنین اگر در جایی خود را مصطفی و خدای وقت دانسته،
در سخنی دیگر، خاضعانه بین ربوبیت و عبودیت مرزی قائل شده یا دیدار حق را در نادیدن خود دانسته است.
خرقانی معرفت حق را نیز صنع الهی و عقل را در دلالت بدان عاطل میداند. کلمات او در این باب و در باب تقدم
اراده حق بر اراده بنده و نیز آنچه به
برهان صدیقین معروف شده، هم متعدد است هم
صریح .
یکی از برجستهترین ویژگیهای خرقانی در اینگونه سخنان، لحن بیپروای اوست.
عطار نیز وی را چنین وصف کرده است: «در حضرت، آشناییِ عظیم داشت و در گستاخی کرّ و فرّی داشت که صفت نتوان کرد». البته لغت «گستاخ» در متون قدیم به معنای «صمیمی و خودمانی» نیز آمده است
و شاید شایستهتر باشد گستاخیهای خرقانی را از روی صمیمیت بدانیم نه دلیری با حق.
این بیباکی به گونههای دیگری نیز در کلام وی نمود یافته است. گاه بیپروا میگوید خدا را در صحبتِ خری یافتم، یعنی در زمان خربندگی یا به سبب خربندگی خدا را شناختم؛
و گاه در نیایشی صمیمانه خدا را بوالحسنِ خود بلکه بوالحسن بوالحسن میخواند.
از این فراتر، خدا را به فنا کردن
دوزخ و
بهشت و پرده برگرفتن از رحمت وی
تهدید میکند.
یک بار هم به کُشتی گرفتن خود با خدا اشاره دارد.
نوع دیگر این گستاخی، ادعای گفتگوی صریح و بیواسطه با خداوند یا داشتن «وحی القلوب» است.
در این موارد شاید تنها این
توجیه پذیرفتنی باشد که اینگونه نقلها در اصل رؤیاهای خرقانی بوده که بعدها عبارتی مانند «در خواب دیدم» از
آغاز آنها افتاده است. زیرا در برخی موارد صراحتآ گفتگو با خدا را در
عالم رؤیا گزارش کرده است.
کلید شخصیت خرقانی در حوزه عمل را باید در انساندوستی
مطلق وی دانست. مشهورترین سخن او که گویند بر سردرِ خانقاهش نوشته بود، «هر که در این خانقاه آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید که آنکه بر درگاه حق به جانی ارزد البته در سرای بوالحسن به نانی ارزد»، هرچند در هیچ منبع معتبری از اقوال و مقامات وی نیامده، از روحیهای انسانگرایانه خبر میدهد. این شیوه تاحدی افراطی، در بیانات دیگر وی آمده است تا جایی که رگههایی از ملامتیگری در آن دیده میشود.
در نظر او نه فقط هر که را «قدم در سنگ آید زیان آن مراست و اگر اندوهی در دلی است آن دل از آن من است»،
بلکه آرزو دارد بهجای مردمان
مرگ را بچشد تا کسی نمیرد و بهجای ایشان محاسبه گردد و به
دوزخ رود تا خلق به سلامت مانند.
وی به شیوه ملامتیه با خلق صلح کل کرده و با نفس خود در جنگ دائم بوده است.
ازاینرو، به نظر میرسد سلوک خرقانی به جریان ملامتیه خراسان نیز شباهت داشته یا متمایل بوده است. همچنین با توجه به این اقوال که وی
لقب صوفی را بر خود نمیپسندد، خود را صوفی نمیخواند، لقب «جوانمرد» را به جای «صوفی» درباره خود بهکار میبرد، صحبت جوانمردان و دوستی با آنان را صحبت و دوستی با حق میداند، جوانمردان را صاحبان علم باطن و
طاعت را با انکار جوانمردان بیوزن میانگارد،
میتوان او را از سرچشمههای
فتوت بهشمار آورد. در بیان و احوال او نیز توصیف جوانمردی و
آداب آن را به روشنی میتوان جست، از جمله بینیازی از خلق و نیازمندی به حق،
سخاوت و شفقت بر خلق، فعل خود را نادیدن و به نور معاینه حق را دیدن.
وی
رسول اکرم را نیز صاحب صفات جوانمردان میشناسد.
خرقانی خود را تابع شریعت مصطفی میداند
و در باب هدایتگری و پاکی آن حضرت با نهایت
خضوع سخن میگوید.
ازاینرو، اگرچه به این سخن وی که «اللّه از میان جان و
صلوات محمد علیهالسلام از بُنگوش»
ایراد وارد شده،
سخنی از سر «غیرت بر نام حق» تفسیر شدهاست.
با اینهمه، در سخنان خرقانی نیز مواردی یافت میشود که به نظر میرسد، به سنّت صوفیان، به احکام شریعت چندان پایبندی نشان داده نشده است. در اینگونه موارد معمولا کلام او در مقام
مقایسه فریضهای ظاهری با
کرامت انسانی و
خدمت به انسانها یا مقایسه آن با یاد حق و فنای در او بوده است.
چنانکه بوسعید را از
حج منصرف میکند زیرا
انسان را باید آنچنان قدری باشد که
کعبه به طواف او بیاید.
همچنین به کسی که در طلب خدا به حجاز میرفت، میگوید رسول خدا گفت به طلب علم تا چین روید نه به طلب خدا
یا میگوید هر جا صحبت با حق دست دهد کعبه است
یا آنکه میگوید کسانی به
تفسیر قرآن مشغول بودهاند جوانمردان به تفسیر خود.
خرقانی در طریقت، نقطه مقابل ابوسعید بود و با
انبساط و
سماع میانهای نداشته است.
با آنکه این دو صوفی، در حلقه ارادت ابوالعباس قصاب یکدیگر را شناخته و از آن پس باهم صحبت و
مراوده داشتهاند، بررسی احوال و سخنان آنان نشان میدهد طریقت خرقانی برخلاف ابوسعید، متمایل به
قبض و
اندوه بوده است
ازاینرو، فتوت نیز در مشرب خرقانی اندکی آمیخته به ملامتیگری مینماید. او نصیب جوانمردان را اندوه میداند،
اندوه از آنکه جوانمرد میخواهد خدا را آنچنانکه سزوار اوست یاد کند، ولی خود را ناتوان میبیند.
او از «درد» نیز به
حرمت یاد میکند و آن را نشانه معرفت میداند.
احتمالا
عطار نیشابوری که دردمندی کلید واژه طریقت اوست، متأثر از پیران خراسان بهویژه خرقانی بوده است.
زبان خرقانی ساده و شفاف و بعضآ به
لهجه ناحیه قومس است. بسیاری از جملات وی به شعری مهآلود میماند که تفسیر منظم و معقولی را برنمیتابد و احتمالا از تجارب روحی او نشئت گرفته است. نظیر این کلمات فقط در
آثار روزبهان بقلی و عینالقضاة دیده میشود و البته خرقانی در این شیوه بر هر دو تقدم دارد.
پارهای دیگر از کلمات وی از فرط سادگی موزون مینماید و نمونه اعلای
فصاحت در نثر است.
شگفت آنکه در یکی از عبارات وی، «عارفان درویش صاحب درد را/ پادشا خوانند و گر ناپیش نیست»
«ناپیش» اگر «نانیش» خوانده شود عینآ یک بیت از
غزل سعدی است.
در این باره
شبهه توارد تقریبآ منتفی است و باید گفت سعدی حدود سه
قرن پس از خرقانی، با شعرِ به نثر نوشته خرقانی آشنا بوده است. اما محققان به سبب بدخوانی نسخه و بدون توجه به
شعر سعدی، از تصحیح و فهم کلام خرقانی به کلی بازمانده و درباره عبارت فوقاحتمالات عجیبی دادهاند.
گونه دیگر از گفتار خرقانی، دقیقآ یا با کمی اختلاف، برگردان حدیث یا آیهای است و این نشان میدهد وی با اینگونه معارف دستکم از طریق شنیدن آشنایی داشته است.
خرقانی امّی بود، لذا هیچ نوشته و کتابی را نمیتوان به او نسبت داد و کتاب نورالعلوم که از قدیم به وی منسوب بوده است، به نظر نمیرسد انشای خرقانی باشد.
این اثر که صورت اصلی آن مفصّلتر بوده، احتمالا گردآورده یکی از مریدان یا نزدیکان خرقانی است و یکی از نسخههای آن، دستمایه نگارش مقامات خرقانی توسط دیگران از جمله عطار نیشابوری بوده است.
به گفته شفیعی کدکنی
فقط گزیدهای از نورالعلوم با عنوان المنتخب من
کتاب نورالعلوم من کلام الشیخ ابیالحسنالخرقانی رحمةاللّهعلیه در دست است و از این نسخه منحصر به فردِ متعلق به کتابخانه
موزه بریتانیا،
زمان تألیف آن به دست نمیآید، اما کتابت آن به وسیله محمود بن علی بن سلمه، که کاتب بوده نه مؤلف، در ۶۹۸ مسلّم است. کتاب بدون خطبه مرسوم آغاز شده است و ده باب ناهماهنگ دارد. بابهای چهار و پنج و هفت بسیار کوتاه و باب سوم به کلی افتاده است و باب ششم دو جمله بیشتر نیست. ازاینرو، بیشتر مینماید مؤلف گزیدهای شخصی و نامنظم از نورالعلوم را برای خود فراهم آورده است. با اینهمه، فواید جنبی این اثر قابل ملاحظه است. باب پنجم که به نیایشهای موزون خرقانی اختصاص دارد، ممکن است منشأ مناجاتهای خواجهعبداللّه انصاری باشد و باب نهم که دربردارنده منقولات و کراماتی از صوفیه، به ویژه بایزید است، منبعی برای تحقیق در مقامات وی به شمار میاید.
نخستین
تصحیح منتخب نورالعلوم را برتلس در ۱۳۰۸ش/ ۱۹۲۹ انجام داده است که همراه با مقدمه، توضیحات و ترجمه به روسی، ابتدا در مجله
ایران منتشر شد.
سپس در مجموعه تحقیقات برتلس در باب تصوف با عنوان تصوف و ادبیات تصوف
و با ترجمه فارسی سیروس ایزدی در ۱۳۵۶ش بهچاپ رسید. پس از برتلس این اثر چندبار دیگر تصحیح و چاپ شد، از جمله مجتبی مینوی در ۱۳۵۴ش با تصحیحی دوباره در حل مشکلات متن کوشید.
کریستین تورتل نیز با اضافات و تحقیقاتی مفید بار دیگر در تصحیح منتخب نورالعلوم کوشید و ترجمه تصحیح او در ۱۳۷۸ش در
تهران منتشر شد. تصحیح نهایی این اثر با دقتی زبانشناختی در گویش اصلی متن و مقایسه آن با روایات مشابه در دیگر مقامات خرقانی به همت شفیعیکدکنی در ۱۳۸۴ش ارائه گردیده است.
سبک نگارش نورالعلوم به نثر
قرن پنجم و ششم میماند
و پیداست که اصل کتاب، مواعظ و گفتارهای شفاهی خرقانی بوده که مریدان از روی حافظه و بدون ذکر جزئیات به همان لهجه و شیوه خطابی، آنها را یادداشت کردهاند.
درباره متن نورالعلوم از دیدگاه زبان، نحو و
بلاغت ارزیابیهای متفاوتی وجود دارد؛ چنانکه لفظ و معنای آنگاه گسسته و پریشان، و گاه ژرف و منسجم ارزیابی شده است.
منبع مهم دیگر برای تحقق در
آثار و احوال خرقانی، بخش ۷۹ تذکرةالاولیاء با عنوان «ذکر شیخابوالحسن خرقانی» است. این بخش، که در نسخههای مختلف تذکره با تفاوت بسیار آمده، به همراه منتخب نورالعلوم و دیگر نوشتههای پراکنده صوفیانه در باب خرقانی، احتمالا باقیمانده مقامات خرقانی است که در روزگار وی، پیروانش آن را
تدوین کردهاند.
زبان این روایات را به دلیل نامأنوس بودن لهجه محلی قومس،
در دورههای بعد، کاتبان و مقامهنویسان متأخر تغییر بسیار داده و کاملا امروزی کردهاند؛
ازاینرو، گاهی از یک عبارت یا حکایت، روایتهای متعدد با تفاوت در
گویش و نحو زبان در دست است
و البته
روایت اصیل را در متنهایی با لهجه محلی باید جست.
اصالت بخش «ذکر شیخابوالحسن خرقانی» در تذکره، که نسبت به دیگر بخشهای آن کتاب بهگونهای غیرعادی تفصیل دارد و نخستین بار نیکلسن آن را جزء ملحقات تذکره آورده، از دیرباز مشکوک مینموده است،
از سوی دیگر، همین بخش در نسخهای دیگر از تذکره (متعلق به کتابخانه گنجبخش پاکستان)، با تفاوت بسیار در کمیّت و
کیفیت و در پارهای موارد با حفظ
لهجه قومسی آمده است و به نظر میرسد منبعی اصیل برای تصحیح و تکمیل سخنان و مقامات خرقانی باشد.
شفیعیکدکنی این دو روایت از تذکره را به همراه منتخب نورالعلوم و رساله کوچک دیگری در مقامات خرقانی با عنوان ذکر قطبالسالکین ابوالحسن خرقانی که در
قرن نهم کتابت شده و نیز اقوال پراکنده درباره خرقانی در منابع تاریخی و صوفیانه، یکجا تصحیح و باعنوان نوشته بر دریا در ۱۳۸۴ش منتشر شده است.
جز اینها، چند رباعی منسوب به خرقانی در تذکرههای ادبی آمده است
که به دلایل سبکْشناختی تقریبآ قطعی است که از وی نیست. برخی از شطحهای معروف خرقانی، بحثانگیز و معرکهآرا بوده است از جمله عبارت «الصوفی غیرُمخلوقٍ» که مهمترین شرح آن از نجمالدین رازی معروف به دایه (متوفی ۶۴۵) است با عنوانِ رسالة العاشق الی المعشوق فی شرح قول من قال «الصوفی غیرمخلوق».
شطح بحثانگیز دیگر، «انا اَقَّلُ مِنْ رَبّی بِسَنَتَیْنِ»، منسوب به خاقانی است و عینالقضاة،
عراقی و جامی،
به ایجاز آن را شرح کردهاند.
تعدادی رساله و نسخه خطی (بيشتر از نوع فتوتنامه) نیز به خرقانی منسوب است که البته به نظر نمیرسد از او باشد.
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی، آتشکده آذر، چاپ حسنسادات ناصری، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.
(۲) ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، چاپ علی منتصر کتانی، بیروت ۱۳۹۵/ ۱۹۷۵.
(۳) ابنجوزی، تلبیس ابلیس، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۴) ابنسینا، پاسخ ابنسینا به شیخ ابوسعید ابیالخیر، چاپ محمدتقی دانشپژوه، در فرهنگ ایران زمین، ج ۱ (۱۳۳۲ش).
(۵) لطفاللّه بن ابیسعید ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر، چاپ محمدرضا شفیعیکدکنی، تهران ۱۳۶۶ش.
(۶) فریدون اعوانی، «سبک نگارش نورالعلوم از دیدگاه دستوری و زبانشناختی: تحلیل و بررسی زبانشناختی پیرامون اثر عرفانی شیخخرقان»، فرهنگ قومس، سال ۴، ش ۱ (بهار ۱۳۷۹).
(۷) احمد بن اخی ناطور افلاکی، مناقب العارفین، چاپ تحسین یازیجی، آنکارا ۱۹۵۹ـ۱۹۶۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ش.
(۸) امین احمد رازی، هفت اقلیم، چاپ جواد فاضل، تهران (بیتا).
(۹) عبداللّهبن محمد انصاری، طبقاتالصوفیه، چاپ محمدسرور مولایی، تهران ۱۳۸۶ش.
(۱۰) یحییبن احمد باخرزی، اورادالاحباب و فصوصالآداب، ج :۲ فصوصالآداب، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۸ش.
(۱۱) یوگنی ادواردوویچ برتلس، تصوف و ادبیات تصوف، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۶ش.
(۱۲) داوود بن محمد بناکتی، تاریخ بناکتی = روضة اولیالالباب فی معرفةالتواریخ و الانساب، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۴۸ش.
(۱۳) محمدتقی بهار، سبکشناسی، یا، تاریخ تطور نثر فارسی، تهران (۱۳۲۱ش).
(۱۴) محمد بن محمد پارسا، قدسیه: کلمات بهاءالدین نقشبند، چاپ احمد طاهریعراقی، تهران ۱۳۵۴ش.
(۱۵) کریستین تورتل، شیخ ابوالحسن خرقانی: زندگی، احوال و اقوال، ترجمه ع روحبخشان، تهران ۱۳۸۶ش.
(۱۶) عبدالرحمان بن احمد جامی، اشعةاللمعات فی شرحاللمعات، در گنجینه عرفان، چاپ حامد ربانی، تهران: کتابخانه علمیه حامدی، (۱۳۵۲ش).
(۱۷) عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحاتالانس، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ش.
(۱۸) عبدالرفیع حقیقت، تاریخ قومس، تهران ۱۳۶۲ش.
(۱۹) احمد بن محمد خوافی، مجمل فصیحی، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۶ش.
(۲۰) خواندمیر.
(۲۱) خوانساری.
(۲۲) دولتشاه سمرقندی، تذکرةالشعراء، چاپ فاطمه علاقه، تهران ۱۳۸۵ش.
(۲۳) ابوالقاسم رحیمی، «تحلیل زیباشناسانه نورالعلوم خرقانی»، فرهنگ قومس، سال ۴، ش ۱ (بهار ۱۳۷۹).
(۲۴) رشیدالدین فضلاللّه، کتاب تاریخ مبارک غازانخانی: داستان غازانخان، چاپ کارل یان، لندن ۱۳۵۸/۱۹۴۰.
(۲۵) روزبهان بقلی، شرح شطحیات، چاپ هانریکوربن، تهران ۱۳۶۰ش.
(۲۶) عبدالحسین زرینکوب، بحر در کوزه: نقد و تفسیر قصهها و تمثیلات مثنوی، تهران ۱۳۶۶ش.
(۲۷) عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، تهران ۱۳۶۳ش.
(۲۸) مصلحالدین بن عبداللّه سعدی، کلیات سعدی، چاپ محمدعلی فروغی، تهران ۱۳۶۳ش.
(۲۹) سمعانی.
(۳۰) یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنفات شیخاشراق، ج ۱، چاپ هانری کوربن، تهران ۱۳۸۰ش.
(۳۱) محمد بن علی شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی، چاپ محمدعلی موحد، تهران ۱۳۶۹ش.
(۳۲) محمد بن ابراهیم عطار، تذکرةالاولیاء، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ش.
(۳۳) احمد بن محمد علاءالدوله سمنانی، چهل مجلس، یا، رساله اقبالیه، تحریر امیر اقبالشاهبن سابق سجستانی، مقدمه، تصحیح و تعلیقات نجیب مایل هروی، تهران ۱۳۶۶ش.
(۳۴) عبداللّه بن محمد عینالقضاة، تمهیدات، چاپ عفیف عسیران، تهران (۱۳۴۱ش).
(۳۵) بدیعالزمان فروزانفر، مجموعه مقالات و اشعار استاد بدیعالزمان فروزانفر، چاپ عنایتاللّه مجیدی، تهران ۱۳۵۱ش.
(۳۶) زکریا بن محمد قزوینی، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴.
(۳۷) عبدالکریم بن هوازن قشیری، ترجمه رساله قشیریه، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۱ش.
(۳۸) تری گراهام، «ابوسعیدبن ابیالخیر و مکتب خراسان»، در میراث تصوف، ویراستهی لئونارد لویزن، ترجمه مجدالدین کیوانی، ج ۱، تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۴ش.
(۳۹) محمد بن منور، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران ۱۳۶۶ش.
(۴۰) احمد مدنی، «تأملاتی بر کتاب نوشته بر دریا»، نقد و بررسی کتاب تهران، ش ۱۸ (اسفند ۱۳۸۵).
(۴۱) جلالالدین محمد بن محمد مولوی، مثنوی معنوی، چاپ رینولد الین نیکلسون، تهران ۱۳۸۲ش.
(۴۲) احمد بن محمد میبدی، کشفالاسرار و عدةالابرار، چاپ علیاصغر حکمت، تهران ۱۳۶۱ش.
(۴۳) ناصرخسرو، سفرنامه حکیم ناصرخسرو قبادیانی مروزی، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۶۳ش.
(۴۴) نامه دانشوران ناصری، قم: دارالفکر، (۱۳۳۸ش).
(۴۵) نوشته بر دریا: از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران ۱۳۸۴ش.
(۴۶) رینولد الین نیکلسون، پیدایش و سیر تصوف، ترجمه محمدباقر معین، تهران ۱۳۵۷ش.
(۴۷) علی بن عثمان هجویری، کشفالمحجوب، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
(۴۸) رضاقلی بن محمدهادی هدایت، تذکره ریاضالعارفین، چاپ ابوالقاسم رادفر و گیتا اشیدری، تهران ۱۳۸۵ش.
(۴۹) یاقوت حموی.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «ابوالحسن علی بن احمد خرقانی»، ج۱، ص۶۹۹۵.