حکم تجارت (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آیاتی بسیاری در باب
تجارت و کسب و کار در
قرآن کریم وجود دارد که به تفصیل به بیان آنها و دیدگاه
مفسران شیعه خواهیم پرداخت.
تجارت و خرید و فروش امری
حلال است.
"... واحل الله البیع... .
.. خدا بیع را حلال کرده... "
"یمحق الله الربوا.... .
خداوند، ربا را نابود میکند. . "
". . الا ان تکون تجـرة حاضرة تدیرونها بینکم فلیس علیکم جناح الا تکتبوها واشهدوا اذا تبایعتم... .
.. مگر
اینکه داد و ستد نقدی باشد که بین خود، دست به دست میکنید. در
این صورت، گناهی بر شما نیست که آن را ننویسید. ولی هنگامی که خرید و فروش (نقدی) میکنید،
شاهد بگیرید.... "
"یـایها الذین ءامنوا لا تاکلوا امولکم بینکم بالبـطـل الا ان تکون تجـرة عن تراض منکم..
ای کسانی که
ایمان آوردهاید! اموال یکدیگر را به
باطل (و از طرق نامشروع) نخورید مگر
اینکه تجارتی با
رضایت شما انجام گیرد... "
آیه مزبور بر اباحه تجارت دلالت دارد.
این جمله، استثنایی است از
قانون کلی سابق، ولی به اصطلاح"
استثناء منقطع" است یعنی آنچه در
این جمله آمده مشمول قانون سابق، از آغاز نبوده است و تنها به عنوان یک تاکید و یادآوری ذکر شده، آن هم به نوبه خود یک قانون کلی است زیرا میفرماید: مگر
اینکه تصرف شما در اموال دیگران از طریق داد و ستدی باشد که از رضایت باطنی دو طرف سرچشمه بگیرد، طبق
این بیان، تمام مبادلات مالی و انواع تجارتها که در میان مردم رایج است چنانچه از روی رضایت طرفین صورت گیرد و جنبه معقول و منطقی داشته باشد از
نظر اسلام مجاز است (مگر در مواردی که بخاطر مصالح معینی، نهی صریح از آن شده است).
"رجال لا تلهیهم تجـرة ولا بیع عن ذکر الله..
مردانی که نه تجارت و نه معاملهای آنان را از یاد خدا و برپاداشتن
نماز و ادای
زکات غافل نمیکند... "
تجارت، از اسباب شرعی نقل و انتقال اموال میباشد.
یـایها الذین ءامنوا لا تاکلوا امولکم بینکم بالبـطـل الا ان تکون تجـرة عن تراض منکم..
وقتی مقید شود بقید (بالباطل)
نهی از معاملات ناقله از آن استفاده میشود، یعنی معاملاتی که نه تنها مجتمع را به سعادت و رستگاریش نمیرساند، بلکه
ضرر هم میرساند، و جامعه را به
فساد و هلاکت میکشاند، و
این معاملات باطل از
نظر دین عبارتند از: امثال
ربا و
قمار و معاملات کترهای که طرفین و یا یک طرف نمیداند چه میدهد و چه میگیرد، حدود و مشخصات کالا و یا بها مشخص نیست، - مانند معامله با سنگریزه و هسته خرما، - به اینگونه که سنگریزه یا هسته خرما را به طرف اجناس فروشنده پرتاب کنم، روی هر جنسی افتاد، با پرداخت مثلا پنجاه تومان، آن جنس مال من باشد و امثال
این معاملات که اصطلاحا آن را غرری میگویند.
و بنا بر
این استثنایی که در جمله: " الا ان تکون تجارة عن تراض منکم" وجود دارد استثناء منقطع است، (مثل
این میماند که کسی بگوید: هیچ
معامله باطلی نکنید، مگر آن معاملهای که صحیح باشد) که اینجور
استثنا آوردن جز بخاطر افاده نکتهای جایز نیست، و نکته آن در آیه مورد بحث پاسخ به سؤالی است که ممکن است بشود، و یا جلوگیری از توهمی است که ممکن است شنونده بکند، زیرا بعد از آنکه از خوردن مال به
باطل نهی کرد، و نوع معاملاتی که در جامعه فاسد جریان داشت و اموال از راه معاملات ربوی و غرری و قمار و امثال آن دست به دست میگشت، به
نظر شرع باطل بود، جای
این توهم بود که بطور کلی معاملات باعث انهدام ارکان مجتمع میشود، و اجزای جامعه را متلاشی و مردم را هلاک میکند.
لذا پاسخ داد که نه، همه معاملات اینطور نیستند، بلکه یک نوع معامله وجود دارد که نه تنها آن مفاسد را ندارد، بلکه توانایی آن را دارد که پراکندگیهای جامعه را جمع و جور کند، و جامعه را از
نظر اقتصاد پای بر جا سازد، و استقامتش را حفظ نماید، و آن تجارتی است که ناشی از رضایت طرفین و هم از
نظر شرع مقدس صحیح باشد، و
این است آن تجارتی که حوایج جامعه را بر آورده خواهد کرد.
آیاتی از قرآن تجارت هنگام
نماز جمعه را نهی نموده وپس از آن را جایز شمرده است.
تعطیلی تجارت و خرید و فروش، هنگام برپایی نماز جمعه لازم و واجب است.
"یـایها الذین ءامنوا اذا نودی للصلوة من یوم الجمعة فاسعوا الی ذکر الله وذروا البیع..
! هنگامی که برای نماز روز جمعه
اذان گفته شود، به سوی ذکر خدا بشتابید و خرید و فروش را رها کنید. "
منظور از" سعی به سوی ذکر خدا" دویدن به سوی نماز جمعه است. و مراد از" ذکر خدا" همان نماز است، هم چنان که در آیه" و لذکر الله اکبر" به طوری که گفتهاند مراد
نماز است.
ولی بعضی گفتهاند:
منظور از" ذکر خدا" در خصوص آیه مورد بحث
خطبه های قبل از نماز است. و جمله" و ذروا البیع" امر به ترک بیع است، و به طوری که از
سیاق برمی آید در حقیقت
نهی از هر عملی است که انسان را از نماز باز بدارد، حال چه خرید و فروش باشد، و چه عملی دیگر. و اگر نهی را مخصوص به خرید و فروش کرد، از
این باب بوده که خرید و فروش روشنترین مصداق اعمالی است که آدمی را از نماز باز میدارد.
تجارت، خرید و فروش، پس از اقامه نماز جمعه مانعی ندارد.
"یـایها الذین ءامنوا اذا نودی للصلوة من یوم الجمعة فاسعوا الی ذکر الله وذروا البیع... • فاذا قضیت الصلوة فانتشروا فی الارض وابتغوا من فضل الله..
هنگامی که برای نماز روز
جمعه اذان گفته شود، به سوی ذکر خدا بشتابید و خرید و فروش را رها کنید. • و چون نماز پایان یافت، در زمین پراکنده شوید و رزق خدا را طلب کنید و فراوانش یاد کنید. باشد که رستگار شوید"
منظور از" قضاء صلاة" اقامه ن
ماز جمعه ، و تمام شدن آن است. و مراد از" انتشار در ارض" متفرق شدن مردم در زمین و مشغول شدن در کارهای روزانه برای به دست آوردن فضل خدا- یعنی رزق و روزی- است. و اگر در میان همه کارهای روزانه فقط طلب رزق را نام برد، برای
این بود که مقابل ترک بیع در آیه قبلی واقع شود، لیکن از آنجایی که ما در آیه قبلی گفتیم که
منظور از ترک بیع همه کارهایی است که آدمی را از نماز باز میدارد، لا جرم باید بگوییم
منظور از طلب رزق هم همه کارهایی است که عطیه خدای تعالی را در پی دارد، چه طلب رزق و چه
عیادت مریض، و یا سعی در برآوردن حاجت مسلمان، و یا
زیارت برادر دینی یا حضور در مجلس
علم، و یا کارهایی دیگر از
این قبیل.
جمله" فانتشروا فی الارض" امری است که بعد از
نهی قرار گرفته، و از
نظر ادبی و قواعد
علم اصول تنها جواز و
اباحه را افاده میکند، هر چند که امر همیشه برای افاده
وجوب است
آیات قرآن برای تجارت و کسب درآمد مقرراتی را وضع نموده است که باید مطابق آن به کسب درآمد پرداخت.
شاهد گرفتن، هنگام داد و ستد هر چند نقدی لازم است.
"یـایها الذین ءامنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه... واستشهدوا شهیدین من رجالکم فان لم یکونا رجلین فرجل وامراتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احدهما فتذکر احدهما الاخری ولا یاب الشهداء اذا ما دعوا ولا تسـموا ان تکتبوه صغیرا او کبیرا الی اجله ذلکم اقسط عند الله واقوم للشهـدة وادنی الا ترتابوا الا ان تکون تجـرة حاضرة تدیرونها بینکم فلیس علیکم جناح الا تکتبوها واشهدوا اذا تبایعتم..
ای کسانی که
ایمان آوردهاید، چون وامی تا مدتی معین به یکدیگر دهید، آن را بنویسید. و باید در بین شما کاتبی باشد که آن را به درستی بنویسد. و کاتب نباید که در نوشتن از آنچه خدا به او آموخته است سرپیچی کند. و مدیون باید که بر کاتب
املاء کند و از الله، پروردگار خود بترسد و از آن هیچ نکاهد. اگر مدیون
سفیه یا
صغیر بود یا خود املاء کردن نمیتوانست، ولی او از روی
عدالت املاء کند. و دو شاهد مرد به
شهادت گیرید.... "
سپس اضافه میکند: " علاوه بر
این، دو شاهد بگیرید" (و استشهدوا شهیدین).
این دو شاهد باید" از مردان شما باشند" (من رجالکم).
یعنی هم
بالغ ، هم مسلمان باشند (تعبیر به رجال، بالغ بودن را میرساند و اضافه کردن آن به ضمیر" کم" اسلام را، زیرا
مخاطب در اینجا گروه مسلمین است).
و اگر دو مرد نباشند کافی است یک مرد و دو زن شهادت دهند" (فان لم یکونا رجلین فرجل و امراتان).
از کسانی که مورد رضایت و
اطمینان شما باشند" (ممن ترضون من الشهداء).
از
این جمله مساله عادل بودن و مورد اعتماد و اطمینان بودن شهود، استفاده میشود که در روایات اسلامی نیز به طور گسترده به آن اشاره شده است.
ضمنا بعضی از
این تعبیر استفاده کردهاند که شاهد باید
متهم نباشد (مانند کسی که در آن دعوا منافع خاصی دارد).
در صورتی که شهود مرکب از دو مرد باشند هر کدام میتوانند مستقلا شهادت بدهند اما در صورتی که یک مرد و دو زن باشند، باید آن دو زن به اتفاق یکدیگر
اداء شهادت کنند" تا اگر یکی انحرافی یافت، دیگری به او یادآوری کند" (ان تضل احداهما فتذکر احداهما الاخری).
زیرا زنان به خاطر عواطف قوی ممکن است تحت تاثیر واقع شوند، و به هنگام اداء شهادت به خاطر فراموشی یا جهات دیگر، مسیر صحیح را طی نکنند، و لذا یکی، دیگری را یادآوری میکند، البته
این احتمال در باره مردان نیز هست، ولی در حدی پایین تر و کمتر.
در
معامله نقدی گر چه تنظیم سند و نوشتن آن لازم نیست، ولی شاهد گرفتن برای آن بهتر است، زیرا جلوی اختلافات احتمالی آینده را میگیرد لذا میفرماید: " هنگامی که خرید و فروش (نقدی) میکنید، شاهد بگیرید" (و اشهدوا اذا تبایعتم).
این احتمال نیز وجود دارد که
منظور شاهد گرفتن در تمام معاملات است خواه نقدی باشد یا
نسیه ، و به هر حال فقهای
شیعه و
اهل سنت - جز گروه اندکی-
این دستور را یک امر استحبابی میدانند نه وجوبی- در آیه بعد نیز شاهدی بر
این مساله وجود دارد.
و مسلم است که معاملات بسیار کوچک روزانه، (مثل خریدن نان و غذا و مانند آن) را شامل نمیشود.
زیان رساندن گواه و نویسنده، بر طرفین
تجارت ممنوع و حرام است.
"... واشهدوا اذا تبایعتم و لا یضار کاتب ولا شهید وان تفعلوا فانه فسوق بکم... .
.. چون معاملهای کنید، شاهدی گیرید. و نباید به کاتب و شاهد زیانی برسد، که اگر چنین کنید نافرمانی کرده اید. . "
اگر اصل لفظ «یضار» «یضارر» بوده و
فعل معلوم باشد چنان که حسن، قتاده، عطا و ابن زید گفتهاند
منظور این است که نویسنده و گواه نباید ضرر بزنند به
این که نویسنده چیزی که مورد
امضاء و
اعتراف آنان نیست ننویسد و شاهد چیزی را که گواه آن نبوده است گواهی ندهد و یا
این که از گواهی دادن خودداری ننماید.
همچنین زیان رساندن به گواه و نویسنده، در تجارت ممنوع است.
"... الا ان تکون تجـرة... و لا یضار کاتب ولا شهید وان تفعلوا فانه فسوق بکم... .
.. و نباید به کاتب و شاهد زیانی برسد، که اگر چنین کنید نافرمانی کردهاید.... "
در آخرین حکمی که در
این آیه ذکر شده، میفرماید: " هیچگاه نباید نویسنده سند و شهود (به خاطر بیان حق و
عدالت ) مورد ضرر و آزار قرار گیرند" (و لا یضار کاتب و لا شهید).
" که اگر چنین کنید از فرمان خدا خارج شدید" (فانه فسوق بکم).
و به
این ترتیب قرآن به کاتبان و شاهدان، مصونیت و
امنیت میدهد، و مؤکدا از مردم میخواهد که متعرض
این اقامه کنندگان حق و عدالت نشوند.
از آنچه گفتیم روشن شد که جمله" و لا یضار" به صورت
فعل مجهول است یعنی
این گروه نباید آزار ببینند، نه
اینکه به صورت فعل معلوم باشد به معنی نباید
تحریف کنند و آزار دهند- که جمعی از مفسران ذکر کردهاند- زیرا
این حکم در آغاز همین آیه آمده است و نیازی به تکرار ندارد.
تنظیم و ثبت اسناد، در مبادلات تجاری مدت دارکار پسندیدهای است.
"... الا ان تکون تجـرة حاضرة تدیرونها بینکم فلیس علیکم جناح الا تکتبوها واشهدوا اذا تبایعتم..
و هر گاه
معامله نقدی باشد اگر برای آن سندی ننویسید مرتکب گناهی نشدهاید. و چون معاملهای کنید، شاهدی گیرید. "
سپس برای
اینکه جلب اطمینان بیشتری شود، و قرار داد از مداخلات احتمالی طرفین سالم بماند، میافزاید: " باید نویسندهای از روی
عدالت (سند بدهکاری را) بنویسد" (و لیکتب بینکم کاتب بالعدل).
بنا بر
این،
این قرار داد باید به وسیله شخص سومی تنظیم گردد و آن شخص عادل باشد. گر چه ظاهر
این جمله و جمله سابق
این است که نوشتن چنین قراردادهایی واجب است زیرا
امر دلالت بر
وجوب دارد، و به همین دلیل بعضی از فقهای
اهل سنت،
این کار را واجب میدانند، ولی مشهور میان بزرگان علمای
شیعه و اهل سنت به خاطر دلائل دیگر،
استحباب آن است. (یا
اینکه امر جنبه
ارشادی و راهنمایی برای پیشگیری از نزاع و درگیری دارد) از آیه بعد که میفرماید: (فان امن بعضکم بعضا فلیؤد الذی اؤتمن امانته): " اگر به یکدیگر
اطمینان داشته باشید آن کس که حقی بر گردن او است باید به موقع حق را بپردازد (گو
اینکه نوشتهای در کار نباشد) " استفاده میشود که
این حکم مربوط به جایی است که اطمینان کامل در بین نباشد و احتمال بروز اختلافاتی باشد.
این نکته نیز قابل ملاحظه است که
عدالت در عبارت فوق، وصفی برای کتابت است، ولی از آن معلوم میشود که باید نویسنده عادل باشد تا نوشتنش از روی عدالت صورت گیرد.
کتابت و ثبت مبادلات نقدی لزومی ندارد.
"یـایها الذین ءامنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه ولیکتب بینکم کاتب بالعدل ولا یاب کاتب ان یکتب کما علمه الله فلیکتب ولیملل الذی علیه الحق ولیتق الله ربه ولا یبخس منه شیــا... ولا تسـموا ان تکتبوه صغیرا او کبیرا الی اجله ذلکم اقسط عند الله واقوم للشهـدة وادنی الا ترتابوا الا ان تکون تجـرة حاضرة تدیرونها بینکم فلیس علیکم جناح الا تکتبوها واشهدوا اذا تبایعتم..
ای کسانی که
ایمان آوردهاید، چون
وامی تا مدتی معین به یکدیگر دهید، آن را بنویسید. و باید در بین شما کاتبی باشد که آن را به درستی بنویسد. و کاتب نباید که در نوشتن از آنچه خدا به او آموخته است سرپیچی کند. و مدیون باید که بر کاتب
املاء کند و از الله، پروردگار خود بترسد و از آن هیچ نکاهد. اگر مدیون
سفیه یا
صغیر بود یا خود املاء کردن نمیتوانست، ولی او از روی عدالت املاء کند. و دو شاهد مرد به
شهادت گیرید. اگر دو مرد نبود، یک مرد و دو زن که به آنها رضایت دهید شهادت بدهند، تا اگر یکی فراموش کرد دیگری به یادش بیاورد. و شاهدان چون به شهادت
دعوت شوند، نباید که از شهادت خودداری کنند. و از نوشتن مدت دین خود، چه کوچک و چه بزرگ، ملول مشوید.
این روش در نزد خدا عادلانه تر است، و شهادت را استواردارنده تر و
شک و تردید را زایل کننده تر. و هر گاه معامله نقدی باشد اگر برای آن سندی ننویسید مرتکب گناهی نشدهاید. و چون معاملهای کنید، شاهدی گیرید. "
سپس یک مورد را از
این حکم
استثناء کرده، میفرماید: " مگر
اینکه داد و ستد نقدی باشد که (جنس و قیمت را) در میان خود دست به دست کنید، در آن صورت گناهی بر شما نیست که آن را ننویسید" (الا ان تکون تجارة حاضرة تدیرونها بینکم فلیس علیکم جناح الا تکتبوها).
" تجارة حاضرة" به معنی معامله نقد است، و جمله" تدیرونها بینکم" (در میان خود دست به دست بگردانید) تاکیدی بر نقد بودن معامله است.
ضمنا از کلمه" فلیس علیکم جناح" (مانعی ندارد) استفاده میشود که در صورت معامله نقدی هم اگر سندی تنظیم کنند بجا است، زیرا بسیار میشود که در معاملات نقدی نیز کشمکشهایی در مساله پرداختن وجه معامله و مقدار آن یا مسائل مربوط به
خیارات پیدا میشود که اگر سند کتبی در میان باشد به آنها پایان میدهد.
رعایت
تقوا، در تجارت و مبادلات اقتصادی ضروری است.
"یـایها الذین ءامنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه... الا ان تکون تجـرة حاضرة تدیرونها بینکم فلیس علیکم جناح الا تکتبوها... فانه فسوق بکم واتقوا الله..
ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون وامی تا مدتی معین به یکدیگر دهید، آن را بنویسید.... و هر گاه معامله نقدی باشد اگر برای آن سندی ننویسید مرتکب گناهی نشدهاید. و چون معاملهای کنید، شاهدی گیرید. و نباید به کاتب و شاهد زیانی برسد، که اگر چنین کنید نافرمانی کردهاید. از خدای بترسید. "
و
منظور از کلمه: " و اتقوا"
این است که مسلمانان از خدا بترسند و اوامر و نواهی ذکر شده در
این آیه را به کار ببندند،
"اوفوا الکیل ولا تکونوا من المخسرین• وزنوا بالقسطاس المستقیم• ولا تبخسوا الناس اشیاءهم ولا تعثوا فی الارض مفسدین• واتقوا الذی خلقکم والجبلة الاولین.
پیمانه را تمام بپردازید و
کم فروشی مکنید. • و با ترازوی درست وزن کنید. • به مردم کم مدهید و بی باکانه در زمین
فساد مکنید. • از آن کس که شما و آفریدگان پیش از شما را آفریده است بترسید. "
شما تنها قوم و جمعیتی نیستید که روی
این زمین گام نهادهاید، قبل از شما پدرانتان و اقوام دیگر آمدند و رفتند، گذشته آنها، و آینده خویش را فراموش نکنید.
" جبلة" از" جبل" به معنی کوه است، به جماعت زیاد که در
عظمت همچون کوهند گفته شده، بعضی عدد آن را ده هزار ذکر کردهاند.
و نیز به طبیعت و
فطرت انسان" جبلة"
اطلاق شده چرا که غیر قابل تغییر است همچون کوه که نمیتوان آن را جابجا کرده. تعبیر فوق ممکن است اشاره به
این حقیقت نیز باشد که آنچه من درباره ترک
ظلم و فساد و ادای حقوق مردم و رعایت
عدالت گفتم در درون فطرت انسانها از روز نخست بوده، و من برای احیای فطرت پاک شما آمدهام.
کامل کردن پیمانه، در تجارت لازم است
"... واوفوا الکیل والمیزان بالقسط..|
و پیمانه و
وزن را از روی
عدل تمام کنید.... "
کم فروشی نکنید و حق پیمانه و وزن را با
عدالت ادا کنید"، (و اوفوا الکیل و المیزان بالقسط).
و از آنجا که هر قدر انسان دقت در پیمانه و وزن کند باز ممکن است، مختصر کم و زیادی صورت گیرد که سنجش آن با پیمانهها و ترازوهای معمولی امکان پذیر نیست، به دنبال
این جمله اضافه میکند: " هیچکس را جز به اندازه توانایی تکلیف نمیکنیم" (لا نکلف نفسا الا وسعها).
"واوفوا الکیل اذا کلتم وزنوا بالقسطاس المستقیم..
چون چیزی را پیمانه کنید، پیمانه را کامل گردانید و با ترازویی درست وزن کنید که
این بهتر و سرانجامش نیکوتر است "
کلمه" فسطاس" (به کسر قاف و هم به ضم آن) به معنای" ترازو و میزان" است، بعضی «۱» گفتهاند کلمهای است رومی که داخل زبان عرب شده و بعضی «۲» دیگر گفتهاند که عربی است، و بعضی «۳» آن را مرکب از" قسط" که به معنای عدالت است و" طاس" که به معنای کفه ترازو دانستهاند و"
قسطاس مستقیم" به معنای ترازوی عدل است که هرگز در وزن
خیانت نمیکند.
کلمه" خیر" به معنای آن چیزی است که وقتی امر دایر شد بین آن و یک چیز دیگر آدمی باید آن را اختیار کند، و کلمه" تاویل" هر چیز به معنای حقیقتی است که امر آن چیز بدان منتهی گردد، و
اینکه میفرماید: ایفاء کیل و وزن و دادن آن به قسطاس مستقیم بهتر است، برای
این است که اولا کم فروشی یک نوع دزدی ناجوانمردانه است و ثانیا
وثوق و
اطمینان را بهتر جلب میکند.
رعایت کامل عدل در سنجش اشیا، هنگام داد و ستد نیز لازم است
"ولا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده واوفوا الکیل والمیزان بالقسط لا نکلف نفسـا الا وسعها واذا قلتم فاعدلوا... .
به مال
یتیم نزدیک مشوید مگر به نیکوترین وجهی که به
صلاح او باشد تا به سن
بلوغ رسد. و
پیمانه و
وزن را از روی عدل تمام کنید. ما به کسی جز به اندازه توانش
تکلیف نمیکنیم. و هر گاه سخن گویید عادلانه گویید هر چند به زیان خویشاوندان باشد. و به
عهد خدا وفا کنید. اینهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش میکند، باشد که پند گیرید. "
"واوفوا الکیل اذا کلتم وزنوا بالقسطاس المستقیم ذلک خیر واحسن تاویلا.
چون چیزی را پیمانه کنید، پیمانه را کامل گردانید و با ترازویی درست وزن کنید که
این بهتر و سرانجامش نیکوتر است "
"الا تطغوا فی المیزان• واقیموا الوزن بالقسط ولا تخسروا المیزان.
تا در میزان
طغیان نکنید (و از مسیر
عدالت منحرف نشوید)، • و وزن را بر اساس عدل برپا دارید و میزان را کم نگذارید! "
قابل توجه
اینکه در
این آیات سه بار" میزان" ذکر شده است، با
اینکه ممکن بود در مرحله دوم و سوم از
ضمیر استفاده شود،
این نشان میدهد که" میزان" در
این سه آیه به سه معنی متفاوت است که استفاده از ضمیر جوابگوی آن نیست، و تناسب آیات نیز چنین ایجاب میکنند چرا که در مرحله اول سخن از میزان و معیار و قوانینی است که خداوند در سراسر عالم هستی قرار داده است.
و در مرحله دوم سخن از عدم طغیان انسانها در تمام موازین زندگی فردی و اجتماعی است که طبعا دایره محدودتری دارد.
و در مرحله سوم روی مساله وزن به معنی خاص آن تکیه کرده، و دستور میدهد که در سنجش و وزن اشیاء به هنگام
معامله چیزی کم و کسر نگذارند، و
این مرحله محدودتر است.
به
این ترتیب
انسجام جالبی در آیات به صورت سلسله مراتب در مساله میزان و سنجش به کار رفته است، که از دایرههای بزرگ به دوائر کوچکتر منتقل میشود.
اهمیت میزان به هر معنی در زندگی و
حیات انسان چنان است که هر گاه همین مصداق محدود و کوچکش یعنی" ترازو" را یک روز از زندگی حذف کنیم برای مبادله اشیاء گرفتار چه دردسرها و هرج و مرجها
دعوا و نزاعها خواهیم شد.
به همین نسبت هر گاه مفاهیم گسترده تر آن حذف شود نابسامانی افزونتر و بی حساب است.
رضایت طرفین مبادله، شرط صحت و مشروعیت آن است.
"یـایها الذین ءامنوا لا تاکلوا امولکم بینکم بالبـطـل الا ان تکون تجـرة عن تراض منکم ولا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما.
ای کسانی که
ایمان آوردهاید! اموال یکدیگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخورید مگر
اینکه تجارتی با رضایت شما انجام گیرد. و خودکشی نکنید! خداوند نسبت به شما مهربان است "
استثنایی که در جمله: " الا ان تکون تجارة عن تراض منکم" وجود دارد
استثناء منقطع است، (مثل
این میماند که کسی بگوید: هیچ معامله باطلی نکنید، مگر آن معاملهای که صحیح باشد) که اینجور استثنا آوردن جز بخاطر افاده نکتهای جایز نیست، و نکته آن در آیه مورد بحث پاسخ به سؤالی است که ممکن است بشود، و یا جلوگیری از توهمی است که ممکن است شنونده بکند، زیرا بعد از آنکه از خوردن مال به
باطل نهی کرد، و نوع معاملاتی که در جامعه فاسد جریان داشت و اموال از راه معاملات
ربوی و
غرری و
قمار و امثال آن دست به دست میگشت، به
نظر شرع باطل بود، جای
این توهم بود که بطور کلی معاملات باعث انهدام ارکان مجتمع میشود، و اجزای جامعه را متلاشی و مردم را هلاک میکند.
لذا پاسخ داد که نه، همه معاملات اینطور نیستند، بلکه یک نوع معامله وجود دارد که نه تنها آن مفاسد را ندارد، بلکه توانایی آن را دارد که پراکندگیهای جامعه را جمع و جور کند، و جامعه را از
نظر اقتصاد پای بر جا سازد، و استقامتش را حفظ نماید، و آن تجارتی است که ناشی از رضایت طرفین و هم از
نظر شرع مقدس صحیح باشد، و
این است آن تجارتی که حوایج جامعه را بر آورده خواهد کرد.
قرآن کریم برخی راهها را برای کسب درآمد و تجارت
حرام دانسته است.
استفاده از راههای باطل، در کسب و تجارت حرام است.
"ولا تاکلوا امولکم بینکم بالبـطـل وتدلوا بها الی الحکام لتاکلوا فریقـا من امول الناس بالاثم وانتم تعلمون.
و اموال یکدیگر را به باطل (و ناحق) در میان خود نخورید! و برای خوردن بخشی از اموال مردم به
گناه، (قسمتی از) آن را (به عنوان
رشوه ) به
قضات ندهید، در حالی که میدانید (
این کار، گناه است)! "
این آیه اشاره به یک اصل کلی و مهم اسلامی میکند که در تمام مسائل اقتصادی حاکم است، و به یک معنی میشود تمام ابواب
فقه اسلامی را در بخش
اقتصاد، زیر پوشش آن قرار داد، و به همین دلیل فقهای بزرگ ما در بخشهای زیادی از فقه اسلامی به
این آیه تمسک میجویند، میفرماید: " اموال یکدیگر را در میان خود به باطل و ناحق نخورید" (و لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل).
در
اینکه منظور از" باطل" در اینجا چیست، تفسیرهای مختلفی ذکر کردهاند، بعضی آن را به معنی اموالی که از روی
غصب و
ظلم به دست میآید دانستهاند.
و بعضی اشاره به اموالی که از طریق
قمار و مانند آن فراهم میگردد.
و بعضی آن را اشاره به اموالی میدانند که از طریق
سوگند دروغ (و انواع پرونده سازیهای دروغین به دست میآید).
ولی ظاهر
این است که
مفهوم آیه عمومیت دارد و همه
این مسائل و غیر
اینها را شامل میشود، زیرا" باطل" که به معنی زایل و از بین رونده است، همه را در بر میگیرد، و اگر در بعضی از روایات، از
امام باقر علیهالسّلام تفسیر به" سوگند دروغ"، و در روایتی از
امام صادق علیهالسّلام تفسیر به" قمار" شده است، در واقع از قبیل بیان مصداقهای روشن است.
بنا بر
این هر گونه
تصرف در اموال دیگران از غیر طریق صحیح و به ناحق مشمول
این نهی الهی است.
تمام معاملاتی که هدف صحیحی را تعقیب نمیکند و پایه و اساس عقلایی ندارد مشمول
این آیه است.
"یـایها الذین ءامنوا لا تاکلوا امولکم بینکم بالبـطـل الا ان تکون تجـرة عن تراض منکم..
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اموال یکدیگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخورید مگر
اینکه تجارتی با
رضایت شما انجام گیرد. و
خودکشی نکنید! خداوند نسبت به شما مهربان است "
مجموع جمله" لا تاکلوا اموالکم بینکم" وقتی مقید شود بقید (بالباطل)
نهی از معاملات ناقله از آن استفاده میشود، یعنی معاملاتی که نه تنها مجتمع را به
سعادت و رستگاریش نمیرساند، بلکه ضرر هم میرساند، و جامعه را به
فساد و
هلاکت میکشاند، و
این معاملات باطل از
نظر دین عبارتند از: امثال
ربا و قمار و معاملات کترهای که طرفین و یا یک طرف نمیداند چه میدهد و چه میگیرد، حدود و مشخصات کالا و یا بها مشخص نیست، - مانند معامله با سنگریزه و هسته خرما، - به اینگونه که سنگریزه یا هسته خرما را به طرف اجناس فروشنده پرتاب کنم، روی هر جنسی افتاد، با پرداخت مثلا پنجاه تومان، آن جنس مال من باشد و امثال
این معاملات که اصطلاحا آن را غرری میگویند.
"واخذهم الربوا وقد نهوا عنه واکلهم امول الناس بالبـطـل واعتدنا للکـفرین منهم عذابـا الیما.
و (همچنین) بخاطر ربا گرفتن، در حالی که از آن نهی شده بودند و خوردن اموال مردم بباطل و برای کافران آنها،
عذاب دردناکی آماده کردهایم. "
دیگر
اینکه بدون استحقاق، مال مردم را میخوردند. آنها در موقع قضاوت،
رشوه میگرفتند و کتابهای مینگاشتند و میگفتند:
از جانب خداست و از
این راه پولهایی از مردم دریافت میکردند و کارهای دیگری که بر روی هم آنها را سزاوار کیفر خدا گردانید و سر انجام چیزهایی را که خوردن آن حلال بود خداوند بر ایشان تحریم کرد.
"یـایها الذین ءامنوا ان کثیرا من الاحبار والرهبان لیاکلون امول الناس بالبـطـل ویصدون عن سبیل الله والذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم.
ای کسانی که ایمان آوردهاید! بسیاری از دانشمندان (اهل کتاب) و
راهبان ، اموال مردم را بباطل میخورند، و (آنان را) از راه خدا بازمی دارند! و کسانی که
طلا و
نقره را گنجینه (و ذخیره و پنهان) میسازند، و در راه خدا
انفاق نمیکنند، به مجازات دردناکی بشارت ده! "
ای کسانی که ایمان آوردهاید بسیاری از علمای
اهل کتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل میخورند، و خلق را از راه خالق باز میدارند" (یا ایها الذین آمنوا ان کثیرا من الاحبار و الرهبان لیاکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله).
جالب
اینکه همانگونه که
سیره قرآن است در اینجا حکم را روی همه افراد دانشمندان
یهود و راهبان نبرده بلکه با تعبیر" کثیرا" در حقیقت اقلیت صالح را استثناء کرده است، و اینگونه دقت در سایر آیات قرآن نیز دیده میشود که در سابق به آن اشاره کردهایم.
اما
اینکه آنها چگونه اموال مردم را بیهوده و بدون مجوز و به تعبیر قرآن از طریق" باطل" میخورند در آیات دیگر کم و بیش به آن اشاره شده و قسمتی هم در تواریخ آمده است.
یکی
اینکه: حقایق تعلیمات آئین
مسیح ع و
موسی ع را
کتمان میکردند تا مردم به آئین جدید (آئین اسلام) نگروند، منافع آنها به خطر نیفتد و هدایایشان قطع نشود، چنان که در آیات ۴۱ و ۷۹ و ۱۷۴
سوره بقره به آن اشاره شده است.
و دیگر
اینکه: با گرفتن" رشوه" از مردم حق را باطل و باطل را حق میکردند و به نفع زورمندان و اقویا حکم باطل میدادند، چنان که در آیه ۴۱ سوره" مائده" به آن اشاره شده است.
یکی دیگر از طرق نامشروع در آمدشان
این بود که به نام"
بهشت فروشی" و یا" گناه بخشی" مبالغ هنگفتی از مردم میگرفتند و بهشت و آمرزش را که منحصرا در اختیار خداوند است به مردم میفروختند که در تاریخ
مسیحیت سر و صدای زیادی بپا کرده و بحثها و جدالهایی برانگیخته است!.
و اما جلوگیری کردنشان از راه خدا روشن است زیرا آیات الهی را
تحریف میکردند و یا به خاطر حفظ منافع خویش مکتوم میداشتند، بلکه هر کس را مخالف مقام و منافع خود میدیدند
متهم میساختند، و با تشکیل" محکمههای تفتیش مذهبی" آنها را به بدترین وجهی محاکمه و به شدیدترین وضعی محکوم و
مجازات میکردند.
و اگر به راستی آنها اقدام به چنین کاری نکرده بودند و پیروان خویش را قربانی مطامع و هوسهای خود نمیساختند امروز گروههای زیادتری آئین حق یعنی
اسلام را از جان و دل پذیرفته بودند، بنا بر
این به جرئت میتوان گفت: گناه میلیونها انسان که در ظلمت
کفر باقی ماندهاند به گردن آنها است!.
پیراسته بودن تجارت، از
کم فروشی و فساد، از دیدگاه
شعیب علیهالسّلام نیز لازم بود.
"والی مدین اخاهم شعیبـا قال یـقوم اعبدوا الله ما لکم من الـه غیره قد جاءتکم بینة من ربکم فاوفوا الکیل والمیزان ولا تبخسوا الناس اشیاءهم ولا تفسدوا فی الارض بعد اصلـحها..
و به سوی
مدین ، برادرشان شعیب را (فرستادیم) گفت: «ای قوم من! خدا را بپرستید، که جز او معبودی ندارید! دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است بنا بر
این، حق
پیمانه و وزن را ادا کنید! و از اموال مردم چیزی نکاهید! و در روی زمین، بعد از آنکه (در پرتو
ایمان و دعوت انبیاء) اصلاح شده است،
فساد نکنید!. .. "
شعیب علیهالسّلام نخست قوم خود را پس از دعوت به
توحید که اصل و پایه دین است به وفای به کیل و میزان و اجتناب از کم فروشی که در آن روز متداول بوده دعوت نموده، و ثانیا آنان را دعوت به
این معنا کرده که در زمین فساد ایجاد نکنند، و بر خلاف
فطرت بشری- که همواره انسان را به
اصلاح دنیای خود و تنظیم امر حیات دعوت میکند- راه نروند.
"والی مدین اخاهم شعیبـا قال یـقوم اعبدوا الله ما لکم من الـه غیره ولا تنقصوا المکیال والمیزان انی ارکم بخیر وانی اخاف علیکم عذاب یوم محیط• ویـقوم اوفوا المکیال والمیزان بالقسط ولا تبخسوا الناس اشیاءهم ولا تعثوا فی الارض مفسدین.
و بسوی «مدین» برادرشان شعیب را (فرستادیم) گفت: «ای قوم من! خدا را
پرستش کنید، که جز او، معبود دیگری برای شما نیست! پیمانه و وزن را کم نکنید (و دست به کم فروشی نزنید)! من (هم اکنون) شما را در
نعمت میبینم (ولی) از عذاب روز فراگیر، بر شما بیمناکم! • وای قوم من! پیمانه و وزن را با
عدالت ، تمام دهید! و بر اشیاء (و اجناس) مردم، عیب نگذارید و از حق آنان نکاهید! و در زمین به فساد نکوشید! "
کلمه" مکیال" و همچنین کلمه" میزان"
اسم آلت اند و به معنای آن آلتی هستند که کالاها بوسیله آن، کیل و یا وزن میشود و
این دو آلت نباید به نقص توصیف شوند و نباید گفت قپان و ترازوی ناقص بلکه آنچه به صفاتی از قبیل نقص و زیادت و
مساوات توصیف میشود کالای کیل شده و وزن شده است نه آلت کیل و وزن، پس اگر در آیه شریفه نسبت نقص به خود آلت داده از باب
مجاز عقلی است.
و
اینکه از میان همه گناهان قوم، خصوص کم فروشی و نقص در مکیال و میزان را نام برده،
دلالت دارد بر
اینکه این گناه در بین آنان شیوع بیشتری داشته و در آن
افراط میکردهاند به حدی که
فساد آن چشمگیر و آثار سوء آن روشن شده بوده و لازم بوده که داعی به سوی حق، قبل از هر دعوتی آنان را به ترک
این گناه دعوت کند و از میان همه گناهانی که داشتهاند انگشت روی
این یک گناه میگذارد.
" انی اراکم بخیر"- یعنی من شما را در خیر مشاهده میکنم و میبینم که خدای تعالی به شما مال بسیار و رزقی وسیع و بازاری رواج داده، بارانهای به موقع، محصولات زراعی شما را بسیار کرده و با
این همه
نعمت که خدا به شما ارزانی داشته چه حاجتی به کم فروشی و نقص در مکیال و میزان دارید؟ و چرا باید از
این راه در پی
اختلاس مال مردم باشید و به مال اندک مردم
طمع ببندید و در صدد به دست آوردن آن از راه نامشروع و به
ظلم و طغیان برآیید؟
"اوفوا الکیل ولا تکونوا من المخسرین• ولا تبخسوا الناس اشیاءهم ولا تعثوا فی الارض مفسدین.
حق پیمانه را ادا کنید (و کم فروشی نکنید)، و دیگران را به خسارت نیفکنید! • ... • و حق مردم را کم نگذارید، و در زمین تلاش برای فساد نکنید! "
کلمه" کیل" به معنای مقیاسی است که متاع را از
نظر حجم با آن میسنجند و وفا کردن به کیل به
این معناست که آن را کم نگیرند، و کلمه" قسطاس" به معنای ترازویی است که متاع را از
نظر وزن با آن میسنجند، و" استقامت قسطاس" به
این است که آن را عادلانه به کار بزنند. و
این دو آیه دستور میدهد به
اینکه کم فروشی نکنند و در دادن و گرفتن کالا کیل و
ترازو را درست به کار ببرند.
" و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین" کلمه" بخس" به معنای نقص در وزن و اندازه گیری است، هم چنان که کلمه" اخسار" به معنای نقص در
راس المال است.
و از ظاهر
سیاق بر میآید که جمله" و لا تبخسوا الناس اشیاءهم- کالا و متاع مردم را کم ندهید" متمم جمله" و زنوا بالقسطاس المستقیم" است، هم چنان که جمله" و لا تکونوا من المخسرین" قیدی است متمم جمله" اوفوا الکیل" و جمله" و لا تعثوا فی الارض مفسدین" تاکید هر
دو نهی، یعنی نهی در" لا تخسروا" و نهی در" لا تبخسوا" است و اثر شوم
کم فروشی را بیان میکند
کم فروشی و کم نهادن سهم طرف مقابل، در مبادلات اقتصادی حرام است.
"الا تطغوا فی المیزان• واقیموا الوزن بالقسط ولا تخسروا المیزان.
تا در میزان طغیان نکنید (و از مسیر
عدالت منحرف نشوید)، • و وزن را بر اساس
عدل برپا دارید و میزان را کم نگذارید "
ظاهرا مراد از" میزان" در
این آیه غیر از میزان در آیه قبلی است، در آنجا گفتیم
منظور مطلق هر چیزی است که وسیله سنجش باشد، ولی در
این آیه
منظور خصوص ترازوهای معمولی است، که سنگینیها را با آن میسنجند، و بنا بر
این اینکه فرمود: " الا تطغوا... " در حقیقت خواسته است از یک
حکم کلی یعنی حکم" و وضع المیزان" حکمی جزئی بیرون بکشد، و معنایش
این است که لازمه
اینکه ما با وضع میزان
حق و عدل را در بین شما تقدیر کردیم،
این است که در سنجش اجناس خود نیز رعایت درستی ترازو و سنجش را بکنید.
جمله" لا تطغوا" نهی از طغیان در وزن کردن است، و جمله" و اقیموا الوزن بالقسط" امری است که به آن
نهی عطف شده، و کلمه" قسط" به معنای عدل است، و جمله" و لا تخسروا المیزان" نیز نهی دیگری است که به آن امر عطف شده، و نهی قبلی یعنی جمله" الا تطغوا" را بیان و
تاکید میکند، و کلمه" اخسار" که
مصدر فعل" لا تخسروا" است در مورد سنجیدن به معنای کم فروختن و زیاد خریدن است، به نحوی که باعث خسارت فروشنده یا خریدار شود.
"ویل للمطففین• الذین اذا اکتالوا علی الناس یستوفون• واذا کالوهم او وزنوهم یخسرون.
وای بر کم فروشان! • آنان که وقتی برای خود پیمانه میکنند، حق خود را بطور کامل میگیرند• اما هنگامی که میخواهند برای دیگران پیمانه یا وزن کنند، کم میگذارند! "
در
این آیات قبل از هر چیز کم فروشان را مورد
تهدید شدیدی قرار داده، میفرماید" وای بر کم فروشان"! (ویل للمطففین).
این در حقیقت اعلان جنگی است از ناحیه خداوند به
این افراد ظالم و ستمگر و کثیف که حق مردم را به طرز ناجوانمردانهای پایمال میکنند.
" مطففین" از ماده" تطفیف" در اصل از" طف" گرفته شده که به معنی کنارههای چیزی است، و
اینکه سر زمین"
کربلا" را وادی طف میگویند به خاطر
این است که در ساحل
فرات واقع شده، سپس به هر چیز کمی واژه" طفیف"
اطلاق شده است، همچنین به پیمانهای که پر نباشد یعنی محتوایش به کنارهای آن رسیده اما مملو نشده است نیز همین معنی اطلاق میشود، و بعد
این واژه در کم فروشی به هر شکل و به هر صورت
استعمال شده.
" ویل" در اینجا به معنی" شر" یا" غم و اندوه" یا"
هلاکت" یا" عذاب دردناک" و یا" وادی سخت و سوزانی در دوزخ" است، و معمولا
این واژه به هنگام
نفرین و بیان زشتی چیزی به کار میرود، و یا
اینکه تعبیری است کوتاه اما مفاهیم زیادی را تداعی میکند.
قابل توجه
اینکه در روایتی از ا
مام صادق ع آمده که خداوند" ویل" را درباره هیچکس در قرآن قرار نداده مگر
اینکه او را کافر نام نهاده همانگونه که میفرماید: فویل للذین کفروا من مشهد یوم عظیم: " وای بر کافران از مشاهده روز بزرگ" از
این روایت استفاده میشود که کم فروشی بوی
کفر میدهد! سپس به شرح کار" مطففین" و کم فروشان پرداخته میفرماید: " آنها کسانی هستند که وقتی میخواهند برای خود کیل کنند حق خود را به طور کامل میگیرند" (الذین اذا اکتالوا علی الناس یستوفون) .
" اما هنگامی که میخواهند برای دیگران کیل یا وزن کنند کم میگذارند" (و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون).
کم ارزش و بد جلوه دادن اشیای مردم
حرام است.
"... فاوفوا الکیل والمیزان ولا تبخسوا الناس اشیاءهم..
حق پیمانه و وزن را ادا کنید! و از اموال مردم چیزی نکاهید! "
سپس قدم از آن فراتر نهاده، میگوید: " بر اشیاء و اجناس مردم
عیب مگذارید، و چیزی از آنها را کم مکنید" (و لا تبخسوا الناس اشیاءهم).
" بخس" (بر وزن نحس) در اصل به معنی کم کردن به عنوان
ظلم و ستم است.
و
اینکه به زمینهایی که بدون آبیاری
زراعت میشود" بخس" گفته میشود به همین علت است که آب آن کم است (تنها از باران استفاده میکند) و یا آنکه محصول آن نسبت به زمینهای آبی کمتر میباشد.
و اگر به وسعت
مفهوم این جمله
نظر بیفکنیم دعوتی است به رعایت همه حقوق فردی و اجتماعی برای همه اقوام و همه ملتها، " بخس حق" در هر محیط و هر عصر و زمان به شکلی ظهور میکند، و حتی گاهی در شکل کمک بلا عوض! و
تعاون و دادن
وام! (همانگونه که روش
استثمار گران در عصر و زمان ما است).
"ویـقوم اوفوا المکیال والمیزان بالقسط ولا تبخسوا الناس اشیاءهم ولا تعثوا فی الارض مفسدین.
وای قوم من! پیمانه و وزن را با
عدالت، تمام دهید! و بر اشیاء (و اجناس) مردم، عیب نگذارید و از حق آنان نکاهید! و در زمین به فساد نکوشید! "
"ولا تبخسوا الناس اشیاءهم ولا تعثوا فی الارض مفسدین.
و حق مردم را کم نگذارید، و در زمین تلاش برای
فساد نکنید! "
بیع ربوی،
حرام و غیر مجاز است.
"... ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربوا واحل الله البیع وحرم الربوا..
این، به خاطر آن است که گفتند: «داد و ستد هم مانند
ربا است (و تفاوتی میان آن دو نیست.) » در حالی که خدا بیع را
حلال کرده، و ربا را حرام! (زیرا فرق میان
این دو، بسیار است.) "
به دنبال بحث در باره
انفاق در راه خدا و بذل مال برای حمایت از نیازمندان در
این آیات از مساله رباخواری که درست بر ضد انفاق است، سخن میگوید و در حقیقت هدف آیات گذشته را تکمیل میکند، زیرا رباخواری موجب افزایش
فقر در جامعه و تراکم ثروت در دست عدهای محدود و محرومیت اکثر افراد اجتماع است، انفاق سبب پاکی دل و
طهارت نفوس و آرامش جامعه، و رباخواری سبب پیدایش
بخل و
کینه و نفرت و ناپاکی است.
این آیات با شدت تمام، ممنوعیت حکم ربا را شرح میدهد ولی از لحن آن پیدا است که قبل از آن در باره ربا گفتگوهایی شده است و با توجه به تاریخ نزول سورههای قرآن، مطلب همین گونه است.
زیرا در
سوره روم که طبق ترتیب نزول قرآن سی امین سورهای است که در
مکه نازل شده سخن از ربا به میان آمده و در هیچ یک از سورههای" مکی" غیر از آن به مطلبی در باره ربا برخورد نمیکنیم ولی در
این سوره کلام در باره ربا تنها به صورت
اندرز اخلاقی آمده و میفرماید: رباخواری در پیشگاه پروردگار کار پسندیدهای نیست و ما آتیتم من ربا لیربوا فی اموال الناس فلا یربوا عند الله
" از
نظر افراد کوتاه بین ممکن است ثروت به وسیله رباخواری زیاد گردد اما در پیشگاه خداوند چیزی بر آن افزوده نخواهد شد".
بیع و ربا، در حکم حلیت و حرمت متفاوتند.
"... ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربوا واحل الله البیع وحرم الربوا..
این، به خاطر آن است که گفتند: «داد و ستد هم مانند ربا است (و تفاوتی میان آن دو نیست.) » در حالی که خدا بیع را حلال کرده، و ربا را
حرام ! (زیرا فرق میان
این دو، بسیار است.) "
به گوشهای از منطق رباخواران اشاره کرده، میفرماید: "
این به خاطر آن است که آنها گفتند: بیع هم مانند ربا است" و تفاوتی میان
این دو نیست (ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربا).
یعنی هر دو از انواع مبادله است که با
رضایت طرفین انجام میشود.
ولی قرآن در پاسخ آنها میگوید: چگونه
این دو ممکن است یکسان باشد" حال آنکه خداوند بیع را حلال کرده و ربا را حرام" (و احل الله البیع و حرم الربا).
مسلما
این تفاوت، دلیل و فلسفهای داشته که خداوند حکیم، به خاطر آن چنین حکمی را صادر کرده است، قرآن در
این باره توضیح بیشتری نداده و شاید به خاطر وضوح آن بوده است، زیرا:
اولا- در خرید و فروش معمولی هر دو طرف به طور یکسان در معرض سود و زیان هستند، گاهی هر دو سود میکنند و گاهی هر دو زیان، گاهی یکی سود و دیگری زیان میکند در حالی که در" معاملات ربوی" رباخوار هیچگاه زیان نمیبیند و تمام زیانهای احتمالی بر دوش طرف مقابل سنگینی خواهد کرد و به همین دلیل است که مؤسسات ربوی روز به روز وسیع تر و سرمایه دارتر میشوند و در برابر تحلیل رفتن طبقات ضعیف بر حجم ثروت آنها دائما افزوده میشود.
ثانیا- در
تجارت و خرید و فروش معمولی طرفین در مسیر" تولید و مصرف" گام بر میدارند در صورتی که رباخوار هیچ عمل مثبتی در
این زمینه ندارد.
ثالثا- با شیوع رباخواری سرمایهها در مسیرهای ناسالم میافتد و پایههای اقتصاد که اساس اجتماع است متزلزل میگردد، در حالی که تجارت صحیح موجب گردش سالم ثروت است.
رابعا- رباخواری منشا دشمنیها و جنگهای طبقاتی است، در حالی که تجارت صحیح چنین نیست و هرگز جامعه را به زندگی طبقاتی و جنگهای ناشی از آن سوق نمیدهد.
سپس راه را به روی
توبه کاران باز گشوده، میفرماید: " هر کس اندرز الهی به او رسد و (از رباخواری) خودداری کند، سودهایی که در سابق (قبل از حکم تحریم ربا) به دست آورده مال او است و کار او به خدا واگذار میشود" و گذشته او را خدا خواهد بخشید
آیات بسیاری از قرآن نیز در باره کسبهای حرام سخن به میان آورده است که به آنها اشاره خواهیم کرد.
کسب و تجارت، به وسیله
غنا حرام است.
"ومن الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله بغیر علم ویتخذها هزوا اولـئک لهم عذاب مهین.
"
شان نزول :
«
ابن عباس» گوید:
این آیه در باره شخصی نازل شد که کنیزی را خریده تا برایش آوازه خوانی و
تغنی کند. و همین
نظر را حدیث
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم تایید میکند که فرمود «تعلیم تغنی حرام و نیز فروش و پولهایی که از آن بدست میآید حرام است و در قرآن شریف هم فرموده و من الناس من یشتری... و سوگند بخداوندی که جان من در دست او است، هیچ انسانی صدای خود را به آوازه خوانی بلند نکند مگر آنکه دو
شیطان در کنارش قرار گرفته دو پاهای خود را به سینه و پشت او میکوبند تا زمانی که ساکت شود».
کلمه"
لهو" به معنای هر چیزی است که آدمی را از مهمش باز بدارد، و لهو الحدیث آن سخنی است که آدمی را از حق منصرف نموده و به خود مشغول سازد، مانند حکایات خرافی، و داستانهایی که آدمی را به
فساد و
فجور میکشاند، و یا از قبیل سرگرمی به
شعر و
موسیقی و مزمار و سایر
آلات لهو که همه
اینها مصادیق لهو الحدیث هستند.
" لیضل عن سبیل الله بغیر علم"- مقتضای
سیاق این است که مراد از" سبیل الله" قرآن کریم، و معارف حق و صحیح، از اعتقادات، و دستور العملها، و به خصوص داستانهای انبیاء، و امم گذشته بوده باشد، چون لهو الحدیث و
خرافات ساخته و پرداخته فکر انسانهاست که است دست به دست گشته، در درجه اول معارض با
این داستانهای حق و صحیح است، و در درجه دوم بنیان سایر معارف حق و صحیح را در
انظار مردم سست نموده، و سپس منهدم میسازد.
در روایات بسیاری «لهو الحدیث» به «غنا» تفسیر شده است. از امام صادق علیهالسّلام درباره غنا سؤال شد، فرمود:
[۷۴] غنا در کلام خدا است که فرمود: «و من الناس من یشتری لهو الحدیث...» .
تجارت و کسب، به وسیله
تحریف کتاب آسمانی حرام است.
"فویل للذین یکتبون الکتـب بایدیهم ثم یقولون هـذا من عند الله لیشتروا به ثمنـا قلیلا فویل لهم مما کتبت ایدیهم وویل لهم مما یکسبون.
پس وای بر آنها که نوشتهای با دست خود مینویسند، سپس میگویند: «
این، از طرف خداست.» تا آن را به بهای کمی بفروشند. پس وای بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند و وای بر آنان از آنچه از
این راه به دست میآورند! "
«کتاب را مینویسند» بدستهای خودشان و سپس میگویند:
این از جانب خداوند است.
منظور این است که خود متصدی نوشتن آن هستند و سپس بخدا نسبت میدهند
گفته شده
منظور از نوشتن ایشان بدستهایشان
این است: که
اینان تورات را
تحریف نموده و اوصاف نبی اکرم را تغییر داده تا
عوام یهود را در شک و تردید واقع سازند و
این معنی از
امام باقر علیهالسّلام و گروهی از مفسرین نقل شده است.
گفته شده: در تورات نبی اکرم به گندم گون و میانه بالا
توصیف شده بود در حالی که
اینان او را دراز قد معرفی کردند.
ابن عباس بنا بروایت عکرمه میگوید: بزرگان یهود اوصاف نبی اکرم را در تورات چنین یافتند که او مردی است میانه بالا نیکو روی سیاه چشم پس آن را از روی عناد و
حسادت محو نمودند در
این هنگام گروهی از
قریش آمده از ایشان پرسش کردند که در تورات شما پیمبری از ما یافت میشود گفتند آری با
این اوصاف که دراز قد و ازرق چشم و فرو هشته موی است،
تکسب، به وسیله سحرنیز حرام است
"واتبعوا ما تتلوا الشیـطین علی ملک سلیمـن... ولـکن الشیـطین کفروا یعلمون الناس السحر... ولقد علموا لمن اشتره ما له فی الاخرة من خلـق ولبئس ما شروا به انفسهم.
و (یهود) از آنچه شیاطین در عصر
سلیمان بر مردم میخواندند پیروی کردند. سلیمان هرگز (دست به
سحر نیالود و) کافر نشد ولی شیاطین
کفر ورزیدند و به مردم سحر آموختند.... و مسلما میدانستند هر کسی خریدار
این گونه متاع باشد، در آخرت بهرهای نخواهد داشت. و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند. "
مقصود از «لبئس ما شروا به انفسهم» کاسبی کردن با سحر است.
کسب مال با
رشوه خواری، امری حرام است
"ولا تاکلوا امولکم بینکم بالبـطـل وتدلوا بها الی الحکام لتاکلوا فریقـا من امول الناس بالاثم وانتم تعلمون.
و اموال یکدیگر را به باطل (و ناحق) در میان خود نخورید! و برای خوردن بخشی از اموال مردم به
گناه، (قسمتی از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهید، در حالی که میدانید (
این کار، گناه است) "
این آیه، انگشت روی یک نمونه بارز" اکل مال به باطل" (خوردن اموال مردم به ناحق) گذاشته که بعضی از مردم، آن را حق خود میشمرند به گمان
اینکه به حکم
قاضی، آن را به چنگ آوردهاند، میفرماید: " برای خوردن قسمتی از اموال مردم به گناه، بخشی از آن را به قضات ندهید در حالی که میدانید" (و تدلوا بها الی الحکام لتاکلوا فریقا من اموال الناس بالاثم و انتم تعلمون) .
" تدلوا" از ماده" ادلاء"، در اصل به معنی فرستادن دلو در چاه برای بیرون آوردن آب است و
این تعبیر زیبایی است که در مواقعی که انسان تسبیب اسبابی میکند که به
منظور خاصی نایل گردد به کار میرود.
در تفسیر
این جمله دو احتمال وجود دارد:
نخست
اینکه:
منظور آن است که بخشی از مال را به صورت
هدیه یا رشوه (و هر دو در اینجا یکی است) به قضات دهند که بقیه را
تملک کنند، قرآن میگوید:
گر چه ظاهرا در اینجا به حکم قاضی مال را به چنگ آوردهاید، ولی
این اکل مال به باطل است و گناه.
"سمـعون للکذب اکــلون للسحت فان جاءوک فاحکم بینهم او اعرض عنهم..
آنها بسیار به سخنان تو گوش میدهند تا آن را
تکذیب کنند مال حرام فراوان میخورند پس اگر نزد تو آمدند، در میان آنان
داوری کن، یا (اگر صلاح دانستی) آنها را به حال خود واگذار! "
راغب در مفردات گفته است که: کلمه" سحت" به معنای پوستهای است که دور ریخته میشود و
این کلمه در قرآن مجید آمده آنجا که فرموده: " فیسحتکم بعذاب" (به ضمه یاء) البته بعضی
این جمله را به صورت: " فیسحتکم" (با فتحه یاء) خواندهاند، هیچ فرقی بین
این دو قرائت نیست برای
اینکه چه بگویی: " سحته" و چه بگویی: " اسحته" معنایش یکی است و از همین باب است که به محظور و عمل نادرستی که مرتکبش را ننگین میسازد" سحت" گفته میشود کانه اینگونه اعمال،
دین و
مروت مرتکب را میپوشاند و به صورت پوستهای در میآورد که باید دور ریخته شود و به همین معنا است که در قرآن کریم فرموده:
" اکالون للسحت" یعنی بسیار چیزهایی که دین آنان را میپوشاند. در کلام
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم نیز آمده آنجا که فرمود: هر گوشتی که از سحت (یعنی از غذای حرام در بدن یک انسان) بروید آتش سزاوار به آن است و باز به همین جهت رشوه را" سحت" خواندهاند «۱».
پس معلوم شد هر مالی که از راه
حرام کسب شود سحت است و سیاق آیه دلالت دارد بر
اینکه مراد از" سحت" در آیه شریفه همان
رشوه است و از ایراد
این وصف در
این مقام معلوم میشود که علمای
یهود که آن عده را به نزد پیامبر اسلام فرستادند در داستانی که پیش آمده بوده برای
اینکه به حکم واقعی خدا حکم نکنند رشوه گرفته بودند و حکمی غیر حکم خدا کرده بودند چون اگر حکم خدا را اجرا میکردند یک طرف از دو طرف
نزاع متضرر میشد و همین طرف با دادن رشوه ضرر را از خود دور ساخته بودند.
کسب مال با قماربازی، امری حرام است.
"یـایها الذین ءامنوا انما... والمیسر... رجس من عمل الشیطـن فاجتنبوه..
ای کسانی که ایمان آوردهاید! شراب و قمار و بتها و ازلام
بخت آزمایی ، پلید و از عمل
شیطان است، از آنها دوری کنید تا رستگار شوید "
میسر:
قمار. اصل
این کلمه از «یسر» یعنی آسانی است. علت
اینکه دست چپ را «یسار» نامند،
این است که آن را برای سهل شدن کارها بفال نیک گرفتهاند و یا
اینکه با کمک بدست راست، موجب آسان شدن عمل میشود
این کارها پلید بوده، جنبه شیطانی دارند. اگرچه همه
اینها مخلوق خدا هستند لکن چیزهایی هستند که شیطان برای ایجاد
فساد در میان مردم از آنها استفاده میکند. مردم را بباده نوشی وامیدارد تا
عقل از کفشان باز ستاند و بقمار وامیدارد تا
اخلاق زشت در میان آنها رواج دهد
کسب در آمد با
اشاعه فحشا و
خودفروشی حرام است.
"ولیستعفف الذین لایجدون نکاحـا حتی یغنیهم الله من فضله والذین یبتغون الکتـب مما ملکتایمـنکم فکاتبوهم ان علمتم فیهم خیرا وءاتوهم من مال الله الذی ءاتـکم ولا تکرهوا فتیـتکم علی البغاء ان اردن تحصنـا لتبتغوا عرض الحیوة الدنیا..
و کسانی که امکانی برای
ازدواج نمییابند، باید
پاکدامنی پیشه کنند تا خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز گرداند! و آن بردگانتان که خواستار مکاتبه(قرار داد مخصوص برای آزاد شدن ) هستند، با آنان قرار داد ببندید اگر
رشد و صلاح در آنان احساس میکنید (که بعد از آزادی، توانایی زندگی مستقل را دارند) و چیزی از مال خدا را که به شما داده است به آنان بدهید! و کنیزان خود را برای دستیابی متاع ناپایدار زندگی دنیا مجبور به خود فروشی نکنید اگر خودشان میخواهند پاک بمانند!. .. "
در دنباله آیه به یکی از اعمال بسیار زشت بعضی از دنیا پرستان در مورد بردگان اشاره کرده میفرماید: "
کنیزان خود را به خاطر تحصیل متاع زود گذر دنیا مجبور به خودفروشی نکنید، اگر آنها میخواهند پاک بمانند"! (و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء ان اردن تحصنا لتبتغوا عرض الحیاة الدنیا).
بعضی از مفسران در
شان نزول این جمله گفتهاند: "
عبدالله بن ابی" شش کنیز داشت که آنها را مجبور به کسب در آمد برای او از طریق خودفروشی میکرد! هنگامی که حکم اسلام درباره مبارزه با اعمال منافی با
عفت (در
این سوره) صادر شد آنها به خدمت پیامبر صآمدند و از
این ماجرا
شکایت کردند آیه فوق نازل شد و از
این کار
نهی کرد" .
این آیه نشان میدهد که تا چه حد در عصر جاهلیت مردم گرفتار
انحطاط و سقوط اخلاقی بودند که حتی بعد از ظهور
اسلام نیز بعضا به کار خود ادامه میدادند، تا
اینکه آیه فوق نازل شد و به
این وضع ننگین خاتمه داد،
آیاتی دیگر از قرآن کریم به رفتارهای مجاز در تجارت و کسب درآمد اشاره دارد که به آنها نیز میپردازیم.
کسب مال با
غنیمت گرفتن از دشمن نیز جایز است.
"فکلوا مما غنمتم حلـلا طیبـا....
از آنچه به غنیمت گرفتهاید،
حلال و پاکیزه بخورید و از خدا بپرهیزید خداوند آمرزنده و مهربان است "
این آیات اجازه گرفتن" فداء" در مقابل آزادی اسیران
جنگ بدر را داد. هنگامی که
این موضوع به گوش
قریش رسید، یکی پس از دیگری مبلغ"
فداء" را فرستادند تا اسیران خود را آزاد کنند.
عجیب
اینکه داماد پیامبر ص"
ابی العاص" نیز در میان اسیران بود، دختر پیامبر ص یعنی زینب همسر" ابو العاص" گردن بندی را که"
خدیجه" در عروسیش به او داده بود به عنوان" فداء" نزد پیامبر ص فرستاد. هنگامی که چشم پیامبر ص به گردن بند افتاد خاطره خدیجه آن زن فداکار و مجاهد در نظرش مجسم شد، فرمود خدا
رحمت کند خدیجه را،
این گردن بندی است که
جهیزیه دخترم" زینب" قرار داد (و طبق بعضی دیگر از روایات به احترام" خدیجه" از پذیرفتن گردن بند خود داری کرد، و برای رعایت حقوق مسلمانان موافقت آنها را در
این کار جلب نمود).
سپس پیامبر ص" ابو العاص" را آزاد کرد، به شرط
اینکه دخترش" زینب" را (که قبل از
اسلام به همسری" ابو العاص" در آورده بود) به مدینه نزد پیامبر ص بفرستد، او نیز
این شرط را پذیرفت و بعدا هم به آن وفا کرد.
به هر حال آیه فوق به مسلمانان اجازه میدهد که از
این غنیمت جنگی (یعنی مبلغی را که در برابر آزادی اسیران میگرفتند) استفاده کنند و میگوید:
" از آنچه به غنیمت گرفتهاید،
حلال و پاکیزه بخورید و بهره گیرید" (فکلوا مما غنمتم حلالا طیبا).
این جمله ممکن است معنی وسیعی داشته باشد، و علاوه بر موضوع" فداء" سایر غنائم را نیز شامل شود.
با توجه به
سیاق آیات فهمیده میشود.
"واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه وللرسول ولذی القربی والیتـمیوالمسـکین وابن السبیل ان کنتم ءامنتم بالله..
بدانید هر گونه غنیمتی به دست آورید،
خمس آن برای خدا، و برای پیامبر، و برای
ذی القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی حق از
باطل ، روز درگیری دو گروه (باایمان و بی
ایمان )(روز
جنگ بدر) نازل کردیم، ایمان آوردهاید "
کلمه" غنم" و" غنیمت" به معنای رسیدن به در آمد از راه
تجارت و یا
صنعت و یا
جنگ است، و لیکن در
این آیه بملاحظه مورد نزولش تنها با غنیمت جنگی منطبق است.
راغب میگوید: " غنم"- به دو فتحه- معنایش معروف است، خدای تعالی فرموده: " و من البقر و الغنم حرمنا علیهم شحومهما- و از
گاو و
گوسفند پیه آن دو را بر ایشان حرام کردیم" و" غنم"- به ضمه حرف اول و سکون حرف دوم- به معنای رسیدن و دست یافتن به فائده است، و لیکن در هر درآمدی که از راه جنگ و از ناحیه دشمنان و غیر ایشان به دست آید استعمال شده، و به
این معنا است آیه" و اعلموا انما غنمتم من شی ء" و آیه" فکلوا مما غنمتم حلالا طیبا". و کلمه" مغنم" به معنای هر چیزی است که به غنیمت درآید و جمع آن" مغانم" میباشد، معنای آیه به
این بوده که" اگر چیزی را به غنیمت بردید پس خمس آن برای خدا است
کسب و تجارت، در
حج جایز است.
"لیس علیکم جناح ان تبتغوا فضلا من ربکم فاذا افضتم من عرفـت...
گناهی بر شما نیست که از
فضل پروردگارتان (و از منافع اقتصادی در ایام حج) طلب کنید (که یکی از منافع حج، پی ریزی یک
اقتصاد صحیح است). "
بر
این اساس که «فضلا من ربکم» به معنای تجارت باشد.
"یـایها الذین ءامنوا لاتحلوا شعـئر الله... یبتغون فضلا من ربهم ورضونـا..
ای کسانی که ایمان آوردهاید! شعائر و حدود الهی (و مراسم حج را محترم بشمرید! و مخالفت با آنها) را
حلال ندانید!. ... و نه آنها را که به قصد خانه خدا برای به دست آوردن فضل پروردگار و خشنودی او میآیند!. . "
"واذن فی الناس بالحج... • لیشهدوا منـفع لهم....
و مردم را
دعوت عمومی به حج کن... • تا شاهد منافع گوناگون خویش (در
این برنامه حیاتبخش) باشند "
بنا بر قولی «منافع» یعنی انواع تجارت.
کسب و کار، هنگام انجام دادن مناسک حج جایز است.
"لیس علیکم جناح ان تبتغوا فضلا من ربکم فاذا افضتم من عرفـت فاذکروا الله عند المشعر الحرام واذکروه کما هدکم وان کنتم من قبله لمن الضالین.
گناهی بر شما نیست که از فضل پروردگارتان (و از منافع اقتصادی در ایام حج) طلب کنید (که یکی از منافع حج، پی ریزی یک اقتصاد صحیح است). و هنگامی که از «
عرفات» کوچ کردید، خدا را نزد «
مشعر الحرام» یاد کنید! او را یاد کنید همان طور که شما را
هدایت نمود و قطعا شما پیش از
این، از گمراهان بودید "
جمله «لیس علیکم...»
ناظر به کسب و کار در حج و هنگام انجام دادن
مناسک به دلیل وقوع آن در بین
احکام حج، علاوه بر
اینکه کسب و کار در زمانهای دیگر محل شبهه نیست تا
نفی یا
اثبات شود.
این آیه شریفه میخواهد بفرماید: در خلال انجام عمل حج دادوستد حلال است، چیزی که هست از بیع و دادوستد تعبیر فرموده به (طلب فضل پروردگار) و
این تعبیر در
سوره جمعه نیز آمده، آنجا که میفرماید: " یا ایها الذین آمنوا اذا نودی للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الی ذکر الله و ذروا البیع- تا آنجا که میفرماید- فاذا قضیت الصلاة فانتشروا فی الارض، و ابتغوا من فضل الله"»
چون در
این دو آیه نخست از دادوستد تعبیر به بیع کرده، و سپس از همان تعبیر به طلب رزق خدا نموده، و بهمین جهت است که در سنت نیز ابتغای از فضل خدا در آیه مورد بحث به بیع تفسیر شده، پس آیه دلیل بر
این است که دادوستد در خلال عمل حج
مباح و جایز است.
تجارت و کسب و کار، برای زن و مرد جایز است.
"... للرجال نصیب مما اکتسبوا وللنساء نصیب مما اکتسبن وسـلوا الله من فضله..
مردان نصیبی از آنچه به دست میآورند دارند، و زنان نیز نصیبی (و نباید حقوق هیچ یک پایمال گردد). و از فضل (و
رحمت و برکت) خدا، برای رفع تنگناها
طلب کنید "
مردان و زنان هر کدام بهرهای از کوششها و تلاشها و موقعیت خود دارند" خواه موقعیت طبیعی باشد (مانند تفاوت دو جنس مرد و زن با یکدیگر) و یا تفاوت به خاطر تلاشها و کوششهای اختیاری.
قابل توجه
اینکه کلمه" اکتساب" که به معنی تحصیل کردن و بدست آوردن است،
مفهوم وسیعی دارد، هم کوششهای اختیاری را شامل میشود و هم آنچه را که انسان بوسیله ساختمان طبیعی خود میتواند بدست بیاورد.
وکالت از جانب خریدار امری مجاز است.
"وکذلک بعثنـهم لیتساءلوا بینهم قال قائل منهم کم لبثتم قالوا لبثنا یومـا او بعض یوم قالوا ربکم اعلم بما لبثتم فابعثوا احدکم بورقکم هـذه الی المدینة
فلینظر ایها ازکی طعامـا فلیاتکم برزق منه ولیتلطف ولا یشعرن بکم احدا.
این گونه آنها را (از خواب) برانگیختیم تا از یکدیگر سؤال کنند یکی از آنها گفت: «چه مدت خوابیدید؟! » گفتند: «یک روز، یا بخشی از یک روز! » (و چون نتوانستند مدت خوابشان را دقیقا بدانند) گفتند: «پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است! اکنون یک نفر از خودتان را با
این سکهای که دارید به شهر بفرستید، تا بنگرد کدام یک از آنها غذای پاکیزه تری دارند، و مقداری از آن برای روزی شما بیاورد. اما باید دقت کند، و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد "
این آیت
دلالت میکند بر صحت توکیل و وکالت زیرا که قول او فابعثوا احدکم بورقکم
امر است به
توکیل شخصی از برای خریدن طعام بهتر به نقره معین بر وجه معین.
و شک نیست که چون
این مضمون حکایتی است از
اصحاب کهف در مقام مدح و قبول نه در مقام رد و انکار دلالت کند بر صحت توکیل و وکالت که از توابع
دین است در شرع آن زمان.
و چون
اصل عدم نسخ است ثابت شود که در
شرع ما نیز صحیح باشد، و حقیقت توکیل نایب خود گردانیدنست کسی را در تصرفات شرعیه خود و وکالت نایب شدنست کسی را در تصرفات شرعیه خود او و آن جاریست در اکثر عقود و
ایقاعات مثل بیع و شری و
اجاره و
نکاح و
طلاق و غیر آن و در بعض عبادات و جاری نیست در اکثر عبادات و باقی احکام وکالت مذکور است در کتب اصحاب.
تجارت و مبادلات اقتصادی، به صورت نقد و مدت دار جایز است.
"یـایها الذین ءامنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه... ولا تسـموا ان تکتبوه صغیرا او کبیرا الی اجله... الا ان تکون تجـرة حاضرة تدیرونها بینکم فلیس علیکم جناح الا تکتبوها..
ای کسانی که
ایمان آوردهاید، چون وامی تا مدتی معین به یکدیگر دهید، آن را بنویسید.... و از نوشتن مدت
دین خود، چه کوچک و چه بزرگ، ملول مشوید.... و هر گاه [بیع نقد [|معامله نقدی]] باشد اگر برای آن سندی ننویسید مرتکب گناهی نشدهاید. "
و
ابن عباس میگوید: «
این آیه فقط در مورد معامله «سلمی» نازل شده است و من گواهی میدهم که خداوند معامله سلمی که مدت آن معین باشد مباح کرده است و طولانیترین آیات خود را درباره آن فرستاده است سپس وی آیه فوق را
قرائت نمود» ظاهر
این آیه
این است که
این حکم در مورد تمام دیون از سلمی و غیر سلمی جریان دارد چنان که مفسرین و فقهاء همین مطلب را گفتهاند
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «حکم تجارت».