تفسیرنگاری قرن چهاردهم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
قرن چهارده از نظر شمار تفسیرهای نگاشته شده سرآمد قرنهای گذشته است. آمار و ارقامی که از
تفسیر و تفسیرنویسان وجود دارد، در هر قرنی بیش از ۲۵ تا ۳۵
تفسیر را نشان نمیدهد. درحالی که در قرن چهارده، شمار
تفاسیر مهم و مطرح
قرآن به بیش از شصت
تفسیر میرسد که بیش از دو برابر قرن پیشین است. از نظر کیفی نیز، گونه گونی و دگردیسیها و تغییراتی که در گرایشها و روشهای
تفسیر رخ نموده است، شاید درخور سنجش
با هیچ قرنی نباشد. ازین روی، در بررسی ویژگیهای
تفاسیر قرن چهارده ناگزیریم به هر دو گونه دگردیسی کیفی و کمی اشاره کنیم.
قرن چهارده از نظر شمار تفسیرهای نگاشته شده سرآمد قرنهای گذشته است. آمار و ارقامی که از
تفسیر و تفسیرنویسان وجود دارد،
در هر قرنی بیش از ۲۵ تا ۳۵
تفسیر را نشان نمیدهد. درحالی که در قرن چهارده، شمار
تفاسیر مهم و مطرح
قرآن به بیش از شصت
تفسیر میرسد که بیش از دو برابر قرن پیشین است. از نظر کیفی نیز، گونه گونی و دگردیسیها و تغییراتی که در گرایشها و روشهای
تفسیر رخ نموده است، شاید درخور سنجش
با هیچ قرنی نباشد.
دیدگاههای گوناگون، شیوههای نوین، معیارهای جدید و در مجموع، جهت خاصی که در کل حرکت
تفسیری دیده میشود، در دامان این قرن پدید آمده و بالیده است. گرچه بعضی از این دگردیسیها ریشههای تاریخی و پیشینه دورتری از قرن چهارده دارند، اما آنچه که این قرن را از گذشته جدا میسازد، گسترش و فراگیری و حضور همه سویه این دگردیسیها در صحنه
تفسیر است.
بررسی و تحقیق در نمونههای برجسته و مهم
تفاسیر این قرن که هریک منشا پیدایش دگرگونیهای ژرف
تفسیری شده است، چنین مینماید که دگرگونیهای پدید آمده در گرایشها و سبکهای نو محدود نبوده است، بلکه
تفاسیر قرن چهارده از یک جهت شاهدحذف و یا کم رنگ شدن برخی ویژگیهایی است که در
تفاسیر گذشته بوده و هم اکنون جــایگاه چندانی ندارند. بی رنگ شدن برخی از ارزشها و ملاکهای
تفسیری، کم اهمیت تر از دگرگونیهای اثباتی نیست؛ ازین روی، در بررسی ویژگیهای
تفاسیر قرن چهارده ناگزیریم به هر دو گونه دگردیسی (نفی و اثبات) اشاره کنیم.
برخی از منابع و معیارها در
تفاسیر قرنهای گذشته اعتبار داشته و در فهم کلام الهی عناصر مهم تلقی میشدهاند، درحالی که
مفسران قرن چهارده به آنها بها نداده و به پیراستن
تفسیر از آنها پرداختهاند. از این جمله میتوان به محورهای زیر اشاره کرد:
کم تر پژوهشگری است که نداند
تفاسیر گذشتگان آمیخته
با خرافات و نقلهای تاریخی بوده است، نقلهایی که ریشه در بینش و اندیشه
یهود دارد و هیچ ماخذ معتبر اسلامی برای آن نمیتوان یافت. کافی است محورهای تاریخی چندی را همچون داستان آفرینش
آسمان و
زمین،
خلقت آدم، سرگذشت
انبیاء و غیره که بستر
روایات اسرائیلی است، در نظر بگیریم و سپس به
تفاسیر اسلامی از
طبری گرفته تا
بغوی،
قرطبی،
ابن کثیر،
بیضاوی،
خازن،
ثعالبی،
ابوالفتوح و… مراجعه کنیم، تا دریابیم که تا چه حد نقلهای تاریخی اسرائیلی در درون
تفاسیر اسلامی رخنه کرده است.
البته شدت و ضعف در بهره گیری
تفاسیر پیشین از اسرائیلیات درخور انکار نیست چه این که
تفاسیر اهل سنت، به لحاظ تکیه و استناد به آرای
صحابه، بیش تر در معرض چنین ناهنجاری قرار گرفته است، اما در مجموع پرداختن به اسرائیلیات و استفاده از داستانهای تاریخی غیرمعتبر، درد مشترک بسیاری از
تفاسیر روزگاران پیشین است، در حالی که روح غالب در
تفاسیر قرن چهارده، بی اعتباری اسرائیلیات و کنار نهادن نقلهای تاریخی بی اساس است.
مفسران این قرن هر یک به تناسب و اقتضای سبک و روشی که برگزیدهاند و یا گرایش خاصی که داشتهاند،
با تیغ جرح و تعدیل به نقد روایات اسرائیلی رفته و بر نقش منفی این روایتها، بر اندیشه
مفسر و نیز
تفسیر آیات، انگشت گذاشتهاند.
المنار که خود یکی از آغازگران گرایش اصلاحی در زمینه
تفسیر است، پس از بیان این نکته که بیش تر
تفاسیر ماثور بستر روایات یهودی و
مجوسی بودهاند، مینویسد:
(و غرضنا من هذا کله ان اکثر ما روی فی
التفسیر الماثور او کثیره حجاب علی القرآن و شاغل لتالیه عن مقاصده العالیة المزکیة للانفس المنورة للعقول…)
هدف ما از همه این سخنها، آن است که بیش تر روایاتی که در
تفاسیر روایی آمده و یا دست کم بخش زیادی از این نقلها،
حجاب قرآن ومانع رسیدن خوانندگان آن به مقاصد عالی و تربیتی و حقایق نورانی و روشن گر قرآن هستند….
علامه طباطبایی نیز که
با سبک
تفسیر قرآن
با قرآن، جریان جدیدی را در روشهای
تفسیری این قرن به وجود آورده است، از زاویه سازگاری و ناسازگاری اسرائیلیات
با مفاهیم و آیات قرآن نگریسته و مینویسد:
(احدهما افراطهم فی الرکون الی الآثار و قبول الحدیث کیفما کان وان خالف صریح العقل و محکم
الکتاب فلعبت باحلامهم الاسرائیلیات وما یلحق بها من الاخبار الموضوعة المدسوسة و انستهم کل حق و حقیقته و صرفتهم عن المعارف الحقة.)
یکی از علتها (ی قضاوت نادرست نسبت به
یوسف) زیاده روی
مفسران در اعتماد کردن به روایات و پذیرش هرگونه
حدیث است اگر چه
با عقل و
نقل ناسازگار باشد و لذا اسرائیلیات و مانند آنها از اخبار جعلی
با عقل و اندیشه شان بازی کرده و سبب شده است که هر حق و حقیقتی را فراموش کنند و معارف حقه را مورد بی توجهی قرار دهند.
داوریهایی ازین دست و
با همین مضمون نسبت به اسرائیلیات و نقش منفی و ویران گر آن در فهم آیات قرآن و جلوگیری از رسیدن به هدفهای اصلی و واقعی آن، در سراسر
تفاسیر قرن چهارده دیده میشود.
شاخصه دیگر در
تفاسیر قرن چهارده دوری از بحثهای دراز دامن درباره قراءتها و نیز بحثهای ادبی همچون صرف و نحو، و لغت و غیره است. جو غالب بر
تفاسیر این قرن، بسنده کردن به ضرورت در زمینههای یادشده است. بررسی دیدگاههای نادر و گونه گون، وارد شدن درمسائل جزئی و تخصصی و پرداختن به امور غیر ضروری در محورهای بالا، چندان جایگاهی در
تفاسیر این قرن ندارد.
درحالی که در گذشته بیش تر
تفاسیر مانند:
التبیان،
مجمع البیان،
ابوالفتوح،
جواهر الحسان،
زادالمسیر،
کشاف،
مدارک التنزیل وحقایق التاویل (
تفسیر نسفی)،
تفسیر کبیر فخر رازی،
السراج المنیر و … به مباحث ادبی و لغوی اهمیت ویژه داده و بیش از آنچه در فهم کلام الهی دخالت داشت، به ایراد مباحث و نقض و ابرام دیدگاهها واحتمالها اهتمام داشتهاند.
روی گردانی
مفسران قرن چهارده ازمباحث طولانی ادبی و وجوه قراءات، به خاطر توجه زیاد آنان به جنبه محتوا و مفاهیم کلی وعینی آیات است. امری که به طور طبیعی مستلزم پرهیز ازمباحث حاشیهای و صوری و مسائل لفظی بوده است.
در
تفاسیر گذشتگان مباحث فقهی و پرداختن به
آیات الاحکام، اهمیت ویژهای داشته است و به همین جهت چه در
تفاسیر جامع، مثل مجمع البیان و
روح المعانی و
مفاتیح الغیب و چه در
تفاسیر تک بعدی مثل
قرطبی،
ابی السعود،
فتح القدیر و
ابن کثیر، مباحث فقهی به گونه گسترده مطرح میشود. از بررسی بیش تر
تفاسیر گذشته چنین برمی آید که محور
فقه الاحکام، همانند محورهای دیگر قرآنی و در همان سطح برای
مفسران مطرح بوده است.
ولی در
تفاسیر قرن چهارده مباحث فقهی کم تر به چشم میخورد. آن بحثهای گسترده که در
تفاسیر گذشته مثل قرطبی شکل گرفته است در
تفاسیر این قرن دیده نمیشود. گرایش عمومی
مفسران بر اختصار و گزیده گویی است. سعی میشود محورهای دیگر قرآنی به بحث و تحلیل گرفته شود. برخی ازمفسران مانند علامه طباطبایی
تفسیر آیات الاحکام را از وظایف
فقه میداند و تحقیق را به آن جا وا مینهد
و برخی دیگر گستردگی این مباحث در
تفاسیر گذشتگان ویا اختصاص یافتن برخی
کتابها به توضیح و
تفسیر آیات الاحکام را، دلیل کافی بودن پردازش به آیات الاحکام شمردهاند و گروهی نیز
با تمسک به این که هدف کلی قرآن
هدایت و اصلاح
بشر است و عناصر این فرایند در ابعاد اخلاقی و اعتقادی و اجتماعی بیش از احکام فقهی است،
از پرداختن تفصیلی به آیات الاحکام خودداری کردهاند.
اگر به تفسیرهای پیشین مراجعه کنیم در می یابیم که بخش زیادی از آنها را روایات تشکیل داده است و در این
تفاسیر، محور بودن روایات در فهم آیات مورد تاکید قرار گرفته است.
تفسیر طبری،
ابن کثیر،
بغوی،
صافی،
درالمنثور،
کنزالدقائق،
زاد المسیر و … بخشی از مجموعه
تفاسیر رواییاند که حرکت
تفسیر ماثور را در گذشته شکل داده و بدان نمود بخشیدهاند.
اما در قرن چهارده، این جریان رو به افول نهاده و بخش مهمی ازاین
تفاسیر در بهره گیری از روایات راه اعتدال را پیش گرفتهاند و به روایات تنها به عنوان یکی از عناصر دخیل در
تفسیر نگریستهاند.
بلکه گاه چنین مینماید که روایات در حاشیه قرار گرفته است و چه بسا برخی از
تفسیرها هم که تا اندازهای به ذکر روایات پرداختهاند، در آرای
تفسیری بدان روایات تکیه نکردهاند و در برخی
تفسیرها نقل روایات، بیش تر، در بخشهای غیر
تفسیری مثل فضایل سورهها،
شان نزول و یا تایید برداشتهای قرآنی صورت گرفته است.
از مهمترین سببهای پیدایش این پدیده در
تفاسیر قرن چهارده، یکی رشد عقل گرایی و دیگری اهمیت یافتن شیوه
تفسیر قرآن
با قرآن است.
سایه گستری این دو عنصر بر بیش تر
تفاسیر قرن چهارده (چنان که به شرح بیش تر آن خواهیم پرداخت) پیامدهای چندی را به بارآورد
که یکی از آنها کم اهمیت شدن نقش روایات در
تفسیر است. طبیعت روش عقلی در
تفسیر اقتضاء دارد که همه برداشتها براساس عقل و اندیشه محک زده شود وهرگونه فهمی چه براساس روایات وچه غیرآن، تا زمانی که خرد آن را نپذیرد و در چارچوب معیارهای آن نگنجد از درجه اعتبار ساقط باشد.
در قرن چهارده که گرایش عقلی در اثر انگیزههایی قوت میگیرد به طور طبیعی مجال را بر
تفسیر غیر عقلی تنگ میکند
و حتی در
تفسیر قرآن
با قرآن که بین
تفسیر روایی و
تفسیر قرآنی، ناسازگاری و رویارویی به وجود آید،
تفسیر روایی کنار گذاشته میشود و نیاز به توجیه پیدا میکند.
علامه طباطبایی دراین زمینه مینویسد:
(الاستعانة بالروایات عن النبی صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و الائمة فی تایید المعنی المستفاد من الآیة او بمعنی اصح عرض الروایات علی الآیات واثبات مضامین الروایات وذلک عن طریق تایید الآیات لماجاء فی مضمون تلک الروایات من دون التعرض لاسانید تلک الروایات بعد ما تبین لنا مطابقة مضمونها لنص القرآن، فالاصل اذن هو المعنی المستفاد من الآیة ومن ثم الاستعانة بالآیة فی اثبات صحة ما ثبت فی الروایة والاستعانة بالروایة لتاکید ما ثبت فی الآیة.)
کمک گرفتن از روایات
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
ائمه (علیهالسّلام) درجهت تایید معنایی است که از آیه استفاده شده، یا به معنای صحیح تر بهره گرفتن از روایات، در واقع عرضه کردن آنها بر آیات است و ثابت کردن مرادهای آنها از راه تایید آیات است و پس ازاین که سازگاری آن
با قرآن به اثبات رسید، ثابت کردن آن روایات نیاز به بررسی سندی ندارد، پس اصل و اساس همان معنایی است که از قرآن استفاده شده است و ازآیه برای ثابت کردن درستی مفاد روایت استمداد میشود و در برابر از روایت برای تاکید مفاد آیه.
صاحب
تفسیر فرقان نیز مینویسد:
(احادیث و روایات چیزی جز حواشی مختلف بر متن
کتاب الهی نیستند. آنچه سازگار
با متن باشد پذیرفته میشود وآنچه ناسازگار
با آن باشد، به دیوار زده میشود و آنچه هم که مشکوک باشد به گوینده یا راوی آن حواله میشود.)
بنابراین، میتوان گفت جریان عقل گرایی و سبک
تفسیر قرآن
با قرآن در
تفاسیر قرن چهارده به ناگزیر،
با افول
تفسیر ماثور و به حاشیه رفتن روایات از صحنه
تفسیر همراه بوده است.
آنچه تاکنون یاد شد، ناظر به گرایشها و روشهایی بود که در
تفاسیر کهن و قرون پیشین مورد استفاده بوده، ولی در
تفاسیر قرن چهارده مورد
انکار و بی توجهی قرار گرفتهاند. اما در این بخش نظر به دگردیسیهای اثباتی و ایجادی داریم وموضوع را در دو زمینه:
۱. گرایشهای نوین ۲. روشهای نوپیدا، دنبال میکنیم.
گروهی از نویسندگان، مجموع گرایشهای نوین
تفسیری در قرن چهارده را چهار گرایش دانستهاند:
گرایش علمی، اجتماعی، مذهبی و الحادی.
اما گرایش مذهبی را نمیتوان از ویژگیهای
تفسیری قرن چهارده دانست، چنان که خود نیز به آن اعتراف دارند،
بلکه در طول تاریخ
تفسیر گرایش به
تفسیر بر اساس معیارهای مذهبی و اعتقادی
مفسر وجود داشته و تاکنون نیز ادامه دارد و به نظر میرسد این یک ضرورت اجتناب ناپذیر باشد؛ زیرا هر
مفسری بنا بر باورهای مذهبی خود عقیده دارد که مبانی و اصول فکریش در قرآن وجود دارد و ناگزیر در مواردی، از تایید باورهای خود
با آیات، خودداری نمیکند.
افزون بر این، تعبیر (الحادی) تعبیر دقیقی نیست؛ زیرا
الحاد به معنای انکار خدا و
وحی است واین
با تفسیر قرآن سازگار نیست. آنچه در این گرایش هست، نوعی نگاه طبیعت گرایانه به آیات است که پیروان آن
با وجود اعتقاد به خدا و حق بودن وحی و حقیقت قرآن تصور کردهاند که مفاهیم دقیق آیات و مراد واقعی خدا همان است که خود فهمیدهاند!
به هرحال، اشارتی به این گرایشها ضروری است:
ماهیت این گرایش پرداختن به آیات از نگاه علوم گوناگون و تلاش درجهت فهم بهتر آنها در پرتو دستاوردهای علم است.
مفسرانی که این جریان را به وجود آوردهاند، سعی میکنند تصورهای گذشته نسبت به برخی آیات را کنار بگذارند و در سایه دیدگاهها و حقایق علمی
تفسیر جدیدی از آن ارائه دهند.
زمینههای پیدایش این گرایش در خود قرآن نیز به چشم میخورد و از همین روی جلوههای ضعیف این حرکت در
تفاسیر گذشتگان نیز وجود داشته، هرچند به صورت یک جریان قوی مطرح نبوده است، ولی در قرن چهارده این حرکت از جهات گوناگونی قوت و شدت گرفت.
تفسیرهایی که گرایش علمی هر چند
با شدت و ضعف همراه
با نوسان درآنها دیده میشود، بسیارند. در
اهل سنت از تفسیرهایی چون:
طنطاوی،
کشف الاسرار النورانیة اسکندرانی،
المنار،
مراغی و در
شیعه از تفسیرهایی چون:
نمونه ،
پرتوی از قرآن،
نوین ، تا حدودی
المیزان و
الکاشف و… میتوان یاد کرد.
از مطالعه دیدگاهها و عملکردهای
مفسران چنین برمی آید که روی کرد به
تفسیر علمی از دو چیز مایه میگرفته است:
ـ اهمیت و اعتبار یافتن علم در کشف حقایق.
ـ تاثیر و نقشی که میتوانسته است علم، در رشد و پیشرفت جامعهها ایفا کند.
در نتیجه،
مفسرانی که در صدد فهم صحیح آیات مربوط به حوزه علوم بودهاند، ناگزیر نیم نگاهی به دستاوردهای علوم داشتهاند؛ زیرا تصورات و برداشتهای پیشینیان نسبت به این گونه آیات، بیش تر، پایه محکم علمی نداشته است و از همین روی در رویارویی
با کشفیات جدید گاه مورد انکار قرار میگرفته و
مفسران قرن چهارده
با دستیابی به آگاهیهای جدید ناگزیر به اصلاح برداشتهای پیشین بودهاند.
به عنوان نمونه اصلاح تصور پیشینیان نسبت به شهابها و آسمانهای هفت گانه
و رد نظریه غیر علمی مرکزیت
زمین،
کشف حرکت واقعی خورشید و نه حرکت ظاهری روزانه آن به دور زمین،
توسعه آسمانها،
باطل کردن تصور ابتدایی از واژه (الدخان)،
کشف کوههای یخ در
آسمان و… از مواردی است که واقعیتهای علمی به گونه جبری
مفسران را به
تفسیر دیگری از آیات وا داشته است.
چنانکه نقش دانشها در توسعه و پیشرفت جامعهها عامل دیگری بوده است که برخی
مفسران کوشیدهاند تا
با وارد کردن آن در
تفسیر و بهره گیری از کشفیات علمی، راه رشد و تکامل جامعههای اسلامی را هموار کنند و چنین بنمایند که اگر بعضی جامعهها در سایه علم به توسعه و پیشرفت رسیدهاند، هستهها و مبادی این پیشرفت که دانشهای گوناگون است در بین
مسلمانان و در متن
کتاب دینی آنان وجود داشته و دارد و برآنهاست که از این سرمایهها استفاده کنند و راه توسعه و تکامل را در پیش گیرند.
طنطاوی که بارزترین چهره گرایش علمی در این قرن است، انگیزه خود را از رو آوری به
تفسیر علمی چنین شرح میدهد:
(اینک امروز
با استمداد ازخداوند لطیف و
خبیر به
تفسیر میپردازم و آرزومندم که در اثر آن قلبها گشوده و جامعهها
هدایت شوند… و خداوند به تمدن و پیشرفت آنان بیفزاید و این
کتاب انگیزهای برای مطالعه و بررسی جهانهای علوی و سفلی گردد. و از این
امت کسانی پدید آیند که در زمینههای کشاورزی، پزشکی، معادن، حساب و هندسه، ستاره شناسی و دیگر دانشها بر فرنگیها برتری یابند؟ چرا نه! درحالیکه آنچه از آیات مربوط به علوم در قرآن آمده است بیش از هفتصد و پنجاه آیه است حال آن که آیات فقهی ـ آن مقدار که صریح است ـ از صد و پنجاه آیه
تجاوز نمیکند)
این گرایش نخستین بار توسط
شیخ محمد عبده به وجود آمد
و سپس توسط
رشید رضا و
مراغی و
سید قطب ادامه یافت و هم اینک به عنوان یک جریان نیرومند در متن
تفاسیر قرن چهارده وجود دارد. در شیعه نیز افرادی چون سید محمدحسین فضل الله در
من وحی القرآن،
محمد جواد مغنیه در
الکاشف،
محمد تقی مدرسی در
من هدی القرآن،
سید محمود طالقانی درپرتوی از قرآن،
ناصر مکارم شیرازی در
تفسیر نمونه و افراد دیگری به این جریان پیوستهاند.
وجه امتیاز این گرایش نسبت به گرایشهای دیگر، توجه به ابعاد اجتماعی و تربیتی آیات است. سیر
تفسیر در این گرایش، به سمت روشن گری و تحلیل آیات به لحاظ پیامدهای اصلاحی آن در ابعاد اجتماعی و اخلاقی و آشکار ساختن عناصر و عوامل سازندگی در زمینههای یادشده است.
محورهای مورد تاکید و توجه در گرایش اصلاحی عبارتند از: هویت جامعه اسلامی، ارزشها در قلمرو حیات انسانها، مبانی ارزشی و انسانی، وحدت و همبستگی
امت، وظایف و مسؤولیتهای اجتماعی، دوستان و دشمنان جامعههای اسلامی، نظامهای سیاسی، اقتصادی و اخلاقی، سنتهای الهی در زندگی و مرگ جامعهها و تمدنها، شیوهها و معیارهای تربیتی، انگیختن احساسها و مهرها برای ایجاد و تحقق ارزشها و الگوهای ارائه شده، کارآیی اسلام به عنوان یک
مکتب فکری و اجتماعی، عدالت اجتماعی، نظام خانوادگی و…
مفسران این جریان براین اصل اساسی اتفاق نظر دارند که قرآن
کتاب هدایت است و بایسته این هدایت گری آن که
تفسیر به سمت نزدیک ساختن قرآن
با واقعیتها و عینیت بخشیدن به مفاهیم هدایتی واصلاحی آن پیش برود. از همین روی تکیه بر پیوند قرآن و واقعیتهای محسوس زندگی بشر، نقطه مشترک همه این
تفاسیر است.
محمد جواد مغنیه مینویسد:
(به قرآن نگریستم دیدم حقیقت آن
کتاب، دینداری و هدایت است،
کتاب اصلاح و قانونگذاری، که در صدد است
بشر را زندگانی بخشد که بر پایهها و مبانی درستی استوار است، زندگانی که در آن امنیت و عدالت حاکم است و فراوانی و آسایش آن را فرا گرفته است.)
نویسنده دیگری از همین جریان درباره پیوند مفاهیم قرآن
با زندگانی اجتماعی مینویسد:
(روش اسلام بر پایه نگرش همه سویه به
انسان و نظم زندگی اجتماعی او به گونه پیوسته است؛ از این روی
اسلام میان انگیزش و پرورش انسان در جبهههای
جنگ و خودسازی و پیرایش درون و چیرگی بر خواستهها و آرزوها و گسترش دوستی و بزرگواری در میان اجتماع، جمع کرده است. این همه به یکدیگر نزدیکاند و آن گاه که این فرازها را یک به یک بررسی میکنیم، پیوستگی تنگاتنگ آنها
با زندگی و
سرنوشت بشری در دیدگاه اسلام به خوبی روشن میگردد.)
گرچه از پیدایش این جریان در
تفسیر زمان زیادی نمیگذرد، اما گسترش آن درمیدان
تفسیر بیش از هرجریان دیگری صورت گرفته است و این، به سبب بایستگیهایی بوده است که همچنان وجود دارد و احساس میشود.
این ضرورتها که خود پیش فرضهای جدیدی از قرآن را فراسوی دید
مفسران قرار داده، همان چیزی است که فکر اصلاح طلبی را در کل، برای ما مطرح کرده است.
عبده به عنوان آغازگر گرایش اصلاحی یکی از این اندیشه وران
اصلاح طلب است که همچون سید جمال الدین بایستگی ایجاد اصلاح در ساختار اندیشه اجتماعی مسلمانان را باور داشته است،
با این تفاوت که عبده این هدف را پیش از هر چیز در
تفسیر قرآن جست وجو کرده است.
در گذشته تاریخ
تفسیر، هیچ نشانی ازاین جریان (
تفسیر مادی آیات وحی) دیده نمیشود و فقط در قرن چهارده است که این گرایش در صحنه
تفسیر ظهور کرده است.
تفسیر سید احمد خان هندی، به نام (
تفسیر القرآن وهو الهدی و الفرقان)، نمونه آشکار این جریان است و شاید همین
تفسیر، نخستین
تفسیری باشد که به این گرایش دامن زد، اما پس از چندی گرایش مادی در نوشتهها و مقالههای برخی از نویسندگان و احزاب چپ گرا نیز چهره نمود.
ویژگی این گرایش، توجیه برخی مفاهیم معنوی به وسیله پدیدههای مادی است. در این گرایش سعی برآن است تا آیات براساس ذهنیت برگرفته از واقعیتهای مادی، روشن شود و هیچ گونه معیار قرآنی و روایی، جز دیدگاهها و برداشتهای شخصی یا مکتبی
مفسر از واقعیتهای مادی و اجتماعی به رسمیت شناخته نشود و از همین روی، این گونه
تفسیر، یکی از نمونههای آشکار
تفسیر به رای به شمار میآید.
به عنوان نمونه،
تفسیر وحی به بازتاب ژرفنای روح پیامبر،
توجیه واقعیتهای درک ناشدنی
بهشت و
جهنم،
تفسیر شکافته شدن
دریا در داستان موسی به جزر و مد دریا،
تفسیر وحی به شناخت پدیده نسبت به راه تکامل خویش،
تفسیر غیب به مرحله غیب انقلاب توحیدی،
تفسیر ایمان به پیوند
با نمودهای هستی در
تکوین و
تشریع،
تفسیر ملائکه به فروغها و شعلههای
حیات در پدیدهها،
تفسیر سجود به فروتنی عناصر انقلابی مؤمن و هماهنگی آنان
با خط مشی تکاملی موجودات،
تفسیر شکر به آزادی خواهی،
تفسیر تقوا به سازگاری
با مدار تکامل راستین، بر خلاف درگیری
با تضادها و حل درست آنها و…
احمد خان معتقد است که اصل هماهنگی قرآن
با علوم و ناسازگار نبودن مفاهیم آن
با دستاوردهای علم بشر، سبب شده است تا او به گونهای از
تفسیر روی آورد که اصل یاد شده را اثبات کند و خود بر این باور است که آنچه او ارائه کرده، مراد واقعی آیات و هماهنگ
با دانشهای زمان است.
گروه دیگری براین باورند که
تفسیر قرآن باید بر پایه شناخت اراده خداوند صورت بگیرد و چون اراده خداوند انقلابی و در جهت چیره شدن
مستضعفان بر
مستکبران است، پس
تفسیر قرآن نیز میباید
با همین دید و بینش انجام بگیرد.
این دیدگاه، دچار خطای بزرگی شده است؛ چه آن که همه مفاهیم قرآن در بازتاب واقعیتهای مادی و یا اجتماعی خلاصه نمیشود، تا
با همان نگاه به
تفسیر آیات پرداخته شود. در قرآن همان مقدار از واقعیتهای معنوی سخن رفته است که از واقعیتهای مادی و به همان اندازه به ارزشهای روحی و اعتقادی اهمیت داده شده است که به فعالیتهای اجتماعی داده شده.
پس نگاه کردن به آن ازیک زاویه و توجیه همه آیات براساس یک سری اصول و یا برداشتهای محدود و ناقص، تلاشی است انحراف انگیز و گاه منافقانه؛ زیرا اگر
تفسیر مادی آیات، از روی ناآگاهی، بسته اندیشی و خودباختگی در برابر علوم بشری باشد، تنها یک
انحراف به شمار میآید و اگر از سر ناباوری به وحی و حق بودن ادیان آسمانی و به منظور سوء استفاده از باور تودههای دیندار برای القای مفاهیم الحادی و مادی به آنان باشد، حرکتی است منافقانه و تزویرگرانه!
یکی دیگر از گرایشهایی که در بستر
تفاسیر این دوره به ظهور پیوسته، گرایش به کلی نگری و در نظرداشت پیامها و محورهای اصلی آیات است.
شمار زیادی ازمفسران این قرن میکوشند افزون بر
تفسیر جزء جزء آیات ومفاهیم که ازآن به دست میآید، به روح کلی حاکم بر آیات و فضای موجود درآن نیز بپردازند. نمونه کامل این کار در تفسیرهای موضوعی دیده میشود، اما در
تفاسیر ترتیبی نیز این واقعیت وجود دارد.
از
تفاسیر مهمی که این جریان در آنها نمود دارد، میتوان به
فی ظلال،
المنار،
مراغی ،
المنیر فی العقیدة و الشریعة،
التیسیر فی احادیث التفسیر،
من وحی القرآن،
من هدی القرآن ، اشاره کرد.
هدف اساسی دراین جریان، روشن گری محورهای مهم وایجاد فضای مناسب درفهم آیات قرآن باملاحظه پیوستگی و ارتباط متقابل آنها از نظر جغرافیایی و محتوایی است.
از همین روی آیات به گونه یک مجموعه مطرح میشود و نه تجزیه شده و آن گاه هم به
تفسیر تک تک آیات پرداخته میشود و در پرتو همان روح کلی حاکم بر مجموع آنها صورت میگیرد.
سید قطب در این زمینه مینویسد:
(از همین روست که هر که در سایه سارقرآن زیست میکند، مینگرد که هر سوره هویتی
با جانمایهای ویژه دارد که دل
با آن میتپد، آن چنان که
با جان زنده است. و این هویت، موضوع یا موضوعهایی بنیادین دارد که بر یک محور که بر همه آن موضوعها سایه گستر و فراگیر است، میچرخد.)
گرچه از انگیزههای روی کرد برخی
مفسران به این جریان، سخن روشنی از آنان در
تفاسیر دیده نمیشود؛ اما طبیعت این کار نشان دهنده آن است که ضرورت دستیابی به مفاهیم کلی و کلیدی و بازشناسی محورهای مطرح و پیام بخش درجهت ایجاد ساختار کلی نظام و مفاهیم قرآن و هدایت به سوی برداشتهای فراگیرتر از مجموع آیات، از انگیزههای مهم پیدایش این گرایش به شمار میآید.
مهمترین محورهای این دگردیسی را در
تفاسیر قرن چهارده، در سه زمینه میتوان شاهد بود:
تفسیر موضوعی در یک نگاه کلی عبارت است از تحلیل آیات مربوط به یک موضوع برای دستیابی به دیدگاه قرآن نسبت به آن. فرقی نمیکند که موضوع مورد نظر از خارج قرآن برگرفته شده باشد، یا از خود قرآن و همچنین آیات مربوط، پیوستگی مستقیم داشته باشند یا به گونه فراگیر به موضوع نظر داشته باشند. در نمونههایی از
تفسیر موضوعی مؤلفههای یادشده به روشنی دیده میشود.
همان گونه که پیداست
تفسیر موضوعی روشی در
تفسیر آیات است، روشی که آیات قرآن نه هرکدام به تنهایی، بلکه تا آن جا که میان آنها پیوندی میتوان یافت، مرتبط
با یکدیگر ملاحظه شوند، هدف
مفسر در این
تفسیر، ملاحظه موضوع از ابعاد گوناگون و ارائه یک دید کلی و همه جانبه نسبت به آن است.
این روش درگذشته نیز تا حدودی معمول بوده است و نمونههایی ازآن را در تفسیرهای ائمه از برخی موضوعات میتوان یافت (ر. ک: مقاله
تفسیر موضوعی در قرن چهارده) اما قرن چهارده، قرن شکوفایی این گونه
تفسیر به حساب میآید.
مهمترین انگیزه
مفسران در رویکرد به روش موضوعی را پیدایش
مکتبهای بسیار فکری و اجتماعی در عصر حاضر میتوان دانست.
دراین قرن
مکتبهای گوناگون فکری و اجتماعی از
مارکسیسم و
اگزیستانسیالیسم گرفته تا
مکاتب گوناگون روان شناسی و جامعه شناسی و ادبی، سیل آسا از غرب به شرق جوامع اسلامی هجوم آورده و امواج فکری و اجتماعی بسیاری را سبب گردید. متفکران مسلمان در رویارویی
با این
مکتبها میبایست اسلام را آن گونه که هست به عنوان یک مجموعه سیستماتیک و یک
مکتب زنده و زندگی ساز، شناسایی و معرفی کنند.
ازاین روی موافقان این روش در تایید و تحکیم آن براین نکته اصرار دارند که
تفسیر موضوعی تنها روش صحیح برای پاسخ گویی به نیازهای عصر است
و اگر قرار باشد که اسلام را به عنوان یک
مکتب زنده در برابر دیگر
مکتبها عرضه کنیم، ناگزیریم ازاین روش استفاده ببریم، چه این که روش جزء نگر
با وجود نتیجههای مثبت، کافی نیست و از ارائه یک شناخت نهایی و جامع، ناتوان است.
برخی در رد این شیوه از
تفسیر گفتهاند که
تفسیر موضوعی سبب جداشدن آیات از قبل و بعد خود میشود و این،
با توجه به پیوستگی جغرافیایی
آیات، مانع رسیدن به شناخت صحیح از مفاهیم آن میگردد،
اما واقعیت این است که این سخن درخور درنگ است؛ زیرا
تفسیر موضوعی فقط تفکیک و دسته بندی آیات نیست، بلکه آیه
با تمام ملاحظات قبل و بعد و
تفسیری که در پرتو آن پدید میآید، در یک مجموعه به هم پیوسته قرار میگیرد.
بنابراین، در
تفسیر موضوعی همان اندازه به سیاق و جایگاه جغرافیایی آیات تکیه میشود که در
تفسیر تجزیهای. بدین جهت درنگاه محققانی چون
شهید صدر،
تفسیر موضوعی نه تنها رویارویی
با تفسیر ترتیبی ندارد، بلکه کامل کننده آن نیز میتواند باشد.
این روش که یکی از مطرحترین روشها در
تفسیر قرن چهارده است، و شاید بتوان گفت غالب
تفاسیر این قرن مدعی آنند که بر روش یادشده عمل کردهاند، برپایه پیوند آیات
با یکدیگر و نقش شرح کنندگی هریک نسبت به دیگری، استوار است. در این روش، هدف
مفسر آن نیست که مفاهیم آیات را به سمت مشخصی هدایت کند (و از همین روی در شمار گرایشهای
تفسیری نمیگنجد) بلکه تمام
همت صرف آن میشود که از نگاه خود آیات به قلمرو
تفسیر و فهم آیات راهی گشوده شود. البته ممکن است
مفسری که ازاین روش بهره میگیرد خود دارای گرایش اصلاحی باشد یا کلامی و…
بنابراین، میتوان گفت که روش
تفسیر قرآن
با قرآن روش عامی است که
با هر نوع گرایشی سازگار است گرچه درجه کاربرد آن در گرایشهای گوناگون ممکن است متفاوت باشد.
از نظر سابقه تاریخی میتوان گفت نمودهایی ازکاربرد این روش در
تفاسیر ائمه به چشم میخورد و بدین جهت علامه طباطبایی معتقد است که روش
ائمه در
تفسیر قرآن، همین روش بوده است.
با این همه در قرن چهارده است که این روش، به گونه فراگیر و به عنوان یک اصل مطرح شده است. و در
تفاسیر گذشتگان به هیچ روی این شیوه
با ویژگی یاد شده دیده نمیشود، آنچه دراین
تفاسیر به چشم میخورد استنادهای محدود به برخی آیات، همسان استناد به اشعار عرب است. و این البته غیر از آن چیزی است که امروزه از
تفسیر قرآن
با قرآن ظهور کرده است.
کم تر
مفسری در این قرن دیده میشود که مدعی این سبک نباشد و
حدیث (القرآن
یفسر بعضه بعضا) را درمقدمه
تفسیر خود نیاورده باشد، اما نمونههای موفق آن محدود است. از
تفاسیر شیعه،
المیزان و
الفرقان نمونههای برجسته است و از
تفاسیر اهل سنت تفسیر اضواء البیان را میتوان نام برد و بقیه
تفاسیر، کم و بیش، تحت تاثیر این سبک عمل کردهاند.
روش یاد شده، به دو شکل مورد مورد استفاده قرار گرفته است، یا شکل ظاهری و صوری که از همانندی واژههای به کار رفته در جهت فهم مدلول آیات استفاده شده است که این شکل را در
تفسیر بنت الشاطی، به نام
التفسیر البیانی للقرآن الکریم به شکل آشکار میتوان دید؛ چه این که وی ازکاربرد قرآنی واژهها و از گونه قرار گرفتن آنها در آیه، درجهت کشف مفهوم یا نکات بلاغی آیه استفاده کرده است و حتی گاهی تکیه بر این اصل، چنان است که از
تخصیص و
تقیید زنندههای روایی آیات نیز دست برداشته است، چنانکه در مقدمه
کتاب خود مینویسد:
(تکیه بر متن آیه ها… ما را از این رنج بی نیاز میسازد و فهم درست کلمهها و روش قرآن، ما را از
تکلف و
تاویل و
قید و
تخصیص و تعمیمها راحت میکند.)
اما شکل دیگر آن بهره گیری از پیوند معنوی و محتوایی آیات در فهم است، بدون محدود شدن به همانندی ظاهری و صوری. این شکل که نمونه موفق آن المیزان و تا اندازهای الفرقان است، براین پیش فرض استوار است که مفاهیم قرآن بر یک دیگر، تاثیر و نگرندگی رویارو دارند و در مجموعه سیستمی را تشکیل میدهند که فهم هر جزء و عنصر آن در پرتو اجزای دیگر ممکن میشود و از همین روی، در فهم این مجموعه هیچ نیازی به معیارهای و ملاکهای خارج از قرآن نیست و در اساس وقتی قرآن خود بیانگر همه چیز است چگونه میشود که بیانگر خود نباشد.
دو عامل در روی کرد
مفسران به این روش میتوان نام برد: نخستین عامل، بی اعتبار شدن روشهای دیگر است.
علامه طباطبایی مینویسد:
(همه روشهایی که تاکنون معمول بوده، دریک چیز مشترکند وآن تاویلی بودن آنهاست. این روشها به لحاظ این که مبانی و مبادی فهم آیات را ازخارج قرآن میگرفتهاند، در
تفسیر آیات همیشه به برابر کردن آیات بر آن مبانی رو آورند و در صورت ناسازگاری به توجیه و تاویل آنها. در نتیجه فهم صحیحی از آیات حاصل نمیآمده است.)
انگیزه دیگر روی آوری به روش
تفسیر قرآن
با قرآن، توجه مجدد به پیوند سیستمی آیات از نظر محتواست. این تصور که گویا در
تفاسیر ائمه خودش را نشان میدهد، درطول تاریخ
تفسیر تقریبا مورد
غفلت بوده و در قرن چهارده مورد اقبال قرار گرفته است.
پدیده دیگری که در بخش سبکهای
تفسیر قرن چهارده درخور توجه است، ساده نویسی و دوری از پیچیدگی است. در گذشته
مفسران گرایش زیادی به استفاده کردن از اصطلاحات علوم و فنون از خود نشان میدادند و به قول مراغی، به این شیوه مباهات میکردند
و از همین روی
تفاسیر غیر ماثور، بیش تر به
کتابهای فلسفی و عرفانی مانند بود، تا به
تفسیر قرآن! اما در قرن چهارده سبک پیچیده گویی از رونق افتاد و
تفاسیر این قرن، به سمت ساده نویسی و تفهیم مقاصد قرآنی حرکت کرد. زیرا در
تفاسیر این قرن، تنها فهمیدن آیات هدف نیست، بلکه فهماندن و خشنودی مخاطبان نیز مورد توجه بوده است.
محمد جواد مغنیه در این باره مینویسد:
(اگر
مفسران گذشته به ترکیبهای شیوا و معانی رسا بیش از اقناع خواننده به ارزشهای دینی اهتمام نشان میدادند، از آن جهت بود که عصر آنان عصر سستی و سهل انگاری نسبت به دین و ارزشهای آن نبود، چنانکه در این عصر چنین است و طبیعی است که زبان آن عصر،
با زبان این عصر تفاوت دارد.)
به هرحال، عنصر ساده نویسی در بیش تر
تفاسیر قرن چهارده به چشم میخورد و توجه به زمان و نیازهای عصر، عامل اساسی در این روی کرد به شمار میآید.
هرچند در لابه لای مطالب گذشته، گاه، نگاهی به انگیزههای دگردیسیهای
تفسیری داشتیم؛ اما ریشه یابی این مهم نیاز به درنگ ویژه نیز دارد.
میتوان گفت: عنصر واقع نگری و توجه به ضرورتها و نیازهای موجود و به تعبیر دیگر، فراتر رفتن از مفاهیم مجرد و در نظر گرفتن انگیزهها و شرایط عینی و جهت دادن مفاهیم قرآن به سوی آن، ویژگی مشترک بیش تر
تفاسیر این قرن است. بنابراین، اگر دیده میشود که برخی مسائل مطرح در
تفاسیر گذشتگان، همانند
اسرائیلیات، نکات ادبی، روایات و غیره در
تفاسیر قرن چهارده کم تر مورد توجه و اهتمام قرار گرفته و اگر پیدایش گرایشهای نوینی چون گرایش علمی، اصلاحی و مادی به گوناگونی گرایشها افزوده و سرانجام اگر سبکهای جدیدی پا به عرصه
تفسیر و
تفسیر نگاری گذاشته است، همه و همه از آن روست که واقعیتها و ضرورتهای عینی مورد نظر بوده است.
بدین جهت در
تفسیر المنار، ضرورت
تفسیر نو از قرآن چنین نمایانده شده است:
(نیاز شدیدی بود تا
تفسیری ارائه شود که پیش از هر چیز به بعد هدایت گری قرآن توجه کند، به گونهای که
با اوصاف قرآن و رسالت آن یعنی
انذار،
تبشیر،
هدایت،
اصلاح … سازگار باشد. سپس به نیازهای عصر توجه نشان دهد، نیازهایی چون آسانی بیان، تفهیم قشرهای مختلف خوانندگان، کشف شبهات آنان که به فلسفه و علوم طبیعی مشغولند و…)
مفسر دیگری در همین زمینه مینویسد:
(شخصیت مسلمان و
امت اسلامی از معانی قرآن و شکل پذیری از مفاهیم
کتاب الهی فاصله گرفته است و تلاش فراوان میطلبد تا شخصیت مسلمان
با قرآن دوباره هماهنگی یابد، به گونهای که قرآن
اخلاق او گردد و زندگی امت اسلامی نمایان گر مفاهیم آن باشد.)
در
تفسیرنمونه نیز به این موضوع این چنین پرداخته شده است:
(از مسائلی که (برخلاف پندار مایوسان و منفی بافان) ما به سهم خود به روشنی آن را دریافتهایم، تشنگی و عطش نسل حاضر برای درک مفاهیم اسلام و مسائل مذهبی است… این مسائل بخش مهمی از
روح و جان آنها را اشغال کرده، اما طبیعی است که همه به صورت استفهام است و برای پاسخ گویی به این خواستهها نخستین گام برگرداندن میراث علمی و فرهنگی اسلام به زبان روز و پیاده کردن همه آن مفاهیم عالی از طریق زبان عصری در روح وجان و عقل نسل کنونی است و گام دیگر،
استنباط نیازها و تقاضاهای ویژه این زمان از اصول کلی اسلام میباشد و این
تفسیر براساس همین دو هدف نگارش یافته است.)
این گونه دیدگاهها از
مفسران قرن چهارده به خوبی گویای آن است که
تفسیر در قرن چهارده از یک دانش نظری صرف بیرون آمده و به سمت نزدیک شدن به عینیتها و پاسخ دادن به نیازها و ضرورتهای زندگی در حرکت است.
آشنایی با تاریخ تفسیر و مفسران (کتاب)
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «تحولات تفسیر نگاری در قرن چهاردهم»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۲/۰۵.