تصلیب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تصلیب به معنای به
صلیب کشیدن و از شیوههای
باستانی اعدام میباشد.
تصلیب
مصدر باب
تفعیلاز ریشه «ص ـ ل ـ ب» است.
تصلیب به معنای به صلیب کشیدن فرد اعدامی است. ماده
صلب به معنای سفتی و سختی آمده است و پشت بدن به اعتبار سختی و تشکیل شدن از
استخوان محکم
ستون فقرات، «صُلْب» و مصلوب به لحاظ بسته شدن سفت و محکم او به صلیب، «صَلْب» خوانده میشود.
به صلیب کشیدن برخی
مجرمان از شیوههای مهم
مجازات اعدام در دوره باستان نزد
ایرانیان،
آشوریان،
مصریان،
قرطاجنه،
یونانیان،
فینیقیان و
رومیان بوده است.
قدیمیترین گزارش
تاریخی تصلیب به آغاز عصر
ایران باستان بازمیگردد.
در
کتیبههای بیستون، تصلیب از روشهای مجازات مجرمان در زمان
داریوش، پادشاه ایران نامیده شده است. مجرمان به دستور وی معمولاً پس از بریده شدن
گوشها،
بینی،
زبان و درآوردن
چشمان مصلوب میشدهاند.
برخی بر این باورند که تصلیب روشی برای اعدام بوده که از ایران به کشورهای دیگر راه یافته است.
در
عهد قدیم گزارشهایی از مصلوب کردن مجرمان برای
عبرت دیگران و سپس
سنگسار کردن آنها آمده است.
در مجازات تصلیب معمولاً مجرم پس از
شلاق خوردن مجبور بود تا
صلیب خود را به محل
اعدام آورد.
این صلیبها اَشکال مختلفی داشتند و معمولاً از دو تیرک چوبی عمودی و افقی به هم پیوسته، شبیه حرف Tانگلیسی، تشکیل میشدند.
لباسهای
مجرم را درآورده و با بازوان گشاده دستهای او را به تیرک افقی و پاهایش را به تیرک عمودی صلیب، محکم بسته یا میخکوب میکردند؛ آنگاه صلیبْ بالا کشیده و تیرک عمودی آن بر زمین نصب میشد. قسمتی
طاقچه مانند در نیمه تیرک عمودی قرار داشت که بدن مصلوب را نگه میداشت. بالای صلیب، تابلویی حاوی نام و نشان و جرم
ارتکابی فرد مصلوب آویخته میشد.
مرگ بر اثر گرسنگی، تشنگی، خستگی
مفرط و در نهایت، خفگی ناشی از کشیده شدن
عضلات سینه بر اثر سنگینی
وزن بدن رخ میداد. گاه برای
تخفیف درد و
تسریع در مرگ مصلوب،
ساق پاهای او را با
گُرز آهنین متلاشی یا
نیزه در بدنش فرو میکردند.
برخی
اقوام بدن مصلوب را روی صلیب باقی میگذاشتند تا متلاشی میشد و برخی نیز پس از مرگ،
جسد را پایین آورده،
دفن میکردند.
مصلوب شدن در میان اقوام و ملل گوناگون،
کیفر جرمهای مختلفی چون
آشوبگری سیاسی،
ارتداد دینی،
دزدی دریایی و
راهزنی بوده و همچنین در مورد
اسیران جنگی،
بردگان و افراد فاقد حقوق شهروندی به کار میرفته
و کیفری سخت و مایه
ننگ و
عار به شمار میآمده است.
کتاب مقدس، مصلوب را
ملعون خداوند میخواند.
این شیوه
مجازات هماکنون نیز در کشورهای غیر مسیحی، به ویژه کشورهای شرق دور
رواج دارد
؛ اما در کشورهای مسیحی از قرن چهارم میلادی به بعد و به دنبال
حکم امپراطور مسیحی روم،
کنستانتین کبیر، برای
تکریم حضرت عیسی(
علیه السلام)، بزرگترین قربانی مصلوب، این مجازات
ممنوع و صلیب از آن پس
سمبل عشق و
علاقه به
مسیح و مایه
عزت و
شرف گردید.
به
عقیده مسیحیان با
تمرّد حضرت آدم و
حوا از فرمان الهی،
نسل آنها تا
ابد گناهکار و
مستحقّ عذاب شد، از این رو
خداوند برای
تخفیف عذاب
بشر و رهایی آنان از
گناه فطری،
فرزند خود، عیسی مسیح(
علیه السلام) را به صلیب کشید و قربانی کرد. مصلوب شدن عیسی(
علیه السلام)
فدیه و
بازخرید گناهان آدمیان و مایه
تجدید حیات و
پیمان آنان با خداوند بود.
عقیده به فدای شخص مصلوب برای خدایان در میان اقوام دیگر نیز پیشینه داشته است و بعید نیست که این عقیده از آنها به
دین مسیحیت آمده باشد.
در دوره باستان، صلیب افزون بر
ابزار اعدام مجرمان، در
زینت و
رمز حیات نیز به کار میرفت. صلیب به عنوان
رمز حیات در
مصر،
کیلیکیا،
آشور و
بلاد فارس و سایر بلاد
شرق، بیشتر روی
سکه نقش میشد.
در
چین،
هند و
یونان باستان، علامت صلیب بسیار محترم بود و آن را در
زیارتگاههای دینی نقاشی میکردند.
چهار بازوی صلیب برای مردم باستان، نشانه چهار
عنصر اصلی
آب،
خاک،
آتش و
هوا بود که عناصر
ثابت و ابدی
طبیعت و
منشأ پیدایش
اشیای دیگر پنداشته میشدند.
قرآن کریم شش بار از مصلوب شدن یاد کرده است: دو مرتبه از باب
ثلاثی مجرد و درباره مصلوب شدن
زندانی همبند
یوسف(
علیه السلام)
و
نفی اعتقاد یهود مبنی بر مصلوب شدن مسیح(
علیه السلام) از سوی آنان
و چهار بار از باب تفعیل و درباره
تهدید
ساحران از سوی
فرعون به مصلوب شدن
و نیز به عنوان یکی از مجازاتهای
محارب.
در
داستان زندانی شدن یوسف(
علیه السلام)
قرآن از زندانی بودن دونفر از
غلامان پادشاه مصر نیز یاد میکند. بر اساس گفته برخی
مفسران، یکی از آن دو نانوای دربار بود و به
جرم توطئه برای
مسموم کردن پادشاه و دیگری
ساقی بود و به
گمان همدستی با نفر اول زندانی میشوند.
نانوا
خواب میبیند که بر بالای سرش طبقی از
نان میبرد و
پرندگان از آن میخورند و ساقی نیز خواب میبیند که برای پادشاه
شراب میسازد.
یوسف(
علیه السلام) در
تعبیر این خوابها که با درخواست آن دو صورت گرفت از آزادی ساقی، دستیابی دوباره او به
منصب سقایت پادشاه و
مصلوب شدن دیگری و خوردن پرندگان از محتویات سر او
خبر داد: «یـصـحِبَیِ السِّجنِ اَمّا اَحَدُکُما فَیَسقی رَبَّهُ خَمرًا و اَمّا الأخَرُ فَیُصلَبُ فَتَأکُلُ الطَّیرُ مِن رَأسِهِ قُضِیَ الاَمرُ الَّذی فیهِ تَستَفتیان».
از حتمی خواندن وقوع تعبیر یاد شده میتوان برداشت کرد که دو زندانی مذکور یا دستکم آن که خوابش به مصلوب شدن تعبیر شده بود، به
انکار رؤیای خود پرداختهاند
؛ همچنین از پاسخ او که خاستگاهی وحیانی داشت
و نیز آزاد شدن ساقی میتوان دریافت که زندانی دیگر سرانجام به
صلیب کشیده شد.
یادکرد دیگر تصلیب، درباره ساحرانی است که به دعوت فرعون و برای مقابله با
حضرت موسی(
علیه السلام)آمده بودند؛ ولی با مشاهده
معجزه عصای موسی(
علیه السلام) و پی بردن به الهی بودن و عدم
سنخیت آن با
سحر و
جادو به
سجده افتاده، به خدای موسی و
هارون(علیهما
السلام)
ایمان آوردند.
فرعون پس از این شکست و برای جلوگیری از ایمان مردم، ساحران را به
نیرنگ و همدستی با موسی(
علیه السلام) برای اخراج مصریان از سرزمینشان
متهم ساخت و همه آنان را شدیداً
تهدید کرد که پس از بریدن دست و پا به صلیب خواهد کشید: «قالَ فِرعَونُ ءامَنتُم بِهِ قَبلَ اَن ءاذَنَ لَکُم اِنَّ هـذا
لَمَکرٌ مَکَرتُموهُ فِی المَدینَةِ لِتُخرِجوا مِنها اَهلَها فَسَوفَ تَعلَمون • لاَُقَطِّعَنَّ اَیدِیَکُم واَرجُلَکُم مِن خِلـف ثُمَّ لاَُصَلِّبَنَّکُم اَجمَعین»
؛ همچنین برای اینکه
قدرت خود را به رخ ساحران کشیده، نشان دهد که
شکنجه و
مجازات وی بهمراتب سختتر و پایدارتر از مجازات خدای آنان است، بر مصلوب کردن آنها بر روی تنه
درخت خرما تأکید کرد: «...ولاَُصَلِّبَنَّکُم فیجُذوعِ النَّخلِ ولَتَعلَمُنَّ اَیُّنا اَشَدُّ عَذابـًا و اَبقی»
، زیرا تیزی و
خشن بودن شاخههای بریده شده
نخل به مراتب دردآورتر است و بر شدت
شکنجه،
جراحت و
رنج مصلوب میافزاید.
ساحران بیهیچ
هراسی از قطع
دست و
پا و مصلوب شدن و با
اصرار بر ایمان به خدای یگانه، این مجازات را در مقایسه با
کیفر سخت و ابدی
خداوند و نیز در برابر
پاداش بهشت برین و
نعمتهای بسیار آن ناچیز خواندند و از فرعون خواستند هر کاری را که میخواهد انجام دهد
و از خداوند خواستند برای
تحمل مجازات یاد شده به آنها
بردباری بخشد و در حال
مسلمانی مرگشان را برساند.
بر اساس پارهای گزارشهای
تفسیری، فرعون در پایان همان روز ساحران را به صلیب کشید.
از او به عنوان نخستین کسی یاد شده که مجازات تصلیب را اجرا کرده است.
شاید بتوان از
آیات مورد
بحث برداشت کرد که در زمان فرعون، مصلوب شدن کیفر
ارتداد دینی،
خیانت و
آشوبگری بوده است.
تصلیب مسیح(
علیه السلام)از موارد مهمی است که
قرآن و
عهد جدید درآن
اختلاف دارند.
اناجیل چهارگانه با تفاوتهای جزئی داستان مصلوب شدن مسیح(
علیه السلام) را
گزارش کردهاند
که بر اساس آنها
حضرت عیسی از شهر
ناصره رهسپار
اورشلیم میشود
و در پی ورود آن حضرت به
معبد اورشلیم و
تعلیم و
موعظه مردم و
شفا دادن
بیماران،
افراد زیادی به وی میگروند
و سران یهود به دنبال
عجز و
ناتوانی در
مناظره و
مباحثه با آن حضرت
احساس خطر کرده، برای
تکفیر او
نقشه میکشند.
یهودای اسخریوطی،
حواری منافق نزد
رؤسای کاهنان میرود و در برابر سی
درهم عیسی را به آنها
تسلیم میکند
؛ آنگاه کاهنان یهود به
اتهام ادعای پسر خدا بودن، او را تکفیر و به
اعدام محکوم میکنند.
حاکم شهر به رغم میل باطنی، زیر فشار
علمای یهود، به تصلیب عیسی دستور میدهد و او را پس از شلاقزدن، در حالی که
تاجی از
خار بر سرش گذاشته بودند به محلّ اعدام در بیرون شهر میبرند و همراه دو نفر دزد به
صلیب میکشند.
هنگام تصلیب او که وقت
ظهر بوده، سه ساعت همه جا
تاریک و پرده معبد سرتاپا شکافته میشود.
عیسی را از صلیب فرود میآورند و
دفن میکنند.
روز سوم که
حضرت مریم و همراهان به سر
قبر حاضر میشوند با شگفتی میبینند که عیسی(
علیه السلام)در قبر نیست و
فرشتهای در آنجا از
زنده شدن عیسی خبر میدهد.
از آن روز عیسی(
علیه السلام)مجموعاً ده مرتبه خود را زنده به
مادر و
حواریان مینمایاند و جمعاً ۵۴۹ نفر او را میبینند.
قرآن کریم بر
خلاف کتاب مقدس، مصلوب و کشته شدن مسیح(
علیه السلام) به دست
یهودیان را صریحاً
انکار کرده، این خبر را برخاسته از اشتباهی میداند که برای آنان رُخ داد: «وقَولِهِم اِنّا قَتَلنَا المَسیحَ عیسَی ابنَ مَریَمَ رَسولَ اللّهِ و ما قَتَلوهُ و ما صَلَبوهُ ولـکِن شُبِّهَ لَهُم و اِنَّ الَّذینَ اختَلَفوا فیهِ لَفی شَکّ مِنهُ ما لَهُمبِهِ مِن عِلم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وما قَتَلوهُ یَقینا • بَلرَفَعَهُ اللّهُ اِلَیهِ و کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیما».
در
تفسیر «شبّه لهم» و اینکه چه کسی به عیسی(
علیه السلام)
شباهت یافت و به جای او مصلوب شد،
اختلاف وجود دارد:
مشهور مفسران آن را حادثهای
خارقالعاده و
اعجازین میدانند که در آن خداوند فرد دیگری را به شکل و
شمایل حضرت مسیح(
علیه السلام)درآورد و یهودیان او را اشتباهاً به جای آن حضرت دستگیر و مصلوب کردند.
ابن عباس و
سدی با اختلاف در پارهای جزئیات معتقدند که آن فرد یهودی که برای دستگیری مسیح آمده بود، به
قدرت خداوند به عیسی شباهت یافت و به جای او دستگیر و مصلوب شد.
قتاده،
مجاهد،
ابن اسحاق و
وهب بن منبّه فرد مصلوب را یکی از حواریان میدانند؛ با این تفاوت که وهب معتقد است هنگامی که مأموران برای دستگیری عیسی(
علیه السلام) آمدند، همهً هفده حواری آن حضرت که نزد وی بودند، به قدرت خدا
شبیه و همانند او شدند و مأموران، ناتوان از شناخت مسیح(
علیه السلام)،
تهدید کردند که اگر وی خود را معرفی نکند، همه را خواهند کشت. با این
وعده عیسی(
علیه السلام)که اگر کسی خود را به جای وی شناسانده و کشته شود، در
بهشت همراه او خواهد بود، یک حواری به نام «
سرجس» داوطلبانه خود را عیسی(
علیه السلام)خواند و دستگیر و مصلوب شد.
اما به باور قتاده، مجاهد و ابن اسحاق فقط یکی از حواریان به عیسی شباهت یافت و دستگیر شد.
از
یهودای اسخریوطی،
شمعون قیروانی که صلیب مسیح(
علیه السلام) را تا محل اعدام بر دوش کشید
و نیز از نگهبان یهودی خانه عیسی به عنوان فرد مصلوب
یاد کردهاند.
در مقابل نگاه مشهور، دیدگاه دیگری هست که تفسیری عادی و طبیعی از
حادثه به دست میدهد. بر اساس این تفسیر از آنجا که مأموران یهودی عیسی را به خوبی نمیشناختند، در آن اوضاع پر از
هرج و مرج، فرد دیگری را که شبیه
مسیح(
علیه السلام) بود، به اشتباه دستگیر کرده، به
صلیب کشیدند.
نظر
ابوعلی جبایی را نیز میتوان در مقابل دیدگاه مشهور دانست؛ به اعتقاد وی وقتی که عیسی در پی تلاش
یهود برای دستگیری او به
آسمان عروج کرد، یهودیان برای اینکه این مسئله زمینهساز
ایمان مردم به
آیین مسیح نشود، دیگری را دستگیر و
مصلوب و از نزدیک شدن مردم به او جلوگیری کردند تا شکل و چهرهاش کاملاً دگرگون و ناشناختنی شود و پس از آن به
دروغ فرد مصلوب را همان مسیح(
علیه السلام)خواندند و این خبر بعدها باوری عمومی شد.
برخی نیز
مدعی وجود دو مسیح(
علیه السلام) در
تاریخ شدهاند: مسیح راستین که به آسمان رفت و مسیح دروغین که به صلیب کشیده شد؛ اما با گذشت زمان آن دو، یکی پنداشته شدند.
از ظاهر آیه برمیآید که یهودیان فرد دیگری را به جای مسیح(
علیه السلام) مصلوب ساختند؛ ولی درباره
منشأ اشتباه و اینکه چه کسی را به صلیب کشیدند، در
قرآن گزارشی نیست.
حل
تعارض میان گزارش
قرآن و
اناجیل و اعتقاد
رایج و
راسخ یهود و
نصارا بر
مقتول و مصلوب شدن مسیح و نیز
استدلال برای
تقویت دیدگاه
قرآن و
تضعیف دیدگاه مقابل، موضوعات دیگری است که در ذیل
آیات مربوط مورد
اهتمام مفسران بوده است؛ از جمله گفتهاند که یهود و نصارا بدون آگاهی از
حقیقت ماجرای تصلیب مسیح(
علیه السلام) در گزارش مقتول و مصلوب شدن شخصی با شکل و قیافه عیسی(
علیه السلام)
صادقاند، از اینرو گزارش یاد شده
متواتر است.
در
تأیید دیدگاه
قرآن و
نفی دیدگاه مقابل نیز بر اموری همچون خودداری عیسی(
علیه السلام) از معرفی
صریح خویش و
عدم دفاع از خود
به هنگام پرسش
حاکم اورشلیم درباره پسر خدا بودن وی
، اختلاف خود
مسیحیان درباره تصلیب عیسی(
علیه السلام)
و نفی آن در انجیل برنابا
انگشت
سؤال نهاده و
سخن عیسی بر بالای صلیب ـ خدایا! چرا مرا ترک کردیـ
را از پیامبری الهی که باید به
قضای او
خشنود باشد
،
بعید دانستهاند.
از اختلاف و
تردید اهلکتاب درباره مصلوب شدن مسیح(
علیه السلام) و مبتنی بودن اعتقاد آنان بر
پندار و
گمان در
قرآن نیز به صراحت یاد شده است: «...واِنَّ الَّذینَ اختَلَفوا فیهِ لَفی شَکّ مِنهُ ما لَهُم بِهِ مِن عِلم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وما قَتَلوهُ یَقینا • بَل رَفَعَهُ اللّهُ اِلَیه...».
قرینه مقامیه و نیز تعبیر «و ما قَتَلوهُ یَقینا • بَل رَفَعَهُ اللّهُ اِلَیه...»نشان میدهد که موضوع اختلاف، مصلوب شدن حضرت مسیح(
علیه السلام)است.
اما مفسران
مسلمان درباره اختلاف کنندگان و اینکه موضوع اختلاف چیست، دیدگاههای متفاوتی دارند؛ گروهی آن را اشاره به اختلاف سه
فرقه مسیحی
نسطوریه،
یعقوبیه و
ملکانیه درباره تصلیب مسیح دانستهاند
که ناشی از اختلاف آنان در مسیحشناسی است؛ یعنی فرقه نسطوریه که دو جنبه خدایی و بشری مسیح را جدای از یکدیگر ولی
متحد با هم مانند
نفس و
بدن میدانند
، معتقدند که جنبه
ناسوتی و بشری آن حضرت مصلوب شد و جنبه الهی و
لاهوتی وی به
آسمان بالا رفت.
یعقوبیه با اعتقاد به اینکه دو جنبه الهی و بشری مسیح درهم
ادغام شده و
ذات واحد و سومی با
صبغه غالب الوهی را پدید آورده است
ذات سوم را مصلوب میدانند
و بالاخره «ملکانیه» با برگزیدن عقیدهای میانه، همانند یعقوبیه معتقدند عیسی
کلمه خدا بود که
جسم گردید و طبیعت انسانی به خود گرفت؛ ولی برخلاف آنان هر دو جنبه الهی و انسانی را در او ماندگار
و همانند نسطوریه
مسیح را یک شخص با دو
ذات الهی و انسانی میدانند؛ به این معنا که او واقعاً
خدا و حقیقتاً
انسان و دارای ویژگیهای خاص هریک از آن دوست.
بر اساس دیدگاه این فرقه، هر دو جنبه لاهوتی و ناسوتی مسیح(
علیه السلام)مصلوب شد.
برخی نیز اختلاف کنندگان را
قوم یهود و موضوع اختلاف را
هویت فرد کشته شده دانستهاند.
اختلاف یهود و نصارا درباره اموری چون کشته شدن یا
عروج عیسی(
علیه السلام)،
فرزند نامشروع یا پسر خدا بودن وی و پسر خدا یا
بنده خدا بودن او نیز گفته شده است.
قرآن همچنین تصلیب را از
مجازاتهای محاربه با
خدا و
رسول و
افساد در
زمین معرفی کرده است:«اِنَّما جَزؤُا الَّذینَ یُحارِبونَ اللّهَ ورَسولَهُ ویَسعَونَ فِی الاَرضِ فَسادًا اَن یُقَتَّلوا اَو یُصَلَّبوا اَو تُقَطَّعَ اَیدیهِم و اَرجُلُهُم مِن خِلـف اَو یُنفَوا مِنَ الاَرضِ ذلِکَ لَهُم خِزیٌ فِی الدُّنیا و لَهُم فِی الأخِرَةِ عَذابٌ عَظیم».
در
شأن نزول آیه چند
نقل هست؛
قول مشهورتر این است که آیه در مورد گروهی از مردم
عُرَیْنه یا
بنیضبّه نازل شد که به
پیامبراکرم(صلی الله
علیه وآله)
ایمان آورده،
مسلمان شدند؛ اما آب و هوای
مدینه آنان را
بیمار کرد و
پیامبر دستور فرمود که آنها در بیرون مدینه، در مکانی خوش آب و هوا که
شتران زکات در آنجا میچریدند،
مسکن گزینند و از
شیر شتران بخورند و آنها چنین کردند و بهبودی یافتند؛ ولی با بریدن دست و پای چوپانهای
مسلمان و درآوردن چشمان آنها شتران را به
غارت برده، از
اسلام خارج شدند. پیامبر(صلی الله
علیه وآله)پس از دستگیری همانند خودشان با آنها رفتار کرد. برخی به جهت
مُثله کردن که مورد
نهی پیامبر بوده و نیز برای اینکه
آیه دربردارنده مجازات
قتل و مصلوب کردن
محارب است ولی در داستان چنین مجازاتی نیست این شأن نزول را ضعیف میدانند.
عدهای آیه را در مورد گروهی از
اهل کتاب میدانند که در پی
نقض پیمان صلح خود با پیامبر(صلی الله
علیه وآله)به راهزنی پرداختند. برخی دیگر آیه را در مورد
مشرکان یا مسلمانانی میدانند که به راهزنی و افساد پرداخته بودند.
مفسران
شیعهو سنّی
به
اجماع مراد از «یحاربون اللّه» را محاربه با رسول و
اولیاء اللّه دانسته اما در تفسیر آن دچار اختلاف شدهاند؛ برخی مراد از آن را
کفر یا
شرکو بعضی افساد در زمین،
قطع طریق و ایجاد ناامنی در راهها
دانستهاند.
فقها و مفسران
شیعه و
سنی، با وجود اختلافات جزئی
محارب را کسی میدانند که با بهکارگیری
سلاح یا تجهیز به آن،
متعرض جان و مال مردم شده، با ایجاد
رعب و
وحشت در
امنیت راهها و امنیت عمومی
اخلال میکند.
مطابق آیه شریفه مجازات محارب،
قتل، به
صلیب کشیده شدن، قطع دستها و پاها به طور مخالف و
نفی بلد است؛ ولی بنابر اینکه «أو» در آیه برای تخییر است یا عطف، در بین فقها در تخییری و ترتیبی بودن این مجازاتها اختلاف است.
بنا بر
تخییر که دلیلش ظاهر آیه و برخی
روایات است،
امام یا
حاکم مخیّر است یکی از مجازاتها را تعیین کند
؛ ولی بنابر
ترتیب، باید به اندازه
جنایت محارب، او را مجازات کرد، بنابراین برای جنایت قتل تنها مجازات قتل، و جهت قتل و
اخذ مال، مجازات قتل و مصلوب شدن و در مقابل
جرم اَخذ مال فقط مجازات قطع دستان و پاها به طور مخالف، و در برابر ایجاد
خوف و ناامنی، مجازات نفی بلد، برای او در نظر گرفته میشود.
دلیل معتقدان به ترتیب افزون بر برخی روایات
، آن است که همه
متّفقاند اگر محارب فقط مال مردم را بگیرد و کسی را نکشد یا قتل و
دزدی کند،
جایز نیست حاکم در صورت اول فقط
نفی بلد کند و دست و پا را قطع نکند و در صورت دوم، فقط نفی بلد کند و قتل و تصلیب را ببخشد.
در
کیفیت تصلیب محارب، بنابر تخییر،
محارب زنده مصلوب میشود و بنابر ترتیب، ابتدا کشته و سپس مصلوب میگردد و بنابر هر دو قول، پس از سهروز پایین آورده میشود و اگر
مسلمان باشد،
غسل داده و
کفن و پس از
نماز دفن میشود.
دانشنامه موضوعی قرآن کریم.