ایمان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ایمان از مفاهیم کانونی
ادیان الهی از جمله
اسلام می باشد که نقش تعیین کنندهای در
سعادت انسان دارد.
ایمان در دو معنا به کار رفته است:
۱.
اعتقاد به
امامت و
ولایت أئمۀ دوازدهگانه.
۲. در کلمات
فقها گاهی ایمان به معنای اسلام نیز آمده است.
از ایمان به معنای اعتقاد به
ولایت امامان علیهم السّلام در
فقه در بابهای بسیاری مانند
اجتهاد و
تقلید،
طهارت،
صلات،
زکات،
خمس،
صوم،
اعتکاف،
حج،
وقف،
نذر،
قضاء و
شهادات بحث شده است.
واژه ایمان از
ریشه«أمن» گرفته شده است که
فعل ثلاثی مجرد آن «أمِنَ، یأمن وأمناً» به معنای
آرامش و
اطمینان قلب و نبود
ترس است. فعل ثلاثی مزید آن «آمَن، یؤمن و ایماناً» است، که اگر متعدی به «با و لام» باشد به اتفاق
اهل لغت به معنای
تصدیق کردن است. وبه همین معناست آیه (وَما أَنْتَ بِمؤمن لَنا)
ای:
بمصدِّق.
وامّا اگر متعدی به ذات خود باشد به معنای اطمینان پیدا کردن است که در برابر
ترسیدن و
هراسان کردن است و در این صورت با ثلاثی مجرد هم معنا است.
متکلمان نظریه های مختلف را در مورد
معنای اصطلاحی ایمان بیان کرده اند:
امام خمینی حقیقت ایمان را
علمی میدانند که به مرتبه
قلب و
وجدان رسیده و همراه با
اطمینان،
انقیاد و
خضوع باشد.
به باور ایشان ایمان همان
علم صحیح عقلی و مطابق با واقع است که از مرتبه عقل و حوزه
مفاهیم به حیطه قلب وارد میشود، به گونهای که افزون بر
تصدیق عقل، قلب انسان نیز آن مطلب
علمی و معتقد عقلی را میپذیرد و با آن متحد میشود.
ایمان به معارف الهی زمانی محقق میشود که حقایق را با تفکر و
ریاضت عقلی ادراک کند که این به منزله مقدمهای برای ایمان است؛ اما
علم به یک چیز با ایمان به آن چیز برابر نیست؛ بلکه
علم،
تصدیق عقلی و ایمان،
تسلیم قلبی به همان امر است. ایمان از کمالات روحانیهای است که به حقیقت نوری آن کمتر کسی آگاه است، تا آنجا که خود مؤمن تا در این
عالم طبیعت است، از نورانیت ایمان مطلق نیست.
امام خمینی میان ایمان و
اسلام قائل به مغایرت است و معتقد است اسلام اعتقاد به
الوهیت و
وحدانیت خداوند و
رسالت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد. ایشان باور به
معاد را نیز در تحقق اسلام محتمل میداند؛ ولی ایمان نور هدایتی است که در قلب جلوه میکند، اما صفت اسلام اگر در قلب داخل نشود، ایمان نخواهد بود.
امام خمینی برای ایمان درجات و اقسامی قائل است، از جمله:
۱- ایمان صوری و حقیقی:
ایمان صوری، که همان اعتقاد به
شریعت پیامبر اسلام است، اما
ایمان حقیقی ملازم با نوعی
خشوع است.
۲- مستقر و مستودع: اگر ایمان در قلب به گونهای جایگزین شود که در مراحل سختیها زایل نشود، چنین ایمانی،
ایمان مستقر است، اما
ایمان مستودع با اندک سختی و ترسی زایل میشود و
انسان به فراموشی دچار میگردد.
۳- برهانی و قلبی: ایمانی که بر اساس
علوم عقلی و استدلال حاصل شده باشد،
ایمان برهانی است و در حد
علم است، اما اگر با ریاضت، توجه و
خلوت، حقایقی ایمانی به قلب رسید، قلب نورانی و از تصرف
شیطان خارج میشود.
امام خمینی ایمان حقیقی را ترقی از ایمان عقلی به
ایمان قلبی میدانند و معتقد است اگر این باور به ایمان قلبی و
تجلی شهودی منجر شود، توحید فعلی در قلب شخص تجلی میکند و او همه افعال را فعل حق میبینند. حضرت امام کاملترین و بالاترین درجه ایمان را
یقین میداند که نتیجه آن عصمت است و اگر
سالک با قلب خود
حضور حق را درک کرد دیگر امکان ندارد از او گناه صادر شود.
بر اساس این دیدگاه ایمان همان
تصدیق قلبی خدا،
پیامبر و آنچه که پیامبر یقیناً آورده است، می باشد.
مؤمن کسی است که با
قلب خود بدان ها معتقد باشد و
اقرار زبان ضرورت ندارد و عمل نیز بیرون از ایمان و از لوازم آن است. این
تصدیق غیر از
معرفت است بلکه گرویدن قلبی و فعل اختیاری مبتنی بر معرفت است.
مشهور اشاعره.
و برخی از
امامیه، مانند
ابن نوبخت،
سید مرتضی،
شیخ طوسی،
ابن میثم بحرانی،
فاضل مقداد و
عبدالرزاق لاهیجیاین نظریه را پذیرفته اند.
برخی از
ادله که در اثبات این دیدگاه بدانها
استدلال شده اند، عبارت اند از:
ایمان در
لغت به معنای
تصدیق است پس در شرع نیز به همین معناست و گرنه
اشتراک یا
نقل لازم می آید، که هر دو
خلاف اصل است و نمی توان ازمعنای لغوی
عدول کرد مگر اینکه دلیل قطعی بر خلاف آن ثابت شود.
آیاتی که دلالت بر این دارند که جایگاه ایمان قلب است، مانند (أُولئک کُتِبَ فِی قُلُوبِهِمُ الإِیمان)؛ آنان کسانی هستند که خدا ایمان را در دلهای شان نوشته است
(ولَمّا یدخل الإِیمان فی قُلُوبکم)؛ اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است
(وَقلبه مُطمئنٌ بِالإِیمان)؛ و قلبش به ایمان اطمینان دارد
آیاتی که
عمل صالح را در کنار ایمان قرار داده و دلالت می کند که عمل صالح غیر از ایمان است ودر حقیقت آن دخل ندارد. مانند (وَالّذینَ آمنُوا وَعملوا الصّالحات)؛ و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند
آیاتی که به کسانی که برخی از
گناهان را مرتکب شده اند، مؤمن گفته است (وإن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا)؛ اگر دو
طایفه از
مؤمنان با هم بجنگند
و این دلالت می کند که عمل در ایمان داخل نیست. دلالت این دلیل و دلیل سوم بر این دیدگاه به این جهت است که اقوال عمده متکلمان درباره حقیقت ایمان از این خارج نیست که ایمان عمل تنها ویا
عمل با
تصدیق و یا
تصدیق تنهاست و وقتی عمل از
حقیقت ایمان نفی شد،
تصدیق ثابت می شود.
یعنی اگر انسان فقط به زبان اقرار به
شهادتین کند بدون این که
تصدیق قلبی و یا سایر اعمال را انجام دهد، مؤمن واقعی است، و
منافق در دنیا مؤمن واقعی است. این دیدگاه
کرامیه است و به برخی از
مرجئه نیز نسبت داده شده است.
دلیلی که در تأیید این نظریه آورده شده است، این سخن
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم است: أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلاّ اللّه، محمّد رسول اللّه.
برخی از نقدهای این
نظریه عبارت اند از:
مراد در این
حدیث، اسلام است و آن غیر از ایمان است.
آیه (قالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا)؛
عرب های بادیه نشین گفتند: ایمان آورده ایم، بگو: شما ایمان نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده ایم
این دیدگاه را رد می کند، زیرا با این که
اعراب اقرار زبانی کرده بودند، امّا ایمان از آنها سلب شده است.
بر اساس این دیدگاه منافق باید مؤمن واقعی باشد، در حالی که از
ضروریات دین اسلام است که منافق مؤمن نیست.
میگویم که ایمان ولایت و محبت کامل است از برای ائمه اطهار که مندرج است در او توحید و نبوت با توابع
در اینکه
جهم بن صفوان به این دیدگاه معتقد بوده است، اتفاق وجود دارد. اما به برخی دیگر مانند
نجاریه، عده ای از
قدریه، بعضی امامیه و
ابوالحسن اشعری نیز نسبت داده شده است.
دلیلی که برای این نظریه آورده شده است، حدیث «أوّل الدین معرفته»
است.
در رد این دیدگاه به این
آیات قرآن استدلال شده است: (فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کفروا به)؛
پس همین که آنچه را می شناختند برای شان آمد، انکارش کردند
(وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ)؛ و با آن که دلهایشان بدان یقین داشت از روی
ظلم و
تکبر آن را
انکار کردند
با اینکه معرفت یقینی داشتند، کافراند، و این نیست مگر به این جهت که صرف معرفت، ایمان نیست. و از کلام
امیرالمؤمنین به دست نمی آید که حقیقت ایمان
معرفت است، بلکه مفاد حدیث این است که ایمان مبتنی بر معرفت است.
ایمان، انجام همه
طاعات از
واجبات و
مستحبات واجتناب
محرمات: اکثر
معتزلهطرفداران این دیدگاه شناخته شده اند.
فاعل
حرام و تارک
واجب خوار و
ذلیل است. و هیچ مؤمنی خوار نیست، پس هیچ فاعل حرام و ترک کننده واجب مؤمن نیست.
(إِنّما جَزاؤا الّذینَ یُحارِبُونَ اللّه وَرَسُوله وَیَسْعون فی الأرض فساداً أن یُقَتَّلوا أو یصلّبوا أو تقطّع أیدیهم وأرجُلهم من خلاف أو ینفوا من الأرض ذَلِکَ لَهُم خِزیٌ فی الدُّنیا ولَهم فی الآخرة عَذابٌ عَظیم)؛ جزای کسانی که با
خدا و پیامبرش
جنگ می کنند و در زمین به
فساد می کوشند، آن است که
کشته شوند، یا بردار گردند یا
دستها و
پاهای شان یکی از
چپ و یکی از
راست بریده شود یا از سرزمین خود
تبعید شوند، اینها رسوایی شان در این
جهان است و در
آخرت نیز به
عذاب بزرگ گرفتار آیند
(رَبّنا إِنّک من تدخل النّار فقد أخزیته وما لِلظّالمین مِن أنْصار)؛ ای پروردگار ما، هر کس را که به
آتش افکنی رسوایش کرده ای و
ظالمان را هیچ یاوری نیست
(یا أَیها الّذینَ آمنُوا تُوبُوا إِلی اللّهِ توبةً نَصوحاً عَسی رَبّکُم أنْ یکفّر عنکُمْ سیّئاتکُمْ ویدخلکُم جنّات تَجری من تحتها الأنهار یَوم لا یخزی اللّه النبیّ وَ الّذین آمنوا معه...)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، به درگاه خدا
توبه کنید توبه ای از روی
اخلاص باشد که پروردگارتان گناهان تان را محو کند و شما را به بهشت هایی داخل کند که در آن نهرهایی جاری است در آن روز خدا پیامبر و کسانی را که با او ایمان آورده اند، خوار نمی کند.
این دلیل رد شده است، زیرا آیاتی که به آنها برای اثبات
صغرا و
کبرا استدلال شده است، این مدعا را ثابت نمی کند، و نیز برخی از ادله نظریه اوّل که دلالت بر جدایی ایمان و عمل می کرد، این
قول را رد می کند.
دین و ایمان یکی است، و
امت اتفاق کرده اند که دو
رکعت فجر از دین است، پس دو رکعت فجر از ایمان است.
در رد این دلیل این نکته کافی است که دین و ایمان مساوی نیستند، چنان که در نقد دلیل بعدی بیان خواهد شد.
آیه (وما أمروا إلاّ لیعبدوا اللّه مخلصین له الدّین حنفاء ویقیموا الصّلاة ویؤتوا الزّکاة وذلک دین القیّمة)؛ و فرمان نیافته بودند جز این که خدا را بپرستند در حالی که دین خود را برای او
خالص کنند و به
توحید گرداییده اند و
نماز برپا دارند و
زکات بدهند و دین پایدار همین است.
به این بیان که مرجع اسم اشاره «ذلک» تمام مابعد «الاّ» است، از سوی دیگر دین همان اسلام است به دلیل (انّ الدّین عند اللّه الإسلام)
و اسلام همان ایمان است به دلیل (ومن یبتغ غیر الإسلام دیناً فلن یقبل منه)؛ و هر که غیر اسلام دینی جوید از وی پذیرفته نشود.
زیرا شکی نیست که ایمان از اهلش پذیرفته می شود به دلیل
نص و
اجماع امت، پس ایمان همان طاعات است به دلیل آیه اوّل که دین را طاعات دانسته است.
اوّلاً: دین در هر دو آیه به یک معنا نیست، پس حد وسط
تکرار نشده است و استدلال منتج نیست؛ ثانیاً: ایمان همان اسلام نیست بلکه
شرط یا
جزء آن است و شرط و جزء چیزی غیر از خود آن چیز است؛
ثالثاً: آیه ابتغاء
مربوط به کسی است که از اسلام تماماً روی گردان شود نه کسی که ترک بعضی طاعات از او سر زده است.
در این نظریه،
نوافل جزء ایمان دانسته نشده است.
ابوعلی جبائی، ابوهاشم جبائی و بیشتر معتزله بصره به این دیدگاه معتقداند.
اگر نوافل جزو ایمان باشد باید کسی که برخی نوافل را ترک می کند
ناقص الایمان گردد، در حالی که خلافش معروف است.
آنچه در رد نظریه چهارم بیان شد این نظریه را نیز در برمی گیرد، زیرا در اینکه هر دو ایمان را عمل و طاعات می دانند، مشترک اند، و با حفظ مبنای معتزله
قاضی عبدالجبار نیز آن را نقد کرده است.
این دیدگاه
اهل حدیث، بعضی از
سلف مانند
ابن مجاهد،
شافعی،
شیخ مفید از
علمای امامیه است.
با کنار هم گذاشتن استدلال کسانی که ایمان را
تصدیق قلبی می دانستند با استدلال گروهی که ایمان را عمل به طاعات می دانستند، به این نتیجه می رسیم که در ایمان هم ا
عتقاد قلبی لازم است و هم عمل.
از آنچه در نقد نظریه کسانی که عمل یا اقرار را ایمان می دانستند، بیان شد، نادرستی این استدلال روشن است.
۱.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: الإیمان اقرار باللسان وعقد فی القلب وعمل بالأرکان والإیمان بعضه من بعض.
۲. امام
صادق (علیه السلام) در پاسخ پرسش از حدود ایمان، فرمود: شهادة أن لا إله إلاّ اللّه وأنّ محمداً رسول اللّه، والإقرار بما جاء من عند اللّه وصلاة الخمس،
۳. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: الإیمان معرفة بالقلب وقول باللسان وعمل بالأرکان.
برخی از این
روایات، مشکل دلالی دارند (روایت دوم) زیرا موارد یاد شده به عنوان مرزهای ایمان، دلالت ندارند که خود ایمان هم باشند، شاید آنها
شروط ایمان باشند.
و برخی هم مشکل سندی دارند (روایت اوّل) و اگر از مشکل سندی ـ به دلیل کثرت روایات به این مضمون ـ صرف نظر کنیم از آنجا که این روایات ناظر به تفسیر ایمان به معنای خودش نیست، در توجیه این دسته از روایات چند وجه بیان شده است:
۱. ترتب
آثار ظاهری ایمان متوقف بر اقرار زبانی و مانند آن است، چنان که ترتب آثار واقعی ایمان بر عمل به مقتضای ایمان است، نه این که اقرار و عمل جزء ایمان باشد؛
۲. رابطه ایمان و عمل، مانند رابطه
درخت و
میوه آن است. و ایمان بدون عمل مانند درخت بدون میوه است، و از این لحاظ درست است که بگوییم ایمان به عمل قوام پیدا می کند؛
۳.
گناه اگر چه منافات با ایمان ظاهری ندارد، امّا با حقیقت آن که اذعان قلبی به
احکام الهی است منافات دارد، و به همین جهت است که
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «لا یزنی الزانی، وهو مؤمن، ولا یسرق السارق وهو مؤمن»
۴. بیشتر این روایات که عمل را جزء ایمان می دانند، ناظر به بطلان عقیده
مرجئه است که برای عمل نقشی در سعادت انسان قائل نبودند، و ترک واجبات و انجام محرمات را بعد از ایمان به خدا و پیامبر
جایز می دانستند.
این نظریه برخی از امامیه مانند
خواجه نصیرالدین طوسی،
علامه حلی.
و شیخ سالم بن محفوظ است.
از استدلال خواجه روشن می شود که مراد ایشان از
تصدیق معرفت است.
یقین تنها ایمان نیست، به دلیل (جحدوا بها واستیقنتها أنفسهم)
و نیز
اقرار به
زبان کافی نیست، به دلیل (قالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا)
شکی نیست که اعراب اقرار زبانی به ایمان کرده بودند با این حال خداوند ایمان را از آنها نفی می کند.
استدلال ایشان در عدم کفایت اقرار درست است، امّا اینکه اقرار هم لازم است دلیل این را ثابت نمی کند، و امّا نفی در آیه اوّل به جهت عدم کفایت یقین نیست بلکه به دلیل ضمیمه شدن انکار به یقین است
و نیز آنچه در بیان نظریه اوّل که ایمان
عقد القلب مبتنی بر معرفت است، بیان شد این نظریه را رد می کند، و نیز خداوند وقتی که ایمان را به محل اش اضافه کرده، آن را به قلب نسبت داده است.
و اگر
تصدیق زبانی جزو ایمان باشد، این اضافه درست نخواهد بود زیرا
تصدیق زبانی در قلب حاصل نمی شود، تا از باب اطلاق اسم محل بر حال به قلب اضافه شده باشد.
ابوحنیفه این دیدگاه را پذیرفته است.
و تفاوت این دیدگاه با دیدگاه هفتم در این است که این دیدگاه خاص است و فقط
شهادتین را شرط می داند به خلاف دیدگاه هفتم که
عام است.
بسیاری از اوقات عمل از مؤمن مرتفع می شود، در حالی که درست نیست گفته شود ایمان از او جدا شده است.
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مردم را به شهادت دادن به یگانگی
خدا و اقرار به آنچه که از جانب خدا آورده است، دعوت نمود، و آنگاه هر که وارد اسلام می شد مؤمن بود، وواجبات پس از آن نازل شد.
نابود کننده عمل نابود کننده
تصدیق نیست.
هدایت در
تصدیق مانند هدایت در اعمال نیست.
مدعای ابوحنیفه در جدایی ایمان و عمل درست است، اگر چه برخی از ادله که آورده، قابل
مناقشه است، امّا این که اقرار زبانی به شهادتین نیز جزو ایمان است، دلیل بر آن نیاورده است. بلکه آن را اصل مسلّم تلقی کرده و به نقد کسانی پرداخته است که عمل را نیز جزو ایمان یا همه ایمان می دانند.
آیا
زوال ایمان مؤمن بعد از متصف شدن اش به ایمان حقیقی ممکن است یا خیر؟
اکثر متکلمان امکان زوال ایمان مؤمن را پذیرفته اند، امّا به
سید مرتضی نسبت داده شده است که زوال ایمان حقیقی را غیر ممکن می دانسته است، و
شهید ثانی نیز آن را پذیرفته است
و
سید عبداللّه شبر نیز معتقد به تفصیل بین مرتبه کمال یقین (یقین
مقربین و
صدیقین) و مراتب دیگر شده است، که در صورت تحقق یقین کامل زوال ایمان ممکن نیست و در غیر آن صورت ممکن است.
(إِنَّ الّذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفراً)؛ کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند، سپس
کافر شدند آنگاه به
کفر خود افزودند.
(یا أَیُّها الّذینَ آمَنوا إن تطیعوا فریقاً من الّذین أوتوا الکتاب یردّوکم بعد إیمانکم کافرین)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از فرقه ای از
اهل کتاب فرمان برید، شما را پس از ایمان تان به حال کفر برمی گردانند
(إِنَّ الّذین ارتدّوا علی أدبارهم من بعد ما تبیّن لهم الهدی الشیطان سوّل لهم وأملی لهم)؛ بی گمان، کسانی که پس از آن که
هدایت بر آنان روشن شد، پشت کردند،
شیطان آنان را فریفت و به آرزوهای دور و درازشان انداخت.
(من یرتدّ منکم عن دینه فیمت وهو کافر)؛ و کسانی از شما که از دین خود برگردند و در حال کفر بمیرند.
تشریع احکام خاص
مرتد در
شریعت که کافر اصلی با او در آن احکام مشارکت ندارد، دلالت بر امکان بلکه تحقق زوال ایمان مؤمن می کند.
مرتدان زیادی در طول
تاریخ بودهاند که ایمان از آنها زائل شده بود.
ثواب ایمان و عقاب کفر همیشگی است، و
احباط و
موافات نیز
باطل است، پس باید ایمان زوال پذیر نباشد.
مراد از توصیف آنها به ایمان،
ایمان زبانی است نه قلبی، و نیز احکام که در شریعت آمده است نهایت دلالت اش این است که کسی که در ظاهر
شرع متصف به ارتداد شده است، آن احکام بر او جاری می شود، نه اینکه او در واقع هم مرتد شده است، بلکه به لحاظ واقع شاید کافر بوده است و یا اینکه هنوز هم مؤمن است.
مقدمه استدلال که
موافات باطل است، درست نیست زیرا موافات می تواند شرط استحقاق
ثواب باشد، و دلیل بر عدم
صحت آن نداریم.
و نیز دست بر داشتن از
ظاهر آیات با این اعتبارهای عقلی و احتمال های بدون پشتوانه درست نیست.
حق این است که این امر بر اساس دیدگاه هایی که در باب حقیقت ایمان بود، روشن است: اگر ایمان را
تصدیق قلبی مبتنی بر معرفت بدانیم که امر اختیاری است امکان زوال آن روشن است، و نیز بر اساس دیدگاه هایی که عمل را ایمان می دانست یا جزو ایمان می داند، امکان زوال ایمان قابل انکار نیست، فقط بر اساس دیدگاهی که ایمان را معرفت یقینی می داند جای بحث است که آیا امکان زوال ایمان است یا نه؟ ولی حق این است که در اینجا نیز امکان زوال ایمان است، زیرا این معرفت امر نظری است وبا ایجاد
شبهه و
شک در مقدمات آن، یقین ومعرفت نیز زایل می شود، آری، در مورد کسانی که معرفت آن ها حضوری و شهودی است، نه استدلالی و نظری، زوال ایمان راه نخواهد داشت.
متکلمان در اینکه
تقلید در ایمان
صحیح است یا اینکه ایمان باید از روی استدلال و دلیل باشد، اختلاف کرده اند.
فقهای عامه حشویه و
تعلیمیه ایمان
مقلد را درست می دانند
معتزله، مشهور
اشاعره و
امامیه تقلید در ایمان را صحیح ندانسته، دلیل را در صحت ایمان
واجب می دانند،
اگر چه خود آنها در منشأ
وجوب که عقلی است یا نقلی اختلاف کرده اند، معتزله و امامیه عقلی بودن آن را و اشاعره نقلی بودن آن را برگزیده اند.
ایمان همان
تصدیق است و این
تصدیق وجود پیدا کرده است بدون اینکه با آنچه که موجب کفر است مقارن باشد.
درست است که ایمان همان
تصدیق است، لکن
تصدیق مبتنی بر معرفت است و حصول معرفت به یکی از این سه طریق است: الف.
شهود، ب.
ضروری، ج.
استدلال. در تقلید هیچ کدام نیست، و باید توجه داشت که اگر برای انسان از گفتار
متخصص یک
فن معرفت به آن حاصل شود، این داخل معرفت از روی استدلال است، امّا اگر حاصل نشود، اعتبار ندارد.
انسان ممکن نیست به خدا
علم پیدا کند، زیرا اگر مکلّف به وجود خداوند
علم نداشته باشد، نسبت به امر الهی به معرفت نیز
علم نخواهد داشت. بنابراین معرفت خدا برای او ممکن نخواهد بود؛
امّا اگر به وجود خداوند
علم دارد،
امر الهی به تحصیل معرفت تحصیل حاصل و محال است.
اوّلاً این اشکال مبتنی بر دیدگاه اشاعره است که وجوب معرفت را
سمعی می داند، نه
عدلیه که آن را
عقلی می داند؛ ثانیاً این استدلال همان گونه که
علم به
اصول دین را محال می کند، تقلید را نیز
ممتنع می کند.
در آیات
قرآن از
جدال در آیات الهی
نهی شده است (ما یجادل فی آیات اللّه إلاّ الّذین کفروا)
وتفکر باب جدال را می گشاید، پس
جایز نیست.
هر گونه جدال مقصود نیست، بلکه مراد جدال به باطل است به دلیل (وجادلوا بالباطل لیُدحضوا به الحق)؛ و به
باطل جدال نمودند تا
حقیقت را با آن پایمال کنند.
نه جدال به حق که به آن امر شده است، به دلیل (وجادلهم بالّتی هی أحسن)؛ و با آنان به (شیوه ای) که نیکوتر است مجادله کن.
وإذا قیل لهم تعالوا إلی ما أنزل اللّه وإلی الرّسول قالوا حسبنا ما وجدنا علیه آباءنا أو لو کان آباءهم لا یعلمون شیئاً ولا یهتدون)
و آیات دیگر که در آنها پیروی از پدران بدون معرفت منع شده است.
از سوی دیگر در آیات بسیاری انسانها به تفکر فرا خوانده شده اند.
اقوال مختلف پیش مقلّد مساوی است، پس
اثبات صانع سزاوارتر از نفیش نیست.
اگر تقلید باطل نباشد، آوردن
معجزات از سوی پیامبران در حکم
عبث است.
اجماع مسلمین است که تقلید غیر حق جایز نیست، و حق از غیرش با نظر و استدلال شناخته می شود، پس استدلال در مورد تقلید یک مرحله پیش تر است و هرگاه استدلال وجود داشت تقلید محال می شود.
و
قیاس اعتقادات به
فروع دین هم جایز نیست چون
خطا در
عقاید به کفر منجر می شود بر خلاف فروع دین.
اگر چه برخی از دلایل یاد شده قابل مناقشه است، ولی در مجموع می توان گفت: تقلید در همه مسایل اعتقادی، حتی وجود خداوند جایز نیست، و به
تسلسل می انجامد، ولی اگر در مسایل اساسی استدلال باشد، هر چند به صورت ساده، می توان در مسایل پیچیده به
اهل خبره رجوع کرد و در نتیجه تقلید در تفاصیل اعتقادات جایز، و در اصول آن جایز نیست.
مقصود این است که در بیان ایمان باید عبارت «من
مؤمن هستم» را به کار برد. یا عبارت «اگر
خدا بخواهد من مؤمن هستم» (أنا مؤمن إن شاء اللّه) که از آن به
استثناء در ایمان تعبیر می کنند، نیز درست است.
در این مسأله میان متکلمان اختلاف شده است، ابوحنیفه و پیروانش و
ماتریدیه معتقدند که استثناء در ایمان جایز نیست
و بسیاری از
سلف مانند
سفیان ثوری،
حسن بصری،
شافعی و نیز اشاعره معتقد به صحت استثناء هستنند.
استثناء
شک است و شک در ایمان کفر است.
استثناء در کارهای گذرا و موقتی،
مشروع است نه امور همیشگی، و ایمان امر همیشگی است که زمان بردار نیست .
ایمان همان
تصدیق است و
تصدیق از معانی روشنی است که اگر در جایی تحقق پیدا کرد متصف شدن آنجا به آن معنا ضروری است، مانند
سیاهی و
سفیدی، و شکی نیست که هرگاه این اوصاف برای شیء پدید آید،
صدق سیاه و سفید، بر آنها درست است بدون هیج استثنایی، و ایمان نیز چنین است.
استثناء به جهت شک و تردید نیست بلکه برای
تبرک و
ادب یاد خدا بودن در هر حال است.
ایمان معتبر، ایمانی است که انسان را نجات دهد، و این نوع ایمان را داشتن امر دشوار است، زیرا انسان که جزم یقینی هم دارد ممکن است برخی از اموری که با ایمان ناسازگار است با ایمان او درآمیزد که او خود نمی داند، از این رو امر خود را به خدا واگذار می کند، نه این که در
تصدیق یقینی دچار شک باشد.
استثناء به خاطر شک است امّا شک در پایداری ایمانش تا زمان
مرگ، زیرا مؤمن نمی داند که آیا ایمانش تا پایان محفوظ می ماند یا نه؟ و ایمان نجات بخش هم ایمانی است که تا مرگ همراه انسان باشد، امّا در حال اظهار هیچ شکی در ایمان خود ندارد.
استثناء به جهت شک است امّا نه در اصل ایمان، بلکه شک در کمال آن است.
بنابراین تعلیق ایمان اگر به جهت شک در اصل ایمان باشد بر اساس هر دو دیدگاه جایز نیست، و از سوی دیگر مخالفان هم استثناء را به انگیزه جهات دیگر تماماً منع نمی کند، چنانکه غزنوی به برخی از آن جهات تصریح می کند.
گفتنی است که متکلمان امامیه به این بحث نپرداخته اند، و به نظر می رسد که علت آن هم این باشد که آنها توجه داشته اند به این امر که این بحث و اختلاف بیشتر لفظی است، تا یک نزاع واقعی.
یکی از بحث های مربوط به ایمان افزایش و کاهش پذیری ایمان است. با توجه به آنچه که در حقیقت ایمان بیان شد، کسانی که
عمل را در
حقیقت ایمان داخل می دانستند یا به عنوان تمام حقیقت ایمان، و یا به عنوان جزء آن، مانند
معتزله،
غلات،
اهل حدیث، طبیعتاً در این بحث معتقد به افزایش و کاهش پذیری ایمان اند، زیرا در اثر افزایش اعمال ایمان زیاد و در اثر کاهش اعمال ایمان کم می شود، اگر چه
خوارج با این که ایمان را از سنخ عمل می دانند، معتقد به عدم کاهش و افزایش ایمان هستند. و کسانی که حقیقت ایمان را فقط اقرار زبانی به شهادتین می دانستند، مانند کرامیه طبعاً در این بحث منکر افزایش و کاهش ایمان هستند. امّا کسانی که ایمان را
تصدیق می دانستند، می توانند در این بحث موافق افزایش و کاهش ایمان و یا منکر آن باشند.
و اینک موافقان افزایش و کاهش ایمان و مخالفان آن را، از این گروه با ادله شان بیان می کنیم:
اکثر اشاعره
و برخی از
عالمان شیعه، مانند
علاّمه محمد باقر مجلسی،
علاّمه شبّر،
علامه طباطبایی،
و شیخ جعفر سبحانی،
افزایش و کاهش ایمان را پذیرفته اند.
۱. ایمان را چه
تصدیق به معنای
علم، و چه
التزام قلبی مبتنی بر
علم (قول حق) بدانیم، در هر دو صورت افزایش و کاهش را می پذیرد، زیرا هم
علم قابل افزایش و کاهش است و هم التزام و گرویدن قلبی. و اختلاف مراتب و تفاوت درجات از امور ضروری است که شک و شبهه بردار نیست.
اگر درجات ایمان تفاوت نکند،
لازم می آید که ایمان همه امت بلکه کسانی که دچار
فسق و فجوراند مساوی با
تصدیق و ایمان
پیامبران و
ملائکه باشد، و این لازم قطعاً
باطل است، پس ملزوم (عدم تفاوت
درجات ایمان) نیز باطل است.
آیات قرآن بر افزایش و کاهش ایمان دلالت می کند: (لیزدادوا ایماناً مع إیمانهم)؛ تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند
(وإذاتلیت علیهم آیاته زادتهم إیماناً)؛ چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمان شان بیفزاید
(فأمّا الّذین آمنوا فزادتهم إیماناً)؛ اما کسانی که ایمان آوردند بر ایمان شان می افزاید
و... و نیز روایات
شیعه و
سنی تصریح دارند که ایمان قابل افزایش و کاهش است:
امام صادق (علیه السلام) می فرماید:«إنّ الإیمان عشر درجات بمنزلة السلّم یصعد منه مرقاة بعد مرقاة فلا یقولن صاحب الاثنین لصاحب الواحد لست علی شیء، حتی انتهی إلی العاشر...»
و از پسر عمر نقل شده که از
رسول خدا پرسیدیم: «إنّ الإیمان هل یزید وینقص؟ قال:«نعم، یزید حتی یدخل صاحبه الجنة، وینقص حتی یدخل صاحبه النار»
ابوحنیفه و پیروانش،
امام الحرمین،
فخر رازی،
و عده ای از
عالمان شیعه مانند
فاضل مقداد و شهید ثانی
معتقداند که ایمان افزایش و کاهش را نمی پذیرد.
ایمان
تصدیق رسول است در اموری که
علم ضروری داریم،
پیامبر آورده است؛ و این
تصدیق هم
بسیط بوده و تفاوت نمی کند، پس ایمان هم افزایش و کاهش نمی یابد.
این سخن که
تصدیق زیاده و نقصان را برنمی تابد، ادعای بدون دلیل است، بلکه واقع امر خلاف آن را ثابت می کند، زیرا برخی از ایمانها است که تند باد حوادث تکانش نمی دهد و برخی دیگر را می بینیم که به کمترین جهت از بین می رود.
و نیز آیاتی را که دلالت بر زیادی و نقصان ایمان می کنند، تأویل کرده اند:
الف) مراد از زیادی و نقصان به جهت ثبات و دوام و کثرت عددی است نه
شدت و
ضعف، زیرا
تصدیق عرضی است که باقی نمی ماند، و لذا برای پیامبر این
تصدیق پشت سر هم حاصل می شود ولی برای دیگران با فاصله، و در نتیجه برای پیامبر تعداد از ایمان حاصل شده است که برای دیگران حاصل نشده است؛
ب) مراد از زیادی به جهت افزونی متعلق ایمان است، زیرا
صحابه در ابتدا به صورت اجمالی ایمان آورده بودند، بعد از آن واجبات به تدریج نازل می شد، و به هر کدام به صورت تفصیلی ایمان می آوردند؛
ج) مراد افزایش آثار ایمان است که همان
نورانیت قلب است.
تأویل اوّل لازمه اش این است که کسی که ایمان کامل را بدست نیاورده باشد،به صورت حقیقی و واقعی مؤمن و کافر باشد، و این چیزی است که قرآن با آن سازگار نیست، و چیزی که به آن اشعار داشته باشد در کلام خداوند دیده نمی شود؛ و امّا تأویل دوم، اگر مراد از آیه (لیزدادوا إیماناً مع إیمانهم) این بود، مناسب بود که زیادی ایمان را در آیه غایت
تشریع و انزال بسیار قرار دهد، نه نتیجه انزال سکینه در قلب های مؤمنان؛ و تأویل سوم نیز درست نیست، زیرا زیادی اثر به خاطر زیادی و قوّت مؤثر است، معنا ندارد دو امر که از همه جهات برابراند، اثر یکی نسبت به دیگری بیشتر باشد.
برای منکران تأویلات دیگری نیز هست، و لکن هیچ کدام قابل پذیرش نیست، افزون بر این، این تأویلات زمانی در خور توجه است که منکران ثابت کنند
تصدیق وا لتزام قلبی، شدت و ضعف را نمی پذیرد، چیزی که از عهده اش برنیامده اند. بنابراین ایمان افزایش و کاهش را می پذیرد.
در
قرآن متعلقات ایمان این امور قرار داده شده است:
(فمن یکفر بالطّاغوت ویؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی...)
و نیز
و....
(فآمنوا باللّه ورسله وإن تؤمنوا وتتّقوا فلکم أجرٌ عظیم)
و نیز
(قولوا آمنّا باللّه وما أنزل إلینا وما أنزل إلی إبراهیم وإسماعیل وإسحاق ویعقوب والأسباط وماأُوتی النبیّون من ربّهم لا نفرّق بین أحد منهم ونحن له مسلمون)
و نیز
(من آمن باللّه والیوم الآخر وعمل صالحاً...)
ونیز
و....
(آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربّه والمؤمنون کلٌّ آمن باللّه وملائکته وکتبه ورسله...)
و نیز
(الّذین یؤمنون بالغیب ویقیمون الصّلاة وممّا رزقناهم ینفقون)
(وَإِنْ یروا کلّ آیة لا یؤمنون بها حتی إذا جاءوک یجادلونک...)
ونیز
و....
و در روایات هم متعلقات ایمان همین امور و یا چیزهایی که جزئیات همین امور است بیان شده است:
الف) پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ایمان این است که ایمان بیاوری به
خدا،
فرشتگان،
کتاب های الهی، پیامبران،
روز قیامت و قدر
خیر و
شرش.
ب) و نیز حضرت فرمود: ایمان این است که ایمان بیاوری به خدا، روز قیامت، فرشتگان، کتاب، پیامبران،
مرگ، زندگی پس از مرگ،
بهشت و
جهنم،
حساب،
میزان، و
قدر الهی خیر و شر آن.
ج) و به بیان دیگر فرمود: هیچ بنده ای ایمان ندارد مگر اینکه به چهار چیز ایمان بیاورد؛ یگانگی خداوند، رسالت من،
رستاخیز و
قدر»
نکته ای دیگر که در رابطه با متعلقات ایمان از نگاه آیات وروایات قابل توجه است، این است که متعلقات ایمان تفکیک ناپذیر است، این گونه نیست که انسان به بعضی ایمان بیاورد و به برخی ایمان نیاورد، و مؤمن بر او
صادق باشد. بلکه یا به همه ایمان می آورد که در این صورت مؤمن است و در غیر این صورت مؤمن نیست، چه به برخی ایمان بیاورد و یا اینکه اصلاً ایمان نیاورد: (وَالّذین آمنوا باللّه ورسله ولم یفرّقوا بین أحد منهم أولئک سوف یؤتیهم أجورهم وکان اللّه غفوراً رحیماً)؛ و کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچ کدام از آنان فرق نگذاشته اند، به زودی (خدا) پاداش آنان را عطا می کند و خدا آمرزنده مهربان است.
(انّ الّذین یکفرون باللّه ورسله ویریدون أن یفرّقوا بین اللّه ورسله ویقولون نؤمن ببعض ونکفر ببعض ویریدون أن یتخذوا بین ذلک سبیلاً)؛ کسانی که به خدا و پیامبرانش کفر میورزند و می خواهند میان خدا و پیامبران او جدایی اندازند و می گویند: ما به بعضی ایمان داریم و بعضی را انکار می کنیم، ومی خواهند میان آن دو راهی برای خود اختیار کنند.
و نیز
و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «إنّ من لا یؤمن بالقرآن فماآمن بالتوراة لانّ اللّه تعالی آخذ علیهم الإیمان بهما، لا یقبل الإیمان بأحدهما إلاّ بالإیمان بالآخر»
اگر چه مورد
روایت ایمان به
قرآن و
تورات است امّا مناط اعم است و آن عبارت است از این امر که هر آنچه که
خداوند از
انسان خواسته است که به آن ایمان بیاورد، باید به آن ایمان آورد، بدون گزینش و کم و زیاد کردن. در روایت دیگر
امام صادق (ع) می فرماید:«اگر شخصی فقط (یک پیامبر مانند)
عیسی بن مریم (ع) را انکار کند و همه پیامبران دیگر را بپذیرد، آن شخص ایمان نیاورده است»
از دیدگاه معتزله متعلقات اساسی ایمان عبارت اند از:
توحید،
عدل،
اقرار به نبوت پیامبر،
وعد و
وعید و قیام به
امر به معروف و
نهی از منکر.
تعلق ایمان عبارت است از
تصدیق پیامبر در آنچه که به
یقین می دانیم او آورده است، مانند یگانگی خداوند،
وجوب نماز و... و
تصدیق اجمالی کافی است در آنچه که اجمالاً می داند و لازم است
تصدیق تفصیلی در آنچه تفصیلاً آمده و
معلوم است.
و
غزنوی حنفی آن را، خدا، فرشتگان، کتاب های الهی، پیامبران و روز قیامت، می داند.
از
متکلمان شیعه،
محقق طوسی متعلق ایمان را توحید و
عدل الهی، پیامبران و
اعتقاد به امامت امامان معصوم بعد از پیامبران می داند.
و
شهید ثانی آن را، خداوند با
صفات کمال و جلالش، عدل و حکمت الهی، نبوت حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و هر چه که از طرف خداوند آورده است، امامت
امامان دوازده گانه و اعتقاد به هدایت گری آنها به سوی حق و وجوب اطاعت آنها و
معاد جسمانی، می داند.
لازم است یادآوری شود که انکار امامت موجب کفر در مقابل اسلام نیست چنان که در بحث بعدی نسبت
اسلام و ایمان بررسی خواهد شد.
یکی دیگر از مباحث مربوط به ایمان رابطه ایمان و اسلام است. ایمان و اسلام به لحاظ مفهوم و
معنای لغوی با هم
تغایر دارند،
زیرا چنان که بیان شد ایمان در لغت به معنای
تصدیق است و اسلام در لغت به معنای
انقیاد و
خشوع می آید.
و امّا در
معنای اصطلاحی آن دو، متکلمان اختلاف کرده اند:
از گروه هایی که این قول را معتقداند، معتزله،
بسیاری از
خوارج،
زیدیه،
ابوحنیفه و پیروانش
و شیخ طوسی
و
طبرسی از
امامیه است.
چون اسلام و ایمان هر دو در شرع اسم برای کسانی قرار داده شده اند که شایسته مدح اند و از معنای لغوی عدول داده شده اند، پس تفاوت بین آن دو به غیر از تفاوت لفظی نیست.
این دلیل درست نیست زیرا صرف برای مدح بودن دو واژه دلیل بر تساوی آنها نیست، و اگر این سخن درست باشد باید همه الفاظ شرعی که برای
مدح است و ازمعنای لغوی خود عدول داده شده است، همه از نظر معنای شرعی یکی باشند، در حالی که قطعاً چنین نیست، بلکه سبب مدح امور متعدد می تواند باشد، و الفاظی که برای آن امور وضع می شوند نیز با هم تفاوت دارند.
آیه (فأخرجنا من کان فیهما من المؤمنین فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین)، پس هر که از مؤمنان در آن (
شهر) بود بیرون بردیم ولی در آنجا جز یک
خانه از فرمانبران نیافتیم.
به این
تقریر که اگر ایمان و اسلام به یک معنا نبودند،
استثناء یکی از آنها از دیگری به این صورت درست نبود.
این آیه و استدلال مرتبط با آن تساوی کلی ایمان و اسلام را ثابت نمی کند بلکه حداکثر چیزی را که ثابت می کند اجتماع اسلام و ایمان در موردی است، و این با رابطه عموم و خصوص بین آن دو نیزامکان دارد و منحصر به صورت تساوی نیست.
برخی دیگر از
ادله معتزله نیز در بررسی دیدگاه آنها درباره حقیقت ایمان بررسی و نقد شد.
مشهور امامیه
و مشهور اشاعره
این قول را برگزیده اند. اینها معتقدند که اسلام اعم از ایمان است و هر مؤمنی
مسلمان است ولی هر مسلمانی
مؤمن نیست.
لفظ ایمان از
تصدیق آنچه خداوند از طریق پیامبرانش خبر داده است، خبر می دهد و اسلام از تسلیم و انقیاد، و متعلق
تصدیق با اخبار سازگاری دارد و تسلیم با
امر و
نهی.
آیه (قالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا...)
آیاتی که یکی از آنها را بر دیگری عطف کرده است: (إِنّ المسلمین والمسلمات والمؤمنین والمؤمنات...)
و نیز
روایتی که در آن
پیامبر در پاسخ پرسش
جبرئیل از اسلام و ایمان، آن دو را به دو گونه ای مختلف بیان کرد:«الإیمان أن تؤمن باللّه وملائکته ورسله...الاسلام أن تشهد أن لا إله إلاّ اللّه...»
و نیز به همین مضمون در
روایات شیعه آمده است
و البته روایات بسیاری در تأیید این قول وجود دارد.
امام صادق (ع) می فرماید:«الایمان یشارک الإسلام والإسلام لا یشارک الإیمان»
و یا می فرماید:«الإسلام یحقن به الدم وتؤدی به الأمانة وتستحل به الفروج و الثواب علی الإیمان»
و یا این که می فرماید: «شخص می تواند مسلمان باشد ولی مؤمن نباشد امّا نمی تواند مؤمن باشد ولی مسلمان نباشد»
و روایات دیگری که به این مضمون در منابع روایی آمده است.
ایمان و اسلام واقعی یکی است امّا اسلام ظاهری با ایمان متفاوت و اعم از آن است: این دیدگاه
خواجه طوسی شهید ثانی
و تفتازانی است
و امّا اینکه اسلام به لحاظ
حکم اعم است، به دلیل آیه: (قالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا...)
و امّا اینکه در حقیقت و واقع اسلام و ایمان یکی است. به دلیل آیه: (إِنّ الدین عند اللّه الإسلام)
که بسیار مورد استناد معتزله است، و نیز آیه: (فأخرجنا من کان فیها من المؤمنین فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین)
و نحوه استدلال شان مانند نحوه استدلال گروه اوّل است، ولکن ناسازگاری استدلال با آیه
در اینجا وجود ندارد.
اسلام و ایمان گاهی مترادفند، مانند (یا قوم إن کنتم آمنتم باللّه فعلیه توکلوا إن کنتم مسلمین)
وگاهی مختلف اند، مانند: (قالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا...)
و گاهی با هم تداخل دارند، مانند روایتی که از پیامبر سؤال شد:«أی الأعمال أفضل» در جواب فرمودند: «الإسلام» و باز پرسیدند: «أی الإسلام أفضل» حضرت پاسخ داد: «الإیمان».
الف) اسلام ظاهری و ایمان ظاهری یکسان اند، یعنی
تصدیق و تسلیم لفظی و ادعایی.
ب) اسلام و ایمان باطنی می توانند یکی باشند، چنانکه از نظر مراتب ممکن است متفاوت باشند؛
ج) اسلام ظاهری غیر از ایمان باطنی و بالعکس تسلیم باطنی غیر از ایمان ادعایی است.
و به این بیان اختلاف آیات و روایات حل می شود.
نخستین مرتبه اسلام، پذیرش ظاهر
اوامر و
نواهی الهی است که با ذکر شهادتین صورت می گیرد، خواه قلب آن را موافقت کند یا مخالفت، خداوند می فرماید: (قالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا ولمّا یدخل الإیمان فی قلوبکم)
و به دنبال این مرتبه اسلام اوّلین مراتب ایمان قرار می گیرد که عبارت است از اعتقاد قلبی به مضمون
شهادتین اجمالاً و از لوازم آن عمل به بیشتر
احکام فرعی
اسلام است.
مرتبه دوم اسلام پس از مرتبه اوّل ایمان قرار دارد و عبارت است از
تسلیم و
انقیاد قلبی در برابر بیشتر
اعتقادات حقه به صورت تفصیلی که به دنبال دارد انجام
اعمال صالح را اگر چه امکان تخلف در برخی موارد است، خداوند در وصف
متقین می فرماید: (الّذین آمنوا بآیاتنا وکانوا مسلمین)
و نیز
مرتبه دوم ایمان پس از این مرتبه اسلام است، و آن اعتقاد تفصیلی به تمام حقایق دینی است،
خداوند می فرماید: (إنّما المؤمنون الذین آمنوا باللّه ورسوله ثم لم یرتابوا وجاهدوا فی سبیل اللّه بأموالهم وأنفسهم أولئک هم الصادقون)
و نیز
پس از مرتبه دوم ایمان مرتبه سوم اسلام است، به این ترتیب است که هنگامی که انسان با مرتبه دوم ایمان
انس گرفت و متخلق به
اخلاق آن شد سایر
قوای حیوانی او منقاد و تسلیم او می شود... و انسان به جایگاهی می رسد که چنان خدای خود را عبادت می کند که گویا او را می بیند و اگر هم او را نمی بیند خدا او را می بیند...، خداوند می فرماید: (فلا وربّک لا یؤمنون حتّی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی أنفسهم حرجاً مما قضیت ویسلّموا تسلیماً)
به دنبال این مرتبه اسلام مرتبه سوم ایمان قرار دارد، چنان که خداوند می فرماید: (قد أفلح المؤمنون)
تا آنجا که می فرماید: (وَالّذین هُم عن اللغو معرضون)
پس از این مرتبه ایمان مرتبه چهارم اسلام قرار دارد و به این ترتیب است که حال انسان در مرتبه سوم اسلام با
پروردگارش مانند حالت
بنده فرمانبردار با
مولایش است و لکن مسلّم است که مالکیت خدا نسبت به مخلوقات اش خیلی گسترده تر و بزرگتر است به گونه ای که بنده در هیچ قسمت نه در
ذات و نه در
صفات و
افعال از خود استقلال ندارد... انسان هنگامی که در مرتبه پیشین اسلام قرار دارد، گاهی دست
عنایت ربانی او را فرا گرفته و این حقیقت را به او نشان می دهد که مالکیت فقط در
عالم مال خداست و هیچ کس از خود چیزی ندارد، و البته این جایگاه یک مقام موهبتی و افاضه الهی است که اراده انسان در آن نقشی ندارد، و شاید آیه: (ربّنا واجعلنا مسلمین لک...)
اشاره به همین مرتبه از اسلام باشد، زیرا
ابراهیم (ع) اسلام اختیاری و ارادی را قبل از این درخواست پذیرفته بود...، پس از این مرتبه از اسلام مرتبه چهارم ایمان قرار دارد و آن عبارت از تعمیم حالت مزبور در تمام احوال و افعال بنده مؤمن است، خداوند می فرماید: (ألا إِنّ أولیاء اللّه لا خوف علیهم ولا هم یحزنون• الّذین آمنوا وکانوا یتقون)
از ایمان به معنای اعتقاد به
ولایت امامان علیهم السّلام در
فقه در بابهای بسیاری مانند
اجتهاد و
تقلید،
طهارت،
صلات،
زکات،
خمس،
صوم،
اعتکاف،
حج،
وقف،
نذر،
قضاء و
شهادات بحث شده است.
ایمان یکی از
فرائض و
واجبات، بلکه اهم آنها است و
شرط صحّت و قبولی تمامی عبادتها نیز میباشد.
بر شرط بودن ایمان در صحّت
عبادات، و
بطلان عبادات فاقد ایمان ادّعای
اجماع شده است.
ایمان در
مرجع تقلید،
امام جماعتو
جمعه،
مستحق
زکاتو
خمس،
قاضی،
شاهد،
و تقسیم کنندۀ
اموال که از جانب
حاکم شرع منصوب گردیده است،
شرط میباشد.
بسیاری از فقیهان در
مؤذّن جماعت
و
نایب در
حج نیز ایمان را شرط دانستهاند.
در
ازدواج شرط است هریک از
زن و
مرد کُفوْ دیگری باشد. مراد از
کفو، اشتراک
زوج و
زوجه به لحاظ
دین است. در اینکه علاوه بر
اسلام ایمان به معنای خاصّ نیز در تحقق
کفویّت شرط است یا نه، اختلاف است.
برخی، بین زوج و زوجه تفصیل داده، در زوج ایمان را شرط دانستهاند و در نتیجه ازدواج زنِ مؤمن با مرد غیر مؤمن را
صحیح ندانستهاند. این قول به اکثر فقها نسبت داده شده است.
•
دانشنامه کلام اسلامی. •
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۷۸۷. • دانشنامه امام خمینی، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۴۰۰ شمسی.