امیر اسماعیل سامانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امیر اسماعیل فرزند
امیر احمد سامانی نخستین کسی که از سامان بر تخت سروری نشست سرور جلیل امیر اسماعیل است و او پادشاهی ست متخلق به
اخلاق کریمه و از جمله اخلاق مرضیه اش آنکه در مبادی حال از قبل
برادر بزرگترش که نصر نام داشت حاکم بعضی
ولایت بخارا بود و آئین
عدالت را شعار خود ساخته رعایای اطراف میل به رعیتی او نموده
مملکت او به غایت آبادان شد.
عموم مورخین سال ۲۷۹ق؛ یعنی سال
استقلال "امیراسماعیل" را تاریخ تاسیس این
سلسله میدانند و بعضی نیز "نصر"، برادر بزرگتر او را هم جز امرای مستقل سامانی دانسته و امرای سامانی را ده تن شمردهاند، ولی اکثرا اسماعیل را موسس واقعی
دولت سامانی دانستهاند، چرا که بعد از مرگ امیرنصر، اسماعیل بر سراسر
ماوراالنهر امارت یافته سایر امرای محلی سامانی تحت فرمان وی بودند. بخصوص اسماعیل در ایام
امارت خود ممالک سامانی را وسعت بخشیده.
خراسان،
گرگان،
طبرستان،
سیستان،
ری و
قزوین را هم بر قلمرو خود اضافه کرده است و پس از
مرگ وی امرای محلی تحت
اطاعت او بودند. اسماعیل در سال ۲۸۰ فرمان امارت ناحیه ماوراءالنهر را از "معتضد"
خلیفه عباسی دریافت کرد و تا
صفر سال ۲۹۵ با استقلال تمام پادشاهی کرد. وقایع دوره امیراسماعیل جنگهایی است که وی با مدعیان قلمرو
سامانیان داشته است. «آوردهاند که نخستین کسی که از سامان بر تخت سروری نشست سرور جلیل امیر اسماعیل است و او پادشاهی ست متخلق به
اخلاق کریمه و از جمله اخلاق مرضیه اش آنکه در مبادی حال از قبل
برادر بزرگترش که نصر نام داشت حاکم بعضی
ولایت بخارا بود و آئین
عدالت را شعار خود ساخته رعایای اطراف میل به رعیتی او نموده
مملکت او به غایت آبادان شد».
امیراسماعیل پیش از درگیری با
صفاریان در سال ۲۸۰ (ه. ق) با لشگرکشی به شهر دورافتاده طراز در
ترکستان و شرق ماوراءالنهر و برانداختن
حکومت این شهر خیال خود را از پشت
جبهه که در اختیار ترکان همیشه مهاجم به شهرهای ماوراءالنهر بود آسوده کرد. ظاهرا امیر طراز و بسیاری از دهقانان در پی شکست از امیرسامانی
اسلام آورده بودند، کلیسای شهر تبدیل به
مسجد جامع شده بود و پس از خوانده شدن
خطبه به نام معتضد امیراسماعیل با
غنیمت زیاد به بخارا بازگشت.
هنگام استیلای امیراسماعیل بر خراسان، گرگان و طبرستان تحت حکومت "
محمد بن زید داعی" بود. داعی میدانست که امیراسماعیل عامل مستقیم خلیفه عباسی به امر
خلیفه یا جهت خوش آیند وی دیر یا زود به فکر
تسخیر نواحی تحت نفود وی خواهد افتاد، «وقتی
محمد بن زید خبر یافت که اسماعیل
بن احمد، عمرو
بن لیث را اسیر گرفته با سپاهی انبوه سوی خراسان روان شد که در آن
طمع بسته بود به این پندار که
قلمرو اسماعیل
بن احمد، از آن چه در ایام ولایتداری
عمرو بن لیث صفار بر خراسان بوده بود، تجاوز نمیکند و کسی او را از خراسان باز نمیدارد که عمرو
اسیر شده بود و سلطان عاملی آن جا نداشت.»
و بدین جهت برای جلوگیری از حمله احتمالی وی سپاهیانی در
گرگان گرد آورد اسماعیل نیز لشگریانی به سرکردگی "
محمد بن هارون سرخسی" سردار خود تهیه و به دفع وی فرستاد. داعی در
معرکه تیر خورد و کشته شد
محمد بن هارون سر او را با پسرش به
بخارا به خدمت امیراسماعیل فرستاد «امیرالمؤمنین المعتضد فرمان فرستاد به امیر اسماعیل: تا بلاد
طخارستان و گرگان از دست امیر
محمد زید علوی که در
ضبط خود گرفته بود مستخلص گردانید. امیر اسماعیل
احمد هارون را بر مقدمه
لشکر امیر کرد و پیش فرستاد و میان امیر
محمد زید علوی و امیر اسماعیل
مقاتله عظیم رفت، و امیر
محمد علوی
شهادت یافت.»
امیر اسماعیل پس از کشته شدن داعی
سردار خود "
محمد بن هارون" را حکومت
طبرستان داد
محمد یک سال و نیم بعد؛ یعنی در سال ۲۸۸ بر مخدوم خود اسماعیل عاصی شد.
محمد بن هارون به
نیابت امیر اسماعیل در
جرجان حاکم گشت و چون امیر اسماعیل او را طلب داشت تمرد و
عصیان پیش گرفته نیامد و در آنجا استقلال تمام پیدا کرد.
اسماعیل سپاهیانی تهیه دید و به طرف وی حرکت کرد و توانست بر
محمد غلبه کند
محمد بن هارون به
گیلان پناهنده شد. در نتیجه این لشگرکشی، ری و
قزوین نیز به تصرف اسماعیل درآمد اسماعیل حکومت طبرستان و گرگان را به "
ابوالعباس عبدلله بن محمد بن نوح" پسرعم خود و حکومت ری را به "
احمد بن سهل" سپرد. و خود به
نیشابور رفت.
محمد بن هارون پس از پناهنده شدن به گیلان برای آن که
انتقام خود را از امیرسامانی بکشد. به سمت دعات علوی کشیده شد و دست بیعت به "حسن
بن علی" ملقب به "
ناصر کبیر" که خیالی جز کشیدن انتقام خون "
محمد بن زید" در سر نداشت داد و او را در پس گرفتن طبرستان و طرد عمال سامانی از آن دیار جدی تر کرد.
محمد بن هارون بعد از چندی به استدعای مردم ری عازم آن شهر شد حاکم ترک و عامل خلیفه را کشته آن جا را تحت نفوذ خود درآورد اسماعیل به ری رفت
محمد بن هارون به گیلان گریخت. اسماعیل به راحتی وارد ری شد و ابوصالح منصور
بن اسحاق پسرعم خود را در این
شهر گذاشت. او همان کسی است که "
ابوبکر محمد بن زکریای رازی" کتاب معروف خود "
طب منصوری" را بنام وی تالیف کرده است. بدین ترتیب برای نخستین بار پس از فروپاشی
ساسانیان حکومت ری در سال ۲۸۹ (ه. ق) رسما به دست
ایرانیان افتاد. مکتفی نیز در فرمانی به تاریخ دوم
محرم ۲۹۰ فرمانداری ری ر ابه نام امیراسماعیل صادر کرد و همراه هدایای برای او فرستاد.
حسن
بن علی (ناصرکبیر) که به فکر انتقام از خون
محمد بن زید بود اقدام به لشگرکشی به طبرستان نمود، ناصرکبیر در
زمستان ۲۹۰ به اتفاق
محمد بن هارون به طبرستان حمله برد. بعد از جنگ سختی که چهل روز طول کشید لشگریان "ابوالعباس عبدالله
بن محمد بن نوح" حکمران سامانی طبرستان و متحدین وی "
اسپهبد شهریار" پسر
فاذوسبان و "
اسپهبد شروین" پسر
رستم بن قارن را شکست داد. علت این شکست را خصومت
احمد پسر اسماعیل و ابوالعباس میدانند. ابوالعباس
احمد را مامور به این کار میکند.
احمد به علت خصومتی که با ابوالعباس داشت در راه خود را معطل کرد تا
جنگ به ضرر ابوالعباس خاتمه یافت. در این شکست بیش از هفت هزار تن از سپاه سامانی کشته شدند. ابوالعباس یکی از سران سپاهی خود را به ری فرستاد. او به
حیله توانست بر
محمد بن هارون دست یابد.
او را به بخارا خدمت امیرسامانی فرستاد و بدین ترتیب
فتنه محمد بن هارون پایان یافت. ناصرکبیر به
دیلمان بازگشت و طبرستان بار دیگر تحت نفوذ ابوالعباس درآمد.
یکی از جنگهای مهم تاریخی که باعث
انقراض سلسلهای شد، جنگ امیراسماعیل با عمرولیث شد که بعد از شکست امیر صفاری امیراسماعیل خود را به عنوان امیری مستقل
لوا و
خلعت را از خلیفه ستاند.
"عمرولیث" پس از غلبه بر رافع چون در نظر داشت ناحیه ماوراءالنهر را نیز ضمیمه متصرفات خود کند سر رافع را با هدایایی به
بغداد به خدمت خلیفه
معتضد فرستاد. ضمنا پس از دستگیری و کشته شدن رافع، عمرولیث سرداری را روانه
خوارزم کرد تا آنجا را به نام وی ضبط کند فرستادگان عمرو لیث وقتی به والی خوارزم رسیدند خبر یافتند امیراسماعیل والی بخارا قبلا عاملی را به جانب خوارزم فرستاده و آنجا را به نام خود ضبط کرده است. عمرولیث دستور جنگ با اسماعیل را صادر کرد؛ ولی در شوال ۲۸۵ سپاهیانش از امیر اسماعیل شکست خوردند. عدهای کشته عدهای اسیر گشتند. عمرو لیث از فرط
غضب نامهای به معتضد فرستاد فرمان حکومت ماوراءالنهر را خواستار شد و او را تهدید کرد که اگر به این امر رضا ندهد به ماوراءالنهر رفته اسماعیل را از آن جا بیرون خواهد کرد. معتضد با این که به این قضیه هیچ گونه میلی نداشت و از اسماعیل کاملا راضی بود بالاجبار فرمان امارت ماوراءالنهر را پس از مدتی تعلل با هدایایی پیش عمرو فرستاد «که چون
عمرو لیث بر رافع
بن هرثمه ظفر یافت و سر او را به بغداد فرستاد، خلیفه از عمرو لیث راضی شده فرمود تا نام عمرو لیث را بر علمها نوشتند و حجاج خراسان را جمع ساخته فرمان داد تا منشور
ایالت خراسان و ماوراء النهر و
فارس و
کرمان و
سیستان که به نام عمرولیث نوشته شده بود بر ایشان خواندند و در این سال، هدایا و تحفی که عمرو لیث از خراسان فرستاده بود به عرض خلیفه رسانیدند. «از جمله هدایا بتی زرین بود. معتضد فرمود آن صورت را در جانب شرقی بغداد در موضعی، که
شحنگان مینشستند، سه روز نگاه دارند تا تمامی خلایق مشاهده آن نمایند و بعد از آن به
خزانه سپارند.»
اما خلیفه در این مدت پنهانی اسماعیل را تقویت کرد و به او فهماند که او از سمت خود در ماوراءالنهر معزول نشده همچنان مشمول عواطف خلیفه است.
گردیزی از قول عمرولیث پس از دریافت فرمان امارت بر ماوراءالنهر میگوید: «این را چه خواهم کرد که این
ولایت از دست اسماعیل
بن احمد بیرون نتوان کرد، مگر به صد هزار
شمشیر کشیده.»
این جمله حاکی از این است که خلیفه در خفا اسماعیل را به مقاومت در مقابل عمرو
تشویق میکرده و عمرو بر این امر واقف بوده است.
عمرو لیث هم نامهای به تهدید برای خلیفه نوشت: «نامه نبشت سوی معتضد ولایت ماورالنهر را بخواست و گفت اگر این شغل مرا دهد و بدین رضا دارد من علوی را از طبرستان برکنم و اگر ندهد ناچار من اسماعیل
احمد را برکنم و به نزدیک
عبدالله بن سلیمان اندر این باب نوشت:
«چون عبدالله آن
نامه بخواند او دوست عمرو بود گفت چه حاجت است آن مهتر را بدین و من دانم که این
امیرالمومنین را خوش نیاید. بازگفت اندر مجلس معتضد و نامه عرضه کرد امیرالمومنین سر فرود افکند و زمانی ببود باز سربرآورد گفت جواب کن نامه عمرو چنانکه درخواست است و چنین دانم که هلاک او در این است و نزدیک اسماعیل
بن احمد بنویس که ما دست تو کوتاه نکردیم زان عمل که کرده بودیم والسلام. عبدالله
بن سلیمان نامه عمرو جواب داد که امیرالمومنین آن چه خواسته بودی تمام کرد؛ اما خوش نبود اندران و
عهد و لوا فرستاد عمرو چون نامه بدو رسید
سپاه جمع کرد که به حرف اسماعیل شود.»
در واقع باید گفت خلیفه کسانی را که قصد سرکشی داشتند زیر نظر داشت تا در صورت نیاز آنان را دربرآمدن و نیروگرفتن برای رویارویی با یکدیگر
یاری دهد. او از وجود
اختلاف در میان امیران محلی شادمان میشد و با عوامل پنهان خود در
ایجاد اختلاف و قوت گرفتن آن سهیم بود «ولیکن خلیفه را ز وی (عمرولیث) استشعاری ببود که نباید که او نیز بر
طریقت برادر باشد و فردا روز همان پیش گیرد که برادر بر دست گرفته بود هر چند که عمرو این
اعتقاد نداشت ولیکن خلیفه از این معنی اندیشمند بود و پیوسته در ستر کسی میفرستاد و به بخارا به نزد اسماعیل
بن احمد که خروج کن و بر عمرولیث لشگر کش و
ملک از دست او بیرون کن که تو بر
حق تری امارت خراسان و
عراق را که این ملک سالهای بسیار پدران تو را بوده است و ایشان به
تغلب دارند.»
اسماعیل قبل از این که عمرو لیث
فرمان خلیفه را دریافت کند. از قصد وی
اطلاع داشت و کاملا مهیای جنگ شده بود به همین جهت عمرو از اقدام
لشکرکشی به ماورالنهر تردید داشت. به علاوه دریافت خبر استیلای مشرکین شرق
افغانستان بر عامل وی در
غزنین بیش از پیش او را پریشان کرد؛ اما بالاخره به آن سمت عزیمت کرد.
اسماعیل پیشدستی کرده لشگریان خود را به خراسان حرکت داد و در میان مردم ماوراءالنهر منادی کرد که عمرو و لشگریان اش به
غارت اموال و
قتل زنان و کودکان شما میآیند. باید از پیشروی وی جلوگیری نمود. اهالی ماوراءالنهر که به علت حسن
رفتار و
سلوک اسماعیل و دینداری وی فریفته او بودند به طرفداری از وی
سوگند یاد کردند که تا حد کشته شدن یا به اسیری رفتن در
رکاب وی بجنگند و مانع پیشروی عمرولیث شوند. دو لشگر در نزدیکی
بلخ به هم رسیدند؛ «چون به بلخ رسید اسمعیل سامانی به او پیغام داد که مالک الملک علی الاطلاق مملکتی وسیع به تو ارزانی داشته و من به این ولایت
قناعت کرده طمع در آن نمیکنم نباید که تو نیز با من مقاومت نمائی و این طرف
آب را به من گذاری عمرو این سخن را به
سمع رضا نشنود و از راه پنج آب روان شده اسمعیل نیز در حرکت آمده از
جیحون عبور کرده در برابر خراسانیان بنشست و چون عمرو سپاه بسیار همراه داشت و معبرهای آن جا تنک بود نه پیش میتوانست رفت و نه مراجعت میتوانست کرد».
در اینجا نیز اسماعیل خطاب به لشگریان عمرو گفت که عمرو مردی دنیادار و مال دوست است. فقط به این قصد آماده جنگ گردیده است. لیکن ما مردمی دیندار و
خداپرست و مجاهدیم. جز خدا طالب هیچ نیستیم در نتیجه این
خطابه عدهای از لشگریان از عمرو رویگردان و جانب اسماعیل را گرفتند. در روز جنگ از بخت بد عمرو بادی سخت بر لشگر وی وزیدن گرفت و رشته سپاه امور از هم گسیخت و او خود بالاجبار به بیشهای فرار کرد در آن جا هم
اسب او به گل فروماند و با اسیری لشگریان اسماعیل درآمد. بر اثر این
فتح امیراسماعیل فرمان حکومت جمیع ولایاتی را که در دست عمرولیث بود از خلیفه معتضد دریافت نمود. میگویند وقتی که عمرو لیث به قصد فریبکاری
گنج نامه خود را نزد اسماعیل میفرستد، اسماعیل از قبول آن
امتناع میورزد و حقایقی بر زبان میآورد که برای نشان دادن وضع اجتماعی آن دوران خالی از فایده نیست: «تو را و برادر تو را (یعنی یعقوب)
گنج از کجا آمد که
پدر شما مردی روگر بود و شما را
روگری آموخت و از اتفاق آسمانی ملک به تغلب گرفتید و به
تهور کار شما برآمد و این گنجهای پر از درم و دینار همه آن است که از مردمان به
ظلم و ناحق ستدهاید و از بهای ریسمان گنده پیران و
بیوه زنان است و از توشه غریبان و مسافران است و از مال ضعیفان و یتیمان است.»
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «امیر اسماعیل سامانی۱»، تاریخ بازیابی ۹۵/۰۱/۲۲. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «امیر اسماعیل سامانی۲»، تاریخ بازیابی ۹۵/۰۱/۲۲.