• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اسرائیلیات در تفسیر

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



اسرائیلیات گر چه در ظاهر به معنای داستان‌هایی است که از یک منبع یهودی سرچشمه گرفته باشد ولی در اصطلاح مفسران و محدثان مفهوم وسیع‌تری به خود گرفته و شامل تمام افسانه‌های کهنی است که از گذشتگان وارد تفسیر و حدیث و تاریخ شده است؛ اعم از اینکه منشا اصلی آن یهودی، مسیحی یا غیر آن باشد.

فهرست مندرجات

۱ - بررسی واژه اسرائیلیات
۲ - مفهوم گسترده اسرائیلیات
۳ - اسرائیلیات در کتب تفسیر و حدیث
       ۳.۱ - رجوع به اهل کتاب
       ۳.۲ - نهی از مراجعه به اهل کتاب
       ۳.۳ - دیدگاه بخاری
       ۳.۴ - آثار مراجعه به اهل کتاب
       ۳.۵ - تفسیر نقلی از نگاه ابن خلدون
۴ - رجوع به اهل کتاب
       ۴.۱ - دیدگاه ابن تیمیه
       ۴.۲ - دیدگاه ذهبی
       ۴.۳ - دیدگاه ابن حجر
       ۴.۴ - بررسی ادله رجوع به اهل کتاب
۵ - مراجع عمده پخش اسرائیلیات
       ۵.۱ - عبدالله بن سلام
       ۵.۲ - تمیم بن اوس داری
       ۵.۳ - دیدگاه اصحاب تراجم
       ۵.۴ - افسانه جساسه
       ۵.۵ - کعب الاحبار
       ۵.۶ - داستان اسلام کعب
       ۵.۷ - نمونه‌ای از روایات وی
       ۵.۸ - دیدگاه علما
       ۵.۹ - عبدالله بن عمرو بن عاص
       ۵.۱۰ - ابوهریره
       ۵.۱۱ - لقب ابوهریره
       ۵.۱۲ - دیدگاه اندیشمندان
       ۵.۱۳ - فریب خوردن ابوهریره
       ۵.۱۴ - مرگ ابوهریره
       ۵.۱۵ - دیدگاه رشیدرضا
       ۵.۱۶ - وهب بن منبه
       ۵.۱۷ - محمد بن کعب قُرَظی
       ۵.۱۸ - ابن جُرَیج
۶ - سرمنشاء رواج اسرائیلیات
       ۶.۱ - رواج مطالب نادرست اهل کتاب
       ۶.۲ - دهه دوم بعد رحلت پیامبر
       ۶.۳ - عصر صحابه
۷ - داستان‌سرایی
       ۷.۱ - کیفیت قصه‌گویی
       ۷.۲ - انواع قصه‌گویی
       ۷.۳ - دیدگاه غزالی
       ۷.۴ - داستان شعبی
۸ - اقسام اسرائیلیات
       ۸.۱ - منقولات شفاهی
       ۸.۲ - مراجعه به تاریخ پیشینیان
              ۸.۲.۱ - نمونه‌های موافق شریعت اسلام
              ۸.۲.۲ - نمونه‌های مخالف شریعت
              ۸.۲.۳ - مسکوت عنه
۹ - نمونه‌های اسرائیلیات در تفسیر
       ۹.۱ - داستان‌ هاروت و ماروت
       ۹.۲ - گروه عمالقه (تنومندان)
       ۹.۳ - داستان کشتی نوح
       ۹.۴ - داستان ذوالقرنین
       ۹.۵ - در رابطه با پدیده‌های جهان طبیعت
۱۰ - پانویس
۱۱ - منبع


اسرائیلیات جمع اسرائیلیه به معنای داستان یا افسانه‌ای است که منشا اسرائیلی دارد و سلسله سند داستان به چنان منشای ختم شود اعم از شخص یا کتاب. خود کلمه اسرائیلی منسوب است به اسرائیل که لقب یعقوب پیامبر (علیه‌السّلام) می‌باشد و یهودیان چون به او منتسب‌اند، به بنی اسرائیل مشهورند. فرقی نمی‌کند که این انتساب دینی باشد یا نسبی؛ یعنی هر کس به آیین یهود بگرود اسرائیلی نامیده می‌شود؛ خواه منتسب به یکی از نوادگان حضرت یعقوب باشد یا نباشد.
[۱] جیمس‌هاکس، قاموس کتاب مقدس، ص۵۳.
کلمه اسرائیل واژه‌ای عبری است به معنای پیروزی بر خدا این واژه مرکب است از اسرا به معنای پیروزی و چیره شدن و ئیل به معنای قدرت تام و تمام که لقب خداست. سرمنشا این وجه تسمیه، افسانه‌ای است که می‌گوید: حضرت یعقوب تمام یک شب با خدا کشتی گرفت؛ در پایان و هنگام صبح بر خدا چیره شد. (خدا به او گفت: نامت چیست؟ گفت: یعقوب. سپس خدا فرمود: بعد از این نام تو یعقوب نیست بلکه اسرائیل است؛ زیرا تو با خدا و مردم پیکار کردی و پیروز شدی.)
[۲] سفر تکوین، اصحاح ۳۲، شماره ۲۵.
بت‌ها نیز به این لقب نامیده شده‌اند.
[۳] جیمس‌هاکس، قاموس کتاب مقدس، ص۵۳.
[۴] جیمس‌هاکس، قاموس کتاب مقدس، ص۱۴۲.
بنابراین اسرائیل یعنی چیره شده و پیروز آمده بر قدرت کامل یعنی خداوند تعالی و چون در پندار آنان حضرت یعقوب با خدا پیکار کرد و در نتیجه بر خداوند فائق آمد به وی لقب اسرائیل داده شد.


برخی از مفسران و محدثان مفهوم گسترده‌تری را نیز برای آن قائل شده‌اند و آنچه را دشمنان اسلام از سر دشمنی و کینه‌توزی در تفسیر و حدیث وارد ساخته‌اند، اسرائیلیات نامیده‌اند. با اینکه ممکن است این اخبار کاملا بی‌اساس باشد و حتی در یک منبع کهن هم نامی از آنها نیامده باشد، دشمنان اسلام از سر کینه‌توزی و بدنهادی و با هدف ایجاد تزلزل و فساد در عقاید مسلمانان آنها را جعل کرده باشند. بنابراین اطلاق واژه اسرائیلیات بر همه آن جعلیات از باب تغلیب است؛ چون بیشتر این احادیث خرافی و بی‌اساس در اصل به یک منبع یهودی متصل می‌شود و نقش عنصر یهودی بر دیگر عناصر غالب است و عرب‌های نخستین و نیز در عهد اول اسلام بیشتر از همه در فهم مبهمات و داستان‌های قرآن به آنان مراجعه می‌کردند و روشن است که یهودیان قومی بغایت دروغ‌پرداز و بهتان‌ساز بوده‌اند و خصومت و کینه‌توزی آنان نسبت به اسلام و مسلمانان از هر قوم دیگری افزون‌تر بوده است. خداوند می‌فرماید: «لتجدن اشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا؛ مسلما یهودیان و کسانی را که شرک ورزیده‌اند دشمن‌ترین مردم نسبت به مومنان خواهی یافت.» یهودیان بیشتر از دیگر اهل کتاب با مسلمانان رابطه داشتند و از فرهنگ و دانش گسترده‌تری برخوردار بودند و نیرنگ‌ها و حیله‌های خبیثانه‌ای در جهت خدشه‌دار ساختن چهره اسلام به کار می‌بستند؛ بنابراین در جعل این حجم وسیع از اسرائیلیات بی‌اساس و در هم ریخته، بیشترین سهم را به خود اختصاص داده‌اند. به این علت است که نقش عنصر یهودی در وارد ساختن جعلیات در ضمن تفسیر و حدیث، از دیگر عناصر برجسته‌تر است و احادیث جعلی، به اسرائیلیات موسوم و مشهور شده‌اند.


قوم عرب از زمان‌های دور، اهل کتاب و بویژه یهودیان ساکن سرزمین‌های خود را اهل دین و فرهنگ و آگاه به شؤون زندگی می‌پنداشت و از این رو در همه مسائل مورد علاقه خود اعم از مسائل مربوط به شناخت آفریده‌های جهان و سرگذشت امت‌های پیشین و تاریخ پیامبران و دیگر امور، به یهودیان مراجعه می‌کردند و به همین دلیل پس از ظهور اسلام هم برای شناخت مسائل مربوط به دین جدید (اسلام) مراجعه به اهل کتاب را ترجیح می‌دادند؛ بویژه چون قرآن هم مسلمانان را به مراجعه به آگاهان و اهل کتاب تشویق کرده و خطاب به آنان فرموده است: «فان کنت فی شک مما انزلنا الیک فاسال الذین یقروون الکتاب من قبلک لقد جاءک الحق من ربک فلا تکونن من الممترین؛ و اگر از آنچه به سوی تو نازل کرده‌ایم در تردیدی از کسانی که پیش از تو کتاب (آسمانی) می‌خواندند بپرس، قطعا حق از جانب پروردگارت به سوی تو آمده است. پس زنهار از تردیدکنندگان مباش.» و این نوع خطاب از قبیل: «و ما لی لا اعبد الذی فطرنی و الیه ترجعون؛ آخر چرا کسی را نپرستم که مرا آفریده است و (همه) شما به سوی او بازگشت می‌یابید.» است.

۳.۱ - رجوع به اهل کتاب

مخاطب در آیه نخست گرچه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است ولی مقصود کسانی هستند که در رسالت وی تردید داشتند. خداوند به آنان توصیه می‌کند که برای شناخت ویژگی‌های پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) _که در کتاب‌های آسمانی قبلی به آنها اشاره شده است_ به اهل کتاب رجوع کنند. البته ناگفته پیداست که این توصیه در آغاز دعوت و مربوط به زمانی بوده که امید به صداقت اهل کتاب وجود داشته است.
در همین راستا است آیات: «و ما ارسلنا قبلک الا رجالا نوحی الیهم فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون؛ و پیش از تو (نیز) جز مردانی که به آنان وحی می‌کردیم گسیل نداشتیم. اگر نمی‌دانید از پژوهندگان کتاب‌های آسمانی بپرسید.» و و ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحی الیهم فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون بالبینات و الزبر و «و لقد آتینا موسی تسع آیات بینات فاسال بنی اسرائیل اذ جاءهم..؛ و در حقیقت ما به موسی نه نشانه آشکار دادیم. پس از بنی اسرائیل بپرس، آنگاه که نزد آنان آمد...، .» و آیات دیگری از این قبیل که مشرکان را مخاطب قرار داده و از آنان می‌خواهد در صورت شک در نبوت و یا تردید در صحت محتوای قرآن به اهل کتاب مراجعه کنند و مسلمانان صدر اسلام با نظر به این قبیل آیات، گمان می‌کردند که همچنان مراجعه به یهودیان بلا مانع است و در مسائلی که پیرامون دین مطرح است و خصوصا درباره ریشه معارف دینی و نیز امور مربوط به خلقت و آفرینش و هستی و تاریخ پیامبران می‌توانند به یهودیان رجوع کنند.
مراجعه به اهل کتاب چندان دوام نیافت؛ زیرا به زودی بدنهادی و خبث طینت آنان هویدا گردید و توطئه آنان در جهت مخدوش کردن چهره اسلام و گمراه نمودن مسلمانان و سست ساختن بنیاد عقاید ایشان آشکار شد و از این رو قرآن کریم با صراحت، مسلمانان را از مراجعه به اهل کتاب بازداشت و چنین فرمود: «یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونکم، لا یالونکم خبالا، ودوا ما عنتم قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفی صدورهم اکبر، قد بینا لکم الایات ان کنتم تعقلون؛ ‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از غیر خودتان دوست و همراز نگیرید. (آنان) از هیچ نابکاری در حق شما کوتاهی نمی‌ورزند. آرزو دارند که در رنج بیفتید. دشمنی از لحن و سخنان‌شان آشکار است و آنچه سینه‌های‌شان نهان می‌دارد بزرگتر است. در حقیقت ما نشانه‌ها (ی دشمنی آنان) را برای شما بیان کردیم اگر تعقل کنید.»
بطانه در لغت به معنای لباس زیرین (زیرپوش) است که به بدن می‌چسبد. مراد آیه این است که بیگانگان را محرم راز خود نکنید و به آنان اعتماد ننمایید. لا یالونکم خبالا یعنی در سست کردن اعتقاد شما نسبت به اسلام از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزند و ودوا ما عنتم یعنی نهایت تلاش خود را برای ایجاد مشقت روحی و سردرگمی فکری شما به کار می‌بندند.

۳.۲ - نهی از مراجعه به اهل کتاب

پس از نزول این آیات، پیامبر نیز صراحتا مسلمانان را از مراجعه به اهل کتاب برحذر داشت؛ چون معلوم شد که آنان از روی اخلاص با مسلمانان مواجه نمی‌شوند؛ و چون هدف‌شان ایجاد فتنه و فساد و القای شبهه بود و بی پروا سخن می‌گفتند، به حق و باطل بودن سخنان خود نیز اهمیتی نمی‌دادند.
احمد بن حنبل در مسند و نیز ابن ابی شیبه و بزار از مجالد، از شعبی، از جابر بن عبدالله انصاری چنین نقل کرده‌اند: عمر بن خطاب کتابی را که از طرف بعضی از اهل کتاب به دستش رسیده بود به خدمت پیامبر آورد و آن را برای پیامبر خواند (در نسخه احمد بن حنبل آمده است پیامبر خودش کتاب را خواند.) پیامبر خشمناک شده فرمود: آیا عقل از سرتان رفته است؟ قسم به آن که جانم در قبضه قدرت اوست من دین و پیام رسالت را پاک و پاکیزه و بدور از هر شائبه‌ای عرضه کرده‌ام. درباره هیچ چیز از اهل کتاب نپرسید؛ زیرا روش آنان چنین است که گاه از حقایقی خبر می‌دهند و شاید شما آن را تکذیب کنید و گاه اخبار نادرستی را مطرح ساخته و آن را تایید کنید. قسم به مالک جانها که اگر موسی (علیه‌السّلام) در این زمان می‌بود چاره‌ای جز پیروی من نداشت. (ابن حجر می‌گوید: رجال سند این حدیث موثقند و تنها مجالد در بین آنان ضعیف است ولی بخاری گفته است: او صدوق است و یعقوب بن سفیان می‌گوید: درباره او سخنانی گفته‌اند ولی او صدوق است. ابن عدی می‌گوید: او از طریق شعبی از جابر چند حدیث و قابل اعتماد نقل کرده است و من (ابن حجر) معتقدم که این حدیث جزو همان احادیث درستی است که وی از طریق صحیح نقل کرده است.)
پیامبر اکرم در این حدیث با لحنی بسیار تند بر این عمل زشت که به هیچ وجه در شان انسان عاقل فهیم و دور‌اندیش نیست اعتراض می‌کند و عمر را سخت سرزنش می‌کند که چرا برای فهم پاره‌ای از مسائل به یهودیان مراجعه کرده است؛ در حالی که اسلام با احکام روشن خود پاسخگوی همه مسائل مربوط به زندگی انسان است و هیچ مساله‌ای را مبهم و بی‌پاسخ باقی نگذارده است. همچنین در این روایت به وضوح بیان می‌کند که حضرت موسی (علیه‌السّلام) با آنکه خود، پیامبر است اگر در زمان حیات و نبوت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌زیست بر او واجب بود که آنچه را دارد رها کند و به احکامی که پیامبر اسلام آورده است عمل کند؛ با وجود این چگونه ممکن است برای مسلمانان جایز باشد به یهودیان مراجعه کنند و افسانه‌هایی کهن را که از کمترین ارزش و اعتبار برخوردار نبوده است از زبان آنان بشنوند و آن را باور دارند؛ در صورتی که این افسانه‌های خرافی، چنان با اباطیل آمیخته شده است که اگر در لابه لای آن به حقیقتی هم اشاره شده باشد به هیچ عنوان نمی‌توان به صحت آن اطمینان پیدا کرد.

۳.۳ - دیدگاه بخاری

بخاری در کتابش فصلی تحت عنوان این سخن پیامبر لا تسالوا اهل الکتاب عن شی ء
[۱۸] بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۲۳۷.
باز کرده است. در این باب حدیث معاویه را درباره کعب الاحبار نقل کرده است. معاویه می‌گوید: اگر چه از اهل کتاب، کعب راست‌گوترین محدثی است که روایت می‌کند، در عین حال ما او را آزموده‌ایم و در احادیث او نیز دروغ یافته‌ایم. این حدیث را معاویه در سفر حجی که در ایام خلافتش انجام داد گفته است.
نیز بخاری از ابوهریره روایت می‌کند که: اهل کتاب تورات را با زبان عبری فرا می‌گرفتند و آن را با زبان عربی برای مسلمانان تفسیر می‌کردند. لذا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب؛ بلکه در جواب سخنان آنان بگویید: ما به خدا و آنچه بر ما و شما نازل شده است ایمان آورده‌ایم.
آری این گروه که خود را مسلمان می‌دانستند و با این حال، قرآن عربی فصیح و شیوا را رها می‌کردند و به شرح و تفسیر و سخنان بی‌معنای عبری که بر زبان اهل کتاب بددل و کینه‌توز رانده می‌شد گوش می‌سپردند. این عمل را برخی مسلمانان حتی در سال‌های آخر حیات پیامبر مرتکب می‌شدند و ابوهریره (زیرا ابوهریره از کسانی بود که بعد از فتح خیبر در سال هفتم هجری، اسلام آورد.) از همان گروه بود که سخنان لغو و تهی اهل کتاب را گوش می‌دادند؛ تا اینکه دستور گوش ندادن به سخنان اهل کتاب صادر شد و دستور رسید که به محتوای قرآن بسنده شود. بخاری حدیث ابن عباس را در مذمت و سرزنش برخی از مسلمانان که به اهل کتاب مراجعه می‌کردند نیز آورده است.

۳.۴ - آثار مراجعه به اهل کتاب

به رغم نهی از مراجعه به اهل کتاب کسانی در میان مسلمانان بودند که از مراجعه به ایشان و مطالعه کتاب‌ها و نوشته‌های آنان خودداری نمی‌کردند و غرض آنان این بود که به مطالبی دست یابند که به گمان آنان جای آنها در میان احادیث مسلمانان خالی است. این عادت جاهلی _که گاه فرو می‌نشست و گاه اوج می‌گرفت_ بعد از وفات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بسیار رایج گردید؛ زیرا باب علم الهی که در شخصیت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تجلی یافته بود بر روی آنان بسته شده بود و از روی غفلت از مراجعه به چشمه سارهای جوشان علوم آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): صحابه دانشمندش، بویژه باب علم نبی، علی (علیه‌السّلام) و همراهان و همفکران آن حضرت همچون ابن عباس و ابن مسعود و امثال آنان نیز روی برتافته بودند؛ لذا چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. ابن عباس خطاب به آنان می‌گوید: شما را چه شده است که برای آگاهی از برخی مسائل به سراغ اهل کتاب می‌روید در حالی که قرآن، تازه‌ترین سخن است؛ که هر گونه کجی و تحریف در آن رخ نداده، چگونه به اهل کتاب مراجعه می‌کنید در حالی که قرآن درباره آنان گفته است: اهل کتاب در کتاب خدا دست بردند و آن را تغییر داده، سخنی از خود ساختند و به مردم گفتند: این سخن از نزد پروردگار نازل شده است؛ و این همه را برای به دست آوردن سودی ناچیز مرتکب شدند؟ آیا آنچه بر شما نازل شده است شما را از مراجعه به آنان و پرس و جو از ایشان بی نیاز نمی‌سازد و باز نمی‌دارد؟! شما را به خدا آیا هرگز شده است کسی از آنان درباره قرآن و مطالب آن از شما سوالی کرده باشد؟!. از جمله آثار سوئی که مراجعه به اهل کتاب _به رغم نهی پیامبر_ از خود برجای گذاشت این بود که اکاذیب اسرائیلی با تاریخ و تفسیر و نیز احادیث وارد شده از پیامبر و صحابه برگزیده و بزرگوار آن حضرت درآمیخت و در نتیجه علاوه بر تاریخ و حدیث، تفسیر را نیز آلوده ساخت و مسخ کرد.

۳.۵ - تفسیر نقلی از نگاه ابن خلدون

ابن خلدون می‌گوید: تفسیر دو گونه گردید؛ که یکی از آنها تفسیر نقلی است که بر آثار و احادیث منقول از سلف استوار است. احادیثی که به شناخت ناسخ و منسوخ و اسباب النزول و معانی آیات مربوط می‌شود و شناخت صحیح این مسائل جز از طریق نقل از صحابه و تابعان ممکن نیست و گذشتگان در این‌باره احادیث فراوان گرد آورده‌اند؛ ولی در کتاب‌های خود و احادیثی که نقل کرده‌اند سره و ناسره و درست و نادرست را به هم آمیخته‌اند؛ زیرا عرب با علم سروکار نداشتند و نوشتن نمی‌دانستند و روح بدوی و بی‌سوادی بر ایشان غالب بود و هرگاه به دانستن نکاتی درباره علل آفرینش و آغاز خلقت و اسرار هستی _که مقتضای طبع جستجوگر هر انسانی است _جویا می‌شدند به اهل کتاب، اعم از یهودیان و مسیحیان، رجوع می‌کردند و از آنان بهره می‌بردند و اهل کتابی که در آن روزگار میان عرب بودند مانند خود عرب بودند که درباره مسائل یاد شده چیزی بیش از خود آنان نمی‌دانستند و دانشی‌اندک و عوامانه داشتند. بیشتر این اهل کتاب از قبیله حمیر بودند که دین یهود را پذیرفته بودند و بعد از آنکه اسلام آوردند همچنان دانسته‌های سابق خود را محفوظ داشتند؛ آن هم دانسته‌هایی که هیچ ربطی به احکام شرعی نداشت؛ از جمله؛ اخبار مربوط به آغاز آفرینش و خبرهای مربوط به جنگ‌ها و وقایع و حماسه‌ها و امثال آن. این گونه احادیث غالبا از یهودیان تازه مسلمان شده‌ای همچون کعب الاحبار، وهب بن منبه، عبدالله بن سلام و امثال آنان نقل گردید و تفاسیر صحابه و تابعان درباره مسائل یاد شده، از منقولات این افراد انباشته شد و مفسران دوره‌های بعد هم درباره این مسائل تساهل ورزیدند و در نتیجه، کتاب‌های تفسیر را از این منقولات انباشتند. ریشه این اخبار، از اهل کتابی نشأت گرفته که ساکن بادیه بوده‌اند و بدون تحقیق و بی آنکه از حقیقت این گونه مسائل اطلاع داشته باشند آنها را نقل کرده‌اند. ولی چون شهرت آنان زبانزد بوده و به خاطر تصدی شؤونات دینی از موقعیت اجتماعی خاصی برخوردار بوده‌اند گفته‌های آنان از همان زمان رایج گردید.


آیا دلیلی که مراجعه به اهل کتاب را توجیه کند وجود دارد؟
بسیاری از نویسندگان متاخر _به منظور توجیه عملکرد عده‌ای از صحابه و نیز تازه مسلمانان از اهل کتاب که بر مراجعه به اهل کتاب پای فشرده‌اند_ بر این باورند که دلایلی بر جواز مراجعه به اهل کتاب در دست است و مراجعه این افراد به اهل کتاب، یا در زمانی پس از نهی اولیه‌ای بوده که پس از مدتی برداشته شد و یا در خصوص مطالب تاریخی و قصص بوده که ربطی به احکام شرعی نداشته و یا درباره مسائل تحریف نشده تورات و انجیل بوده که با محتوای قرآن هم‌سو و هم‌جهت بوده است و مسائلی از این قبیل که دلیلی برای منع مراجعه در خصوص آنها به اهل کتاب وجود ندارد.

۴.۱ - دیدگاه ابن تیمیه

ابن تیمیه درباره سدی بزرگ (ابو محمد اسماعیل بن عبدالرحمان کوفی، متوفای ۱۲۷) می‌گوید: او گاه اقوال اهل کتاب را _که به گمان خود پیامبر بیان آنها را مباح دانسته است_ نقل می‌کند؛ با این توجیه که پیامبر فرموده است: به قدر یک آیه هم که شده از من برای دیگران نقل کنید؛ و نیز از بنی اسرائیل سخن گویید، که در سخن گفتن از آنان باکی نیست. (متن عبارت چنین است: حدثوا عن بنی اسرائیل و لا خرج.) ولی هر کس که از روی عمد بر من دروغی بست جایگاه خویش را در آتش فراهم ساخته است؛ لذا عبدالله بن عمرو بن عاص که در جنگ یرموک دو بسته بزرگ از کتاب‌های یهودیان را به دست آورده بود، (در حدیث تعبیر زاملتین آمده است: زامله، بسته بزرگ را گویند. ابوشهبه زاملتین را به دو بار شتر تفسیر کرده است.) چون از حدیث بالا جواز نقل از بنی اسرائیل را دریافته بود، از همان کتاب‌ها برای مردم سخن می‌گفت. (در آینده تفسیر دیگری از حدیث، بر خلاف آنچه اینان فهمیده‌اند، ارائه خواهیم کرد.)
ابن تیمیه در ادامه می‌گوید: این گونه احادیث اسرائیلی تنها برای استشهاد ذکر می‌شود نه از روی اعتقاد، زیرا این گونه احادیث از سه گونه بیرون نیست:
دسته اول: احادیثی که صحت آنها را می‌دانیم و آنچه در اختیار ماست گواه صدق آنهاست.
دسته دوم: احادیثی که دروغ بودن آنها با توجه به احادیث صحیحی که در اختیار داریم، محرز شده است.
دسته سوم: احادیثی است که صحت و سقم آنها روشن نیست و باید درباره آنها سکوت اختیار کرد؛ این گونه احادیث را نه می‌پذیریم و نه رد می‌کنیم و روایت کردن آنها هم _چنانکه گذشت (در صفحه ۱۹ مقدمة فی اصول التفسیر عدم تصدیق و تکذیب اهل کتاب را خاطر نشان ساخته است) منعی ندارد. عمده این احادیث به مسائل دینی مربوط نمی‌شود و لذا خود دانشمندان اهل کتاب هم درباره آنها اختلاف نظر فراوان دارند. مسائلی از قبیل نام اصحاب کهف، نام پرندگانی که حضرت ابراهیم آنها را زنده کرد و مسائلی از این قبیل که تعیین آنها فایده‌ای دینی یا دنیوی برای مکلفان در بر ندارد ولی نقل این اختلافات از اهل کتاب بلامانع است.

۴.۲ - دیدگاه ذهبی

ذهبی بر جواز مراجعه به اهل کتاب و نقل از آنان درباره اموری که مخالف شریعت نیست به چند آیه استدلال کرده است و بر این پندار است که این آیات، مراجعه به اهل کتاب را تجویز می‌کند و می‌گوید: ما اگر به قرآن کریم مراجعه کنیم به آیاتی بر می‌خوریم که آشکارا پیامبر اسلام و مسلمانان را به مراجعه به اهل کتاب اعم از یهود و نصاری فرا می‌خواند و می‌خواهد که از اهل کتاب درباره بعضی از حقایقی که در کتاب‌های آنان آمده و اسلام هم همان‌ها را آورده است ولی آنان انکار کرده یا نسبت به آن غفلت ورزیده‌اند سوال شود تا حجت بر آنان تمام شود و شاید هدایت یابند؛ از جمله، این آیه است: «فان کنت فی شک مما انزلنا الیک فاسال الذین یقروون الکتاب من قبلک لقد جاءک الحق من ربک فلا تکونن من الممترین؛ و اگر از آنچه به سوی تو نازل کرده‌ایم در تردیدی، از کسانی که پیش از تو کتاب (آسانی) می‌خواندند بپرس. قطعا حق از جانب پروردگارت به سوی تو آمده است؛ پس زنهار از تردید کنندگان مباش.» یا در آیه دیگر می‌فرماید: «فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون؛ پس اگر نمی‌دانید از پژوهندگان کتاب‌های آسمانی جویا شوید.» یا می‌فرماید: (و اسال من ارسلنا من قبلک من رسلنا؛ و از رسولان ما که پیش از تو گسیل داشته‌ایم جویا شو.» یعنی از امت‌ها و عالمان دینی ایشان بپرس. فراء در بیان وجه مجاز در آیه شریفه می‌گوید: آنان (علمای بنی اسرائیل) پیامبر را از محتوای کتاب‌های پیامبران پیشین خبر می‌دهند؛ در نتیجه اگر از آن دانشمندان سوال شود گویا از خود انبیا (علیهم‌السّلام) سوال شده است.
آیات دیگری نیز مردم را به مراجعه اهل کتاب فرا می‌خواند از جمله: «و اسالهم عن القریة التی کانت حاضرة البحر؛ و درباره اهالی آن شهری که کنار دریا بود، از ایشان جویا شو.» «یا فاسال بنی اسرائیل؛ از بنی اسرائیل سوال کن.» «یا سل بنی اسرائیل کم آتیناهم من آیة بینة؛ از بنی اسرائیل بپرس چه بسیار نشانه‌های روشنی به آنان دادیم.» ذهبی می‌گوید: - این اوامر که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به پرسش از اهل کتاب فرا می‌خواند جملگی بر جواز رجوع به آنان دلالت دارد. البته نه در همه چیز؛ تنها درباره حقایقی که دست تحریف و تبدیل به آن نرسیده است و همگام با قرآن است و حجت را بر معاندان _اعم از اهل کتاب و دیگران_ تمام می‌سازد.
[۳۶] ذهبی، محمدحسین، الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، ص۶۰_ ۶۳.
سپس می‌گوید: بنابراین، نقل آنچه از اهل کتاب روایت شده و موافق شریعت ماست جایز است و آیات دال بر اباحه رجوع به اهل کتاب و نیز حدیث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که فرمود: حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج بر همین معنا حمل می‌شود؛ زیرا معنای این حدیث این است که از اهل کتاب درباره مسائلی که درستی آن را می‌دانید روایت کنید؛ ولی نقل بخشی از گزارش‌های آنان که مخالف شریعت اسلام است یا عقل به درستی آن گواهی نمی‌دهد جایز نیست؛ زیرا حدیث پیامبر که اجازه نقل می‌دهد موارد دروغ را در بر نمی‌گیرد. اما حکم مواردی که شریعت درباره آنها سکوت کرده و دلیلی بر صدق یا کذب آنها نیست و احتمال هر دو وجه (صدق و کذب) هست، آن است که نه آن را تصدیق کنیم و نه تکذیب؛ و سخن پیامبر که فرمود: لا تصدقوا اهل الکتاب و لا تکذبوهم ناظر به همین معناست. رویت کردن این گونه اخبار هم تنها به عنوان یک حکایت نزد بنی اسرائیل جایز است؛ زیرا اباحه عامی که از روایت حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج به نظر می‌رسد، شامل نقل این گونه اخبار هم می‌شود.
[۳۷] ذهبی، محمدحسین، الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، ص۶۴_ ۶۵.

او در ادامه می‌گوید: روایاتی که ثابت می‌کند برخی از صحابه همچون ابوهریره و ابن عباس به بعضی از اهل کتاب تازه مسلمان مراجعه می‌کردند و از آنان درباره کتاب‌هایشان می‌پرسیدند و یا روایتی که می‌گوید در جنگ یرموک عبدالله بن عمرو بن عاص دو بسته بزرگ به چنگ آورد و از آن‌دو برای مردم سخن می‌گفت هیچ تعارضی با روایتی که بخاری از ابن عباس درباره منع مراجعه به اهل کتاب نقل کرده است، ندارد. چنانکه با روایت عبدالرزاق از ابن مسعود که در جهت منع پرسش از اهل کتاب نقل کرده است: از اهل کتاب نپرسید؛ زیرا آنان که خود در گمراهی‌اند، هیچگاه شما را هدایت نخواهند کرد و نیز با روایت احمد که بیانگر اعتراض پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر عمر است: امتهوکون فیها یا ابن الخطاب تعارضی ندارد. - در پایان می‌گوید: - آری! بین این روایات تعارضی نیست؛ زیرا صحابه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داناترین مردم در امور دین‌شان بوده‌اند و روشی استوار و معیاری دقیق در قبول اسرائیلیاتی که به آنان می‌رسیده است داشته‌اند. صحابه در همه امور به اهل کتاب مراجعه نمی‌کردند، بلکه تنها برای فهمیدن پاره‌ای از حوادث و اخبار جزئی به آنان رجوع می‌کردند... اعتراضان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و بعضی از صحابه بر کسانی که به اهل کتاب مراجعه می‌کردند، مربوط به آغاز بعثت است؛ زمانی که هنوز احکام دینی استقرار نیافته بود و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از بیم تشویق عقاید و افکار مسلمانان، صحابه را از رجوع به اهل کتاب باز می‌داشت.
[۳۸] ذهبی، محمدحسین، الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، ص۶۶_ ۶۷.


۴.۳ - دیدگاه ابن حجر

ابن حجر می‌گوید: نهی از مراجعه به اهل کتاب مربوط به قبل از استقرار و تثبیت احکام اسلام و قواعد دینی است که بیم فتنه و آشوب می‌رفت، ولی بعد از آنکه این مشکل برطرف شد، مراجعه به اهل کتاب آزاد شد؛ زیرا شنیدن اخبار بنی اسرائیل در آن زمان اعتبار و ارزش خاصی داشته است.
[۳۹] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۶، ص۳۶۱.


۴.۴ - بررسی ادله رجوع به اهل کتاب

دلایلی که برای اثبات این مدعا بر شمرده شده است نارساست و هرگونه دلالتی بر جواز مراجعه به اهل کتاب در تفسیر قرآن و تاریخ انبیا (علیهم‌السّلام) ندارد؛ زیرا یهودیانی که در همسایگی عرب زندگی می‌کردند _به گفته ابن خلدون_ مانند خود عرب بادیه‌نشین بودند و برای شناخت اخبار صحیح اطلاعات کافی نداشتند و جز سخنان عامیانه و غیر قابل اطمینانی که از گذشته شایع شده بود چیز دیگری در اختیار نداشتند. دانشمندان اهل کتاب هم که اهل نیرنگ و مکر بودند و چنان که قرآن درباره آنان گفته است از پیش خود نسخه‌ها می‌نوشتند و حدیث جعل می‌کردند و به مردم می‌گفتند: این گفته خداست؛ در حالی که از جانب پروردگار نبود و آنان این همه نیرنگ را برای به چنگ آوردن کالای بی ارزش دنیا به کار می‌بستند. از این روست که در روایات پیامبر و اصحاب بزرگ آن حضرت، شدیدا از مراجعه به اهل کتاب منع شده است و هیچ دلیلی _از روایات و اخبار_ بر جواز مراجعه به آنان وجود ندارد.
اما استدلال به آیاتی که آنها را مجوز مراجعه به اهل کتاب پنداشته‌اند، استدلالی بی‌حاصل و بغایت سست است؛ زیرا این آیات همه کنایه و از باب ایاک اعنی و اسمعی یا جارة است. درست است که در ظاهر، خطاب این آیات متوجه شخص پیامبر است؛ در واقع مقصود، دیگران یعنی تردید ورزان در امر رسالتند که اصلا مسلمان نبودند. چنان که از صدر و ذیل آیه فان کنت فی شک مما انزلنا الیک فاسال الذین یقروون الکتاب من قبلک لقد جاءک الحق من ربک فلا تکونن من الممترین بر می‌آید مقصود، کافران و منافقانند. جای بسی تعجب است که فردی چون ذهبی بپندارد مراد از این آیه، رخصت پیامبر در مراجعه به اهل کتاب است! مگر پیامبر _العیاذ بالله_ درباره آنچه بر او نازل شده، شک داشته است؟ یا در درست بودن رسالت خود تردید روا داشته است که از او خواسته شده باشد دست از تردید بردارد؟!
بی تردید، مقصود آیه کسانی هستند که در درستی رسالت آن حضرت دچار شک بودند و تنها مرجعی که این شک‌ورزان، امکان مراجعه به آن را داشتند و به آن روی می‌آوردند، اهل کتاب ساکن در همسایگی آنان بودند؛ لذا مقصود آیه، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و مسلمانان معتقد به رسالت او نیستند. در آیه مبارکه «فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون بالبینات و الزیر؛» نیز خطاب متوجه عرب‌های جاهلی است.
اکنون به بررسی حدیث حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج می‌پردازیم. این حدیث کنایه از مبالغه در رسوایی و فضاحت آنان است؛ بدین معنا که هر رذیلت و عمل ناپسندی که تصور کنید، از آنان بر می‌آید و لذا اگر درباره آنان چیزی بگویید البته درست خواهد بود؛ زیرا آنان از ارتکاب هیچ گناهی پرهیز نمی‌کردند و در منجلاب زشتی‌ها و پستی‌ها گرفتار بودند؛ به گونه‌ای که هر چه درباره آنان بگویید درست خواهد بود؛ چنان که در مثل آمده است حدث عن البحر و لا حرج یعنی دامنه سخن درباره دریا گسترده است و هر چه درباره آن بگویی جا دارد. همچنانکه درباره معن بن زائده شیبانی که از سخاوتمندان عرب است گفته‌اند: حدث عن معن و لا حرج. کنایه از اینکه دامنه نیکی‌های او بسیار گسترده است و هر فضیلتی را که فکر کنید در او هست و هر چه درباره گرامی داشت او بگویید درست است؛ بنابراین این تعبیر نوعی کنایه است که دلالت بر گستردگی مطلق دارد. به عبارت دیگر بیانگر گستردگی دامنه آن شی ء است؛ خواه نیک باشد و خواه بد و در این تعبیرات تحدث به معنای روایت و نقل خبر از آنان نیست (اساسا حدث عنه دو گونه است: یکی به معنای نقل حدیث از کسی و دیگری به معنای سخن گفتن درباره کسی است؛ در اینجا معنای دوم مقصود است.) و این برداشت با توجه به حدیثی که احمد بن حنبل روایت کرده است کاملا روشن است. او چنین آورده: هر چه درباره بنی اسرائیل بگویید جا دارد؛ زیرا شما هر چه درباره آنان بگویید و فکر کنید عجیب است، باز هم چیزهای عجیب‌تر در آنان یافت می‌شود. (تحدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج، فانکم لا تحدثون عنهم بشی ء الا و قد کان فیهم اعجب.) یعنی هر پستی، کجی و نادرستی‌ای که درباره آنان بگویید صحیح و رواست؛ زیرا آنان پست‌تر و رسواتر از آنند که مردم گمان می‌کنند.
در روایت دیگری چنین نقل می‌کند: حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج و حدثوا عنی و لا تکذبوا (تحدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج، فانکم لا تحدثو عنهم بشی ء الا و قد کان فیهم اعجب.) هر چه درباره بنی اسرائیل می‌خواهید، بگویید و هر چه درباره من هم می‌خواهید، بگویید ولی دروغ نگویید. از این مقایسه‌ای که در حدیث مطرح شده و دامنه سخن درباره بنی اسرائیل را باز گذاشته و دامنه سخن درباره پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مقید ساخته است به وضوح و روشنی می‌توان فهمید که هر چه درباره بنی اسرائیل گفته شود درست خواهد بود ولی در موقع سخن گفتن درباره رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باید جانب دقت کاملا رعایت شود تا مبادا به او نسبت دروغ داده شود؛ چه هر کس دروغی به آن حضرت نسبت دهد جایگاه خویش را در آتش فراهم ساخته است.


با مراجعه به کتب تاریخ، سِیر، حدیث و تفسیر به دست می‌آید که مراجع اصلی پخش اسرائیلیات در جوامع اسلامی، هفت نفرند: عبدالله بن سلام، میم بن اوس داری، کعب الاحبار، عبدالله بن عمرو بن عاص، ابو‌هریره، وهب بن منبه و محمد بن کعب قُرَظی. نفر هشتمی نیز بر آنان افزوده‌اند: ابن جریج که روشن خواهیم ساخت.
سه نفر نخست سابقه کتابی بودن دارند: اول و سوم، سابقه یهودیت و دوم، مسیحیت؛ و سه نفر اخیر، زاده شده اسلام از نیاکان کتابی؛ و عبدالله و ابوهریره از حالت شرک به اسلام گرویده‌اند.
اینان در جامعه آن روز اطلاعات گسترده _ولی بیشتر عامیانه_ از اوضاع و احوال انبیای سلف داشتند و در میان مردم به بازگو کردن اطلاعات خود می‌پرداختند و چون بیشتر جنبه داستان‌سرایی داشت، مورد توجه عامه قرار می‌گرفتند. این گفته‌ها و داستان سرایی‌ها، کم و بیش در میان خاصه _به عللی که یادآور شدیم_ نیز راه یافت و در مجموعه‌های حدیثی و تفسیری و بویژه تاریخی ثبت و ضبط گردید و بلا آفرین شد! اکنون سخنی کوتاه از این شخصیت‌های مرجع اسرائیلیات:

۵.۱ - عبدالله بن سلام

نام او حصین بن سلام بن حارث اسرائیلی بود. وی هم پیمان نوافل بنو عوف از قبیله خزرج و از احبار یهود بود که هنگام ورود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مدینه اسلام آورد. بعضی هم گفته‌اند: دو سال قبل از وفات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اسلام آورد و آن حضرت او را عبدالله نامید. ابن حجر می‌گوید: او از قبیله بنی قینقاع بود.
[۴۶] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۲، ص۳۲۰.

گفته‌اند: خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شرفیاب شد و عرض کرد: من هم قرآن و هم تورات را خوانده‌ام. حضرت فرمود: یک شب قرآن بخوان و یک شب تورات. شمس‌الدین ذهبی می‌گوید: این حدیث ضعیف الاسناد است؛ زیرا راوی آن ابراهیم بن ابی‌یحیی اسلمی است که فردی متروک الحدیث به شمار می‌آید و بعضی او را متهم به جعل کرده‌اند. استاد شعیب ارنؤوط می‌گوید: این حدیث بی نهایت ضعیف است و به احتمال قوی جعلی است؛ زیرا با حدیث جابر بن عبدالله انصاری در تعارض است. جابر می‌گوید: عمر محضر پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد و عرضه داشست: ما کم و بیش برخی از سخنان یهودیان و نصرانیان سبک‌سر و بی‌خرد شده‌اید؟ من رسالت الهی را عاری از هر آلودگی و پاک و پاکیزه بر شما عرضه داشتم و اگر موسی اکنون زنده بود چاره‌ای جز پیروی من نداشت. _شعیب می‌گوید:_ این حدیث (حدیث جابر) حدیثی نیکوسند است.
عبدالله بن سلام از کسانی بود که برای جلب نظر عامه مردم جعل حدیث می‌کرد تا جایگاه اجتماعی نزد عوام به دست آورد. از جمله جعلیات او حدیثی است که درباره صفات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تورات ساخته بود و آن را بر عوام می‌خواند تا بر منزلت خود بیفزاید. او برخی اوصاف موجود در پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را بر می‌شمرد و آنگاه می‌گفت: من این اوصاف را درباره وی در تورات یافته‌ام
[۵۰] ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۱، ق ۲، ص۸۷، سطر ۱۴.
و مدعی بود که داناترین یهودیان نسبت به کتاب‌های پیشینیان است. احادیثی چند در وصف او نقل شده است که عمدتا ضعیف الاسناد و بی‌اعتبار است. وی به سال ۴۳ در مدینه درگذشت.

۵.۲ - تمیم بن اوس داری

ابورقیه تمیم بن اوس بن حارثه یا خارجه داری لخمی فلسطینی؛ (داری: منسوب به بنی‌دار از قبیله لخم که از ریشه یعرب بن قحطان هستند.) او و برادرش نعیم که هر دو مسیحی بودند پس از آنکه پیامبر در سال نهم هجری از جنگ تبوک بازگشته بود در ضمن هیات نمایندگی ده نفره بنی دار خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسیدند و اسلام آوردند. ابو نعیم می‌گوید: تمیم راهب عصر خود و عابد فلسطین بود. گفته می‌شود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داستان جساسه و دجال را از او شنیده بود و از زبان او این داستان را بر منبر نقل کرد؛ که این، نوعی منقبت و فضیلت برای تمیم به حساب می‌آید. (جساسه به گمان این راهب نصرانی حیوان عجیبی است. او آن را در جزیره‌ای وسط دریا دیده که مشغول جاسوسی و جمع کردن خبر برای دجال بوده است.)
او از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درخواست کرد چنانچه خداوند شام را به تسخیر اسلام در آورد حضرت دو روستا از روستاهای فلسطین را به او ببخشد. به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عرض کرد: ما همسایگانی از رومیان داشتیم. آنان دو روستا داشتند که یکی حبری و دیگری بیت عینون نام داشت. اگر خداوند [[ش
عده‌ای هم گفته‌اند: نامه پیامبر را نزد عمر آورد. عمر گفت: من شاهد نوشتن این نامه بوده‌ام و آن را تایید کرد. لیث می‌گوید: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به تمیم فرمود: حق نداری آنها را بفروشی. و لذا آن دو قریه را بر تمیم وقف کرد. ابن جریج می‌گوید: آن هبه رسول الله (آن دو قریه) تا زمان حاضر در دست فرزندان تمیم باقی مانده است. این روایت را ابوعبید از طریق عبدالله بن صالح، کاتب لیث از ابن جریج نقل کرده است.
[۵۸] ابن سلام، ابوعبید، الاموال، ص۳۴۹_ ۳۵۰.


۵.۳ - دیدگاه اصحاب تراجم

اصحاب تراجم درباره او بسیار مبالغه کرده و کرامات و مناقب فراوانی برای او نقل کرده‌اند؛ از جمله داستان مقابله او با آتش و خاموش کردن آن است که ابن حجر آن را نقل کرده است. ابن حجر می‌گوید: او (تمیم) ماجرایی با عمر دارد که کرامتی آشکار برای او به حساب می‌آید و عمر نیز او را بسیار گرامی داشته است.
[۵۹] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۱، ص۱۸۴.
(داستان را در شرح حال معاویة بن حرمل (داماد مسیلمه کذاب که همراه مسیلمه مرتد شد) آورده است.
ذهبی، داستان را چنین نقل می‌کند که: معایة بن حرمل به مدینه پشیمان بود؛ مدتی در مسجد اقامت گزید ولی کسی او را پناه و طعام نداد. معاویه می‌گوید: نزد عمر رفتم و گفتم: پیش از آنکه مرا دستگیر کنید خود پشیمان شده و توبه کرده‌ام. گفت: تو کیستی؟ گفتم: معاویة بن حرمل، گفت: برو نزد بهترین مومنان و در منزل او رحل اقامت افکن. او در ادامه می‌گوید: تمیم داری عادت داشت که بعد از نماز به چپ و راست اشاره می‌کرد و دو نفر را با خود به خانه می‌برد و از آنان پذیرایی می‌کرد. لذا من در کنار او نماز می‌گزاردم. او مرا به خانه‌اش برد و همانجا بودم. در یکی از شب‌ها که نزد او بودم ناگهان آتشی از منطقه حره برخاست. عمر نزد تمیم گفت: مگر من کی هستم؟ من چی هستم؟ و با این کلمات شکسته نفسی می‌کرد. ولی عمر دست از اصرار خود برنداشت. سرانجام تمیم آماده شد با عمر برود. من نیز به دنبال آنان رفتم. وقتی به موضع آتش رسیدند، تمیم شروع کرد آتش را با دستان خود به عقب راندن؛ تا اینکه آتش وارد دره‌ای شد و تمیم به دنبال آن وارد شد. عمر سه بار گفت: کسی که دیده است با آن که ندیده است هرگز برابر نیست (شنیدن کی بود مانند دیدن.)
معاویه می‌گوید: تمیم پس از آن از دره خارج شد در حالی که آتش به او آسیبی نرسانده بود.
ذهبی می‌گوید: این داستان را عفان از طریق حماد بن سلمه از جریری از ابی العلاء از ابن حرمل شنیده است... ابن حرمل خود شناخته شده نیست.
آری از معاویة بن حرمل در کتاب‌های تراجم رجال نامی به میان نیامده است.
این کاهن مسیحی _که هوای مسیحیت و رهبانیت حتی پس از اسلام آوردن همراه او بود_ اولین کسی بود که قصه‌گویی در مسجد را پایه‌گذاری کرد و تقریبا تمام روایات بر این نکته اتفاق دارند که او نخستین قصه‌گو در اسلام است.
[۶۲] احمد امین، فجر الاسلام، ج۱، ص۱۵۹.
او در زمان خلافت عمر _و شاید سال‌های آخر خلافت او _ دست به این عمل زد. زهری از سائب نقل می‌کند که: اولین داستان‌سرا تمیم داری است. او از عمر برای این کار اجازه گرفت؛ لذا _بی پروا_ در مسجد می‌ایستاد و داستان می‌گفت.
مقریزی از ابن شهاب نقل می‌کند: اولین کسی که در مسجد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قصه‌گویی را رایج کرد تمیم داری بود. او از عمر اجازه خواست که مردم را موعظه کند. عمر ابتدا نپذیرفت ولی در سال‌های آخر خلافت خود به او اجازه داد که روزهای جمعه پیش از آنکه عمر برای اقامه نماز جمعه وارد مسجد شود، مردم را در مسجد موعظه کند. تمیم از عثمان بن عفان هم اجازه خواست و عثمان به او اجازه داد تا روزهای جمعه در دو نوبت به موعظه بپردازد و تمیم این کار را انجام می‌داد.
[۶۴] مقریزی، احمد بن علی، الخطط المقریزیه، ج۳، ص۱۹۹.

احمد امین می‌گوید: داستان‌سرایی _از آنجا که با استقبال عوام الناس مواجه بود_ به سرعت رشد کرد. قصه‌گویان بسیار دروغ می‌ساختند و بر مردم می‌خواندند. تا جایی که روایت شده است: امام علی (علیه‌السّلام) آنها را از مسجد طرد کرد.
[۶۵] احمدامین، فجر الاسلام، ج۱، ص۱۵۹_ ۱۶۰.


۵.۴ - افسانه جساسه

افسانه جساسه را مسلم در باب الفتن و اشراط الساعه از حسین بن ذکوان از ابن بریده از شعبی از فاطمه دختر قیس _که از اولین زنان مهاجر به حساب می‌آید_ نقل می‌کند؛ بدین صورت: صدای موذن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را شنیدم که با صدای بلند می‌گفت: نماز جماعت. به مسجد رفتم و با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نماز خواندم. در هنگام نماز در صفی بودم که بلافاصله پشت سر مردان بسته شده بود. پس از نماز، پیامبر خندان بالای منبر رفت و فرمود: هر نمازگذار در جای خودش بماند؛ سپس فرمود: آیا می‌دانید چرا از شما خواستم که جمع شوید؟ جواب دادند: خدا و رسولش بهتر می‌دانند. فرمود: به خدا سوگند شما را به منظور ترغیب (نوید دادن) یا ترهیب (بیم دادن) جمع نکرده‌ام؛ بلکه قصد من آن بوده است که به شما خبر بدهم تمیم داری که مردی نصرانی بود نزد من آمد، بیعت کرد و اسلام آورد و برای من حدیثی نقل کرد که با حدیث دجال که من سابقا برای شما گفته بودم موافق است. او برایم چنین گفت: با ۳۰ نفر از مردان قبیله لخم و جذام بر کشتی سوار شدیم. امواج دریا یک ماه تمام کشتی را به این سو و آن سو می‌برد تا اینکه به جزیره‌ای در دریا نزدیک شدیم و تا غروب خورشید درنگ کردیم؛ سپس بر قایق‌هایی که در کشتی بود سوار شدیم و به سمت جزیره حرکت کردیم. در این هنگام با حیوان عجیبی رو به رو شدیم که تمام بدنش را موهای زیاد خشنی پوشانده بود و به علت فراوانی موها سر و پایش مشخص نبود. گفتیم: تو کیستی؟ جواب داد: من جساسه هستم. گفتیم: جساسه (در حاشیه کتاب مسلم آمده است که: جساسه از آن جهت به این نام نامیده است که برای دجال جاسوسی و خبرچینی می‌کند. صاحب تحفه می‌گوید: مراد از جنبنده‌ای که در آخر زمان از زمین بیرون می‌آید همین جساسه است.)
[۶۶] شرح نووی، ج۱۸، ص۷۸.
کیست؟ گفت: ‌ای جماعت نزد مردی که در این دیر (قصر) است بروید. او سخت مشتاق دیدار شماست. تمیم داری می‌گوید: هنگامی که از مردی سخن به میان آورد ما هراسان شدیم که نکند این حیوان شیطان باشد؛ لذا بسرعت به سوی دیر حرکت کردیم. همینکه وارد دیر شدیم ناگهان انسانی عظیم الجثه دیدیم که تا به حال مانند او را ندیده بودیم. دست‌های وی به گردن و به طرف مچ پایش به طور خمیده _با آهن_ محکم بسته شده بود. گفتیم: تو کیستی؟ گفت: شما موفق شدید جای مرا پیدا کنید حال شما بگویید کی هستید؟ گفتیم: ما گروهی عرب هستیم و ماجرای خود را برای او تعریف کردیم. او گفت: از درخت خرمای شهر بیسان (بیسان: شهری در اردن است بین حوران و فلسطین. درباره آن گفته شده که این شهر زبان زمین است. در آن شهر چشمه‌ای وجود دارد که آب آن‌ اندکی شور است و گفته می‌شود چشمه‌ای از بهشت است.)
برایم بگویید. گفتیم: از چه چیز آن می‌پرسی؟ گفت: منظورم این است که آن درخت میوه می‌دهد؟ گفتیم: آری. گفت: ولی بزودی بی بر خواهد شد و میوه نخواهد داد. سپس گفت: برایم از دریاچه طبریه (بحر میت در فلسطین) سخن بگویید! گفتیم: از چه چیز آن بگوییم! گفت: آب دارد؟ گفتیم: آری آب فراوانی دارد. گفت: به زودی خشک خواهد شد. باز پرسید: برایم از چشمه زُغَر (زغر: شهری در سمت قبله شام است.) بگویید. گفتیم: از چه چیز آن؟ گفت: آیا آب دارد و ساکنان شهر با آب آن کشاورزی می‌کنند؟ گفتیم: آری آب فراوانی دارد و مردم با آب آن کشاورزی می‌کنند. گفت: از پیامبر امّیین برایم بگویید کارش به کجا کشید؟ گفتیم: از مکه خارج شد و در یثرب اقامت گزید. گفت: آیا عرب با او جنگید؟ گفتیم: آری. گفت: با آنان چه کرد؟ گفتیم: او با عرب‌های طاغی که با او سر ستیز داشتند جنگید و آنان را وادار به تسلیم کرد. گفت: آیا واقعا این اتفاق افتاد؟ گفتیم: آری. گفت: برای آنان بهتر است که از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اطاعت کنند. آنگاه گفت: من مسیح (منظور همان دجال است که به گمان آنان در آخرالزمان از مخفیگاه خود بیرون می‌آید.) هستم. به زودی به من اجازه داده می‌شود که از مخفیگاهم بیرون آیم. وقتی بیرون آمدم در تمام زمین به راه خواهم افتاد و به هر قریه‌ای که برسم چهل شب در آن خواهم ماند. مگر مکه و طیبه (مدینه)؛ چون ورود به این دو شهر بر من حرام است و هرگاه قصد ورود به یکی از آن دو شهر را داشته باشم فرشته‌ای با شمشیر برهنه مانع ورود من می‌شود و بر سر هر گذرگاه این دو شهر فرشتگانی گمارده شده‌اند که از شهر حفاظت می‌کنند.
فاطمه می‌گوید: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در حالی که با عصای خود بر منبر می‌کوبید سه بار فرمود: هذه طیبه، و مراد او این شهر است؛ یعنی مدینه.
این داستان علاوه بر عجیب بودنش ضعیف السند است؛ زیرا به دو طریق روایت شده است: یکی توسط مسلم، در کتاب صحیح و دیگری توسط احمد در کتاب مسند و هر دو طریق در نهایت به عامر شعبی ختم می‌شود. با این تفاوت که راوی شعبی در مسند احمد، مجالد بن سعید است و احادیث دروغ فراوان نقل کرده است. عمرو بن علی می‌گوید: روزی یحیی بن سعید را دیدم که از یکی از اصحاب خود پرسید: کجا می‌روی؟ گفت: نزد وهب بن جریر می‌روم، او برای ما سیره می‌گوید و از طریق پدرش از مجالد بن سعید نقل می‌کند. یحیی گفت: انبوهی از دروغ را فراهم می‌آوری. او اگر بخواهی، همه را از طریق مجالد از شعبی از مسروق از عبدالله بن مسعود جعل کند، خواهد کرد. ابوطالب نیز از احمد نقل می‌کند: مجالد غیر قابل اعتماد است؛ احادیث _دروغ_ زیادی را نقل می‌کند که دیگران نگفته‌اند. دوری نیز از ابن معین نقل کرده است: حدیث مجالد قابل استناد نیست. ابن ابی‌خیثمه هم از ابن معین نقل می‌کند: حدیث مجالد ضعیف و بی اساس است. یحیی بن سعید می‌گوید: اگر بخواهم، مجالد جملگی احادیث خود را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برساند، می‌رساند. از این گونه سخنان در خصوص ضعف او در حدیث و نسبت دادن گفته‌هایش به پیامبر فراوان است.
محمد بن حبان می‌گوید: مجالد، بد حافظه بود و اسناد حدیثها را جابه جا می‌کرد و گاهی احادیث مرسل را به شکل مسند نقل می‌کرد؛ به هر حال قابل اعتماد نیست.
مسلم احادیثی را در کتاب خود از طریق ابن بریده (عبدالله بن بریده برادر سلیمان) از شعبی نقل می‌کند. بزار می‌گوید: هرگاه حدیثی از طریق علقمه، محارب، محمد و همچنین اعمش، از ابن بریده نقل شود و مشخص نشده باشد کدام ابن بریده است، _به نظر ابن حجر_ مراد همان سلیمان بن بریده است؛ اما اگر از طریق افراد دیگری آن را نقل کنند مراد عبدالله بن بریده است. در حدیث مورد بحث چنین است؛ زیرا فردی که در صحیح مسلم از طریق او این حدیث از ابن بریده نقل می‌شود حسین بن ذکوان است.
احمد، عبدالله بن بریده را تضعیف کرده است. بسیاری، برادرش سلیمان را بر او ترجیح می‌دهند. ابراهیم می‌گوید: که عبدالله از طریق پدرش احادیث عجیب و نامعقولی روایت کرده است، و از کار حاکم نیشابوری در شگفت مانده که چگونه سند حدیثی را که از طریق حسین بن واقد از عبدالله بن بریده از پدرش آورده، صحیح‌ترین سند اهل مرو شمرده است.

۵.۵ - کعب الاحبار

کعب بن ماتع حمیری از خانواده ذی رُعَین یا ذی کلاع (شاید احتمال دوم پذیرفته‌تر باشد به دلیل وجود روایت طبرانی که آن را از طریق یحیی بن ابی‌عمرو شیبانی از عوف بن مالک بدین شرح نقل کرده است: در حالی که بر ذوالکلاع تکیه کرده بودم وارد مسجد شدم. دیدم کعب برای مردم داستان می‌سراید. به ذوالکلاع گفتم: آیا نمی‌خواهید برادرزاده‌تان را از کارش باز دارید؟ ذوالکلاع او را منع نمود و حدیث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را که فرمود: کسی جز امیر و فرمانروا یا مامور (از طرف امیر) یا سخن‌پرداز حیله‌گر برای مردم حدیث نقل نمی‌کند به او گوشزد کرد و کعب هم از قصه‌گویی به طور موقت دست کشید تا اینکه معاویه او را مامور این کار ساخت و به دستور معاویه مجددا به این کار دست زد.) بود. کنیه او ابواسحاق و از احبار بزرگ یهود بود. کهانت را از پدر به ارث برده بود. ۷۲ سال پیش از هجرت متولد شد و پس از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در سال‌های اول خلافت عمر اسلام آورد و در زمان خلافت عثمان (سال ۳۲) درگذشت. او ۱۰۴ سال عمر کرد. او از یهودیان اهل یمن بود و پس از آنکه اسلام آورد به مدینه هجرت کرد و سپس به شام رفت. معاویه که از او خوشش آمده بود و بر این گمان بود که او از دانش فراوانی برخوردار است او را به عنوان یکی از مستشاران خویش برگزید. (معاویه در توصیف دانش کعب می‌گوید: کعب یکی از دانشمندان است. او دانش فراوان دارد و ما در حق او کوتاهی کرده‌ایم. از جمله اموری که بر انبوهی علوم خیالی کعب دلالت دارد سخنی است که کعب به قیس به خرشه قیسی گفته است. کعب به او می‌گوید: یک وجب از زمین نیست مگر آنکه در تورات نوشته شده است که بر روی آن وجب زمین چه چیز وجود دارد و چه چیز از درون آن خواهد رویید، تا روز رستاخیز؛ در واقع می‌خواهد بگوید که او نیز همه این مطالب را می‌داند.)
[۷۷] عسقلانی، شهاب‌الدین، حاشیه الاصابه، ج۳، ص۲۴۳.


۵.۶ - داستان اسلام کعب

معاویه اولین کسی بود که به او دستور داد تا در سرزمین شام قصه بگوید و لذا کعب از نخستین کسانی به شمار می‌رود که اسرائیلیات به وسیله او به درون اسلام رخنه کرد و به واسطه او و ابن منبه و دیگر یهودیان و مسیحیان مسلمان شده بود که پاره‌ای از داستان‌های تلمود یعنی اسرائیلیات به درون احادیث اسلامی راه یافت و از آن پس همواره بخشی از اخبار مربوط به تفسیر و تاریخ مسلمانان را به خود اختصاص داد. این کاهن یهودی برای اسلام آوردن خود دلیل عجیبی را ساخته و پرداخته بود تا با این سخنان در فکر و جان مسلمانان نفوذ کند. ابن سعد در طبقات _طبق گفته ابو ریه: با سندی صحیح_ از سعید بن مسیب نقل می‌کند که روزی عباس بن عبدالمطلب به کعب الاحبار گفت: چه چیز تو را از اینکه در زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یا ابوبکر اسلام بیاوری باز داشت و اکنون در خلافت عمر اسلام را پذیرفتی؟ کعب گفت: پدرم نسخه‌ای از روی تورات نوشته بود. آن را به من داد و گفت: به این نسخه عمل کن و بقیه کتاب‌هایش را در صندوقی نهاد و آن را مهر کرد و مرا به حق پدر بر فرزند سوگند داد که این مهر را نشکنم. اکنون که دیدم اسلام گسترش یافته است و عیبی هم در آن نیست وجدانم به من گفت: نکند پدرت از تو علمی را پنهان داشته باشد؛ بهتر است مهر را بشکنی و کتاب‌ها را بخوانی. لذا مهر را شکستم و کتاب‌ها را خواندم. که اوصاف حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و امت او را (در تورات) یافتم؛ لذا اکنون اسلام آوردم.
[۸۰] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۴۷_ ۱۴۸.

چنانکه روشن است کم خردی، از سر و پای این توجیه می‌بارد!
عمر او را خوش نداشت و چون موجبات فساد حدیث را فراهم آورده و گفته‌های دروغ را منتشر می‌کرد نسبت به او بد گمان بود. روزی او را احضار کرد و گفت: یا از نقل این احادیث دروغ دست برمی داری و یا تو را به سرزمین میمون‌ها خواهم فرستاد.
[۸۴] ذهبی، محمدحسین، الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، ص۹۶.
یعنی سرزمین یهودیان که موطن اصلی کعب بود. سیره نویسان نقل کرده‌اند که امیر مؤمنان، علی (علیه‌السّلام) او را مورد نکوهش قرار می‌داد و درباره او می‌فرمود: کعب الاحبار قطعا دروغگوست و بنا به نقل ابن ابی‌الحدید، کعب الاحبار از امام روی برتافته و به دشمنان آن حضرت متمایل بود.

۵.۷ - نمونه‌ای از روایات وی

از جمله روایات سخیف او روایاتی است که سعد جاری نقل کرده است. او می‌گوید: عمر روزی همسر خود‌ ام کلثوم را خواست و چون حاضر شد او را گریان دید. پرسید: سبب گریه‌ات چیست؟ گفت: گریه من از دست این یهودی _کعب الاحبار_ است. او می‌گوید: تو (عمر) بر یکی از درهای جهنم هستی! عمر گفت: ما شاء الله، من امیدوار بودم که خداوند مرا سعادتمند آفریده باشد. سپس کسی را پی کعب فرستاد و او را احضار کرد و چون حاضر شد گفت: ‌ای امیر مؤمنان بر من خشم مگیر؛ قسم به آنکه جانم در دست اوست پیش از آنکه ماه ذی الحجه به پایان برسد وارد بهشت خواهی شد. عمر گفت: این چه وضعی است. یک بار می‌گویی در جهنمی و بار دیگر در بهشت؟ گفت: سوگند به آنکه جانم در دست اوست! در کتاب خدا _مرادش تورات است_ تو را به این صفت یافتیم که بردر یکی از درهای جهنم قرار داری و مردم را برحذر می‌داری تا در جهنم افکنده نشوند و آنگاه که تو بمیری، تا روز قیامت مردم به جهنم می‌افتند.
طبری روایت می‌کند که کعب سه روز پیش از کشته شدن عمر نزد وی آمد و به او گفت: برای خود جانشین معین کن چه اینکه تو در سه روز آینده خواهی مُرد. عمر گفت: چه کسی این خبر را به تو داده است؟ گفت: آن را در کتاب خدا _تورات_ یافته‌ام! عمر گفت: تو عمر بن خطاب را در تورات می‌یابی؟ گفت: البته نه، ولی مشخصات و صفات تو آنجا آمده و نشان می‌دهد که اجلت سرآمده است. (در تاریخ طبری، ذیل حوادث سال ۲۳ آمده است: عمر در کمال صحت و سلامت بود که روزی کعب نزد او آمد و گفت: یک روز گذشت و دو روز دیگر باقی مانده است. فردای آن روز دوباره نزد عمر آمد و گفت: دو روز گذشت و یک روز و شب باقی مانده و همین امشب را فرصت داری. چون صبح شد و عمر به قصد اقامه نماز از منزل خارج شد، ابولؤلؤ او را مضروب ساخت.)

۵.۸ - دیدگاه علما

احمد امین در ذیل این داستان می‌گوید: اگر این داستان درست باشد به معنای این است که کعب از توطئه قتل عمر آگاه بوده است و آن را بدینگونه، به رنگ اسرائیلیات در آورده است. این روایت میزان توانایی او را بر جعل و تزویر، آشکار می‌سازد.
[۸۸] احمدامین، فجر الاسلام، ص۱۶۱.

ابوریه نیز گفته است: از جمله کسانی که در توطئه قتل عمر شرکت داشت و نقش فعالی در این زمینه ایفا کرد، کعب الاحبار بود و این موضوع آن قدر روشن است که جز ناآگاهان در آن تردید نمی‌ورزند.
[۸۹] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۵۵.

ابن سعد نقل می‌کند که: کعب الاحبار می‌گفت: در بنی اسرائیل فرمانروایی بود که سرنوشت او سخت شبیه سرنوشت عمر بود و ما هرگاه او را به یاد می‌آوریم به یاد عمر می‌افتیم و هرگاه عمر را یاد می‌کنیم او به خاطرمان می‌آید. در کنار آن فرمانروا پیامبری بود که به او وحی می‌شد، خدا به آن پیامبر وحی کرد که به فرمانروا بگوید: برای خود جانشین معین کن و وصیت خود را بنویس که تا سه روز دیگر خواهی مرد. آن پیامبر این خبر را به او رساند، چون روز سوم فرا رسید در میانه دیوارها و تخت خود فرو افتاد ولی با خدا به گفتگو نشست و عرضه داشت: پروردگارا! تو می‌دانی که من در مقام حکومت عدالت پیشه کرده بودم و در مواقع اختلاف تنها از خواست و اراده تو پیروی کردم و... و... اکنون از تو می‌خواهم آن مقدار بر عمر من بیفزایی که فرزندم بزرگ شود و مردمان تحت فرمانم به پیشرفت لازم دست یابند. پس خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وحی فرستاد و فرمود: فرمانروا با من مناجات کرده و چنین و چنان گفته و او در آنچه گفته صادق است و من در جواب درخواست او ۱۵ سال به عمرش افزودم تا فرزندش بزرگ شود و امتش در این مدت به پیشرفت و تکامل دست یابند و چون عمر مضروب شد کعب گفت: اگر عمر از خدا طلب طول عمر می‌کرد خداوند عمرش را طولانی می‌ساخت. عمر را از این گفته کعب آگاه ساختند. عمر گفت: پروردگارا روحم را قبض کن و جانم را بستان، در حالی که ناتوان و مورد نکوهش نباشم.
نیز ابن سعد می‌گوید: چون عمر مضروب گشت کعب آمد و جلوی در خانه عمر شروع به گریستن کرد و می‌گفت: به خدا سوگند اگر خلیفه، خدا را قسم بدهد و بخواهد که اجلش را به تاخیر‌ اندازد، خداوند چنین خواهد کرد. ابن عباس نزد عمر آمد و سخنان کعب را به اطلاع او رساند، عمر گفت: به خدا سوگند چنین نخواهم کرد. سپس گفت: وای بر من و مادرم اگر خدا مرا نیامرزد. از این روست که نقل‌های کعب از کتاب‌های گذشتگان نزد اهل علم و تحقیق حجیت ندارد و محدثان اولیه، روایات او را ثبت نکرده‌اند. شعیب ارنؤوط می‌گوید: کسانی که گمان کرده‌اند بخاری و مسلم از کعب حدیث نقل کرده‌اند سخت در اشتباهند؛ زیرا این دو هیچ حدیثی را از طریق کعب در صحیح خود نیاورده‌اند و تنها به صورت ضمنی و استطرادی نامی از او به میان آورده‌اند.... از هیچ یک از صحابه اثری که کعب را توثیق کرده باشد به ثبت نرسیده است، تنها بعضی از صحابه علم او را ستوده‌اند (منظورش معاویه است.)
[۹۳] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱۳، ص۲۸۲.
در گذشته، سخن معاویه را نیز هنگامی که در ایام خلافتش آهنگ حج کرده بود درباره دوست صمیمی‌اش کعب الاحبار نقل کردیم (کعب از راست‌گویان محدثانی است که از اهل کتاب حدیث نقل کرده‌اند. هر چند در مواردی دروغ هم از او دیده‌ام.)
[۹۴] بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱۳، ص۲۸۲.

ابن حجر می‌گوید: در میان صحابه، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و ابوهریره و معاویه از کعب روایت کرده‌اند.
[۹۵] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۳، ص۳۱۶.
در ضمن راویان کعب از ابن عباس هم سخن به میان آورده‌اند؛ که ما به تفصیل نادرستی این ادعا را روشن ساختیم. در طبقات ابن سعد آمده است که تُبَیع فرزند همسر کعب، دانش فراوانی از کعب فرا گرفت.
[۹۶] ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۷، ق ۲، ص۱۶۰، سطر ۱۰.

احمد امین می‌گوید: کعب الاحبار از یهودیان اهل یمن بود و از عناصر اصلی‌ای بود که به وسیله آنان اخبار یهودیان به درون جامعه مسلمانان راه یافت. دو نفر نزد او شاگردی کرده‌اند که مهمترین ناشران دانش او به شمار می‌آیند؛ یکی ابن عباس! و دیگری ابوهریره. آنچه از کعب نقل شده است، نشان‌دهنده اطلاعات گسترده او نسبت به فرهنگ یهود و افسانه‌های آنان است. ابن سعد در طبقات حکایتی را از مردی نقل می‌کند که وارد مسجد شد و دید عامر بن عبدالله بن عبد قیس در مسجد در کنار کتاب‌هایی نشسته که در بین آنها یکی از اسفار تورات هم بود و کعب الاحبار به خواندن مشغول بود. ابن سعد می‌گوید: برخی از پژوهشگران متوجه این نکته شده‌اند که عده‌ای از ثقات همچون ابن قتیبه و نووی هرگز از کعب روایت نکرده‌اند و ابن جریر طبری هم گاهی از او روایتی نقل کرده است.
[۹۷] احمد امین، فجر الاسلام، ص۱۶۰_ ۱۶۱.

ذهبی پس از نقل کلام احمد امین می‌گوید: این گفتار روشن می‌سازد که کعب الاحبار همواره، حتی بعد از مسلمان شدنش، به تورات و دستورالعمل‌های اسرائیلی مراجعه می‌کرده است.
به نظر ما، اینکه ابن عباس از کعب الاحبار روایت کرده باشد سخنی بی اساس است. هیچ روایتی که ابن عباس از کعب نقل کرده باشد به ثبت نرسیده است. بلکه برعکس، ابن عباس _چنان که در گذشته گفتیم_ از مراجعه کنندگان (احیانا اگر روایتی از ابن عباس از کعب دیده می‌شود، کاملا ساختگی است، چنانکه قبلا اشاره کردیم که دروغ‌پردازان از ساختن سند هم دریغ نداشتند.) به اهل کتاب سخت خشمگین بود و آن را نکوهش می‌کرد. البته ابو هریره به دلیل کم بضاعتی علمی خویش بارها به اهل کتاب و به ویژه کعب الاحبار، مراجعه می‌کرد و کعب شیخ و راهنمای ابوهریره در این راه بوده است. ابوهریره بیشترین احادیث را از طریق کعب منتشر ساخته و اطلاعات بسیار گسترده‌ای را از امثال کعب رواج داده است. ابوریه چه نیکو گفته است: کعب الاحبار حیله‌گرانه اسلام آورد و در اسلام خویش اخلاص نداشت، بلکه در ضمیر خود همچنان یهودی بود. با زیرکی خاص خود بر ابوهریره که مردی ساده لوح بود چیره شد و او را در استخدام خویش گرفت و از غفلت او استفاده کرده، هر چه را از خرافات و اوهام می‌خواست، از طریق ابوهریره در لابه لای احادیث اسلامی جای داد. کعب، ابو هریره را زیر بال خویش گرفته، بر می‌انگیخت تا سخنان او را عینا تکرار کند و آنها را به عنوان حدیث نَبَوی به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت دهد. (ابوریه در الاضواء، می‌گوید: هر کس می‌خواهد شرح حال کعب الاحباررا بداند باید به کتاب شیخ المضیره (تالیف خود وی) مراجعه کند تا از چگونگی آشنایی ابوهریره با کعب الاحبار و گرفتار آمدن وی در دام کعب آگاهی یابد.)
[۹۹] ذهبی، محمدحسین، الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، ص۹۵.
[۱۰۰] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۶۴.

ابوریه می‌گوید: این یهودی در نقشه خود موفق بود و توانست مطالب خرافی و اوهام و سخنان دروغ و باطل را در روایات اسلامی و متن دین وارد سازد و کتاب‌های تفسیر و حدیث و تاریخ را از این خرافات بینبارد و از این طریق موجبات لطمه زدن و لکه‌دار کردن این کتاب‌ها را فراهم آورد و تردید نسبت به صحت آنها را دامن زند. لطمات و صدمات او تا زمان حاضر پیوسته ما را زیان رسانده است.
[۱۰۱] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۶۴.
[۱۰۲] ابوهریره، عبدالله بن عامر، شیخ المضیره، ص۸۹ به بعد.


۵.۹ - عبدالله بن عمرو بن عاص

گفته‌اند: نامش در اصل عاص بود که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نامش را عوض کرده او را عبدالله نامید. پیش از پدرش (عمرو بن عاص) اسلام آورد. پدرش عمرو قبل از فتح مکه در سال هشتم هجری به اسلام گروید. عبدالله هفت سال قبل از هجرت متولد شد و به سال ۶۵، در ۷۲ سالگی درگذشت. او نخستین کسی بود که بعد از وفات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اسرائیلیات را رواج داد. او در روز جنگ یرموک (یرموک نام صحرایی در منطقه شام است که در سال‌های آخر خلافت ابوبکر در آنجا جنگی میان مسلمانان و رومیان درگرفت. عبدالله همراه پدرش در آن جنگ شرکت کرده بود و گفته‌اند در همان جنگ بود که دو زامله (بسته بزرگ) نصیب او شد.) دو بسته بزرگ از کتاب‌های یهود را به چنگ آورده بود که از روی آنها برای مردم حکایت می‌گفت و این کار خویش را با روایت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که فرموده است: حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج توجیه می‌کرد. بخاری این حدیث را از وی نقل کرده
[۱۰۳] بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۷.
و چنانکه ابن تیمیه می‌گوید: جواز روایت از بنی اسرائیل را از آن استنباط کرده است.
[۱۰۴] ابن تیمیه، مقدمه فی اصول التفسیر، ص۴۵.

عبدالله حدیث دیگری را هم ساخته و به این حدیث افزوده است. او می‌گوید: در خواب دیدم که یکی از انگشتانم به روغن و دیگری به عسل آغشته است و من آنها را می‌لیسم. بامداد آن روز خدمت پیامبر رفتم و خواب خود را برای آن حضرت بازگو کردم فرمود: تعبیرش این است که تو دو کتاب خواهی خواند؛ یکی تورات و دیگری فرقان.
[۱۰۵] ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۸۶.
[۱۰۶] ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج۲، ص۲۲۲.
[۱۰۷] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۱، ص۲۸۶.

عبدالله صحیفه‌ای داشت که آن را صادقه نامیده بود و گفته‌اند در آن صحیفه احادیثی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را با اجازه خود حضرت نوشته بود. او می‌گوید: از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اجازه خواستم آنچه را از او می‌شنوم، بنگارم و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من اجازه داد و من هم آنچه را از آن حضرت می‌شنودم، می‌نوشتم. عبدالله به همین دلیل آن صحیفه را صادقه می‌نامید.
مجاهد می‌گوید: در نزد او صحیفه‌ای دیدم و درباره آن از او سوال کردم. گفت: این صادقه است؛ مجموعه احادیثی است که من شخصا و بدون واسطه از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیده‌ام.
[۱۰۸] ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۲، ق ۲، ص۱۲۵.

بخاری از همام بن منبه از برادرش وهب روایت می‌کند: از ابوهریره شنیدم که می‌گفت: در اصحاب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کسی بیشتر از من از آن حضرت روایت نقل نکرده است؛ جز عبدالله بن عمرو که او آنچه را از پیامبر می‌شنید می‌نوشت ولی من نمی‌نوشتم.
[۱۰۹] بخاری، محمد بن اسماعیل، جامع البخاری، ج۱، ص۳۹، باب کتابة العلم.
[۱۱۰] ابن حجرعسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱، ص۱۸۴.

عبدالله فردی کوته نظر بود و منش و رفتار نادرستی داشت. او در جنگ صفین، با پدرش در کنار معاویه قرار گرفت؛ در حالی که می‌دانست معاویه و همراهانش، همان فئه باغی‌های هستند که در حدیث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به آنان اشاره شده است. بهانه او در همراهی پدرش این بود که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به وی سفارش کرده است تا از پدرش (عمرو بن عاص) جدا نشود. گویا آیات «و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنا اولو کان آباؤهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون؛ و چون به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید؛ می‌گویند: نه، بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافته‌ایم، پیروی می‌کنیم. آیا با اینکه پدرانشان چیزی را درک نمی‌کرده و به راه صواب نمی‌رفته‌اند (باز هم در خور پیروی هستند؟. ).» و «و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما؛ و اگر تو را وادارند تا درباره چیزی که تو را بدان دانشی نیست به من شرک ورزی، از آنان فرمان مبر.» را از یاد برده است.
ابن سعد از غنوی نقل می‌کند: نزد معاویه بودم که دو نفر وارد شدند و بر سر اینکه کدام عمار را کشته است با هم نزاع داشتند و هر دو مدعی قتل عمار بودند. در این هنگام عبدالله بن عمرو که حاضر بود گفت: به سود هر یک از شماست که قتل عمار را به دیگری واگذار کند؛ زیرا از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که فرمود: او (عمار) را فئه باغیه (گروه طغیانگر) خواهند کشت. معاویه به او گفت: آیا از دیوانگی خود دست برنمی داری؟ (در نسخه‌ها مجنونک ثبت شده است ولی احتمال می‌رود مجونک به معنای (شوخی وقاحت آمیز) درست باشد.) اگر چنین است چرا با ما همراه شده‌ای؟ عبدالله گفت: روزی پدرم از من نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شکایت کرد که از من فرمان نمی‌برد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: مادامی که پدرت زنده است از او اطاعت کن و از فرمانش سرباز مزن! لذا من همراه شما هستم ولی نبرد نمی‌کنم. (ابن سعد این ماجرا را از طریق عبدالله بن حارث چنین روایت کرده است: من در بازگشت معاویه از جنگ صفین بین او و عمروعاص راه می‌رفتم که عبدالله بن عمرو گفت: ‌ای پدر، من از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که به عمار می‌گفت: ‌ای پسر سمیه تو را فئه باغیه خواهند کشت. عمروعاص به معاویه گفت: نشنیدی که این (عبدالله) چه گفت؟ معاویه گفت: همواره از زشتی‌ها که در پیشاب خود می‌پاشی برای ما می‌آوری؛ کی ما او را کشتیم؟! کسانی قاتل او هستند که او را به صحنه جنگ آورده‌اند)
[۱۱۳] ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۳، ق ۱، ص۱۸۰_ ۱۸۱.


۵.۱۰ - ابوهریره

راجع به اسم او اتفاق نظر وجود ندارد؛ (حاکم نیشابوری در مستدرک از وی روایت می‌کند که نامش در جاهلیت عبدشمس بن صخر بوده و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نام او را عبدالرحمان نهاد؛ و برخی عبدالله گفته‌اند. وفات او به سال ۵۷ است) چنان که از اصل و نسب و چگونگی تربیت و نیز از تاریخ زندگی او قبل از مسلمان شدنش اطلاعاتی در دست نیست. تنها اطلاعات موجود مطالبی است که ابوهریره راجع به خودش گفته است به این شرح که گربه کوچکی داشته و با او بازی می‌کرده است. فقیر و تنگدست و حقیر بوده و به خاطر لقمه نانی خدمت مردمان می‌کرده است؛ وی می‌گوید: گوسفندان خویشانم را می‌چراندم و گربه کوچکی داشتم که با او بازی می‌کردم. شب‌ها او را در سوراخ درختی می‌گذاشتم و چون صبح فرا می‌رسید دوباره به سراغ او می‌رفتم و با او به بازی می‌پرداختم. لذا کنیه مرا ابوهریره نهادند... با یتیمی بزرگ شدم و با تنگدستی و فقر مهاجرت کردم؛ اجیر بسرة بنت غزوان بودم و در ازای سیر کردن شکم و یافتن کفشی کار می‌کردم. هرگاه کاروانیان بار می‌انداختند به آنان خدمت می‌کردم و چون بار می‌بستند برای شتران‌شان حُدی می‌خواندم.
او سی سال داشت که وارد مدینه شد و هنگام ورود او پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در جنگ خیبر بود _که در سال هفتم هجری اتفاق افتاد_. ابن سعد می‌گوید: ابو هریره همراه گروهی از قبیله دوس وارد مدینه شد؛ در این هنگام پیامبر در خیبر به سر می‌برد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با اصحاب خود صحبت کرد تا ابوهریره را در غنائم به دست آمده از خیبر شریک کنند و آنان پذیرفتند. ابوهریره که تنگدست بود، ناگزیر راه صفه (صفه: سایه بانی در منتهاالیه ضلع شمالی مسجد النبی بوده است.) را در پیش گرفت. ابوالفداء می‌گوید: صفه‌نشینان مردمانی فقیر بودند که نه منزل و ماوایی داشتند و نه قبیله و خویشاوندی. مسجد جایگاه آنان بود و همانجا می‌خوابیدند و چون صفه مسجد النبی سرپناه آنان بود به اصحاب صفه معروف شدند. شبها پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به هنگام تناول شام تعدادی از آنان را با خود می‌برد و آنان را اطعام می‌کرد و بقیه را بین اصحاب تقسیم می‌کرد تا به آنان شام بدهند.
مسلم از ابوهریره نقل می‌کند که گفت: من مردی تنگدست بودم و در ازای سیر کردن شکمم، خدمت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را برگزیده بودم. و در روایات دیگر از زبان او آمده است: من برای سیر کردن شکمم ملازمت رسول خدا را ترک نمی‌کردم. ابوهریره بسیار پرخور بود و برخی از صحابه که گاه برای اطعام به خانه آنها می‌رفت، از او نفرت داشتند.
بخاری از او روایت می‌کند: بارها پیش می‌آمد که آیه‌ای را با اینکه خود می‌دانستم، از یکی از صحابه می‌خواستم برایم قرائت کند. تنها برای اینکه متوجه من شود و شکم مرا سیر کند. سخاوتمندترین مردم نسبت به فقرا جعفر بن ابی طالب بود؛ او وارد خانه‌اش می‌شد و هر چه داشت برای ما می‌آورد.
ترمذی از او روایت می‌کند: هرگاه از جعفر بن ابی طالب آیه‌ای می‌پرسیدم، تا مرا به منزلش نمی‌برد پاسخ نمی‌داد. ابو ریه می‌گوید: به همین دلیل است که جعفر در نظر ابو هریره بر همه صحابه برتری داشت و لذا او را بر ابوبکر و عمر و علی و عثمان و دیگر صحابه بزرگ پیامبر مقدم می‌داشت. ترمذی و حاکم به سند صحیح از ابوهریره نقل کرده‌اند که: بعد از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کسی کفش به پا نکرده و سوار بر مرکب نشده و پای بر زمین ننهاده است که برتر از جعفر بن ابی طالب باشد.
[۱۱۶] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۷، ص۶۲.


۵.۱۱ - لقب ابوهریره

ابوهریره را شیخ المضیره (مضیره: نوعی غذاست که با ماست ترش درست می‌شود.) لقب داده‌اند. در میان انواع غذاها و شیرینی‌ها هیچ کدام به مقدار مضیره مورد توجه نویسندگان و شاعران قرار نگرفته است و قرن‌های متمادی به سبب آن به ابوهریره کنایه و گوشه زده‌اند.
ثعالبی می‌گوید: ابوهریره بسیار به مضیره علاقه داشت؛ و لذا برای خوردن آن بر سر سفره معاویه می‌نشست و چون هنگام نماز فرا می‌رسید، پشت سر علی (علیه‌السّلام) نماز می‌گذارد. اگر کسی از علت این عمل از او می‌پرسید پاسخ می‌داد: مضیره (آش ماست) معاویه چرب‌تر و مطبوع‌تر است و نماز پشت سر علی (علیه‌السّلام) برتر و کامل‌تر است. از سخنان اوست که: بویی خوش‌تر از بوی نان تازه و داغ به مشامم نخورده است و سوارکاری بهتر از کره روی خرما ندیده‌ام. خرما را به مرکب سواری و کره روی آن را به سوار تشبیه کرده است.
[۱۱۷] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۹۹ - ۱۹۵.


۵.۱۲ - دیدگاه اندیشمندان

اندیشمندان به سبب کثرت احادیث منقول او از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر وی خرده گرفته‌اند که چگونه _با اینکه مدت کوتاهی (سه سال) محضر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را درک کرده و در آن روزگار هم از بضاعت علمی ناچیزی برخوردار بوده است_ این همه حدیث نقل کرده است و به همین دلیل وی را متهم به جعل و تدلیس کرده‌اند. او وقتی حدیثی را از یکی از صحابه می‌شنید، واسطه را حذف و حدیث را مستقیما از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کرد.
بارها شده است که حدیثی را از اهل کتاب به‌ویژه کعب الاحبار می‌شنید ولی برای باور عوام الناس حدیث را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یا یکی از بزرگان صحابه نسبت می‌داد.
مسلم در کتاب صحیح خود از بسر بن سعید روایت می‌کند: تقوای الهی پیشه کنید و در نقل احادیث دقت کنید؛ به خدا سوگند! بارها دیده‌ام، وقتی با ابوهریره در مجلسی می‌نشستم و او گاه حدیثی را از پیامبر و گاه حدیث دیگری را از کعب الاحبار نقل می‌کرد، هنگامی که مجلس تمام می‌شد و او می‌رفت، حاضران در مجلس حدیث رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به کعب و حدیث کعب را به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت می‌دادند.
یزید بن‌ هارون می‌گوید: از شعبه شنیدم که می‌گفت: ابوهریره مدلّس است به این معنا که هم از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و هم از کعب روایت می‌کند؛ بی آنکه دو روایت را از هم جداسازد. ابن قتیبه می‌گوید: عادت ابوهریره این بود که می‌گفت: رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چنین فرمود؛ در حالی که حدیث از پیامبر نبود؛ بلکه از دیگرانی بود که نزد ابوهریره ثقه بودند.
عایشه بیشتر از دیگران بر ابوهریره اعتراض می‌کرد. دیگر صحابه‌ای که ابوهریره را متهم به دروغ‌گویی کرده‌اند، علی، عمر، عثمان و... هستند؛ لذا حق با استاد رافعی است که می‌گوید: اولین راوی حدیث که در اسلام متهم به کذب شد ابوهریره بود.
[۱۱۸] رافعی، مصطفی صادق، تاریخ آداب العرب، ج۱، ص۲۷۸.
[۱۱۹] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۳_ ۲۰۴.

سخن در خصوص تدلیس ابوهریره و اعتراضات صحابه بر او بسیار است و از جنبه‌های مختلف قابل بررسی است که استاد ابوریه در دو کتاب خود شیخ المضیره و الاضواء به تفصیل به بیان آن پرداخته است و گزارش کوتاه ما درباره ابوهریره نیز از او گرفته شده است.
[۱۲۰] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۶ - ۲۰۲.


۵.۱۳ - فریب خوردن ابوهریره

ابوهریره بیشتر‌ اندوخته خود را از کعب الاحبار گرفت. بدترین کاری که مرتکب شد این بود که آنچه را از کعب می‌شنید _چنانکه اشاره شد_ به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت می‌داد. ابو ریه می‌گوید: حدیث‌شناسان در باب روایة الصحابة عن التابعین او روایة الاکابر عن الاصاغر گفته‌اند: ابوهریره و عبادله (عبادله، جمع عبدالله است و منظور، عبدالله بن عمرو بن عاص و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس است. البته نقل حدیث توسط عبدالله بن عباس از کعب الاحبار بی اساس است و ما در گذشته به تفصیل درباره آن سخن گفتیم.) و معاویه و انس و دیگران از کعب الاحبار یهودی _که از روی مکر و حیله تظاهر به اسلام می‌کرد و قلبا یهودی بود_ روایت کرده‌اند... چنین به نظر می‌رسد که ابوهریره بیشتر از دیگران فریب او را خورده و به او اعتماد کرده و از او و دیگر اهل کتاب روایات بیشتری نقل کرده است و از پژوهش‌های به عمل آمده، چنین بر می‌آید که کعب الاحبار با زیرکی‌ای که داشت بر ابوهریره که مردی ساده لوح بود فائق آمده، او را فریب داده و غفلت و سادگی او را مغتنم می‌شمرده است و همه اوهام و خرافاتی را که می‌خواست به حوزه اسلام وارد کند از طریق او انتشار می‌داد و در این راستا شیوه‌ای شگفت‌انگیز و راه‌های عجیبی برگزیده بود.
ذهبی در طبقات الحفّاظ در شرح حال ابوهریره نقل می‌کند: کعب درباره ابوهریره گفته است: من در میان کسانی که تورات نخوانده‌اند ولی محتوای آن را می‌دانند آگاه‌تر از ابوهریره سراغ ندارم. از این سخن، زیرکی فوق‌العاده این کاهن و حیله‌گری او نسبت به ابوهریره آشکار می‌شود. در تاریخ زندگانی ابوهریره آورده‌اند که مردی کم خرد و ساده لوح بود و از این سخن کعب، ساده لوحی این فرد و فریب خوردن او کاملا آشکار است؛ زیرا ابوهریره‌ای که اصلا تورات را نمی‌شناخت و بر فرض شناخت ابدا نمی‌توانست آن را بخواند، چگونه می‌توانست محتوای تورات را بداند!
از جمله شواهدی که نشان می‌دهد این یهودی حیله‌گر ابوهریره را فریب می‌داده و زیر بال خود گرفته بود تا عین سخنان این کاهن را به عنوان احادیث مسند از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر زبان راند، موارد زیر است:
بزار از ابوهریره نقل می‌کند که: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: خورشید و ماه در روز قیامت به صورت دو گاو نر گرفتار آمده در جهنمند حسن از او پرسید: گناه آن دو چیست؟ گفت: من حدیث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را بر تو می‌خوانم و تو می‌پرسی گناه آنان چیست؟!
کعب الاحبار عین این کلام را با همین صراحت گفته است. ابویعلی موصلی روایت می‌کند که کعب گفت: روز قیامت خورشید و ماه را می‌آورند در حالی که همچون دو گاو نر وحشت زده هستند. سپس آنها را جلو چشمان خورشید پرستان و ماه پرستان به درون جهنم می‌افکنند.
[۱۲۲] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۸.

حاکم و طبرانی از ابوهریره نقل می‌کنند: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: خداوند به من اجازه داده است درباره خروسی با شما سخن گویم که پاهایش بر روی زمین و گردنش زیر عرش قرار گرفته است و همواره می‌گوید: سبحانک ما اعظم شانک! این سخن از کلام کعب گرفته شده است. عین کلام او این است: خداوند خروسی دارد که گردنش زیر عرش و پنجه‌هایش در زیر زمین است. پس هرگاه بانگ برمی‌دارد، دیگر خروس‌ها هم می‌خوانند. او می‌گوید: سبحان القدوس الملک الرحمان لا اله غیره.
[۱۲۴] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۸.

نیز ابوهریره روایت می‌کند: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: رودهای نیل، سیحون، جیحون و فرات از رودهای بهشت هستند. این سخن از زبان کعب هم شنیده شده است؛ بدین صورت: خداوند چهار نهر از نهرهای بهشت را در دنیا جاری ساخته است: نیل که در بهشت نهر عسل است، فرات که نهر شراب است، سیحون که نهر آب است و جیحون که نهر شیر است.
[۱۲۵] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۸.

این کثیر در تفسیر خود، حدیث ابوهریره درباره یاجوج و ماجوج را نقل کرده است. عین حدیث _چنان که احمد از ابوهریره روایت کرده است_ چنین است: یاجوج و ماجوج هر روز مشغول کندن سد می‌شوند تا اینکه نزدیک غروب آفتاب کسانی که بر آنان گماشته شده‌اند به آنان می‌گویند: باز گردید؛ فردا آن را خواهید کند و آنان باز می‌گردند. احمد این حدیث را از کعب هم نقل کرده است.
ابن کثیر می‌گوید: احتمالا ابوهریره این حدیث را از کعب شنیده است؛ زیرا بارها نزد کعب می‌رفت و کعب برای او حدیث می‌خواند. او در مواضع متعددی از تفسیر خود، احادیثی را که ابوهریره از کعب آموخته، مشخص کرده است.
مسلم و بخاری از ابوهریره روایت کرده‌اند که: خداوند آدم را به صورت خودش آفریده است و این سخن در شماره ۲۷ از باب اول سفر پیدایش تورات - عهد قدیم - هم آمده است. عین عبارت در آنجا چنین است: پس خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید. (ابو ریه می‌گوید: این حدیث اشکالات دیگری نیز دارد؛ از جمله اینکه در آن آمده است: بلندی آدم ۷۰ ذراع بوده است. ابن حجر در انتقاد بر این حدیث در شرح بخاری می‌گوید: از جمله اشکالاتی که بر این حدیث وارد است این است که آثار به دست آمده از امت‌های پیشین همچون عاد و ثمود نشان می‌دهد که آنان قد بلند نبوده‌اند و لذا سخن ابوهریره درست نیست. مالک هم این حدیث را ساختگی دانسته است.)
[۱۲۷] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۸_ ۲۰۹.

مسلم از ابوهریره روایت می‌کند که: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دست مرا گرفت و فرمود: خداوند خاک را روز شنبه آفرید وی سپس روز یکشنبه کوه‌ها و روز دوشنبه درختان را بر روی آن آفرید؛ روز سه شنبه بدی‌ها و روز چهارشنبه نور را به وجود آورد و روز پنجشنبه حیوانات را بر روی زمین گسیل داشت و آدم را بعد از عصر روز جمعه به زیور وجود آراست. این حدیث را احمد و نسائی نیز از ابوهریره نقل کرده‌اند.
بخاری و ابن کثیر و عده‌ای دیگر گفته‌اند: ابوهریره این حدیث را از کعب الاحبار گرفته است؛ زیرا متن این حدیث با نص صریح قرآن که می‌فرماید آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفریده است در تعارض است.
[۱۲۸] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۹.

ابوریه می‌گوید: کار کعب در زیرکی و حیله‌گری به جایی رسید که ابوهریره را طعمه فریب خود ساخت و ساده لوحی و غفلت او را مغتنم شمرده، همه خرافات و افسانه‌هایی را که می‌خواست وارد حوزه اسلامی نماید بر زبان ابوهریره نهاد؛ او این کار را بسیار زیرکانه انجام می‌داد بدین روش که وقتی ابوهریره سخنان او را از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت می‌کرد فورا به تصدیق ابوهریره می‌پرداخت؛ تا این اسرائیلیات را کاملا جا‌ انداخت و باعث تقویت آنها در دل و جان مسلمانان گردید؛ چنان که خبری که در واقع خود کعب ساخته و بر زبان ابوهریره‌ انداخته بود، به نظر می‌رسید از آن خود ابوهریره است. از جمله اینها می‌توان به روایت احمد از ابوهریره اشاره کرد. ابوهریره گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: در بهشت درختی وجود دارد که اگر سواری در سایه آن صد سال راه بپیماید سایه آن تمام نمی‌شود. اگر شک دارید آیه مبارکه و ظل ممدود را بخوانید.
[۱۳۰] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۱۰.
هنوز ابوهریره روایت را به پایان نرسانده بود که کعب گفت: ابوهریره راست می‌گوید: قسم به آنکه تورات را بر موسی و فرقان را بر محمد نازل کرده است، اگر کسی بر شتری راهوار سوار شود و بخواهد به بلندای (سایه) آن درخت برسد و تمام عمر خود را در این راه صرف کند به آن نخواهد رسید.
این دو نفر _کعب و ابوهریره_ این گونه در پخش چنین خرافاتی یکدیگر را یاری می‌داند. شگفت اینکه مشابه همین خبر را وهب بن منبه هم در روایتی عجیب نقل کرده است.

۵.۱۴ - مرگ ابوهریره

ابوهریره در سال ۵۹، در سن ۸۰ سالگی در خانه اشرافی خود در عقیق مرد و جسد وی به مدینه برده شد و در بقیع مدفون گردید و ولید بن عتبة بن ابی سفیان که والی مدینه بود به پاس احترام او بر جنازه وی نماز گزارد. وقتی ولید خبر مرگ ابو هریره را طی نامه‌ای به اطلاع معاویه رساند، معاویه چنین دستور داد: ورثه اش را شناسایی کن و به آنان ده هزار درهم بده و آنان را گرامی بدار و با ایشان خوشرفتاری کن. ابو ریه می‌گوید: همکاری ابو هریره با بنی امیه به‌اندازه‌ای بوده است که حتی بعد از وفات او نیز عطایای معاویه این گونه شامل حال وی می‌شود.
[۱۳۲] ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۱۸.


۵.۱۵ - دیدگاه رشیدرضا

سید رشید رضا درباره ابوهریره می‌گوید: در سال هفتم اسلام آورد و در نتیجه سه سال و‌ اندی محضر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را درک کرد. از این رو بیشتر احادیثش را مستقیما از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نشنیده است؛ بلکه از صحابه و تابعان گرفته است؛ و بر فرض اینکه همه صحابه در مقام نقل روایت _بنا به نظر جمهور محدثین _ عادل باشند، تابعان از این صفت برخوردار نیستند و _در جای خود_ به اثبات رسیده است که ابوهریره از کعب الاحبار حدیث می‌شنیده و بیشتر احادیثش از اوست، حتی در حدیث خلق الله التربة فی یوم السبت؛ خداوند، زمین را روز شنبه آفرید (که در گذشته آن را نقل کردیم) به رغم آنکه تصریح کرده است که حدیث را از پیامبر شنیده است، حدیث‌شناسان بر این باورند که او این حدیث را قطعا از کعب الاحبار گرفته است. ابوهریره در احادیث خود فراوان نقل به معنا می‌کرد و مرتکب ارسال می‌شد؛ یعنی اسم کسی را که حدیث را از او شنیده بود در سند نمی‌آورد و همین امر موجب مشکلات زیادی شده است. علاوه بر اینها احادیث زیادی را نقل کرده است که تنها راوی آن خود اوست. احادیثی که یا صراحتا مورد انکار قرار گرفته و یا به خاطر عجیب و غریب بودن آن در موضع انکار است. مانند احادیث مربوط به فِتَن و برخی از اسرار غیبی و امور دیگری که ناقدان حدیث بدان پرداخته‌اند.
[۱۳۳] ابوریه، محمود، اضواء عی السنة المحمدیه، ص۲۱۸_ ۲۱۹.
[۱۳۴] رشیدرضا، محمد، مجله المنار، ج۱۹، ص۹۷.


۵.۱۶ - وهب بن منبه

وهب بن منبه بن کامل یمانی صنعانی. منبه پدر وهب در اصل خراسانی و از مردم هرات بود که خسرو پرویز او را به یمن گسیل داشته است. در زمان پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اسلام آورد و نیکو اسلام آورد. فرزندان وی همگی در یمن اقامت گزیدند و وهب به هرات رفت و آمد داشت و به کارهایش در آنجا سرکشی می‌کرد. وی مدعی است که هفتاد و‌ اندی از کتب پیامبران سلف را خوانده و بدین سبب در نشر و پخش اسرائیلیات دست داشت و حجم بالایی از داستان‌های اسرائیلی بدو منسوب است، تا آنجا که او را مورد طعن و نکوهش قرار داده‌اند و به فریب و دروغ‌پردازی متهم ساخته‌اند. او تا هنگام وفات (به سال ۱۱۰) قضاوت صنعاء را بر عهده داشت. گویند: بر اثر ضربات حاکم یمن (یوسف بن عمر) بدرود حیات گفت.
از افسانه‌های وی آن است که بخت النصر به شیری مسخ شد و بدین سبب پادشاه درندگان گردید؛ سپس به عقابی مسخ شد و پادشاه پرندگان گردید و در عین حال، هوش و عقل انسانی را داشت؛ و دوباره خداوند او را باز گردانید و به تدبیر امور کشور‌داری پرداخت. او می‌گفت: عُمر جهان ۶۰۰۰ سال است که ۵۶۰۰ سال آن گذشته و ۵۰۰ سال مانده است و دیگر خرافات که در کتب، از او نقل و ثبت کرده‌اند.
در عین حال، بزرگان از او روایت دارند و در صحیح بخاری از وی روایت شده است و اهل فن تنها او را ضعیف شمرده و مردود الحدیث ندانسته‌اند.
[۱۳۵] شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۹، ص۲۶۶.


۵.۱۷ - محمد بن کعب قُرَظی

محمد بن کعب بن سلیم بن اسد قرظی مدنی (متوفای ۱۱۷). پدرش کعب، از اسیران بنی قریظه _یکی از قبایل یهود عرب_ است که در حمایت قبیله اَوْس در آمد. ابتدا در کوفه و سپس در مدینه سکونت گزید. نیاکان کعب از کاهنان یهود بوده‌اند.
محمد قرظی از امیر مؤمنان و ابن مسعود و ابو الدرداء و جابر و انس و دیگر بزرگان اصحاب روایت دارد. گویند: تمامی آنها مرسل است و خود به استماع نزد ایشان ننشسته؛ و بسیاری از راویان حدیث از او روایت دارند. ابن سعد می‌گوید: او ثقه، عالم، دارای ورع و روایات فراوانی دارد. عجلی می‌گوید: او مدنی، تابعی، ثقه، مردی صالح و عالم به قرآن است.
درباره او روایت کرده‌اند که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرموده باشد: از نسل کاهنان، مردی پدید می‌آید که در فراگیری قرآن همانند ندارد و نخواهد داشت. عون بن عبدالله می‌گوید: ندیدم کسی را داناتر به قرآن از محمد بن کعب قرظی. در عین حال، او از داستان‌سرایان پر افسانه است. در مسجد جامع به داستان‌سرایی می‌پرداخت و جان خود را بر سر این کار از دست داد. او در حالی که میان جمع شنوندگان قصه می‌گفت، سقف مسجد فرو ریخت؛ او و شنوندگان همگی مردند.
ابن شهرآشوب، داستان کسی که در خواب دید پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به او ۱۸ عدد خرما داد و سپس در بیداری خدمت حضرت رضا (علیه‌السّلام) رسید و او نیز به همان عدد به او خرما داد و فرمود: اگر پیامبر افزوده بود می‌افزودیم، را به نام محمد بن کعب قرظی ثبت کرده،
[۱۳۸] ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۳۴۲.
در حالی که با زمان آن حضرت (۲۰۳ - ۱۴۸) وفق نمی‌دهد! شگفت آنکه علامه تستری این داستان را برای ابوحبیب نباجی نقل کرده و گفته: شاید هر دو یکی باشند!.

۵.۱۸ - ابن جُرَیج

عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریج (متوفای ۱۵۰) از مفسران و محدثان نامی مکه است. او را نخستین کتاب‌نویس در رشته حدیث و تفسیر در حجاز شمرده‌اند که به تصریح یحیی بن معین نوشته‌ها و روایاتش مورد اعتماد است.
محمدحسین ذهبی او را در شمار کسانی آورده که منشا پخش اسرائیلیات بوده‌اند و شاید بدین سبب که نیاکان وی، رومی و مسیحی بوده‌اند، گمان برده _همانند تمیم داری و کعب الاحبار_ سابقه کتابی داشتن در وی اثر گذارده است. در این‌باره می‌گوید: او محو پخش اسرائیلیات در دوره تابعان است و هرگاه آیات مرتبط به نصاری را دنبال کنیم، می‌بینیم بیشترین روایاتی را که ابوجعفر طبری می‌آورد بر محور ابن جریج دور می‌زند.
ولی سخنی است بی‌جا و مبتنی بر حدس و هرگز نمی‌توان چنین تهمتی را درباره دانشمندی خردمند و فرهیخته‌ای پارسا و مورد اعتماد همگان، پذیرفت. البته هیچ شاهدی بر این مدعا ارائه نکرده است؛ بلکه شاهد نادرستی این مدعا افسانه‌هایی است که پیرامون مائده (سفره) آسمانی نازل بر حضرت عیسی و حواریون، در تفسیر طبری و الدر المنثور آمده و تنها دست وهب بن منبه و کعب الاحبار دیده می‌شود و از ابن جریج اثری نیست.
[۱۴۳] طبری، ابوجعفر، تفسیر طبری، ج۷، ص۸۸ - ۸۳.

نیز صدها روایات اسرائیلی که ابوشهبه در کتاب الاسرائیلیات و الموضوعات گرد آورده، در آنها دست‌های افرادی چون عبدالله بن عمرو بن عاص به طور فراگیر دیده می‌شود، جز ابن جریج، مگر در یک مورد (هنگام نجات بنی اسرائیل از وادی تیه) که آن را از ابن عباس نقل می‌کند.


در گذشته منع صریح و قاطع پیامبر از مراجعه به اهل کتاب را ذکر کردیم و معلوم شد نهی پیامبر آنقدر شدید و عام بود که علاوه بر نقل سخن آنان شامل استنساخ از کتاب‌های‌شان نیز می‌شد و از این رو هیچیک از صحابه جرات نمی‌کردند به اهل کتاب رجوع کنند و یا از کتاب‌های‌شان چیزی نقل کنند. این حالت تا پایان عمر شریف پیامبر ادامه داشت. در دنباله حدیث عمر که پیش از این ذکر کردیم وارد شده است: وقتی پیامبر او را به دلیل استنساخ از کتاب‌های یهودیان مورد نکوهش قرار داد وی بلند شد و با اظهار پشیمانی از کوتاهی خود گفت: به خداوندی خدا و دین اسلام و رسالت تو _ای محمد_ راضی و شادمان هستیم. (عمر خود می‌گوید: نوشته‌ای را از روی کتاب‌های اهل کتاب (یهودیان) استنساخ کردم و آن را در پوستی آوردم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من فرمود: در دستت چیست؟ عرض کردم نوشته‌ای است که آن را استنساخ کرده‌ام تا به علم خویش بیفزایم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چنان خشمگین شد که گونه‌هایش از خشم سرخ شد و سپس دستور نماز جماعت داد و بعد از نماز فرمود: ‌ای مردم من کامل‌ترین و آخرین سخن را برای شما به ارمغان آورده‌ام و آن را پاک و پاکیزه و بی هیچ عیب و نقصی بر شما عرضه کرده‌ام؛ پس سبکسری نورزید و بهوش باشید کم‌خردان شما را نفریبند! بلند شدم و گفتم: ما به خداوند به عنوان پروردگار و به اسلام به عنوان دین و به تو به عنوان پیامبر ایمان داریم و راضی هستیم.
[۱۴۷] ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۴۶۷.
احمد بن حنبل به اسناد خود از عبدالله بن ثابت روایت می‌کند که گفت: عمر محضر نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رفت و عرض کرد: ‌ای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) من با برادری از یهودیان بنی قریظه آشنا شدم و او بخش‌هایی از تورات را برای من نوشت. آیا اجازه می‌دهید آنها را بر شما عرضه کنم؟ در این هنگام رنگ چهره پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دگرگون شد. عبدالله بن ثابت می‌گوید: به عمر گفتم: آیا تغییر چهره پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ناراحتی او را نمی بینی؟ عمر گفت: به نعمت پروردگاری خدا و دین اسلام و رسالت پیامبر راضی هستیم و شکرگزار. عبدالله می‌گوید: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با شنیدن این سخن آرامش یافت؛ آنگاه فرمود: سوگند به خدایی که جان محمد در دست اوست. حتی اگر موسی (علیه‌السّلام) میان شما آید و شما از او پیروی کنید و مرا رها سازید قطعا گمراهید؛ زیرا از میان امت‌ها، شما امت من هستید و به من اختصاص دارید و از میان پیامبران، من بهره شمایم و به شما اختصاص دارم.)
[۱۴۸] ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج۴، ص۲۶۵ و ۲۶۶.


۶.۱ - رواج مطالب نادرست اهل کتاب

مسلمانان راه صواب و شیوه بی‌آلایش و بر کنار از آلودگی‌های اهل کتاب را در پیش گرفتند و تمام مدت عمر شریف پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و زمان خلافت ابوبکر و مدتی از خلافت عمر را به همین منوال طی کردند. رفته رفته که سرزمین‌های بیشتری فتح شد و کشور اسلامی گسترش یافت و بسیاری از ملت‌های دیگر گروه گروه به حوزه اسلامی کوچ کردند که برخی از آنان با روح اسلام بیگانه بوده و ابتدایی‌ترین اصول شریعت را نمی‌شناختند، دیری نگذشت که این دژ مستحکم از میان برداشته شد و کم کم دروغ‌ها و مطالب نادرست اهل کتاب در میان مسلمانان رواج یافت و هر لحظه با گسترش حوزه اسلام دامنه آن نیز گسترده‌تر گردید.
در این زمان بود که کعب الاحبار افسانه‌ها و داستان‌های خود را پراکند و عبدالله بن عمرو بن عاص مطالب ناصواب و دروغ خود را که از دو بسته یافته شده اش برگرفته بود آشکار ساخت و ابوهریره بیهوده‌های خود را رواج داد. در این سال‌های پس از وفات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود که عمر به تیم بن اوس داری اجازه داد آشکارا و در ملا عام به مسجد برود و برای مردم قصه بگوید.
[۱۴۹] ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۴۷.
چنان که به بیهوده‌گویی‌ها و سخنان ناصواب کعب نیز گوش فرا می‌داد. ابن کثیر پس از اینکه در تفسیر خود، روایاتی در مورد اینکه مراد از ذبیح، اسحاق است (نه اسماعیل) نقل می‌کند، می‌گوید: این سخنان جملگی از کعب الاحبار صادر شده است؛ زیرا او چون در زمان عمر اسلام آورد به روایت کردن از کتاب‌های پیشینیان برای عمر پرداخت و عمر، بارها پس از شنیدن احادیث او اجازه می‌داد تا مردم به احادیثش گوش فرا دهند و گفته‌های کعب الاحبار را اعم از سره و ناسره نقل کنند؛ در حالی که امت اسلام حتی از شنیدن یک حرف کعب الاحبار هم بی‌نیاز بودند.
[۱۵۰] ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۱۷.


۶.۲ - دهه دوم بعد رحلت پیامبر

دهه دوم بعد از رحلت رسول گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، به گفته دکتر ابوشهبه، عصر رواج اسطوره‌ها، افسانه‌ها و اسرائیلیات است. او می‌گوید: بدعت قصه‌گویی در اواخر خلافت عمر اتفاق افتاد. جای این سوال هست که آیا کسی بر این کار اعتراض داشت یا نه؟
عمر خود گاه و بی‌گاه نسبت به این کار، دست به سخت‌گیری‌هایی می‌زد ولی ادامه نمی‌داد و لذا به رغم سخت‌گیری‌های او، افرادی به استنساخ یا ترجمه کتاب‌های عهد قدیم می‌کردند و گاه برخی از مسلمانان از روی آن سخنرانی می‌کردند. در مجموع، مراجعه به اهل کتاب و نقل مطالب آنان برای مردم در همان عهد (روزگار عمر) آغاز شد و رواج یافت.
حافظ ابویعلی موصلی از خالد بن عرفطه روایت می‌کند که گفت: نزد عمر نشسته بودم که مردی از ساکنان شوش دانیال را نزد او آوردند. عمر گفت: تو فلان بن فلان عبدی هستی؟ گفت: آری، عمر گفت: تو ساکن شوش هستی؟ گفت: بلی، سپس عمر با چوبی که در دست داشت ضربه‌ای بر او زد. آن مرد گفت: چه گناهی از من سر زده است؟! عمر گفت: بنشین! و او نشست. آنگاه عمر به تلاوت این آیات پرداخت: «بسم الله الرحمان الرحیم، الر، تلک آیات الکتاب المبین، انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون، نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذ القرآن و ان کنت من قبله لمن الغافلین؛ الف، لام، راء. این است آیات کتاب روشنگر؛ ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم؛ باشد که بیندیشید ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می‌کنیم و تو قطعا پیش از آن از بی خبران بوده‌ای.» سه بار این آیات را خواند و هر بار آن مرد را با چوبدستی زد. او گفت: گناه من چیست؟ عمر گفت: تو بوده‌ای که کتاب دانیال را استنساخ کرده‌ای؟ گفت: دستورتان را بفرمایید تا اطاعت کنم. گفت: از اینجا که رفتی آن کتاب را از بین ببر و هیچگاه نه خودت آن را بخوان و نه آن را برای کسی بخوان. اگر دوباره خبردار شوم آن را خوانده یا بر دیگران عرضه داشته‌ای بسختی کیفرت خواهم کرد. سپس به او گفت: حالا بنشین. او نشست و خود عمر نیز در مقابل او نشست. ماجرای نسخه‌برداری خود و برخورد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را برای او بازگفت.
احمد بن ابراهیم اسماعیلی چیزی نزدیک به همین مضمون را از جبیر بن نضیر نقل کرده است. او می‌گوید: دو نفر از مردم شهر حمص در زمان خلافت عمر همراه هیاتی از حمص به مدینه فرستاده شدند. آن دو نفر که قبل از این، نوشته‌هایی را از روی کتاب‌های یهود گرد آورده بودند آنها را با خود آوردند تا نظر خلیفه را در خصوص آنها بدانند. می‌گفتند: اگر خلیفه آنها را پذیرفت رغبت ما در آن بیشتر خواهد شد و چنانچه ما را از خواندن آن بازدارد، آنها را رها خواهیم کرد. چون به مدینه رسیدند گفتند: ما در سرزمین اهل کتاب زندگی می‌کنیم و کم و بیش سخنانی را از آنان می‌شنویم که با شنیدن آنها موی بر بدنمان راست می‌شود و سخت به خود می‌لرزیم. آیا آن سخنان را اخذ کنیم یا واگذاریم؟ عمر گفت: گویا شما پاره‌ای از آن سخنان را گرد آورده‌اید؟ گفتند: نه. عمر گفت: اکنون در این باره برای شما حدیثی را نقل می‌کنم: در زمان حیات پیامبر به خیبر رفتم؛ یهودی‌ای را دیدم که سخنی می‌گفت. از آن سخن خوشم آمد و به او گفتم: آیا ممکن است مقداری از آنچه گفتی برایم بازگو کنی تا بنویسم؟ گفت: آری. آنگاه پوستی آورد و او شروع به گفتن کرد و من سخنان او را بر روی استخوان‌های ظریف و نازک می‌نوشتم. چون به مدینه بازگشتم ماجرا را برای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شرح دادم. حضرت فرمود: نوشته را بیاور. با خوشحالی روانه خانه شدم و با این پندار که هدیه‌ای دوست داشتنی برای پیامبر آورده‌ام بازگشتم. فرمود: بنشین و برایم بخوان. مدتی خواندم و سپس به چهره پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نظری افکندم. دیدم سخت منقلب است. از وحشت حیران ماندم و دیگر قادر نبودم یک حرف از آن را بخوانم. حضرت وقتی حال مرا دید آن را از من گرفت و خودش سطر به سطر آن را می‌خواند و آنها را با آب دهان پاک می‌کرد و در همان حال می‌فرمود: از اینان پیروی نکنید؛ اینان بداندیش و بی‌خرد و نادانند. تا اینکه آن نوشته را حرف به حرف تا آخر پاک کرد. آنگاه عمر گفت: اگر آگاه شوم که شما چیزی از کتاب‌های آنان را نوشته‌اید قطعا شما را مایه عبرت دیگران قرار می‌دهم (یعنی به سختی کیفر می‌دهم.) آن دو گفتند: به خدا سوگند ما از آنها هیچ کلمه‌ای نخواهیم نوشت و صحیفه‌های خود را بیرون بردند و در جایی دفن کردند و دیگر هیچگاه به سوی آن نرفتند.
[۱۵۳] ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۴۶۷_ ۴۶۸.

حال باید دید سخت‌گیری عمر تاثیری در جلوگیری از مراجعه به اهل کتاب داشت یا نه؟ واقع امر این است که عمر در خصوص مراجعه به اهل کتاب سخت‌گیری نداشت و تنها با استنساخ از روی کتاب‌های آنان، با شدت و قاطعیت برخورد می‌کرد. همچنانکه مردم را از نوشتن حدیث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم بشدت باز می‌داشت. چنین بود که به تمیم داری اجازه دادن به قصه‌گویی در مساجد ادامه داد و این عمل به طور رسمی به صورت یکی از مراسم دینی تلقی شد؛ به گونه‌ای که معاویه با اجازه دادن به کعب الاحبار مردم را به این عمل بر می‌انگیخت؛ که شرح آن گذشت.

۶.۳ - عصر صحابه

عصر صحابه، یعنی دوره میان وفات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ظهور طبقه تابعان در عرصه فتوا و تفسیر دوره پیدایش اسرائیلیات در عرصه تفسیر و حدیث بود؛ علاوه بر عرصه تاریخ. علت هم این بود که اثر مسائل تاریخی در آن رمان اموری بود که به تاریخ امت‌های پیشین و انبیای گذشته باز می‌گشت و تنها مرجع موجود نزد عرب در آن زمان برای شناخت شرح حال گذشتگان و تاریخ آنان، تورات و اهل کتاب بود؛ لذا به آنان روی می‌آوردند و درباره مسائل یاد شده از آنان پرس و جو می‌کردند.
ذهبی می‌گوید: می‌توانیم مدعی شویم که ورود اسرائیلیات در حوزه تفسیر به عهد صحابه باز می‌گردد؛ زیرا قرآن با تورات و انجیل در بیان پاره‌ای از مسائل اتفاق نظر داشت؛ (عبدالوهاب نجار در کتاب قصص الانبیاء خود تلاش کرده است قصههای قرآن را از تورات نیز استخراج کند و به مقایسه میان موجز قرآن و بیان مبسوط تورات (عهد قدیم) در قصههای پیامبران بپردازد.) با این تفاوت که قرآن به صورت مختصر و موجز به آنها پرداخته بود و تورات و انجیل آنها را به تفصیل بیان کرده بودند و رجوع به اهل کتاب یکی از منابع تفسیر نزد صحابه به شمار می‌رفت؛ (در این مورد نظر ذهبی پذیرفته نیست و معتقدیم تنها کسانی از صحابه به اهل کتاب رجوع می‌کردند که از بضاعت علمی‌ اندکی برخوردار بودند.) به این ترتیب که وقتی یکی از صحابه داستانی را از داستان‌های پیامبران در قرآن می‌خواند و می‌دید که قرآن به پاره‌ای از مسائل در زندگی آن پیامبر به طور ضمنی اشاره کرده است، میل داشت تفصیل آن را بداند و کسی جز همین چند نفر اهل کتاب تازه مسلمان شده را نمی‌شناخت که جواب خواسته‌های او را بدهد؛ لذا ناگزیر، به همین افراد که فرهنگ و معارف اهل کتاب را به همراه خود و با اسلام آوردن‌شان به حوزه اسلام وارد کرده بودند مراجعه می‌کردند و آنها هم هر چه از اخبار و قصص می‌دانستند برای ایشان بازگو می‌کردند.
[۱۵۴] ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۱۶۹.

این مطلب را که صحابه اجمالا به اهل کتاب مراجعه می‌کردند و در مورد ابهامات قصص قرآن از آنان پرس و جو می‌کردند از ذهبی می‌پذیریم و نیز قبول داریم که اهل کتاب هم به هنگام مراجعه صحابه هر چه از داستان‌ها و افسانه‌های کهن در چنته داشتند بر سر صحابه می‌ریختند؛ ولی در مورد اینکه همه صحابه به اهل کتاب به عنوان یکی از منابع تفسیر رجوع می‌کردند با وی همراه نیستیم و نظرش را نمی‌پذیریم؛ زیرا دانشمندان صحابه سخت از مراجعه به دیگران که دارای اطلاعات نادرستی بودند ابا داشتند و حتی به دلیل وجود اطلاعات سرشار نزد دانشمندان بزرگ صحابه، کسانی را که در موردی _کم یا زیاد_ به اهل کتاب مراجعه می‌کردند مورد نکوهش قرار می‌دادند. آبشخور دانش صحابه، فرآورده‌هایی بود که از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صاحب وحی و سرچشمه علوم اولین و آخرین به دست آورده بودند و هیچ مساله ریز و درشتی نبود که آن را از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جویا نشده باشند.
ابن عباس دانشمند بزرگ امت و ترجمان قرآن، با صدای بلند و منتقدانه می‌گفت: آیا سوال‌کننده یا فرا‌گیرنده دانشی هست که آهنگ آموختن داشته باشد؟ و کسانی را که به رغم وجود گنجینه‌های سرشار دانش نزد مسلمانان به اهل کتاب رجوع می‌کردند سخت ملامت می‌کرد. ابن عباس نسبت به اهل کتاب و حتی کسانی از آنان که مسلمان شده بودند سخت بدبین بود.
چگونه ممکن است که شخصیت‌های مانند امیر مؤمنان علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام)، گنجینه دانش و باب شهر علم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و نیز عبدالله بن مسعود و ابی بن کعب و امثال اینان که معادن سرشار علم به شمار می‌رفتند به اهل کتاب مراجعه کنند؟ نه؛ چنین احتمالی در شان این بزرگواران به هیچ عنوان پذیرفته نیست و تاریخ گواه صادق این مدعاست!
البته عده‌ای از صحابه که از بضاعت علمی‌ اندکی بهره‌مند بودند و سابقه چندانی در وادی دانش و فرهنگ نداشته‌اند؛ مانند عبدالله بن عمرو بن عاص و عبدالله بن عمر بن خطاب و ابوهریره و دیگران که افرادی بی‌مایه بودند به اهل کتاب و خصوصا داستان دو بسته کتاب‌های آنان را که او مدعی شده بود در جنگ یرموک بر آنها دست یافته نقل کردیم و نیز سرگذشت ابوهریره را که پرورش یافته کعب الاحبار بود آوردیم.
شرح حال نویسان گفته‌اند: عبدالله بن عمر بن خطاب از جمله راویان کعب الاحبار بود و بافته‌ها و گفته‌های او را منتشر می‌کرد؛ به عنوان شاهد در این زمینه، می‌توان به سخن ابن کثیر در قصه‌ هاروت و ماروت اشاره کرد. ابن کثیر معتقد است که این داستان جعلی است و منشا آن اسرائیلیاتی است که از طریق عبدالله بن عمر از کعب الاحبار نقل شده است. او می‌گوید: این قصه از روایاتی است که زنادقه اهل کتاب آن را به حوزه اسلام وارد کرده‌اند؛ روایاتی که به صورت مسند از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل نشده است جدا نامعقول و غیر قابل پذیرش است... به احتمال قریب به یقین، این داستان (هاروت و ماروت) از روایاتی است که عبدالله بن عمر از کعب الاحبار روایت کرده است نه از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم). سخن عبدالرزاق در تفسیر هم این گفته ما را تایید می‌کند؛ زیرا او در تفسیرش این روایات را از طریق ثوری از موسی بن عقبه از سالم از عبدالله بن عمر از کعب الاحبار نقل کرده است. ابن جریر طبری هم در تفسیر، از سالم روایت می‌کند که گفت: خودم شنیدم که عبدالله بن عمر از کعب الاحبار روایت می‌کرد.
[۱۵۵] ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۱۳۸.
[۱۵۷] قرطبی، محمد، تفسیر طبی ج۱، ص۳۶۳.

از جمله نیز روایت ابوهریره است: از کعب الاحبار و عبدالله بن سلام درباره آخرین ساعت روز جمعه که هرگاه مسلمانی در آن هنگام نماز بجا آورد و از خداوند درخواستی کند، حتما به اجابت می‌رسد.
[۱۵۸] بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۲، باب الجمعه، ص۱۶.
می‌پرسد که آیا هر جمعه چنین است یا این حکم درباره جمعه مخصوصی است؟ و نیز چنین چیزی با آنکه نماز در آن لحظه روا نیست چگونه ممکن است؟ کعب ابتدا در جواب می‌گوید: جمعه مخصوصی است؛ ولی پس از مراجعه به تورات، می‌گوید: نه؛ هر جمعه چنین است. عبدالله بن سلام می‌گوید: در انتظار نماز نشستن به منزله نماز خواندن است.
[۱۵۹] قسطلانی، شرح بخاری، ج۲، ص۱۹۰.
[۱۶۰] ذهبی، محمدحسین، التفسیر المفسرون، ج۱، ص۱۷۰ - ۱۷۱.
[۱۶۲] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۲، ص.



بر همین منوال و به سبب تساهل‌ورزی و تسامح سلف، مراجعه به کتب عهدین و اهل کتاب در دوره تابعان و تابعان تابعان و دوره‌های بعد نیز ادامه یافت و نقل داستان‌ها و قصه‌گویی در میان مسلمانان به صورت عادی در آمد.
در مساجد گروهی بودند که همواره قصه می‌گفتند و مردم را با موعظه‌ها و پندهای خود تشویق می‌کردند یا به هراس وامی داشتند؛ و چون این جماعت _همچون اسلاف بی مایه خود_ از دانش و درایت و هوشمندی کافی برخوردار نبودند و تنها هدف‌شان جلب نظر عوام بود، اقدام به ساختن و پرداختن داستان‌ها و افسانه‌های خرافی می‌کردند و به دروغ مطالبی را برای مردم بازگو می‌کردند. در میان این حجم کثیر از اسرائیلیات و خرافات عامیانه، گاه به مواردی بر می‌خوریم که با عقاید اسلامی در تعارض و تضاد است؛ با این حال مردم آنها را از قصه‌گویان فرا گرفته‌اند و نقل می‌کنند؛ چون سرشت و خوی عوام به دانستن مطالب عجیب و شگفت‌انگیز بیشتر مایل است.
ابن قتیبه درباره داستان‌سرایان و سخنان افسون‌گرشان می‌گوید: آنان، نظر عوام الناس را به خود جلب می‌کنند و احادیث دروغ و غیر قابل قبول را بر عقل و دل آنان می‌ریزند و عاد عوام الناس بر این است که اگر سخن قصه‌گو، عجیب، حیرت‌زا و خلاف عقل باشد یا چنان رقت‌انگیز باشد که قلب‌ها را محزون سازد در مقابل او می‌نشینند و به او گوش فرا می‌دهند. هر وقت از بهشت نامی به میان آورند می‌گوید: در بهشت حورهایی هستند از جنس مشک و زعفران که کپل‌های‌شان به‌ اندازه یک میل در یک میل است. خداوند در بهشت به اولیای خود قصرهایی از مروارید سفید می‌بخشد که در هر قصری هفتاد هزار اتاق بزرگ قرار دارد و در هر اتاقی هفتاد هزار کوشک و بر همین منوال با عدد هفتاد هزار هر چه می‌خواهد می‌گوید و از آن جدا نمی‌شود.
[۱۶۳] ابن قتیبه، عبدالله، تاویل مختلف الحدیث، ص۲۷۹_ ۲۸۰.

بعضی از این قصه‌گویان، در پی دست یافتن به شهرت و جاه و مقام و منزلت اجتماعی بین مردم بودند و برخی دیگر به دنبال قمه‌ای نان و تامین زندگی راحت. برخی دیگر بد نهاد بودند و نیت‌های پلیدی در سر می‌پروراندند و قصد تخریب عقاید مردم و ایجاد فساد داشتند و گاه، غرض‌شان پوشاندن زیبایی قرآن و بد جلوه دادن چهره اسلام بود و برای انجام توطئه‌های پست خود در ذیل آیات قرآن تفسیرهایی باطل و خرافی که با عقل سازگاری نداشت ارائه می‌کردند.
ابو شهبه می‌گوید: بدعت قصه‌گویی در زمان خلافت عمر به وجود آمد و در سال‌های بعد به صورت حرفه‌ای درآمد و رفته رفته کسانی وارد این میدان شدند که بهره چندانی از علم نداشتند و چون از اهل حدیث نبودند و احادیث چندانی به خاطر نداشتند، دست به جعل حدیث می‌زدند و بیشتر کسانی که نزد آنان حاضر می‌شدند و به سخنان‌شان گوش می‌دادند جاهلان و عوام الناس بودند؛ لذا در این میدان به جولان می‌پرداختند و مطالبی آنچنان شگفت آور می‌ساختند که غرابت و نامعقولی آن همیشه حیرتزاست.
به نظر می‌رسد قصه‌گویی ابزاری سیاسی بود که در پوشش پند و‌ اندرز، ملعبه ارباب سیاست قرار گرفته بود و چنان که دیدیم سیاست بازان، آن را به عنوان ابزار پیشبرد سیاست‌های خود و توجیه عوام الناس در خدمت خویش گرفته بودند. این کار برای اولین بار در زمان معاویه اتفاق افتاد و اولین کسی که سیاست را با پندهای ارشادی در آمیخت او بود. در پی خواست سیاست بازان، ارزش قصه‌گویی افزایش یافت و رفته رفته به عنوان یک کار رسمی تلقی گردید و حکام و فرمانروایان برای قصه‌گویی مزد پرداخت می‌کردند. در کتاب القضاة کندی آمده است که اکثر حاکمان، قصه گویانی را نیز به طور رسمی استخدام می‌کردند. نخستین کسی که در مصر به طور رسمی به قصه‌گویی پرداخت سلیمان بن عتر تجبی است که به سال ۳۸ اقدام به این کار کرد. او در برهه‌ای از زمان، منصب قضاوت و قصه‌گویی را با هم دارا بود. بعدها از منصب قضا برکنار شد و فقط قصه می‌گفت. همچنین معاویه _در این زمان_ مردانی را گمارده بود تا بعد از نماز صبح و مغرب در مساجد قصه بگویند و برای او و هوادارانش دعا کنند.

۷.۱ - کیفیت قصه‌گویی

کیفیت قصه‌گویی چنین بود: قصه‌گو در مسجد می‌نشست و مردم پیرامون او گرد می‌آمدند، او ابتدا با یاد خدا آغاز می‌کرد و سپس حکایات و احادیث و قصه‌هایی از زندگانی امت‌های پیشین و یا افسانه‌هایی را بازگو می‌کرد و چون هدف آنان ترغیب و ترهیب بود یا توجیهات خاصی را مد نظر داشتند، رعایت صداقت را لازم نمی‌شمردند و بر اساس قاعده هدف وسیله را توجیه می‌کند هر چه لازم بود می‌گفتند.

۷.۲ - انواع قصه‌گویی

لیث بن سعد می‌گوید: قصه‌گویی دو گونه است: یکی قصه‌گویی برای عوام و دیگری برای خواص. قصه‌گوی عوام در جایی می‌نشیند و مردمانی را که اطراف او جمع شده‌اند موعظه می‌کند و یاد آخرت را در خاطر آنان زنده می‌کند؛ که این کار هم برای گوینده و هم شنونده سنگین و ناپسند است؛ اما قصه‌گویی برای خواص آن است که معاویه پایه‌گذاری کرد: او کسانی را بر این کار گمارد تا پس از نماز بامداد بنشینند و پس از یاد خدا و حمد و ستایش او بر پیامبر صلوات بفرستند و به خلیفه و هواداران و اطرافیان و لشکریان وی دعا کنند و بر دشمنان خلیفه و همه مشرکان نفرین فرستند.
[۱۶۵] مقریزی، احمد بن علی، الخطط المقریزیه، ج۳، ص۱۹۹.
[۱۶۶] احمدامین، فجر الاسلام، ص۱۶۰.

قصه‌گویی به سرعت رشد کرد؛ چون علاوه بر اینکه غالبا در راستای تقویت گرایش‌های سیاسی وقت بود، با خُلق و خوی عوام الناس هم سازگاری داشت. قصه‌گویان، دروغ‌ها و احادیث ساختگی فراوانی که شامل تهمت‌ها و افترائات بسیاری بود نقل می‌کردند و در نتیجه انبوهی از سخنان بی‌اساس و گمراه‌کننده را فراهم آوردند.

۷.۳ - دیدگاه غزالی

غزالی قصه‌گویی در مساجد را از کارهای زشت و حرام می‌شمارد و آن را بدعت باطل دانسته، می‌گوید: جایز نیست فردی در مجلس قصه حاضر شود مگر آنکه منظورش رد بر او و ابطال سخنانش باشد و اگر بر این کار قادر نیست، حق ندارد به بدعت گوش فرا دهد؛ زیرا خداوند خطاب به پیامبرش (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «فاعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره؛ از ایشان روی برتاب، تا در سخنی جز آن در آیند....»
در گذشته دیدید که امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) آنان را از مساجد بیرون راند.
[۱۶۹] احمدامین، فجرالاسلام، ص۱۵۹_ ۱۶۰.


۷.۴ - داستان شعبی

از جمله رسوایی‌ها داستان احمد بن حنبل و یحیی بن معین در مسجد الرصافه (بغداد) با آن مرد قصه‌پرداز است که از بحث و مناقشه با مرد داستان‌سرا پرهیز کردند،
[۱۷۰] قرطبی، محمد، تفسیر قرطبی، ج۱، ص۷۹.
که شرح آن گذشت.
کسی چه می‌داند. شاید اگر آن دو، بحث و مناقشه را با او ادامه می‌دادند همان بلایی بر سرشان می‌آمد که بر سر شعبی آمد؛ می‌گویند: او روزی وارد مسجد شد و دید مردی با ریش انبوه در مسجد نشسته و مردم اطراف او جمع شده‌اند و او برای‌شان حدیث می‌خواند. از جمله سخنانش این بود: خدا دو صور (بوق) آفریده است که هر صوری دو نفخه (دَم) دارد! شعبی می‌گوید: نمازم را کوتاه کردم و سپس جلو رفتم و به او گفتم: ‌ای شیخ از خدا بترس، خدا جز یک صور نیافریده است. او در جواب من گفت: ‌ای فاجر، فلانی و فلانی برای من نقل کرده‌اند و تو از من نمی‌پذیری؟ آنگاه کفش خود را بلند کرد و بر سرم کوبید و در پی او مردم به من هجوم آوردند. هر کدام ضربه‌ای می‌زد؛ به خدا سوگند آنها دست از کتک زدن من برنداشتند تا اینکه گفتم: خدا سی صور خلق کرده و در هر صوری دو نفخه قرار داده است از این روست که می‌توان گفت قصه‌گویان مایه شر و منشا فجایع زیادی برای اسلام و مسلمانان بودند.


ذهبی اسرائیلیات را به سه روش دسته بندی کرده است:
۱. تقسیم آنها به صحیح و ضعیف و موضوع؛
۲. تقسیم به مواردی که موافق یا مخالف شریعت است و یا شریعت در مقابل آنها سکوت کرده است؛
۳. تقسیم به مواردی که مربوط به عقاید یا احکام یا مواعظ و حوادث و پندهاست.
در پایان می‌گوید: این تقسیم‌ها متداخل هستند و می‌توان بعضی از اقسام را به اقسام دیگر ارجاع داد. همچنانکه می‌توان همه آنها را زیر مجموعه این سه دسته قرار داد: مقبول، مردود و مشکوک.
ولی ظاهرا بهترین تقسیم _چنان که دکتر ابوشهبه هم پذیرفته است_ تقسیم به موافق و مخالف با شرع و یا مسکوت عنه است. البته تقسیم دیگری هم هست که اولی به نظر می‌رسد بدین گونه که: اسرائیلیات یا شفاها و به صورت حکایت نقل شده است که شامل اکثر مروّیات کعب الاحبار و ابن سلام و ابن منبه و امثال آنان است و یا در کتب عهدین که امروزه در دست است وجود دارد؛ مانند اکثر منقولات ائمه هدی (علیهم‌السّلام) خصوصا منقولات امام رضا (علیه‌السّلام) در مناظره با اهل کتاب که صرفا به منظور مناظره و الزام خصم نقل می‌فرمود نه آنکه مضمون آنها را باور داشته باشد!
نیز هر یک از این دو قسم (منقولات شفاهی یا روایاتی که عینا در کتاب‌های عهدین هست) به سه دسته تقسیم می‌شود: موافق با شریعت اسلام، مخالف با شرع و مسکوت عنه. هر یک از این اقسام حکم خاص خود را دارد که در اینجا به صورت خلاصه ذکر می‌کنیم:

۸.۱ - منقولات شفاهی

این گونه احادیث را به سبکی که امثال کعب الاحبار و ابن سلام و دیگران بازگو کرده‌اند، اگر نگوییم همه‌اش ساختگی و نادرست است، بیشتر آنها بی‌اساس می‌باشد و منشا آن شایعات عامیانه، افسانه‌ها و یا دروغ‌هایی است که امثال کعب الاحبار و ابن سلام یا عبدالله بن عمرو بن عاص ساخته‌اند؛ زیرا در تمام منقولات اینان حتی یک مورد که بتوان به آن اعتماد کرد وجود ندارد. لذا تمام گفته‌هایشان، به حکم قانون نقد و تحقیق، در نظر ما مردود شناخته شده است. ما نسبت به امثال اینان که خالصانه اسلام نیاورده و مشفقانه به نصیحت مسلمین نپرداخته‌اند سخت بدگمان هستیم. کما اینکه اطلاعات آنان را که برخاسته از شایعات عامیانه مبتذل و بلکه ساختگی است و بر بنیان تحقیقی استواری نهاده نشده است، مقرون به صحت نمی‌دانیم و گواه مدعای‌مان اینکه در موارد فراوان در لابه لای کلمات آنان نشانه‌هایی از خباثت و بدنهادی به مواضع استوار و خلل‌ناپذیر اسلام مشاهده می‌شود که احیانا ناشی از کینه‌توزی نسبت به پیشرفت اسلام و پیروزی مسلمانان و نشانه تلاش برای بد جلوه دادن چهره درخشان اسلام و ایجاد خلل و تزلزل در عقاید مسلمانان است. این ویژگی به طور کلی در تمام اسرائیلیات به چشم می‌خورد. احمد امین می‌گوید: کعب الاحبار و به تعبیر دیگر کعب بن ماتع یهودی اصالتا یمنی است و از بزرگ‌ترین عناصری به‌شمار می‌رود که به‌وسیله آنان اخبار یهودیان به حوزه اسلام نفوذ کرد. تمامی معلوماتش _چنان که به ما رسیده است_ شفاهی است و منقولات او از اطلاعات گسترده وی نسبت به فرهنگ یهود و اساطیر آنها خبر می‌دهد... ما معتقدیم که قصه‌گویی عامل اصلی ورود بسیاری از اساطیر و افسانه‌های امت‌های دیگر همچون یهودیان و مسیحیان به حوزه اسلام است و به وسیله همین قصه‌گویی بود که روایات ساختگی فراوانی به مجموعه‌های حدیثی راه یافت و به دلیل نقل وقایع و حوادث نادرست در جریان قصه‌گویی، تاریخ دچار تحریف شد و نشانه‌های درستی در آنها ضایع گردید؛ به گونه‌ای که محقق تاریخ را سخت به رنج افکنده است.
[۱۷۴] احمد امین، فجر الاسلام، ص۱۶۰_ ۱۶۱.
ابن خلدون نیز _چنان که از سخنان سابقش بر می‌آمد_ بر همین عقیده است. او می‌گوید: مسلمانان به کسانی که پیش از آن صاحب کتاب بودند رجوع می‌کردند و از آنان بهره می‌بردند. مراد از اهل کتاب، یهودیان و مسیحیانی بودند که در آن روزگار میان اعراب می‌زیستند و همچون خود اعراب، بَدَویانی بودند همزیست با آنان و درباره محتوای تورات اطلاعات‌اندک و عامیانه‌ای داشتند. بیشتر آنان از قبیله حمیر بودند که آیین یهود را گردن نهاده بودند و چون اسلام آوردند، دانستنی‌های سابق خود را به خاطر داشتند؛ امثال کعب الاحبار، وهب بن منبه، عبدالله بن سلام و دیگران که تفاسیر صحابه و تابعان از منقولات آنان انباشته شد و چون مفسران دوره‌های بعد نیز تساهل ورزیدند، کتابهای تفسیر خود را از این منقولات انباشتند و ریشه و اساس این اخبار، _چنان که گفتیم_ از یهودیانی نشات گرفته است که ساکن بادیه بودند و نسبت به حقیقت منقولات خود اطلاعات درستی نداشتند.
[۱۷۵] ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص۴۳۹_ ۴۴۰.

بر اساس آنچه از ابن خلدون نقل کردیم، اکثر منقولات اهل کتاب آن دوره از اعتبار شایسته‌ای برخوردار نبوده؛ زیرا منبع و آبشخور آنها، شایعات رایج و دایر بر زبان عامه بوده است و هر قومی اسطوره‌های مخصوص به خود دارد که در تاریخ حیات آن قوم خودنمایی می‌کند و درگذر زمان و سینه به سینه، از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود و دچار تحریف و دگرگونی فراوانی می‌گردد؛ زیرا هر نسلی خرافات و اوهامی به آن می‌افزاید. وقتی این اقوام مختلف، اسلام آوردند، فرهنگ و تاریخ ملت خود را نیز همراه آوردند و آنها را در حوزه اسلامی رواج دادند.
احمد امین می‌گوید: بسیاری از ملت‌های با فرهنگ و صاحب تاریخ و تمدن، دین اسلام را پذیرفتند و با پذیرش اسلام، تاریخ و فرهنگ خود را _از روی تعصب نژادی یا به جهات دیگر_ بین مسلمانان انتشار دادند. در این میان تعداد زیادی از یهودیان هم مسلمان شدند و اغلب آنان کسانی بودند که تاریخ آیین یهود و اخبار و حوادث آن ملت را _بر اساس آنچه در تورات و شرح‌های آن آمده بود_ می‌دانستند و لذا شروع به انتشار آن بین مسلمانان کردند و گاهی این حوادث را با تفسیر قرآن و گاهی با حوادث تاریخی دیگر ملت‌ها ربط می‌دادند؛ به عنوان مثال می‌توانید به جلد اول تاریخ طبری مراجعه کنید و نمونه‌هایی را در آنجا ببینید؛ مانند این گفته که از عبدالله بن سلام روایت شده است: خداوند روز یکشنبه شروع به آفرینش موجودات کرد و در لحظات پایانی روز جمعه آفرینش را به انجام رسانید و _چنان که در تورات آمده است_ آدم را در همین لحظات پایانی روز جمعه و با شتاب آفرید.
[۱۷۶] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۲۳.
از این قبیل روایات درباره داستان‌هایی که در قرآن آمده است فراوان است.
ایرانیان نیز از تاریخ و تمدنی کهن برخوردار بودند و اساطیر ویژه خود را داشتند. وقتی اسلام آوردند، تاریخ و اساطیر خودشان را برای مسلمانان بازگو کردند. مسیحیان نیز همین کار را کردند؛ در نتیجه، این روایات و اساطیر که مربوط به ملت‌ها و آیین‌های گوناگونی بود، در میان مسلمانان پراکنده شد و به عنوان منبعی از منابع تاریخ مسلمانان درآمد.
[۱۷۷] احمد امین، فجر الاسلام، ص۱۵۷.

بنابراین ما بر تمام منقولاتی که از اهل کتاب روایت شده و به تفسیر قرآن یا تاریخ انبیا مربوط می‌شود خط بطلان می‌کشیم؛ زیرا این منقولات به طور شفاهی نقل شده و مستند به نص کتابی قابل اعتماد _از کتاب‌های قدیم_ نبوده و منشا آن شیوه در میان عامه است؛ لذا به هیچ عنوان معتبر نیست. در آینده نمونه‌هایی از اسرائیلیات را که به حوزه اسلام نفوذ کرده و منشا آن شایعات و افسانه‌های عامیانه است، ذکر خواهیم کرد.
شاید در اینجا کسی بگوید که منشا همه منقولات اهل کتاب شایعات نیست و به طور شفاهی نقل نشده است؛ بلکه منقولاتی دارند که ریشه در یک کتاب دارد؛ یا چیزهایی از روی آن کتاب نوشته‌اند و آن نوشته‌ها را بازگو می‌کنند و یا از آن کتاب نقل می‌کنند مانند آنچه در خصوص دو بسته عبدالله بن عمرو بن عاص بدان اشاره شد که او منقولات خود را از روی کتاب‌های نقل می‌کرد که ادعا می‌کرد آنها را در جنگ یرموک به دست آورده است و نیز مانند منقولاتی که در نسخه عمر بن خطاب بود که آنها را چنان که گفته است از کتاب‌های یهودیان گرد آورده بود. بنابراین شاید نتوان آن را باطل دانست؛ چون منشا آن تنها نقل شفاهی نیست.
ولی یادآور می‌شویم که در همین موارد هم اعتمادی به نقل آنان نیست؛ زیرا نیرنگ و تدلیس، خوی و شیوه یهودیان است که همواره با آنان بوده است: «فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عندالله لیشتروا به ثمنا قلیلا؛ پس وای بر کسانی که نوشته‌ای را با دست‌های خود می‌نویسند؛ سپس می‌گویند این از جانب خداست تا بدان، بهای ناچیزی به دست آرند.» استنباط ابن عباس نیز از آیه همین است؛ بنابراین، از همان روز نخست به طور کلی مسلمانان را از مراجعه به اهل کتاب برحذر می‌داشت و می‌گفت: چگونه به اهل کتاب رجوع می‌کنید در حالی که خداوند به شما خبر داده است که اهل کتاب، کتاب خدا را تحریف کرده و از پیش خود نوشته‌ای ساخته‌اند و ادعا می‌کنند این نوشته از جانب پروردگار است تا بدان، بهای‌ اندک و سود ناچیزی را به دست آورند. آیا علومی که خداوند برای شما در قرآن آورده است، شما را از مراجعه به آنان باز نمی‌دارد؟.
[۱۷۹] بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۲۳۷.


۸.۲ - مراجعه به تاریخ پیشینیان

مراجعه به کتاب‌ها و تاریخ زندگانی پیشینیان از یونانیان گرفته تا ایرانیان و از هندیان تا یهودیان و دیگران، امر جداگانه‌ای است که لازم است درباره آن با روش علمی و با شیوه‌های شناخته شده نقد و بررسی و تفحص و کاوش اقدام گردد. مثلا تورات که از سخنان سره و ناسره انباشته است، تنها کتابی است که تاریخ پیامبران و امت‌های پیشین را در بر دارد که البته همچون دیگر کتاب‌های تاریخی، افسانه و خرافات هم به درون آن راه یافته است. کتاب تورات (عهد عتیق) بیش از آنکه کتابی آسمانی باشد، کتاب تاریخ است و آن را از آن جهت تورات نامیدند که در بردارنده تعالیم یهود و احکام و قوانینی تغییر یافته و تحریف شده‌ای بود که موسی (علیه‌السّلام) آورده بود. لذا در مراجعه به آن نیازمند نقد و بررسی و کاوش هستیم و نمی‌توان بدون بررسی لازم، بدان تمسک جست.
جزئیات رویدادهایی که قرآن به اختصار بیان کرده و با انتخاب بخش‌هایی، آنها را در لا به لای قضایا و قصههای کوتاه خود آورده، در کتاب عهد قدیم آمده است؛ لذا برای شرح آن قضایا و روشن ساختن پاره‌ای از ابهامات داستان‌های قرآن می‌توان به عهد قدیم مراجعه کرد. البته با احتیاط کامل؛ زیرا آنچه در کتب سلف درباره مسائل مطرح شده در قرآن آمده است از سه حال خارج نیست: یا با مبانی اصولی و فروع شریعت اسلام موافق و سازگار است و یا مخالف و ناسازگار و یا شریعت اسلام نسبت به آن ساکت است؛ که اگر ناسازگار باشد البته مردود است؛ زیرا آنچه با آیین خداوند در تضاد باشد دروغ و باطل است، و اگر مبانی دینی در خصوص آن ساکت باشد، عمل کردن به آن یا رها ساختن آن همچون دیگر رخدادهای تاریخی، یکسان است. اکنون برای روشن شدن مطلب چند نمونه را در پی می‌آوریم:

۸.۲.۱ - نمونه‌های موافق شریعت اسلام

الف) در مزامیر، مزبور ۳۷، شماره‌های ۱۹ - ۹ آمده است: و اما منتظران خداوند وارث زمین خواهند بود.‌هان بعد از‌ اندک زمانی شریر نخواهد بود. در مکانش تامل خواهی کرد و نخواهد بود، و اما حلیمان وارثان زمین خواهند شد و از فراوانی سلامتی متلذذ خواهند گردید _تا آنجا که می‌گوید:_ و اما صالحان را خداوند تایید می‌کند. خداوند رمزهای کاملان را می‌داند و میراث ایشان خواهد تا ابدالآباد.
در شماره ۲۲ آمده است: آنان که از وی (خداوند) برکت یابند وارث زمین گردند و اما آنان که ملعون وی‌اند منقطع خواهند شد.
در شماره ۲۹ آمده است: صالحان وارث زمین خواهند بود و در آن تا ابد سکونت خواهند نمود.
[۱۸۰] کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۸۵۶_ ۸۵۷.

این چند فقره در قرآن کریم تایید شده است آنجا که می‌فرماید: «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون؛ در حقیقت در زبور پس از پند و‌ اندرز نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.» در این آیه شریفه می‌فرماید: من بعد الذکر؛ زیرا این بشارت و شادباش پس از یاد کرد چند پند و‌ اندرز در مزامیر داوود (زبور) یادآوری شده است.
ب) در سفر تثنیه، باب ۳۲، شماره ۵ - ۳، توصیه‌ای جامع از پیامبر خدا (موسی (علیه‌السّلام)) آورده شده است که در ضمن آن مانند قرآن از پروردگار متعال به عدالت و حکمت و عظمت یاد شده است. در آن آمده است: نام یهٌّوَه (پروردگار) را ندا خواهم کرد. خدای ما را به عظمت وصف نمائید. او همچون صخره (با صلابت و استوار است) و اعمال او کامل؛ زیرا همه طریق‌های او انصاف است. خدای امین و از ظلم مبراست؛ عادل و راست است او.
[۱۸۲] کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۱۶۹.

ج) در سفر لاویان، باب ۱۲، شماره ۴، همانند اسلام، به ختنه کردن دستور داده شده است: و در روز هشتم گوشت غلفه او مختون شود.
[۱۸۳] کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۳۲۵ و ۳۲۶.

د) در سفر تثنیه، باب ۱۴، شماره ۸، حکم تحریم گوشت خوک _به علت نجس بودن و نشخوار کننده نبودن_ بیان شده است: ... و خوک، چون شکافته سم است لیکن نشخوار نمی‌کند برای شما نجس است از گوشت آنها مخورید و لاشه آنها را لمس مکنید.
[۱۸۴] کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۲۹۷.


۸.۲.۲ - نمونه‌های مخالف شریعت

موارد فراوانی در تورات موجود، به چشم می‌خورد که علاوه بر مخالفت با فطرت و عقل، با احکام قرآن و تعالیم آن نیز مخالف است؛ تفصیل این موارد را در مباحث اعجاز تشریعی قرآن توضیح دادیم و پاره‌ای از تعالیم قرآنی را با آنچه در تورات و انجیل آمده است مقایسه کردیم.
[۱۸۵] معرفت، محمدهادی، التمهید، ج۶، بخش اعجاز تشریعی.
با مراجعه به تورات و انجیل می‌توان موارد فراوانی پیدا کرد که علاوه بر تعالیم آسمانی اساسا با عقل مخالف است؛ مثلا در سفر پیدایش، باب ۱۹، شماره ۳۷ - ۳۱ می‌خوانیم: دختران لوط به پدر شراب نوشاندند و با او همبستر شدند!.
[۱۸۶] کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۲۵ و ۲۶.

یا در کتاب اول پادشاهان، باب ۱۱، آمده است: سلیمان برای تامین نظر و خواست زنان خود بت پرستید!.
[۱۸۷] کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۵۴۵ و ۵۴۶.

یا در سفر خروج، باب ۳۲، آمده است که حضرت‌ هارون خود، گوساله را از زیور آلات قوم بنی اسرائیل ساخت و مورد نکوهش برادرش حضرت موسی قرار گرفت، نه سامری.
[۱۸۸] کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۱۳۶ - ۱۳۴.

یک جا عقوبت و کیفر حیوانات را واجب می‌شمرد
[۱۸۹] کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۱۱۷، سفر خروج، باب ۲۱، شماره ۲۸.
و در جای دیگر حکم می‌کند کسی که به مرده‌ای دست بزند تا هفت روز نجس است؛
[۱۹۰] کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۲۳۹، سفر اعداد، باب ۱۹، شماره‌های ۱۶ - ۱۱.
و موارد بسیار دیگر.

۸.۲.۳ - مسکوت عنه

موارد فراوانی نیز هست که در تورات و انجیل آمده و اسلام درباره آنها سکوت کرده است؛ مانند بسیاری از امور و حوادث تاریخی که در کتب و نوشته‌های باستانی آمده است و شاید حدیث لا تصدقوا اهل الکتاب و لا تکذبوهم
[۱۹۱] بخاری، محمد بن اسماعیل، جامع بخاری، ج۹، ص۱۳۶.
نه آن را (در بست) بپذیرید و نه آن را (به طور کلی) رد کنید ناظر به همین مواردی است که در شرع اسلام درباره آنها سکوت شده و راست و دروغ آن مشخص نشده است؛ زیرا حق و باطل در هم آمیخته شده است؛ به گونه‌ای که احتمال می‌رود باطلی را راست بدانیم و حقی را دروغ بپنداریم. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید: گاه از حقی خبر می‌دهند و شما ندانسته تکذیب می‌کنید و گاه از باطلی خبر می‌دهند و شما ندانسته آن را تصدیق می‌کنید.
[۱۹۲] ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج۳، ص۳۸۷.
همچنین عبدالله بن مسعود می‌گوید: مسائل خود را از اهل کتاب نپرسید؛ زیرا آنان که خود را گمراه ساخته‌اند چگونه می‌توانند شما را هدایت کنند و مخلصانه شما را پند دهند؟ در نتیجه، گاهی حقی را می‌گویند و شما تکذیب می‌کنید و گاهی باطلی را می‌گویند و شما می‌پذیرید؛
[۱۹۳] ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج۱۳، ص۲۸۱.
بنابراین باید از آنچه راست یا دروغ بودن آن در قرآن کریم یا در احادیث اسلامی روشن نشده است برحذر باشیم و با به کار بردن قواعد و معیارهای نقد و بررسی، نسبت به آنچه در کتاب‌های تورات و انجیل آمده است به کاوش بپردازیم تا درباره درستی آنها مطمئن شویم. مثلا درباره داستان زندگانی حضرت یوسف (علیه‌السّلام) ملاحظه می‌کنیم که قرآن تنها به مواضع عبرت‌انگیز پرداخته، و بقیه را دنبال نکرده است؛ ولی در تورات تمامی داستان با‌اندکی در آمیختگی آمده است. درباره داستان زندگی دیگر پیامبران نیز در تورات سره و ناسره به هم آمیخته شده است و باید با دقت، درست را از نادرست بازشناسیم.


در گذشته اشاره کردیم که در زمینه تفسیر تعداد بسیار زیادی از اسرائیلیات وجود دارد که شبهات فراوانی را برانگیخته و میدان تاخت و تاز را برای دشمنان فراهم کرده است تا بر اسلام و مقدسات آن بتازند. بیشترین نکوهش در این باره متوجه مسلمانان صدر اول است که کتاب‌های تفسیر و حدیث و تاریخ را از این افسانه‌های پرداخته شده به دست یهودیان انباشته‌اند. همچنین باید اهل حدیث را ملامت کرد که در موقع گردآوری و ثبت احادیث تساهل ورزیده‌اند و در نتیجه، انبوهی از اسرائیلیات را در کتاب‌های خویش گرد آورده‌اند؛ در این خصوص می‌توان از ابوجعفر طبری، جلال‌الدین سیوطی و برخی دیگر از ارباب تفسیر ماثور نام برد.
این اشکال از آن جهت بر تفسیر ابن جریر طبری وارد است که روایات را بی آنکه دقت کند و درست و نادرست را مشخص سازد در تفسیر خود آورده است. شاید بر این پندار بوده است که ذکر سند حدیث، هر چند به درجه قوت و ضعف آن تصریح نکند و به ارزشیابی آن نپردازد، او را از مؤاخذه ناقدان و دیگر تبعات آن خواهد رهانید. تفسیر وی، خصوصا درباره جنگ‌ها و فتنه‌ها و داستان زندگی پیامبران، پر از روایات سست، عجیب و غریب و ساختگی و انباشته از اسرائیلیات است؛ تا آنجا که حتی درباره زندگانی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در قصه زینب بنت حجش، آنچه را داستان‌سرایان بیهوده‌گو روایت کرده‌اند، نقل کره است.
همین اشکال نیز بر سیوطی در تفسیر الدر المنثور وارد است؛ زیرا هر چند وی روایات را به ناقلان آن نسبت داده و اسناد احادیث را نقل کرده است، به ارزشیابی احادیث نپرداخته و صحت و سقم و ضعف و قوت آنها را بیان نکرده است و این عیب بزرگی است؛ زیرا بر هر خواننده‌ای _خصوصا در سده‌های متاخر_ آسان نیست که به صرف ذکر سند یا منبع ذکر حدیث، به صحت یا سقم آن پی ببرد. البته ایشان هم احتمالا از همان گروه از محدثان است که گمان می‌کنند ذکر سند یا آوردن نام ناقل حدیث مسؤولیتی متوجه آنان نخواهد کرد. در این کتاب بویژه درباره داستان زندگی پیامبران، اسرائیلیات و مطالب فاجعه‌بار و تاسف‌آور فراوانی آمده است؛ درباره داستان‌ هاروت و ماروت، داستان فرزند قربانی حضرت ابراهیم، داستان یوسف، داستان داوود و سلیمان، داستان الیاس و جز آن، مطالب غریبی نقل کرده و بویژه در نقل روایات مربوط به ابتلای حضرت ایوب زیاده‌روی کرده و روایات بسیاری نقل کرده است که اکثر آن اسرائیلیات نادرست و بی‌اساسی است که یهودیان آن‌ها را ساخته‌اند و به پیامبران نسبت داده‌اند.
این دو تفسیر طبری و الدر المنثور پایه و اساس انتشار و پخش اسرائیلیات در کتاب‌های تفسیر متاخران است. اینک به چند نمونه از این گونه اسرائیلیات اشاره می‌کنیم:

۹.۱ - داستان‌ هاروت و ماروت

جلال‌الدین سیوطی روایات عجیب و غریبی درباره داستان‌ هاروت و ماروت آورده است که آن را از صورت واقعیت به افسانه‌ای خیالی تبدیل کرده است. این روایات عمدتا از طریق عبدالله بن عمر، از کعب الاحبار نقل شده است که گاه _به سهو یا به عمد_ آن را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز نسبت داده‌اند؛ چنانکه شیوه داستان‌سرایان بوده است.
خلاصه آن، چنین است که زمانی میان مردم جهان، نافرمانی نسبت به شریعت و گستاخی نسبت به ساحت قدس الهی فزونی یافت. فرشتگان به پروردگار عرض کردند: پروردگارا! جهانیان را آفریدی تا اطاعتت کنند و اکنون به نافرمانی و گستاخی روی آورده‌اند! نفرین بر ایشان باد!
خداوند به فرشتگان گفت: اینان از فیض حضور دورند و همین سبب شده تا دست به گناه آلوده کنند؛ ولی ملایک نپذیرفتند و چنین عذری را درباره فرزندان آدم روا نداشتند.
خداوند به آنان گفت: شما نیز اگر به جای اولاد آدم بودید، چنین می‌کردید گفتند: هرگز!
خداوند گفت: دو تن از بهترین‌های خود برگزینید تا آنها را آزمایش کنیم. آنان دو فرشته مقرب به نام‌های‌ هاروت و ماروت را برگزیدند.
خداوند در نهاد آن دو، شهوت و غضب و دیگر صفات انسانی قرار داد و آنان را به زمین فرستاد و به آنان تاکید کرد که به راه خطا نروند.
در آن هنگام زنی خوش رخسار با آنان برخورد کرد و آنان فریفته او شدند و با نرمش از او درخواست کام نمودند. او امتناع ورزید و گفت: تنها بدان شرط که به دین او درآیند و بت را سجده کنند، می‌پذیرم؛ آنان، شرط او را نپذیرفتند؛ ولی پس از مدتی تاب نیاورده، مجددا درخواست خود را بر او عرضه کردند و این درخواست و امتناع، بارها انجام گرفت تا در نهایت، آن زن به آنان پیشنهاد کرد که یکی از سه راه را برگزینید تا کام شما را برآورم؛ پذیرفتند. آن زن گفت: یا سجده به بت، یا قتل نفس، یا شرب خمر! آنان سومی را انتخاب کردند؛ پس از مستی با او در آمیختند. در این هنگام، رهگذری از آنجا می‌گذشت از بیم رسوایی او را کشتند و پس از هشیار شدن، دریافتند که چه گناه بزرگی مرتکب شده‌اند؛ خواستند به آسمان صعود کنند، جلوی آنان گرفته شد. فرشتگان نیز چون چنین دیدند، به اشتباه خود پی بردند و برای اهل زمین استغفار نمودند و دانستند کسانی که از فیض شهود دورند معذورند.
خداوند آن در فرشته را میان عذاب دنیوی و عقاب اخروی مخیر ساخت. آنان عذاب دنیوی را که منقطع است اختیار نمودند. آنگاه خداوند، آن دو را از پا در میان چاهی در بابل (شهری قدیمی نزدیکی شهر فعلی حله در عراق) آویزان کرد و آنان تا قیامت در شکنجه‌اند.
از عایشه روایت می‌کنند که زنی نزد او آمد و گفت: او (آن زن) و شخص دیگری سوار دو سگ سیاه شدند و به شهر باب رسیدند و آن دو فرشته را در حالت شکنجه دیدند. این زن، داستان خود را به تفصیل و به طرز شگفت‌انگیزی بیان می‌کند. از دو مرد نیز، عین همین داستان را آورده‌اند.
اما راجع به آن زناکار، در برخی از این روایات آمده است که وی از آن دو فرشته خواست تا مرز بالا رفتن به آسمان را به او بیاموزند. و پس از آموختن آن، به آسمان صعود کرد و به صورت ستاره زهره درآمد. در روایات دیگر آمده است: خداوند آن زن را مسخ کرد و به صورت ستاره زهره درآورد!
ملاحظه می‌شود که تا چه‌اندازه خرافه‌گویی در این داستان راه یافته است، فرشتگانی که خداوند درباره آنان شهادت داده است: «لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون: هرگز نافرمانی نمی‌کنند و هر آنچه دستور بگیرند انجام می‌دهند»؛ «و بل عباد مکرومون لا یبقونه بالقول و هم بامره یعملون... تا آنجا که می‌گوید: و هم من خشیته مشفقون. بندگانی گرامی‌اند، هرگز در گفتار بر او پیشی نگیرند و کار به فرمان او کنند... و از بیم او همواره در هراسند»؛ «و و لا یستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون. از بندگیش بزرگ منشی نکنند و هرگز درنمانند.»
از امام حسن عسکری (علیه‌السّلام) درباره این دو فرشته و داستان یاد شده سوال شد. فرمود پناه بر خدا؛ فرشتگان معصومند و به لطف الهی از گناه و زشتی‌ها مصون. آنگاه این سه آیه را تلاوت فرمود.
[۱۹۷] امام حسن عسکری (علیه‌السّلام)، تفسیر امام حسن عسکری (علیه‌السّلام)، ص۴۷۵.

مامون، خلیفه عباسی درباره ستاره زهره از امام علی بن موسی الرضا (علیه‌السّلام) پرسید: آیا درست است که زنی زناکار و مسخ شده در داستان‌ هاروت و ماروت است؟
حضرت فرمود: دروغ گفته‌اند... خداوند، هرگز پلیدان را چراغ‌هایی درخشان در آسمان قرار نمی‌دهد.
[۱۹۸] صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، ج۱، باب ۲۷، ص۲۱۱، شماره ۲.

امام صادق (علیه‌السّلام) در تفسیر و تبیین این آیه می‌فرماید: پس از دوران نوح (علیه‌السّلام) ساحران و نیرنگ‌بازان فزونی یافتند. آنگاه خداوند دو فرشته فرستاد تا به پیامبر آن زمان، راه تباه ساختن سحر و نیرنگ‌بازی را بیاموزند و به وسیله او، مردم از شر نیرنگ‌بازان در امام بمانند. ولی برخی از سیه‌دلان به جای آنکه راه تباه ساختن سحر را بیاموزند، بیشتر راه نیرنگ‌بازی را می‌آموختند؛ زیرا آن دو فرشته، نخست اصل نیرنگ‌کاری و سپس درمان و علاج آن را بازگو می‌کردند که مورد سوء استفاده قرار می‌گرفت؛ همانند طبیب معالجی که نخست درد و سپس درمان را بیان می‌کند.
[۱۹۹] بحرانی، سیدهاشم، تفسیر برهان، ج۱، ص۱۳۶.

ابوشهبه می‌گوید: تمامی آنچه در این مورد گفته‌اند، علاوه برآنکه با مقام عصمت فرشتگان منافات دارد، جملگی از بافته‌های اسرائیلیات است که به دست کعب الاحبار و دست‌پروردگانش در کتب تفسیر راه یافته است... هر چند برخی این روایات را صحیح دانسته‌اند؛ ولی صحت روایت در گرو تضاد نداشتن آن با محکمات شریعت است. وی به تفصیل در این خصوص سخن گفته است.

۹.۲ - گروه عمالقه (تنومندان)

عمالقه، جمع ملیق به معنای تنومند؛ مردمی تنومند بودند که بر شهر بیت المقدس چیره شده بودند. هنگامی که حضرت موسی (علیه‌السّلام) به بنی اسرائیل فرمان حمله داد تا شهر بیت المقدس را آزاد سازند و بیگانگان ستمگر را از آن برانند، بنی اسرائیل از روی ناتوانی، عذر تراشی کرده گفتند: «ان فیها قوما جبارین و انا لن ندخلها حتی یخرجوا منها. در این شهر، مردمی زورمند و بی‌باک حضور دارند و تا آنان بیرون نروند، ما به درون آن نخواهیم آمد.»
جلال‌الدین سیوطی در وصف این گروه که قرآن از آنان با عنوان قوما جبارین (گروه زورمند و بی‌باک) یاد می‌کند، روایاتی کاملا خرافی می‌آورد که جملگی منشا اسرائیلی دارد و از بافته‌های یهودیان همزیست با عرب آن دوره است؛ مثلا می‌آورد که بزرگی کفش هر یک از جبارین به‌اندازه‌ای بود که هفتاد تن از بنی اسرائیل می‌توانستند در سایه آن بیارایند. و نیز دیده شد که کفتار با بچه‌هایش در گوشه چشم یکی از عمالقه لانه کرده و خفته بودند. نیز هنگامی که حضرت موسی دستور یافت به شهر بیت المقدس برود، خود و همراهان به نزدیکی شهر فرود آمدند، همراهان موسی دوازده قبیله اسرائیلی بودند، از هر قبیله یک نفر را فرستاد تا از اوضاع شهر باخبر شوند. آنان در کنار شهر به باغی وارد شدند که ناگاه صاحب باغ _که برای میوه چیدن آمده بود_ جای پای آنان را دید و دنبال کرد. به هر یک که می‌رسید او را برمی داشت و در آستین خود _در کنار میوه‌ها_ می‌نهاد. چون نزد شاه رسید محتوای آستین خود را فرو ریخت. شاه به آنان گفت: حال که وضع ما را چنین دیدید، بروید و به قوم خود گزارش کنید. اینان نزد موسی آمده، آنچه مشاهده کرده بودند گزارش کردند. موسی گفت: زنهار که این خبر دهشتناک فاش نشود و مایه رعب و وحشت قوم نگردد. ولی هر یک، این خبر را با دوست نزدیک خود می‌گفت و سفارش می‌کرد که فاش نکند. رفته رفته با پراکنده شدن خبر، وحشت همگان را فرا گرفت.
طبری می‌افزاید: پنج نفر توان حمل هر خوشه انگور را داشت و آن را بر تخته پاره‌ای می‌نهادند و آن را حمل می‌کردند؛ و پنج یا چهار تن در نصف اناری که از دانه تهی می‌شد، جای می‌گرفتند؛ و از این گونه خرافات که این دو مفسر عالیقدر (سیوطی و طبری)
[۲۰۲] سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۲، ص۲۷۰.
[۲۰۳] طبری، ابوجعفر، تفسیر طبری، ج۶ ص۱۱۲.
در تفسیر واژه جبارین در این آیه کریمه آورده‌اند؛ که قطعا از لاطائلات اسرائیلی است.
درباره عوج بن عنق گفته‌اند که در خانه حضرت آدم متولد شد و در طوفان حضرت نوح آب تا زانوی او نرسید. و لذا حاضر نشد سوار کشتی شود. از بزرگی و بلندی قامت او گفته‌اند که ماهی را از دریا می‌گرفت و در چشم آفتاب نگاه می‌داشت تا کباب شود و نوش جان کند. برخی طول قامت او را تا سه هزار ذراع (پا) گفته‌اند. گفته‌اند عوج در زمان حضرت موسی از قوم جبابره بود و با آن حضرت به ستیز برخاست. موسی خود قامتی بلند در ده ذراع داشت. عصای او نیز ده ذراع بود؛ ده ذراع نیز به هوا پرید تا توانست نوک عصای خود را به قوزک پای عوج بزند و او را هلاک سازد.
ابن قتیبه می‌گوید: این‌ها خرافاتی است که در دوران جاهلیت به دست عوام اهل کتاب شایع گردیده بوده و سپس در تفسیر وارد شده است.
[۲۰۴] ابن قتیبه، عبدالله، تاویل مختلف الحدیث، ص۲۸۴.


۹.۳ - داستان کشتی نوح

طبری و سیوطی درباره کشتی نوح بافته‌هایی از عجایب و غرایب نقل کرده‌اند که جای شگفتی است. درباره چوب کشتی و طول و عرض و ارتفاع و طبقات آن و عجایبی که در دورن آن اتفاق افتاده، چیزهایی گفته و بافته‌اند که با هیچ معیاری قابل پذیرش نیست و عجیب‌تر آنکه برخی از این افسانه‌های خرافی را از زبان پیامبر یا صحابه گرامیش همچون ابن عباس نقل کرده‌اند.
درباره چوبی که نوح، کشتی را از آن ساخت گفته‌اند: نوح به دستور خداوند درخت ساجی کاشت و پس از مدت بیست سال، از چوب آن، کشتی را به طول ششصد ذراع در عمق ششصد ذراع و پهنای سیصد و سی و سه ذراع ساخت. در روایتی دیگر، طول کشتی هزار و دویست ذراع و پهنای آن ششصد ذراع و دارای سه طبقه: طبقه‌ای برای حیوانات، طبقه‌ای برای انسان‌ها و طبقه‌ای برای پرندگان دانسته شده است.
بر اثر سرگین حیوانات، عفونت طبقه زیرین را فرا گرفت. آنگاه خداوند به نوح دستور داد تا دم فیل را فشاری دهد که از آن فشار دو خوک نر و ماده فر افتادند و سرگین‌ها را خوردند. در همان حال، موش‌ها به جویدن تخته‌های کشتی افتادند؛ خداوند به نوح دستور داد تا بر پیشانی شیر بزند. نوح چنین کرد و از دو سوراخ بینی شیر دو گربه نر و ماه فرو افتادند و موش‌ها را خوردند.
هنگامی که الاغ وارد کشتی می‌شد، نوح دو گوش او را گرفته، به درون می‌کشید؛ در این حال، ابلیس دم الاغ را گرفته بود و مانع ورود آن به کشتی می‌شد. در این کشاکش، نوح با تندی به الاغ گفت: ‌ای شیطان، داخل شو! در این هنگام، ابلیس دم الاغ را رها کرد و همراه الاغ وارد کشتی گردید. هنگامی که کشتی به حرکت در آمد، ابلیس در کناره کشتی نشسته، نی لبک می‌زد که حضرت نوح او را دید و به او پرخاش کرد که با اجازه چه کس وارد کشتی شدی؟ ابلیس گفت: با اجازه خودت! نوح گفت: کی؟ گفت: آنگاه که به الاغ گفتی: ‌ای شیطان داخل شو. من با همین رخصت و دستور تو وارد کشتی شدم!
بز هنگام ورود به کشتی سرپیچی می‌کرد؛ نوح ضربه‌ای بر پس او زد که بر اثر آن، برای همیشه دم او برخاست و عورتش نمودار گشت؛ ولی گوسفند رام بود و لذا دم او به جایش مانده ساتر عورتش گردید!
همچنین گفته‌اند که کشتی نوح، هفت بار گرد خانه خدا گردید و پشت مقام ابراهیم دو رکعت نماز گذارد! موقعی که کشتی بر کوه جودی فرو نشست، روز عاشورا بود؛ نوح به شکرانه سلامتی، آن روز را روزه گرفت و به تمامی حیوانات و حشرات نیز دستور داد تا روزه بگیرند.
عمده آنکه این خرافات مضحکه‌آمیز را از زبان پیامبر اکرم نقل می‌کنند
[۲۰۵] طبری، ابوجعفر، تفسیر طبری، ج۱۲، ص۲۹ - ۲۱.
در حالی که به گفته ابوشبهه بخوبی روشن است که به دست زنادقه اهل کتاب ساخته و پرداخته شده است.

۹.۴ - داستان ذوالقرنین

درباره ذوالقرنین گفته‌اند: جوان رومی با ایمانی بود و اسکندر نام داشت و از آن جهت او را ذوالقرنین گفتند که دو گونه صورتش از مس بود. فرشته‌ای او را رهنمون شد تا شهر اسکندریه را بسازد؛ سپس او را به ملکوت اعلا بالا برد تا همه شهرها را ببیند و با فتوحاتی که باید انجام دهد، آشنا گردد. او یاجوج و ماجوج را در حالی مشاهده کرد که صورت‌های آنان همانند صورت سگان بود؛ جای سد را به او نشان داد و چگونگی ساخت آن را نیز به او آموخت. طبری و سیوطی تمامی این گزارش را با تفصیلی گسترده از زبان پیامبر اکرم روایت کرده‌اند.
درباره یاجوج و ماجوج نیز _از زبان پیامبر_ روایت کرده‌اند که: امتی بزرگند و دارای چهارصد هزار امتند؛ و هر یک از آنان، تا هزار فرزند سلاح به دست از خویش باقی نگذارد نمی‌میرد؛ و برخی از آنان دو گوش پهن دارند که یکی را به زیر و دیگری را بر روی خود می‌افکنند. به هر جانور، اعم از فیل و شتر و حیوانات وحشی که می‌رسند، می‌خورند و هرگاه یکی از آنان بمیرد، او را نیز می‌خورند.
طبری و سیوطی با نسبت دادن این افسانه‌ها به پیامبر این گزارش را در صفحاتی طولانی آورده‌اند.
[۲۰۸] طبری، ابوجعفر، تفسیر طبری، ج۱۶، ص۷_ ۸.
[۲۰۹] طبری، ابوجعفر، تفسیر طبری، ج۱۶، ص۱۸ - ۱۴.


۹.۵ - در رابطه با پدیده‌های جهان طبیعت

در این‌باره آنقدر گزافه‌گویی کرده و بی‌پروا به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده‌اند که شرم‌آور است. شخصیت‌هایی مانند طبری و سیوطی چگونه به خود اجازه داده‌اند که چنین گزافه‌هایی را گرچه به صورت نقل روایت به پیامبر نسبت دهند؟! و چرا باید کتب تفسیر با چنین اوهامی انباشته شود؟!
سرچشمه تمامی اینها، اسرائیلیات عامیانه‌ای است که به دست جهودان به ظاهر مسلمان پخش شده و افراد ساده لوح، آن را ثبت و ضبط کرده‌اند.
درباره عُمْر جهان گفته‌اند: هفت هزار سال است که پیامبر اکرم _در پایان سده ششم_ مبعوث گردید. ابوشهبه می‌گوید: اگر چنین است، پس بایستی مدت‌ها پیش قیامت رخ داده باشد.
در ذیل آیه ۱۲ سوره اسراء گفته‌اند _و عجیب آن است که به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده‌اند_: ماه همانند خورشید تابنده بود که جبرئیل با بال خود بر او ضربه‌ای زد و رنگ او دگرگون شد و این سیاهی که در روی ماه دیده می‌شود بر اثر همان ضربه است.
نیز روزانه نه فرشته ماموریت دارند تا بر روی خورشید یخ بپاشند وگرنه گرمای سوزان آن جهان را می‌سوزاند. زمین بر روی آب، آب بر صخره (سنگ سخت) و صخره بر پشت نهنگی است که سر و دم او به عرش الهی چسبیده است. برخی گفته‌اند: نهنگ هم بر دوش فرشته‌ای است که دو پای او بر هواست.
آسمان نخست موجی است کف آلود؛ آسمان دوم، صخره‌ای است؛ آسمان سوم، آهن است؛ آسمان چهارم، مس؛ پنجم، سیم؛ ششم، زر و هفتم، یاقوت است.
درباره تاریکی شب و روشنایی روز نیز از پیامبر آورده‌اند: خورشید هنگام غروب به زیر زمین می‌رود و تاریکی همه جا را فرا می‌گیرد. هنگام بامداد، هفتاد هزار فرشته به سوی خورشید می‌شتابد تا آن را بالا بیاورند و خورشید _در زمستان_ از بالا آمدن خرسند نیست و از درنگ آن زیر زمین، آب‌های درون زمین گرم می‌شود؛ ولی در تابستان‌ها سرعت می‌گیرد؛ لذا آب‌های درون زمین سرد است.
رعد و برق بر اثر تازیانه‌ای است که فرشته‌ای برای راندن ابرها به کار می‌برد. هرگاه آن را بالا برد، برق ایجاد می‌شود و هرگاه پایین آورد، رعد؛ و هرگاه بر گرده ابری بزند، صاعقه ایجاد می‌شود.
مد و جزر دریاها بر اثر پای فرشته‌ای است که هرگاه بر رستنگاه دریاها پا فرو برد، لبریز می‌شوند و هرگاه پا بیرون نهد فروکش می‌کنند.
درباره کهکشان از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آورده‌اند: لعاب (آب دهان) ماری است که زیر عرش آرمیده است.
کوه قاف، کوهی است از زمرد که هفت دریا را فرا گرفته و هفت زمین را پشت در پشت در برگرفته است؛ و هرگاه خدا بخواهد در جایی زلزله ایجاد کند، به کوه قاف دستور می‌دهد تا رگی را که بدانجا منتهی می‌شود به لرزه درآورد.
جلال‌الدین سیوطی، این روایات اسرائیلی را در تفسیر سوره ق از ابن عباس نقل کرده است.
[۲۱۶] سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۶، ص۱۰۱-۱۰۲.

در تفسیر سوره ن و القلم نیز از ابن عباس و دیگران آورده است که مقصود، ماهی است که زمین برگرده اوست. ماهی، حالت اضطراب داشت که زمین گسترده گردید و کوه‌ها بر آن استوار شد تا زمین استقرار یابد.
[۲۱۷] سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۶، ص۲۴۹-۲۵۰.

از این قبیل گفته‌ها فراوان است که اگر سندی معتبر داشت ممکن بود آن را به گونه‌ای تاویل کرد؛ ولی خوشبختانه یا مقطوع السند یا ضعیف السند و یا مجهول السند است و بزرگان فن _چه در گذشته و چه در حال_ حساب این گونه روایات بی‌اساس را رسیده‌اند. (خلاصه‌ای از آن در نوشته ابوشبهه الاسرائیلیات و الموضوعات فی التفسیر آمده است.)


۱. جیمس‌هاکس، قاموس کتاب مقدس، ص۵۳.
۲. سفر تکوین، اصحاح ۳۲، شماره ۲۵.
۳. جیمس‌هاکس، قاموس کتاب مقدس، ص۵۳.
۴. جیمس‌هاکس، قاموس کتاب مقدس، ص۱۴۲.
۵. مائده/سوره۵، آیه۸۲.    
۶. یونس/سوره۱۰، آیه۹۴.    
۷. یس/سوره۳۶، آیه۲۲.    
۸. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷.    
۹. نحل/سوره۱۶، آیه۴۳.    
۱۰. نحل/سوره۱۶، آیه۴۴.    
۱۱. اسراء/سوره۱۷، آیه۱۰۱.    
۱۲. آل عمران/سوره۳، آیه۱۱۸.    
۱۳. ابن حنبل، احمد، مسند احمد بن حنبل، ج۲۳، ص۳۴۹.    
۱۴. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱۳، ص۳۳۴.    
۱۵. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۴۰ ۴۱.    
۱۶. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۹، ص۱۱۰.    
۱۷. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۱۸۱.    
۱۸. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۲۳۷.
۱۹. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱۳، ص۳۳۵.    
۲۰. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۹، ص۱۱۱.    
۲۱. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۹، ص۱۱۱.    
۲۲. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۱۸۱.    
۲۳. ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص۴۳۹ ۴۴۰.    
۲۴. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، کتاب الانبیاء، باب ما ذکر عن بنی اسرائیل، ج۴، ص۱۷۰.    
۲۵. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۹۲.    
۲۶. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۱۶۹.    
۲۷. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، مقدمه تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۵.    
۲۸. ابن تیمیه، مقدمة فی اصول التفسیر، ص۴۲-۴۳.    
۲۹. یونس/سوره۱۰، آیه۹۴.    
۳۰. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷.    
۳۱. نحل/سوره۱۶، آیه۴۳.    
۳۲. زخرف/سوره۴۳، آیه۴۵.    
۳۳. اعراف/سوره۷، آیه۱۶۳.    
۳۴. اسراء/سوره۱۷، آیه۱۰۱.    
۳۵. بقره/سوره۲، آیه۲۱۱.    
۳۶. ذهبی، محمدحسین، الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، ص۶۰_ ۶۳.
۳۷. ذهبی، محمدحسین، الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، ص۶۴_ ۶۵.
۳۸. ذهبی، محمدحسین، الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، ص۶۶_ ۶۷.
۳۹. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۶، ص۳۶۱.
۴۰. یونس/سوره۱۰، آیه۹۴.    
۴۱. نحل/سوره۱۶، آیه۴۳ ۴۴.    
۴۲. میدانی، ابوالفضل، مجمع الامثال، ج۱، ص۲۰۷، شماره ۱۱۰۳.    
۴۳. ابن حنبل، احمد، مسند احمد بن حنبل، ج۱۷، ص۱۵۶.    
۴۴. ابن حنبل، احمد، مسند احمد بن حنبل، ج۱۸، ص۱۹.    
۴۵. ابن حجر عسقلانی، امد بن علی، الاصابه، ج۴، ص۱۰۲.    
۴۶. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۲، ص۳۲۰.
۴۷. ابن حجر عسقلانی، امد بن علی، الاصابه، ج۶، ص۱۹.    
۴۸. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۱۸ ۴۱۹.    
۴۹. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۱۸ ۴۱۹.    
۵۰. ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۱، ق ۲، ص۸۷، سطر ۱۴.
۵۱. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۲۰.    
۵۲. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۲۰.    
۵۳. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۱۶.    
۵۴. ابن حجاج‌ نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، باب الفتن و اشراط الساعه، ج۴، ص۲۲۶۱ - ۲۲۶۲.    
۵۵. ابن حنبل، احمد، مسند احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۷۳ ۳۷۴.    
۵۶. ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۱، ق ۲، ص۷۵.    
۵۷. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۴۲ ۴۴۳    
۵۸. ابن سلام، ابوعبید، الاموال، ص۳۴۹_ ۳۵۰.
۵۹. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۱، ص۱۸۴.
۶۰. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۳، ص۲۳۸.    
۶۱. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۴۶ و ۴۴۷.    
۶۲. احمد امین، فجر الاسلام، ج۱، ص۱۵۹.
۶۳. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۴۷.    
۶۴. مقریزی، احمد بن علی، الخطط المقریزیه، ج۳، ص۱۹۹.
۶۵. احمدامین، فجر الاسلام، ج۱، ص۱۵۹_ ۱۶۰.
۶۶. شرح نووی، ج۱۸، ص۷۸.
۶۷. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۵۲۷.    
۶۸. ابن حجاج‌ نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۴، ص۲۲۶۲ ۲۲۶۳.    
۶۹. ابن حنبل، احمد، مسند احمد بن حنبل، ج۴۵، ص۶۱.    
۷۰. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۴۰.    
۷۱. ابن حبان، المجروحین و الضعفاء، ج۳، ص۱۰.    
۷۲. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۲۸۶.    
۷۳. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۵۸.    
۷۴. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۵، ص۴۸۱ ۴۸۲.    
۷۵. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج۳،‌ ص۱۲۸۷، ذیل شرح حال قیس بن خرشه.    
۷۶. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۸، ص۴۳۹.    
۷۷. عسقلانی، شهاب‌الدین، حاشیه الاصابه، ج۳، ص۲۴۳.
۷۸. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۵، ص۴۸۲.    
۷۹. ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۷، ق ۲، ص۳۰۹.    
۸۰. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۴۷_ ۱۴۸.
۸۱. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۴۹۰.    
۸۲. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۰۶.    
۸۳. دمشقی، ابوزرعه، تاریخ، ج۱، ص۵۴۴.    
۸۴. ذهبی، محمدحسین، الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، ص۹۶.
۸۵. ابن ابی‌الحدید، عبدالحمید بن هبةالله، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷۷.    
۸۶. ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۳، ق ۱، ص۲۵۳.    
۸۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۱.    
۸۸. احمدامین، فجر الاسلام، ص۱۶۱.
۸۹. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۵۵.
۹۰. ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۳، ق ۱، ص۲۶۹.    
۹۱. ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۳، ق ۱، ص۳۷۵.    
۹۲. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۴۹۰.    
۹۳. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱۳، ص۲۸۲.
۹۴. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱۳، ص۲۸۲.
۹۵. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۳، ص۳۱۶.
۹۶. ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۷، ق ۲، ص۱۶۰، سطر ۱۰.
۹۷. احمد امین، فجر الاسلام، ص۱۶۰_ ۱۶۱.
۹۸. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۱۳۶.    
۹۹. ذهبی، محمدحسین، الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، ص۹۵.
۱۰۰. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۶۴.
۱۰۱. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۶۴.
۱۰۲. ابوهریره، عبدالله بن عامر، شیخ المضیره، ص۸۹ به بعد.
۱۰۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۷.
۱۰۴. ابن تیمیه، مقدمه فی اصول التفسیر، ص۴۵.
۱۰۵. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۸۶.
۱۰۶. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج۲، ص۲۲۲.
۱۰۷. ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۱، ص۲۸۶.
۱۰۸. ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۲، ق ۲، ص۱۲۵.
۱۰۹. بخاری، محمد بن اسماعیل، جامع البخاری، ج۱، ص۳۹، باب کتابة العلم.
۱۱۰. ابن حجرعسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱، ص۱۸۴.
۱۱۱. بقره/سوره۲، آیه۱۷۰.    
۱۱۲. لقمان/سوره۳۱، آیه۱۵.    
۱۱۳. ابن سعد، محمد، الطبقات، ج۳، ق ۱، ص۱۸۰_ ۱۸۱.
۱۱۴. حاکم نیشابوری، مستدرک، ج۳، ص۵۸۰.    
۱۱۵. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۲۶۶.    
۱۱۶. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۷، ص۶۲.
۱۱۷. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۹۹ - ۱۹۵.
۱۱۸. رافعی، مصطفی صادق، تاریخ آداب العرب، ج۱، ص۲۷۸.
۱۱۹. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۳_ ۲۰۴.
۱۲۰. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۶ - ۲۰۲.
۱۲۱. دمیری، محمد بن موسی، حیاة الحیوان، ج۱، ص۲۶۱.    
۱۲۲. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۸.
۱۲۳. نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایة الارب، ج۱۰، ص۲۲۰.    
۱۲۴. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۸.
۱۲۵. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۸.
۱۲۶. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۳، ص۱۱۰.    
۱۲۷. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۸_ ۲۰۹.
۱۲۸. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۰۹.
۱۲۹. واقعه/سوره۵۶، آیه۳۰.    
۱۳۰. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۱۰.
۱۳۱. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۵۳۱.    
۱۳۲. ابوریه، محمود، اضواء علی السنة المحمدیه، ص۲۱۸.
۱۳۳. ابوریه، محمود، اضواء عی السنة المحمدیه، ص۲۱۸_ ۲۱۹.
۱۳۴. رشیدرضا، محمد، مجله المنار، ج۱۹، ص۹۷.
۱۳۵. شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۹، ص۲۶۶.
۱۳۶. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱۱، ص۱۶۸ - ۱۶۶.    
۱۳۷. ابن حجرعسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۹، ص۴۲۲ - ۴۲۰.    
۱۳۸. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۳۴۲.
۱۳۹. شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۱۱، ص۲۶۹.    
۱۴۰. شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۹، ص۵۳۹.    
۱۴۱. معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۵۸ - ۲۵۴.    
۱۴۲. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۱۴۳.    
۱۴۳. طبری، ابوجعفر، تفسیر طبری، ج۷، ص۸۸ - ۸۳.
۱۴۴. سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۳، ص۲۳۶.    
۱۴۵. ابوشهبه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۳۰۵ - ۱۵۹.    
۱۴۶. ابوشهبه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۲۰۶-۲۰۷.    
۱۴۷. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۴۶۷.
۱۴۸. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج۴، ص۲۶۵ و ۲۶۶.
۱۴۹. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۴۷.
۱۵۰. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۱۷.
۱۵۱. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۸۹.    
۱۵۲. یوسف/سوره۱۲، آیه۳ - ۱.    
۱۵۳. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۴۶۷_ ۴۶۸.
۱۵۴. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۱۶۹.
۱۵۵. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۱۳۸.
۱۵۶. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۱، ص۳۷.    
۱۵۷. قرطبی، محمد، تفسیر طبی ج۱، ص۳۶۳.
۱۵۸. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۲، باب الجمعه، ص۱۶.
۱۵۹. قسطلانی، شرح بخاری، ج۲، ص۱۹۰.
۱۶۰. ذهبی، محمدحسین، التفسیر المفسرون، ج۱، ص۱۷۰ - ۱۷۱.
۱۶۱. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۱۰۳ ۱۰۴.    
۱۶۲. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۲، ص.
۱۶۳. ابن قتیبه، عبدالله، تاویل مختلف الحدیث، ص۲۷۹_ ۲۸۰.
۱۶۴. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۸۹ ۹۰.    
۱۶۵. مقریزی، احمد بن علی، الخطط المقریزیه، ج۳، ص۱۹۹.
۱۶۶. احمدامین، فجر الاسلام، ص۱۶۰.
۱۶۷. انعام/سوره۶، آیه۶۸.    
۱۶۸. غزالی، محمد، احیاء العلوم، ج۷، ص۵۸.    
۱۶۹. احمدامین، فجرالاسلام، ص۱۵۹_ ۱۶۰.
۱۷۰. قرطبی، محمد، تفسیر قرطبی، ج۱، ص۷۹.
۱۷۱. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۹۰.    
۱۷۲. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، ص۵۴ - ۴۷.    
۱۷۳. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۱۱۴ - ۱۰۶.    
۱۷۴. احمد امین، فجر الاسلام، ص۱۶۰_ ۱۶۱.
۱۷۵. ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص۴۳۹_ ۴۴۰.
۱۷۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۲۳.
۱۷۷. احمد امین، فجر الاسلام، ص۱۵۷.
۱۷۸. بقره/سوره۲، آیه۷۹.    
۱۷۹. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۲۳۷.
۱۸۰. کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۸۵۶_ ۸۵۷.
۱۸۱. انبیاء/سوره۲۱، آیه۱۰۵.    
۱۸۲. کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۱۶۹.
۱۸۳. کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۳۲۵ و ۳۲۶.
۱۸۴. کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۲۹۷.
۱۸۵. معرفت، محمدهادی، التمهید، ج۶، بخش اعجاز تشریعی.
۱۸۶. کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۲۵ و ۲۶.
۱۸۷. کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۵۴۵ و ۵۴۶.
۱۸۸. کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۱۳۶ - ۱۳۴.
۱۸۹. کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۱۱۷، سفر خروج، باب ۲۱، شماره ۲۸.
۱۹۰. کتاب مقدس، عهد عتیق، ص۲۳۹، سفر اعداد، باب ۱۹، شماره‌های ۱۶ - ۱۱.
۱۹۱. بخاری، محمد بن اسماعیل، جامع بخاری، ج۹، ص۱۳۶.
۱۹۲. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج۳، ص۳۸۷.
۱۹۳. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج۱۳، ص۲۸۱.
۱۹۴. تحریم/سوره۶۶، آیه۶.    
۱۹۵. انبیاء/سوره۲۱، آیه۲۶ - ۲۸.    
۱۹۶. انبیاء/سوره۲۱، آیه۱۹.    
۱۹۷. امام حسن عسکری (علیه‌السّلام)، تفسیر امام حسن عسکری (علیه‌السّلام)، ص۴۷۵.
۱۹۸. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، ج۱، باب ۲۷، ص۲۱۱، شماره ۲.
۱۹۹. بحرانی، سیدهاشم، تفسیر برهان، ج۱، ص۱۳۶.
۲۰۰. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۱۶۶ - ۱۵۹.    
۲۰۱. مائده/سوره۵، آیه۲۲.    
۲۰۲. سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۲، ص۲۷۰.
۲۰۳. طبری، ابوجعفر، تفسیر طبری، ج۶ ص۱۱۲.
۲۰۴. ابن قتیبه، عبدالله، تاویل مختلف الحدیث، ص۲۸۴.
۲۰۵. طبری، ابوجعفر، تفسیر طبری، ج۱۲، ص۲۹ - ۲۱.
۲۰۶. سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۴، ص۴۲۸.    
۲۰۷. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۲۱۸ - ۲۱۶.    
۲۰۸. طبری، ابوجعفر، تفسیر طبری، ج۱۶، ص۷_ ۸.
۲۰۹. طبری، ابوجعفر، تفسیر طبری، ج۱۶، ص۱۸ - ۱۴.
۲۱۰. سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۵، ص۴۵۷.    
۲۱۱. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۲۹۰.    
۲۱۲. هیثمی، علی بن ابوبکر، مجمع الزوائد، ج۸، ص۱۳۱.    
۲۱۳. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۲۹۲.    
۲۱۴. هیثمی، علی بن ابوبکر، مجمع الزوائد، ج۸، ص۱۳۲.    
۲۱۵. هیثمی، علی بن ابوبکر، مجمع الزوائد، ص۱۳۵.    
۲۱۶. سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۶، ص۱۰۱-۱۰۲.
۲۱۷. سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، ج۶، ص۲۴۹-۲۵۰.
۲۱۸. ابوشبهه، محمد، الاسرائیلیات و الموضوعات، ص۳۰۶ - ۱۵۹.    



معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۲، ص۷۰.    

رده‌های این صفحه : مقالات تفسیر و مفسران




جعبه ابزار