استغاثه کافران (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
كافران
به گونههای مختلف (از جمله هنگام رویارویی با سختىها، براى رهايى از دوزخ، هنگام فرا رسيدن عذاب الهى و هنگام گرفتارى
به امواج عظيم دريا)
به درگاه پروردگار استغاثه میکنند.
كافران هنگام رویارویی با سختىها
به درگاه پروردگار استغاثه میکنند؛ اما پس از رفع آن، ناسپاسی و کفران را از سر میگیرند:
•• «وَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِن قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ؛ هنگامى که
انسان را زيانى رسد، پروردگار خود را مىخواند و بسوى او باز مىگردد؛ اما هنگامى که نعمتى از خود
به او عطا کند، آنچه را
به خاطر آن قبلاً خدا را مىخواند از ياد مىبرد و براى خداوند همتايانى قرار مىدهد تا مردم را از راه او منحرف سازد؛ بگو: «چند روزى از کفرت بهره گير که از دوزخيانى!».
کلمه (انابه)
به معناى برگشتن است؛ و کلمه (خوله) ماضى است از باب
تفعیل و از ماده (خول)، (تخویل) -
بهطورىکه در
مجمع البیان گفته -
به معناى عطیهاى بزرگ
به عنوان
بخشش و
کرامت است.
انسان بالفطره خداشناس است و در حال
اضطرار رو
به اوست؛ ولى در حال تنعم و خوشى، غافل از او.
بعد از آنکه در
آیه قبلى سخن از کفرانگران نعمت بود و در آن فرمود: خداى سبحان با اینکه بىنیاز از مردم است، مع ذلک این
عمل را براى آنان نمىپسندد، اینک در این آیه تنبه مىدهد
به اینکه انسان طبعاً کفرانپیشه است، با اینکه او بالفطره پروردگار خود را مىشناسد و در هنگام بیچارگى و اضطرار که دستش از همه جا کوتاه مىشود، بىدرنگ رو
بهسوى او مىکند و از او نجات مىطلبد؛ همچنان که خود او فرموده: (و کان الانسان کفورا) و نیز فرموده: (ان الانسان لظلوم کفار).
بنابراین معناى آیه چنین مىشود که: وقتى شدت و یا مرض یا قحطى و امثال آن
به انسان مىرسد، پروردگار خود را درحالىکه
اعتراف به ربوبیتش دارد مىخواند، و
بهسوى او برمىگردد، و از ماسواى او
اعراض مىکند، از او مىخواهد که گرفتارىاش را برطرف سازد.
•• «وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ؛ آنچه از نعمتها داريد، همه از سوى خداست! و هنگامى که ناراحتى
به شما رسد، فقط او را مىخوانيد!».
این در
حقیقت سومین بیان است براى لزوم پرستش معبود یگانه یعنى الله، و منظور این است که اگر پرستش بتها
به خاطر
شکر نعمت است، که بتها
به شما نعمتى ندادهاند که شکرش لازم باشد، بلکه سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فرا گرفته است، با این حال بندگى او را رها مىکنید و
به سراغ بتها مىروید! علاوه بر این هنگامى که ناراحتیها، مصائب، بلاها و رنجها
به سراغ شما مىآید براى دفع آنها تنها دست
تضرع به درگاه او برمىدارید و او را مىخوانید (ثم اذا مسکم الضر فالیه تجئرون).
بنابراین اگر پرستش بتها
به خاطر دفع ضرر و حل
مشکلات است، آن هم که از ناحیه خداست و شما نیز عملا ثابت کردهاید که در سختترین حالات زندگى همه چیز را رها مىکنید و تنها
به در درگاه او مىروید.
و این چهارمین بیان براى مسئله
توحید عبادت است.
(تجئرون) در اصل از ماده جؤ ار (بر وزن غبار)
به معنى آواى چهار پایان و وحوش است که بىاختیار
به هنگام درد و رنج سر مىدهند و سپس
بهنوان
کنایه در همه نالههایى که بىاختیار از درد و رنج برمىخیزد
به کار رفته است، انتخاب این
تعبیر در اینجا مخصوصا این نکته را مىرساند که در آن زمان که مشکلات فوقالعاده زیاد مىشود و کارد
به استخوان مىرسد و بىاختیار
فریاد درد و رنج مىکشید، آیا در آن زمان جز الله را مىخوانید؟!
پس چرا در حال
آرامش و مشکلات کوچک دست
به دامن بت مىزنید؟!
•• «ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ؛ (اما) هنگامى که ناراحتى و رنج را از شما برطرف مىسازد، ناگاه گروهى از شما براى پروردگارشان همتا قائل مىشوند».
در حقیقت
قرآن به این نکته باریک
اشاره مىکند که
فطرت توحید در وجود همه شما هست، ولى در حال عادى، پردههاى
غفلت و
غرور و
جهل و
تعصب و
خرافات آن را مىپوشاند، اما
به هنگامى که تندباد حوادث و طوفانهاى بلا مىوزد این پردهها کنار مىروند و نور فطرت
آشکار مىگردد و مىدرخشد، درست در همین حال است که خدا را با تمام وجود و با
اخلاص کامل مىخوانید، خدا نیز پردههاى بلا و رنج و
مصیبت را از شما دور مىسازد که این گشودن پردههاى رنج، نتیجه گشوده شدن پردههاى غفلت است (توجه داشته باشید در آیه تعبیر
به کشف الضر شده است که
به معنى کنار زدن پردههاى مشکلات است).
ولى هنگامى که طوفان فرو نشست و
به ساحل آرامش باز گشتید، از نو همان غفلت و غرور، و همان
شرک و
بتپرستی خودنمایى مىکند.
•• «لِيَكْفُرُواْ بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُواْ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ؛ (بگذار) تا نعمتهايى را که
به آنها دادهايم کفران کنند! (اکنون) چند روزى (از متاع دنيا) بهره گيريد، اما
بهزودى خواهيد دانست (سرانجام کارتان
به کجا خواهد کشيد)!».
در این آیه، پس از
ذکر دلایل منطقى فوق و روشن شدن
حقیقت، با لحنى تهدیدآمیز چنین مىگوید: نعمتهایى را که
به شما دادهایم
کفران کنید و چند روزى از این
متاع دنیا بهرهمند شوید؛ ولى
بهزودى خواهید دانست نتیجه و پایان کارتان چیست (لیکفروا بما آتینا هم فتمتعوا فسوف تعلمون).
این درست
به آن مىماند که
انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلایل مختلف،
نصیحت و
ارشاد کند و سرانجام چون امکان دارد این نصایح و اندرزها در او اثر نکند، با یک جمله تهدیدآمیز گفتار خود را پایان مىدهد و مىگوید: با توجه
به این مطالبى که گفتم باز هم هر چه از دستت برمىآید بکن، ولى نتیجه کارت را بزودى خواهى دید.
بنابراین (لام) در (لیکفروا) لام امر است، امرى که براى
تهدید بیان شده، همانند (تمتعوا) که آنهم امر است
بهعنوان تهدید، با این تفاوت که لیکفروا صیغه غایب است و تمتعوا مخاطب، گویى نخست آنها را غایب فرض کرده، مىگوید اینها بروند و همه این نعمتها را کفران کنند، و با این تهدید، حالت توجه مختصرى براى آنها پیدا شده؛
بهطورىکه
بهصورت
مخاطب درآمدهاند و
به آنها مىگوید چند روزى از این نعمتهاى
دنیا بهره گیرید؛ اما روزى خواهید دید که چه اشتباه بزرگى مرتکب شدهاید و سرانجام کارتان
به کجا مىرسد!
در واقع این آیه شبیه
به آیه ۳۰
سوره ابراهیم است: قل تمتعوا فان مصیرکم الى النار: بگو چند روزى از لذات این
جهان بهره گیرید که سرانجام کار شما آتش
دوزخ است!
كافران براى رهايى از دوزخ
به درگاه پروردگار استغاثه میکنند:
•• «وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ؛ و آنان که وزنه اعمالشان سبک باشد، کسانى هستند که
[۹] وجود خود را از دست داده، در جهنم جاودانه خواهند ماند!».
(موازین) جمع (میزان)
به معنى وسیله سنجش وزن است، و چنانکه قبلا
بهطور مشروح گفتهایم، منظور از میزان سنجش
اعمال یک ترازوى ظاهرى دو کفه و مانند آن که براى سنجش وزن اجسام
به کار مىرود نیست؛ بلکه منظور وسیله مناسبى است که ارزش اعمال آدمى را با آن مى سنجند، و
به تعبیر دیگر میزان مفهوم وسیعى دارد که همه وسائل سنجش را شامل مىشود، و
بهطورىکه از
روایات مختلف برمىآید میزان سنجش اعمال انسانها و حتى خود انسانها در آن روز پیشوایان بزرگ و انسانهاى نمونهاند.
در حدیثى مىخوانیم: ان امیرالمؤمنین و الائمه من ذریته هم الموازین: (امیرمؤمنان على (علیهالسلام) و امامان از دودمان او میزانهاى سنجش اعمالاند).
بنابراین انسانها و اعمالشان را با
پیامبران بزرگ و اوصیاى آنها مقایسه مىکنند و در این مقایسه روشن مىشود که تا چه اندازه با آنها شباهت دارند.
از همین طریق (افراد) و (اعمال) وزین از بىوزن و سنگین از تو خالى و با ارزش از بىارزش، و پرمایهها از بىمایه، تشخیص داده مىشوند.
ضمنا سر
ذکر (موازین)
به صورت
جمع نیز روشن مىگردد؛ چراکه پیشوایان بزرگى که میزان سنجش هستند متعددند.
این احتمال نیز وجود دارد که هر یک از پیامبران و
امامان و بندگان خاص
خدا به حکم شرایط زندگیشان در یک یا چند جهت الگو بودند و هر کدام در جنبهاى
بهطور آشکارترى مى درخشیدند، و
به این ترتیب هر یک میزان سنجشى در آن قسمت خواهند بود.
(اما آنها که بر اثر نداشتن
ایمان و
عمل صالح میزان اعمالشان سبک (یا بىوزن) است کسانى هستند که سرمایه وجود خود را از دست داده و زیان کردند و در جهنم جاودانه خواهند بود) (و من خفت موازینه فاولئک الذین خسروا انفسهم فى جهنم خالدون).
تعبیر به (خسروا انفسهم) (جان و سرمایه وجودشان را زیان کردند)
اشاره لطیفى است
به این واقعیت که آنها بزرگترین سرمایه یعنى هستى خویش را در این بازار تجارت
دنیا از دست دادند؛ بىآنکه در برابر آن چیز ارزشمندى
به دست آورند.
•• «أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ؛ (
به آنها گفته مىشود:) آيا آيات من بر شما خوانده نمىشد، پس آن را تکذيب مىکرديد؟!».
در
آیات گذشته سخن از مجازات دردناک دوزخیان بود، و در تعقیب آن آیات مورد بحث گوشهاى از گفتوگوى پروردگار را با آنها بازگو مىکند نخست اینکه خداوند آنها را با این سخن عتابآمیز
مخاطب ساخته مىگوید: (آیا آیات من بر شما خوانده نمىشد و شما آن را تکذیب مىکردید)؟ (الم تکن آیاتى تتلى علیکم فکنتم بها تکذبون).
آیا
به اندازه کافى آیات و دلایل روشن وسیله پیامبرانم براى شما نفرستادم؟ آیا
اتمام حجت به شما نکردم و شما پیوسته راه
انکار و
تکذیب را پیش مىگرفتید!.
مخصوصا با توجه
به جمله (تتلى) و (تکذبون) که هر دو
فعل مضارع است و دلیل بر
استمرار، روشن مىشود که تلاوت
آیات الهی بر آنها تداوم داشته همانگونه که تکذیب آنها در برابر این آیات!
آنها در پاسخ این سؤال
اعتراف مىکنند و مىگویند: آرى چنین است اى پروردگار ما! ولى شقاوت و بدبختى ما، بر ما چیره شد، و ما قوم گمراهى بودیم (قالوا ربنا غلبت علینا شقوتنا و کنا قوما ضالین).
•• «قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْمًا ضَالِّينَ؛ مىگويند: «پروردگارا! بدبختى ما بر ما چيره شد، و ما قوم گمراهى بوديم!».
(شقوة) و (شقاوة) ضد
سعادت است، و
به معنى فراهم بودن اسباب گرفتارى و مجازات و بلا است، و
به تعبیر دیگر شر و آفتى است که دامان انسان را مىگیرید؛ درحالىکه سعادت
به معنى فراهم بودن اسباب
نعمت و نیکى است، و در هر حال هر دو (شقاوت و سعادت) چیزى جز نتیجه
اعمال و گفتار و نیات ما نمىباشد، و اعتقاد
به اینکه سعادت و شقاوت یک امر ذاتى است که همراه انسان متولد مىشود پندارى بیش نیست که برخلاف
دعوت همه
انبیاء و تلاشهاى همه راهنمایان و معلمان بشر است، پندارى است که براى فرار از زیر بار مسئولیتها و توجیه اعمال خلاف و تبهکاریها درست شده، یا براى
تفسیر موارد ناآگاهیها.
بر این اساس گنهکاران دوزخى صریحاً
اعتراف مىکنند که از ناحیه خداوند
اتمام حجت شد؛ اما ما
به دست خودمان وسائل بدبختیمان را فراهم ساختیم و معترفیم که قوم گمراهى بودیم. شاید با این اعترافات مىخواهند جلب
رحمت پروردگار کنند.
•• «رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ؛ پروردگارا! ما را از اين (دوزخ) بيرون آر، اگر بار ديگر تکرار کرديم قطعاً ستمگريم (و مستحق عذاب)!».
شاید گنهکاران با این اعترافات مىخواهند جلب
رحمت پروردگار کنند؛ لذا بلافاصله اضافه مىکنند: پروردگارا! ما را از این آتش بیرون ببر و
به دنیا باز گردان تا
عمل صالح انجام دهیم (ربنا اخرجنا منها).
(هرگاه بار دیگر برنامههاى سابق را تکرار کردیم ما قطعا ستمگریم) و شایسته عفو تو نخواهیم بود (فان عدنا فانا ظالمون).
آنها این سخن را در حالى مىگویند که گوىی از این واقعیت بىخبرند که سراى آخرت دار جزاست نه
عمل، و بازگشت
به دنیا دیگر امکانپذیر نیست.
•• «وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَا يُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا كَذَلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ؛ و کسانى که کافر شدند، آتش
دوزخ براى آنهاست؛ هرگز فرمان مرگشان صادر نمىشود تا بميرند، و نه چيزى از عذابش از آنان تخفيف داده مىشود؛ اينگونه هر کفرانکنندهاى را کيفر مىدهيم!».
با اینکه آن
آتش سوزان و آنهمه عذاب دردناک هر لحظه مىتواند آنها را
به کام
مرگ فرو برد، ولى چون فرمان خداوند که همه چیز - و از جمله
مرگ و
حیات -
به دست او است صادر نشده، نمىمیرند، باید زنده بمانند تا عذاب الهى را بچشند.
مرگ براى اینگونه اشخاص یک دریچه نجات است؛ اما با جمله گذشته این دریچه بسته شده، باقى مىماند دریچه دیگر و آن اینکه زنده بمانند و مجازاتشان تدریجاً تخفیف یابد، و یا تحمل آنها را بیفزاید تا نتیجه آن تخفیف درد و رنج باشد، این دریچه را نیز با جمله دیگرى مىبندد و مىگوید: (چیزى از عذاب دوزخ از آنها تخفیف داده نخواهد شد) (و لا یخفف عنهم من عذابها).
و در پایان
آیه بهعنوان تأکید بر قاطعیت این وعید الهى مىفرماید: (اینگونه هر کفرانکنندهاى را جزا مىدهیم)! (کذلک نجزى کل کفور).
آنها که در درجه اول نعمت وجود
انبیا و
کتب آسمانی را
کفران کردند، سپس سرمایههاى خداداد را که مىتوانست براى نیل
به سعادت به آنها کمک کند
به باد
فنا دادند، آرى جزاى کفرانکننده سوختن در عذاب دردناک آتش است، آتشى که با دست خود آن را در زندگى
دنیا افروخته و هیزمش را افکار و
اعمال و وجود او تشکیل مىدهد.
و چون (کفور) صیغه مبالغه است، معنى عمیقترى از (کافر) دارد،
به علاوه واژه (کافر) در مقابل
مؤمن به کار میرود؛ ولى کفور در مورد کفران تمام نعمتها، لذا مفهوم آن گستردهتر است؛
به این ترتیب (کفور)
اشاره به کسانى است که همه نعمتهاى الهى را کفران کردهاند و تمام درهاى
رحمت او را در این
جهان به روى خود بستهاند؛ لذا در آخرت نیز خدا تمام درهاى نجات را
به روى آنها مىبندد.
•• «وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ؛ آنها در دوزخ فرياد مىزنند: «پروردگارا! ما را خارج کن تا
عمل صالحى انجام دهيم غير از آنچه انجام مىداديم!» (در پاسخ
به آنان گفته مىشود:) آيا شما را
به اندازهاى که هر کس اهل
تذکر است در آن متذکر مىشود عمر نداديم، و انذارکننده (الهى)
به سراغ شما نيامد؟! اکنون بچشيد که براى ظالمان هيچ ياورى نيست!».
آرى آنها با مشاهده نتائج
اعمال سوء خود در ندامت عمیقى فرو مىروند، و از پرده دل
فریاد مىکشند، و تقاضاى محالى مىکنند، تقاضاى بازگشت
به دنیا براى انجام [[|عمال صالح]].
تعبیر
به (صالحا) (
به صورت نکره)
اشاره به این است که ما کمترین عمل صالحى انجام ندادیم، و لازمهاش این است که اینهمه عذاب و رنج براى کسانى است که هیچ راهى
به سوى خدا در زندگى نداشتهاند و غرق در
عصیان و
گناه بودند، بنا بر این انجام پارهاى از
اعمال صالح نیز ممکن است مایه نجات گردد.
تعبیر
به (نعمل) که فعل مضارع است و دلیل بر
استمرار مىباشد نیز تأکیدى بر همین معنى است که ما پیوسته مشغول اعمال ناصالح بودیم.
بعضى از مفسران گفتهاند: توصیف (صالح)
به جمله (کنا نعمل) نکته لطیفى دربر دارد، و آن اینکه ما اعمال زشت خود را بر اثر تزیین
هوای نفس و
شیطان اعمال صالح مىپنداشتیم، الان تصمیم داریم برگردیم و اعمال صالح واقعى غیر از آنچه داشتیم
بهجا آوریم.
آرى
گناهکار در آغاز کار طبق
فطرت پاک انسانى زشتى اعمال خود را درک مىکند، ولى کمکم
به آن خو مىگیرد و
قبح آن در نظرش کاسته مىشود، کمکم از این فراتر مىرود، و در نظرش خوب جلوه مىکند؛ چنانکه
قرآن مىگوید: (زین لهم سوء اعمالهم) اعمال زشتشان در نظرشان
زینت داده شده است.
•• «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمَانِ فَتَكْفُرُونَ؛ کسانى را که کافر شدند روز قيامت صدا مىزنند که عداوت و خشم خداوند نسبت
به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت
به خودتان بيشتر است؛ چراکه
بهسوى ايمان دعوت مىشديد، ولى انکار مىکرديد!».
کلمه (مقت)
به معناى شدیدترین مرحله خشم است. خداى تعالى بعد از آنکه پارهاى از آثار ایمان
مؤمنین را برشمرد، اینک
به سراغ
کفار برگشته، پارهاى از آثار سویى که از جهت
کفر دارند، برمىشمارد.
و ظاهر این آیه و
آیه بعدش این است که: ندایى که در این آیه
حکایت مىکند، ندایى است که کفار در
آخرت و بعد از داخل شدن در
آتش به آن ندا مىشوند. آن هنگامى که
عذاب کفر خود را مىچشند و مىفهمند که کفرشان در
دنیا در
حقیقت خشم گرفتن بر خودشان بوده است، آن روزى که از طرف
انبیا دعوت مىشدند
بهسوى
ایمان و آن دعوت را مسخره مىکردند،
به دست خود این آتش را براى خود افروختند و خویشتن را
به هلاکت دائمى دچار کردند.
در آن روز از جانب خداى سبحان این ندا را مىشنوند: سوگند مىخورم که شدت
خشم خدا براى شما خیلى بزرگتر و بیشتر از شدت خشمى است که خودتان بر خود گرفتید، آن هنگام که دعوت مىشدید - اگر
مضارع آورده
به اعتبار حکایت حال گذشته معناى گذشته را مىدهد -
بهسوى ایمان، یعنى انبیا شما را بدان دعوت مىکردند، و شما کفر مىورزیدید.
•• «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِّن سَبِيلٍ؛ آنها مىگويند: «پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده کردى؛ اکنون
به گناهان خود معترفيم؛ آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟»».
سیاق آیه و ما قبل آن
اشعار دارد که کفار این سخن را بعد از شنیدن آن پاسخ مىگویند؛ درحالىکه در
آتش قرار دارند،
به دلیل اینکه در آخرش مىگویند: (فهل الى خروج من سبیل: آیا راهى هست که ما از آتش بیرون شویم؟).
کفار قبل از این التماس، نخست
اعتراف به گناه مىکنند و این خود نوعى سببخواهى و
توسل است، براى نجات از عذاب، اما (ولات حین مناص) وقتى این تشبثات را مىکنند که کار از کار گذشته، براى اینکه تا چندى که در دنیا بودند نسبت
به مساله
معاد در شک بودند و ایمانى
به بازگشت
بهسوى خدا نداشتند و
به همین جهت آن را انکار نموده و روز حساب را فراموش کردند. و همین فراموشى روز حساب باعث افسارگسیختگى ایشان در
گناهان شد که بدون هیچ پروایى
به سوى
گناهان شتافتند. آرى
فراموشی روز جزا کلید تمام
گناهان و گمراهیها است؛ همچنانکه خداى تعالى فرموده: (ان الّذین یضلون عن سبیل اللّه لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب).
آنگاه وقتى خداوند قبض روحشان کرد که
به حساب اماتهاى بعد از اماتهاى دیگر بود، و سپس زندهشان کرد، که احیایى بعد از احیاى دیگر بود، آن وقت شک و تردیدشان درباره
بعث و برگشتن
به سوى خدا از بین رفت، چون بقاى بعد از
مرگ و
حیات بعد از حیات را عیناً دیدند، با اینکه در
دنیا مردن را
فنا و نابودى مىپنداشتند، و مىگفتند: ((ان هى الا حیوتنا الدنیا و ما نحن بمبعوثین).
و کوتاه سخن آنکه: در آن روز با حاصل شدن یقین، شک و تردیدى برایشان نمیماند؛ ولى
گناهان و نافرمانیها باقى مانده است و
به همین جهت است که براى خلاصى از عذاب یک بار متوسل
به اعتراف به یقین خود مىشوند که خدایا دیگر
شک و
تردید نداریم و
یقین پیدا کردیم و
قرآن این اعترافشان را چنین حکایت مىکند: (و لو ترى اذ المجرمون ناکسوا رؤسهم عند ربهم ربنا أبصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون) و بارى دیگر متوسل مىشوند
به اعتراف به گناهان خود؛ همچنان که آیه مورد بحث آن را
حکایت مىکند،
به اینکه تا در دنیا بودند خود را در
اراده و افعال آزاد و مستقل مىدانستند؛
بهطورىکه مىتوانستند بدون هیچ رادعى هر چیزى را بخواهند و هر کارى را بکنند، بدون اینکه حساب و کتابى در نظر داشته باشند، و بدون اینکه صواب و خطایى بفهمند.
كافران هنگام فرا رسيدن عذاب الهى
به درگاه خدا استغاثه میکنند:
•• «بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ؛ ولى کافران گرفتار غرور اختلافاند!».
کلمه (شقاق)
به معناى مخالفت است. در
مجمع البیان آمده که: (اصل کلمه (شقاق)
به این معنا بوده که هر یک از دو
طایفه مخالف هم
به طرفى بروند، و از همین باب است که مىگویند: فلانى شق
عصا کرد، یعنى مخالفت نمود).
و از
سیاق برمىآید که جمله (و القرآن ذى الذکر) (در آیه اول) سوگند باشد؛ مانند سوگندى که در (یس و القران الحکیم) و در (ق و القران المجید) و در (ن و القلم) است، نه اینکه
عطف بر ما قبل باشد.
چیزى که هست باید در جستوجوى (مقسمٌعلیه) آن باشیم؛ یعنى ببینیم براى چه مطلبى سوگند یاد کرده؟ آنچه از اعراضى که در جمله (بل الّذین کفروا فى عزة و شقاق) است، برمىآید این است که: آن مطلب امرى است که
مشرکین از قبول آن خوددارى مىکردهاند و
عزت و شقاق
به خرج مىدادهاند، و ملتهاى بیشمارى
به خاطر امتناع از پذیرفتن آن
هلاک گشتهاند.
از سوى دیگر از اینکه بعد از این سوگند و هلاکت ملتها،
به منذر بودن
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نقل سخنانى که کفار علیه او گفتند، و دستوراتى که سران
کفار در مقابل انذار آن جناب
به کفار دادهاند مىپردازد، برمىآید آن مطلبى که
به خاطر اثبات آن، سوگند خورده، چیزى نظیر ((انک لمن المرسلین) بوده است؛ چون علاوه بر قرائنى که گفتیم، در این
سوره مکرر متعرض
انذار آن جناب شده است.
•• «كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ؛ چه بسيار اقوامى را که پيش از آنها هلاک کرديم؛ و
به هنگام نزول عذاب فرياد مىزدند (و کمک مىخواستند) ولى وقت نجات گذشته بود!».
کلمه (قرن)
به معناى مردمى است که در یک عصر زندگى مىکنند. و کلمه (مناص) مصدر (ناص : ینوص) است که بنا
به گفته صاحب مجمع البیان اگر با (نون) خوانده شود معناى تأخر را مىدهد و اگر با (باء) خوانده شود معناى تقدم را مىدهد. بعضى هم آن را
به معناى فرار دانستهاند.
و معناى
آیه چنین است که: ما قبل از این کفار، چه بسیار قرنها و امتها را که
به کیفر
تکذیب پیامبران منذر هلاک کردیم، و در هنگام نزول عذاب دیگر مجال فرار برایشان نماند و گفتن واویلا
به دردشان نخورد و هرچه فریاد زدند: (یا ویلنا انا کنا ظالمین) سودى
به حالشان نبخشید و هر چه
به خداى سبحان
استغاثه کردند، فایدهاى ندیدند، چون هنگام، هنگام تأخر
عذاب و مؤاخذه نبود و یا هنگام فرار نبود.
كافران هنگام گرفتارى
به امواج عظيم دريا، خالصانه
به درگاه خدا استغاثه میکنند و حتی بعضى از آنان، پس از رفع آن، بر اين حالت استمرار میورزند:
•• «وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ؛ و هنگامى که (در سفر دريا) موجى همچون ابرها آنان را بپوشاند (و بالا رود و بالاى سرشان قرار گيرد)، خدا را با
اخلاص مىخوانند؛ اما وقتى آنها را
به خشکى رساند و نجات داد، بعضى راه
اعتدال را پيش مىگيرند (و
به ایمان خود وفادار مىمانند؛ درحالىکه بعضى ديگر فراموش کرده راه کفر پيش مىگيرند)؛ ولى آيات ما را هيچکس جز پيمانشکنان ناسپاس انکار نمىکنند!».
راغب گفته کلمه (ظله)
به معناى ابرى است سایهافکن، و بیشتر
به ابرى ظله مىگویند که عواقب ناگوارى داشته باشد، از آن جمله در
قرآن فرموده: (کانه ظله) و نیز فرموده: (عذاب یوم الظله)
و معنایش این است که چون موجى در
دریا مانند قطعهاى ابر برایشان احاطه مىکند، دست از همه چیز شسته، فقط متوجه
خدا مىشوند، و از او نجات خود را مىطلبند، درحالىکه دین را برایش
خالص دارند، و خلاصه مىخواهد بفرماید: این خواندن خدا در آن حال دلیل بر این است که فطرتشان
فطرت توحید و یگانهپرستى است.
(فلما نجیهم الى البر فمنهم مقتصد) - کلمه (مقتصد)
به معناى کسى است که راه (قصد) یعنى
راه مستقیم را مىپیماید که مراد از آن راه توحیدى است که فطرتشان در آن حال بر آن دلالتشان مىکرد، و
تعبیر به (منهم - بعضى از ایشان)، براى اندک شمردن آنان است، و معنایش این است که همین که خداى سبحان این گرفتاران دریا را که خدا را
به خلوص مىخواندند نجات داد، و
به خشکى رساند، اندکى از ایشان مقتصدند.
(و ما یجحد بایاتنا الا کل ختار کفور) - کلمه (ختار)
مبالغه است و از ماده (ختر) مىباشد که
به معناى شدت
مکر و حیله است، و از
سیاق برمىآید که این عده بیشتر آن مردماند، و معنایش این است که از آن
جمعیت گرفتار در دریا، بیشترشان آیات ما را انکار کردند، و
آیات ما را
انکار نمىکند، مگر هر نیرنگباز کفرانپیشه.
كافران
به درگاه خداوند استغاثه میکنند و دعایشان در این دنیا اجابت میشود:
•• «قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً لَّئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ؛ بگو: «چه کسى شما را از تاريکيهاى خشکى و دريا رهايى مىبخشد؟ درحالىکه او را با حالت تضرع (و
آشکارا) و در پنهانى مىخوانيد؛ (و مىگوييد:) اگر از اين (خطرات و ظلمتها) ما را رهايى مىبخشد، از شکرگزاران خواهيم بود».
بار دیگر
قرآن دست مشرکان را گرفته و
به درون فطرتشان مىبرد و در آن مخفیگاه اسرارآمیز نور توحید و یکتاپرستى را
به آنها نشان مىدهد و
به پیامبر دستور مىدهد
به آنها این چنین بگوید: چه کسى شما را از تاریکیهاى بر و بحر رهایى مىبخشد؟! (قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر؟)
لازم
به یادآورى است که ظلمت و تاریکى گاهى جنبه حسى دارد و گاهى جنبه معنوى:
ظلمت حسى آن است که نور
بهکلى قطع شود یا آنچنان ضعیف شود که انسان جایى را نبیند یا
به زحمت ببیند، و ظلمت معنوى همان
مشکلات و گرفتاریها و پریشانیهایى است که عاقبت آنها تاریک و ناپیداست.
جهل ظلمت است، هرج و مرج اجتماعى و اقتصادى و نابسامانیهاى فکرى و انحرافات آلودگیهاى اخلاقى که عواقب شوم آنها قابل پیشبینى نیست و یا چیزى جز بدبختى و پریشانى نمىباشد، همگى ظلمتاند.
ظلمت و تاریکى ذاتا هولناک و توهمانگیز است؛ زیرا حمله بسیارى از جانوران خطرناک و دزدان و جانیان در پرده تاریکى صورت مىگیرد و هرکس خاطراتى در این زمینه دارد،؛ لذا
به هنگام گرفتار شدن در میان تاریکى، اوهام و خیالات جان مىگیرند، اشباح و هیولاهاى وحشتناک از زوایاى خیال بیرون مىدوند، و افراد عادى را در
خوف و
ترس فرو مىبرند.
ظلمت و تاریکى شعبهاى از عدم است و انسان ذاتا از عدم مىگریزد و وحشت دارد، و
به همین جهت معمولا از تاریکى مىترسد.
اگر این تاریکى با حوادث وحشتناک واقعى آمیخته شود و مثلاً انسان در یک سفر دریایى شب تاریک و بیم موج و گردابى حائل محاصره شود وحشت آن
به درجات بیش از مشکلاتى است که هنگام
روز پدید مىآید؛ زیرا معمولا راههاى چاره در چنان شرایطى
به روى انسان بسته مىشود، همینطور اگر در شبى تاریک در میان بیابانى راه را گم کند و صداى وحشتناک
حیوانات درنده که در دل
شب طعمهاى براى خود مىجویند از دور و نزدیک
به گوش او رسد، در چنین لحظاتى است که
انسان همه چیز را
به دست فراموشى مىسپارد و جز خودش و نور تابناکى که در اعماق جانش مىدرخشد و او را
به سوى مبدئى مىخواند که تنها اوست که مىتواند چنان مشکلاتى را حل کند، از یاد مىبرد. اینگونه حالات دریچههایى هستند
به جهان توحید و خداشناسى.
لذا در جمله بعد مىگوید: در چنین حالى شما از لطف بىپایان او
استمداد مىکنید گاهى آشکارا و با تضرع و
خضوع و گاهى پنهانى در درون دل و جان او را مىخوانید (تدعونه تضرعا و خفیة ).
و در چنین حالى فورا با آن مبدا بزرگ عهد و پیمان میبندید که اگر ما را از کام خطر برهاند،
بهطور قطع
شکر نعمتهاى او را انجام خواهیم داد و جز
به او دل نخواهیم بست (لئن انجینا من هذه لنکونن من الشاکرین).
ذکر تضرع که
به معنى دعاى
آشکار و خفیة که دعاى پنهانى است شاید
به خاطر این باشد که
مشکلات با هم متفاوتاند گاهى
به مرحله شدت نرسیده انسان را
به دعاى پنهانى دعوت مىکند و گاهى که
به مرحله شدید مىرسد، آشکارا دست
به دعا برمیدارد، و گاهى نالهها و فریادها سر مىدهد، منظور این است که خداوند هم مشکلات شدید و هم مشکلات ضعیف شما را حل مىکند.
•• «قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُم مِّنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشْرِكُونَ؛ بگو: «خداوند شما را از اينها، و از هر مشکل و ناراحتى، نجات مىدهد؛ باز هم شما براى او شريک قرار مىدهيد! (و راه کفر مىپوييد.)».
کرب (بر وزن حرب) در اصل
به معنى زیر و رو کردن
زمین و حفر آن است و نیز
به معنى گره محکمى که در طناب
دلو مىزنند آمده است؛ سپس در غم و اندوههایى که قلب انسان را زیر و رو مىکند و همچون گرهى بر دل
انسان مىنشیند، گفته شده است.
بنابراین
ذکر کلمه کرب در آیه بالا که معنى وسیع و گستردهاى دارد و هرگونه مشکل مهمى را شامل مىشود بعد از ذکر ظلمات برو بحر که
به قسمت خاصى از شداید گفته مىشود از قبیل
ذکر یک مفهوم عام بعد از بیان مفهوم خاص است (دقت کنید).
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۳، ص۱۶۳، برگرفته از مقاله «استغاثه کافران».