چراغ
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
چراغ که در زبان عربی به آن
مصباح میگویند وسیلۀ روشنایى است و در باب
طهارت و
صلات از آن سخن رفته است.
افروختن چراغ،
شب هنگام در اتاقى که
مرده در آن قرار دارد
و نیز در
مسجد،
مستحب، و
نماز خواندن مقابل چراغى که
آتش آن نمایان است،
مکروه مىباشد.
واژه چراغ در
پهلوی و
پارتی و
سغدی
رواج داشته است و چون در
زبان اوستایی نشانی از آن نیست و همچنین در زبانهای آرامی و سریانی وسیله روشنایی را شراگا گفتهاند،
احتمالاً واژه چراغ از این زبانها به پهلوی راه یافته است.
در
ترکی واژه کندیل در معنای چراغ کاربرد دارد.طاهری
سراج (جمع آن: سروج)
را معرّب چراغ
فارسی دانسته، حال آنکه آن نیز احتمالاً مأخوذ از شراگای آرامی است.
در
قرآن واژههای
سراج
و
مصباح
به معنای چراغ آمده است.
همچنین واژه
مشکاه ، که لغتی حبشی و به معنای چراغدان و طاق کوچک است
به معنای چراغ کاربرد داشته است
به نوعی چراغ آویخته از
سقف یا
ستون نیز در هر سه زبان
قندیل میگویند، ضمن آنکه در دورههای متأخر، به ویژه در سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم، واژه
لامپ و لامپا در فارسی
و لَمْبَه در عربی و لامبا در ترکی نیز رایج گردید که از لمپس یونانی است.
پس از توسعه قلمرو اسلامی،
مسلمانان مناطق مختلف با اشکال متنوعی از چراغها آشنا شدند
و شیوهها و مواد مورد استفاده در ساخت چراغها به سرعت
تحول یافت هر چند شیوههای ابتدایی ساخت چراغ از
سفال ، که پیش از
اسلام رایج بود، در دوره اسلامی نیز ادامه یافت.
به تدریج استفاده از سفالهای لعابدار
شیشه کاری شده با
رنگهای مختلف و نیز کاربرد
سنگ و
بلور در ساخت چراغ، بهویژه در دوره عباسی، رایج گردید
از این دوره و ادوار متأخرتر، چراغهایی به جامانده که از
فلز ، از جمله
مس و
برنز ، ساخته شدهاند.
در اوایل دوره اسلامی شکل بدنه چراغها بیشتر به صورت اشکال هندسی بود و معمولاً از طرحهای حیوانی یا انسانی در قالببندی بدنه چراغها استفاده نمیشد، ولی در ادوار بعد، از جمله از عصر عباسی، اَشکالِ
تعدیل شدهای از این طرحها در ساخت چراغها به کار رفت.
بهتدریج، استفاده از نوشته نیز برای
تزیین چراغها معمول گردید
در ساخت پایه و ناودانکِ خروج
فتیله و دسته چراغها نیز این تزیینات به کار میرفت.
فتیله چراغها از
پشم ، الیاف گیاهی و حتی لباسهای کهنه بود.
مقدسی در سده چهارم از نوعی مادّه
کانی در
بدخشان به نام
حجرالفتیله نام برده که برای فتیله چراغ به کار میرفته است و برای
تمیز کردن آن، آن را ساعتی در آتش میگذاشتهاند.
لسترنج آن را
آسبست یا پنبه کوهی دانسته است.
سوخت چراغهای قدیمی، روغنهای گیاهی (نظیر
روغن
کنجد ،
زیتون و
کتان ) یا روغنهای حیوانی
و در دورههای بعد
نفت بود.
سمهودی در سده نهم
به چراغ نفتی ساخت
شام در
مسجدالنبی اشاره کرده است.
تأمین روشنایی مساجد در دوره اسلامی، بر اهمیت و کاربرد چراغها افزود.
افروختن چراغ در اماکن عمومی چون
مساجد،
خانقاهها و زیارتگاهها بهتدریج
شغل و سپس منصبی را ایجاب کرد که چراغچی/ جراجی
خوانده میشد.
این منصب بهویژه در دوره صفوی اهمیت یافت.
در این دوره، لوازم روشنایی دربار و ابزارهای آن (مانند چراغهای نفتی،
شمع ،
شمعدان ، و
قیچی تمیز کردن
فتیله ) در محلی به نام چراغ خانه و زیر نظر چراغچیباشی نگهداری میشد
که در شمار تابعان و تابینان فراش باشیان بودند و در کنار مشعلدار باشی و شمّاع، تأمین روشنایی
دربار را برعهده داشتند.
در این دوره، در مساجد مهم و زیارتگاهها نیز چراغچیانی برای تأمین روشنایی و نگهداری از چراغها به کار گماشته میشدند.
برای نمونه، طبق
وقفنامه مسجد شاه اصفهان ، در زمان
شاه عباس اول این مسجد شش چراغچی داشته که مواجب هر کدام چهار صد من غله، هم اندازه با مواجب
کفشدار و
فراش و
مشعلدار و
سقا و
دربان ، بوده است.
اهدای وسایل روشنایی به
حرم
امام رضا علیهالسلام
و
عتبات عالیات از سوی شاهان و دولتمردان از دوره صفوی و سپس
قاجار بسیار رایج گردید.
برای روشن نگاه داشتن و تمیز کردن و نگهداری این چراغها، شخصی با عنوان چراغچی، چراغچیباشی، چهلچراغی یا متولی چهلچراغ، از سوی دولت با حقوق سالانه تعیین و به کار گماشته میشد.
اقامت در حرم و روشن نگاهداشتن حرم و نیز مقام و منزلت اجتماعی چراغچی، در کنار انگیزههای مالی برای دریافت «صرف یا وجه روشنایی»، عده زیادی را ترغیب میکرد تا تولیت چهلچراغ را برعهده گیرند.
وجه مذکور نیز به صورت
برات تجاری به نماینده دولت
ایران در
عتبات فرستاده و به چراغچی پرداخت میشد.
در اوایل
قرن چهاردهم شمسی، که تأمین روشنایی معابر شهرهای بزرگ نیز در سطح محدودی رایج گردید، عنوان چراغچی به متصدیان نصب، نگهداری و تعمیر چراغهایروشنایی خیابانها نیز اطلاق میشد.
اعیان و
اشراف نیز معمولاً در رفت و آمدهای شبانه، خدمتکاری با عنوانِ چراغکش یا فانوسکش به همراه میبردند
مدت کوتاهی پس از رواج چراغهای نفتی در مغرب زمین، استفاده از اینگونه چراغها در سرزمینهای اسلامی نیز معمول شد
و طبعاً
بازار تولیدکنندگان سنّتی چراغ را تا حدی از رونق انداخت.
حرمت چراغ در فرهنگ عامه ایران، کمابیش یادآور
احترام و قداست
آتش نزد ایرانیان باستان است.
ایرانیان باستان ظاهراً آتش را
زنده میپنداشتند و خاموش کردن آن را به معنای
کشتن آن میدانستند،
چنانکه فعلِ کشتن در زبان
فارسی ، برای خاموش کردن
شمع و چراغ بهکار رفته است.
ظاهراً امروزه نیز برخی از عوام چراغ را زنده و
ذیشعور فرض میکنند، چنانکه برخی از قصههای عامیانه خراسان با جملههایی این چنین آغاز میشود: «به چراغ گفتم: قصه بگو...
چرخی زد و نشست و گفت...».
برخی از پیرزنان عامی اگر در روز برای کودکان
قصه بگویند، در آغازِ قصه میگویند: «قصه را برای چراغ میگویم»
و اگر طفلی
خواب
آشفته ببیند، به او سفارش میکنند که بگوید: «خوابم را به چراغ میگویم».
چراغ در اشعارِ مراسم «سخنوری»
درویشان عجم مانند انسانی والا
ستوده شده است.
برخی از عوام
سلام گفتن به چراغ را با شُگون میدانند
و اگر ناگهان چراغی را در جایی ببینند میگویند: «سلامعلیکم، شاهچراغ».
به اعتقاد
قلندران ، چون
آدم علیهالسلام از
بهشت
هبوط کرد و در
سراندیب فرود آمد،
جهان بسیار
تاریک بود.
پس،
جبرئیل به
امر خدا آنجا را از نور چراغ روشن کرد و چراغ از آن زمان برقرار مانده است.
بر پایه باورهای عامیانه برای خاموش کردن چراغ، باید
فتیله آن را پایین بکشند تا چراغ خود خاموش شود.
اگر به آن
پف کنند، چراغ آدمی را
نفرین میکند و
نکبت و
عمر کوتاه نصیب
انسان میشود.
فوت كردن چراغ و
شمع و اصولاً
آتش
گناه محسوب میشود و آنها را باید با دست یا وسیلهای دیگر خاموش كرد
در ایلام معتقدند اگر کسی در
خواب ببیند که دیگران به چراغ فوت میکنند،
مرگ کدبانوی
خانه فرامیرسد.
به هنگام روشن شدن چراغ
صلوات میفرستند
یا در مواردی صلوات میفرستند و میگویند: «الصّلوه والسّلام یا آقام شاهچراغ».
به عقیده برخی، به هنگام افروختن چراغ، باید دعایی خاص بخوانند، که شاید منشأ آن، دعایی است از
امام صادق علیهالسلام برای هنگام دیدن چراغ فرمودند
همچنین است نگاه کردن به روی خوش و
سبزه و
آیینه .
درویشان خاکسار و
فرقه عجم ، برخی از پیران و مقتدایان خود را «شاهچراغ» مینامند.
امروزه، شاهچراغ عنوان خاصی برای
امامزاده احمدبن موسی علیهالسلام در
شیراز است.
چراغ همواره در زیارتگاهها و آیینهای
نذر و
دعا وجود دارد.
عوام معتقدند که برای برآورده شدنِ حاجتها، در
شب یا
روز بیستوهفتم
رمضان ، باید دوازده
فتیله روشن کرد.
در خراسان برای
حاجت گرفتن، نذر میکنند که
آش اُماج و
نان کُماج بپزند و آنها را در میان سفرهای میگذارند که یکی از لوازم آن چراغ روشن است.
در
سفره بیبیحور و
بیبینور و
سفره ابوالفضل علیهالسلام نیز چراغ را کنار یا وسط سفره میگذارند.
برای امامزادهها
شمعدان و چراغ نذر میکنند، حتی در پای درختان مقدّس، که برای آنها نذر و نیاز میکنند، چراغ میافروزند.
به نوشته
دیولافوا ،
مردم نواحی اطراف
پاسارگاد ، چون آن
مقبره را مقبره
مادر حضرت سلیمان میدانستند، در آن چراغ روشن میکردند.
در برخی از تکیههای
شاهرود ، به ویژه در
تکیه بیدآباد ، که از تکیههای قدیمی است، مراسم «شمع و چراغ» با آدابی ویژه در دهه اول
محرم ، نیم ساعت بعد از
غروب ، برگزار میشود.
در خانقاهها، نیز مانند مساجد و زیارتگاهها، از چراغ استفاده میشده است، چنانکه شیخ
مرشد ابواسحاق کازرونی (متوفی ۴۲۶) گوشهای از
خانقاه خود را به غریبان شهر اختصاص داده بود و سالها آنجا به «زیرچراغ»
شهرت داشت، زیرا گروهی مدتها هر شب در آنجا چراغ برمیافروختند و در روشنایی آن تا
صبح به
قرائت
قرآن میپرداختند.
بهگفته ابنبطوطه (متوفی ۷۷۹)
، چراغ یکی از لوازم خاصِ
فتیان بوده است.
به نوشته
کاشفی در
قرن نهم، فتیان در مجلسِ
میانْ بستنِ مریدان (فرزندان)، چراغی پنج فتیله میافروختند و
آیه نور را قرائت میکردند.
چراغ همچنین از ابزارهای
قلندران حیدری عهد صفوی و
خاکساران عهد
قاجار بوده است
و در
رسائل قلندران عهدصفوی «چراغ افروختن»، در کنار «
مقراض راندن» و «میان بستن»، جزء
آداب آنان ذکر شده است.
در این رسائل «چراغچیگری» جزو وظایف قلندران محسوب شده و با تعبیری کنایی آمده است که چراغ چهار لوله دارد: اول
شریعت ، دوم
طریقت ، سوم
حقیقت و چهارم
معرفت .
یکی از مراحل
سلوک
درویشان خاکسار ، «چراغی گرفتن» نام دارد که گویا در این مرحله از پیر خود چراغی دریافت میکردهاند.
معرکهگیران در
سفره معرکه خود چراغی میگذاشتند
و پس از پایان معرکه از ناظران
پول طلب میکردند که آن را اصطلاحاً «چراغ» یا «چراغالله» میگفتند.
اعضای
فرقه چهلتنان (گروهی از
اهل حق ) پیران خود را چراغ مینامند و نشان ویژه پیران، چراغی
پیهسوز است که در بالای مسندشان در جَمخانه (محل اجتماع و برگزاری مراسم اهل حق) میسوزد.
وجود روشنایی و چراغ در همه مراحل زندگی، از
تولد تا
مرگ ، سنّتی قدیمی است که تا امروز نیز بیشوکم ادامه یافته است.
چون هنگام
زایمان زنی فرا میرسید، تا چهل روز در اتاق او چراغ میافروختند.
در
عقایدالنساء ، از
دوره صفویه ، آمده است هنگامی که
زائو را به
حمام میبردند، حمام را چراغانی میکردند.
زردشتیان
یزد و
کرمان در طول
سال کنار سفره غذای خود چراغ میگذاشتهاند.
برخی از ایرانیان نیز هنوز در
شب سال نو و برخی هم در شب اول هر
ماه ، اتاقهای خانه را با چراغ روشن میکنند و معتقدند که این کار برای آنان تندرستی و کامروایی و
برکت میآورد
(حدیثی از
امام صادق علیهالسلام که در آن آمده است: افروختن چراغ پیش از غروب
آفتاب
فقر را نابود میکند و روزی را میافزاید).
از گذشته، چراغ در مراسم
عقد نکاح و جشن عروسی کاربرد بسیار داشته است.
در دوره صفویه وحتی بعدتر، هنگام عقد نکاح تشتی را سرنگون میکردند و زیر آن چراغی از
روغن
طعام با شعله کم روشن میکردند و
عروس بر روی تشت مینشست.
چراغ، خاصه
چراغ زنبوری ، یکی از وسایل حتمی
جهیزیه عروس بود.
در
تهران هنگامی که عروس را به خانه
داماد میبردند، دو چراغ، یکی در سمت چپ و دیگری در سمت راست عروس، و آیینهای را پیش روی او میگرفتند و عروس همراه آنها وارد خانه داماد میشد.
همچنین، هنگام خواندن
خطبه نکاح ، زنهای خوشبختِ (به اصطلاح یک بخته) حاضر در مجلس، چراغهایی را روشن میکردند.
در دورههای اخیر، برخی به جای شمع و لاله، چراغهایی با لامپ روشن میکنند و چراغ (یا
شمعدان ) و
آیینه از لوازمی است که داماد آن را تهیه میکند و بر سر
سفره عقد میگذارند.
به جز مراسم چراغانی، که چراغها احتمالاً شبانهروز روشن میماند، کسبه در روز چراغ روشن نمیکردند، خاصه اگر
پارچه یا
فرش میفروختند و میگفتند با روشن کردن چراغ
معامله آنان
حرام میشود، زیرا
خریدار در تشخیص
رنگ
کالا اشتباه میکند، اما در مواردی در روز هم چراغ روشن میکردهاند، از جمله
قصابان و
نانوایان اگر
گوشت یا
نان ارزان میشد، برای آگاهی مردم جلوی
دکان خود چراغ میافروختند؛ صاحبان سفرهخانهها و طباخیها هنگامی که
غذا آماده میشد، برای اعلام آمادگی خود برای پذیرایی از مشتریان، جلوی محل کسب خود چراغ روشن میکردند
پیشهوران به اول غروب، که چراغ دکان خود را روشن میکردند، اصطلاحاً «سرچراغ» میگفتند
و معتقد بودند سر چراغ مشتری را نباید رد کرد و قرض هم نباید داد.
نیز
سرچراغ ، دکاندار نباید
نسیه بدهد.
چراغ در
هواشناسی عامیانه نیز بهکار میآمده است:
شب با
دهان در نزدیک چراغ «ها» میکردند، اگر
رنگ سرخ پدید میآمد، روز بعد هوا آفتابی بود و اگر
رنگ سفید ظاهر میشد، معتقد بودند که روز بعد
هوا بارانی است.
همچنین اگر در
شب
مورچه پردار یا
مگس مرتباً دور چراغ میگشت، میگفتند فردا
باد و بارندگی خواهد بود.
تا چندی پیش اگر کسی در شب درمیگذشت،
خشتی بالای سر او میگذاشتند و روی آن
شمع یا چراغی روشن میکردند تا اتاق
میت روشن بماند
که این کار ظاهراً دنباله رسمی زردشتی
بوده است.
هنگامی هم که
مرده را از اتاق بیرون میبردند، چراغ را روشن نگه میداشتند.
ایرانیان باستان چند روز پیش از
نوروز به
قبرستان میرفتند و چراغ میبردند تا مسیر
ارواح درگذشتگان را، که معتقد بودند در آن ایام به زمین بازمیگردند، روشن و گشوده و آسان کنند.
امروزه نیز مردم، بیشتر در شبهای
جمعه و به ویژه در
شب جمعه آخر
سال ، بر
گور مردگان خود شمع یا چراغ روشن میکنند.
در برخی مناطق، از جمله در
خراسان ، برآناند که اگر در شب پروانهای دور چراغ بگردد، روح مردهای است که برای دیدن اقوام خود آمده است.
در میان عامه رسم است که اگر مردی در جوانی، و به اصطلاح، ناکام بمیرد، دوستان و خویشانش در محله و گذر او «
حجله » میگذارند که چیزی شبیه به
گنبد یا
قبه کوچک است و چراغهای رنگارنگ در آن روشن است.
در باورهای عامیانه، چراغ از
قدرت
شفادهندگی نیز برخوردار بود.
در آیین سفره سبزی کردن، چراغ روغنسوز یا شمع از لوازم
درمان
پریزدگان بود.
زنی که خونریزی داشت، به کمرش
عسل میمالید و گَردِ کوبیده
بیخته شده چراغ موشی را روی آن میگذاشت، با این اعتقاد که چون چراغ مدتها سوخته، نیروبخش است.
برخی هم برای
تسکین
درد دندان ، تور سوخته چراغ زنبوری را روی دندان میگذاشتند.
چراغ دستمایه مَثَلهای متعددی شده است، از جمله «چراغی که به
خانه رواست به
مسجد حرام است» و «چراغی را که
ایزد برفروزد/ هرآنکس پُف کند ریشش بسوزد» که این
بیت
مقتبس است از
آیه هشتم
سوره صف : یریدُونَ لِیطْفِؤا نُورَاللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِه وَلَوْکَرِهَ الْکافِروُنَ.
(۱)
قرآن.
(۲) محمدحسن آلیاسین، تاریخ حرم کاظمین (علیهماالسلام)، ترجمه غلامرضا اکبری، ۱۳۷۱ ش.
(۳) ابنبطوطه، رحله ابنبطوطه، چاپ محمد عبدالمنعم عریان، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۴) محمدبن عبدالله ازرقی، اخبار مکه و ماجاء فیها منالا´ثار، چاپ رشدی صالح ملحس، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ افست قم ۱۳۶۹ ش.
(۵) امیرهوشنگ بختیاری، «منصب چراغچیباشی در عتبات عالیات»، تاریخ اسلام (پاییز ۱۳۸۲).
(۶) جواد برومند سعید، «بررسی چند واژه فارسی»، چیستا (آذر ۱۳۶۱).
(۷) بطرس بهنام، «وسائل الاضاءه فی مدینه عراقیه ایام الاحتلال العثمانی»، التراث الشعبی، (۱۳۹۸/ ۱۹۷۸).
(۸) مهرداد بهار، واژهنامه بندهش، تهران ۱۳۴۵ ش.
(۹) خالد خلیل حمودی و نجاه یونس توتونجی، «السراج الاسلامی فیالعراق» سومر (۱۹۷۷).
(۱۰) محمد خوشدل، «موزه آستان قدس: اشیاء نفیس فلزی» نامه آستان قدس (مرداد ۱۳۴۰).
(۱۱) دهخدا.
(۱۲) محمدبنمحمد زبیدی، تاجالعروس من جواهرالقاموس، چاپ حسین نصار، کویت ۱۳۶۹/۱۹۶۹، چاپ افست بیروت.
(۱۳) زکی محمدحسن، فنون الاسلام، بیروت ۱۴۰۱ الف.
(۱۴) زکی محمدحسن، الفنون الایرانیه فی العصر الاسلامی، بیروت ۱۴۰۱ ب.
(۱۵) عبدالحسین سپنتا، تاریخچه اوقاف اصفهان، اصفهان ۱۳۴۶ ش.
(۱۶) علیبن عبدالله سمهودی، وفاء الوفا بأخبار دارالمصطفی، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴.
(۱۷) جعفر شهریباف، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران ۱۳۶۷ـ ۱۳۶۸ ش.
(۱۸) جعفر شهریباف، طهران قدیم، تهران ۱۳۸۱ ش.
(۱۹) محمود طاهری، فرهنگ ریشهیابی واژهها، تهران ۱۳۸۲ ش.
(۲۰) علیرضابن موسی عضدالملک، سفرنامه عضدالملک به عتبات، چاپ حسن مرسلوند، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۲۱) علیهاشم خیری و انعام عون احمد، «تقریر اولی عن تنقیبات بسمایه الاثریه»، سومر (۱۹۸۷ـ ۱۹۸۸).
(۲۲) فریال داود مختار، «وسائل الاناره فی المساجد و الاضرحه»، المورد، ش ۲ (۱۳۹۹/۱۹۷۹).
(۲۳) بدرالزمان قریب، فرهنگ سغدی: سغدی، فارسی، انگلیسی، تهران ۱۳۷۴ ش.
(۲۴) محمد شفیع قزوینی، قانون قزوینی: انتقاد اوضاع اجتماعی ایران دوره ناصری، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۲۵) انگلبرت کمپفر، سفرنامه کمپفر، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران ۱۳۶۰ ش.
(۲۶) محمدجواد مشکور، فرهنگ تطبیقی عربی با زبانهای سامی و ایرانی، تهران ۱۳۵۷ ش.
(۲۷) مقدسی.
(۲۸) محمد مقدم گلمحمدی، تویسرکان، ج ۱، تهران ۱۳۷۱ ش.
(۲۹) میرزا سمیعا، تذکره الملوک، چاپ محمد دبیرسیاقی،zwnj; برایspan class="darkspan" class="zwnj"; کهzwnj; ۲۶۲، و منصور کیائیspan class="zwnj"; عتبات تهران ۱۳۷۸ ش.
(۳۰) ناصرالدین قاجار، شاه ایران، سفرنامه عتبات: سال ۱۲۸۷ قمری، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۳۱) ناصرخسرو، سفرنامه حکیم ناصرخسرو قبادیانی مروزی، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۳۱) محمدبن حسین آقاجمال خوانساری، عقایدالنساء مشهور به کلثوم ننه، در عقاید النساء و مرآت البلهاء: دو رساله انتقادی در فرهنگ توده، چاپ محمود کتیرائی، تهران: طهوری، ۱۳۴۹ ش.
(۳۲) آئین قلندری: مشتمل بر چهار رساله در باب قلندری، خاکساری، فرقه عجم و سخنوری، چاپ ابوطالب میرعابدینی و مهران افشاری، تهران: فراروان، ۱۳۷۴ ش.
(۳۳) ابن بطوطه، رحله ابنبطوطه، چاپ محمد عبدالمنعم عریان، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۳۴) محمد اسدیان خرمآبادی، محمدحسین باجلان فرخی، و منصور کیائی، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران ۱۳۵۸ ش.
(۳۵) اوستا، یسنا، گزارش پورداود، بخش ۲، چاپ بهرام فرهوشی، تهران ۱۳۵۶ ش.
(۳۶) پرویز بابازاده، حماسه پرشکوه اهل حق: چهلتنان، تهران ۱۳۴۷ ش.
(۳۷) بندهش، (گردآوری) فرنبغ دادگی، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، ۱۳۶۹ ش.
(۳۸) مهرداد بهار، از اسطوره تا تاریخ، گردآورنده و ویراستار: ابوالقاسم اسماعیلپور، تهران ۱۳۷۶ ش.
(۳۹) محمدعلی جمالزاده، فرهنگ لغات عامیه، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۴۲ ش.
(۴۱) ژان پل راشل دیولافوا، ایران، کلده و شوش، ترجمه علی محمد فرهوشی، چاپ بهرام فرهوشی، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۴۲) شایست ناشایست: متنی به زبان پارسی میانه (پهلوی ساسانی)، آوانویسی و ترجمه کتایون مزداپور، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۹ ش.
(۴۳) علیاصغر شریعتزاده، فرهنگ مردم شاهرود، تهران ۱۳۷۱ ش.
(۵۵) ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۴۴) جعفر شهریباف، طهران قدیم، تهران ۱۳۸۱ ش.
(۴۵) جمشید صداقتکیش، آرامگاه کوروش و باورهای مردم فارسی، تهران ۱۳۸۰ ش.
(۴۶) جابر عناصری، تجلی دوازده ماه در آئینه اساطیر و فرهنگ عامه ایران، مرند ۱۳۷۴ ش.
(۴۷) حسینبن علی کاشفی، فتوتنامه سلطانی، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۵۰ ش.
(۴۸) محمود کتیرائی، از خشت تا خشت، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۴۹) منوچهر لمعه، فرهنگ عامیانه عشایر بویراحمدی و کهگیلویه، تهران ۱۳۵۳ ش.
(۵۰) هانری ماسه، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمه مهدی روشن ضمیر، تبریز ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷ ش.
(۵۱) مجلسی، بحار الانوار.
(۵۲) محمودبن عثمان، فردوس المرشدیه فی اسرار الصمدیه، به انضمام روایت ملخص آن موسوم به انوار المرشدیه فی اسرار الصمدیه، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۸ ش.
(۵۳) ابوالحسن نجفی، فرهنگ فارسی عامیه، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۵۴) صادق هدایت، فرهنگ عامیانه مردم ایران، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۵۵) صادق همایونی، فرهنگ مردم سروستان، مشهد ۱۳۷۱ ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «چراغ»، شماره۵۴۱۳. فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ج۳ ص۱۷۱