• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

وهن اهل‌بیت (ابن‌تیمیه)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ابن‌تیمیه یکی از دانشمندان اهل‌سنت و از متفکرین اصلی فرقه وهابیت است. وی دیدگاه‌های خاص و نادری دارد که از جمله آنها مخالفت و دشمنی با اهل‌بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و به ویژه با امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) است. در این مقاله به چند مورد از این دشمنی‌ها اشاره می‌شود؛ همچنین در این مقاله معنا و حکم «ناصبی» نیز از دیدگاه اهل‌سنت بررسی می‌شود تا روشن شود که آیا می‌توان به ابن‌تیمیه ناصبی گفت یا خیر.

فهرست مندرجات

۱ - معنای ناصبی
       ۱.۱ - سخن زبیدی
       ۱.۲ - سخن ابن‌حجر
       ۱.۳ - سخن ابن‌فرحان
۲ - حکم ناصبی
       ۲.۱ - روایت ابن‌حبان
              ۲.۱.۱ - تصحیح روایت
       ۲.۲ - روایت حموینی
       ۲.۳ - روایت ابن‌مردویه
۳ - کافر دانستن پدر پیامبر
       ۳.۱ - سخن فخر رازی
       ۳.۲ - سخن آلوسی
       ۳.۳ - سخن صالحی
۴ - انکار فضائل اهل‌بیت
       ۴.۱ - نقد و بررسی
       ۴.۲ - ماجرای مباهله
              ۴.۲.۱ - مصادر اهل سنت
       ۴.۳ - بررسی آیه تطهیر
       ۴.۴ - بررسی آیه صلوات
       ۴.۵ - بررسی آیه مودت
              ۴.۵.۱ - سخن سقاف
۵ - انکار حدیث سفینه
       ۵.۱ - نقل‌های حدیث سفینه
۶ - توهین به امیرمؤمنان
       ۶.۱ - سخن ابن‌حجر
       ۶.۲ - نفاق در سخنان ابن‌تیمیه
              ۶.۲.۱ - کلام ابن‌حجر
       ۶.۳ - برخی فضایل امیرامومنین
۷ - دشمنی با امیرالمومنین
       ۷.۱ - بررسی آیه ۵۵ سوره مائده
              ۷.۱.۱ - سخن ایجی و تفتازانی
              ۷.۱.۲ - سخن قوشجی و آلوسی
۸ - تهمت به امیرالمومنین
       ۸.۱ - سخن زمخشری
       ۸.۲ - سخن مالک بن انس
       ۸.۳ - معنای نبیذ
       ۸.۴ - شرابخواری عمر
۹ - انکار موقعیت علمی امیرالمؤمنین
       ۹.۱ - دلایل اعلمیت امیرالمؤمنین
              ۹.۱.۱ - روایت مدینه العلم
              ۹.۱.۲ - روایت سلونی
              ۹.۱.۳ - روایت ابن‌عباس
              ۹.۱.۴ - روایت بخاری
۱۰ - انکار شایستگی علی در قضاوت
۱۱ - دفاع از ابن‌ملجم
۱۲ - شبهه در جنگ‌های امیرالمؤمنین
       ۱۲.۱ - روایتی از پیامبر
              ۱۲.۱.۱ - کلام عسقلانی
              ۱۲.۱.۲ - کلام ابن‌کثیر
              ۱۲.۱.۳ - کلام حاکم نیشابوری
       ۱۲.۲ - نهی از جنگ با علی
              ۱۲.۲.۱ - نقل ابن‌ماجه
       ۱۲.۳ - جنگ به دستور پیامبر
              ۱۲.۳.۱ - سخن حاکم نیشابوری
              ۱۲.۳.۲ - سخن ابن‌کثیر و ابن‌اثیر
              ۱۲.۳.۳ - سخن بغدادی
       ۱۲.۴ - جنگ بر اساس تاویل قرآن
       ۱۲.۵ - روایت عمار یاسر
۱۳ - اهانت به حضرت زهرا
       ۱۳.۱ - روایت سیدة نساء
       ۱۳.۲ - خواستگاری علی از دختر ابوجهل
              ۱۳.۲.۱ - روایت ابن‌مخرمه
              ۱۳.۲.۲ - سن ابن‌مخرمه
              ۱۳.۲.۳ - عدم بلوغ ابن‌مخرمه
              ۱۳.۲.۴ - حرمت این ازدواج
              ۱۳.۲.۵ - ازدواج عثمان
              ۱۳.۲.۶ - نبودن جویریه در مدینه
۱۴ - انکار فضائل حضرت زهرا
       ۱۴.۱ - روایت نیشابوری
              ۱۴.۱.۱ - تصحیح روایت
۱۵ - اهانت به امام حسین
       ۱۵.۱ - سخن امام حسین
              ۱۵.۱.۱ - نقل‌های روایت
       ۱۵.۲ - توجیه اعمال بنی‌امیه
              ۱۵.۲.۱ - نقد
       ۱۵.۳ - تبرئه یزید
              ۱۵.۳.۱ - سخن ابن‌عماد
              ۱۵.۳.۲ - سخن تفتازانی
              ۱۵.۳.۳ - سخن شبراوی
              ۱۵.۳.۴ - سخن ذهبی
              ۱۵.۳.۵ - سخن ابن‌اثیر
       ۱۵.۴ - تحسین یزید
۱۶ - نتیجه‌گیری
۱۷ - پانویس
۱۸ - منبع


اهل سنت در معنای «ناصبی» سخنان متعددی دارند که در ادامه به بررسی آنها می‌پردازیم.

۱.۱ - سخن زبیدی

زبیدی در تاج العروس می‌نویسد: النواصب، والناصبیة، واهل النصب: وهم المتدینون ببغضة سیدنا امیرالمؤمنین ویعسوب المسلمین ابی‌الحسن علی بن ابی‌طالب، رضی الله تعالی عنه وکرم وجهه؛ لانهم نصبوا له، ‌ای: عادوه.
نواصب و ناصبیة و اهل نصب: ایشان کسانی هستند که دین خود را بر دشمنی سرور ما امیرمومنان و پادشاه مسلمانان ابوالحسن علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه وکرم الله وجهه است؛ زیرا ایشان نسبت به وی نصب دارند؛ یعنی با وی دشمنی دارند.

۱.۲ - سخن ابن‌حجر

ابن‌حجر عسقلانی می‌نویسد: والنصب، بغض علی وتقدیم غیره علیه. نصب بغض علی است و مقدم کردن غیر او (معاویه) بر او.

۱.۳ - سخن ابن‌فرحان

حسن بن فرحان مالکی، از علمای عربستان می‌نویسد: النصب فهو کل انحراف عن علی واهل البیت سواء بلعنه او تفسیقه، کما کان یفعل بعض بنی امیة او بالتقلیل من فضائله کما یفعل محبّوهم او تضعیف الاحادیث الصحیحة فی فضله او عدم تصویبه فی حروبه او التشکیک فی شرعیّة خلافته وبیعته او المبالغة فی مدح خصومه، فهذا وامثاله هو النصب.
نصب عبارت ازهرگونه انحرافی از علی و اهل‌بیت است؛ و فرقی ندارد با لعن کردن ایشان باشد یا با فاسق دانستن ایشان - همان کاری که عده‌ای از بنی‌امیه انجام می‌دادند -ویا با کوچک کردن فضائل ایشان - همان کاری که دوست داران ایشان (بنی‌امیه) انجام می‌دهند - یا تضعیف کردن روایات صحیح که در مدح آنان وارد شده ویا اعتقاد اینکه علی در جنگ‌ها (جنگ جمل، صفین و نهروان) اشتباه کرده است یا شک کردن در مشروعیت خلافت امیرمومنان و بیعت با آن حضرت و یا مبالغه کردن در مدح دشمنان ایشان، پس این موارد و مشابه آنها، نصب محسوب می‌شود.


درباره حکم ناصبی نیز اهل‌سنت سخنان متعددی دارند که در ادامه به بررسی آنها می‌پردازیم.

۲.۱ - روایت ابن‌حبان

ابن‌حبان از علمای بزرگ اهل‌سنت نوشته است: ان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قال: والذی نفسی بیده لا یبغضنا اهل البیت رجل الا ادخله الله النار.
رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: قسم به کسی که جانم در دست اوست، هیچ کس ما اهل‌بیت رادشمن نمی‌دارد، مگر اینکه خداوند او را در آتش وارد می‌کند.

۲.۱.۱ - تصحیح روایت

حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت می‌نویسد: هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم ولم یخرجاه. این روایت طبق شرائط مسلم (برای صحت حدیث) صحیح است ولی ایشان (بخاری و مسلم) آن را (در کتاب‌های خود) نیاورده‌اند.
و البانی از علمای معاصر وهابی نیز این روایت را در سلسله احادیث صحیحه آورده است.

۲.۲ - روایت حموینی

و نیز روایات بسیاری وجود دارد که دلالت می‌کند، کسی که بغض اهل‌بیت پیامبر را در دل داشته باشد، قطعاً در حلال‌زاده بودن او باید شک کرد. از جمله حافظ حموینی در کتاب فرائد السمطین می‌نویسد:
عن زید بن یثیع قال سمعتابا بکر الصدیق یقول: قال: رایت رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خیّم خیمة وهو متکئ علی قوس عربیّة، وفی الخیمة علی وفاطمة والحسن والحسین فقال: «معشر المسلمین انا سلم لمن سالم هل الخیمة، حرب لمن حاربهم، ولی لمن والاهم، لا یحبّهم الاّ سعید الجد طیب المولد، ولا یبغضهم الاّ شقی الجد ردیء المولد»، فقال رجل یازید ا انت سمعت منه؟ قال: ‌ای وربّ الکعبة.
زید بن یثیع می‌گوید از ابوبکر، شنیدم که می‌گفت: در یکی ازروزها، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سراپرده‌ای برپا کرده بود و خود به کمان عربی تکیه زده و علی و فاطمه و حسنین (علیهم‌السّلام) در زیر خیمه قرار داشتند، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خطاب به مسلمانان فرمود: ‌ای گروه مسلمانان! من سازگاری دارم با کسی که با این سراپرده نشینان من سازگاری دارد. و نبرد می‌کنم با هر کسی که با ایشان نبرد کند. و دوست می‌دارم هر کسی را که آنان را دوست بدارد؛ دوست نمی‌دارد اینان را مگر آن کسی که نیای او از نیکبختی برخوردار و نطفه اش از آلودگی پاک باشد و دشمن نمی‌دارد اینان را مگر آن کسی که نیای او دچار بدبختی گردیده و نطفه‌اش ناپاک و آلوده به پلیدی است.

۲.۳ - روایت ابن‌مردویه

ابن‌مردویه می‌نویسد: عن عبدالله بن احمد بن حنبل، عن احمد، قال: سمعت الشافعی یقول: سمعت مالک بن انس یقول: قال انس بن مالک: ما کنا نعرف الرجل لغیر ابیه الا ببغض علی ابن‌ابی‌طالب.
عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل کرده ست که گفت: از شافعی شنیدیم که می‌گفت: از مالک بن انس شنیدم که می‌گفت: انس بن مالک گفت: ما هیچ فردی را به غیر پدرش ملحق نمی‌کردیم، مگر این که بغض علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) را در دل داشت.
یعنی معیار و میزان در حلال‌زاده بودن و یا حرام زاده بودن، حب و بغض علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) است. هر کسی علی را دوست دارد، قطعاً حلال‌زاده است و کسی که با علی دشمنی می‌کند و کینه او را در دل دارد، قطعاً حرام زاده است. روایات دراین‌باره در منابع اهل سنت از ده‌ها مورد نیز می‌گذرد؛ اما فقط به همین دو روایت اکتفا می‌کنیم.
با توجه به نکات یاد شده اینک می‌پردازیم به برخی از سخنان ابن‌تیمیه در رابطه با پیامبر گرامی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و حضرت امیر و اهل‌بیت (علیهم‌السّلام).


ابن‌تیمیه در کتاب مجموع الفتاوی می‌نویسد: التوسل بدعائه -‌ای النبی - وشفاعته ینفع مع الایمان به، واما بدون الایمان به فالکفار والمنافقون لا تغنی عنهم شفاعه الشافعین فی الاخره، ولهذا نهی عن الاستغفار لعمه وابیه وغیرهما من الکفار!
توسل به دعای او - یعنی پیامبر اسلام - و شفاعت وی در صورت ایمان به او، فایده می‌دهد؛ اما اگر به وی ایمان نداشته باشد (خیر؛ فایده نمی‌دهد)؛ پس شفاعت شفاعت کنندگان، کافران و منافقان را در آخرت فایده نمی‌دهد؛ و به همین جهت رسول خدا از استغفار برای عمو و پدرشان و دیگر کفار منع شدند!
و در ادامه می‌گوید: وقد یدعو -‌ای النبی - لبعض الکفار بان یهدیه اللّه او یرزقه، فیهدیه او یرزقه، کما دعا لامّ ابی‌هریره حتی هداها اللّه! وکما دعا لدوس - قبیله ابی‌هریره - فقال: «اللهم اهد دوسا وائت بهم» فهداهم اللّه!
و گاهی رسول خدا برای بعضی از کفار دعا می‌کرد که خداوند او را هدایت نماید؛ یا به او رزق دهد؛ همانطور که برای مادر ابوهریره دعا کردند تا خدا او را هدایت نماید!
آیا مقام پدران ابوهریره نزد خداوند، از مقام پدران پیامبر گرامی و خاتم رسولان، کم ارزش‌تر بوده است؟ ما قصد نداریم به صورت مفصل ایمان پدران انبیاء را ثابت کنیم؛ بلکه فقط به صورت مختصر به این مطلب خواهیم پرداخت.

۳.۱ - سخن فخر رازی

فخر رازی، مفسر پر آوازه اهل سنت در اثبات این که آزر عموی حضرت ابراهیم بوده نه پدرش می‌نویسد:
ان آباء الانبیاء ما کانوا کفارا ویدل علیه وجوه: منها قوله تعالی: • (الذی یراک حین تقوم• وتقلبک فی الساجدین) • . قیل معناه: انه کان ینقل روحه من ساجد الی ساجد وبهذا التقدیر: فالآیة دالة علی ان جمیع آباء محمد (علیه‌السّلام) کانوا مسلمین.
به درستی که پدران انبیا، کافر نبوده‌اند. و دلیل‌های بسیاری بر این مطلب، دلالت می‌کند:
یکی از آن‌ها کلام خداوند است که: "کسی که تو را در هنگام ایستادن می‌بیند؛ و گردش تو را در بین سجده‌کنندگان"؛ گفته شده است که معنی این آیه آن است که روح رسول خدا از سجده کننده‌ای به سجده کننده‌ای منتقل می‌گردید. و با این فرض، تمامی اجداد رسول خدا (علیه‌السّلام) مسلمان بوده‌اند.
و در ادامه می‌گوید:
ومما یدل ایضا علی ان احدا من آباء محمد (علیه‌السّلام) ما کان من المشرکین قوله (علیه‌السّلام): " لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات " وقال تعالی: • (انما المشرکون نجس) • وذلک یوجب ان یقال: ان احدا من اجداده ما کان من المشرکین.
و نیز از دلیل‌هایی که دلالت می‌کند یکی از پدران رسول خدا مشرک نبوده است، کلام خود ایشان است که فرمودند: دائما از اصلاب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل می‌شدم؛ و خداوند فرموده است که " مشرکین نجس هستند) و این دلیل، لازم می‌کند که چنین گفت: که یکی از اجداد رسول خدا مشرک نبوده است.

۳.۲ - سخن آلوسی

آلوسی نیز دراین‌باره می‌گوید: قال الآلوسی: انّه لیس فی آباء النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کافر اصلا لقوله (علیه‌السّلام) «لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات». والمشرکون نجس، وتخصیص الطهارة بالطهارة من السفاح لا دلیل له یعول علیه والعبرة لعموم اللفظ لا لخصوص السبب. وقد الّفوا فی هذا المطلب الرسائل واستدلّوا له بما استدلوا والقول بانّ ذلک قول الشیعة کما ادعاه الامام الرازیناشیء من قلّة التتبع.
آلوسی گفته است: در بین پدران رسول خدا کافر نبوده است؛ زیرا خود ایشان فرموده‌اند: دائماً از صلب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل می‌شدم؛ و مشرکین نیز نجس می‌باشند؛ و اینکه بگوییم مقصود از اصلاب پاک و ارحام پاک، پاک از زنا است، این دلیلی ندارد که بر آن تکیه شود. و آنچه مورد توجه است عام بودن لفظ است (که فرموده‌اند اصلاب پاک) نه جهتی خاص؛ و در این زمینه مقالات نوشته‌اند و به دلایل بسیاری استدلال کرده‌اند و اینکه ما این نظر را تنها نظر شیعه بدانیم - همانطور که فخر رازی ادعا کرده است - ناشی از کمی جستجو است.

۳.۳ - سخن صالحی

از این‌ها که بگذریم، صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد می‌نویسد:
وسئل القاضی ابوبکر بن العربی احد الائمة المالکیة رحمه الله تعالی عن رجل قال: ان اباالنبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فی النار. فاجاب: بان من قال ذلک فهو ملعون لقوله تعالی: (ان الذین یؤذون الله ورسوله لعنهم الله فی الدنیا والآخرة) قال ولا اذی اعظم من ان یقال عن ابیه: انه فی النار.
و از قاضی ابوبکر بن عربی یکی از ائمه مالکیه در مورد شخصی سوال شد که می‌گوید: پدر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در آتش است؛ پس پاسخ داد، هر کس چنین گوید ملعون است؛ زیرا خداوند فرموده است که: بدرستی‌که کسانی‌که خدا و رسولش را آزار می‌دهند خداوند ایشان را در دنیا و آخرت لعنت کرده است؛ و اذیتی از این بزرگتر نیست که در مورد پدر ایشان بگوییم که در آتش است!!!
و این روایت ملعون بودن و کفر کسانی را ثابت می‌کند که اعتقاد دارند، پدران پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کافر بوده‌اند.


ابن‌تیمیه در انکار فضائل خاندان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، عقیده تفضیل و تقدیم اهل‌بیت رسول خدا را بر دیگران، از افکار جاهلیت و حتی از افکار و عقائد یهودیت می‌داند. وی دراین‌باره می‌گوید:
انّ فکرة تقدیم آل الرسول هی من اثر الجاهلیه فی تقدیم اهل‌بیت الروساء!! به درستی که نظریه مقدم داشتن اهل‌بیت رسول خدا، از آثار جاهلیت است که بستگان رؤسا را مقدم می‌داشتند!
و در جای دیگر می‌نویسد: قالت الشیعه: لا تصلح الامامه الا فی ولد علی وقالت الیهود: لا یصلح الملک الا فی آل داود!
شیعیان گفته‌اند امامت درست نمی‌باشد مگر در فرزندان علی و یهود گفته‌اند پادشاهی درست نمی‌باشد مگر در ذریه داوود.

۴.۱ - نقد و بررسی

در حقیقت این سخن ابن‌تیمیه، انکار و اعتراض به خداوند است که در بسیاری از آیات قرآن، اهل‌بیت پیامبران خود را بر دیگران برتری داده است. ما به چند آیه به صورت مختصر اشاره می‌کنیم:
خداوند در قرآن کریم بعد از نام بردن ۱۸ نفر از انبیاء خودش می‌فرماید:
«وَ کُلاًّ فَضَّلْنَا عَلیَ الْعَلَمِینَ وَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ ذُرِّیَّاتهِِمْ وَ اِخْوَانهِِمْوَ اجْتَبَیْنَاهُمْ وَ هَدَیْنَاهُمْ اِلیَ صرِاطٍ مُّسْتَقِیم؛ و همه را بر جهانیان برتری دادیم و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادی را برتری دادیم) و برگزیدیم و به راه راست، هدایت نمودیم.»
ما از ابن‌تیمه و طرفدارانش می‌پرسیم: این برتری دادن و برگزیدن، خاندان پیامبران، به چه دلیل بوده است؟ آیا می‌توان گفت که به خاطر پاس داشتن افکار جاهلی بوده است؟
«اِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی ءَادَمَ وَ نُوحًا وَ ءَالَ اِبْرَاهِیمَ وَ ءَالَ عِمْرَانَ عَلیَ الْعَالَمِین؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد.»
آیا برتری دادن خداوند، «آل ابراهیم» و «آل عمران» را بر تمامی جهانیان، متاثر از افکار یهود بوده است یا افکار جاهلیت؟
و یا در آیه دیگر می‌فرماید: «وَ وَهَبْنَا لَهُ اِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنَا فیِ ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتَابَ وَ ءَاتَیْنَاهُ اَجْرَهُ فیِ الدُّنْیَاوَ اِنَّهُ فیِ الاَْخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِین؛ و اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در میان فرزندانش پیامبری و کتاب قرار دادیم و در دنیا پاداشش را به او بخشیدیم و قطعاً او در آخرت (نیز) از شایستگان خواهد بود.»
آیا می‌توان گفت که قرار دادن نبوت و کتاب در میان فرزندان حضرت ابراهیم و تقدیم آن‌ها بر دیگران، نشات گرفته از افکار جاهلی باشد؟
و همچنین وقتی خداوند خطاب به حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) فرمود: َ اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماما؛ من تو را پیشوای مردم قرار دادم؛ حضرت ابراهیم عرضه داشت: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتی؛ از دودمانم (چطور)؟»
آیا این درخواست حضرت ابراهیم، می‌تواند از افکار و عقائد جاهلیت و یا یهودیتی باشد که سال‌ها بعد از حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) به وجود آمده‌اند؟

۴.۲ - ماجرای مباهله

اما این که شیعیان، اهل‌بیت رسول خدا را بر دیگران مقدم می‌دارند و امامت و خلافت را منحصر به آن‌ها می‌دانند، نیز نشات گرفته از قرآن کریم و سخنان پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است. در حقیقت این خداوند کریم است که اهل‌بیت پیامبر را بر دیگرام مقدم داشته و برتری داده است. آیات بسیاری بر این مطلب دلالت دارد؛ از جمله آیه مباهله:
«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَاَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَاَنْفُسَنَا وَاَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ؛ پس هر کس در این، پس از دانشی که تو را آمده، با تو محاجه کند، بگو بیایید پسرانمان را و پسرانتان را و زنانمان را و زنانتان را و ما خویشان نزدیک خود را و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خداوند را بر دروغگویان قرار دهیم.»

۴.۲.۱ - مصادر اهل سنت

قضیه مباهله در بسیاری از صحاح و مسانید اهل سنت به سندهای معتبر نقل شده است؛ از جمله مسلم نیشابوری در صحیح مسلم می‌نویسد:
وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَاَبْنَاءَکُمْ» دَعَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عَلِیًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَیْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ اَهْلِی.
[۲۷] أبوالحسن، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۵، ص۲۳، ح۳۲، دار الفکر ـ بیروت،کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی رضی اللّه عنه.
[۳۴] ابن‌أثير، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۹۳.

وقتی که این آیه نازل شد که بگو بیایید پسرانمان را و پسرانتان را... را فراخوانیم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) علی را و فاطمه را و حسن را و حسین را فرا خواندند و فرمودند خدایا ایشان اهل من هستند.
ابن‌کثیر دمشقی سلفی می‌نویسد: قال جابر " انفسنا وانفسکم " رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وعلی بن ابی‌طالب " وابناءنا " الحسن والحسین " ونساءنا " فاطمة. وهکذا رواه الحاکم فی مستدرکه عن علی بن عیسی عن احمد بن محمد بن الازهری عن علی بن حجر عن علی بن مسهر عن داود بن ابی‌هند به بمعناه. ثم قال: صحیح علی شرط مسلم ولم یخرجاه هکذا.
جابر گفته است: "خویشان نزدیک ما و خویشان نزدیک شما " رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و علی و" پسران ما " حسن و حسین و " زنانمان" فاطمه است؛ و این چنین حاکم این روایت را در مستدرکش از علی بن عیسی از احمد بن محمد بن ازهری از علی بن حجر از علی بن مسهر از داود بن ابی‌هند با همین مضمون نقل کرده است.
سپس گفته است این روایت طبق شروط مسلم (برای صحت حدیث) صحیح است ولی بخاری و مسلم آن را (در کتاب‌هایشان) نیاورده‌اند.

۴.۳ - بررسی آیه تطهیر

«اِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا؛ خدا فقط می‌خواهد آلودگی را از شما خاندان (پیامبر) بزداید و شما را پاک و پاکیزه بگرداند.»
مسلم نیشابوری در صحیح مسلم می‌نویسد: قَالَتْ عَائِشَةُ خَرَجَ النَّبِیُّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) غَدَاةً وَعَلَیْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْر اَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیّ فَاَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَیْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَاَدْخَلَهَا ثُمَّ جَاءَ عَلِیٌّ فَاَدْخَلَهُ ثُمَّ قَالَ: اِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا.
عائشه گفت: رسول خدا صبحگاهی از خانه بیرون رفتند و بر دوش ایشان عبایی خط دار از موی سیاه بود؛ پس حسن بن علی به نزد ایشان آمد، پس او را (در عبا) راه دادند؛ سپس حسین آمد پس او را هم راه دادند؛ سپس فاطمه آمد پس او را نیز راه داد؛ سپس علی آمد؛ پس او را نیز راه داد؛ سپس فرمودند: خدا فقط می‌خواهد آلودگی را از شما خداندان (پیامبر) بزداید و شما را پاک و پاکیزه بگرداند.

۴.۴ - بررسی آیه صلوات

«اِنَّ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یَـاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا؛ خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می‌فرستد؛ ‌ای کسانیکه ایمان آورده‌اید بر او درود فرستید و به فرمانش به خوبی گردن نهید.»
بعد از نزول این آیه، صحابه از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سؤال کردند که ما چگونه صلوات بفرستیم؟ آن حضرت فرمود: قولو اللهم صل علی محمد وعلی آل محمد کما صلیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم، وبارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم.
بگویید خدایا بر محمد و آل او درود فرست همان گونه که بر ابراهیم و آل او درود فرستادی و بر محمد و آل او برکت فرست؛ همانگونه که بر ابراهیم و آل او برکت فرستادی
چنانچه محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش می‌نویسد:
عن عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ ابی‌لَیْلَی، قَالَ لَقِیَنِی کَعْبُ بْنُ عُجْرَةَ فَقَالَ اَلاَ اُهْدِی لَکَ هَدِیَّةً سَمِعْتُهَا مِنَ النَّبِیِّ، (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فَقُلْتُ بَلَی، فَاَهْدِهَا لِی. فَقَالَ سَاَلْنَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فَقُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ الصَّلاَةُ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ فَاِنَّ اللَّهَ قَدْ عَلَّمَنَا کَیْفَ نُسَلِّمُ. قَالَ"قُولُوا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد، وَعَلَی آلِ مُحَمَّد، کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی اِبْرَاهِیمَ وَعَلَی آلِ اِبْرَاهِیمَ، اِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ، اللَّهُمَّ بَارِکْ عَلَی مُحَمَّد، وَعَلَی آلِ مُحَمَّد، کَمَا بَارَکْتَ عَلَی اِبْرَاهِیمَ، وَعَلَی آلِ اِبْرَاهِیمَ، اِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
از عبدالرحمن بن ابی‌لیلی روایت شده است که گفت کعب بن عجره من را دید؛ پس گفت: آیا به تو هدیه‌ای را که از رسول خدا شنیدم ندهم؟ گفتم: آری، آن را به من هدیه بده؛ پس گفت: از رسول خدا پرسیدیم که‌ای رسول خدا؛ درود فرستادن بر شما اهل‌بیت چگونه است؟ پس بدرستی‌که خداوند راه سلام کردن به شما را به ما آموخته است؛ (اما راه درود فرستادن را نیاموخته است)؛ فرمودند: بگویید: خدایا بر محمد و آل او درود فرست همان گونه که بر ابراهیم و آل او درود فرستادی؛ که تو ستایش شده و بزرگواری؛ و خدایا بر محمد و آل او برکت فرست؛ همانگونه که بر ابراهیم و آل او برکت فرستادی؛ که تو ستایش شده و بزرگواری.

۴.۵ - بررسی آیه مودت

«قُلْ لا اَسْاَلُکُمْ عَلَیهِ اَجْرَاً اِلاّ المَوَدَّةَ فِی القُرْبَی؛ بگو به ازای آن (رسالت) پاداشی از شما خواستار نیستم مگر دوستی در باره خویشاوندان.»
این آیه مبارکه بر وجوب مودت و محبت به اهل‌بیت عصمت و طهارت دارد که بسیاری از علمای اهل سنت نیز بر این مساله اعتراف دارند.

۴.۵.۱ - سخن سقاف

شیخ حسن بن علی سقاف در کتاب «صحیح شرح العقیدة الطحاویة» می‌نویسد:
محبة آل بیت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فریضة عقائدیة من الله تعالی علی کل مسلم ومؤمن، والدلیل علیها من القرآن قوله تعالی (قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربی). والدلیل علی تفضیل الله لهم قوله تعالی (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا).
[۴۳] سقاف، حسن بن علی، صحیح شرح العقیدة الطحاویة، ص۶۵۳.

دوستی اهل‌بیت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) واجبی است عقیدتی از جانب خداوند برای هر مسلمان و مومنی؛ و دلیل بر این مطلب از قرآن، کلام خداوند است که: "بگو به ازای آن (رسالت) پاداشی از شما خواستار نیستم مگر دوستی در باره خویشاوندان "و دلیل بر برتری دادن خداوند ایشان را، کلام خداست که: خدا فقط می‌خواهد آلودگی را از شما خداندان (پیامبر) بزداید و شما را پاک و پاکیزه بگرداند. "
و بعد در ادامه می‌گوید: والمراد بالاخذ بآل البیت والتمسک بهم هو محبتهم والمحافظة علی حرمتهم والتادب معهم والاهتداء بهدیهم وسیرتهم والعمل بروایاتهم والاعتماد علی رایهم ومقالتهم واجتهادهم وتقدیمهم فی ذلک علی غیرهم.
[۴۴] سقاف، حسن بن علی، صحیح شرح العقیدة الطحاویة، ص۶۵۴.

و مقصود از گرفتن اهل‌بیت و تمسک به ایشان، محبت ایشان و نگه داشتن احترام ایشان است؛ و نیز راه جویی به هدایت ایشان و سیره ایشان و عمل به روایاتشان و تکیه نمودن بر نظرشان و کلامشان و اجتهادشان و مقدم داشتن ایشان بر غیر ایشان.
و برای تعیین مراد از «ذوی القربی» و اهل‌بیت می‌نویسد:
واهل البیت هم سیدنا علی والسیدة فاطمة وسیدنا الحسن وسیدنا الحسین (علیهم‌السّلام) وذریتهم من بعدهم ومن تناسل منهم للحدیث الصحیح الذی نص النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فیه علی ذلک، ففی الحدیث الصحیح: [ نزلت هذه الآیة علی النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا) فی بیت‌ام سلمة، فدعا النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فاطمة وحسنا وحسینا فجللهم بکساء وعلی خلف ظهره فجلله بکساء ثم قال: " اللهم هؤلاء اهل‌بیتی فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا ". قالت‌ام سلمة: وانا معهم یا نبی الله؟ قال: " انت علی مکانک وانت الی خیر ". هذا لفظ الترمذی (ج۵، ص۶۶۳ برقم ۳۷۸۷) من حدیث عمرو بن ابی‌سلمة، وهو فی " صحیح مسلم " (۴، ص۱۸۸۳ برقم ۲۴۲۴) من حدیث السیدة عائشة.
[۴۵] سقاف، حسن بن علی، صحیح شرح العقیدة الطحاویة، ص۶۵۵.

و اهل‌بیت، ایشان سرور ما علی است و نیز سیده ما فاطمه، و سرور ما حسن و سرور ما حسین (علیهم‌السّلام)؛ و نسل ایشان بعد از ایشان، و هر کس که از نسل ایشان باشد؛ به خاطر حدیث صحیحی که در آن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر این مطلب تصریح کرده‌اند؛ پس در روایت صحیحی آمده است که این آیه در خانه‌ ام‌سلمه بر رسول خدا نازل شد که " خدا فقط می‌خواهد آلودگی را از شما خداندان (پیامبر) بزداید و شما را پاک و پاکیزه بگرداند. " پس رسول خدا فاطمه را و حسن و حسین را خواندند؛ پس بر روی ایشان عبایی کشیده و علی در پشت سر ایشان بود؛ پس عبا را بر روی او هم کشید؛ سپس فرمودند: خدایا، ایشان اهل‌بیت من هستند؛ پس از ایشان پلیدی را دور نما و ایشان را پاک و پاکیزه بگردان؛ ‌ام سلمه گفت: ‌ای رسول خدا، آیا من هم با ایشان هستم؟ فرمودند: تو در جایگاه خود هستی و تو به سوی نیکی هستی (یعنی از اهل‌بیت نیستی اما گرانقدری). این لفظ روایت ترمذی است از حدیث عمرو بن سلمه و در صحیح مسلم از روایت عائشه آمده است.
آیا باز هم می‌توان گفت که عقیده به تقدیم اهل‌بیت از افکار جاهلیت و یا حتی یهود است؟ آیا می‌توان گفت که خداوند تبارک و تعالی و نیز پیامبر و حبیب او، (نعوذ بالله) مروج افکار جاهلیت بوده‌اند؟ آیا این سخن ابن‌تیمیه، اعتراض به خداوند نیست؟


یکی از روایت‌های معروفی که در حق اهل‌بیت طاهرین (علیهم‌السّلام) وارد شده و در کتاب‌های شیعه و سنی یافت می‌شود، حدیث سفینه است؛ ولی ابن‌تیمیه و همفکران وی سعی می‌کنند آن را انکار کنند. وی در منهاج السنة می‌نویسد:
«واما قوله مثل اهل‌بیتی مثل سفینة نوح فهذا لا یعرف له اسناد لا صحیح ولا هو فی شیء من کتب الحدیث التی یعتمد علیها فان کان قد رواه مثل من یروی امثاله من حطاب اللیل الذین یروون الموضوعات فهذا ما یزیده وهنا.»
و اما کلام رسول خدا (که فرمودند): مثال اهل‌بیت من مانند کشتی نوح است، من برای این روایت سندی صحیح نمی‌شناسیم و در هیچ یک از کتاب‌های روایی که بر آن تکیه می‌شود، نیامده است؛ هر کسی که این روایت را نقل کرده؛ همانند دیگران که چنین روایت‌های را نقل کرده‌اند، از کسانی هستند که نیمه‌های شب هیزم جمع می‌کنند (کنایه از دروغگویی) نقل آن‌ها به سستی این روایت می‌افزاید. (نه اینکه آن روایت را سند دار کند).

۵.۱ - نقل‌های حدیث سفینه

در حالی که بسیاری از روات حدیث آن را نقل کرده‌اند؛ از جمله: ۱. امیرالمؤمنین؛ ۲. ابوذر؛ ۳. عبدالله بن عباس؛ ۴. ابوسعید خدری؛ ۵. ابوالطفیل؛ ۶. انس بن مالک؛ ۷. عبدالله بن زبیر؛ ۸. سلمة بن الاکوع و...
و بسیاری از علمای اهل سنت در کتاب‌های معتبرشان این روایت را نقل کرده‌اند: از جمله: ۱. احمد بن حنبل؛ ۲. بزّار؛ ۳. ابویعلی؛ ۴. ابن‌جریر طبری؛ ۵. نسائی؛ ۶. طبرانی؛ ۷. دارقطنی؛ ۸. حاکم نیشابوری؛ ۹. ابن‌مردویه؛ ۱۰. ابونعیم اصفهانی؛ ۱۱. خطیب بغدادی؛ ۱۲. ابومظفر سمعانی؛ ۱۳. ابن‌اثیر؛ ۱۴. محب الطبری؛ ۱۵. ذهبی؛ ۱۶. ابن‌حجر عسقلانی؛ ۱۷. سخاوی؛ ۱۸. سیوطی؛ ۱۹. ابن‌حجر مکی؛ ۲۰. متقی هندی؛ ۲۱. شیخ علی قاری؛ ۲۲. مناوی و...
اگر به قول ابن‌تیمیه این افراد «حطاب اللیل = هیزم کشان شب» هستند، ما نیز این سخن را قبول داشته و با جان و دل پذیرا هستیم.


ابن‌حجر عسقلانی، بزرگترین عالم اهل‌سنت در علم حدیث و رجال که از او با عنوان «حافظ» (بالاترین درجه در علم رجال اهل‌سنت) یاد می‌شود در کتاب معروف لسان المیزان که از معتبرترین کتاب‌های رجالی اهل سنت است، می‌نویسد:
وکم من مبالغة لتوهین کلام الرافضی ادّته احیاناً الی تنقیص علیّ رضی اللّه عنه.
ابن‌تیمیه، در پاسخ به علامه حلّی به قدری زیاده روی کرده که منجرّ به تنقیص مقام علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) گردیده است.

۱.۲ - سخن ابن‌حجر

ابن‌حجر عسقلانی در کتاب معتبر الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة می‌گوید: وقال ابن‌تیمیّة فی حقّ علیّ: اخطا فی سبعة عشر شیئاً، ثمّ خالف فیها نصّ الکتاب...؛ علی (نستجیر باللّه) در ۱۷ مورد دچار اشتباه شده و با نص قرآن مخالفت نموده است.
و همچنین ابن‌حجر می‌نویسد: وافترق الناس فیهشیعاً، فمنهم من نسبه الی التجسیم، لما ذکر فی العقیدة الحمویّة والواسطیّة وغیرهما من ذلک کقوله: "انّ الید والقدم والساق والوجه صفات حقیقیةّ للّه، وانّه مستو علی العرش بذاته "؛ بزرگان اهل‌سنت نسبت به «ابن‌تیمیّه» نظریّه‌های مختلفی دارند: بعضی معتقدند که وی قائل به تجسیم است به خاطر آنچه که در کتاب «العقیدة الحمویّة» برای خداوند تعالی؛ دست، قدم، ساق پا و صورت، تصور کرده است.
تا جایی که می‌گوید: ومنهم من ینسبه الی الزندقة، لقوله: النبیّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لا یستغاث به، وانّ فی ذلک تنقیصاً ومنعاً من تعظیم النبیّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)؛ و بعضی به سبب مخالفت او با توسل و استغاثه به رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که خود تنقیص مقام نبوت، و مخالفت با عظمت حضرت، به حساب می‌آید، وی را زندیق و بی‌دین می‌دانند.
و در ادامه می‌نویسد: ومنهم من ینسبه الی النفاق، لقوله فی علیّ ما تقدّم -‌ای انّه اخطا فی سبعة عشر شیئاً - ولقوله: انّه -‌ای علیّ - کان مخذولاً حیثما توجّه، وانّه حاول الخلافة مراراً فلم ینلها، وانّما قاتل للرئاسة لا للدیانة، ولقوله: انّه کان یحبّ الرئاسة، ولقوله: اسلم ابوبکر شیخاً یدری ما یقول، وعلیّ اسلم صبیّاً، والصبیّ لا یصحّ اسلامه، وبکلامه فی قصّة خطبة بنت ابی‌جهل... فانّه شنع فی ذلک، فالزموه بالنفاق، لقوله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): ولا یبغضک الاّ منافق.

۶.۲ - نفاق در سخنان ابن‌تیمیه

و بعضی بخاطر سخنان زشتی که درباره امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) بیان داشته وی را منافق دانسته‌اند. چون وی گفته است: علی بن ابی‌طالب بارها برای به دست آوردن خلافت تلاش کرد؛ ولی کسی او را یاری نکرد، جنگ‌های او برای دیانت‌خواهی نبود؛ بلکه برای ریاست‌طلبی بود، اسلام ابوبکر، از اسلام علی که در دوران طفولیت صورت گرفته با ارزشتر است و همچنین خواستگاری علی از دختر ابوجهل نقص بزرگی برای وی بود.
تمامی این سخنان «ابن‌تیمیّه» نشانه نفاق او است؛ چون پیامبر گرامی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) فرموده است: جز منافق کسی تو را دشمن نمی‌دارد.

۶.۲.۱ - کلام ابن‌حجر

این سخن یک عالم شیعی نیست؛ بلکه سخن ابن‌حجر عسقلانی است که خود در مخالفت با مذهب شیعه تعصب خاصی دارد. و باز در کتاب منهاج السنة که به قول علامه امینی (رحمة‌الله‌علیه) باید نام او را «منهاج البدعة» نهاد می‌نویسد:
وقد جمع الشافعیّ ومحمّد بن نصر المَرْوَزی کتاباً کبیراً فیما لم یاخذ به المسلمون من قول علیّ؛ لکون قول غیره من الصحابة اتبع للکتاب والسنّة.
شافعی و مَرْوَزی کتاب بزرگی نوشته و در آن تمام مواردی را که مسلمانان به گفتار علی عمل ننموده‌اند جمع کرده‌اند؛ چون گفتار صحابه به قرآن و سنت نزدیکتر بوده است.

۶.۳ - برخی فضایل امیرامومنین

علی (علیه‌السّلام) کسی است که از نخستین لحظه زندگی تا آخرین لحظات نفس‌های پیامبر با آن حضرت بوده است، همان علی (علیه‌السّلام) که گاهی پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) او را قرین حق معرفی کرده و می‌فرماید:
«علی مع الحق والحق مع علی؛ علی با حق است و حق با علی است.»
این روایت را بسیاری از بزرگان اهل سنت نقل و تصحیح کرده‌اند؛ از جمله: هیثمی در مجمع الزوائد و بعد از نقل حدیث می‌گوید: «رواه ابویعلی ورجاله ثقات» و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین
[۵۰] حاكم، أبوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۴.
می‌گوید: «هذاحدیث صحیح علی شرط مسلم و لم یخرجاه» و در تاریخ بغداد و ابن‌قتیبه دینوری، در الامامة والسیاسة و فخررازی در تفسیر کبیر و المحصول و...
و گاهی قرین قرآن قرار داده و می‌فرماید:
علی مع القران مع والقرآن مع علی لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض؛ علی با قرآن است و قرآن با علی است و از هم جدا نمی‌شوند تا اینکه در کنار حوض نزد من آیند.
این روایت را حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین نقل کرده و می‌گوید: هذا حدیث صحیح الاسناد و ابوسعید التیمی هو عقیصاء ثقة مامون ولم یخرجاه.
این روایت دارای سند صحیحی است و ابوسعید تیمی، نام او عقیصاء است و مورد اطمینان؛ اما این روایت را (بخاری و مسلم در صحاحشان) نیاورده‌اند.
آیا چنین شخصی می‌تواند گفتارش کم ارزش تر از گفتار کسانی باشد که که بیش از دو سوم عمرشان را در شرک، بت‌پرستی، قمار، شراب، غناء و... گذرانده‌اند؟!


امّا اهل السنة فاصلهم مستقیم مطرد فی هذا الباب واما انتم فمتناقضون وذلک ان النواصب من الخوارج وغیرهم الذین یکفرون علیا او یفسقونه او یشکون فی عدالته من المعتزلة والمروانیة وغیرهم لو قالوا لکم ما الدلیل علی ایمان علی وامامته وعدله لم یکن لکم حجة.
راه و روش اهل‌سنت راه درست و مستقیم در این باب است (اکثر فرقه‌ها نظر ایشان را قبول دارند)؛ اما شما (شیعه) پس باهم تناقض دارید؛ و دلیل آن این است که خوارج و غیر ایشان از کسانی که علی را کافر می‌دانند یا فاسق می‌دانند، یا معتزلی‌ها و مروانی‌ها که در عدالت او شک می‌کنند، و غیر ایشان، اگر به شما بگویند که دلیل بر ایمان علی و امام بودن او و عدالت او چیست، دلیلی نخواهید داشت.

۷.۱ - بررسی آیه ۵۵ سوره مائده

این سخن ابن‌تیمیه، دشمنی آشکاری است با کسی خداوند به نص صریح قرآن او را «مؤمن» خطاب کرده و حتی او را «ولی» و سرپرست مردم معرفی کرده است. خداوند در سوره مائده آیه ۵۵ می‌فرماید:
«اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَ هُمْ رَاکِعُون؛ ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند: همان کسانی که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند.»
این آیه به اعتراف بسیاری از علمای اهل سنت در حق امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نازل شده است.

۷.۱.۱ - سخن ایجی و تفتازانی

قاضی عضد‌الدین ایجی، متوفای ۷۵۶ هـ دراین‌باره می‌گوید: واجمع ائمّة التفسیر انّ المراد علی.
تمامی مفسرین اجماع دارند که این آیه درباره امام علی (علیه‌السّلام) نازل شده است. و سعد‌الدین تفتازانی نیز تصریح می‌کند: نزلت باتّفاق المفسّرین فی علی بن ابی‌طالب، رضی اللّه عنه، حین اعطی خاتمه وهو راکع فی صلاته.
(این آیه) به اتفاق مفسران درباره علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) هنگامی که در حال رکوع انگشترش را به فقیر نیازمند بخشید نازل شده است.

۷.۱.۲ - سخن قوشجی و آلوسی

و نیز علاء‌الدین علی بن محمد حنفی، معروف به قوشجی دراین‌باره می‌گوید: انّها نزلت باتفاق المفسّرین فی حق علی بن ابی‌طالب حین اعطی السائل خاتمه وهو راکع فی صلاته.
[۶۰] قوشجی، علی بن محمد، شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۸.

این آیه، به اتفاق مفسران در حق علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) نازل شده است. وآن هنگامی بود که به سائل انگشتری‌اش را بخشید در حالی که در رکوع نماز بود.
و آلوسی نیز می‌گوید: غالب الاخباریّین علی انّ هذه الآیة نزلت فی علی کرّم اللّه وجهه؛ غالب اخباری‌ها بر این عقیده‌اند که این آیه در حق علی (علیه‌السّلام) نازل شده است.
حال این که آیا از آن ولایت و خلافت بلافصل بعد از پیامبر ثابت می‌شود یا نه، بحث دیگری است و در جای خود ثابت شده است؛ ولی حد اقل ایمان امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را ثابت می‌کند.
آیا ابن‌تیمیه، این آیه را ندیده‌اند و یا دشمنی با امیرالمؤمنین و حسادت به فضائل آن حضرت آن‌ها را وادار کرده است که این گونه سخن بگویند؟
حداقل امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) جزء صحابه که بوده است و شما نه تنها همه صحابه را مؤمن؛ بلکه همه آن‌ها را بلا استثناء عادل می‌دانید. آیا امیرالمؤمنین جزء صحابه نیست، یا تمامی صحابه عادل نبوده و دلیلی بر ایمان و عدالت آن‌ها وجود ندارد؟


وقد انزل الله تعالی فی علی: "یا ایها الذین ءامنوا لا تقربوا الصلاة وانتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون"لما صلی فقرا وخلط".
و خداوند متعال در مورد علی نازل کرده است که: "ای کسانیکه ایمان آورده‌اید، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا زمانی که بدانید چه می‌گویید"؛ زیرا هنگامی که نماز خواند، در نماز خود اشتباه کرد!!!
در حالی که به اتفاق شیعه و سنی این آیه و دیگر آیات شراب در حق عمر بن الخطاب نازل شده است، از آن جایی که طرف ما وهابی‌ها هستند، ما فقط به چند روایت از کتاب خودشان بسنده می‌کنیم و از نقل روایت از کتاب‌های شیعه خودداری می‌کنیم.

۸.۱ - سخن زمخشری

زمخشری از علمای بزرگ اهل سنت که ذهبی در سیر اعلام النبلاء
[۶۳] ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۲۰، ص۱۹۱.
با تجلیل فراوان از او یاد کرده و لقب علامه را به وی می‌دهد، در کتاب ربیع الابرار می‌نویسد:
انزل الله تعالی فی الخمر ثلاث آیات، اولها یسالونک عن الخمر والمیسر، فکان المسلمون بین شارب وتارک، الی ان شرب رجل ودخل فی الصلاة فهجر، فنزلت: یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة وانتم سکاری، فشربها من شرب من المسلمین، حتی شربها عمر فاخذ لحی بعیر فشج راس عبد الرحمن بن عوف، ثم قعد ینوح علی قتلی بدر بشعر الاسود بن عبد یغوث.
وکائن بالقلیب قلیب بدر... فبلغ ذلک رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، فخرج مغضباً یجر رداءه، فرفع شیئاً کان فی یده لیضربه، فقال: اعوذ بالله من غضب الله ورسوله. فانزل الله تعالی: انما یرید الشیطان، الی قوله: فهل انتم منتهون. فقال عمر: انتهینا.
این دو کتاب را می‌توانید در این سایت اینترنتی نیز پیدا کنید.
خداوند متعال در مورد شراب سه آیه نازل کرد. اولین آن: "از تو در مورد شراب و قمار سوال می‌پرسند"؛ پس عده‌ای از مسلمانان شراب خورده و عده‌ای آن را ترک کردند؛ تا زمانی که شخصی از ایشان شراب خورد و به نماز ایستاد و هذیان گفت؛ پس آیه نازل شد که: "‌ای کسانیکه ایمان آورده اید، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید"؛ باز عده‌ای از مسلمانان از آن خوردند؛ تا این که عمر بن خطاب شراب خورده و سپس استخوان فک شتری را برداشته با آن استخوان سر عبد الرحمن بن عوف را شکست و نشست برای کشته گان بدر (از کفار) با شعر اسود بن عبد یغوث مرثیه خواند که: کسانی‌که در آن چاه بودند؛ چاه بدر...!!!
خبر به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسید؛ آن حضرت با عصبانیت در حالی که ردای خود را بر روی زمین می‌کشیدند، بیرون آمده و چیزی را از روی زمین برداشته و در دست گرفتند تا (با آن) عمر را بزنند. پس عمر گفت: پناه می‌برم به خدا از غضب خدا و رسولش؛ پس خداوند آیه نازل فرمود که: " به درستی که شیطان می‌خواهد... " تا آنجا که فرموده است " آیا شما دست بر می‌دارید (از شراب خوردن)؟ "پس عمر گفت: دست برداشتیم.

۸.۲ - سخن مالک بن انس

البته عمر بن الخطاب، در این جا گفت «انتهینا = دست برداشتم»؛ اما این که واقعاً هم دست از شراب خوردن کشیده باشد، مشخص نیست؛ چرا که به اعتراف خود علمای اهل سنت تا بعد‌ها نیز این عادت را که از زمان جاهلی داشته است، ترک نکرده است. مالک بن انس، امام مالکی‌ها در کتاب الموطا که به اعتقاد برخی از علمای اهل سنت جزء صحاح سته به حساب می‌آید، می‌نویسد:
عن عبد الرحمن بن القاسم، ان اسلم مولی عمر بن الخطاب اخبره، انه زار عبدالله بن عیاش المخزومی فرای عنده نبیذا وهو بطریق مکة. فقال له اسلم: ان هذا الشراب یحبه عمر بن الخطاب. فحمل عبدالله بن عیاش قدحا عظیما. فجاء به الی عمر بن الخطاب فوضعه فی یدیه. فقربه عمر الی فیه ثم رفع راسه. فقال عمر: ان هذا لشراب طیب. فشرب منه.
از عبدالرحمن بن قاسم (نقل شده است که) اسلم غلام عمر به او خبر داد که او عبدالله بن عیاش مخزومی را دید؛ در حالی که او در راه مکه بود، در نزد وی نبیذ دید!!! پس اسلم به او گفت: این نوشیدنی است که عمر آن را دوست می‌دارد. عبدالله بن عیاش ظرف بزرگی پر کرده و آن را به نزد عمر آورد و در جلوی او گذاشت؛ پس عمر آن را به دهان خود نزدیک کرد؛ سپس سرش را بلند کرد و گفت: این شرابی نیکو است؛ پس از آن نوشید.

۸.۳ - معنای نبیذ

نبیذ را اهل لغت، این گونه معنا کرده‌اند: وانما سمی نبیذا لان الذی یتخذه یاخذ تمرا او زبیبا فینبذه فی وعاء او سقاء علیه الماء ویترکه حتی یفور (ویهدر) فیصیر مسکرا.
به آن نبیذ گفته می‌شود، زیرا کسی که آن را درست می‌کند خرما و کشمش را گرفته و آن‌ها را در ظرف یا مَشکی ریخته و سپس بر روی آن آب می‌ریزد. و آن را می‌گذارد تا (خود به خود) جوشیده و سر برود؛ که در این صورت مست‌کننده می‌شود.
محیی‌الدین نووی در کتاب المجموع می‌نویسد: واما الخمر فهی نجسة لقوله (عزّوجلّ) (انما الخمر والمیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان) ولانه یحرم تناوله من غیر ضرر فکان نجسا کالدم واما النبیذ فهو نجس لانه شراب فیه شدة مطربة فکان نجسا کالخمر.
اما شراب نجس است؛ زیرا خداوند (عزّوجلّ) فرموده است: " شراب و قمار و بت‌ها وتیرهای قرعه پلیدند و از عمل شیطانند" و نیز به این علت که نوشیدن آن اگر (ترک آن) ضرر نداشته باشد، حرام است؛ پس مانند خون نجس است؛ و اما نبیذ، پس آن نیز نجس است؛ زیرا شرابی است که غلیظ شده و به طرب می‌آورد؛ از این رو، مانند شراب نجس است.

۸.۴ - شرابخواری عمر

جالب است که جناب عمر، حتی در آخرین لحظات عمرش نیز دست از شراب خواری برنمی‌داشت؛ تا جایی که در هنگام مرگ نیز درخواست کرد که برایش شراب بیاورند. ابن‌سعد از علمای بزرگ اهل سنت در کتاب معتبر الطبقات الکبری می‌نویسد:
عن عبدالله بن عبید بن عمیر ان عمر بن الخطاب لما طعن قال له الناس یا امیرالمؤمنین لو شربت شربة فقال اسقونی نبیذا وکان من احب الشراب الیه قال فخرج النبیذ من جرحه مع صدید الدم. مراجعه شود به با کمی تفاوت در و ده‌ها مصدر دیگر از مصادر معتبر اهل سنت.
از عبدالله بن عبید بن عمیر (نقل شده است) که هنگامی که عمر بن خطاب، چاقو خورد، مردم به او گفتند: ‌ای امیر مومنان، اگر نوشیدنی بنوشی (خوب است)؛ پس گفت: به من نبیذ دهید!!! و نبیذ از دوست‌داشتنی‌ترین نوشیدنی‌ها در نزد وی بود. عبدالله گفت: نبیذ از زخم وی همراه با لخته‌های خون خارج شد.


ابن‌تیمیه، در بسیاری از موارد تلاش خود را می‌کند که موقعیت علمی امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را زیر سؤال برده و از آن طرف موقعیت علمی دیگرانی همچون ابوبکر و عثمان را بالا ببرد.
وی می‌نویسد: والمعروف انّ علیّاً اخذ العلم عن ابی‌بکر. آن چه مشهور است علی، علم را از ابوبکر فرا گرفته است. همان ابوبکری که بعد از سال‌ها هنوز معنای «فاکهة وابّا» را که هر عرب بیابان‌گردی می‌دانست، نفهمیده بود.
واخرج ابوعبید فی فضائله وعبد بن حمید عن ابراهیم التیمی قال سئل ابوبکر الصدیق رضی الله عنه عن قوله «وابا» فقال‌ ای سماء تظلنی و ای ارض تقلنی اذا قلت فی کتاب الله مالا اعلم.
از ابوبکر معنی آیه شریفه «وَاَبًّا» را پرسیدند (نتوانست پاسخ دهد و از معنی کلمه ابّ بی خبر بود) گفت: کدام آسمان بر سر من سایه افکند یا کدام زمین مرا بر روی خود جای دهد، اگر آنچه را که از کتاب خدا نمی‌دانم بگویم.

۹.۱ - دلایل اعلمیت امیرالمؤمنین

ما به اختصار در این جا به چند مورد از دلایلی که اعلمیت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را ثابت می‌کند اشاره می‌کنیم و دوستان عزیزی را که خواستار مطالب بیشتری هستند به کتاب‌های مفصل ارجاع می‌دهیم

۹.۱.۱ - روایت مدینه العلم

«انا مدینة العلم وعلی بابها فمن اراد العلم فلیاته من بابه؛
[۸۱] سيوطی، جلال الدين، الجامع الصغیر، ج۳، ص۶۰.
من شهر علم هستم و علی در آن است؛ پس هرکس که علم می‌خواهد، باید از در آن وارد شود.»
حاکم نیشابوری در المستدرک این روایت را با چندین طریق نقل و آن را تصحیح می‌کندو همچنین متقی هندی در کنز العمال نقل و به صحت آن اعتراف می‌کند.

۹.۱.۲ - روایت سلونی

علی (علیه‌السّلام) تنها کسی است که ادعا می‌کند «سلونی قبل ان تفقدونی»، نه کسی قبل از ایشان این ادعا را کرده و نه بعد از او چنین جراتی در کسی یافت می‌شود؛ چنانچه بسیاری از علمای اهل سنت نوشته‌اند:
لم یکن احد من الصحابة یقول (سلونی) الاّ علیّ بن ابی‌طالب؛
[۸۹] نووی، أبوزكريا، تهذیب الاسماء واللغات، ج۱، ص۳۱۷.
[۹۰] خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۸۵.
هیچ یک از صحابه نمی‌گفت که (هر چه می‌خواهید) از من بپرسید مگر علی بن ابی‌طالب (اشاره به روایت امیرمومنان که می‌فرمودند از من هرچه می‌خواهید بپرسید قبل از اینکه من را از دست بدهید)

۹.۱.۳ - روایت ابن‌عباس

از ابن‌عباس نقل شده که وی می‌گفت: والله لقد اعطی علی ابن‌ابی‌طالب تسعة اعشار العلم وایم الله لقد شارککم فی العشر العاشر.
[۹۵] ثعالبی، أبوزيد، تفسیر الثعالبی، ج، ص۵۲.

قسم به خدا به علی بن ابی‌طالب نُه دهم علم داده شده بود و قسم به خداوند که او در یک دهم باقی با شما شریک است.

۹.۱.۴ - روایت بخاری

بخاری در تاریخ کبیر می‌نویسد: «سمعت عطاء: قالت عائشة: علی اعلم الناس بالسنة؛ از عطاء شنیدم که عایشه گفت: علی دانا‌ترین مردم به سنت است.»


واما قوله: قال رسول الله «اقضاکم علی» والقضاء یستلزم العلم والدین، فهذا الحدیث لم یثبت ولیس له اسناد تقوم به الحجة. و اما کلام رسول خدا (که فرموده‌اند): علی قاضی‌ترین شما است؛ و قضاوت لازمه‌اش علم و دین است؛ پس این حدیث درست نیست و سند ندارد و نمی‌توان به آن استدلال کرد.
و نیز درباره حدیث «اقضاکم علی» می‌نویسد: فهذا الحدیث لم یثبت، ولیس له اسناد تقوم به الحجّة... لم یروه احد فی السنن المشهورة، ولا المساند المعروفة، لا باسناد صحیح ولا ضعیف، وانّما یروی من طریق من هو معروف بالکذب
این حدیثی است که درست نیست و سندی ندارد که بتوان به آن استدلال کرد؛ هیچ کس آن را در کتاب‌های سنن مشهور نقل نکرده است؛ و نه در کتاب‌های مسند؛ نه با سندی صحیح و نه ضعیف؛ و تنها آن را کسی روایت می‌کند که به دروغ‌گویی معروف است.
در حالی که محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح‌ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن، از قول عمر بن خطاب می‌نویسد:
«عَنْ ابن‌عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ اَقْرَؤُنَا ابی‌ وَاَقْضَانَا عَلِیٌّ؛ از ابن‌عباس نقل شده است که گفت: عمر رضی الله عنه گفت: بهترین خواننده (قرآن) ما ابی‌ است و قاضی‌ترین ما علی.»
اگر کتاب محمد بن اسماعیل بخاری، کتاب مشهوری نیست و سند‌هایی که نقل کرده، سند صحیحی نیست، ما نیز می‌پذیریم که برترین و صحیح‌ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن کریم، ارزش سندی نداشته و روایاتی را که نقل کرده از طریق دروغ‌گویان مشهور بوده است. مرحبا بناصرنا.


ابن‌تیمیه، نه تنها با امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) علناً دشمنی می‌روزد که حتی از قاتل آن حضرت دفاع سرسختانه‌ای می‌کند.
وی در منهاج السنة می‌نویسد: والذی قتل علیّاً کان یصلّی ویصوم ویقرا القرآن، وقتله معتقداً انّ اللّه ورسوله یحبّ قتل علیّ، وفعل ذلک محبّة للّه ورسوله فی زعمه، وان کان فی ذلک ضالاًّ مبتدعاً.
آن کسی که علی را کشت، اهل نماز و روزه بود و قرآن می‌خواند و معتقد بود که کشتن علی مورد رضایت خدا و پبامبر است و این کار را به خاطر به دست آوردن محبت خدا و پیامبر انجام داد، اگر چه در این عقیده دچار گمراهی شده بود.
و نیز می‌گوید: علی بن ابی‌طالب را یکی از خوارج به نام عبدالرحمن بن ملجم در حالی که از عابدترین انسان‌ها و دارای مقام علمی بود به قتل رساند:
قتله واحد منهم وهو عبدالرحمن بن ملجم المرادی مع کونه کان من اعبد الناس واهل العلم.
ملاحظه می‌کنید که ابن‌تیمیّه، ابن‌ملجم را چگونه مدح می‌کند با این که پیامبر گرامی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، او را از شقی‌ترین انسان‌ها و در ردیف پی کننده ناقه ثمود شمرده است.
قال علی (علیه‌السّلام): «اخبرنی الصادق المصدّق انّی لا اموت حتی اضرب علی هذه، واشار الی مقدّم راسه الایسر فتخضب هذه منها بدم، واخذ بلحیته وقال لی: یقتلک اشقی هذه الامّة کما عقر ناقة اللّه اشقی بنی فلان من ثمود».
پیغمبر راستگو و راست گفتار به من اطلاع داد که از دنیا نمی‌روم مگر این که ضربتی بر فرق سرم وارد می‌آید و محاسنم را از خون سرم رنگین می‌کند و در این هنگام بود که محاسن شریفش را به دست گرفت. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: یا علی! شقی‌ترین شخص این امت، تو را از پای درمی آورد، چنانکه شقی‌ترین بنی فلان از مردم ثمود، شتر حضرت صالح (علیه‌السّلام) را پی کرد.
حضرت امیر (علیه‌السّلام) می‌فرماید: پیامبر راستگو و راستین به من خبر داد که مرا شقی‌ترین انسان‌های این امت به شهادت خواهد رساند.
هیثمی روایاتی به این مضمون نقل کرده و سپس می‌نویسد: رواه الطبرانی وابو یعلی وفیه رشدین بن سعد وقد وثّق، وبقیّة رجاله ثقات؛ سپس روایت دیگری به همین مضمون نقل می‌کند و می‌گوید: رواه احمد والطبرانی والبزّار باختصار، ورجال الجمیع موثّقون.
احمد و طبرانی و بزّرا آنرا مختصر نقل کرده‌اند، و همه راویان این حدیث ثقه هستند.


ابن‌تیمیه در منهاج السنة می‌نویسد:
ثم یقال لهؤلاء الرافضة لو قالت لکم النواصب علی قد استحل دماء المسلمین وقاتلهم بغیر امر الله ورسوله علی ریاسته وقد قال النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سباب المسلم فسوق وقتاله کفر وقال ولا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض فیکون علی کافرا لذلک لم تکن حجتکم اقوی من حجتهم لان الاحادیث التی احتجوا بها صحیحة.
وایضا فیقولون قتل النفوس فساد فمن قتل النفوس علی طاعته کان مریدا للعلو فی الارض والفساد وهذا حال فرعون والله تعالی یقول تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض ولا فسادا والعاقبة للمتقین فمن اراد العلو فی الارض والفساد لم یکن من اهل السعادة فی الاخرة ولیس هذا کقتال الصدیق للمرتدین ولمانعی الزکاة فان الصدیق انما قاتلهم علی طاعة الله ورسوله لا علی کاعته فان الزکاة فرض علیهم فقاتلهم عللا الاقرار بها وعلی ادائها بخلاف من قاتل لیطاع هو.
سپس به این روافض گفته می‌شود که اگر ناصبی‌ها به شما بگویند که علی خون مسلمانان را حلال دانست و با ایشان بدون دستور خدا و رسول او برای ریاست خودش جنگید - و حال آنکه رسول خدا فرموده‌اند: فحش دادن به مسلمان سبب فسق است و جنگ با او کفر، و فرموده است: که بعد از من دوباره در حالیکه کافر شده‌اید باز نگردید، چون عده‌ای از شما گردن دیگری را می‌زند - پس علی بدین سبب کافر است، دلیل شما (رافضه) در جواب دلیل ایشان (نواصب) قوی تر نخواهد بود؛ زیرا روایاتی که ایشان بدان استدلال کرده‌اند، صحیح است.
و نیز پس (ناصبی‌ها) می‌گویند: کشتن مردمان فساد است؛ پس هرکس که مردمان را برای تحت اطاعت در آوردن ایشان بکشد، قصد سرکشی در زمین و فساد را دارد؛ و این حالت فرعون است و خداوند می‌گوید» آن خانه آخرت است؛ آن را برای کسانی قرار می‌دهیم که سرکشی در زمین و فساد را نمی‌خواهند. و عاقبت برای پرهیزکاران است؛ پس هرکس که در زمین سرکشی و فساد کند از اهل سعادت در آخرت نخواهد بود؛ و این مانند جنگ صدیق (ابوبکر) با مرتدین و کسانی که زکات ندادند نیست (تا بگویید او هم در زمین فساد کرده است)؛ پس بدرستیکه صدیق با ایشان تنها به خاطر اطاعت خدا و رسول او جنگید؛ نه به خاطر اطاعت خودش؛ پس بدرستی‌که زکات واجب بود بر ایشان؛ پس با ایشان به خاطر اقرار به وجوب زکات و پرداخت آن جنگید؛ به خلاف کسی که می‌جنگد تا از او اطاعت کنند.
و باز در جای دیگر می‌نویسد: وعلی یقاتل لیطاع ویتصرف فی النفوس والاموال فکیف یجعل هذا قتالا علی الدین وابو بکر یقاتل من ارتد عن الاسلام ومن ترک ما فرض الله لیطیع الله ورسوله فقط ولا یکون هذا قتالا علی الدین.
و علی جنگید تا از او اطاعت کنند و بتواند در جان و مال مردم تصرف کند؛ پس چگونه این را جنگ برای دین قرار می‌دهید؟ و ابوبکر با کسانی جنگید که از اسلام مرتد شده بودند و نیز با کسانیکه آن چه را خدا واجب کرده بود ترک کرده بودند؛ تا فقط خدا و رسولش اطاعت شوند؛ و این جنگ (جنگ‌های امام علی) برای دین نیست.

۱۲.۱ - روایتی از پیامبر

در حالی که پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با علمی که خداوند به او عطا کرده بود، وقوع تمامی این جنگ‌ها را پیش بینی و امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را دستور داد تا با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگ نماید. و حتی کسانی همچون عایشه، زبیر و... را از شرکت در این جنگ‌ها بر حذر داشته است؛ چنانچه بسیاری از علمای اهل سنت حدیث «کلاب حواب» را نقل کرده‌اند.

۱۲.۱.۱ - کلام عسقلانی

ابن‌حجر عسقلانی در کتاب معتبر فتح الباری می‌نویسد:
عن عکرمة عن ابن‌عباس ان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قال لنسائه ایتکن صاحبة الجمل الادبب ـ بهمزة مفتوحة ودال ساکنة ثم موحدتین الاولی مفتوحة ـ تخرج حتی تنبحها کلاب الحواب یقتل عن یمینها وعن شمالها قتلی کثیرة وتنجو من بعد ما کادت.
عکرمه از ابن‌عباس نقل کرده که پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خطاب به همسرانش فرمود: کدامیک از شما بر شتر پر مو می‌نشیند و خروج می‌کند و سگان حواب بر او پارس می‌کنند و مردم بسیاری از جانب راست و چپ او کشته می‌شوند و او سرانجام رهائی پیدا می‌کند؟
و بعد از نقل حدیث می‌گوید: وهذا رواه البزار ورجاله ثقات. بزاز این روایت را نقل کرده و راویان آن قابل اعتماد هستند.

۱۲.۱.۲ - کلام ابن‌کثیر

و ابن‌کثیر دمشقی سلفی در کتاب البدایة والنهایة می‌نویسد:
«عن قیس بن ابی‌حازم: ان عائشة لما اتت علی الحواب فسمعت نباح الکلاب فقالت: ما اظننی الا راجعة، ان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قال لنا: ایتکن ینبح علیها کلاب الحواب، فقال لها الزبیر: ترجعین؟ عسی الله ان یصلح بک بین الناس.»
هنگامی که «عایشه» به حواب وارد شد و پارس سگان آنجا را شنید، گفت: چاره‌ای نیست جز اینکه از این سفر صرف نظر کنم؛ چرا که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ما، همسرانش فرمود: کدامیک از شماست که سگان حواب بر او پارس می‌کنند؟ «زبیر» گفت: چگونه ممکن است از این سفر، صرف نظر کنی در حالی که امید آن می‌رود که خدای تعالی با حضور تو سازشی در میان مردم برقرار سازد!
و بعد از نقل حدیث می‌گوید: وهذا اسناد علی شرط الصحیحین ولم یخرجوه. سند این روایت، طبق شرط‌هایی که مسلم و بخاری در صحت روایت قائل بودند، صحیح است؛ ولی آن‌ها نیاورده‌اند.
این داستان در بسیاری از کتاب‌های اهل سنت نقل شده است.
[۱۱۵] أحمد بن حنبل، مسند احمد، ج۶، ۹۷.
[۱۲۰] زمخشری، محمود بن عمر، الفایق فی غریب الحدیث، ج۱، ص۳۵۳.
[۱۲۲] متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۱، ص۱۹۷.
[۱۲۳] متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۱، ص۳۳۴.

طبق این روایات، پیامبر از این واقعه با خبر بوده و عایشه و طرفدارانش را از چنین جنگی برحذر داشته است و این نشان می‌دهد که آن‌ها در این جنگ بر باطل و امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) بر حق بوده.

۱۲.۱.۳ - کلام حاکم نیشابوری

و نیز در روایات بسیاری نقل شده است که پیامبر اسلام زبیر را از این جنگ بر حذر داشته و حتی او را ظالم خطاب کرده است. حاکم نیشابوری می‌نویسد:
عن ابی‌حرب بن ابی‌الاسود الدیلی قال شهدت الزبیر خرج یرید علیا فقال له علی انشدک الله هل سمعت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یقول تقاتله وانت له ظالم فقال لم اذکر ثم مضی الزبیر منصرفا.
حرب بن ابوالاسود دوئلی، گفت: هنگامی که زبیر علیه حضرت علی (علیه‌السّلام) خروج کرد، حضرت علی (علیه‌السّلام) خطاب به او، فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا به خاطرداری که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به تو فرمود: تو هستی که با علی می‌جنگی و به او ستم می‌کنی؟ «زبیر» با کمال بی‌حیائی در پاسخ گفت: از آنچه می‌گوئی اطلاعی ندارم- و یا به قولی- فراموش کرده‌ام!! آنگاه زبیر بازگشت.
و بعد از نقل حدیث می‌گوید: هذا حدیث صحیح عن ابی‌حرب بن ابی‌الاسود. این حدیث از ابی‌حرب بن ابی‌اسود صحیح است.
حاکم نیشابوری بعد از نقل چندین حدیث دراین‌باره، می‌گوید: هذه الاحادیث صحیحة عن امیرالمؤمنین علی وان لم یخرجاه بهذه الاسانید. این احادیث از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) صحیح است؛ اگر چه بخاری و مسلم با این سند‌ها نقل نکرده‌اند.
و نیز می‌گوید: وقد روی اقرار الزبیر لعلی رضی الله عنهما بذلک من غیر هذه الوجوه والروایات؛ اقراری که زبیر برای حضرت علی (علیه‌السّلام) نمود، منحصر به این بخش از روایات نیست؛ بلکه وجوه و روایات دیگری هم مؤیّد اقرار و اعتراف زبیر می‌باشد.

۱۲.۲ - نهی از جنگ با علی

روایات فراوانی در کتاب‌های اهل سنت نقل شده است که پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اعلام کرده است که هرکس با علی بجنگد، مثل آن است که با من جنگیده است.

۱۲.۲.۱ - نقل ابن‌ماجه

ابن‌ماجه در سننش که یکی از صحاح سته اهل سنت به شمار می‌آید، می‌نویسد:
عَنْ زَیْدِ بْنِ اَرْقَمَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لَعَلِیٍّ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ اَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ. ذهبی نیز این روایت را در تلخیص المستدرک آورده است. و نیز طبرانی، در معجم اوسط و معجم کبیر اسد الغابة و البدایة والنهایة و ... نقل کرده‌اند.
پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خطاب به امام علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم‌السّلام) فرمود: من با کسی که شما جنگ با او بکنید جنگ می‌کنم و با کسی که سازگار باشید سازگارم.
جصاص، بعد از نقل حدیث می‌گوید: فاستحقّ من حاربهم اسم المحارب للّه ولرسوله؛ بنابراین، سزاوار است کسی که با آن‌ها (اهل‌بیت) بجنگد، گفته شود که با خدا و رسول جنگیده است.
عجیب این است که ابن‌تیمیه و همفکران او، مسلمانانی را که در زمان ابوبکر، حاضر به پرداخت زکات به ابوبکر نشدند، کافر و مرتد می‌دانند؛ اما کسانی که جان دهها هزار مسلمان را به ناحق گرفته و خون آنان هدر داده‌اند، نه تنها از دیدشان مرتد نیست؛ بلکه مجتهد هستند و ثواب نیز می‌برند! با این که طبق این روایت، جنگ کننده با علی (علیه‌السّلام) همانند کسی است که با خدا و پیامبرش جنگیده است و محارب با خدا و رسول به اجماع مسلمین کافر هستند.

۱۲.۳ - جنگ به دستور پیامبر

ابن‌تیمیه در منهاج السنة می‌گوید: وعلی رضی الله عنه لم یکن قتاله یوم الجمل وصفین بامر من النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وانّما کان رایاً رآه. جنگ علی (علیه‌السّلام) در روز جمل و صفین به دستور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نبوده است؛ بلکه با رای شخصی او بوده است.
در حالی که روایات بسیاری در کتاب‌های اهل سنت وجود دارد که نبی مکرم اسلام به امام علی (علیه‌السّلام) دستور داده است که با آن‌ها بجنگد.

۱۲.۳.۱ - سخن حاکم نیشابوری

حاکم نیشابوری دراین‌باره می‌نویسد: عن ابی‌ایوب الانصاری فی خلافة عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال: امر رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، علی بن ابی‌طالب بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین.
ابوایوب انصاری در زمان خلافت عمر بن الخطاب گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) دستور داد که با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد.

۱۲.۳.۲ - سخن ابن‌کثیر و ابن‌اثیر

و نیز ابن‌کثیر دمشقی در البدایه والنهایه و ابن‌اثیر در اسد الغابه می‌نویسند:
«عن ابی‌سعید الخدری، قال: امرنا رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بقتال الناکثین، والقاسطین، والمارقین! فقلنا: یا رسول الله! امرتنا بقتال هؤلاء! فمع من؟ فقال: مع علی بن ابی‌طالب، معه یقتل عمار بن یاسر؛ از ابوسعید خدری روایت شده که گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ما را به نبرد با ناکثان و قاسطان و مارقان، فرمان داد. عرض کردیم: یا رسول الله! شما که می‌فرمایید با این گروه نبرد کنیم، اینان با چه کسی می‌جنگند؟ فرمود: با علی بن ابیطالب (علیه‌السّلام). و عمار هم با حمایتی که از علی (علیه‌السّلام) می‌کند، به شهادت می‌رسد!»

۱۲.۳.۳ - سخن بغدادی

همچنین خطیب بغدادی می‌نویسد:
عن علقمة بن قیس والاسود بن یزید، قالا: اتینا اباایوب الانصاری عند منصرفه من صفین، فقلنا له: یا اباایوب، ان الله اکرمک بنزول محمد - ص- فی بیتک، وبمجئ ناقته، تفضلا من الله تعالی واکراما لک، حتی اناخت ببابک دون الناس جمیعا، ثم جئت بسیفک علی عاتقک تضرب به اهل لا اله الا الله؟!. فقال: یا هذا ان الرائد لا یکذب اهله، ان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) امرنا بقتال ثلاثة مع علی رضی الله عنه، بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین، فاما الناکثون فقد قاتلناهم، وهم اهل الجمل وطلحة والزبیر واما القاسطون فهذا منصرفنا من عندهم - یعنی معاویة وعمرو بن العاص -، واما المارقون فهم اهل الطرفاوات واهل السعیفات واهل النخیلات واهل النهروانات، والله ما ادری این هم؟ ولکن لا بد من قتالهم ان شاء الله تعالی. ثم قال: وسمعت رسول الله - ص- یقول لعمار: یا عمار تقتلک الفئة الباغیة، وانت اذ ذاک مع الحق والحق معک. یا عمار بن یاسر، ان رایت علیا قد سلک وادیا وسلک الناس کلهم وادیا غیره، فاسلک مع علی فانه لن یدلیک فی ردی، ولن یخرجک من هدی. یا عمار، من تقلد سیفا واعان به علیا - رضی الله عنه - علی عدوة قلده الله یوم القیامة وشاحین من در، ومن تقلد سیفا اعان به عدو علی - رضی الله عنه - قلده الله یوم القیامة وشاحین من نار. قلنا: یا هذا، حسبک رحمک الله! حسبک رحمک الله.
علقمه و اسود نقل می‌کنند، هنگامی که ابوایوب از صفّین بازمی گشت، به دیدارش شتافتم و گفتم: ‌ای اباایّوب! خدای تعالی تو را مورد اکرام خود قرار داد که محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به خانه‌ات قدم نهاد و ناقه‌اش کنار خانه تو به زمین نشست و این همه به سبب موقعیت ویژه تو بود و دیگران از این منزلت بی‌نصیب ماندند. از تو توقع نبود که شمشیر روی گردن بگذاری و با آنهائی که خدا را به یکتائی می‌ستایند و (لا اله الّا الله) می‌گویند، نبرد کنی!.
ابوایوب، در پاسخ به این ضرب المثل متمسّک شد که: «انّ الرائد لا یکذب اهله»؛ راهنمای کاروان به اهل آن دروغ نمی‌گوید. (رائد به کسی می‌گویند که امور آبرسانی قافله را به عهده دارد اینک اگر به اهل قافله دروغ گوید که ابی‌ به دست نیاوردم، خود و قافله را از تشنگی هلاک کرده است) همانا پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ما دستور داد، با سه دسته از مردم که با علی (علیه‌السّلام) جنگ می‌کنند، نبرد کنید: با «ناکثان»، «قاسطان» و «مارقان». با ناکثان که پیروان طلحه و زبیر بودند و آتش جنگ جمل را دامن می‌زدند، نبرد کردیم؛ و با قاسطان هم که پیروان معاویه و عمرو عاص‌اند، نبرد کردیم؛ و اکنون از مبارزه با آنان برگشتیم؛ و با مارقان که در راه‌ها در انتظار ما هستند و در نخلستان‌ها و در کنار نهرها جای گرفته‌اند، نبرد خواهیم کرد. به خدا سوگند که در حال حاضر نمی‌دانم آنان در کجا به سر می‌برند؛ ولی به یاری خدا با آن‌ها هم مبارزه خواهیم کرد.
ابوایوب گفت: از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که خطاب به عمّار، می‌فرمود: ‌ای عمّار! گروهی از بدکاران و ستمکاران تو را می‌کشند و تو در آن حال، به راه حق قدم گذاشته و حق هم همراه و حامی توست. ‌ای عمار یاسر! هرگاه مشاهده کنی که علی (علیه‌السّلام) در راهی گام می‌نهد و دیگران به راههای دیگر قدم می‌گذارند، تو با علی (علیه‌السّلام) همراه باش و همان راهی را بپیمای که او پیموده است؛ چرا که او هرگز به راه خلاف تو را نمی‌کشاند و از راه هدایت هم تو را بیرون نمی‌سازد.
‌ای عمّار! کسی که برای حمایت از علی (علیه‌السّلام) و کشتن دشمنان او شمشیر، حمایل نماید، خدای تعالی در روز قیامت دو گردنبند از مروارید بر گردن او می‌آویزد و او را به این زینت الهی می‌آراید. و کسی که شمشیر، حمایل کند تا به دشمنان علی (علیه‌السّلام) کمک کند و آنان را برای قتل علی (علیه‌السّلام) اعانت نماید، در روز قیامت خدای تعالی دو گردنبند از آتش بر گردن او می‌آویزد.
سخن ابوایوب تا اینجا به پایان رسید و ما به منظور تشویق و تایید او گفتیم: آری این موقعیت برای تو کافی و بسنده است و آرزو می‌کنیم که خدا تو را به خاطر چنین مرامی که داری مورد رحمت و لطف خود قرار دهد.

۱۲.۴ - جنگ بر اساس تاویل قرآن

احمد بن حنبل، استاد بخاری و مسلم در مسندش می‌نویسد:
«عَنْ اِسْمَاعِیلَ بْنِ رَجَاءٍ الزُّبَیْدِیِّ عَنْ اَبِیهِ قَالَ سَمِعْتُ اباسَعِیدٍ الْخُدْرِیَّ یَقُولُ کُنَّا جُلُوسًا نَنْتَظِرُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فَخَرَجَ عَلَیْنَا مِنْ بَعْضِ بُیُوتِ نِسَائِهِ قَالَ فَقُمْنَا مَعَهُ فَانْقَطَعَتْ نَعْلُهُ فَتَخَلَّفَ عَلَیْهَا عَلِیٌّ یَخْصِفُهَا فَمَضَی رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وَمَضَیْنَا مَعَهُ ثُمَّ قَامَ یَنْتَظِرُهُ وَقُمْنَا مَعَهُ فَقَالَ اِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَی تَاْوِیلِ هَذَا الْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَی تَنْزِیلِهِ فَاسْتَشْرَفْنَا وَفِینَا ابوبَکْرٍ وَعُمَرُ فَقَالَ لَا وَلَکِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ قَالَ فَجِئْنَا نُبَشِّرُهُ قَالَ وَکَاَنَّهُ قَدْ سَمِعَهُ.»

اسماعیل، از پدرش از ابوسعید خدری نقل می‌کند که در انتظار تشریف فرمائی رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نشسته بودیم. فاصله‌ای نشد که پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از خانه یکی از همسرانش بیرون آمد. از جای برخاستیم و به اتفاق آن حضرت به راه افتادیم.‌ اندکی که حرکت کردیم بند کفش پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گسیخت. علی (علیه‌السّلام) کفش را گرفت و به وصله زدن آن پرداخت. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حرکت خود ادامه داد و ما همه همراه آن حضرت حرکت کردیم. پس از‌اندک فاصله‌ای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ایستاد و ما هم به پیروی از ایشان ایستادیم. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) منتظر آمدن علی (علیه‌السّلام) بود. در این هنگام، پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: به راستی یکی از شما برای تاویل قرآن می‌جنگد، همانطور که من برای تنزیل آن جنگیدم. ابوبکر و عمر گفتند: آیا ما همان مردی هستیم که برای بیان تاویل قرآن می‌جنگیم؟ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: نه؛ بلکه آن کسی که کفش مرا وصله می‌زند، برای تاویل قرآن با مخالفان نبرد می‌کند. به ملاقات علی (علیه‌السّلام) رفتیم تا او را به ماموریتی که در آینده خواهد داشت، مژده دهیم. حضرت علی (علیه‌السّلام) به مژده ما توجهی نکرد و گویا این موقعیت را از خود رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیده بود.

هیثمی بعد از نقل این حدیث می‌نویسد: رواه احمد واسناده حسن. قلت: وله طریق اطول من هذه فی مناقب علی وکذلک احادیث فیمن یقاتله.
احمد بن حنبل این روایت را نقل کرده است و سندش حسن است و من می‌گویم: روایت‌های طولانی تری نیز در فضائل امام علی (علیه‌السّلام) نقل شده است و نیز احادیثی در باره کسانی که با او می‌جنگند. و در جای دیگر نیز می‌نویسد: رواه احمد ورجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفة وهو ثقة.
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده است و راویان آن صحیح بخاری است، غیر از فطر بن خلیفه که او نیز مورد اعتماد است.

۱۲.۵ - روایت عمار یاسر

ابن‌عساکر به نقل از عمار یاسر می‌نویسد: سمعت النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یقول: «یا علی! ستقاتلک الفئة الباغیة وانت علی الحق، فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منّی».
از پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که فرمود: یا علی! به زودی گروه بد سیرت و از خدا بی‌خبر با تو نبرد می‌کنند و تو بر حقی؛ کسی که در آن روز به یاری تو قیام نمی‌کند، از امت من نیست.
البته اهانت‌های ابن‌تیمیه به امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) فقط به همین موارد ختم نمی‌شود؛ ولی ما به جهت رعایت اختصار فقط به همین موارد اکتفا می‌کنیم.


استاد حسن سقّاف از دانشمندان معاصر اردنی در کتاب خود «التنبیه والرد علی معتقد قدم العالم والحد» می‌نویسد:
ابن تیمیّة یحتجّ کثیر من الناس بکلامه، ویسمّیه بعضهم «شیخ الاسلام»، وهو ناصبیّ، عدوّ لعلیّ (علیه‌السّلام)، واتّهم فاطمة (علیهاالسّلام) بانّ فیها شعبة من النفاق.
[۱۵۱] سقاف، حسن، التنبیه والردّ، ص۷.

برخی از مردم به کلام ابن‌تیمیّه استدلال می‌کنند و به او شیخ الاسلام می‌گویند؛ با این که وی ناصبی و دشمن امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) است، و به ساحت حضرت صدّیقه طاهره جسارت کرده و می‌گوید: در او ـ نستجیر باللّه ـ شعبه‌ای از نفاق وجود داشت.
[۱۵۲] ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۴، ص۲۴۵.


۱۳.۱ - روایت سیدة نساء

در حالی که به اتفاق شیعه و سنی، پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، حضرت زهرا را «سیدة نساء العالمین» معرفی کرده است. بخاری می‌نویسند که پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خطاب به حضرت صدیقه طاهره فرمود:
«اما ترضین ان تکونی سیدة نساء اهل الجنة او نساء المؤمنین؛ آیا این تو را خوشنود نمی‌کند که سرور زنان اهل بهشت یا سرور زنان مومنین باشی؟»
و در جای دیگر می‌نویسد که پیامبر فرمود: «وقال النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فاطمة سیدة نساء اهل الجنة؛ و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرموده‌اند: فاطمه سرور زنان اهل بهشت است.»
آیا امکان دارد که سیده زنان مؤمنان، منافق باشد؟!

۱۳.۲ - خواستگاری علی از دختر ابوجهل

قصد علی از تجدید فراش، اذیت کردن فاطمه بود: وعلی رضی الله عنه کان قصده ان یتزوج علیها (علی فاطمة) فله فی اذاها غرض.
و علی می‌خواست که بر سر فاطمه هوو آورد؛ پس او نیز قصد آزار فاطمه را داشته است!!!
یکی از تهمت‌های ابن‌تیمیه و طرفداران آن‌ها به امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)، افسانه خواستگاری آن حضرت از دختر ابوجهل است که هدف از آن از طرفی تنقیص مقام امیرالمؤمنین و از طرف دیگر فرار از عواقب غضب حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بر خلیفه اول و دوم است. روایات بسیاری در کتاب‌های شیعه و سنی نقل شده است که هر کسی فاطمه (سلام‌الله‌علیها) را ناراحت کند، همانند آن است که پیامبر را ناراحت کرده است؛ چنانچه بخاری در صحیحش می‌نویسد:
«۳۴۳۷ - حَدَّثَنَا ابوالْوَلِیدِ حَدَّثَنَا ابن‌عُیَیْنَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ عَنْ ابن‌ابی‌مُلَیْکَةَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قَالَ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ اَغْضَبَهَا اَغْضَبَنِی؛ پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: فاطمه پاره تن من است، هر کس او را به غضب آورد، مرا به غضب آورده است.»

و از طرف دیگر خود بخاری در صحیحش نوشته است: فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَی ابی‌بَکْرٍ فِی ذَلِکَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّی تُوُفِّیَتْ؛ فاطمه در حال خشم و غضب ابوبکر را ترک نموده و بر او همچنان غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود.
ابن‌تیمیه و همفکران او برای توجیه این مساله، تلاش کرده‌اند، مطلب را این گونه جلوه دهند که روایت غضب فاطمه، در حق امیرالمؤمنین نازل شده و او است که فاطمه را غضبناک کرده است. از آن جایی که پیش از این، به صورت مفصل به آن پرداخته‌ایم، در این جا فقط به چند جواب مختصر اکتفا می‌شود. تفصیل مطلب را در این آدرس می‌توان پیدا کرد.

۱۳.۲.۱ - روایت ابن‌مخرمه

تنها کسی که این روایت را نقل کرده است، مسور بن مخرمه است و هیچ یک از صحابه متذکر این مطلب نشده‌اند. وی از طرفداران پر و پا قرص بنی‌امیه و از نزدیکان معاویة بن ابی‌سفیان و عضو گروه جعل حدیث وی بوده است؛ چنانچه ذهبی می‌نویسد:
کان یثنی ویصلی علی معاویة، قال عروة: فلم اسمع المسور ذکر معاویة الاّ صلّی علیه. مسور، هر وقت نام معاویه را می‌برد بر او صلوات می‌فرستاد.
آیا سخن چنین کسی در حق امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)، ارزش شنیدن دارد و می‌توان به آن استدلال کرد؟

۱۳.۲.۲ - سن ابن‌مخرمه

سن مسور، متناسب با قضیه نیست؛ وی در سال دوم بعد از هجرت متولد شده است؛ چنانچه ابن‌حجر می‌گوید:
ولد بمکّة بعد الهجرة بسنتین فقدم به المدینة فی عقب ذی الحجة سنة ثمان ومات سنة اربع وستین؛ مسور، دوسال بعد از هجرت در مکه متولد و پس ذی‌الحجه سال هشتم، وارد مدینه شد و در سال ۶۴ نیز از دنیا رفته است.
و از طرفی برخی از علمای اهل سنت اعتراف کرده‌اند که قضیه خواستگاری از دختر ابوجهل در سال دوم هجرت اتفاق افتاده است؛ یعنی در زمانی که این قضیه اتفاق افتاده هنوز مسور بن مخرمه به دنیا نیامده بوده و شش سال بعد از آن وارد مدینه شده است.
استاد توفیق ابوعلم از اساتید بر جسته مصری و معاون نخست دادگستر مصر است، کتابی دارد به نام فاطمة الزهرا که جناب آقای دکتر صادقی ترجمه کرده است. ایشان در صفحه ۱۴۶ این کتاب که البته من عربی آن را ندارم، می‌گوید: «این قضیه خواستگاری علی (علیه‌السّلام) از دختر ابوجهل سال دوم هجرت بوده است».
با این توضیح چطور می‌شود سخن وی را پذیرفت؟ حتی اگر فرض کنیم که این اتفاق در سال هشتم هجری افتاده و مسور بن مخرمه در همان سال که شش ساله بوده، شاهد ماجرا بوده است، بازهم نمی‌توان سخن او را پذیرفت؛ چرا که در متن حدیث خودش می‌گوید: و انا محتلم.
یعنی من بالغ بودم. یعنی کسی که در یک مرحله از رشد رسیده است که در عالم خواب محتلم می‌شده است؛ یعنی توانائی ازدواج دارد. آیا به بچه شش ساله می‌گویند محتلم؟

۱۳.۲.۳ - عدم بلوغ ابن‌مخرمه

شواهدی در کتاب‌های خود اهل سنت وجود دارد که نشان می‌دهد وی در همان زمانی که در مدینه بوده، از نظر عقلی و هوشی به سر حد کمال نرسیده بوده؛ تا جایی که لخت و عریان جلوی پیامبر اسلام و دیگر مردم راه می‌رفته است. مسلم نیشابوری در صحیحش به نقل از خود او می‌نویسد:
من در محضر پیامبر سنگی را به طرف ساختن مسجد می‌بردم، یک لنگی را به خودم بسته بودم، این لنگ من باز شد، آن چه که نباید پیدا بشود، هویدا شد، همین طور این سنگ را می‌بردم، پیامبر فرمود:
«ارْجِعْ اِلَی ثَوْبِکَ فَخُذْهُ، وَلاَ تَمْشُوا عُرَاةً؛ برگرد شلوارت را بپوش و لخت و عریان راه نرو.»
آیا می‌توان به سخن بچه‌ای که نمی‌فهمد نباید لخت و عریان در مقابل دیدگان مردم راه رفت، اعتماد کرد؟ چطور شد که از میان آن همه صحابی در سال هشتم هجری، فقط مسور بن مخرمه، بچه نابالغی که نمی‌داند باید عورتش را پنهان کند، این مساله را متوجه شده است و دیگر صحابه نقل نکرده‌اند!.

۱۳.۲.۴ - حرمت این ازدواج

بخاری داستان را این گونه نقل می‌کند که پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بعد از آن که شنید علی (علیه‌السّلام) به خواستگاری دختر ابوجهل رفته است، با ناراحتی به مسجد آمد و فرمود:
وَاِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَاِنِّی اَکْرَهُ اَنْ یَسُوءَهَا وَاللَّهِ لَا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ.
فاطمه پاره تن من است، من دوست ندارم کسی او را ناراحت کند، به خدا قسم نباید دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد یک نفر جمع شود.
و در روایت دیگری نوشته‌اند که آن حضرت فرمود: «اِلَّا اَنْ یُرِیدَ ابن‌ابی‌طَالِبٍ اَنْ یُطَلِّقَ ابْنَتِی وَیَنْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَاِنَّمَا هِیَ بَضْعَةٌ مِنِّی یُرِیبُنِی مَا اَرَابَهَا وَیُؤْذِینِی مَا آذَاهَا؛ علی (علیه‌السّلام) اگر می‌خواهد دختر ابوجهل رابگیرد، باید دختر من را طلاق بدهد. فاطمه پاره تن من است، آن چه که موجب رنجش فاطمه بشود، مرا می‌رنجاند....»
از این دو روایت استفاده می‌شود که ازدواج با دختر پیامبر در زمانی که دختر دشمن رسول خدا نیز در همسری شخصی باشد، حرام است؛ در حالی که عثمان بن عفان نیز عملاً بین دختران پیامبر و دختران دشمان خدا، نه یکبار که چندین بار جمع کرده است.

۱۳.۲.۵ - ازدواج عثمان

رملة بنت شیبة، یکی از همسران عثمان است که در مکه با او ازدواج کرد و از کسانی بود که همراه عثمان به مدینه مهاجرت کرد. ابن‌عبدالبر در این زمینه می‌نویسد:
رملة بنت شیبة بن ربیعة کانت من المهاجرات‌هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان.
رملة، دختر شیبه از کسانی بود که همراه همسرش عثمان به مدینه مهاجرت کرد و شیبة از دشمنان پیامبر اسلام است که در جنگ بدر به هلاکت رسیده است؛ چنانچه ابن‌حجر می‌نویسد:
رملة بنت شیبة بن ربیعة بن عبد شمس العبشمیة قتل ابوها یوم بدر کافرا. رمله، دختر شیبه... پدرش در جنگ بدر کشته شد، در حالی که کافر بود.
در حالی که نوشته‌اند در همان زمان رقیه دختر رسول خدا! نیز همسر عثمان بوده است. ابن‌اثیر در اسد الغابة می‌نویسد:
ولما اسلم عثمان زوجّه رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بابنته رقیة وهاجرا کلاهما الی ارض الحبشة الهجرتین ثم عاد الی مکة وهاجر الی المدینة. زمانی که عثمان اسلام آورد، رسول خدا دخترش رقیه را به همسری او درآورد، هر دوی آن‌ها به سرزمین حبشه مهاجرت کردند، سپس وقتی از آن جا بازگشتند، به مدینه مهاجرت کردند.
علاوه براین، عثمان با‌ ام‌البنین بنت عیینة و فاطمة بنت الولید بن عبد شمس نیز ازدواج کرده است؛ در حالی که پدر هر دوی آن‌ها نیز در آن زمان از دشمنان خدا بوده‌اند.
اگر واقعاً جمع بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا، حرام بوده است، چرا عثمان این عمل حرام را بارها و بارها مرتکب شده است؟ و اگر حرام نبوده، چرا پیامبر اسلام به قول اهل سنت اجازه چنین کاری را به امیرالمؤمنین نداد و نعوذ بالله می‌خواست حلال خدا را حرام کند؟

۱۳.۲.۶ - نبودن جویریه در مدینه

این مطلب از قطعیات تاریخ است که جویریه دختر ابوجهل، همان کسی که ادعا می‌کنند امیرالمؤمنین به خواستگاری او رفته است، در سال هشتم هجری تازه مسلمان شده و در همان زمان با عتاب بن اسید ازدواج کرده و حتی تا زمان وفات نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اصلاً وارد مدینه نشده است؛ چنانچه ابن‌سعد در الطبقات الکبری می‌نویسد:
لما کان یوم الفتح اسلمت‌ ام حکیم بنت الحارث... فبایعته جویریة بنت ابی‌جهل بن هشام... وتزوجّها عتاب بن اسید بن ابیالعیص بن امیة ثم تزوجها ابان بن سعید بن العاص بن امیة فلم تلد له شیئا.
در روز فتح مکه، ‌ام حکیم اسلام آورد...، جویره دختر ابوجهل در همان روز با پیامبر بیعت کرد... و عتاب بن اسید با او ازدواج کرد و پس از وی ابان بن سعید او را به همسری خود درآورد و هیچ فرزندی برای ابان به دنیا نیاورد.
اولاً: احدی از تاریخ‌نویسان نقل نکرده‌اند که وی در زمان پیامبر به مدینه آمده باشد، تا امام علی (علیه‌السّلام) از او خواستگاری کند؛
ثانیاً: بلافاصله بعد از اسلام آوردن، همسر عتاب بن اسید شده است.
پس چطور می‌توان قبول کرد که امیرالمؤمنین در سال دوم هجرت و یا حتی در سال هشتم هجرت؛ آن هم در مدینه و نه در مکه از وی خواستگاری کرده باشد و هیچ کس غیر از مسوره نیز این روایت را ندیده باشد؟


ابن‌تیمیه نه تنها به حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) اهانت کرده؛ بلکه در بسیاری از موارد فضائل آن حضرت را که مورد اتفاق شیعه و سنی است، انکار نموده است. وی در منهاج السنة می‌نویسد:
واما قوله: ورووا جمیعا ان النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قال: یا فاطمة، ان الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک. فهذا کذب منه، ما رووا هذا عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ولا یعرف هذا فی شئ من کتب الحدیث المعروفة، ولا له اسناد معروف عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، لا صحیح ولا حسن.
اما این که وی (علامه حلی) گفته است: تمامی محدثان نقل کرده‌اند که پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: "ای فاطمه! خداوند عزّوجلّ برای خشم فاطمه غضب می‌کند و به رضایتش خشنود می‌گردد " دروغ است و از پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل نکرده‌اند و نمی‌شناسم کتابی از کتاب‌های معروف حدیثی که آن را آورده باشد، سند معروفی از پیامبر ندارد، نه سند صحیح و نه سند حسن.

۱۴.۱ - روایت نیشابوری

در حالی که عده بسیاری از علمای اهل سنت این روایت را با سند صحیح نقل کرده‌اند؛ از جمله حاکم نیشابوری در مسندش می‌نویسد:
عن علی رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لفاطمة: «انّ اللّه یغضب لغضبک، ویرضی لرضاک.» علی (علیه‌السّلام) نقل کرده است که پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خطاب به حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) فرمود: به درستی که خداوند عزّ و جلّ برای خشم فاطمه غضب می‌کند و به رضایتش خشنود می‌گردد.

۲.۱.۱ - تصحیح روایت

حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث می‌گوید: هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه؛ این حدیث طبق شرائط بخاری و مسلم صحیح است؛ ولی آن‌ها نقل نکرده‌اند.
هیثمی نیز بعد از نقل حدیث می‌گوید: واسناده حسن. و نیز بسیاری از بزرگان اهل سنت این روایت را در کتاب‌های خودشان نقل کرده‌اند از جمله:
[۱۷۸] عسقلانی، ابن‌حجر، تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۳۹۲.
[۱۷۹] عسقلانی، ابن‌حجر، تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۴۴۱.



ابن‌تیمیه، در باره قیام تاریخی عاشورا و شهادت حسین بن علی (علیه‌السّلام) نظرات جالبی دارد که تا به حال کسی جز بنی‌امیه، چنین اظهار نظری نکرده‌اند. از آن جایی که وی به یزید بن معاویه ارادت خاصی داشته است، نه تنها قیام امام حسین (علیه‌السّلام) را قیام شرورانه می‌داند؛ بلکه در بسیاری از موارد از یزید بن معاویه دفاع جانانه‌ای کرده و نهایت تلاش خود را می‌کند که دامان یزید را از این لکه سیاهی که در تاریخ از خود بر جای گذاشته، پاک کند. ما به چند مورد اشاره می‌کنیم.
وی درباره قیام امام حسین (علیه‌السّلام) می‌گوید:
ولم یکن فی الخروج لا مصلحة دین ولا مصلحة دنیا بل تمکن اولئک الظلمة الطغاة من سبط رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حتی قتلوه مظلوما شهیدا وکان فی خروجه وقتله من الفساد ما لم یکن حصل لو قعد فی بلده فان ما قصده من تحصیل الخیر ودفع الشر لم یحصل منه شیء بل زاد الشر بخروجه وقتله ونقص الخیر بذلک وصار ذلک سببا لشر عظیم وکان قتل الحسین مما اوجب الفتن کما کان قتل عثمان مما اوجب الفتن
وهذا کله مما یبین ان ما امر به النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) من الصبر علی جور الائمة وترک قتلاهم والخروج علیهم هو اصلح الامور للعباد فی المعاش والمعاد وان من خالف ذلک متعمدا او مخطئا لم یحصل بفعله صلاح بل فساد
ودر قیام (حسین)، نه مصلحت دین بود و نه مصلحت دنیا؛ بلکه این ظالمین سرکش بر ضد نوه رسول خدا قدرت پیدا کردند تا این که او را مظلوم و شهید کردند؛ و در قیام او و کشته شدن او آن قدر فساد بود که اگر در شهر خود نشسته بود آن قدر فساد نمی‌شد!!! پس آن چیزی که او قصد آن را داشت از به دست آوردن نیکی و دفع بدی، اصلاً حاصل نگشت؛ بلکه بدی به سبب قیام او زیاد شد و خیر کم گردید؛ و این سبب شرّ بزرگی شد؛ و کشته شدن حسین سبب فتنه‌های بسیار گشت؛ همان طور که کشته شدن عثمان سبب فتنه‌های بسیار گشت.

۱۵.۱ - سخن امام حسین

خود آقا امام حسین (علیه‌السّلام) در روایات فراوانی از این مطلب جواب داده است؛ از جمله وقتی با لشکریان حرّ بن یزید ریاحی برخورد کردند، بعد از حمد و ثنای الهی فرمود:
یا ایها الناس ان رسول الله قال من رای سلطانا جائرا، مستحلا لحرم الله، ناکسا لعهدالله، مخالفا لسنة رسول الله، یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول، کان حقا علی الله ان یدخله مدخله، الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان، و ترکوا طاعة الرحمان، اظهروا الفساد و عطلوا الحدود، و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غیر.
کسی که سلطان ستمگر را ببیند که حرام خدا را حلال می‌کند، عهد و پیمان خدا را می‌شکند، مخالف سنت رسول اللَّه است، در میان مردم با گناه و عدوان رفتار می‌نماید؛ با سخن و یا رفتار خود در برابر او قیام نکند، خدا حق دارد که وی را در جایی از جهنم جای دهد که همان ظالم را جای داده است. مگر نه این استکه این گروه همواره از شیطان پیروی می‌کنند و از اطاعت خدای رحمان روگردان شده‌اند، فتنه و فساد را ظاهر و حدود و احکام خدا را تعطیل نموده‌اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده‌اند. و من به مقام خلافت سزاواتر از دیگران هستم.

۱۵.۱.۱ - نقل‌های روایت

بسیاری از بزرگان اهل سنت و از جمله ذهبی در سیر اعلام النبلا نقل کرده‌اند که امام حسین (علیه‌السّلام) در سرزمین کربلا فرمودند:
«الا ترون الحق لا یعمل به و الباطل لا یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء الله، فانی لا اری الموت الا السعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما؛ آیا نمی‌بینید که به حقّ عمل نمی‌شود و از باطل دست برنمی‌دارند؟! به طوری که مؤمن حق دارد (با شهادتش) به دیدار خدا مشتاق باشد. به راستی، من چنین مرگی را جز سعادت و زندگی در کنار ستمکاران را جز ننگ و ملامت نمی‌بینیم!»
سخنان حسین بن علی (علیهماالسلام) خود بهترین جواب به یزیدیانی مثل ابن‌تیمیه که تمام همتشان احیای سنت جاهلی، از بین بردن اسلام حقیقی و جایگزین کردن آن با اسلام ابوسفیانی است.

۱۵.۲ - توجیه اعمال بنی‌امیه

ابن‌تیمیه در مواردی، جرم‌ها و اعمال بدی را که بنی‌امیه مرتکب شده‌اند، با جرم‌های بنی‌اسرائیل مقایسه کرده و گفته است که جرم بنی امیه بیشتر از جرم بنی اسرائیل نبوده است. وی دراین‌باره می‌گوید:
ان بنی امیه لیسوا باعظم جرما من بنی اسرائیل: فمعاویه حین امر بسُمّ الحسن فهو من باب قتال بعضهم؛
[۱۹۵] ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۲، ص۲۲۵.
گناه بنی امیه بیشتر از گناه بنی اسرائیل نیست! پس معاویه هنگامی که دستور مسموم کردن حسن را داد، این مانند بعضی از جنگ‌های ایشان بود.
و باز در جای دیگر در مقام دفاع از یزید و توجیه جنایات او می‌گوید:
ویزید لیس باعظم جرما من بنی اسرائیل، کان بنو اسرائیل یقتلون الانبیاء، وقتل الحسین لیس باعظم من قتل الانبیاء!!
[۱۹۶] ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۲، ص۲۴۷.
و گناه یزید بیش از بنی‌اسرائیل نیست؛ بنی‌اسرائیل پیغمبران را می‌کشتند؛ و کشتن حسین بزرگ‌تر از کشتن انبیا نیست.

۱۵.۲.۱ - نقد

هر چند که عمل یزید و کار‌های زشت او در طول تاریخ بشر سابقه نداشته است و هیچ عملی زشت تر از کشتن فرزند خاتم الانبیاء و اسیر کردن ناموس پیامبر نیست؛ اما در عین حال مشکلی نیست، ما نیز می‌پذیریم که کار یزید بزرگتر از کار بنی اسرائیل نباشد و همسان با آن‌ها عقاب شود. و این در حالی است که بنی‌اسرائیل در بسیاری از آیات قرآن به صراحت لعن شده و وعده عذاب به آن‌ها داده شده است. ما به چند آیه اکتفا می‌کنیم:
«لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن بَنیِ اِسرَْ ءِیلَ عَلیَ لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِیسیَ ابن‌مَرْیَمَذَالِکَ بِمَا عَصَواْ وَّ کَانُواْ یَعْتَدُونَ. کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنکَرٍ فَعَلُوهُلَبِئْسَ مَا کَانُواْ یَفْعَلُون؛ کافران بنی‌اسرائیل، بر زبان داوود و عیسی بن مریم، لعن (و نفرین) شدند! این بخاطر آن بود که گناه کردند، و تجاوز می‌نمودند. آن‌ها از اعمال زشتی که انجام می‌دادند، یکدیگر را نهی نمی‌کردند، چه بدکاری انجام می‌دادند!»
«وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَ بَآءُو بِغَضَب مِّنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِاَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِـَایَـتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوا وَّکَانُوا یَعْتَدُونَ؛ و (مهر) ذلت و نیاز، بر پیشانی آن‌ها زده شد و گرفتار خشم خداوند شدند؛ چرا که آنان نسبت به آیات الهی، کفر می‌ورزیدند و پیامبران را به ناحق می‌کشتند. این‌ها به خاطر آن بود که گناهکار و متجاوز بودند.»
«اِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِـَایَـتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَاْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَاب اَلِیم؛ کسانی که نسبت به آیات خدا کفر می‌ورزند و پیامبران را به ناحق می‌کشند، و (نیز) مردمی را که امر به عدالت می‌کنند به قتل می‌رسانند، و به کیفر دردناک (الهی) بشارت ده!»

۱۵.۳ - تبرئه یزید

ابن‌تیمیه، دفاع از یزید و اعمال ننگین او را به جایی رسانده است که حتی بدیهی‌ترین وقایع تاریخ را نیز انکار می‌کند. وی برای پاک سازی پرونده قطور اعمال ننگین یزید، تلاش می‌کند، کشته شدن امام حسین (علیه‌السّلام) را به گردن دیگران بیندازد. دراین‌باره می‌گوید:
واما قتل الحسین فلم یامر به ولم یرضی به بل ظهر منه التالم لقتله وذم من قتله ولم یحمل الراس الیه وانما حمل الی ابن‌زیاد.
یزید دستور کشتن حسین را نداده است؛ و راضی به آن نبوده است؛ بلکه از کشته شدن او اظهار درد نمود و سر حسین به سوی او حمل نگردید؛ بلکه به سوی ابن‌زیاد حمل شد.

۱۵.۳.۱ - سخن ابن‌عماد

قضیه دستور یزید به قتل امام حسین (علیه‌السّلام) از قطعیات و متواترات تاریخ به حساب می‌آید و تمامی مسلمانان به این مطلب اذعان دارند. ابن‌عماد حنبلی در کتاب شذرات الذهب می‌نویسد:
قال التفتازانی فی (شرح العقائد النسفیه): (اتفقوا علی جواز اللعن علی من قتل الحسین، او امر به، او اجازه، او رضی به، والحق ان رضا یزید بقتل الحسین واستبشاره بذلک واهانته اهل‌بیت رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مما تواتر معناه وان کان تفصیله آحادا، فنحن لا نتوقف فی شانه، بل فی کفره وایمانه، لعنه اللّه علیه وعلی انصاره واعوانه).

۱۵.۳.۲ - سخن تفتازانی

تفتازانی در کتاب شرح عقائد نسفیه می‌گوید: بر جواز لعن کسی که حسین را کشت یا امر به آن کرد یا آن را اجازه داد یا به آن راضی شد اجماع کرده‌اند؛ و حق آن است که یزید به قتل حسین راضی بود و از کشتن او خوشحال شد و به اهل‌بیت رسول خدا اهانت کرد و این مطلب متواتر معنوی است؛ اگر چه تفصیل آن از خبر‌های واحد است؛ پس ما در مورد (لعن) او سکوت نمی‌کنیم؛ بلکه حتی در کفر یا مومن بودن او هم شک نمی‌کنیم. لعنت خدا بر او وبر طرفداران و یاورانش.

۱۵.۳.۳ - سخن شبراوی

شبراوی از علمای اهل سنت می‌نویسد: ولا شک عاقل ان یزید بن معاویه هو القاتل للحسین (رضی اللّه) لانه هو الذی ندب عبیداللّه بن زیاد لقتل الحسین. و شکی نیست که یزید بن معاویه قاتل حسین است؛ زیرا اوست که عبیدالله بن زیاد را مامور به قتل حسین ساخت.

۱۵.۳.۴ - سخن ذهبی

ذهبی، در تاریخ الاسلام می‌نویسد: قلت: ولما فعل یزید باهل المدینة ما فعل وقتل الحسین واخوته وآله، شرب یزید الخمر وارتکب اشیاء منکرة بغضه الناس، وخرج علیه غیر واحد، ولم یبارک الله فی عمره...
وچون یزید با مردم مدینه آنچه خواست انجام داد، و حسین و برادران و بستگان او را کشت، و شراب خورد و کارهایی ناپسند انجام داد، مردم او را دشمن داشتند؛ و بسیاری بر ضد او قیام کردند و خداوند به عمر او برکت نداد.

۱۵.۳.۵ - سخن ابن‌اثیر

ابن‌اثیر در الکامل و یعقوبی در تاریخش و ابن‌قتیبه در الامامة و السیاسة نامه یزید بن معاویه به مروان را آورده که یزید به مروان دستور داد:
اشدد یدک بالحسین، فلا یخرج حتی یبایع، فان ابی فاضرب عنقه؛ بر حسین سخت بگیرید تا بیعت کند و اگر بیعت نکرد گردنش را بزنید.
[۲۰۵] ابن‌اثیر، أبوالحسن، الکامل ابن‌اثیر، ج۴، ص۱۵.
[۲۰۶] یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۱.

و نیز ابن‌اثیر می‌نویسد که برخی از مردم عبید الله بن زیاد را ملامت می‌کردند که چرا دستت را به خون فرزند پیامبر آلوده کردی؟ وی در جواب گفت:
اما قتلی الحسین، فانه اشار الی یزید بقتله او قتلی، فاختار قتله؛ من که حسین را کشتم، به دستور خود یزید بوده، به من گفت یا حسین را بکش یا تو را می‌کشم؛ من هم برای این که کشته نشوم، حسین را کشتم.

۱۵.۴ - تحسین یزید

فمن این یعلم الانسان ان یزید او غیره من الظلمة لم یتب من هذه او لم تکن له حسنات ماحیة تمحو ظلمة ولم یبتل بمصائب تکفر عنه وان الله لا یغفر له ذلک؟ مع قوله تعالی ان الله لا یغفر ان یشرک به ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء.
از کجا معلوم که یزید یا غیر او از ظالمان، از این کارش توبه نکرده باشند؛ یا کار نیکی نداشته است که این ظلم‌های او را از بین ببرد؛ و مصیبت‌هایی ندیده است که کفاره آن ظلم‌ها شود؟ آیا خداوند او را نمی‌بخشد؛ با این که خداوند فرموده است: به درستی که خداوند این را که به او شرک ورزیده شود نمی‌بخشد و پایین تر از این را برای هر کس که بخواهد می‌بخشاید!!!


این‌ها نمونه‌های کوچکی بود از اهانت‌ها و جسارت‌هایی که ابن‌تیمیه، مؤسس فکری وهابیت به خاندان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کرده‌اند، حال در این جا بار دیگر معنای ناصبی را از زبان حسن بن فرحان مالکی مرور می‌کنیم و قضاوت را به عهده خوانندگان می‌گذاریم.
النصب فهو کل انحراف عن علی واهل البیت سواء بلعنه او تفسیقه، کما کان یفعل بعض بنی امیة او بالتقلیل من فضائله کما یفعل محبّوهم او تضعیف الاحادیث الصحیحة فی فضله او عدم تصویبه فی حروبه او التشکیک فی شرعیّة خلافته وبیعته او المبالغة فی مدح خصومه، فهذا وامثاله هو النصب.
نصب، هرگونه انحرافی از علی و اهل‌بیت اوست؛ و فرقی ندارد با لعن کردن ایشان باشد یا با فاسق دانستن ایشان - همان کاری که عده‌ای از بنی امیه انجام می‌دادند - یا با کوچک کردن فضائل ایشان - همان کاری که دوست داران ایشان (بنی امیه) انجام می‌دهند - یا تضعیف کردن روایات صحیحه در مدح ایشان یا اعتقاد اینکه علی در جنگ‌هایش اشتباه کرده است (معاویه و عایشه و یا خوارج در جنگ با علی بر حق بودند و علی بر حق نبود) یا شک کردن در شرعی بودن خلافت امیرمومنان و بیعتش و یا مبالغه کردن در مدح دشمنان ایشان، پس اینها و شبیه این نصب است.


۱. زبیدی، مرتضی، تاج العروس، ج۴، ص۲۷۷، ماده «نصب».    
۲. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمة فتح الباری، ص۴۵۹.    
۳. مالکی، حسن، نحو انقاذ التاریخ الاسلامی، ص۲۸۹.    
۴. ابن‌حبان، محمد بن حبان، صحیح ابن‌حبان، ج۱۵، ص۴۳۵.    
۵. حاکم، أبوعبدالله، المستدرک، ج۳ ص۱۶۲، تحقیق:مصطفی عبد القادر عطا، ط۱ سنة ۱۹۹۰، دار الکتب العلمیة، بیروت.    
۶. ألبانی، ناصرالدین، السلسلة، ج۵ ص۶۴۳، مکتبة المعارف، الریاض.    
۷. حمویی جوینی، ابراهیم، فرائد السمطین، ج۲، ص۴۰، ح۳۷۳.    
۸. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۲۹۷، ح۲۹۱ (۲۱۱).    
۹. دمشقی شافعی، محمد بن احمد، جواهر المطالب، ج۱، ص۱۷۳.    
۱۰. ابن‌مردویه الاصفهانی، احمد بن موسی، مناقب علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام)، ص۷۶.    
۱۱. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، مجموع الفتاوی، ج۱، ص۱۴۵.    
۱۲. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، التوسل والوسیلة، ص۴.    
۱۳. شعراء/سوره۲۶، آیه۲۱۸، ۲۱۹.    
۱۴. توبة/سوره۹، آیه۲۸.    
۱۵. رازی، فخر الدین، تفسیر الرازی، ج۱۳، ص۳۹.    
۱۶. ألوسی، شهاب‌الدین، تفسیر الآلوسی، ج۷، ص۱۹۴.    
۱۷. صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد، ج۱، ص۲۶۰.    
۱۸. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۶، ص۴۵۵.    
۱۹. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۱، ص۳۰.    
۲۰. انعام/سوره۶، آیه۸۶.    
۲۱. انعام/سوره۶، آیه۸۷.    
۲۲. آل عمران/سوره۳، آیه۳۳.    
۲۳. عنکبوت/سوره۲۹، آیه۲۷.    
۲۴. بقره/سوره۲، آیه۱۲۴.    
۲۵. آل عمران/سوره۳، آیه۶۱.    
۲۶. أبوالحسن، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۱.    
۲۷. أبوالحسن، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۵، ص۲۳، ح۳۲، دار الفکر ـ بیروت،کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی رضی اللّه عنه.
۲۸. أحمد بن حنبل، مسند احمد، ج۳، ص۱۶۰.    
۲۹. ألبانی، محمد ناصرالدین، صحیح الترمذی، ج۵، ص۵۹۶.    
۳۰. حاکم، أبوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۵۰.    
۳۱. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۷، ص۷۴.    
۳۲. طبری، ابن جریر، تفسیر الطبری، ج۳، ص۲۱۲.    
۳۳. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج۲، ص۲۳۳.    
۳۴. ابن‌أثير، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۹۳.
۳۵. ابن‌کثیر، أبوالفداء، تفسیر ابن‌کثیر، ج۱، ص۳۷۹.    
۳۶. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.    
۳۷. أبوالحسن، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۸۳، ح۲۴۲۴، کتاب الفضائل باب فضائل اهل البیت.    
۳۸. احزاب/سوره۳۳، آیه۵۶.    
۳۹. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۱۴۶، ح۳۳۷۰، کتاب بدء الخلق.    
۴۰. شوری/سوره۴۲، آیه۲۳.    
۴۱. شوری/سوره۴۲، آیه۲۳.    
۴۲. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.    
۴۳. سقاف، حسن بن علی، صحیح شرح العقیدة الطحاویة، ص۶۵۳.
۴۴. سقاف، حسن بن علی، صحیح شرح العقیدة الطحاویة، ص۶۵۴.
۴۵. سقاف، حسن بن علی، صحیح شرح العقیدة الطحاویة، ص۶۵۵.
۴۶. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۷، ص۳۹۵.    
۴۷. عسقلانی، ابن حجر، لسان المیزان، ج۶، ص۳۱۹-۳۲۰.    
۴۸. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، معتبر الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة، ج۱، ص۱۷۹.    
۴۹. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۳۵.    
۵۰. حاكم، أبوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۴.
۵۱. خطیب بغدادی، أحمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱۶، ص۴۷۰.    
۵۲. دینوری، ابن‌قتیبة، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۹۸.    
۵۳. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ج۱، ص۱۸۰.    
۵۴. رازی، فخرالدین، المحصول، ج۶، ص۱۳۴.    
۵۵. حاکم، أبوعبدالله، المستدرک، الحاکم النیسابوری، ج۳، ص۱۳۴.    
۵۶. سیوطی، جلال الدین، الجامع الصغیر، ج۲، ص۱۷۷.    
۵۷. مائده/سوره۵، آیه۵۵.    
۵۸. ایجی، میرسیدشریف‌، المواقف فی علم الکلام، ج۸، ص۳۶۰.    
۵۹. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۲۷۰.    
۶۰. قوشجی، علی بن محمد، شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۸.
۶۱. ألوسی، شهاب‌الدین، روح المعانی، ج۶، ص۱۶۷.    
۶۲. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۷، ص۲۳۷.    
۶۳. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۲۰، ص۱۹۱.
۶۴. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار، ج۵، ص۹.    
۶۵. ابن‌شبه، عمر بن شبه، تاریخ المدینة، ج۳، ص۸۶۲-۸۶۳، طبق برنامه المکتبة الشاملة الکبری، الاْصدار الثانی.    
۶۶. سایت الوراق.    
۶۷. زبیدی، مرتضی، تاج العروس، ج۹، ص۴۸۱، ماده نبذ.    
۶۸. نووی، أبوزکریا، المجموع، محیی‌الدین النووی، ج۲، ص۵۶۳.    
۶۹. ابن‌سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۵۴.    
۷۰. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۴، ص۴۳۰.    
۷۱. بیهقی، أبوبکر، السنن الکبری، البیهقی، ج۸، ص۸۵.    
۷۲. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۷، ص۶۴.    
۷۳. ابن‌أبی‌شیبة، أبوبکر، المصنف، ج۷، ص۴۳۷.    
۷۴. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبداللَّه، الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۵۴.    
۷۵. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۵، ص۵۱۳.    
۷۶. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج۸، ص۴۲۱.    
۷۷. طبرانی، سلیمان بن أحمد، المعجم الکبیر، ج۱۱، ص۶۵.    
۷۸. ابن‌أثیر، عزالدین، اسد الغابة، ج۴، ص۲۲.    
۷۹. خطیب بغدادی، أحمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۳۱۵.    
۸۰. سیوطی، جلال الدین، الجامع الصغیر، ج۱، ص۴۱۵.    
۸۱. سيوطی، جلال الدين، الجامع الصغیر، ج۳، ص۶۰.
۸۲. حاکم، أبوعبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۷.    
۸۳. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۴.    
۸۴. حاکم، أبوعبدالله، المستدرک، ج۳، ص۵۰۶.    
۸۵. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ابن‌عساکر، ج۴۲، ص۳۹۹.    
۸۶. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۹۱.    
۸۷. احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۴۶.    
۸۸. ابن‌أثیر، عزالدین، اسد الغابة، ج۴، ص۸۷.    
۸۹. نووی، أبوزكريا، تهذیب الاسماء واللغات، ج۱، ص۳۱۷.
۹۰. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۸۵.
۹۱. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبداللَّه، الاستیعاب، ابن‌عبد البر، ج۳، ص۱۱۰۴.    
۹۲. ابن‌أثیر، عزالدین، اسد الغابة، ج۴، ص۸۷.    
۹۳. شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد، الصالحی الشامی، ج۱۱، ص۲۸۹.    
۹۴. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذوی القربی، ج۱، ص۲۱۳.    
۹۵. ثعالبی، أبوزيد، تفسیر الثعالبی، ج، ص۵۲.
۹۶. نووی، أبوزکریا، تهذیب الاسماء واللغات، ج۱، ص۳۴۶.    
۹۷. التاریخ الکبیر، البخاری، ج۲، ص۲۵۵.    
۹۸. التاریخ الکبیر، البخاری، ج۳، ص۲۲۸.    
۹۹. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ابن‌عساکر، ج۴۲، ص۴۰۸.    
۱۰۰. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۷ ص۵۱۲.    
۱۰۱. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۷، ص۵۱۳.    
۱۰۲. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، ج۶، ص۱۹.    
۱۰۳. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۷، ص۱۵۳.    
۱۰۴. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۵، ص۴۷.    
۱۰۵. أبویعلی الموصلی، أحمد بن علی، مسند ابی‌یعلی، ج۱، ص۴۳۰.    
۱۰۶. طبرانی، سلیمان بن أحمد، المعجم الکبیر، ج۲، ص۲۴۷.    
۱۰۷. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۹۲.    
۱۰۸. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۵۴۳.    
۱۰۹. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۶.    
۱۱۰. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۴، ص۴۹۹-۵۰۰.    
۱۱۱. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۸، ص۳۲۹.    
۱۱۲. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱۳، ص۵۵.    
۱۱۳. ابن‌کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۶، ص۲۳۶.    
۱۱۴. أحمد بن حنبل، مسند احمد، ج۴۱، ص۱۹۷.    
۱۱۵. أحمد بن حنبل، مسند احمد، ج۶، ۹۷.
۱۱۶. حاکم، أبوعبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۲۹.    
۱۱۷. ابن‌أبی‌شیبة، أبوبکر، المصنف، ج۷، ص۵۳۶.    
۱۱۸. ابن‌راهویه، إسحاق بن إبراهیم، مسند ابن‌راهویه، صج۳، ص۸۹۱.    
۱۱۹. مسند ابی‌یعلی، ج۸، ص۲۸۲.    
۱۲۰. زمخشری، محمود بن عمر، الفایق فی غریب الحدیث، ج۱، ص۳۵۳.
۱۲۱. هیثمی، نورالدین، موارد الظمآن، ص۴۵۳.    
۱۲۲. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۱، ص۱۹۷.
۱۲۳. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۱، ص۳۳۴.
۱۲۴. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۱۷۷.    
۱۲۵. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۲۴.    
۱۲۶. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۳۱۴.    
۱۲۷. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱.    
۱۲۸. طبری، ابن‌جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۵.    
۱۲۹. حاکم، أبوعبدالله، المستدرک، ج۳، ص۴۱۳.    
۱۳۰. حاکم، أبوعبدالله، المستدرک، الحاکم النیسابوری، ج۳، ص۴۱۴.    
۱۳۱. ابن‌ماجه، محمد بن یزید، سنن ابن‌ماجه، ج۱، ص۵۲.    
۱۳۲. حاکم، أبوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۶۱.    
۱۳۳. طبرانی، سلیمان بن أحمد، معجم اوسط، ج۵، ص۱۸۲.    
۱۳۴. طبرانی، سلیمان بن أحمد، معجم کبیر، ج۳، ص۴۰.    
۱۳۵. ابن‌أثیر، عزالدین، اسد الغابة، ج۷، ص۲۱۶.    
۱۳۶. ابن‌کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ابن‌کثیر، ج۸، ص۴۰.    
۱۳۷. جصاص، أحمد بن علی، احکام القرآن، ج۲، ص۵۰۸.    
۱۳۸. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۴، ص۴۹۶.    
۱۳۹. حاکم، أبوعبدالله، مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۵۰.    
۱۴۰. ابن‌أثیر، عزالدین، اسد الغابة، ج۴، ص۱۰۲.    
۱۴۱. ابن‌کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۳۹.    
۱۴۲. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۱۹۰.    
۱۴۳. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۷۱.    
۱۴۴. خطیب بغدادی، أحمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۸۸.    
۱۴۵. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۷۲.    
۱۴۶. أحمد بن حنبل، مسند احمد، ج۱۸، ص۲۹۹.    
۱۴۷. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۶، ص۲۴۴.    
۱۴۸. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۴.    
۱۴۹. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۷۳.    
۱۵۰. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۳.    
۱۵۱. سقاف، حسن، التنبیه والردّ، ص۷.
۱۵۲. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۴، ص۲۴۵.
۱۵۳. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، البخاری، ج۴، ص۲۰۳.    
۱۵۴. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، البخاری، ج۵، ص۲۰.    
۱۵۵. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۴، ص۲۵۵.    
۱۵۶. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۲۱.    
۱۵۷. موسسه ولیعصر، مقاله «افسانه خواستگاری امیرالمؤمنین(ع) از دختر ابوجهل».    
۱۵۸. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۹۲.    
۱۵۹. أبوالحسن، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱ ص۲۶۸.    
۱۶۰. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۲۲.    
۱۶۱. بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری ج۷، ص۳۷، ح۵۲۳۰.    
۱۶۲. أبوالحسن، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۹۰۲.    
۱۶۳. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبداللَّه، الاستیعاب، ج۴، ص۱۸۴۶، رقم۳۳۴۵.    
۱۶۴. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة، ج۸، ص۱۴۲ – ۱۴۳، رقم۱۱۱۹۲.    
۱۶۵. ابن‌أثیر، عزالدین، اسد الغابة، ج۳، ص۵۷۸.    
۱۶۶. ابن‌سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۶۱ - ۲۶۲.    
۱۶۷. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۴، ص۲۴۸.    
۱۶۸. حاکم، أبوعبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۶۷.    
۱۶۹. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۰۳.    
۱۷۰. ابن‌أبی‌عاصم، أحمد بن عمرو، الآحاد والمثانی الضحاک، ج۵، ص۳۶۳.    
۱۷۱. طبرانی، سلیمان بن أحمد، المعجم الکبیر للطبرانی، ج۱، ص ۱۰۸.    
۱۷۲. طبرانی، سلیمان بن أحمد، المعجم الکبیر للطبرانی، ج۲۲، ص۴۰۱.    
۱۷۳. ابن‌أثیر، عزالدین، اسد الغابة، ج۵، ص۵۲۲.    
۱۷۴. خطیب بغدادی، أحمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۲۴، ص۱۳.    
۱۷۵. مزی، جمال‌الدین، تهذیب الکمال، ج۳۵، ص۲۵۰، ترجمة فاطمة علیهاالسلام.    
۱۷۶. ذهبی، شمس‌الدین، میزان الاعتدال، ج۲، ص۴۹۲.    
۱۷۷. عسقلانی، ابن‌حجر، الاصابة، ج۸، ص۲۶۵.    
۱۷۸. عسقلانی، ابن‌حجر، تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۳۹۲.
۱۷۹. عسقلانی، ابن‌حجر، تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۴۴۱.
۱۸۰. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۱۵۶.    
۱۸۱. سیوطی، جلال الدین، الخصائص الکبری، ج۲، ص۴۶۴.    
۱۸۲. شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد، ج۱۱، ص۴۴.    
۱۸۳. دولابی، محمد بن احمد، الذریة الطاهرة النبویة، ص۱۶۸.    
۱۸۴. زرندی، محمد بن یوسف، نظم درر السمطین، ص۱۷۷.    
۱۸۵. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۲، ص۱۱۱، رقم۳۴۲۳۸.    
۱۸۶. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۴، ص۵۳۰.    
۱۸۷. طبری، ابن‌جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۴.    
۱۸۸. ابن‌أثیر، عزالدین، کامل ابن‌اثیر، ج۴، ص۴۸.    
۱۸۹. ابن‌اعثم، أحمد بن محمد، الفتوح ابن‌اعثم، ج۵، ص۸۱.    
۱۹۰. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۳۱۰.    
۱۹۱. ذهبی، شمس‌الدین، تاریخ اسلام، ج۵، ص۱۲.    
۱۹۲. طبرانی، سلیمان بن أحمد، معجم کبیر، ج۳، ص۱۱۴.    
۱۹۳. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۹۲.    
۱۹۴. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۲۱۷.    
۱۹۵. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۲، ص۲۲۵.
۱۹۶. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۲، ص۲۴۷.
۱۹۷. مائدة/سوره۵، آیه۷۸.    
۱۹۸. مائدة/سوره۵، آیه۷۹.    
۱۹۹. بقرة/سوره۲، آیه۶۱.    
۲۰۰. آل عمران/سوره۳، آیه۲۱.    
۲۰۱. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، مجموع الفتاوی، ج۴، ص۴۸۶.    
۲۰۲. حنبلی، ابن‌العماد، شذرات الذهب، ج۱، ص۲۷۷.    
۲۰۳. شبراوی، جمال‌الدین، الاتحاف بحبّ الاشراف، ص۱۷۴.    
۲۰۴. ذهبی، شمس‌الدین، تاریخ الاسلام، وفیات، ج۵، ص۳۰.    
۲۰۵. ابن‌اثیر، أبوالحسن، الکامل ابن‌اثیر، ج۴، ص۱۵.
۲۰۶. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۱.
۲۰۷. دینوری، ابن‌قتیبة، الامامة والسیاسة، ص۲۲۶.    
۲۰۸. ابن‌اثیر، أبوالحسن، الکامل، ج۴، ص۱۴۰.    
۲۰۹. ابن‌تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۴، ص۵۷۱.    
۲۱۰. مالکی، حسن، نحو انقاذ التاریخ الاسلامی، ص۲۸۹.    



موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «اهانت‌های ابن‌تیمیه به خاندان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)»    






جعبه ابزار