ورود کاروان به کربلا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بسیاری از مورخان، روز ورود حضرت را به
کربلا، دوم
محرم سال ۶۱ هجری دانستهاند، اما اینکه دوم محرم سال ۶۱، مصادف با چه روزی از هفته بوده است، مبتنی بر بررسی این موضوع است که
روز عاشورا مصادف با چه روزی بوده است. وقتی کاروان
امام حسین (علیهالسلام) به کربلا رسید فرمود: اینجا فرود آیید. به
خدا قسم، اینجا جایگاه کاروان ما و محل ریخته شدن
خون ماست. به خدا قسم، همین جا، جای قبرهای ماست. به خدا سوگند، اینجا همان جایی است که اهل حرم ما به
اسارت گرفته میشوند. جدم این خبر را به من داد.
چون صبح شد،
امام حسین (علیهالسّلام) فرود آمد و
نماز صبح را خواند، سپس با شتاب سوار شد و همراه یارانش به سمت چپ حرکت کرد. امام میخواست یاران خود را از سپاه
حر جدا کند. حر نیز با سپاه خود به همان سمت حرکت، و از پیشروی آنان جلوگیری کرد. وقتی سپاهیان حر از رفتن آنان به سوی
کوفه به شدت ممانعت کردند، آنان نیز در برابر حر
مقاومت کردند، سپاه حر را به کنار زدند و پیوسته در حال کشمکشی به سمت چپ حرکت کردند تا به نینوا رسیدند.
در این هنگام اسب سواری را دیدند، که سلاح بر تن و کمان بر دوش از سوی کوفه میآمد. پس همگی به انتظار او ایستادند. چون وی به آنان رسید، به حر و یارانش سلام کرد، اما به حسین (علیهالسّلام) و یارانش سلام نداد. سپس نامهای از سوی
ابن زیاد به حر داد که مضمونش چنین بود: «چون نامهام به تو رسید و فرستادهام آمد، بر حسین تنگ بگیر و او را در سرزمینی
بی آب و خشک و بدون پناهگاه فرود آور . من به فرستادهام فرمان دادهام که پیوسته همراه تو باشد و از تو جدا نشود، تا آنکه خبر اجرای فرمانم به من برسد»
حر پس از اینکه نامه را خواند، به امام و یارانش گفت: «این نامه امیر عبیدالله بن زیاد است، که در آن به من فرمان داده هرجا نامه اش رسید، بر شما سخت بگیرم. این شخص هم فرستاده اوست و مامور است که از من جدا نشود تا آنکه فرمان امیر را دربارهٔ شما اجرا کنم».
ابوالشعثاء، یزید بن زیاد مُهاصر کندی بهدلی، به فرستادهٔ ابن زیاد نگریست؛ او را شناخت و گفت: آیا تو
مالک بن نسیر بدی، از
قبیله کنده هستی؟ («کنده» از قبایل معروف
یمن است و بنو بداء، تیرهای از این قبیله به شمار میرود. البته «بنوبهدله» ارتباطی با کنده ندارند، بلکه از قبایل عدنانی هستند بنابراین «بهدلی» و در عین حال «کندی» معرفی کردن ابوالشعثاء، محل ابهام است، مگر آنکه این بهدله نیز شاخهای از کنده باشد که در کتب نسب از آن یاد نشده است. در هر صورت، علت اینکه ابوالشعثاء، مالک را شناخت، هم قبیله بودن آن دو است.)
گفت: آری هستم. یزید بن زیاد گفت: مادرت به عزایت بنشیند، چه فرمانی آوردهای؟ گفت: من پیرو پیشوا (
یزید)، و به
بیعت او وفادار هستم. ابوالشعثاء گفت: بلکه پروردگارت را نافرمانی کرده و در هلاکساختن خویش، از پیشوای خود فرمان بردهای، و
ننگ و
دوزخ را برای خود فراهم کردهای؛ خدای (عزوجل) میفرماید:
(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ) «ما آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به
دوزخ فرا میخوانند،
روز قیامت هم یاری نمیشوند». پیشوای تو این گونه است.
در اینجا گزارش
ابن اعثم با آنچه
طبری و دیگران آوردهاند، این تفاوت را دارد که در گزارش ابن اعثم، در نامه ابن زیاد به حر آمده است: «برادرم، بر حسین سخت بگیر و از او جدا مشو تا او را نزد من بیاوری». (اینکه حر مامور بردن امام به کوفه نزد عبیدالله بوده، در ترجمة الحسین (علیهالسّلام) و مقتله
ابن سعد و
الاخبار الطوال دینوری نیز آمده است. اگر این گزارش درست باشد، گویا مقصود عبیدالله این بوده است که حضرت را تحت الحفظ به کوفه ببرند و او
آزادی فعالیت در این شهر نداشته باشد. وگرنه دشمنان امام از حضور آن حضرت در کوفه هراسی داشتند و در صدد دور کردن او از کوفه بودند.)
چون حر نامه را خواند (از خیمه خارج شد و) نزد یاران مورد اعتماد خود فرستاد و آنان را نزد خود فراخواند و گفت: وای بر شما، ابن زیاد دستور داده با حسین (علیهالسّلام) به بدی رفتار کنم، ولی به
خدا سوگند دلم به این کار رضایت نمیدهد.
پس ابوالشعثاء از یاران حر (چنان که در این گزارش تصریح شده است، ابوالشعثاء جزء لشکر حر بود. وی از کسانی است که پس از قطعی شدن جنگ و تصمیم
عمر بن سعد، به امام پیوست، بنابراین سخن
شیخ مفید که ابوالشعثاء را هنگام رویارویی با فرستاده ابن زیاد، از یاران امام معرفی کرده، درست به نظر نمیرسد. گویا شیخ مفید و دیگران، به اعتبار سخنان آتشین ابوالشعثاء چنین پنداشتهاند.)
به فرستاده عبیدالله رو کرد و گفت: مادرت به عزایت بنشیند، چه فرمانی آوردهای؟...
طبری از ابی مخنف نقل میکند: حر سعی کرد اردوی امام را در همان جای خشک و
بی آب و آبادانی فرود آورد. آنان گفتند: بگذار در این آبادی (نینوی) یا آن آبادی (
غاضریه) یا آن دیگری (
شفیه) (این آبادیها تنها درپی حادثه کربلا شهرت یافتهاند و گویا به علت وسیع نبودن، پیش از آن مطرح نبودهاند و به نظر میرسد فقط آبادی (دارای آب) بودهاند و از این رو اصحاب امام آنجا را پیشنهاد کردهاند. دربارهٔ غاضریه فقط گفته شده: یک آبادی در اطراف کوفه و منسوب به «غاضره فردی از
بنی اسد است). شیخ مفید به هنگام شمارش شهدای کربلا، از این محل نام میبرد و مینویسد:
عباس بن علی تنها در محل شهادتش در مسیر غاضریه دفن شد اما درباره «شفیه» همین اندازه اطلاعات هم در دست نیست و در منابع، تنها از چاهی به این نام در
مکه یاد شده که متعلق به قبیلهٔ بنی اسد بوده است شاید این قبیله، در اطراف کربلا نیز چاهی بدین نام داشتهاند.)
فرود آییم. حر گفت: به خدا قسم، نمیتوانم اجازه بدهم. این مرد را بر من
جاسوس فرستادهاند. (ابن عثم، پیشنهاد رفتن به روستاهای اطراف را از خود
امام حسین (علیهالسّلام) دانسته و از روستایی به نام شفیه نیز سخن به میان نیاورده است.)
زهیر بن قین گفت: ای پسر
رسول خدا، اکنون جنگ با این گروه برای ما آسان تر از جنگ با کسانی است که پس از اینان میآیند. به جان خودم سوگند، بعداً از اینها بهاندازهای میآیند که ما توان نبرد با آنان را نداریم. امام فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم بود. (امام حسین (علیهالسّلام) پس از این نیز یک بار دیگر، بر آغازگر نبودن جنگ تاکید کرده است. صبح
عاشورا که
مسلم بن عوسجه از
اهانت شمر به امام عصبانی شده بود، به آن حضرت عرض کرد: او را هدف قرار بدهم؟ امام فرمود: نه، نمیخواهم آغازگر جنگ باشم این، شیوهٔ مؤکد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در همهٔ نبردها بود و به فرماندهان خود نیز توصیه میکردند که هیچ گاه زودتر از
دشمن، دست به
اسلحه نبرند. برای نمونه رجوع کنید به نصربن مزاحم منقری، واقعة صفین)
زهیر به امام گفت:
[
پس
]
بیا برویم به سوی این آبادی و آنجا منزل کنیم؛ چون آنجا دارای
امنیت و قابلیت دفاعی است و در کنار
رود فرات واقع شده است؛ و اگر جلویمان را گرفتند، با آنان پیکار میکنیم؛ زیرا جنگ با آنان برایمان آسان تر از جنگ با کسانی است که بعد از اینان میآیند. امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: آن آبادی کدام است؟ گفت: آن «عَقْر» است. («
عقر» نام محلی در منطقه
بابل و نزدیک کربلا بوده است که با همین گزارش و همچنین کشته شدن
یزید بن مهلب (در سال ۱۰۲ق) در آنجا، شناخته شده است و شهرت دیگری ندارد. این کلمه بر مناطق دیگری نیز اطلاق میشود برای «عقر»، معانی عقیم بودن، قطع دست یا سر، و پی کردن شتر را بیان کردهاند)
حسین بن علی (علیهالسّلام) فرمود: خدایا از نکبت به تو پناه میبرم. آن گاه در آنجا فرود آمدند.
(
نینوا (نینوی) نام روستایی نزدیک کربلاست. بنا به تصریح
ابن شبه و پس از او
یاقوت حموی، نینوا نام دو محل است: یکی در
موصل و دیگری نزدیک کوفه. از منابع جغرافیا و تاریخ استفاده میشود آنچه وسعت و شهرت بیشتری دارد و شهر
یونس پیامبر بوده است، نینوای موصل است؛ با وجود این، نینوای مورد نظر ما نیز یک منطقه به شمار میرود، چنانکه یاقوت، کربلا را جزئی از نینوا دانسته است)
اما
دینوری در این باره، نوشته است: زهیر به حسین (علیهالسّلام) گفت: نزدیک ما، کنار رود
فرات ، یک آبادی است که پر از خارهای (مغیلان) است، و موجب استتار و مانع
نفوذ دشمن میشود و فرات آن را از سه سو احاطه کرده است. امام پرسید: نامش چیست؟ گفت: عقر فرمود: پناه میبریم به خدا از عقر، حسین (علیهالسّلام) به حر گفت: بیا تا کمی جلوتر برویم، آنگاه فرود آییم. حر و سپاهیانش با امام، به راه ادامه دادند تا آنکه به کربلا رسیدند. در آنجا حر و یارانش در برابر امام ایستادند و آنها را از رفتن بازداشتند. حر گفت: همین جا فرود آیید، فرات که به شما نزدیک است. حسین (علیهالسّلام) پرسید: اسم اینجا چیست؟ گفتند: کربلا.
فرمود: محلی که با
رنج و
بلا همراه است. پدرم هنگام رفتن به
صفین ، از اینجا گذشت. من با او بودم، ایستاد و از نام این سرزمین پرسید. نامش را گفتند. فرمود: اینجا محل فرود آمدنشان، و مکان ریخته شدن خونشان است. پرسیدند: چه کسانی؟ فرمود: کاروانی از
خاندان محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اینجا فرود میآیند. آن گاه امام حسین (علیهالسّلام) دستور داد بارها را همان جا فرود آورند.
در اینکه کربلا به چه معناست و از چه ترکیب شده، نظرهای گوناگونی هست.
یاقوت حموی ذیل واژه (کربلا)،
اشتقاق آن را از «کربل» دانسته که دارای معانی زیر است:
۱. سست بودن خاک زیر پا: بدان جهت این نام را بر آن سرزمین گذاشتهاند که دارای
خاک نرمی است که پا در آنجا فرو میرود؛ و به هر سرزمینی که این خصوصیت را دارد، «کربلا» میگویند؛
۲. «کربله» به معنای تصفیه و غربال کردن است، چنان که دربارهٔ گندمی که از
شن و
سنگ و دیگر چیزها پاک شود، میگویند «کربلت الحنطة»، یعنی گندم را تمیز کردم. از این رو چون سرزمین از شن و سنگلاخ و...پاک است، به آن «کربلا» گفته میشود.
۳. کربل نام گیاهی است که در این منطقه میروید و به آن «نبت الحمّاض» میگویند؛ و چون این گیاه در این دیار فراوان است، به آن «کربلا» میگویند
۴. برخی نیز معتقدند این نام از «کور بابل» به معنای قرای بابل گرفته شده است.
در گزارش
سید بن طاووس، این جمله افزوده شده است: اینجا فرود آیید. به
خدا قسم، اینجا جایگاه کاروان ما و محل ریخته شدن خون ماست. به خدا قسم، همین جا، جای قبرهای ماست. به خدا سوگند، اینجا همان جایی است که اهل حرم ما به
اسارت گرفته میشوند. جدم این خبر را به من داد. (
«اِنزِلوا ، هاهُنا ـ وَاللّه ِ ـ مَحَطُّ رِكابِنا ، وسَفكُ دِمائِنا ، هاهُنا ـ وَاللّه ِ ـ مَخَطُّ قُبورِنا ، وهاهُنا ـ وَاللّه ِ ـ سَبيُ حَريمِنا ، بِهذا حَدَّثَني جَدّي .»)
سبط ابن جوزی آورده است که وقتی امام (علیهالسّلام) این کلمه «کربلا» را شنید، فرمود: اندوه و بلا؛
ام سلمه به من خبر داد که روزی
جبرئیل نزد
پیامبر بود و تو پیش من بودی و گریستی، پیامبر فرمود: فرزندم را به من بده. آن گاه تو را گرفت و در دامان خود قرار داد. جبرئیل به رسول خدا گفت: او را دوست داری؟ فرمود: آری.گفت: امت تو او را خواهند کشت. اگر میخواهی، خاک سرزمینی را که در آن کشته میشود به تو بنمایانم. فرمود: آری.جبرئیل بال خود را بر کربلا گستراند و قدری از خاک آنجا را به پیامبر نشان داد. امام حسین (علیهالسّلام) پس از نقل این مطلب، خاک کربلا را بویید و فرمود: به خدا قسم، این همان زمینی است که جبرئیل درباره آن به جدم خبر داد که من در آن کشته میشوم.
هرثمة بن سلیم میگوید: در
صفین در رکاب علی (علیهالسّلام) جنگیدیم. در این سفر وقتی که در سرزمین کربلا فرود آمدیم، حضرت با ما
نماز خواند. هنگامی که سلام آخر نماز را گفت، مقداری از خاک آن را گرفت و بو کرد و آن گاه گفت: ای خاک، گروهی در
روز قیامت از تو محشور خواهند شد که
بی حساب وارد
بهشت میشوند.
هرثمة وقتی که از این جنگ برگشت، به همسرش «جرداء»، دختر سمیر، که از
شیعیان علی (علیهالسّلام) بود، گفت: آیا تو را از کار مولایت ابوالحسن به
تعجب نیاورم؟ وقتی که در سرزمین کربلا فرود آمدیم، او مقداری از خاک آن را گرفت و بویید و گفت: ای خاک، در روز قیامت گروهی از تو محشور میشوند که
بی حساب وارد بهشت میشوند. آیا او از کجا
غیب میداند؟ همسرش گفت: ای مرد، این سخنان را رها کن، امیرمؤمنان جز
حق نمیگوید.
هرئمة میگوید: زمانی که
عبیدالله بن زیاد سپاهیان را به جنگ حسین بن علی و یارانش فرستاد، من هم جزء آن سپاه بودم. هنگامی که به آن قوم (سپاه عمر سعد) و همچنین به حسین و یارانش رسیدم، منزلگاهی را که همراه علی (علیهالسّلام) که در آنجا فرود آمده بودیم و نیز نقطهای را که از خاک آن برداشته بود، شناختم و سخن او را به یاد آوردم. از این رو نخواستم آن راه را ادامه دهم، و سوار بر اسبم شدم و نزد حسین رفتم و به او
سلام کردم و سخنی را که از پدرش در آن سرزمین شنیده بودم، برای او نقل کردم. حسین گفت: آیا با ما هستی یا بر ضد ما؟ گفتم: ای پسر پیامبر، نه با تو هستم نه بر ضد تو؛ خانواده و فرزندانم را وانهادهام و اینجا آمدهام؛ از پسر زیاد درباره آنها میترسم. حسین گفت: پس هرچه سریع تر از اینجا برو تا شاهد کشته شدن ما نباشی، سوگند به خدایی که جان محمد در دست اوست، امروز هرکسی شاهد کشته شدن ما باشد و به فریاد ما نرسد،
خداوند، او را وارد
دوزخ میکند.
هرثمة میگوید:
[
با شنیدن این سخن از حسین
]
به سرعت از آنجا
فرار کردم و شاهد
قتل او نشدم. (در امالی
صدوق، نام او
هرثمة بن ابی مسلم و در کتاب
تاریخ دمشق،
هرثمة بن سلمی آمده است.)
ابن قولویه از
امام باقر (علیهالسّلام) نقل کرده است که امام حسین (علیهالسّلام) از کربلا این نامه را به برادرش
محمد بن حنفیه نوشت:
«بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَني هاشِمٍ ، أمّا بَعدُ : فَكَأَنَّ الدُّنيا لَم تَكُن ، وكَأَنَّ الآخِرَةَ لَم تَزَل ، وَالسَّلامُ .» «از حسین بن علی به محمد بن علی و دیگر
بنیهاشم که با او هستند. پس از سلام و
حمد و ثنا گویا دنیایی در کار نبوده است و گویا
آخرت همچنان بوده و هست. والسلام».
باری، پس از فرود کاروان حسینی در کربلا، خیمهٔ امام حسین (علیهالسّلام) و فرزندانش برپا شد و اقوام و خویشان آن حضرت خیمههایشان را اطراف خیمه ایشان برپا کردند.
بنابر روایتی از امام باقر (علیهالسّلام)، امام حسین (علیهالسّلام)
[
پس از ورود به کربلا
]
هنگام نصب خیمهها، نیزار و بوته زار را پشت سر قرار داد تا تنها از یک سو با دشمن مواجه باشد.
بسیاری از مورخان، روز ورود حضرت را به کربلا، دوم
محرم سال ۶۱ هجری نوشتهاند. در اینکه امام حسین (علیهالسّلام) چه روزی از محرم وارد کربلا شد، بین تاریخنویسان اختلاف است، و در مجموع، سه قول دراین باره مطرح شده است.
قول اول که اکثر بر آناند -چنان که در متن گفته شد. این است که روز دوم محرم بوده است
قول دوم این است که روز اول محرم بوده است
بر اساس قول سوم که قولی
شاذ است،
روز عاشورا بوده است
اما اینکه دوم محرم سال ۶۱، مصادف با چه روزی از
هفته بوده است، مبتنی بر بررسی این موضوع است که روز عاشورا مصادف با چه روزی بوده است، که در این باره اقوال متفاوتی بیان شده است؛ در این باره قولهای ذیل گفته شده است:
الف) پرگویندهترین قول،
روز جمعه است
ب)
روز شنبهج)
روز یکشنبهد)
روز دوشنبه ه)
روز چهارشنبهاما براساس محاسبات نجومی، عاشورا، روز دوشنبه بوده و هشت روز پیش از عاشورا، یعنی دوم محرم، روز یکشنبه بوده است. روز عاشورا دوشنبه بوده یعنی همان روزی که
پیامبر نیز رحلت کرد؛ چنانکه
امام رضا (علیهالسّلام) در خبری، به این موضوع اشاره کرده است بنابراین، روز ورود امام (علیهالسّلام) به کربلا، دوم محرم و یکشنبه بوده است؛ چرا که دوشنبه بودن روز عاشورا، تنها با یکشنبه بودن دوم محرم سازگار است.
پس از استقرار امام و همراهانش،
حر نیز در برابر آن حضرت اردو زد. آن گاه ابن زیاد را از آمدن امام به کربلا آگاه ساخت.
از این رو ابن زیاد نامهای برای امام حسین (علیهالسّلام) به این مضمون نوشت: اما بعد، ای حسین، به من خبر رسیده که در کربلا فرود آمدهای. امیرالمؤمنین
یزید بن معاویه نامهای برای من فرستاده
[
و به من دستور داده
]
که سر بر بالشت نگذارم و غذای سیر نخورم مگر اینکه یا تو را بکشم و یا اینکه تسلیم فرمان من و یزید شوی، والاسلام.
وقتی این نامه به دست امام رسید و آن را خواند، فرمود: «من برای این نامه جوابی ندارم؛ زیرا او مستحق
عذاب است».
عمر بن سعد پیش از آمدن
امام حسین (علیهالسّلام) به
عراق، از سوی ابن زیاد، والی منطقهٔ
ری و مامور جنگ با دیلمیان شده بود (
دیلم منطقهای در ایران (حدود
چالوس امروزی) بود که به دلیل کوهستانی بودن منطقه و
شجاعت مردان آن، با تاخیر و به سختی تسلیم فاتحان
بنی امیه شد. جنگ و گریز عرب و دیالمه و بدرفتاری هر دو گروه با یکدیگر، باعث شده بود دیلمی بودن، ضربالمثلی برای
دشمن سرسخت در میان عرب شود. بعدها این منطقه، مرکز
علویان طبرستان گردید که در آنجا حدود هفتاد سال
حکومت کردند.)
شده بود که به
دستبی حمله، و آنجا را تصرف کرده بودند.
(دستبی یا دستوا در زمان
خلفای اموی مرکز ضرابخانه بوده، و این نام بر ولایتی اطلاق میشده که مهمترین قریهٔ آن یزدآباد بوده است. در زمان خلفای اموی، قسمتی از دستوا تابع ری و قسمت دیگر، از توابع
همدان محسوب میشد و راه مستقیمی که از ری به ایالت
آذربایجان میرفت، از این شهر میگذشت و از
قزوین عبور نمیکرد. اکنون در نقشهها اسمی از دستوا نیست؛ ولی محل آن قاعدتاً باید در جنوب قزوین بوده باشد. دستوا در زمان
خلفای عباسی از توابع قزوین به شمار میآمد. بخشی که تابع ری بوده، شامل نود قریه و بخشی دیگر که تابع همدان بوده، شامل تعدادی قریه بوده است)
(
خوارزمی مینویسد: او را والی ری و
تستر کرد اما با توجه به فاصله طولانی بین دو منطقه، این امر معقول به نظر نمیرسد.)
عمر بن سعد با لشکری چهار هزار نفری در
حمام اعین (حمام اعین که در
تاریخ اسلام، فراوان از آن یاد میشود، محلی در سه فرسخی
کوفه بوده است)
اردو زده بود که به علت ورود امام حسین (علیهالسّلام) به عراق، به کوفه بازگشت و پیشنهاد تازهای پیشاپیش او قرار گرفت. عبیدالله
[
پس از آگاهی از ورود امام حسین (علیهالسّلام) به کربلا
]
عمر بن سعد را طلبید و به او گفت: به سوی حسین حرکت کن و هرگاه از کار وی فارغ گشتیم، برای ماموریت خود رهسپار شو عمر بن سعد گفت: رحمت خدا بر تو باد، اگر ممکن است مرا از این کار معاف دار، عبیدالله بن زیاد جواب داد: قبول است، اما به شرط آنکه فرمان ولایت ری را به ما بازگردانی، وقتی ابن زیاد چنین گفت، عمر بن سعد گفت: امروز را به من مهلت بده تا بیندیشم.
سپس از نزد ابن زیاد خارج شد و با نیکخواهان خویش
مشورت کرد، ولی با هر کس مشورت میکرد، او را از این عمل منع میکرد. پسر خواهرش،
حمزة بن
مغیرة بن شعبه، نزد وی آمد و گفت: دایی جان، تو را به خدا قسم، به مقابله با حسین مرو که در آن، نافرمانی پروردگارت و
قطع رحم است. (منظور از رحم و خویشاوندی در اینجا و موارد مشابه، پیوند و انتساب قبیلهای است؛ زیرا امام و عمر سعد، هر دو از قبیله قریش بودند. ضمناً
سعد بن وقاص و
آمنه بنت وهب، مادر پیامبر، هر دو از تیره
بنی زهره و پسرعمو و دخترعمو بودند)
به خدا سوگند اگر
مال و ثروتی که داری از دست بدهی و
سلطنت و پادشاهی تمام
دنیا را داشته باشی و آنها را واگذاری و از دنیا بروی، بهتر از آن است که خدای را در حالی ملاقات کنی که خون حسین (علیهالسّلام) بر گردن تو باشد. عمر بن سعد گفت: انشاءالله چنین خواهم کرد. (ابن اعثم و خوارزمی نقل کردهاند که عمر در جواب خواهرزاده اش سکوت کرد و دل در گرو ری داشت)
ابن سعد پس از رایزنیها نزد ابن زیاد رفت و گفت: اصلحک الله، (این جمله شاید معادل فارسی نداشته باشد، بلکه این از اصطلاحات ویژه آن دوره است که مردم در برابر حاکم به کار میبردند. شاید بتوان آن را به «خداوند برایت خیر و صلاح پیش آورد» ترجمه کرد.)
اکنون که این ماموریت (حکومت ری) را به من دادهای و حکم آن را برای من نوشتهای و مردم از آن آگاه شدهاند، به آن جامه عمل بپوشان و مرا برای ماموریتم بفرست؛ برای
جنگ با حسین هم بزرگانی از کوفه هستند که از من لایق ترند. سپس نام عدهای از آنان را ذکر کرد.
ابن زیاد به وی گفت: لازم نیست بزرگان کوفه را به من معرفی کنی و درباره کسی که میخواهم بفرستم (فرمانده سپاه)، از تو دستور نخواستم. اگر با سپاه ما میروی برو، وگرنه حکم ما را برگردان. چون عمر سعد اصرار وی را دید، گفت: پس میروم.
بنابر گزارش دیگری، ابن زیاد، عمر بن سعد را
تهدید کرد و گفت: با خدا
عهد میکنم اگر به جنگ با حسین نروی، تو را از مقامت عزل، و خانه ات را خراب کنم و گردنت را بزنم. اینجا بود که وی پذیرفت؛
اما وقتی بنی زهره (افراد قبیله او) نزد او آمدند و گفتند: تو را سوگند میدهیم که به مقابله با حسین نروی و بین ما و
بنیهاشم دشمنی ایجاد نکنی؛ بار دیگر پیش عبیدالله رفت و خواست او را معذور بدارد، ولی او نپذیرفت.
(ممکن است خبر تهدید را، به منظور تطهیر و توجیه کار او، مورخان ساخته باشند، اما ابن زیاد هم کسی بود که اگر میخواست، میتوانست شخص دیگری را به جای او به فرماندهی منصوب کند و به
کربلا بفرستد؛ اما با توجه به موقعیت ابن سعد، بهترین گزینه اش او بود؛ چه اینکه
قریش به جهت جایگاه اجتماعی، بر دیگر قبایل عرب مقدم بود و معروفترین افراد قریش از
اشراف کوفه، عمر بن سعد بود. پسر سعد، نه تنها از قریش بود، بلکه شهرت و سابقهٔ دینی
پدر را نیز پشت سر داشت، زیرا پدرش (
سعد بن ابی وقاص زهری) از پیش گامان پذیرش
اسلام در
مکه و از اصحاب بزرگ
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و از سران
مهاجران بود، و در جنگهای
بدر،
احد،
خندق و سایر
غزوات شرکت داشت.
اگرچه پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و در بحران رقابت بر سر
خلافت، موضع گیری درستی نداشت و مورد انتقاد
علی (علیهالسّلام) قرار گرفت). او در دوران فتوحات در زمان خلیفهٔ دوم، سردار فاتح جبههٔ
قادسیه و جلولا و مدائن بود. او همچنین به پیشنهاد
عمر، عضو شورای شش نفری انتخاب خلیفه بود)
(بنابراین از نظر پسر زیاد، در برابر شخصیتی چون امام حسین (علیهالسّلام)، عمر بن سعد قرشی با توجه به سوابق یادشده، بهترین گزینه بود. از طرف دیگر زمینههای قدرتطلبی و مخالفت با امام حسین در روحیه پسر سعد وجود داشت. او پس از قتل
عثمان، پدرش را تشویق میکرد که ادعای خلافت (در برابر علی (علیهالسّلام) ) کند، که البته او نپذیرفت و از
سیاست کناره گرفت. اما پسر، خود را به
قدرت نزدیک میکرد. چنان که در دوران حکومت
معاویه، مسئول جمع آوری
خراج همدان بود)
عبدالله بن یسار از پدرش نقل میکند: زمانی که عمر بن سعد از سوی ابن زیاد مامور شده بود به سوی حسین حرکت کند، نزد وی رفتم: به من گفت: امیر مرا امر کرد که به سوی حسین حرکت کنم، ولی من این کار را نپذیرفتم. گفتم:
خدا راه راست را نصیبت گرداند و تو را ارشاد کند، این کار را مکن و برای جنگ با حسین مرو، سپس از نزد وی بیرون آمدم، تا اینکه شخصی آمد و گفت: اکنون عمر بن سعد مردم را برای جنگ با حسین روانه میکند.
یسار میگوید: نزد وی رفتم، دیدم نشسته است، چون نگاهش به من افتاد روی از من برگرداند، دانستم آهنگ رفتن به سوی حسین را دارد، از این رو از نزد وی خارج شدم.
به هر حال عمر بن سعد، رویارویی با امام را پذیرفت و عبیدالله چهار هزار سواره در اختیار او گذاشت و او فردای روز ورود امام حسین (علیهالسّلام) به کربلا وارد آنجا شد.
سبط ابن جوزی روایت کرده است که
امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام)، روزی عمر بن سعد را دیده و به او فرموده بود: وای برتو، چه خواهی کرد آن گاه که بین انتخاب
بهشت و
جهنم مخیر شوی، و جهنم را اختیار کنی.
• پیشوایی، مهدی،
مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۶۸۹.