امام حسن در عصر علوی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام مجتبی (علیهالسّلام) در طول ۳۷ سالی
که در کنار
پدر بودند؛ سربازی
عاشق و
فداکار برای
امام علی (علیهالسّلام) به حساب میآمد و زمینه فعالیتهای آن حضرت شامل حوزههای فرهنگی، سیاسی، نظامی و... بود.
امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) در طول ۳۷ سالی
که در کنار امیرمؤمنان (علیهالسّلام) زندگی کرد، فرزندی مطیع، امام شناس، بازوی نیرومند، یار
صدیق و
امین و سربازی عاشق و فداکار برای پدرش به حساب میآمد. حوزه فعالیتهای آن حضرت در عصر علوی شامل حوزههای فرهنگی، سیاسی، نظامی و... میباشد؛ امام مجتبی (علیهالسّلام) به اقتضای اوضاع زمانه و درخواست امام زمانش، گاهی در سمت
قضاوت، گاهی در پی بسیج مردمیبرای
جهاد، گاهی در میدان رزم و دیگر مسوولیتها به کمک و یاری پدر میشتابید.
پس از پایان گرفتن جریان
حکمیت توسط
ابوموسی اشعری و
عمرو بن عاص، و
خیانت آشکار آنها به
اسلام و
مسلمانان، بسیاری از
مردم لب به
اعتراض گشودند با این که مردم
کوفه بر خلاف نظر
امام علی (علیهالسّلام)،
ابوموسی اشعری را جهت مذاکره و حکمیت پیشنهاد کرده و بر این امر اصرار ورزیده بودند؛ حضرت علی (علیهالسّلام) برای پایان دادن به اختلافات، به امام
حسن (علیهالسّلام) دستور داد تا درباره ابوموسی و عمروبن عاص و اشتباهاتشان سخن گوید. اندلسی مینویسد: روزی علی (علیهالسّلام) در
مسجد کوفه بالای منبر سخن میگفت. متوجه فرزندش
حسن (علیهالسّلام) شد و به او فرمود: برخیز و درباره این دو نفر سخن بگو. امام
حسن (علیهالسّلام) برخاست و پس از
حمد و ثنای خدا، فرمود: ای مردم! شما در مورد این دو نفر (ابوموسی و عمروبن عاص)
مذاکره کردید (و به
توافق رسیدید.) و ما آنها را به
مجلس مذاکره فرستادیم. براین اساس که مطابق قرآن، نه مطابق هوسهای نفسانی
داوری کنند ولی آنها مطابق هوسهای نفسانی، نه مطابق قرآن داوری کردند و وقتی که مذاکره این گونه باشد،
حاکم نخواهدبود. بلکه محکوم است. ابوموسی در آنجا که حکمیت را برای عبدالله بن عمر قرار داد، به خطا رفت. ابوموسی از سه جهت خطاکرد:
۱-
عبدالله با پدرش عمر مخالفت نمود، زیرا عمر او را برای خلافت نپسندید و او را جزو شورای شش نفره قرار نداد.
۲- عبدالله رهبری و حاکمیت را برای خود طلب نکرد.
۳- مهاجران و
انصار که مقام زمامداری را تشکیل میدهند، برای
امارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حکمیت (
وکالت دادن به شخصی برای داوری)
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در جریان یهودیان
بنی قریظه، سعد بن معاذ را منصوب نمودتا درباره آنها داوری کند و او نیز حکمی کرد که خداوند به آن راضی شد و شکی در این جهت نیست، زیرا اگر حکم کردن
سعد بن معاذ خلاف بود، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آن راضی نمیشد.
سخنان شیوای امام، که جایگاه علمی و سیاسی امام
حسن (علیهالسّلام) را برای همگان آشکار میساخت، مساله را کاملا روشن نمود، هر چند که دشمن هیچ گاه دست از فتنهگری برنمیداشت.
امام علی (علیهالسّلام) در برخی از رویدادها از امام
حسن (علیهالسّلام) میخواست که
قضاوت کند. روزی مردی را به محضر امیر مؤمنان (علیهالسّلام) آوردند که چاقویی در
دست داشت و او را در خرابهای کنار کشتهای یافته بودند و او را
قاتل معرفی میکردند. وقتی او را برای
قصاص میبردند قاتل واقعی خودش را معرفی و
اقرار به کشتن آن شخص کرد. امام علی (علیهالسّلام)
متهم و قاتل را نزد فرزندش
حسن (علیهالسّلام) فرستاد تا حکم را از او بخواهد. امام مجتبی (علیهالسّلام) پس از شنیدن صحبتهای هر دو فرمود: «مرد قاتل که با راست گفتاریاش
جان متهم را نجات داد، به استناد آیه کریمه که قاتل واقعی با اقرار و صداقتش جان
متهم را نجات داد و با این کار گویی
بشریت را نجات داده است و خداوند متعال فرموده: «وَمَنْ اَحْیَاهَا فَکَاَنَّمَا اَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا ً؛ هر کس انسانی را از
مرگ نجات دهد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است.»
بنابراین آن دو را آزاد سازید و
دیه مقتول را از بیت المال پرداخت کنید.
اینکه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) جواب سؤال و
قضاوت را بر عهده فرزندش گذاشت، دلیل بر شخصیت والای علمیامام مجتبی (علیهالسّلام) است.
یکی از مسؤولیتهای مهم فرهنگی امام مجتبی (علیهالسّلام) در دوران خلافت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)
امامت جمعه بود. هر گاه امام علی (علیهالسّلام)
کوفه را ترک میکرد و یا به
دلیل عذری نمیتوانست نماز جمعه را اقامه کند، این مهم را بر دوش فرزند بزرگترشان میگذاشتند. مسعودی مینویسد: آنگاه که عذری مانند
بیماری برای امیرمومنان پیش میآمد و نمیتوانست برای اقامه نماز جمعه در مسجد کوفه حضور یابد، فرزند برومندش رابه این
امر مهم میگمارد.
امام
حسن (علیهالسّلام) در یکی از خطبههای
نماز جمعه چنین فرمود: «همانا خداوند سبحان مبعوث نکرد پیامبری را مگر اینکه بعد از او جانشینی و یا گروه و یا خاندانی را تعیین کرد. پس
قسم به آن کس که محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به پیامبری برگزید، هیچ کس در
حق ما اهل بیت کوتاهی نخواهد کرد، مگر اینکه خداوند
سبحان اعمال او را ناقص خواهد گذاشت و هیچ دولتی بر
ضد ما
حاکمیت پیدا نخواهد کرد، مگر آنکه عاقبت از آنِ ما خواهد شد و متجاوزان به حق ما پس از چند صباحی، سزای عمل خود را خواهند دید و به
مکافات آن خواهند رسید.»
بارها حضرت علی (علیهالسّلام) پاسخ به پرسشها را به امام
حسن (علیهالسّلام) ارجاع میداد. گاهی مردم پس از دریافت پاسخ، همان
سؤال را از
امام علی (علیهالسّلام) کردند که حضرت همان پاسخ را به آنها میداد. در دوران خلافت
ابوبکر شخصی نزد او آمد و گفت من در حال
احرام حج به تخم شترمرغی دست یافتم و آن را خوردم. چه کفّارهای بر من
واجب است؟ ابوبکر نتوانست به او جواب دهد و او را به عبدالرحمن بن عوف راهنمایی کرد.
عبدالرحمن بن عوف نیز از جواب آن درماند و به مرد گفت که نزد علی (علیهالسّلام) برود. مرد همین کار را انجام داد. حضرت (علیهالسّلام) به
حسنین اشاره کرد و فرمود مسئله خود را از هر کدام میخواهی، بپرس. اعرابی سؤال خود را بیان کرد و امام
حسن (علیهالسّلام) در محضر پدر، به او جواب داد.
امیرمؤمنان در رَحْبَه (محلهای در کوفه که به مقدار ۴۸ کیلومتر از شهر کوفه به طرف غربی قبله فاصله دارد.) به سر میبرد که مردی به حضورش آمد اظهار
ارادت کرد و گفت: من از ارادتمندان
کشور اسلامی شما هستم. حضرت فرمود: «تو از
رعیت ما نیستی. برای
پادشاه کشور روم سؤالاتی پیش آمده و او پیکش را نزد معاویه در شام فرستاده است و الآن آنجاست، لیکن او در جواب
عاجز مانده و تو را برای حل مشکلات خود نزد ما فرستاده است.» آن مرد اظهار داشت سخن شما درست است. امیرمؤمنان فرمود: پرسشهایت را با یکی از دو فرزندم (
حسن و
حسین) در میان بگذار. گفت: از فرزندت
حسن میپرسم. امام مجتبی (علیهالسّلام) رو به مرد کرد و فرمود: آمدهای تا بپرسی: فاصله بین
حق و
باطل، بین
آسمان و
زمین و بین مشرق و مغرب چقدر است و...؟ امام در جواب چنین فرمود: فاصله بین حق و باطل چهار
انگشت است: آنچه به
چشم دیدی، حق است و هر چه را با گوش شنیدی، آن را در آغاز
باطل بدان. فاصله بین آسمان و زمین بهاندازه درخواست یک ستمدیده و یک چشم به هم زدن است و هر کس غیر این گوید،
دروغ است. فاصله بین مشرق و مغرب، بهاندازه حرکت یک
روز خورشید است. صبحگاهان از مشرق طلوع و شامگاهان غروب میکند.
گروهی نزد امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آمدند و از کمبود
باران شکایت کردند. آن حضرت فرزند خود امام
حسن (علیهالسّلام) را فراخواند و به وی فرمود: خدا را برای طلب باران بخوان. امام
حسن (علیهالسّلام) به دنبال فرمان پدر دست به
دعا برداشت و فرمود: «اللهم هیّج لنا السحاب بفتح الابواب بماء عباب؛ خدایا! ابرها را به حرکت درآور و با بازکردن درهای آسمان، باران فراوانی بر ما بفرست». سپس امام (علیهالسّلام) دعای باران را
قرائت فرمود. بعد امام
حسین (علیهالسّلام) این دعا را خواند. هنوز دعا تمام نشده بود که باران شروع به باریدن کرد.
امام علی (علیهالسّلام)
حکومت خود را با
عدالت پیش میبرد، ولی آنان که به زراندوزیهای
زمان عثمان خو کرده بودند و همانانی که مردم را به
قتل او
تشویق میکردند، پس از مدتی که اوضاع را به فراخور حال خود ندیدند،
پیراهن خونین عثمان را دستآویز مقاصد پلید خود ساختند و در
بصره به اخلالگری و آشوبطلبی دست زدند. امام علی (علیهالسّلام) فرزند بزرگ خود
امام حسن (علیهالسّلام) به همراه
عمار بن یاسر و قیس را برای جلب مشارکت مردم در ستیز با پیمانشکنان به
کوفه فرستاد.
برخی از مردم وقتی او را دیدند که میخواهد برای آنان سخنرانی کند، زیر لب میگفتند: «خدایا! زبانِ زاده دختر پیامبرمان را گویا گردان». امام مجتبی (علیهالسّلام) به سبب بیماریای که داشت، به ستونی تکیه کرد و سخنان بسیار شیوا و رسایی ایراد کرد. او پس از
سپاس و
ستایش خداوند، به بیان مناقب پدر بزرگوارش پرداخت و سخنرانی گیرا و رسایی ایراد فرمود.
امام
حسن (علیهالسّلام) توانست حدود دوازده هزار نفر از جنگجویان کوفه را جهت پیوستن به سپاه علی (علیهالسّلام) به سوی
بصره گسیل دارد.
آتش جنگ جمل فروکش نکرده بود که زمزمههایی در برپایی
فتنه خونین دیگری از سوی شام به گوش رسید.
معاویه و همدستانش سرگرم تجهیز سپاه و جمع آوری نیرو برای جنگ با امام علی (علیهالسّلام) بودند. خبر به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) رسید. امام علی (علیهالسّلام) فرزندش امام مجتبی (علیهالسّلام) را مامور کرد تا برای مردم سخنرانی کند و آنان را برای دفاع در برابر مهاجمان زرپرست و زورمدار تشویق کند. امام مجتبی (علیهالسّلام) در حضور پدر، سخنان رسا و شیوایی بیان نمود و این گونه مردم را به جنگ با معاویه تشویق کرد. سخنرانی گرم و آتشین امام مجتبی (علیهالسّلام) شوری در دلها میافکند و مردم را برای نبرد آماده میساخت.
امام
حسن (علیهالسّلام) و
امام حسین (علیهالسّلام) همراه پدرشان در جنگهای جمل،
صفین و
نهروان شرکت داشتند.
امام مجتبی (علیهالسّلام) بازویی علمی، قضایی و نیرویی بسیار کارآمد برای حکومت علوی و شخص امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بودند. امام
حسن قبل از جنگ جمل سخنرانی کرد
و امیرالمؤمنین وی را در این جنگ به میمنه (سمت راست) سپاه فرستاد.
همان گونه که گفته شد، امام مجتبی (علیهالسّلام) در جنگ جمل حضوری چشمگیر و شجاعانه داشت و ضربه نهایی را ایشان با
نحر کردن
شتر عایشه به انجام رسانید و جنگ را به سود امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) پایان داد.
در جنگ صفین امیر مؤمنان مشاهده فرمود که فرزندش امام
حسن (علیهالسّلام) شتابان به جنگ با دشمن میرود. خطاب به یارانش فرمود: «این جوان را محکم بگیرید تا (کشته شدن) او مرا درهم نشکند؛ زیرا که من در از دست دادن این دو شخص (
حسن و
حسین)،
بخل میورزم تا مبادا
نسل رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قطع شود.»
در گرماگرم جنگ، وقتی معاویه جنگیدن امام مجتبی (علیهالسّلام) را دید، خواست تا
سیاست پلید و همیشگی «تطمیع و
تفرقه» را درباره امام
حسن (علیهالسّلام) به کار گیرد. از این رو، کوشید تا امام مجتبی (علیهالسّلام) را با وعدههای پوشالی از میدان بدر کند. به همین منظور،
عبیدالله بن عمر فرزند کوچک
خلیفه دوم و از یاغیان آزاد شده دوره عثمان را به میدان جنگ فرستاد تا امام
حسن (علیهالسّلام) را با
وعده خلافت و دیگر بهانهها از میدان بدر کند. وقتی عبید الله، امام مجتبی (علیهالسّلام) را مشغول کارزار دید، نزدیک رفت و گفت: «با تو کاری دارم.» امام دست از جنگ کشید و نزدیک آمد. عبید الله پیشنهاد معاویه را به امام رسانید. امام با تندی فرمود: «گویی میبینمت که امروز یا فردا کشته خواهی شد، ولی
شیطان فریبت داده و این کار را برایت زیبا نموده است تا روزی که
زنان شام بر جنازهات بگریند. به زودی خدا بر زمینت میزند و جنازهات را با صورت به
خاک میکشد.» عبید الله شگفت زده و ناامید و سر افکنده به سوی خیمه گاه بازگشت. معاویه با دیدن حالت او، خود به جواب پی برد و گفت: «شرمگین مباش او
پسر علی است.»
امام علی (علیهالسّلام) در اواخر عمر خویش طی حکمی همه
موقوفات خویش را به امام
حسن (علیهالسّلام) واگذار کرد.
این موقوفات دو بخش بود: برخی موقوفات خود امام علی (علیهالسّلام) بودنداز قبیل
چاه،
چشمه،
نخل و دیگر چیزهایی که امیرمومنان آنها رااحداث و
وقف گردانیده بود؛ برخی همان موقوفات
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) بود که تولیتش به عهده حضرت علی (علیهالسّلام) بود. مضمون این
وصیت میرساند که این حکم فقط مربوط به تصدّی اموال شخصی حضرت امیر (علیهالسّلام) نبود، بلکه درباره
بیت المال است که باید برای حفظ
امامت و
زعامت اهل بیت به دست کسی سپرده شود و حقوق و صدقات به اهلش برسد. در واقع منصب سرپرستی موقوفات و صدقات، یکی از مسئولیتها و شئون امامت است که امام علی (علیهالسّلام) آن را به امام
حسن (علیهالسّلام) و امام
حسین (علیهالسّلام) اختصاص میدهد. امام علی (علیهالسّلام) در فرمانی به امام
حسن (علیهالسّلام) به وی چنین میفرماید: «این است آنچه را که بنده خدا، علی بن ابیطالب، پیشوای مؤمنین درباره دارایی خود به آن فرمان داده برای به دست آوردن
رضا و خشنودی خدا که به سبب آن مرا به
بهشت داخل نماید و براثر آن، آسودگی
آخرت را به من عطا فرماید... و پس از من،
حسن بن علی سفارش مرا انجام میدهد.
وصی من است از مال و داراییم به طور شایسته صرف میکند و به مستحقین و سزاواران میبخشد و اگربرای
حسن پیشامدی نمود
حسین زنده است. وصی من بعد از
حسن، اوست و سفارشم را مانند او انجام میدهد.... و شرط میکند با آن که تصدی این مال را به او داده، این که این مال را به همان طوری که هست، باقی بگذارد و
میوه آن را در آنچه به آن مامور گشته و رهنمود شده است، صرف نماید و شرط میکند که نهالی از زادههای درخت خرمای این دهها را نفروشد...»
این نامه در صدد نصب مدیر امور مالی مطمئن و دقیق برای حفظ و
حراست بیت المال مسلمانان است؛ گر چه در میان
صدقات مقداری از دسترنجهای آنان نیز دیده میشود.
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، برگرفته از مقاله «امام حسن مجتبی»، بازنویسی توسط گروه پژوهشی ویکی فقه.