ابن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابن (=
پسر،
فرزند)، واژه کهن سامی میباشد و از
احکام فقهی آن به مناسبت در بابهای
صلاة،
صوم،
نکاح و
ارث سخن رفته است.
هنگام بحث درباره اینکه آیا کلمات در
زبان سامی ابتدایی اصلاً از ۳ حرف تشکیل میشدهاند یا دو حرف، به شواهدی از کلمات دو حرفی نیاز میافتد که باید در همه
زبانهای سامی کهن (و احیاناً در زبانهای متأخر و معاصر) رایج باشند.
یکی از این کلمات دو حرفی - که البته خود چندان متعدد نیستند - «بن» است که در همه زبانهای سامی، به معنی
پسر به کار رفته است (فنیقی، موآبی:، BN اکدی:، binum آشوری:، binu عربی جنوبی؛، ben عبری:، ben...) جز اینکه در گروه
زبانهای آرامی، تحولی در آن داده و حرف «ن» در آن به «ر» تبدیل شده و در آرامی شاهی، عبریِ متأخر، پالمیری، مندایی... به شکل bar درآمده است، اگرچه در همین زبانها هم گاه آن را با «ن» نوشتهاند.
این شکل را در
زبان عربی جز در برخی نامهای
نصرانیان یا احیاناً
یهودیان نمیتوان یافت.
در کهنترین آثاری که از
عربی و
لهجههای آن باقی مانده، حتی در بسیاری از آثاری که در همسایگی یا تحت تأثیر آرامی قرار داشتهاند، بیشتر لفظ بن به کار رفته است؛ مثلاً در بسیاری از
کتیبههای عربی شمالی، مانند ثمودی و لحیانی و صفائی همین شکل به چشم میخورد، و نیز در نخستین کتیبههایی که میتوان نام «عربی» بر آنها اطلاق کرد، چندین بار آمده است.
در کتیبة حرّان (مورَّخ ۵۸۶م) که هم از نظر
خط و هم از نظر
زبان به وضوح رنگ عربی دارد، دو بار bn به کار رفته است.
برعکس، در کتیبه کهنتر زَبَد (مورَّخ ۵۱۱م) که سخت به زبان آرامی آمیخته است، br آمده است (
تصویر و
ترجمه این کتیبهها را در کتب تاریخ
ادبیات و خط و زبان میتوان یافت، از جمله به این منابع رجوع کنید
).
این لفظ در زبانهای عربی گاه یک
هجایی و گاه دو هجایی شده است: bin ibin, (با مصوتهای کوتاه یا بسیار کوتاه)؛ در زبان
فصیح، به تنهایی و در حالت اضافه ib/un یا ib.
nu است و در ترکیب با کلمه پیشین وا میگذارد، مانند احمدُ بْنُ...،. (Ahma/dub/nu) در بسیاری از
زبانهای سامی این کلمه شکل یک هجایی خود را حفظ کرده است (قس:
عبری و استعمال بسیار گسترده آن)، اما عربی فصیح ترجیح داده است آن را به کمک یک
همزه کسرهدار (حَمْلة صوتیه) و حرکت اعراب، دو هجایی سازد و ظاهراً تمایل به «ثلاثی» کردن در ایجاد این همزه بیتأثیر نبوده است (کار بسط دادن کلمه در یکی از لهجهها به آنجا رسید که یک میم به آخر آن افزودند، برای چند نمونه شعری و اقوال دانشمندان به این منابع رجوع کنید
)، اما این همزه «
همزه وصل» است و چنانکه اشاره شد، اگر بتوان در ترکیب، مصوت دیگری به جای آن نهاد، در عمل فرو میافتد (اگرچه در نگارش باقی میماند، نک: دنباله مقاله).
این کلمه به دو صورت
مؤنث شده است: یک بار شکل کلمه را با همزه وصل حفظ کرده و
علامت تأنیث (ة) به آن افزودهاند:
ابنةٌ؛ بار دیگر،
تای تأنیث را به صورت کشیده، با اصل کلمه (بدون همزه) ترکیب کردهاند:
بنتٌ.
دانشمندانِ گذشته که به ۳ حرفی بودن کلمات عربی اعتقاد قاطع دارند، به دنبال حرف سومی برای «بن» گشتهاند.
برخی آن را واو (بَنَوٌ) و برخی یاء (بَنَی) دانستهاند، به این جهت در کتابهای
لغت، آن را ذیل همین ریشهها باید یافت.
دلیل کسانی که حرف سوم را واو پنداشتهاند، مثلاً
اخفش اساساً مصدر البُنُوَّة است، اما ایشان
قیاس را نیز از نظر دور نداشتهاند و پنداشتهاند که این تاء در کلمه بنت علامت تأنیث نیست، بلکه بدل از واو است، به قیاس
أُخْت < اِخوه؛ هَنَة < هِنْوَة
اما گروهی دیگر، این سخن را
نقض کرده و گفتهاند:
حرف محذوف یاء است، و برای اثبات این نظر، یک بار به ریشه فرضی
کلمه (بَنّی یَبْنَی = ساختن، زیرا بنای خانواده بر
ابن استوار است) استفاده کردهاند و یک بار به قیاس گفتهاند: یاء ثقیلتر از واو و حذف آن ارجح است، به قیاس «
ید» و «
دم» که حرف سوم آنها یاء بوده و حذف شده است.
مصدر البنوّة را نیز نباید معتبر دانست، زیرا واو آن اصلی نیست، همچنانکه از «فَتَی» (
تثنیه: فتیان)، «الفتوّة» حاصل شده، حال آنکه حرف آخر ریشه آن یاء است.
بر این بحث مفصل، بحث مفصل دیگری در باب «وزن» کلمه افزودهاند.
در این باب چون خود کلمه کمکی نمیتواند کرد، ناچار از شکلهای
جمع یا مؤنث آن بهره گرفتهاند: وزن آن فَعَلٌ (بَنَوٌ) است، زیرا
جمع مکسر اَفعال (
ابناء) از این
وزن حاصل میشود (مانند جَمَل <أَجمال)؛ البته اَفعالْ جمع کلماتی بر وزنِ فُعْل و فِعْل نیز هست (قُفْل <أَقفال، جِذْع < أَجذاع)، امّا با این قرینه که جمع دیگرِ
ابن ، بنون است، باید باء آن مفتوح باشد؛ از سوی دیگر، چون جمع کلماتِ بر وزن فَعْل، اَفْعُل یا فُعُول است (کَلْب < اَکْلُب، فَلْس < فُلُوس)، نه اَفعال، پس قطعا نون آن نیز مفتوح است.
با اینهمه گروهی بیشتر به قیاسِ بنت، وزن فِعْلٌ (بِنْوٌ) را اختیار کردهاند، از آن جملهاند:
ابواسحاق و
زجاج،
اما ایشان بنی و بنا را نیز مردود ندانستهاند.
در آغاز
کلام، همزه
ابن باقی میماند و تلفظ میشود (اہِبن = ibn) و خود با کلمه بعدی
ترکیب اضافی به وجود میآورد، مانند
ابن محمد.
اگر
نام واقعی فرد پیش از
نسبت بنوت قرار گیرد، هم تنوین آن و هم همزه
ابن فرو میافتد، مانند زَیْدُ بن عمرِو.
علت این امر را
سیبویه کثرت استعمال و
التقای ساکنین دانسته است که شاید نظر او در مورد التقای ساکنین وجهی نداشته باشد.
سیبویه و نیز دیگر نحو شناسان معتقدند که همزه
ابن را پس از
کنیه نیز باید حذف کرد. از سوی دیگر نویسندگان «دائرة المعارف اسلام ۱» به حفظ آن معتقدند.
این دو سخن را چنین باید توجیه کرد که اساس،
شهرت فرد است، نه کنیه یا چیز دیگر.
اگر کنیه بیش از نام شهرت یافته و فرد به کنیهاش خوانده شود، در این صورت، کنیه در مقام
اسم مینشیند و در عمل، همزه
ابن ، فرو میافتد.
در این باره، تأکید گوینده بر یکی از اجزاء کلام نیز
شرط است، یعنی اگر مراد گوینده فقط ادای نام کسی باشد، ترکیب اسم و
ابن را بیوقفه بیان میکند: هذا ابوزیدِ بن عمرو؛ اما اگر مراد وی معرفی بیشتر فرد و باز نمودن نسبت بنوت او باشد، میان دو کلمه، به یاری
تنوین، وقفی حاصل میکند، در این صورت، ترکیب ابوزید اذ بن عمرِو گویی چنین معنی میدهد: زید (همان که) پسر عمرو (است).
این موضوعی است که سیبویه در مثالهای متعدد، از جمله «ابوعمرِو بن العَلاء» و «ابوبکرِ بن کِلاب» باز نموده و گفته است در اینجا کنیه مانند
اسمِ غالب است.
به نظر میرسد که موضوع درباره اسم نیز کاملاً شبیه به موضوع کنیه اسم شده باشد.
سیبویه
و پس از او دیگر
نحویان آن را چنین توضیح میدهند: اگر
ابن را
بدل قرار دهی، میگویی مررتُ بزید
ابن عمرِو، اگر آن را
وصف قرار دهی، میگویی... زیدِ بن ِ... (یونس به تنوین معتقد نیست، برای این مطلب به این منابع رجوع کنید
).
رسم ناسخان چنین است که پیوسته
همزه ابن را در آغاز سطر مینگارند. اگر امروز بسیاری از کتابهای چاپی عربی آن را حذف میکنند، بیگمان از سر بیتوجهی است. همچنین در
تثنیه و
جمع کلمه هرگز آن را حذف نمیکنند.
اما جایی که گویی دانشمندان و ناسخان در حفظ یا حذف آن مرددند، آنجاست که فرد، نه به
پدر خود، بلکه به یکی از نیاکانش منسوب میشود، مانند حسین
ابن سینا، اما این قاعده که برای باز شناختن پدر از
نیا بسیار سودمند است، قبول عام نیافته است. از اینرو کمتر آن را در نسخههای کهن میتوان پیدا کرد.
ابنانِ،
ابنین؛ جمع:
ابناءُ، بنونَ؛
مصدر: البنوّة؛ فعل: یَتَبَنَّی؛
تصغیر: بنیُّ، به گفتة فرّاء «یا بنیَّ و یا بنیَّ لغتانِ مثل یا أَبَتِ و یا أَبَتَ» و به گفتة سیبویه
اُبَیْنَ،
أُبَیْناء و أُبَیْنون (تصغیر
ابناء)؛ نسبت: بنویّ،
ابنیّ، نیز بنویّ (منسوب به
ابناء فُرْس، نک:
ابناء)، ابناوی (منسوب به قبیله سعد).
در حالت
نداء: الف - عَلَم +
ابن + علم، مانند یا مالکَ بن طریف (شکل رایج)، یا مالکُ بن طریف (شکل قیاسی، اما
نادر)، یا مالکُ بن طریف (به روایت
اخفش )؛ ب - غیر علم +
ابن + علم، یا علم +
ابن + غیر علم، مثل یا غلامُ اذ بن عمرِو، یا زیدُاذ بن أَخینا.
لفظ
ابن با واژههای بسیار متعددی ترکیب یافته و معانی گوناگونی حاصل کرده است، آنها را در فرهنگها و بسیاری از کتب ادب به خصوص در المرصع
ابن اثیر، ذیل «الابناء» میتوان یافت.
آنچه اینک نقل میکنیم، اساساً از
سیوطی و
ابن سیده استخراج شده است:
بنو
تراب، بنو
انسان، بنو
آدم، بنو
الارض ، بنو غَبْراء، بنو
الدهر، بنو
الدنیا (همه به معنای انسان)؛
ابن هَرْمَة (= آخرین
فرزند)،
ابن خفا (= فرزندی که در
شب زاده شود)،
ابن جلا (= فرزندی که
روز به دنیا آید)،
ابن الحرة (= کسی که مادر و پدرش از یک
قبیله باشند)،
ابن غریبة و
ابن نَزیعَة (= کسی که مادرش از قبیله دیگری باشد) و جمع این معنی: بنو عِلاّت.
ابن دَأْنا،
ابن ثَأداء،
ابن ثَأْطاء،
ابن تُرنَی،
ابن فَرَتْنَی،
ابن لَکاع،
ابن مدینة (همه به معنای
کنیززاده)؛
ابن ضَوْطَری (
دشنامی است)؛
ابن دینار،
ابن یَدْأَم (هر دو به معنای
برده)؛
ابن أرض،
ابن غبراء،
ابن قُلَمْعَة،
ابن لُؤم،
ابن لاشیء،
ابن شُحَّی (همه به معنای انسان
حقیر)؛
ابن ضلّ،
ابن بَهلان،
ابن الا´َلال،
ابن تَلال (هر ۴ کلمه، به معنای کسی است که از اصل
پست و گمنام باشد)؛
ابن أجداها (= انسان
شریف)؛
ابن مدینتها،
ابن بلدتها،
ابن بَجْدَتها،
ابن بُعْثُطِها،
ابن سُرسورها،
ابن سوبانها،
ابن ارضها (همه به معنای
مرد هوشمند)؛
ابن سَرْج (= سوارکار)؛
ابن الا´رض (=
برکه آب)؛
ابن ملاط،
ابن مُزْنه (هر دو به معنای
ماه)؛
ابن الصرد (=
سنگ)؛
ابن اللیل،
ابن الطریق (هر دو به معنای شب رو و
دزد)؛
ابن السبیل (=
مسافر، راه پیما، تنها،
فقیر ...)؛ بنو المفاوز،
ابن (یا بنو) الفلاة (هر دو به معنای بیابانشناس)؛
ابن اجیاد (=
آهوی ناحیه اجیاد)؛
ابن تِقْن (= ماهر)؛
ابن أحذار (= دوراندیش)؛
ابن اقوال (=
سخندان)؛
ابن اکیاس (=
زیرک)؛
ابن صُحُف (=
شاهد)؛
ابن حرب (=
جنگجوی)؛
ابن سفر (= مسافر)؛
ابن نعمة (= متنعّم)؛
ابن الهم (= غمگین)؛
ابن التاریخ (= آشنا به
تاریخ)؛
ابن النحو (= آشنا به
نحو).
ابن مِلاّط (=
بازو)؛
ابن مَخْدَش (= بالای
کتف)؛
ابن نعمامه (=
استخوان ساق یا
رگی در
پا)؛
ابن زید (= از انواع
خرما در
حجاز)؛
ابن جَفْنَه (=
انگور)؛
ابن الکَروان (= شب)؛
ابن الحُباری (= روز)؛
ابن سَمیر و
ابن سبات (= روز و شب)؛
ابن ذکاء،
ابن أَجْلی (هر دو به معنای
صبح)؛
ابن جَمیر (= شب سیاه)؛
ابن ثْمیر (= شب مهتابی)؛
ابنا طِمِّر،
ابنا شَمامِ،
ابنا دخان،
ابن دَخْن (= نام چند
کوه)،
ابن بُسَیل (=
قریهای در
شام)؛
ابن مناهل (=
راه)؛
ابن یَوْأَم (= فاصله)؛ بنو الطّود (= مانند کوه)؛ بنو الجنّ (= مانند
جن).
اما از همه معروفتر نام
حیوانات است:
ابن الفلاة (= حرباء)؛
ابن طامر (=
کک)؛
ابن تَمْرَة (= نوعی
گنجشک)؛
ابن قِتْرة (=
افعی)؛
ابن دَأْیة،
ابن الارض،
ابن بَریح (همه به معنای
کلاغ)؛
ابن عِرس (=
راسو)؛
ابن عَنْز (= حیوانی شبیه به
ابن عرس)؛
ابن أنقذ (=
خارپشت)؛
ابن ماء (= نوعی پرنده آبی)؛
ابن آوی (=
شغال)؛
ابن عُرْج (=
کفتار)؛
ابن الا´رض (=
گرگ)؛
ابن بَقیع (=
سگ)؛
ابن شَنَّة،
ابن المراغة،
ابن دلام (همه به معنای
خر) :
ابن أَحْقَب،
ابن صَعْدَة (هر دو به معنای
گورخر)؛
ابن السَلِیل،
ابن المَخاض،
ابن اللَّبون (= نامهایی برای
شتر برحسب
دندان و سال او)؛
ابن مِقرَض (= جانوری کوچکتر از
موش)؛
ابن القاریّة (=
جوجه کبوتر)؛
ابن المازِن (=
مورچه).
این کلمات را بیشتر به
بنات و گاه به
ابناء جمع بستهاند (بنات الماء، بنات عرس،
ابناء عُرْج).
اما
ابناء، منحصر به اینها نیست.
ابن اثیر در المرصع حدود ۳۰۰ مورد فراهم آورده است که غالب آنها از یافتههای خود اوست و در کتابهای
لغت و
ادب موجود نیست.
ختنه پسر در هفتمین روز
ولادت و نامگذاری وی به اسامی
انبیا و
ائمه یا نامهایی که همچون عبداللّه بر
عبودیت خداوند دلالت کند،
مستحب است.
پسر دو برابر
دختر ارث میبرد.
۱)
حبوه اختصاص به پسر بزرگتر دارد.
۲)
قضای نماز و
روزههای فوت شده
میت بر عهده
ولی او میباشد که بنا بر
مشهور، پسر بزرگتر است.
از جمله
محرمات به صرف
عقد،
ازدواج پدر و
جد با
زن پسر (
عروس) و پسر با زن پدر (
نامادری) است.
(۱) آذرتاش آذرنوش، آ، راههای نفوذ فارسی، تهران، ۱۳۵۴ش.
(۲) مجدالدین
ابن اثیر، المرصع، بغداد، ۱۹۷۱م.
(۳) علی
ابن سیده، المخصص، قاهره، ۱۳۲۰ق/ ۱۹۰۲م.
(۴)
ابن منظور، لسان العرب.
(۵) محمد ازهری، تهذیب اللغة، به کوشش ابراهیم الابیاری، قاهره، ۱۹۶۷م.
(۶) بستانی ف.
(۷) بلاشر، ر، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آ آذرنوش، تهران، ۱۳۶۳ش.
(۸) جوهری، الصحاح.
(۹) دانشنامه عبدالغنی الدقر، معجم النحو، دمشق، ۱۹۷۵م.
(۱۰) راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ترجمه
سید غلامرضا خسروی حسینی، تهران، ۱/۲۵۲-۲۵۳.
(۱۱) سیبویه، الکتاب، بیروت، ۱۹۶۷م.
(۱۲) سیوطی، المزهر، قاهره، داراحیاء الکتب العربیة.
(۱۳) جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب، بغداد، ۱۹۵۱- ۱۹۵۵م.
(۱۴) جبرائیل القرداحی، اللباب، بیروت، ۱۸۸۷م.
(۱۵) مشکور، فرهنگ تطبیقی.
(۱۶) اسرائیل ولفنسون، تاریخ اللغات السامیة، قاهره، ۱۹۲۹م.
(۱۷) سلیمان حییم، قاموس عبری - فارسی، تهران، ۱۳۶۰ش؛
•
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابن»، ج۲، ص۷۶۷. •
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۲۶۷.