آلحمدان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آلِ حَمْدان، سلسلهای
شیعی مذهب از
قبیله ابن تَغْلِب که از حدود ۲۹۲ق/۹۰۵م تا ۳۹۴ق/۱۰۰۴م بر بخشهایی از
شام و
شمال عراق (جزیره) فرمان راندن.
نیای این سلسله، حمدان بن حَمْدون بن حارث نام داشت که با قبیله خویش در پیرامون
موصل ساکن شده بود. او در ۲۵۴ق/۸۶۸م با تغلبیان دیگر به پیکار با
خوارج، متّحد شد و بر
قلعه ماردین یا قلعه صواره نزدیک عینِ
زعفران چیره گردید.
معتضد عبّاسی (
خلافت، ۲۷۹-۲۸۹ق/۸۹۲-۹۰۲م) خود برای تصرّف قلعه به سوی حمدان رفت
ولی او قلعه را رها کرد و آن را به
پسر خود حسین واگذاشت و وی قلعه را به معتضد سپرد. اندکی بعد
خلیفه حمدان را گرفت و به زندان افکند. برخی گفته اند، او امان گرفت و به
بغداد آمد و گرفتار شد. وی در زندان بماند تا پسرش حسین در ۲۸۳ق/۸۹۶م
لشکر هارونِ خارجی را شکست داد و از
خلیفه خلعت گرفت و بدین سان بند از پای حمدان برداشته شد.
در ۲۹۲ق/۹۰۴م عبدالله بن حمدان از سوی
خلیفه مکتفی (
خلافت، ۲۸۹-۲۹۵ق/۹۰۲-۹۰۸م) فرمانروای
موصل گشت. در ۳۰۷ق/۹۱۹م ابراهیم بن حمدان به حکومت رَبیعه گمارده شد. در ۳۰۹ق/۹۲۱م داوود،
برادر دیگرش، به جای او نشست. برادر چهارم، ابوالعلاء سعید نیز در ۳۱۲ق/۹۲۴م به حکومت نهاوند رفت. همچنین برخی دیگر از افراد این
خاندان در دستگاه
خلافت مناصبی یافتند.
حسین بن حمدان پس از پیروزی بر هارونِ خارجی در ۲۸۳ق/۸۹۶م با بکر بن عبدالعزیزبنابی دُلَف پیکار کرد و تا ۲۸۶ق/۸۹۹م ۲ بار با قرمطیان جنگید و در نبرد با آخرین فرمانروایان طولونی نیز شرکت کرد. او در ۲۹۶ق/۹۰۸م کوشید تا عبدالله بن معتز را بر مسند
خلافت بنشاند، اما توفیق نیافت و از برابر
خلیفه مقتدر (
خلافت، ۲۹۵-۳۲۰ق/۹۰۸-۹۳۲م) گریخت. برادرش عبدالله به امر
خلیفه در پی او رفت، اما بی نتیجه به بغداد بازگشت تا آنکه
خلیفه به وساطت برادر دیگر او ابراهیم، یا وساطت ابن فُراتِ وزیر، او را بخشید و به حکومت
قم و
کاشان فرستاد. او در ۳۰۳ق/۹۱۵م باز به
مخالفت برخاست و این بار
خلیفه وی را زندانی کرد تا در ۳۰۶ق/۹۱۸م بمرد. برخی گفتهاند به امر
خلیفه کشته شد.
ابوالهیجا عبدالله بن حمدان که در ۲۹۲ق/۹۰۴م حکومت یافت، از همان آغاز ورود با اکراد یزیدی به
جنگ پرداخت و آنان را بپراکند. پس از آن در ۳۰۸ق/۹۲۱م
پسر خود حسن را به
نیابت حکومت آن دیار منصوب کرد و خود در
بغداد نشست. در ۳۱۱ق/۹۲۳م مأموریت یافت تا
زائران خانه خدا را در سفر
مکه از گزند قرمطیان محافظت کند. در بازگشت، ابوطاهر سلیمان قرمطی بر او هجوم برد و اسیرش کرد، اما وی سال بعد آزاد شد و به بغداد رفت. در ۳۱۵ق/۹۲۷م قرمطیان به عَیْنُ التَّمْر نزدیک انبار رسیدند و بغداد را تهدید کردند. ابوالهیجا این بار بر آنها تاخت و قرمطیان را عقب نشاند.
وی در ۳۱۷ق/۹۲۹م به یاری مونس المظفّر و نازوک خادم،
خلیفه مقتدر را از
خلافت خلع کرد و محمد بن معتضد را با لقب «القاهر» به
خلافت نشاند.
خلیفه جدید، ابوالهیجا را حکومت حُلْوان و دینور و
همدان و کرمانشاهان داد. ولی اندکی بعد سپاهیان بغداد شوریدند و
مقتدر دوباره بر مسند
خلافت نشست و ابوالهیجا در گیرودار
شورش به
قتل رسید. از ابوالهیجا ۲
پسر باقی ماند که در
موصل و
حلب دولتهایی تشکیل دادند. از اینجاست که آل حمدان به ۲ شاخه حمدانیان
موصل و حمدانیان حلب تقسیم میشود.
پایهگذار حمدانیان موصل ناصرالدوله حسن بن ابیالهیجا (د ۳۵۸ق/۹۶۸م) بود.
ناصرالدوله، نخست در ۳۰۸ق/۹۲۰م به نیابت از
پدر به امارت موصل گمارده شد، اما مقتدر در ۳۱۸ق/۹۳۰م پس از
مرگ ابوالهیجا، حسن را از امارت موصل عزل کرد و
ولایت آنجا را به عموهای وی، پسران حمدان سپرد و او را به امارت بخش
غربی دیارِ ربیعه و نَصیبین، سَنْجار، خابور، مَیافارقین و اَرْزَن گماشت. در ۳۱۹ق/۹۳۱م دوباره
اختلاف میان مونس مظفر، یکی از امیران بلند پایه بغداد، و
خلیفه بالا گرفت و در ۳۲۰ق/۹۳۲م که مونس،
خشمگین از
خلیفه به سوی
موصل میرفت، حسن و عموهایش راه را بر مونس بستند، اما شکست خوردند و پراکنده شدند. پس از آن حسن به خدمت مونس درآمد تا آنکه مقتدر کشته شد.
در ۳۲۲ق/۹۳۴م حسن، موصل و دیارِ ربیعه را تصرّف کرد و سپس عمویش ابوالعلای سعید را که قصد تصرف آنجا را داشت، به
قتل رساند. این کار بر
خلیفه راضی (
خلافت، ۳۲۲-۳۲۹ق/۹۳۴-۹۴۰م) گران آمد و
سپاهیانی فرستاد تا وی را گرفتار کنند. در نخستین برخورد، حسن دچار شکست شد و گریخت، ولی در نبرد دیگر آنان را شکست داد و بر موصل و اطراف آن استیلا یافت. در ۳۲۴ق/۹۳۶م راضی حکومت موصل، دیار ربیعه، دیار مُضَر و دیار بکر را به او داد. از این به بعد کار او بالا گرفت تا آنجا که در ۳۲۵ق/۹۳۷م سراسر جزیره را در دست داشت.
در ۳۳۰ق/۹۴۱م ابن رایِق، امیرالأمرای بغداد، را به
حیله بکشت
و خود با
لقب ناصرالدوله از سوی
خلیفه متّقی (
خلافت، ۳۲۹-۳۳۳ق/۹۴۱-۹۴۴م) به امیرالامراییِ بغداد منصوب شد و برادرش ابوالحسن علی نیز لقب سیفالدوله یافت. ناصرالدوله در مسند امارت بغداد کار را بر
خلیفه تنگ گرفت و
اموالش را مصادره کرد و از
حقوق او و
اهل حرم بکاست و بر
مالیاتها بیافزود. همچنین میان وی با
آل بویه و
بریدیان جنگ برخاست.
در ۳۳۱ق/۹۴۲م توزون بر
بغداد چیره شد و ناصرالدوله پس از ۱۳
ماه امارت ناچار با سران حمدانی به
موصل گریخت و
خلیفه نزد وی به موصل رفت. پس میان توزون و حمدانیان جنگ درگرفت. این جنگ ها به شکست سیفالدوله انجامید. سیف الدوله به موصل آمد و با برادرش ناصرالدوله، همراه
خلیفه، به نصیبین رفتند و توزون وارد موصل شد. سرانجام میان آنان
صلح افتاد و مقرّر شد منصرفات ناصرالدوله تا ۳
سال در
دست خود او باشد و سالانه ۰۰۰‘۶۰۰‘۱ درهم برای توزون بفرستد.
اندکی بعد
خلیفه از حمدانیان نیز دلتنگ شد و به رَقّه رفت و در آنجا
اقامت گزید و سرانجام با توزون صلح کرد و به
بغداد بازگشت، ولی در ۳۳۳ق/۹۴۴م توزون او را
کور کرد و مستکفی (
خلافت، ۳۳۳-۳۳۴ق/۹۴۵-۹۴۶م) را به
خلافت نشاند و خود نیز در سال بعد (۳۳۴ق/۹۴۵م) درگذشت.
در همان سال
آل بویه وارد بغداد شدند و کوشیدند نفوذ
خلیفه و امیران اطراف، از آن میان حمدانیان را محدود کنند، اما ابن شیرزاد که پس از توزون امیرالامرای بغداد بود، دل با ناصرالدّوله داشت و از
یاری وی دریغ نمیکرد، و چون معزّالدوله دیلمی (۳۰۲-۳۵۶ق/۹۱۵-۹۶۷م) همراه با
خلیفه مطیع (
خلافت، ۳۳۴-۳۶۳ق/۹۴۶-۹۷۴م) برای
جنگ با حمدانیان از بغداد بیرون رفت، ناصرالدّوله به اشاره ابن شیرزاد این شهر را تصرف کرد (۳۳۴ق/۹۴۵م).
از آن سوی معزالدوله تَکریت را که جزو قلمرو ناصرالدّوله بود
غارت کرد و به سوی بغداد آمد و پس از ۴
ماه توانست آنجا را
تصرف کند. ناصرالدّوله در ۳۳۵ق/۹۴۶م
پنهان از ترکان (بازماندگان توزون)،
پیمانی با معزّالدّوله بست. از این روی ترکان بر او شوریدند و ناصرالدوله ناگزیر با ابن شیرزاد به موصل رفت، ولی کشمکش او با معزالدوله پایان نیافت و این دو، بارها رودرروی یکدیگر ایستادند.
چنانکه در ۳۴۵ق/۹۵۶م وقتی معزّالدّوله برای سرکوبی
شورش اهواز از بغداد بیرون رفت، ناصرالدوله به این شهر درآمد. در ۳۴۶ق/۹۵۷م معزالدوله به قصد گوش مالی ناصرالدوله
آهنگ موصل کرد و او ناچار پذیرفت که سالانه ۰۰۰‘۰۰۰‘۱ درهم بپردازد، ولی چون از پرداخت آن سرباز زد، معزّالدّوله در ۳۴۷ق/۹۵۸م به موصل و نصیبین حمله کرد و بر آن شهرها چیره شد. ناصرالدوله به مَیّافارقین گریخت و از آنجا وارد حلب شد که سیفالدوله در آنجا به استقبال فرمان میراند. سیفالدوله به میانجیگری برخاست و
متعهد شد که آن
مال را به
بغداد فرستد.
حمدالله مستوفی می گوید، «به
خراجی معیّن
صلح کردند که
ماه به ماه سیف الدوله به معزّالدّوله رسانَد و او به
ملک ابنحمدان تعلّق نسازد». معزّالدّوله در ۳۵۳ق/۹۶۴م در پی
اختلاف نظر با ناصرالدوله بر سر شرایط پیمان نامه پیشین، دوباره به
موصل لشکر کشید و آنجا را تصرف کرد و
حکومت ولایات ناصرالدوله را طبق پیمان پیشین به
پسرش ابوتغلب غضنفربن ناصرالدّوله سپرد. اندکی بعد او
پدر را
دربند کشید و در موصل زندانی ساخت تا اینکه وی (ناصرالدوله) در ۳۵۸ق/۹۶۹م در زندان درگذشت.
ابوتغلب غضنفر (د ۳۶۹ق/۹۷۹م) فرزند ناصرالدوله بود، پس از ناصرالدوله میان فرزندانش
اختلاف افتاد و آنان ۲ دسته شدند. دستهایی از ابوتغلب پشتیبانی میکردند و دستهایی به ابوالمظفر حمدان گرایش داشتند. در این کشاکش، ابوتغلب بر
برادرش حمدان
پیروز شد. حمدان در ۳۵۸ق/۹۶۹م به بختیار دیلمی در
بغداد پناه برد. بختیار او را بزرگ داشت و ابواحمد موسوی پدر
شریفِ رضی را که مورد
احترام هر دو بود برانگیخت تا میان برادران صلح برقرار سازد.
حمدان در ۳۵۹ق/۹۷۰م به رَحْبه که جزو قلمرو ابوتغلب بود، بازگشت، اما صلح دوم نیافت و کار به
جنگ کشید و ابوتغلب برادر خود ابوالبرکات را به سوی حمدان گسیل داشت. ابوالبرکات در این برخورد کشته شد. ابوتغلب در
نبردی دیگر در ۳۶۰ق/۹۷۱م حمدان و دیگر برادران را درهم شکست، و حمدان با برادرش ابراهیم به بغداد رفت و به بختیارِ دیلمی پناهنده شد. پس از شکست حمدان، ابوتغلب استقرار یافت و حَرّان را تصرف کرد، اما نتوانست در برابر رومیان که تا دیاربکر و نصیبین (۳۶۱ق/۹۷۱م) پیش رانده بودند، پایداری کند، و ازاینرو در همانجا متوقف شد.
در ۳۶۲ق/۹۷۲م رومیان که از پیروزی های پیشین خود گستاخ شده بودند، عازم
فتح «آمِد» شدند. «هزار مرد» غلام ابوالهَیجاءِ بن حمدان که درآمِد بود، از ابوتغلب
یاری خواست. وی برادرش هبةالله بن ناصرالدوله را گسیل داشت. رومیان شکست خورد و عضدالدّوله
موصل، دیار ربیعه، میافارقین، آمِد و دیار مضر را از او گرفت و ابوتغلب به اَخلاط گریخت و از آنجا آهنگ
دمشق کرد، ولی به شهر راه نیافت. وی از
خلیفه فاطمی عزیز (
خلافت، ۳۶۵-۳۸۶ق/۹۷۶-۹۹۶م) برای گشادن دمشق یاری خواست.
خلیفه پیغام داد که باید به قاهره آید تا او را به مال و مرد
مدد رساند، اما ابوتغلب از این کار خودداری کرد و به طَبَریّه رفت. در این وقت دَغْفَل طایی که حکومت رَمّله داشت از
خطر او بیمناک شد و با او جنگید و نیرویش را شکست و خود وی را بگرفت و بکشت (۳۶۹ق/۹۷۹م).
این
زمان را باید زمانِ انقراض حمدانیان موصل به شمار آورد، اگرچه ابوطاهر ابراهیم و ابوعبدالله حسین، برادران ابوتغلب، به یاری
آل بویه رفتند. در ۳۷۹ق/۹۸۹م، یک چند بر موصل دست یافتند، ولی بیش از یک سال دوام نیاوردند و در آن مدت نیز مطیع آل بویه بودند.
در ۳۸۰ق/۹۹۰م ابوطاهر و ابوعبدالله بر ابوعلی بن مروان کُرد که بر میافارقین چیره شده بود، هجوم بردند. ابوعلی پیروز شد و ابوعبیدالله را
اسیر کرد، و با
شفاعت خلیفه فاطمی روانه
مصر ساخت.
خلیفه او را به
فرمانروایی حلب گماشت که تا پایان عمر در آنجا بود. در همان سال ابوذَوّاد امیرِ عقیلیان، ابوطاهر را نیز شکست داد و نصیبین و بَلَد را تصرف کرد و سال بعد بر موصل نیز دست یافت، اما آل بویه آنان را واپس راندند. در ۳۸۶ق/۹۹۶م باز مُقَلّد عقیلی موصل را تصرّف کرد و آل بویه به حکومت پرداخت و
حمدانیان به کلّی برافتادند.
نخستین فرد از حمدانیان حلب سیفالدوله، ابوالحسن علی (د ۳۵۶ق/۹۶۷م)بود.
در ۳۳۰ق/۹۴۱م پس از آنکه
خلیفه، ابوالحسن علی را لقب سیفالدوله داد، در بغداد بماند. او به برادرش ناصرالدوله در برابر بریدیان و ترکان مدد می رسانید و نیز میکوشید قلمرو مستقل برای خود پدید آورد. سرانجام میان وی و ابوالحسین بریدی
جنگ افتاد و کار به شکست سیفالدوله انجامید. او بار دیگر به یاری ناصرالدّوله به جنگ پرداخت و لشکر ابوالحسین را شکست داد و واسط را از دست بریدیان بیرون آورد و کوشید که بصره را نیز تصرف کند، اما در ۳۳۱ق/۹۴۲م که ترکان در بغداد بر ناصرالدوله شوریدند، سیفالدوله نیز در واسط آماج تاخت و تاز آنان گشت.
پس به بغداد درآمد و از آنجا در پی ناصرالدّوله که بغداد را به قصد موصل ترک کرده بود، روانه شد.
در جریان آن
اختلافها که میان ناصرالدوله و
خلیفه و توزون بود، سیفالدوله به
برادر مدد میکرد و میکوشید که بغداد را تصرف کند، اما موفق نشد و توزون بر او پیشدستی کرد. از این رو، در ۳۳۳ق/۹۴۴م به
شام رفت و
حاکم حلب ، یانِسِ مونسی را که از طرف محمّد بن طُغج، معروف به اِخْشید (د ۳۳۴ق/۹۴۵م)، امارت حلب داشت، گریزاند و آنجا را تصرف کرد و به سوی حِمُص رفت و با
سپاه اخشید و غلامش کافور پیکار کرد و
پیروز شد و بر
حمص دست یافت. آنگاه به
دمشق رفت و آنجا را به محاصره گرفت، اما نتوانست شهر را بگشاید و بازگشت.
گفتهاند که در آغاز میان سیفالدوله و اخشید
صلح برقرار شد
و سیفالدوله بر
حلب و
حمص و انطاکیه دست یافت، اما مدتی بعد
جنگ درگرفت و سیفالدوله شکست خورد و اخشید حلب را تصرف کرد. اخشید در اوایل ۳۳۴ق/۹۴۵م درگذشت و سیفالدوله بر حلب استیلا یافت.
ابن خلکان به نقل از
تاریخ حلب میگوید، «پیش از سیفالدّوله، حسین بن سعید برادر ابوفراس
شاعر، حلب را در دست داشت»،
اما صحّت این قول بعید است، زیرا در هیچکدام از منابع مهمّ تاریخی بدان اشاره نشده است و عبارت پیشین
ابنخلکان نیز آن را نفی میکند. با این همه، چون سیفالدوله، همان طور که اشارت شد، احتمالاً ۲ بار به حلب درآمد، پس محتمل است که بار نخست، حسین بن سعید را در آنجا گمارده باشد.
در ۳۳۴ق/۹۴۵م پس از درگذشت اخشید، اَنوجور بن اخشید همراه کافور به
مصر رفت و سیفالدوله
دمشق را تصرّف کرد
و خواست بر مصر نیز حمله بَرَد.پس از سوی رمله روان شد، ولی کافور به مقابله شتافت و در «لَجّون» نزدیک طَبَریّه و رَمْله سیفالدوله را شکست داد و بار دیگر در نزدیکی دمشق بر او پیروز شد و مصریان حلب را نیز گرفتند، اما
صلح با همان شرایط برقرار شد، جز آنکه
خراج از میان رفت.سیفالدوله پس از استقرار در حلب، نیروی نظامی خود را یکسره بر ضدّ
روم شرقی به کار گرفت و تا ۲۰ سال بعد که
مرگش فرا رسید، همچنان در این کار بود.
مشهور است که ۴۰ بار به غزو روم رفت. بارها وارد قلمرو رومیان شد و تا مشرْعَش پیش تاخت. در یکی از این جنگها، قُسْطَنْطین
پسر فردس
فرمانده ارتش روم کشته شد. یکبار هم که سیف الدوله خواست در
مرز روم قلعه ای بزرگ بنا کند و آن را پایگاه حملات آینده خود سازد، امپراتور روم سپاهی مرکب از رومیان و
روسیان و بلغاریان گردآورد و به فرماندهی فردس به مقابله فرستاد، ولی کاری از پیش نبرد.
گفتهاند که سیفالدوله
نوه و
داماد او را هم به
اسارت گرفت.
در آن روزگار این
جنگها که با روم شرقی می رفت، از نظر
مسلمانان جهاد با
کافران (غزا) تلقّی میشد و اینان گاه برای شرکت در این جنگها بر یکدیگر پیشی میجستند و چه بسا که از نقاط دوردست عازم غزا میشدند. چنان که در ۳۵۳ق/۹۶۴م که رومیان بر مَسّیصه هجوم بردند و بسیاری را کشتند و دهها را بسوختند، گروهی از
خراسانیان به عزم جهاد از راه
ارمنستان و میافارقین نزد سیف الدوله رفتند و او با آنان به سوی رومیان حرکت کرد، ولی به آنان نرسید و بازگشت.
سال بعد نیز رومیان دوباره حمله کردند و مصیصه و طَرَسوس (یا طَرْسوس) را گشودند و بسیاری را کشتند و
مسجد جامع را به
اصطبل بدل کردند و
منبر را بسوختند.
بعدها مسلمانان آنان را
کیفری بسزا دادند.
سیفالدوله در
صفر ۳۵۶ق/ژانویه ۹۶۷م پس از ۲۳ سال حکمرانی در حلب درگذشت. پیکرش را به میافارقین حمل کردند و در همانجا به
خاک سپردند.
پس از او پسرش سعدالدوله بر مسند حکمرانی نشست. در روزگار او حمدانیان حلب به نشیب
قدرت فرو افتادند. ابوفِراس حمدانی
شاعر معروف، در ۳۵۷ق/۹۶۸م کوشید بر حمص چیره شود، ولی
جان بر سر این کار نهاد.
در ۳۵۸ق/۹۶۹م قرغویه، غلام سیفالدوله بر سعدالدوله شورید و حلب را گرفت. سعدالدوله به حَرّان و از آنجا به میافارقین نزد
مادرش رفت و آنگاه قصد حَماه کرد و سپس به حمص رفت.
در همین سال ابوالبرکات بن ناصرالدوله به سوی میافارقین هجوم برد، اما
همسر سیفالدوله دروازهها را بست و از ورود او جلوگیری کرد. سپس ۰۰۰‘۲۰۰ درهم نزد او فرستاد و دههایی را که نزدیک نصیبین از آنِ سیف الدوله بود، به وی واگذاشت. در همین سال رومیان پس از استیلا بر انطاکیه به حلب که در محاصره سعد الدوله بود، هجوم بردند. سعدالدوله به ناچار محاصره را رها کرد و رومیان شهر را به جز
قلعه آن از قرغویه گرفتند و بر این پایه
صلح کردند که وی مالی به نزد
امپراتور بفرستد و هرگاه رومیان دست به حمله زدند، او نیازمندی های آنان را فراهم کند.
قرغویه در همین سال با سعدالدوله که در حمص بود صلح کرد و در حلب به نام او
خطبه خواند، و هر دو در متصرفات خویش خطبه به نام المعزّالدین الله
فاطمی (
خلافت، ۳۴۱-۳۸۶ق/۹۵۲-۹۹۶م) خواندند.
سعدالدوله در ۳۶۵ق/۹۷۵م بَکْجور مولای قرغویه را که پی از آن امارت حمص داده بود، خلع کرد، ولی بکجور با کمک
خلیفه فاطمی دمشق را تصرف کرد و در ۳۷۹ق/۹۸۹م حمص را نیز از دست سعدالدوله درآورد. سعدالدوله او را از این کار بازداشت و متعهّد شد که همه سرزمین های میان حمص و رَقّه را به تیول او دهد، اما بکجور نپذیرفت به قصد
فرزندان بکجور به رقّه رفت و
اموال آنان را مصادره کرد.
خلیفه فاطمی پای در میان نهاد و از او خواست تا آنان را به
مصر فرستد. سعدالدوله با فرستاده
خلیفه خشونت کرد و آماده
جنگ با مصر شد، ولی در همان سال (۳۸۱ق/۹۹۱م) درگذشت.
سعدالدوله قبل از مرگ،
پسرش سعیدالدوله را به جانشینی برگزید و او را به خادم خود لؤلؤ سپرد. پس از مرگ سعدالدوله، لؤلؤ وی را بر
تخت فرمانروایی نشاند. در روزگار وی میان حمدانیان و مصریان جنگی سخت روی داد. مَنْجوتَگین سردار
فاطمیان نتوانست حلب را تصرف کند و به
قاهره بازگشت تا آنکه
خلیفه فاطمی العزیز بالله (
خلافت، ۳۶۵-۳۵۶ق/۹۷۶-۹۹۶) خود به قصد جنگ حرکت کرد، ولی در ۳۸۶ق/۹۹۶م درگذشت.
لؤلؤ که
طمع در حکومت بسته بود، سعیدالدوله را بکشت و به نام ۲ فرزند او ابوالحسن علی و ابوالمعالی شریف به حکومت نشست و پس از مدّتی آن دو را به قاهره فرستاد. لؤلؤ در ۳۹۴ق/۱۰۰۳م حکومت بر قلمروِ حمدانیان را به پسر خود ابونصر سپرد و بدین سان دولت حمدانیان حلب منقرض شد. پس از مرگ لؤلؤ، ابونصر از
خلیفه فاطمیان اطاعت کرد و خطبه به نام او خواند و لقب مرتضیالدوله یافت و سراسر
شام به قلمرو
فاطمیان پیوست و نفوذ حمدانیان یکسره برافتاد. برخی از مورّخان، دولت لؤلؤ و ابونصر را سلسله فرعیِ دولتِ حمدانیان میدانند.
در سالهای بعد ۳ تن از حمدانیان در دربار
خلفای فاطمی به منصبی دست یافتند. یکی ابوالمُطاع وجیه الدوله ذوالقرنین پسر ابوالمظفّر بن ناصرالدّوله که امیری
شاعر بود و از ۴۱۵ تا ۴۱۹ق/۱۰۲۴ تا ۱۰۲۸م امارت
دمشق داشت، دوم ناصرالدّوله ابومحمّد
نوه ناصرالدّوله بزرگ که سردار
فاطمیان بود و از ۴۳۳ تا ۴۴۰ق/۱۰۴۱-۱۰۴۸م، و از ۴۵۰ تا ۴۵۲ق/۱۰۵۸-۱۰۶۰م بر دمشق حکم راند. سوم عُدَّةُ الدوله پسر ناصرالدّوله مذکور که
حدود یک سال از سوی
فاطمیان امارت دمشق داشت.
در
سده ۴ق/۱۰م دستگاه
خلافت که مقدّمات آن از روزگار متوکّل آغاز شده بود، رو به انحطاط گذاشت. امپراتوری
خلفا دچار تجزیه ای سخت شد و در هرجا امیری درفش
استقلال برافراشت و دولت های متفرّق در
ماوراءالنهر و
ایران و
عراق و
شام و
مصر و
آفریقا پدید آمدند که هماره برای گسترش قلمرو خود با یکدیگر در
جنگ بودند. بدیهی است که بسیاری از این دولتها در راه گسترش خود دست بیداد بگشادند و
مردم را به اقلاس کشاندند و نابسامانیها پدید آوردند. حمدانیان در چنین اوضاعی به
قدرت رسیدند.
اینان برای نگهداری قدرت و سروری خود پیوسته با حریفان در کشاکش بودند و آنچه در این میان بر باد می رفت، جانها و دارایی های مردم تهیدست و پیش آمدن رویدادهای جانگداز برای همگان بود. از میان حمدانیان، سیفالدوله دارای آوازهای بلند و نامی نیک در تاختن پیاپی بر کرانههای امپراتوری روم شرقی (بیزانس) بود که گرچه به گشودن آن سامان نیانجامید، لیکن رومیان را برای مدّتی از دستاندازی و تطاول بر
بلاد اسلامی دور داشت.
به هر حال،
مورّخان را درباره ارزیابی حمدانیان
آرا گوناگون و
متضّاد است. برخی ایشان را به نهایت فرزانگی و دادگری و بخشندگی ستودهاند
و برخی دیکر گزارشهای تکان دهنده از روزگار ایشان دادهاند. گفته شده است که سختگیری ایشان چنان بود که بن حبیب، پسرعموهای بن حمدان، با
خانواده و
احشام خود آواره شدند و به
حدود روم کوچیدند و گویا برخی از آنها به
دین مسیح درآمدند.
ابن حوقل، حمدانیان را از جمله
ثروتمندان فرمانروایان
اسلام میداند.
چنانکه وقتی عضدالدّوله یکی از قلاع اینان را ـ در دیار مُضَر ـ تصرّف کرد، قیمت آنچه در آن قلعه یافتند، ۲۰ میلیون درهم بود.
در ۳۵۸ق/۹۶۹م که نصیبین دچار سختی و ویرانی شده و جمعیّت آن به شدت کاهش یافته بود، بهره دهی آن از
غلّات و
مالیات سرانه و مالیات
شراب و
عوارض چهارپایان و
سبزیها هر یک به ۰۰۰‘۵ دینار (جمعاً ۰۰۰‘۲۵ دینار). و مالیات
آسیابها و
حقوق دولتی معاملات
املاک و عوارض مستغلات به ۰۰۰‘۱۷ دینار رسید.
حمدانیان از این باج و خراج ها بهره وافی می بردند. از اینجا میتوان دریافت که حمدانیان بر چه سرزمین پربرکتی استیلا داشتند و چه اندازه بر مردم تنگ میگرفتند که این مقدار مال از یک شهر
ویران به چنگ می آوردند.
حمدانیان با وجود پاره ای کاستی ها، امیرانی
دانش دوست و
ادب پرور بودند. به ویژه سیف الدوله
شاعران و
دانشمندان را گرامی می داشت و خود،
شعر نیکو میسرود.
ثعالبی در وصف سیف الدوله می نویسد، «می گویند بر درِ هیچ
پادشاه، پس از
خلفا این قدر از بزرگان
شعر و
ستارگان روزگار گرد نیامد».
گرچه در این سخن مبالغهای هست، اما به هر حال، مجالس ادب این حمدانی را ـ که در ایام آسودگی از
جنگ برگزار می شد ـ شاید بتوان انگیزه
نهضت ادبی زودگذری در
شام دانست که با فترتی نه چندان دراز به دوره
علم و
ادب فاطمیان در
مصر و شام پیوست.
از جمله عالمان و شاعران بلندپایه آن روزگار که در محافل سیفالدوله حضور مییافتند، باید از اینان نام برد،
ابونصر فارابی (۲۶۰-۳۳۹ق/۸۷۴-۹۵۰م)،
فیلسوف و
موسیقیدان نامدار که در
فتح دمشق نیز با سیف الدوله بود و در آنجا درگذشت،
ابوالفرج اصفهانی (۲۸۴-۳۵۶ق/۸۹۷-۹۶۷م) که نسخهای از دست نویس
کتاب اغانی را به او تقدیم کرد، ابننباته
خطیب دربار که جهادیّههای او در تحریض مسلمانان به
جهاد با رومیان معروف است، ابوالطَیّب مُتنبَی (۳۰۳-۳۵۴ق/۹۱۵-۹۶۵م) و ابوفراس حمدانی (۳۲۰-۳۵۷ق/۹۳۲-۹۶۸م) که این دو هر یک در آن نهضت ادبی سهمی داشتند. این همه از سیفالدوله برخاست که «مردی شهم و کافی بود و همه جدّ محض» و «نگاه باید کرد که... متنبی در
مدح وی برچه پایه سخن گفته است که تا در
جهان سخن تازی است، آن مدروس نگردد
فَلا تَعْجَبا اَنَّالسِّیُفَ کَثیِرهٌ وَ لکِنَّ سَیفَ الدوله الیَوْمِ وَاحدٌ
یکی دیگر از افتخارات حمدانیان را باید حضور ابوالعلاء احمد بن عبدالله بن سلیمان مَعَرّی (۳۶۳-۴۴۹ق/۹۷۳-۱۰۵۷م) «فیلسوف شاعران و شاعر فیلسوفان»
در روزگار ایشان شمرد. سیفالدوله دیناری ویژه
صله دادن به وزن ۱۰ مثقال ضرب کرده بود که نام و تصویرش را بر آن نقش کرده بودند بجز ابوفراس و سیفالدّوله، حمدانیان دیگری نیز به شاعری شهره بودند، مانند ابو وائل تغلب بن داوود بن حمدان، ابوالعشایر، حمدان موصلی، ابوزُهَیر مُهَلْهِل و ابوالمطاع وجیهالدوله که در
دربار فاطمیان میزیست و یک چند امارت
دمشق داشت. ناصرالدّوله پایه گذار حمدانیان
موصل نیز مرد علم بود و مدتها در خدمت
شیخ مفید میزیست و در اعزاز و اکرام او میافزود. قاضی نورالله شوشتری میگوید،
شیخ را رسالهای است در مبحث
امامت که به نام ناصرالدّوله نوشته است.
(۱) ابن اثیر عزّالدین، الکامل به کوشش تورنبرگ، ۱۸۶۲م، ۱۸۸۷، ۳۶۰، ۴۱۹، ۸/۱۶۳، ۲۱۷، ۳۳۹، ۳۸۲-۳۸۵، ۳۹۹، ۴۵۴، ۴۵۵، ۵۹۳، ۵۹۷.
(۲) ابن تغری بردی، یوسف، النّجوم الزّاهرة، مصر، وزاره الثّقافة والارشادالقومی، ۳/۲۲۳، ۲۷۸، ۳۳۱، ۴/۱۹، ۱۳۱، ۱۳۶.
(۳) ابن حوقل ابوالقاسم محمد، صورة الارض، بیروت، دارمکتبة الحیاة، صص ۱۶۵-۱۷۰.
(۴) ابن خلکان احمد بن محمد، وفیات الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر، ۱۳۹۸ق، ۲/۵۹.
(۵) ابن عبری ابوالفرج، تاریخ مختصرالدّول، صص ۱۶۹-۱۷۳.
(۶) ابوعلی مسکویه احمد بن محمد، تجارب الامم، به کوشش آمدروز، ۱۹۱۶م، طبع افست، ۱/۱۸۹، ۱۹۲.
(۷) اصفهانی حمزه، تاریخ سنی ملوک الأرض والأنبیاء، برلین، ۱۳۴۰ق.
(۸) بیهقی ابوالفضل، تاریخ بیهقی، به کوشش علی اکبر فیّاض و قاسم غنی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۱ش.
(۹) ثعالبی ابومنصور، یتیمة الدّهر، مصر، ۱۳۵۲ق، ۱/۱۵، ۱۷-۲۳، ۲۷، ۲۹، ۵۷، ۵۸، ۶۵، ۶۶.
(۱۰) حِتّی فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمة الاسلام، مصر، ۱۹۶۴م، ۳/۳۲، ۳۳، ۳۶، ۳۸۴.
(۱۱) سیوطی جلال الدّین، تاریخ الخفاء، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر، ۱۳۷۱ق، صص ۳۹۴، ۳۹۵.
(۱۲) شوشتری نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، اسلامیّه، ۱۳۷۵ق.
(۱۳) طبری محمّد بن جریر، تاریخ، به کوشش دوخویه، لیدن، ۱۸۹۰م.
(۱۴) لین پول استانلی بارتولد، تاریخ دولت های اسلامی و خاندان های حکومت گر، ترجمه صادق سجادی، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۳ش، ۱/۲۰۲.
(۱۵) متز آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲ش.
(۱۶) مستوفی حمدالله، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲ش، صص ۳۴۷-۷۱۲.
دانشنامه بزرگ اسلامی مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی برگرفته از مقاله «آلحمدان»، ج۱، ص۴۰۹.