کودکی پیامبر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کودکی
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه با زندگی در
بادیه بود. نخستین
دایه پیامبر کنیزی بود بنام "
ثویبه" که چهار ماه آن حضرت را
شیر داد. بعد از ثویبه، به مدت ۵ سال در دامان
حلیمه پرورش یافت. ۶ سال از
عمر شریفش نگذشته بود که مادرش
آمنه، در منزلی به نام «
ابواء»
بیمار شد و همان جا از
دنیا رفت. و در تحت
تکفل جدش
عبدالمطلب قرار گرفت. بعد از رحلت عبدالمطلب،
ابوطالب سرپرستی
محمد را قبول کرد. و در نخستین سفر پیامبر با ابوطالب به
شام و ملاقات آن حضرت با
بحیرای راهب رقم خورد.
عموم سیره نویسان معتقدند که
تولد پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در «
عامالفیل» (یعنی سالی که
ابرهه برای خرابی خانه
کعبه آمده بود.) در سال ۵۷۰ م. بوده است، زیرا آن حضرت بطور قطع در سال ۶۳۲م. در گذشته است و سن مبارک او ۶۲ تا ۶۳ سال بوده است. بنابراین ولادت آن حضرت در حدود ۵۷۰م. خواهد بود. اکثریت قریب بالاتفاق محدثان و مورخان بر این قول معتقدند که تولد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
ماه ربیعالاول بوده ولی در روز تولد او اختلاف دارند.
تشیع تولد وی را در هفدهم ربیعالاول (منابع معتقد به هفده ربیع الاول)
روز جمعه و
اهل تسنن دوازدهم ربیعالاول روز دوشنبه میدانند.
هنگام تولد، مادرش "
آمنه"، کسی را نزد "
عبدالمطلب" جد بزرگوار او فرستاد، که خداوند به تو پسری داده است. عبدالمطلب با شنیدن این مژده و حوادثی که هنگام تولد
محمد، نوهاش به چشم دیده بود، بینهایت خوشحال شده و آن کودک را در دست گرفت و به داخل «کعبه» برد و مراسم شکرگزاری به جای آورد.
عبدالمطلب برای عرض تشکر به پیشگاه
خداوند جلیل، گوسفندی کشت و عدهای را دعوت نمود و در آن جشن با شکوه که از عموم
قریش دعوت شده بودند، نام
فرزند خود را "
محمد" گذارد. هنگامی که از او پرسیدند: «چرا نام فرزند خود را
محمد (ستوده) انتخاب کردید، در صورتی که این نام در میان
اعراب کم سابقه است؟ گفت: خواستم که در
آسمان و
زمین ستوده باشد.»
تا آن روز فقط شانزده نفر به این اسم نامگذاری شده بودند.
قرآن مجید نیز از ایشان بنامهای
محمد و
احمد یاد میکند در سورههای «
آلعمران و
محمد و
فتح و
احزاب» او را به نام
محمد و در «
سوره صف» بنام
احمد خوانده است. و منشا اختلاف این است که
مادر رسول خدا، پیش از جدش نام او را
احمد گزارده بود چنانکه در تاریخ منعکس است. بنابراین قرآن، او را به هر دو اسم
محمد و
احمد معرفی نموده است.
همزمان با تولد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زمین لرزهای بهوقوع پیوست که آثار آن به همه نقاط
جهان رسید، تا آنجا که کلیساها و صومعهها و بتهایی که مورد
پرستش بتپرستان بودند، ویران گشتند و کار جادوگران و پیشگویان نابسامان شد. ستارگانی در آسمان پیدا شدند که پیش از این زمان، دیده نمیشد و
ایوان کسری در
ایران به لرزه درآمد و سیزده یا چهارده ستون آن فرو ریخت و
آتش آتشکده فارس خاموش شد، این در حالی بود که از هزاران سال پیش، خاموش نشده بود.
نخستین
دایه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کنیزی بود بنام "
ثویبه" که چهار ماه آن حضرت را
شیر داد.
بعد از ثویبه، زنی به نام "
حلیمه" که با زنان «
بنیسعد» به شهر
مکه آمده بود تا هر کدام، کودکی از قریش گرفته و آن را شیر دهند و بزرگ نمایند به این وسیله خود را از تنگنا نجات دهند. شبی را که در راه مکه بودند، از بس که
کودک گرسنهشان
گریه کرده بود، خواب نرفتند. در پستان حلیمه و
شتر شیری نبود. تنها امیدشان به آینده بود و به هر ترتیبی خود را به مکه رساندند و به دنبال بچههای
شیرخواره رفتند. آن زنان وقتی میفهمیدند که رسول خدا کودکی
یتیم است، از پذیرش و نگهداری وی امتناع مینمودند.
البته این داستان افسانهای بیش نیست زیرا که خاندان
بنیهاشم و شخصیت مردی مانند عبدالمطلب که
جود و احسان، نیکوکاری و دستگیری او از افتادگان، زبانزد
خاص و
عام بود، سبب میشد که نه تنها دایگان سرباز نزنند بلکه مایه
سر و دست شکستن دایگان درباره او میگردید.
وقتی حلیمه ملاحظه کرد که زنان بنیسعد، قصد مراجعه دارند، رفت و همان بچه یتیم را گرفت و با خود آورد.
برکت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زمانی که در دامان حلیمه
پرورش یافته بود، چنان زندگی حلیمه را متحول نمود، که
شوهر حلیمه از چنین رویداد بزرگی متعجب گشت و رشد و نمو این کودک چنان فوقالعاده بود که در کودکی از سایر کودکان متفاوت بود، تاجایی که آثار درشتاندامی در وجود او نمایان بود.
مدت ۵ سال تمام رسول خدا در میان قبیله بنیسعد بود و رشد و نمو کافی نمود و در ضمن این مدت دو یا سه بار حلیمه، او را پیش مادرش برد و آخرین بار او را به مادرش تحویل داد.
حلیمه سعدیه، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نزد مادرش آمنه آورد و به او سپرد. از آن به بعد،
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در کنار مادر و جد خویش عبدالمطلب زندگی میکرد تا اینکه ۶ سال از
عمر شریفش گذشت. در آن هنگام، مادرش آمنه، او را برای دیدار دائیهای پدری که آن حضرت در مدینه از قبیله «
بنیالنجار» داشت، با خود برداشته و به مدینه آورد و آمنه در مراجعت به سوی مکه، در منزلی به نام «
ابواء»
بیمار شده و همان جا از
دنیا رفت.
پس از
مرگ آمنه، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تحت
تکفل و سرپرستی جدش عبدالمطلب قرار گرفت و رسم آن زمان چنان بود که هر روز، در کنار کعبه، برای عبدالمطلب فرش پهن میکردند و فرزندانش در اطراف آن فرش، روی زمین مینشستند تا عبدالمطلب میآمد و روی آن فرش مینشست و فرزندان همراه او روی فرش مینشستند. رسول خدا گاهی روی آن فرش میرفت و عموهای آن حضرت، مانع کار او میشدند ولی عبدالمطلب به آنها میگفت که فرزندم را رها کنید که به خدا
قسم، صاحب مقام بزرگی خواهد شد. سپس او را میگرفت و در کنار خود، روی فرش مینشاند و دستش را بر پشت پیامبر میکشید و رفتار آن حضرت موجب خوشحالی عبدالمطلب میگردید.
هشت سال از زندگی شریف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گذشته بود، که جد بزرگوارش، رحلت کرد. عبدالمطلب از میان پسرانش،
ابوطالب برای سرپرستی
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انتخاب کرد و
وصیت کرد که همواره از او نگهداری کند. عبدالمطلب میدانست که
شفقت ابوطالب بر
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) افزون است. ابوطالب،
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بر بالین خود، فرا میخواند و بینهایت او را دوست میداشت و پیوسته مراقب او بود و شب و روز یک لحظه او را تنها نمیگذاشت و او را از چشم بیگانه محفوظ میداشت.
گزارش شبانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای خویشاوندان خود و تمام مکیان، از خود آن حضرت نقل شده است. پیامبر اسلام ابتدا در "
اجیاد" برای خویشاوندان خود و سپس در "
قراریط" در ازای گرفتن چند قیراط برای مکیان شبانی میکرد.
عمر بن
عمر بن فارس از
زهری، از
جابر بن عبدالله نقل میکند: «که از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرسیدم، شما هم گوسفندچرانی کردهاید، فرمود: آری و هیچ پیامبری نیست، مگر آنکه گوسفندچرانی کرده است.»
گزارش نخستین سفر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
شام و ملاقات آن حضرت با
بحیرای راهب، از جمله اخبار مشکوک و قصهگونه ایست که مورد بهرهبرداری وسیع دشمنان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرار گرفته است. معاندین قدیم و جدید پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که
رسالت آسمانی او را انکار میکنند، همواره کوشیدهاند تا برای وی معلم یا معلمانی معرفی کنند و سپس مدعی شوند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، قرآن و تعالیم خویش را از این معلمان فرا گرفته است.»
ابوطالب با کاروان قریش برای
تجارت به سوی شام میرفت و چون آماده حرکت شد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با اشتیاق، خواستار همراهی با او شد. ابوطالب گفت: «به خدا او را همراه میبرم و هرگز از او جدا نمیشوم.» ابوطالب، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با خود برد تا کاروان به «
بصری» شام رسید و "بحیرا راهب نصرانی"، صومعهای داشت که در آن به
سر میبرد. چون کاروان به نزدیک
صومعه آمد، بحیرا غذای زیادی برای آنها آماده کرد. بحیرا وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دید، مشاهده کرد که ابری بر
سر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سایه افکنده، از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سؤالاتی از احوال خواب و بیداری وی پرسید و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او پاسخ داد و همه را موافق صفاتی یافت که از وی خوانده بود. آنگاه میان دو کتف وی را نگاه کرد و خاتم نبوت را دید. پس از آنکه بحیرا از ابوطالب پرسید که این پسر با تو چه نسبتی دارد، ابوطالب در جوابش فرمود که این
پسر من است، بحیرا پاسخ داد که
پدر این پسر زنده نیست و ابوطالب جواب داد که برادرزاده من است و پدرش، در حالی که مادرش باردار بود، درگذشت. بحیرا گفت: راست گفتی، او را به دیار خویش ببر و از
یهودیان بر او بیمناک باش که به خدا اگر او را ببینند و آنچه از او میدانم، بدانند به او آسیب میرسانند که سرنوشت بزرگی دارد، ابوطالب او را با شتاب به مکه باز گرداند.»
نقل شده که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ۱۲سال داشت که به این سفر رفت.
بعضی از سیره نویسان داستان سفر اول پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شام و ملاقات با بحیرای راهب بنا بر شواهد و دلایل زیر بیاساس میدانند:
۱: در نام و نشان
آئین بحیرا اختلاف وجود دارد. برخی او را
مسیحی و برخی یهودی دانستهاند.
۲: وقوع آن همه معجزات برای
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سفر شام، چرا باید بر همراهان او حتی ابوطالب پنهان بماند و تنها بحیرای راهب بتواند ابر آسمانی را بر
سر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشاهده کند؟
۳: داستان ملاقات
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با راهب مسیحی یا یهودی، توسط هیچکدام از معاندین
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مکه و
مدینه، مورد استفاده قرار نگرفته است. مکیان که همواره در جستجوی یافتن معلمی برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند، اگر به این داستان وفوق داشتند، بر آن استناد میکردند.
۴: راویان داستان و سیرهنویسان، به کلیت و اجزای داستان اعتماد و
وثوق جدی نداشتهاند. به همین دلیل هم، برخی آنرا با قید «اِنْ صح» و برخی با عبارت «فیما یزعمون» نقل کردند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «کودکی پیامبر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۹/۲۳.