چالش اجتماعی شبیهسازی انسانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شبيه سازى انسانى (human cloning) يا
تولید مثل انسانى جديد از
طريقى غيرجنسى که به وسيله
تکنیک انتقال
هسته سلول پيکرى (Somatic Nuclear Transfer Technique) انجام مىشود، به مثابه جدى ترين چالش
قرن، از جنبههاى گوناگونى مورد نقض و ابرام قرار گرفته و هر انديشمندى از زاويهای به آن پرداخته است. برخى از دينداران، اعم از
مسلمان و
مسیحی، صرفاً به دلايل
کلامی و الهياتى به مخالفت با آن برخاستهاند.
گروهى نيز دلايل کلامى را موجه ندانسته و تنها به دلايل فقهى شبيه سازى انسانى را نادرست دانسته و
حکم به
حرمت آن دادهاند.
از اين ميان پارهای از مخالفان شبيه سازى جداى از دلايل کلامى و يا فقهى، يا در کنار آنها، پاى دلايل اجتماعى و علمى را به ميان کشيده و به استناد آنها انجام تکنيک شبيه سازى را در مورد
انسان نادرست و غير
اخلاقی قلمداد کردهاند. از اين منظر نقطه ثقل دلايل، نه مستندات فقهى يا کلامى، بلکه پيامدهاى اجتماعى و علمى ناشى از اعمال اين تکنيک است که بستر محکوميت آن را فراهم مىسازد. توجه به اين دلايل و کارآيى آن براى فقيهى که در صدد
افتا در اين باره است، کمک مىکند تا تصوير روشن تر و نگرشى جامع تر به آن داشته باشد و نتايج مستقيم يک عمل را از پيامدهاى غير مستقيم و احتمالى آن جدا سازد.
در اين نوشته کوشش مىشود تا اين سنخ دلايل در دو بخش گزارش و بررسى شود:
الف) دلائل اجتماعى؛ ب) دلائل علمى.
برخى از صاحب نظران
دینی از دلايلى بر ضد شبيه سازى انسانى سود جستهاند که نشان مىدهد اين کار عواقب اجتماعى، روانى، محيط زيستى، اقتصادى و جمعيتى ناخوشايندى در پى خواهد داشت. از اين رو، بايد در برابر آن ايستاد و آن را
منع و
تحریم کرد. اين دلايل دامنه گستردهای دارند و در يک مقوله نمىگنجند و هرکس طبق استعداد و قدرت خلاقيت خود، اشکالى و نقدى از اين منظر متوجه شبيه سازى انسانى ساخته است. اين دلايل از قوت يکسانى نيز برخوردار نيستند؛ برخى درخور تأمل هستند، اما پارهای گمانه زنىهايى سخت متأثر از ادبيات تخيلى مانند (دنياى قشنگ نو) و فيلمهايى از قبيل (مرد عنکبوتى) و (سوپرمن) است. از اين دلايل گاه به عنوان (مفاسد) و زمانى (مخاطر) نام برده شده است، اما وجه مشترک همه آنها غير فقهى و غير کلامى بودن است. البته برخى از آنها را با
تقریر دقيق ترى مىتوان به حوزه اخلاق ارجاع داد. از اين رو، گاه يک اشکال و نقد از طرف کسى به عنوان مفسده اخلاقى بيان مىشود و گاه همان اشکال از سوى ديگرى به عنوان دشوارى اجتماعى يا روانشناختى قلمداد مىگردد. مهم ترين دلايلى که از اين منظر بر ضد شبيه سازى انسانى اقامه مىشود، عبارتاند از:
يک. پايان يافتن نقش مردان در جامعه؛
دو. به هم خوردن توازن جنسيتى؛
سه. افزايش بى حساب جمعيت؛
چهار. رواج بردگى انسانى؛
پنج. بى هويتى اشخاص شبيه سازى شده؛
شش. نابودى فرديت و تمايز؛
هفت. ايجاد سوپرمنها و از بين بردن افراد ضعيف؛
هشت. ايجاد افرادى
هیتلر مانند؛
نه. افزايش عمر و در نتيجه بيکارى و شورش؛
ده. دشوارىهاى خاص شخص شبيه سازى شده.
طبق اين دليل بر اثر رواج شبيه سازى انسانى، زنان مىتوانند بدون احتياج به بارورى جنسى به توليدمثل بپردازند؛ در نتيجه ديگر به مردان نيازمند نخواهند بود و به تدريج به نقش آنان پايان خواهند داد. برخى از کسانى که اين دليل را پيش مىکشند، عبارتاند از: عدنان سبيعى،
عبدالمعز خطاب
و محمود الحاج قاسم محمد.
گاه نيز اين مسئله يکى از نشانههاى
آخرالزمان شمرده و حديثى از رسول اکرم نقل مىشود که مردان کم مىشوند؛ تا آن جا که پنجاه زن، تنها يک سرپرست خواهند داشت؛ (عن انس قال: (سمعت رسول الله يقول: من اشراط الساعه، ان يقلّ العلم و يظهر الجهل و يکثر الزنا و يقلّ الرجال و تکثر النساء حتى يکون لخمسين امرأة قيّم واحد).
اما آيا اين دليل پذيرفتنى است؟ به نظر مىرسد که اين دليل از جهات متعددى قابل تأمل، نقد و بحث باشد که در اين جا تنها به سه نکته گفتنى اشاره مىشود:
بنياد اين دليل بر يک فرض خطا استوار است. در اين جا چنان فرض شده است که گويى مردان تنها به
درد تخم کشى مىخورند و بس، و اگر اين نقش از آنان گرفته شود،
فلسفه وجودى آنان از ميان مىرود. تأکيدهاى مکررى که بر اين مسئله مىشود، گوياى اين نگرش و نگرانىهاى ناشى از آن است. کافى است که اين فرض را محک بزنيم و دريابيم که رابطه زن و مرد و نياز آن دو به يکديگر، فراتر از مسئله توليد مثل است و توليد مثل يکى از نتايج نياز اساسى ترى است که
قرآن کریم از آن به عنوان (سکن) و گاه (
لباس) ياد کرده است. از اين رو، اگر نگاه عميق تر و دقيق ترى به اين مسئله بيفکنيم، همه اين نگرانىها از ميان خواهد رفت و اين دليل قوت خود را از دست خواهد داد. بى گمان ادبيات تخيلى در اين فهم خطا نقش فراوانى دارد. براى مثال در رمان (موسم مجد) جامعهای ترسيم مىشود که در آن زن سالارى حاکم است و از مردان تنها در فصل جفتگيرى استفاده مىشود تا ذخيره ژنتيکى سالم ماند. اما همه زنان شبيه سازى شده مانند هم هستند.
وجود رمانهايى که بر عنصر زنانه تأکيد مىکند و بى نيازى از مردان را نشان مىدهد و گاه اظهاراتى مبتنى بر نيازى از مرد، موجب شده است تا به جاى بحث علمى و روشن، اين قبيل گمانه زنىها رواج يابد.
همچنين نبايد تأثير فيلمهايى را که با اين ايده مرکزى ساخته شده اند، ناديده گرفت، اما هيچ يک از اين عوامل نبايد موجب انحراف بحث
منطقی از مجراى اصلى آن شود.
توفيق محمد علوان اين سؤال را پيش مىکشد: (آيا بر اثر شبيه سازى، زنان از مردان بى نياز مىشوند؟) و به دلايل زير پاسخ منفى مىدهد: ۱. هيچ سلول جسمى نيست، مگر آن که خودش از دو سلول جنسى تشکيل شده باشد. ۲. رغبت نيرومند دو جنس به يکديگر، حتى اگر مسئله
طفل در ميان نباشد، آنان را به سوى يکديگر سوق مىدهد. زن نيز به دليل فعاليت هورمونى به سمت مرد سوق داده مىشود. ۳. کسى که شبيه سازى شده نيز گرايش و تمايل جنسى طبيعى خواهد داشت. ۴. هرگونه روابط ميان زن و مرد، اعم از
شرعی و غير شرعى، هنگامى که شرايط علمى فراهم باشد، موجب توليد مثل مىشود. ۵. ناکامى در شبيه سازى به نسبت بارورى طبيعى بسيار بالاتر است، و همين موجب مىشود تا به طور طبيعى اين
راه طى شود.
برخى از فمينيستها درست به دليل فوق اما با ساختار ديگرى، با شبيه سازى انسانى مخالفت کرده اند. طبق استدلال آنان، شبيه سازى انسانى و همچنين لقاح برون رحمى مايه تسلط مردان بر ضد زنان مىشود و آنان را به ابزار ناخواسته توليد مثل بدل مىسازد.
در نتيجه آنان درست برخلاف نگرش مردانه، آن را خطرى بر ضد
زنان مىدانند.
گاه به سود دليل فوق اين گونه استدلال شود که اين تکنيک به زنان قدرت بيشترى نسبت به مردان مىدهد. در نتيجه زنان مىتوانند فرزندانى با ترکيب وراثتى خود به وجود آورند، اما مردان نمىتوانند و به اين ترتيب به حاشيه رانده مىشوند. با اين همه، اين استدلال نيز کارآيى ندارد. فراموش نکنيم که هم اينک نيز زنان مىتوانند با خوددارى از بارورى يا سقط جنينِ پسر و حفظ
جنین دختر از اين قدرت استفاده کنند. سونوگرافى اين امکان را به هر زنى مىدهد تا جنين دلخواه خود را حفظ و جنين ناخواسته را سقط کند. بنابراين اين دليل، بيشتر يک گمانه زنى منفى است، و هر جنس آن را به زيان خود مىپندارد، نه يک دليل جدى و قابل بحث.
طبق اين دليل، شبيه سازى انسانى، به ما اجازه مىدهد تا خودمان را از چنگ منطق احتمالات در مورد تعيين جنسيت جنين مورد نظرمان برهانيم و پيشاپيش با دقتى در حد يقين، جنسيت جنين را تعيين کنيم. در نتيجه هرکس که خواستار
نوزاد پسر باشد، از سلول جسمى پدر و اگر خواستار نوزاد دختر باشد، از سلول جسمى مادر استفاده خواهد کرد. حال اگر اين امکان در اختيار همگان قرار گيرد، تناسب دو جنس عالم طبيعت به هم مىخورد. نظام طبيعت به گونهای است که على رغم خواست اين و آن کار خود را مىکند و برايند آن توازن نسبت ميان زن و مرد در کره زمين است. اما شبيه سازى انسانى موجب آن مىشود تا اين نظم طبيعى را به هم بزنيم که عواقب نامطلوبى دارد. غالب مردان، خواستار نوزاد
پسر هستند و اگر آنان بتوانند به خواسته خود جامه عمل بپوشانند، در آينده دچار (قحط النساء) خواهيم شد.
اين دليل، يعنى به هم خوردن تناسب جنسيتى، خود به دو صورت متضاد بيان مىشود؛ برخى با همين مقدمات نتيجه مىگيرند که بر اثر کاربست شبيه سازى انسانى تعداد زنان از مردان کمتر مىشود؛ زيرا نگرش مردسالارانه موجب مىشود تا همه خواستار نوزاد پسر باشند. ليکن برخى درست برعکس استدلال مىکنند و آيندهای مملو از (قحط الرجال) رقم مىزنند. گاه گفته مىشود که اين کار موجب استغناى زنان از مردان و در نتيجه افزايش تعداد زنان و حاکميت آنان و به حاشيه رانده شدن مردان مىشود.
براى مثال يوسف القرضاوى، اين مسئله را موجب سلطه زنان بر مردان مىداند و براى تأييد نظر خود سخن زنى
آمریکایی را گواه مىآورد که مدعى شده است به زودى زمين تنها از آنِ زنان خواهد بود.
عبدالهادى مصباح نيز بر اين باور است که بر اثر شبيه سازى، تعداد زنان بيشتر خواهد شد و مردان در پى از دست دادن آخرين
دژ خود، يعنى
قدرت توليدمثل، زير دست زنان قرار خواهند گرفت.
اما کسان ديگرى از همين مقدمات، عکس نظر قرضاوى و مصباح را نتيجه مىگيرند و ادعا مىکنند که به دليل تمايل مردان به جنس مذکر، در آينده تعداد ذکور افزايش مىيابد و تعادل ميان جنسين به هم مىخورد.
نصر فرید واصل، مفتى
مصر، مسئله را اين گونه مىبيند.
غنيم السيد کارم نيز با استدلال به اين که هر چيزى در اين عالم براساس
قاعده زوجیت است، نتيجه مىگيرد که اگر شبيه سازى در سطح گستردهای پا بگيرد، به افزايش ذکور بر اناث يا برعکس مىانجامد.
در نقد اين دليل دو نکته گفتنى است:
جاى اين پرسش است که به هم خوردن توازن جنسى، به سود مردان است يا زنان؟ و به تعبير ديگر تعداد کدام يک بر ديگرى فزونى خواهد يافت؟ در اين جا دو نظر وجود دارد: برخى کسان که شبيه سازى انسانى را ابزار به حاشيه راندن مردان مىدانند و از پايان يافتن نقش آنان سخن مىگويند، بر اين باورند که در آينده تعداد زنان افزايش خواهد يافت و مردان زير دست و برده آنان خواهند شد. البته گاه نيز به استناد حديثى منسوب به
پیامبر اکرم، نتيجه شبيه سازى انسانى را آن مىدانند که در آينده کار به جايى مىرسد که پنجاه
زن، تنها يک (
قیّم) خواهند داشت.
اين که قيمومت مردان با زير
دست بودن آنان چگونه قابل جمع است، خود جاى بحث و تأمل دارد که بماند. اما ديگرانى که همچنان نگرش مردسالارانه فعلى را در آينده نيز حاکم مىدانند، معتقدند که غالب افراد به دنبال توليد نسل مذکر خواهند بود و تعداد زنان کم خواهد شد.
در نتيجه معلوم نيست که اين توازن به سود کدام کفه خواهد چربيد. آيا خود اين دوگانگى در نگرش، گوياى آن نيست که به احتمال قوى همين وضع فعلى توازن جنسيتى ادامه خواهد يافت؟ زيرا اگر کسانى خواستار تکثير جنس مذکر باشند، ديگرانى و حتى زنانى هستند که خواستار تکثير زنان باشند. از اين رو، همچنان حق انتخاب براى زنان يا مردان در اين مورد باقى خواهد ماند. خلاصه آن که افزون بر اين که اين استدلال صرفاً يک احتمال است که در مورد آن سلباً يا ايجاباً نمىتوان سخن گفت، همين که در مسئله آينده جمعيت جنسى دو نظر متضاد از سوى کسانى که گاه در يک
سمینار شرکت کردهاند عرضه شده است، نشان مىدهد که به سادگى نمىتوان توازن و تعادل مورد نظر را به هم زد؛ چرا که افراد سليقههاى گوناگونى دارند و در نهايت باز تناسب و توازن قوا ميان زن و مرد محفوظ خواهد ماند.
هم اينک تکنيکهايى وجود دارد که به کمک آنها مىتوان جنس جنين را تعيين يا شناسايى کرد. براى مثال از
طريق سونوگرافى مىتوان جنسيت جنين را شناخت و در صورت نياز آن را حفظ يا سقط کرد. در نتيجه اگر صرف امکان گزينش جنين موجب حرمت آن تکنيک مىشود، بايد سونوگرافى نيز تحريم گردد.
از
طريق شبيه سازى انسانى و با کمترين هزينه و به سرعت مىتوان دهها و صدها نسخه مشابهى از يک تن را توليد کرد. حال اگر اين تکنولوژى به کار گرفته شود و هرکس بتواند از آن بهره ببرد، اين امکان براى همگان فراهم خواهد شد تا به هر مقدار که بخواهند، به توليد نسخههاى شبيه سازى شده افراد مورد نظر خود بپردازند. يکى از پيامدهاى اجتناب ناپذير اين مسئله، افزايش بى شمار جمعيت در مدتى کوتاه خواهد بود. با اين نگرش است که عبدالمعز خطاب نتيجه مىگيرد که شبيه سازى، موجب مىشود که بتوانيم ميليونها انسان را شبيه سازى کنيم و به اين ترتيب، مشکل جمعيتى، کمبود
غذا و توازن جمعيت خواهيم داشت.
با کمى تأمل، ناکارآمدى دليل افزايش بى حساب جمعيت (در اين جا از طرح پرسشهايى از اين دست مىگذرم که: آيا کنترل جمعيت با مبانى اين سنخ مخالفان شبيه سازى انسانى سازگار است يا نه؟ آيا مبانى کلامى آنان اجازه مىدهد که از اين
طريق دخالت در اراده الهى صورت بگيرد؟ آيا عزل يا پيشگيرى، طبق مبانى برخى از آنان
قتل نفس نيست؟ و آيا اين کار با
سنت خدا در تکثير نفوس انسانى تعارض دارد يا خير؟ به اصطلاح
فنی در اين جا بحث مبانى نمىکنم و فقط بحث بنايى خواهد بود؛ يعنى با قبول اين که افزايش جمعيت نادرست است، بحث را ادامه خواهم داد.نيز آشکار مىگردد. درباره اين دليل چهار نکته گفتنى است:
اين دليل دقيقاً گوياى فهم نادرستى است که از شبيه سازى انسانى وجود دارد. اين دليل بر دو فرض اصلى، که گاه به آنها نيز تصريح مىشود، استوار است: نخست آن که به سادگى مىتوان با يک تصميم و چند تخمک و چند ساعت وقت دهها يا صدها تن را شبيه سازى کرد. ديگر آن که اين تکنولوژى به سادگى در اختيار همگان قرار خواهد گرفت و با هزينهای اندک امکان شبيه سازى صدها تن فراهم خواهد شد؛ حال آن که اين دو فرض خطا هستند. شبيه سازى انسانى همان قدر وقت مىبرد که باردارى طبيعى. در اين جا نيز بايد
تخمک بارور و فعال شده در رحم کاشته شود و نه ماه را در آن جا بگذراند. از اين رو، همان قدر زمان در شبيه سازى انسانى مورد نياز است، که در باردارى طبيعى. تاکنون چيزى به نام
رحم مصنوعى که بتواند در مدتى کوتاه انسانهايى چون جوجه ماشينى توليد کند، ساخته نشده است، مگر آن که به سبک رمان تخيلى (دنياى قشنگ نو) نوشته آلدوسهاکسلى، بر اين باور باشيم که با شيوه (بوخانوفسکى): (مردها و زنهاى استاندارد، در دستههاى متحدالشکل، محصول يک
تخم بوخانوفسکيزه، تعداد کارکنان يک
کارخانه کوچک را تأمين مىکنند. ۹۶ همزادِ همشکل، چرخِ ۹۶ ماشين يک جور را مىگردانند).
فرض دوم نيز خطا است و مىتوان با يک حساب سرانگشتى نشان داد که هزينه اين کار چنان بالا است که از توان افراد عادى بيرون است. کافى است کسى به جاى اقدام به اين کار و هزينهای برابر دويست هزار دلار فقط براى ايجاد تخمک مورد نظر، به گونهای معمولى و طبيعى از همان شيوه مرسوم استفاده کند. در اين جا مسئله چنان فرض شده است که گويى اين کار هيچ هزينهای ندارد و يا با هزينهای اندک ممکن است.
اگر استدلال کنندگان فوق نگران افزايش جمعيت هستند، درست برخلاف نتيجهای که گرفته اند، بايد منطقاً توليد مثل معمولى را منع کنند و شيوه شبيه سازى انسانى را رواج دهند؛ زيرا همان طور که مىدانيم، افزايش جمعيت عمدتاً در خانوادههاى کم
بضاعت و
فقیر رواج دارد و کشورها و جوامع فقيرند که عملاً دچار مشکل جمعيتى هستند. افزايش جمعيت در ميان آنان نيز به دليل آن است که توليدمثل طبيعى براى آنان مئونه چندانى ندارد. از اين رو، اگر در پى کنترل جمعيت هستيم، راه مناسب تر آن است که ديگران را تشويق به شبيه سازى انسانى کنيم؛ زيرا اين روش بسيار پر هزينه و کم توفيق است؛ در حالى که توليدمثل طبيعى از همه روشهاى بارورى ارزان تر و کارآمدتر است. در نتيجه کسان بسيارى به دليل ناتوانى در تأمين هزينه اين کار، عملاً از گردونه خارج خواهند شد و تنها افراد متمکن که از قضا چندان خواستار افزايش جمعيت نيستند، از اين تکنولوژى استفاده خواهند کرد. بدين ترتيب، بخشى از مشکل جمعيتى حل خواهد شد.
در دليل فوق چنين فرض شده است که اين تکنولوژى در اختيار همگان، چه فقير و چه غنى، قرار مىگيرد. از اين رو، موجب افزايش جمعيت خواهد شد. اما در جاى ديگرى ادعا مىشود که اين تکنولوژى تنها در اختيار دولتمندان قرار خواهد گرفت و اين يکى از مواردى است که دلايل مخالفان شبيه سازى يکديگر را نقض مىکند.
به فرض
قبول اين اشکال، در آن صورت مىتوان اين دليل را به گونهای موقت و در مواردى پذيرفت و در جاهايى حکم به جواز شبيه سازى انسانى داد. از اين رو، اگر حکم
تحریم دائرمدار مسئله جمعيت باشد، در آن صورت اين کار براى کشورهاى پر جمعيت حرام خواهد بود و درست برعکس، بايد کشورهاى کم جمعيت مسلمان را تشويق نمود تا از
طريق شبيه سازى انسانى مشکل کمبود جمعيت را حل کنند و از اين معضل ديگر رنج نبرند؛ زيرا يکى از دلايل جواز شبيه سازى حيوانى و
گیاهی، از ديد مخالفان شبيه سازى انسانى، آن است که نيازهاى غذايى ما را برآورده مىکنند.
حال با همين استدلال مىتوان گفت کشورهايى که نيازمند نيروى کار هستند، مىتوانند دست به شبيه سازى انسانى بزنند و معضل جمعيتى خود را برطرف کنند. از قضا يکى از دلايل مدافعان شبيه سازى انسانى آن است که به
کمک آن مىتوان معضل کمبود جمعيت را برطرف ساخت.
بدين ترتيب، اگر هم اين دليل را بپذيريم، بايد قائل به تفصيل شد و اجراى آن را در کشورهاى پرجمعيت نادرست دانست و در کشورهاى کم جمعيت مجاز شمرد.
گسترش
تکنولوژی شبيه سازى انسانى به پيدايش و رواج نوعى بردگى جديد مىانجامد. براى اجراى اين تکنولوژى عمدتاً نيازمند تخمک و رحم و هسته سلول هستيم. در نتيجه کسانى که خواستار شبيه سازى انسانى هستند، در پى خريد عناصر فوق برخواهند آمد و کسانى آماده فروش تخمک يا
اجاره رحم خويش خواهند شد و به اين ترتيب بازارى جهانى جهت خريد و فروش تخمکهاى خوب و رحمهاى مهيا پديدار مىشود و تن و
جان افراد فقير مورد
استثمار قرار گرفته، نوع تازهای از بردگى شکل خواهد گرفت.
به نوشته گرگورى اى. پنس، استاد گروه
فلسفه و
مدرسه پزشکى دانشگاه آلاباما در بيرمنگام، يکى از برنامههاى
تلویزیونی آمريکا به نام (شصت دقيقه) در سال ۱۹۹۶ گزارشى را نشان داد که طى آن برخى از زنان جوان براى فروش تخمک خود مبلغى تا هشت هزار
دلار درخواست مىکردند.
در يکى از مجلات هفتگى
ایتالیا نيز آگهى شده بود که خريدار تخمک زنان جوان بين ۱۸ـ ۳۵ سال هستند و پول خوبى نيز پرداخت مىکنند که اين آگهى بازتاب منفى داشت.
به يک نفر نيز پيشنهاد پرداخت دوازده هزار دلار در برابر تخمک مناسب شد.
البته ماجراى خريد و فروش تخمک زنان، پيش از طرح مسئله شبيه سازى انسانى شکل گرفته بود و از زمان
تحقق لقاح برون رحمى، اين ايده پيش کشيده شد که مىتوان از تخمک زنان ديگر براى زنانى که امکان بارورى ندارند، سود جست. از سال ۱۹۹۶ برخى از زوجهاى نوميد شروع به خريد تخمک از زنان جوان کردند تا در رحم زنان بزرگسال کاشته شود.
زن ۶۸ سالهای نيز تخمک زن جوانى را در رحم خود کاشت و بارور شد و در
سال ۱۹۹۷ نوزاد خود را به
دنیا آورد.
براى پيشگيرى از سوءاستفادههاى احتمالى از اين مسئله، قانون ايتاليا اجاره رحم را ممنوع کرده، اما انجام داوطلبانه آن را مجاز شمرده است.با اين حال شرکتهاى متعددى امروزه اين کار را انجام مىدهند: تخمک خريد و فروش مىکنند و با صاحبان رحم قرارداد مىبندند.
بدين ترتيب، مىتوان انتظار داشت که رواج شبيه سازى انسانى به بردگى جديد برخى از انسانهاى
فقیر بيانجامد و اين کار حرام است. شيخ محمد مختار السلامى، مفتى تونس، از اين منظر به قضيه مىنگرد و مىگويد که چون بر اثر تکنولوژى انتقال اعضاى بدن، بازار سياه پر رونقى شکل گرفته است و در آن افراد فقير کشورهاى آسيايى و آفريقايى به بهايى اندک آماده فروش کليه خود به ديگران هستند، بر اثر
تحقق شبيه سازى انسانى، اين کار نيز به رواج اجاره رحم مىانجامد و در نتيجه کسانى که فقير هستند، براى رفع نيازهاى مالى خود تن به اين کار مىدهند و جنين ديگران را در رحم خود مىپرورند.
رياض احمد نيز به مسئله شکل گيرى شرکتهاى سودجويى که در اين زمينه فعاليت دارند، اشاره مىکند و بر آن است که به احتمال فراوان، شرکتهايى که در عرصه تکنولوژى حياتى فعاليت مىکنند، از اين تکنيک براى منافع مادى بهره بردارى کنند.
سخن کوتاه اين که، شبيه سازى انسانى بازار کارى براى کسانى فراهم مىکند تا تخمک خود را بفروشند، يا رحم خود را
اجاره دهند.
بدين ترتيب، نوعى بازار بردگى جديد شکل مىگيرد که در آن به ظاهر خريد و فروش انسان وجود ندارد، اما عملاً اعضا و
اندام او خريد و فروش مىشود.
اين دليل نيز حداقل به دو جهت ناپذيرفتنى است:
لازمه اين استدلال آن است که ديگر تکنولوژىها و دستاوردهاى علمى به ويژه در عرصه پزشکى تحريم شود. براى مثال امکان انتقال و پيوند کليه، قلب و ديگر اعضاى بدن، موجب رواج تجارت کليه و مانند آن و فروش آنها از سوى نيازمندان شده و در نتيجه بانکهاى اعضاى بدن در جهان شکل گرفته است. به گفته شيخ طبيب سلامه در کنفرانس مجمع الفقه الاسلامى، امروزه در آمريکاى جنوبى ماهانه بين سيصد تا پانصد کودک خريد و فروش مىشوند. اين کودکان به سه دليل خريد و فروش مىشوند: نخست براى کارهاى سخت و دوم سوءاستفاده جنسى و سوم براى فروختن
کلیههای آنان به ثروتمندان. نرخ کليه نيز در اين بازار ميان نه هزار تا بيست هزار دلار در نوسان است.
حال آيا مىتوان به صرف چنين پيامدى و چنين استفادهای از اين تکنولوژى، اصل آن دستاورد را نادرست دانست؟ سوءاستفاده از شبيه سازى انسانى چيزى در حد سوءاستفاده از ديگر تکنيکهاى بارورى يا انتقال و پيوند عضو خواهد بود. از اين رو، اگر قرار است که به اين دليل
تحریم شود، از باب (حکم الامثال فيما يجوز و فيما لايجوز واحد)، بايد همه چنين تکنولوژىهايى تحريم شود.
در اين دليل و بسيارى از دلايل ديگر، ميان نتيجه مستقيم و منطقى يک عمل و نتايج ناخواسته و عوارض غيرمستقيم آن تفاوت گذاشته نمىشود. از اين رو، اغلب استدلالاتى از اين دست، در نهايت و به فرض صحت، تنها به عوارض احتمالى و غيرمستقيم شبيه سازى انسانى اشاره مىکند. در نتيجه به جاى تحريم اصل اين تکنولوژى بايد کوشيد تا مانع سوءاستفادههاى احتمالى شد. عين دليل فوق زمانى بر ضد داروهاى پيشگيرى و زمانى بر ضد IVF صورت مىگرفت. در ردّ داروهاى پيشگيرى گفته مىشد که رواج و استفاده از اين داروها به گسترش فحشا مىانجامد و برخى کسان مىتوانند فارغ از نگرانى از باردارى، به تن فروشى بپردازند. در مورد
لقاح برون رحمى نيز ادعا مىشد که اين کار به تضعيف نهاد خانواده و بى ارزش شدن نقش مادر و رواج تجارت اجاره
رحم و مانند آنها منتهى مىشود؛ اما امروزه معلوم شده است که رابطه مستقيمى ميان آنها نيست.
غالب مخالفان شبيه سازى انسانى، فرض را بر آن گذاشتهاند که افراد شبيه سازى شده، هويت و فرديت خاصى ندارند و به مثابه قطعات ماشينى، البته نوع خاصى از ماشين، هستند. به تعبير ديگر نگاه آنان به اشخاص شبيه سازى شده، همچون نگاه دکارت به حيوانات بود که ادعا مىکرد آنان روح ندارند و درد را درک نمىکنند و واکنش آنها به درد، صرفاً حرکتى ماشينى و مکانيکى است. طبق اين نگرش، مىتوان از اين تکنولوژى براى ايجاد صدها و هزاران افراد بى کله (nohead) به معناى فنى کلمه سود جست؛ يعنى ماشينهاى زنده، قدرتمند، پويا و در عين حال بى ارادهای پديد آورد که در جنگ بر ضد مخالفان بتوان از آنان استفاده نمود. چنين لشکر جرّارى در هر جنگى مىتواند سرنوشت معرکه را به سود
جنگ سالاران رقم بزند و در هر تهاجمى به نفع مهاجمان عمل کند. عدنان سبيعى، اين باور را چنين توضيح مىدهد که شبيه سازى انسانى نسخهها را به ابزار بى اراده سازندگان آن تبديل مىکند.
عبدالمعز خطاب نيز بر اين نظر است که انسان شبيه سازى شده، برده علما و دارايى آنان به شمار خواهد رفت.
همو تأثير فيلمهاى سينمايى را در نگرش خود اين گونه نشان مىدهد: شبيه سازى شخصيت مستمر انسانى را نابود مىکند و او را به عروسکى که به
دست علما مىچرخد، تبديل مىکند و چه بسا شبيه سازى به ظهور موجودات عجيب و غريب غير بشرى آن گونه که در فيلمهاى سينمايى ديده ايم، که ويران مىکنند و
خون مىمکند، بينجامد.
قرضاوى نيز با طرح چند پرسش ديدگاه خود را در اين مورد اين گونه منعکس مىکند: (چه کسى به ما تضمين مىدهد که برخى از ابرقدرتها يا مقلدان آنها براى لگدمال کردن ديگران، لشکرى از افراد نيرومند شبيه سازى نکنند؟ و چه تضمينى وجود دارد که برخى از اين ابرقدرتها در حالى که مانند سلاحهاى هستهای از آن استفاده مىکنند، از قدرت خود استفاده و انجام شبيه سازى را براى ديگران منع نکنند؟)
اين دليل به گونههاى مختلفى تقرير شده است. خلاصه همه آنها اين است که شخص شبيه سازى به دليل آن که کپى ديگرى است، هويت مستقل شخصى نخواهد داشت و تنها يک کپى برابر اصل خواهد بود. اين دليل از نظر علمى بر سوءفهمى عميق قرار دارد که نگارنده در جاى ديگر به تفصيل آن را بحث کرده است، ليکن به اجمال درباره اين دليل مىتوان ملاحظات ذيل را بيان کرد:
عمده ترين دليل بى هويتى شخص شبيه سازى شده آن است که وى به دليل تطابق ژنتيکى ۹۷درصد با شخص دهنده هسته، عملاً گويى همان شخص است. حال اگر مقصود از نداشتن هويت، تطابق ژنتيکى باشد، بايد اين دشوارى درباره دوقلوى يک تخمکى به گونهای جدى تر وجود داشته باشد. هم شکمان يکسان (Identical twins) عبارتاند از دوقلويى که بر اثر تقسيم يک زايگوت به وجود مىآيند. دوقلوها دوگونه اند. معمولاً در هر بارورى تنها يک
تخمک بارور شده و يک
جنین شکل مىگيرد. ليکن گاه همزمان دو تخمک از تخمدان رها مىشود و با دو گامت (gamete) نر يا اسپرم بارور مىشود. در اين حال دو جنين مستقل شکل مىگيرند که شباهت آنان، در حد شباهت ميان برادران و خواهران غير
دوقلو خواهد بود. به اين نوع دوقلوها، دوقلوهاى دو تخمکى (dizygotic twins (DZ) ) گفته مىشود. اما گاه يک تخمک رها مىشود و پس از بارور شدن، دو زايگوت مستقل و تبديل شده به دو جنين مستقل را به وجود مىآورد. به اين دوقلوها، دوقلوهاى يک تخمکى ( monozygotic twins (MZ)) يا هم شکمان يکسان گفته مىشود. در اين حالت هر دو جنين داراى ساختار وراثتى يکسان و کاملاً همانند هستند. از ميان هر ۲۵۰ بارورى، يک مورد، يک تخمکى يا مونوزايگوتيک است.
شباهت اين دو حتى بيشتر از شباهت ميان موجودات شبيه سازى شده است؛ زيرا جنين شبيه سازى شده، بخشى از ساختار ژنتيکى خود را از
طريق ژنهاى موجود در سيتوپلاسم درون تخمک به ارث مىبرد، اما اين مسئله در مورد دوقلوهاى يک تخمکى وجود ندارد و مشابهت فيزيکى و ژنتيکى آنان تقريباً صد در صد است؛ به دليل آن که علاوه بر گامتهاى مشترک از سيتوپلاسم يکسانى نيز استفاده مىکنند. بنابراين بايد يکى از اين دو را بى هويت ساخت.
اين نگرش و ارجاع همه چيز به ساختار ژنتيکى و آن را معيار شخصيت دانستن، گونهای نگرش مبتنى بر جبر وراثتى و حتميت زيستى (Biologism) يا اصالت زيست شناسى است که نتيجهاش آن مىشود که انسان را مجموعهای از ژنهايش بدانيم و بس. ليکن اين ديدگاه پذيرفتنى نيست. بنياد اين نگرش آن است که انسان چيزى نيست جز مجموعه ژنهايش و همه رفتار و تصميم گيرىهاى او در زندگى، محصول نحوه يا شکل چينش ژنهاى او به شمار مىرود. با اين نگرش کسانى بر آن بودهاند تا ژن بيکارى، جنايت، تنبلى، اعتياد، خشونت و محبت و بى عاطفگى را شناسايى و معرفى کنند.
آنچه تا
دیروز، مسئلهای تربيتى قلمداد مىشد، چيزى جز جابه جايى تصادفى نيکلوتيدها نيست و اين ژنها هستند که سرنوشت انسان را رقم مىزنند. يافتههاى جديد ژنتيک، به اين باور دامن زده و امروزه در آمريکا بيولوژيسم يا حتميت زيستى خود به يک ايدئولوژى نيرومند بدل شده است؛ تا جايى که از سوى مروجان آن همه چيز، از
دموکراسی و استبداد و نحوه اداره کشور و تبعيض طبقاتى گرفته تا مسائل اخلاقى به آن ارجاع داده مىشود. ادوارد ويلسون در سال ۱۹۷۵، کتابى منتشر ساخت به نام (جامعه زيست شناسى) و در آن کوشيد نشان دهد که سيستمهاى اجتماعى غرب، ذاتى و سرشتى آن هستند. همچنين در سال ۱۹۹۴ ريچارد هرنشتاين و چارلز موراى کتابى منتشر ساختند به نام (منحنى زنگ: هوش و ساختار اجتماعى در زندگى آمريکايى)، و در آن سعى کردند نشان دهند که تفاوتهاى طبقاتى در
آمریکا مسئلهای کاملاً زيستى است و در اين ميان کسى تقصير ندارد.
اين نگرش آگاهانه يا ناخودآگاه، در ميان مخالفان شبيه سازى انسانى نيز رواج يافته و آنان براساس اين نگرش به نقد شبيه سازى انسانى مىپردازند. براى مثال عبدالباسط الجمل، اين نگرش را در کتاب خود به نيکى منعکس مىکند. به گفته او
تحقيقات نشان داده است ناتوانى کسى در کشتن يک گنجشک و قدرت شخصى ديگر براى قتل نفس ناشى از ژنهاى صلح آميز آن يک و ژنهاى ستيزه گرانه اين يکى است.
وى همچنين نوع چينش
عشق را علت عشق معرفى مىکند
و ريشه محبت، نفرت و يا خشم را در ژنها مىجويد و بر اين باور است که ژنها همه چيز را تعيين مىکنند.
ديگرى هنگام بحث از شبيه سازى انسانى مىگويد که به هيچ روى نبايد اجازه شبيه سازى انسانى افراد شرور و جنايتکار را داد؛ زيرا شرارت و جنايتکارى
ریشه ژنتيکى دارد.
اين دليل در سرشت خود ضد اخلاقى است؛ زيرا فرض را بر اين مىگذارد که انسان هيچ ارادهای ندارد و به سادگى مىتوان او را بازيچه اهداف شيطانى اين و آن ساخت. اشکال اساسى اين دليل آن است که خودشکن است و صحت آن در گرو سقم آن است و در هر صورت خود را نقض مىکند؛ زيرا اگر به واقع چنين باشد که هويت
انسان تنها با مجموعه ژنهاى او تعين مىيابد و اراده او در هويت يابى او نقشى ندارد، در اين صورت اخلاق و مسئوليت فردى بى معنا خواهد بود؛ چرا که گوهر رفتار اخلاقى
اختیار و آزادى اراده است. آنچه رفتار اخلاقى را تعيين مىکند و شخص را در برابر رفتارش مسئول يا غير مسئول مىسازد، همين اراده است. از اين رو، اگر بر اين باور باشيم که مىتوان به حدى رفتار ديگران را شکل داد که آنان نتوانند خلاف آن عمل کنند، اين دقيقاً نفى اراده انسانى و نهايتاً نفى
اخلاق است. پس نمىتوان از برهانى اخلاقى بر ضد شبيه سازى انسانى سود جست. اگر هم بر اين باور باشيم که انسان در نهايت خود مسئول رفتار خويش است و داراى
اراده اخلاقى است و فراتر از نحوه چينش ژنهاى خود عمل مىکند و نه بر اثر ژنهاى خود بلکه در نتيجه اعمال و انتخابهاى خويش هويت مىيابد، در آن صورت نيز دليل فوق ناپذيرفتنى خواهد بود؛ زيرا اگر هم کسى بخواهد انسانى را به
قصد استفاده ابزارى شبيه سازى کند، همين که اين انسان به حد
بلوغ رسيد، دست به انتخاب خواهد زد و چه بسا مسيرى خلاف خواسته شبيه سازى کنندگان خود در پيش بگيرد. بنابراين مسئله هويت، امرى فراتر از ژنهاى انسانى است.
هويت شخصى هر کسى، مختص به او است و بيش از آن که وابسته به ژنهايش باشد، بر اثر تجربههاى روانى و روحى او شکل مىگيرد. مقصود نديده گرفتن ساختار ژنتيکى افراد نيست؛ بلکه مهم عطف توجه به اين عامل است. اگر هويت هرکس را محصول دو عامل بدانيم، يکى ساختار وراثتى او و ديگرى تجربههايش، در اين حال عامل دوم نقش تعيين کننده ترى خواهد داشت؛ زيرا هويت متمايز و متفاوت دوقلوى يک تخمکى، تنها از
طريق اين عامل قابل
فهم و
تفسیر است، نه همانندى زيستى آنان.
در نتيجه مىتوان گفت که امکان ندارد کپى کاملاً شبيه به فرد ديگرى پديد آورد و هيچ کس نمىتواند خود را تکثير يا شبيه سازى کند؛ زيرا هويت و تشخّص هرکس به تجارب روانى او است که قابل انتقال نيست. از اين رو، اگر کسى نيز خود را تکثير کند، موجودى که زاده مىشود ممکن است از نظر صورى شبيه او باشد، اما هيچ يک از تجارب شخص اصلى و در نتيجه هويت او را نخواهد داشت.
غالب کسانى که سناريوى بى هويتى را طرح مىکنند، از تأثير محيط رحمى و مسائل ديگر غفلت مىکنند. براى مثال اگر کسى بخواهد خود را نيز شبيه سازى کند، تخمکى را که خود با آن بارور شده يا رحمى را که خود در آن پرورش يافته است، چگونه به دست خواهد آورد؟ حتى اگر فرض کنيم که براى اين کار از تخمک و رحم مادرش استفاده کند، اين رحم و تخمک، ديگر مختصات شيميايى سى سال قبل را نخواهد داشت و با آن متفاوت خواهد بود. در نتيجه تخمکهاى نگهدارنده و محيط رحمى و محيط تربيتى شخص اصلى با شخص شبيه سازى شده متفاوت خواهد گشت. گرگورى اى. پنس با تأکيد بر تفاوتهاى تعيين کننده در اين ميان، بر اين باور است هنگامى که سلولها گرد مىآيند تا موجود زندهای را بيافرينند، تفاوتها حيرت انگيز مىشوند؛ تا آن جا که از آستانه مىگذرد و فرد متفردى زاده مىشود و در نتيجه احتمال مطابقت کامل ميان دو موجود شبيه سازى شده در همه تفاصيل و جزييات در حد صفر است و با افزايش پيچيدگىها، احتمال تطابق کمتر مىشود.
سخن کوتاه اين که، امکان انتقال تجارب منحصر به فرد که تعيين کننده ترين عنصر هويت شخصى است، از
طريق شبيه سازى انسانى ممکن نيست.
تحقيقهايى که درباره دوقلوهاى يک تخمکى صورت گرفته است، تفاوتهاى قابل توجه آنان را نشان داده است. ستيون گلد (Steven Gold) تأکيد مىکند که هم شکمان يکسان با آن که نزديک ترين
شباهت را با يکديگر دارند، هر يک شخصيت متمايز و خاص خود را دارد.
مشاهدات نشان مىدهد که دوقلوهاى يک تخمکى که از يک زايگوت پديد آمده اند، هنگام بلوغ شخصيتهاى متمايزى خواهند داشت.
درست است که وراثت موجب شباهت فراوان مىشود، اما در اين گونه موارد نيز تفاوتهايى ميان متشابهان وجود دارد که مىتوان ميان آنها تمايز گذاشت. در معروف ترين
تحقيق براى نشان دادن نقش وراثت در رفتار، هفت هزار دوقلوى فنلاندى در
تحقيقى به کار گرفته شدند. اين
تحقيقات نشان داد که دوقلوهاى يک تخمکى نسبت به دوقلوهاى دوتخمکى، در بسيارى از رفتارها مشابه هستند و عادات مشابهى دارند. با اين همه،
محققان شاهد تفاوتهاى قابل توجهى شدند و دريافتند که شباهتها در حدى نيست که تفاوت رفتارى آنان را تحت الشعاع قرار دهد.
حال هنگامى که در ميان دوقلوهاى يک تخمکى اين مقدار تفاوت قابل توجه وجود داشته باشد، در مورد افراد شبيه سازى شده قطعاً تفاوت بيشتر خواهد بود. گرگورى اى. پِنس، در مقالهای با عنوان (ده
افسانه برتر درباره شبيه سازى انسانى)، مىکوشد تا به يکى از اين تصورات غلط که در قالب اين پرسش مطرح شده است: (آيا شبيه سازى، يک نسخه زيرا کسى از فرد به وجود مىآورد؟) پاسخ دهد. وى به اجمال با اشاره به مسائل تأثيرگذار در شکل گيرى شخصيت فرد، ميان دو نوع صفات، يعنى ژنوتايپ (genotype) و فنوتايپ (Phenotype)، تفاوت مىگذارد. شبيه سازى انسانى تنها ويژگىهاى
ژنوتایپ، يعنى ويژگىهاى معرف نوع و جنس موجود زنده، را بازآفرينى مىکند، آن هم نه صد درصد. ليکن امکان بازآفرينى
فنوتایپ يا ويژگىهايى که محصول فرايند همکنشى ميان موجود زنده و محيط است، مانند حافظه وجود ندارد. در نتيجه شخص شبيه سازى شده، هويت خاص خود را خواهد داشت. سازمان
بهداشت جهانى (WHO) در پاسخ به پرسشى درباره مطابقت کامل ميان شخص شبيه سازى شده و شخص اصلى نيز بر اين تفاوت انگشت مىگذارد.
تجربه خلاف ادعاى فوق را نشان مىدهد. در مؤسسه روزلين ايان ويلموت و همکارانش افزون بر شبيه سازى دالى، چهار قوچ را که هسته يکسانى داشتند، در چهار تخمک بى هسته شبيه سازى کردند. نتيجه کار مشابهت و تطابق تقريباً کامل آنها از نظر ژنتيکى بود، ولى با اين حال خلق و خوى آنان و شخصيتشان متمايز از يکديگر بود. اگر در ميان حيواناتى در حد گوسفند، اين تمايز هويتى محفوظ باشد، در انسان که داراى ساختار پيچيده ترى است، اين تمايز به گونهای روشن ترى خود را نشان خواهد داد.
در نتيجه اگر مقصود از هويت در دليل فوق، هويت به معناى تشخص زيستى باشد، که نادرست است و شخص شبيه سازى شده قطعاً هويت خاص خود را خواهد داشت.
سخن کوتاه اين که ساختار ژنتيکى (Genetic makeup) فرد، همانند دوقلوهاى يک تخمکى، حتى به گفته مخالفان شبيه سازى انسانى تنها بخشى از هويت فردى را تشکيل مىدهد، نه همه آن را. از اين رو، دليل بى هويتى فردى پذيرفتنى نخواهد بود. در نتيجه اين دليل قوت تحليل و نقد را ندارد و نمىتوان از آن بر ضد شبيه سازى انسانى سود جست.
۷. سرانجام آن که حداقل دينداران، به خصوص مسلمانان، نمىتوانند منطقاً از اين دليل استفاده کنند؛ زيرا آنان به روح اعتقاد دارند و انسان را مرکب از جسم و روح مىشمارند. از اين رو، وجود ارواح مستقل در افراد شبيه سازى شده، به آنان هويت خاص خود را مىدهد و نمىتوان از اين منظر آنان را فاقد هويت دانست.
اگر شبيه سازى انسانى رواج پيدا کند، پس از چند
نسل همه افراد شبيه يکديگر خواهند شد و ديگر هيچ تمايزى ميان اين فرد با آن يک
وجود نخواهد داشت؛ زيرا همه مىخواهند از اين تکنولوژى استفاده کنند و همه مىخواهند که بهترينها را شبيه سازى کنند، در نتيجه همه از الگوى واحدى تبعيت کرده، در درازمدت همگان شبيه يک ديگر خواهند گشت. فيلم سينمايىای روبات (I robot) شايد به خوبى اين تشابه را، اما در عرصه روباتها، نشان دهد. از اين منظر اين برابرى و مساوات در همه چيز حتى ضريب هوشى و اندازه فيزيکى، مفاسدى دارد. نخستين مفسده آن است که اساساً رشد جامعه در گرو وجود افراد باهوش و نوابغ است. آنان هستند که با ابداعات و اختراعات و کشفيات خود موجب تحرک جامعه و حرکت به جلو مىشوند. حال اگر همه بخواهند آنان را شبيه سازى کنند و به تعبير ديگر مانند آنان شوند، معنايش از بين رفتن نوابغ است. طبق استدلال عدنان سبيعى، شبيه سازى انسانى همه انسانها را برابر قرار مىدهد و در نتيجه نخبگان که پيشرفت
جامعه مرهون آنان بوده است، از ميان مىروند، بشريت آينده خود را از دست داده، در وضع فعلى منجمد خواهند شد.
دومين مفسده اين کار آن است که اساساً برابرى همگان، مخالف سنت خداوند در هستى است. [[|خداوند]]
فقیر و
غنی را خود آفريده است؛ حال آن که شبيه سازى انسانى با ايجاد افراد همسان، اين سنت را نقض مىکند. از نظر عبدالهادى مصباح، خداوند انسانها را به
صفت تفرُّد متمايز ساخته است، تا دولتمند و فقير و قوى و ضعيف وجود داشته باشند. در نتيجه، شبيه سازى با هدف تکرار صفات و اشکال معين، به سود بشريت نيست.
خلاصه اين دليل آن است که شبيه سازى انسانى مفهوم غيريت و تمايز ميان افراد را که از مهم ترين ويژگىهايى است که خداوند در موجودات سرشته است، مُلغا مىکند و ـ به گفته صبرى الدمرداش ـ در نتيجه اين تکنولوژى همه مردان مانند آدم و همه زنان مانند حوا مىشوند؛ يعنى گويى در کل کره زمين تنها يک مرد و يک زن وجود دارند و باقى همه کپىهاى آنان به شمار مىروند.
اين دليل، بر مفروضات نادرستى استوار است که به تحليل آنها مىپردازيم.
نخستين فرض اين دليل آن است که
انسان يعنى همان ژنهايش. از اين منظر تشابه ميان اين ژنها يعنى تشابه ميان شخصيِ دارندگانِ آنها، ليکن همان طور که گذشت انسان فراتر از خزانه ژنتيکى خود عمل مىکند و شخصيت او تنها به وسيله ژنهايش رقم نمىخورد. از اين رو، اين فرض که خود مبتنى بر نوعى حتميت ژنتيکى است، ناپذيرفتنى است. همچنين در اين فرض ميان صفات فنوتايپ (phenotype) و ژنوتايپ (genotype) تفاوت گذاشته نشده است؛ حال آن که تفاوت ميان اين دو مهم است. در
حقيقت آنچه که شبيه سازى مىشود و قابل انتقال است، ژنوتايپ يا صفات زيستى
نوع و
جنس است، مانند
رنگ و ساختار فيزيکى، اما فنوتايپ که در زاده تعامل خزانه ژنتيکى فرد ومحيط است و در تعامل ميان او و محيط بيرونى شکل مىگيرد، همواره منحصر به فرد و انتقال ناپذير است. از اين رو، به فرض که امکان ايجاد افراد کاملاً مشابه وجود داشته باشد، اين تنها يک تشابه زيستى و شکلى است، نه روحى و روانى و اخلاقى. در نتيجه چه بسا دو نفر از لحاظ فنوتايپ کاملاً مشابه باشند؛ اما از نظر اخلاقى و روحى و آرمانهاى زندگى کاملاً متفاوت باشند.
دومين فرض اين ادعا آن است که گويى همه کسانى که خواستار شبيه سازى هستند، از الگوى واحدى تبعيت مىکنند و همگى خواستار شبيه سازى فرد يا افراد خاصى هستند. از اين منظر اگر شبيه سازى رواج يابد، همگان مىکوشند تا در پى شبيه سازى شخص (الف) يا (ب) برآيند و طى چند دهه يا قرن، کل بشريت عبارت خواهد بود از ميلياردها نسخه مکرر (الف) يا (ب)؛ ليکن بنياد اين فرض خطاست. کافى است تا در همين حد به متونى مراجعه کنيم که مسئله امکان شبيه سازى افراد معروف را پيش کشيده اند. در آنها به جاى آن که شاهد تنها دو يا چهار کانديداى شبيه سازى باشيم، شاهد تنوع حيرت انگيزى خواهيم بود. به اين معنا که هر نويسندهای طبق مذاق، علائق، مليت،
دین و گرايشهايى از اين دست، در پى شبيه سازى کسان معينى است. براى مثال مىتوان اين افراد را جزء کانديدهاى مطرح در منابع مختلف ناظر به شبيه سازى انسانى يافت: مرلين مونرو (هنرپيشه زن آمريکايى معروف که خودکشى کرد)، ولاديمير لنين (بنيانگذار اتحاد جماهير
شوروی )، کلوديا شيفر (مانکن زن معروف)، ام کلثوم (خواننده نامور مصرى)، مصطفى امين (اديب مصرى)، نجيب محفوظ (رمان نويس مصرى و برنده نوبل ادبيات)، آدولف هيتلر، آيشمن (از فرماندهان معروف نازى که بعدها در
تل آویو محاکمه و
اعدام شد)، عبدالحليم حافظ (خواننده معروف عرب)، استالين، فرعون، کلئوپاترا (ملکه طناز مصرى که آنتونى، سردار معروف روم را شيفته خود ساخت و سرانجام با زهرمار خودکشى نمود)، سزار (بناکننده امپراتورى روم و برچيننده جمهورى)، متنبّى (شاعر نامدار عرب)، شکسپير (نمايشنامه نويس معروف انگليسى)، آينشتاين و بيل کلينتون. حتى برخى از مسلمانان در اين گمانه زنىها تا جايى پيش مىروند که ايده شبيه سازى حضرت
رسول اکرم را مطرح مىکنند. برخى با ادعاى اين که چند تار
موی حضرت در
شیشهای در
ترکیه نگهدارى مىشود و يا موهايى از ايشان در
مسجد حنبلى در شهر
نابلس موجود است و نمازگزاران در
شب بيست وهفتم ماه
رمضان آن را مشاهده مىکنند، مسئله شبيه سازى حضرت را به کمک
دی. ان. ای. موجود در اين موها را پيش کشيده اند.
بنابراين حتى هنگامى که در سطح تخيلى هرکسى مىخواهد شخصيت مطلوب خود را شبيه سازى کند، باز شاهد تنوع هستيم. معمولاً شخصيتهاى دينى، تاريخى، سياسى، هنرى، ورزشى، ادبى و علمى جزء نامزدهاى شبيه سازى هستند. مدعيان فراموش مىکنند که اگر قرار باشد که اين تکنولوژى فراگير شود، چنين نيست که در همه دنيا همگان بخواهند فرد معينى را شبيه سازى کنند. همان طور که امروزه علايق گوناگون در انتخابات موجب گزينش افراد متعدد و متنوعى مىشود و منتخبان حزبى را به شکست مىکشاند و نامزدهاى حزب ديگرى را برمى کشد، هنگامى که شبيه سازى رواج يافت، همين علايق وجود خواهند داشت؛ چرا بايد فکر کنيم که همه مردم خواستار شبيه سازى هيتلر باشند؟ اگر قرار باشد که براى مثال نئونازىها در پى شبيه سازى هيتلر، آيشمن، گوبلز و دار و دسته آنان باشند، مىتوان احتمال قوى داد که گروههاى هدف آنان نيز براى شبيه سازى هرتزل، ديويد بن گوريون، گلدا ماير، مناحيم بگين، موشه دايان و کسانى از اين دست بکوشند. اگر روسها خواستار شبيه سازى پتر کبير، لنين و استالين باشند، به احتمال فراوان آمريکاييان نيز در پى شبيه سازى جرج واشنگتن، مونروئه، فرانکلين و روزولت خواهند بود و عربها جمال عبدالناصر را شبيه سازى خواهند کرد. اگر هنر دوستان آمريکايى بخواهند مايکل جکسون را شبيه سازى کنند، عربها نيز ام کلثوم را شبيه سازى خواهند کرد. اگر
جنگ سالاران در پى شبيه سازى کسانى مانند چرچيل برآيند، صلح دوستان نيز در جهت شبيه سازى افرادى چون گاندى خواهند کوشيد. چرا بايد فکر کنيم که همه علايق متفاوت و متضاد در اين يک مورد خاص فراموش مىشود و همگان خواستار الگوى واحدى براى شبيه سازى خواهند بود؟
در دليل فوق اين مطلب مفروض گرفته شده است که گويى در روى
کره زمين تنها يک
قدرت قاهره وجود دارد و اين قدرت است که سرنوشت آينده شبيه سازى و اين که چه کسى شبيه سازى شود را رقم مىزند. از اين رو، مىتوان پيش بينى کرد که در آينده تنها افراد معدودى شبيه سازى خواهند شد. اما اين فرض خطاست. اين تکنولوژى مانند ديگر تکنولوژىها در اختيار دولتها و گروههايى با علايق و دلبستگىهاى متفاوتى قرار خواهد گرفت و در نتيجه تنوع موجود همچنان حفظ خواهد شد.
هم اکنون تکنيکى نزديک به شبيه سازى انسانى در بازار وجود دارد و مىتوان از آن تا اندازهای براى ايجاد افراد مشابه سود جست، ليکن کسى در اين زمينه اقدامى نمىکند. مىتوان از لقاح برون رحمى براى توليد انبوه افراد خاص و تا حد قابل توجهى مشابه استفاده کرد، اما عملاً از اين تکنيک براى مقاصدى از اين دست استفاده نمىشود. حال چرا بايد تصور کنيم که مشخصاً از شبيه سازى انسانى براى توليد انبوه انسانهاى فاقد تمايز استفاده خواهد شد؟
در اين جا گويى فراموش مىشود که شبيه سازى انسانى به فرض
تحقق، تکنولوژى گرانى خواهد بود و تنها افراد خاصى از آن استفاده خواهند کرد و همين مسئله يکى از دلايل مخالفان شبيه سازى انسانى بر ضد آن است. از اين رو، احتمال بسيار کمى مىتوان داد که شبيه سازى انسانى چنان فراگير و عام شود که چنين نتيجهای به بار آورد. با آن که امروزه انجام تکنيک
لقاح برون رحمى در بسيارى از کشورهاى جهان سوم نيز رايج است و هرکس مىتواند با پرداخت هزينه اين کار از آن برخوردار شود و با اين که از زمان نخستين نوزادى که به اين شکل بارورى زاده شد، يعنى لوييز براون در
سال ۱۹۷۸ تاکنون، بيست وهفت سال مىگذرد، هنوز اين تکنيک جايگزين روشهاى معمولى نشده است و قرار هم نيست که چنين شود. به گفته اى. پنس از سال ۱۹۷۸ تاکنون حداکثر پانصد هزار نوزاد از
طريق لقاح برون رحمى ايجاد شده اند؛ يعنى يک دوازده هزارمِ نوزادانى که در اين مدت زاده شده اند، و اين رقم بسيار اندکى است. بنابراين هنگامى که تنها از هر دوازده هزار نوزاد، تنها يکى از اين
طريق زاده شود، همين احتمال حتى با درصد بالاتر را درباره شبيه سازى انسانى مىتوان داد؛ زيرا در آن جا بحث درباره اين که هسته سلول از که باشد و مسائلى از اين دست، امکان حصول توافق را دشوارتر مىسازد.
کليساى کاتوليک که مخالف سرسخت به کارگيرى تکنيک لقاح برون رحمى است، طى بيانيهای رسمى از ناکامى اين روش در
تحقق خواسته نابارور خبر داده است. آکادمى پاپى زندگى (Pontifical Academy for Life) در اين بيانيه مىگويد که به وسيله اين تکنيک تاکنون در سراسر
جهان حداکثر يک
میلیون نوزاد به
دنیا آمدهاند و اين رقم نسبت به هزينه و سرمايه گذارى بسيار براى پيشبرد اين تکنيک و زمانى بيش از نيم
قرن، سخت اندک و پايين بوده است؛ تا آن جا که بى هيچ ترديدى مىتوان آن را يک تکنيک شکست خورده ناميد.
در شبيه سازى انسانى اساساً تشابه مطلق، حتى از نظر زيستى امکان ناپذير است و تا سه درصد تفاوت ميان شخص شبيه سازى شده و شخصى که هسته سلول از او گرفته شده است، وجود خواهد داشت؛ يعنى مشابهت آنان کمتر از دوقلوهاى يک تخمکى خواهد بود. اگر اين رقم را تا يک درصد نيز کاهش دهيم، باز براى وجود تنوع کافى است. مگر هم اينک ميان دوقلوهاى يک تخمکى که حدود يک دويست و پنجاهم تولدها را دربر مىگيرد، مشابهت فراوان مشکل جدى پديد آورده است؟ و مگر اين مسئله پربسامد، موجب شده است که قاعده تنوع زيستى نقض شود تا ادعا کنيم شبيه سازى يک قاعده اساسى مستقر در ميان بشر از هزاران
سال قبل که خدا آدم را آفريده است، يعنى قاعده تفرد و عدم تشابه را نابود مىکند؟
مخالفان شبيه سازى انسانى خود در موارد مختلف به اين تفاوت توجه دارند و به آن اشاره نيز مىکنند. براى مثال در کتاب الاستنساخ بين العلم والدين، از دکتر محمد صبور، استاد بيمارىهاى داخلى دانشگاه عين شمس، نقل مىشود که: روانشناسان امروزه مىگويند که۶۵درصد وجود انسان موروثى و ۳۵درصد آن اکتسابى است.
در توصيههاى نهايى
سمینار مغرب بر اين مسئله تأکيد شده است که: (جز وجود تعدادى اندک از ژنهاى موجود در سيتوپلاسم تخمک ميزبان، چيزى مانع تشابه کامل نمىشود).
در بيانيه نهايى مجمع الفقه الاسلامى نيز با تأکيد قابل توجهى اين مسئله اين گونه تقرير مىشود: (افزون بر آن اين مخلوق تازه نسخه مطابق اصل نيست؛ زيرا تخمک مادر که هسته آن بيرون کشيده شده است، همچنان دربردارنده بقاياى هسته در اطراف هسته بيرون کشيده شده است و اين بقايا اثر قابل ملاحظهای در تغيير صفاتى که از هسته سلول جسمى گرفته شده است، دارند).
توجه به اين واقعيت ژنتيکى، از سوى مخالفان شبيه سازى انسانى بايد مانع از پيش کشيدن دلايلى از سنخ بى هويتى يا
تشابه و مانند آن شود، با اين حال شاهد آن هستيم که على رغم در نظر گرفتن اين مسئله و حتى طرح آن، باز بر (تشابه تامّ) يا در حد تامّ و مفاسد مترتب بر آنها از قبيل گريز مجرمان از
چنگال قانون، مسئله امکان رابطه نامشروع
پسر با
مادر خود،
و بى هويتى و نقض سنت تنوع و مانند آن با ادبيات خاصى پافشارى مىشود. از آن حيرت انگيزتر، موضع دوگانه کسانى مانند نورالدين مختار الخادمى است. وى در آغاز کتاب خود مفاسد فراوان و قطعى شبيه سازى انسانى را برمى شمارد و از اجماع عام بر
حرمت آن نام مىبرد و مخالفان اين
اجماع را اندک منحرفانى معرفى مىکند که به رأى مخالف و انحراف آنان نبايد توجه کرد.
از نظر او يکى از مفاسد شبيه سازى انسانى ايجاد نسخههاى مشابه و متطابق است و اين مسئله موجب گريز مجرمان واقعى از چنگال عدالت مىشود.
همچنين اين کار موجب از بين رفتن خاصيت تنوع زيستى و تفاوت ميان مردم مىگردد.
با اين همه وى در ميانه کتاب خود بر طرفداران شبيه سازى انسانى که ادعا مىکنند شبيه سازى انسانهايى همانند پديد مىآورد، مىتازد و ادعاى آنان را موهوم مىشمارد و مدعى مىشود که تطابق کامل و تامّ ميان نسخه شبيه سازى شده و نسخه اصلى از نظر علمى و زيستى و روانى و اجتماعى و محيطى، محال است و اين ادعا اساسى ندارد.
وى در
دفاع از اين ادعا مىگويد: (شخصيت شخص شبيه سازى شده، تنها متأثر از ژنهاى او نخواهد بود؛ بلکه همچنين متأثر از کنش پذيرىها، ارزشها و سنتهايى خواهد بود که تنها جامعه و خانواده آنها را پديد مىآورند).
وى همين سير استدلالى را ادامه مىدهد و باز بر اين نکته پاى مىفشارد که ادعاى تطابق تام، ادعايى موهوم و پندارى است.
بدين ترتيب، وى در اين جا همه ادعاى مدعيان مبنى بر تشابه کامل ميان شخص شبيه سازى شده و شخص اصلى و در نتيجه بى هويتى، همرنگى جامعه و مانند آن را پنبه مىکند و بى اساس مىشمارد. اما نکته جالب آن است که وى اين بحث را متوجه مدافعان شبيه سازى انسانى مىکند و مىگويد برخلاف ادعاى آنان که مىگويند شبيه سازى انسانى موجب ايجاد نسخههاى مشابه مىشود، اين کار ممکن نيست؛ حال آن که در هيچ يک بحثهاى علمى، بى هويتى و تشابه و يگانگى اصل و فرع طرح نمىشود. مسئله مشابهت کامل ازسوى دو گروه طرح مىشود: کسانى که اين مسئله را به عرصه ادبيات تخيلى کشاندهاند و تصورى که از شبيه سازى انسانى دارند، ايجاد شخصيتهاى مانند
رمان (دنياى قشنگ نو) است و گروه ديگر مخالفان شبيه سازى انسانى هستند که اين مسئله را پيش مىکشند؛ از جمله خود نورالدين مختار الخادمى. در
حقيقت وى در اين قسمت، رشتههاى آغازين کتاب خود را پنبه مىسازد و ادعاى خود را به اين ترتيب پس مىگيرد، ليکن بحث خود را به گونهای پيش مىبرد که گويى دانشمندان اين عرصه چنين ادعاى تشابه کامل کردهاند و او مىخواهد نادرستى آنان و ناروايى اين ادعا را روشن سازد، غافل از آن که مخالفان شبيه سازى از اين ادعا بهره مىجويند.
اين دليل بر يک مغالطه اساسى استوار است. در اين جا چنين فرض شده است که اگر شبيه سازى انسانى رواج يابد، ديگر آميزش جنسى متوقف يا ممنوع خواهد شد. از اين منظر، يا شبيه سازى انسانى کاملاً ممنوع و مطرود است، يا کاملاً شايع و مطّرد و نه تنها شايع است که حتى به گفته مدير مرکز
جوجه کشى
لندن در رمان (دنياى قشنگ نو) اساساً توليد مثل جنسى متعلق به گذشتگان خواهد شد. در نتيجه چنين تصور مىشود که اگر شبيه سازى انسانى مجاز شمرده شود، در کنارش توليد مثل جنسى منع يا متوقف خواهد شد. آن گاه طى چند دهه همه انسانها همانند خواهند شد. در اين فرض صورت مسئله، به شکل
مغالطه (همه يا هيچ) يا (تفکر سفيد و سياه) طرح شده است؛ يعنى مسئله دو شقّ يا حالت بيش ندارد و اين دو مانعةالجمع هستند: يا تنها توليدمثل جنسى در جامعه وجود دارد يا تنها توليد مثل غير جنسى و شبيه سازى انسانى. خطا بودن اين فرض به اين دليل است که به جاى آن که اين دو را مانعة الجمع بدانيم، مىتوانيم فرض کنيم که همزمان مىتوان انتظار داشت که هم توليد مثل جنسى رواج داشته باشد، و هم شبيه سازى انسانى. در اين صورت به فرض که شبيه سازى انسانى موجب ايجاد نسخههاى کاملاً مشابه اصل شود، باز به دليل وجود شيوه ديگرى، يعنى توليدمثل جنسى، همچنان اصل تنوع حاکم خواهد بود. از اين رو، به فرض مىتوان گفت که در آينده اگر هم پنج درصد و حتى پنجاه درصد مردم از
طريق شبيه سازى انسانى توليد شوند، باز نيمى ديگر از
طريق توليدمثل جنسى زاده خواهند شد. اين مسئله هنگامى جدى تر مىشود که در نظر داشته باشيم تکنولوژى شبيه سازى انسانى، گران خواهد بود و از عهده همگان خارج است. به اين ترتيب، تنوع زيستى حفظ خواهد شد و مسئله تشابه همگان پيش نخواهد آمد. براى مثال هم اينک حرکتى در جهت نفى تنوع زيستى و ايجاد تشابه بيشتر ميان افراد در برخى جوامع وجود دارد؛ يعنى درون همسرى (endogamy) که در برخى از فرهنگها رايج است. براساس اين نگرش برخى افراد بر اثر تمايل شخصى يا به دلايل قومى و
دینی اقدام به
ازدواج در ميان گروه قومى يا دينى خود مىکنند؛ مانند قوم يهود. اگر قرار باشد که همگان از شيوه درون همسرى پيروى کنند، نه تنها به کاهش تنوع زيستى و افزايش مشابهت ميان افراد منجر مىشود، بلکه افزون بر آن به افزايش
بیماریهای ارثی مانند
هموفیلی، و گونههاى خاصى از سرطان مىانجامد.
امروزه اين قبيل بيمارىها در ميان اقوامى که در آنها ازدواج فاميلى رواج دارد، بيشتر ديده مىشود، ليکن اين سنت همگانى نيست و در کنار ازدواجهاى فاميلى شاهد رواج برون همسرى (exogamy) هستيم؛ تا جايى که برخى از فرهنگها اساساً ازدواج با خويشان نزديک را مجاز نمىشمارند يا آن را مرجوح مىدانند. در حالى که در
آمریکا تمايل به ازدواج با خويشان نزديک از يک هزارم تجاوز نمىکند، در کشورهاى عربى همچون
لیبی اين رقم به ۲۵درصد مىرسد.
همين تنوع نگرش به اين مسئله موجب حفظ تنوع زيستى شده است. از اين رو، منطقاً اشکالى ندارد فرض کنيم شبيه سازى انسانى موجب ايجاد نسخههايى صددرصد مشابه مىشود، با اين حال به دليل وجود شيوه ديگر توليد مثل، يعنى استفاده از گامتهاى زن و مرد، عملاً اين مسئله به مشکلى نخواهد انجاميد و بعدها کسانى که از
طريق شبيه سازى توليد شدهاند با کسانى که از راه سنتى زاده شده اند، ازدواج خواهند کرد و نتيجه اين کار زاده شدن افراد متنوع و از نظر ژنتيکى متفاوت از والدين خود خواهد بود. از اين رو، به احتمال بسيار قوى مىتوان گفت که شبيه سازى انسانى هرگز به عنوان يک انتخاب عام درنخواهد آمد و همچنان شيوه رايج توليد مثل ادامه خواهد يافت و اگر هم صدها هزار انسان در روى کره زمين دست به شبيه سازى بزنند، تأثيرى بر ژنوم بشرى نخواهد داشت و عملاً هنگامى که اين تکنيک عملى شود، جمعيت بشر، از شش
میلیارد فعلى، به هشت ميليارد رسيده است و اين استدلال بر نفى تنوع زيستى و مشابه سازى همگان قوت خود را از دست مىدهد.
طبق يکى از قوانين وراثت، اساساً امکان ايجاد نسخههاى کاملاً مشابه در سطح کلان و در گستره زمين وجود ندارد و اگر کسانى هم عامدانه بکوشند تا همه افراد جامعه را يکدست و همانند سازند، در اين کار شکست خواهند خورد. به گفته گرگورى اى. پنس، قانون ميل به سوى ميانگين (the Law of Regression to the Mean)، مانعى است استوار بر سر هرگونه حرکت گسترده مشابه سازى در افراد. مضمون اين قانون آن است که اگر هم کسى آگاهانه در پى توليد افراد برتر باشد، در نهايت در کارش شکست خواهد خورد؛ زيرا افرادى که از
طريق شبيه سازى انسانى توليد شده اند، خود ممکن است با افرادى که از
طريق شبيه سازى توليد نشده اند، ازدواج کنند و به اين
طريق باز قانون ميل به سوى ميانگين جمعيت و سازگارى با ديگران کار خود را کرده و فرزندانى که از اين
طريق به دنيا خواهند آمد، نسخه مشابه پدران خود نخواهند بود، بلکه تنها وارث نيمى از ژنهاى آنان خواهند بود. حال اگر اين فرزندان نيز با افرادى که از
طريق شبيه سازى انسانى توليد شدهاند ازدواج کنند، باز قادر به توليد مشابه نسل قبل نخواهند بود. اگر هم با افراد معمولى ازدواج کنند، به
طريق اولى، مسئله مشابهت
محقق نخواهد شد. در نتيجه محصول تلاش فراوان و برنامه ريزى آگاهانه نهايتاً طى يک يا دو نسل از بين خواهد رفت. طبق اين قانون نه تنها امکان ايجاد نسل برتر براى هميشه وجود ندارد، بلکه حتى نسل پست تر را نيز نمىتوان براى هميشه به توليد نسل پست تر و افراد ضعيف تر واداشت؛ زيرا کافى است که يکى از افراد
نسل ضعيف بعدها با يکى از افراد
نسل قوى ازدواج کند، تا محصول آن به وجود آمدن فردى ميانه باشد و اين معناى قانون ميل به سوى ميانگين است. اگر فرض کنيم که حتى دولت
آمریکا بخواهد طى برنامه گستردهای دست به شبيه سازى انسانى طبق استانداردهاى خاصى بزند، باز اين کارش به نفى تنوع و مشابه سازى کامل نخواهد انجاميد؛ به دليل آن که در
مکزیک اين سياست عمل نمىشود و باز در نهايت شاهد وجود افراد غير مشابه هستيم. کافى است تا در قرنها بعد يک آمريکايى
شبیه سازی و اصلاح نژاد شده با يک مکزيکى ازدواج کند تا همه اين سياست مغلوب قانون طبيعت شود. از اين رو، اگر جامعهای نيز عامدانه در پى
تحقق اين يگانگى باشد، اين کار را دشوار خواهد يافت؛ زيرا باقى آن شش ميليارد نفر روش خود را در انتقال ژنهاى مختلف ادامه خواهند
داد و در نتيجه همان حالت عادى و نرمال
محقق خواهد شد. به گفته اى. پنس، حتى اگر دولتها بخواهند مانع تنوع شوند، اين کار ممکن نيست. کافى است که شبى دو تن با يکديگر آميزش کنند و بارورى حاصل شود. لذا اگر هم حکومتها بخواهند اين کار را بکنند، مردم شيوه مرسوم خود را حفظ مىکنند و با افرادى که از
طريق شبيه سازى پديد آمده اند، مىآميزند و به اين ترتيب حالت ميل به ميانگين حاصل مىشود. سخن کوتاه اين که شبيه سازى مانع تنوع ژنوم بشرى نخواهد شد.
وى پس از بحث مفصلى در اين باره ما را از برخى توهمات درباره نقش خودمان در تغيير سنت طبيعت بازداشته، مىگويد که نبايد تحول را هرمى پنداشت که انسان بر رأس آن ايستاده است؛ دقيق تر آن است که تحول را درختى بدانيم که انسان بر يکى از شاخههاى نيمه بالاى آن ايستاده است، ليکن شاخههاى متعدد ديگرى نيز در نيمه بالايى وجود دارند که مىتوانند در تصميمات ما دخالت و يا آنها را خنثى کنند. از اين رو، شبيه سازى انسانى عامل تشابه همه انسانها نخواهد بود و مانعى در
راه غايات تحول به شمار نخواهد رفت.
خلاصه آن که دليل فوق درباره نابودى فرديت و تمايز انسانها بر اثر شبيه سازى انسانى و تبديل آنان به جوجههاى ماشينى يا جعبههاى شکلات، دليل استوارى نيست و مبتنى بر سوءفهمهاى متعددى است. از اين رو، به استناد اين دليل، شبيه سازى انسانى را نمىتوان محکوم کرد و آن را عملى مغاير نظام مبتنى بر تنوع دانست.
اين دليل درست عکس دليل قبلى است؛ يعنى در اين جا بر ضد شبيه سازى انسانى اين گونه استدلال مىشود که کسانى مىتوانند به کمک اين تکنولوژى افراد برجسته و قهرمان به وجود آورند و از
طريق کاربست سياست (بِه نژادى) (eugenics) افراد فوق العادهای خلق کنند. زمانى آلوين تافلر، در (شوک آينده)، گفته بود: (ما داريم به سرعت به زمانى نزديک مىشويم که قادر خواهيم شد هم نژادهاى برتر و هم نژادهاى فروتر را پرورش بدهيم… به هر حال در آينده مىتوانيم هم نژادهاى کودن درست کنيم و هم نژادهايى از علماى رياضيدان… مىتوانيم پهلوانان جنسى، دخترانى با پستانهاى بسيار برجسته (و شايد بيشتر يا کمتر از دو
پستان) و انواع بى شمارى از افراد بشر را که تاکنون يک شکل خاص داشته اند، درست کنيم).
استدلال فوق همسوى با اين پيش بينى است و فرض را بر اين مىگذارد که مىتوان از اين
طريق سياست بِه نژادى را که در
آلمان در
دهههای بيست وسى
قرن بيستم ميلادى ترويج مىشد،
تحقق بخشيد. از نظر رياض احمد يکى از مفاسد شبيه سازى انسانى، ايجاد نسلى از افراد برتر است که معيار طبيعى تناسل بشرى را نابود مىکند.
ديگرى اين مسئله را در درازمدت موجـب افزايش تفاوت و تبعيض نژادى و افزايش نوع خاصى از انسانها مىداند و بر آن است که کسانى با کفايت ذهنى خاص و برتر پديد مىآيند و موجب افزايش تبعيض نژادى مىشوند.
اما مسئله در همين حد باقى نمىماند و همزمان با ايجاد افراد برجسته و خارق العاده، نوبت به نابودى انسانهاى عادى فرامى رسد و سياست تصفيه انسانى صورت خواهد گرفت. قرضاوى مسئله را اين گونه مىنگرد و بر آن است که: (به کمک شبيه سازى انسانى، بشريت مىتواند از افراد هوشمند، سالم و تنومند، تعداد مورد نظر از دشمنان را شبيه سازى کند و از افراد کانا، ناتوان و تکيده نجات يابد).
البته کسانى با همين مقدمات معضل ديگرى را مطرح مىکنند و آن هم ضرورت ويران کردن عالم موجود و ساختن عالم ديگرى است تا متناسب با موجودات شبيه سازى شده باشد. تقرير اين نقد به اين صورت است که بر اثر شبيه سازى انسانى، عالم فعلى پاسخ گوى نيازهاى مردم نخواهد بود و بايد آن را از ميان برد و ناگزير از ساختن عالم ديگرى خواهيم بود؛ زيرا دانشمندان در پى ساختن سوپرمن و انسانهايى خارق العاده و با قد بسيار بلند در حد سه متر هستند. خانهها، ماشينها و ديگر امکانات موجود براى انسانهاى معمولى طراحى شده است؛ در نتيجه با پيدايش چنين موجودات
خارق العادهای ناگزير خواهيم بود که همه امکانات و وسايل موجود را نابود ساخته، عالم ديگرى پديد آوريم.
باز کسان ديگرى اين مسئله را پيش مىکشند که از اين تکنيک ممکن است ثروتمندان به سود خود استفاده کنند و اين به زيان فقيران است؛ به اين صورت که تکنولوژى شبيه سازى، گران قيمت است و همگان از عهده هزينه استفاده از آن برنمى آيند. در نتيجه تنها دولتمندان مىتوانند از آن براى شبيه سازى فرزندان باهوش، قوى و سالم استفاده کنند. يا ممکن است از اين تکنولوژى اقوام خاصى مانند قوم يهود براى تکثير سريع نفوس خود سود بجويند. نصر فريد واصل با همين نگرش است که مىگويد: (اين کار مفسدهای براى بشر است، به ويژه که اغنيا آن را در انحصار خود مىگيرند يا آن که يهوديان از آن براى افزايش
قوم خود سود مىجويند).
اين دليل خود به سه گونه تقرير مىشود و يا آن که بر سه عنصر متفاوت در آن تأکيد مىگردد. گاه گفته مىشود که اين کار موجب ايجاد نسل برتر و از (مابهتران) است. گاه گفته مىشود که اين کار در انحصار دولتمندان قرار مىگيرد. گاه نيز گفته مىشود که با اين کار کلک
نسل ضعيف کنده مىشود. گفتنى است که اين دليل، برعکس دليل قبلى است: در آن دليل گفته مىشد که با اين کار همگان مشابه مىشوند و در اين جا گفته مىشود که بر اثر شبيه سازى انسانى افراد نخبه و منحصر به فردى به وجود خواهند آمد. درباره اين دليل چند نکته گفتنى است:
اين جا يکى ديگر از مواردى است که دلايل مخالف شبيه سازى انسانى يکديگر را نقض مىکنند. گاه گفته مىشود که شبيه سازى انسانى همگان را به جوجههاى ماشينى و همسان تبديل مىکند و گاه گفته مىشود که شبيه سازى انسانى، افراد برتر پديد مىآورد که با ديگران متفاوت هستند؛ حال آن که به نظر مىرسد اين دو دليل ناقض هم هستند و يکى از آنها مىتواند درست باشد، نه هر دوى آنها. اما گاه شاهد آن هستيم که يک تن در يک
متن همزمان از هر دو
دلیل بر ضد شبيه سازى انسانى سود مىجويد. براى مثال آقاى قرضاوى در مقاله (الاستنساخ البشرى و تداعياته) که چهار پنج صفحه بيشتر نيست، درست در يک
صفحه به هر دو دليل متمسک مىشود تا نشان دهد که شبيه سازى انسانى نادرست است.
همان طور که قانون ميل به سوى ميانگين نشان مىدهد، تلاش براى ايجاد سوپرمنها در سطح کلان ممکن نيست و طبيعت راه خود را على رغم خواستهايى از اين دست دنبال مىکند.
به فرض که از اين تکنولوژى براى ايجاد انسانهاى برتر استفاده شود و اين کار امکان پذير نيز باشد، باز جاى اين پرسش است که مقصود آقاى قرضاوى از اين که مىتوان به کمک شبيه سازى انسانى از شرّ انسانهاى ضعيف راحت شد و ريشه آنان را کند، چيست؟ اگر مقصود آن است که به کمک اين تکنولوژى در آينده نوعى بِه نژادى انسانى به معناى عام کلمه صورت مىگيرد و در درازمدت اساساً افرادى که به دنيا مىآيند، نيرومند خواهند بود و ديگر با انسانهاى ضعيف و ناتوان روبرو نخواهيم شد، در آن صورت معلوم نيست که اين کار اشکالى داشته باشد. از چند دهه قبل ژاپنىها تصميم گرفتهاند که بر کوتاهى قد قوم خود غلبه کنند. از اين رو، نوعى رژيم غذايى را که در آن از خزهها و جلبکهاى دريايى استفاده مىشود، رواج دادهاند و طى اين مدت موفق شدهاند که حدود ده سانت به قد نسل جديد خود بيفزايند و اگر اين روند پيش برود، پيش بينى مىشود که در آينده اين افزايش قد همچنان ادامه يابد. اگر مقصود قرضاوى همين مسئله باشد، نه تنها دليلى بر غير اخلاقى و نادرستى آن نداريم، بلکه برعکس روايات متعدد دينى چنين اقداماتى را تشويق مىکند. کافى است تا به احاديثى که از حضرت
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلم) درباره انتخاب زنان به قصد ازدواج و توصيههاى مختلف ايشان صادر شده است، توجه کنيم. همچنين احاديثى که به
تغذیه نوزاد و يا انتخاب
دایه براى او اشاره دارد، گواهى است بر جواز و حتى استحباب اقداماتى که موجب به سازى نسل آينده مىشود.
اگر هم مقصود قرضاوى و کسانى مانند او اين باشد که اعمال اين تکنولوژى موجب از بين بردن افراد غير سوپرمن يا معمولى موجود مىشود، چنين ملازمهای ميان شبيه سازى انسانى و کشتن افراد معمولى وجود ندارد و به سادگى نمىتوان آن را نشان داد. ترويج واکسن فلج کودکان، به معناى آن نيست که کودکانى که فلج زاده مىشوند، بايد از بين بروند. از بين بردن (بيمارى)، به معناى از بين بردن (بيماران) نيست. تلاش در جهت نابودى (فقر)، مستلزم نابود ساختن (فقيران) نمىباشد. ترويج بهداشت و فرهنگ سلامتى متضمن کشتن افراد بيمار نيست. از اين رو، همان طور که منطقاً نمىتوان از وجود فرهنگ بهداشت و سلامتى، کشتن بيماران را نتيجه گرفت، از رواج شبيه سازى انسانى نمىتوان نابودسازى ضعفا را استنتاج کرد. اينک چندين دهه است که از
طريق واکسن ضد
فلج و مانند آن کوشش مىشود تا ريشه اين بيمارى در کودکان کنده شود و عملاً در اين کار نيز توفيق حاصل شده است. با اين همه، شاهد کودکانى هستيم که فلج زاده مىشوند يا دچار فلج مىگردند، ليکن نه تنها آنان به حيات طبيعى خود ادامه مىدهند، افزون بر آن از توجه بيشترى نيز برخوردارند. از اين رو، اين ادعا که ايجاد سوپرمنها مرگ ضعيفان را در خود دارد، پذيرفتنى نيست.
از اين ادعا که دولتمندان شبيه سازى انسانى را در انحصار خود درمى آورند، نمىتوان نتيجه مطلوب را گرفت؛ زيرا اولاً، در مورد همه تکنولوژىهاى جديد اين حکم صادق است و آنان نخستين بهره وران آنها هستند. هنگامى که هواپيما به عنوان وسيله مسافرت عرضه شد، اول ثروتمندان سوار آن شدند، نه گرسنگان آفريقايى. انجام عمل قلب يا پيوند کليه و مانند آنها نيز همين موقعيت را داشته وگاه هنوز دارد. از اين رو، اگر اشکال شبيه سازى انسانى اين باشد، ديگر امکانات نيز بايد به همين دليل نفى و طرد شوند. ثانياً، هر تکنولوژى در آغاز گران بوده است و عملاً تنها در انحصار دولتمندان قرار مىگرفته است. شايد روزى کسى فکر نمىکرد که کامپيوتر از انحصار دولتمندان خارج شود و حتى خانوادههاى معمولى بتوانند از آن برخوردار شوند، اما روند صنعت و تکثير صنعتى همين است؛ آنچه امروزه در انحصار ثروتمندان به شمار مىرود، فردا به اسباب بازى کودکانهای تبديل مىگردد. از اين رو، مسئله انحصار يا حداقل ادامه انحصار شبيه سازى انسانى در ميان قشر خاصى منتفى است. ثالثاً، اگر هم چنين باشد، به جاى آن که به دليل اين انحصار حکم به تحريم آن داده شود، بايد کارى کرد که اين انحصار درهم شکسته شود. از اين رو، بايد از
طريق توسعه دانش مربوطه راهى در پيش گرفت که فقيران نيز بتوانند از آن استفاده کنند، نه آن که همواره از آن محروم باشند.
اگر شبيه سازى انسان تنها در انحصار ثروتمندان قرار خواهد گرفت که ديگر نبايد نگران افزايش جمعيت و مسائلى از اين دست بود. اگر هم فقيران بتوانند از آن براى افزايش جمعيت استفاده کنند، نبايد دم از انحصار زد. اين دليل درست برخلاف دليلى است که شبيه سازى انسانى را چنان تصوير مىکند که گويى با کمترين هزينهای و تنها با چند تخمک مىتوان (دهها و صدها) تن را در مدتى کوتاه شبيه سازى کرد.
نمىتوان اين احتمال را نفى کرد که قوم يهود يا هر قوم ديگرى از اين تکنولوژى بهره بردارى کند. اما آيا به صرف اين احتمال، حتى اگر (متأخِّم به علم) باشد، مىتوان حرمت و يا نادرستى آن را استفاده کرد؟ مگر هم اينک قوم يهود از ديگر تکنولوژىهاى جديد استفاده نمىکند؟ مگر آنان صنعت
هواپیماسازی و پزشکى ندارند؟ طبق همين استدلال بايد صنعت هواپيماسازى را منع کرد. وانگهى اگر قوم
یهود از چيزى استفاده کرد و آن چيز مىتوانست به افزايش قدرت آنان کمک کند، راه منطقى مقابله با آن اين است که به جاى تحريم، از همان وسيله براى مقابله با آنان استفاده نمود. از اين رو، به جاى تحريم شبيه سازى انسانى به دليل استفاده قوم يهود براى افزايش جمعيت خود، بايد آقاى نصر فريد واصل به عنوان مفتى دينى مسلمانان به کشورهاى عربى توصيه کند تا متقابلاً از همين تکنولوژى استفاده نمايند و حتى از دولتهاى عربى بخواهد تا امکانات اين کار را براى هر خانواده عربى فراهم کنند. راه مقابله با افزايش جمعيت قوم يهود، افزايش قوم عرب است، نه ممانعت از آن. از قضا مىتوان به استناد آيه شريفه (فمن اعتدى عليکم، فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليکم)،
در اين جا به سود شبيه سازى انسانى استناد کرد و آن را مجاز شمرد.
در اين جا باز شاهد همان سوءفهمى هستيم که گويى
شبیه سازی انسانی، وسيلهای است معجزه گر و کم هزينه. از اين رو، قوم يهود يا ديگران، از آن براى افزايش جمعيت خود سود خواهند جست و فراموش مىشود که در شبيه سازى انسانى همچون توليد مثل جنسى، نيازمند تخمک،
رحم،
مادر، دوران شيرخوارگى، پرورش و تعليم و تربيت و همه هزينههاى مترتب بر آن هستيم. در اين جا فرض مىشود که مىتوان يک دستگاه شبيه سازى انسانى فراهم آورد که مانند ماشينهاى جوجه کشى هر ۲۴ ساعت چند صد و يا چند هزار
انسان توليد کند. غافل از آن که اگر به گونهای عينى به اين مسئله بنگريم و به هزينههاى بالاى آن توجه کنيم باز عاقلانه ترين، ارزان ترين، مطمئن ترين و سريع ترين شيوه افزايش جمعيت، همان شيوه توليد مثل جنسى است که به گونهای بى ابهام کار خود را با ضريب اطمينانى بالا انجام مىدهد و همين کارآيى فوق العاده اين شيوه است که دولتهايى مانند چين يا هند را متوحش ساخته و آنان را به اتخاذ سياستهاى گاه خصمانهای بر ضد افزايش جمعيت سوق داده است. تحميل سياست تک فرزندى در
چین و
جرم دانستن تخلف از آن، يکى از نمونههاى اين نگرش است. لذا اگر قوم
یهود در پى افزايش جمعيت خود باشند، کافى است تا از
طريق سياستگذارىهايى مانند: وضع ماليات بر افراد مجرد، تشويق افراد عزب به ازدواج و اعطاى وامهاى بلاعوض براى اين کار و ترويج آموزههايى چون لزوم اقتدار قوم يهود، به نتيجه مطلوب برسند، نه آن که از مسير نامطمئن و گرانى چون شبيه سازى انسانى بهره گيرى کنند. مخالفان شبيه سازى انسانى در اين جا ساده ترين مسائل را چنان از ياد مىبرند که گويى هرگز به گوششان نخورده است و تحت تأثير ادبيات تخيلى از قبيل (دنياى قشنگ نو)، به جاى فهم و تحليل درست اين پديده، به تصورات و تخيلات خود مجال فراوانى داده اند.
اين امکان براى برخى از افراد فراهم مىشود تا طاغوتهاى زنده يا مرده را شبيه سازى کنند و حتى چه بسا يکى از
دیکتاتورهای آمريکاى لاتين پس از ساليان دراز حکمرانى، در آستانه مرگ بخواهد خود را شبيه سازى کند و همچنان بر سر قدرت بماند. گوهر اصلى داستان معروف و جنجالى ديويد رورويک (David M. Rorvik) با عنوان (به صورت او: شبيه سازى انسان) (In His Image: The Cloning of Man) همين مسئله است. وى که نويسنده رمانهاى علمى در حوزه مهندسى ژنتيک بود، در سال ۱۹۷۸ اين کتاب پر تنش را نوشت و در آن ادعا کرد که پيرمرد عزب و صاحب صنايعى ميليونر به نام (ماکس) با او تلفنى سخن گفته و ادعا کرده است که به شبيه سازى از سلول جسمى خود اقدام کرده است. وى سپس او را به ديدن آزمايشگاه خود برده و او اين فرزند را ديده است.
اين ادعا که به گفته نويسنده گزارش دست اولى درباره شبيه سازى انسانى به شمار مىرفت، مجامع علمى آن روز را تکان داد و آنان خواستار ارائه دلايلى بر اين ادعا و نشان دادن آن کودک شبيه سازى شده گشتند. اما رورويک از برآوردن خواسته آنان خوددارى نمود.۹۰ در سال ۱۹۸۲ قاضى دادگاه ايالتى کاليفرنيا حکمى صادر کرد مبنى بر اين که مدعاى اين کتاب نادرست است و او محکوم به پرداخت غرامت شد.
با اين همه، يکى از دلايل مخالفت با شبيه سازى انسانى همين مسئله است که چه بسا کسى بخواهد افراد خاصى را که براى جامعه مضر هستند، شبيه سازى کند. قرضاوى اين نگرانى را اين گونه منعکس مىکند: (برخى گروهها مانند مافيا از شبيه سازى استفاده کرده و در نتيجه به جاى يک هيتلر، دهها، بلکه صدها و چه بسا هزاران (هتالر) (يعنى هيتلرها) خواهيم داشت).
در بسيارى از متون مربوطه سخن از امکان شبيه سازى کسانى مانند: هيتلر، استالين، لنين، فرعون و صدام است و در آنها همين نگرش و نگرانىها را شاهديم. براى مثال کارم السيد غنيم مىپرسد: آيا همان طور که
پروفسور واليرى پيکوف تصريح کرده است، عالمان روس به شبيه سازى لنين موفق خواهند شد؟
اين مسئله نيز در دل خود چالش ديگرى پديد مىآورد؛ اگر بتوان شخص مردهای را مانند
فرعون شبيه سازى کرد، آن گاه مسئله
مرگ و
معاد چه مىشود و با اين آموزههاى دينى چه بايد کرد؟ از اين منظر است که يکى از دلايل مخالفت با شبيه سازى انسانى مغايرت آن با سنت مرگ است.
ریاض احمد آن را جزء مفاسد شبيه سازى انسانى برمى شمارد و معتقد است که اين کار با قانون طبيعت که بر زندگى و مرگ و سپس معاد استوار است، به ويژه در مورد شبيه سازى مردگان، تعارض دارد.
حال به تحليل اين دليل بپردازيم. در اين مورد نيز چند نکته گفتنى است:
متخصصان عرصه مهندسى ژنتيک، شبيه سازى مردگان را در شرايط فعلى و با امکانات موجود محال مىدانند؛ زيرا براى شبيه سازى يا به تعبير علمى انتقال هسته سلول جسمى بايد هستهای که منتقل مىشود، سالم و زنده و کروموزومومهاى آن فعال باشند. اين مسئله موجب مىشود تا نتوان مردگان را شبيه سازى کرد. در مقاله (شبيه سازى) (Cloning) که بر سايت رسمى مؤسسه روزلين، مرکز شبيه سازى دالى، موجود است و به گونهای علمى اما همه فهم نوشته شده، به اين نکته چنين تصريح شده است: (در هر حال، انتقال هسته، نيازمند هسته سالم با کرموزومهاى فعال است. دى. ان.اى. به تنهايى کفايت نمىکند: بسيارى کسان فراموش مىکنند که (ژوراسيک پارک) يک اثر تخيلى بود). مقصود از ژوراسيک پارک (Jurrasic Park) يا پارک ژوراسيک فيلمى است که به وسيله استيون اسپيلبرگ، کارگردان آمريکايى، در دهه نود ميلادى ساخته شد. در اين فيلم دانشمندان موفق مىشوند
فسیل يک
پشه را پيدا کنند. هنگام آزمايش درمى يابند که اين پشه خون دايناسورى را ميليونها سال قبل مکيده است و اينک دى.ان.اى. موجود در خون دايناسور در فسيل آن پشه به جاى مانده است. در نتيجه آنان موفق مىشوند به کمک آن، دايناسورها را شبيه سازى کنند و موجودات عظيم الجثه ماقبل تاريخ را مجدداً بازسازى نمايند. اين فيلم جذاب و تخيلى که در سال ۱۹۹۳ راهى بازار شد، مورد استقبال فراوانى قرار گرفت و شدت استقبال به حدى بود که پارک ژوراسيک ۲و۳ نيز در ادامه آن ساخته شد. اين فيلم و فيلمهايى از اين دست، باور نادرستى را در اذهان پديد آورد که گويى مىتوان تنها به کمک دى.ان.اى. يک موجود را حتى اگر منقرض شده باشد، آن را شبيه سازى کرد. با اين پندار بود که مسئله از شبيه سازى هيتلر شروع شد و به رامسس دوم (فرعون مصر) و کلئوپاترا (ملکه مصر)منتهى گشت. اين مقاله با يک جمله ساده و روشن و با اشارهای گذرا، خوانندگان را از چنان پندارى برحذر مىدارد و مرز بين علم و خيال را مشخص مىسازد.
بنابراين از نظر علمى شبيه سازى مردگان منتفى است. اين نکته پيچيده و دشواريابى نيست که تنها معدودى خواص از آن مطلع باشند؛ در غالب کتابهايى که به زبان عربى در باره شبيه سازى نوشته شده است، به اين مسئله به صراحت اشاره شده است.
ديگران نيز با اشاره به اين نکته، مواردى را استثنا مىکنند؛ مانند جايى که شخص متوفا تازه فوت کرده و هنوز هسته سلول او سالم و زنده باشد و يا آن که هستهاش در مايع نيتروژن نگهدارى شده و در نتيجه زنده باشد.
با توجه به اين مسئله و آشنايى مخالفان شبيه سازى انسانى با آن، پيش کشيدن اين بحث و بى توجهى به مسائل علمى ناپذيرفتنى است. وقتى که نمىتوان مردهای را ـ که حتى جسدش معلوم نيست کجاست و به فرض يافتن
جسد، سلولهاى جسمى او زنده نيستند، شبيه سازى کرد ـ چرا بايد همواره بر اين فرض نيش غولى تأکيد شود؟ هنگامى که مسئله به اصطلاح منطق دانان سالبه به انتفاى موضوع است، چرا بايد باز آن را تکرار کرد؟ رياض احمد در اين مورد مىگويد با اين که علماى زيست شناسى امکان شبيه سازى مردگان را منکر شده اند، اما حرمت اين کار نيز واضح است.
اما سخن در اين است که وقتى کارى محال و غير ممکن باشد، بيان
حکم شرعی آن يا امکان سوء استفاده از آن بيش از آن که به فهم مطلب کمک کند، به آشفتگى بيشتر بحث مىانجامد و اين کارى است که برخى از مخالفان شبيه سازى انجام مىدهند.
ممکن است در دفاع از دليل فوق گفته شود که مقصود، مشخصاً شخص هيتلر يا ديگر مردگان نيست؛ بلکه غرض بيان اين مطلب است که چه بسا کسانى بخواهند يک ديکتاتور زنده را شبيه سازى کنند و به اين ترتيب به ادامه فساد کمک نمايند. در اين صورت اشکال فوق درباره شبيه سازى مردگان وارد نخواهد بود.
با اين فرض ممکن است يک مسئله حل شود، اما باز اين دليل مشکلات ديگرى خواهد داشت که نمىتوان آنها را نديده گرفت. نخستين دشوارى اين دليل آن است که در اين جا باز فرض بر اين است که امکان کپى سازى کامل همه مختصات بيولوژيک و روانى و اخلاقى فرد وجود دارد، نه فنوتايپ که محصول تعامل فرد با محيط است. در نتيجه اگر کسى هم موفق به شبيه سازى سوموزا، ياهايلاسلاسى و يا هيتلر شود، کسانى را توليد کرده است که تنها از نظر صورى و فيزيکى شبيه آنان هستند، نه از نظر فکرى و رفتارى. لذا اگر هم يک ديکتاتور بخواهد خودش را شبيه سازى کند، تنها موفق به ايجاد
کپی بيولوژيک خود شده است و فردى که از اين راه شکل گرفته است، هويت، شخصيت و فرديت خاص و تجربههاى خودش را خواهد داشت. اشکال دوم اين دليل آن است که بر فرض ديگرى استوار است و آن جبر زيستى و حتميت بيولوژيک است. از اين ديدگاه، اگر کسى با ويژگىهاى ژنتيکى هيتلر توليد شود، ناگزير مانند او رفتار خواهد کرد و انسان چيزى نيست جز مجموعه ژنهايش. با همين نگرش است که مخالفان شبيه سازى مىگويند که اگر هم شبيه سازى انسانى مجاز گردد، نبايد شبيه سازى افراد شرور و جنايتکار مجاز گردد.
اين نگرش در عمل هرگونه اراده آزاد انسانى را نفى مىکند و به جبر زيستى تن مىدهد. غافل از اين که اين نگرش با مسلمات قرآن کريم و آموزههايى که براى آزادى و اختيار انسان تأکيد دارد، ناسازگار است و در نهايت مسئوليت فعل را از فاعل آن سلب
میکند. کاستى اين نگرش و فرض اساسى آن نيز پيشتر بيان شد. ازاين رو، به همين مقدار بسنده مىشود.
به فرض قبول مفروضات فوق و با توجه به اين که مىتوان عملاً به کمک هسته سلول هيتلر، هيتلرى جديد پديد آورد که همان روحيه را نيز داشته باشد، اين دليل يک نکته را ناديده مىگيرد: اگر امروز گروهى نيازمند هيتلر باشند و بخواهند از
طريق شبيه سازى انسانى اقدام کنند، محصول مورد نظر خود را حد اقل بيست و چند سال بعد دريافت خواهند کرد و اين تأخيرى جدى در ارائه کالاى مورد نظر است. اگر کسى خواستار شبيه سازى رئيس يک باند تبهکار باشد، هم اينک به آن نياز دارد، نه سى سال بعد. افزون بر اين، مگر هيتلر در جهان امروز قحط است که کسى بخواهد از
طريق شبيه سازى به بازسازى او اقدام کند. هيتلر فردى بود با روحيه پرخاشگرانه و متجاوزانه، اما آنچه نداشت امکانات مورد نظرش بود. همين که اين امکانات و اختيارات در دستش قرار گرفت، هيتلر شد. امروزه نيز کسانى هستند که با امکانات کمتر، روى هيتلر را سفيد کرده اند. براى نمونه، آيا حاکمان صربستان و پاکسازى نژادى مسلمانان
کروات، کمتر از کارهاى هيتلر بوده است؟ درواقع، اين نگرش خود مبتنى بر يک فرض ناگفته ديگرى است و آن هم نوعى شخصيت پرستى و باور به نقش تعيين کننده شخص در روند تاريخ است. کافى است در اين فرض کمى خدشه کنيم تا دريابيم که هرکس مىتواند خود هيتلرى باشد و اين آموزهای است که در
عرفان ما بر آن بسيار تأکيد شده است. مولانا جلال الدين بلخى به درستى به اين نکته اشاره مىکند که نفس هر انسانى مىتواند فرعون باشد، مشروط به آن که امکانات فرعونى در اختيارش قرار گيرد.
(نفست اژدرهاست، او کى مرده است؟، صاز غم بى آلتى افسرده است
گر بيابد آلتِ فرعون، او، صکه به امر او همى رفت آب جو
آن گه او بنياد فرعونى کند، صراه صد موسى و صدهارون زند)
در نتيجه اگر باندهاى مافيايى در پى هيتلرى باشند، به صرفه نيست که با سرمايههاى کلان شخصى را شبيه سازى کنند و بعد به انتظار بنشينند تا شايد سالهاى بعد سرکردگى آنان را بپذيرد و آنان را در اعمال تبهکارانه خود موفق سازد. کافى است که به يکى از اعضاى باند خود و يا يک تبهکار مستقل قدرت و فرصت بدهند، تا به نتيجه مطلوب برسند. در طول تاريخ صدها هيتلر و فرعون آمده و رفته اند، اما همچنان هزاران هزار
فرعون و هيتلر بالقوه منتظر فرصتى هستند تا راه سلف خود را بپويند. بنابراين براى بازسازى هيتلر نيازى به اين تکنولوژى نيست و راههاى آسان تر، سريع تر و مطمئن ترى هم اينک موجود است. به گفته گرگورى اى. پنس اگر قصدمان از شبيه سازى، توليد افراد بى کله باشد، نيازى به اين همه
خرج ندارد. کافى است تا عدهای کودکان
آواره و خيابانى را از يکى از محلات ريو دوژانيرو بدزديم و آنان را آن گونه که مىخواهيم، بار آوريم. اما همواره مشکل هنگامى رخ مىدهد که آنان به سن بلوغ مىرسند؛ ديگر آنان عروسکهاى مطيعى نخواهند بود و خود فکر مىکنند و براى خود مىانديشند.
اين مسئله چنان تصوير شده است که گويى تنها يک قدرت
قاهره براى استفاده از
شبیه سازی انسانى در عالم وجود دارد و آن قدرت نيز در پى شبيه سازى هيتلر است. حتى اگر بپذيريم که کسانى خواستار شبيه سازى هيتلر باشند، مىتوان اين احتمال قوى را داد که کسانى به کمک همين تکنولوژى بخواهند ضد هيتلر را شبيه سازى کنند. لذا اگر کسانى در صدد شبيه سازى (هتالر)
باشند، اين تنها يکى از استفادههاى آن است و بايد در نظر داشت که چه بسا کسانى در پى شبيه سازى گاندىها باشند. بدين ترتيب، اين دليل قوت خود را از دست مىدهد.
سرانجام آن که اگر اين دليل را بخواهيم بپذيريم، با همان قوت بايد در موارد مشابه نظر مخالف ابراز کنيم. فرض کنيم هواپيما در آغاز راه خود مىتوانست با همين دليل تحريم شود؛ زيرا کسى مىگفت چه بسا دشمنان مردم بخواهند از
طريق اين وسيله خود را سريع تر به مقصد برسانند و يا مردم بى گناه را بمباران کنند. ناوهاى هواپيمابر نيز مىتوانند نيروهاى هيتلرمنش را به سرعت به هر نقطه جهان منتقل کنند و ماهواره نيز مىتواند در خدمت اهداف تبليغاتى هيتلرىها قرار گيرد.
اینترنت نيز… و اين خط استدلالى همچنان مىتواند ادامه يابد. به گفته اى. پنس، به نظر مىرسد که تاکنون درباره شبيه سازى مبالغه فراوانى شده است و مردم درباره اين تکنيک همان سخنانى را به زبان مىآورند که هنگام ديدن نخستين اتومبيل مىگفتند: (بارالها! بايد اين چيزها ممنوع شود؛ مردم آنها را براى زير گرفتن ديگران به
کار خواهند گرفت!)
در اين جا ميان نتيجه مستقيم و منطقى يک تکنولوژى و سوءاستفاده از آن تفکيک نشده است. اگر از يک تکنولوژى سوءاستفاده شد، نمىتوان به نام سدّ ذرائع اصل آن را تحريم کرد؛ بلکه بايد کوشيد تا مانع اين سنخ سوءاستفادهها شد. بدين ترتيب، اين دليل نيز تاب تحليل و نقد جدى را ندارد و نمىتوان براساس آن به مخالفت با شبيه سازى انسانى برخاست.
شبيه سازى انسانى اين امکان را براى افراد فراهم مىسازد تا اشخاصى سالم، تنومند و باهوش توليد کنند. اين امتياز در دل خود مخاطراتى براى نسل آينده دارد. چنين افراد شبيه سازى شدهای کمتر بيمار مىشوند و بيشتر عمر مىکنند و چه بسا عمرشان تا چهارصد سال برسد. اين مسئله موجب آن مىشود تا دوره بارورى و فعاليت کارى آنان افزايش يابد و افراد بتوانند ساليان درازى همچنان مشاغل خود را داشته باشند. اين مسئله فرصتهاى شغلى را از
نسل آينده باز مىدارد و آنان را نگران و بعدها خشمگين مىکند. اين خشم متراکم شده، آنان را به شورش و کشتن
والدین خود و گرفتن مشاغل آنان بر مىانگيزد.
اين دليل نيز بر فرضياتى استوار است که نااستوارى برخى از آنها نشان داده شد. تنها در اين جا يک نکته افزودنى است. هنگامى که ماشينهاى صنعتى در انگلستان ساخته و وارد
بازار کار شدند، همين نگرانى به شکل ديگرى مطرح شد: کارگران شاغل در کارخانهها بر اين باور بودند که وجود اين ماشينها در درازمدت موجب بى کارى آنان مىشود و در نتيجه دست به خرابکارى در ماشينها و از کار انداختن آنها مىزدند. واژه سابوتاژ (sabotage) يا خرابکارى عمدى در اموال ديگران از اين نگرش نشئت گرفت و به عرصههاى مختلف راه يافت. اين قبيل نگرانى هنگام اتوماسيون ادارات و با پيشرفت صنعت همواره از سوى کسانى ابراز مىشده، ليکن غالباً بسيار بدبينانه و غير واقعى بوده است. با ورود خودروهاى شخصى درست است که درشکهها از رده خارج شدند، اما درشکه چىهاى قديم راننده تاکسىهاى جديد شدند. با پيدايش کامپيوتر شخصى، نه تنها شغل تايپ از بين نرفت، بلکه مشاغل تازهای در کنار آن پيدا شد. از اين رو، اگر هم شبيه سازى انسانى رواج يابد و حتى عمر افراد طولانى تر شود، منطقاً مىتوان احتمال داد که مشاغل جديد و عرصههاى تازه کارى ايجاد شود. پس اين قبيل گمانه زنىها نمىتواند به سادگى بر ضد شبيه سازى انسانى به کار رود.
همچنان مىتوان از مفاسد اجتماعى شبيه سازى انسانى سخن گفت، اما برخى مشکلات و معضلات دامنگير فرد شبيه سازى شده مىشود. يکى آن که ديگران نمىدانند با او چه رفتارى داشته باشند و يا آن که رفتار مناسبى ندارند. چنين کسى مشکلات اجتماعى متعددى از لحظه تولد خواهد داشت؛ مانند تعيين پدر او، سپس تعيين جنسيت او و اين که آيا با او به مثابه کودک سرراهى رفتار مىشود، اين که در کدام مدرسه
درس بخواند و چگونه با او
رفتار خواهد شد، مسئله اين که چگونه مىتوان هنگام ارتکاب جرم او را شناسايى کرد و سرانجام آن که آيا دو نفر که از يک شخص شبيه سازى شده اند، مىتوانند با يک ديگر ازدواج کنند؟
پرسشهاى متعدد و در
حقيقت دشوارىهاى فراوانى در اين جا رخ مىدهد؛ از جمله آن که: (آيا دختران حاضرند با چنين کسى ازدواج کنند؟) به گفته غنيم السيد کارم، اين پرسش اخير در مجلات کويت در
سال ۱۹۹۷ مطرح شد و دخترهاى ترشيده پاسخ مثبت دادند.
دشوارىها همچنان ادامه دارد. رياض احمد بر اين باور است که انسانهاى شبيه سازى شده، داراى عواطف انسانى نخواهند بود و از انگيزههاى والا براى تحمل مسئوليت در زندگى تهى خواهند شد.
يا ممکن است به شخص شبيه سازى شده به مثابه قطعات يدکى نگاه شود
و کسى از اعضاى او استفاده کند. يا با او مانند حيوان رفتار شود و يا از آن بدتر براى انحرافات جنسى از او بهره بردارى شود.
اجراى اين تکنيک انسان را به وادى غرور و خودخواهى مىکشاند و بدين ترتيب او و ديگران را نابود مىسازد.
شبيه سازى حسادت ميان شخص اصلى و نسخه او به وجود مىآورد و در حالى که شخص شبيه سازى شده جوان است، شخصى که از او شبيه سازى صورت گرفته است پير مىشود و اين باعث برانگيخته شدن آتش حسد در شخص اصلى مىگردد و مادر به نسخه جوان خود حسد مىورزد و دختر به شبيه خود و… خلاصه آن که همه ارزشهاى انسانى لگدمال شبيه سازى مىشود.
سرانجام آن که شبيه سازى فرزندان را از
چشم والدين خود مىاندازد و آنان را بى ارزش مىسازد.
اين سنخ دلايل نيز به نظر نمىرسد که تاب نقد جدى را داشته باشند. با آن که هنوز انسانى شبيه سازى نشده است، اما مخالفان شبيه سازى انسانى انبوهى از مشکلات مختلف پيش بينى مىکنند که بر سر
راه شخص شبيه سازى قرار خواهد گرفت. گردآورى همه اين مشکلات در اين جا نه مقدور است و نه مفيد. اما همه آنها را در سه مقوله مىتوان طبقه بندى کرد: نخست مشکلات ناشى از ابهام يا
خلأ قانونى؛ دوم مشکلات ناشى از روابط ديگران با شخص شبيه سازى شده و سوم مشکلات ناشى از مسائل هويتى فرد شبيه سازى شده. اينک به تحليل کلى اين سه نوع مشکلات بپردازيم:
عدهای با تکيه بر مشکلات قانونى، مسائلى از اين دست را مطرح مىکنند که پدر شخص شبيه سازى شده معلوم نيست که کيست؟ آيا شخص شبيه سازى شده از ديگران ارث مىبرد يا خير؟ آيا داراى هويت
حقوقى است يا تنها يک کپى بى ارزش به شمار مىرود؟ در تحليل نهايى اما و اگرهايى از اين قبيل ناظر به
ابهام يا خلأ مواد قانونى در مورد انسان شبيه سازى شده است.
در پاسخ به اشکالاتى از اين دست، مىتوان گفت که قانون هنگامى تدوين مىشود که ابهامى در روابط انسانها پيش مىآيد يا معضلى رخ مىدهد. از اين رو، معمولاً مؤخر از آن است. قانون چک، در دويست سال قبل نبود، و کسى هم تصورى از آن نداشت. گسترش بانکها و رواج دسته چک موجب سوءاستفادههايى شد که در نهايت به تدوين قانون چک انجاميد. همين مسئله درباره شبيه سازى انسانى صادق است. اگر شبيه سازى انسانى موفق از آب درآمد به طور طبيعى مىتوان انتظار ابهاماتى داشت. در اين صورت بايد موارد مبهم روشن و خلأهاى قانونى پر شود و برخى از ابهامات
حقوقى از بين برود. از اين رو، اين قبيل مشکلات به سادگى قابل رفع است. براى مثال کافى است قانونى تصويب شود که هر انسانى، بى توجه به نحوه توليدمثل يا ولادت او، داراى همه
حقوق انسانى و شهروندى است. در نتيجه مشکل هويت و شخصيت
حقوقى او، نحوه
ازدواج، کار، خدمات دولتى و
سربازی او روشن مىگردد.
برخى از مشکلات ناشى از ابهام در نحوه تعامل با اوست؛ يعنى ديگران نمىدانند با او چگونه رفتار کنند يا نمىخواهند با او برخوردى مانند يک انسان داشته باشند. اين مسئله نيز تا حدى طبيعى است و اگر از آن حد بگذرد، بايد با آن مبارزه نمود. همان طور که مادر لوئيز براون، نخستين دخترى که از
طريق لقاح برون رحمى زاده شد، مىگفت اين ابهام نيز درباره دخترش وجود داشت، اما به زودى اين قبيل ابهامات برطرف شد.حال اگر کسى يا کسانى نخواهند افراد شبيه سازى شده را به عنوان انسانى داراى
حقوق کامل به رسميت بشناسند، بايد با اين نگرش به مثابه نوعى تبعيض ناشى از نوع تولد مبارزه نمود و اين باور اخلاقى را جا انداخت که همه انسانها بى توجه به نحوه زايش خود، از
حقوقى همانند ديگران برخوردارند. در نتيجه پس از مدتى اين باور استوار مىگردد و اگر شخص شبيه سازى شدهای به خواستگارى رفت، از او نخواهند پرسيد که چگونه توليد شده است، اگر هم از او در اين باره بپرسند، نحوه تولد او مانع از
زن دادن به او نخواهد گشت و نگرانى کسانى مانند غنيم در اين باره که: (آيا دختران حاضرند با چنين کسى ازدواج کنند؟) برطرف خواهد شد.
گاه نيز اين اشکال به گونه ديگرى تقرير و براساس آن ادعا مىشود که والدين طفلى که مثلاً از هسته يک رياضيدان شبيه سازى شده است، از او توقعاتى دارند که همانند آن رياضيدان باشد و اگر اين توقعات برآورده نشود، هم آنان از طفل زده خواهند شد و هم خود طفل آزار خواهد ديد و احساس بى کفايتى خواهد کرد. اين اشکال نيز تاب نقد ندارد. همه ما از اطفال طبيعى خود هنگامى که آنان را به مدرسه و آموزشگاههاى خاصى مىفرستيم و براى آنان فرصتهايى فراهم مىآوريم، توقعاتى داريم که در موارد متعددى برآورده نمىشود، اما به تدريج مىآموزيم که توقعات خود را واقعى تر سازيم و
حقيقت را درک کنيم. در مورد فرزندان شبيه سازى شده نيز مسئله از همين قرار است. بنابراين والدين به سرعت با
حقيقت کنار خواهند آمد و درخواهند يافت که فرزند آنان اگر هم از هسته سلول جسمى آينشتاين ساخته شده باشد، لزوماً رياضيدان نخواهد شد.
اما اصل انتظار و توقع از فرزند براى رشد، خوب است. خطا آن جاست که اين انتظارات فراتر از واقعيت باشد و برآورده نشدن آن آدمى را رنج دهد. به گفته اى. پنس، آيا اين همان انديشه کهن نيست که مىپندارد والدين درباره فرزندان خود سوءنيت دارند؟ اين که کسى بخواهد فرزند خود را از ژنهاى خاصى شبيه سازى کند، لزوماً به معناى آن نيست که فرزند کامل و مطلقى مىخواهد که هيچ نقصى نداشته باشد و اگر اين
نیاز برآورده نشد، حاضر نباشد که با واقعيت کنار بيايد. به گزينى در همه جا وجود دارد و به خودى خود خطا نيست. از اين رو، انتخاب
همسر خاصى با مختصات معين و از خاندانى خاص،
حق طبيعى هر کسى است و نمىتوان آن را خطا شمرد.
برخى از مشکلات به اين مسئله اشاره دارند که ممکن است شخص شبيه سازى شده احساس بى هويتى کند و نداند که نسبت او با ديگران چگونه است. اين ابهام نيز به فرض
تحقق گذرا خواهد بود و کافى است تا ما تکليف خودمان را در اين باره روشن کنيم، در آن صورت چنين شخصى از نحوه برخورد ما موقعيت خود را درمى يابد. اگر والدينى به فرزند شبيه سازى شده خود بگويند که وى فرزند ايشان است و جامعه نيز همين باور را تقويت کند، آن شخص نيز پذيراى چنين باورى خواهد بود. زان پس ديگر شاهد مشکل بى هويتى و مسائلى از اين دست نخواهيم بود.
با نگاهى گذرا به دلايل اجتماعى، روانشناختى و
جمعیت شناختى که بر ضد شبيه سازى انسانى اقامه شده است، مىتوان ضعف و ناتوانى آنها را در اثبات مقصود به نيکى دريافت. برخى از اشکالات مبتنى بر تصورات نادرستى از شبيه سازى انسانى است و بيش از آن که برخاسته از تأملات نظرى يا مطالعات علمى باشد، متأثر از ادبيات علمى ـ تخيلى است و منطقاً ربطى به بحث ندارد. برخى از انتقادها مبتنى بر فرضهاى غلطى است که به سادگى قابل نقض هستند. برخى از دلايل گوياى آن است که فهم درستى از شبيه سازى انسانى در ميان نبوده است. برخى از دلايل نيز در
حقيقت متوجه سوءاستفاده از اين تکنولوژى است، نه اصل آن. اين قبيل دلايل اگر هم درست باشند، در نهايت ما را هوشيار مىسازند تا در حد توان خود مانع چنين استفادههايى شويم.
گفتنى است که بسيارى از اين سوءفهمها، به دليل نام غلط اندازى است که هم در غرب و هم در جهان اسلام براى اين تکنولوژى انتخاب شده است. مطبوعات غربى از همان آغاز به جاى نام علمى اين کار يعنى (انتقال هسته سلول جسمى) (SCNT) يا (Somatic Cell Nuclear Transfer) تعبير آسان ياب (کلونينگ) يا (شبيه سازى) و يا همانندسازى را رواج دادند. اين تعبير روشن و ساده همراه با لايههاى معنايى متعدد خود تصوراتى از اين تکنيک را در اذهان پديد آورد که بسيار از واقعيت دور است. هم اينک نيز اگر به جاى اين تعبير رايج اين گونه پرسش شود که ايجاد
انسان از
طريق (تکنيک انتقال هسته سلول جسمى چه حکمى دارد؟) حساسيت کمتر و تأمل بيشترى برخواهد انگيخت. از اين رو، دانشمندان مهندسى ژنتيک سخت در برابر اين تعبير مقاومت کردند و از به کار بردن تعبير رايج در متون تخصصى خوددارى نمودند، ليکن رواج حيرت انگيز اين تعبير، سرانجام آنان را نيز تسليم کرد.
اگر بخواهيم، همچنان مىتوانيم دلايلى از اين دست را نقل کنيم. واقع آن است که گويى اين دلايل خود را تکثير يا (شبيه سازى) مىکنند و در هر کتابى با دليلى تازه از اين دست مواجه مىشويم و همين که يکى را تقرير کرديم، بايد به سراغ ديگرى برويم و اين حرکت بى پايان به نظر مىرسد. در نگاه اول، اين دلايل تازه به نظر مىرسند، اما در کنه و گوهر خود تقرير ديگرى است از دلايل قبلى. ليکن نکته مهم درباره برخى از اين دلايل آن است که اگر آنها را کنار يکديگر بچينيم همديگر را نقض خواهند کرد. براى مثال يکى از دلايل بر اين ادعا استوار بود که شبيه سازى انسانى موجب پيدايى سوپرمنها و نخبگان مىشود و ديگرى مدعى بود که اِعمال اين تکنيک، همگان را به جوجههاى ماشينى يکدست و بستههاى شکلات همانند تبديل مىکند. گاه اين تناقض در دلايل يک تن نيز ديده مىشود که در جاى خود به آنها اشاره شده است. از اين رو، به نقل همين مقدار از دلايل اجتماعى، روانشناختى، عاطفى، جمعيتى و بوم شناختى بسنده مىشود.
برخى از کسانى که به مخالفت با شبيه سازى انسانى برخاسته اند، براى دفاع از موضع خود به دلايل علمى استناد کرده اند. از اين منظر، شبيه سازى انسانى نه تنها از نظر دينى حرام است، از نظر علمى نيز مىتواند خطراتى جدى در پى داشته باشد. آنان در کنار دلايل ديگر، چند دليل مستند به يافتههاى
دانش ژنتيک را مؤيد ديدگاه خود مبنى بر حرمت شبيه سازى انسانى شمرده اند. محور عمده و نقطه ثقل اين دلايل، بهره گيرى از يافتههاى زيست شناسى و دانش ژنتيک است. از اين رو، گاه در اين مورد به مقدمات علمى پرداخته و براى اثبات نظر خود از اين دانش نوپا استفاده کرده و گاه به سخنان کسانى چون ويلموت استناد کرده اند. مهم ترين دلايل علمى بر ضد شبيه سازى انسانى عبارتاند از:
يک. پيرى زودرس در شبيه سازى انسانى؛
دو. ناايمنى شبيه سازى انسانى؛
سه. کاهش تنوع بيولوژيک و افزايش بيمارى ژنتيکى بر اثر شبيه سازى انسانى.
در شبيه سازى انسانى، هسته سلول جسمى يک فرد بالغ اخذ و درون يک تخمک بدون هسته گذاشته مىشود. حال جاى اين پرسش است که عمر جنينى که به اين ترتيب شکل مىگيرد از کى بايد حساب شود؟ از لحظه تشکيل زايگوت يا تخمک بارور شده، يا از لحظه تولد صاحب هسته؟ اين پرسش را به صورت ديگرى مىتوان طرح کرد: (هنگامى که دالى مرد، چند سال داشت؟) اين پرسشى است که براى خيلىها مطرح شده است. پايگاه نيوساينتيست، به اين پرسش چنين پاسخ مىدهد: بستگى دارد که آغاز عمر دالى را از کى حساب کنيم. اگر آن را از لحظه ترکيب هسته و تخمک در نظر بگيريم، شش سال ونيم داشت، اما اگر اين
سن را به سن مادرى که هسته از او گرفته شد، بيفزاييم در آن صورت وى هنگام مرگ دوازده سال و شش ماه داشت. اما تکليف اين پرسش از نظر اسامه رسلان، عضو شوراى نظام پزشکى مصر، روشن است. وى مىگويد که درباره عمر شخص شبيه سازى شده و اين که مبناى آن از کى حساب مىشود، چند نظر است و من با تأکيد مىگويم که عمر وى، نه از صفر که از عمر شخص اصلى آغاز مىشود و به همين دليل احتمال
پیری زودرس آن مىرود.
رياض احمد نيز با قطع مسئله را اين گونه پيش مىکشد: (اگر هسته مرد هفتاد سالهای گرفته شود و شبيه سازى گردد، نوزادى که به دنيا مىآيد، از همان بدو تولد ۷۰
سال، يعنى عمر شخص دهنده هسته، خواهد داشت و اين مسئلهای است که يان ويلموت، شبيه سازى کننده دالى، در سه سالگى دالى اعلام کرد که وى نه ساله است).
هنگامى که خبر شبيه سازى دالى اعلام شد، همين پرسش را خبرنگارى از خود ويلموت پرسيد. وى از ويلموت سؤال کرد که عمر دالى را بايد هفت ماه به شمار آورد، يا شش سال؛ زيرا که وى نسخه مادرش است؟ لحظهای چشمان آبى روشن ويلموت کدر شد. سپس گفت: پاسخى ندارم، صرفاً نمىدانيم.
در هر حال اين نگرانى جدى است که اگر واقعاً عمر شخص شبيه سازى شده، عبارت از مجموع عمر او و دهنده هسته باشد، مىتوان نتيجه گرفت که وى از همان آغاز تولد پير بوده است و هرگز رنگ جوانى به خود نخواهد ديد. اما چرا اين اتفاق تنها در اشخاص شبيه سازى شده رخ مىدهد و در توليد مثل جنسى اين مسئله پيش نمىآيد؟ پاسخ در ساختار خاص کروموزمهاى سلول جسمى يا غير جنسى است. کروموزوم از دو قسمت تشکيل شده است: قسمت مرکزى يا سنترومِر (centromeres) که حامل کدهاى ژنتيکى فرد است و قسمت انتهايى يا تلومِر. کار اصلى تلومر ممانعت از چسبيدن کروموزومها به يکديگر است؛ اتفاقى که اگر رخ دهد، موجب نقص ژنتيکى در افراد مىشود. در انتهاى کروموزوم قسمتى وجود دارد به نام تلومِر (telomeres) که با هر تقسيم
کروموزوم از
حجم و
قطر آن کاسته مىشود، بى آن که قابل بازسازى و ترميم باشد. تلومر طول عمر سلول را معين مىسازد و هر چه کمتر باشد، سلول عمر کمترى خواهد داشت و پيرتر خواهد بود. در نتيجه با هر تقسيم سلول، بخشى از تلومر از دست مىرود و چون قطر آن از حد معينى کمتر شود، نقصهاى ژنتيکى رخ مىدهد و اين جاست که سلول رو به ويرانى مىگذارد. اما اين اتفاق در سلول جنسى رخ نمىدهد و هرچند اين سلول تقسيم شود، باز حجم تلومر آن ثابت است. به همين دليل است که توليد مثل جنسى از شبيه سازى برتر است. اگر از سلول جسمى فردى شصت ساله، براى شبيه سازى استفاده شود، شخص شبيه سازى شده داراى خزانه وراثتى ناقصى خواهد بود؛ به دليل آن که سلول اصلى بر اثر تقسيمهاى متعددى که داشته است، بخشى از تلومر خود را از دست داده است.
از اين رو، در مورد شخص
شبیه سازی شده گفته مىشود که عمر او بايد با عمر اصل صاحب سلول در نظر گرفته شود.
اين دليل مىتواند با قوت بر ضد شبيه سازى انسانى به کار رود، ليکن اين کار نيازمند توضيح مبانى آن و توجه به نکات زير است:
پيرى يک سنت طبيعى است و کسى از آن گريزى ندارد. اما جاى اين پرسش است که چرا پير مىشويم؟ مقصود پرسشى فلسفى در اين باره نيست؛ بلکه مقصود آن است که از منظر علمى چه اتفاقى رخ مىدهد که انسانها به مرحله اجتناب ناپذير پيرى مىرسند و فرايند پيرى چيست؟ به اين پرسش پاسخهاى مختلفى داده شده است که يکى از آنها معطوف به
بدن انسان است. اين نگرش مىکوشد تا علت پيرى را در خود بدن بجويد. از اين منظر، دو نظريه درباره پيرى ارائه شده است: يکى نظريه راديکالهاى آزاد (Free-radial theory) و ديگرى نظريه
ساعت سلولى (cellular-clock). نقطه مشترک اين دو نظريه آن است که علت پيرى را در درون سلول مىجويد. نظريه راديکالهاى آزاد بر اين فرض استوار است که مردم پير مىشوند؛ زيرا به تدريج در درون سلولهاى آنان مولکولهاى اکسيژنى گرد مىآيند که آزادانه درون سلول حرکت دارند و با اين کار به دى. ان. اى. و ديگر عناصر درون سلول آسيب مىرسانند. اين آسيب رسانى تدريجى اما مستمر موجب پيرى سلولها و در نهايت مرگ آنها مىشود.
دومين نظريه که به وسيله لئونارد هيفليک (Leonard Hayflick) در سال ۱۹۷۷ ارائه شد، بر اين فرض استوار است که هر سلول در طول عمر خود به تعداد معينى تقسيم مىشود و پس از آن از ادامه تقسيم باز مانده مىميرد. از اين منظر هر سلول معمولاً چهل و نهايتاً تا صد مرتبه تقسيم مىشود و به اين ترتيب طول عمر انسان تا صد وبيست سال است. اما چرا سلولها تنها به تعداد معينى، نه بيش از آن، تقسيم مىشوند. پاسخ به اين پرسش در گرو فهم ساختار کروموزومهاى درون سلول است.
کروموزومهاى موجود در هر سلول، داراى دو بخش است: بخش اصلى يا هسته مرکزى که سنترومِر (Centromers) ناميده مىشود. اين بخش حاوى اطلاعاتى ژنتيکى است. بخش دوم، تلومِر (Telomers) ناميده مىشود. اين بخش که حاوى فيبر است، در دو انتهاى سنترومر قرار دارد و پايانه يا کلاهک محافظ آن به شمار مىرود. تلومِر به سنترومِر کمک مىکند تا در مسير مناسب خود حرکت کند و با ديگر کروموزومها برخورد نکند و به اين ترتيب، مانع از
صدمه ديدن هسته
کروموزوم مىگردد. با هر تقسيم سلولى، از قطر اين تلومِر کم مىشود و به همان نسبت، هسته مرکزى در معرض آسيب قرار مىگيرد. هنگامى که
قطر تلومر از حد معينى کمتر شد، سلول از ادامه تقسيم باز مىماند و ناهنجارىهاى ژنتيکى بروز کرده به مرگ سلول مىانجامد.
اين خلاصه نظريه ساعت سلولى است، که با تمام شدن قطر تلومر، مرگ سلول نيز فرا مىرسد و پيرى آغاز مىشود. طبق اين نظريه اگر فرضاً مىشد همچنان قطر تلومر را حفظ نمود يا آن را ترميم کرد، تقسيم سلولى تا بى نهايت ادامه مىيافت و پيرى رخ نمىداد. گفتنى است که اين تنها يک
نظریه، در کنار نظريات بديل است که مىکوشد پيرى را به قطر تلومر پيوند بزند.
در اين جا مخالفان شبيه سازى انسانى به استناد يافته فوق، بر اين نکته پاى مىفشارند که در عمل شبيه سازى انسانى يا انتقال هسته سلول جسمى، از سلولى بالغ استفاده مىشود که پيشتر بارها تقسيم شده و به اين ترتيب از عمر طبيعى آن کاسته شده است. در نتيجه هنگامى که فردى به اين شکل شبيه سازى شود، آغاز عمر او را از بدو تولد خود وى نبايد حساب کرد؛ بلکه عمر وى از زمان تولد شخصى بايد در نظر گرفته شود که هسته سلول از او برداشته شده است. طبق اين نظريه مىتوان گفت دالى، هنگامى که به دنيا آمد، از نظر بيولوژيک شش سال و نيم داشت و پس از آن که شش
سال عمر کرد، در دوازده و نيم سالگى مرد و اين يعنى پيرى زودرس. در نتيجه اگر از سلول جسمى فرد شصت سالهای براى شبيه سازى استفاده شود، شخص شبيه سازى شده داراى خزانه وراثتى ناقصى خواهد بود؛ به دليل آن که سلول اصلى بر اثر تقسيمهاى متعددى که داشته، بخشى از تلومر خود را از
دست داده است.
حال جاى اين پرسش است که آيا اين مسئله درباره سلولهاى جنسى صادق نيست؟ و آيا اين سلول تلومر ندارد يا تلومر آن دچار فرسايش نمىشود؟ پاسخ آن است که تلومر در سلولهاى جنسى و غير جنسى به مقدار يکسان وجود دارد و از اين جهت تفاوتى ميان سلولها نيست. ليکن ادعاى مخالفان شبيه سازى انسانى آن است که تلومر سلول جنسى دچار فرسايش نمىشود. از اين رو، تقسيمات مکرر سلول جنسى بر روند طبيعى و عملکرد سلول جديد تأثيرى ندارد و موجب پيرى نمىگردد و به همين دليل توليدمثل جنسى از شبيه سازى برتر است.
البته اين ادعاى دقيقى نيست و فرسايش تلومر در همه سلولها اعم از جنسى و غير جنسى وجود دارد، ليکن
محققان پس از بررسى گوسفندانى که به
طرق طبيعى و کشت شده، توليد شده اند، به اين نتيجه دست يافتهاند که تحليل رفتن تلومر در
تولیدمثل مصنوعى بسيار سريع تر از تحليل سلولهايى است که بر اثر توليد درون رحمى است. در نتيجه بايد گفت تحليل تلومر همه جا وجود دارد، اما در سلولهاى غير جنسى بيشتر است. اين نتيجه به طور طبيعى ترديدى جدى درباره درستى عمل شبيه سازى انسانى پديد مىآورد. اين ترديد و پس از آن اعتراض هنگامى جدى تر شد که ويلموت و همکارانش در
سال ۱۹۹۹، يعنى هنگامى که دالى سه ساله بود، طى آزمايشى کوشيدند تا عمر زيستى آن را معين کنند. براى اين کار قطر تلومر او را اندازه گرفتند و دريافتند که
قطر آنها ۸۰درصد قطر تلومرهاى گوسفندان سه ساله ديگرى است که به
طريق طبيعى زاده شدهاند و اين نتيجه فوق العاده تأمل برانگيز بود. معناى اين سخن آن بود که دالى پيرتر از عمر تقويمى خويش است. در اين آزمايش دو گوسفند ديگر نيز بودند که از
طريق شبيه سازى جنينى ايجاد شده بودند. بررسى قطر تلومرهاى آنان نشان داد که قطر آنها نيز کمتر از حد معمول است، اما از قطر تلومرهاى دالى بيشتر است. گزارش اين
آزمایش که در ۲۷ مه همان سال در مجله نيچر (Nature) به چاپ رسيد، ترديدهاى فراوانى درباره کارآيى شبيه سازى انسانى پديد آورد و اين سؤال جدى مطرح شد که چرا بايد تلومر دالى ۲۰درصد کمتر از حد طبيعى باشد. گروه ويلموت براى اين پرسش دو پاسخ داشتند و دو عامل را در اين مسئله دخيل مىدانستند: يکى
سن مادر دالى، که هسته سلول از آن گرفته شده بود و ديگرى زمان ماندن سلولهاى کشت شده در آزمايشگاه، اين مدت موجب شده بود تا سلولها به سرعت تقسيم شوند و از قطرتلومر بکاهند.
حال اگر اين نظريه را بپذيريم مىتوانيم از آن به عنوان دليلى نيرومند بر ضد شبيه سازى انسانى استفاده کنيم، ليکن حال پرسش ديگرى مطرح مىشود: آيا راهى براى مقابله با کاهش قطر تلومر وجود دارد؟ کسانى کوشيدهاند به اين پرسش پاسخى مثبت دهند. واينبرگ (Weinberg) در سال ۱۹۹۷ در اين زمينه گام بلندى برداشت و در کشف آنزيمى به نام تلومريَز مشارکت نمود. طبق اين يافته، در کنار تلومر، درون سلول آنزيمى ترشح مىشود به نام تلومِريَز (Telomerase). کار اين آنزيم که در گامت وجود دارد، ترميم بخش تحليل رفته تلومر است. از اين رو، به مقدارى که تلومريز ترشح مىشود، مىتوان اميدوار بود که بتوان همچنان تقسيمات سلولى را ادامه داد و سلول را جوان نگه داشت. در نتيجه چه بسا تقسيمات سلولى تا بى نهايت ادامه يابد و مسئله پيرى حل شود. از اين رو، مىتوان با استفاده از تلومريز و افزودن آن به سلول مانع روند پيرى شد يا بر عمر شخص افزود. اين ايدهای است که در دستور کار
محققان قرار دارد. مشاهدات نشان داد که سلولهاى انسانى و حيوانى که در آزمايشگاه کشت شده اند، پيش از آن که پنجاه بار تقسيم شوند، پير مىشوند و از تقسيم باز مىمانند. در سال ۱۹۹۸،
محققان آنزیم تلومريز را درون سلولها تزريق کردند و مشاهده نمودند که اين سلولها تا نود بار به تقسيم سلولى خود ادامه دادند و اين يعنى غلبه بر پيرى.
با اين همه، بر سر راه
محققان يک معضل قرار دارد که اين کار را سخت مىسازد و بايد پيشتر تکليف آن را روشن ساخت: تلومريز هم در گامت و هم در سلولهاى سرطانى وجود دارد و بودن اين آنزيم است که به رشد سريع و تقسيم مداوم سلولهاى
سرطانی کمک مىکند و مانع توقف اين تقسيمات مىشود. لذا اين خطر وجود دارد که بر اثر افزودن تلومريز، سلول سرطانى شود و عملاً به جاى کند ساختن روند پيرى آن را تسريع بخشيده، به مرگ منجر سازد. اين نکته هنگامى جدى تر مىشود که در نظر داشته باشيم سلولهاى سرطانى خود اين آنزيم را توليد مىکنند. در نتيجه تلومريز مىتواند به مثابه تيغى دولبه باشد: در عين حال که عامل جوانى سلول است، مىتواند سلولهاى سرطانى را فعال تر سازد و يا در ايجاد آنها نقشى مهم ايفا کند، ليکن
تحقيق ديگرى نشان داد که سلولهاى فاقد تلومريز فعال نيز در معرض سرطان قرار دارند.
بدين ترتيب، همچنان مسئله اهميت و کارکرد تلومريز و تلومر ادامه دارد. از اين رو، داورى براساس اين يافتهها دشوار است. حال بايد ديد که قوت اين دليل تا چه حد است. به نظر مىرسد که اين دليلى است جدى که به سادگى نمىتوان از کنار آن گذشت، اما از آن جا که
تحقيقات همچنان در اين زمينه ادامه دارد، نمىتوان تنها به استناد يک يا دو يافته، تکليف مسئله را براى هميشه روشن نمود. از اين رو، اگر ما باشيم و اين يافتهها، احتياط حکم مىکند که پيش از روشن شدن چند مسئله، دست از اقدام در جهت شبيه سازى انسانى بشوييم و آن را به گونهای موقت منع کنيم. پس بايد نخست پاسخ اين چند پرسش از
طريق تحقيقات تازه ترى روشن شود: علت واقعى پيرى زودرس دالى چه بود؟ صرف گرفتن سلول از
گوسفند بالغ يا نگهداشتن سلول گرفته شده به مدت زياد در
آزمایشگاه بود؟ آيا توقف تقسيم سلولى، ناشى از طبيعت سلول و محصول ساعت سلولى است يا عوامل بيرونى در آن نقش دارند؟ اين پرسش هنگامى جدى مىشود که در نظر بگيريم يک
تحقيق تازه ناتوانى در ادامه تقسيم سلولى را به ناتوانى در کنترل استرس و گسترش سلولهاى سرطانى پيوند مىدهد. آيا علت واقعى پيرى بيولوژيک همين
نظریه ساعت سلولى است؟ يا نظريه بديل ديگرى وجود دارد که اين مسئله را بهتر توضيح مىدهد؛ مانند نظريه راديکالهاى آزاد؟ آيا مىتوان کاهش
قطر تلومر را با تزريق تلومريز جبران نمود، بى آن که اين مسئله عوارض ناخوشايندى در پى داشته باشد؟
از اين رو، تا روشن شدن اين مسائل بايد حکم به منع موقت شبيه سازى انسانى داد و پس از به دست آوردن دادههاى دقيق ترى در اين زمينه، اگر اين يافتهها به گونهای قانع کننده شبيه سازى انسانى را خطرناک و موجب پيرى زودرس دانستند، حکم به منع دائمى آن داد و اگر يافتهها پيوندى ميان اين مسائل و عمر فرد نيافتند، مىتوان اين دليل را بى اعتبار دانست.
اين دليل با آن که مىتواند به عنوان جدى ترين يا تنها دليل جدى بر ضد شبيه سازى انسانى به کار رود، کمتر از سوى مخالفان شبيه سازى انسانى طرح شده است. تنها متخصصان زيستى يا پزشکان حاضر در کنفرانسها به آن اشاره کرده و از آن بر ضد اين تکنيک سود جسته اند، ليکن از سوى عالمان
دین، کمتر بر آن تأکيد شده است.
سخن کوتاه اين که، به استناد اين دليل مىتوان به طور موقت و تا به دست آمدن يافتههاى تازه،
حکم به منع و تحريم شبيه سازى انسانى کرد.
تجربه موفق شبيه سازى دالى، مسبوق به ۲۷۶
تجربه شکست خورده بود؛ معناى اين رقم آن است که با اعمال اين تکنيک در مورد گوسفندان حدود ۰۳%، يا کمتر از نيم درصد، موفق خواهيم بود و اين مسئله به خوبى ناکارآمدى و ناايمنى آن را مىرساند.
ويلموت خود در کنفرانسى در سال ۱۹۹۷ درباره شبيه سازى پستانداران بر چند نکته تأکيد کرد: نخست آن که اين تکنيک فعلاً نواقص فراوانى دارد و او ۲۷۷
جنین را شبيه سازى کرده که تنها در يک مورد موفق شده است، و دقيقاً معلوم نيست که علت ناکامى در موارد مختلف و موفقيت اين يک چه بوده است. دوم آن که در اين تکنيک حجم و وزن نوزاد بيش از حد معمولى بوده، در حدى که اين مسئله ترس آور بوده است.
وزن دالى هنگام تولد ۶/۶
کیلوگرم بود، يعنى ۳۰درصد بيش از وزن طبيعى و اين مسئلهای جدى در اين زمينه است.
به نوشته گرگورى اى. پِنس، هنگام انجام شبيه سازى و انتقال هسته سه خطا ممکن است رخ دهد: ۱. عمل انتقال و ادغام هسته در تخمک نادرست انجام شود. ۲. تغييرات کروموزومى خاصى رخ دهد؛ مانند اتفاقاتى که براى برخى از آزمايشهاى ويلموت رخ داد. ۳. با گذر عمر طول تلومرها کوتاه مىشود و از عمر مورد انتظار
جنین مىکاهد.
حال آيا پذيرفتنى است که اين تکنيک را، با ضريب اطمينان بسيار کمى که دارد، درباره انسان اعمال کرد؟ اين پرسش هنگامى جدى تر مىشود که برخى مخاطرات يا جهشهاى ژنتيکى را مد نظر داشته باشيم. دکتر فاطمه عنان، مشاور بيمارىهاى ژنتيکى، با تأکيد ادعا مىکند که دالى هنگام به
دنیا آمدن داراى پنج پا بود و پاى پنجم از سر او آويخته شده بود.
عبدالهادى مصباح نيز مدعى است هنگامى که سلولى را براى شبيه سازى انتخاب مىکنيم، نمىدانيم که اين سلول سالم است يا بر اثر
اشعه ماوراءبنفش دچار جهش شده و
بیمار است. از اين رو، پيش بينى سلامت شخص شبيه سازى شده، دشوار است.
نورالدين مختار الخادمى نيز با استفاده از يافتههاى علمى، بر ضد شبيه سازى انسانى استدلال مىکند که: برخى از مفاسد قطعى شبيه سازى به شهادت دانشمندان بدين قرارند: ۱. حدوث هر خلل وراثتى به حداقل پنج هزار بيمارى مىانجامد…. ۲. هرچه عمر هستهای که از شخص گرفته مىشود بيشتر باشد، احتمال ابتلاى به
سرطان جنين بيشتر خواهد بود…. ۳. اطمينانى به سلامت هسته گرفته شده، از
بیماریهای ارثى نداريم…. ۴. توارث يک سويه صفات وراثتى تنها از يک تن، در آينده موجب پيدايش جهشهاى زيان بخش مىشود و چه بسا
انسان کرامت داده شده را
مسخ مىکند.
رياض احمد بر آن است که اين تکنيک از اتقان و
کمال به دور و خطرناک است.
همو ادعا مىکند که بر اثر شبيه سازى انسانى و در نتيجه تأثيرات شيميايى در ژنها، صورت شخص شبيه سازى شده، دگرگون مىشود و در معرض تهديد مرگ قرار مىگيرد.
از اين منظر، حتى مسئله نابارورى ميان زوجين که يکى از روشهاى درمان آن شبيه سازى انسانى به شمار مىرود، رد مىشود و ادعا مىشود که اين تکنيک نابارورى را نيز منتقل مىکند و نوزاد شبيه سازى شده، عقيم خواهد بود. در گفت وگويى فرضى که صبرى دمرداش در کتاب خود ميان فقيه و طبيبى طراحى کرده است، دانشمند حاضر در اين نشست حتى به مورد مُجاز بيان شده از سوى فقيه، يعنى شبيه سازى در کادر زوجيت و براى درمان نابارورى، اعتراض مىکند و مىگويد که اگر به شخص عقيم اجازه دهيم از اين
طريق بارور شود، به جاى آن که يک شخص عقيم داشته باشيم، دو شخص
عقیم خواهيم داشت؛ زيرا شخص استنساخ شده نيز عقيم خواهد بود و مشکل نه تنها حل نمىشود که دو برابر خواهد گشت.
بدين ترتيب، دومين دليل علمى بر ضد شبيه سازى انسانى آن است که اين تکنيک ايمن نيست و ممکن است بيمارىهاى متعددى براى شخص شبيه سازى شده به ارمغان آوَرَد.
درباره اين دليل چند نکته گفتنى است:
اين نگرانى درباره ديگر تکنولوژىهاى جديد در اين باره وجود داشته است و کسانى به دليل خطرناکى و ناکارآمدى يا تازه بودن و زيان بخش بودن با آن مخالفت کرده اند. براى مثال همين ترديد گرچه به مقدار کمترى درباره لقاح برون رحمى پيش آمد و کسانى پيش از تولد اولين نوزادى که از اين
طريق زاده شد، با آن مخالفت کردند. لئون کاس، در
سال ۱۹۷۱ گفت که نوزادان
آی. وی. اف،
ناقص الخلقه و
بیمار زاده مىشوند.
همچنين جِرمى ريفکين از سال ۱۹۷۷ با مبالغه هويت جنين IVF را مورد ترديد قرار داده بود.
پس از تولد لوئيز براون نيز کسانى به سبب ناايمنى اين تکنيک با آن مخالفت کردند؛ از جمله دانيل کالاهان، فيلسوفى داراى گرايش کاتوليکى و بنيادگذار مؤسسه هيستنگر، در سال ۱۹۷۸ محاجه کرد که آى. وى. اف. غير اخلاقى است؛ زيرا تضمينى نيست که لوئيز براون شخصى طبيعى باشد. اما بعد از
تحقق سلامتى لوئيز گفت که اين امر مىتواند اخلاقى باشد. وى افزود که بسيارى از فتوحات طبى غير اخلاقى است؛ زيرا ما نمىدانيم که اين کار به زيان بيمار است يا خير. کالاهان بعدها با همين مبنا با شبيه سازى مخالفت کرد.
از اين رو، چه بسا نگاهى تاريخى به اين نوع برخوردها ما را از شتابزدگى در مخالفت حفظ کند.
مفروض مخالفان آن است که اگر قرار باشد که شبيه سازى انسانى انجام شود، بايد حتماً همه آن تجارب شکست خورده در شبيه سازى دالى تکرار شود؛ يعنى مجدداً ۲۷۷ بار اين کار انجام شود تا آن که يک مورد موفق به دست آيد؛ حال آن که اين تصور ناپذيرفتنى است. تجربههاى شکست خورده گذشته، اگر خوب تحليل و علت يابى شوند، ما را از تکرار آنها باز مىدارد و به کوتاه شدن راه مىانجامد. از اين رو، اگر همان جمع همکاران ويلموت امروزه دوباره بخواهند
دست به شبيه سازى دالى يا گوسفند ديگرى بزنند، نيازمند ۲۷۷ آزمون و خطا نخواهند بود. به همين دليل، پس از تولد دالى، حيوانات متعددى مانند گاو، موش، خوک و گربه شبيه سازى شدند و هيچ گزارشى از تعداد فراوان خطا و آزمايشهاى شکست خورده ارائه نشد. براى مثال اندکى پس از شبيه سازى دالى در همان مؤسسه روزلين، شش گاو شبيه سازى شدند. همچنين
محققان دانشگاه کينکى (Kinki) در ناراى ژاپن در سال ۱۹۹۸ هشت
گاو را شبيه سازى کردند. در دسامبر سال ۲۰۰۱ نيز نخستين
گربه شبيه سازى شده به نام (CC) مخففِ copycat يا carbon copy زاده شد؛ حال آن که اين اقدامات با آن آزمون و خطاها همراه نبود. اتفاقى که براى دالى رخ داد، تنها يک بار بود و با هر تجربه درصد خطا کم مىشود تا به جايى که در حد مقبولى قرار گيرد. از اين رو، به صرف تجربه دالى نمىتوان بر ناايمنى اين تکنيک حکم راند. در بخش دين و اخلاق سايت بى.بى. سى. دلايل موافق و مخالف شبيه سازى انسانى آمده است. يکى از دلايل مخالف اين کار همين ناايمن بودن است. در آن جا پس از نقل دلايل متعدد دالّ بر ناايمنى و ناکارآمدى اين تکنيک، در پاسخ تنها به يک جمله اکتفا شده است: اين دلايل همين که دانشمندان بر اثر تجربه بر حيوانات موفق شوند راههاى مطمئن، ايمن و قابل اعتمادى براى شبيه سازى انسانى بگسترند، قوت خود را از دست خواهند داد. اين تصور
نادرستی است که براى شبيه سازى انسانى حتماً لازم است همان مسير شبيه سازى دالى را دنبال کنيم و درست همه آن تجارب را تکرار نماييم. از اين رو، اگر اين تصور را کنار بگذاريم و فرض را بر اين بگذاريم که پس از موفقيت در شبيه سازى حيوانات و يافتن راهى ايمن بخواهيم به شبيه سازى انسانى اقدام کنيم، در آن صورت دليل فوق قوت خود را از دست خواهد داد.
در هر توليدمثلى درصد اندکى از مخاطره وجود دارد. کافى است که ما با در نظر گرفتن يا وضع استانداردى حداقلى يا متوسط بتوانيم اين مخاطرات را بکاهيم. براى مثال يک تا دو درصد جنينهايى که زاده مىشوند داراى بيمارىهاى ژنتيکى هستند. حال اگر بتوانيم اين مخاطرات را در شبيه سازى به اين حد يا کمتر از آن کاهش دهيم، بايد اين کار را در مجموع ايمن دانست؛
همانند انجام برخى از جراحىهاى دشوار که با داشتن ضريب بالاى ايمنى مجاز شمرده مىشود و تا درصد خاصى از خطا مانع مجاز بودن آن نمىگردد.
اگر هم دليل فوق را بپذيريم، کارآيى آن نهايتاً در اين حد است که بگوييم تا يافتن راهى ايمن و مطمئن که مخاطراتى براى
انسان در پى نداشته باشد، شبيه سازى انسانى ممنوع و غير اخلاقى است. در نتيجه اين منع، موقتى است، نه منع دائمى. پس اين دليل به فرض قبول، تنها دليلى موقت بر ضد شبيه سازى انسانى به شمار خواهد رفت؛ زيرا نتيجه تابع اخسّ مقدمتين است. اما اگر بخواهيم از اين دليل منع دائم شبيه سازى انسانى را استنباط کنيم، عملاً راه ديگر پيشرفتهاى علمى را که موضوع آن انسان است، خواهيم بست. از اين منظر تنها عملى مجاز خواهد بود که هيچ گونه مخاطرهای در پى نداشته باشد؛ حال آن که چنين نگرشى ما را از هرگونه پيشرفتى باز مىدارد. فراموش نکنيم که هر تغييرى در عرصه پزشکى موجب نگرانى بوده است. براى
مثال هنگامى که براى نخستين بار عمل پيوند
قلب انجام شد يا ژن درمانى صورت گرفت، همين نگرانىها به نحو ديگرى بروز پيدا کرد. به گفته گرگورى اى. پنس: (غالباً آنچه که در عرصه بيولوژى جديد است، انحراف تلقى مىشود).
هستى موجودات و دوام و بقايشان براساس تنوع و گونه گونى زيستى است. اين وضع به آنها کمک مىکند تا بر بيمارىها غلبه و نسل خود را حفظ کنند. طى توليدمثل جنسى، هر موجودى نيمى از خزانه و ساختار ژنتيکى خود را از
پدر و نيم ديگر را از
مادر به
ارث مىبرد. اين وضعيت به طبيعت اين امکان را مىدهد تا موجودات به تناسب شرايط خود اندکى تغيير کنند و صفاتى را که امکان بقاى بيشترى دارند، از خود بروز دهند. نتيجه اين نوع توليدمثل پيدايش مدام موجودات دو رگه يا پيوندى (Hybrid) است که مىتوانند مقاومت بيشترى در شرايط متغير و تازه محيط زيست از خود نشان دهند. کارم السيد غنيم، به تفاوت ميان تکثير
گیاهی و جنسى اشاره مىکند و مىگويد تکثير گياهى که گونهای شبيه سازى است، از تنوع وراثتى (genetic variation) مىکاهد؛ حال آن که تکثير جنسى به افزايش اين تنوع مىانجامد. شبيه سازى مانع ايجاد موجودات دو رگه (hybrid) مىگردد؛ در صورتى که وجود آن براى به نژادى و اصلاح نژادى موجودات ضرورت دارد.
مسئله آن است که در توليد مثل از
طريق شبيه سازى، همه ساختار ژنتيکى فرد تنها از يک تن گرفته مىشود و به اين ترتيب، امکان تنوع و پيدايش موجودات دو رگه وجود ندارد و همه موجودات داراى ساختار يکسان ژنتيکى خواهند بود. در اين وضعيت کافى است تا يک بيمارى بر ضد چنين موجوداتى پيدا شود تا همه نسل آنان را منقرض سازد. رياض احمد از اين منظر بر اين باور است که شبيه سازى انسانى موجب پديد آمدن افرادى مىشود که از حيث ويژگىهاى زيستى و قدرت دفاعى يکسان هستند و در نتيجه امکان نابودى کل بشر در صورتى که يک
ویروس کشنده پديدار شود، وجود خواهد داشت.
صبرى دمرداش نيز همين نگرانى را به زبان ديگرى بيان مىکند.
اين دليل را نبايد با دليل ديگرى مشابه آن که جزء ادله کلامى به شمار مىرود و کسانى مانند قرضاوى به آن استناد مىکنند، يکى گرفت. در آن جا سخن آن بود که تنوع زيستى، سنتى الهى است و نقض آن
حرام است؛
اما در اين جا به همين مسئله تنها از منظر يافتههاى علمى نگريسته مىشود. بدين ترتيب، اگر بر نقض سنت الهى تأکيد شود، با دليلى کلامى سر و کار خواهيم داشت؛ اما اگر همين مسئله از منظر علمى و تأثيرات ژنتيکى آن بحث شود، دليلى علمى به شمار خواهد رفت. تفکيک اين دو، هر چند در مواردى همپوشى دارند، به دليل نحوه استدلال و مستندات آن است که پاسخ گويى متفاوتى نيز مىطلبد.
سخن کوتاه آن که سلامت و بقاى موجودات زنده از
طريق پيوند ميان ژنهاى مختلف و ايجاد گونههاى جديد پيوندى (Hybrid) حاصل مىشود. هنگامى که يک ارگانيسم، نيمى از ساختار ژنتيکى خود را از
پدر و نيمى را از مادر بگيرد، ترکيب آنها به او کمک مىکند تا ساختار مناسبى از نظر ژنتيکى يافته بتواند در شرايط مختلف به
حیات خود ادامه دهد؛ حال آن که شبيه سازى انسانى عملاً راه را بر اين تنوع بسته و موجب تراکم بيمارىهاى ژنتيکى و در نهايت نابودى انسانى مىشود.
درباره اين دليل چند نکته گفتنى است:
مفروض اساسى دليل فوق آن است که اگر شبيه سازى انسانى رواج يابد، شيوه مسلط در توليدمثل انسانى خواهد بود و عملاً توليدمثل جنسى را از عرصه وجود محو خواهد ساخت. از اين رو، مىتوان گفت در اين جا نگرش (همه يا هيچ) مسلّم گرفته شده است؛ حال آن که پيشتر گفته شد که اين شيوه جايگزين شيوههاى رايج نخواهد شد. از اين رو، حتى اگر هم دليل فوق پذيرفته شود، هنگامى مىتوان به آن استناد کرد که شبيه سازى انسانى بخواهد به شيوه مسلط در توليدمثل بدل گردد. اما اگر قرار باشد، مثلاً در طول سال صد هزار يا حتى يک ميليون زوج اقدام به اين کار کنند، اين مسئله مانعى بر سر راه تنوع زيستى و ايجاد گونههاى مناسب نخواهد شد. سخن کوتاه آن است که شبيه سازى مانع تنوع ژنوم بشرى نمىگردد.
حال در اصل دليل مىتوان مناقشه کرد. چرا بايد فکر کنيم که جنينى که ژنهاى ترکيبى تصادفى ژنهاى والدين او است، بهتر از ژنهاى انتخاب و بررسى شده، سلامت او را تضمين خواهد کرد؟ در شبيه سازى انسانى ژنهايى در دست داريم که قبلاً حيات و رشد آن را در قالب يک فرد
بالغ ديدهايم. از اين رو، احتمال قوى مىدهيم که هيچ مشکلى پيش نخواهد آمد؛ حال آن که اين خطر در مورد فردى که از
طريق تکاثر جنسى زاده مىشود، بيشتر است؛ زيرا ژنهاى او ترکيبى تصادفى از ژنهاى دو نفر است و نمىدانيم که کدام بيمارى يا جهش را به
ارث خواهد برد. از اين رو، اين دليل، اگر پذيرفتنى باشد، بيشتر متوجه زايش جنسى است تا غير جنسى. کافى است تا دست به مقايسه بزنيم و در نظر بگيريم که در توليدمثل جنسى احتمال دارد که: الف) جنين با کروموزومهاى کمتر يا بيشتر از حد طبيعى زاده شود. ب)
والدین داراى مرضى باشند که آن را به جنين خود منتقل کنند و ج) جهشى وراثتى و زيان بخش حاصل شود؛ حال آن که در شبيه سازى همه اين احتمالات تقريباً منتفى مىشود؛
چرا که معمولاً در جايى به شبيه سازى انسانى دست مىزنيم که از سلامت هسته سلولى و ژنهاى موجود در آن مطمئن باشيم.
ممکن است در اين جا اشکال شود که با اين کار عملاً آينده جنين را رقم زده و امکان گزينش يا انتخاب راههاى مختلف را از او گرفته ايم. اين اشکال که گاه در قالب دليل مستقلى به نام (استدلال آينده باز) (Open-future argument) از آن نام برده مىشود، در
حقيقت مبتنى بر حتميت زيستى است و بر اين فرض استوار است که انسان يعنى همان خزانه ژنتيکى او؛ حال آن که آزادى او با انتخابهاى پياپى و تصميمهاى آگاهانه در زندگى رقم مىخورد، نه با مجموعه ژنهايش. در نتيجه اين پندار که بر اثر انتخاب ژنهاى خاصى، آينده طفل گشوده نخواهد بود، فرضى است خطا، و بر نوعى تحويل گرايى (Reductionism) ژنتيکى استوار است.
هم اينک ما انسانها، کارهايى را مجاز شمردهایم و دست به اقداماتى مىزنيم که تأثيرات ژنتيکى آن در درازمدت بر ما بيش از شبيه سازى انسانى است. دستکارى محصولات زراعى و حيوانات و وارد ساختن
ژن انسانى به درون خوکها، کاملاً رواج دارد. از اين رو، منع تکاثر غير جنسى، مانع تغيير وراثتى نمىشود؛ بلکه امکان جابه جايى و حمل و نقل سريع، داروهاى شيميايى و چيزهايى از اين دست، موجب تغيير ژنتيکى خواهد شد و عملاً ما به سوى آيندهای مىرويم که همه داراى رخساره سبزه خواهيم شد.
حاصل آن که دليل فوق نمىتواند به گونهای قانع کننده شبيه سازى انسانى را نفى کند. واقع آن است که اين دلايل بيش از آن که جنبه علمى داشته باشند، منعکس کننده نگرانىهاى خاصى است که ريشه در برخى باورها و پندارها دارد. تازگى مسئله، ناشناختگى آن و چالش آن با برخى از تصورات ما درباره توليدمثل، در کنار يکديگر سدى شدهاند تا به مخالفت با شبيه سازى انسانى بپردازند. اين نگرانى به طور طبيعى سدى دفاعى در برابر تازهها به ويژه در عرصه بيولوژى پديد آورده است و خود را در سخنان اين و آن نشان مىدهد. گاه با اشاره به مسائل جارى، پرداختن به کارهايى از قبيل شبيه سازى انسانى، نوعى تفنن و کار زايد تلقى مىشود. براى مثال در پايان سمينارى که در
سال ۹۷ در مصر با عنوان (استنساخ الخلايا و تداعياته) تشکيل شد، نصر فريد واصل، مفتى
مصر، خواستار بستن پرونده اين بحث شد و گفت که به جاى اين کار بايد به مشکلات آنى خود بپردازيم که حياتى تر هستند؛ مانند کويرزدايى و مسئله
آب و کمبود
غذا.
گاه از خطرات ناشناخته و پيش بينى نشده اين کار سخن به ميان مىآيد. گاه سخن از صعوبت اين کار و ناممکن بودن آن است و گاه توصيه مىشود که کار خدا را به خود خدا بايد واگذار کرد.
زمانى نيز اصل خبر تکذيب مىشود.
گاه نيز به اين قاعده فقهى استناد مىشود که: (درء المفاسد، اولى من جلب المنافع)
و ادعا مىگردد که شبيه سازى مخالف
قاعده درء المفاسد مقدم على جلب المصالح است.
از اين رو، بهتر است که به همان شيوه مطمئن کهن اکتفا کرد.(يا به گفته سعدى: به
دریا در منافع بى شمار است، تو گر خواهى سلامت بر کنار است.
حال اگر بخواهيم قوت دلايل سه گانه فوق را بررسى کنيم، به نظر مىرسد که از اين دلايل تنها دليل نخست، يعنى پيرى زودرس شخص شبيه سازى شده، جدى است و بايد درباره ٌ آن تأمل بيشترى کرد. از اين رو، اگر ما باشيم و يافتههاى موجود، تا روشن شدن ابعاد اين مسئله و به دست آوردن دادههاى علمى جديدتر، بايد شبيه سازى انسانى را موقتاً منع کرد. دلايل ديگر، قوت چندانى ندارند و قابل نقض جدى اند.
برگرفته از مقاله چالش اجتماعی شبیهسازی انسانی - مجله فقه -دفتر تبلیغات اسلامی-شماره ۴۷.