«ای فرزند نبی وای فرزند وصی. وای کسی که باقی مانده سروران بزرگواری بود! » رفته رفته صدای ناله و گریه بیشتری به گوش میرسید. مضمون آن، چندان مفهـوم نبـود. پس از این واقعه، خبر شهادت امام حسین به آن ناحیه رسید، و آن درخـت نیـز کـاملاً خشکید و بادها و بارانهای بیابان، آن را در هم شکستند و دیگر هیچ اثری از آن باقی نماند. (خوارزمی این جریان را به صورت مسند و مفصل نقل کرده است.) قطب الدین راوندی آن را با اختصار و اندکی تغییر، نقل کرده است همچنین علامه مجلسی این خبر را به صورت مفصل و نیز به اختصار به نقل از برخی کتب مناقب معتبر، آورده است. عبدالله بن محمد انصاری، یکی از راویان این حادثه، میگوید: در مدینه، دعبل بن علی خزاعی را ملاقات، و این خبر را برایش بازگو کردم. او در تایید خبر، از طریق پدر و جد و سپس مادر جدش، سعدی بنت مالک الخزاعیه، نقل کرد که او آن درخت را دیده و در عصر امام علی (علیهالسّلام) از میوه اش نیز خورده است. ۱.۴.۵ - ریزش خون از دیوار دارالاماره کوفهبنا بر نقلی از دربان ابن زیاد، هنگامی که سر مطهر امام حسین را به دارالاماره کوفه وارد کردند و مقابل ابن زیاد نهادند، نگاه این دربان به دیوارهای دارالامـاره مـی افـتـد و میبیند که از دیوارها خون جاری شده است. «حدثنی ابو یحیی مهدی بن میمون قال: سمعت مروان مولی هند بنت المهلب، قال: حدثنی بواب عبید الله بن زیاد انه لما جئ براس الحسین فوضع بین یدیه، رایت حیطان دار الامارة تسایل دما؛ هنگامی که سر مبارک امام حسین (علیهالسّلام) را در برابر ابنزیاد نهادند، دیدم که از دیوارهای دارالاماره خون جاری میگشت.» برخی از منابع، ایـن مـاجرا را از ایوب، پسر عبیدالله بن زیاد گزارش کردهاند. بعید نیست که وی نیز همچون دربـان پـدرش، شاهد این صحنه بوده باشد. روایات دیگری نیز در این باره، به ویژه در منابع اهل سنت، به چشم میخورد.۱.۴.۶ - بررسی روایاتدر یک نگاه کلی به مجموع این روایات، با توجه به سند صحیح برخی از آنها، و نیز کثرت گزارشها، نمیتوان در اصل پیدایش خون در نقاط مختلف پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، تردید کرد؛ اما در خصوص برخی از روایات، همچون ریزش خون از دیوار دارالاماره کوفه، که راوی آن دربان یا فرزند ابن زیاد است، و یا روایت ریزش خون از درخت ام معبد، که سند معتبری ندارد، و یا خونین شدن آب چاهها و نهرها، که اخبار آحاد از راویانی بعضاً مجهول بر آن دلالت دارند، باید گفت با توجه به امکان وقوع این حوادث و محال نبودن آنها، و بلکه تایید آنها با روایات متعددی که حکایت از پیدایش خون در نقاط مختلف ـ همچون زیر سنگها و کلوخ هـا دارند، میتوان نسبت به وقوع این حوادث اطمینان نسبی یافت؛ هرچند اگر این روایات به خودی خود، و بی توجه به شواهد و مؤیدات، بررسی شوند برای اثبات مطلـب کـافی نخواهند بود.۱.۵ - گریه بر مصیبت کربلادر روایات متعددی آمده است که پس از شهادت امام حسین، زمین و آسمان و دیگر عناصر طبیعت، بر کشته شدن او گریستند. این روایات را، به جز اهل بیت و اصحاب آنان، اهل سنت نیز نقل کردهاند. در روایات رسیده از اهل بیت، معمولاً به آیه ۲۹ سوره دخان اشاره شده است که مربوط به هلاکت فرعون و قوم اوست:(فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرين)؛ «پس نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین، و آنان از مهلت یافتگان نبودند». در ادامه این دسته روایات آمده است که در طول تاریخ، آسمان و زمین، تنها بر دو تن گریستهاند: یحیی بن زکریا و حسین بن علی. در منابع اهل سنت نیز روایات بسیاری درباره گریه عناصر طبیعت بر شهادت امـام حسین، به چشم میخورد که برای نمونه، سخن سیوطی را در این باره نقل میکنیم. وی با اشارهای گذرا به ماجرای شهادت امام حسین میگوید: «دل تحمل ذکر این داستان را به شکل مفصل ندارد»؛ و سپس حوادث پس از شهادت را چنین گزارش میکند: آن گاه که حسین (علیهالسّلام) به قتل رسید، نور خورشید تا هفت روز بر روی دیوارها، همچون ملحفههای رنگین بود، و ستارگان به یکدیگر برخورد میکردند. قتـل حسین (علیهالسّلام) در روز عاشورا رخ داد و در این روز خورشید کسوف کرد. آفـاق آسمان تا شش ماه پس از قتل او سرخ رنگ بود، و این سرخی پس از آن روز نیز، همچنان در آسمان دیده میشود؛ در حالی که پیش از قتل حسین (علیهالسّلام) چنین چیزی در آسمان دیده نمیشد. گریستن هستی بر شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام)، در سرودههای شاعران نیز انعکاس یافته است. برای نمونه سید حمیری در این باره چنین سروده است:
«زمین بر فقدان حسین (علیهالسّلام) گریست و آسمان نیز، با سرخی کنارههایش، بر او گریست. این دو (زمین و آسمان) تا چهل روز، هر صبح و شام در فقـدان حسین گریستند». مضامین مشابهی در اشعار دیگر شعرای شیعی و غیرشیعی به چشم میخورد. برای نمونه، ابوالعلاء معری چنین سروده است:
«خونهای آن دو شهید، یعنی علی و پسرش، دو گواه بر روزگارند که در اواخر شـب، همچون دو فجر، و در اوایل شب، همچون دو شفق هستند». سلیمان بن قتة عدوی نیز چنین سروده است:
«بر خانههای آل محمـد گـذر کردم؛ اما آنهـا را بـه سـان روزهای نخست ندیدم! آیا نمیبینی که خورشید از شهادت حسین (علیهالسّلام) بیمارگون شده و شهرها به لرزه درآمدهاند؟» ۱.۵.۱ - گریه آسمان و زمیندر دستهای از روایات منقول از شیعه و سنی آمده است که در طول تاریخ، آسمان و زمین، تنها بر دو تن گریستهاند: یحیی بن زکریا و حسین بن علی.«عن ابن سیرین قال لم تبک السماء علی احد بعد یحیی بن زکریا الا علی الحسین بن علی؛ آسمان برای هیچ کسی جز یحیی بن زکریا و حسین بن علی (علیهمالسّلام) گریه نکرده است.» جعفر بن محمد بن قولویه قمی (محدث بزرگ شیعه در قرن چهارم)، در باب بیست و هشت کتـاب کامل الزیارات، با عنوان «بکاء السماء والارض علی قتل الحسین (علیهالسّلام) و یحیـی بـن زکریا» بیست و هفت روایت در این باره آورده است. در این کتاب بابهای دیگری نیز با عنوانهای «بکـاء جمیع ما خلق الله علی الحسین» با نه روایت، و «بکاء الملائکة علی الحسین» با بیست روایت، و «نوح الجن علی الحسین (علیهالسّلام)» با ده روایت به چشم میخورد. در دومین روایت باب بیست و هشت که به طور مسند از ابراهیم نخعی نقل شده، آمده است که روزی امیر مؤمنان علی وارد مسجد شد و در گوشهای نشست و اصحابش نیز گرد او حلقه زدند. در این هنگام، فرزندش حسین وارد مسجد شد و نزد پدر رفت. امیر مؤمنان، در حالی که دست مبارکش را بر سر فرزندش نهاده بود، فرمود: «فرزندم! خداوند در قرآن کریم اقوامی را سرزنش کرده و درباره آنها فرموده است: (فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرين)؛ «اما به خداوند سوگند تو را خواهند کشت، و آسمان و زمین بر تو خواهند گریست». امام صادق (علیهالسّلام) نیز در روایت مفصلی خطاب به زراره فرموده است: «ای زراره، آسمان چهل روز با خون بر حسین (علیهالسّلام) گریست، و زمین چهل روز با سیاهی گریست، و خورشید چهل روز، با کسوف و سرخی گریست، و همانا کوهها پاره پاره شده و از هـم فروپاشیدند و دریاها متلاطم شد، و فرشتگان چهل روز بر حسین گریستند...» . در روایت دیگری از امام صادق (علیهالسّلام) میخوانیم: «پس از شهادت امام حسین آسمانهای هفت گانه و زمینهای هفت گانه و آنچه در آنها و بین آنهاست، و آنچه از مخلوقات الهی که در بهشت و دوزخ قرار دارند، و آنچـه دیـده مـی شـود و آنچه دیده نمیشود، همگی بر ابی عبدالله (علیهالسّلام) گریستند، به جز سه چیز که بر آن حضرت نگریستند...» . آن حضرت سپس در پاسخ راوی، آن سه چیز را بصره و دمشق و خاندان عثمان بن عفان معرفی فرمود. گریه آسمانها و زمینهای هفت گانه بر شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، در روایت معـروف ابن شبیب از امام رضا نیز به چشم میخورد. امام باقر در روایتی، پس از اشاره به آیه (لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا) و اینکه حضرت یحیی و امام حسین پیش از خود، همنامی نداشتهاند، فرمود: «آسمان و خورشید، چهل روز بر آن دو گریست، و گریه آنها به این صورت بود که خورشید، هنگام طلوع و غروب، سرخ رنگ میشد». در روایت فاطمه بنت علی نیز میخوانیم: «... نور خورشید بر روی دیوارها به رنگ سرخ، همچون ملحفههای رنگین، مشاهده میشد، و وضع بدین گونه بود تا زمانی که علی بن الحسین به همراه زنان از شـام خـارج، و سـر امـام حسین به کربلا بازگردانده شد». ۱.۵.۲ - گریه پرندگان و وحوشفراوانی روایات در این زمینه به گونهای است که جایی برای تردید در اصل این رخداد باقی نمیگذارد. در روایت ابوبصیر از امام باقر (علیهالسّلام) نیز آمده است که انس و جن و پرندگان و وحوش، بر امام حسین (علیهالسّلام) به گونهای گریستند که اشکشان جاری شد.درباره گریه وحوش نیز، حارث اعور از امیر مؤمنان علی نقل کرده است: «پدر و مادرم فدای حسین که در پشت کوفه کشته خواهد شد. به خدا سوگند، گویا انـواع وحوش را میبینم که گردنهایشان را به سوی قبر او کشیده و شب تا به صبح بـرای او میگریند. پس هرگاه وحوش چنیناند، مبادا شما در حق او جفا کنید». بعضی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نیز شنیدههای خود را در این باره، پیش از وقوع حادثه کربلا، برای دیگران بازگو میکردند. برای نمونه، هنگامی که عثمان، ابوذر را به ربذه تبعید کرد، برخی از مردم به ابوذر گفتند: «دل خوش دار که این سختیها در راه خدا اندک است». ابوذر در پاسخ، ضمن تصدیق این سخن، اظهار داشت: اما شما در قتل حسین (علیهالسّلام) خواهید کرد؟ به خدا سوگند در اسلام، پس از قتل خلیفه (یعنی امیر مؤمنان علی) کشتهای بزرگ تر از او نخواهـد بـود، و خداوند شمشیر انتقام خود را به دست فردی از ذریه حسین (علیهالسّلام) بیرون خواهـد کشید. اگر میدانستید که در نتیجه قتل او بر ساکنان دریاها و کوهها و بیشهها، جنگلها و صخرهها، و اهل آسمان، چه میگذرد، چنان میگریستید که جان از کالبدتان خارج شود. میثم تمار نیز در سخنان مشابهی، از گریه همه موجودات بر شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، حتی حیوانات وحشی بیابانها، ماهیان دریاها، پرندگان آسمانها، خورشید، ماه، ستارگان، آسمان، زمین، مؤمنان از انس و جـن، همه فرشتگان آسـمـانهـا و زمینها، رضوان (نگاهبان بهشت)، مالک (نگاهبان دوزخ) و حاملان عرش خبر داده بود. به جز این، روایات دیگری نیز درباره عزای همیشگی و پایان ناپذیر بعضی حیوانات برای آن حضرت در دست است. برای نمونه، میتوان به روایت سکونی از امام صادق (علیهالسّلام) اشاره کرد. آن حضرت درباره گونهای کبوتر بـه نـام راعبی فرمود: «کبوتران راعبی را در خانههایتان نگاه دارید؛ چراکه این کبوتران، قاتلان حسین (علیهالسّلام) را لعن میکنند. لعنـت خدا بر قاتل حسین باد». در روایتی مشابه، از داود بن فرقد نقل شده است: در خانه امام صادق (علیهالسّلام) نشسته بودم که ناگاه صدای کبوتر راعبی بلند شد. حضرت نگاهی به من کرد و فرمود: ای داوود، آیا میدانی این پرنده چه میگوید؟ گفتم: نه، فدایت شوم. فرمود: قاتلان حسین را نفرین میکند. این پرندهها را در خانههایتان نگهداری کنید. شگفت تر از این، روایات مربوط به جغد اسـت. ابـن قولویه در حدیثی مسند از حسین بن ابی غندر چنین نقل کرده است: روزی امام صادق (علیهالسّلام) از اصحابش پرسید: آیا کسی از شما، جغد را به هنگام روز مشاهده کرده است؟ گفتند: خیر؛ جغد جز در هنگام شب دیده نمیشـود. حضرت فرمود: این پرنده همواره در آبادیها میزیست؛ ولی از زمان قتـل حسین (علیهالسّلام) با خود عهد کرد که دیگر در آبادیها زندگی نکند و جز در خرابهها به سر نبرد. این پرنده تمام روز را روزه دار و حزین است تا اینکه شب دررسد و در دل شب تا صبح برای حسین (علیهالسّلام) ناله میدهد. روایت مسندی که ابن قولویه از علی بن صاعد بربری (متولی مرقد امام رضا) و او از پدرش، و او از امام رضا نقل کردهاند، گویاتر از روایت پیشین است. ترجمـهایـن روایت چنین است: روزی نزد امام رضا (علیهالسّلام) رفتم. آن حضرت پرسید: مردم درباره جغدها چه میگویند؟ گفتم: دوست دارم نظر شما را بدانم. فرمود: جغدها در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خانهها و قصرها میزیستند و هنگام غذا نزد سفرهها مینشستند و از غذاهایی که مردم مقابلشان میانداختند خورده، از آب سیراب میشدند، و سپس به لانه خود بازمی گشتند؛ اما پس از قتل حسین (علیهالسّلام) از آبـادیهـا خـارج شدند و سر به خرابهها و کوهها و بیابانها گذاشتند و گفتند: چه بد امتـی هستید شما که فرزند دختر پیامبرتان را کشتید؛ پس ما نیز خود را از شر شـما در امان نمیبینیم. ۱.۵.۳ - گریه پیامبران و فرشتگاناگر بر شهادت سیدالشهدا اجزای مختلف عالم هستی گریستهاند، دیگر گریه انبیای الهی، فرشتگان و جنیان با ایمان بر این مصیبت بزرگ، چندان شگفت نیست. این حقیقت را میتوان در روایات متعددی که منابع شیعی و سنی گزارش کردهاند، دریافت. اینک چند نمونه از این روایات را نقل میکنیم:ابن قولویه قمی، روایت مسندی را از ابوبصیر بدین مضمون نقل کرده است: نزد امام صادق (علیهالسّلام) بودم و با آن جناب سخن میگفتم که فرزند ایشان وارد شد. آن حضرت او را بوسید و به خود چسباند و فرمود: خداوند کوچک بدارد آن که شما را کوچک کند و انتقام کشد از آن که شما را تنها گذارد و خـوار کند و لعنت کند آن که شما را به قتل رساند، و خداوند ولی و حافظ یاری کننده شما باشد. همانا گریه زنان و انبیا و صدیقان و شهدا و فرشتگان آسمان برای شما بسیار بوده است. سپس حضرت گریست و فرمود: ای ابابصیر، هرگاه به اولاد حسین (علیهالسّلام) مینگرم، به علت آنچه بر پدرشان (حسین (علیهالسّلام) ) و بر ایشان گذشته، نمیتوانم از گریه خودداری کنم. ابن قولویه در روایت دیگری از امام صادق (علیهالسّلام) به گریه صدیقه کبری (سلاماللهعلیها) بـه همـراه هـزار پیامبر و هـزار صدیق و هـزار شهید و هزاران هـزار تـن از کروبیـان بـر شـهادت امام حسین (علیهالسّلام)، اشاره کرده است. درباره گریه فرشتگان نیز ـ به جز آنچه گذشت روایات بسیاری در منابع روایی به چشم میخورد. ابن قولویه، باب بیست و هفتم کامل الزیارات را با عنوان «بکاء الملائکة علی الحسین بـن علی» با نقل بیست روایت، به این موضوع اختصاص داده است. پیش از همه امام سجاده در مجلس یزید، این حقیقت را اعلام کرد: «من فرزند کسی هستم که فرشتگان آسمان بر او گریستند». آن حضرت به هنگام ورود کاروان اسرای اهل بیت به مدینه نیز فرمود: ای مردم، کدام یک از مردانتان پس از قتل حسین (علیهالسّلام) دل شاد خواهـد بـود؟ و کدامین قلب، غیرمحزون، و کدامین چشم، بی اشک؟ در حالی که هفت آسمان بر او گریستند و دریاها با امواجشان، و آسمانها با ارکانشان، و زمین با همه وسعتش، و درختان با همه شاخههایشان، و ماهیان در عمق دریاها و ملائکه مقرب الهی و همه اهل آسمانها... در روایـت ابوحمزه ثمالی از امام باقر نیـز مـی خـوانیم که پس از شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام)، فرشتگان با گریه و ناله و ضجه، از خداوند خواستار انتقـام خـون آن حضرت شدند، و خداوند نیز در پاسخ فرشتگان، از قیام قائم آل محمد بـرای انتقام خون حسین (علیهالسّلام) خبر داد. [۲۱۹]
صدوق، محمد بن علی، علل الشرائع، ج۱، ص۱۹۲.
مضمونی مشابه این روایت را در روایتی از امام صادق (علیهالسّلام) خطاب کرام بن عبدالکریم نیز مشاهده میکنیم.ابن قولویه روایات متعددی را از امام باقر و امام صادق نقل کرده که از حضور فرشتگان بسیاری با هیئت غبارآلود و عزادار بر سر قبر امام حسین (علیهالسّلام) در همـه سـاعات شبانه روز خبر دادهاند؛ فرشتگانی که به گریه برای مظلومیت آن حضرت و نیز دعا برای زایران او مشغولاند. برای مثال صفوان جمال از امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند: در مسیر مدینه به مکه در محضر امـام صـادق بودم و آن حضرت را محزون و شکسته و غمناک دیدم. چون از سبب آن پرسیدم، فرمـود: اگر آنچه را که من میشنوم، تو نیـز مـی شـنیدی، چنین پرسشی نمـی کـردی. گفتم: مگر چه میشنوید؟ فرمود: نالـه فرشتگان و نفرین آنـان بـر قـاتلان امیر مؤمنان علی و قاتلان حسین (علیهالسّلام)، و ناله جنیان و گریه فرشتگانی که دور قبر حسین (علیهالسّلام) به شدت در جزع و فـزع انـد. با این وجـود، آیا آب و خـواب و خوراک میتواند گوارا باشد؟! ۱.۵.۴ - گریه جنیان مؤمنیکی دیگر از حوادث شگفتی که برخی منابع از آن سخن گفتهاند، گریه جنیان برای شهادت امام حسین است. از جمله شیخ صدوق در اینباره گزارش کرده است: گروهی که سر امام را تا شام همراهی میکردند، گفتند که شبها تا صبح نوحه جنیان را بر حسین میشنیدند.بر اساس روایات متعـدد جنیـان مـؤمن نیز در کنار دیگر موجودات، در عـزای امام حسین (علیهالسّلام) گریستهاند. در روایت ابوبصیر از امام باقر خواندیم که انس و جن و پرندگان و وحوش، چنان بر حسین (علیهالسّلام) گریستند که اشکشان سرازیر شد. برخی روایات دیگر، از قول کسانی است که نوحه سرایی و گریه و عـزای جنیان را به گوش خود شنیده انـد؛ ماننـد ام سلمه همسر گرامی رسـول خـدا که روزی به خادمش گفت: گویا فرزندم (حسین (علیهالسّلام) کشته شده است؛ زیرا از زمان رحلت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به این سو، دیگر صدای گریه و نوحه جنیان را نشنیده بودم، جـز دیشب که شنیدم میگفتند:
«ای دیده من! باجدیت گریه کن، و پس از من چه کسی بر شهدا خواهد گریست؟ بر گروهی که مرگ، آنان را در زمان حکومت زورگویی از نسل بردگان حرکت میدهد.» ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات بابی با عنوان «نوح الجن علی الحسین» مشتمل بر ده روایت گشوده است که روایت بالا یکی از آنهاست.در منابع روایی و تاریخی اهل سنت نیز روایات متعددی با این مضمون به چشم میخورد؛ از جمله ابوجناب کلبی میگوید: به کربلا رفتم و به یکی از اشراف آنجا گفتم: شنیدهام که شما صـدای نوحه جنیان را میشنوید. گفت: در اینجا کسی نیست که صدای آنان را نشنیده باشد. پرسیدم: چه شنیدهای؟ گفت: شنیدم که میگفتند:
«گونههایش میدرخشید. چون رسول خدا بر پیشانی اش دست کشیده است. پدر و مادرش از بزرگان قریشاند و نیای او بهترین نیاکان است.» در برخی گزارشها نیز آمده است که پس از شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام) در بعضی مناطق، مردم ندای هاتفی غیبی را شنیدند که اشعاری در رثای آن حضرت میخواند؛ اما صاحب صدا را نمیدیدند. بعید نیست که این نداها نیز از جنیان مناطق بوده باشـد؛ گرچه امکان آن نیز هست که فرشتگان و ماموران غیبی خداوند، چنین نداهایی را سر داده باشند. بنا به نقل ابن قولویه یکی از اهالی بیت المقدس، شبانگاه پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، مردم آنجا ندای هاتفی غیبی را میشنیدند که میگفت:
«آیا امتی که حسین را به قتل رساند، به شفاعت جدش در روز حساب امیدوار است؟ نه هرگز به شفاعت احمد و ابوتراب دست نخواهد یافت. شما بهترین مردم و برترین شخص در میان همه پیران و جوانان را کشتید.» ۱.۴.۶ - بررسی روایاتفراوانی روایات حاکی از گریه عناصر طبیعت بر شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، تردیدی در اصل وقوع این رخداد به جا نمیگذارد؛ به ویژه اینکه برخی از این روایات، اسناد درخور اعتنایی نیز دارند. اما در مقام بررسی و تحلیل محتوایی این گروه از روایات، چند موضوع شایان توجه است:۱. نخست آنکه این روایات درباره مدت زمان گریه عناصر طبیعت بر شهادتامـام حسین (علیهالسّلام) هم داستان نیستند. در روایات نقـل شـده از معصومان به سه گونه تعبیـر در این باره دیده میشود: مقید نبودن آن به زمانی خاص، قید یک سال، و قیـد چـهـل روز، که در این دسته سوم، روایات بیشتری میگنجد. روایات نقـل شـده از اصحاب ائمه (علیهالسّلام) (روایت ابوذر و روایت میثم تمار) از هرگونه تقیید زمانی تهی است و روایت فاطمه بنت علی مقید به زمان بازگشت اهل بیت به مدینه است. در روایات موجود در منابع اهل سنت نیز چند گونه تعبیر به چشم میخورد: مقیـد نبـودن بـه زمـانی خـاص مدت چند روز، یک ماه، چهل روز، دو یا سه ماه و سرانجام یک سال و نه ماه. در توجیه این اختلاف میتوان گفت که بر حسب روایات هرقدر بـه زمـان وقـوع حادثه نزدیک تر میشویم، نشانههای تاثر عالم هستی آشکارتر به چشم میخورد. از این رو طبق این روایات، حوادثی مانند کسوف، بادهای سرخ و سیاه، و بارش خون و خاکستر، بلافاصله پس از حادثه رخ داده است. در برخی روایات، سرخی خورشید در روزهای پس از شهادت امام، به «علقة» (خون بسته با رنگ سرخ مایل به سیاه، یا به «وردة کالدهان» (روغن مذاب سرخ رنگ)، یا به «ملاحـف مـعـصفره» (ملحفـه هـای رنگ شده با شیره گلی سرخ رنگ به نام عصفر) تشبیه شده است؛ اما این وضعیت در روزهای بعد ادامه نیافته است. مؤید این توجیه، سخن سیوطی است که مدت سرخی همچون «ملاحف معصفرة» را هفت روز بیان میکند، سپس میگوید که آفاق آسمان به مدت شش ماه پس از شهادت حسین (علیهالسّلام) سرخ رنگ بود، و در پایان اظهار میدارد که آثاری از آن سرخی، همچنان در آسمان دیده میشود. بنابراین باید میان سرخی هفت روز اول و شش ماه اول و سرخی پس از آن تفاوتی بوده باشد. ۲. نکته دیگر در روایات یادشده، شدت گستردگی این تاثر در نظام هستی است. دقت در تعابیر به کاررفته در این روایات نشان میدهد که چگونه این حادثه بر پهنه عظیم هستی تاثیر گذار بوده است؛ به گونهای که زمین و آسمان، خورشید و ستارگان، مؤمنـان انس و جن، همه فرشتگان در زمین و آسمان، بهشت و دوزخ، مالک و رضوان، حاملان عرش، کعبه و مقام، مشعر الحرام، ارکان آسمان و پهنه زمین، دریاها و ماهیان اعمـاق آبها، کوهها و بیشهها و کوهپایهها، جنگلها و صخرهها، درختها با ریشههایشان و حتی وحوش بیابان، و خلاصه هر آنچه در آسمانها و زمینهای هفت گانه و بین آنها بود، و آنچه دیدنی بود و نادیدنی، بر امام حسین (علیهالسّلام) گریست. ۳. در اینجا این پرسش رخ مینماید که چگونه گریه موجودات بـی جـان و جمادات توجیه پذیر است؛ آیا باید این گونه روایات را بر معانی کنایی و تخیلی و تمثیلی حمـل کرد؛ یا آنکه میتوان مفهومی حقیقی از آنها دریافت؟ با توجه به دشواری درک این گزارهها، برخی عالمان گریه موجودات بی شعور را با تقدیر گرفتن یک مضاف توجیه کردهاند. برای مثال «بکـت الـسماوات والارضـون» را «بکی اهل السماوات والارضون» تفسیر کردهاند؛ یعنی هر چند ظاهر عبارت این است که آسـمـانهـا و زمینها گریستند، در واقع مقصود این است که اهل آسمانها و زمینها گریستند. برخی نیـز آن را تعبیری کنایی دانستهاند. برخی دیگر، آن را رسـمـی بـه جـامـانـده از عصر جاهلیت دانستهاند؛ زیرا در آن زمان برای تعظیم بزرگان در گذشته، این تعابیر را به کار میبردهاند. به نظر میرسد اگر مضمون آیاتی همچون (إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم) و (يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض) را بدون هیچ توجیه و تاویلی بپذیریم، و بگوییم اجزای هستی میتوانند تسبیح گوی حـق باشند، و همین، حکایت از گونهای شعور در آنها دارد، پس میتوانیم نتیجه بگیریم که همینها میتوانند بر شهادت شخصیتی چون ابی عبدالله (علیهالسّلام) گریان هم باشند؛ تنها نکته در اینجاست که گریه هر چیز متناسب با هموست. ۱.۶ - دگرگونی اشیای به غارت رفته از کاروان حسینیدر بخش دیگری از روایاتی که حوادث شگفت پس از شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام) را گزارش میکند آمده است که اشیای به غارت رفته از کاروان امام حسین به گونهای دگرگون شدند که فایده شان را به کلی از دست دادند تا سپاهیان عمر سعد بار دیگر پی به عمـق جنایتشان ببرند. این گونه روایات هر چند در منابع شیعی نیز کم وبیش به چشم میخورند، بیشتر در منابع سنی همچون تاریخ دمشق یافت میشوند. چنانکه در مباحث آغازین این نوشتار گذشت، برخی محققان فراوانی این گونه روایات را در آثار مورخـان غیر شیعی چون ابن عساکر، تلاشی برای انحراف اذهان از فلسفه اصلی و ماهیت قیـام حسینی دانسته و در اصل ماجرا تردید کردهاند؛ اما همان گونه که پیش تراشـاره شـد، چنین نظریهای پذیرفتنی نیست. به نظر میرسد حقیقت آن است که عظمت این رویداد و فراوانی شگفتیهای پس از آن، جای کتمان و انکار، حتی برای مخالفـان بـاقی نگذاشت؛ ضمن اینکه چون این گونه حوادث به منزله هشدار و انذاری نسبت به عقوبت مترتب بر آن جنایت بزرگ بود، به طبع بایستی در مناطق سکونت مخالفان، بیشتر از نقاط دیگر رخ داده باشد. بنابراین طبیعی است که روایاتی چون روایات تبـدل اشیای غارت شده را، مورخانی مانند ابن عساکر، شنیده و نقل کرده باشند. در اینجا گزارشی کوتاه از این دسته روایات، و سپس تحلیلی درباره این رخدادها ارائه میکنیم.۱.۶.۱ - غنایم آتشیندر بعضی از روایات آمده است که از اشیای غارت شـده از کاروان حسینی، هنگام استفاده، آتش زبانه میکشید. برای نمونه یزید بن هارون از جده اش نقل کرده است: «قطعهای گوشت قربانی از شتر حسین بن علی را برای ما آوردند. آن را زیر تختخوابم نهادم، و چون به آن نگریستم، دیدم آتش از آن گوشت زبانه میکشد».از حمید طحان روایت شده است که در قبیله خزاعه بودم، از جمله چیزهائی که از امام حسین (علیهالسّلام) چپاول شده بود و به آن قبیله آورده بودند، یک شتر بود. مردم آن قبیله گفتند: این شتر را نحر کنیم و یا معامله نمائیم؟ کسی که شتر را آورده بود گفت: میخواهم آن را نحر کنید. حمید گفت: سپر را برای نحر کردن آن حیوان آماده ساختم، همین که شتر را خوابانیده و سپر را به زمین گذاشتم و آماده کشتن آن بودیم، ناگهان آتشی از آن سپر مانند آب فوران کرد! همچنین ابنمعین از جریر از یزید بن زیاد روایت میکند که او گفت: سالی که امام حسین (علیهالسّلام) به شهادت نائل آمد، من چهارده سال داشتم (و همان روزها شنیدم که آثاری در پی شهادت آن حضرت در لشکر مخالفان ظاهر گردیده، از جمله آن که) گیاهان ورس در لشکرگاه آنها خاکستر شد، و آسمان سرخ گون گردید، و در لشکرگاه شتری را نحر کردند ولی مثل این بود که آتش در آن نهاده بودند! در روایت طبرانی از ابوحمید طخان نیز چنین میخوانیم: «در میان قبیله خزاعه بودم که یکی از شتران غـارت شـده از امام حسین (علیهالسّلام) را آوردند و درباره اینکه آن را بکشند یا بفروشند و سپس تقسیم کننـد، بـه مـشورت نشستند و سرانجام تصمیم به نحر شتر گرفتند. وقتی آن شتر را نحـر و طبخ کردند و برای خوردن در ظرف نهادند، آتش از آن گوشت زبانه میکشید». روایات دیگری با مضامین مشابه، در منابع متعددی از شیعه و اهل سنت به چشم میخورد. ۱.۶.۲ - تلخی و خون در گوشت شتر غارتیدر روایات نقل شده در منابع شیعه و اهل سنت، آمده است که وقتی شتر به غارت رفته از اردوگاه حسینی را نحر، طبخ و آماده خوردن کردند، گوشت آن را چون «علقم» (هندوانه ابوجهل) تلخ یافتند؛ به گونهای که نتوانستند حتی ذرهای از آن را بخورند.«عَنْ جَمِیلِ بْنِ مُرَّةَ قَالَ اَصَابُوا اِبِلًا فِی عَسْکَرِ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) یَوْمَ قُتِلَ فَنَحَرُوهَا وَ طَبَخُوهَا قَالَ فَصَارَتْ مِثْلَ الْعَلْقَمِ فَمَا اسْتَطَاعُوا اَنْ یُسِیغُوا مِنْهَا شَیْئا؛ جمیل بن مره گوید: شتتری از لشکرگاه حسین بن علی را در روز شهادت او غارت گرفتند، و سپس او را نحر کرده و طبخ نمودند، راوی گوید: گوشت او آن چنان تلخ شد که آنان نتوانستند از آن گوشت استفاده کنند.» بنا بر روایتی دیگر، این فرجام شتری بود که سر مطهر امام حسین (علیهالسّلام) را حمل میکرد؛ به گونهای که از شدت تلخی گوشتش، کسی نتوانست از آن بخورد. این روایتی نیز گویای آن است که وقتی گوشت شتر غارت شده از حرم حسینی را طبخ کردند، آن را جز خون نیافتند. ۱.۶.۳ - دگرگونی درهم و دینار و طلا به سنگ و مسیکی از امور خارقالعادهای که برخی از مورخان، محدثان و مقتلنویسان در جریان بردن سر امام حسین (علیهالسّلام) به شام، نقل کردهاند، ماجرای دگرگونی سکههای طلا یا نقرهای است که راهب نصرانی در قبال گرفتن سر امام به ماموران داده بود. راوندی به نقل از سلیمان بن مهران اعمش در اینباره می نویسد:راهب نصرانی به یکی از ماموران گفت: به سرکرده خود بگویید من ده هزار دینار دارم که از پدرانم به ارث بردهام. میخواهم آنرا از من بگیرد و این سر را تا هنگام کوچ، در اختیار من بگذارد. هنگام رفتن شما، من آن سر را به او برمیگردانم. این جریان را به عمر سعد (بر اساس منابع تاریخی کهن، حامل سر امام حسین به دربار یزید، زَحر بن قَیس یا محفَّز بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن بودهاند و هیچ یک از منابع معتبر کهن، عمر سعد را فرمانده حاملان سر ندانسته است.) خبر دادند. گفت: «پولها را بگیرید و تا وقت رفتن، سر را به او بسپارید». پیش راهب رفتند و گفتند: پول را بیاور تا سر را بدهیم. راهب، دو کیسه که در هر کدام پنج هزار دینار بود، به آنان داد. عمر سعد دستور داد تا کارشناسی، آنها را بررسی و وزن کند. آنگاه پولها را به کنیزش داد و دستور داد سر را به راهب بدهند. راهب سر را گرفت و آنرا شست و تمیز کرد و با مشک و کافوری که داشت، خوش بو کرد و آنرا در پارچه حریری گذاشت و در دامان خود نهاد و پیوسته بر او گریه میکرد و اشک میریخت تا آنکه صدایش کردند و سر را از او طلبیدند. چون نزدیک دمشق رسیدند، عمر سعد به همراهانش گفت: فرود آیید. آنگاه به کنیزش دستور داد آن دو کیسه پول را بیاورد. او آورد و جلویش گذاشت. عمر سعد نگاهی به مُهر آن افکند و دستور داد کیسهها را بگشایند. دید پولها به سفال تبدیل شده و در یک روی آن نوشته است: (وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ) و بر روی دیگرش نوشته است: وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ عمر سعد گفت: (اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّـا اِلَیْهِ رَاجِعُونَ). دنیا و آخرت را باختم». بعد به غلامانش گفت: آنها را در نهر آب (سبط ابن جوزی نام آن نهر را «بردی» ذکر کرده است.) بریزید. او روز بعد وارد دمشق شد و سر مطهر را پیش یزید ملعون برد. ابن حبان، واکنش حاملان سر را هنگام دیدن دگرگونی دینارها، چنین گزارش کرده است: «آنان گفتند: به خدا سوگند رسوا شدیم. سپس آن سفالها را در نهری به نام بَرَدی ریختند. گروهی از آنان چون چنین کرامتی را دیدند، توبه کردند و برخی دیگر بر عقیده باطل خود پافشاری کردند که رئیس آنها سِنان بن اَنس نخعی بود». ابن شهر آشوب از ابن عباس نقل کرده است که وقتی سرهای شهدا را به همراه اسـرا حمل میکردند، ام کلثوم مبلغی به مامور ابن زیاد داد تا مطهر امام را جلوتر ببرد تا توجه مردم را به خود جلب کند و مردم کمتر چشم به زنان اهـل بیـت بدوزنـد. مـامور درهمها را گرفت و سر را جلوتر برد. فردای آن روز، هنگامی که درهـم هـا را درآورد، دید همه آنها به سنگهای سیاهی تبدیل شده که بر یک سمت آنها آیه (وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ) و بر سمت دیگر آنها آیه وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ نوشته شده است. ممکن است گفته شود با توجه به غارتامـوال اسـرا، ایـن درهمها چگونه در اختیارام کلثوم بود؟ در پاسخ میتوان این احتمال را معقول شمرد که آنچه غارت شد اموالی بود که در دسترس غارتگران قرار داشت و بعضی از اموال همچنین این درهم ها مخفی بوده است. گاه نیز برخی محبین اهل بیت با پرداخت مبالغی به ماموران ابن زیاد درصدد برآوردن خواستههای اسرای اهل بیت بر میآمدند. همانند داستان سهل بن سعد ساعدی به هنگام ورود اسرا به شام. بنا بر نقل ابن نما، شمر بن ذی الجوشن در میان بار ابی عبدالله (علیهالسّلام) مقداری طلا یافت. وی بخشی از این طلا را به دخترش داد، و او نیز آن را به یک زرگر سپرد تـا بـرایش زیوری بسازد؛ اما هنگامی که زرگر آن طلا را در آتش نهاد، تبدیل به مس شد. ۱.۶.۴ - تبدیل ورس و زعفران غارتی به خاک و خونروایات متعددی حکایت از آن دارد که زعفران، ورس (دانهای چون کنجد است که در فارسی آن را اسپرک خوانند.) یا وسایل خوش بو کنندهای که از کاروان امام حسین به غارت رفته، تبدیل به خاکستر و خون شد و کسانی هـم کـه از آنها استفاده کردند، یا مبتلا به برص (پیسی)، و یا گرفتار سوزش ناشی از حرارت آن شدند.بنا به نقل شخصی به نام ابن حاشر، یکی از حاضران در نبرد با ابی عبدالله (علیهالسّلام)، یک شتر و مقداری زعفران به غنیمت برد؛ اما هر چه زعفران را میکوبید، آتش از آن زبانه میکشید و چون همسرش آن زعفران را بر دستانش مالید، گرفتار برص شد. دانههای ورس به غارت رفته از حرم حسینی نیز، بنا بر روایات، به خاکستر تبدیل شد. یزید بن ابی زیاد میگوید: من چهارده ساله بودم که حسین بن علی به شهادت رسید گیاه ورس در بین لشکر به خاکستر تبدیل شد. ابن عیینه از مادر بزرگ پدریاش نقل میکند که گفت: هنگام شهادت حسین گیاه ورس را دیدم که تبدیل به خاکستر شد و در گوشتها آتش میدیدم. ۱.۷ - خروج دست با قلم آهنینیکی دیگر از حوادث خارقالعادهای که گزارش آن در بسیاری از منابع هست، خروج دست با قلمی آهنین است که در برابر مامورانی که سر مطهر امام را به شام میبردند، از دیوار برآمد و شعر زیر را در نکوهش کشندگان امام حسین (علیهالسّلام)، با خون بر روی دیوار نوشت:
راوندی به نقل از سلیمان بن مهران اعمش در اینباره با تفصیل بیشتر، گزارش ذیل را آورده است: در موسم حج مشغول طواف بودم که مردی را دیدم که چنین دعا میکرد خدایا، مرا ببخش؛ هرچند میدانم که نخواهی بخشید! از این سخن بر خود لرزیدم. نزدیکش رفتم و گفتم: ای شخص، تو در حرم خدا و حرم پیامبری. این ایام حرام هم، در ماهی بزرگ است؛ چرا از آمرزش الهی ناامیدی؟ گفت: گناهم بسی بزرگ است. گفتم: بزرگتر از کوه تهامه؟ گفت: آری. گفتم: با کوههای ثابت و استوار برابری میکند؟ گفت: آری. اگر میخواهی بگویم. گفتم: بگو. گفت: بیا از حرم بیرون برویم. از حرم بیرون رفتیم. آنگاه گفت: من یکی از افراد حاضر در سپاه شوم عمر سعد ملعون بودم. آنگاه که حسین (علیهالسلام) کشته شد، من یکی از چهل نفری بودم که سر مطهر را از کوفه نزد یزید بردند. در مسیر شام در دیر مسیحیان فرود آمدیم. (ابن شهر آشوب نام آن منزل را «قِنِّسرِین» ذکر کرده است.) سر به نیزه بود و نگهبانان همراهش بودند. وقتی که غذا را آماده کردیم و برای خوردن آن نشستیم، ناگهان دستی را دیدیم که بر دیوار آن دیر مینویسد:
از آن حادثه بسیار بیمناک شدیم. بعضی برخاستند تا آن دست را بگیرند؛ ولی ناپدید شد و یارانم سر سفره غذا برگشتند. ناگهان دیدیم همان دست برگشت و چنین نوشت:
همراهان ما به طرف آن دست بلند شدند تا آن را بگیرند، اما دوباره ناپدید شد. پس یارانم به سر سفره غذا برگشتند و آن دست برای بار سوم آشکار شد و چنین نوشت:
۱.۸ - عقوبتهای عجیب دنیوی برای جنایتکاران کربلادر منابع شیعی و سنی روایات فراوانی درباره گرفتـار شـدن جنایت کاران کربلا به عقوبتهای عجیب دنیوی، پس از شهادت ابی عبدالله (علیهالسّلام) به چشم میخورد. فراوانیایـن روایات و اعتبار سند تعدادی از آنها از سویی، و انطبـاق مـضامین آنهـا بـا سـنن الهی (برگرفته از آیات و روایات) از سوی دیگر، در مجمـوع وقوع این گونه رخدادها را پذیرفتنی مینماید؛ هر چند برخی از آنها دارای ضعف سند یا غرابت متن هستند که از نقل آنها پرهیز میکنیم. در ادامه، ضمن رعایت اختصار، میکوشیم گزارش نسبتاً کاملی از این نوع عقوبتها به صورت دسته بندی شده ارائه کنیم.۱.۸.۱ - ابتلا به بیماریهای عجیب و نقص عضواز برخی روایات معتبر برمی آید که همه کسانی که در جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) همکاری کردند، به بیماریهایی چون جنون، جذام، بـرص و... مبتلا شدند. برای نمونه، جابر بن یزید ازدی (غارتگر عمامه امام) به محض بر سر نهادن آن، گرفتار جنـون شـد. کمی پیش تر نیز خواندیم که استفاده کنندگان از ورس و زعفران غارتی از کاروان امام، به برص دچار شدند. غارتگر لباس امام نیز، با پوشیدن آن گرفتار برص شد و چهره اش تغییر یافت و موهایش ریخت. بحر بن کعب هم که لباس امام را به یغما برده بود، (در کتاب الارشاد شیخ مفید و مقتل الحسین خوارزمی نام او «ابجر بن کعب» ثبت شده است.)در زمستان از دستانش خونابه میریخت و هنگام تابستان، دسـت هـایش همچون چوب خشک میشدند.به جز اینها، برخی از کسانی هم که در جریان منع آب از کاروان امام نقـش مستقیم داشتند و یا زبان به شماتت گشوده بودند، با نفرین امام، گرفتار مرض استسقا (تشنگی) شدند؛ چنان که گفتهاند: در روز عاشورا، مردی از سپاه عمر سعد خطاب به امام گفت: «ای حسین! آیا این آب را که چون صفحه آسمان صاف و زلال است، میبینی؟! به خدا قطرهای از آن نمیچشی تا در حال تشنگی جان دهی». امـام حـسین (علیهالسّلام) فرمـود: بارخدایا! او را تشنه کام بمیران و هرگز او را نیامرز. یکی از دوستانش میگوید: پس از واقعه عاشورا، آن شخص بیمار شد و من به عیادتش رفتم. به خدایی که جز او خدایی نیست، دیدم که پیوسته آب میخورد، اما سیراب نمیشد؛ آن را قی میکرد و دوباره آب میخورد؛ ولی سیراب نمیشد و این کارش بود تا زمانی که جان داد. عمر بن حجاج (یکی دیگر از یاران عمر سعد) نیز بانگ برآورده بود: «ای حسین! اینک آب فرات است که سگان بدان زبان میزنند و خوکها و درازگوشان از آن سپس سیر میآشامند؛ اما قطرهای از آن به تو نمیرسد، تا اینکه آب جوشـان جهـنم را بیاشامی». درباره او نیز نقل کردهاند که به نفرین حسین (علیهالسّلام) گرفتار شد و از شدت عطش جان داد. گویند مردی از قبیله ابان بن دارم تیری به فک مبارک امـام زد. امـام خـون هـای جراحتش را به آسمان پاشید و فرمود: «این گونه». (گویا مراد امام این بوده است که این گونه با خدا ملاقات خواهم کرد.) آن مرد با نفرین امام، مبتلا به مرضی عجیب شد؛ به طوری که در شکمش احساس حرارت شدید، و در پشتش احساس سرمای شدید میکرد. پس در مقابلش یخ، و پشت سرش آتش مینهادند، و او از شدت عطش، کاسههای بزرگ پر از آب سر میکشید؛ ولی سیراب نمیشد و بدین وضع بود تا شکمش پاره شد. برخی دیگر نیز گرفتار نقص عضو شدند. مثلاً فردی که خبر شهادت امام را به مردم مژده میداد، پس از مدتی کوتاه، نابینا شد؛ به طوری که دست او را میگرفتند و به این سو و آنسو میبردند. روایت عبدالله بن رباح قاضی نیز، از کوری یکی دیگر از قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) حکایت دارد؛ چنـان کـه سنان بن انس (قاتل امام حسین (علیهالسّلام)) دیوانه شد و زبانش بند آمد. وی پس از آنکه با افتخار در برابر حجاج بن یوسف، خود را قاتل حسین (علیهالسّلام) معرفی کرد و حجاج نیـز ایـن کـار را «امتحانی نیکو» قلمداد نمود، به خانه اش رفت و گرفتار جنون و لالی شد. همچنین، او هرچه میخورد، در همان جا دفع میکرد. بعضی دیگر از جنایت پیشگان حاضر در صحنه عاشورا، افزون بر روسیاهی باطنی، به روسیاهی ظاهری در همین دنیا نیز دچار شدند. درباره یکی از افراد قبیلـه بنـی دارم نقل کردهاند که وی با وجود آنکه فردی سفیدرو و زیبا بود، پس از حادثه عاشـورا، زشت و سیه رو شد؛ به گونهای که شباهت اندکی با چهره قبلی اش داشت، چون از وی سبب این تغییر را پرسیدند، گفت: «من مردی را از اصحاب حسین کشتم که سفیدرو بود و میان دو چشمش اثر سجده دیده میشد. او هر شـب بـه خـوابم میآید و مـرا کشان کشان به سوی دوزخ میبرد». در ادامه گزارش آمده است که خانواده این فرد نیز شبها شاهد خواب ناآرام او بودند و از فریادهای آمیخته با ترس و وحشتش رنج میبردند. به گفته راوی این گزارش، او سر آن شهید را به گردن اسبش آویخته بود؛ به گونهای که هنگام حرکت اسب، سر به زانوهای حیوان برخورد میکرد. ابن عطیـه نیـز نقل کرده است: «در زمان نوجوانی، مردی را در راه میدیدیم که بدنش سفید و چهره اش سیاه بود و مردم میگفتند: وی به جنگ رفته است». ۱.۸.۲ - آتش دنیوی و رؤیاهای آشفتهآتش دنیوی و رؤیاهای آشفته گونهای دیگر از عقوبتهای دنیوی برای جنایت کاران صحنه عاشورا، چشیدن شـمهای از عذاب آخروی در همین دنیا بود. برای مثال در برخی منابع روایی و تاریخی، از دربان ابن زیاد نقل شده است: «پس از قتل حسین به دنبال ابن زیاد وارد قصر شدم. ناگاه آتشی در برابر چهره اش شعله کشید و او با آستین، آن را پوشاند. سپس از من پرسید: دیدی؟ گفتم: آری. گفت: آنچه را دیدی، پنهان بدار». گفتنی است هر چند راویایـن ماجرا، دربان ابن زیاد است و از این رو وثاقت رجـالی ندارد، با توجه به اینکه نقـل چنین حادثهای توسط یکی از عوامل دشمن، فاقد انگیزه جعـل و کذب است، و نیز با توجه به روایات دیگری که مضمون کلی این روایت را تایید میکنند، پذیرش آن امکان پذیر است.نمونه جالب دیگر را شیخ مفید در روایتی مسند از محمد بن سلیمان و او از عمویش نقل کرده است. متن این گزارش چنین است: در زمان حجاج بن یوسف، من و گروهی از دوستانم، مخفیانه از کوفه خـارج شدیم و به کربلا رفتیم. از آنجا که محل شکنایی نداشتیم، اتاقکی گلین در کنار فرات بنا کردیم و در آن ساکن شدیم. در این هنگام، مرد غریبی آمد و گفت: «فردی رهگذرم و میخواهم امشب مرا در این اتاقک جای دهید». ما نیز او را پذیرفتیم. وقتی خورشید غروب کرد، چراغی را که با نفت میسوخت روشـن کردیم و به صحبت درباره حسین (علیهالسّلام) و مصیبت او نشستیم. سخن به اینجا رسید که خداوند هر یک از قاتلان او را به بیماری یا بلایی در جسمش گرفتار کرده است. در این هنگام آن مرد گفت: «من نیز از قاتلان حسین هستم. به خدا قسم، تاکنون به هیچ بیماری یا بلایی مبتلا نشدهام. بنابراین سـخـن شـما دروغ است». ما سکوت کردیم و دیگر چیزی نگفتیم. در این هنگام، شعله چراغ ضعیف شد و آن مرد برخاسـت تـا فتیله آن را اصلاح کند. ناگاه آتش کف دستش را فراگرفت. او برخاست و دوان دوان خود را درون آب فراتانداخت؛ اما آتش، بر روی آب دامـن گـسترد و او مجبور بود سرش را در آب کند تا از آتش روی آب مصون بماند؛ ولی به محض اینکه سر برمی آورد، سرش میسوخت. این وضع آنقدر تکرار شد تا آن شخص به هلاکت رسید. مرتکبان سنگ دل جنایات کربلا، به جز عقوبتهایی که گفته شد و خواهد آمد، در عالم خواب و استراحت نیز آرامش نداشتند و گرفتار کابوسهای وحشتناکی میشدند که آغاز عذاب آنها را از همین دنیا به آنان نوید میداد. پیش تر نمونهای عبرت انگیز از قاتل یکی از یاران امام نقل کردیم. از دیگر نمونهها، روایت عبدالله بن رباح قاضی است. هنگامی که او از شخص نابینایی سبب کوری اش را پرسید، وی پاسخ داد: من به همراه نه نفر دیگر شاهد قتل حسین بودم؛ ولی من بر خلاف آن نه نفـر نیزه، شمشیر و یا تیری به او نزدم. بعد از قتل حسین به خانه رفتم و پس از نماز عشا خوابیدم. در خواب دیدم کسی آمد و گفت: نزد رسول الله بیا. گفتم: مرا با رسول الله چه کار؟! ولی آن شخص گریبانم را گرفت و به صحرایی برد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نقطهای از آن نشسته و آستینها را بالا زده بود و نیزهای در دست داشت. فرشتهای نیز در مقابلش ایستاده بود و شمشیری از آتـش بـه دست داشت. او تمامی نه نفر همراهان مرا با ضربتی از آتش کشت. با دیدن این صحنه، من در برابر پیامبر خدا زانو زدم و سلام کردم. حضرت پاسخی نداد و پس از مکثی طولانی فرمود: «ای دشمن خدا! حرمتم را هتک کردی و عترتم را کشتی و حق مرا پاس نداشتی و...» . گفتم: «یا رسول الله! من شمشیر و نیزه و تیری نزدم». فرمود: «ولی سیاهی لشکر که بودی! نزدیک بیا». چـون نزدیک رفتم، حضرت از طشت پرخونی که در برابرش بود، بر چشمانم مالید، و فرمود: این خون حسین است. ناگاه از خواب پریدم و خود را نابینا یافتم. تمیمی مغربی نیز در شرح الاخبار این روایت را با کمی اختصار، از جویر بن سعید نقل کرده است. ۱.۸.۳ - تسلط حیواناتاز آنجاکه تمام نظام هستی، از جمله حیوانات، چون سپاهیانی مطیع، تحت فرمان خداوند جهاناند، عجیب نیست که برخی از جنایت کاران کربلا، به وسیله حیوانات مجازات شده باشند. برای مثال، شماری از منابع روایی و تاریخی شیعی و سنی، به نقل از عمارة بن عمیر تمیمی، حادثه عجیبی را درباره سر ابن زیاد، پس از انتقام گیری مختار، گزارش کردهاند. داستان از این قرار است: پس از قیام مختار و شکست سپاه ابن زیاد و کشته شدن خود او هنگامی که سر ابن زیاد و یارانش را به مسجد کوفه آوردند، ناگاه مردم به یکدیگر گفتند: همان حال، ماری از میان تمامی سرهای بریده عبور کرد و نـزد ابن زیاد رفت و از یک سوراخ بینی او داخل، و از سوراخ دیگـر خـارج آمد، آمد! درشد، و این وضعیت دو یا سه بار تکرار شد.در گزارش شیخ طوسی از این حادثه آمده است که مار سفیدی از میان همه سرها عبور کرد تا به سر ابن زیاد رسید؛ پس داخل بینی او شد و از گوشش بیرون آمد و باز سر در گوشش کرد و از دهانش خارج شد. در ادامه این گزارش آمده است که مختـار سـر ابن زیاد و بعضی دیگر از قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) را به مکه نزد محمد بن حنفیه فرستاد و سرانجام سر ابن زیاد به دست ابن زبیر رسید. ابن زبیر نیز آن را بر سر چوبی نهاد؛ اما باد آن را انداخت. در این هنگام، ماری از پشت پرده درآمد و بینی آن سر را با دندان گزید. دوباره سر را بر آن چوب نصب کردند؛ اما بازهم باد آن را انداخت و آن مـار مـجـدداً بینی اش را گزید. این داستان تا سه بار تکرار شد و سرانجام ابن زبیر فرمان داد سر را در یکی از درههای مکه بیندازند. ۱.۸.۴ - مرگ زودرس و ناکامی در دنیاگزارشهای متعددی گویای آن است که قاتلان یا شرکت کنندگان در قتـل امـام حـسین پس از آن جنایتهای هولناک، بهره چندانی از عمر خود نبردند و در بهره مندی از آنچه برای نیل بدان، دست به آن جنایتها زده بودند نیز، ناکام ماندند. نمونه بارز آن، عمر بن سعد است که وقتی امام حسین به وی فرمود: «مایه روشنی دیدهام آن است که میدانـم تـو پس از من، از گندم عراق، چندان نخواهی خورد»، وی با کمال جسارت و با حـال استهزا پاسخ داد: «ما را جو کافی است»؛ اما حوادث پس از عاشورا، درستی پیشگوییامـام (علیهالسّلام) را ثابت کرد؛ زیرا عمر بن سعد، نه تنها هرگز به آرزویش ـ یعنی حکومت ری ـ دست نیافت بلکه دیری نگذشت که به دستور مختار ثقفی، به هلاکت رسید.کسانی هم که به طمع دستیابی به بهره ناچیز دنیوی، دست به غارت اشیا و اثاثیه اهل بیت امام زده بودند، بدون آنکه بتوانند از اموال غارتی بهرهای ببرند، سرانجام با فقر دست به گریبان شدند. یک نمونه، مالک بن نسیر بدی کندی (در منابع کهن، نام این شخص متفاوت ضبط شده است؛ بلاذری و طبری «مالک بن نسیر» نوشته انـد،و شیخ مفید «مالک بن نسر» و ابوحنیفه دینوری «مالک بن بشر» آوردهاند.)است که روز عاشورا، پس از غلبه ضعف بر امام، شمشیری بر سر حضرت فرود آورد که بر اثر آن، کلاه حضرت از سرش افتاد. او کلاه را برداشت و پس از آن، مشمول نفرین امام شد که به او فرمود: «خوردن و آشامیدن بر تو گوارا مباد و خداوند با ظالمان محشورت کند». وی کلاه غنیمتی را نزد همسرش برد؛ ولی همسرش با اعتراض به او نهیب زد: «آیـا لبـاس غارت شده حسین را به خانهام آوردهای؟ از این پس من و تو زیر یک سقف نخواهیم بود». از آن پس تا آخر عمر، مالک همواره در حال فقر و نداری به سر میبرد. ۱.۹ - بوی خوش و خاصیت شفادهی در تربت امام حسینبرخی افراد، از تربت امام حسین بویی خوش استشمام میکردند. برای نمونه، بنا بر نقل ابن کثیر، پس از آنکه بر قبر امام حسین آب بستند تا جای دقیق آن گـم شـود، عربی بیابان نشین پس از چهل روز که آب فرونشست، به قتلگاه کربلا رفت و در حالی که خاکها را مشت مشت بر میداشت و میبویید، به کنار قبر حضرت رسید و گریست و گفت: پدر و مادرم به فدایت! چقدر خوشبویی و چقدر خوش بوست تربت تو! آنگاه این شعر را ترنم کرد:
خاصیت شفادهی تربت امام حسین (علیهالسّلام) یکی از ویژگیها و امتیازاتی است که خداوند متعال به آن حضرت عطا فرموده است و روایات فراوان و معتبری نیز بر آن دلالت دارد. در طول تاریخ هم تا عصر حاضر، افراد بسیاری به برکت تربت آن حضرت شـفا یافتهاند. در اینجا تنها برای نمونه، دو روایت را که شیخ طوسی در کتاب امالی نقـل کرده است، بازگو میکنیم. فردی به نام سالم گفته است: مبتلا به درد شکم شده بودم و معالجات اثربخش نبود؛ به گونهای که بـر جـانم ترسیدم. روزی به زنی از اهالی کوفه، به نام سلمه برخوردم. او گفت: ای سالم، آیا میخواهی تو را به اذن الهی درمان کنم؟ گفتم: بالاترین خواستهام همین است. او قدح آبی به من داد. من آن را نوشیدم و دردم آرام شد. پس از گذشت چند ماه، از آن زن پرسیدم: مرا با چه چیزی علاج کردی؟ پاسخ داد: به دانهای از این تسبیح! پرسیدم: این تسبیح از چیست؟ گفت: از خاک قبر حسین (علیهالسّلام) گفتم: ای رافضیه! مرا با این مداوا کردی؟! باایـن سـخن، آن زن خشمگین برخاست و رفت و درد شکم، بدتر از قبل، بر من مستولی شد. روایت دوم، جریان شایان توجهی از یک طبیب نصرانی، درباره آثار بی حرمتی به تربت قبر امام حسین (علیهالسّلام) است که درضمن، حرمتایـن تربت را نزد شیعیان عصر ائمـه نیز نشان میدهد؛ حرمتی که همواره بغض و عناد دشمنان تشیع را بر میانگیخته است. ابوموسی بن عبدالعزیز، راوی این روایت، حکایت ایـن طبیب نصرانی را چنین نقل میکند: در گذرگاه ابواحمد به طبیب نصرانی، یوحنا بن شراقیون برخوردم. وی پرسید: تو را به حق پیامبرت و دینت سوگند، بگو: آن کسی که گروهی از شما قبرش را در ناحیه قصر ابن هبیره زیارت میکنند، کیست؟ آیا از اصحاب پیامبرتان است؟ گفتم: او فرزند دختر پیامبرمان است؛ اما سبب پرسش تو چیست؟ گفت: من داستان جالبی در این باره دارم. گفتم: بـرایـم بـازگو. گفت: شـبی سابور کبیر، خادم هارون الرشید، مرا احضار کرد تا باهم نزد موسی بن عیسی هاشمی برویم. دیدیم گویا عقلش پریده و بر بالـشی تکیه زده است و در برابرش طشتی بود که امعا و احشایش در آن ریختـه بـود. سابور از خـادم موسی بـن عیــسی سـبب ایـن وضعیت را پرسید. او گفت: ساعتی پیش موسی بن عیسی در سلامت کامـل بـا نـدیمانش نشسته بود که نام حسین بن علی به میان آمد. موسی گفت: روافض در حق او غلو میکنند؛ به گونهای که تربتش را درمان بخش میدانند. در این هنگام مردی از بنیهاشم گفت: من بیماری سختی داشتم و هر معالجهای که کردم سودی نبخشید؛ تا اینکه با تربت حسین (علیهالسّلام) شفا گرفتم و بیماریام برطرف شد. موسی پرسید: آیا از آن تربت، چیزی نزد تو هست؟ گفت: آری، و قدری از تربت به او داد. موسی بن تربت را گرفت و برای تمسخر و استهزا، آن را بر نشیمنگاهش گذاشت که ناگاه فریادش بلند شد: آتش آتش، طشت طشت! و چون برایش طشت آوردیم، آنچه در درون داشت در آن ریخت. پس از آن ندیمان متفـرق شدند و مجلس ماتم سرا شد. با مشاهده این وضع، سابور به من گفت: آیا میتوانی علاجش کنی؟ گفتم: جز عیسی، که مردگان را زنده میکرد، از کسی کاری ساخته نیست. سابور نیز ضمن تصدیق سخنم، گفت: با این حال در این خانه بمان تا وضع او روشن تـر شود. من نیز آن شب را آنجا ماندم. موسی بن عیسی تا سحر بر همان حالت بود و سرانجام هلاک شد. ۱.۱۰ - جمعبندیدر جمع بندی مباحث گذشته میتوان گفت: از خـلال بررسی روایات مربوط به رخدادهای شگفت پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، چند نکته به دست میآید:۱. شهادت امام حسین حادثهای منحصر به فرد و استثنایی است که آثار و لوازم مترتب بر آن، در تاریخ بشر بی نظیر است؛ ۲. ارتباط اجزای هستی با یکدیگر و ذی شعور بودن آنها، افزون بر آنکه با ادله قرآنی، روایی و عقلی تایید میشود و از بررسی روایات یادشده نیز به خوبی برمی آید؛ ۳. عقوبت جنایت و ظلم، به جز آثار شوم اخروی، در دنیا نیز گریبان گیر انسان هـای ستمکار میشود، و چنان که قرآن هشدار داده است، غفلت از یاد خدا، زندگی تلخی برای انسان به ارمغان میآورد؛ ۴. جایگاه خاص امام حسین (علیهالسّلام) و قیام جاوید او، به مزار و تربتش نیز، خاصیتی ویژه و معجزه آسا بخشیده است؛ به گونهای که انسانها در دورههای مختلف تاریخ، شاهد آثار شگفت این مکان بودهاند. گرچه قیام سیدالشهدا (علیهالسّلام)، قیامی بود که ظاهرا، روز دهم محرم سال ۶۱ هجری سرکوب گشته و اهل بیت ایشان را به اسارت بردند اما تاثیر این فاجعه مصیبت بار به حدی بود که بنا به گواهی تاریخ، باعث شد تا چهره واقعی و ماهیت حقیقی امویان که به نام اسلام بر مردم حکومت میکردند، افشا شود. موج این رسوایی به حدی بود که، باعث خشم و نفرت عموم مردم از بنی امیه و همه کسانی شد که در واقعه عاشورا نقشی داشتند، تا جایی که شخصیتهای برجسته مسلمان و غیر مسلمان، این اقدام جنایتکارانه را محکوم کردند. محکومیت این فاجعه حتی به خانواده جنایتکاران نیز سرایت کرد و چیزی نگذشت که یزید برای در امان ماندن از خشم مردم و ادامه حکمرانی خود، مجبور شد ابن زیاد را مسئول این جنایت، معرفی کند. علاوه بر اینها احیای روحیه شهادت طلبی و بیداری جامعه اسلامی را نیز میتوان از آثار و پیامدهای اجتماعی قیام امام حسین (علیهالسّلام) دانست. ۲.۱ - خشم و تنفر مردم از بنی امیهجنایات دهشتناک لشکریان یزید در روز عاشورا و در برابر خاندان وحی و رسالت، تبدیل به لکه ننگی برای بنی امیه، به ویژه یزید شد، که دیگر به هیچ وسیلهای پاک نمیشد. البته اختناق شدید حاکم بر جامعه، به مردم فرصت نمیداد تا آزادانه اظهـار تنفر کنند؛ ولی همین عامل، خشم و نفرت عمومی را تبدیل به آتشی زیر خاکستر میکرد که در زمان مناسب، شعله میکشید. این نکته را نیز باید در نظر داشت که بیشتر مردم آن زمان، پیرو مکتب خلفـا بودند و امـام حسین را امام نمیدانستند؛ با این حال عظمت و حقانیت قیـام امـام و انتساب او بـه رسـول خدا باعث شد که بعد از واقعه کربلا، نه تنها بنی امیه و یزید، بلکه همه کسانی که در واقعه عاشورا و در شهادت امام حسین و اصحابش نقشی داشتند، به نوعی مورد خشم و نفرت مردم واقع شوند.۲.۱.۱ - اعتراضات مستقیمبنا به گواهی تاریخ، شماری از صحابه پیامبر و افراد سرشناس غیر مسلمان، در واکنش به رفتار خصمانه آنها نسبت به سر مطهر امام و اسرای کربلا مستقیما لب به اعتراض گشودند. در ادامه نمونههایی از اعتراضهای مردم و رجال معتبر آن زمان به بنی امیه اشاره میکنیم:۲.۱.۱.۱ - اعتراض قیس بن عبادقَیس بن عُبّاد قیسی ضبعی از نخستین طبقه تابعان بصره بوده است. به گزارش منابع تاریخی، پس از واقعه عاشورا زمانی که گروهی از سرشناسان و چند تن از صحابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بزرگان شهر کوفه در قصر ابن زیاد حضور داشتند، خَولی بن یزید اَصبَحی سر مطهر امام حسین را نزد وی برد. اصحاب پیامبر، وقتی اهانتهای پسر مرجانه به راس مقدس امام را دیدند، ساکت ننشستند و هریک به گونهای به آن واکنش نشان دادند. قیس بن عباد، از جمله افرادی بود که در مجلس ابن زیاد زبان به اعتراض گشود.در آن مجلس، ابن زیاد به قیس بن عباد گفت: درباره من و حسین چه میگویی؟ گفت: مرا معاف بدار. ابن زیاد گفت: باید بگویی. قیس گفت: روز قیامت که فرا رسد، شفیعان او، جد، پدر و مادرش هستند؛ در حالیکه شفیعان تو، جد، پدر و مادرت هستند. ابن زیاد بر آشفت و او را از مجلس بیرون کرد.؟ ابن خلکان مشابه چنین پاسخی به ابن زیاد را به شخصی به نام حارثة بن بدر نسبت داده است. ۲.۱.۱.۲ - اعتراض زید بن ارقمزید بن اَرقَم خزرجی انصاری، از صحابه پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و از انصار بود که در نوجوانی مسلمان شد و در چندین غزوه همراه پیامبر خدا شرکت داشت. او که در زمان خلیفه سوم خزانهدار وی بود، به دلیل بذل و بخششهای بیحساب خلیفه به بنی امیه، کلیدهای خزانه را به عثمان تحویل داد. عثمان سبب را جویا شد. زید گفت: من گمان میکنم بخششهای تو به خویشانت، عوض آن اموالی است که در زمان حیات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در راه خدا خرج کردهای. او را از کاتبان وحی به شمار آوردهاند. زید بن ارقم از کسانی بود که حاضر نشد به ولایت امیرالمؤمنین در روز غدیر شهادت دهد، از اینرو حضرت او را نفرین کرد و او نابینا شد و از آن پس حدیث غدیر را در حالیکه نابینا بود برای مردم میخواند.زید بن ارقم از جمله افرادی بود که در مجلس ابن زیاد زبان به اعتراض گشود. ابومخنف از حُمَیدِ بن مسلم نقل کرده است: عمر سعد مرا به سوی خانوادهاش فرستاد تا خبر پیروزی و سلامت او را به آنان برسانم. نزد خانوادهاش رفته، به آنها خبر دادم و سپس آمدم تا نزد ابن زیاد بروم. دیدم که او در قصر برای دیدار با مردم نشسته است. من نیز همراه مردم وارد شدم. دیدم سر حسین در برابر اوست. او با چوبی که در دستش بود، ساعتی بر دندانهای پیشین او میزد. زید بن اَرقَم که دانست (چنان که گفته شد، چون زید بن ارقم در برابر خواست امیرمؤمنان، از شهادت دادن به وصایت و ولایت آن حضرت طفره رفت، حضرت او را نفرین کرد و او نابینا شد. از اینرو واژۀ «رَای» در متن عربی گزارش، به معنای «دانستن» است، نه «دیدن».) ابن زیاد از چوب زدن دست نمیکشد، گفت: این چوب را از آن دندانها بردار. به خدای یکتا سوگند، لبهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیدم که بر این لبها بوسه میزند. آنگاه گریهاش گرفت. ابن زیاد به او گفت: «خدا چشمانت را گریان کند. به خدا اگر پیرمردی خرفت و بیعقل نبودی، گردنت را میزدم». آنگاه زید بن ارقم برخاست و بیرون رفت. شنیدم که مردم میگفتند: به خدا اگر ابن زیاد سخن زید بن ارقم را میشنید، او را میکشت. گفتم: مگر چه گفت؟ گفتند: وقتی از کنار ما میگذشت، گفت: بردهای، بردهای را به حکومت نشانده و او هم مردم را به بردگی گرفته است. شما ای مردم عرب، از این پس همگی بردهاید. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را به حکومت پذیرفتید. او نیکان شما را میکشد و بَدان شما را به بردگی میگیرد. شما تن به ذلت دادید، دور باد (از رحمت حق) آنکه ذلت پذیرد». منابع دیگر نیز این جریان را به اختصار ذکر کردهاند. شیخ صدوق از دربان ابن زیاد چنین نقل میکند: چون سر حسین بن علی را آوردند، ابن زیاد دستور داد آنرا در تشتی طلایی برابرش بگذارند. آنگاه با چوبی که در دستش بود، بر دندانهای او میزد و میگفت: ای اباعبدالله، زود پیر شدی! مردی از حاضران گفت: نزن، دیدم همان جایی را که تو با چوب میزنی، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میبوسید. ابن زیاد گفت: «امروز به تلافی روز بدر!». (پس از ماجرای ننگین الحاق زیاد بن ابیه (پدر عبیدالله) به خاندان ابوسفیان و اعلام برادری او با معاویه، ابن زیاد به صورت رسمی و سیاسی، پسر عموی یزید به حساب میآمد! گویا او به این مناسبت، در اینجا خود را از بنی امیه شمرده و انتقام کشته شدگان بدر را مطرح کرده است.) ۲.۱.۱.۳ - اعتراض انس بن مالکابوحمزه اَنَس بن مالک خزرجی انصاری، از اصحاب و خادمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. او یکی از کسانی بود که وقتی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) از او خواست که به عنوان یکی از شاهدان عینی در روز غدیر، به وصایت و ولایت آن حضرت شهادت دهد، حاضر نشد و پیری و فراموشی را بهانه کرد. امیرالمؤمنین او را نفرین کرد و از خدا خواست که اگر او دروغ میگوید، او را نابینا کند و او نابینا شد. اما بنا بر گزارش کشی، او به بیماری پیسی مبتلا شد و از آن پس، سوگند خورد که هیچیک از فضایل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را کتمان نکند.انس بن مالک از جمله افرادی بود که در مجلس ابن زیاد حضور داشت و هنگامی که جسارتهای ابن زیاد به سر مطهر امام را دید، ساکت ننشستند و زبان به اعتراض گشود. بنا بر گزارشی، وقتی ابن زیاد در حضور انس بن مالک با چوب زدن به دندانهای امام حسین (علیهالسلام) میگفت: «دندانهای زیبایی است!»، انس با لحن اعتراضآمیزی گفت: «به خدا سوگند من کار تو را ناخوش دارم. من دیدم که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر جایی که تو چوب میزنی، بوسه میزد». ۲.۱.۱.۴ - اعتراض جابر وائلیسبط ابن جوزی از قول مدائنی مینویسد: «یکی از کسانی که آن روز در مجلس ابن زیاد حضور داشت، مردی از قبیله بکر بن وائل به نام جابر (یا جبیر) بود. او چون رفتار ابن زیاد را با سر مقدس امام دید، با خود عهد کرد که اگر ده نفر بر ابن زیاد بشورند، او نیز با آنها همراه شود. چون مختار قیام کرد، جابر نیز از یاران وی بود».۲.۱.۲ - اعتراض یحیی بن حکمپس از ورود اسرای کربلا به شام، به دستور یزید شامیان مجلس بزرگی که در آن بسیاری از اشراف و شخصیتهای برجسته شام حضور داشتند ترتیب دادند و سپس به دستور یزید اسرا را وارد مجلس کردند. نقل شده که امام سجاد (علیهالسّلام) اولین نفر از اسرا بود که بر یزید بن معاویه وارد شد، عمال یزید در حالی که دستانش را به گردنش بسته بودند، ایشان را وارد قصر کردند. سپس سایر اسرا و زنان اهل بیت (علیهمالسّلام) را در حالی که با ریسمان به هم بسته بودند، وارد مجلس کردند.خدمتگزاران یزید سر امام حسین (علیهالسّلام) را در تشتی از طلا قرار دادند، و یزید در نهایت قساوت با چوب دستی به دندانهای پیشین امام میزد و سر و صورت او را وارسی میکرد و اشعاری را خواند. در این هنگام یحیی بن حکم برادر مروان که نزد یزید نشسته بود، وی را به باد نکوهش گرفت و در قالب شعری گفت: «سری که کنار طف جدا شد در خویشاوندی به تو نزدیکتر است از پسر زیاد؛ او بردهای که از نژادی پست است. نسل امیه به شماره ریگهاست؛ اما دختر رسول خدا دودمانی ندارد زیرا پسر او کشته شد».ولی یزید در برابر این اعتراض، به سینه یحیی بن حکم زد و او را وادار به سکوت کرد. خوارزمی اسم وی را عبدالرحمن بن حکم ذکر کرده و افزوده است که یزید در پاسخ او گفت: «اینجا جای گفتن این سخن است؟! نمیتوانی ساکت باشی؟». یحیی بن حکم در مسجد دمشق نیز وقتی حاملان سرها را دید و گزارش واقعه کربلا را از آنان شنید، با لحن تندی آنان را سرزنش کرد و گفت: «میان شما و پیامبر در قیامت پرده جدایی افتاد و من از این پس در هیچ کاری با شما موافقت نمیکنم». ۲.۱.۲.۱ - اعتراض ابوبرزه اسلمیبعد از یحیی بن حکم، ابوبرزه اسلمی (وی از اصحاب پیامبر بود که در هفت جنگ از جنگهای صدر اسلام، از جمله خیبر و فتح مکه، حضور داشته و در جنگ نهروان نیز همراه علی بن ابیطالب (علیهالسلام) بوده است. او پس از تاسیس بصره، در این شهر ساکن شد. وی در لشکر کشی به خراسان حضور داشت و سرانجام در سال ۹۵ قمری در مرو از دنیا رفت. ) به او اعتراض کرد.او خطاب به یزید گفت: وای بر تو! با چوب دستی خود به دندانهای حسین میزنی؟! گواهی میدهم که رسول خدا دندانهای او و برادرش حسن را میبوسید و میگفت: «شما سرور جوانان بهشت هستید؛ خدا قاتلان شما را بکشد و لعن کند و در دوزخ جای دهد که بد جایگاهی است. اما تو ای یزید! در روز قیامت وارد محشر میشوی، در حالیکه عبیدالله بن زیاد شفیع توست؛ اما حسین وارد محشر میشود، در حالیکه محمد شفیع اوست. یزید ناراحت شد و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند. ۲.۱.۳ - اعتراض سفیر رومیکی دیگر از کسانی که به یزید اعتراض کرد، سفیر روم بود. او با دیدن سر امام حسین (علیهالسّلام) و رفتار کینه توزانه یزید نسبت به آن سر از یزید پرسید: «ای پادشاه عرب، این سر کیست؟» گفت: «تو را با این سر چه کار؟» گفت: «پس از آن که باز گردم پادشاه ما از هر چه دیدهام از من میپرسد و من دوست دارم که داستان این سر را برایش بازگویم تا او نیز در این شادی با تو شریک گردد.» یزید گفت: «این سر حسین بن علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) است» سفیر گفت: «مادرش کیست؟» یزید گفت: «فاطمة الزهرا (سلاماللهعلیها)» بار دیگر سفیر روم پرسید: «دختر چه کسی؟» گفت: «دختر پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم.» فرستاده روم از این سخن برآشفت و گفت: «لعنت بر تو و بر دینی که تو داری هر دینی از دین تو بهتر است بدان که من از نوادگان داودم و میان من و او، پدران بسیاری فاصله است با این وجود مسیحیان مرا احترام میکنند و به خاطر این که نوه داود نبی هستم خاک پایم را به تبرک برمی دارند؛ ولی شما فرزند دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را میکشید، در حالی که میان او و پیامبر شما جز یک مادر فاصله نیست این چه دینی است.» و سپس فرستاده روم از تقدس کلیسای "حافر" که به جهت پندار مردم، رد سم مرکب حضرت عیسی (علیهالسّلام) در آن است سخن به میان آورد.نقل شده که یزید با شنیدن سخنان سفیر روم، دستور داد تا او را بکشند. او سر امام حسین (علیهالسّلام) را در بر گرفت و در حالی که آن را در آغوش داشت کشته شد.۲.۱.۳.۱ - اعتراض عالم یهودیبنابر نقل منابع تاریخی، پس از سخنرانی امام سجاد (علیهالسّلام) در مجلس یزید، یکی از عالمان بزرگ یهود که در مجلس حاضر بود؛ به شدت تحت تاثیر گفتوگوی امام سجاد (علیهالسّلام) با یزید قرار گرفت و از یزید پرسید: «ای امیرالمؤمنین این جوان کیست؟» یزید به او گفت: «صاحب این سر پدر اوست.» گفت: «صاحب سر کیست؟» گفت: «حسین بن علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) » گفت: «مادرش کیست؟» گفت: «فاطمه (سلاماللهعلیها) دختر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).» آن مرد گفت: «سبحان الله؛ این پسر دختر پیامبرتان است که او را کشتهاید؛ رفتار شما پس از او با فرزندانش چه بد است به خدا قسم اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما موسی بن عمران فرزندی از خود در میان ما به یادگار میگذاشت گمان دارم که پس از خداوند او را میپرستیدیم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شما دیروز از میان شما رفت و شما امروز به فرزندش حمله بردید و او را کشتید؛ شما چه بد امتی هستید.» نقل شده که یزید دستور مجازات او را صادر کرد. در این هنگام آن مرد یهودی برخاست و با صدای بلند فریاد زد: «هر چه میخواهید درباره من انجام دهید میخواهید بکشید و اگر میخواهید مرا زنده بگذارید من در کتاب تورات چنین خواندهام که هر کس ذریه پیامبری را بکشد مورد لعن ابدی خواهد بود و هر گاه بمیرد خداوند او را به آتش جهنم خواهد سوزاند.»قطبالدین راوندی همین خبر را با اندکی تفاوت نقل کرده و افزوده است: وقتی عالم یهودی پی برد که این سر امام حسین از فرزند رسول خداست که اینک در میان تشت و در مقابل یزید است، گفت: «خدا خیرتان ندهد! وای بر تو ای یزید! بین من و داود نبی هفتاد و چند نسل فاصله شده است؛ اما وقتی یهودیان مرا میبینند، در حد پرستش مرا تعظیم و تکریم میکنند؛ ولی شما دیروز پیامبرتان در کنارتان بوده و امروز فرزند دخترش را کشتهاید؟!» آنگاه به سمت تشتی که سر حضرت در میان آن بود خم شد و سر مبارک امام حسین را بوسید و خطاب به آن سر گفت: «من شهادت میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و جد تو محمد فرستاده خداست». بعد از این سخن از مجلس خارج شد و یزید دستور داد او را بکشند. ۲.۱.۳.۲ - اعتراض هند همسر یزیداعتراض هند، همسر یزید به وی، نیز نمونهای از برخوردهای اعتراض آمیز زنان، با عاملان واقعه عاشوراست. در پی سخنرانیها و افشاگریهای اهل بیت (علیهمالسّلام)، و با روشن شدن حقایق، اعتراض به عمل زشت یزید در به شهادت رساندن اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) در سرتاسر دمشق بالا گرفت و حتی دامنه این اعتراضات به دربار و خاندان یزید نیز کشیده شد. به گونهای که نقل شده روزی یزید فرمان داد تا سر مقدس سید و سالار شهیدان را بر در قصرش آویزان کنند. هند دختر عبدالله بن عامر بن کریز -همسر یزید- بیرون آمد و در حالی که سرش را برهنه کرده بود پرده را به کنار زد و سپس به یزید پرخاش کرد و گفت: «آیا سر پسر فاطمه (سلاماللهعلیها) بر در خانه من آویزان است؟» یزید او را پوشاند و گفت: «بله؛ برای او شیون کن و بر پسر دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و قریش گریه کن. ابن زیاد شتاب کرد و او را کشت، خدا او را بکشد.»۲.۱.۴ - اعتراضات غیر مستقیمشماری از صحابه و افراد صاحبنام نیز در واکنش به فاجعه کربلا، بصورت غیر مستقیم اعتراض خود را ایراز نمودند که در ادامه به برخی از آنها اشاره میگردد:۲.۱.۴.۱ - گریه و سوگواریسوگواری زنان اهل بیت در عزای امام حسین (علیهالسّلام)، یکی از اقدامات بسیار تأثیرگذاری بود که پس از حادثه دلخراش کربلا از سوی زنان اهل بیت (علیهمالسلام) انجام گرفت، و تأثیر شگرفی در تداوم مبارزه، پاسداشت نهضت حسینی و بیداری عمومی شهرهای اسلامی داشت. سوگواریهای زنان اهل بیت در ماتم شهدای کربلا، از آغازین دقائق شهادت امام (علیهالسلام) و با حضور زنان اهل بیت (علیهمالسلام) در کنار اجساد عزیزانشان آغاز شد و تا بازگشت اسرا به مدینه ادامه یافت. سوگواری های حضرت زینب کبری و اهل بیت امام حسین در شام و مدینه،سوگواری های ام البنین و دختران عقیل و ام سلمه در مدینه را میتوان واکنشی اعتراضی در قبال جنایات یزید و ابن زیاد در رقم زدن فاجعه کربلا دانست.۲.۱.۴.۲ - هجرت از کوفهابوعثمان عبدالرحمن نهدی، که در عهـد پیامبر، اسلام اختیار کرده و در چندین جنگ مسلمین با کفار حضور یافته بود و علاوه بر افتخار دوازده سال مصاحبت با سلمان فارسی، یکی از قاریان معروف قرآن نیز بود، پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، از شدت تاثر و ناراحتی، از کوفه هجرت کرد و گفت: «در شهری که پسر دختر پیامبر (علیهالسّلام) در آن کشته شده است، سکونت نمیکنم».۲.۱.۵ - عزلت و گوشهگیریهنگامی که سر امام حسین را در شام آویختند، خالد بن معدان که از تابعان برجسته شام بود، از مردم گریخت و به گوشه عزلت پناه برد. مردم یک ماه به دنبالش میگشتند تا اینکه او را یافتند. از او پرسیدند: چرا گوشه گیر شدهای؟ گفت: آیا نمیبینید چه بر سر ما آمده است؟! آن گاه اشعاری به این مضمون سرود: «ای پسر دختر پیامبر! سـر تـو را آوردند. با کشتن تو گویا پیامبر را کشتهاند. تو را لب تشنه شهید کردند و در کشتن تو، نه تاویل را پاییدند و نه تنزیل را. از اینکه تو را کشتهاند، تکبیر میگویند؛ در حالی که با کشتن تو، تکبیر و تهلیل را کشتهاند».ابن شهرآشوب ، ضمن نقل اشعار، به اعتراض وی به یزید در به شهادت رساندن امام حسین علیهالسلام در کربلا اشاره کرده است، هرچند وی ریاست شرطه را در زمان یزید برعهده داشته است. ابن شهر آشوب تنها اشعار وی را ذکر کرده و از گوشه گیری او سخنی به میان نیاورده است. ابن عساکر نام او را خالد بن غفران آورده است. ۲.۱.۵.۱ - تنفر مردم از عمر سعدعمر بن سعد که با کشتن جگر گوشه پیامبر خدا، دنیا و آخرت خود را تباه کرده بود، کارش به جایی رسید که دیگر کسی حتی جواب سلام او را هم نمیداد. او اوضاعش را برای دوستانش چنین توصیف میکرد: «هیچ کس زیانکارتر از من به خانه خویش بازنگشت؛ زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کرده و عدالت را پایمال، و قرابت را قطع کردهام و خطایی بزرگ مرتکب شدهام.» او با ترس و دلهره روزها را به شب میرساند و شبها از ترس کشته شدن در قصر دارالاماره پنهان میشد با به وقوع پیوستن قیام مختار، عمر به همراه محمد بن اشعث، از کوفه فرار کرد و هم زمان با شورش کوفیان علیه حکومت مختار، دوباره به کوفه بازگشت. تا اینکه سرانجام ماموران مختار او را دستگیر کردند و به هلاکت رساندند.۲.۱.۵.۲ - تبری پسر یزید از جنایات پدرشمعاویه پسر یزید، که بعد از مرگ یزید، بنی امیه با او بیعت کرده بودند، در یک سخنرانی مهم از اقدامات پدرش، به ویژه جنایت کربلا تبرا جست.پس از مرگ یزید در ربیع الاول سال شصت و چهار هجری، مردم جهت بیعت با معاویه به او روی آوردند؛ اما او از مردم کناره گرفته در انظار ظاهر نمیشد. او نه دستوری صادر کرد و نه مردم را از کاری نهی کرد و نه احدی از عمال پدر را برکنار کرد. پس از کذشت مدتی، دستور داد تا مردم در مسجد جامع جمع شوند، پس به سخنرانی پرداخته، پس از حمد و ثنای الهی گفت: «ای مردم؛ ما به وسیله شما امتحان شدیم و شما به وسیلهی ما، از این که ما را خوش ندارید و از ما بدگویی میکنید، بیخبر نیستیم، همانا جد من معاویة بن ابوسفیان با کسی در خلافت به نزاع پرداخت که در خویشاوندی با پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از او سزاوارتر و در اسلام از او شایستهتر بود کسی که پیشرو مسلمانان بود و اول مؤمنان و پسر عموی برگزیده پروردگار جهانیان و پدر فرزندان خاتم پیغمبران. جد من نسبت به شما گناهانی مرتکب شد که میدانید و شما هم چنان رفتار کردید که انکارش نمیکنید تا این که مرگش فرا رسید و در گرو عمل خویش گرفتار آمد پس پدرم را عهدهدار حکومت ساخت با این که از او امید خیر نمیرفت، پس بر مرکب هوس نشست و گناه خود را نیکو شمرد و امیدش بسیار شد، لیکن به آرزوهایش دست نیافت و اجل دست او را کوتاه ساخت و قدرتش به سرانجام رسید و عمرش به سر آمد و در گورش گرو گناه و اسیر بزهکاری خویش گردید. سپس گریه کرد و ادامه داد: ناگوارترین چیزها بر ما آن است که بد مردن و رسواییاش را میدانیم، چه او عترت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را کشت و حرمتها را درید و کعبه را به آتش کشید. و من آن شخصی نیستم که امر شما را به عهده گیرم و مسئولیتهای شما را تقبل کنم، اکنون خود دانید و خلافت خود، به خدا قسم اگر دنیا غنیمت است ما بهرهای از آن بردیم و اگر هم خسارت است آل ابوسفیان را همانچه که از آن بدست آوردهاند بس است.» مروان بن حکم به او گفت: «به روش عمر خلافت را به شورا واگذار، اما او از این کار نیز امتناع ورزید و گفت: نه زنده و نه مرده کار شما را به عهده نمیگیرم و...». پس فرود آمده در را بر روی خویش بسته، در انظار حاضر نشد تا این که در سال شصت و چهار هجری درگذشت. از خاندان ابن زیاد نیز، برادر ابن زیاد به اعتراض برخاست و گفت: «من دوسـت داشتم همه طایفه ما تا قیامت ذلیل باشند؛ ولی به حسین هیچ آسیبی نرسد». ۲.۱.۵.۳ - بیزاری مادر عبیدالله از اومرجانه مادر عبیدالله نیز، با همه ناپاکی اش از او بیزاری جست و گفت: «ای خبیث! آیا فرزند پیامبر را کشتی؟! مطمئن باش که هرگز بهشت را نخواهی دید». مانند اینان، بسیار بودند که از شدت خشم، نمیتوانستند زبان فروبندند و از این رو آشکارا قاتلان شهیدان کربلا را سرزنش میکردند.کشتن امام حسین (علیهالسّلام) برای همه کسانی که در این جنایت عظیم دست داشتند، لکه ننگی ابدی بود که حتی دگرگونی نسلها نتوانست آن را بزداید. بعد از گذشت سالیان متمادی از حادثه کربلا، هنگامی که قاضی شریک بن عبدالله (۹۵_۱۷۷ق)، از نوادگان سنان بن انس (یکی از جنایت کاران کربلا)، وارد بصره شد، نتوانست به نقل حدیث برای مردم بپردازد و زمانی که برای ترک آنجا سوار کشتی شد، مردم او را سنگ باران کردند و گفتند: ای پسر قاتل حسین!؟ این روایت تاریخی نشان میدهد که پس از گذشت دهها سال از حادثه کربلا، ایـن جنایت بزرگ از حافظه تاریخ زدوده نشده بود؛ آنهم در شهری که مردمش به دشمنی با اهل بیت معروف بودند و سالهای سال کانون عثمانیها و مرکز امـوی مسلکها و دشمنان اهل بیت بود. ۲.۲ - رسوایی حکومت بنی امیهرسوایی حکومت بنی امیه، یکی از بازتابهای اجتماعی واقعه کربلا است. شهادت مظلومانه امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش، باعث شد تا چهره واقعی و ماهیت حقیقی امویان که به نام اسلام بر مردم حکومت میکردند، افشا شود. حکومت اموی، حکومتی مبتنی بر عصبیت موروثی و انحراف از دستورهای قرآن، و عدول از سنت نبوی بود که تنها بر پایه مصالح و منافع مادی استوار شده بود. امویان که برای استمرار حکومت بر مردم از ارتکاب ظلم و تجاوز در نهان و آشکار پروایی نداشتند، در جهت مشروعیت بخشی به چنین نظام سیاسی، خود را جانشینان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معرفی میکردند و میکوشیدند با تقویت و ترویج جبرگرایی در جامعه، چنین القا کنند که خلیفه اموی واجبالاطاعه بوده و حکومتشان بر مبنای دین و بنا بر تقدیر الهی است.آنها بدین وسیله از عقاید دینی مردم بهرهبرداری میکردند تا با اتکا به مردم، هر صدای مخالفی را به جرم مخالفت با دین، سرکوب کنند. در این میان محدثان و خطیبان درباری نیز، با تبلیغات دروغین، چنان مردم را به حکومت اموی مؤمن و معتقد کرده بودند که مردم قیام بر ضد حکومت را، در هر شرایطی و توسط هر فردی، حرام میدانستند و اطاعت از حاکمان را عین طاعت و بندگی خدا میپنداشتند. رشد و نفوذ این عقیده در میان مسلمانان تا بدانجا بود که معاویه توانست برای یزیدِ عیاش و خوشگذران که ابایی از انجام محرمات الهی نداشت، به عنوان جانشین پیامبر اسلام از مردم بیعت بگیرد. با گذشت زمان، وجهه دینی امویان در افکار عمومی پررنگتر و آبرومندتر میشد و کار به جایی رسیده بود که اگر کسی برای تخریب این وجهه دروغین به پا نمیخاست، دیگر هرگونه کوشش احتمالی برای اصلاح جامعه اسلامی، محکوم به شکست بود. آثار شوم این طرز تفکر سرانجام در زمان قیام امام حسین (علیهالسّلام) موجب شد تا بنی امیه و کارگزارانشان با تظاهر به دینداری، مردم را به نام انجام یک وظیفه دینی، به جنگ با امام وادار کنند که در نهایت به شهادت مظلومانه امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش در کربلا و اسارت اهلل بیت ایشان انجامید. بازتاب اجتماعی و سیاسیِ واقعه کربلا و شهادت مظلومانه امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش باعث شد چهره واقعی و ماهیت حقیقی کسانی که به نام اسلام بر مردم حکومت میکردند، افشا شود. تاثیر این واقعه کربلا به حدی بود که بنا به گواهی تاریخ، باعث خشم و نفرت مردم از بنی امیه و همه کسانی که در واقعه عاشورا و در شهادت امام حسین و اصحابش نقشی داشتند، شد و شخصیتهای برجسته مسلمان، این اقدام جنایتکارانه را محکوم کردند. موج مظلومیت شهدای کربلا و محکومیت این فاجعه به خارج از جهان اسلام و حتّی به خانواده جنایتکاران نیز سرایت کرد و چیزی نگذشت که سرسختترین دشمن اهل بیت یعنی یزید که خود، نخستین مجرم در این فاجعه بود؛ برای در امان ماندن از خشم مردم و ادامه حکمرانی خود، مجبور شد ابن زیاد را مسئول این جنایت، معرفی کند. در ادامه به برخی از شواهد تاریخی رسوایی حکومت بنی امیه پس از واقعه کربلا اشاره میشود. ۲.۲.۱ - واجب الاطاعه دانستن یزیدابن زیاد در خطبهای کـه ضـمن آن مردم را از یاری مسلم بن عقیل بازداشت، گفت: «از دستور خدا و پیشوایان دینی اطاعت کنید...». چنین بود که مسلم به زودی در کوفه تنها ماند و دستگیر شد. وقتی مسلم بن عقیل پس از دستگیری، از ماموران درخواست آب کرد، مسلم بن عمرو به او گفت: «به خدا قطرهای آب نخواهی چشید تا در آتش دوزخ از آب جوشان جهنم چشی». مسلم بن عقیل به او گفت: تو که هستی؟ مسلم بن عمرو گفت: «من آنم که وقتی تو دست از حق برداشتی، احترام حق را نگاه داشتم؛ زمانی که تو به امام خـود خیانت کردی، من خیراندیش امام خویش بودم؛ و هنگامی که تو بر امام خود عاصی شدی، من از او اطاعت کردم».عمرو بن حجاج زبیدی – یکی از فرماندهان سپاه اموی در کربلا نیز با همین نگرش، در حالی که خود را به سپاه امام (علیهالسّلام) نزدیک میکرد، خطاب به یارانش فریاد زد: «ای اهـل کوفه، از امیر خود اطاعت کنید و همراه جماعت باشید و در کشتن کسی که از دین خارج شده و با امام از در مخالفت درآمده است، شکی به خود راه ندهید». این شواهد تاریخی نشان میدهد که بنی امیه و کارگزارانشان با تظاهر به دینداری و با اتکا به نفوذ خود، مردم را به نام انجام یک وظیفه بزرگ دینی، به جنگ با امـام حسین (علیهالسّلام) واداشتند و هرچه بر این عقیده، یعنی عقیده دینی مردم به بنی امیه، زمـان بیشتری میگذشت، وجهه دینی امویان در افکار عمومی پررنگ تر و آبرومندتر میشد و کار به جایی رسیده بود که اگر کسی برای تخریب این وجهه دروغین به پا نمیخاست، دیگر هرگونه کوشش احتمالی برای اصلاح جامعه اسلامی، محکوم به شکست بود. واقعه کربلا باعث شد چهره واقعی و ماهیت حقیقی کسانی که به نام اسلام بر مردم حکومت میکردند، افشا شود. به این ترتیب حکومت بنی امیه بیش از پیش نزد مردم منفور شد و آماج نکوهشها و سرزنشها قرار گرفت؛ به طوری که مردم یزید را نفرین میکردند و ناسزا میگفتند و بر او عیـب میگرفتند و از او روی گرداندند. ۲.۲.۲ - عدم تعرض به امام در واقعه حرهخشم و تنفر مردم از مسببان شهادت مظلومانه امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش، یزید را وادار کرد تا پس از واقعه کربلا، در برخورد با اهل بیـت پیامبر (علیهالسّلام) راه احتیاط را در پیش بگیرد. از این رو بود که در جریان انقلاب مردم مدینه (واقعه حره) و حمله وحشیانه سپاه شام به مدینه، یزید دستور داد که سربازانش حساب امام سجاد و اهل بیت او را، از مردم دیگر جدا بدانند و متعرض وی نشوند.شیخ مفید مینویسد: وقتی مسلم بن عقبه وارد مدینه شد، علی بن الحسین (علیهالسّلام) (علیهالسّلام) را خواست. وقتـی حـضرت حاضر شد، او را نزدیک خود نشاند و احترام کرد و گفت: امیرالمؤمنین بـه مـن سـفارش کرده است که به تو نیکی و بخشش کنم و حساب تو را از دیگران جدا سازم. _ آنگاه به اطرافیان خود گفت: استر مرا برای او زین کنید و به او گفت: بـه میـان خانواده ات برگرد. گویا آنها را ترساندیم و شما را با فراخواندن به اینجـا، بـه زحمـت افکندیم. اگر در دست ما چیزی بود، چنانکه سزاوارت باشد، صلهای میدادیم. طبری نیز قریب به این مضمون را نقل کرده است. البته مشارکت نکردن امام (علیهالسّلام) در انقلاب مردم مدینه، برای حفظ مکتـب تشیع و خون شیعیان، خود عاملی مؤثر در این نرم خویی یزید بود؛ اما این نیز مسلم است که چون شهادت حـسین بـن عـلـی بـرای حکومت یزیـد بسیار گران تمـام شـده بـود، وی نمیخواست با آزار خاندان امامت، خود را بیش از آن بدنام کند. مقدسی نقل میکند یزید در هنگام مرگ، شعرهایی زمزمه میکرده که حاکی از شدت زبونی و سرنوشت نکبت بار و درعین حـال پشیمانی بی فایده او بوده است. شاعری درباره یزید گفته است:
«ای گوری که در خوارین (محلی است در حلب، که یزید بن معاویه در سال ۶۴ قمری در آنجا درگذشت) هستی! بدترین همه مردمان را دربرگرفتهای». ۲.۲.۳ - اظهار پشیمانی امویاناین اظهار پشیمانیها، که ثمره رسوایی حکومت بنی امیه نزد افکار عمومی بود، تنها به نام یزید ثبت نشده است. عبیدالله بن زیاد نیز پس از واقعه کربلا، ننگ چنین اقدامی را مشاهده کرد و در صدد محو نامهای برآمد که به دستور او بر این جنایت، دلالت میکرد. از این رو بعد از ورود عمر سعد به کوفه، عبیدالله از او خواست آن نامه را به او بازگرداند. این اقدام عبیدالله، حاکی از نگرانی او و ترسش از آینده بود؛ گویی احتمال میداده است که روزی مخالفان بنی امیه بر سر کار بیایند و با استناد به همین نامه، از او انتقام بگیرند. طولی نکشید که کار حکومت یزید در بدنامی به جایی رسید که وقتی یزید در نامهای به عبیدالله بن زیاد دستور داد نهضت ابن زبیر را در مکه، مانند نهضت کربلا سرکوب کند، عبیدالله گفت: «من هرگز به خاطر یزید تبهکار، دو ننگ را به گردن نمیگیرم».عمر بن سعد نیز که تا پیش از عاشورا، درباره وارد شدن به این ماجرا دودل بود و سرانجام وعده پست و مقام را بر سعادت اخروی ترجیح داد، پس از واقعه کربلا، تمام آرزوهای خود را بربادرفته دید و با پشیمانی خود را سرزنش میکرد. حمید بن مسلم میگوید: من با عمر بن سعد دوست بودم؛ از این رو بعـد از اینکه او از جنگ بـا امـام حـسین برگشت، به دیدن او رفتم و حالش را پرسیدم. او گفت: از حـالم نپرس که هیچ مسافری مانند من از سفر برنگشته است. رابطه خویشاوندی را گسستم و گناه بزرگی مرتکب شدم.سبط ابن جوزی نیز نقل کرده که وی در هنگام بازگشت از مجلس ابن زیاد به سمت خانه اش گفته است: «هیچ کس مانند من از سفر برنگشت. فاسق ظالم، پسر زیاد را اطاعت کردم، و معصیت خدا نمودم و رابطه خویشاوندی شریفی را قطع کردم». عبدالملک بن مروان به حجاج، که از طرف وی حاکم حجاز بود، نوشت: «مرا به خون فرزندان ابوطالب آلوده نکن؛ زیرا من دیدم که چون خاندان حرب (ابوسفیان) با آنان درافتادند، پیروز نشدند». این دستور نشان میدهد که خاندان ابوسفیان، با همه فشاری که به دودمان ابی طالب وارد آوردند، سرانجام در رسیدن به اهداف شـوم خـود نـاکـام ماندند و واقعه کربلا، برای حکومت بنی امیه جـز رسوایی و از بین رفتن وجهـه دینی شان، ثمره دیگری به همراه نیاورد. یکی از نویسندگان معاصر عرب میگوید: به نظر من در درازمدت حسین پیروز شد. گرچه در رویارویی نظامی به هدف خود دست نیافت، شهادت برای او پیروزی در یاری دین خـدا بـود. او بذر کینه و عداوت و نفرت نسبت به بنی امیه را در دل همه مردم کاشت. تردید ندارم که حسین در درازمدت پیروز شد و شهادت او عامـل بی واسطه در تزلزل حکومت بنی امیه بود و به سبب آن جنایت زشت، طوفان لعـن و خـشم مردم، دامان امویان را گرفت. [۶۱۱]
طبری، محمد بن جریر، استشهاد الحسین، مقدمه، تحقیق سید الجمیلی، ص۲۳.
۲.۳ - احیای روحیه شهادتطلبیاحیای روحیه شهادت طلبی، یکی از بازتابهای اجتماعی واقعه کربلا است. روحیه شهادت طلبی و جانبازی در راه اسلام یکی از عوامل گسترش و تقویت اسلام در دوران نبی اکرم (علیهالسّلام) بود که پس از ایشان و در دوران سه خلیفه نخستین، آن روحیـه کـم کـم رو به ضعف نهاد و این انحراف در اواخر عمر معاویه و آغاز حکومت یزید به اوج خود رسید. قیام امام حسین این وضع را به هم ریخت و سنت ایثار و شهادت را در جامعه اسلامی از نو زنده کرد.۲.۳.۱ - عامل پیشرفت اسلامشهادت ارزشى است كه اگر جامعه به استقبال آن برود، اعضاى آن با امنیت خاطر به زندگى اجتماعى خود، كه جايگاه كسب معرفت، کمال و سعادت است، مشغول خواهند بود و اين مطلوب هر انسان كمال جو و طالب زندگى ابدى است. شهادت نقش بسیار حساسی در تاریخ اسلام و امت اسلامی داراست. این امر از ابتدای ظهور اسلام تاکنون وجود داشته است و جای تردید نیست که یکی از عوامل پیشرفت اسلام ـ در کنار عوامل دیگری چون جذابیت تعالیم اسلام و انطباق آن با فطرت انسانها و رهبری نمونه رسـول خـدا – ایمان واقعی مسلمانان و فداکاری و جانبازی آنان در راه اسلام و قرآن بوده است. چنین روحیهای در دوران نبی اکرم (علیهالسّلام) باعث گسترش و تقویت اسلام شـد. این ارزش بزرگ با نام حسین بن علی (علیهالسّلام) در فرهنگ سیاسی تشیع آمیخته شده است. حسين بن على(عليه السلام) با علم به شهادت ره کربلا را پيش گرفت.سرانجام، آن حضرت با شهادتش راه جاودانگى را به بشر آموخت و با خون سرخش نسخه آزادگى نگاشت و از فرداى عاشورا، ارزش هاى اسلامى و انسانى احيا گشت و آنانى كه از ترس جان در مقابل عبیدالله، زاده مرجانه، تن به ذلت دادند، در مجلس عبيدالله فرياد زدند و مرگ سرخ را برگزيدند و بر بيدادگرى ابن مرجانه شوريدند. افرادى چون عبدالله بن عفیف ازدی، عليه عداوت عبيدالله بر اهل بيت رسول الله شوريدند و شهادت را در آغوش گرفتند و اين شهادت طلبى، حتى سفير روم را در جاى ننشاند و او نيز فرياد كرد و سر مظلوم كربلا را در آغوش گرفت و به استقبال شهادت رفت. از آن پس تا به امروز هر آزاده اى ره سالار شهيدان در پيش گرفته و با اقتدا به آن امام همام، در مقابل ظلم ايستاده و مرگ سرخ را برگزيده است تا هم خود ماندگار شود و هم جامعه را از آلودگى ها پاك سازد و تا اين روحيه در خلق و خوى بشر بوده و هست، هيچ ظلمى پايدار نمانده و هيچ ظالمى ماندگار نخواهد بود. همان گونه كه بنى اميه پس از شهادت حسين و يارانش، ريشه كن گرديدند. ۲.۳.۲ - تضعیف روحیه شهادت طلبیجای تردید نیست که یکی از عوامل پیشرفت اسلام ـ در کنار عوامل دیگری چون جذابیت تعالیم اسلام و انطباق آن با فطرت انسانها و رهبری نمونه رسـول خـدا – ایمان واقعی مسلمانان و فداکاری و جانبازی آنان در راه اسلام و قرآن بوده است. چنین روحیهای در دوران نبی اکرم (علیهالسّلام) باعث گسترش و تقویت اسلام شـد؛ اما در دوران سه خلیفه نخستین، به دلیل فاصله گرفتن مردم از اسلام راستین و آرمـان هـای نبوی، و سرازیر شدن غنایم به مرکز خلافت و عوامل دیگر، آن روحیـه کـم کـم رو به ضعف نهاد. در زمان حکومت بنی امیه این وضع روزبه روز بدتر شد. در عصر معاویه زنـدگی مردم عادی به گونهای شد که یگانه هدف هر فرد عادی، زندگی شخصی اش بود و تنها امر مهمی که همواره چشم نگران مردم را در پی خـود داشـت، مقرریهایی بود که حکومت به مردم میداد. از این رو مردم سخت مراقب بودند که در جریان تحولات اجتماعی، زندگی آرامشان به خطر نیفتد و به این منظور، فرمانهای امیران و رهبران خود را بی کم و کاست اجرا میکردند و از هرکس، به هر نحوی که حکومت را به دست میگرفت، اطاعت میکردند. این انحراف در اواخر عمر معاویه و آغاز حکومت یزید به اوج خود رسید. در آن زمان، بیشتر بزرگان قبایل و رجال دینی، مطیع زر و زور بودند؛ به ویژه در عصرامـام حسین، شیوخ قبایل و رجال دینی، نوکران پول و مال بودند و به سادگی وجدان و انسانیت خود را در برابر مال و ثروت ناچیز دنیا میفروختند. طبیعی است که در چنـان شرایطی، مردم نیز در مقابل زورگویان سر تسلیم و کرنش فرود میآوردند و به رغـم آگاهی از خباثتها و انحرافات یزید و عبیدالله، از آنها اطاعت میکردند. همه اینها دست به دست هم داد و روحیه فداکاری و گذشت در راه دین، و شجاعت و شهادت طلبی را در مردم آن عصر به نابودی کشاند، و ترس و زبونی را جایگزین آن کرد؛ به طوری که برای مثال در کوفه، با یک تهدید دروغین عبیدالله بن زیاد درباره آمـدن لشکر شام، مردمی که چنان پرشور با مسلم بیعت کرده بودند، بـه سـرعت از گردش پراکنده شدند و او را تنها وانهادند.۲.۳.۳ - تقویت روحیه شهادت طلبیقیام امام حسین این وضع را به هم ریخت و سنت ایثار و شهادت را در جامعه اسلامی از نو زنده کرد. امام حسین با قیام خود، پرده ازروی زندگی ننگین و همـراه با ذلت مسلمانان برداشت و راه زندگی باعزت، و شهادت با افتخار را پیش پای آنان نهاد؛ راهی که تا امروز عاملی حیاتی برای حفظ اسلام و مکتب تشیع باقی مانده است. امام حسین برای این هدف متعالی، یعنی احیای دین و ارزشهای الهی و سنت نبوی، قیام کرد و در این راه جان خود و بهترین یارانش را فدا کرد و به همگان نشان داد که چگونه باید در راه خدا از همه چیز گذشت. مصعب بن زبیر نیز گرچه مانند برادرش عبدالله، میانهای با اهل بیت نداشت و برای خلافت برادرش تلاش میکرد، در آخرین ساعات مقاومت خود در مقابل سپاه بنی امیه، آن گاه که خود را در آستانه کشته شدن دید، مقاومت خود را سرمشق گرفته از پایداری سیدالشهدا (علیهالسّلام) معرفی کرد و در قالب شعری گفت:
«آن پیش گامان بنیهاشم در کربلا پایداری کردند و برای همه بزرگواران، سنت پایداری را سرمشق نهادند». ۲.۴ - بیداری جامعه اسلامیبیداری جامعه اسلامی، از دیگر بازتابهای اجتماعی واقعه کربلا است. پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، جامعه اسلامی به رهبری اصحاب سقیفه، مسیر انحراف و بدعت را در پیش گرفت و اعضای آن در مقابل انحراف آشکار و غضب حقوق اهل بیت پیامبر لب فرو بستند. اوضاع اجتماعی و سیاسیِ امت اسلامی به جایی رسید که امام حسن (علیهالسّلام)، مجبور به صلح و واگذاری خلافت به معاویه گشت و فرمانروایی مسلمانان پس از معاویه به دوش فردی همچون یزید گذاشته شد.وضعیت جامعه اسلامی به جایی رسید که امام حسین (علیهالسّلام) به همراه یاران باوفایش مظلومانه در کربلا به شهادت رسیدند و کوفیان از یاری فرزند زهرا (سلاماللهعلیها) دریغ نمودند. اما این وضعیت پس از واقعه کربلا دگرگون گردید و عاشورا امواجی پرتلاطم ایجاد کرد که کوفه و شام را در نوردید و غلغله عجیبی در جامعه به پا کرد بگونهای که پس از نهضت عاشورا، حرکتها و جنبشهای فراوانی به تاسّی از آن واقعه، علیه حاکمان اموی و ستمگران صورت گرفت. ۲.۴.۱ - ایجاد روحیه خودآگاهی در جامعهپیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با تکیه بر اصل نهی از منکر و نظارت اجتماعی توانست کژیها و انحرافات را از جامعه بزداید و جامعهای بیدار و خودآگاه بنیان نهد که ارزشهای معنوی همچون، ایثار و شهادت، عدالت و رستگاری و... جایگزین ارزشهای جاهلی همچون شقاوت و عصبیت و پلیدیها گردد.۲.۴.۲ - تضعیف روحیه خودآگاهی پس از پیامبرپس از رحلت پیامبر، جامعه اسلامی به رهبری اصحاب سقیفه، مسیر انحراف را در پیش گرفت و افراد و اعضای آن در مقابل آن انحراف آشکار لب فرو بستند تا زمانه و زمینه در اختیار حکّام ناشایست قرار گیرد و آنان نیز با خانه نشین کردن حجّت حق، باب انحراف و بدعت را در دین گشوده و راه هدایت را مسدود سازند و کار دین و دنیای امت را به جایی رساندند که معاویه یکه تاز میدان بدعت و انحرافات شد و جامعه اسلامی را به سوی بی دینی سوق داد.پس از پیمان صلحی که بر امام حسن (علیهالسّلام) تحمیل شد، در مدت بیست سال حکومت معاویه، هیچ گونه انتقاد و اعتراض دسته جمعی در برابر جنایات امویان و قتـل و غارتهای عمالشان صورت نگرفت؛ در حالی که مفاسد و بدعتها، بـه مراتب بیش از زمان عثمان بود. اگر حجر بن عدی، جنبشی در کوفه به راهانداخت، بسیار محدود بود، و آنهم به سرعت و با بی رحمی سرکوب شد. تنها مخالفتی که طی بیست سال، گاهی امویان با آن دست به گریبان بودند، مخالفت خوارج بود، که آنهم به دلیل تندرویها و خشونتهای بسیار ناموجه، به شکست منتهی میشد. ۲.۴.۳ - قیام امام حسینبا به قدرت رسیدن معاویه، ارزشهای معنوی و الهی کم رنگ، دنیا و دنیاگرایی ترویج و انباشت ثروت، ارزش گشت و دنیاطلبان و زراندوزان بر بیت المال مسلمانان مسلط شدند. واکنش بزرگان جامعه اسلامی در برابر جنایات بنی امیه، یافتن توجیهی دینی و سیاسی برای این اعمال بود و مردم نیز چارهای جز تسلیم و تحمل نداشتند؛ زیرا روح مبارزه در جامعه مرده بود. چنین ملتی به راحتی در مقابل زمامداران تسلیم میشود و حاکمان، با خیال آسوده مرتکب هر جنایتی میشوند. در چنین احوالی است که امام حسین (علیهالسّلام) خود را مکلف به قیام میداند؛ چرا که از پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده است: «هرکس چنین اوضاع و احوالی را ببیند و درصدد دگرگونی آن برنیاید و با قول و فعلش اعتراض نکند، شایسته است که خدا چنین کسی را به آن جایی که ظالمان و تغییردهندگان دین خدا را میبرد، ببرد.»از این روست که امام حسین (علیهالسّلام) اراده اصلاح جامعه نبوی و امر به معروف و نهی از منکر میکند و میفرماید: «إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَ الصَّلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله عليهه و آله ، اُريدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهى عَنِ المُنكَرِ ، وَ أسيرَ بِسيرَةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ سيرَةِ أبى عَلىِّ بنِ أبى طالِبٍ ...» «همانا من براى تحقّق رستگارى و صلاح در امّت جدّم محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قيام كردهام مىخواهم امر به معروف و نهی از منکر نمايم و به سيره جدّم محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و پدرم علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) رفتار كنم». امام حسین (علیهالسّلام) با این هدف، راه دشت نینوا را پیش میگیرد و در سرزمین تفتیده طف، خون پاک خویش را برای آبیاری درخت نوپای اسلام هدیه میکند تا بدین وسیله جامعه اسلامی را از دست نااهلان نجات داده و راه انحراف را مسدود و مسیر حق را به بندگان خدا نشان دهد. ۲.۴.۴ - احیای روحیه خودآگاهی و بیداری جامعهبا شهادت سالار شهیدان و یارانش در کربلا، خفتگان بیدار گشته و عوام فریبیهای دستگاه بنی امیه آشکار گردیدند. مردمی که بر اثر تبلیغات و عوام فریبی معاویه روزگار میگذراندند، از جهالت وگمراهی رهایی یافته و متوجه شدند که از چه چشمه زلالی بی بهره بودند. در حقیقت واقعه کربلا امواجی پرتلاطم ایجاد کرد که کوفه و شام را در نوردید و در جامعه اسلامی غلغله عجیبی به پا کرد. به همین سبب قیـام هـا و شـورش هـای ضدطاغوتی متعددی به وجود آمد؛ به طوری که هرگاه کسی در برابر امویـان قـد علـم میکرد، مردم گرد او جمع میشدند و او را یاری میکردند و بدین ترتیب انقلابی جدید، ضد حکومت اموی به وقوع میپیوست. علت این جنبشها و انقلابها، بیداری جامعه اسلامی بود، که آن نیز خود، یکی از ثمرات قیام خونین کربلا به شمار میرفت؛ گرچه در این میان حتی دشمنان اهـل بـیـت مانند ابن زبیر و دیگرانی که قیامشان از نوع انقلاب امام حسین (علیهالسّلام) و برای ادامه آن نبـود، از این فرصت بهره بردند. بنابراین قیـام امـام حـسین و شهادت آن حضرت و یارانش بود که روح مبارزه در برابـر سـتمگران را از نو در کالبـد مسلمانان دمید تا در برابـر طاغوتهـا و زمامداران خودسر، پرچم مخالفت برافرازند و با آنها مبارزه کنند و در این راه مقاومت نمایند.یکی از ثمرات این بیداری، انقلابها و شورشهایی بود که در سراسر جهان اسلام برای برانداختن حکومت امویان برپا شد. هر یک ازایـن شـورش هـا عـوامـل متعـددی داشت؛ اما عاملی که در همه آنها مشترک بود و بیش از هر چیز مردم را برای مبارزه و انقلاب، تهییج و تحریک میکرد، قیام برای خونخواهی امام حسین و انتقام گرفتن از بنی امیه بود. خون خواهی امام حسین (علیهالسّلام) شعاری بود که همه طرف دار آن بودند و به سرعت زیر پرچمی که با این شعار برافراشته میشد، گرد آمدند؛ هرچند رهبران ایـن نهضتها و انگیزههای سیاسی آنان و جریانات سیاسی زمان نیز، در جهت بخشی به این قیامها تاثیر گذار بودند. یکی از پیامدهای قیام عاشورا و شهادت سیدالشهدا (علیهالسّلام)، و یارانش در کربلا، وقوع انقلابها و شورشهایی بود که در سراسر جهان اسلام برای براندازی حکومت اموی برپاشد. هر یک ازایـن شـورش هـا عـوامـل متعـددی داشت؛ اما عاملی که در همه آنها مشترک بود و بیش از هر چیز مردم را برای مبارزه و انقلاب، تهییج و تحریک میکرد، قیام برای خونخواهی امام حسین و انتقام گرفتن از بنی امیه بود. خونخواهی امام حسین (علیهالسّلام) شعاری بود که همه طرف دار آن بودند و به سرعت زیر پرچمی که با این شعار برافراشته میشد، گرد آمدند؛ هرچند رهبران ایـن نهضتها و انگیزههای سیاسی آنان و جریانات سیاسی زمان نیز، در جهتبخشی به این قیامها تاثیر گذار بودند. در ادامه بحث، برخی از قیامهایی را که بعد از قیام عاشورا شکل گرفت، معرفی میکنیم. ۳.۱ - قیام مردم سیستانقیام مردم سیستان، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه کربلا است. نخستین قیامی که پس از حادثه عاشورا، برای خـونخـواهی امام حسین (علیهالسّلام) به وقوع پیوست، قیام مردم سیستان بر ضد حاکمان اموی بود و این امر از افتخارات اهالی سیستان در دفاع از ولایت و حقانیت قیام امام حسین (علیهالسّلام) است.در قرون اولیه هجری، منطقه سیستان شامل بخش وسیعی از سرزمینهای شرق و جنوب شرق ایران بوده است. سیستان در سالهای پایانی سلسله ساسانی به صورت ایالت مستقل ایرانی توسط ایران بن رستم اداره میشد و شاه سیستان حاضر به پرداخت خراج به یزدگرد سوم، آخرین شاه ساسانی نبود. ۳.۱.۱ - فتح سیستان و اسلام آوردن مردمبنا به نقل برخی منابع، آغاز فتح سیستان از زمان عمر آغاز گردید و عاصم بن عمرو تمیمی پس از جنگهای متمادی توانست برخی شهرهای سیستان را فتح کند؛ اما پس مدتی که از مراجعت وی گذشت، مردم این منطقه علیه فاتحان شورش کردند؛ ازاینرو از سال ۳۰ق عبدالله بن عامر که از سوی عثمان، خلیفه سوم، به تثبیت و ادامه فتوحات شرق پرداخت، مجاشع بن مسعود سلمی را بنا به نقل برخی منابع به تعقیب یزدگرد فرستاد. او نیز تا سیستان پیش رفت؛ اما با عدم دستیابی بر این منطقه بازگشت.سپس عثمان بن عفان شخصی به نام ربیع بن زیاد حارثی را با سپاهی نزد عبدالله بن عامر فرستاد تا برای فتح سیستان به آن دیار برود. هنگامی که سپاه ربیع بـن زیـاد بـا سپاه سیستان روبه رو شد، بسیاری از دو طرف کشته شدند؛ ولی تلفات مسلمانان بیشتر بود. شاه سیستان «ایران پسر رستم پسر آزادخو پسر بختیار» [۶۴۰]
موالی، محمد، تاریخ سیستان، ص۸۱.
پس از مشورت با موبد موبدان، شخصی را نزد ربیع بن زیاد فرستاد و اعلام کرد: «ما از نبرد عاجز نیستیم؛ زیرا شهر مـا، شـهر مردان و پهلوانان است؛ اما با خدای بلندمرتبه نمیتوان جنگید؛ چه ما در کتابها خواندهایـم که شما سپاهیان خدایید و به سوی ما خواهید آمد و محمد (علیهالسّلام) فرستاده خداست. بنابراین صلح کردن از جنگ و خونریزی بهتر است». به دنبال این پیشنهاد، ربیع بن زیاد دستور داد مسلمانان سلاح خود را بر زمین بگذارند، و سرانجام کار آنان به صلح انجامید. [۶۴۱]
موالی، محمد، تاریخ سیستان، ص۸۰ـ۸۱.
ایران بن رستم، با اهدای هزار برده که با هر کدام جامی طلایی بود، مقرر شد هر سال مبغلی خراج برای خلیفه ارسال نماید. بدین ترتیب، سیستان به دست مسلمانان فتح گردید. ربیع پس از حدود دو سال، مردی از بنو حارث بن کعب را جانشین خود نموده، از سیستان بازگشت؛ اما مردم بر جانشین او شوریدند و پس از اخراج وی، دروازه شهر را بستند. پس از بازگشت ربیع و اخراج جانشین او توسط سیستانیان، ابن عامر، عبدالرحمن بن سمره، را همراه با حسن بصری و چند فقیه دیگر در سال ۳۳ق به سیستان فرستاد. پس از محاصره قصر امیر محلی سیستان، با دریافت دو میلیون درهم و دو هزار غلام با وی صلح کرده، حکومت این منطقه را در دست گرفت. عبدالرحمن متصرفات خود را تا زابل گسترش داد. وی پس از بالا گرفتن شورشها علیه عثمان، سیستان را به امیر (عمیر) بن احمر یشکری سپرد و خود پس از کشته شدن عثمان نزد معاویه رفت. ۳.۱.۲ - پذیرش ولایت حضرت علیمردم سیستان پس از پذیرش اسلام، در راه خـدا و ولایت امیر مؤمنـان علـی (علیهالسّلام) بسیار کوشیدند و در تاریخ افتخـارات مهمـی بـه نـام خـود ثبـت کردنـد. مؤلـف تاریخ سیستان مینویسد: در زمان خلافت عثمان، «عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب» والی سیستان بود. با شروع خلافت علی وی با اموالی که از بیت المال سیستان در اختیارش بود، به معاویه پیوست و نزد او ماند. پس علی، «عبدالرحمن بن جرو الطایی» را والی سیستان کرد. با شروع جنگ صفین، عبدالرحمن طایی برای یاری علی نزد وی بازگشت. معاویه نیز از فرصت بهره برد و باز عبدالرحمن بن سمره را به سیستان اعزام کرد؛ اما مردم از پذیرش و همراهی او امتناع کردند و بزرگان و علمای شهر گفتند ما پیشوایی میخواهیم که پیرو سنت محمد مصطفی (علیهالسّلام) علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) باشد. به دنبال آن امیر مؤمنان علی (علیهالسّلام) به نوبت، والیـانی بـه سیستان فرستاد تا بر آنجا حکم برانند. [۶۴۶]
موالی، محمد، تاریخ سیستان، ص٨٥-٨٤.
پس از شهادت عبدالرحمن بن جرو، عون بن جعدة، فرستاده بعدی امام (علیهالسلام) نیز در راه عراق کشته شد. عبدالله بن عباس، که از سوی امام (علیهالسلام) والی بصره بود فرمان یافت فردی را به سیستان بفرستد. او نیز ربعی بن کاس را به همراهی حصین بن ابیالحر و ثابت بن ذی حره، همراه با چهار هزار تن به این منطقه فرستاد و حکومت این منطقه را در دست گرفت. این موضع گیری مردم در مقابل اقدام معاویه، نشان میدهد که مردم سیستان از آغاز از موالیان علی و اهل بیت پیامبر (علیهالسّلام) بودهاند. ۳.۱.۳ - عدم سب حضرت علییکی از وقائع مهم و تاسفبار در دوران خلافت معاویه که به دستور خود او انجام شد، مسئله سب و لعن بر امیرمومنان علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بود. دستور معاویه مبنی بر لعن حضرت امیرالمومنین (علیهالسّلام) در بسیاری از مناطق اسلامی اجرا شد. چنانکه زمخشری میگوید: «قطعا بنی امیه حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) را حدود هفتاد سال بر منبرهایشان لعن میکردند. البته خدا (بر خلاف میل بنی امیه) چیزی جز رفعت و عزت بر آن حضرت نیافزود.»در این بین، منطقه سیستان در ایران از معدود مناطق و شاید تنها منطقهای بود که مردم آن در مقابل لعن امام علی (علیهالسّلام) دلاورانه استقامت کرده و هرگز زیر بار سبّ و لعن بر وصی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نرفتند. حموی در وصف مردم سیستان مینویسد: «و بالاتر از همه اینها اینکه در زمانی که علی بن ابیطالب (رضیاللهعنه)، بر روی منابر شرق و غرب (مناطق اسلامی) مورد لعن واقع میشد، بر منابر منطقه سیستان بجز یکبار هرگز مورد لعن واقع نشد. اهالی سیستان از این فرمان بنیامیه سرپیچی کردند و اجازه ندادند که بر منبرهایشان احدی لعن شود... و کدام شرفی بزرگتر از این که اهالی سیستان از لعن برادر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (علی بن ابیطالب (علیهالسّلام)) بر منبرهایشان جلوگیری کردند در حالیکه حضرت علی (علیهالسّلام) بر منابر شهرهای (مهمی چون) مکه و مدینه مورد لعن قرار میگرفت.» ماجرای استقامت و وفاداری مردم سیستان در محبت به امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) در منابع تاریخی مختلفی نقل شده است. بنابراین یکی از افتخارات مردم سیستان این است که وقتی در سال ۴۱ قمری معاویـه همه خطیبان و امامان جمعه را در سراسر دنیای اسلام، مکلف کرد که در خطبههایشان امیرمؤمنان علیه را لعن کنند، مردم سیستان زیـر بـارایـن ننگ نرفتند و حتی این امتناع را در قرارداد صـلـح بـا حاکمـانامـوی گنجاندند. با اینکه در همـان زمـان خاندان زیاد بن ابیه از طرف معاویه بر سیستان حکـم میراندند، مردم سیستان از ارتکاب آن عمل ننگین سر باز زدنـد و حـکـام وقت، ناچار آنها را آزاد گذاشتند. زکریا بـن مـحمـد قزوینی (م ٦٨٢ق) مینویسد: «اهـل سجستان (سیستان) و مردمان آن نیک اعتقاد میباشند.... بهترین وصف ایشان آن است که در زمان غلبه بنی امیه، کـه حـکـم بـه لعن امیر مؤمنان علی (علیهالسّلام) نمودند، اهل سجستان امتناع بلیغ در قبول ایـن حـکـم نمودند و هرگز مرتکب این عمل شنیع نشدند». بدون شک این برخورد دلاورانه مردم سیستانِ ایران با حاکمان اموی دلیل تشیع و محبت آنان به امام علی (علیهالسّلام) و فرزندان پاک آن حضرت است. ۳.۱.۴ - قیام بـرای خـونخـواهـیامـام حـسیندرباره قیام آنان بـرای خـون خـواهـیامـام حـسین باید اذعان کرد که ما نمیدانیم خبر واقعه جانسوز کربلا و اسارت اهل بیت پیامبر، چه وقت به سیستان و دیگر شهرهای ایران رسید؛ اما به گواهی تاریخ، نخستین قیام مردمی بر ضـد بنی امیه، کمتر از چنـد مـاه پس از واقعه کربلا، به دست مردم سیستان برپا شد. مؤلف کتاب تاریخ سیستان مینویسد که پس از واقعه کربلا و شهادت امام حسین و اسارت اهل بیت رسـول خـدا و امیر مؤمنان علی (علیهالسّلام) از کوفه به شام، و انعکاس آن در سراسر دنیای اسلام، مـردم سیستان بـا شـنیدنایـن خبـر بـه خـونخـواهی اباعبـدالله الحسین بر ضد یزید بن معاویه و حکمران او در سیستان، عباد بن زیاد (برادر عبید الله بن زیاد عامل جنایت کربلا) قیام کردند. با اینکه در آن موقع، حکمران سیستان، هـم سـپاه و هم نیروی انتظامی (شرطه) و هم محکمه قضا در اختیار داشته، و کاملاً بر اوضاع مسلط بوده است، ولی همین که عدهای از مردم آغازگر قیام شدند، عباد بـن زیـاد درنگ را جایز ندانست و با برداشتن بیست میلیون درهم موجودی بیت المال، از سیستان فـرار کرد؛ به طوری که سیستان ماهها بدون والی ماند. پیداست که اگر عباد نمیگریخت و در سیستان مانده بود، جان خود را از دست میداد. بعد از چند ماه، عبیدالله بن زیاد به جـای والی سابق، دو برادر دیگرش، یزید بن زیاد و ابوعبیدة بن زیاد را باهم به سیستان فرستاد. طبعاً آنها نیز با مدارا با مردم سیستان رفتار کردند تا توانستند اوضاع را آرام کنند و به حکومت خود ادامه دهند. [۶۵۹]
موالی، محمد، تاریخ سیستان، ص۱۰۰-۱۰۱.
۳.۲ - قیام مردم مدینهقیام مردم مدینه که به واقعه حره در تاریخ شهرت یافته، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه کربلا است. در اواخر ذى حجّه سال ۶۳ هجری، حدود دو سال پس از واقعه عاشورا، مردم مدينه به رهبرى عبداللّه بن حنظله (غسیلالملائکه) بر ضدّ حكومت یزید قيام كردند. يزيد، لشكرى به فرماندهى مسلم بن عقبه، از شام به مدینه فرستاد . وى با بىرحمى تمام، اين قيام مردمى را سركوب كرد. اين جنگ را از آن جهت كه در منطقه حَرّه واقع شد، «واقعه حَرّه» ناميدهاند.۳.۲.۱ - آغاز قیامبعد از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، حاکم مدینه (عثمان بن محمد بن ابوسفیان) عدهای از صحابه پیامبر و بزرگان مدینه را به دمشق و دربار یزید فرستاد. آنان در این سفر به فسق و فجور و ظلم فراگیر یزید و دستگاه فاسد وی آگاهی یافته و در بازگشت به مدینه مردم را نیز از وضع فاسد دارالخلافۀ یزید آگاه کرده و علیه امویان شوریدند. مردم یزید را خلع و با عبدالله بن زبیر بیعت نمودند.آنگاه به اذن ابن زبیر، عثمان بن محمد را از امارت عزل کردند و حاکم مدینه و مروان و دیگر امویان و حامیان یزید را که حدود هزار مرد بودند و در منزل مروان بن حکم گرد آمده بودند، محاصره کردند و سپس از شهر بیرون راندند و با عبدالله بن حنظله بیعت نمودند. به گفته ابن اعثم کوفی، ابن زبیر، عبدالله بن حنظله را به عنوان والی مدینه برگزید. ۳.۲.۲ - عکس العمل یزیدچون تلاش عبدالله بن جعفر که یزید از او خواسته بود مردم را به اطاعت دعوت کند و نیز نامه تهدیدآمیز یزید و وساطت نعمان بن بشیر در فرونشاندن قیام مدینه مؤثر نیفتاد، یزید تصمیم گرفت برای سرکوب مردم مدینه لشکری تجهیز کند. بعد از امتناع عبیدالله بن زیاد از پذیرش فرماندهی لشکر، وی مسلم بن عُقبه مُرّی را مأمور این کار کرد. شمار لشکریان او را بین ۵۰۰۰ تا ۲۷۰۰۰ تن نوشتهاند.۳.۲.۳ - حمله سپاه یزید به مدینهوقتی خبر حرکت سپاه یزید به مردم مدینه رسید، آنان گرداگرد مدینه خندق کندند و پناه گرفتند. بنیامیه نیز در ازای اجازه خروج از شهر، سوگند خوردند که از اوضاع شهر چیزی به سپاه یزید نگویند و با آنان به شهر باز نگردند، اما عبدالملک بن مروان با توصیه پدرش به همراهی مسلم بن عقبه نقشه حمله به شهر را طراحی کردند. مسلم با گذر از حرّه، در مشرق مدینه پیاده شد و به مردم مدینه سه روز مهلت داد. آنگاه، پس از دور زدن خندق، از پشت سر و با کمک طایفه بنیحارثه، که با وعدههای مالی فریفته شدند، وارد شهر شد و چندان جنایت کرد که به مجرم و مسرف معروف شد.۳.۲.۴ - جنایات سپاه شام در مدینهسپاه شام پس از هجوم به شهر به مدت سه روز به قتل و غارت پرداخته و نوامیس مسلمانان را هتک حرمت کردند. سپاهیان مسلم بن عقبه در آن سه روز، از ارتکاب هیچ عمل شنیعی، همچون تجاوز به نوامیس، بیرون کشیدن جنین از شکم زنان و کشتن نوزادان و توهین به صحابه بزرگ پیامبر اسلام (صلیاللّهعلیهوآلهوسلم)، از جمله جابر بن عبدالله انصاری نابینا و ابوسعید خدری فروگذار نکردند. حتی عدهای را که به حرم رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پناه برده بودند در داخل حرم قتلعام کردند.شمار کشتگان واقعه حرّه را بیش از ۴،۰۰۰ و به قولی ۱۱،۷۰۰ یا ۱۰،۷۰۰ تن برآورد کردهاند. در این واقعه، عبدالله بن حنظله و فرزندانش نیز کشته شدند. ۳.۲.۵ - پیمان بردگی مردم مدینهمسلم بن عقبه فرمانده لشکر یزید در مدینه دستور داد تا همه مردم به عنوان برده یزید بیعت کنند، و هرگونه که میخواست با مال و جان و ناموس مردم رفتار میکرد.فقط دو نفر از این بیعت استثنا شدند یکی امام سجّاد و دیگری علی بن عبداللّه بن عباس (با وساطت خویشانش که در سپاه یزید بودند).مسلم از مردم برای یزید بیعت گرفت، مبنی بر اینکه آنان و پدرانشان بنده یزید بودهاند و به تعبیر دیگر، فَیء(غنیمت جنگی) یزید هستند و هرکسی را که از این فرمان سر باز میزد، گردن میزدند.۳.۲.۶ - بیطرفی امام سجاداین قیام را میتوان از آثار حادثه عاشورا قلمداد کرد چرا که حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و امام سجاد (علیهالسّلام) بعد از برگشت از اسارت پیوسته مردم را از فجایع و مفاسد یزید و امویان آگاه مینمودند. اما امام سجاد (علیهالسّلام) با بررسی و ارزیابی اوضاع و ملاحظۀ خفقان شدیدی که پس از شهادت پدر بزرگوارشان به وجود آمده بود شکست قیام حره را پیشبینی میکرد. لذا میدید که اگر در آن شرکت کند، نه تنها پیروز نمیشود بلکه خود و پیروانش کشته میشوند و باقیماندۀ تشیع از بین میرود.از سوی دیگر با نفوذی که عبدالله بن زبیر در میان شورشیان یافته بود این نهضت یک نهضت شیعی به تمام معنی نمیتوانست باشد و امام هم نمیخواست امثال عبدالله بن زبیر قدرت بگیرند. امام سجاد (علیهالسلام) در این قیام با مردم مدینه همراه نشد؛ افزون بر آنکه این قیام با اذن و حمایت عبدالله بن زبیر صورت گرفت، آگاهی امام به ضعف و عده کم اهالی مدینه در مقابله با سپاهیان بسیار شام که از خشونت و قساوت دریغ نداشتند و همچنین تصمیم آن حضرت به دور ماندن از اتهامات دولت اموی ـ که به قولی، تنها هدف حمله مسلم بن عقبه به مدینه بودــ و حفظ آن عده اندک از پیروان خویش و حفظ کرامت حرم پیامبر، از دلایل احتمالی بیطرفی امام در این واقعه بود. از اینرو، خاندانش از این جنایت آسیبی ندیدند و خانهاش نیز پناهگاه امنی برای بسیاری از زنان و کودکان، حتی اهل و عیال مروان بن حکم، گردید و آن حضرت کسان مروان را با زن و فرزند خود به ینْبُع فرستاد. ابناعرابی نقل کرده است که زمانی که سپاه یزید قصد مدینه کرد تا جان و مال و ناموس اهل مدینه را مورد تعرض قرار دهد، حضرت علی بن حسین (علیهالسلام) چهارصد تن را در میان خانه و خاندانش پناه داد و تا زمان بازگشت سپاه و خروج آنان از مدینه، این چهارصد نفر را مورد پذیرایی قرار داد. باید توجه داشت که کیفیت پذیرایی حضرت از اینان به گونهای بود که برخی از ایشان گفتند: ما چنین آسایشی را که در خانه علی بن حسین دیدیم حتی در خانه پدرمان شاهد نبودهایم!! در بین این خانوادههایی که به حضرت سجاد (علیهالسلام) پناهنده شدند خانواده مروان نیز وجود داشت چرا که در وقایعی که به اخراج هزار نفر از بنی امیه منجر شد، مروان ابتدا برای همسر خود که دختر عثمان بود، نزد عبدالله بن عمر درخواست پناهندگی کرد ولی او نپذیرفت. آنگاه خدمت حضرت زینالعابدین (علیهالسلام) آمده و در خواست پناهدادن به خانواده خود را مطرح کرد که حضرت پذیرفتند، و خانواده او را در میان خانواده خود جای دادند. پس از پایان ماجرا، امام سجاد با همراهی مروان و فرزندش، عبدالملک، نزد مسلم رفت. گویا یزید از قبل مسلم را به رعایت حال امام سفارش کرده بود؛ از اینرو، مسلم ایشان را گرامی داشت، چهارپایی زین کرد و به ایشان داد که حضرت آن را بازگرداند. ۳.۲.۷ - دلائل قیامبدون شک یکی از عوامل زمینه ساز قیام حره، شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و روشنگریهای حضرت زینب کبری (علیهاالسّلام) پس از بازگشت به مدینه بوده است. حضرت زینب پس از بازگشت به مدینه، مردم را با بیان جنایات یزید و بنی امیه تحریک میکرد؛ تا جایی که برخی منابع گفتهاند:عمرو بن سعید اشرق که از سوی یزید به عنوان حاکم مدینه منصوب شده بود طی نامهای به یزید، مطلب را به اطلاع او رساند و او را از ماجرای برپایی مجالس عزا با خبر کرد. در نامه او به یزید چنین آمده بود: «همانا که وجود زینب در میان مردم مدینه اذهان را میآشوبد. او زنی سخنور و عاقل و خردمند است و عزم کرده تا با هوادارانش انتقام خون حسین را بگیرد.» یزید در پاسخ به او دستور داد که میان حضرت زینب (علیهاالسّلام) و مردم مدینه جدایی اندازد. او نیز به آن حضرت اعلام کرد که از مدینه خارج شود و در هر جای دیگری که مایل است، زندگی کند. حضرت زینب (علیهاالسّلام) به ناچار مدینه را در روزهای پایانی ذیالحجه سال ۶۱ هجری در حالی که هنوز سالگرد برادرش نرسیده بود به همراه با دختران امام حسین (علیهالسّلام) (فاطمه و سکینه) و فضه خادم (علیهاالسّلام) ترک کرد و به سوی شام روانه شد. به هر جهت درباره علت اصلی این انقلاب، سه علت درخور توجه است: ۱. افشا شدن چهره واقعی یزید برای مردم مدینه؛ ۲. درگیری میان مردم و والی مدینه؛ ۳. واقعه عاشورا. ۳.۲.۷.۱ - افشای چهره واقعی یزیدعبدالله بن زبیر در مکه مـردم را به نافرمانی از یزید و جهاد با او فراخواند و در نامهای که به مردم مدینه نوشـت آنها را نیز به این امر دعوت کرد. مردم مدینه دعوت او را پذیرفتند و عبدالله بن مطیع از طرف ابن زبیر از آنان بیعت گرفت و بدینگونه یزید را از خلافت خلع کردند. هنگامی که یزید از این جریان آگـاه شـد، بـه عثمان بن محمد، کارگزار خود در مدینه، که فردی بیتجربه بود، خواست تا جمعی از بزرگان شهر را نزد او به شام بفرستد تا سخن ایشان را بشنود و از آنان دلجویی کند.به این ترتیب هیئتی مرکب از عبدالله بن حنظلة انصاری (فرزند حنظلة غسیل الملائکه)، عبدالله بن ابی عمر، منذر بن زبیر بن عوام و عدهای دیگر از رجال و اشراف مدینه، به نمایندگی از مردم مدینه، برای دیدار با یزید راهی شام شدند. یزید آنها را بسیار تکریم کرد و به هر یک هدایا و خلعتهایی گرانبها بخشید؛ اما نتوانست انحرافها و اعمال خلاف شرع خود را پوشیده نگاه دارد و آن گروه از بزرگان شهر بهرغم نوازشهای یزید، پس از بازگشت به مدینه، عیاشیها و هرزهدراییهای خلیفه را برای مردم شرح دادند. با شنیدن این اخبار، مردم شوریدند و عبدالله بن حنظله را به سرکردگی برگزیدند. عبداللّه در سخنرانیای در میان مردم ناراضی، علت قیام خود را ترس از نزول عذاب الهی به سبب معاصی یزید ذکر کرد. از این رو بازگشت این هیئت به مدینه، با افشاگریها و انتقادهای تند آنان از یزید همراه شد؛ تا جایی که گفتند: «ما از نزد شخصی آمدهایم که دین ندارد؛ شرابخوار، و سرگرم ساز و آواز اسـت؛ سـگ بـازی میکند؛ زنان در مجلسش آواز میخوانند و خودش با بدکاران شب نشینی میکند». عبداللہ بن حنظله گفت: «من از نزد شخصی آمدهام که اگر هیچ کس با مـن همکاری نکند، به کمک پسرانم به جنگ او خواهم رفت. او به مـن پـولهـا و هدایای فراوانی بخشید و مرا بسیار تکریم کرد؛ ولی من عطایای او را فقط به این منظور پذیرفتم که در راه نبرد با او خرج کنم». منذر بن زبیر نیز گفت: «یزید صدهزار دینار به من بخشید؛ ولی این کار او مـرا از گفتن حقیقت درباره وی باز نمیدارد. به خدا سوگند، یزید شراب میخورد و چنان مست میشود که متوجه گذشت زمان نمیشود و نمازش از دست میرود». مردم مدینه با شنیدن این گزارشها، به رهبری عبدالله بن حنظله بر ضد حکومت اموی قیام، و یزید را از خلافت خلع کردند و فرماندار یزید را از شهر بیرون راندند. ۳.۲.۷.۲ - درگیری مردم و والی مدینهبرخی گزارشها نیز گویای این است که چون فرستاده خلیفه، برای بردن صَوافی (اموال و اشیای برگزیده برای خلیفه) به مدینه آمد، گروهی از مردم مانع وی شدند و میان آنان و عثمان بن محمد مشاجرهای روی داد که به شورش مردم انجامید.زمانی که عثمان بن محمد والی مدینه شد، فردی به نام ابن مینا یا ابن میثـاء (عامل معاویه برای جمع آوری صوافی (صوافی، زمینها و نخلستانهایی متعلق به انصار بود که هر سال حدود ۱۶۰ هزار صندوق محصول میداد. معاویه با پرداخت یک صدم قیمت این زمینها، آنها را تصاحب کرده بود و هر سال عواید آن به خزانه امویهـا واریز میشد)) که ظاهراً در زمان یزید نیز به کار خود ادامه میداد؛ به رسم سالهای قبل، برای بردن «صوافی» (گندم و خرما) به مدینه آمد. گروهی از مردم، که آن اموال را حق خود میدانستند، در برابر او ایستادند. در این میان، نزاعی بین والی مدینه و مردم رخ داد که به شورش مردم، و اخراج امویان از شهر انجامید. ابن قتیبه دینوری نیز شبیه این روایت را نقل کرده است. ۳.۲.۷.۳ - واقعه عاشورابه نظر میرسد دو عامل فوق، یعنی بیعت مردم با پسر زبیر و ایستادگی آنان در برابر یزید، در کنار انزجار و نفرت عمومی از اعمال زشت یزید در برخورد با اهل بیت پیامبر (علیهالسّلام)، به ویژه در واقعه جانسوز کربلا، همچون جرقهای فضای ملتهب سیاسی حجاز را شعلهور نمود و در مجموع زمینه ساز نابودی حکومت اموی شد. بنابراین میتوان گفت: همه این عوامل، در قیام مردم مدینه به گونهای نقش داشتهاند؛ امّا بی تردید، آنچه در کنار عوامل یادشده، به مردم، آگاهی بخشید و جرئت و شهامت قیام بر ضدّ حکومت یزید را به آنان داد، واقعه عاشورا بود؛ زیرا پیش از واقعه عاشورا، وقتی امام حسین (علیهالسّلام) مخالفت خود را با بیعتِ یزید، آشکار کرد و تصریح نمود که: «و عَلَی الاِسلامِ السَّلامُ، اذ قَد بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ یَزیدَ» «وقتی امّت، گرفتار حاکمی چون یزید است، باید فاتحه اسلام را خواند»، مردم مدینه، هیچ عکس العملی از خود نشان ندادند و این امام (علیهالسّلام) بود که مدینه را ترک کرد؛ امّا پس از واقعه کربلا، امواج سیاسی و اجتماعیِ این حادثه، فضای مدینه را دگرگون ساخت. بنابر نقل منابع، با ورود اهلبیت به مدینه، شهر یکپارچه صورت ماتم و عزا و شیون به خود گرفت و همه بنی هاشم به همراه کاروان اسرا به سوی قبر حضرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روانه و وارد مسجد النبی شدند. سید بن طاووس در کتاب اللهوف خود مینویسد: حضرت سجاد (صلواتاللهعلیه) با اهل و عیال خود به شهر مدینه وارد شدند و نگاهی به خانههای فامیل و مردان خاندانش انداختند، دیدند آن خانهها همه با زبان حال نوحهگرند و اشک میریزند که کجایند صاحبان ما و فریاد وا مصیبتاه در آنها بلند است....شیخ مفید به نقل از عبداللّه بن عامر مینویسد: هنگامی که خبر شهادت امام حسین (علیهالسّلام) به مدینه رسید، اسماء دختر عقیل بن ابیطالب با گروهی از زنان، بیرون آمد و به کنار قبر پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پناه برد و در آن جا به گریه و زاری پرداخت. صاحب الارشاد چنین آورده است: اُمّ لقمان، دختر عقیل بن ابی طالب، هنگامی که خبر شهادت امام حسین (علیهالسّلام) را شنید، سربرهنه، به همراه خواهرانش: اُمّ هانی، اسماء، رَمْله و زینب، دختران عقیل بن ابی طالب ـ که رحمت خدا بر آنان باد ـ بیرون آمد و در حالی که بر کشتگان کربلا میگریست، میگفت: چه میگویید، اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شما بگوید: ای آخرین امّت! پس از من، با عترت و خاندانم چه کردید؟ برخی از آنان، اسیرند و برخی شان به خون آغشتهاند. این، پاداش خیرخواهی من برایتان نبود که با خویشاوندان من، بدرفتاری کنید! به هر حال با گذشت هر روز از ورود کاروان اهل بیت به شهر مدینه، گویا مصیبت تازهتر و زمینه تازهای برای انقلاب بر ضدّ حکومت مرکزی شام فراهم میشد. تا آنجا که پس از گذشت یکی دو سال شهر مدینه در «واقعه حرّه» بر ضدّ بنیامیه و یزید قیام کرد و شهرهای دیگر چون مکه و کوفه نیز به تدریج پرچم مخالفت با یزید برافراشتند و توانستند از سلطه یزید خارج شوند. تردیدی نیست که این فضا، موج آفرید، به مردم، آگاهی بخشید و به آنان، جرئت و جسارت داد تا در کنار عوامل دیگر، بر ضدّ حکومت یزید، قیام کنند. ۳.۳ - قیام توابینقیام توابین، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه کربلا است. این قیام به فرماندهی سلیمان بن صرد خزاعی بهجهت پشیمانی کوفیان از یاری نکردن امام حسین (علیهالسّلام) و در نتیجه شهادت آن حضرت به همراه اصحابش و اسارت اهل بیت ایشان بوده است. توابین که خود را در ماجرای کربلا و شهادت امام گناهکار میدانستند، معتقد بودند ننگ این گناه جز به کشتن قاتلان امام یا کشته شدن در این راه پاک نمیشود؛ بنابراین آنها با جمعآوری نیرو در پنجم ربیع الاول بهسوی کربلا و از آنجا بهسمت شام حرکت کردند و در منطقهای به نام عین الورده با امویان روبرو شدند. جنگ سه روز به درازا کشید و توابین در این جنگ نابرابر شکست خوردند. همه رهبران آنها به جز رفاعة بن شداد به شهادت رسیدند و او به همراه باقیمانده گروه توابین به کوفه بازگشتند و به مختار ثقفی پیوستند.۳.۳.۱ - تشکیل نهضت توابینیکی از پیامدهای واقعه کربلا، بیداری وجدانها و ایجاد احساس گناه در همه کسانی بود که میتوانستند به یاری امام بشتابند، ولی چنین نکردند، و یا او را دعوت کردند، امـا دسـت از یاری او کشیدند. این احساس، عامل بسیار نیرومندی شد که همه این افراد را وامی داشت از سویی به فکر جبران گناه خود باشند و از سوی دیگر، کینه عاملان این جنایت را به دل بگیرند. از این رو امویان با چندین انقلاب روبه رو شدند، که سرچشمه اصـلی همه آنهـا انقلاب حسین (علیهالسّلام) و عذاب وجدان ناشی از خودداری انقلابیون از یاری او و درنتیجه میل به انتقام جویی از امویان بود؛ زیرا این احساس گناه و بیداری وجدانها، جنبه عاطفی داشـت و مردم پشیمان را وادار میکرد که برای تشفی خاطر خود هم که شده، دست به انقلاب بزنند. دلیل بسیاری از انقلابهای شکست خوردهای هم که شکست آنهـا پیشاپیش آشـکـار بـود، همین موضوع بود؛ زیرا انگیزه این انقلابها پیروزی نبود؛ بلکه تنهـا حـس انتقـام جـویی و خونخواهی و فرونشاندن احساسات تند عاطفی بود که این انقلابها را به راه میانداخت. بازماندگان اهل بیت، به ویژه امام سجاد (علیهالسّلام) و زینب کبری (علیهاالسّلام) با سخنرانیها و افشاگریهایشان، آتش این احساس را در دلها شعله ور کرده، شدت و حرارت بیشتری به آن میبخشیدند و به این ترتیب نقش خود را در به ثمر رساندن انقلاب کربلا ایفا نمودند. یکی از پیامدهای مستقیم شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، «جنبش توابین» در شهر کوفه بود.نهضت توابین، توسّط کسانی صورت گرفت که دعوت آنها از امام حسین (علیهالسّلام) برای آمدن به کوفه و سستی آنها در یاری رساندن به ایشان، واقعه خونبار کربلا را به وجود آورد. بدین سان، آنان مرتکب گناه بزرگی شده بودند و میخواستند با خون خود، ننگ این گناه را از خود بزدایند. به همین جهت نیز نهضت آنان، «نهضت توّابین» نامیده شد. بخش عمدهای از مردم کوفه که تسلیم سیاست زر و زور و تزویر ابن زیاد شده بودند؛ در اثر امواج روانی، اجتماعی و سیاسی واقعه کربلا، متوجّه خطای تاریخی خود شدند و تصمیم گرفتند که با قیام بر ضدّ حکومت یزید و مجازات کردن قاتلان سیّدالشهدا، از ننگ این گناه نابخشودنی بکاهند. این گروه معتقد بودند که ننگ این گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد، مگر آنکه یا انتقام خون امام حسین (علیهالسّلام) را از قاتلان او بگیرند، و یا در این راه کشته شوند. به همین جهت چند ماه پس از فاجعه کربلا و به دنبال کاهش سیطره نظامی عبیداللّه بن زیاد در کوفه، حدود صد تن از شیعیاندر خانه سلیمان بن صرد خُزاعی گرد آمدند. شخصیتهای برجسته این جمع، از جمله سلیمان، مُسَیّب بن نَجَبه فَزاری، عبداللّه بن وال تمیمی، سعد بن عبداللّه و رِفاعة بن شَدّاد بَجَلی، همگی از یاران امام علی (علیهالسلام)، بودند. در این جلسه، سلیمان بن صرد، بهسبب سبقت در اسلام و مصاحبت با امام علی (علیهالسلام)، به رهبری برگزیده شد. نخست مسیب بن نجبة فزاری بعد از ذکر مقدمهای گفت: «... ما پیوسته دل باخته خوبیهای موهوم خود بوده، یاران و پیروان خود را میستودیم؛ ولی در این امتحانی که خداوند در ارتباط با پسر پیامبر پیش آورد، دروغ ما آشکار شد و ما از این امتحان سرشکسته و خجلت زده بیرون آمدیم و از هر جهت در حق فرزند پیامبر (علیهالسّلام) کوتاهی کردیم. حسین فرزنـد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ما نامهها نوشت و پیکها برای ما فرستاد و بارها، چه پنهـان و چه آشکار، از ما یاری خواست و راه هرگونه عذر و بهانه را بر مـا بـست؛ ولی ما از بذل جان خود در رکاب او دریغ ورزیدیم، تا آنکه او در نزدیکی ما، به خشنترین وضع کشته شد. ما آنقدر سستی کردیم ک که نه با عمـل و زبان او را یاری کردیم، نه با مال و ثروت خود به پشتیبانی وی شتافتیم، و نه قبایـل خـود را جهت یاری او فراخواندیم. حال در پیشگاه خدا و حضور پیامبر چـه عـذری داریم؟ به خدا عذری جز این نداریم که قاتلان حسین را به کیفر اعمالشان برسانیم و یا در این راه کشته شویم؛ باشد که خداوند از ما راضی شود...». سلیمان نیز در سخنانی راه توبه را پیروی از توبه قوم موسی بیان کرد و از شیعیان خواست تا خود را برای قیام مسلحانه آماده کنند.شیعیان کوفه به ریاست سلیمان بن صرد خزاعی نام «توابین» را بر خود نهادند و شعارشان خونخواهی از امام حسین (علیهالسلام) بود. سلیمان با نامه، شیعیان مدائن و بصره را از تصمیمات خود آگاه کرد و رهبران شیعیان این دو شهر به وی پاسخ مثبت دادند.ا و عبداللّه بن وال را مأمور کرد تا هدایای شیعیان را برای تهیه سازوبرگ نظامی بهکار گیرد. مرگ یزید بن معاویه در سال ۶۴ و نزاع بر سر جانشینی وی در شام، مخالفان امویان را در عراق و حجاز به قیام برانگیخت. کمی بعد عبداللّه بن زبیر در مکه مدعی خلافت شد. عبیداللّه بن زیاد، کارگزار امویان در عراق، به شام گریخت و عمّال عبداللّه بن زبیر بهسهولت بصره و کوفه را به چنگ آوردند. در این بین، توّابین مجال یافتند تا دعوت خود را گستردهتر کنند. در اثر تبلیغات عبیداللّه بن عبداللّه مُرّی و فضای سیاسی ملتهب، شمار توّابین به شانزده هزار تن رسید. ۳.۳.۲ - انگیزه قیام«توابین» معتقد بودند مسئول اصلی جنایات کربلا، حکومت بنی امیه بوده است، نه سپاهیان حاضر در کربلا؛ به همین دلیل آنان برای خون خواهی، مستقیم راه شام را در پیش گرفتند و گفتند پس از انتقام از بنی امیه، به سراغ جنایت کاران کوفه میآییم.آنان نه طالب فتح و پیروزی بودند، و نه خواهان حکومت و غنیمت؛ بلکه یگانه هدفشان، انتقام از قاتلان شهدای کربلا و جبران لغزش و گناه خودشان بود. آنان وقتی خانههای خود را ترک میگفتند، یقین داشتند که دیگر به خانههای خود بازنخواهند گشت؛ چراکه تشنه شهادت بودند؛ تا جایی که حتی امان دشمن را نپذیرفتند و اصرار بر کشته شدن داشتند. شعارهای «یا لثارات الحسین؛ پیش به سوی انتقام گیری خون حسین» و واژههایی که از حس انتقـام جـویی برمی خاست محرکی بسیار قوی و مؤثر در برانگیزش مردم بود. از این رو تاثیر حادثه کربلا را در قیام توابین، بیشتر از هر قیام دیگری میتوان دید. نزدیکی مکانی و زمانی این قیام به کربلا و عاشورا، یادآوری و گفت و گو از مصیبتها و صحنههای تکان دهنده حادثه کربلا، جوشش عواطف و احساسات مردم، احساس شرم و گناه و تقصیر در فاجعه کشتار اهل بیت، و حضور جنایت کاران و قاتلان در بین مردم، همه دست به دست هم داده بود تا کوفیان را به سوی قیامی مبتنی بر احساس سوق دهد. ۳.۳.۳ - آغاز قیام مسلحانهنقطه آغاز جنبش توابین، همان سال ۶۱ قمری، یعنی بلافاصله پس از فاجعه کربلا بود. توابین از آن تاریخ، پیوسته در صدد تهیه سازوبرگ جنگی بودند و مخفیانه مردم را به خونخواهی امام حسین (علیهالسّلام) دعوت میکردند.مردم نیز از شیعه و غیرشیعه، دسته دسته به آنها میپیوستند. توابین هنوز سرگرم مقدمات قیام بودند که یزید مرد. پس از مرگ یزید، سران جنبش عدهای را به اطراف فرستادند تا مردم را دعوت به همکاری کنند. در این زمان بود که آنان دیگر احتیاط و پنهان کاری را کنار گذاشتند و آشکارا به تهیه اسلحه و تجهیزات جنگی پرداختند.آنها سرانجام در سال ۶۵ هجری تصمیم به قیام گرفتند و آغاز ماه ربیع را زمان قیام خروج تعیین کردند و در اردوگاه نُخَیله (بیرون کوفه) گرد آمدند. از شانزده هزار تا بیست هزار عضو ثبت نام شده تنها چهار هزار تن حاضر شدند و از شیعیان بصره و مدائن خبری نبود. سلیمان به کوفه مأمورانی فرستاد تا با شعار «یالَثارات الحسین» (ای خونخواهان حسین)، بازماندگان را به خروج بر انگیزند. با اینهمه، پس از سه روز انتظار تنها اندکی از شیعیان به توّابین پیوستند. سلیمان درنگ بیشتر را روا ندید و سپاهیان را توجیه کرد که جنگ در کوفه به فتنه و برادرکشی خواهد انجامید، اما اگر بر سپاه عبیداللّه چیره شوند، پیروزی بر قاتلان امام حسین (علیهالسلام) در کوفه سهل خواهد بود. سرانجام در شب جمعه پنجم ربیع الثانی سال ۶۵ قمری، نخستین شعله قیام زبانه زد. در آن شب، توابین به سوی تربت پاک امام حسین (علیهالسّلام) روانه شدند. ۳.۳.۴ - حرکت به سوی کربلاتوّابین در شامگاه پنجم ربیع الثانی به سوی کربلا حرکت کردند. در میان راه عدهای از ایشان جدا شدند، اما بقیه درکربلا بر مزار امام حسین (علیهالسلام) به عزا نشستند و از گناهان خویش پوزش طلبیدند. همین کـه توابین به مرقد مطهر امام رسیدند، فریادی از دل برآورده، عنان اختیار از کف دادند و این سخنان را با اشک دیدگان در هم آمیختند: پروردگارا! ما فرزند پیامبر را یاری نکردیم. گناهان گذشته ما را بیامرز و توبه ما را بپذیر؛ به درستی که تو توبه پذیر و مهربانی. به روح حسین و یاران راستین او رحمت فرست. ما تو را شاهد و گواه میگیریم که ما نیز بر همـان عقیدهایم که حسین بر سر آن کشته شد. پروردگارا! اگر گناهان ما را نیامرزی و به دیده رحم و عطوفت به ما ننگری، زیان کار و بدبخت خواهیم بود. آنان پس از زیارت قبر امام حسین (علیهالسّلام) و توبه و انابه به درگاه خداوند، به سمت شـام حرکت کردند. در پایان راه عراق به شام، در کنار رود فرات به منطقه قرقیسیا رسیدند. حاکم آنجا، زُفَر بن حارث، از مخالفان امویان بود. او آذوقه فراوانی در اختیار توّابین گذاشت و برای اتحاد با آنان پیشنهادهای گوناگون داد؛ اما سلیمان نپذیرفت، زیرا زفر بن حارث، پیش از مرگ یزید، از کارگزاران او در قنّسرین (فلسطین) بود و پس از مرگ او در جنگ مَرْج راهِط به طرفداری از عبداللّه بن زبیر با مروانیان جنگیده بود.۳.۳.۵ - شروع جنگ در عین الوردهتوابین در «عین الورده» واقع در «جزیره» شمال عراق اردو زدند. اطلاعاتی که زفر از منطقه جنگی عین الورده (رأس العین، از شهرهای جزیره در شمال عراق) در اختیار سلیمان قرار داد، در شیوه پیکار با سپاه عبیداللّه بن زیاد بسیار سودمند واقع شد. به همین جهت توّابین در عین الورده فرود آمدند. سلیمان پیش از شروع نبرد، آداب اخلاقی جنگ را که از امام علی (علیهالسلام) آموخته بود، یادآور شد و سپس جانشینان خود را در سپاه معرفی کرد.طلایه داران لشکر توّابین به فرماندهی مسیّب بن نجبه بر دشمن تاختند و غنایمی بهچنگ آوردند. لشکر امویان در اینزمان مشکل فرماندهی داشت. مروان بن حکم در شام مرده بود و عبدالملک بهخلافت رسیده بود. عبیداللّه بن زیاد بهسرعت بر این مشکل غلبه کرد و در سه نوبت لشکری بین بیست تا سی هزار تن برای جنگ با توّابین گسیل داشت. دو سپاه در ۲۵ جمادی الاولی ۶۵ در برابر هم صفآرایی کردند و فرماندهان دو سپاه یکدیگر را به اطاعت از خود فرا خواندند. سلیمان از سپاه اموی خواست تا عبدالملک را خلع کنند و عبیداللّه بن زیاد را به توّابین سپارند و آنگاه هر دو سپاه، زبیریان را از عراق بیرون رانند و حکومت را به یکی از اهلبیت پیامبر (صلیاللّهعلیهوآلهوسلم)، یعنی امام علی بن حسین (علیهالسلام)، سپارند. توابین پس از سه روز نبرد سخت با سپاه شام، که فرماندهی آنها را عبیدالله بن زیاد به عهده داشت سرانجام شکست خوردند و همه سران انقلاب به جز رفاعة بن شداد بجلی به شهادت رسیدند و عاقبت رفاعة بن شداد با گروهی اندک از توّابین شبانگاه عقب نشستند. توّابین در راه بازگشت با گروهی از شیعیان بصره و مدائن که برای یاری آنان آمده بودند، برخورد کردند و همگی با اندوه فراوان به شهرهای خود بازگشتند. [۸۲۴]
ابن اعثم کوفی، احمد بن محمد، الفتوح، ج۶، ص۸۶.
[۸۲۵]
اخطب خوارزم، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۱۹۹.
سربازان بازمانده کوفی به همراه رفاعه به کوفه بازگشتند و به هواداران مختار که هم زمـان در کوفه فعالیت داشتند، پیوستند. مختار ثقفی که در این زمان در زندان کوفه بود، برای رفاعة بن شدّاد و توّابین پیام تسلیت فرستاد. وی از سلیمان و دیگر شهیدان تجلیل کرد و از بازماندگان توّابین خواست تا با او بر کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلیاللّهعلیهوآلهوسلم) و خونخواهی اهلبیت و جهاد با دشمنان بیعت کنند. ۳.۳.۶ - توابین و امام سجادمورخان هیچ گزارشی درباره ارتباط توابین با امام سجاد (علیهالسّلام) ثبت نکردهاند؛ از این رو به نظر میرسد سران توابین هیچ ارتباطی با امام سجاد (علیهالسّلام) نداشتهاند؛ نه دعوتی از امام به عمل آوردند و نه خود در بیعت امام درآمدند. امام نیز نه سفارش و اشارتی برای شروع و ادامـه قـیـام داشت، و نه هشدار یا تکذیبی بر ضد ایشان صادر کرد. به نظر میرسد با پیشینه شرم آوری که پس از حادثه کربلا و شهادت سیدالشهدا در پرونده کوفیان درج شده بود، آنان دیگر روی دعوت از امام چهارم را نداشتند و بیعت با ایشان را پس از آن همـه عـهـد شـکـنـی هـای پیاپی موجب اتهام سفاهت و اغرای به جهل میدانستند. همچنین آنها میخواستند با کشته شدن و کشتن، ارادت و مودتشان به خاندان پیامبر (علیهالسّلام) و عزمشان را برای جبران گذشته اثبات کننـد و طبیعی است که تا پیش از اثبات آن، نمیتوانستند خود را به حضرت نزدیک کنند. افزون بر دلایل بالا، توابین خود را به شهادت نزدیک تر میدیدند تا پیروزی، و به همین دلیل، انگیزهای برای همراه کردن امام سجاده با خود نداشتند. [۸۲۸]
ر. ک: چنارانی، محمدعلی، قیام توابین، انتشارات به نشر، مشهد، ۱۳۸۳ش.
۳.۴ - قیام مختارقیام مختار، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه کربلا است. این قیام به فرماندهی مختار بن ابیعبیده ثقفی با هدف خونخواهی امام حسین (علیهالسلام) و شهدای کربلا به وقوع پیوست و منجر به انتقام از قاتلان آن حضرت گردید. قیام مختار در سال ۶۶ هجری قمری پس از قیام توابین آغاز شد و در سال ۶۷ قمری، با شهادت مختار و یارانش توسط مصعب بن زبیر به پایان رسید.۳.۴.۱ - نسب شناسیمختار بن ابیعبید ثقفی، مکنّی به «ابو اسحاق»و ملقّب به «کیسان» به معنای زیرک و باهوش، در سال اول هجری در مدینه متولد شد. پدر او ابیعبید بن مسعود بن عمرو بن عوف بن عقده بن قسی بن منبّه بن بکر بن هوازن ثقفی از بزرگان صحابه و از فرماندهان بزرگ صدر اسلام بود که در «جنگ جسر» در نبرد با ایرانیان به شهادت رسید. مادر او دَومَه دختر وهب بن عمر معروف به «دومة الحسناء» از زنان با شخصیت تاریخ است که به سخنوری و تدبیر و عقل ستوده شده است.۳.۴.۲ - مختار تا زمان شهادت امام حسنمختار در مدینه نشو و نما یافت، ۱۳ساله بود که به همراه پدر به سرحدّات عراق و ایران رفت و در جنگ قسّ ناطف (جسر) در نزدیکی کوفه شرکت کرد، این جنگ از او جنگجویی شجاع و بیپروا ساخت. پس از شهادت پدر، تحت سرپرستی عمویش «سعد» قرار گرفت و بعد از تاسیس شهر کوفه به همراه عمو و بستگان و عشیرهاش در کوفه مستقر شدند. با به خلافت رسیدن علی (علیهالسّلام)، سعد بن مسعود ثقفی (عموی مختار) از سوی آن حضرت به استانداری مدائن که از مناطق مهم مرزی بود برگزیده شد. مختار نیز همراه عمو، راهی مدائن گردید، او همچنان در مدائن به سر میبرد تا اینکه امام علی (علیهالسّلام) در کوفه به شهادت رسید. پس از شهادت امام علی (علیهالسّلام)، مختار به بصره رفت و مدتی را در آنجا ساکن بود.مختار همچنان در عراق بود تا اینکه معاویه در پی صلحش با امام حسن (علیهالسّلام) و بدست گرفتن خلافت، مغیرة بن شعبه را به استانداری کوفه منصوب کرد. در این هنگام مختار از عراق به مدینه آمد و ملازم و همنشین اهلبیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به خصوص محمد بن حنفیه گردید او با محمد بن حنفیه رفت و آمد میکرد و از او کسب علم و احادیث مینمود. ۳.۴.۳ - همراهی با مسلم و زندانی شدنمختار ابتدا در کوفه میزبان مسلم بود و طبق نقل منابع پس از آنکه مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، مستقیماً در منزل مختار وارد شد. او از اولین کسانی بود که در همان ابتدا بهطور سری با مسلم بیعت کرده بودند. اما در همان روزهای نخست فعالیت مسلم در کوفه، بـه دسـت عمـال حکومت، بازداشت و زندانی شد و هنگام شهادت امام حسین در زندان به سر میبرد.۳.۴.۴ - آزادای از زندان و همراهی با زبیریاناو بعد از واقعه کربلا، با وساطت عبدالله بن عمر (شوهر خواهرش) نزد یزید، از زندان آزاد شـد و پس از سه روز اقامت در کوفه راهی حجاز شد. او در مکه به قیام عبدالله بن زبیر پیوست و پس از مدتی با او بیعت کرد.مختار در محاصره اول مکه توسط قوای یزید بن معاویه، در کنار نیروهای ابن زبیر با قوای شامی درگیر شد و در این مدت رشادتهای بسیاری از خود نشان داد، تا اینکه خبر مرگ یزید لشکر شامی را متفرق کرد. ۳.۴.۵ - هجرت به کوفه و جذب نیرووی هنگامی که بی تفاوتی پسر زبیر را در برابـر جنایتکاران کربلا دید و از جوش و خروش کوفیان آگاه شد، پس از کسب تکلیف از ابن حنفیه، خود را به کوفه رساند و در عراق حرکت خود را آغاز کرد.مختار پس از ورود به کوفه با تعدادی از بزرگان و سران شیعه کوفه ملاقات کرد، و موضوع قیام و اجازه خود را از محمد بن حنفیه به اطلاع آنان رسانید، آنان نیز به عنوان نماینده اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با او بیعت کردند. او همزمان با توابین، فعالیت و جذب نیرو میکرد؛ اما بیشتر بزرگان شیعه کنار سلیمان بن صرد بودند و حاضر نبودند که از او دست بکشند. وجود سلیمان و قیامش برای مختار مسالهای لاینحل بود، لذا وی با توابین همراه نشد؛ زیرا معتقد بود که سلیمان بن صرد (رهبر قیام توابین) پیرمردی است که تدبیر نظامی ندارد و رموز جنگ را نمیداند. ۳.۴.۶ - زندانی شدن در کوفه و ارتباط با توابینوقتی با دسیسه برخی از جنایت کاران واقعه کربلا چون عمر بن سعد و شبث بن ربعی، که از فعالیت سیاسی و شعارهای انتقام جویانـه مخـتـار وحشت داشتند، عوامل حکومتی ابن زبیر، که در کوفه حاکم بودند، از جنبش مختـار مطلع شدند، عبدالله بن مطیع حاکم منصوب عبدالله بن زبیر در کوفه، مختار را باز به زندان افکند.او در زندان بود که از قیام توابین و سرانجامشان باخبر شد. پس از بازگشت باقیماندهگان قیام، مختار از زندان با چند نفر از بزرگان آنان از جمله سایب بن مالک اشعری، یزید بن انس، احمر بن شمیط، رفاعة بن شداد بجلی و عبیدالله بن شداد بجلی به گونهای سری به وسیله نامه ارتباط برقرار کرد. آنان با مختار همراه شده به صورت پنهانی از مردم بیعت میگرفتند. ۳.۴.۷ - آزادی از زندان و تسلط بر کوفهبعد از شکست قیام توابین، مختار دوباره با نامه عبدالله بن عمر به حاکم کوفه، از زندان آزاد شد. لازم به توضیح است که عبدالله بن عمر، مردی منزوی، سازش کـار و محافظه کار بود و چون همواره از امور سیاسی فاصله میگرفت و عنوان فرزندی خلیفه را نیز یدک میکشید و به عنوان محدث و عالم نیز جایگاهی داشت، سران حکومتها سخن او را میشنیدند و به او با دیده احترام مینگریستند. مختار از درون زندان، نامهای به عبدالله بن عمر نوشته از او خواست تا نامهای برای حاکمان کوفه بفرستد تا او را آزاد کنند. او نیز چنین کرد. مختار با ضمانت و تعهداتی که از او گرفته شد آزاد شد، اما به محض آزادی از زندان عزم خود را برای قیام جزم کرد.این بار بازماندگان توابین نیز به او پیوستند و انقلاب مختار با قدرت بیشتری به پیش رفت.با فراهم شدن مقدمات قیام، با پیشنهاد تنی چند از سران شیعه از ابراهیم پسر مالک اشتر دعوت شد تا به قیام بپیوندد. بعد از سه روز از جریان دعوت سران کوفه از ابراهیم، مختار به همراه ده تن از سران قوم به خانه ابراهیم رفتند، در این دیدار مختار نامهای به ابراهیم داد و مدعی شد که این نامه از سوی محمد بن حنفیه فرستاده شده است. در این نامه به ابراهیم تاکید شده بود که مختار را در این قیام یاری نماید، ابراهیم که از صحت این نامه در تردید بود با شهادت سران کوفه بر صحت انتساب این نامه به محمد بن حنفیه پذیرفت که مختار را در این قیام همراهی کند. با سازماندهی نیروهای مردمی و بیعت و همکاری ابراهیم بن مالک اشتر نخعی، قیام با شعار «یا منصور امت» آغاز شد و مردم از هر سوی به صفوف انقلابیون پیوستند. از آن سو ابن مطیع نیز مردم را در مسجد جمع کرد و آنان را علیه مختار ساماندهی کرد. با شدت گرفتن جنگ بین سپاهیان ابن مطیع و نیروهای مختار، راشد بن ایاس فرمانده دشمن، و نیروهایش تار و مار شدند و دارالاماره نیز به محاصره مختار در آمد. پس از سه روز محاصره با فرار ابن مطیع، دیگر محاصره شدگان در قصر نیز خود را تسلیم کردند و مختار بر کوفه تسلط یافت. ۳.۴.۸ - ارتباط مختار با امام سجاددرباره ارتباط مختار با امام سجاد میتوان گفت به دلیـل خفقان سیاسی حاکم بر جو آن زمان، امکان ارتباط و حمایت آشکار از مختار، برای امام (علیهالسّلام) فـراهـم نبود، و امام نمیتوانست آشکارا به درخواست مختـار بـرای رهبری قیام، پاسخ مثبت بدهد؛ زیرا در آن شرایط چنین اقدامی ممکن بود به نابودی شیعه منجر شود؛ ولی امام با تایید هر گونه حمایت و طرف داری از اهـل بیـت، درواقع به صورت کلی، بر نهضت انتقام از دشمنان اهل بیت مهر تایید زد.بعد از اینکه مختار مردم را به قیام دعوت کرد، عدهای از شیعیان کوفه، برای اطمینان خاطر به مدینه نزد محمد حنفیه رفتند تا از وی کسب تکلیف کنند.سران کوفه در مدینه به صورت محرمانه با محمد بن حنفیه دیدار کردند و موضوع را با او در میان گذاشتند. محمد بن حنفیه بعد از سخنانی گفت: «... به خدا دوست دارم خدا به وسیله هر کس از بندگان خود انتقام ما را از دشمنان بگیرد...» بعد از مطرح کردن مسئله، محمد بن حنفیه از آنها میخواهد تا به اتفـاق نزد امام سجاد (علیهالسّلام) رفته، نظر ایشان را در این باره جویا شوند. وقتی خدمت امام سجاد (علیهالسّلام) رسیدند و محمد بن حنفیه مسئله را مطرح کرد، امام (علیهالسّلام) فرمود: «ای عمو، اگر یک برده زنگی به دوستی ما قیام کند، مسلمانان واجب است که او را یاری کنند. من شما را بر این کار گماشتم. هرچه صلاح میدانی انجـام بـده». پس آنان به کوفه برگشتند و شیعیان منتظر را از جریان آگاه کردند و گفتند: «زینالعابدین (علیهالسّلام) و محمد بن حنفیه به ما اذن قیام دادهاند.» مختار نیز با شنیدن این موضوع تکبیر کشید و شیعیان را به آماده شدن برای قیام دعوت کرد. به جز این، امـام در مواقعی نیز که شرایط اجازه میداد، به طور صریح قیام مختار را تایید میکرد. برای مثال وقتی سر عبیدالله بن زیاد را برای ایشان آوردند، حضرت سجده شکر به جا آورد و برای مختار دعا کرد، و همین کارامـام، باعـث اطمینان مـردم بـه حرکت مختار شد. ۳.۴.۹ - مجازات جنایتکاران کربلاپس از تسلط بر کوفه، مختار تصمیم به قلع و قمع قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) گرفت و تعداد زیادی از حاضرین در واقعه کربلا بدست وی و نیروهایش کشته شدند و بسیاری هم به بصره گریختند. در اینجا به نمونههایی از اقدامات مختار در مجازات جنایتکاران کربلا اشاره میکنیم:۳.۴.۹.۱ - عبیدالله بن زیادعبیدالله بن زیاد، استاندار کوفه و عراق در زمان واقعـه عاشـورا، اصـلـی تـریـن عنـصر جنایت کربلا بعد از یزید بود. او طی نامهای از عمر بن سعد خواست مانع دسترسی سپاه امام به آب شود. عبیدالله در نامهای دیگر به عمر بن سعد نوشت که اگر حسین بن علی (علیهالسّلام) تسلیم شد، او و یارانش را به کوفه، نزد عبیدالله ببرد. در غیر این صورت اگر او یارانش مقاومت کردند آنها را بکشد و اعضایشان را ببرد و بر سینه و پشت حسین بن علی (علیهالسّلام) اسب بدواند. پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش، با پایان یافتن جنگ، عمر بن سعد خانوادۀ سیدالشهداء را به نزد عبیدالله برد و عبیدالله بن زیاد نیز آنها را به اسارت سوی یزید بن معاویه فرستاد.این حرکت ابن زیاد موجب برانگیختن خشم بسیاری از مسلمانان به ویژه کوفیان نسبت به وی شد. چنانکه پس از وقوع فاجعه کربلا، مرجانه مادر عبیدالله بن زیاد به او گفت: «ای خبیث! آیا فرزند پیامبر را کشتی؟! مطمئن باش که هرگز بهشت را نخواهی دید».مختار، ابراهیم بن اشتر را به همراه سپاهی متشکل از بهترین فرماندهان و سربازانش روانۀ جنگ با عبیدالله نمود. در نهایت سپاه ابراهیم توانست با رشادت و از جان گذشتگی، سپاه ابن زیاد را شکست دهد و ابن زیاد توسط ابراهیم بن اشتر کشته شد. به دستور ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله بن زیاد را از تنش جدا کردند و جسدش را به آتش کشیدند. پس از آن ابراهیم سرِ عبیدالله را به نزد مختار فرستاد و مختار نیز آن را به سوی امام سجاد (علیهالسّلام) و محمد بن حنفیه و سایر بنیهاشم ارسال کرد. امام با دیدن سر عبیدالله سجده شکر به جا آورد و برای مختار دعا کرد. ۳.۴.۹.۲ - شمر بن ذی الجوشنشمر بن ذی الجوشن از روز نخست قیام امام حسین (علیهالسّلام)، از سردمداران مخالفت با آن حضرت بود و از جمله افرادی بود که از طرف عبیداللّه بن زیاد، حاکم کوفه، مامور شد مردم را از اطراف مسلم پراکنده سازد. او در سخنانی مسلم را فتنهگر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند.پس از آنکه امام حسین به کربلا رسید، عمر بن سعد، فرمانده لشکر کوفه، قصد جلوگیری از جنگ و خونریزی داشت و به دنبال راه حل مسالمتآمیز بود، اما شمر، ابن زیاد را، به جنگ با امام تشویق کرد. سرانجام، ابن سعد دستور ابن زیاد مبنی بر اخذ بیعت از امام حسین یا جنگ با او را پذیرفت و شمر سردار بزرگ سپاه او گردید.او که در شهادت برخی از اصحاب امام حسین (علیهالسّلام) مستقیما نقش داشت، [۱۰۱۲]
محمدی ریشهری، محمد، دانشنامه امام حسین (علیهالسّلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، صج۶، ص۳۳۴.
در عصر عاشورا قصد حمله به خیمـه هـایامـام حسین را داشت که با نهیب امام حسین (علیهالسّلام) از آن منصرف شد. برخی منابع او را قاتل امام حسین (علیهالسّلام) دانستهاند؛ و برخی گفتهاند که وی مسئول حمل سرهای شهدا به شام نیز بوده است.در پی قیام مختار ثقفی، شمر در جنگ علیه او شرکت کرد اما مختار وی و دیگر امرای اموی را در جنگ جَبّانة السَبیع (از محلههای کوفه) شکست داد. و شمر از کوفه گریخت. مختار جمعی را به همراه غلام خود (زربی) در پی او فرستاد. شمر غلام مختار را کشت و نامهای برای مصعب بن زبیر فرستاد که آماده جنگ با مختار بود، اما برخی از سپاهیان مختار، شمر را محاصره کردند و در حالی که یارانش گریخته بودند، او را کشتند و سرش را نزد مختار فرستادند و بدنش را پیش سگان انداختند. مختار نیز سر شمر را برای محمد بن حنفیه فرستاد. ۳.۴.۹.۳ - خولی بن یزید اصبحیخولی بن یزید اصبحی، از یاران و همراهان عمر بن سعد در کربلا بود. او که در شهادت عثمان بن علی بن ابیطالب یا جعفر بن علی بن ابیطالب شـرکت داشـت، طبق نقل برخی از منابع، قاتل سیدالشهداء (علیهالسّلام) بوده و گفتهاند کسی که سر امام (علیهالسّلام) را از بدنش جدا کرد خولی بوده است. پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام)، او به همراه حمید بن مسلم ازدی مامور انتقال سر مبارک امام حسین (علیهالسّلام) به کوفه بود.پس از قیام مختار، او تحت تعقیب ماموران مختار قرار گرفت و سرانجام خانه اش محاصره شد. خولی که غافـل گـیـر شـده بود و راه فراری نمیدید، به مستراح خانه اش پناه برد و در آنجا مخفی شد. وقتی ماموران مختـار وارد خانه شدند، زن خولی گفت: چه خبر است؟ گفتند: شوهرت کجاست؟ آن زن که از محبان اهل بیت بود، با صدای بلند به ماموران گفت: من نمیدانم شوهرم کجاست! ولی با دستش به طرف مستراح اشاره کرد. ماموران وارد آنجا شدند و دیدند که او نشسته و ظرفی را روی سرش گذاشته است؛ پس او را گرفتند و بیرون آوردند. بـهایـن ترتیـب خولی نیز با نهایت خفت و خواری دستگیر شد و به سزای اعمالش رسید. ۳.۴.۹.۴ - عمر بن سعدعمر بن سعد نیز فرجامی بهتر از دیگران نداشت. وی پیش از آنکه مختار به مرحله مجازات قاتلان کربلا برسد، به دلیل ترسی که از مختار داشت، شبها در دارالاماره میخوابید. او به خاطر ترسی که از مختار داشت، با واسطه قرار دادن عبدالله بن جعـد، یکی از نزدیکان مختـار، از وی امان نامهای دریافت کرد؛ اما آن امان نامه بی قید و شرط نبود. یکی از آن شروط این بود که وی حق ندارد از کوفه خارج شود.بعد از آغاز تعقیب و گریزها، بـه عمـر سـعد خبـر رسید که مختار قصد جان او را دارد. از این رو عمر برای فرار از خطـر، شبانه از کوفه خارج شد؛ اما از ترس مختار، باز به کوفه برگشت. با این حال برای مختار، همین تخلف هم کافی بود تا امان نامه او را باطل کند. فردای آن روز مختار، دستور دستگیری حفص پسر عمـر بـن سـعـد را، که او نیز از سپاهیان عبیدالله در کربلا بود، صادر، و او را به سبب این اقدام پدرش توبیخ کرد. سپس گروهی را برای دستگیری عمر بن سعد فرستاد و آنان ساعتی بعد سر وی را برای مختار آوردند. به دنبال آن حفص نیز محکوم به اعدام شد. آنگاه مختـار سر آن دو را به همراه نامهای بشارت آمیز و هدایایی چند، با دو مامور بـرای محمد حنفیـه فرستاد. هنگامی که چشم محمد به سرها افتاد، به سجده رفت و شکر خدا را به جا آورد و برای مختار دعا کرد.۳.۴.۹.۵ - حکیم بن طفیل طاییاز دیگر جنایتکاران کربلا، حکیم بن طفیل طایی، قاتل ابوالفضل العباس بود. نقل شده که حکیم بن طفیل در راه بازگشت حضرت ابوالفضل العباس (علیهالسّلام) از شریعه فرات، در پشت نخلها به کمین نشست و در فرصتی مناسب دست چپ ایشان را قطع کرد.او پس از شهادت حضرت عباس (علیهالسّلام) سلاحها و لباسهای ایشان را به غارت برد. همچنین روایت شده که در روز عاشورا، او تیری به سوی امام حسین (علیهالسّلام) پرتاب کرد که این تیر به بدن شریف آن حضرت (علیهالسّلام) اصابت کرد. او یکی از ده سواری بود که در عصر عاشورا، به دستور ابنسعد، با اسب بر بدن امام حسین (علیهالسّلام) تاختند.حضور وی در کربلا و جنایاتی که او در این روز مرتکب شد، باعث شده بود که مختار پس از به ثمر نشستن قیامش، دستور دستگیری حکیم را صادر کند. عبدالله بن کامل و یارانش در پی حکیم رفتند و او را به اسارت گرفتند. ابنکامل و همراهانش ابتدا حکیم را به جرم غارت لباسهای حضرت ابوالفضل (علیهالسّلام) برهنه کرده، سپس او را به جهت تیری که به امام حسین (علیهالسّلام) زده بود آماج تیراندازان قرار دادتد. ۳.۴.۹.۶ - حرملة بن کاهل اسدیدر منابع و متون تاریخی از او به عنوان قاتلین عبدالله بن حسین (علیهالسّلام)، ابوبکر بن حسین (علیهالسّلام) و عبدالله بن حسن بن علی (علیهمالسّلام) یاد شده است. در چگونگی کشته شدن او روایتی از منهال بن عمرو نقل شده که: «... مختار را در خارج از خانهاش ملاقات کردم. مختار به من گفت: از زمانی که حکومت را در دست گرفتیم تا کنون نزد ما نیامدی و به ما تهنیت نگفتی و در حکومت، با ما همکاری نکردی؟ گفتم: که به حج مشرف شده بودم و تازه از راه رسیدم. ما با هم سخن میگفتیم و راه میرفتیم تا اینکه به محله کناسه رسیدیم پس مختار ایستاد و گویی منتظر چیزی بود. معلوم شد که او از محل اختفای حرمله با خبر گشته و گروهی را به تعقیب او فرستاده بود. در این هنگام برخی از یارانش به نزدش شتافتند و گفتند: ای امیر بر تو بشارت حرملة بن کاهل را دستگیر کردیم و او را نزد شما آوردیم. مختار با دیدن حرمله، حمد خدا را به جای آورد و سپس دستور داد تا دست و پایش را بریدند و سپس در میان شعلههای آتش افکندند. با دیدن این صحنه گفتم: سبحان الله. مختار گفت: تسبیح خداوند در هر حالی کاری شایسته است؛ اما برای چه الآن تسبیح خدا کردی؟ گفتم: ای امیر در بازگشت از سفر حج، خدمت علی بن الحسین (علیهالسّلام) رسیدم، ایشان از من از حال حرمله پرسید و من گفتم که زمانی که کوفه را ترک میکردم او زنده بود در این هنگام، ایشان دستان خود را به سوی آسمان بالا برد و فرمود: «اللهم اذقه حرّ الحدید اللهم اذقه حرّ الحدید اللهم اذقه حرّ النار؛ خدایا گرمای آهن (شمشیر) را به او بچشان؛ پروردگارا گرمای آتش را به او بچشان! » مختار گفت: به راستی آیا این سخن را از علی بن الحسین (علیهالسّلام) شنیدی؟ گفتم: بله، به خدا قسم از او شنیدم. در این هنگام مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت نماز شکر به جای آورد و....».۳.۴.۹.۷ - مجازات دیگر جنایتکارانمختار همچنین خانههای برخی از سران جنایتکاران را که فرار کرده بودند، ویران کرد.از جمله خانه محمد بن اشعث را، که به بصره گریخته بود، در هم کوبید و دستور داد با مصالح آن، خانه حجر بن عدی، شهید رشید و یار جانباز امیر مؤمنان علی را، که به دست زیاد بن ابیه ـ حـاکم کوفه در عصر معاویـهـ تخریـب شـده بـود، بسازند.سنان بن انس، کسی که به همراه شمر از حمله کنندگان به خیمـه هـای اهـل بیـت قبـل از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) بود و ادعا میکرد که خود قاتـل امـام حـسین (علیهالسّلام) اسـت، بعـد از پیروزی مختار فرار کرد و مختار دستور داد خانه اش را خراب کننـد. اسماء بن خارجه که هم در حادثه کربلا، و هم در قتل مسلـم بـن عـقیـل دسـت داشـت، متواری شد و به دستور مختـار خـانـه اش را ویران کردنـد. عبدالله بن عقبة، قاتـل یکی از جوانان بـنـی هـاشـم، و عبدالله بن عروة، یکی از عاملان دشمن در کربلا، از جمله کسانی هستند که خانههایشان به دستور مختار ویران شد.مرة بن منقذ از طایفه قیس و قاتل علی اکبر، در درگیری با ماموران مختـار، دستش شکست و با یک دست شکسته به بصره گریخت و به مصعب بن زبیر پناهنده شد.۳.۴.۱۰ - درگیری مختار با زبیریان و رهایی ابن حنیفهعبدالله بن زبیر به جهت بغض شدیدی که از بنیهاشم در دل داشت، به شدت از آنان متنفر بود، بنیهاشم نیز علیرغم تمام فشارها و تهدیدهای ابنزبیر حاضر نشده بودند با او بیعت کنند.پس از اهانت ابن زبیر به امام علی (علیهالسّلام) بر منبر مسجدالحرام، محمد بن حنفیه در خطبهای اعتراض آمیز، بزرگان قریش را به واکنش در برابر این کار زشت فراخواند.ابنزبیر با آگاهی از ارتباط قوی بین مختار و محمد بن حنفیه بسیار نگران بود، بنابراین تصمیم گرفت به هر قیمتی که شده از محمد بن حنفیه و دیگر بنیهاشمیها و هوادارانشان بیعت بگیرد و در صورت امتناع، همگی آنان را به قتل برساند. از اینرو محمد بن حنفیه را به همراه ۱۹ نفر از بنیهاشم در حجره زمزم زندانی کرد و برایشان ضربالاجل تعیین کرده و به آنان پیام داد که با خدا عهد کرده اگر با او بیعت نکنند، ایشان را بسوزاند یا گردن بزند. محمد بن حنفیه به توصیه همراهان نامهای به مختار نوشت و او را از واقعه مطلع ساخت.مختار نیز گروههایی که مجموعاً هفتصد و پنجاه نفر میشدند، جهت آزادی محمد بن حنفیه و همراهانش به مکه فرستاد. نیروهای مختار پس از رسیدن به مکه با چوب دستیهایی موسوم به «کافرکوب» وارد مسجدالحرام شده با فریاد یا لثارات الحسین (علیهالسّلام) خود را به حجره زمزم رسانده محمد بن حنفیه و همراهانش را آزاد کردند و به منطقه امنی انتقال دادند. ۳.۴.۱۱ - توطئه بر علیه مختار و جنگ با مصعباقدامات مختار و انتقام از قاتلان واقعه کربلا موجب شد تا بسیاری از اشراف و کسانی که در صحنه کربلا حضور داشتند به بصره بگریزند. آنان اجتماعاتی به منظور مقابله با مختار تشکیل داده، بر ضد مختار توطئه کردند. آنها سرانجام موفق شدند با اصرار و پافشاری بسیار مصعب بن زبیر را برای جنگ علیه مختار متقاعد کنند. با فرخواندن مهلب به بصره و پیوستن او به سپاه مصعب، سپاه بصره رهسپار نبرد با شیعیان کوفه شد.نیروهای ابن زبیر و مختار در منطقهای به نام «مزار» با یکدیگر درگیر شدند و نبرد سختی درگرفت. در پی حملات مکرر قوای مصعب بن زبیر، ابن شمیط فرمانده سپاه مختار به شهادت رسید، لشکر کوفه شکست خورده متفرق شدند و بسیاری از نیروهای مختار در تعقیب و گریزهای نیروهای بصری کشته شدند. تنها عده اندکی از آنان خود را به کوفه رسانده، مختار را از این واقعه آگاه ساختند. مختار سپاهیان خود را جمع کرده در منطقهای به نام «حروراء» مستقر کرد تا جلوی پیشروی سپاه مصعب را بگیرد، با رسیدن نیروهای مصعب به منطقه نیروهای بصری شب هنگام گرفتار شبیخون سپاه مختار شده تعداد زیادی از آنان از جمله محمد بن اشعث کشته شدند. با بر آمدن روز دو طرف سپاه خود را سازمان داده جنگ سختی بین دو طرف آغاز شد، اما باز هم نیروهای کوفه شکست خوردند و مختار با تعدادی از یارانش به کوفه بازگشت و در دارالاماره پناه گرفت. ۳.۴.۱۲ - شهادت مختارسپاهیان مصعب بن زبیر، کوفه را تصرف کردند و دارالاماره را به محاصره گرفتند. در این محاصره که گفته شده چهار ماه به طول انجامید راه آب و غذا بر مختار و یارانش بسته شد و مختار و نیروهایش از بیغذایی و بیآبی و نیز فشار جنگ رو به ضعف نهادند.مختار سعی فراوان کرد تا محاصره شدگان را به قیام و خروج از دارالاماره وادار نماید، اما آنها توجهی نکردند، مختار که از یاران خود مایوس شده بود با اندکی از یاران خود که مورخان تعدادشان را ۱۹ نفر برشمردهاند، از دارالاماره خارج شده به دشمن حمله بردند و سعی کردند، محاصره را بشکنند، اما پس از جنگ و گریزهای فراوان، سرانجام یکی پس از دیگر کشته شدند، مختار نیز توسط دو برادر حنفی در شانزدهم رمضان سال ۶۷ هجری، پس از ۱۸ ماه امارت، در سن ۶۷ سالگی کشته شد.سرش را بریده، نزد مصعب بن زبیر بردند و او سر مختار را به مکه نزد برادرش عبدالله فرستاد. دست او را قطع کرده و به دار کشیدند، او همچنان بر دار بود تا اینکه حجاج بن یوسف ثقفی پس از ورود به کوفه آن را با احترام پایین آورده دفن کرد.و این گونه انقلاب مختار نیز به پایان رسید. ۳.۴.۱۳ - اهداف مختار از قیاممختار اگرچه هم زمان با دو جبهه بنی امیه در شام و ابن زبیر در حجاز درگیر بود، به هدف اصلی خود که همان انتقام خون شهیدان کربلا بود، دست پیدا کرد. وی قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) را سخت تحت تعقیب قرار داد و بسیاری از آنان را به هلاکت رساند؛ سر برخی از جنایتکاران واقعه کربلا را به مدینه فرستاد و موجب تسلای دل بنیهاشم شد. بنابراین کم نبودند کسانی که برای تخریب چهره انقلابی و شیعی مختار در تاریخ، انگیزهای بسیار قوی داشته باشند؛ در یک سو امویان بودند که برای تطهیر چهره ننگین خود، راهی جز تخریب چهره مختار نداشتند؛ چراکه بزرگانی از آنان، که در قوام حکومت بنی امیه نقش اساسی داشتند، به دست مختار هلاک شده بودند؛ از سوی دیگر، زبیریان نیز ازلحاظ اعتقادی، بر خلاف مختار، با بنیهاشـم دشمنی داشتند و از این رو مختار را مزاحم سیاسی خود در پیشبرد امور، و مانعی جدی در پیشرفت خلافت خود میدیدند.در کنار اینها، اشراف و سران قبایل کوفه و عراق بودند که دستشان به خون شهیدان کربلا آغشته بود. همه اینها به تبلیغات منفی بر ضـد مختـار دامـن مـی زدند و اتهامات مختلفی را به مختار نسبت میدادند تا از ارزش کار او بکاهند و او را فردی فرصت طلب و دنیاخواه معرفی کنند. [۱۱۵۴]
برای آگاهی بیشتر از اتهامات ناروا به مختار و پاسخهای آن ر. ک: رضوی اردکانی، سیدابوالفضل، ماهیت قیام مختار بن ابی عبید ثقفی، فصل سوم.
۳.۵ - قیام زید بن علیقیام زید بن علی، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه کربلا است. این قیام به فرماندهی زید بن علی بن حسین (علیهالسّلام) و با هدف مبارزه با ظلم و ستم بیحدوحصر حکام اموی و فسق و فجور آشکارشان و خونخواهی امام حسین (علیهالسلام) و شهدای کربلا به وقوع پیوست و موجب اضمحلال پایههای حکومت اموی گردید. قیام زید که مورد تایید امام صادق (علیهالسّلام) بود، سرانجام در سال ۱۲۱ قمری، با شهادت وی به پایان رسید.۳.۴.۱ - نسب شناسیزید بن علی بن حسین (علیهالسّلام)، مکنی به اباالحسین و ملقب به شهید، حلیف القرآن و زید الازیاد (کنایه از مقام والا و عظمت شخصیت بینظیر او نسبت به هم نامهای او) در سال ۶۶-۶۷ هجری در مدینه به دنیا آمد. پدر بزرگوارشان امام سجّاد (علیهالسّلام) و مادر ایشان کنیزی بود، شایسته و با نجابت به نام «حوراء» [۱۱۶۲]
محلی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیة فی مناقب الائمة الزیدیه، ج۱، ص۲۴۲.
که مختار بن ابیعبیده ثقفی او را به سی هزار درهم خریده بود و به امام سجاد (علیهالسّلام) هدیه داده بود. البته از این بانو در برخی از منابع با نام غزاله نیز یاد شده است. زید از سادات بنیهاشم و از بزرگان آنها در فضل و فهم برشمرده شده و به علم و زهد و ورع و شجاعت و دینداری و کرامت ستوده شده است.۳.۵.۲ - فراخوانی به دمشق و سفر به کوفهظلم و ستم بیحدوحصر حکام اموی و فسق و فجور آشکارشان و نیز تاختوتاز بیباکانه آنان بر علیه مبانی و اعتقادات اسلامی، روح بلند و آزاده زید را به شدت آزرده و متأثر ساخته بود. او تنها راه مبارزه با حکومت فاسد اموی را قیام مسلحانه میدانست و عقیده داشت که باید با قیام، حکومت فاسد اموی را واژگون ساخت. هشام بن عبدالملک، که از روحیه انقلابی زید آگاه بود، درصدد بود او را با دسیسهای از میان بردارد. از این رو هشام بن عبدالملک برای مقابله با قیام احتمالی زید او را به دمشق فراخواند و او را به سبب داشتن داعیه خلافت، سرزنش و تحقیر کرد. برخورد زشت و زننده هشام بن عبدالملک با او در جمع درباریان و نیز اعمال و سخنانی که از خلیفه اموی، در این خلال، سر زده بود، عزم زید را برای قیام راسختر نموده، آتش قیام را بیش از پیش در دل او شعلهورتر ساخت.هشام زید را با اتهام دریافت پول از خالد بن عبدالله قسری (او پیش از یوسف بن عمر ثقفی استاندار عراق بود؛ ولی با بدگویی مخالفانش نزد هشام، خلیفه به او بدگمان شد و از استانداری برکنارش کرد) مجبور کرد که به کوفه نزد یوسف بن عمر ثقفی (استاندار عراق) برود تا با خالد بن عبدالله رودررو شده بیگناهی خود را اثبات کند. مشخص است که این اتهام بی دلیل تنها برای اذیت کردن زید و بازداشتن او از فعالیت هایش بود؛ چراکه هشام بی درنگ نامه ای نیز به یوسف بن عمر نوشت و به او فرمان داد که پس از رو به رو شدن زید با ،خالد به او اجازه اقامت در کوفه ندهد؛ زیرا او مردی شیرین زبان است و اگر در کوفه بماند مردم را به خود جذب خواهد کرد. یوسف نیز به دستور او عمل کرد و حتی اجازه نداد زید که تازه از شام رسیده بود، ساعتی استراحت کند. او زید را با چند مأمور به سمت مدینه راهی کرد؛ اما همین که کمی از کوفه فاصله گرفتند مأموران بازگشتند و زید را تنها گذاشتند. ۳.۵.۳ - بیعت با کوفیان و آمادگی برای قیاممردم کوفه با آگاهی از این امر خود را به زید رساندند و وی را در قادسیه ملاقات کردند، و از او خواستند که در کوفه بماند تا همگی با او بیعت کنند. آنها او را به قیام فرا خوانده، اعلام وفاداری کردند و سوگند یاد کردند که تا آخرین قطره خون در راه او جهاد کنند و حمایتشان را از او دریغ ندارند. در پی اصرار زیاد کوفیان، سرانجام زید پذیرفت و آماده قیام گردید. زید هر چند از بی وفایی مردم کوفه آگاه بود، سرانجام با اصرارهای آنان پذیرفت که به کوفه بازگردد.یوسف بن عمر ثقفی (استاندار عراق) ورود زید را به کوفه برنمیتابید؛ ازاینرو خواستار خروج او از شهر شده، به عامل خویش در کوفه، دستور داد تا مانع حضور زید در کوفه باشد؛ اما زید به بهانههای مختلف چون اشتغال به تجارت و نیز بهانه بیماری برای ماندن در کوفه اصرار میورزید و از دستور والی کوفه سر باز میزد. او ده ماه در کوفه و بصره مخفیانه مردم را به نهضت و قیام دعوت میکرد. مردم کوفه دسته دسته با او بیعت کردند و آماده جنگ شدند. برخی منابع تعداد بیعت کنندگان را تا پانزده هزار نفر نیز نوشته اند.این تعداد غیر از مردمی بودند که در مدائن و بصره و واسط و موصل و ری و گرگان با او بیعت کرده بودند. ۳.۵.۴ - آغاز قیام مسلحانه و پیمانشکنی کوفیانبعد از گذشت چند ماه و با فراهم شدن مقدمات قیام، زید آشکارا آماده قیام شد و به یارانش دستور آمادگی و تهیه لوازم نبرد داد. آنان شامگاه سهشنبه مصادف با شب اول ماه صفر از شهر کوفه خارج شدند و خود را برای جنگ مهیا ساختند. زید و یارانش آن شب را با شعار یا «منصورُ اَمِت» صبح کردند؛ اما از آن پانزده هزار نفری که با او بیعت کرده بودند، تنها دویست و هشتاد نفر و به نقلی سیصد نفر اطراف او را گرفته بودند.خبر خروج زید و قیام او و همراهانش به یوسف بن عمر که در حیره بود، رسید. پس تصمیم گرفت که شخصاً به کوفه بیاید و برای سرکوبی نهضت بکوشد. سرانجام در روز چهارشنبه اول صفر سال ۱۲۱-۱۲۲ هجری، جنگ آغاز شد. زید لشکر خود را به سوی شهر کوفه حرکت داد و آنان را به جنگ تحریض کرد. امویان نیز خود را برای دفاع آماده کردند، نخستین برخورد در اطراف کوفه در منطقه صیادین (صائدین) انجام شد که به پیروزی یاران زید انجامید. ۳.۵.۵ - پیشروی به داخل کوفه و نبرد با لشکر ابن عمربا پیشروی یاران زید، جنگ به داخل محله های کوفه کشیده شد. زید به همراه تنی چند از یاران خود تصمیم گرفتند، خود را به مسجد کوفه برسانند تا شاید بتوانند، مردم گرفتار شده در مسجد را از محاصره امویان نجات دهند. اما مأموران اموی از بالای مسجد با پرتاب سنگ مانع پیشروی بیشتر زید و یارانش میشدند.در این زمان لشکر تازهنفس یوسف بن عمر از راه رسیدند و جنگ شدیدی در اطراف مسجد و بازار درگرفت. در نهایت اولین روز جنگ با موفقیت نسبی یاران زید به پایان رسید.۳.۵.۶ - شهادت زید و بیحرمتی به پیکر ویدومین روز جنگ نیز با پیروزی زید و یارانش همراه شد زیراکه زید خود دلاورانه می جنگید و پیروانش را نیز به ایستادگی فرامی خواند به همین سبب توانستند سپاه اموی را درهم شکسته و تلفات سنگینی بر آنها وارد نمایند. یا شهادت برخی از یاران زید و تیراندازی شدید دشمن کار بر زید و یارانش دشوار شد. در غروب این روز زید بر اثر تیری که به پیشانی او اصابت کرد، به شدت مجروح شد و بر اثر همان جراحت، در در روز جمعه سوم ماه صفر سال ۱۲۱ قمری در سن ۴۲ یا ۴۶ سالگی به شهادت رسید.یاران زید تصمیم گرفتند جسد او را در بستر نهری که در آن نزدیکی جاری بود به خاک بسپارند تا مأموران هشام آن را پیدا نکنند. آنان به این منظور ابتدا آب نهر را منحرف کردند و پس از دفن جسد زید در بستر رودخانه، باز آب را به مسیر خود بازگرداندند؛ ولی یکی از عوامل نفوذی هشام که ناظر دفن زید بود، جریان را به یوسف بن عمر گزارش داد. به دستور یوسف بن عمر جسد زید را بیرون آورده، سرش را جدا کردند و بدنش را در محلهٔ كُناسه کوفه به دار آویختند. سر زید را هم برای هشام فرستادند، آن سر بر دروازه شام آویخته و بعد از آن به مدینه فرستاده شد.بر اثر اعتراض مردم، والی مدینه سر را به مصر فرستاد تا در مسجد جامع مصر نصب شود؛ اما مردم مصر آن سر را شبانه دزدیدند و با احترام دفن کردند. بدن بی سر زید چهار سال بر سر دار ماند تا اینکه هشام درگذشت و ولید بن عبدالملک به حکومت رسید، به دستور او بدن مطهر زید را پایین کشیده، آتش زدند و خاکسترش را در فرات ریختند. ۳.۵.۷ - نتایج قیام زید و اذن امام صادقشواهد فراوانی در دست است که نشان میدهد قیام زید با اجازه و موافقـت امام صادق (علیهالسّلام) بوده است؛ از جمله اینکه بعد از ملاقات زید با امام صادق (علیهالسّلام)، حضرت درباره او فرمود: «وای بر کسی که ندای او را بشنود و به یاری اش نشتابد».امام صادق (علیهالسّلام) در حدیث دیگری دربارهٔ زید فرموده است: «خدا او را رحمت کند؛ مرد مؤمن، عارف و راستگویی بود؛ اگر پیروز میشد به عهد خود وفا میکرد و اگر قدرت و حکومت را به دست میآورد میدانست آن را به چه کسی بسپارد.» خبر شهادت زید و یاران او در مدینه اثری عمیق و ناگوار داشت و پیش از همه، امام صادق (علیهالسّلام) را از این واقعه متأثر نمود.شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا (علیهالسلام) بابی به نقل روایات ائمه معصوم (علیهمالسلام) در مدح و منقبت زید اختصاص داده است. به عنوان نمونه امام هشتم (علیه السلام) فرمودند: «... زید بن علی از دانشمندان آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود، وی برای خشنودی خدا خشمگین شد و با دشمنان خدا جهاد کرد، و در راه خدا به شهادت رسید.»از سوی دیگر زید نیز امام صادق (علیهالسّلام) را حجت خدا و واجب الطاعه میدانست اما طرفداران وی که در زمان قیام او شعارهایی هماهنگ با اهداف اهل بیت سر می دادند؛ پس از وی دچار افراط شده، از اطاعت امامان بعدی بیرون رفتند و پنداشتند پیشوای مفترض الطاعه تنها کسی است که در برابر حاکمان ستمگر و غاصب دست به شمشیر ببرد. در مقابل امامان شیعه هم هیچگاه آنان را، که بعدها با نام «فرقه زیدیه» معروف شدند تأیید نکردند؛ اما به هر روی در پرتو انقلاب زید یک تشکل انقلابی دائمی پدید آمد که پیوسته آماده همکاری با هرگونه اقدام انقلابی بر ضد حکومتهای فاسد وقت بود. با کمی دقت میتوان ریشههای این ظلم ستیزی زید و پیروان او را در قیام سالار شهیدان امام حسین جست وجو کرد. شیخ مفید در الارشاد از او به عنوان مردی عابد، پارسا، فقیه، بخشنده و دلیر یاد کرده است که جهت امر به معروف و نهی از منکر و به انتقام خون امام حسین (علیهالسّلام) قیام کرد. یعقوبی در این باره مینویسد: «چون زید به شهادت رسید و کار او به هر صورتی که بود، به انجام رسید. شیعیان خراسان به جنبش درآمدند و این حرکت روزبهروز آشکارتر و سریعتر شد و دوستان و شیعیانشان بسیار شدند. آنان مرتب جنایات و بدکرداری بنیامیه را برای مردم متذکر میشدند و ظلم و ستمهایی را که نسبت به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روا میداشتند، باز میگفتند، دیگر جایی نبود که از جنایات بنیامیه بیخبر باشند؛ مگر آنکه این خبر در آن آشکار گشت...». ۳.۶ - قیام عباسیانقیام عباسیان، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه کربلا است. این قیام در سال ۱۳۲ قمری با شعار حمایت از خاندان پیامبر و پایان دادن به مظلومیت امام حسین (علیهالسّلام) و اهل بیت آن حضرت به وقوع پیوست و موجب سقوط حکومت اموی گردید اما در نهایت خود تبدیل به طاغوتهای دیگری شدند که ظلمهای بسیاری در حق اهل بیت روا داشتند.۳.۶.۱ - عوامل پیروزی قیامبزرگترین انقلابی که پس از قیام کربلا اتفاق افتاد، انقلاب عباسیان بود که در سال ۱۳۲ قمری به سقوط حکومت بنی امیه و پیروزی عباسیان انجامید. نیرومندترین اهـرم پیروزی عباسیان در این انقلاب، دو امر بود: یکی رفتار تبعیض آمیـز بنی امیه بـا مـوالی (مسلمانان غیر عرب) و تحقیر آنان، و دیگری ستمگریهای بنی امیه در حـق بنیهاشم و مظلومیت ایـن خاندان. عباسیان این دو موضوع را دستمایه تبلیغات خود بر ضد بنی امیـه قـرار دادند؛ به ویژه یادآوری شهادت امام حسین (علیهالسّلام) بیشترین تاثیر را در تحریک مردم بر ضد بنی امیه داشت؛ زیرا بنی امیه نخستین گروهی بودند که فرزندان پیغمبر را بـه طـور دسته جمعی کشتند و زنان و دختران خاندان او را به اسیری گرفتند و در شهرها گرداندند.به گزارش مسعودی هنگامی که سر بریده «مروان» آخـریـن خلیفـه امـوی را نزد «ابوالعباس سفاح» نخستین خلیفه عباسی آوردند، ابوالعباس سجدهای طولانی کرد و پس از آنکه سر از سجده برداشت، خطاب به سر بریده مروان گفت: «ستایش خدای را که انتقام مرا از تو و قبیله ات گرفت. ستایش خدای را که مرا بر تو چیره کرد». سپس افزود: «اکنون برایم مهم نیست که مرگم کی فرارسد؛ زیرا به انتقـام خـون حسین (علیهالسّلام) دویست نفر از بنی امیه را کشتم...». ابن ابی الحدید در نقل این ماجرا، به جای دویست نفر، هزار نفر، آورده است. همچنین عبدالله سفاح در آغاز خلافت، به بهانـه شـعری که سدیف بن میمون در مجلس او سرود و در آن ستمهای بنی امیه را در کربلا و در موارد دیگر یادآوری کرد، تظاهر به غضب نمود و دستور داد همه رجال امـوی حاضـر در مجلس را اعدام کنند. حاصل آنکه انقلاب عباسیان، با کمکهای ابومسلم خراسانی و دیگر ایرانیان، و با شعار حمایت از خاندان پیامبر و پایان دادن به مظلومیت امام حسین (علیهالسّلام) و اهل بیت آن حضرت به ثمر رسید. عباسیان که از دو عامل مظلومیت خاندان پیامبر و تحقیر مـوالی، حداکثر بهره برداری را کردند و با نابودی و هلاکت عمومی بنی امیه و وابستگان آنها به اهداف خود دست یافتند، در نهایت خود تبدیل به طاغوتهای دیگری شدند که ظلمهای بسیاری در حق اهل بیت روا داشتند. انقلابهای سادات حسنی، و از جمله «شهید فخ» بر ضـد خلفای عباسی نیز، جنبشهای دیگری بود که از نهضت عاشورا نشئت گرفت. • پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۱۸۵-۲۵۵. |