وهابیت از منظر عقل و شرع
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از فرقههای افراطی اسلامی که در قرون اخیر به وجود آمده که با نظرات خلاف کتاب و
سنت موجب مشکلات فراوانی در جوامع اسلامی شده، فرقه
وهابیت است. از جمله این نظرات مخالفت با
شیعه و نظرات بسیاری از علمای
اهلسنت و
تکفیر و حتی فتوای بر
وجوب قتل آنها و مبارزه با تفکر
وحدت اسلامی است. از جمله دیگر عقاید وهابیت اعتقاد به
تجسیم خداوند،
حرمت زیارت پیامبر، انکار فضائل
اهلبیت، توهین به
امیرمؤمنان، دفاع از دشمنان اهلبیت، ادعای
بدعت بودن اموری چون
سجده بر
تربت، برگزاری مراسم میلاد و یا سوگواری برای پیامبر، اهداء ثواب اعمال به پیامبر، قرائت
قرآن برای
میّت و غیره است. در این مقاله به بررسی برخی از این نظرات میپردازیم.
اندیشمندان
اهلسنت از دیر باز، نگاهی نقّادانه به فرهنگ و معارف شیعی داشتهاند وهمواره سؤالات و شبهاتی را مطرح کردهاند. این رویکرد با ظهور
وهابیت در شبه جزیره
عربستان، روند وسیع تر وشدیدتری به خود گرفته است و پس از پیروزی انقلاب پرشکوه اسلامی
ایران این هجمه با روشهای مدرن و با استفاده از رسانههای عمومی مانند
اینترنت و
ماهواره در سطحی وسیع گسترش یافته است.
این تهاجم در سالهای اخیر گسترش چشمگیری داشته است به گونهای که همه گروهها، از مردم عادی تا اساتید، دانشجویان، دانشآموزان و حتی روحانیّون کاروانهای
حج را هم در بر گرفته است.
با اینکه این شبهات، غالباً از
افتراء و
دروغ و یا جهل و نادانی سرچشمه گرفته است، ولی از مسئولیّت اساتید و دانش پژوهان در پاسخگویی به آن کاسته نمیشود. زیرا مخالفان مکتب
اهلبیت، هرگز تصوّر نمیکردند که فرهنگ غنی
شیعه بتواند ملّت ایران را این چنین به صحنه بیاورد که با دست خالی، ولی با قلبی آکنده از
ایمان و عشق به
اسلام، طومار حکومت تا دندان مسلّح را ـ با آن همه حمایتهای بیدریغ شرق و غرب ـ برای همیشه درهم بپیچد و به جای آن،
حکومت اسلامی برپایه
فقه شیعه تاسیس نماید.
به همین جهت، مخالفان مکتب اهلبیت، وقتی که با گسترش
فرهنگ تشیّع، موقعیّت خود را در خطر میبینند، با تالیف کتابهای ضدّ شیعیِ مملوّ از تهمت و کذب، سعی در مخدوش کردن چهره نورانی مذهب شیعه را در سطح جهانی دارند.
یکی از انگیزههای تهاجم وسیع وهّابیّت بر ضدّ مذهب اهلبیت (علیهمالسّلام)، ترس و وحشت آنان از گسترش فرهنگ برخاسته از قرآن در میان جوانان و دانشمندان تحصیل کرده و استقبال آنان از این مکتب نورانی مطابق با سنّت راستین محمّدی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، به چند نمونه توجّه کنید:
دکتر
عصام العماد، فارغ التحصیل دانشگاه «الامام محمّد
بن سعود» در
ریاض و شاگرد
بن باز (مفتی اعظم سعودی) و
امام جماعت یکی از مساجد بزرگ
صنعاء و از مبلّغین وهّابیّت در
یمن که کتابی نیز در اثبات
کفر و
شرک شیعه تحت عنوان: «
الصلة بین الاثنی عشریّة و فرق الغلاة» نوشته است با آشنایی با یکی از جوانهای شیعه، با فرهنگ نورانی تشیّع آشنا شد و از فرقه وهّابیّت دست کشید و به مذهب شیعه مشرّف گردید.
دکتر عصام در کتابی که به همین مناسبت تالیف نموده، مینویسد:
با مطالعه کتابهایی که وهابیت در سالهای اخیر نوشتهاند، به یقین در مییابیم که آنان احساس کردهاند که تنها مذهب آینده، همان
مذهب شیعه امامیّه است: «وکلَّما نقرا کتابات اخواننا الوهّابیّین نزداد یقیناً بانّ المستقبل للمذهب الاثنی عشری لانّهم یتابعون حرکة الانتشار السریعة لهذا المذهب فی وسط الوهّابیّین وغیرهم من المسلمین».
(هنگامی که کتابهای برادران وهّابی را میخوانیم بر یقین ما افزوده میشود که آینده از آن مذهب تشیّع است، زیرا آنان خود وسیله انتشار سریع و آشنائی با مذهب تشیّع در بین وهّابیان میباشند).
سپس از قول شیخ
عبداللّه غُنیمان استاد «
الجامعة الاسلامیّة» در
مدینه منوّره نقل میکند: «انّ الوهّابیّین علی یقین بانّ المذهب (الاثنی عشر) هو الذی سوف یجذبُ الیه کلّ اهل السنَّة وکلّ الوهّابیّین فی المستقبل القریب» (وهّابیون به یقین دریافتهاند، تنها مذهبی که در آینده، اهلسنت و وهّابیّت را به طرف خود جذب خواهد کرد، همان مذهب شیعه امامی است.
آقای شیخ
ربیع بن محمّد، از نویسندگان بزرگ سعودی مینویسد: «وممّا زاد عجبی من هذا الامر انّ اخواناً لنا ومنهم ابناء احد العلماء الکبار المشهورین فی مصر، ومنهم طلاّب علم طالما جلسوا معنا فی حلقات العلم، ومنهم بعضُ الاخوان الذین کنّا نُحْسن الظنَّ بهم سلکوا هذا الدَرْب، وهذا الاتّجاه الجدید هو (التشیّع)، وبطبیعة الحال ادرکت منذ اللحظة الاولی انّ هؤلاء الاخوة ـ کغیرهم فی العالم الاسلامی ـ بهرتهم اضواء الثورة الایرانیّة».
(آنچه که باعث فزونی شگفتی من گردیده، این است که برخی از برادران وهّابی و فرزندان شخصیّتهای علمی و دانشجویان مصری، اخیراً به سراغ مکتب تشیّع رفتهاند).
شیخ
محمّد مغراوی از دیگر نویسندگان مشهور وهّابی میگوید: باگسترش مذهب تشیّع در میان جوانهای مشرق زمین، بیم آنرا دارم که این فرهنگ در میان جوانهای مغرب زمین نیز گسترده شود: «بعد انتشار المذهب الاثنی عشری فی مشرق العالم الاسلامی، فخفت علی الشباب فی بلاد المغرب...».
دکتر
ناصر قفاری استاد دانشگاههای مدینه مینویسد: «وقد تشیّع بسبب الجهود التی یبذلها شیوخ الاثنی عشریّة من شباب المسلمین، ومن یطالع کتاب «عنوان المجد فی تاریخ البصرة ونجد» یَهُولُه الامر حیث یجدُ قبائل باکملها قد تشیّعت».
(اخیراً تعداد زیادی از اهلسنت به طرف مذهب شیعه گرویدهاند و اگر کسی کتاب «
عنوان المجد فی تاریخ البصرة و نجد» را مطالعه کند به وحشت میافتد که چگونه برخی از قبایل عربی به صورت کامل، مذهب شیعه را پذیرفتهاند).
جالبتر ازاینها سخن شیخ مجدی محمّد علی محمّد نویسنده بزرگ وهّابی است که میگوید: «جاءنی شابّ من اهل السنّة حیران، وسبب حیرته انّه قد امتدّت الیه ایدی الشیعة... حتّی ظنّ المسکین انّهم ملائکة الرحمة وفرسان الحقّ».
یکی از جوانهای اهلسنت حیرت زده نزد من آمد وقتی که علّت حیرت او را جویا شدم، دریافتم که دست یکی از شیعیان به وی رسیده است، و این جوان سنّی تصوّر کرده است که شیعیان ملائکه رحمت، و شیر بیشه حقّ میباشند.
شاید به ذهن بعضی خطور کند که طرح مسایل اختلافی بین شیعه و سنّی، و یا شیعه و وهّابیّت، با جریان وحدت میان مسلمانان منافات داشته باشد، و یا زمینه رنجش خاطر بعضی فراهم شود، و یا موجب تفرقه گردد؛ برای روشن این شبهه به مقاله
وحدت اسلامی در همین سایت مراجعه کنید.
پیشرفت اسلام در
اروپا و شکست
اندلس برای غرب صلیبی بسیار تلخ و ناگوار بود، و لذا به فکر واندیشه انتقام بود تا اینکه در سالهای پایانی قرن پنجم، پاپ (رهبر کاتولیکها در شهر
رم) با فرمان حمله به
فلسطین (قبله اوّل مسلمانان)، صدها هزار مسیحی بر افروخته از کینه دیرینه صلیبی را بر ضد توحید از اروپا به راهانداخت، تا
قدس را قتلگاه مسلمانان سازند، و به دنبال آن جنگهای مشهور صلیبی که حدود ۲۰۰ سال (۴۸۹-۶۹۰) به طول انجامید و میلیونها کشته و مجروح بر جای گذاشت آغاز گشت.
در همان زمانی که
مصر و
شام با صلیبیان درگیر بودند،
امّت اسلامی با طوفانی مهیبتر یعنی حمله مغولان به رهبری
چنگیز مواجه گردید، که آثار ارزشمند اسلامی را نابود و یا غارت کردند.
پنجاه سال بعد از آن (۶۵۶ ق) توسّط
هلاکو نواده چنگیز، بغداد به خاک و خون کشیده شد و طومار خلافت عبّاسی را در هم پیچید. سپس بر سر حلب و موصل (۶۵۷-۶۶۰ ق) همان بلا آمد که بر
بغداد گذشته بود.
ابناثیر مورّخ مشهور مینویسد: مصائب وارده بر مسلمین از سوی مغول آنچنان سهمگین بود که مرا یارای نوشتن آنها نیست، وای کاش مادر مرا نمیزایید.
گفتنی است که در طول سلطه مغول فرستادگان سلاطین همواره میکوشیدند که با جلب نظر مغولان و همدستی آنان امّت اسلامی را از دو سو تار و مار کنند. افزون بر اینکه مادر و همسر هولاکو مسیحی بودند، و سردار بزرگش در شامات (کیتو بوقا) نیز مسیحی بود و همچنین
اباقاخان، (۶۶۳-۶۸۰) فرزند هلاکو با دختر امپراتور روم شرقی
ازدواج کرد، و با پاپ و سلاطین
فرانسه و
انگلیس بر ضد مسلمین متّحد شد، و به مصر و شام لشکر کشید.
از همه بدتر (ارغون) نوه هلاکو (۶۸۳-۶۹۰) به وسوسه وزیر یهودیش
سعدالدوله ابهری دراندیشه تسخیر مکّه و تبدیل آن به بتخانه افتاد، و مقدّمات این دسیسه را نیز فراهم ساخت، که خوشبختانه با بیماری ارغون و قتل سعد الدوله آن فتنه بزرگ عملی نشد.
در چنین زمان حسّاسی که کشورهای اسلامی در تب و تاب درگیریهای ویرانگر میسوخت، و مسلمانان مورد حملههای ناجوانمردانه شرق و غرب قرار گرفته بودند، «
ابنتیمیّه» مؤسّساندیشههای وهّابیّت به نشر افکار خود پرداخت و شکاف تازهای در امّت اسلامی ایجاد کرد.
در قرن ۱۲ «
محمّد بن عبدالوهّاب» مروّج اصلی افکار وهّابیّت، مسلمانان را به جرم
توسل به انبیاء و اولیاء الهی
مشرک و
بتپرست قلمداد کرد، و
فتوا به
تکفیر آنان داد، و خونشان
حلال و قتل آنان را جایز، و اموال آنان را جزء غنائم جنگی به حساب آورد، که در نتیجه این فتوا، هزاران مسلمان بی گناه به خاک وخون کشیده شدند.
آری! طرح مجدّد افکار «ابنتیمیّه» توسّط «محمّد
بن عبدالوهّاب» در بدترین شرایط تاریخی، و اوضاع بسیار نامناسبی صورت گرفت، چرا که امّت اسلام از چهار طرف مورد تهاجم شدید استعمارگران صلیبی قرار داشت، و بیش از هر زمان دیگری نیاز به وحدت کلمه داشت.
انگلیسیها بخش عظیمی از هند را با زور و تزویر از چنگ مسلمانان خارج ساخته و با پایان دادن به شوکت امپراتوری مسلمان تیموری، خواب تسخیر
پنجاب و
کابل و سواحل
خلیج فارس را میدیدند، و لشگر آنان گام به گام به سمت جنوب وغرب
ایران پیشروی میکرد.
فرانسویها به رهبری
ناپلئون،
مصر و
سوریه و
فلسطین را با قوّه قهریّه اشغال کرده و در حالی که به امپراتوری
مسلمان عثمانی چنگ و دندان نشان میدادند، دراندیشه نفوذ به
هند بودند.
روسهای تزاری که مدعی جانشینی سزارهای مسیحی روم شرقی بودند، با حملات مکرّر به ایران، و عثمانی، میکوشیدند تا قلمرو حکومت خویش را از یکسو تا
قسطنطنیّه و
فلسطین، و از سوی دیگر تا خلیج فارس گسترش دهند، و بدین منظور اشغال نظامی متصرّفات ایران و عثمانی در اروپا و
قفقاز را در صدر برنامههای خود قرارداده بودند. حتّی آمریکائیها نیز چشم طمع به کشورهای اسلامی شمال
آفریقا دوخته و با گلوله باران شهرهای
لیبی و
الجزایر، سعی در رخنه و نفوذ به جهان اسلام داشتند، جنگ
اتریش با عثمانی بر سر
صربستان و همکاری ناوگان جنگی
هلند با انگلیسیها در محاصره نظامی پایتخت الجزایر نیز در همین دوران بحرانی صورت پذیرفت.
امروز که دشمنان قسم خورده
اسلام از
مسیحیت و
یهود و
امریکا و
صهیونیزم کمر به نابودی اسلام و ملت مسلمان بستهاند و اساسیترین
طرح هانیتگتون مغز متفکر
کاخ سفید و دکتر مائیکل بزرگ نظریه پرداز
سازمان سیا، ایجاد تفرقه میان مسلمین میباشد، میبینیم که مفتیان سعودی که عملاً در خدمت بیگانگان قرار گرفتهاند با فتاوای نادرست و مبتنی بر موهومات و تخیلات راه هرگونه وحدت میان امت اسلامی را مسدود کرده و موجب تفرقه بیش از پیش میان آنان میشوند.
مفتی اعظم
عربستان شیخ
عبدالعزیز بن باز استفتاء شده: «من خلال معرفة سماحتکم بتاریخ الرافضة، ما هو موقفکم من مبدا التقریب بین اهل السنة وبینهم؟» نظر شما نسبت به تقریب میان
شیعه و
اهلسنت چیست؟
پاسخ داده: «التقریب بین الرافضة وبین اهل السنّة غیر ممکن لانّ العقیدة مختلفة... فلا یمکن الجمع بینهما، کما انّه لا یمکن الجمع بین الیهود والنصاری والوثنیین واهل السنّة، فکذلک لا یمکن التقریب بین الرافضة وبین اهل السنّة لاختلاف العقیدة التی اوضحناها» (اختلاف عقیده میان شیعه و اهلسنت را چنین ترسیم کرده: عقیدة اهل السنّة والجماعة توحید اللّه واخلاص العبادة للّه سبحانه وتعالی، وانّه لا یدعی معه احد لا ملک مقرّب ولا نبیّ مرسل، وانّ اللّه سبحانه وتعالی هو الذی یعلم الغیب. ومن عقیدة اهل السنّة محبّة الصحابة رضی اللّه عنهم جمیعاً والترضّی عنهم والایمان بانّهم افضل خلق اللّه بعد الانبیاء وانّ افضلهم ابوبکر الصدیق، ثمّ عمر، ثمّ عثمان، ثمّ علیّ، رضی اللّه عن الجمیع، والرافضة خلاف ذلک... فلا یمکن الجمع بینهما، کما انّه لا یمکن الجمع بین الیهود و النصاری و الوثنیّین و اهل السنّة، فکذلک لا یمکن التقریب بین الرافضة وبین اهل السنّة لاختلاف العقیدة التی اوضحناها.)
تقریب میان شیعه و اهلسنت ممکن نیست زیرا عقائد این دو باهمدیگر سازگاری ندارد و همبستگی میان آنان امکان پذیر نیست همانگونه که نمیشود اهلسنت با یهود، نصاری و بت پرستان در یک جا گرد هم جمع شوند، همچنین به خاطر اختلاف اعتقادی که میان شیعه و اهلسنت هست، تقریب میان آنان امکان پذیر نیست.
و یا در کتابی که با حمایت حاکمان
مکه و
مدینه در همین سالهای اخیر به نام «مسالة التقریب»
منتشر شد، اولین پیش شرط وحدت و تقریب با شیعه را اثبات مسلمان بودن شیعه دانستهاند.
عبدالعزیز قارئ از علمای بزرگ مدینه منوره رسماً اعلام کرد که ما امروز در برابر دشمن مشترکی هستیم که دارای سه زاویه میباشد: امریکا، یهود و روافض (شیعه) وحوادث
عراق و
لبنان ثابت کرد که هدف اصلی این دشمنان اهلسنت و جماعت هستند و ما باید در برابر این دشمنان متحد باشیم.
تا آن جا که میگوید: کسانی که بر این باور هستند که
اهلسنت دارای یک مذهب هستند باید تلاش کنند اعتقاد به مذاهب اربعه را از محدوده اهلسنت و جماعت خارج کنند و گرنه این مذاهب چهارگانه فقهی وسیله انحراف جامعه خواهد بود.
«نحن الآن فی زمن عصیب طوقنا العدو المشترک وهو ذو ثلاث شعب: الیهود، وامریکا، والروافض، وهذا العدوّ نبت من احداث العراق الجسام وما وقع فی لبنان انّه یستهدف اهل السنّة جمیعاً علی اختلاف مذاهبهم فهل یصحّ ان نتشاجر نحن اهل الدائرة الواحدة المستهدفة ـ دائرة اهل السنّة والجماعة، الاّ یجب ان ننتکاتف ضدّ الاخطار التی تتهدّدنا جمیعاً؟ ـ الی ان قال ـ انّ من یقول انّ اهل السنّة والجماعة مذهب واحد یلزمه ان یخرج هذه المذاهب الاربعة من دائرة اهل السنّة والجماعة، وهم فعلا یعتقدون ذلک ویعتبرون تعدّد هذه المذاهب الفقهیّة مظهر انحراف».
آیا این فتاوی دور از
شرع و
عقل، در خدمت چه کسانی است؟ آیا از این نظریههای بر گرفته از جهل و نادانی، چه افرادی بهره میبرند؟
بدیهی است مادامی که نگرش آنان به شیعه نگاه برون مذهبی است، و با تبعیت از اسلاف خود شیعه را بدتر از یهود دانسته، و وجدان بشری را زیر پا گذاشته و با دشمنان قسم خورده اسلام هم صدا میشوند، چگونه میشود به تقریب مذاهب اسلامی و وحدت مسلمین دست یافت؟
چه خوش بی مهربانی از دو سربی•• • که یک سر مهربانی درد سر بی
که حضرت
آیتاللّه صافی از
مراجع تقلید مینویسد: هنگامی که کتاب «
العواصم من القواصم» را خواندم، از تلاش نویسنده آن برای تفرقه میان مسلمانان شگفت زده شدم، و به حق سوگند، به ذهنم خطور نمیکرد که در عصر حاضر یک مسلمانی برای دور کردن مسلمانان از همدیگر و ایجاد اختلاف میان آنان این چنین کوشش کند و همه مصلحان و منادیان وحدت را به نادانی و دروغگویی و
نفاق و حیله، متهم سازد. و بالاترین مصیبت اینجاست که این کتاب توسط دانشگاه بزرگ مدینه منوره چاپ و منتشر شده است.
آری! و مادامی که کتابهایی همانند «
الخطوط العریضة»، «
الشیعة والسنة» و العواصم من القواصم، به وسیله دانشگاه اسلامی مدینه منوره چاپ و منتشر میشود و عداوت و دشمنی با
اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسّلام) را آشکار نموده و حقایق تاریخی را انکار کرده و هر گونه وحدت میان مسلمانان را زیر سؤال برده و با منادیان وحدت به مخالفت برخاسته، چگونه میشود به تقریب
مذاهب اسلامی و وحدت مسلمین دست یافت؟
تبلیغ وهّابیّت مبتنی بر انحرافات شدید در امور اعتقادی، و اثبات شرک و کفر فرق اسلامی توسط ابنتیمیّه در سال ۶۹۸ هـ ق، در منطقه شام آغاز گردید، که با مخالفت صریح دانشمندان بزرگ اهلسنت و شیعه روبرو شد.
او در سال ۷۲۸ در زندان قلعه
دمشق جان سپرد، که بامرگش افکار وی نیز به فراموشی سپرده شد. ترویج مجدّد افکار باطل ابنتیمیّه توسّط محمّد
بن عبدالوهّاب در سرزمین
نجد و هماهنگی با
محمّد بن سعود حاکم «
دِرعیّة»، در سال ۱۱۵۷ آغاز گردید، که با نبردهای خونین بر سواحل خلیج فارس و تمامی منطقه
حجاز سلطه یافتند.
خاندان سعود به ترتیب یک دوره ۷۵ ساله، قدرت را در اختیار داشتند، که تا سال ۱۲۳۳ طول کشید، این افراد عبارتاند از:
محمّد بن سعود،
عبدالعزیز بن محمّد،
سعود بن عبدالعزیز و
عبداللّه بن سعود.
با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهیم پاشای عثمانی و قتل عبداللّه
بن سعود در
اسلامبول، خاندان سعودی از قدرت ساقط شد، و برای مدتی قریب ۸۰ سال در عزلت گذراندند.
محمّد
بن سعود: حاکم و امام
وهابیت بین سالهای ۱۱۵۷-۱۱۷۹.
عبدالعزیز
بن محمّد: (متولّد ۱۱۳۳، و متوفّای ۱۲۱۸) رهبر وهّابیّت بعد از پدرش.
سعود
بن عبدالعزیز: (متوفّای ۱۲۲۹).
عبداللّه
بن سعود: که در ۱۲۳۳، در استامبول کشته شد.
ترکی بن عبداللّه بن محمّد بن سعود، که در سال ۱۲۴۹ به قتل رسید.
فیصل بن ترکی بن عبداللّه (متولّد ۱۲۱۳، و متوفّای ۱۲۸۲).
عبدالرحمن بن فیصل بن ترکی (متوفّای ۱۳۴۶).
عبدالعزیز بن عبدالرحمان در سال ۱۳۹۱ از
کویت به نجد آمد، و با کمک بازماندگانی از پیروان مسلک وهّابیّت و با تکیه بر کمکهای بی دریغ انگلیسیها و فرانسویها، و در مدّت ۲۰ سال مبارزه و تلاش در تقسیم کشورهای عربی، کشور عربستان سعودی را تاسیس کرد، که هم اکنون فرزندان وی بر این کشور حکومت میکنند.
ملک
عبدالعزیز بن عبدالرحمن (متوفّای ۱۳۷۳) در سال ۱۳۱۹ از کویت به
ریاض برگشت ودر طیّ ۲۰ سال مبارزه، دوباره بر حجاز مسلط شد، و سلطنت آل سعود را پی ریزی کرد.
ملک سعود
بن عبدالعزیز: (متولّد ۱۳۱۹، متوفّای ۱۳۸۸).
ملک
فیصل بن عبدالعزیز: (متولّد ۱۳۲۴، متوفّای ۱۳۹۵) در سال ۱۳۸۷ زمام دولت را به دست گرفت و به توسعه حرمین پرداخت.
ملک
خالد بن عبدالعزیز: (متولّد ۱۳۳۱، متوفّای ۱۴۰۲) در سال ۱۳۹۵ زمام کشور را به دست گرفت.
ملک
فهد بن عبدالعزیز: (متولّد ۱۳۴۰).
احمد
بن تیمیّه در سال ۶۶۵ ق، پنج سال پس از سقوط خلافت
بغداد در
حرّان از توابع شام به دنیا آمد، و تحصیلات اولیّه را در آن سر زمین به پایان برد. پس از حمله مغول به اطراف شام و همراه خانوادهاش به
دمشق رفت و در آنجا اقامت گزید.
در سال ۶۹۸ هـ ق، به تدریج آثار انحراف در وی ظاهر شد، خصوصاً به هنگام
تفسیر آیه شریفه (الرَّحْمَـنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی)،
در شهر
حماة (یکصدو پنجاه کیلومتری شهر دمشق) برای خداوند تبارک وتعالی جایگاهی در فراز آسمانها که بر تخت سلطنت تکیه زده است، تعیین کرد. او در کتاب
العقیدة الحمویّة، میگوید: انّ اللّه تعالی فوق کلّ شیء وعلی کلّ شیء وانّه فوق العرش وانّه فوق السماء.
این تفسیر مخالف آیات
قرآن چون: (لَیْسَ کَمِثْلِهِی شَیْءٌ)
و (وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا اَحَدُم)
میباشد که خداوند را از هر گونه تشبیه به صفات مخلوقات باز داشته است.
انتشار افکار باطل «ابنتیمیّه» در دمشق و اطراف آن غوغایی به پا کرد، گروهی از فقهاء علیه او قیام کرده و از جلالالدین حنفی قاضی وقت محاکمه وی را خواستار شدند، ولی وی از حضور در دادگاه امتناع ورزید.
«ابنتیمیّه» همواره با آراء خلاف خود افکار عمومی را متشنّج، و معتقدات عمومی را جریحهدار میکرد، تا اینکه هشتم رجب سال ۷۰۵ هـ ق، قضات شهر همراه با وی در قصر نائب السلطنه حاضر شدند، و کتاب «
الواسطیّة» وی قرائت شد، پس از دو جلسه مناظره با «
کمالالدین زملکانی» و اثبات انحراف فکری و عقیدتی «ابنتیمیّه» او را به
مصر تبعید کردند.
در آنجا نیز بخاطر نشر اندیشههای انحرافی توسّط «ابنمحلوف مالکی» قاضی وقت به زندان محکوم گشت، و سپس در ۲۳
ربیع الاوّل سال ۷۰۷ هـ ق، از زندان آزاد شد، ولی بخاطر پافشاری بر نشر عقاید باطلش، قاضی «بدرالدین» وی را محاکمه کرد و احساس نمود که وی در قضیّه توسل به
پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ادب را نسبت به حضرت رعایت نمیکند، بنابر این او را روانه زندان کرد.
عاقبت در سال ۷۰۸ هـ ق، از زندان آزاد شد، ولی فعّالیّت مجدّد وی باعث شد که آخر ماه
صفر سال ۷۰۹ هـ ق، به اسکندریّه مصر تبعید شود، و پس از هشت ماه به
قاهره بازگردد.
ابنکثیر مینویسد: در ۲۲
رجب سال ۷۲۰ هـ ق، به خاطر فتاوای دور از
مذاهب اسلامی به
دار السعاده احضار شد، و قضات هر چهار مذهب (
حنفی،
مالکی،
شافعی و
حنبلی) او را مذمّت و به زندان محکوم کردند، تا اینکه در دوّم
محرّم سال ۷۲۱ هـ ق، از زندان آزاد گردید.
ابنحجر عسقلانی و
شوکانی از علماء بزرگ اهلسنت مینویسند: قاضی شافعی دمشق دستور داد که در دمشق اعلان کنند که: «من اعتقد عقیدة ابنتیمیّة حلّ دمه وماله».
هر کس معتقد به عقاید «ابنتیمیّه» باشد، خون و مالش حلال است.
برخی از شخصیّتهای بزرگ اهلسنت و معاصر «ابنتیمیّه»، مطالب وی را به نقد کشیده، و برخی کتابهایی مستقلّ در بطلان آرای او تالیف کردند، مانند: «
تقیالدین سُبکی» که دو کتاب به نامهای «
شفاء السقام فی زیارة خیر الانام» و «
الدرّة المضیّة فی الردّ علی ابنتیمیّة» نوشت.
«
ذهبی» دانشمند بلند آوازه عصر «ابنتیمیّه» در نامهای خطاب به وی مینویسد:
«یا خیبة! من اتّبعک فانّه معرض للزندقة والانحلال... فهل معظم اتباعک الاّ قعید مربوط، خفیف العقل، او عامیّ، کذّاب، بلید الذهن، او غریب واجم قویّ المکر، او ناشف صالح عدیم الفهم، فان لم تصدّقنی ففتّشهم وزِنْهم بالعدل... الی متی تمدح کلامک بکیفیّة لا تمدح بها واللّه احادیث الصحیحین، یا لیت احادیث الصحیحین تسلم منک، بل فی کلّ وقت تغیر علیها بالتضعیف والاهدار او بالتاویل والانکار، اما آن لک ان ترعوی؟ اما حان لک ان تتوب وتُنیب؟ اما انت فی عشر السبعین وقد قرب الرحیل، بلی واللّه ما اذکر انّک تذکر الموت، بل تزدری بمن یذکر الموت، فما اظنّک تقبل علی قولی وتصغی الی وعظی، فاذا کان هذا حالک عندی وانا الشفوق المحبّ الوادّ، فکیف حالک عند اعدائک، واعداؤک واللّه فیهم صلحاء وعقلاء وفضلاء کما انّ اولیاءک فیهم فجرة کذبة جهلة.
ای بی چاره، آنان که از تو متابعت میکنند در پرتگاه
زندقه و کفر و نابودی قرار دارند، نه این است که عمده پیروان تو عقب مانده، گوشه گیر، سبک عقل، عوام، دروغگو، کودن، بیگانه، فرومایه، مکّار، خشک، ظاهر الصلاح، و فاقد فهم هستند. اگر چنانچه سخن مرا قبول نداری آنان را امتحان کن، و با مقیاس عدالت بسنج.
تا کی سخنان ناشایست خود را بالاتر از احادیث
صحیح بخاری، و
صحیح مسلم میشماری؟ ای کاش احادیث آن دو کتاب از اعتراض تو در امان مانده بود، تو بعضی اوقات آنها را تضعیف کرده و بی ارزش میکنی و یا توجیه نموده و انکار میکنی!!
آیا وقت آن نرسیده است که از جهل و نادانی دست برداری و توبه کنی؟ بدان که مرگت نزدیک شده است، بخدا قسم گمان نمیکنم تو به یاد مرگ باشی، بلکه کسانی را که به یاد مرگ هستند تحقیر میکنی!... تو با من که دوستت هستم این چنین برخورد میکنی پس با دشمنانت چه خواهی کرد.
به خدا سوگند درمیان دشمنانت، افراد صالح و شایسته و عاقل و دانشور فراوان هستند، چنان که در بین دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بی عار زیاد به چشم میخورند.
«وافترق الناس فیه شیعاً، فمنهم من نسبه الی التجسیم، لما ذکر فی العقیدة الحمویّة والواسطیّة وغیرهما من ذلک کقوله: انّ الید والقدم والساق والوجه صفات حقیقیّة للّه، وانّه مستو علی العرش بذاته. ـ الی ان قال ـ: ومنهم من ینسبه الی الزندقة، لقوله: النبیّ (صلّی اللّه علیه وسلّم) لا یستغاث به، وانّ فی ذلک تنقیصاً ومنعاً من تعظیم النبیّ (صلّی اللّه علیه وسلّم). ـ الی ان قال ـ: ومنهم من ینسبه الی النفاق، لقوله فی علیّ ما تقدّم -ای انّه اخطا فی سبعة عشر شیئاً - ولقوله: انّه -ای علیّ - کان مخذولاً حیثما توجّه، وانّه حاول الخلافة مراراً فلم ینلها، وانّما قاتل للرئاسة لا للدیانة، ولقوله: انّه کان یحبّ الرئاسة، ولقوله: اسلم ابوبکر شیخاً یدری ما یقول، وعلیّ اسلم صبیّاً، والصبیّ لا یصحّ اسلامه، وبکلامه فی قصّة خطبة بنت ابیجهل... فانّه شنع فی ذلک، فالزموه بالنفاق، لقوله صلّی اللّه علیه وسلّم: ولا یبغضک الاّ منافق».
بزرگان
اهلسنت در رابطه با «
ابنتیمیّه» نظریّههای مختلفی دارند، بعضی معتقدند که وی قائل به
تجسیم است، زیرا او در کتاب «العقیدة الحمویّة» برای خداوند تعالی دست و پا، ساق پا و صورت، تصوّر کرده است و بعضی به سبب مخالفت او با
توسّل و
استغاثه به
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، که این نیز تنقیص مقام
نبوّت، و مخالفت با عظمت حضرت به حساب میآید، وی را
زندیق و بی دین دانستهاند و بعضی به جهت سخنان زشتی که در باره
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بیان داشته وی را
منافق دانستهاند.
چون وی گفته است: علی
بن ابیطالب بارها برای به دست آوردن خلافت تلاش کرد، ولی کسی او را یاری نکرد، جنگهای او برای دیانتخواهی نبود، بلکه برای ریاست طلبی بود، اسلام
ابوبکر، از اسلام علی که در دوران طفولیّت صورت گرفته با ارزشتر است، و همچنین خواستگاری علی از دختر
ابوجهل نقص بزرگی برای وی بشمار میرود.
تمامی این سخنان نشانه نفاق اوست، چون پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی (علیهالسّلام) فرموده است: جز منافق کسی تو را دشمن نمیدارد.
سُبکی متوفّای سال ۷۵۶ هجری، از دانشمندان بلند آوازه اهلسنت و معاصر «ابنتیمیّه» مینویسد:
«لمّا احدث ابنتیمیّة ما احدث فی اصول العقائد، ونقض من دعائم الاسلام الارکان والمعاقد، بعد ان کان مستتراً بتبعیّة الکتاب والسنّة، مظهراً انّه داع الی الحقّ،هاد الی الجنّة، فخرج عن الاتّباع الی الابتداع، وشذّ عن جماعة المسلمین بمخالفة الاجماع، وقال بما یقتضی الجسمیّة والترکیب فی الذات المقدّسة، وانّ الافتقار الی الجزء لیس بمحال، وقال بحلول الحوادث بذات اللّه تعالی... فلم یدخل فی فرقة من الفرق الثلاثة والسبعین التی افترقت علیها الامّة، ولا وقفت به مع امّة من الامم همّة».
او در پوشش پیروی از کتاب و سنّت، در عقاید اسلامی
بدعت گذاشت، و ارکان اسلام را درهم شکست، او با اتّفاق مسلمانان به مخالفت برخاست، و سخنی گفت که لازمه آن جسمانی بودن خدا و مرکّب بودن ذات اوست، تا آنجا که ازلی بودن عالم را ملتزم شد و با این سخنان حتی از ۷۳ فرقه نیز بیرون رفت.
«
ابنحجر مکّی» از دانشمندان بزرگ
اهلسنت و مورد قبول وهّابیّت درباره «ابنتیمیّه» مینویسد:
«ابنتیمیّة عبد خذله اللّه، واضلّه واعماه، واصمّه واذلّه، وبذلک صرّح الائمّة الذین بیّنوا فساد احواله وکذب اقواله... واهل عصرهم وغیرهم من الشافعیّة والمالکیّة والحنفیّة، ولم یقتصر اعتراضه علی متاخّری الصوفیّة، بل اعترض علی مثل عمر
بن الخطّاب وعلیّ
بن ابیطالب رضی اللّه عنهما. والحاصل انّه لا یقام لکلامه وزن بل یرمی فی کلّ وعر وحزن، ویعتقد فیه انّه مبتدع، ضالّ، مضلّ، غال، عاملها اللّه بعدله، و اجارنا من مثل طریقته».
خدا اورا خوار و گمراه و کور و کر کرده است، و پیشوایان اهلسنت و معاصرین وی از شافعیها، و مالکیها، و حنفیها، بر فساد افکار واقوال او تصریح دارند، اعتراض وی حتی
عمر بن خطاب و علی
بن ابیطالب (علیهالسّلام) را نیز در بر گرفته است... سخنان «ابنتیمیّه» فاقد ارزش بوده، و او فردی بدعت گذار، گمراه، و گمراهگر و غیر معتدل است، خداوند با او به عدالت خود رفتار نماید، و ما را از شرّ عقیده و راه و رسم وی حفظ نماید.
«
شَوکانی» از علماء بزرگ اهلسنت میگوید: «صرّح محمّد
بن محمّد البخاری الحنفیّ المتوفّی سنة ۸۴۱ بتبدیعه ثمّ تکفیره، ثمّ صار یصرّح فی مجلسه: انّ من اطلق القول علی ابنتیمیّة انّه شیخ الاسلام فهو بهذا الاطلاق کافر».
محمّد بخاری حنفی متوفّای سال ۸۴۱ در بدعت گذاری و تکفیر «ابنتیمیّه» بی پرده سخن گفته است، تا آنجا که در مجلس خود تصریح نموده است، که اگر کسی «ابنتیمیّه» را «شیخ الاسلام» بداند، کافر است.
افکار باطل «ابنتیمیّه» در منطقه شامات که مهد علم و دانش بود، با انتقادات و اعتراضات علماء و دانشمندان مذاهب مختلف مواجه شد، که در نتیجه باعث انزوای «ابنتیمیّه»، و افکار و عقاید وی نیز به بوته فراموشی سپرده شد.
ولی در قرن ۱۲ این افکار در منطقه نجد که از تمدّن و فرهنگ بی بهره بود، مجدّداً منتشر شد، و پس از آن سعودی با پشتیبانی قدرتهای استعماری، به ترویج آن پرداخت.
«
محمّد بن عبدالوهّاب» در سال ۱۱۱۵، در شهر
عُیَینه، از توابع نجد عربستان به دنیا آمد، او فقه حنبلی را در زادگاه خود آموخت و آنگاه برای ادامه تحصیل رهسپار مدینه منوره شد.
او در دوران تحصیل مطالبی به زبان میآورد که نشانگر انحراف فکری او بود به طوری که برخی از اساتید او نسبت به آینده او اظهار نگرانی میکردند.
گفتنی است که وی مبتکر و بنیانگذار فرقه وهّابیّت نبود، بلکه قرنها پیش از او این عقاید یا بخشی از آن توسّط برخی از عالمان کجاندیش حنبلی مانند «ابنتیمیّه»، و شاگردان او اظهار شده بود، ولی باتوجّه به مخالفتهای صریح علمای
اهلسنت و
شیعه در بوته فراموشی سپرده شده بود، و مهمترین کاری که «محمّد
بن عبدالوهّاب» انجام داد این بود که عقاید ابنتیمیه را به صورت یک فرقه و یا مذهب جدیدی در آورد که با تمام مذاهب چهارگانه اهلسنت و مذهب شیعه تفاوت داشت.
دکتر
منیر العجلانی مینویسد: «وتجمّع علیه اناس فی البصرة من رؤساءها وغیرهم، فآذوه اشدّ الاذی، واخرجوه منها».
محمّد
بن عبدالوهّاب در آغاز کارش به
بصره آمد، و عقایدش را اظهار نمود، که با مخالفت شدید بزرگان بصره مواجه شد، که در نتیجه مردم علیه او قیام نموده و او را از شهر بیرون کردند.
او سپس به
بغداد و
کردستان و
همدان و
اصفهان روانه شد (او چهار سال در بصره، پنچ سال در بغداد و یک سال در کردستان و دو سال در همدان اقامت گزید واندک زمانی هم در اصفهان و
قم بود و آن گاه به حُرَیْمَله اقامتگاه پدرش رفت.
و سر انجام به زادگاه خویش برگشت.
او در زمان حیات پدرش جرات اظهار عقائد خویش را نداشت ولی پس از آن که پدر او در سال ۱۱۵۳ در گذشت محیط را برای اظهار عقاید خویش مساعد یافت و مردم را به آیین جدید خود فرا خواند.
ولی اعتراض عمومی مردم که نزدیک بود خونش را بریزند، او را ناگزیر کرد تا به زادگاه خویش عُیَیْنه باز گردد، و بر اساس پیمانی که با امیر آنجا «عثمان
بن مَعْمَر» بست که هر دو بازوی یکدیگر باشند، عقاید خود را تحت حمایت او بی پرده مطرح ساخت، ولی طولی نکشید که حاکم عیینه به دستور فرمانروای احساء، وی را از شهر عیینه اخراج کرد.
محمد
بن عبدالوهاب به ناچار شهر دِرْعِیّه را برای اقامت برگزید و با پیمان جدیدی که با محمد
بن سعود حاکم درعیه بست که حکومت از آن محمد
بن سعود و تبلیغ به دست محمد
بن عبدالوهاب باشد.
او در آغاز کار به مطالعه زندگی نامه مدّعیان دروغین نبوّت مانند «
مُسَیْلمه کذّاب»، «
سَجاج» «
اسود عَنْبسی» و «
طلیحه اسدی» علاقه خاصّی داشت، برخی از اساتید و علماء و حتّی پدرش وی را گمراه دانسته و مردم را از اطاعت وی منع میکردند.
اوّلین کتابی که بر ردّ عقاید باطل وی نوشته شد توسّط برادرش «
سلیمان بن عبدالوهّاب» به نام «
الصواعق الالهیّة فی الردّ علی الوهّابیّة» بود.
اوّلین کاری که «محمّد
بن عبدالوهّاب» انجام داد، ویران کردن زیارتگاههای صحابه، و اولیاء در اطراف عُیَیْنه بود، که از جمله آنان تخریب قبر «
زید بن خطّاب» برادر خلیفه دوّم بود،
که با واکنش شدید علماء و بزرگان مواجه گردید، به دنبال آن امیر عُیَیْنه به ناچار، شیخ را از این شهر بیرون کرد.
همان طوری که در بخش «عصر ظهور افکار محمد
بن عبدالوهّاب» اشاره شد، در قرن ۱۲ هجری موقعیّت بسیار سخت و اوضاع بسیار نامناسبی که برای مسلمانان پیش آمد و کشورهای اسلامی از هر طرف مورد تهاجم شدید استعمارگران قرار داشت، کیان امت اسلامی از سوی
انگلیس،
فرانسه،
روس و
امریکا تهدید میشد، جامعه اسلامی بیش از هر زمان دیگری نیاز به وحدت کلمه داشت.
در این عصر، بیش از هر زمانی مسلمانان نیاز به وحدت و همکاری بر ضد دشمن مشترک داشتند، ولی متاسفانه «محمّد
بن عبدالوهّاب» مسلمانان را به جرم توسّل به
انبیاء و
اولیاء الهی، مشرک و بت پرست قلمداد کرد، و
فتوا به
تکفیر آنان داد، و خونشان
حلال، و قتل آنان را جایز، و اموال آنان را جزء غنائم جنگی به حساب آورد، و پیروان او به استناد این فتوا هزاران مسلمان بی گناه را به خاک وخون کشیدند، که در قسمت بعدی به تفصیل بیان خواهد شد.
از مسائلی که «ابنتیمیّه» بنیانگذار فکری وهّابیّت رسماً به نشر آن همت گماشت قضیه جسمانیت خداوند متعال و اثبات لوازم جسمانیت مانند قرار گرفتن بر روی کرسی و خندیدن و راه رفتن و مانند اینها است.
ابنتیمیه گفته: «ولیس فی کتاب اللّه ولا سنّة رسوله ولا قول احد من سلف الامّة وائمّتها انّه لیس بجسم وانّ صفاته لیست اجساماً واعراضاً؟! فنفی المعانی الثابتة بالشرع والعقل بنفی الفاظ لم ینف معناها شرع ولا عقل، جهل وضلال».
در کتاب خدا و سنت
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و همچنین در گفتار سلف امت (
صحابه) و پیشوایان دینی نیامده که خداوند جسم نیست و صفات او از جسمانیت و عرض بودن منزه است. انکار یک معنایی که
شرع و
عقل آن را نفی نکرده، یک نوع نادانی و گمراهی است.
او میگوید: «والکلام فی وصف اللّه بالجسم نفیاً واثباتاً بدعة، لم یقل احد من سلف الامّة وائمتها انّ اللّه لیس بجسم، کما لم یقولوا ان اللّه جسم».
نفی و اثبات جسمانیت
خداوند متعال بدعت است و کسی از بزرگان گذشته نگفتهاند که خداوند جسم نیست همان طوری نگفتهاند که او جسم است. و در جای دیگر میگوید: «فاسم المشبّهة لیس له ذکر بذم فی الکتاب والسنة ولا کلام احد من الصحابة والتابعین»؛
در
قرآن و روایات مذمتی از
مشبهه به میان نیامده و سخنی هم از
صحابه و
تابعین در این باره نقل نشده است.
هیات عالی افتای سعودی در پاسخ به سؤالی پیرامون جسمانیّت خداوند تعالی نوشته است:
«ونظراً الی انّ التجسیم لم یرد فی النصوص نفیه ولا اثباته فلایجوز للسملم نفیه ولا اثباته لانّ الصفات توقیفیّة»؛
(با توجّه به اینکه در باره جسمانیّت خداوند نفیاً و اثباتاً در روایات گفتگو نشده است، بنا بر این نباید سخنی گفته شود چون صفات خداوند
توقیفی است، یعنی آنچه در روایات و آیات آمده است، میشود به زبان آورد).
او در رساله «
عقیدة الحمویّة» مینویسد: خداوند میخندد، و روز قیامت در حال خنده بر بندگان خود تجلّی میکند.
ابنتیمیه میگوید: هر شب هر طور که بخواهد به آسمان دنیا فرود میآید، و میگوید: آیا کسی هست که مرا بخواند و من اجابتش کنم، و طالب مغفرتی هست که او را ببخشم... خدا این کار را تا
طلوع فجر انجام میدهد.
و پس از نقل مطلب فوق مینویسد: «فمن انکر النزول او تاوّل فهو مبتدع ضالّ» (هر کس فرود آمدن خدا را به آسمان دنیا انکار یا توجیه کند بدعتگذار و گمراه است.
«
ابنبطوطه» در سفرنامه خود مینویسد: «ابنتیمیه» در مسجد جامع دمشق که من حضور داشتم، بر بالای منبر گفت: «انّ اللّه ینزل الی السماء الدنیا کنزولی هذا» (خداوند به آسمان دنیا فرود میآید، همچنان که من از پلّه این منبر فرود میآیم)، سپس یک پلّه پایین آمد، «
ابنالزهراء» از فقهاء مالکی اعتراض کرد، و اظهارات وی را به اطلاع ملک ناصر رساند، وی دستور داد تا او را زندانی کردند، و در زندان از دنیا رفت.
ابنتیمیه در کتاب «
منهاج السنّة» که در ردّ کتاب «
منهاج الکرامة»
علاّمه حلّی نوشته است میگوید: عموم منسوبین به
اهلسنت برای اثبات رؤیت خدا اتّفاق دارند و
اجماع سلف براین است که ذات احدیّت را در آخرت با چشم میتوان دید ولی در دنیا نمیتوان دید.
«وسالت عن اللجنة الدائمة: کیف الردّ علی القائلین بانّ (اللّه فی کلّ مکان) تعالی عن ذلک، وما حکم قائلها؟ واجابت اللجنة: اوّلا: عقیدة اهل السنّة والجماعة انّ اللّه سبحانه وتعالی مستو علی عرشه بذاته، وهو لیس داخل العالم بل منفصل وبائن عنه.... وممّا یدلّ علی علوّه علی خلقه نزول القرآن من عنده، والنزول لا یکون الاّ من اعلی الی اسفل، قال تعالی (وَاَنزَلْنَآ اِلَیْکَ الْکِتَـبَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَـبِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ)
الی ان ذکرت قول رسول اللّه لجاریة: این اللّه؟ قالت: فی السماء قال: من انا؟ قالت: انت رسول اللّه، قال: اعتقها فانّها مؤمنة. اخرجه مسلم وابوداود والنسائی وغیرهم، وفی الصحیحین حدیث ابیسعید الخدری رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلّم: «الا تامنونی وانا امین من فی السماء، یاتینی خبر السماء صباحاً ومساءً».
وثانیاً: من اعتقد انّ اللّه فی کلّ مکان فهو من الحلولیّة، ویردّ علیه بماتقدّم من الادلّة علی انّ اللّه فی جهة العلوّ، وانّه مستو علی عرشه، بائن من خلقه، فان انقاد لما دلّ علیه الکتاب والسنّة والاجماع، والاّ فهو کافر مرتدّ عن الاسلام.
از هیات عالی افتای سعودی پرسیده شده: از نظر شرعی حکم کسی که معتقد است که خداوند همه جا وجود دارد چیست؟ و چگونه میشود به او پاسخ داد؟ هیات جواب داد: عقیده اهلسنت این است که خداوند بالای عرش قرار گرفته، و در درون جهان نیست بلکه خارج از این عالم میباشد. ودلیل بر علوّ خداوند و بالا بودن او از مخلوقات، همان نزول
قرآن از طرف اوست، و مسلّم است که نزول همواره از بالا به پایین صورت میگیرد، همانطوری که در قرآن نیز آمده است: (وَاَنزَلْنَآ اِلَیْکَ الْکِتَـبَ بِالْحَقِّ...) : ما قرآن را به سوی تو به حق نازل نمودیم. تا آنجا که مینویسند:
رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از کنیزی که میخواستند آزاد نمایند پرسید: خداوند کجاست؟ پاسخ داد: در آسمانها است. حضرت پرسید: من، چه کسی هستم؟ پاسخ داد: پیامبر خدا. آنگاه حضرت به صاحب آن کنیز فرمود: او شخص با ایمانی است، و میتوانی وی را در راه خدا آزاد نمایی.
و همچنین رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: من امین کسی هستم که در آسمانهاست، و اخبار آسمان هر صبح و شب به اطلاع من میرسد. آن گاه هیات عالی افتای سعودی مینویسد: هر کس معتقد باشد که خداوند همه جا هست، قائل به حلول و دخول خداوند در درون عالم شده، باید به چنین فردی با دلیل ثابت کرد که خداوند بر بالای عرش قرار دارد، و خارج از جهان میباشد، و اگر نپذیرفت او کافر و
مرتدّ و خارج از
اسلام است.
و همچنین گفته: «ولو قد شاء لاستقرّ علی ظهر بعوضة فاستقلّت به بقدرته ولطف ربوبیّته فکیف علی عرش عظیم»؛
اگر خداوند بخواهد با قدرت خویش میتواند بر پشت یک پشهای هم قرار گیرد، پس چگونه نتواند بر روی عرش استقرار بیابد.
قال ابوبکر ابنعربی واخبرنی من اثق به من مشیختی انّ ابایعلی محمد
بن الحسین الفرّاء رئیس الحنابلة ببغداد کان یقول: «اذا ذکر اللّه تعالی وما ورد من هذه الظواهر فی صفاته، یقول: الزمونی ماشئتم فانّی التزمه، الاّ اللحیة والعورة».
ابوبکر ابنعربی میگوید: فردی که مورد وثوق من بود نقل کرد که
ابویعلی، (امام و پیشوای ابنتیمیه) میگوید: در باره خدا هر عضوی را جز ریش و عورت اثبات خواهم کرد.
قال ابنالقیم تلمیذ ابنتیمیة: انّ اللّه یجلس علی العرش، ویجلس بجنبه سیّدنا محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وهذا هو المقام المحمود؛
ابنقیم شاگرد ابنتیمیمه مینویسد: خداوند بر روی عرش مینشیند و رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز در کنار او جلوس میکند، و این همان مقام محمود و شایستهای است که قرآن وعده داده است.
وقال الدیلمی قال ابنعمر: «انّ اللّه عزّ وجل ملا عرشه یفضل منه کما یدور العرش اربعة اصابع باصابع الرحمن عز وجل».
قال ابوبکر ابنالعربی فی العواصم: (الرحمن علی العرش استوی) قالوا: «انّه جالس علیه، متّصل به، وانّه اکبر باربع اصابع، اذ لایصح ان یکون اصغر منه، لانّه العظیم، ولا یکون مثله لانّه (لیس کمثله شیء) فهو اکبر من العرش باربع اصابع».
وقال السیوطی: واخرج عبد
بن حمید وابنابیعاصم فی السنة والبزار وابو یعلی وابنجریر وابو الشیخ والطبرانی وابنمردویه والضیاء المقدسی فی المختارة عن عمر، «انّ امراة اتت النبی صلی الله علیه وسلم فقالت: ادع اللّه ان یدخلنی الجنّة، فعظمّ الرب تبارک وتعالی وقال: «انّ کرسیّه وسع السماوات والارض، وانّ له اطیطاً کاطیط الرحل الجدید اذا رکب من ثقله» (قال الهیثمی: رواه البزار ورجاله رجال الصحیح
وقال ایضاً: رواه ابویعلی فی الکبیر ورجاله رجال الصحیح غیر عبداللّه
بن خلیفة الهمذانی وهو ثقة.
زنی خدمت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید و گفت:
دعا کن خداوند مرا وارد
بهشت سازد، رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خدا را به عظمت یاد کرد و فرمود: کرسی خداوند سراسر آسمان و زمین را فرا گرفته است و هنگامی که خداوند بر روی کرسی قرار میگیرد، در اثر سنگینی حق از کرسی، نالهای همانند ناله شتر بچه خارج میشود.
هیثمی روایت را
صحیح دانسته است.
سالت عن اللجنة الدائمة للبحوث العلمیّة والافتاء: هل للّه صفة الهرولة؟ اجابوا: نعم، صفة الهرولة علی نحو ما جاء فی الحدیث القدسی الشریف علی ما یلیق به قال تعالی: «اذا تقرّب الیّ العبد شبراً تقرّبت الیه ذراعاً، واذا تقرّب الیّ ذراعاً تقرّبت منه باعاً، واذا اتانی ماشیاً اتیته هرولة» رواه البخاری ومسلم.
از لجنه افتای سعودی در باره صفت هروله سؤال شده و پاسخ دادهاند که صفت هروله (دویدن) خدا در
حدیث قدسی که
بخاری و
مسلم نقل کردهاند آمده که خداوند فرموده: اگر بندهای یک وجب به من نزدیک شود، من یک
ذراع (نیم متر) به او نزدیک خواهم شد و اگر او یک ذراع به طرف من بیاید، من به قدر فاصله دو کف دست (بیش از یک متر) به او نزدیک خواهم شد، اگر او قدم زنان به طرف من بیاید، من دوان دوان به طرف او خواهم رفت.
«امّا الوجه والیدان والعینان والساق والاصابع فقد ثبتت فی النصوص من الکتاب والسنّة الصحیحة وقال بها اهل السنّة والجماعة واثبتوها للّه سبحانه علی الوجه اللائق به سبحانه وهکذا النزول والهرولة جاءت بها الاحادیث الصحیحة ونطق بها الرسول صلی اللّه علیه وسلّم واثبتها لربّه عزّ وجلّ علی الوجه اللائق به سبحانه».
بن باز مفتی اعظم سابق
عربستان در پاسخ به استفتائی این چنین نوشته: آن چه که صورت و دست و چشم و ساق و انگشت، برای خداوند، در کتاب و
سنت صحیح آمده و نظریه اهلسنت بر آن استوار است و همچنین نزول حق از
عرش به آسمان عالم ماده و هروله و دویدن در احادیث صحیح وارد شده و رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این صفات را برای خداوند به آن گونهای لایق او میباشد، اثبات نموده است.
سخن ابنتیمیّه و پیروان وهابی او در اثبات جسمانیت حق تعالی مخالف کتاب و سنت است زیرا
آیه شریفه (لَیْسَ کَمِثْلِهِی شَیْءٌ).
صراحت دارد که خداوند مانندی ندارد و آیه شریفه (قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ)
نیز دلالت میکند که او بی همتا است.
حاکم نیشابوری در روایتی از
ابی بن کعب نقل کرده:
«انّ المشرکین قالوا: یا محمد انسب لنا ربک! فانزل اللّه (عزّوجلّ): (قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ• اللَّهُ الصَّمَدُ) قال: الصمد الذی (لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ)، لانّه لیس شئ یولد الاّ سیموت، ولیس شئ یموت الاّ سیورث وانّ اللّه لا یموت ولا یورث، (وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا اَحَدُم) قال: لم یکن له شبیه ولا عدل ولیس کمثله شئ».
ثمّ قال الحاکم: صحیح الاسناد ولم یخرجاه. وقال الذهبی: صحیح.
مشرکان از رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خواستند که نسب خداوند متعال را بیان نماید، خداوند
سوره توحید را نازل نمود و فرمود: که ای پیامبر! به مشرکان بگو: (قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ• اللَّهُ الصَّمَدُ) او خداوند یکتا و بی نیاز است، بی نیازی که (لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ) فرزندی ندارد و از پدر و مادری هم زاده نشده زیرا آن که زاده شده، روزی هم خواهد مرد، و آن که بمیرد ارثی خواهد گذاشت، وخداوند بی همتا از مردن و
ارث نهادن منزّه است. (وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا اَحَدُم) خداوند متعال، شبیه، مانند و همتا ندارد.
آن گاه
حاکم نیشابوری و همچنین
ذهبی گفتهاند: این
روایت صحیح است.
بیهقی از بزرگ شخصیتهای علمی
اهلسنت میگوید: «وانکر احمد علی من قال بالجسم وقال: انّ الاسماء ماخوذة من الشریعة واللغة، واهل اللغة وضعوا هذا الاسم علی ذی طول وعرض وسمک وترکیب وصورة وتالیف، واللّه سبحانه خارج عن ذلک کلّه، فلم یجز ان یسمّی جسماً لخروجه عن معنی الجسمیّة ولم یجئ فی الشریعة ذلک فبطل».
امام
احمد بن حنبل نظریه قائلین به جسمانیت حق تعالی را باطل دانسته و گفته است: اسمها از شریعت و لغت گرفته میشود و اهل لغت کلمه «جسم» را در برابر چیزی که دارای طول، عرض، ارتفاع، ترکیب و صورت باشد، قرار دادهاند و
خداوند متعال از تمامی اینها منزّه است و شایسته نیست که او را جسم بنامیم زیرا او از هرگونه معنا و مفهوم جسم، خارج است و در
شریعت نیز این لفظ وارد نگردیده است، بنا بر این عقیده به جسمانیت باطل است.
امام
قرطبی پس از نقل اقوال دیگر عالمان، پیرامون مجسمه میگوید: «والصحیح القول بتکفیرهم اذ لا فرق بینهم وبین عبّاد الاصنام والصور».
قول صحیح این است که قائلین به جسمانیت حق تعالی کافر هستند زیرا تفاوتی میان آنان و بت پرستان و چهره پرستان نیست.
نَوَوی از علماء بزرگ اهلسنت میگوید: «فمِمَّن یُکَفّر، من یجسّم تجسیماً صریحاً ومن ینکر العلم بالجزئیّات».
از جمله کسانی که
کفر آنان ثابت است، قائلین به جسمانیت حق تعالی و آنان که علم به جزئیات او را انکار میکنند.
عبدالقاهر بغدادی متوفای ۴۲۹ هـ، از متکلمان بلند آوازه اهلسنت میگوید: «وامّا جسمیّة خراسان من الکرامیّة، فتکفیرهم واجب لقولهم: بانّ اللّه تعالی له حدّ ونهایة من جهة السفل ومنها یماس عرشه، ولقولهم: بانّ اللّه تعالی محلّ للحوادث».
فرقه کرامیه منطقه
خراسان که معتقد به جسمانیت حق تعالی هستند، تکفیرشان
واجب است زیرا خداوند متعال را محدود به حدود دانسته و برای او از ناحیه پایین، نقطه پایانی قائل هستند که با عرش تماس دارد و محل عروض حوادث است.
وهمو در کتاب الفرق بین الفرق ضمن شمردن اموری که اهلسنت بدان
اجماع نمودهاند، میگوید: «وقالوا بنفی النهایة والحدّ عن صانع العالم». اهلسنت، هرگونه حدود و نقطه پایانی را از خداوند متعال نفی کردهاند.
تا آن جا که میگوید: «واجمعوا علی ان لا یحویه مکان ولا یجری علیه زمان، خلاف قول من زعم من الشهامیّة والکرامیّة انّه مماسّ لعرشه، وقد قال امیرالمؤمنین علی رضی اللّه عنه: انّ اللّه تعالی خلق العرش اظهاراً لقدرته لا مکاناً لذاته».
اهلسنت اجماع دارند که خداوند متعال را نه مکانی در بر گرفته و نه زمانی بروی میگذرد، (ذات مقدسش فراتر از مکان و زمان است» بر خلاف قول باطل
شهامیّه و کرامیّه که میگویند: ذات اقدس ربوبی با عرش، در تماس است
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) میفرماید: خداوند عرش را به خاطر قدرت نمایی آفریده، نه برای جایگاه خویش.
ابننجیم متوفای ۹۷۰ هـ، از فقهای بزرگ اهلسنت میگوید: «والمشبّه ان قال: انّ للّه یداً او رِجْلاً کما للعباد فهو کافر، وان قال: انّه جسم، لا کالاجسام فهو مبتدع».
مشبهه (آنان که خداوند را به بندگان تشبیه میکنند) اگر بگویند که
خداوند همانند بندگان دارای دست و پا هست، کافر هستند و اگر بگویند خداوند دارای جسم است ولی نه مانند اجسام، بدعت گذار هستند.
غزالی آن عالم بلند آوازه اهلسنت میگوید: فان خطر بباله انّ اللّه جسم مرکّب من اعضاء فهو عابد صنم فانّ کلّ جسم فهو مخلوق، وعبادة المخلوق کفر، وعبادة الصنم کفر لانّه مخلوق وکان مخلوقاً لانّه جسم، فمن عبد جسماً فهو کافر باجماع الائمة، السلف منهم والخلف.
اگر کسی به ذهنش خطور کند که خداوند تعالی دارای جسمی هست که از عضوهای متعدد تشکیل یافته، او بتپرست است زیرا هر جسمی مخلوق و آفریده شده است و به اجماع تمام علمای و پیشوایان دینی در تمام زمانهای پیش و نزدیک، پرستش مخلوق،
کفر و
بتپرستی است.
یقول الشهرستانی: «وضع کثیر من الیهود الذین اعتنقوا الاسلام احادیث متعددة فی مسائل التجسیم والتشبیه وکلّها مستمدّة من التوراة».
شهرستانی میگوید: بسیاری از یهودیان که به طرف
اسلام کشیده شدند احادیث متعددی را در جسمانیت حق تعالی ساختند و وارد شریعت اسلامی کردند، و تمامی احادیث
تجسیم از
تورات سر چشمه گرفته است.
ورود بعضی از قصص و نقلهای تاریخی در کتب حدیثی و تاریخی و تفسیری چهرهای نازیبا از وقایع درست تاریخی به نمایش گذاشته است، که تشخیص این حقیقت کاری فوقالعاده مشکل وسخت است، زیرا پژوهندگان و اهل تحقیق را در دستیابی به حقایق تاریخی دچار مشکل، و یا با ناکامی رو برو میکند.
ابنخلدون مینویسد: عرب صدر اسلام بهرهای از علم و کتابت نداشتند و مطالب مربوط به
آفرینش جهان و اسرار هستی را از علماء یهود و اهل تورات و یا از
نصاری همانند:
کعب الاحبار،
وهب بن منبه و
عبدالله بن سلام میپرسیدند تا آن جا که میگوید: «فامتلات التفاسیر من المنقولات عندهم وتساهل المفسرون فی مثل ذلک وملاوا کتب التفسیر بهذه المنقولات، واصلها کلها کما قلنا من التوراة او مما کانوا یفترون».
تفاسیر اهلسنت از گفتههای یهود و نصاری مملو گشته و مفسران هم در این زمینه سهل انگاری کردند و کتابهای تفسیری را از این قماش روایات پر کردند و ریشه همه این روایات از تورات و یا دروغ بافیهای یهود و نصاری سر چشمه گرفته است.
و حتی دو کتاب معروف و مشهور اهلسنت
صحیح بخاری و
مسلم نیز از این آفت بی بهره نمانده و متاسّفانه اخباری از این دست به فراوانی در آن دیده میشود، که از آن جمله نقل حدیث ساختگی ذیل است که از افکار یهودیّت در میان احادیث مسلمین رسوخ کرده است.
«عن ابیهریرة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم قال: ینزِل اللّه الی السماء الدنیا کلّ لیلة حین یمضی ثلث اللیل الاوّل فیقول: انا الملک، انا الملک، من ذا الذی یدعونی فاستجیب له، من ذا الذی یسالنی فاعطیه، من ذا الذی یستغفرنی فاغفر له، فلا یزال کذلک حتّی یضیء الفجر».
خداوند هر شب پس از گذشت یک سوّم از آن، به آسمان زمین فرود میآید، و تا طلوع فجر ندا میکند: چه کسی است که مرا بخواند و از من چیزی بخواهد، و طلب بخشش کند، تا خواستههای وی را بر آورده نمایم.
در برخی از روایات آمده است: «فاذا طلع الفجر صعد الی عرشه»
پس از طلوع فجر به عرش مراجعت میکند.
شاید روزگاری این سخنان بی پایه و اساس مشتری داشت، ولی امروز با رشد دانشها و تکامل عقلانی بشر این قبیل نقلها مورد تمسخر قرار گرفته و به آن میخندند، چون با توجّه به کرویّت زمین، در هر لحظه از شبانه روز در یک نقطه از کره زمین پایان شب و طلوع فجر میباشد، و اگر خداوند از عرش به زمین آمده باشد، مادامی که زمین باقی است و شب و روز در چرخش است دیگر به عرش بر نخواهد گشت. روی این جهت برخی از بزرگان اهلسنت در توجیه این روایت دچار حیرت و سرگردانی شدهاند.
البتّه نتیجه دوری از
اهلبیت عصمت و طهارت و بی توجّهی به توصیه رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تمسّک به
ثقلین، سقوط در وادیهای خطرناکی این چنین را در پی دارد.
مشابه این داستان نقلی است از
ابوهریره که میگوید: «ارسل ملک الموت الی موسی (علیهالسّلام) فلمّا جاءه صکّه ففقا عینه، فرجع الی ربّه فقال: ارسلتنی الی عبد لا یرید الموت، قال: فردّ اللّه الیه عینه.
وفی روایة عمّار، فقال: یا ربّ! عبدک موسی فقا عینی، ولولا کرامته علیک، لشققت علیه».
(
حضرت موسی هنگام قبض
روح، سیلی محکمی به صورت
عزرائیل نواخت که چشم او از حدقه بیرون پرید، عزرائیل به خدا شکایت نمود وگفت: اگر موسی مورد عنایت تو نبود، من هم با وی به سختی برخورد میکردم).
شکّی نیست که این مطالب بی اساس، با منطق
قرآن که حضرت موسی را پیامبر مرسل و مخلص معرفی میکند، سازگاری ندارد: (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَـبِ مُوسَی اِنَّهُو کَانَ مُخْلَصًا وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیًّا)،
«و در این کتاب از موسی یاد کن، زیرا که او پاکدل و فرستادهای پیامبر بود».
و با مقام عصمت و جایگاه والای او نزد خداوند تعالی منافات دارد: (وَ کَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِیهًا)،
«و موسی نزد خدا آبرومند بود».
و همچنین روایت دیگری از ابوهریره نقل کردهاند که میگوید: «یقال لجهنّم: هل امتلات؟ وتقول: هل من مزید؟ فیضع الربّ تبارک وتعالی قدمه علیها فتقول: قطّ قطّ».
(در
قیامت هر چه از گنهکاران را وارد جهنّم میکنند پر نمیشود تا آنگاه که خداوند تبارک وتعالی پای خود را درون جهنّم میگذارد پر میشود).
آری، وقتی که صاحب کتاب صحیح بخاری از
علی (علیهالسّلام) فقط ۲۹ روایت در تمام کتابش که از دوران کودکی تا آخرین لحظه حیات پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ملازم با حضرت بوده است نقل میکند،
ولی از ابوهریره که کمتر از دو سال با پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است ۴۴۶ روایت نقل میکند،
نتیجه بهتر از این نخواهد بود.
محمود ابوریّة از علماء بزرگ اهلسنت میگوید: اگر علی (علیهالسّلام)، هر روز فقط یک روایت از
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرا میگرفت، باید بیش از ۱۲ هزار روایت از او نقل میشد، چون بیش از یک سوم قرن ملازم آن حضرت بوده است.
و حال آن که همه احادیثی که اهلسنت در تمام کتب روایی و تفسیری و تاریخی از علی (علیهالسّلام) نقل کردهاند از مرز ۵۳۶ روایت تجاوز نمیکند.
ولی آمار روایات ابوهریره در کتب اهلسنت، به ۵۳۷۴ میرسد.
و همچنین در تمام کتاب صحیح بخاری، از حضرت
صدّیقه طاهره (علیهاالسّلام)، فقط یک روایت نقل شده، ولی از
عایشه ۲۴۲ روایت نقل شده است.
از
مقداد، ۲ روایت، و از
سلمان و
عمّار هر یک ۴ روایت، و از
امام حسن و
امام حسین (علیهماالسلام) حتّی یک روایت هم وجود ندارد ولی از
عبداللّه بن عمر ۲۷۰ روایت، و از
انس بن مالک ۲۶۸ روایت نقل شده است.
با توجه به آنچه که بیان شد از آیات قرآن و سنت شریف و گفتار شخصیتهای بزرگ علمی اهلسنت، دوباره عبارت ابنتیمیه را مرور میکنیم که میگوید: «ولیس فی کتاب اللّه ولا سنّة رسوله ولا قول احد من سلف الامّة وائمّتها انّه لیس بجسم».
در کتاب خدا و سنت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و همچنین در گفتار سلف امت (
صحابه) و پیشوایان دینی نیامده که خداوند جسم نیست.
مگر (لَیْسَ کَمِثْلِهِی شَیْءٌ) و یا (وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا اَحَدُم) از آیات قرآن نیستند؟ و یا آن چه را که از
ابی بن کعب نقل شد و حاکم نیشابوری و ذهبی شهادت به صحت آن دادند،
خارج از سنت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد؟!!! و یا احمد
بن حنبل، بیهقی، قرطبی، عبدالقاهر بغدادی و شهرستانی و... از علماء اهلسنت نیستند؟!! مگر نه این است که وی به فتوای علماء معاصر خویش به خاطر همین عقیده باطل تجسیم محکوم به زندان شد؟
همان طوری که
ابوالفداء در تاریخ خود میگوید: «استدعی تقیالدین احمد
بن تیمیة من دمشق الی مصر وعقد له مجلس وامسک واودع الاعتقال بسبب عقیدته فانّه کان یقول بالتجسیم...»؛
ابنتیمیه از دمشق به مصر احضار گردید وپس از محاکمه وی را دستگیر و به سبب عقیده اش زندانی کردند زیرا او معتقد بود که خداوند متعال دارای جسم است.
و به نقل
ابنحجر عسقلانی، قاضی مالکی اعلام کرد: «فقد ثبت کفره»،
کفر ابنتیمیه ثابت است و همچنین ابنحجر عسقلانی و
شوکانی از علماء بزرگ اهلسنت نوشتهاند: قاضی شافعی دمشق دستور داد که در دمشق اعلان کنند که: «من اعتقد عقیدة ابنتیمیّة حلّ دمه وماله».
هر کس عقیده ابنتیمیه را داشته باشد خونش هدر و مالش
مباح است.
خطرناکترین چیزی که ابنتیمیه بنیانگزار فکری وهابیت در آغاز دعوت خویش مطرح ساخت و افکار عمومی را متشنج و عقائد مردم را جریحه دار کرد، متهم ساختن مسلمان به
کفر و
شرک بود.
او رسماً اعلام کرد: هر کس کنار
قبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا یکی از افراد صالح بیاید و از آنان حاجت بخواهد مشرک است، پس
واجب است چنین شخصی را وادار به
توبه کنند، و اگر توبه نکرد، باید کشته شود.
«من یاتی الی قبر نبیّ او صالح، ویساله حاجته ویستنجده... فهذا شرک صریح، یجب ان یُستتابَ صاحبُه، فان تاب، والاّ قُتِل».
محمّد بن عبدالوهّاب مجدّد ناشر افکار ابنتیمیه میگوید: «وانّ قصدهم الملائکة والانبیاء والاولیاء یریدون شفاعتهم والتقرّب الی اللّه بذلک، هو الذی احلّ دماءهم واموالهم».
همانا هدف آنان وسیله
تقرّب به خداوند و شفیع قرار دادن پیامبران، و صالحان است، به همین جهت خونشان
حلال و قتلشان جایز است.
احمد زینی دحلان مفتی
مکّه مکرّمه مینویسد: «کان محمّد
بن عبدالوهّاب اذا اتّبعه احد وکان قد حجّ حجّة الاسلام، یقول له: حجّ ثانیاً! فانّ حجّتک الاولی فعلتها وانت مشرک، فلا تقبل، ولا تسقط عنک الفرض. واذا اراد احد الدخول فی دینه، یقول له بعد الشهادتین: اشهد علی نفسک انّک کنت کافراً، وعلی والدیک انّهما ماتا کافرین، وعلی فلان وفلان، ویسمّی جماعة من اکابر العلماء الماضین انّهم کانوا کفّاراً، فان شهد قبله، والاّ قتله، وکان یصرّح بتکفیر الامّة منذ ستّمائة سنة، ویکفّر من لا یتّبعه، ویسمّیهم المشرکین، ویستحلّ دماءهم واموالهم».
اگر چنانچه کسی به مذهب
وهّابیّت در میآمد و قبلاً
حج واجب انجام داده بود «محمّد
بن عبدالوهّاب» به وی میگفت: باید دوباره به زیارت
خانه خدا بروی چون حج گذشته تو در حال شرک صورت گرفته است. و به کسی که میخواست وارد کیش وهّابیّت بشود میگفت: پس از
شهادتین باید گواهی دهی که در گذشته کافر بودهای و پدر و مادر تو نیز در حال کفر از دنیا رفتهاند، و همچنین باید گواهی دهی که علماء بزرگ گذشته کافر مردهاند. اگر چنانچه گواهی نمیداد وی را میکشتند. آری او بر این باور بود که تمام مسلمانان در طول ۱۲ قرن گذشته کافر بودهاند، و هرکسی را که از مکتب وهّابیّت پیروی نمیکرد او را مشرک دانسته و خون و مال او را
مباح میکرد.
ابنجبرین که یکی از مفتیان بزرگ سعودی است سؤال شده که آیا به فقرای شیعه میشود زکات داد؟ پاسخ داده طبق نظر علماء اسلامی به کافر نمیشود
زکات داد و شیعیان بدون شک به چهار دلیل کافر هستند:
۱ - آنان نسبت به
قرآن طعنه زده و بدگویی میکنند و معتقد به
تحریف قرآن هستند و میگویند که دو سوم قرآن حذف شده و هرکس به قرآن طعنه زند کافر هست و منکر آیه شریفه «وانا له لحافظون» میباشد.
۲ - به
سنت پیامبر و احادیث صحیح بخاری و مسلم نیز طعنه میزنند و به احادیثی که در این دوکتاب آمده عمل نمیکنند چون بر این عقیده هستند که روایات این کتابها از
صحابه نقل شده و صحابه را کافر میشمارند و معتقد هستند که پس از پیامبر گرامی همه صحابه جز علی و فرزندان او و تعداد اندکی مانند
سلمان و
عمار همه کافر و
مرتد شدند.
۳ - شیعیان اهلسنت را کافر دانسته و با آنان نماز نمیخوانند و اگر پشت سر اهلسنت نماز بخوانند آن نماز را اعاده میکنند بلکه آنان معتقد به
نجاست اهلسنت هستند و اگر با یکی از اهلسنت
مصافحه کنند، دست خود را آب میکشند.
۴ - شیعیان نسبت به علی و فرزندان او غلوّ کرده و آنان را به صفاتی که ویژه خداوند است توصیف میکنند و همانند خداوند آنان را صدا میکنند.
تا آن جا که گفته: «من دفع الیهم الزکاة فلیخرج بدلها حیث اعطاها من یستعین بها علی الکفر، وحرب السنّة»؛ اگر کسی به شیعیان زکات بدهد قبول نیست زیرا او با این کار خود به کسی کمک کرده که کفر را تقویت میکند و با سنت پیامبر در حال جنگ است.
(السؤال: ما حکم دفع زکاة اموال اهل السنّة لفقراء الرافضة (الشیعة) وهل تبرا ذمّة المسلم الموکّل بتفریق الزکاة اذا دفعها للرافضی الفقیرام لا؟ الجواب: لقد ذکر العلماء فی مؤلّفاتهم فی باب اهل الزکاة انهّا لا تدفع لکافر، ولا مبتدع، فالرافضة بلا شکّ کفار لاربعة ادلة: الاول: طعنهم فی القرآن، وادّعاؤهم انّه حذف منه اکثر من ثلثیه، کما فی کتابهم الذی الّفه النوری وسمّاه «فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب ربّ الارباب» وکما فی کتاب الکافی، وغیره من کتبهم، ومن طعن فی القرآن فهو کافر مکذّب لقوله تعالی: «وانّا له لحافظون». الثانی: طعنهم فی السنّة واحادیث الصحیحین، فلا یعملون بها لانّها من روایة الصحابة الذین هم کفّار فی اعتقادهم، حیث یعتقدون انّ الصحابة کفروا بعد موت النبی صلی اللّه علیه وسلم الاّ علیّ وذرّیته، وسلمان وعمّار، ونفر قلیل، امّا الخلفاء الثلاثة، وجماهیر الصحابة الذین بایعوهم فقد ارتدّوا، فهم کفّار، فلا یقبلون احادیثهم، کما فی کتاب الکافی وغیره من کتبهم. الثالث: تکفیرهم لاهل السنّة، فهم لا یصلّون معکم، ومن صلّی خلف السنّی اعاد صلاته بل یعتقدون نجاسة الواحد منّا، فمتی صافحناهم غسّلوا ایدیهم بعدنا، ومن کفّر المسلمین فهو اولی بالکفر، فنحن نکفّرهم کما کفّرونا واولی. الرابع: شرکهم الصریح بالغلّو فی علیّ وذرّیته، ودعاؤهم مع اللّه، وذلک صریح فی کتبهم، وهکذا غلوّهم ووصفهم له بصفات لا تلیق الا بربّ العالمین، وقد سمعنا ذلک فی اشرطتهم. ثمّ انّهم لا یشترکون فی جمعیّات اهل السنّة، ولا یتصدّقون علی فقراء اهل السنّة، ولو فعلوا فمع البغض الدفین، یفعلون ذلک من باب التقیّة، فعلی هذا، من دفع الیهم الزکاة فلیخرج بدلها حیث اعطاها من یستعین بها علی الکفر، وحرب السنّة، ومن وکلّ فی تفریق الزکاة حرم علیه ان یعطی منها رافضیّاً، فان فعل لم تبرا ذمّته، وعلیه ان یغرم بدلها، حیث لم یؤدّ الامانة الی اهلها، ومن شکّ فی ذلک فلیقرا کتب الردّ علیهم، ککتاب القفاری فی تفنید مذهبهم، وکتاب الخطوط العریضة للخطیب وکتاب احسان الهی ظهیر وغیرها. واللّه الموفق.
از شیخ
عبدالرحمان براک از مفتیان سعودی استفتا شده: «هل یمکن ان یکون هناک جهاد بین فئتین من المسلمین ای: السنة مقابل الشیعة؟»؛ آیا امکان جهاد میان اهلسنت و شیعه وجود دارد؟
وی پاسخ داده: «... ان کان لاهل السنة دولة وقوة واظهر الشیعة بدعهم، وشرکهم، واعتقاداتهم، فان علی اهل السنة ان یجاهدوهم بالقتال...؛
اگر اهلسنت دارای دولت مقتدی باشند و شیعه برنامه شرک آمیز خود را اظهار نمایند (مانند اعتقاد به وصایت علی (علیهالسّلام) بعد از پیامبر گرامی و مراسم عزاداری برای امام حسین (علیهالسّلام) و توسل به امیرالمؤمنین و حسین (علیهماالسلام)). در این صورت بر اهلسنت واجب است که علیه شیعه اعلام
جهاد نموده و آنان را به قتل برساند.
هیات عالی افتای سعودی در پاسخ به سؤالی پیرامون شیعه نوشته است:
«انّ کان الامر کما ذکر السائل من ان الجماعة الذین لدیه من الجعفریة یدعون علیا والحسن والحسین وسادتهم فهم مشرکون مرتدون عن الاسلام»؛
همان گونه که در سؤال آمده است، آنان که «یاعلی، یاحسین» میگویند مشرک، و از ملّت اسلام خارج میباشند.
و این فتوی به امضاء چهار تن از اعضای هیات عالی سعودی شامل رئیس هیات:
عبدالعزیز بن عبداللّه بن باز و اعضای هیات:
عبدالرزاق عفیفی،
عبداللّه بن غَدَیان و
عبداللّه بن قعود رسیده است.
زرقاوی رهبر وهابیون عراقی طی اطلاعیهای که از طریق اینترنت منتشر گردید اعلام کرد: مخالفان (شیعیان): افعیها و دشمنان در کمین نشسته و عقربهای حیله گر هستند، ما اکنون به جنگ با دشمن کافر و جنگ دشوار با دشمن حیله گری که لباس دوست بر تن کرده و به همدلی دعوت میکند، ولیکن شرور است و
ارث اختلاف درونی را به میراث برده، میپردازیم.
یک ناظر جستجوگر درک میکند که شیعیان خطری آشکار و حقیقی هستند. پیام تاریخ که واقعیت نیز آن را تصدیق نموده، این امر را روشن ساخته که
تشیع، دینی جدا از اسلام است و با یهود تحت
شعار اهل کتاب و مسیحیان ملاقات میکنند، شرک نمایان شیعیان تا جایی است که قبرها را میپرستند و در اطراف قبور ائمه طواف میکنند، به حدی رسیدهاند که یاران پیامبر را کافر میدانند و به مادر مؤمنان و صالحان این امت دشنام میدهند و
قرآن کریم را جعل میکنند.
و در کتب شیعیان که تاکنون در حال انتشار است به نزول
وحی برای آن گروه ادعا شده است و این یکی از تصاویر کفر و کفرشناسی است.
کسانی که گمان میکنند شیعیان میتوانند میراث تاریخی و کینه سیاه خود را فراموش کنند، در توهم به سر میبرند و این همانند آن است که این افراد، (متوهمان) از مسیحیان بخواهند صلیب کشیدن مسیح را فراموش کنند. آیا یک عاقل چنین کاری میکند؟
این قوم علاوه بر کفر خود، برای افزایش بحران حکومت و موازین نیرو در دولت، از مکر و حیله سیاسی استفاده و تلاش میکنند برای تثبیت شرایط محیطی جدید خود، با استفاده از پلاکاردهای سیاسی و سازمانهای خود با هم پیمانانشان همکاری کنند.
این قوم خیانتکار در طول تاریخ، اهل تسنن را به مبارزه میطلبیده و در هنگام سقوط رژیم
صدام،
شعار «انتقام از
تکریت تا
انبار» را سر میداد که این مساله خود بر میزان کینه آنها نسبت به اهل تسنن دلالت میکند.
محمد
بن عبدالوهاب با اعلام جهاد علیه مسلمین به اتهام کفر و شرک و
بدعت، اعراب بادیه نشین را بر انگیخت و به کمک ابنسعود لشکری فراهم ساخت و با حمله به شهرها و روستاهای مسلمان نشین، مردم را به خاک و خون کشید و اموال آنان را به عنوان غنائم جنگی غارت نمود.
از جمله نتایج شوم تکفیر و اعلام جهاد علیه شیعه و دیگر مسلمانان قتل و غارت وهابیون در منطقه
نجد بود.
ابنبشر
عثمان بن عبداللّه، مؤرخ
آلسعود در رابطه با آغاز دعوت وهابیت در منطقه نجد و کشت و کشتار مردم بی گناه به اتهام شرک مینویسد: عبدالعزیز همراه با عدهای به قصد جهاد با اهل سرزمین ثادق حرکت کرد، و آنان را به محاصره در آورد و بخشی از نخلستانهای آنان را قطع کرد و تعدادی هم از مردان آنان را به قتل رساند «سار عبدالعزیز رحمه الله تعالی غازیا بجمیع المسلمین وقصد بلد ثادق ونازلهم وحاصرهم ووقع بینهم قتال وقطع شیئا من نخیلهم فاقام علی ذلک ایاما، وقتل من اهل البلد ثمانیة رجال، وقتل من المسلمین ثمانیة رجال»
سپس عبدالعزیز به قصد جهاد به سمت خُرج حرکت کرد و در منطقه «دُلَم» هشت نفر از مردان را به قتل رساند و مغازهها را که مملو از اموال بود، غارت نمود و آنگاه به سرزمین «نَعْجان» و «ثَرْمَدا» و «دُلَم» و «خُرْج» رفت و عدّهای را کشت و شتران بسیاری به
غنیمت گرفت.
تا آن جا که میگوید: عبدالعزیز به قصد جهاد وارد منفوحه شد و محصولات زراعی آنان به آتش کشید و بخش عظیمی از جواهرات و گوسفند و شتران را به
غنیمت گرفت و تعدا ده نفر را نیز به قتل رساند.
غزا عبدالعزیز الی الخرج فاوقع باهل الدُلَم وقتل من اهلها ثمانیة رجال ونهبوا بها دکاکین فیها اموال. ثم اغاروا علی اهل بلد نَعْجان وقتلوا عودة
بن علی ورجع الی وطنه، ثمّ بعد ایام سار عبدالعزیز بجیوشه الی بلد (ثَرْمَدا) وقتل من اهلها اربعة رجال واصیب من الغزو مبارک
بن مزروع. ثمّ ان عبدالعزیز کرّ راجعا وقصد (الدُلَم) و (الخُرْج) فقاتل اهلها وقتل من فزعهم سبعة رجال
وغنم علیهم ابلاً کثیراً... غزا عبدالعزیز منفوحة واشعل فی زروعها النار؟! واخذ کثیرا من حللهم
وغنم منهم ابلا کثیرا وقتل من الاعراب عشرة رجال.
لشکر عبدالعزیز شبانگاه وارد منطقه
حَرْمه شدند و پس از
طلوع فجر به دستور عبداللّه پسر عبدالعزیز تیراندازان بصورت دسته جمعی به طرف شهر تیراندازی و صدای مهیب تیرها شهر را به لرزه درآورد به گونهای که بعضی از زنان حامله، سقط کردند و مردم به وحشت افتاده و شهر به محاصره در آمد و مردم نه توان مقاومت و نه امکان فرار از شهر را داشتند. اتوا بلاد حَرْمة فی اللیل وهمهاجعون... فلما انفجر الصبح امر عبداللّه علی صاحب بُندق یثورها، فثوروا البنادق دفعة واحدة فارتجت البلد باهلها وسقط بعض الحوامل، ففزعوا واذا البلاد قد ضبطت علیهم ولیس لهم قدرة ولا مخرج.
ابنبشر در رابطه با حمله وهابیت به
ریاض مینویسد: «ففرّ اهل الریاض فی ساقته الرجال والنساء والاطفال لا یلوی احد علی احد، هربوا علی وجوههم الی البریة فی السهباء قاصدین الخروج وذلک فی فصل الصیف، فهلک منهم خلق کثیر جوعا وعطشاً».
اهل ریاض با شنیدن حمله لشکر وهابیت از ترس و وحشت، همه مردان وزنان و کودکان پا به فرار گذاشتند، از آنجایی که این حمله در فصل تابستان بود، جمعیت زیادی در اثر گرسنگی و تشنگی جان سپردند.
وقتی عبدالعزیز وارد ریاض شد دید در شهر جز اندکی کسی نمانده و و فراریان را دنبال کرد و عدّهای را کشت و اموالی را که با خود داشتند به
غنیمت گرفت و آن گاه در شهر ریاض تمام اموال مردم و خانهها و نخلستانهای آنان را به تصرف در آوردند.
«فلمّا دخل عبدالعزیز الریاض وجدها خالیة من اهلها الاّ قلیلاً فساروا فی اثرهم یقتلون ویغنمون. ثمّ انّ عبدالعزیز جعل فی البیوت ضبّاطاً یحفظون ما فیها. وحاز جمیع ما فی البلد من الاموال والسلاح والطعام والامتاع وغیر ذلک وملک بیوتها ونخیلها الا قلیلاً».
چند سؤال؟ این کشت و کشتار مردم بی دفاع نمونهای از جنایات وهابیت بود که توسط یک مورخ سعودی بیان گردید و اینک چند سؤال از طرفداران وهابیت مطرح است.
بر فرض این که ساکنان این مناطق که مورد حمله و هجوم وهابیون قرار گرفت همگی مشرک بودند، آیا رهبران وهابی قبل از حمله و قتل و غارت، آنان را به طرف اسلام و ایمان دعوت کردند و آنان نپذیرفتند و به دنبال آن، حمله و قتل و غارت را آغاز کردند و یا بدون هیچ اطلاعی، شبانگاه مردم بی دفاع را به رگبار گلوله بستند و زنان حامله از ترس جنین خود را سقط کردند.
آیا دعوت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مشرکان این چنین بود؟
آیا آتش زدن مزارع، نابودی نخلستانها و به دنبال کردن فراریان که در میان آنان زنان و کودکان بود با کدامیک از موازین اسلام مطابقت دارد؟
آیا رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یک مورد این چنین برخوردی با مشرکان و حتی یهودیان داشتهاند؟
مگر پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از فتح
مکه که برخی
شعار میدادند «الیوم یوم الملحمة» امروز، روز انتقام است، نفرمود؟ «الیوم یوم المرحمة»
امروز، روز نمایش رحمت ورافت اسلامی است و نسبت به کسانی هشت سال تمام با حضرت جنگیده بودند با جمله: «اذهبوا فانتم الطلقاء»،
همه را از هرگونه انتقام و مجازات معاف نداشت؟
آیا به آتش کشیدن مزارع و قتل زنان و کودکان فراری از نظر عرف مردم و قوانین بین المللی قابل توجیه است؟
کشتار وهّابیان در عتبات عالیات به راستی صفحه تاریخ را سیاه کرده و لکّه ننگ همیشگی بر پیشانی وهّابیان زده است.
«
صلاحالدین مختار» که خود وهّابی است مینویسد: در سال ۱۲۱۶ امیر سعود با لشگر انبوهی از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و دیگر نقاط، به قصد
عراق حرکت کرد، در ماه
ذیقعده به
کربلا رسید و تمام برج و باروی شهر را خراب کرد، و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار بودند به قتل رساند، نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شد. آنگاه
خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیّه را به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم بین لشگریان تقسیم نمود.
شیخ
عثمان نجدی از مورّخان وهّابی مینویسد: وهّابیان به صورت غافلگیرانه وارد کربلا شدند و بسیاری از اهل آنجا را در کوچه و بازار و خانهها کشتند، روی قبر حسین (علیهالسّلام) را خراب کردند، و آنچه در داخل قبّه بود به چپاول بردند، و هرچه در شهر از اموال، اسلحه، لباس، فرش، طلا، و قرآنهای نفیس یافتند ربودند، نزدیک ظهر از شهر خارج شدند در حالی که قریب به دو هزار نفر از اهالی کربلا را کشته بودند.
برخی مینویسند که وهّابیان در یک شب، بیست هزار نفر را به قتل رساندند.
میرزا
ابوطالب اصفهانی در سفرنامه خود مینویسد: هنگام برگشت از
لندن و عبور از کربلا و نجف دیدم که قریب بیست و پنج هزار نفر وهّابی وارد کربلا شدند وصدای «اقتلوا المشرکین واذبحوا الکافرین» (مشرکان را بکشید و کافران را ذبح کنید)، سر میدادند، بیش از پنج هزار نفر را کشتند و زخمیها حساب نداشت، صحن مقدس امام حسین (علیهالسّلام) از لاشه مقتولین پر، و خون از بدنهای سر بریده شده روان بود.
بعد از یازده ماه مجدّداً به کربلا رفتم دیدم که مردم آن حادثه دلخراش را نقل و گریه میکنند به طوری که از شنیدن آن، موها براندام راست میشد.
وهّابیان بعد از کشتار بی رحمانه اهل کربلا و هتک حرمت حرم حسینی (علیهالسّلام) با همان لشگر راهی
نجف اشرف شدند، ولی مردم نجف بخاطر آگاهی از جریان قتل و غارت کربلا و آمادگی دفاعی به مقابله برخواستند و حتی زنها از منزلها بیرون آمده و مردان خود را تشجیع و تحریک به دفاع میکردند تا اسیر قتل و چپاول وهّابیان نشوند.
و در سال ۱۲۱۵ نیز گروهی برای انهدام مرقد مطهر حضرت امیر (علیهالسّلام) عازم نجف اشرف شدند که در مسیر با عدّهای از اعراب در گیر شده و شکست خوردند.
در مدّت نزدیک به ده سال چندین بار حملات شدیدی به شهر کربلا و نجف انجام دادند.
شاید بعضی تصوّر کنند که وهّابیان فقط بلاد شیعهنشین را مورد تاخت و تاز قرار دادهاند، ولی با نگاهی به عملکرد سیاه آنان در حجاز و شام روشن خواهد شد که حتی مناطق سنی نشین نیز از حملات وحشیانه آنان در امان نبود.
«
جمیل صدقی زهاوی» در حمله وهّابیان به
طائف مینویسد: از زشتترین کارهای وهّابیان در سال ۱۲۱۷، قتل عام مردم طائف است که بر صغیر و کبیر رحم نکردند، طفل شیر خوار را بر روی سینه مادرش سر بریدند، جمعی را که مشغول فرا گرفتن قرآن بودند کشتند و حتی گروهی را که در
مسجد مشغول نماز بودند به قتل رساندند، و کتابها که در میان آنها تعدادی قرآن و نسخههایی از صحیح بخاری و مسلم و دیگر کتب
حدیث و
فقه نیز بود در کوچه و بازار افکنده و آنها را پایمال کردند.
وهّابیان پس از قتل عام مردم طائف طی نامهای علمای مکّه را به آیین خود دعوت کردند، آنان در کنار
کعبه گرد آمدند تا به نامه وهّابیان پاسخ گویند که ناگهان جمعی از ستمدیدگان طائف داخل
مسجد الحرام شدند و آنچه بر آنان گذشته بود بیان داشتند، مردم سخت به وحشت افتادند چندان گویی که قیامت بر پا شده است.
آنگاه علماء و مفتیان مذاهب اربعه اهلسنت که از مکّه مکرّمه، و سایر بلاد اسلامی برای ادای
مناسک حج آمده بودند به کفر وهّابیان حکم کردند، و برامیر مکّه واجب دانستند تا به مقابله با آنان بشتابد، و فتوا دادند که بر مسلمانان
واجب است تا در این
جهاد شرکت نمایند، و در صورت کشته شدن
شهید خواهند بود.
دریادار سرتیپ «
ایّوب صبری» سرپرست مدرسه عالی نیروی دریایی در دولت عثمانی مینویسد: «عبدالعزیز
بن سعود» که تحت تاثیر سخنان «محمّد
بن عبدالوهّاب» قرار گرفته بود در اوّلین سخنرانی خود در حضور شیوخ قبایل گفت: ما باید همه شهرها و آبادیها را به تصرّف خود در آوریم و احکام و عقاید خود را به آنان بیاموزیم... برای تحقّق بخشیدن به این آرزو ناگزیر هستیم که عالمان اهلسنت را که مدعی پیروی از سنّت سنیّه نبویّه و شریعت شریفه محمّدیّه هستند از روی زمین برداریم.
و به عبارت دیگر، مشرکانی که خود را به عنوان علمای اهلسنت قلمداد میکنند از دم شمشیر بگذرانیم به ویژه علمای سرشناس و مورد توجّه را، زیرا تا اینها زنده هستند هم کیشان ما روی خوشی نخواهند دید، از این رهگذر باید نخست کسانی را که به عنوان عالم خودنمایی میکنند ریشه کن نمود سپس بغداد را تصرّف کرد.
در جای دیگری مینویسد: «سعود
بن عبدالعزیز» در سال ۱۲۱۸ به هنگام تسلّط بر
مکّه مکرّمه، بسیاری از دانشمندان اهلسنت را بی دلیل به شهادت رساند، و بسیاری از اعیان و اشراف رابدون هیچ اتّهامی به دار آویخت، و هر کس را که در اعتقادات مذهبی ثبات قدم نشان میداد به انواع شکنجهها تهدید کرد، و آنگاه منادیانی فرستاد که در کوچه و بازار بانگ زدند: «ادخلوا فی دین سعود، وتظلّوا بظلّه الممدود» هان ای مردمان! به دین سعود داخل شوید ودر زیر سایه گسترده اش ماوا گزینید!
«سعود
بن عبدالعزیز» پس از تصرّف
مدینه منوّره همه اهالی مدینه را در
مسجد النبی گرد آورد، و درهای مسجد را بست، و اینگونه سخن آغاز نمود:
هان ای مردم مدینه! بر اساس
آیه شریفه «الیوم اکملت لکم دینکم» دین و آیین شما امروز به کمال رسید، به نعمت
اسلام مشرف شدید، حضرت احدیّت از شما راضی و خشنود گردید، دیگر ادیان باطله نیاکان خود را رها کنید و هر گز از آنها به نیکی یاد نکنید، از درود و رحمت فرستادن بر آنها به شدّت پرهیز نمایید، زیرا همه آنها به آیین شرک در گذشتهاند.
حفظ تاریخ گذشتگان و صیانت از میراث فرهنگی نیاکان نشانگر تمدّن یک جامعه به شمار میرود، که برای پاسداری از آنها ادارات ویژه تاسیس نموده و کارشناسان ماهر تربیت میکنند، و در این عرصه اجازه نمیدهند که حتی یک سفال و یا کتیبه کوچک سنگی از بین برود.
شکّی نیست که تمدّن اسلامی تنها تمدّن پیشتاز عصر خویش بود که مسلمانان در پرتو تعالیم آسمانی خویش آن را پی ریزی نمودند.
شکوفایی این تمدّن در قرن چهارم و پنجم هجری به اوج خود رسید و به شهادت محقّقان غربی نفوذ این تمدن از طریق اندلس و جنگهای صلیبی به اروپا یکی از مهمترین علل شکوفایی و رنسانس غرب در قرون اخیر به شمار میرود.
آثار و ابنیه مربوط به شخص پیامبر و یاران باوفای او جزئی از میراث عمومی این تمدّن بزرگ بوده و حفظ و صیانت از آنها نشانه تقدیر از بنیانگذاران این فرهنگ و تمدّن به شمار میرود.
و از طرفی اقدام به تخریب و نابودی این آثار، نشانه انحطاط فکری و بی توجهی به سازندگان و بنیانگذاران تاریخ و تمدّن میباشد، که در اثر مرور زمان واقعیّتهای تاریخی و اصالتهای دینی به دست فراموشی سپرده میشود، و از همه مهمتر، عامل رکود انگیزههای فکری و نابودی استعدادهای درخشان در جامعه بشری میگردد.
با مراجعه به قرآن کریم روشن میشود که امّتهای پیشین به حفاظت و صیانت از آثار پیامبران خود اهتمام، و به آن تبرّک میجستند، همانند صندوقی که در آن مواریث خاندان موسی و
هارون قرار داشت که آن را در نبردها حمل میکردند تا از طریق تبرّک به آن بر دشمن پیروز گردند.
(وَقالَ لَهُمْ نَبِیُّهُم انَّ آیَةَ مُلْکِهِ انْ یَاتِیَکُمُ التّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِیَّةٌ مِمّا تَرَکَ آل مُوسی وَهارُون)،
«و پیامبرشان بایشان گفت: در حقیقت نشانه پادشاهی او این است که آن صندوق (عهد) که در آن آرامش خاطری از جانب پروردگارتان، و بازماندهای از آنچه خاندان موسی و خاندان هارون (در آن) بر جای نهادهاند در حالی که فرشتگان آن را حمل میکنند به سوی شما خواهد آمد».
«
جلالالدین سیوطی» نقل میکند: وقتی که رسول اکرم آیه شریفه (فِی بُیُوت اذِنَ اللّهُ انْ تُرْفَعَ وَیُذْکَر فِیهَا اسْمُهُ)
را در مسجد تلاوت نمود، فردی برخاست وپرسید: مقصود از این خانهها چیست؟
پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: خانههای پیامبران. در این موقع ابوبکر برخاست و به خانه علی و زهرا اشاره کرده و گفت: ای پیامبر خدا! این خانه از همین خانههاست که خدا رخصت بر رفعت و منزلت آنان داده است؟ حضرت فرمود: آری از برترین آنها است.
و این قضیه نشان میدهد که خانههای پیامبران وصالحان از اعتبار و جایگاه خاصی برخوردار است، و پیدا است که این منزلت ارتباط به جنبه مادّی و خشت و گل و آجر آنها ندارد، بلکه این ارزش به خاطر انسانهای والایی است که در آنجا سکونت گزیدهاند.
سیر و سیاحت در کشورهایی که قبور انبیاء و فرزندان آنان در آنجا قرار دارد نشان میدهد که پیروان پیامبران نسبت به حفظ قبور آنان و ساختن بناهای مجلّل بر روی آنها اهتمام خاصّی میورزیدهاند، و سپاه اسلام نیز هنگام فتح شامات دست به تخریب قبور پیامبران نزدند، بلکه خادمان آنها را که حفاظت از آن را بعهده داشتند ابقا کردند.
و این بناها تا امروز محفوظ مانده و برای مسلمانان بلکه برای تمام موحّدان جهان جاذبه خاصّی دارد. اگر ساختن بنا بر قبور انبیاء و اولیاء نشانه شرک بود، جا داشت تا فاتحان منصوب از سوی خلفاء به تخریب و نابودی آن ابنیه میپرداختند. بررسی کتب تاریخی و سفرنامهها گواه وجود صدها آرامگاه و مرقد با شکوه در سرزمین وحی و کشورهای اسلامی است.
مسعودی (متوفّای ۳۴۵) مورّخ معروف، مشخّصات کامل قبور ائمّه
بقیع و
اهلبیت (علیهمالسّلام) را بیان نموده است،
و «ابنجبیر» آندلسی جهانگرد معروف اواخر قرن ششم که مشرق زمین را سه بار زیر پا نهاده است، در سفر نامه خود در باره مشاهد انبیاء و صالحان و ائمّه اهلبیت را در مصر، مکه، مدینه، عراق، و شام به تفصیل سخن گفته و ویژگیهای روضه ائمّه بقیع و خصوصیّات ضریح آنها را بیان نموده است.
وهّابیون در سال ۱۲۱۸ پس از مسلط شدن بر مکّه تمام آثار بزرگان دین را تخریب نمودند. آنان در «
مُعَلّی» قبّه زادگاه پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را، و همچنین قبّه زادگاه علی
بن ابیطالب (علیهالسّلام)، و
حضرت خدیجه، و حتی
ابوبکر را ویران و باخاک یکسان کردند. آثار باستانی که در اطراف خانه خدا و بر روی زمزم بود تخریب کرده و در تمام مناطقی که مسلط میشدند آثار صالحین را نابود میکردند، و هنگام تخریب طبل میزدند و به رقص و آواز خوانی میپرداختند.
بلکه اینان شقاوت را به جایی رساندند که خانه حضرت خدیجه را که مدّتی مهبط
وحی الهی بود خراب کرده و به توالت تبدیل کردند (قال الرفاعی احد کبار علماء الکویت: رضیتم ولم تعارضوا هدم بیت السیّدة خدیجة الکبری امّ المؤمنین والحبیبة الاولی لرسول ربّ العالمین صلی اللّه علیه وآله، المکان الذی هو مهبط الوحی الاوّل علیه من ربّ العزّة والجلال، وسکتم علی هذا الهدم راضین ان یکون المکان بعد هدمه دورات میاه وبیوت خلاء ومیضات، فاین الخوف من اللّه؟ واین الحیاء من رسوله الکریم علیه الصلاة والسلام.
زادگاه رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را ویران ساخته وبه محل خرید وفروش حیوانات در آمد که با تلاش افراد صالح و خیّر، از چنگال وهّابیها در آمد و به کتابخانه مبدّل گردید (قال الرفاعی: حاولتم ولا زلتم تحاولون وجعلتم دابکم هدم البقعة الباقیة من آثار رسول اللّه صلی اللّه تعالی علیه وآله وسلم الا وهی (البقعة الشریفة التی ولد فیها)، التی هُدمت، ثمّ جُعلت سوقاً للبهائم، ثمّ حولها بالحیلة الصالحون الی مکتبة هی (مکتبة مکّة المکرّمة).
رفاعی بعد از این قضیّه مینویسد: فصرتم یرمون المکان بعیون الشرّ والتهدید والانتقام، وتتربّصون به الدوائر وطالبتم صراحة بهدمه واستعدیتم السلطة وحرضّتموها علی ذلک بعد اتّخاذ قرار بذلک من هیئة کبار علمائکم قبل سنوات قلیلة (وعندی شریط صریح بذلک) غیر انّ خادم الحرمین الشریفین الملک فهد العاقل الحکیم العارف بالعواقب تجاهل طلبکم وجمّده. فیا سوء الادب وقلّة الوفاء لهذا النبیّ الکریم الذی اخرجنا اللّه به وایّاکم والاجداد من الظلمات الی النور! ویا قلّة الحیاء منه یوم الورود علی حوضه الشریف! ویا بؤس وشقاء فرقة تکره نبیّها سواء بالقول او بالعمل وتحقّره وتسعی لمحو آثاره!
شما وهّابیان در این سالهای اخیر تصمیم گرفتید نیّات شوم خود را از طریق تهدید و انتقام پیاده کنید، تمام تلاش خود را جهت نابودی محل ولادت رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به کار بستید، حتّی از شخصیّتها و علماء بزرگ سعودی مجوّز ویران کردن آن مکان مقدس را گرفتید، ولی
ملک فهد، عواقب شوم آن را ملاحظه کرد و شما را از این کار ننگین باز داشت.
این چه کار بی ادبانهای است که از شما سر میزند؟! این چه بی وفایی است از شما به رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)! که خداوند به وسیله آن حضرت، ما و شما و اجداد ما را از تاریکیهای شرک و بدبختی به سوی نور اسلام هدایت فرمود؟! بدانید که به هنگام مشاهده رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در کنار حوض، جز بی حیایی نصیب شما نخواهد شد.
و به یقین بدانید که نتیجه شقاوت خود را در نابودی آثار پاک آن نبی مکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که موجب رنجش گردیده است مشاهده خواهید کرد.
آثار قبور صحابه و امّهات المؤمنین و آل البیت را نابود کرده و قبر
آمنه بنت وهب مادر گرامی رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با بنزین به آتش کشیدید واثری از آنها باقی نگذاشتید) (هدمتم معالم قبور الصحابة وامّهات المؤمنین وآل البیت الکرام رضی اللّه عنهم وترکتموها قاعاً صفصفاً وشواهداً حجارة مبعثرة لا یُعلم ولا یُعرف قبر هذا من هذا بل سُکب علی بعضها البنزین فلا حول و لاقوّة الاّ باللّه. ثمّ ذکر فی الهامش: قبر السیدّة آمنة بنت وهبام الحبیب المصطفی نبیّ هذه الامّة (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
دردناکترین چیزی که وهّابیّت مرتکب شد و ننگ او برای ابد بر پیشانی آنان باقی است، آتش زدن کتابخانه بزرگ «المکتبة العربیّة» بود که بیش از ۶۰ هزار عنوان کتاب گرانقدر و کم نظیر، و بیش از ۴۰ هزار نسخه خطّی منحصر به فرد داشت، که در میان آنها برخی از آثار خطّی دوران جاهلیّت، یهودیان، کفّار قریش، و همچنین آثار خطّی علی (علیهالسّلام)، ابوبکر، عمر،
خالد بن ولید،
طارق بن زیاد، و برخی از صحابه پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و قرآن مجید به خطّ «
عبداللّه بن مسعود» وجود داشت.
و نیز در همین کتابخانه انواع سلاحهای رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و بتهایی که هنگام ظهور اسلام مورد پرستش بود، مانند «
لات»، «
عُزّی»، «
مَناة» و «
هُبَل» موجود بود.
«ناصر السعید» از قول یکی از مورّخان نقل میکند که هنگام تسلط وهّابیان، این کتابخانه را به بهانه وجود کفریّات در آن به آتش کشیده و به خاکستر تبدیل کردند.
آلسعود در سال ۱۳۴۴ که تسلط کامل بر
حجاز یافت تمام آثار صحابه را در مدینه نابود کرد، مانند زادگاه امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) در مدینه، قبور شهداء بدر، بارگاه ائمّه بقیع:
امام حسن،
امام سجاد،
امام باقر و
امام صادق (علیهمالسّلام)، وبیت الاحزانی که علی (علیهالسّلام) برای حضرت زهراء ساخته بود، و مرقد
فاطمه بنت اسد مادر امیرمؤمنان (علیهالسّلام).
زیارت قبور پیامبران و صالحان بلکه هر گونه تکریم و بزرگداشت آنان را وهّابیّون حرام و موجب شرک میدانند.
«ابنتیمیّه» میگوید: «فمن جعل سفره الی مسجد الرسول صلی اللّه علیه وسلّم وقبره کالسفر الی قبور هؤلاء والمساجد التی عندهم فقد خالف اجماع المسلمین وخرج عن شریعة سیّد المرسلین».
هر کس سفرش را به قصد
زیارت قبر رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انجام دهد، مثل کسانی که به قصد زیارت قبور پیشوایانشان در مدینه و مساجدی که اطراف آن است سفر میکنند، با اجماع مسلمانان مخالفت نموده و از شریعت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خارج شده است.
و نیز میگوید: «من زار قبره او قبر غیره لیشرک به ویدعوه من دون اللّه فهذا حرام کلّه وهو مع کونه شرکاً باللّه».
زیارت قبر پیامبر یا غیر او، و غیر خدارا خواندن، و شریک کردن آنان در کارهای خدایی، حرام، و شرک است.
و نیز میگوید: «التمسّح بالقبر وتقبیله ولو کان ذلک من قبور الانبیاء شرک».
مسح و بوسیدن هر قبری اگر چه قبر پیامبر باشد، شرک است.
گفتنی است که این افکار مخالف با
نصّ صریح قرآن است، آنجا که میفرماید: (وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذ ظَّـلَمُواْ اَنفُسَهُمْ جَآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ)
«و اگر آنان که به خود ستم کرده بودند، پیش تو میآمدند و از خدا آمرزش میخواستند و پیامبر برای آنان طلب آمرزش میکرد، قطعاً خدا را توبه پذیر مهربان مییافتند».
و از قول برادران
حضرت یوسف نقل میکند که از
حضرت یعقوب خواستند تا برای آنان از خدا طلب مغفرت کند (یَـاَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا)
آیا آنها مشرک بودند؟
و از طرفی مخالف با روایات صحیح اهلسنت میباشد چنانکه نقل میکنند: «اصاب الناس قحط فی زمن عمر رضی اللّه عنه، فجاء رجل الی قبر النبی صلی اللّه علیه وسلّم، فقال: یا رسول اللّه! هلک الناس، استسق لامّتک، فاتاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم فی المنام، فقال: ائت عمر فاقراه منّی السلام، واخبره انّهم مسقون، وقل له: علیک الکیس. قال: فاتی الرجل عمر فاخبره، فبکی عمر رضی اللّه عنه، وقال: یا ربّ ما آلوا الاّ ما عجزت عنه».
در زمان عمر، مردم دچار قحطی و خشکسالی شدند، مردی کنار قبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و گفت: ای رسول خدا مردم نابود شدند، از خداوند برای امّتت طلب باران کن، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در عالم خواب به آن مرد فرمود: نزد عمر برو و از جانب من به او سلام برسان و بگو: بزودی باران خواهد آمد و سیرآب خواهید شد، و بگو: کیسه سخاوت را گسترده ساز.
آن مرد ماجرای خوابش را برای عمر نقل کرد، قطرات اشک از چشمان عمر جاری شد و گفت: خداوندا کوشش و جدیّت کردم، ولی همیشه ناتوان و عاجز بودم.
ابنحجر در
فتح الباری و
ابنکثیر در
البدایة والنهایة میگویند: اسناد این روایت صحیح است.
ابنحجر مینویسد: مردی که خواب دیده بود
بلال بن هلال از اصحاب رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود.
سیره تمامی مسلمین بر این امر در طول تاریخ استوار بوده و هست بطوری که «
حصنی دمشقی» شافعی مینویسد: «وقال (ابنتیمیّة): «من استغاث بمیّت او غائب من البشر، بحیث یدعوه فی الشدائد والکربات، ویطلب منه قضاء الحاجات... فانّ هذا ظالم، ضالّ، مشرک».
هذا شیء تقشعرّ منه الابدان، ولم نسمع احداً فاه، بل ولا رمز الیه فی زمن من الازمان، ولا بلد من البلدان، قبل زندیق حرّان ـ قاتله اللّه عزّ وجلّ ـ وقد جعل الزندیق الجاهل الجامد، قصّة عمر رضی اللّه عنه دعامة للتوصّل بها الی خبث طویّته فی الازدراء بسیّد الاوّلین والآخرین واکرم السابقین واللاحقین، وحطّ رتبته فی حیاته، وانّ جاهه وحرمته ورسالته وغیر ذلک زال بموته، وذلک منه کفر بیقین وزندقة محقّقة».
«ابنتیمیه» گفته است: هر کس به مرده و یا فرد دور از نظر استغاثه کند و در گرفتاریها از وی استمداد کرده و طلب حاجت نماید، ظالم، گمراه و مشرک است.
از این سخن «ابنتیمیه»، بدن انسان میلرزد، این سخن، قبل از زندیق حرّان «ابنتیمیه» از دهان کسی در هیچ زمان و هیچ مکان بیرون نیامده است، این زندیق نادان و خشک، داستان عمر را وسیلهای برای رسیدن به نیّت نا پاکش در بی اعتنایی به ساحت حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرار داده و با این سخنان بی اساس مقام و منزلت آن حضرت را در دنیا پایین آورده است، و مدعی شده است که حرمت و رسالت آن بزرگوار پس از رحلت از بین رفته است. این عقیده به یقین کفر و در واقع زندقه و نفاق است).
یکی از مبانی فکری «ابنتیمیه» انکار فضائل مسلّم اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسّلام) است. وی در کتاب «
منهاج السنّة» که به قول
علاّمه امینی باید آن را «منهاج البدعة» نامید (وهو الحریّ بان یسمّی «منهاج البدعة» وهو کتاب حشوه ضلالات واکاذیب، وتحکّمات، وانکار المسلّمات، وتکفیر المسلمین، واخذ بناصر المبدعین، ونصب وعداء محتدم علی اهلبیت الوحی (علیهمالسّلام)
مینویسد: نزول
آیه شریفه (اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ)
در حقّ علی (علیهالسّلام) به اتفاق اهل علم، دروغ است.
وقد وضع بعض الکذّابین حدیثاً مفتری انّ هذه الآیة نزلت فی علیّ لمّا تصدّق بخاتمه فی الصلاة، وهذا کذب باجماع اهل العلم بالنقل، وکذبه بیّن من وجوه کثیرة.
بعضی از دروغگویان حدیثی را جعل کرده و گفتهاند: آیه (اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ) در شان علی هنگامی که در نماز انگشترش را به فقیر
صدقه داد نازل شده است، به اجماع اهل علم این مطلب دروغ، و دروغ بودن آن آشکار است.
این حدیث و شان نزول را بیش از ۶۶ نفر از محدّثان و دانشمندان اهلسنت نقل کردهاند.
آلوسی از علماء بزرگ اهلسنت میگوید: «غالب الاخباریّین علی انّ هذه الآیة نزلت فی علیّ کرّم اللّه وجهه»؛ غالب اخباریها معتقدند که این آیه در باره علی
بن ابیطالب (علیهالسّلام) نازل شده است. سپس میافزاید که حسّان
شاعر، در این زمینه
اشعاری سروده است، و آنگاه
اشعار او را ذکر میکند.
و نیز مینویسد: «وامّا قوله وانزل اللّه فیهم (قُل لاَّ اَسْـَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْرًا اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی) فهذا کذب ظاهر»
نزول آیه شریفه (قُل لاَّ اَسْـَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْرًا...) در حقّ خاندان رسالت دروغ است. و حال آن که متجاوز از ۴۵ نفر از بزرگان اهلسنت آن را نقل کردهاند.
و در باره حدیث «علیّ مع الحقّ والحقّ معه» مینویسد: من اعظم الکلام کذباً وجهلاً فانّ هذا الحدیث لم یروه احد عن النبیّ صلّی اللّه علیه وسلّم لا باسناد صحیح ولا ضعیف»؛ از بزرگترین دروغها و نادانیها است که این حدیث را از پیامبر بدانیم، چون این روایت را هیچ کس حتی با
سند ضعیف، از پیامبر نقل نکرده است.
با این که جمعی از علماء بزرگ اهلسنت همانند:
خطیب بغدادی،
هیثمی،
حاکم نیشابوری،
ابنکثیر و
ابنقتیبه، از
ابوسعید خدری،
سعد بن وقّاص،
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام)،
امسلمه و
عائشه این حدیث را با تعابیر مختلف نقل کردهاند.
مانند: «علیّ مع الحقّ والحقّ مع علیّ، ولن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیامة». و یا عبارت: «علیّ مع الحقّ والقرآن، والحقّ والقرآن مع علیّ، ولن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» و یا جمله: «الحقّ مع ذا، الحقّ مع ذا» و همچنین عبارت: «الّلهمّ ادر الحقّ مع علیّ حیث دار».
هیثمی از علماء بزرگ اهلسنت مینویسد: «رواه ابویعلی، ورجاله ثقات».
این روایت را
ابویعلی نقل نموده، و روات آن همه
ثقه هستند.
و همچنین حاکم نیشابوری و ذهبی که از استوانههای علمی اهلسنت به شمار میروند، تصریح به صحت روایت نمودهاند.
فخر رازی مینویسد: «من اقتدی فی دینه بعلیّ
بن ابیطالب فقد اهتدی لقول النبیّ صلّی اللّه علیه وآله وسلّم: «الّلهمّ ادر الحقّ مع علیّ حیث دار»؛
هدایت یافته کسی است که به علی (علیهالسّلام) اقتدا کند، زیرا پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است: خدایا حق را بر محور علی قرار بده.
ابنحجر عسقلانی نسبت به جوابیّههای ابنتیمیه در پاسخ به علاّمه حلّی و در مقام تاثّر و تاسّف میگوید:
«وکم من مبالغة لتوهین کلام الرافضی ادّته احیاناً الی تنقیص علیّ رضی اللّه عنه»؛
ابنتیمیه در پاسخ به علاّمه حلّی بقدری زیاده روی کرده است، که جوابهای او منجرّ به تنقیص مقام علی
بن ابیطالب شده است.
و در موردی دیگر میگوید: «وقال ابنتیمیّة فی حقّ علیّ: اخطا فی سبعة عشر شیئاً، ثمّ خالف فیها نصّ الکتاب منها اعتداد المتوفّی عنها زوجها اطول الاجلین.
«ابنتیمیه» در باره امیرمؤمنان (علیهالسّلام) میگوید: علی در ۱۷ مورد دچار اشتباه شده است، و با نصّ قرآن مخالفت نموده است، که یکی از آنها در باره
عدّه زن شوهر مرده است، که طولانیترین زمان را تعیین کرده است.
ابنتیمیه مینویسد: «قوله، ابنعباس تلمیذ علیّ کلام باطل»؛
عالم شیعه،
علاّمه حلّی که میگوید:
ابنعباس شاگرد علی (علیهالسّلام) بوده است، دروغ محض است.
«والمعروف انّ علیّاً اخذ العلم عن ابیبکر».
آن چه مشهور است علی علم را از ابوبکر فرا گرفته است.
همچنین گفته: «وقد جمع الشافعیّ ومحمّد
بن نصر المَرْوَزی کتاباً کبیراً فیما لم یاخذ به المسلمون من قول علیّ لکون قول غیره من الصحابة اتبع للکتاب والسنّة»؛
شافعی و
مَرْوَزی در کتابی بزرگ مواردی که مسلمانان به گفتار علی عمل نکردهاند را جمع آوری کردهاند، چون گفتار صحابه غیر از علی به قرآن و سنّت نزدیکتر بوده است.
«عثمان قد جمع القرآن کلّه بلا ریب، و کان احیاناً یقرؤه فی رکعة واحدة، وعلیّ قد اختلف فیه هل حفظ القرآن کلّه ام لا؟»؛
عثمان قرآن را جمع کرد و بعضی از اوقات تمام قرآن را در یک
رکعت نماز قرائت میکرد، ولی در این که علی تمام قرآن را حفظ بود یا نه، اختلاف است.
استاد
حسن سقّاف از دانشمندان معاصر اردنی در کتاب خود «
التنبّی و الردّ علی معتقد قدم العالم و الحدّ» مینویسد: «ابنتیمیّة یحتجّ کثیر من الناس بکلامه، ویسمّیه بعضهم «شیخ الاسلام»، وهو ناصبیّ، عدوّ لعلیّ (علیهالسّلام)، واتّهم فاطمة (علیهاالسّلام) بانّ فیها شعبة من النفاق».
برخی از مردم به
ابنتیمیه، شیخ الاسلام میگویند با اینکه وی
ناصبی و دشمن امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) است، و به ساحت
حضرت صدّیقه طاهره جسارت کرده و میگوید: در او ـ نستجیر باللّه ـ شعبهای از
نفاق وجود داشت.
قال ابنتیمیّة: والذی قتل علیّاً کان یصلّی ویصوم ویقرا القرآن، وقتله معتقداً انّ اللّه ورسوله یحبّ قتل علیّ، وفعل ذلک محبّة للّه ورسوله فی زعمه، وان کان فی ذلک ضالاًّ مبتدعاً.
«ابنتیمیه» میگوید: آن کسی که علی را کشت، اهل
نماز و
روزه بود و قرآن میخواند، و معتقد بود که کشتن علی مورد رضایت خدا و پبامبر است، و این کار را به خاطر به دست آوردن محبّت خدا و پیامبر انجام داد، اگر چه در این عقیده دچار گمراهی شده بود.
و نیز میگوید: «وقال ایضاً: قتله واحد منهم وهو
عبدالرحمن بن ملجم المرادی مع کونه کان من اعبد الناس واهل العلم».
علی
بن ابیطالب را یکی از خوارج به نام
عبدالرحمن بن ملجم در حالی که از عابدترین انسانها و دارای مقام علمی بود به قتل رساند.
ملاحظه میکنید که «ابنتیمیه»، ابنملجم را چگونه مدح میکند با این که پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، او را از شقیترین انسانها و در ردیف پی کننده
ناقه ثمود شمرده است.
قال علی (علیهالسّلام): «اخبرنی الصادق المصدّق انّی لا اموت حتی اضرب علی هذه واشار الی مقدّم راسه الایسر فتخضب هذه منها بدم، واخذ بلحیته وقال لی: یقتلک اشقی هذه الامّة کما عقر ناقة اللّه اشقی بنی فلان من ثمود».
قال الهیثمی: رواه الطبرانی وابو یعلی وفیه رشدین
بن سعد وقد وثّق، وبقیّة رجاله ثقات.
حضرت امیر (علیهالسّلام) میفرماید: پیامبر راستگو و راستین به من خبر داد که مرا شقیترین انسانهای این امت به شهادت خواهد رساند. هیثمی روایاتی به این مضمون نقل میکند، سپس مینویسد: روات این روایات همه مورد وثوق هستند.
سپس روایت دیگری به همین مضمون نقل میکند و میگوید: وقال بعد روایة اخری بهذا المضمون: رواه احمد والطبرانی والبزّار باختصار، ورجال الجمیع موثّقون؛
احمد و
طبرانی و
بزّار آن را به اختصار نقل کردهاند، و راویان این حدیث همه آنان ثقه میباشند.
«ابنتیمیه» مینویسد: «انّ الرافضة تعجز عن اثبات ایمانه (ای علیّ
بن ابیطالب (علیهالسّلام)) وعدالته، فان احتجّوا بما تواتر من اسلامه وهجرته وجهاده، فقد تواتر اسلام معاویة ویزید وخلفاء بنی امیّة وبنی العبّاس وصلاتهم وصیامهم وجهادهم الکفّار».
شیعه نمیتواند
ایمان و عدالت علی (علیهالسّلام) را ثابت کند، چون اگر به اسلام و هجرت و جهاد علی که به
تواتر ثابت شده است استدلال کند، خواهیم گفت که اسلام
معاویه و
یزید، و خلفاء بنوامیه، و بنوعباس، و همچنین نماز، و روزه، و جهاد آنان نیز به تواتر ثابت شده است.
همچنین هیئت افتای سعودی در پاسخ به سؤالی مینویسد: «لم یثبت فسقه الذی یقتضی اللعن»
فسق یزید به طوری که
لعن او را جایز شمارد، ثابت نشده است.
از زشتترین پدیدهها در آیین وهّابیّت این است که هر چیزی که با افکار آنان تطبیق نکند، آن را
بدعت شمرده و
شرک میدانند، که در این قسمت به بخشی از آن اشاره میشود.
صالح فوزان عضو هیئت افتاء سعودی مینویسد: «السجود علی التربة المسمّاة تربة الولیّ ان کان المقصود منه التبرّک بهذه التربة والتقرّب الی الولیّ، فهذا شرک اکبر، وان کان المقصود التقرّب الی اللّه مع اعتقاد فضیلة هذه التربة و انّ فی السجود علیها فضیلة، کالفضیلة التی جعلها اللّه فی الارض المقدسّة فی المسجد الحرام، والمسجد النبویّ، و المسجد الاقصی، فهذا ابتداع فی الدین.
سجده بر
تربت اولیاء، اگر به قصد
تبرّک به تربت و تقرّب به اولیاء باشد، شرک اکبر محسوب میشود، و اگر مقصود تقرّب به خداوند متعال باشد با اعتقاد به این که این تربت همانند زمین
مسجد الحرام، و
مسجد النبی، و
مسجد الاقصی دارای فضیلت میباشد، بدعت در
دین به شمار میرود.
بن باز مفتی اعظم سعودی مینویسد: «لایجوز الاحتفال بمولد الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ولا غیره، لانّ ذلک من البدع المحدثة فی الدین، لانّ الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لم یفعله ولاخلفاؤه الراشدون ولاغیرهم من الصحابة ـ رضی اللّه عنهم ـ ولا التابعون لهم باحسان فی القرون المفضّلة».
مراسم میلاد پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جایز نیست چون بدعت در دین محسوب میشود، زیرا رسول گرامی، و
خلفای راشدین، و صحابه حضرت، و دیگر
تابعین، چنین مراسمی انجام نمیدادهاند.
فتوای هیئت دائم افتای سعودی در پاسخ به سؤالی پیرامون مراسم سوگواری: «لایجوز الاحتفال بمن مات من الانبیاء والصالحین ولا احیاء ذکراهم بالموالد و... لانّ جمیع ما ذکر من البدع المحدثة فی الدین، و من وسائل الشرک».
مراسم سوگواری برای پیامبران و صالحان و همچنین مراسم بزرگداشت آنان جایز نیست و بدعت در دین، و شرک به حساب میآید.
شیخ عثیمین از نویسندگان و فعّالان گروه وهّابیّت مینویسد: «انّ الاحتفال بعید المیلاد للطفل فیه تشبهاً باعداء اللّه، فانّ هذه العادة لیست من عادات المسلمین: و انّما ورثک من غیرهم، وقد ثبت عنه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «انّ من تشبّه بقوم فهو منهم».
بر پائی مراسم جشن تولّد برای اطفال از عادات و سنّتهای اسلامی نیست، بلکه از دشمنان به ارث برده شده است، رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است: هر کس همانند دیگران شود از آنان محسوب میگردد.
و در سخنی دیگر میگوید: «و امّا اعیاد المیلاد للشخص او اولاده او مناسبة زواج و نحوها فکلّها غیر مشروعة و هی للبدعة اقرب من الاباحة».
جشن میلاد برای اشخاص یا اولاد و یا برای مناسبتهای دیگر از قبیل ازدواج و مانند آن غیر مشروع و بدعت است.
هیئت دائم افتای سعودی در پاسخ به سؤالی پیرامون مراسم جشن تولّد مینویسد: «واعیاد الموالد نوع من العبادات المحدثة فی دین اللّه فلا یجوز عملها لایّ من الناس مهما کان مقامه او دوره فی الحیاة».
جشن تولّد بدعت در دین محسوب میشود، و برای هیچ فردی جایز نیست اگر چه از شخصیّتهای برجسته جامعه و دارای موقعیّت ممتاز باشد.
و در پاسخ به استفتای دیگری مینویسد: «لا یجوز اقامة عید میلاد لاحد لانّه بدعة». وقد ثبت عن الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انّه قال: «من احدث فی امرنا ما لیس منه فهو ردّ».
به پاداشتن مراسم جشن تولد برای هیچکس جایز نیست و بدعت به شمار میآید، و از رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده است: هر کس در دستورات دینی ما چیزی بیفزاید، مردود میباشد.
ولی جای بس شگفتی است که همان هیئت در رابطه با مراسم جشنهای دولتی مینویسد: «وما کان المقصود منه (العید) تنظیم الاعمال مثلا لمصحلة الامّة وضبط امورها کاسبوع المرور، وتنظیم مواعید الدراسیّة، والاجتماع بالموظّفین للعمل ونحو ذلک ممّا لا یفضی به الی التقرّب والعبادة والتعظیم بالاصالة، فهو من البدع العادیّة التی لا یشملها قوله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «من احدث فی امرنا ما لیس منه فهو ردّ» فلا حرج فیه، بل یکون مشروعاً.
اگر مقصود از مراسم برگزاری عید به خاطر مصلحت ملّت و تظیم امور کشور صورت پذیرد، همانند هفته پلیس، و شروع سال تحصیلی، وگردهمایی کارمندان دولتی، و امثال آنها که قصد تقرّب و عبادت در آن نیست، مانعی ندارد و شامل نهی پیامبر نمیشود.
بدیهی است که چنین تفکری، نهایت تحجّرگرایی و انجماد فکری است زیرا گذشته از این که مخالفت با برپایی جشن تولد، مخالفت با امری فطری است، بلکه هیچ تفاوتی میان جشن ولادت با جشنهای دیگر مانند مراسم دولتی وجود ندارد، چون کسانی که برای فرزندان خود مراسم جشن تولّد میگیرند، هیچ گونه قصد تقرّب و یا عبادت ندارند.
هیئت دائم افتای سعودی در پاسخ به سؤالی پیرامون درود و تحیّت بر پیامبر مینویسد: ذکر الصلاة والسلام علی الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبل الاذان، وهکذا الجهر بها بعد الاذان مع الاذان من البدع المحدثة فی الدین، وقد ثبت عن النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انّه قال: «من احدث فی امرنا هذا، ما لیس منه فهو ردّ». متّفق علیه، وفی روایة: «من عمل عملا لیس علیه امرنا فهو ردّ». رواه مسلم... من فعل تلک البدعة ومن اقرّها ومن لم یغیّرها وهو قادر علی ذلک فهو آثم.
ومثله قال ابنباز فی فتاواه.
درود فرستادن بر رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبل از
اذان و بعد از اذان، از بدعتهایی است که در دین ایجاد شده و رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است: هر کس بر دستورات دینی ما چیزی بیفزاید، مردود است، و همچنین فرموده است: هر کس عملی را انجام دهد که ما به آن دستور ندادهایم قابل قبول نیست. همین مطلب در نوشتار
بن باز مفتی اعظم سعودی نیز آمده است.
شیخ
صالح فوزان عضو هیئت افتای سعودی مینویسد: «من البدع التی تقع عند قبّة الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کثرة التردّد علیه، کلّما دخل المسجد ذهب یسلّم علیه، وکذلک الجلوس عنده، ومن البدع کذلک، الدعاء عند قبر الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او غیره من القبور، مظنّة انّ الدعاء عنده یستجاب».
رفت و آمد زیاد به کنار قبر رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نشستن در آنجا و سلام گفتن به حضرت، بدعت به شمار میآید، و همچنین دعا کردن به این نیّت که شاید در آنجا به اجابت برسد، نیز از بدعتها به حساب میآید.
شیخ عثیمین از مفتیان و علماء بزرگ سعودی مینویسد: «التبرّک بثوب الکعبة والتمسّح به من البدع، لانّ ذلک لم یرد عن النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛
تبرّک جستن به پرده کعبه و دست کشیدن به آن بدعت به شمار میرود، چون از رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستوری در این باره نرسیده است.
لجنه دائم افتاء سعودی مینویسد: «لا یجوز ان تهب ثواب ما صلّیت للمیّت، بل هو بدعة، لانّه لم یثبت عن النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ولا عن الصحابة رضی اللّه عنهم.
قالت اللجنة الدائمة: لا یجوز اهداء الثواب للرسول صلی اللّه علیه وسلّم، لا ختم القرآن ولا غیره، لانّ السلف الصالح من الصحابة رضی اللّه عنهم، ومن بعدهم، لم یفعلوا ذلک، والعبادات توقیفیّة».
هدیه نمودن ثواب نماز به میّت بدعت محسوب میشود، چون از رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اصحاب در این باره چیزی نرسیده است و همچنین اهداء ثواب و ختم قرآن برای رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز جایز نمیباشد، چون اصحاب پیامبر و دیگران چنین کاری نکردهاند.
شیخ عثیمین از مفتیان و علماء بزرگ سعودی مینویسد:
«وامّا الاجتماع عند اهل المیّت وقرائة القران، وتوزیع التمر واللحم، فکلّه من البدع التی ینبغی للمرء تجنّبها، فانّه ربّما یحدث مع ذلک نیاحة وبکاء وحزن، وتذکّر للمیت حتّی تبقی المصیبة فی قلوبهم لا تزول. وانا انصح هؤلاء الذین یفعلون مثل هذا انصحهم ان یتوبوا الی اللّه عزّ وجلّ».
اجتماع نزد مصیبت دیده و همچنین خواندن قرآن برای میّت و توزیع خرما و گوشت از بدعتهایی است که باید از آن اجتناب نمود، چون این کار باعث نوحه سرایی و گریه و حزن داغدیدگان میشود، و تلخی مصیبت برای همیشه در قلب آنان میماند، و من این چنین افراد را نصیحت میکنم که از این کار خود دست برداشته و
توبه نمایند.
لجنه دائم افتاء سعودی مینویسد: «الصعود الی الغار المذکور ـ ای غار حراء ـ لیس من شعائر الحجّ، ولا من سنن الاسلام بل انّه بدعة، وذریعة من ذرائع الشرک باللّه، وعلیه ینبغی ان یمنع الناس من الصعود له».
رفتن به
غار حرا از شعائر حجّ و آداب اسلامی به حساب نمیآید، بلکه بدعت و از اسباب شرک است، و باید مردم را از این عمل جلوگیری نمود.
بن باز مفتی اعظم سعودی گفته است: «لا نعلم اصلا فی الشرع المطهّر للتسبیح بالمسبحة، فالاولی عدم التسبیح بها، والاقتصار علی المشروع فی ذلک، وهو التسبیح بالانامل»؛
ذکر گفتن با تسبیح در شرع مطهّر وارد نشده است بهتر است به جای تسبیح با انگشتان دست ذکر گفته شود.
وای کاش از وی سؤال میشد که آیا غذا خوردن با قاشق، مسافرت با ماشین و هواپیما، در شرع وارد شده یا خیر؟
شیخ عثیمین از مفتیان مینویسد: «اتّخاذ الندوات والمحاضرات بآیات من القرآن دائماً کانّها سنّة مشروعة فهذا لا ینبغی»؛
آغاز نمودن جلسات و سخنرانیها با آیات قرآن به صورت دائم، در شرع وارد نشده است و شایسته نیست.
لجنه دائم افتاء سعودی نوشته است: «انّ قراءة القرآن جماعة بصوت واحد بعد کلّ من صلاة الصبح والمغرب او غیرهما بدعة، وکذا التزام الدعاء جماعة بعد الصلاة».
قرائت قرآن و همچنین خواندن
دعا به صورت دسته جمعی پس از هر نماز بدعت است.
لجنه دائم افتاء سعودی نوشته است: «قول صدق اللّه العظیم بعد الانتهاء من قراءة القرآن بدعة»؛
در پایان
قرائت قرآن گفتن «صدق اللّه العظیم» بدعت است.
شیخ عثیمین از مفتیان بزرگ سعودی نیز به همین حکم فتوا داده است (قال الشیخ ابنعثیمین: «ختم التلاوة به ـ ای بقول (صدق اللّه العظیم) ـ غیر مشروع ولا مسنون، فلا یسنّ للانسان عند انتهاء القرآن الکریم ان یقول: (صدق اللّه العظیم».
امام خمینی مهمترین موارد شبهات وهابیت درمورد شرک را بررسی و جواب داده است از جمله:
۱- استعانت از اولیای الهی: از دیدگاه وهابیت استعانت و طلب از ارواح اولیای الهی شرک است. بنابر نظر امام خمینی این اعتقاد باطل است؛ زیرا مطلق حاجت خواستن از کسی به معنای اثبات الوهیت برای او نیست بلکه
الوهیت به این معناست که غیر خداوند در برآوردن حاجت مستقل دانسته شود؛ اما حاجت خواستن از اولیای الهی اگر به معنای واسطه قراردادن آنان به جهت قرب آنان به حقتعالی و درخواست اموری از آنان با اذن و
اراده الهی باشد، شرک نیست.
۲- تبرک و طلب شفا کردن: به اعتقاد وهابیان تبرک به آثار بهجاماندن از پیامبر و اولیای الهی (علیهمالسّلام) حرام و انجام آن شرک است. امام خمینی این عقیده را ردّ کرده و معتقد است پذیرش این قول، برابر این است که گفته شود خداوند خود نیز دعوت به شرک کرده است؛ زیرا خود در قرآن، عسل را بهعنوان ماده شفابخش معرفی کرده است.
۳- سجده بر قبور: وهابیان سجده بر قبور را از مصادیق شرک و سجده برای غیر خداوند میدانند. امام خمینی معتقد است، اگرچه سجده برای غیر خداوند جایز نیست ما اگر با نیت عبادت و پرستش قبر همراه نباشد، شرک بهحساب نمیآید؛ بلکه گاهی اطاعت از امر خداوند است؛ مانند سجده
فرشتگان بر
آدم (علیهالسلام) که طبق بعضی آیات الهی به امر خداوند واقع شد.
۴- نذر برای غیر خداوند: امام خمینی معتقد است اگر نذر برای خداوند، پیامبر یا امام باشد، درصورتیکه نذر امر راحجی باشد و ثواب آن به پیامبر یا امام برسد، جایز است در غیر این صورت نذر مشروع نیست، بلکه حرام است.
•
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «وهابیت از منظر عقل و شرع» •
دانشنامه امام خمینی ، تهران،
موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۴۰۰ شمسی.