• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مناظره امام حسن با اصحاب معاویه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مناظره امام حسن (علیه‌السّلام) با اصحاب معاویه، مناظره‌ای در مورد فضایل امیرالمومنین علی (علیه‌السّلام) با معاویه و اصحابش صورت گرفت که در نهایت با صلابت و پیروزی حضرت و فضاحت معاویه و اصحابش به پایان رسید



در کتاب شریف «بحار الانوار» از «ابی مخنف» (ابی مخنف گوید: «هنوز در اسلام جلسه مباحثه‌ای مهم‌تر و پرآشوب‌تر از مناظره امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) با اصحاب معاویه اتفاق نیفتاده است.) نقل شده که: روزی «عمرو بن عثمان» و «عمرو بن العاص» و «عتبة بن ابی سفیان» و «ولید بن عقبه» و «مغیرة بن شعبه» نزد معاویة بن ابی سفیان آمدند و اظهار داشتند: «دستور بده تا حسن بن علی را در حضور تو آورند تا ما با او مناظره کنیم و خلافت تو را اثبات و خلافت پدرش علی را با دلائل قوی غیر شرعی و مردود اعلام نماییم و اخباری که در مذمّت علی بن ابیطالب می‌دانیم به او بگوئیم و آن گاه در حضور حسن بن علی و اهل مجلس علی را سبّ کنیم. بدین طریق از عظمت حسن کاسته خواهد شد و اگر بعضی از نادانان او را سزاوار خلافت می‌دانند و تو را غاصب حق او می‌شمارند از عقیده خویش رفع ید خواهند کرد.»


معاویه گفت: «از این تقاضا بگذرید و هرگز به طرف حریم او پا دراز نکنید. زیرا اگر او را در جلسه عمومی دعوت نمایم و به او اجازه سخن دهم، من و شما را قطعاً مفتضح و رسوا خواهد نمود، و به عکسِ آنچه شما خیال کرده‌اید، محبت خود را زیادتر در قلوب مردم جایگزین خواهد کرد.»
آنها گفتند: «چطور ممکن است او به تنهائی بر ما پنج نفر که همگی از خطباء آل امیه می‌باشیم غلبه کند و با اینکه ما به حق سخن می‌گوییم و او بر باطل و اکنون که چنین گمانی را در حق ما، روا داشتی، حتماً باید امر به احضار او نمائی تا اینکه ما غلبه خویش را بر او به خلیفه و تمام اهل مجلس ثابت کنیم.»
معاویه گفت: «بسیار خوب! من او را احضار می‌کنم، لکن مطمئنم که این جلسه یقیناً بر ضد ما تمام خواهد شد.»
پس معاویه شخصی را حضور امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) فرستاد و پیغام داد که: «امروز بعضی از بزرگان در حضور من شرکت نموده‌اند. مناسب است، شما هم در جلسه ما شرکت فرموده و همگان را به فیض حضور خویش مستفیض فرمائید.»


حضرت (علیه‌السّلام) به فوریّت لباس عزت در بر نمود و این دعا را خواند و از منزل بیرون آمد: «اَلّلهْم انّی اَعوذُ بِکُ مِن شُرُورِهِم، و اَستَعینُ بِکُ یا اَرحَمَ الرّاحمین.» و چون وارد مجلس گردید، معاویه از او استقبال کرد و حضرت را در کنار خویش نشانید و عرض کرد: «این گروه که از آل امیّه می‌باشند، میل دارند در موضوعاتی با شما مباحثه نمایند. از جمله ادعاهای آنان این است که می‌گویند به تحریک پدر تو، عثمان را مظلومانه کشتند و پس از کشته شدنش، تا سه روز نگذاشتند بدن او را بردارند و به این هم اکتفا نکردند و نگذاشتند بدن آن مظلوم را قبرستان مسلمان‌ها دفن نمایند و لذا او را در قبرستان یهودی‌ها مدفون ساختند، چنان که ملاحظه می‌فرمائید. و لکن عظمت من مانع تو نشود که سخنان آنها را به نحو حقیقت جواب گویی!»


حضرت (علیه‌السّلام) فرمودند: «اوّلاً من از موضوع جلسه خبر نداشتم و الّا جمعی از آل‌هاشم را به همراه خویش می‌آوردم و ثانیاً قبل از بحث باید به یک شرط پایبند شوند و آن این است که اکنون که این جمعیت می‌خواهند با منِ تنها مناظره نمایند ابتدا من به سخنان آنها کاملاً گوش می‌دهم و منتظر می‌مانم تا هر چه و از هر باب که می‌خواهند سخن بگویند، لکن چون نوبت سخن به من رسید کسی از مجلس بیرون نرود و کسی در میان سخنان من تکلم نکند. آیا این شرایط را قبول دارند؟»
معاویه از طرف آنها، شروط را قبول نمود و آنها ابتداءً شروع به مباحثه نمودند.


عمرو بن عثمان گفت: «سخن من این است که عثمان بدون جرم و گناه کشته می‌شود و یکی از قاتلین او که حسن بن علی است تا به امروز زنده می‌ماند و در کمال آزادی و در مجلسی که بزرگان از آل امیه نشسته‌اند حاضر می‌شود و کسی متعرض او نمی‌شود. ‌ای اهل مجلس! ما نه تنها خون عثمان را از حسن بن علی مطالبه می‌کنیم، بلکه تمام خون‌هایی که پدرش علی در جنگ بدر و جنگ‌های دیگر از پدران ما بر روی زمین ریخته است را از او مؤاخذه می‌نمائیم. بدین جهت کشتن او از برایِ ما به حکم شرع و از باب اینکه ما، ولیّ دم آن‌ها می‌باشیم هیچ اشکالی ندارد و فقط باید حاکم وقت و سلطان مسلمین، معاویه که در مجلس شرف حضور دارند اجازه فرمایند تا اینکه حسن بن علی را در عوض آن خون‌های به ناحق ریخته قصاص نمائیم.»


عمرو بن عاص گفت: «خود حسن بن علی می‌داند که پدرش علی، ابابکر را زهر داد و شهید کرد و پس از آن «ابولؤلؤ» آن مردم عجمی را تحریک کرد تا اینکه شکم خلیفه دوم (عمر) را در هم درید و سپس تحریک به قتل عثمان نمود، به طوری که پس از سه روز محاصره، عاقبت در حضور زن و فرزندانش، تشنه و گرسنه او را کشتند و لذا اگر امروز خلیفه مسلمین، معاویه، اجازه دهند تا ما او را در عوض آن خون‌ها که پدرش ریخته قصاص کنیم، حکم به عدالت و دادگستری نموده است و تو‌ ای حسن بن علی، عقل و تدبیر کافی برای سلطنت و خلافت مسلمین را نداری و نخواهی داشت. چنانچه خود، چون به این موضوع واقف بودی خلافت را به اهلش که معاویه باشد واگذار نمودی و این را هم بدان که آن شرائطی که در صلح‌نامه، قید نمودی که یکی از آنها سبّ نکردن علی باشد، ‌هرگز ما به آن عمل نخواهیم کرد، چنان چه خود معاویه هم در منبرِ اول خود، این مطلب را تذکر داد که من هرگز به مضمون صلح نامه حسن عمل نخواهم کرد و صلح نامه زیر پاهای من است و همانطور که جناب معاویه در حضور تمام مردم در بالای منبر، سبّ علی نمود، من هم در این مجلس علی را سبّ می‌کنم.» آنگاه شروع به سبّ و بدگویی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) کرد و سپس نشست.


عتبة بن ابی سفیان گفت: «ای حسن بن علی! پدرت بدترین خلق خدا بر روی زمین است و لذا این همه خون‌ها را بر روی زمین ریخت که سرآمد آنها خون عثمان مظلوم بود و لذا اگر ما، در همین مجلس با اجازه معاویه خون تو را بریزیم، ابداً گناهی نکرده‌ایم، بلکه مثاب و ماجود هم می‌باشیم. زیرا قصاص نمودن یکی از دستوراتی است که خداوند در قرآن مجید به آن اشاره فرموده است.»


ولید بن عقبه گفت: «با اینکه عثمان خوب دامادی بود از برای شما «عثمان دوبار به دامادی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نائل آمد. یک بار با رقیه ازدواج کرد و چون او بر اثر شکنجه‌ها و آزارهای عثمان عاقبت در روز فتح بدر وفات نمود با دختر دیگر پیامبر به نام‌ ام کلثوم ازدواج کرد. این دو دختر در واقع از شوهر قبلی خدیجه بودند. (مؤلف)» و کوچک‌ترین پرونده خلافی از برای او نبود، پدرت به جهت حرصی که به این دنیای فانی داشت، مردم نادان را تحریک نمود تا اینکه او را کشتند و آنگاه خلافت را در قبضه قدرت خویش در آورد و لکن خداوند برانگیخت مثل معاویه را تا اینکه با قدرت تمام با او نبرد نماید و خلافت را از او بگیرد و بر سر شما مصیبت از هر طرف حمله‌ور گردد چنان چه ملاحظه می‌کنید.


مغیرة بن شعبه گفت: «پدرت علی نه فقط ابوبکر و عمر و عثمان را شهید کرد، بلکه درصدد قتل پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم بود و لکن خداوند متعال او را حفظ کرد و الا قطعاً پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم شهید می‌شد. شما می‌خواستید نبوت و سلطنت را در یک خانواده جمع کنید و لکن خداوند نخواست و لذا سلطنت را از شما گرفت و امروز که معاویه بر سر سلطنت و خلافت نشسته است، سزاوار است که امر کند تو و برادرت حسین (علیه‌السّلام) را در عوض آن خون‌هایی که پدرت به ناحق بر روی زمین ریخته است قصاص نماید.»


سخنان آن پنج نفر تمام شد «به دقت از سخنان اصحاب معاویه در می‌یابیم که ایشان با نقشه از پیش تعیین شده هدفی جز جرم تراشی برای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) نداشتند.» و چون نوبت سخن به امام مجتبی (علیه‌السّلام) رسید، آن چناب در کمال فصاحت و بلاغت و بدون خوف و ترس فرمود: «الحمدْللهِ الّذی هُدی اَوَّلَکُم بِاوَّلِنا وَ آخِرِکُم بآخِرنا و صلی اللهُ علی سَیّدِنا مُحَمَّدٍ و آله وَ سَلَّمُ» سپس رو به معاویه نمود و فرمود: «تمام این سخنان را من از ناحیه شما می‌بینم. زیرا اگر تو اجازه نمی‌دادی یا راضی نبودی، کسی جرات نمی‌کرد تا در حضور تو پدرم علی (علیه‌السّلام) را دشنام گوید و لذا صلاح چنان می‌بینم که ابتدا، نواقص و مذمّتی که درباره تو و پدرت ابوسفیان از پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ما رسیده است را عنوان کنم و نیز فضائلی که درباره پدرم علی (علیه‌السّلام) ثابت است تذکر دهم و آنگاه در جواب اصحاب تو شروع سخن خواهم کرد.


امام حسن (علیه‌السّلام) شروع کردند به شمردن فایلی چند از امام علی (علیه‌السّلام) پدر بزرگوارشان که در ذیل به آنها می‌پردازیم.

۱۱.۱ - فضیلت اول

اما فضایل پدرم: به اتفاق تمام مسلمین اول مردی بود که دست بیعت به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داد و تا آخر عمر در زیر پرچم دین بود و از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حمایت می‌کرد، در حالی که تو و پدرت کافر بودید و از مرام بت‌پرستی و شرک، حمایت می‌نمودید.

۱۱.۲ - فضیلت دوم

دیگر آن که چون پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دید، دیگر امکان ماندن در مکه برایش فراهم نیست، شبانه از مکه به مدینه، هجرت کرد و برای اینکه مشرکین را مشغول سازد، پدرم علی (علیه‌السّلام) را در جای خود خوابانید و با فداکاریِ پدرم، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سلامت جان خویش را از دست کفار نجات داد و اگر آن شب پدرم آن جان‌نثاری را ننموده بود، هرگز جان پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حفظ نمی‌شد.

۱۱.۳ - فضیلت سوم

دیگر آن که در جنگ بدر، پدرم اول کسی بود که قدم در میدان نبرد با کفّار نهاد و اول خونی که از کفّار به روی زمین ریخته شد به شمشیر پدرم علی (علیه‌السّلام) بود و آن روز تو و پدرت در صف کفّار شرکت داشتید و به جنگ پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و مسلمین آمده بودید.

۱۱.۴ - فضیلت چهارم

دیگر آن که در روز جنگ احد که تمام مسلمین فرار کردند، پدرم با این که نود زخم کاری بر بدنش وارد آمده بود، در جلوی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ایستاده بود و از آن وجود مبارک با تمام وجود دفاع می‌کرد و اگر جان نثاری پدرم نبود هرگز حفظ جان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نمی‌شد و آن روز پدرت ابوسفیان «هُبَل» که بت بزرگ شما بود و او را می‌پرستید بر روی شتر بسته بود و مردم را تحریک به جنگ با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌نمود و دستور شعار «اُعلُ هُبَل» «بر پا باد هُبَل!» می‌داد.

۱۱.۵ - فضیلت پنجم

دیگر آنکه در جنگ بنی‌قریظه و بنی‌نضیر، پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، روز اول پرچم اسلام را بدست «سعد بن معاذ» داد و او را به میدان جنگ فرستاد و پس از ساعتی بدن او را مجروح از میدان آوردند و در روز بعد پرچم را به دست (ابوبکر)، عمر و (عثمان) داد و ایشان را به میدان فرستاد ولی ایشان بدون جنگ برگشتند در حالی که بدنشان از ترس می‌لرزید و عمر گفت: «یا رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)! مردمی که غرق در زره پولادین می‌باشند و در شجاعت معروف هستند در میدان جنگ شرکت می‌کند، لذا نبرد با آنها اصلاً صلاح نیست و قطعاً کسی در نبرد بر ایشان فائق نخواهد آمد.»
سخنان عمر، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را برآشفت. پس حضرت فرمود: «الاُعطَینَّ الرّآیَةَ غَدّاً رَجُلاً یحبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ و یُحِبُّه اللهُ و رُسولُهُ کَرّارٍ غَیرَ فَرّارٍ، لا یَرْجِعُ حَتّی یَفتَحَ اللهُ علی یَدَیهِ.» «همانا فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند پیوسته حمله کند و عقب ننشیند و باز نگردد تا اینکه خداوند پیروزی را نصیب او نماید.»
چون مردم این‌گونه سخنان و فضائل را از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدند، به امید اینکه شاید این خصال و فضائل درباره آنها باشد، شب را به بیداری به سر بردند و صبح به گرد خیمه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صف کشیدند تا اینکه ببینند چه کسی مشمول چنین فضائل و مناقبی خواهد گردید؛ تا اینکه چون آفتاب به نور خود دشت و صحرا را روشن نمود، ناگاه دیدند خورشید جمال حضرت خاتم النّبییّن (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم از افق خیمه طلوع کرد و به مردمی که در گرد خیمه صف بسته بودند توجهی نمود و فرمود: «چطور علی (علیه‌السلام)، پسر عم خود را در بین شما نمی‌بینم؟» عرض کردند: «او به چشم درد سختی مبتلا گردیده است.» فرمود: «بروید و دست او را بگرفته و به حضور من آورید.»
چون او را حضور پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آوردند، آب دهان به چشمان علی (علیه‌السّلام) کشید و بالفور چشم‌های پدرم علی (علیه‌السّلام) شفا یافت و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) او را روانه میدان کرد و طولی نکشید که لشگر کفار را شکست داد و منحدم نمود که از جمله فراری‌ها خود تو، ‌ای معاویه، بودی و چون حضور پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مشرف شد و مژده فتح را داد، حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لبخندی زده و فرمودند: «اسلامی که پشتیبان او تو باشی همه وقت عزیز است.» چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان چه باک از بیم موج آنرا که باشد نوح کشتیبان

۱۱.۶ - فضیلت ششم

دیگر آنکه در جنگ تبوک، چون پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مسبوق شد، از آنجا که جمعی از منافقین از شرکت در جنگ تخلف ورزیدند، به منظور اینکه چون مدینه خلوت شود، نسبت به حرم پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اهانت نمایند و دست به خرابکاری بزنند، لذا پدرم علی (علیه‌السّلام) از طرف پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مدینه جانشین حضرت شد. منافقین برای اینکه شاید بتوانند علی (علیه‌السّلام) را از مدینه بیرون کنند تا مقصود خویش را عملی نمایند به او گفتند: «نمی‌دانیم که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چه مدتی از تو به دل گرفته است که دیگر حاضر نیست، شما را با خود همراه سازد. لیکن چون پدرم این موضوع را حضوراً به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تذکر داد، آن جناب فرمودند: «یا علی! انتَ وصیّی و خلیفتی فی اهلی» «ای علی! تو وصی و جانشین پس از من هستی.» سپس رو به مردم مدینه کرد و فرمود: «ایُّها النّاس! مَنْ اَطاعَ عَلِیّاً فَقَد اطاعَنی وَ مَن اَحَبَّ عَلِیّاً فَقَد اَحَبَّنی». «ای مردم! هر که علی را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است.»

۱۱.۷ - فضیلت هفتم

دیگر آنکه تو خود در مرض الموت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در بالین آن حضرت حاضر بودی که آن جناب شروع کرد به گریه کردن و اشک ریختن. چون پدرم سبب گریه او را پرسید، فرمود: «من می‌دانم که دل‌ها از بغض و عداوت تو پر است و انتظار آن را می‌برند که من از دنیا بروم و با تو شروع به دشمنی و ابراز مخالفت نمایند.»
پدرم عرض کرد: «یا رسول الله! شما متاثّر نباشید. من هر چه در راه دین بر سرم آید، برای حفظ کیان اسلام، صبر خواهم کرد.»

۱۱.۸ - فضیلت هشتم

دیگر آن که پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درباره پدرم علی (علیه‌السّلام) و اولاد او فرمودند: «اَِّنما مَثَلَ اَهلَ بیتی فیکُم کَسَفینةِ نوحٍ؛ مَن دَخَلَ فیها نَجی و مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ» «همانا اهل بیت من، در میان شما، بسان کشتی نوح است هر که در آن در آید نجات یابد و متخلف غرق خواهد شد.»
اما آن چه درباره مذمت تو و پدرت ابوسفیان رسیده است آنکه: در جنگ احزاب، پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روزی در سایه خیمه خود نشسته بودند. دیدند پدرت ابوسفیان سوار بر شتری است و تو شتر را گرفته و می‌کشی و برادرت «عُتبه» که در مجلس حاضر است، شترها را از عقب، هدایت می‌کند و می‌راند. چون پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این منظره مشاهده کردند، فرمودند: «اللّهُمّ الْعَن الرّاکِبَ و السائِقَ و القائِدَ» یعنی: خداوندا، ابوسفیان را که سوار است و معاویه که شتر را به دنبال خود می‌کشد و عتبه که شتر را می‌راند، هر سه نفرشان را لعنت کن. و اتفاقاً اکثر حضار مجلس ما، آنجا حاضر بودند و این سخن را از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درباره شما شنیدند. بنابراین خانواده‌ای که مورد لعن پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بوده‌اند با خانواده‌ای که مورد مدح و ستایش آن حضرت بوده‌اند، بلکه به منزله جان پیغمبر بوده‌اند مبارزه و مناظره نمی‌کنند.

۱۱.۹ - فضیلت نهم

دیگر آنکه چون در فتح مکه معظّمه، عباس عموی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، پدرت ابوسفیان را در ردیف خود سوار کرد و مخفیانه برای حفظ جانش او را در حضور پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آورد، پدرت به او گفت: «آیا باید اسلام اختیار کنم؟» عباس گفت: «چاره‌ای نداری جز آنکه اسلام اختیار کنی و الّا کشته خواهی شد.» پدرت گفت: «اگر مسلمان شوم با هُبَل چه کنم که مدت هفتاد سال او را پرستیده‌ام؟» عباس فرمود: «بر او تَغوَُّط «تَغَوُّط: مدفوع کردن.» کن.» پس او از روی ترس و به زبان اظهار اسلامیّت نمود. بنابراین تو فرزند کسی هستی که به اقرار خودش هفتاد سال بت پرستیده و من فرزند کسی هستم که حتی به‌ اندازه یک چشم برهم زدن، کافر به خدا نبوده است.

۱۱.۱۰ - رسوایی خاص معاویه

دیگر آنکه چون پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) «خالد بن ولید» را فرستاد تا از طایفه «بنی خزیمه» زکات بگیرد و او به واسطه دشمنی که با آنها داشت، بسیاری از مردان و زنان و کودکان ایشان را بکشت. چون این خبر به پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسید بسیار ناراحت گشت لذا نماینده خود را در عقب تو فرستاد و تو در آن هنگام مشغول خوردن غذا بودی و گفتی: «به آن جناب بگوئید معاویه فعلاً بر سر سفره غذاست. السّاعه غذا می‌خورد و شرفیاب می‌شود.» فرستاده چون این خبر را به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسانید، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برآشفت و فرمود: «زود به معاویه بگویید بیاید چرا که امر لازمی با او دارم.» باز فرستاده پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نزد تو آمد ولی تو همچنان مشغول خوردن غذا بودی و باز اجابت دعوت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را ننمودی. چون این عمل سه مرتبه بین تو و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تکرار شد و حضور آن جناب نیامدی، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درباره تو نفرین کرده و فرمود: «اللّهمّ لا تَشْبَعُ بَطْنَهُ» یعنی: خداوندا! هرگز شکم او را سیر مگردان.» و تو خود بارها در حضور اغلب این مردم که در مجلس حاضرند گفته‌ای: «من به نفرین پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مبتلا شده‌ام و لذا هر چه غذا می‌خورم سیر نمی‌شوم؛ حتی گاهی چانه‌ام به درد می‌آید ولی با میل به غذا دارم.» «پس از نفرین پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پرخوری معاویه در لغت عرب ضرب‌المثل شد. شاعری در مورد پرخوری دوستش چنین گفته است.» پس کسی که مشمول نفرین پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است با نور دیده او «حسن» که فرزند دلبند زهرا (سلام‌الله‌علیها) است طرف نمی‌شود.»
معاویه با قیافه‌ای ناراحت و عصبانی گفت: «خدا شاهد است من راضی نبودم شما را در این مجلس بطلبم و لذا تقاضا دارم بیش از این متعرّض من نشوید و هتک احترام مرا در نزد مردم و اهل مجلس ننمایید.»


پس حضرت در مورد معاویه به همین مقدار اکتفا کرد و آن گاه فرمود: «اما مذمت اصحاب تو‌ ای معاویه!» و رو به جانب عمرو بن عثمان کرد و فرمود: «عجب است از تو که در بلاهت «بلاهت: کودنی.» و حماقت معروف جهانی و در بلاهت، نزد مردم ضرب المثل می‌باشی معذلک برای مباحثه با من حاضر شده‌ای! تو روزی که مُحِبّ ما بودی، محبت تو نفعی از برای ما نداشت و امروز که دشمن ما گشته‌ای، از تو ضرری به ما متوجه نیست و مَثَل تو مَثَل پشه‌ای است که بر روی درخت خرما نشسته بود و چون می‌خواست برخیزد، به درخت خرما گفت: «خود را محکم نگاه دار که از باد شه‌پرهای من در وقت پرواز از ریشه کنده نشوی!» درخت خرما به او گفت: «من اصلاً ملتفت و آگاه نشدم که تو چه موقع بر روی من نشستی تا این که امروز که می‌خواهی بروی متوجه شوم. پس تو‌ ای عمرو بن عثمان! با من دوست یا دشمن باشی اثری ندارد و اما اینکه می‌گوئی پدرم علی (علیه‌السّلام) در روز جنگ بدر هفده نفر از شما را کشت؛ هفده که چیزی نیست، پدرم در یک روز هفتصد نفر یهودی را از دم شمشیر گذرانید و اگر پدر من خون پدران کافر شما و یهودی‌ها را نمی‌ریخت و پرچم اسلام به اهتزاز در نمی‌آمد، شما امروز نمی‌توانستید در زیر آن پرچم میدان‌داری نمائید و بتوانید با سپر آن کس که پرچم اسلام بر سبب زحمات طاقت‌فرسای او افراشته شده مباحثه کنید و او را در مجلس شوم خود اهانت نمایید. و صاحبٌ لی بَطْنُه کالهاویه کانَّ فی امعائِهِ المعاویة و اما این را هم بدان خلافت را شما از ما گرفتید و این موضوع در عالم بی‌سابقه نیست بله در اغلب ازمنه، خلفا، جور و کفر شما، حقّ مردان دین را غصب کردند و آنها را خانه‌نشین نموده و آخرالامر آنها را مظلومانه کشتند و یا به زندان بلا‌ انداختند. مگر خود شما از پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نشنیدید که فرمود: «روزی در خواب دیدم، بوزینه‌های زیادی از منبر من بالا رفته و مشغول جست و خیزند پس در کمال تاثر از خواب بیدار شدم. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «خداوند می‌فرماید: در حدود هزار ماه منبر تو را آل امیه غصب خواهند کرد و چون عدد آنها به سی نفر برسد بر مردم استیلا پیدا کنند و اموال مردم را به غصب تصرف نمایند. پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از این موضوع بسیار متاثر گردید. سپس خداوند برای تسلیت خاطر او سوره قدر را فرستاد که: «دل غمین مکن. اگر هزار ماه سلطنت را آل امیه بربایند در عوض، یک شب را از برای تو به نام شب قدر قرار دادیم که از برای تو و امت تو از هزار ماهی که بنی امیه سلطنت و خلافت را از اهل بیت تو غصب می‌کنند بهتر است.» بنابراین، مسئله غصب خلافت را (اکنون در دست شماست) خداوند به رسولش خبر داده بود و پیغمبرش را تسلیت و دلداری به سوره قدر داد و ما هم در صبر و تسلیت به آن جناب اقتدا می‌کنیم.»


آنگاه حضرت متوجه عمرو بن عاص شد و فرمود: «تو پسر آن کسی هستی که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اسلام را سرزنش می‌کرد و می‌گفت: «چون محمد از دنیا برود درب خانه‌اش بسته می‌شود. چون او اولاد ذکور ندارد.» پس خداوند در مذمت پدرت عاص، این آیه را فرستاد: «اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْاَبْتَرُ». یعنی به تحقیق عاص بن وائل که تو را سرزنش می‌کند به نداشتن اولاد ذکور، خودش ابتر و دنبال بریده و بِلاعقب است. زیرا نسل تو یا رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به واسطه دخترت زهرا (سلام‌الله‌علیها) تا قیامت پابرجاست و این عاص بن وائل است که بی‌نشان و ابتر خواهد شد. این هویت پدرت عاص بود. اما اکنون از هویت مادرت سخن می‌گویم: مادر تو از، زنان معروفه در زنا بوده و لذا چون تو را زائید، پنج نفر بر سر تو مرافعه داشتند و هر یک می‌گفت این طفل از آن من است و چون حال تو را از مادرت پرسیدند، گفت: من نمی‌دانم این طفل از چه کسی است؛ فقط می‌دانم که ابوسفیان، ولید بن مغیره، عثمان بن عارث، نضر بن حارث و عاص بن وائل، همگی در این طفل شریک می‌باشند.» آخر الامر عاص بر آنها غالب آمد و تو را به خود نسبت داد. پس تو قطعاً ولدالزّنا هستی و لذا سزاوار نیست مثل توئی با مثل من که پدری چون علی (علیه‌السّلام) و مادری مثل فاطمه دارم طرف صحبت شود آری. اکنون ادعای اسلام می‌کنی ولی سابقاً دشمن پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بودی. تو همان کسی هستی که هفتاد بیت شعر در هجو پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گفتی و چون آن جناب از این موضوع با خبر گشت دست به درگاه الهی بلند کرد و فرمود: «اللهم العَن عمرو بن عاصِ بِکُلِّ بَیتِ شِعرِ لَعنَةً» پس تو مشمول هفتاد لعن پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بوده‌ای و کسی که به کلّ مورد لعن پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باشد، تعجبی ندارد که با پسر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حسن و با داماد پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، علی (علیه‌السّلام) دشمنی نماید.»


آنگاه رو به جانب ولید بن عقبه کرد و فرمود: «از تو تعجبی نیست که سبّ به علی (علیه‌السّلام) کنی زیرا او به تو هشتاد تازیانه حدّ شراب زده و در جنگ بدر به سخت‌ترین وضعی، پدرت را کشت و تو آن کسی هستی که خداوند، در کلام مجیدش به فسق تو خبر داده است. زیرا همه اهل مجلس می‌دانند که این آیه در مذمت تو وارد شده است: «اِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَاٍ فَتَبَیَّنُوا اَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ.» (هرگاه فاسقی برای شما خبری آورد بلافاصله قبول نکنید بلکه ابتدا در مورد درستی یا نادرستی آن مطلب تحقیق کنید تا مبادا به قومی، از روی نادانی گمان نادرست برید و سرانجام بر این عمل خود پشیمان شوید. ) و نیز درباره ایمان پدر من و فسق تو این آیه شریفه نازل شده است: «اَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ» آیا مؤمن (علی علیه السلام) و فاسق (ولید بن عقبه) یکسانند؟ نه هرگز یکسان نیستند..
ولید! تو در این مجلس اظهار شجاعت می‌کنی، لکن تو مردی ترسو و بُزدل هستی. اگر تو مرد شجاعی می‌بودی در فلان روز که وارد خانه خود شدی و دیدی فلان کس با عیال تو مشغول زنا است؛ می‌بایست او را می‌کشتی. چرا که هیچ‌گونه مسؤولیتی شرعاً و عرفاً نداشتی. پس چرا از ترس جان خود آن موضوع ننگ‌آور را ندیده انگاشتی تا آنکه او بار دیگر به سراغ عیال تو بیاید و هتک حرمت ناموس تو کند؟!»


آنگاه حضرت نظر به جانب «عتبة بن ابی سفیان»، نموده و فرمود: «ای عتبه! تو در چنین مجلسی که برادرت معاویه هم حضور دارد به دروغ می‌گوئی پدر من علی (علیه‌السّلام) عثمان را کشت و حال آن که خود معاویه و اغلب اهل مجلس کشندگان عثمان را می‌شناسند، زیرا اغلب مسلمانان چون از خلافت او ناراضی بودند، اقدام بر قتل او کردند و چون آب را از او منع کردند، پدرم به توسط من چند مشک آب از برای او فرستاد تا تشنه کشته نشود و همان‌هایی که او را کشتند، نگذاشتند او را در قبرستان مسلمین به خاک بسپارند و بعلاوه‌ ای عتبه! تو چه قدر به احکام خدا و قرآن جاهل می‌باشی که می‌گوئی در عوض آن که علی (علیه‌السلام)، عثمان را کشت، ما باید خون حسن بن علی را بریزیم! آیا در قرآن شریف از طرف پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اشاره به چنین حکمی شده که هر گاه، پدر کسی را بکشد، فرزند او را در عوض قصاص کنند! و بنابر قول تو باید تمام فرزندان علی (علیه‌السّلام) در مقابل خون عثمان کشته شوند. زیرا من خصوصیتی ندارم که به تنهائی به جای پدرم قصاص شوم ولی آیا تا به حال کسی شنیده است که در عوض یک نفر، چند نفر قصاص شوند؟! پس بهتر آن است که تو لب فروبندی و بیش از این اهل مجلس را به جهل و نادانی خود متوجه نسازی.


آنگاه رو به جانب مغیرة بن شعبه نمود و فرمود: «تو آن کسی هستی که زنای محصنه «زنای محصنه عبارت است از زنای مرد همسردار یا زن شوهردار با اجنبی.» مرتکب گشتی و عثمان در اثر نسبتی که با تو داشت، حدّ زنا را بر تو جاری نکرد و هر روزی که حکومت اسلامی به دست اهلش افتاد، باید تو را فوراً به قتل رساند، زیرا خون تو به حکم شارع مقدس اسلام، مباح و هدر است. ‌ای مغیره! تو در اثر خبث سریره‌ای که داشتی، با اینکه فضائل مادرم زهرا (سلام‌الله‌علیها) را مکرر از پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیده بودی، با این وجود روزی که معاندین به خانه مادرم ریختند تا پدرم را به قهر برای بیعت با ابی بکر ببرند و مادرم برخاست تا از شوهرش که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سفارش او را کرده بود دفاع نماید، تو جلوی مادرم را سد کردی و به قدری تازیه به بدن مادرم زدی که بدن آن مظلومه از ضرب تازیانه تو خونآلوده گشت. پس کسی که با پاره تن پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چنین معامه‌ای نماید، آیا جای آن هست که با فرزند او دشمنی نکند و در ایذاء او کوتاهی نماید؟!»


چون حضرت از پاسخ همگان فراغت یافت و به هر یک به نحو وافی پاسخ داد، رو به جانب معاویه کرد و فرمود: «به خدا قسم آیه شریفه «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ.» درباره تو و اصحاب تو می‌باشد و آیه شریفه «وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ اُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»«زنان پاک طینت از آن مردان پاک و مردان پاک سرشت از آن زنان پاک سرشت‌اند. ایشان از سخنان ناروائی که در حقشان گفته می‌شود به دورند برای ایشان است مغفرت و رزقی کریم.» درباره پدرم علی (علیه‌السّلام) و شیعیان او نازل گردیده است.
چون سخنان آن حضرت خاتمه یافت از مجلس برخاست و به طرف منزل حرکت کرد در حالی که نگاه‌های تحسین‌آمیز اهل مجلس، حضرتش را بدرقه می‌کرد.


معاویه که رنگ باخته بود با نگرانی و اضطراب رو به اصحابش کرده و گفت:
«به خدا سوگند! از سخنان حسن بن علی (علیه‌السّلام) عالم به نظرم تاریک شده و من یقین داشتم که شما از عهده مبارزه و مباحثه با او بر نمی‌آیید. زیرا آنان علم و فصاحت و شجاعت را از یکدیگر به ارث برده‌اند و هرگز محکوم نمی‌شوند.


۱. کوثر/سوره۱۰۸، آیه۳.    
۲. حجرات/سوره۴۹، آیه۶.    
۳. سجده/سوره۳۲، آیه۱۸.    
۴. نور/سوره۲۴، آیه۲۶.    



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «مناظره امام حسن با اصحاب معاویه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۸/۱۵.    






جعبه ابزار