مرجعیت فقها در عصر غیبت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عصر غیبت، زمان امامت
امام مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) است که به دو قسمت
غیبت صغری و
غیبت کبری تقسیم میشود. بعد از غیبت صغری عصر مرجعیت فقیهان
شیعه فرا میرسد. در این دوره فقها جانشینان امامان معصوم میشدند و به حل و فصل امور شیعیان پرداختند.
واژه
مرجعیت از توقیع شریف
امام مهدی (علیهالسّلام) گرفته شده است. امام در پاسخ به این سؤال که در حوادث به چه کسی مراجعه کنیم، نوشتند: «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا. فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله.»
حضرت در این دستور فقهای
شیعه را به عنوان مرجع و محل رجوع شیعه تعیین میکند. علاوه بر این که فقها از قبل نوعی مرجعیت و جانشینی در افتا و قضا از طرف امامان معصوم پیدا کرده بودند و غیبت امام (علیهالسّلام) نیز موجب شد که تمام مرجعیت دینی و قضایی به آنان منتقل شود.
در آن زمان به دلیل پراکندگی شیعه در
عراق،
حجاز،
ایران،
مصر،
مغرب و قسمتهایی از
شام، فقهای محلی به رتق و فتق امور شیعیان میپرداختند و از طرف دیگر، با نبودن وسایل حمل و نقل سریع و ارتباط جمعی، وحدت مرجعیت غیرممکن بود. در عین حال بغداد به دلیل نزدیکی به
سامرا، محل تبعید امام دهم و یازدهم و محل تولد امام دوازدهم و محل سکونت نواب اربعه و کثرت شیعیان به زودی مرکز علمی و حوزه فقهی شیعیان شد و فقهای بلاد برای کسب علم و
فقه به آنجا میشتافتند و علوم
اهلبیت را به سایر شهرهای شیعهنشین منتشر میکردند.
حوزه بغداد به دست
شیخ مفید (۳۳۶-۴۱۳. ق) درخشید و پس از وی
سیدمرتضی (۳۵۵-۴۱۳ ق) رئیس حوزه بغداد شد و سپس
شیخ طوسی زعیم حوزه شد.
البته قبل از حوزه علمیه بغداد حوزههای
مدینه،
کوفه،
ری و
قم هم بودند، اما این مدارس مانند مدینه و کوفه، به خاطر ظلم حاکمان از رونق افتاده بود یا به دلیل گرایشهای حدیثی مانند قم و ری فعال نبودند.
حوزه بغداد به دلیل این که شیخ مفید صاحب مکتب فقهی و کلامی بود برای شیعیان و طلاب علوم دینی بلاد شیعهنشین، جاذبهای عمیق پیدا کرده بود. خصوصاً «در زمان شیخ مفید،
علم کلام و
اصول فقه در میان دانشمندان
اهل تسنن رونقی به سزا یافته بود. فقها و متکلمین بسیاری از اطراف بلاد اسلامی در بغداد گرد آمدند و در رشتههای گوناگون علمی، به خصوص اصول عقاید و دیگر علوم و فنون متداول مشغول بحث و جدل بودند... پیش از شیخ مفید،
شیخ صدوق رئیس علمی و دینی شیعیان وقت، سبک سادهای در تصنیف و تالیف به وجود آورده بود... (اما) ادامه آن وضع با سیر و پیشرفت
اهل تسنن در علوم نامبرده و کوتاهی شیعه در این باره ممکن بود رکودی در کارشان پدید آورد، لذا لزوم یک تحول اساسی در سبک استدلال و نگارش علوم و فنون اسلامی شیعه به خوبی احساس میشد... شیخ مفید در ابداع، تعمیم و توسعه این مکتب کوشید و با استفاده از مبانی علم کلام و اصول فقه، راه بحث و استدلال را بر روی شیعیان گشود.»
از این جهت حوزه بغداد برای شیعه مرکزیت یافت و عالمان بلاد برای کسب دانش علوم
اهل بیت به آن جا میشتافتند و در بازگشت به ابلاغ و ترویج آن میکوشیدند.
حوزه بغداد به زعامت شیخ طوسی در آسمان تشیع هم چنان میدرخشید که طغرل بیک، حاکم ترک، بغداد را به تصرف خود درآورد، بین شیعه و سنی آتش فتنه را مشتعل کرد، خانههایی را در کرخ منهدم کرد، به خانه شیخ حمله کرد و رسائل و کتب و کرسی درس تشیع را به آتش کشید، شیخ طوسی پس از آن به نجف مهاجرت و حوزه نجف را تاسیس کرد. فقها و علما از هر نقطهای به سوی آن روان شدند و بدینسان حوزه نجف جایگزین حوزه بغداد و مهد مرجعیت شیعه شد.
حوزه نجف با همه فراز و نشیبها تاکنون خود را حفظ کرده است. در طول تاریخ غیبت، صدها فقیه مجتهد را در دل خود پرورش داده و همواره چشم شیعیان جهان به آنجا دوخته شده است. فقط در دوره کوتاه ۱۲۹۱ تا شعبان ۱۳۱۲ ق بود که مرجعیت عظمای تشیّع با هجرت
میرزای شیرازی از نجف به سامرا مرکزیت خود را از دست داد؛ هر چند که در همان زمان از رونق علمی حوزه نجف کاسته نشد. بعد از میرزای شیرازی، بار دیگر نجف مرکزیت خود را باز یافت و درجریان مشروطه، مراجع نجف انقلاب را از آن پایگاه علمی هدایت میکردند. در جنگ جهانی اول، حوزه نجف شهرت خود را به آفاق رساند. مبارزه آزادیبخش مردم عراق و جنوب ایران بر ضد انگلیسیها به رهبری مراجع از نجف رهبری میشد. نجف همچنان مرکزیت خود را حفظ کرد تا این که حوزه قم توسط
حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی تاسیس شد و
آیتالله بروجردی رهبری تشیّع را به دست گرفت و از آن به بعد حوزه قم و نجف مرجعیت را دست به دست میچرخاندند یا با حفظ توازن به رهبری امت شیعه میپرداختند.
در طول تاریخ غیبت حوزههای دیگری در
جهان اسلام به وجود آمد که همیشه به مراجع نجف یا سامرا یا قم چشم دوخته بودند؛ مانند
حوزه جبل عامل،
حوزه کربلا،
حوزه خراسان،
تبریز،
اصفهان،
تهران،
ری و....
امّا بایسته است برای اینکه بهتر به موضوع علماء و مرجعیّت فقهاء پرداخته شود، وضعیت سیاسی و حاکمانی که در آن عصرها سرکار آمدهاند را به اجمال مورد بررسی قرار داده تا از این رهگذر اقتضائات آن عصرها را هم لحاظ نموده باشیم.
در این دوره در شهرهای مختلف شیعهنشین عالمان و فقیهانی متعدد میزیستهاند، اما کسانی که در سمت مرجعیت و زعامت شیعه، محل رجوع عالمان بلاد بودهاند، عبارتند از:
محمد بن علی بن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق، بعد از سال ۳۰۵ ق با دعای امام زمان در شهر قم متولد شد. قم در آن زمان یکی از مراکز حوزههای بزرگ شیعی بود که وی در آن حوزه در محضر استادانی مانند پدرش
علی بن بابویه و
محمد بن
حسن بن ولید، پیشوای فقهای قم و دیگران علوم
اهل
بیت را فرا گرفت و سپس برای تکمیل علوم خود و انتشار آن به سایر شهرها مانند ری،
بلخ،
بخارا،
سمرقند، بغداد، کوفه،
مکه و... مسافرت کرد. وی در همین مسافرتها در ایلاق از توابع بلخ در سال ۳۷۲ ق بنا به درخواست یکی از بزرگان شیعه کتاب «
من لا یحضره الفقیه» را تالیف کرد تا شیعیانی که به فقها دسترسی ندارند به آن کتاب مراجعه کنند.
وی نزدیک به ۳۰۰ کتاب تالیف کرد که شیخ طوسی در «
فهرست» ۴۰ عنوان و
نجاشی ۱۸۹ عنوان از کتابهای او را نام میبرد. شهرت او بجایی رسید که از
مصر،
واسط، بغداد،
همدان،
نیشابور،
مدائن،
بصره، کوفه،
قزوین و سایر نقاط جهان اسلام از او استفتا میکردند.
شیخ صدوق در سال ۳۴۷ ق به ری رفت و در آنجا ساکن شد. با حضور وی حوزه ری رونقی بسزا یافت و علوم مختلف
اهل
بیت از آنجا به سایر نقاط شیعهنشین سرازیر شد. وی سرانجام در سال ۳۸۱ ق رحلت کرد و در ری دفن شد.
محمد بن محمد بن نعمان، معروف به ابن معلم و شیخ مفید، در سال ۳۳۶ ق در عکبری از توابع بغداد متولد شد. وی به حوزه بغداد آمد و در مدتیاندک علوم
اهل
بیت را فرا گرفت. نجاشی دهها کتاب در فقه، کلام، تاریخ و حدیث برای او نام میبرد و شیخ طوسی میگوید: او نزدیک به ۲۰۰ کتاب دارد. وی در مباحث
علمای اهل سنت شرکت میکرد و با پاسخهای منطقی آنها را ساکت میکرد. ابن ادریس نقل کرده است که
علی بن عیسی رمانی، متکلم سنی مذهب، وی را به خاطر درک عمیقش «مفید» خواند. شیخ طوسی او را از متکلمین و فقهای شیعه دانسته است که در زمان خودش به مقام زعامت و ریاست شیعه نایل آمده است. سرانجام شیخ مفید در سال ۴۱۳ ق رحلت کرد و سید مرتضی در میدان اشنان بغداد بر جنازه او نماز گزارد. میدان با همه بزرگیاش از کثرت جمعیت کوچک مینمود.
علی بن حسین، معروف به سیدمرتضی، در سال ۳۵۵ ق در بغداد متولد شد. وی در مکتب فقهی مفید به تحصیل پرداخت. نجاشی گفته است: در زمان خودش هیچکس به پایه علمی او نرسید. احادیث فراوانی را فرا گرفت و متکلّم، شاعر و ادیب شد و از لحاظ علمی و دینی و دنیایی به جایگاهی عظیم نایل آمد. او سرانجام در سال ۴۳۶ ق وفات کرد.
محمد بن حسن بن علی، معروف به طوسی، در رمضان سال ۳۸۵ ق در
طوس متولد شد و پس از فراگیری مقدمات علوم اسلامی در سال ۴۰۸ ق به
عراق رفت و در محضر شیخ مفید تلمّذ کرد. وی بعد از سید مرتضی مرجع
جهان تشیّع شد و در حوزه بغداد
کلام شیعه را تدریس میکرد. صاحب «
فوائد الرجالیه» او را شیخ الطائفه، امام امت شیعه بعد از معصومین، تکیه گاه امامیه و محقق اصول و فروع توصیف کرده است.
از او دهها کتاب مهم در تفسیر، اصول، فقه، کلام، تاریخ و.... به یادگار مانده است که مهمترین کتاب فقهی او «
المبسوط فی فقه الامامیه» است. این کتاب را به روش اجتهادی و با طرح هزاران مساله جدید به رشته تحریر در آورده است.
وی این کتاب را تالیف کرد تا عظمت
فقه شیعه را در مقابل فقهای
اهل سنت ثابت کند. دو کتاب دیگر وی در فقه، «
استبصار» و «
تهذیب» است که از اصول اربعه شیعه میباشد. در تفسیر، کتاب عظیم «
تبیان» را تالیف کرد و کتاب «الفهرست» وی در علم رجال از منابع دست اول و اصول
علم رجال شیعه میباشد.
شیخ طوسی پس از حمله طغرل بیک در سال ۴۴۸ به بغداد و به آتش کشیدن مدرس و کتابخانهاش به نجف مهاجرت کرد و حوزه نجف را بنیان نهاد و از آن پس بود که نجف به عنوان مرکز تشیّع درخشید. وی پس از ۷۵ سال عمر پربرکت در سال ۴۶۰ به رحمت ایزدی پیوست.
شیعه در این دوران جایگاه خود را یافت و توانست از حالت
تقیّه خارج شود و عقیده خود را به
ولایت،
امامت و شعارهای شیعی آشکار کند. بیشک رسمیت یافتن تشیّع به عنوان مذهبی رسمی در این دوره و اعصار بعدی تا حدی زیاد مرهون تلاشهای دولت
آل بویه است.
در این دوره نیز دغدغه علما و فقهای شیعی حفظ مرزهای عقیدتی شیعه و اصالت بخشیدن به
فرهنگ شیعه به عنوان یک فرهنگ غنی و توانا در مقابل
فرهنگ اسلام سنی بود. تلاش فقها، در پاسخ به طعن فقهای
اهل سنت که فقه شیعه را محدود جلوه میدادند، بر این بود که فقهی قابل رقابت به وجود آورند. بر همین اساس کتابهایی مانند «المبسوط فی فقه الامامیه» تحریر شد.
سید مرتضی دست به تالیف «
الانتصار» زد تا بر مسائلی که شیعه بر خلاف
اهل سنت نظر داده است، استدلال کند.
بنابراین بیشترین تاکید فقهای شیعه در پاسخ به فقهای اکثریت است، اکثریتی که تاکنون حاکم بودهاند و اجازه فعالیت به اقلیت نمیدادهاند و اینک نیز در یک فضای باز که امرای شیعه به وجود آوردهاند، اقلیت دینی شیعه نیز اجازه دفاع پیدا کرده است.
دغدغه دیگر فقهای شیعه، شبهات علمای اکثریت بر ضد مبانی فکری آنهاست. در این دوره نیز مانند ادوار گذشته مهمترین اختلاف شیعه و سنی مساله امامت و خلافت بود که هنوز علمای
اهل سنت در ردّ آن میکوشیدند و کتاب مینوشتند و در مناظرات به بحث مینشستند. مسالهای دیگر هم در این دوره به آن افزوده شد و آن مساله غیبت و طول عمر امام مهدی (علیهالسّلام) بود. کلام شیعی برای پاسخگویی به این دو مساله سخت وارد کارزار شد. فقهای شیعه پا به پای تدوین فقه و به صحنه رقابت کشیدن آن، به علم کلام نیز تجهیز میشدند. کرسی کلام شیخ مفید و پس از آن سید مرتضی و شیخ طوسی از عهده این مساله بر آمد و حتی فقهایی که گرایش حدیثی داشتند از این امر غافل نماندند.
۱ ـ «
الشافی فی الامامه»، تالیف سید مرتضی. این کتاب در ۴ مجلد به چاپ رسیده است. این کتاب با تعریف امامت آغاز میشود: «الامامه رئاسه عامه فی امور الدنیا و الدین» (یعنی امامت، ریاست عمومی در امور دینی و دنیایی است) و سپس مسائل مختلف رهبری و مشروعیت آن را از دیدگاه عقل و شرع ارزیابی کرده است. این کتاب پاسخی است شیعی به مبانی خلافت
اهل سنت و شبهات آنها به مبانی امامت. مطالب این کتاب هنوز تازگی دارد و سید مرتضی آن را در ردّ کتاب «المغنی فی الامامه» قاضی عبدالجبار معتزلی نوشته است.
۲ ـ «
الغیبه»، تالیف شیخ طوسی. این کتاب به شبهات مختلف درباره غیبت امام زمان و طول عمر ایشان پاسخ میدهد.
۳ ـ «
کمال الدین و اتمام النعمه»، تالیف شیخ صدوق. این کتاب درباره وجود حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) و مسائل غیبت برای حفظ اعتقادات شیعیان نوشته شده است. این کتاب نیز در ۲ مجلد به چاپ رسیده است.
بنابراین مهمترین نگرانی و دغدغه فقها در این دوره نیز حفظ مبانی فکری شیعه و دفاع از مرزهای ایمانی بوده است و همه نظریه پردازیها و ابتکارها در این موضوع مهم به کار رفته است.
جنگ قدرت، اختلافهای درونی، ضعف و ناتوانی رهبران سیاسی شیعه، آهسته، آهسته قدرت سیاسی شیعه را رو به تحلیل برد و غروب قدرت تشیّع فرا رسید.
حکومت شیعی
آل حمدان در اواخر قرن چهارم (حدود ۳۹۴ ق) منقرض شد. حکومت مقتدر آل بویه در پایان نیمه اول قرن پنجم سال ۴۴۸ ق سقوط کرد و دولت قدرتمند
فاطمیان نیز یک قرن بعد، یعنی سال ۵۵۶ (ق) به انقراض رسید. با اینکه در دولت شیعیان آزادی مذهب رواج داشت و هیچگاه هیچ مسلمانی به خاطر سنی بودن تحت تعقیب قرار نگرفت، اما بعد از انقراض قدرت سیاسی شیعیان، حکومتهای سنی مذهب با بدترین شیوهها با شیعیان رفتار میکردند.
سلجوقیان که از سال ۴۲۹ ق قسمتهایی از آسیای غربی را تصرف کرده بودند در زمان طغرلبیک در سال ۴۴۷ ق بر بغداد مسلط شدند و خلیفه عباسی به نام او خطبه کرد. با تسلط سلجوقیان بر بغداد و قسمتهایی از ایران، شیعه سخت در تنگنا قرار گرفت. «سلجوقیان تفوّق
اهل سنت را در ایران به عهده گرفتند لکن نتوانستند تشیّع را کاملاً از میان ببرند. بنابراین فاصله میان دو قرن پنجم و ششم هجری را باید دوران مجادله سخت دینی در ایران دانست.»
در همان سالی که طغرلبیک بر بغداد چیره شد، «سلاجقه آتش فتنه اختلافهای مذهبی را بر افروختند. کتابخانه شیعی که ابونصر، وزیر
بهاءالدوله دیلمی در بغداد تاسیس کرده بود مورد هجوم عوام قرار گرفت و به آتش کشیده شد. این فتنه، خانه شیخ طوسی مرجع شیعیان را فرا گرفت تا جایی که شیخ ناچار شد بغداد را ترک کند و به سوی نجف رهسپار شود»
و حوزه علمی شیعه را در نجف تاسیس کند.
خشنتر از سلجوقیان نسبت به تشیّع،
خواجه نظام الملک طوسی، وزیر قدرتمند و متعصب سنی سلجوقیان است. وی قیامهای حق طلبانه شیعه را «خروج» توصیف میکند و بدترین فحاشیها را نسبت به آنها روا میدارد.
در این دوره نباید سلجوقیان را تنها عامل احیای مذهب
اهل سنت و فشار بر شیعه شمرد؛ بلکه پیش از آن یعنی از سال ۴۳۷، نهضت سنیگرایی در بغداد پدید آمده بود.
در شمال کشور اسلامی نیز حکومت فاطمیان منقرض و
صلاح الدین ایوبی جانشین این حکومت شیعی شد. صلاحالدین ایوبی از طایفه کردان
آذربایجان بود. وی به همراه
اسدالدین شیرکوه به دربار فاطمیان وارد شد و سپس به مقام وزارت رسید. «صلاح الدین بر خلاف آنچه که از خود بروز میداد معتقد بود و با وجود اینکه سنی بود اظهار تشیّع میکرد. وقتی پایههای حکومت صلاح الدین استقرار یافت به عزل فرماندهان و قضات شیعه پرداخت و مدرسههایی را برای فقهای شافعی و مالکی بنا کرد و به رواج تفکر اشعری پرداخت. وی روز
عاشورا را که روز عزاداری فاطمیان بود روز جشن و سرور اعلام کرد. دشمنی ایوبیان با شیعه چنان مؤثر بود که پس از ۸۰ سال یعنی تا اواخر حکومت آنها (سال ۶۴۸ ق) موجب انقراض تشیّع در مصر شد.
در ابتدای این دوره، مرجعیت شیعه بر عهده شیخ طوسی بود که پس از فتنه بغداد به نجف مهاجرت کرد (در حدود سال ۴۴۸ ق) و تا سال ۴۶۰ ق به زعامت و احیای علوم شیعی مشغول بود.
پس از شیخ طوسی تا اواخر قرن ششم شیعه نتوانست مرجعی شاخص پیدا کند. شاید علت آن ضعف قدرت سیاسی و فشار حکومتها که همگی از
اهل سنت حمایت میکردند و گرایشی ضد شیعی داشتند، بوده است.
حتی دراین دوره فقه تشیّع پیشرفتی نکرد تا آنجا که این دوره را
دوره مقلده نام گذاشتهاند. یعنی فقهای این دور بیشتر فتوای شیخ طوسی را نقل میکردهاند نه نظریات خود را بر مبنای اصول استنباط. بعضی علت ناباروری فقه شیعه را در این دوره، حسن ظن به شیخ طوسی دانستهاند. «
شیخ حسن زینالدین در کتاب
معالم الاصول از پدرش نقل میکند که اکثر فقها پس از شیخ طوسی به سبب اعتقاد و حسن ظنی که به شیخ داشتند در فتاوا از او تقلید میکردند.»
شاید این دلیل صحیح باشد، اما علت اساسی را باید در بازگشت شیعه به دوران نیمه تقیّه دانست که به بیش از فتاوای شیخ نیاز نداشته است و به همین علت در هر جا که شیعه آزادی بیشتری داشته است فقهای توانمندی را تربیت کرده است. چنانچه
ابن براج در
طرابلس چون ستارهای در آسمان فقاهت هنوز در حال درخشیدن است یا پس از ضعف سلجوقیان و گرایشهای تسامحی حاکمان پسین آنها، پس از یک قرن، شیعه فقیهی بزرگ چون
ابن ادریس را عرضه کرد.
البته این سخن به این معنا نیست که در این دوره شیعه فاقد زعامت دینی بوده است، بلکه در این دوره از لحاظ کثرت بیشترین
فقیه را دارا بوده است که در مراکز متعدد شیعه به مرجعیت و تعلیم و تدریس و تصنیف مشغول بودهاند. اکثر فقهای این دوره شاگردان مستقیم و با واسطه مکتب بغداد و نجف بودهاند که به بعضی از آنها اشاره میشود.
ابوعلی حسن بن محمد طوسی، فرزند شیخ طوسی پس از رحلت پدر زعیم حوزه شد. او از فقهای نامدار شیعه است. بر «نهایه» پدرش شرحی نوشت و در حوزه نجف شاگردانی را تربیت کرد که معروفترین آنها عبارتند از: شیخ ابوالقاسم
علی بن محمدعلی طبری، صاحب کتاب معروف «
بشارة المصطفی»،
امین الاسلام فضل بن حسن طبرسی، مؤلف تفسیر معروف «
مجمع البیان»،
ابوالفتوح رازی، صاحب تفسیر «
روض الجنان» و
ضیاءالدین راوندی کاشانی از فقهای معروف
کاشان. مرحوم
ربانی شیرازی برای وی بیش از ۳۰ شاگرد فقیه و مفسر ذکر کرده است.
ابن حمزه، عمادالدین محمد بن علی محمد الطوسی المشهدی، معروف به
عماد طوسی (در نزد فقها با کنیه «
ابن حمزه» معروف است) و صاحب کتاب «
الوسیلة و الواسطه» (از متون فقهی مشهور) بود.
حسن بن علی طبرسی در کتاب «
مناقب الطاهرین» از او به عنوان شیخ، پیشوای علامه، فقیه، ناصر الشریعه و حجةالاسلام عمادالدین نام برده است. بعضی، کتاب «الوسیلة و الواسطه» را دو کتاب ذکر کردهاند. (آنچه امروز به چاپ رسیده است به نام «الوسیله» میباشد)
ابن حمزه را در ردیف فقهایی بزرگ چون
سلار و
ابوصلاح حلبی قرار میدهند. تاریخ وفاتش مشخص نیست
ولی احتمالاً تا اوایل نیمه دوم قرن ششم زنده بوده است.
طبرسی، فضل بن الحسن، ابو علی الطبرسی، ملقب به امین الاسلام، صاحب تفسیر معروف «مجمع البیان» در سال ۴۷۰ ق در طبرس (تفرش) متولد شد. نزد استادانی چون ابوعلی طوسی حدیث فرا گرفت. او از بزرگان علمای امامیه و از فقها و محدثین و متخصصین در علم تفسیر است. وی در سال ۵۲۳ ق به بیهق (سبزوار) مهاجرت کرد و رئیس حوزه علمیه آنجا (مدرسه باب العراق) شد. وی در سال ۵۴۸ ق وفات کرد.
(بعضیها گفتهاند شهید شد) و جنازه وی به
مشهد منتقل شد و در محل غسل
امام رضا (علیهالسّلام) به خاک سپرده شد.
با اینکه وی از فقهای شیعه میباشد، اما به خاطر تفسیر معروف «مجمع البیان» و «
جوامع الجامع» و «
الکاف الشاف من کتاب الکشاف»، بیشتر به عنوان مفسّر شهرت پیدا کرده است.
مفید نیشابوری (م ۴۸۵ ق)، عبدالرحمان بن احمد، معروف به مفید نیشابوری، یکی از فقهای شیعه و ساکن ری بود. وی از محضر سید مرتضی، سلار،
کراجکی، شیخ طوسی و ابن برّاج حدیث فرا گرفته و در زمان خودش شیخ و رهبر شیعیان ری بوده است. وی کتاب «
سفینة النجاة فی مناقب اهل البیت»، «
العلویات»، «
الرضویات»، «
الامالی» و «
عیون الاخبار» را تالیف کرد و سرانجام در سال ۴۸۵ ق وفات یافت.
ابوالفتوح رازی، حسین بن علی بن محمد، معروف به ابوالفتوح رازی، صاحب تفسیر فارسی «
روض الجنان و روح الجنان» است. (این کتاب اکنون در ده جلد به چاپ رسیده است) وی از بزرگان علمای شیعه و از فقها و مفسرین و وعاظ است که در ری وفات کرد و در کنار
حضرت عبدالعظیم حسنی (علیهالسلام) به خاک سپرده شد. سال وفات او معلوم نیست، امّا از بعضی اجازههای او به دست میآید که تا سال ۵۵۲ ق زنده بوده است.
وی مانند مرحوم طبرسی از فقهای شیعه میباشد که به خاطر تفسیرش به عنوان مفسر شهرت پیدا کرده است.
شیخ عبدالجلیل قزوینی،
اهل قزوین که در شهر ری میزیسته است. او یکی از فقها و متکلمین قرن ششم شیعه میباشد که در مدرسه خود به درس و بحث اشتغال داشته و روزهای جمعه به وعظ میپرداخته است.
معروفترین کتاب وی «
النقض» (این کتاب به همت سید جلال الدین ارموی در سال ۱۳۳۱ به چاپ رسیده است) است که در ردّ کتاب «
بعض فضایح الروافض» (این کتاب را یکی از علمای متعصب سنی به
زبان فارسی در رد مذهب شیعه نوشته است) نوشته شده است.
این کتاب یکی از منابع تاریخی و فارسی دوران سلجوقی است.
ضیاءالدین راوندی، از فقها، محدثین و ادبای نامی شیعه است. او در یکی از شهرهای کاشان به نام راوند میزیسته است. شیخ منتجب الدین رازی در فهرست میگوید: «سید امام ضیاء الدین ابوالرضا فضل الله بن علی بن عبیدالله حسنی راوندی کاشانی، علامه زمان خود بود... او استاد پیشوایان عصر بود. او راست تصنیفاتی از جمله
ضوء الشهاب فی شرح الشهاب،
مقاربه الطیبه الی مقاربه النیه...»
تاریخ وفات وی مشخص نیست ولی تا حدود سال ۵۶۰ ق در قید حیات بوده است.
کتاب «
نوادر» از اوست.
قطبالدین راوندی،
سعید بن
هبة الله بن الحسن، از بزرگان فقهای شیعه، محدث مفسّر و متکلم است و بیش از ۵۰ کتاب نوشته است. کتابهایی که اکنون از وی به چاپ رسیده عبارتند از: «
فقه القران» در دو جلد، «
منهاج البراعة فی شرح نهجالبلاغه»، «
الخرائج و الجرائح» در سه جلد، «
دعوات» و «
قصص الانبیاء». وی در سال ۵۷۳ وفات یافت
و قبر وی در صحن مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام میباشد. پسران هر دو راوندی به نام علی و از فقهای شیعه پس از خودشان بودهاند.
مطهر بن علی الحسینی، از فقهای امامیه است که
فخررازی او را وحید عصر در فضل و نجابت و کرم و اخلاق دانسته است. او
نقیب سادات و از فرزندان علی بن حسین (علیهالسّلام) بود و به همین خاطر وی را به ذوالفخرین ملقب کرده بودند.
وی تا زمانی بعد از شیخ طوسی زنده بود.
ابن شهر آشوب، رشیدالدین محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی از مفاخر علمای شیعه در قرن ششم است. وی نخست در مازندران نزد پدر و جد دانشمندش به تحصیل پرداخت. سپس به شهرهای مختلف
ایران،
عراق،
سوریه نزد دانشمندان شتافت و از محضر استادان بزرگ
ادبیات،
شعر،
قرائت، تفسیر،
حدیث، فقه، اصول و معقول استفاده برد و به حد کمال رسید. آنگاه در بغداد اقامت گزید و به تدریس علوم و فنون مختلف مشغول شد و در رشتههای مختلف به تالیف پرداخت و سپس به شهر حلب رفت و تا آخر عمر به تدریس و تالیف مشغول بود. دانشمندان شیعه پس از شیخ طوسی او را به «شیخ الطائفه» یعنی امام و بزرگ شیعه لقب دادند.
معروفترین کتاب ابن شهر آشوب «
مناقب آل ابیطالب» است که مشتمل بر تاریخ چهارده معصوم و فضائل و
مناقب آنهاست که تاکنون در چندین جلد چاپ شده است و از منابع مهم و معروف تاریخ شیعه است. کتابهای «
معالم العلما» و «
متشابه القران و مختلفه» نیز از وی بارها به چاپ رسیده است. ابن شهر آشوب در سال ۵۸۸ در حلب درگذشت و در پایین کوه «
جبل جوشن» دفن شد.
سلار، حمزه بن عبدالعزیز سلار دیلمی، معروف به
سلار دیلمی (م ۴۶۳ ق) از مشاهیر فقهای شیعه است. کتاب فقهی او «
المراسم» یکی از منابع نظری فقهای شیعه است. او اصالتاً از
دیلم گیلان است. سلار دیلمی به بغداد رفت و از خواص سید مرتضی شد تا جایی که بعضی اوقات به نیابت از سید در حوزه بغداد به تدریس میپرداخت یا به عنوان نماینده سید مرتضی به شهرهای حلب میرفت. سلاّر دیلمی در سال ۴۶۳ ق وفات کرد و در خسرو شاه تبریز دفن شد.
ابن معلم حلبی، حسن بن احمد حلبی، معروف به
ابن معلم از فقهای شیعه و از شاگردان
ابیصلاح حلبی (متولد ۴۴۷ ق) است. کتاب «
تاجی و تعالیم الدین» از تالیفات اوست ولی تاریخ وفات وی مشخص نیست.
ابن زهره، سید ابوالمکارم، عزالدین معروف به ابن زهره از فقهای قرن ششم میباشد. کتاب «
الغنیه» وی یکی از منابع فقهی مجتهدان شیعه است.
قاضی ابن برّاج، از فقهای معروف شیعه و صاحب کتابهایی است که معروفترین آنها کتاب «
جواهر الفقه» و «
المهذّب» میباشد که نظریات فقهی وی محل استناد فقهای بزرگ است. قاضی ابن براج از شاگردان سید مرتضی بود و احتراماً در درس شیخ طوسی هم شرکت میکرد. سپس به عنوان نماینده شیخ طوسی به شام رفت و در طرابلس مرجع شیعیان و قاضی شرع آنان شد و در سال ۴۸۱ ق رحلت کرد.
پس از فروپاشی حکومتهای شیعی و بروز حکومتهای متعصب سنی در ایران، مصر و شامات افولی چشمگیر در فقاهت و مرجعیت شیعه به چشم میخورد. هر چه از قرن پنجم میگذریم و به اواخر قرن ششم نزدیک میشویم ستارههای روشنی در آسمان فقاهت و تاریخ شیعه طلوع میکند. در نیمه دوم قرن ششم فقیهی ظهور کرده که موجب تحولی عمیق درفقه شیعه شد. وی محمد بن احمد بن ادریس، معروف به ابن ادریس، میباشد و در بین علما معروف است که از طرف مادر به شیخ طوسی میرسد.
وی را شیخ الفقهاء حلّه توصیف کردهاند که دارای تصانیف فراوان است. کتاب معروف فقهی وی «
السّرائر الحاوی لتحریر الفتاوی» است که یکی از منابع و مستندات فقهی مشهور است. وی از فقهای اصولی و اولین کسی است که نظریات شیخ طوسی را مورد نقد قرار داد.
شهید ثانی از او به عنوان حبرالعلما و الفقها، فخر المله و الحق و الدین نام میبرد.
ذهبی از علمای
اهل سنت او را چنین توصیف کرده است: ابن ادریس، رئیس شیعه بود. در حلّه شهرت بسیاری داشت و شاگردانی در مکتب او تلمّذ میکردند. در علم فقه مانند نداشت. در آن زمان در شیعه همسنگی برای او نبود.
وی در مقدمه سرائر به شدت بر فتوا دادن بر طبق
خبر واحد میتازد و میگوید خبر واحد نه موجب علم است و نه عمل و عمل باید مطابق علم باشد. خبر واحد خبر گمانی است و هیچ اثری ندارد. وی سپس با تاکید میگوید: فقط به ادله علمی
فتوا میدهم؛ به سیاه نوشتهها و گفتههای دور از حق توجه نمیکنم و از هیچ کس جز دلیل روشن و برهان قاطع،
تقلید نخواهم کرد.
وی حدوداً درسال ۵۴۳ ق متولد شد و در سال ۵۹۸ ق در حله وفات کرد و در آنجا دارای مرقدی بزرگ است.
سرانجام سلجوقیان با حملات پیوسته خوارزمیان از بین رفتند. خوارزمشاهیان هنوز استقرار نیافته بودند که با حملات بیامان مغولان در سال ۶۱۷ ق روبرو شدند. سلطان محمد شاه، مغلوب
چنگیزخان شد و پسرش جلالالدین مدتی با جنگ و گریز در مقابل مغولان ایستادگی کرد و سرانجام در سال ۶۲۸ ق از دست نیروهای مغول فرار کرد، امّا به دست کردها کشته شد و به سلسله خوارزمشاهیان پایان داد. هلاکوخان در سال ۶۵۶ ق بغداد را به تسخیر خود در آورد و آخرین خلیفه عباسی،
معتصم را به قتل رساند.
جهان اسلام در این مرحله از تاریخ با حاکمیت قومی غیر مسلمان مواجه شد و از این جهت شیعه و سنی در نداشتن قدرت سیاسی مساوی شدند.
مهمترین حادثه در دوران حاکمیت مغولان، اسلام آوردن چهار تن از ایلخانان بود.
تکودار بن هلاکو سلطان احمد بعدی (حکومت ۶۸۳-۶۸۰)،
غازان بن ارغون (حکومت: ۷۰۳-۶۹۴)، نیکلا یا الجایتو (حکومت: ۷۱۶-۷۰۳) یا همان
سلطان محمد خدابنده مسلمان و آلقان بهادرخان (حکومت ۷۳۶-۷۱۶) یا
سلطان ابو سعید بن محمد خدابنده، همگی اسلام آوردند و قدرت رو به ضعف اسلام مجدداً بازگشت.
سلطه مغولان در ایران (از آغاز حمله در سال ۶۱۶ ق و پس از تسلط بر ایران و منطقه عربی کشور اسلامی تا آخرین خان سلسله ایلخانی، در سال ۷۵۶ ق)، ۱۴۰ سال طول کشید. هر چند با مرگ ابو سعید در سال ۷۳۶ شیرازه نظام مغولی از هم گسیخته شد، ولی حکومت ملوک الطایفی مغولان تا سال ۷۵۶ طول کشید. دوره تسلط مغولان، صدمات شدیدی را بر قسمت بزرگی از جهان اسلام تحمیل کرد. در حملههای مغولان، سنی و شیعه هر دو به قتل میرسیدند؛ چنانچه در فتح بغداد رخ داد. ولی با درایت عالمان اسلامی خصوصاً علمای تشیّع، رفته رفته این موجودات سرکش، رام شدند و با پذیرش اسلام و در بعضی مواقع تشیّع، فرصتی پیش آمد که شیعیان توانستند از خود بروز و ظهوری نشان بدهند. فقه شیعی در این دوره رونقی به سزا یافت و کلام تشیّع از رشد چشمگیری برخوردار شد. خصوصاً اواخر دولت مغولان را میتوان دوره نفوذ تشیّع در دستگاه حکومتی دانست. به دلیل آزادی تشیّع زمینههای پذیرش تشیّع در مردم ایران پدیدار شد. حتی میتوان رگههایی از تشیّع را در آثار بعضی از عالمان سنی این دوره مانند:
ابوالمفاخر یحیی باخرزی، از عرفای سنی این دوره و
شیخ مصلحالدین سعدی و
جلالالدین محمد بلخی (مولوی) یافت.
عالمان و فقیهان معروف این دوره که سمت مرجعیت داشتهاند به این شرح میباشند:
محقق حلّی (۶۷۶-۶۰۲)، جعفربن حسن بن یحیی، و معروف به محقق اوّل، محقق حلی، محقق صاحب شرایع است او در
حلّه در خانوادهای از
اهل علم متولد شد و در حوزه قوی و عالم خیز حلّه به تحصیل پرداخت و فقه را در مکتب ابن ادریس، از دو شاگرد معروفش: نجیبالدین محمد بن نما، از فقهای بزرگ شیعه و
شمسالدّین سیدفخار بن معدّ موسوی، ادیب و فقیه فرزانه عراق، فراگرفت و مجددا حلّه را ماوای مرجعیت شیعه قرار داد. «محقق حلّی فقیهی با شهامت و دارای نظری وسیع و دقتی بسزاست. محقق، دائره فقه را توسعه داد و آزادی توام با احترام نسبت به فقهای قبل و بعد از خود، راه را برای تحقیق و بررسی و تجزیه و تحلیل فقه باز کرد.
معروفترین کتاب فقهی او «
شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام» است که به دلیل نظم منطقی، تقسیم بندی دقیق، عبارات کوتاه و پر معنا و دقت نظر مؤلف، تاکنون یکی از کتابهای درسی حوزههای علمیه شیعه بوده است و فقهای بزرگ بر آن شرح نوشتهاند که مهمترین آنها «
جواهرالکلام» است که شیخ الفقها و امام المحققین
محمدحسن نجفی، معروف به صاحب جواهر آن را متن کتاب «جواهر» قرار داده است.
در زمان زعامت محقق،
هلاکوخان مغول، بغداد را در سال ۶۵۶ ق مورد حمله قرار داد و آخرین خلیفه عباسی را ساقط کرد، امّا شهر حلّه با درایت فقهای شیعه از آسیب مغولان در امان ماند و تا سالیان متمادی مرکزیت خود را برای تشیّع حفظ کرد.
محقق حلّی سرانجام در سال ۶۷۶ ق در سن ۷۴ سالگی رحلت کرد و در حلّه به خاک سپرده شد و مرقدش هنوز زیارتگاه شیعیان است.
علامه حلّی، حسن بن یوسف بن علی بن محمد بن المطهر، ملقب به جمالالدین و معروف به علامه حلّی در رمضان ۶۴۸ ق در خانواده علم و فضل در حلّه متولد شد. پدر وی سدیدالدین، از فقهای حلّه و مادرش، خواهر محقق حلی است. وی در حلّه به تحصیل علم پرداخت و فلسفه و ریاضیات را نزد
خواجه نصیرالدین طوسی و
ابن میثم حرّانی و
علی بن طاووس و
احمد بن طاووس فرا گرفت و در درس پدرش سدیدالدین و داییاش محقق حلی به تعلّم پرداخت.
ابن داوود، معاصر علامه، درباره وی گفته است: «او رهبر طایفه شیعه و علامه زمانش و صاحب تحقیق و دقت بود. دارای تصانیف فراوان است و ریاست و زعامت شیعیان به او منتهی شد.
علامه با اینکه در فقه شهرت پیدا کرد، اما متکلمی توانا نیز بود. وی علاوه بر نگارش دهها کتاب کلامی، فلسفی، منطقی و تفسیری بر کتاب استاد کلامیاش، خواجه نصیرالدین طوسی شرحی به نام «
کشف المراد فی تجرید الاعتقاد» نوشت که یکی از کتابهای درسی حوزههای علمیه میباشد. علامه حلّی از پرکارترین عالمان شیعه است و کثرت کتابهای به چاپ رسیده او برای یک نفر در حدّ معجزه است. علامه کتاب کلامی دیگری به نام «
منهاج الکرامه» نوشته است که معاصر وی، ابن تیمیه، کتابی به نام «
منهاج الاستقامه» در ردّ آن نوشته است و علامه در پاسخ آن، کتابی دیگر تالیف کرد به نام «
الانصاف» که در
کتابخانه آستان قدس موجود است.
یکی از خدمات معروف علامه حلّی، شیعه شدن سلطان محمد خدابنده است. در علّت اصلی شیعه شدن سلطان، نقلهای مختلف روایت شده است. ولی آنچه قطعی است این است که وی اسلام آورد و علمای مختلف شافعی و حنفی در دستگاه او حضور پیدا کردند؛ ولی نظریات آنها برای او آرامبخش نبود. با راهنمایی بعضی از مشاورین، سلطان، علامه حلّی را همراه با عدهای از علمای شیعه در سال ۷۱۶ ق دعوت کرد.
علامه با علمای
اهل سنت مناظره را بنا نهاد. استدلالهای عقلانی و تسلط وی بر شیوه کلامی و معقول و منقول موجب شد سلطان با همه مشکلات سیاسی که برایش به وجود میآمد تشیّع را بپذیرد.
علامه از آن به بعد در دستگاه سلطان جایگاهی عظیم یافت و ترویج تشیّع را اساس کار خود قرار داد. کتاب معروف علامه بنام «منهاج الکرامه» در شرح امامت در همان موقع نگاشته شد.
علامه در خدمت به تشیّع از لحاظ سیاسی و علمی سهم بسزایی دارد. خصوصاً وی در ایران موجب رونق تشیّع و پشتوانه علمی ـ سیاسی شیعیان شد و نباید اثر او را در زمینه سازی حکومت انقلابی شیعیان صفوی و پذیرش مردمی آن نادیده گرفت. معلوم نیست علامه چند سال در ایران مانده، اما مطابق شواهد، در آخر عمر مجدداً به حلّه بازگشته است.
سرانجام علامه حلّی پس از یک عمر خدمت مؤثر در محرم سال ۷۲۶ ق در سن ۷۸ سالگی در حلّه به جهان باقی شتافت. جنازهاش را به نجف اشرف بردند و در ایوان حرم مطهر مولای متقیان دفن کردند.
فخرالمحققین، محمد بن الحسن بن یوسف بن علی بن المطهر، معروف به فخرالمحققین، فرزند علامه حلّی است که بعد از پدر صاحب کرسی فقه و کلام حلّه (مرکز علمی جهان تشیّع) شد. وی در جمادی ۶۸۲ ق در حلّه تولد یافت و پدر نامدارش به تعلیم وی پرداخت. از همان ابتدا آثار نبوغ در چهرهش آشکار بود. در فقه استاد شد و به درجه
اجتهاد نائل آمد.
شهید اوّل، شاگرد علامه، او را «شیخ و امام و سلطان العلما»
نامید که از این عبارت زعامت و پیشوایی فخرالمحققین ظاهر میشود. وی در سن ۳۴ سالگی همراه پدرش به ایران آمد و سپس به حلّه بازگشت.
جایگاه اجتماعی فخر المحققین موجب احترام زیاد حتی از ناحیه علمای
اهل سنت نسبت به وی شده بود سرانجام فخر المحققین به سال ۷۷۱ ق در سن ۸۹ سالگی درگذشت و به ادّعای مرحوم
شیخ عباس قمی، جنازهاش را از حلّه به نجف اشرف منتقل و احتمالاً در کنار پدرش دفن کردند.
خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد بن الحسن، معروف به خواجه نصیرالدین طوسی از علمای معروف و فلاسفه بزرگ قرن هفتم میباشد. شهرت خواجه در علوم عقلی،
فلسفه و کلام است، اما در عین حال او را از فقها نیز دانستهاند. علامه حلی شاگرد کلامی او، وی را برترین عالمان زمانش در علوم
عقلیه و
نقلیه دانسته و نیز گفته است: وی دارای تصانیفی در حکمت و احکام شرعیه بر مبنای
مذهب امامیه میباشد.
وی فقه را نزد پدرش و معین الدین سالم بن بدران فرا گرفت.
همچنین گفتهاند فقه را نزد شیخ کمالالدین میثم میخوانده و وی هم نزد خواجه فلسفه را فرا میگرفته است.
خواجه گرچه از فقهای قرن هفتم شمرده شده، امّا به دلیل شهرت فلسفی وی، فقاهت او تحت الشعاع قرار گرفته است. حتی در زمان خودش نیز به عنوان مرجع دینی شناخته نشده است و ما از این جهت به او میپردازیم که یکی از تاثیر گذاران عصر مغولان در قرن هفتم میباشد و نویسندگان بعدی درباره او قضاوتهای گوناگون روا داشتهاند.
خواجه در سال ۵۹۷ در طوس متولد شد. دروس ابتدایی را در طوس فرا گرفت و سپس به نیشابور رفت و در حوزه نیشابور در محضر
قطبالدین سرخسی و
فریدالدین نیشابوری (ظاهراً عطار نیشابوری) به تحصیل حدیث و عرفان پرداخت. به زودی آوازه علمی خواجه شهرت پیدا کرد. ناصرالدین محتشم، حاکم قهستان (قائنات) و وزیر علاءالدین محمد، شاه اسماعیلیان از احوال خواجه مطلع شد و وی را با لطایف الحیل به قهستان برد. «
اخلاق ناصری» را در آنجا تالیف کرد و به نام ناصرالدین نام گذاری کرد.
خواجه تصمیم گرفت از وجود مؤیدالدین علقمی، وزیر شیعی مسعتصم برای ترویج تشیع استفاده کند از این رو از قهستان نامهای همراه با قصیدهای در مدح مستعصم ارسال کرد. ابن علقمی نامه را به اطلاع ناصرالدین محتشم، حاکم قهستان رساند. محتشم خواجه را زندانی کرد و در سفری که به
الموت برای دیدار علاءالدین رفت خواجه زندانی را با خود برد. خواجه از روی ناچاری نزد علاءالدین ماند و به تالیف کتاب پرداخت.
هلاکوخان مغول در سال ۶۵۴ ق به منظور براندازی حکومت اسماعیلیان دست به حمله زد. ابتدا اسماعیلیان خواستند مقاومت کنند، امّا مقاومت را در مقابل این سیل بنیان کن بینتیجه یافتند. «خداوند اسماعیلیه (رکن الدین) به صواب دید فیلسوف نامی، خواجه نصیر الدین طوسی و دانشمندانی دیگر که برخلاف میلشان در میان اسماعیلیه توقیف شده بودند، عمل کرد و تصمیم گرفت برادرش شهنشاه را جهت اظهار ایلی و مطاوعت نزد هلاکو بفرستد.» در همین مذاکرات بود که هلاکو به درایت و عقل خواجه پیبرد و از این پس خواجه یکی از مشاوران هلاکوی مغول شد.
هلاکو در صفر ۶۵۶ بغداد را به تسخیر خود درآورد و سرانجام خلیفه عباسی معتصم را کشت و به حاکمیت چندصد ساله عباسیان پایان داد. خواجه نصیرالدین طوسی موقعیت را مغتنم شمرد و از هلاکو حکم تاسیس دانشگاه و
رصدخانه مراغه را گرفت. خواجه در این زمان به سرپرستی اوقاف کشور اسلامی منصوب شده بود که با استفاده از امکانات حکومتی و اوقاف، دانشگاهی بزرگ در مراغه تاسیس کرد و رصدخانهای به وجود آورد. خواجه با سعه صدر مخصوص خود از همه دانشمندان مسلمان دعوت کرد تا در این دانشگاه به تحقیق وتعلیم بپردازند. خواجه کتابخانه بزرگی نیز دراین دانشگاه تاسیس کرد و کتابهای پراکنده از حمله مغولان را جمع آوری کرد و کتابخانهای با بیش از ۰۰۰/۴۰۰ کتاب بپاداشت. سرانجام خواجه در سال ۶۷۲ ق پس از ۱۸ سال تلاش شبانه روزی به رحمت ایزدی پیوست.
ابتکار خواجه به تاسیس آکادمی علوم و فنون در زمانی صورت گرفت که مغولان وحشی سرتاسر جهان اسلام بلکه شرق را از
چین و
هند تا
خاورمیانه ویران کرده بودند.
خواجه نصیر الدین طوسی مطابق این نظریه شیعه که پذیرفتن حکومت و ولایت از ناحیه ستمکاران حرام است مگر در جایی که موجب احقاق حق یا ابطال باطلی باشد، در دستگاه هلاکوخان نفوذ کرد.
اختلافات و درگیری این دوره، اجازه تجلّی عالمان بزرگ را نداد؛ امّا عالمانی که در دوره ثبات رشد کرده بودند در این دوره درخشیدند. در این دوره نیز تمام بلاد شیعی عالمانی بزرگوار را در درون خود پرورش داد و شیعه به بحران رهبری مبتلی نشد.
معروفترین آنها عبارتند از:
شهید اوّل: محمد بن مکی در جزّین، یکی از روستاهای جبل عامل لبنان در سال ۷۳۴ ق متولد شد. در همان روستا تحصیلات را شروع کرد و سپس راهی عراق شد. در سال ۷۵۱ به حوزه حلّه آمد و نزد بزرگان علم به تحصیل پرداخت. فقه را نزد فخرالمحققین فرا گرفت و از ملازمان وی شد. وی تا سال ۷۵۷ در حلّه پایههای فقهی خود را استوار کرد و بعضی از کتابهای خود را در خلال این مدت تصنیف کرد. سال بعد به بغداد رفت و حدیث فرا گرفت. درهنگام اقامت در بغداد به شهرهای کربلا و مدینه نیز سفر کرد و سپس به جزّین بازگشت و مدرسه فقه را پایه گذاری کرد. وی برای فراگیری حدیث به شهرهای مکه، مدینه، بغداد،
دمشق و
فلسطین مسافرت کرد و از محضر ۴۰ عالم سنی مذهب، حدیث فرا گرفت.
سپس به دمشق رفت و حوزه درس خود را گستراند. چنانچه از گفته خودش پیداست به دلیل تسلط او بر مبانی فقهی تسنن، خیلی از علمای
اهل سنت نیز در درس وی شرکت میکردهاند.
شهرت علمی شهید به سرعت در جهان تشیّع پیچید تا جایی که حاکم شیعی
سربداران،
علی بن مؤید، از وی دعوت کرد تا به خراسان برود و رهبری معنوی شیعیان را به عهده بگیرد.
سیدمصطفی تفرشی، صاحب کتاب «
نقد الرّجال» او را «شیخ الطائفه» یعنی مرجع عالم شیعه توصیف کرده است.
شهید با این که دارای سعه صدر فراوان بوده و خود در محضر ۴۰ دانشمند سنی درس گرفته و در حوزه دمشق نظریات همه مذاهب اسلامی را در درس مطرح میکرد، قربانی تنگ نظری قضات سنی قرار گرفت. بعد از این که وی را یک سال حبس کردند، قاضی
برهانالدّین مالکی و قاضی
عباد بن جماعه شافعی وی را در سال ۷۸۶ به اعدام محکوم کردند. ابتدا سر مبارکش را قطع کردند، بعد او را به دار کشیدند و سنگسارش کردند. سپس جنازه او را به آتش کشیدند.
شهید اوّل دارای تالیفاتی بسیار است که مهمترین آنها عبارتند از: «
الدروس الشرعیة فی فقه الامامیه»، «
ذکری الشیعة فی احکام الشریعه»، «
البیان فی الفقه»، «
الرسالة الالفیه»، «
الرسالة النفلیه»، «
غایة المراد فی شرح الارشاد» و «
اللّمعة الدمشقیه» . کتاب اخیر معروفترین کتاب فقهی شهید اوّل است که
شهید دوم نیز بر آن شرحی نوشته است و تاکنون به عنوان کتاب درسی حوزههای جهان تشیّع مورد استفاده قرار میگیرد. کتاب «لمعه» کتابی است مختصر و دقیق که تمامی ابواب فقه را در بر دارد.
فاضل مقداد، شرف الدین مقداد بن عبدالله، از شاگردان شهید اوّل است. وی در قریه سیور از توابع حلّه متولد شد و به همین علت به فاضل سیوری و مقداد بن عبدالله سیوری نیز معروف است. به گفته صاحب روضات وی در نجف ساکن شد و در همان جا وفات یافت.
معروفترین کتاب فقهی وی «
کنز العرفان» است که این کتاب آیات الاحکام را مورد بحث و استدلال قرار داده است که فقهای بعدی معمولاً فتاوای وی را از این کتاب نقل کردند. فاضل مقداد در سال ۸۲۶ ق وفات کرده است.
ابن فهد حلّی، احمد بن فهد حلی از علما و فقهای نامدار قرن نهم است که در حلّه متولد شد و به کربلا رفت و به حوزه آنجا رونق بخشید. در بعضی از اسناد، علما او را به خاتم المجتهدین، کسی که فتوای او در عالم پیچیده و شیخ مشایخ اسلام توصیف کردهاند.
وی درمحضر شهید اوّل و فخرالمحققین فقه آموخت.
کتاب معروف فقهی او «
وسیله» است و کتابهایی در تفسیر دارد. فتاوای وی در «وسیله» مورد استناد فقهای بعدی است. میگویند او علم بلاغت (معانی و بیان) را شرط اجتهاد میدانست.
بعضی از علما مانند مؤلف «
ریاض العلما» و
قاضی نورالله شوشتری و
شیخ یوسف بحرانی به او نسبت تصوف دادهاند، اما
سیدمحمد امین، صاحب «
اعیان الشیعه» مینویسد که تصوفی که بزرگانی امثال ابن فهد و
ابن طاووس و خواجه نصیر الدین طوسی و شهید ثانی و
شیخ بهایی و غیره را به آن منسوب میدانند چیزی جز انقطاع از خلق و توجه به خالق و
زهد در دنیا و امثال اینها نیست و این نهایت مدح و ستایش آنهاست نه این که مانند بعضی از صوفیه، عقیده به حلول و وحدت وجود... دارند.
علامه بحر العلوم مینویسد ابن فهد درسال ۷۵۷ ق متولد و در ۸۴۱ ق، در سن ۸۴ سالگی درگذشت. مرقدش در کربلا، در وسط باغی واقع در باب المخیم است.
فقه در عصر حاضر با شروع و به بار نشستن
نهضت امام خمینی،
پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار
نظام جمهوری اسلامی، از پویایی قابل توجه برخوردار شده است. پرچمدار این تحول امام خمینی بودند که علاوه بر توجه به مسئولیت
فقها نسبت به وظایف فردی مسلمانان، به ابعاد اجتماعی و سیاسی
اسلام و وظیفه فقه و فقها در قبال امت اسلامی توجه وافر نمودند. از همین جهت بود که با انجام سخنرانی علیه قانون
کاپیتولاسیون روش مخالفت صریح و مبارزه آشکار با
حکومت پهلوی و حامیان خارجی آن را در پیش گرفتند. این حرکت ابتدا به زندانی شدن ایشان و سپس تبعید به ترکیه و عراق منجر گردید.
امام خمینی در دوران
تبعید به
نجف اشرف علاوه بر ادامه
مبارزه با
استبداد داخلی و
استعمار خارجی، با تشکیل جلسات درس خارج فقه به بررسی و تألیف و ارائه مبانی نظری تشکیل
حکومت اسلامی و ضرورت آن پرداختند. و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در جریان تشکیل نظام جمهوری اسلامی و استقرار آن، ابعاد این نظریه را به مناسبتهای مختلف تشریح نمودند که خلاصه آن در پی میآید.
امام خمینی درباره تکلیف
مسلمانان در
عصر غیبت و چگونگی اداره امور مسلمین در این دوره، در کتاب ولایت فقیه مینویسد: اکنون که شخص معینی از طرف خدای تبارکوتعالی برای احراز امر حکومت در دوره غیبت تعیین نشده است، تکلیف چیست؟ آیا باید
اسلام را رها کنید؟ دیگر اسلام نمیخواهیم؟ اسلام فقط برای دویست سال بود؟ یا اینکه اسلام
تکلیف را معین کرده است، ولی تکلیف حکومتی نداریم؟ معنای نداشتن حکومت این است که تمام حدود و ثغور مسلمین از دست برود؛ و ما با بیحالی دست روی دست بگذاریم که هر کاری میخواهند بکنند. و ما اگر کارهای آنها را امضا نکنیم، رد نمیکنیم. آیا باید اینطور باشد؟ یا اینکه
حکومت لازم است؛ و اگر خدا شخص معینی را برای حکومت در دوره غیبت تعیین نکرده است، لکن آن خاصیت حکومتی را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (علیهالسّلام) موجود بود، برای بعد از غیبت هم قرار داده است. این خاصیت که عبارت از
علم به
قانون و
عدالت باشد، در عده بیشماری از فقهای عصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع کنند، میتوانند حکومت عدل عمومی در عالم تشکیل دهند.
«ولایت فقیه از موضوعاتی است که
تصور آنها موجب
تصدیق میشود، و چندان به
برهان احتیاج ندارد؛ به این معنی که هر کس عقاید و
احکام اسلام را حتی اجمالاً دریافته باشد چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصور آورد، بیدرنگ تصدیق خواهد کرد، و آن را
ضروری و
بدیهی خواهد شناخت. اینکه امروز به ولایت فقیه چندان توجهی نمیشود و احتیاج به استدلال پیدا کرده، علتش اوضاع اجتماعی مسلمانان عموماً، و
حوزههای علمیه خصوصاً، میباشد.»
فقیه جامعالشرایط در عصر غیبت
حضرت ولیالله الاعظم (ارواحنافداه)، نه تنها بر ایتام و سفها و مجانین فاقد
ولی قهری و
وصی بلکه در جمیع صور بر جامعه اسلامی ولایت دارد، همانگونه که حضرت
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و
ائمه معصومین (علیهمالسّلام) ولایت داشتند.
امام خمینی برای جلوگیری از هرگونه غلو و افراطگرایی و برداشتها و خیالات ناروا، در کتاب
ولایت فقیه مینویسند: «وقتی میگوییم ولایتی را که رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ائمه (علیهالسّلام) داشتند، بعد از غیبت
فقیه عادل دارد، برای هیچکس این توهّم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه (علیهالسّلام) و رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. زیرا اینجا صحبت از مقام نیست، بلکه صحبت از وظیفه است. «ولایت» یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین
شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است؛ نه اینکه برای کسی شأن و مقام غیرعادی به وجود بیاورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. بهعبارت دیگر، «ولایت» مورد بحث، یعنی حکومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصوری که خیلی از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفهای خطیر است. «ولایت فقیه» از امور اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز
جعل ندارد، مانند جعل (قرار دادن و تعیین)
قیّم برای
صغار. قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد. مثل این است که امام (علیهالسّلام) کسی را برای
حضانت، حکومت، یا منصبی از مناصب، تعیین کند. در این موارد معقول نیست که رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و امام با فقیه فرق داشته باشد.»
گرچه فقیه همانگونه که سخن رفت در جمیع صور بر جامعه اسلامی ولایت دارد لیکن تولی امور و تشکیل حکومت امری است که به آرای اکثریت مسلمین بستگی دارد که در صدر اسلام از آن به
بیعت با
ولی مسلمین تعبیر میشده است. امام خمینی (قدسسره) در این خصوص که «در چه صورت
فقیه جامعالشرایط بر جامعه اسلامی ولایت دارد.» در ۲۹ دی ۱۳۶۶ مطابق با ۲۸
جمادی الاول ۱۴۰۸ و به دنبال استفتاء نمایندگان خویش در دبیرخانه ائمه جمعه سراسر کشور، میفرماید: «بسمه تعالی ولایت در جمیع صور دارد. لکن تولی امور مسلمین و تشکیل حکومت بستگی دارد به آرای اکثریت مسلمین، که در
قانون اساسی هم از آن یاد شده است، و در صدر اسلام تعبیر میشده به بیعت با ولیّ مسلمین. روح اللَّه الموسوی الخمینی.»
بنابراین ولایت فقیه جامع شرایط فینفسه منوط به آرای اکثریت نیست و بدون آرای اکثریت آنان، بلکه حتی با رأی آنان به عدم (رای منفی اکثریت)، شرعا ولایت برای او ثابت است لیکن تولی امور مسلمین و تشکیل حکومت بستگی به آرای اکثریت مسلمین دارد، حتی نسبت به بعضی مراتب مانند ولایت بر ایتام و مجانین و اوقاف بدون متولی و وصایایی که وصی ندارد، مشروط به اعلم بودن فقیه نیست.
و اما در امر
تقلید، در صورت امکان باید از اعلم پیروی کرد بنا بر احوط
و همچنین در
قاضی اعلمیت شرط است علی الاحوط نسبت به کسانی که در آن شهر یا شهرهای نزدیک آن، که بردن دعاوی به آنها موجب
حرج نیست.
از نظر امام خمینی،
حاکم به ما هو حاکم، در همه امور حق وضع مقررات در جهت حفظ مصالح و تامین منافع مردم و کشور را دارد. بر همین مطلب گواهی میدهد اینکه در پاسخ به
استفتاء رئیس
دیوان عالی کشور مبنی بر اینکه: «۱.
حبس،
نفی بلد، تعطیل محل کسب، منع از ادامه خدمت در ادارات دولتی،
جریمه مالی و بهطورکلی هر تنبیهی که به نظر برسد موجب تنبه و خودداری از ارتکاب جرایم میگردد جایز است بهعنوان
تعزیر تعیین شود، یا در تعزیرات به مجازاتهای منصوص باید اکتفا کرد؟» مرقوم فرموده است: «بسم هتعالی در تعزیرات شرعیه احتیاط آن است که به مجازاتهای منصوصه اکتفا شود، مگر آنکه جنبه عمومی داشته باشد. مثل
احتکار و گرانفروشی که با
مقررات حکومتی داخل در مساله دوم میباشد.»
و در پاسخ به اینکه «۲. برای اداره امور کشور، قوانینی در
مجلس تصویب میشود، مانند قانون قاچاق، گمرکات و تخلفات رانندگی، قوانین شهرداری، و به طورکلی
احکام سلطانیه، و برای اینکه مردم به این قوانین عمل کنند برای متخلفین مجازاتهایی در قانون تعیین میکنند. آیا این مجازاتها از باب تعزیر شرعی است و احکام شرعی تعزیرات از نظر کم و کیف بر اینها بار است یا قسم دیگر است و از تعزیرات جدا هستند، و اگر موجب خلاف شرع نباشد باید به آنها عمل کرد؟» میفرمایند: «بسمه تعالی در احکام سلطانیه که خارج است از تعزیرات شرعیه، در حکم اوّلی است، متخلفین را به مجازاتهای بازدارنده به امر حاکم یا
وکیل او میتوانند
مجازات کنند.»
•
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «عصر غیبت امام زمان (عج) و مرجعیت فقهاء»، تاریخ بازیابی۹۷/۳/۱۹. • ساعدی، محمد، (مدرس حوزه و پژوهشگر)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.