مختار ثقفی (دیدگاه فریقین)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نظر اکثریت قریب
به اتفاق
علمای شیعه، بر این است که مختار، یک انسان وارسته، مخلص دارای ویژگیهایی همانند
شجاعت،
صداقت،
ایمان،
ایثار و عشق
به اهلبیت (علیهمالسّلام)، ولایتمدار و معتقد
به امامت علی بن حسین (علیهالسّلام) بوده است.
طبق دیدگاه
علماء قیام مختار با اذن امام سجاد (علیهالسّلام)
به وقوع پیوست و از اینجهت یک قیام مشروع
به حساب میآید که هدفی جز خونخواهی و کشتن قاتلان حضرت سیدالشهداء (علیهالسّلام)، هدف دیگری همانند: ریاست،
حکومت و دنیاخواهی نداشته است؛
به اینجهت امام سجاد و
امام باقر (علیهماالسّلام) او را مورد تمجید و مستحق تجلیل قرار داده و از دشنام و نسبت دادن تهمت
به او نهی کرده و خود از خداوند رحمت و رضوانش را برای او
در خواست کردهاند.
بنابر کلام
علما و روایات مختار
در قیامش هرگز مردم را
به امامت
محمد حنفیه دعوت نکرده و قائل
به مهدویت او نشده است و خود محمد نیز معتقد
به ولایت علی بن حسین بوده است. روایاتی را که برخی دلیل مذمت او میدانند، از نظر
سند مورد اعتماد نیست و
در مقابل، روایات مدح و ستایش او مورد قبول همگان است؛ ازاینرو،
علمای شیعه مختار را نیکو عقیده و معتقد
به ولایت میدانند.
در این مقاله سعی و تلاش بر این است که درباره مختار
به بحث و گفتگو بنشینیم و شخصیت او را از منظر
شیعه و
اهلسنت بررسی کنیم.
به همین جهت
در بخش نخست، سخنان
علمای وهابی و
سلفیها را نقل کرده و دیدگاه آنان را مطرح میکنیم.
در بخش دوم دیدگاه شیعیان را درباره شخصیت و بحثهای مرتبط با ایشان پیخواهیم گرفت. البته
در جامعه شیعه نیز از دیرباز درباره
مختار بن ابی عبید ثقفی، دیدگاههای مختلفی وجود داشته است؛ اما جمهور
علمای شیعه و پیروان اهلبیت
به پیروی از آن بزرگواران و روایاتی که
در ستایش او نقل شده، نسبت
به مختار دیدگاه خوبی دارند و او را
به خاطر انتقام گرفتن از قاتلان
سیدالشهداء (علیهالسّلام) ستایش میکنند.
قبل از شروع
در مباحث فصل نخست، لازم است این شخصیت بارز اسلامی را که
در طول تاریخ مظلوم بوده، و مورد بیمهری و کم لطفی
واقع شده، از جهت نسب و خانواده معرفی نماییم:
درباره مختار و قبیله او، مورخان
بهطور مفصل قلم فرسایی کردهاند که ذکر همه آنها باعث اطاله کلام خواهد شد.
در این مختصر،
به طور فشرده
به اینمطلب اشارهای میکنیم.
مختار، فرزند
ابوعبید ثقفی است و
در شهر طائف در میان قبیله «
ثقیف» که یکی از قبایل مشهور عرب است،
در سال نخست هجرت چشم
به جهان گشود. قبیله ثقیف بعد از
جنگ حنین،
اسلام آوردند و پس از آن، بزرگان این قبیله و از جمله پدر بزرگ مختار
در گسترش اسلام تلاش بسیار کردند.
ابن نمای حلی از
علمای بزرگ شیعه،
در کتاب ذوب النضار، نسب مختار را اینگونه بیان میکند: هُوَ الْمُخْتَارُ بْنُ اَبِی عُبَیْدِ بْنِ مَسْعُودِ بْنِ عُمَیْرٍ الثَّقَفِیُّ وَقَالَ الْمَرْزُبَانِیُّ ابْنُ عُمَیْرِ بْنِ عُقْدَةَ بْنِ عَنْزَةَ کُنْیَتُهُ اَبُو اِسْحَاقَ.
مختار پسر ابوعبید بن مسعود بن عمیر (بضم عین) ثقفی است. مرزبانی پسر عمیر بن عقدة بن عنزه گفته است: کنیه مختار، ابواسحاق بود.
ابن اثیر جزری در اسد الغابة فی معرفة الصحابة مینویسد: ابو عُبَید بن مسعود بن عَمْرو ابن عُمَیر بن عَوف بن عُقْدَة بن غِیَرَةَ بن عوف ابن ثقیفٍ الثَّقَفِی. والد المختار بن ابی عبید، ووالد صَفِیّة امراة عبدالله بن عُمَر، اسلم فی عهد رسول الله، ثم ان عمر ابن الخطاب رضی الله عنه استعمله سنة ثلاث عشرة، وسیَّره الی العراق فی جیش کثیف، فیهم جماعة من اهل بدر، والیه ینسب الجسر المعروف بجسر ابی عُبَید، وانما نسب الیه لانه کان امیر الجیش فی
الوقعة التی کانت عند الجسر، فقتل ابو عُبَید ذلک الیوم شهیداً. وکانت
الوقعة بین الحیرة والقادسیة، وتعرف
الوقعة ایضاً بیوم قُسِّ الناطف، ویوم المَرْوَحَة. وکان امیر الفرس مُردَانشاه بن بهمن، وکانوا جمعاً کثیراً، فاقتتلوا وضَرَب ابو عبید مُلَمْلَمةً فیل کان مع الفرس، وقتل ابو عبید، واستشهد معه من الناس الف وثمانمائة.
ابو عبید بن مسعود بن عمرو . . . . پدر مختار بن ابی عبید و پدر
صفیه زن
عبدالله بن عمر است. ابوعبید
در زمان رسول خدا اسلام آورد، پس از آن
عمر بن خطاب در سال سیزدهم هجرت
در خلافتش
بهکار گرفت و او را با سپاه انبوهی که
در میان آن جماعتی از اهل بدر بود،
به سوی
عراق فرستاد. پل معروف ابیعبید منسوب
به اوست؛ زیرا ابوعبید
در جنگی که نزد این پل رخ داد، امیر و فرمانده سپاه بود. ابو عبید
در آن روز
شهید شد و جنگ
در سرزمین
حیره و
قادسیه اتفاق افتاد و این جنگ،
به «روز قُس ناطف و روز مروحه» نیز معروف است. فرمانده سپاه بسیار
فارس، مردانشاه بن بهمن بود که جنگ کردند و ابوعبید
به خرطوم فیل فارسیان زد و کشته شد و همراه او هزار و هشت صد نفر از مردم شهید شدند.
بنابراین،
به اتفاق مورخان و
علمای شیعه و اهلسنت، «ابوعبید» یکی از بزرگان
صحابه بود که
در زمان حیات
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان آورد و از جنگاوران مشهور محسوب میشد.
نویسندگان تاریخ اهلسنت، این عبارات را درباره ابو عبید ثقفی آوردهاند:
اسلم ابوه فی حیاة النبی (صلیاللهعلیهوسلم)، کان ابوه من اجلة الصحابة. پدر مختار (ابوعبید)
در زمان حیات رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) اسلام آورد. پدر مختار از بزرگان صحابه بود.
آدرس برخی از منابع که بیوگرافی این مرد مشهور را آوردهاند این است:
مادر مختار زنی فاضله
به نام «
دومة الحسناء» دختر «وهب بن عمر» بود که
در عفت و
پاکدامنی مشهور و نامزد زنان زمان خودش بود. ابن نمای
حلی مینویسد:
وَکَانَ اَبُو عُبَیْدٍ وَالِدُهُ یَتَنَوَّقُ فِی طَلَبِ النِّسَاءِ فَذُکِرَ لَهُ نِسَاءُ قَوْمِهِ فَاَبَی اَنْ یَتَزَوَّجَ مِنْهُنَّ فَاَتَاهُ آتٍ فِی مَنَامِهِ فَقَالَ تَزَوَّجْ دُومَةَ الْحَسْنَاءَ الْحُومَةَ فَمَا تَسْمَعُ فِیهَا لِلَائِمٍ لَوْمَةً فَاَخْبَرَ اَهْلَهُ فَقَالُوا: قَدْ اُمِرْتَ فَتَزَوَّجْ دُومَةَ بِنْتَ وَهْبِ بْنِ عُمَرَ بْنِ مُعَتِّبٍ فَلَمَّا حَمَلَتْ بِالْمُخْتَارِ قَالَتْ: رَاَیْتُ فِی النَّوْمِ قَائِلًا یَقُولُ:
اَبْشِرِی بِالْوَلَدِ اَشْبَهَ شَیْءٍ بِالْاَسَدِ •••• اِذَا الرِّجَالُ فِی کَبَدٍ تَقَاتَلُوا عَلَی بَلَدٍ
کَانَ لَهُ الْحَظُّ الْاَشَّدُّ فَلَمَّا وَضَعَتْ اَتَاهَا ذَلِکَ الْآتِی فَقَالَ لَهَا اِنَّهُ قَبْلَ اَنْ یَتَرَعْرَعَ وَقَبْلَ اَنْ یَتَشَعْشَعَ قَلِیلُ الْهَلَعِ کَثِیرُ التَّبَعِ یُدَانُ بِمَا صَنَعَ وَوَلَدَتْ لِاَبِی عُبَیْدٍ الْمُخْتَارَ وَجَبْراً وَاَبَا جَبْرٍ وَاَبَا
الْحَکَمِ وَاَبَا اُمَیَّةَ.
پدر مختار
در جستجوی زنی نجیبه بود. وقتی زنان قبیله خودش را
به او پشنهاد کردند نپذیرفت. تا اینکه شخصی
به خواب ابوعبید آمد و
به او گفت: با دومة الحسناء الحومة ازدواج کن؛ زیرا درباره وی ملامت نخواهی شنید. وقتی این خواب را برای خویشاوندان خود نقل کرد گفتند: اکنون که این ماموریت را پیدا کردی با: دومه دختر وهب بن عمیر- ابن معتب (بضم میم و فتح عین و تاء با تشدید) ازدواج کن. هنگامیکه آن زن
به مختار حامله شد گفت:
در عالم خواب دیدم گویندهای میگفت:
مژده باد تو را
به پسری که از هر چیزی بیشتر
به شیر ژیان شباهت دارد ••••• هنگامی که مردان مشغول کارزار شوند و
به دنبال فتح بلاد باشند آن فرزند دارای سهمی بزرگ خواهد بود.
هنگامی که مادر مختار وضع حمل کرد همان شخص
در خوابش آمد و
به او گفت: این فرزند تو قبل از اینکه مدتی از عمرش بگذرد و قبل از اینکه مدتی از عمرش باقی باشد ترس او کم و پیروان وی زیاد میشوند و جزای عمل خود را خواهد دید. مادر مختار: مختار و جبر و ابوجبر و ابوالحکم و ابوامیه را برای ابوعبید آورد.
بلاذری از
علمای اهلسنت
در کتاب «
انساب الاشراف» نیز درباره مادر مختار مینویسد: لا یسمع فیها من لائم لومة.
درباره (دومه) مادر مختار هیچ ملامتی از سرزنشگران شنیده نشده است.
مختار
در همان سالی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از
مکه به مدینه هجرت نمود، متولد شد؛ اما مورخان تصریح نکردهاند که
در کدام ماه
به دنیا آمده است.
ابن نمای
حلی مینویسد: وَکَانَ مَوْلِدُهُ فِی عَامِ الْهِجْرَةِ وَحَضَرَ مَعَ اَبِیهِ
وَقْعَةَ قُسِّ النَّاطِفِ وَهُوَ ابْنُ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَکَانَ یَتَفَلَّتُ لِلْقِتَالِ فَیَمْنَعُهُ سَعْدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَمُّهُ.
مختار
در سال هجرت حضرت نبوی متولد شد مختار با پدرش
در سنّ سیزده سالگی
در وقعه قس ناطف (که موضعی است نزدیک
کوفه) حضور داشت. مختار تلاش میکرد که وارد صحنه جنگ شود، ولی عمویش، سعد بن مسعود او را از جنگیدن منع میکرد.
علمای اهلسنت نیز تولد مختار را
در سال اول هجرت میدانند.
ابن کثیر در دو کتابش میگوید:
وممن ولد فی هذه السنة المبارکة، وهی الاولی من الهجرة، عبدالله بن الزبیر، فکان اول مولود ولد فی الاسلام بعد الهجرة، کما رواه البخاری عن امه اسماء وخالته عائشةام المؤمنین ابنتی الصدیق رضی الله عنهما. ومن الناس من یقول: ولد النعمان بن بشیر قبله بستة اشهر، . . . ومن الناس من یقول انهما ولدا فی السنة الثانیة من الهجرة. والظاهر الاول، کما قدمنا بیانه، . . . قال ابن جریر: وقد قیل ان المختار بن ابی عبید وزیاد بن سمیة ولدا فی هذه السنة الاولی فالله
اعلم.
از کسانی که
در سال نخست هجرت متولد شد،
عبدالله بن زبیر است. همانگونه که
بخاری از مادر
اسماء و خالهاش امالمؤمنین
عایشه نقل کرده، او نخستین مولود
در اسلام بعد از هجرت است. برخی میگویند:
نعمان بن بشیر شش ماه جلوتر از او
به دنیا آمده است و برخی از مردم گفته است: که عبدالله و نعمان
در سال دوم هجرت متولد شدهاند؛ اما قول اول ظاهرا درست است.
ابن جریر گفته است: گفته شده مختار بن ابیعبید و زیاد بن سمیه
در سال نخست هجرت متولد شدهاند.
ابن اثیر جزری نیز
در الکامل فی التاریخ، از حوادث سال نخست هجرت تولد عبدالله بن زبیر را نام برده و بعد میگوید: وقیل ان المختار بن ابی عبید و زیاد بن ابیه ولدا فیها.
گفته شده مختار بن ابی عبید و زیاد بن سمیه
در سال نخست هجرت متولد شدهاند.
با توجه
به شخصیت خانوادگی، مختار دارای ویژگیهای همانند:
ولایت مداری، تدین،
شجاعت،
سخاوت،
ایثار و فداکاری،
همت بلند،
عقل و هوش، راستی و
صداقت،
درایت و توانائی
در جنگ و مبارزه و . . . بود.
ابن نمای
حلی در مورد ویژگیهای او مینویسد:
فَنَشَاَ مِقْدَاماً شُجَاعاً لَا یَتَّقِی شَیْئاً وَتَعَاطَی مَعَالِیَ الْاُمُورِ وَکَانَ ذَا عَقْلٍ وَافِرٍ وَجَوَابٍ حَاضِرٍ وَخِلَالٍ مَاْثُورَةٍ وَنَفْسٍ بِالسَّخَاءِ مَوْفُورَةٍ وَفِطْرَةٍ تُدْرِکُ الْاَشْیَاءَ بِفَرَاسَتِهَا وَهِمَّةٍ تَعْلُو عَلَی الْفَرَاقِدِ بِنَفَاسَتِهَا وَحَدْسٍ مُصِیبٍ وَکَفٍّ فِی الْحُرُوبِ مُجِیبٍ وَمَارَسَ التَّجَارِبَ فَحَنَّکَتْهُ وَلَابَسَ الْخُطُوبَ فَهَذَّبَتْهُ.
مختار
در حالی رشد کرد و بزرگ شد که: پیشرو و شجاع و نترس بود. کارهای عالی انجام میداد. مردی بود که سرشار از عقل و هوش و
در پرسش حاضر جواب و
در صداقت و راستی ماثور، و
در سخاوت فوق العاده بود او فطرتی داشت که اشیاء را
به فراست خود درک مینمود، و همتی داشت که از لحاظ نفاست بر ستارگان برتری میکرد، او
در حدس رای درست، و
در جنگها دست توانا داشت. و با تجربهها مانوس و ماهر بود، امور بسیار مهمی را تهذیب و تسخیر کرده بود.
در تایید سخن ابن نما همین بس که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) هنگامی که مختار کودک بود او را بر زانویش نشاند و گفت: ای زیرک، ای زیرک.
کشی در رجالش نقل کرده است:
جبرئیل بن احمد قال حدثنی العنبری قال حدثنی علی بن اسباط عن عبد الرحمن بن حماد عن علی بن حزور عن الاصبغ قَالَ: رَاَیْتُ الْمُخْتَارَ عَلَی فَخِذِ اَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَهُوَ یَمْسَحُ رَاْسَهُ وَیَقُولُ: یَا کَیِّسُ یَا کَیِّسُ.
اصبغ بن نباته (بضم نون) نقل میکند که گفت: من مختار را دیدم روی زانوی امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) بود امیرالمؤمنین دست
به سر مختار میکشید و میفرمود: ای زیرک! ای زیرک.
مختار بعد از این که پدر را
در جنگ با فارسیان از دست داد، تحت سرپرستی عمویش بزرگ شد و فضائل اخلاقی و انسانی را از عمویش که از یاران خوب امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بود فرا گرفت. برخلاف گفتههای اهلسنت، مختار از همان آغاز کودکی، عاشق و دل سپردهی خاندان پیامبر بود و
در زمان
معاویه در جهت ترویج فضائل اهلبیت (علیهمالسّلام) تلاش میکرد. ابن نما
حلی مینویسد:
ثم جعل یتکلم بفضل آل محمد وینشر مناقب علی والحسن والحسین (علیهمالسّلام) ویسیر ذلک ویقول انهم احق بالامر من کل احد بعد رسول الله ویتوجع لهم مما نزل بهم.
سپس مختار درباره فضیلت آل محمّد (علیهمالسّلام) سخن میگفت و فضائل و مناقب حضرت علی و
حسن و
حسین (علیهمالسّلام) را
در میان مردم منتشر میکرد و میگفت: آنان بعد از
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از هر کسی برای مقام خلافت سزاوارتراند. سپس
به خاطر آن مصائبی که بر اهلبیت (علیهمالسّلام) وارد شده بود دردناک بود.
مختار
در خانوادهای
به دنیا آمد که قبل از
اسلام از بزرگان
قبیله ثقیف بهشمار میرفت و بعد از اینکه قبیله ثقیف اسلام آوردند، جد او باز هم از بزرگان متدین، شجاع و نامدار این قبیله بود که برای گسترش اسلام تلاش فراوان کرد و گروهی از اعضای خاندان او تا آخرین لحظه
به اسلام و اهلبیت (علیهمالسّلام) پایدار ماندند.
خود مختار نیز
در انتقام خون پاک فرزند رسول خدا حضرت امام حسین (علیهالسّلام) و فرزندان و یارانش
در جبهههای متعدد
به مبارزه پرداخت و
در مدت کوتاهی توانست انتقام خون آن حضرت را از قاتلانش بگیرد و آنان را
به جزای اعمال پلیدشان برساند و سرانجام خودش نیز
به دست یکی از دشمنان امیرمؤمنان حضرت علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) کشته شد.
وهابیت و
سلفیها نسبت
به مختار
به خاطر جنگ و دشمنی مختار با
عبدالله بن زبیر، دیدگاه منفی دارند و او را یک شخص دروغگو و مدعی نبوت و
نزول وحی میدانند. سخن
ابن تیمیه و
ابن کثیر و همفکران آنها را
در اینباره،
در فصل دوم بیان خواهیم کرد. آنها
در بسیاری از مسائل سخنانی گفتهاند که با معتقدات اهلسنت
در تضاد است و دانشمندان اهلسنت
در صدد توجیه و یا رد سخنان آنها بر آمدهاند.
آنچه ابن تیمیه و همفکران او درباره مختار گفتهاند، با اعتقادات قطعی اهلسنت سازگاری ندارد؛ زیرا
در ادامه ثابت خواهیم کرد، مختار طبق مبانی اهلسنت، از جمله
صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد. و با توجه
به اینکه اهلسنت صحابه را
عادل، جزء
اولیای الهی و مبرای از هرگونه عیب و نسبت ناروا میدانند این سخن ابن تیمیه با مبنای آنها
در تضاد است.
علاوه بر صحابی بودن مختار
در این فصل مواردی را از کتابهای خودشان یادآور میشویم که صحابه زیر پرچم او جنگیده و
در نماز به او اقتدا کرده و هدایای مختار را پذیرفتهاند. و این سؤال را مطرح میکنیم وقتی ثابت شد مختار صحابی است و صحابه طبق مبنای اهلسنت از چنین جایگاهی برخوردارند، آیا جایی برای اتهامات باقی است؟
در ابتداء ادله صحابی بودن مختار را از منابع و کلام اهلسنت ارائه کرده و بعد موارد دیگر را متذکر میشویم. بهتر است
در ابتدای بحث، کمی
در مورد صحابه از نظر اهلسنت سخن بگوییم، و جایگاه صحابی را
در اعتقاد اهلسنت ببینیم:
بخاری در تعریف صحابه میگوید: وَمَنْ صَحِبَ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) او رَآهُ من الْمُسْلِمِینَ فَهُوَ من اَصْحَابِهِ.
هر مسلمانی که با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه بوده یا ایشان را دیده است، از اصحاب حضرت است.
احمد بن حنبل رئیس
مذهب حنابله، نیز میگوید: اصحاب رسول اللّه (صلیاللّهعلیهوسلّم) کلّ من صحبه شهرا او یوما او ساعة او رآه.
اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسی است که یک ماه یا یک روز یا یک ساعت همراه حضرت بوده و یا ایشان را دیدهاند!
طبق تعریف احمد بن حنبل، شخص،
به مجرد دیدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گرچه روایت هم از او نقل نکند، از جمله صحابی
بهشمار میرود.
اهلسنت با توجه
به مبانی و اعتقاداتشان، نسبت
به صحابه احترام ویژهای دارند و آنها را از هرگونه عیب و نقص منزه، و
عادل، اهل
بهشت، جزو اولیای الهی و برترین مخلوقات بعد از
انبیاء میدانند.
قرطبی مفسر معروف اهلسنت مینویسد:
فالصحابة کلهم عدول اولیاء الله تعالی واصفیاؤه وخیرته من خلقه بعد انبیائه ورسله. هذا مذهب اهل السنة والذی علیه الجماعة من ائمة هذه الامة.
همه صحابه عادل و از اولیای الهی و برگزیدگان او و برترین مردم بعد از انبیا و رسلاند. این نظر،
مذهب اهلسنت است و آنچه همه امامان این امت
به آن اعتقاد داشتهاند!
حال که تعریف صحابه را از منظر آنان شناختیم،
به ادله صحابی بودن مختار
به صورت اختصار اشاره میکنیم:
تمامی اهل ثقیف و تمام قریشیان
در حجة الوداع حاضر شدند.
ابن حجر عسقلانی از
علمای مشهور اهلسنت کتاب «
الاصابه فی تمییز الصحابه» خودش را همانگونه که از اسمش پیدا است درباره شناخت و معرفی صحابه نوشته است.
در این کتاب، برای صحابی بودن برخی از افراد دلیلی خاص ارائه شده است،
به عنوان مثال
در روایتی آمده است که او پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیده است؛ همچنین صحابی بودن برخی دیگر از افراد، با قواعدی
به صورت کلی بیان شده است؛ یکی از این قواعد آن است که طبق ادله اهلسنت، تمامی افراد قبیله ثقیف و نیز تمامی قریشیان
در حجة الوداع حاضر بودند، و این ثابت میکند که همگی آنها
در حجة الوداع صحابی شدهاند.
طبق این معیار، اهلسنت بسیاری از اشخاص را از جمله صحابه شمرده که
به چند نمونه آن اشاره میکنیم:
یکی از کسانی که طبق این معیار، از جمله صحابی است، جبیر بن حیه است. ابن حجر عسقلانی درباره او مینویسد: قوله عن جبیر بن حیة. . . وهو من کبار التابعین واسم جده مسعود بن معتب بمهملة و مثناة ثم موحدة ومنهم من عده فی الصحابة ولیس ذلک عندی ببعید لان من شهد الفتوح فی وسط خلافة عمر یکون فی عهد النبی (صلیاللهعلیهوسلم) ممیزا وقد نقل بن عبد البر انه لم یبق فی سنة حجة الوداع من قریش وثقیف احد الا اسلم وشهدها وهذا منهم وهو من بیت کبیر فان عمه عروة بن مسعود کان رئیس ثقیف فی زمانه والمغیرة بن شعبة بن عمه.
این سخن بخاری «از جبیر بن حیة . . . » او از بزرگان
تابعین بوده است، اسم جد او مسعود بن متعب بوده است. برخی او را جزء اصحاب شمردهاند؛ از نظر من این مساله بعید نیست؛ چرا که او
در فتوحاتی که
در اواسط دوران
عمر اتفاق افتاده حضور داشته،
در زمان پیامبر نیز ممیز بوده.
ابن عبدالبر نقل کرده است که
در سال حجة الوداع کسی از ثقیف و
قریش باقی نماند؛ مگر این که
مسلمان و
در آنجا حاضر شد. و این شخص از همان افراد است، او خانواده بزرگی بوده؛ چرا که عمویش عروة بن مسعود،
در زمان خودش رئیس ثقیف و
مغیرة بن شعبه نیز عمویش بود.
شخص دیگر حبیب بن اوس است. ابن حجر درباره او مینویسد:
۱۵۶۸ حبیب بن اوس او بن ابی اوس الثقفی ذکره بن یونس فیمن شهد فتح مصر فدل علی ان له ادراکا ولم یبق من ثقیف فی حجة الوداع احد الا وقد اسلم وشهدها فیکون هذا صحابیا وقد ذکره بن حبان فی ثقات التابعین.
حبیب بن اوس یا ابن ابی اوس ثقفی، یونیس نام او را
در زمره کسانی که
در فتح مصر شرکت داشتهاند، آورده است؛ پس دلالت دارد که او رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیده است، کسی از قبیله ثقیف نماند؛ مگر اینکه
در حجة الوداع حاضر بود، مسلمان شده و
در حجة الوداع حضور یافت. پس این شخص صحابی است.
ابن حبان او را
در زمره تابعینی که
ثقه هستند، آورده است.
ابن حجر درباره او مینویسد: حفص بن ابی العاص بن بشر بن عبد بن دهمان بن عبدالله بن ابان الثقفی اخو عثمان بن ابی العاص الصحابی المشهور ذکره بن سعد فی الطبقات الصغری فیمن نزل البصرة من الصحابة وقال فی الکبری کتبناه مع اخوته عثمان
والحکم ولم یبلغنا ان له صحبة وذکره خلیفة فی التابعین قلت: قد تقدم غیر مرة انه لم یبق قبل حجة الوداع احد من قریش ومن ثقیف الا اسلم وکلهم شهد حجة الوداع وهذا القدر کاف فی ثبوت صحبة هذا.
حفص بن ابی العاص بن بشر بن عبد بن دهمان . . . ثقفی برادر
عثمان بن ابی العاص صحابی مشهور است.
ابن سعد او را
در طبقات صغری از جمله صحابیانی میداند که
در بصره نازل شدند. و
در طبقات کبری گفته است: من او را با برادرش عثمان و
حکم (از جمله صحابه) نوشتیم؛ اما برای من نرسیده است که او با رسول خدا مصاحبتی داشته باشد. خلیفه او را
در شمار تابعان آورده است.
من میگویم: بیش از یک مرتبه گذشت که
در سال دهم هجرت قبل از
حجة الوداع، هیچ یکی از افراد
قریش و
ثقیف باقی نماندند مگر این که
اسلام آوردند و تمام آنها
در حجة الوداع با آن حضرت شرکت نمودند و همین مقدار
در اثبات صحابه بودن او، کافی است.
نمونه دیگری از این نوع صحابه، ربیعة بن امیه است:
۲۵۹۲ ربیعة بن امیة بن ابی الصلت الثقفی ذکره المرزبانی. . . وقد تقدم غیر مرة انه لم یبق احد من ثقیف وقریش بمکة والطائف فی حجة الوداع الا شهدها مسلما.
ربیعة بن امیة بن ابی صلت الثقفی،
مرزبانی او را جزء صحابه آورده، پیش از این چندین بار گذشت که کسی از قبیله ثقیف و قریش
در مکه و
طائف باقی نماند، مگر اینکه مسلمان و
در حجة الوداع حاضر شد.
۷۰۵۴ قارظ بن عتبة بن خالد. . . وقد تقدم غیر مرة انه لم یبق فی حجة الوداع قرشی ولا ثقفی الا اسلم وشهدها.
قارظ بن عتبة بن خالد. . . پیش از این چندینبار گذشت که کسی از قبیله ثقیف و قریش
در مکه و طائف باقی نماند، مگر اینکه مسلمان و
در حجة الوداع حاضر شد.
قاسم بن امیه، پسر همان امیة بن ابی صلت ثقفی است که خود را پیامبر میدانست و
به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان نیاورد و سر انجام
در سال نهم هجرت
کافر از دنیا رفت. طبق گزارش ابن حجر عسقلانی قاسم بن امیه از جمله صحابه میباشد:
۷۰۵۵ القاسم بن امیة بن ابی الصلت الثقفی وکان ابوه یذکر النبوة والبعث فادرک البعثة فغلب علیه الشقاء فلم یسلم. . . اما ولده القاسم فذکره المرزبانی فی معجم الشعراء وهو علی شرطهم فی الصحابة لانا قدمنا غیر مرة انه لم یبق بمکة والطائف فی حجة الوداع احد من قریش وثقیف الا اسلم وشهدها حکاه بن عبد البر.
قاسم بن امیة بن ابی صلت ثقفی، پدرش ادعای
نبوت و
بعثت داشت؛ بعثت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درک کرد؛ اما
شقاوت بر او غلبه کرد و اسلام نیاورد؛ . . . اما فرزندش قاسم را مرزبانی
در معجم الشعراء ذکر کرده و او بر شرط آنها از جمله صحابه است؛ زیرا ما پیش از این بسیار گفتیم که
در حجة الوداع
در مکه و طائف کسی از قریش و ثقیف باقی نماند مگر اینکه
در مراسم حج حضور یافت. این سخن را
ابن عبدالبر حکایت کرده است.
ابن حجر این شخص را نیز طبق قاعدهی که گفته شد، از جمله صحابه میداند:
۷۸۲۹ محیریز بن جنادة بن وهب الجمحی والد عبدالله استدرکه الذهبی فی التجرید وقال اراه من مسلمة الفتح فان ولده عبدالله من کبار التابعین. قلت. . . وقد نقلنا مرارا انه لم یبق بمکة فی حجة الوداع من قریش ولا من ثقیف احد الا اسلم وشهدها فمقتضاه ان یکون محیریز من اهل هذا القسم.
محیریز بن جناده بن وهب جمحی پدر عبدالله است.
ذهبی او
در کتاب «
التجرید» دوباره آورده و گفته است: من او را از مسلمانان
فتح مکه میدانم؛ زیرا پسرش عبدالله از بزرگان تابعان است.
میگویم: . . . چند بار نقل کردیم که
در حجة الوداع از قریش و ثقیف کسی
در مکه باقی نماند مگر اینکه
در این مراسم حضور یافت. پس
به مقتضای این قاعده، محیریز از اهل همین قسم است.
فرد دیگری که طبق این معیار از جمله صحابه شمرده شده معاویه ثقفی است:
۸۰۹۰ معاویة الثقفی من الاحلاف. . . ونسبه عقیلیا وکانه من عقیل ثقیف وقد تقدم التنبیه علی ان من کان شهد الحروب فی ایام ابی بکر وما قاربها من قریش وثقیف یکون معدودا فی الصحابة لانهم شهدوا حجة الوداع.
معاویة ثقفی از هم پیمانان است . . . . نسب او عقیلی است و گویا از خاندان عقیل ثقفی است. پیشتر آگاه نمودیم هر فردی از قریش و ثقیف که
در جنگهای زمان
ابوبکر و نزدیک
به آن حضور داشته، از جمله صحابه شمرده شدهاند؛ زیرا آنان
در حجة الوداع حاضر بودهاند.
مختار، از ثقیف است و بنابراین
در حجةالوداع حاضر شده است بنابراین مختار قطعاً
در این مجموعه از صحابه داخل است، زیرا او از قبیله ثقیف است و
در حجةالوداع حاضر بوده است.
به همین دلیل ابن حجر عسقلانی
در مورد او میگوید:
وقد تقدم غیر مرة انه لم یبق بمکة ولا الطائف احد من قریش وثقیف الا شهد حجة الوداع فمن ثم یکون المختار من هذا القسم.
بیش از یک مرتبه گذشت که
در سال دهم هجرت
در شهر مکه و طائف هیچ یکی از افراد قریش و ثقیف باقی نماند مگر اینکه
در حجة الوداع با آن حضرت شرکت نمودند؛ از اینرو، مختار از این قسم صحابی است.
و همانطور که ابن حجر
در مورد دیگران گفته بود: وهذا القدر کاف فی ثبوت صحبة هذا.
و همین مقدار
در اثبات صحابه بودن او، کافی است. بنابراین طبق مبانی اهلسنت، مختار یکی از صحابه است.
هر کودکی که
به دنیا میآمد
به نزد
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میبردند تا او را
تبرک کنند. ابن حجر عسقلانی از
علمای مشهور اهلسنت
در ابتدای کتاب «الاصابه فی تمییز الصحابه» میگوید: من ترجمه صحابه را بر اساس الفبای حروف تنظیم کردم و
در هر حرفی چهار قسم صحابه را معرفی کردهام:
فالقسم الاول - فیمن وردت صحبته بطریق الروایة عنه او عن غیره، سواء کانت الطریق صحیحة او حسنة او ضعیفة، او
وقع ذکره بما یدل علی الصحبة بای طریق کان. . . .
القسم الثانی - من ذکر فی الصحابة من الاطفال الذین ولدوا فی عهد النبی (صلیاللهعلیهوسلم) لبعض الصحابة من النساء والرجال، ممن مات (صلیاللهعلیهوسلم) وهو فی دون سن التمییز؛ اذ ذکر اولئک فی الصحابة، انما هو علی سبیل الالحاق: لغلبة الظن علی انه (صلیاللهعلیهوسلم) رآهم لتوفر دواعی اصحابه علی احضارهم اولادهم عنده عند ولادتهم لیحنکهم ویسمیهم ویبرک علیهم.
قسم اول ترجمه صحابهای است که
به صورت مستقیم یا بالواسطه از رسول خدا روایت نقل کردهاند خواه طریق روایت صحیح باشد یا حسن یا ضعیف. یا قسم اول
در ترجمه کسانی است که درباره او چیزی نقل شده باشد که دلالت کند او صحابی است. . . .
قسم دوم
در ترجمه کسانی است که از جمله صحابه ذکر شدهاند. مانند اطفالی که
در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) برای برخی از صحابه زن و مرد متولد میشدند. آن اطفالی که هنگام فوت رسول خدا
در سن تمییز نبودند. ذکر آنان
در زمره صحابه بر سبیل الحاق است؛ زیرا گمان غالب بر این است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) آنان را دیده است؛ زیرا اصحاب آن حضرت با انگیزه و بهانههای مختلف فرزندانشان را نزد حضرت حاضر میکردند از جمله هنگام ولادت آنها تا حضرت کام آنان را بردارد و نامگذاری کند تا بر آنان مبارک باشند.
مختار جزو این قسم از صحابه نیز هست با توجه
به این تقسیمبندی، ابن حجر بسیاری از مردان و زنان را
در شمار صحابه آورده که از جمله آنها مختار بن عبید ثقفی است. او هنگامیکه ترجمه مختار را آورده میگوید که ابن عبدالبر
به همین دلیل او را از جمله صحابه ذکر کرده است:
. . . وکان المختار ولد بالهجرة وبسبب ذلک ذکره بن عبد البر فی الصحابة لانه له رؤیة فی ما یغلب علی الظن.
مختار
در سال نخست هجرت متولد شد،
بههمین خاطر ابن عبدالبر او را
در زمره صحابه ذکر کرده است؛ زیرا بر اساس گمان غالب بر ظن، او رسول خدا را دیده است.
علاوه بر اینکه مختار خود از جمله صحابه است و طبق دیدگاه آنها صحابه مبری از همه اتهامات و نقصها و عیبها میباشند، افراد دیگری از صحابه نیز
در لشکر مختار حاضر بودهاند و حتی پرچمدار او نیز بودهاند:
ابوالطفیل کنانی از جمله صحابه و یکی از طرفداران و طلایهداران و پرچمداران لشکر مختار بوده است.
در ابتداء کلام بزرگان اهلسنت را بر اینکه ابوالطفیل از پرچمداران مختار بوده ذکر نموده، بعد از ثابت شدن اینمطلب، سخنان آنها را
در اثبات صحابه بودن او میآوریم:
ابن قتیبه بعد از این که اعتراف میکند، ابوالطفیل صحابی بوده، مینویسد:
ابو الطفیل الکنانی رضی الله عنه هو ابو الطفیل عامر بن وائلة رای النبی (صلیاللهعلیهوسلم) وکان آخر من رآه موتا ومات بعد سنة مائة وشهد مع علی المشاهد کلها وکان مع المختار صاحب رایته. . .
ابوالطفیل کنانی همان ابوالطفیل عامر بن واثله است که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) را دیده و او آخرین صحابهای است که از دنیا رفت. او بعد از سال۱۰۰ مرد و
در تمام جنگها شرکت داشت و پرچمدار مختار بود.
ابن کثیر دمشقی نیز میگوید: ویقال انه کان حامل رایته.
گفته شده است که ابوالطفیل حامل پرچم لشکر مختار بود.
عبدالقادر بغدادی گفته است: وکان من وجوه شیعته وله منه محلٌّ خاص یستغنی بشهرته عن ذکره. ثم خرج طالباً بدم الحسین رضی الله عنه مع المختار بن ابی عبید وکان معه حتّی قتل المختار.
ابوالطفیل از بزرگان شیعه علی بود او نسبت
به علی جایگاه ویژهای دارد که با شهرتش ما را از ذکر آن بینیاز میسازد. ابوالطفیل
به جهت خونخواهی حسین (علیهالسّلام) با مختار خروج کرد و همراه مختار بود تا اینکه مختار کشته شد.
علمای اهلسنت
در مورد مقام پرچمدار و آداب لشکرداری گفتهاند: وان یکون لکل قوم رایة یعرفون بها، ویرجعون الیها، . . . وینبغی ان یکون صاحب الرایة: من اثبت الناس جنانا، واصدقهم باساً، واربطهم جاشاً، واصبرهم علی ملابسة الاهوال، ودفع الابطال، لان الرایة هی مرد الجیش
وعلامة اهله.
سزاوار است که هر گروهی پرچمی داشته باشند که
به وسیله آنها شناخته میشوند، و
به سوی آن باز میگردند. . . و شایسته است که صاحب پرچم، از شجاعترین مردم و کارآزمودهترین آنها و جنگآورترین آنها و از صبورترین اشخاص
در مشکلات و مقابله با جنگآوران باشد؛ زیرا پرچم
محلی است که همه لشکر
به دور آن گرد میآیند و
علامت اهل پرچم است.
و ابوالطفیل صاحب پرچم خود مختار بوده است و این یکی از مهمترین مناصب
در جنگهای مختار است. حال که ثابت شد، ابوالطفیل
در قیام مختار سهم داشته و از جمله سردسته و پرچمدار او بوده سخنان
علمای اهلسنت را مبنی بر اینکه او از جمله صحابه بوده، ذکر میکنیم:
حاکم نیشابوری از
علمای مشهور اهلسنت
در کتاب «
معرفة علوم الحدیث»، صحابی بودن ابوالطفیل را اینگونه بیان میکند:
الطبقة الثانیة عشرة صبیان واطفال راوا رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یوم الفتح وفی حجة الوداع وغیرها وعدادهم فی الصحابة. . . ومنهم ابو الطفیل عامر بن واثلة وابو جحیفة وهب بن عبدالله فانهما رایا النبی (صلیاللهعلیهوسلم) فی الطواف وعند زمزم وقد
صحت الروایة عن رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) انه قال: لا هجرة بعد الفتح وانما هو جهاد ونیة.
طبقه دوازدهم کودکانی است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) را
در روز
فتح مکه و
حجة الوداع دیدهاند و
در شمار صحابه
به حساب آمدهاند. از جمله آنها ابوالطفیل عامر بن واثله و
ابوجحیفه وهب بن عبدالله هستند که آن دو هنگام
طواف در نزد
چاه زمزم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) را دیدهاند. روایت صحیح از رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) رسیده که فرمود: بعد از فتح مکه
هجرت پایان یافت،
به درستی فتح مکه
جهاد و نیت است.
ابونعیم اصفهانی از
علمای بزرگ آنها نیز مینویسد: عامر بن واثلة البکری: یکنی ابا الطفیل وهو عامر بن واثلة بن عبدالله بن حمیس بن جدی بن سعد بن لیث. . . مولده عام احد ادرک من زمان النبی (صلیاللهعلیهوسلم) ثمان سنین. . . آخر من مات من الصحابة. . .
عامر بن واثله بکری کنیهاش اباطفیل است . . . . سال تولدش، سال
جنگ احد بود و
به مدت هشت سال محضر رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) را درک نمود. او آخرین صحابه بود که از دنیا رفت.
ابراهیم شیرازی در «
طبقات الفقهاء» مینویسد: وکان ابوالطفیل عامر بن وائلة رای النبی (صلیاللهعلیهوسلم) وکان آخر من رآه موتا مات بعد سنة مائة وکان صاحب رایة المختار.
ابوالطفیل عامر بن واثله رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) را دید و او آخرین صحابه بود که بعد از سال ۱۰۰ از دنیا رفت و او پرچمدار مختار بود.
نووی شافعی اتفاق
علمای اهلسنت را بر اینکه ابوالطفیل آخرین صحابی بوده که از دنیا رفته، نقل کرده است: وآخرهم وفاة ابو الطفیل عامر بن واثلة رضی الله عنه توفی سنة مائة من الهجرة باتفاق
العلماء واتفقوا علی انه آخر الصحابة رضی الله عنهم وفاة.
ابوالطفیل آخرین صحابهای است که وفات یافت.
به اتفاق
علماء، او
در سال صد هجرت وفات کرد و
علماء اتفاق دارند: او آخرین صحابهای است که وفات یافت.
سخنان
علمای اهلسنت
در این که ابوالطفیل از جمله صحابی بوده، فراوان است
به دلیل اینکه اطاله کلام نشود،
به همین مقدار
بسنده میکنیم.
طبق مبنای اهلسنت (که قبلاً متذکر شدیم) صحابی شخص عادل و برگزیده خدا است. ابوالطفیل نیز که از جمله صحابه میباشد، شخص عادل بوده و از آنجایی که ایشان مختار را یاری کرده و از جمله پرچمداران و فدائیان لشکرش بوده، روشن میشود که مختار یک انسان شریف و پاک و مبرای از ادعای
نبوت و اتهام بوده است.
ابن عبدالبر مالکی، ابوالطفیل را یک انسان فاضل و عاقل معرفی کرده است: وقد ذکره ابن ابی خیثمة فی شعراء الصحابة وکان فاضلا عاقلا حاضر الجواب فصیحا وکان متشیعا فی علی ویفضله.
ابن حجر در تهذیب التهذیب در مورد او میگوید:
ابو عبدالله الجدلی الکوفی اسمه عبد بن عبد. . . وقال النسائی فی الکنی ثنا یعقوب بن سفیان ثنا آدم ثنا شعبة ثنا
الحکم بن عتیبة سمعت ابا عبدالله الجدلی وکان المختار یستخلفه انتهی. قلت کان بن الزبیر قد دعا محمد بن الحنفیة الی بیعته فابی فحصره فی الشعب واخافه هو ومن معه مدة فبلغ ذلک المختار بن ابی عبید وهو علی الکوفة فارسل الیه جیشا مع ابی عبدالله الجدلی الی مکة فاخرجوا محمد بن الحنفیة من محبسه وکفهم محمد عن القتال فی الحرم فمن هنا اخذوا علی ابی عبدالله الجدلی وعلی ابی الطفیل ایضا لانه کان فی ذلک الجیش ولا یقدح ذلک فیهما ان شاء الله تعالی.
ابوعبدالله البجلی از اهل
کوفه نام او عبد بن عبد است. . .
نسائی در کنی گفته است: از ابوعبدالله جدلی که مختار او را جانشین خود قرار میداد شنیدم.
ابن زبیر محمد حنفیه را
به بیعت خواند اما او قبول نکرد، و
بههمین سبب او را
در شعب محاصره کرده و مدتی او و همراهیانش را ترساند، این خبر
به مختار که
حاکم کوفه بود رسید، لشگری را
به فرماندهی ابوعبدالله جدلی
به مکه فرستاد و آنها محمد حنفیه را از زندان بیرون آوردند و محمد آنها را از جنگ
در حرم بازداشت؛
به همین سبب
به ابوعبدالله جدلی و ابوالطفیل اشکال میگیرند، زیرا او نیز
در همان لشگر بود، و این
به آن دو ضرر نمیزند.
و
در الاصابة نام او را جزو
صحابه میآورد: ۱۰۳۳۲ ابو عبدالله الجدلی اسمه عبد بن عبد ذکره بن الکلبی.
ابوعبدالله جدلی، نام او عبد بن عبد است. . .
البته
در مورد او نظری دیگری نیز مبنی بر تابعی بودن وجود دارد؛ که برای امانتداری
علمی به اینمطلب نیز اشاره کردیم.
گذشته از اینکه برخی صحابه پرچمدار و رئیس پلیس مختار بودهاند، صحابه
در آزادی او از زندان عاملان ابن زبیر نیز نقش داشته و او را ضمانت کردهاند.
توضیح: بعد از اینکه مختار توسط عاملان ابن زبیر
در کوفه دومین بار زندان شد، با وساطت
عبدالله بن عمر صحابی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از زندان رهایی یافت؛ اما عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمد با اینکه نامه عبدالله بن عمر
به آنها واصل شده بود، جهت آزادی مختار از افرادی ذیل که برخی صحابه رسول خدا و برخی از شیعیان و
صحابه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بودند ضمانت خواست و آنها نیز ضمانت را پذیرفتند.
بلاذری در انساب الاشراف مینویسد:
فکتب ابن عمر الیهما: " اما بعد فقد علمتما الذی بینی وبین المختار بن ابی عبید من الصهر، وما انا علیه لکما من الود فاقسمت علیکما بما بینی وبینکما لما خلیتما سبیله "، فلما اتی الکتاب عبدالله بن یزید، وابراهیم بن محمد دعوا المختار وقالوا:هات بکفلاء یضمونک فضمنه زائدة بن قدامة الثقفی، وعبد الرحمن بن ابی عمیر الثقفی، والسائب بن مالک الاشعری وقیس بن طهفة النهدی، وعبدالله بن کامل الشاکری من همدان، ویزید بن انس الاسدی، واحمر بن شمیط البجلی ثم الاحمسی، وعبدالله بن شداد الجشمی ورفاعة بن شداد البجلی، وسلیم بن یزید الکندی ثم الجونی، وسعید بن منقذ الهمذانی ثم الثوری اخو حبیب بن منقذ، ومسافر بن سعید بن عمران الناعطی وسعر بن ابی سعر الحنفی.
ابن عمر
به عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمد (عاملان ابن زبیر
در کوفه) نوشت: شما خویشاوندی مرا با مختار بن ابی عبید میدانید، که من شوهر خواهر او هستم؛ پس سوگند
به آن دوستی که میان من و شما است راه مختار را از زندان بازگذارید.
هنگامیکه نامه پسر عمر آمد این دو نفر مختار را طلبید و
به او گفتند: کفیلانی که تو را ضمانت کنند بیاور. پس زائده بن قدامه، عبدالرحمن بن ابی عمیر، سائب بن مالک اشعری، قیس بن طهفة، عبدالله بن کامل، یزید بن انس، احمر بن شمیط، عبدالله بن شداد،
رفاعة بن شداد، سلیم بن یزید کندی، و. . . او راضمانت کردند.
علاوه بر اینکه برخی از یاران مختار صحابی بودند، عدهای از اصحاب او، از شیعیان امیرمومنان و کارگازاران آن حضرت و از رهبران
جنبش توابین بودند که بعد از شکست
در جنگ عین الورده، با مختار بیعت کردند و تا آخرین نفس بر سر پیمانشان باقی ماندند.
طبری به نقل از
ابومخنف اسامی آنها را نقل کرده است:
قال
[
ابومخنف
]
ولما نزل المختار داره عند خروجه من السجن اختلف الیه الشیعة واجتمعت علیه واتفق رایها علی الرضا
به وکان الذی یبایع له الناس وهو فی السجن خمسة نفر السائب بن مالک الاشعری ویزید بن انس واحمر بن شمیط ورفاعة بن شداد الفتیانی وعبدالله بن شداد الجشمی.
ابومخنف گفته است: هنگامی که مختار از زندان آزاد شد و
به خانهاش آمد، شیعیان
به نزد او اجتماع کردند و همه بر نظر مختار رضایت دادند، مختار کسی بود که مردم بر او پیمان بستند
در حالی که او
در زندان بود از جمله آنان همان پنج نفراند مانند سائب بن مالک اشعری، یزید بن انس، احمر بن شمیط و رفاعه بن شداد فتیانی و عبدالله بن شداد جشمی.
یکی از کسانی که با مختار بیعت کرد
مالک بن سائب از شیعیان امیرمؤمنان بود. زمانی که
ابن مطیع از جانب
ابن زبیر در کوفه آمد
در خطبهاش گفت: مرا ابن زبیر امر نموده که
در میان شما طبق سیره شیخین و
عثمان رفتار کنم. سائب بن مالک برخاست و گفت:
فقال: لا نرضی الا بسیرة علی بن ابی طالب التی سار بها فی بلادنا ولا نرید سیرة عثمان وتکلم فیه ولا سیرة عمر وان کان لا یرید للناس الا خیرا وصدقه علی ما قال بعض امراء الشیعة فسکت الامیر وقال انی ساسیر فیکم بما تحبون من ذلک وجاء صاحب الشرطة وهو ایاس بن مضارب البجلی الی ابن مطیع فقال: ان هذا الذی یرد علیک من رؤس اصحاب المختار ولست آمن من المختار فابعث الیه فاردده الی السجن.
ما جز
به سیره
علی بن ابیطالب که
در شهر ما رواج داشته، راضی نیستیم و اگر با مردم با نیکی رفتار میکنی، از سیره عثمان و
عمر سخن نگو. این سخن او را برخی از بزرگان
شیعه تصدیق کردند و ابن مطیع ساکت شد و گفت:
به همان سیرهای که دوست دارید رفتار میکنم.
در همانجا ایاس بن مضارب که فرمانده لشکر بود
به ابن مطیع گفت: این کسی که بر تو اشکال میگیرد از سران یاران مختار است و من از طرف مختار مطمئن نیستم کسی را سراغ مختار بفرست تا او را
به زندان برگردانی.
احمد اندلسی
در کتاب «
العقد الفرید» نیز
در مورد سائب بن مالک مینویسد: ومن اشراف الاشعریین ابو موسی الاشعری عبدالله بن قیس، صاحب النبی (صلیاللهعلیهوسلم)، . . . ومنهم السائب بن مالک، کان علی شرطة المختار وهو الذی قَویَ امره.
از اشراف اشعریها
ابوموسی اشعری عبدالله بن قیس صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. . . و از جمله اشعریها، سائب بن مالک است که رئیس پلیس مختار بود و او آن کسی است که امر مختار را قوی کرد.
لازم
به ذکر است که
علمای شیعه همانند
نجاشی و
شیخ طوسی او را
در شمار صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ذکر کردهاند:
وکان السائب بن مالک وفد الی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واسلم، وهاجر الی الکوفة، واقام بها.
سائب بن مالک بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد شد و
اسلام آورد و
به سوی کوفه
مهاجرت نمود و
در آنجا اقامت کرد.
همین سائب بن مالک را
علمای رجال اهلسنت، فرد موثق میدانند: ۳۵۲ وسالته عن السائب بن مالک فقال ثقة.
عثمان دارمی میگوید: از
یحی بن معین در مورد سائب بن مالک پرسیدم گفت: او ثقه است.
ابن حبان هم او را
در کتاب الثقات آورده است:
۱۰۳۹ سائب بن مالک والد عطاء بن السائب. . . حدثنا عبد الرحمن یعقوب بن اسحاق الهروی فیما کتب الی قال نا عثمان بن سعید قال سالت یحیی بن معین عن السائب بن مالک فقال ثقة.
سائب بن مالک پدر
عطاء بن سائب است. . . عثمان بن سعید میگوید: از یحی بن معین
در مورد سائب بن مالک پرسیدم گفت: او ثقه است.
مزی در تهذیب الکمال، مینویسد:
۲۱۷۳ - بخ ۴: السائب بن مالک، . . . . قال احمد بن عبدالله العِجْلِیّ: کوفی، تابعی، ثقة. وذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب"الثقات.
احمد بن عبدالله عجلی گفته است: سائب از کوفه و از جمله
تابعان و ثقه است. و ابن حبان او را
در کتاب ثقات ذکر کرده است.
یکی از کسانی که برای
امام حسین (علیهالسّلام) از
کوفه نامه نوشت و آن حضرت را دعوت نمود،
رفاعة بن شداد است. او از شیعیان خاص
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بود که بعد از
حادثه عاشورا همراه
سلیمان بن صرد خزاعی و دیگر شیعیان که
به گروه توابین مشهور بودند، با
ابن زیاد جنگیدند. پس از شکست توابین رفاعه از جمله بازماندگان این حادثه بود که با مختار بیعت کرد.
نمازی شاهرودی در ابتدا
به صحابه علی بودن او تصریح کرده و مینویسد:
رفاعة بن شداد البجلی: من اصحاب امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) وشهد معه فی حرب الجمل. . . وهو ممن کتب الی الحسین (علیهالسّلام) من اهل الکوفة. ولما ورد الحسین (علیهالسّلام) کربلاء، دعا بدواة وبیضاء وکتب الی اشراف الکوفة: بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی سلیمان بن صرد، و المسیب بن نجیة، ورفاعة بن شداد، وعبدالله بن وال، وجماعة المؤمنین - الخ.
قیام هؤلاء الجماعة لطلب ثار الحسین (علیهالسّلام). وکانوا رؤساء علی جند المختار وجاهدوا، وله اشعار فی الرجز. قاتل رفاعة، قتال الشدید الباس، القوی المراس، حتی قتل.
رفاعه بن شداد بجلی از یاران امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بود که
در جنگ جمل با حضرت شرکت کرد. او از جمله کسانی بود که برای امام حسین (علیهالسّلام) نامه نوشت و هنگامی که امام
به کربلا آمد برای اشراف کوفه نوشت:
به نام خداوند بخشنده ومهربان، از جانب حسین بن علی
به سلیمان بن صرد،
مسیب بن نجیه، رفاعة بن شداد و
عبدالله بن وال و گروهی از مؤمنان . . . آنها از کسانی بودند که برای خونخواهی حسین (علیهالسّلام) قیام کردند و بر سپاه مختار رئیس و فرمانده بودند و
در رکاب مختار جنگیدند. رفاعه شعری
در رجز دارد، رفاعه جنگ شایان و سختی کرد تا اینکه کشته شد.
آیتالله العظمی خوئی نیز مینویسد: رفاعة بن شداد: رجال الشیخ فی اصحاب علی (علیهالسّلام)، وفی اصحاب الحسن (علیهالسّلام).
رفاعه بن شداد از رجال
شیخ طوسی است و شیخ طوسی ایشان را
در شمار اصحاب علی و امام حسن (علیهماالسّلام) ذکر کرده است.
برخی
علمای اهلسنت نیز گفتهاند: رفاعة بن شداد از اصحاب علی (علیهالسّلام) بوده و
در جنگ صفین در رکاب آن حضرت جنگیده است.
خیرالدین زرکلی مینویسد:رفاعة بن شداد البجلی: قارئ، من الشجعان المقدمین، من اهل الکوفة. کان من شیعة علی. ولما قتل الحسین وخرج المختار یطالب بدمه انحاز الیه رفاعة.
رفاعة بن شداد بجلی، قاری قرآن، از قهرمانان دلیر اهل کوفه و از شیعیان علی بوده است. هنگامیکه حسین کشته شد و مختار
در پی خونخواهی برآمد، رفاعه
به سوی او آمد.
عمر بن ابی جراده نیز تصریح مینماید که رفاعه
به همراه علی (علیهالسّلام)
در صفین حضور داشته است: رفاعة بن شداد ابو عاصم وقیل رفاعة بن عامر القتبانی البجلی وقتبان بطن من بجیلة شهد صفین مع علی رضی الله عنه.
رفاعة بن شداد کنیهاش ابوعاصم است و گفته شده رفاعه بن عامر قتبانی بجلی. او با علی (علیهالسّلام)
در جنگ صفین حضور یافت.
سعد بن حذیفه نیز از جمله توابین و هم پیمانان سلیمان بن صرد خزاعی بود که بعد از
جنگ عین الورده با افراد خودش
به مدائن برگشت ولی بعداً
به مختار پیوست.
ابن کثیر در البدایه مینویسد: وکتب سلیمان بن صرد الی سعد بن حذیفة بن الیمان وهو امیر علی المدائن یدعوه الی ذلک فاستجاب له ودعا الیه سعد من اطاعه من اهل المدائن فبادروا الیه بالاستجابة والقبول وتمالؤا علیه وتواعدوا النخیلة فی التاریخ المذکور.
سلیمان بن صرد
به سعد بن حذیفه که امیر مدائن بود نوشت و او را
به خونخواهی دعوت کرد. سعد نیز دعوت او را اجابت نمود و سعد پیروان یمنیاش را
به سوی سلیمان فراخواند و آنها نیز استجابت کردند و بر محوریت سلیمان اجتماع کردند و
در تاریخ مشخص
در نخیله وعده دادند.
طبری و برخی دیگر می
نویسند، سعد بن حذیفه از طرف مختار،
منصب قضاوت مدائن را
به عهده گرفت: و بعث سعد بن حذیفة بن الیمان علی حلوان.
مختار سعد بن حذیفه بن یمان را
به حلوان فرستاد.
بزرگان شیعه نیز می
نویسند که سعد بن حذیفه از اصحاب امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده است.
نمازی شاهرودی مینویسد: سعد بن حذیفة بن الیمان: من اصحاب امیرالمؤمنین (علیهالسّلام).
آیتالله العظمی خویی نیز فرموده است: ۵۰۲۶ - سعد بن حذیفة: الیمان، من اصحاب علی (علیهالسّلام)، رجال الشیخ.
همانطوریکه گفته شد،
در قیام مختار بسیاری از بزرگان و سران شیعه نقش فعال داشتند؛ ولی با جرات میتوان گفت: هیچ چهرهای تاثیرگذار همانند
ابراهیم بن مالک اشتر در میان اصحاب مختار نخواهد بود که موفقیتهای چشمگیر و بزرگی را برای امت اسلام
به ارمغان آورد.
ابن نمای حلی درباره او مینویسد:
وَکَانَ اِبْرَاهِیمُ بْنُ مَالِکٍ الْاَشْتَرُ مُشَارِکاً لَهُ فِی هَذِهِ الْبَلْوَی وَمُصَدِّقاً عَلَی الدَّعْوَی وَلَمْ یَکُ اِبْرَاهِیمُ شَاکّاً فِی دِینِهِ وَلَا ضَالًّا فِی اعْتِقَادِهِ وَیَقِینِهِ
وَالْحُکْمُ فِیهِمَا وَاحِد.
ابراهیم بن اشتر
در این اوضاع با مختار شریک بود و ادعای او را تصدیق مینمود. ابراهیم درباره دین خود شکی نداشت و از نظر اعتقاد و یقین گمراه نبود. مختار و ابراهیم یک
حکم دارند.
شخصیت با نفوذ، افکار بلند،
شجاعت توصیف ناپذیر و
اخلاص شدید او
به ساحت مقدس
اهلبیت (علیهمالسّلام)، شیعیان را
به سرانجام و پیروزی این قیام امیدوار کرده بود. ابراهیم صحابه وفادار و با اخلاص امیرمؤمنان (علیهالسّلام) است که همراه پدر بزرگوارش
در جنگ صفین شرکت داشت و
در مقابل دشمن شمشیر زد.
سیدمحسن امین در کتاب
اعیان الشیعه میگوید:
ابراهیم بن مالک بن الحارث الاشتر النخعی قتل سنة ۷۱. . . . وکان مع ابیه یوم صفین مع امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) وهو غلام وابلی فیها بلاء حسنا وبه استعان المختار حین ظهر بالکوفة طالبا بثار الحسین (علیهالسّلام) وبه قامت امارة المختار وثبتت ارکانها.
ابراهیم بن مالک بن حارث اشتر نخعی
در سال۷۱ کشته شد و
در در جنگ صفین
در حالی که بچه بود همراه پدرش
در رکاب امیرمؤمنان (علیهالسّلام) جنگید و
در آن روز نیکو امتحان داد و مختار هنگامیکه
در کوفه قیام کرد، از او
در راستای خونخواهی از قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) کمک خواست و توسط او
حکومت مختار پا برجا شد و پایههای آن
محکم گشت.
داستان شجاعت و شمشیر زدن او
در مقابل دشمن
در میدان صفین
در آن سن، اعجاب انگیز است. پدرش
مالک اشتر،
در مقابل
عمرو بن عاص قرار گرفت هنگامی که عمرو بن عاص فهمید
در مقابل مالک اشتر قرار گرفته ترسان شد و از طرفی نتوانست فرار کند. مالک نیزهای
به طرف او انداخت. او از صحنه گریخت. جوانی از جوانان
قبیله حمیر که
در سپاه معاویه بود، صحنه را دید و پرچم را از عمرو بن عاص گرفت و گفت: اکنون هنگام نبرد جوانی چون من است. و شروع
به رجز خواندن کرد. مالک اشتر، دست فرزندش ابراهیم را گرفت و گفت:
فنادی الاشتر ابراهیم ابنه خذ اللواء فغلام لغلام فتقدم ابراهیم وهو یقول:
یا ایها السائل عنی لا ترع اقدم ••••• فانی من عرانین النخع
کیف تری طعن العراقی الجذع ••••• اطیر فی یوم الوغی ولا اقع
ما ساءکم سر وما ضرکم نفع ••••• اعددت ذا الیوم لهول المطلع
وحمل علی الحمیری فالتقاه الحمیری بلوائه ورمحه ولم یبرحا یطعن کل واحد منهما صاحبه حتی سقط الحمیری قتیلا.
اشتر پسرش ابراهیم را فراخواند و گفت: این پرچم را بگیر جوان
در مقابل جوان. ابراهیم پیش آمد
در حالی که میگفت:
ای کسی که
به دنبال من میگشتی نگران نباش، جلو بیا که من از شجاعان
قبیله نخع هستم.
نیزه زدن یک جوان عراقی برومند را چگونه میبینی؟، من (مانند یک پرنده)
در روز جنگ پرواز میکنم و بر زمین نمیافتم.
چیزی که باعث مشکل شما شود، ما را خشنود میسازد و چیزی که
به شما ضرر بزند
به ما سود میرساند من امروز را ذخیرهای برای
روز قیامت خود میدانم.
و
به سوی جوان حمیری حمله برد، جوان حمیری با پرچم و نیزهاش
به سمت او حمله کرد، و مدتی نگذشت که هر دو مشغول کارزار شدند، تا اینکه جوان حمیری کشته بر زمین افتاد.
بنا
به تصریح مورخان، ابراهیم بعد از اینکه
عبیدالله بن زیاد را
به هلاکت رسانید از جانب مختار والی
موصل و آذربایجان شد: واقام والیا علی الموصل وارمینیة واذربیجان من قبل المختار وهو علی العراق وال.
ابراهیم بر موصل و ارمنیه و آذربایجان از جانب مختار
به عنوان والی برگزیده شده
در حالی که خود مختار بر
عراق ولایت داشت.
یکی از صحابه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) برادر مالک اشتر،
عبدالله بن حارث است.
شیخ طوسی او را از جمله اصحاب امیرمؤمنان علی
به شمار آورده است:
۷ - عبدالله بن الحارث، اخو مالک الاشتر.
آقای خویی و برخی رجالیون دیگر می
نویسند: عبدالله بن الحارث اخو مالک: الاشتر: من اصحاب علی (علیهالسّلام)، رجال الشیخ.
او از همکاران مختار
در قیام و پس از آن از جانب مختار والی ارمنیه شد.
طبری نقل کرده است: قال ابومخنف حدثنی حصیرة بن عبدالله الازدی و فضیل بن خدیج الکندی والنضر بن صالح العبسی قالوا: اول رجل عقد له المختار رایة عبدالله بن الحارث اخو الاشتر عقد له علی ارمینیة.
به نقل
ابومخنف از حصیره و فضیل و نضر، عبدالله بن حارث برادر اشتر نخستین کسی است که او را مختار
به استانداری ارمنیه (شـامـل مـنـطـقـه وسـیعی از شمال غربی
ایران و شمال عراق و جنوب
ترکیه و قسمتی از آسیای میانه)، منصوب کرد.
یکی از یاران مختار
احمر بن شمیط بجلی است. طبق نقل
جاحظ و
بلاذری او نیز از جمله یاران و شیعیان امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده است که
در هنگام خلافت آن حضرت، از جانب ایشان ماموریتهایی را
به انجام رسانده است.
جاحظ و بلاذری
در ترجمه «شبیب بن کریب» درباره احمر بن شمیط مینویسد:
وقال ابو الحسن عن علی بن سلیمان کان شبیب بن کریب الطائی یصیب الطریق فی خلافة علی بن ابی طالب کرم الله تعالی وجهه فبعث الیه احمر بن شمیط العجلی واخاه فی فوارس فهرب شبیب.
ابوالحسن (مدائنی) از علی بن سلیمان نقل کرده که شبیب بن کریب طائی
در زمان خلافت علی بن ابی طالب (علیهالسّلام)
به راهزنی میپرداخت؛ آن حضرت احمر بن شمیط عجلی و برادرش را
به همراه سوارانی
به سوی او فرستادند و شبیب فراری شد.
بلاذری نیز درباره او مینویسد:
المدائنی عن عوانة بن
الحکم قال: کانت شیث بن عمرو بن کریب الطائی یصیب الطریق، فبعث الیه علی احمر بن شمیط واخاه فنذر بهم فرکب فرساً له یقال له العصا وهرب.
شبیب بن عمرو راهزنی میکرد،
حضرت علی (علیهالسّلام) احمر بن شمیط را
به مقابله با او فرستادند، وقتی که
به آنها رسید، شبیب سوار بر اسبش که «عصا» نام داشت شده و فرار کرد.
یکی از تهمتهای
ابن تیمیه و امثال او
به مختار این است که او ادعای نبوت داشت؛ اما طبق روایات اهلسنت، و اقرار
علمای آنها صحابه پشت سر مختار
نماز خواندهاند! آیا میتوان پشت سر کافری که ادعای نبوت داشته است نماز خواند؟
برای اینکه جواب سؤال فوق روشن شود،
به مبنای مذهب اهلسنت
در رابطه با امامت
کافر اشاره میکنیم. تمام مذاهب اسلامی، برای
امام جماعت شرایط ویژهای دارند. ممکن است برخی از شرایط تفاوت داشته باشد؛ اما
در مسلمان بودن امام جماعت، همه اتفاقنظر دارند.
شافعی امام یکی از
مذاهب اربعه میگوید:
امَامَةُ الْکَافِرِ (قال الشَّافِعِیُّ) رَحِمَهُ اللَّهُ تَعَالَی وَلَوْ اَنَّ رَجُلًا کَافِرًا اَمَّ قَوْمًا مُسْلِمِینَ ولم یَعْلَمُوا کُفْرَهُ او یَعْلَمُوا لم تَجْزِهِمْ صَلَاتُهُمْ.
امامت کافر: شافعی گفته است اگر یک کافر امامت مسلمانان را برعهده بگیرد، اما آنها کفر او را ندانند، یا بدانند، نماز آنها پشت سر وی درست نیست!
آبی ازهری مینویسد:
فاعلم ان الذکورة المحققة شرط فی صحة الامامة، ویزاد علی هذا الشرط شروط اخر وهی: الاسلام، فلا تصح امامة الکافر.
بدان مرد بودن (که یک شرط ثابت شدهای است) شرط
صحت امامت است. علاوه بر این شرط، شرطهای دیگری نیز
در امام باید باشد و آن
اسلام است؛ بنابراین امامت کافر صحیح نیست.
ابراهیم شیرازی نیز نظر شافعی را
در این زمینه بیان کرده است: ولا تصح امامة الکافر لانه لیس من اهل الصلاة فلا یجوز ان یعلق صلاته علی صلاته. . .
امامت کافر صحیح نیست؛ زیرا او اهل نماز نیست پس جایز نیست برای کسی نماز خودش را
به نماز او وابسته کند. . .
سیفالدین شاشی
در حلیة العلماء فی معرفة مذاهب الفقهاء، میگوید: ولا تصح امامة الکافر فاذا صلی بقوم لم
یحکم باسلامه.
امامت کافر صحیح نیست هرگاه با جماعتی
نماز خواند
به اسلام او
حکم نمیشود.
نفراوی مالکی نیز مینویسد:
وَاعْلَمْ اَنَّ الْاِمَامَةَ لها شُرُوطُ صِحَّةٍ وَشُرُوطُ کَمَالٍ فَشُرُوطُ
صِحَّتِهَا ثَلَاثَةَ عَشَرَ اَوَّلُهَا الذُّکُورَةُ. . . ثَانِیهَا الْاِسْلَامُ فَلَا تَصِحُّ امَامَةُ الْکَافِرِ وَاِنْ
حُکِمَ بِاِسْلَامِهِ انْ نَطَقَ بِالشَّهَادَتَیْنِ. . .
امامت دارای شرایط
صحت و شرایط کمال است. شرایط
صحت آن سیزده چیز است نخستین شرط آن مرد بودن. . . شرط دوم آن اسلام است؛ بنابراین، امامت کافر صحیح نیست هرچند
به خاطر نطق او
به شهادتین
به اسلام او
حکم شود.
همچنین
به اقرار
علمای اهلسنت مدعی نبوت
کافر است. غیر از
مذهب امامیه، مذاهب اسلامی دیگر نیز منکر نبوت و یا مدعی نبوت را کافر میدانند.
در اینباره
به سخن چند تن از
علمای اهلسنت اشاره میکنیم:
کشمیری یکی از شارحان
سنن ترمذی بر کافر بودن مدعی نبوت ادعای
اجماع کرده و بر وجوب قتل او صراحت دارد: مدعی النبوة کافر اجماعاً و واجب القتل.
یوسف حنبلی میگوید: ویحصل الکفر باحد اربعة امور: . . . او ادعاء النبوة او الشرک له تعالی. . .
کفر
به چهار امر حاصل میشود: . . . یکی از آنها ادعای نبوت یا
شرک به خداوند است. . . .
ابن حزم اندلسی، یکی از استوانههای
علمی و پر آوازه اهلسنت است.
شمسالدین ذهبی او را اینگونه معرفی کرده است: ابن حزم الامام الاوحد البحر ذو الفنون والمعارف ابو محمد علی ابن احمد بن سعید بن حزم. . قال ابو عبدالله الحمیدی کان ابن حزم حافظا للحدیث وفقهه مستنبطا
للاحکام من الکتاب والسنة متفننا فی
علوم جمة عاملا
بعلمه ما راینا مثله فیما اجتمع له من الذکاء وسرعة الحفظ وکرم النفس والتدین.
ابن حزم تنها امام و دریایی از فنون و معارف ابومحمد علی بن احمد بن سعید بن حزم . . . است. ابوعبدالله الحمیدی گفته است: ابن حزم حافظ روایت و ماهر
در دانش آن، استبناط کننده
احکام از کتاب و سنت و متفنن
در تمام
علوم و عامل
به علم بود. مانند او
در ذکاوت و زیرکی و سرعت حفظ و کرامت نفس و تدین ندیدهام.
ابن حزم که این قدر مورد تکریم و اعتماد
علمای اهلسنت میباشد،
در کتابش تصریح میکند: هیچ یکی از صحابه را ندیدم که پشت سر مختار بن عبید نماز نخوانده باشد. این سخن نشاندهنده این است که صحابه مختار را مسلمان میدانستهاند، و تهمتهایی از قبیل ادعای نبوت و . . . که ابن تیمیه و امثال او
به مختار میزنند، خالی از
صحت است.
ابن حزم اندلسی
در «المحلی» میگوید:
قال عَلِیٌّ: ما
نَعْلَمُ اَحَدًا من الصَّحَابَةِ رضی الله عنهم امْتَنَعَ من الصَّلاَةِ خَلْفَ الْمُخْتَارِ وعبید اللَّهِ بن زِیَادٍ وَالْحَجَّاجِ وَلاَ فَاسِقَ اَفْسَقُ من هَؤُلاَءِ.
علی بن حزم میگوید: من سراغ ندارم که یکی از صحابه را که از نماز خواندن پشت سر مختار،
عبیدالله بن زیاد و
حجاج و فاسقی که فاسدتر از اینها باشند خودداری کرده باشند.
همچنین
ابن سعد در الطبقات الکبری با
سند معتبر میگوید:
قال حدثنا ابو شهاب (الحناط) عن یونس (بن عبید بن دینار) عن نافع (مولی ابن عمر) قال قیل لابن عمر زمن بن الزبیر والخوارج والخشبیة اتصلی مع هؤلاء ومع هؤلاء وبعضهم یقتل بعضا قال فقال من قال حی علی الصلاة اجبته ومن قال حی علی الفلاح اجبته ومن قال حی علی قتل اخیک واخذ ماله قلت لا.
به عبدالله بن عمر در زمان
عبدالله بن زبیر و
خوارج و
خشبیه (طرفداران مختار که
به خاطر حفظ
حرمت مکه با چوب
در مکه به نیروهای عبدالله بن زبیر حمله کردند و
محمد حنفیه و
بنیهاشم را از دست عبدالله بن زبیر که میخواست آنها را آتش بزند، نجات دادند) گفته شد: آیا با آنها و آنها نماز میخوانی با اینکه بعضی از آنها بعضی دیگر را میکشند؟ گفت: هرکس بگوید «بشتابید
به سوی نماز» کلام او را اجابت میکنم، و هرکس بگوید «بشتابید
به سوی رستگاری» کلام او را اجابت میکنم، اما اگر کسی بگوید: بشتاب
به سوی کشتن برادرت و گرفتن مال او، میگویم، نه!
از کلام این بزرگان
به دست میآید که امامت شخص کافر، جایز نیست و از طرفی کسی که مدعی نبوت باشد کافر است. باید درنظر داشت این مطالب را، ابن تیمیه و ابن کثیر گفتهاند که مختار مدعی نبوت بود پس باید کافر باشد. و از طرف دیگر ابن حزم تصریح مینماید که تمام صحابه حاضر
در زمان مختار نمازشان را
به مختار اقتدا کردهاند.
سؤال ما از ابن تیمیه و طرفداران او این است که اگر مختار مدعی نبوت بود، پس چرا این همه صحابه
به او اقتدا کردند؟ زیرا همانطور که
در فتوای شافعی آورده شد، چه میدانستند که او مدعی نبوت است و چه نمیدانستند،
به خاطر کفر او، نمازشان مقبول نبوده است! آیا کسی میتواند ادعا کند که نماز صحابه مقبول نبوده است؟!
طبق گزارشهای مورخان، مختار
در زمان
حکومت خودش هدایایی را برای دوتن از صحابیان
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که
ابن عباس و ابن عمر باشند، میفرستاد و آنها نیز هدایای او را قبول میکردند؟
شیبانی از سیره نگاران قدمای اهلسنت مینویسد: فکان ابن عباس وابن عمر رضی الله عنهم یقبلان هدیة المختار.
ابن عباس و ابن عمر هدیه مختار را میپذیرفتند.
ابن حزم اندلسی که پیشتر آن را معرفی کردیم از حبیب بن ابی ثابت اینگونه نقل کرده است: وَمِنْ طَرِیقِ الْحَجَّاجِ بن الْمِنْهَالِ نَا عبدالله بن دَاوُد هو الْخُرَیْبِیُّ عن الاَعْمَشِ عن حَبِیبِ بن ابی ثَابِتٍ قال: رَاَیْت هَدَایَا الْمُخْتَارِ تَاْتِی ابْنَ عَبَّاسٍ وَابْنَ عُمَرَ فَیَقْبَلاَنِهَا.
حبیب بن ثابت میگوید: من دیدم که هدایای مختار
به ابن عباس و ابن عمر میآمد و آنها نیز میپذیرفتند.
ابن بطال در «شرح صحیح البخاری»
بدرالدین عینی در «عمدة القاری شرح صحیح البخاری» از حبیب بن ثابت همان روایت را نقل کردهاند.
ابن اثیر در اسد الغابه مینویسد: وکان یرسل المال الی ابن عمر، وابن عباس، وابن الحنفیة وغیرهم، فیقبلونه منه.
مختار
به ابن عمر و ابن عباس و ابن حنفیه (محمد بن علی) و جز آنان، مالهایی (هدایایی) میفرستاد و ابن عمر نیز میپذیرفت.
با توجه
به این گزارشها، اگر مختار مدعی نبوت و کافر بود، نباید ابن عباس و ابن عمر که از صحابیان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستند، هدیه او را میپذیرفتند.
بلاذری دو روایت را
در مورد دیدگاه ابن عباس نسبت
به مختار، نقل کرده است:
وقال عبدالله بن الزبیر لابن عباس واخبره بامر المختار فرای منه توجعاً واکباراً لقتله اتتوجع لابن ابی عبید وتکره ان تسمیه کذاباً؟ فقال له: ما جزاؤه ذلک منا، قتل قتلتنا وطلب بدمائنا وشفی غلیل صدورنا.
عبدالله بن زبیر با ابن عباس سخن گفت او را از کشتن مختار باخبر کرد؛ اما دید که ابن عباس اندوهگین است و اینمطلب را بزرگ شمرده است،
به او گفت: آیا برای کشتن مختار اندوهگینی؟ و خوشنداری که او را کذاب بنامی؟ ابن عباس گفت: این پاداش او از جانب ما نیست، کشندگان ما را کشت و خونخواه ما بود و اندوه سینه ما را
آرامش بخشید.
وقد روی عن ابن عباس انه ذکر عنده المختار، فقال: صلی علیه الکرام الکاتبون.
ابوصالح میگوید: ابن عباس درباره مختار میگفت: او خون ما را بازخواست کرد و قاتلان ما را کشت. و گفت: ما مختار را بهتر میشناسیم پس درباره او جز خوبی چیزی نگویید. روایت شده است که
در نزد ابن عباس سخن از مختار
به میان آمد او گفت: درود فرشتگان گرامی بر
نویسنده او باد.
همچنین بلاذری
در جای دیگر از
انساب الاشراف و ابن اثیر نیز
در الکامل فی التاریخ روایت اول را
به اینصورت نقل میکنند که: وقال ابن الزبیر لعبدالله بن عباس الم یبلغک قتل الکذاب قال ومن الکذاب قال ابن ابی عبید قال قد بلغنی قتل المختار قال کانک نکرت تسمیته کذابا ومتوجع له قال ذاک رجل قتل قتلتنا وطلب ثارنا وشفی غلیل صدورنا ولیس جزاؤه منا الشتم والشماتة.
ابن زبیر
به عبدالله بن عباس گفت: آیا
به تو خبر کشتن دروغگو نرسیده است؟ ابن عباس گفت: دروغگو کیست؟ ابن زبیر گفت: ابن ابی عبید (مختار)؛ ابن عباس گفت:
به من خبر کشتن مختار رسیده است! ابن زبیر گفت: ظاهرا تو خوش نداری که او را دروغگو بنامی و داغدار مختار هستی؟ ابن عباس گفت: او مردی بود که قاتلان ما را کشت و خون ما را بازخواست کرد و اندوه سینههای ما را شفا بخشید پاداش او دشنام و شماتت و نسبتهای ناروا نیست.
همچنین
به گفته
علمای اهلسنت، عبدالله بن عمر مختار و لشکریانش را
مسلمان و از
اهل قبله میداند: ولما قتل مصعب المختار ملک البصرة والکوفة. . . وان مصعبا لقی عبدالله بن عمر فقال له ابن عمر: انت القاتل سبعة آلاف من اهل القبلة فی غداة واحدة فقال مصعب: انهم کانوا کفرة سحرة. فقال ابن عمر: والله لو قتلت عدتهم غنما من تراث ابیک لکان ذلک سرفا.
وقتی که
مصعب مختار را کشت، مالک
بصره و
کوفه شد، . . . و مصعب عبدالله بن عمر را دید؛ عبدالله بن عمر
به او گفت: تو کسی هستی که
در یک صبحگاه هفت هزار نفر از اهل قبله را کشتهای؟ مصعب گفت: آنها کافر و ساحر بودند! ابن عمر گفت: اگر
به تعداد آنها از مال پدرت گوسفند کشته بودی، باز زیاده روی بود!
همچنین
شعبی که از دشمنان مختار است، خود میگوید: وعن الشعبی قال: رایت فی النوم کان رجالا من السماء نزلوا معهم حراب یتتبعون قتلة الحسین فما لبثت ان نزل المختار فقتلهم رواه الطبرانی
واسناده حسن.
از شعبی روایت شده که گفت:
در خواب دیدم مردانی از
آسمان نازل شدند که با خود شمشیر داشتند، و
به دنبال قاتلین
حسین (علیهالسّلام) میگشتند. مدتی نگذشت که مختار قیام کرده و آنها را کشت، این روایت را
طبرانی نقل کرده است و
سند آن حسن است.
این روایت نشان میدهد که مختار، تعبیر مردان آسمانی ذکر شده
در خواب شعبی است.
گذشته از اینکه خود مختار از صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد، تعدادی از
صحابه رسول خدا و امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نیز او را
در این قیام و انتقام همراهی کردند و تا پای جان از فرمانش اطاعت کردند و بعد از پیروزی نیز
در کار
حکومتی و خدمترسانی
به مردم با او نقش ایفاء کردند. و همچنین
در کتب اهلسنت، روایاتی
در تایید از مختار توسط صحابه آمده است.
همانگونه که
در مقدمه بیان کردیم، گروهی از
اهلسنت به ویژه سلفیها
به پیروی از دیدگاه
ابن تیمیه، مختار را متهم
به ادعای
نبوت و
نزول وحی کرده و او را یک فرد دروغگو معرفی کردهاند. همچنین اشکالاتی از جمله
ناصبی بودن، یا کفر باطنی
در روایات اهلسنت
در مورد او مطرح شده است؛ بسیاری از این ادله، قابل نقاش و خدشه است، اما شاید
به خاطر کثرت مجموع آنها، ادعا شود که قطعا برخی از آنها صحیح است؛
در هر صورت، این مطالب نقل شده از کتب اهلسنت است و برای ما شیعیان حجت نیست، همچنین همانطور که
در فصل قبل مطرح شد، مختار طبق مبانی اهلسنت،
صحابی است، و هر سخنی که بر ضد او مطرح شود،
در واقع نوعی خدشه
در اعتقاد
به قاعده عدالت صحابه است.
به عبارت دیگر، هرچه اشکالات بر ضد مختار
در کتب اهلسنت بیشتر باشد، خدشه
به قاعده عدالت صحابه بزرگتر میگردد.
مهمترین شبهه آنان این است که مختار ادعای نبوت و نزول فرشته وحی کرد. گرچه این ادعا
در زمان
حکومت آل زبیر با جعل روایات مطرح شد؛ اما بعد از گذشت زمانها،
بیهقی در قرن پنجم و ابن تیمیه (از پایه گذاران
وهابیت) آن را دوباره بازخوانی کردند و پیروان او نیز همانند
ابن کثیر دمشقی و دیگران تا
به امروز
به صورت مداوم
در کتابها و گفتگوهایشان مطرح میکنند. برای روشن شدن شبهه ابتدا متن کلمات این
علما را مطرح میکنیم:
یکی از کسانی که قبل از ابن تیمیه و ابن کثیر مختار را متهم
به ادعای نبوت و نزول وحی کرده،
اسماعیل بیهقی است. او
در کتاب دلائل النبوه مینویسد:
وقد شهد جماعة من اکابر التابعین علی المختار بن ابی عبید بما کان یستبطن واخبر بعضهم بانه من جملة الکذابین الذین اخبر النبی بخروجهم بعده.
گروهی از بزرگان
تابعان شهادت دادهاند که
مختار بن ابی عبیده، چیزی را پنهان میکرد و برخی از بزرگان خبر دادهاند که مختار از جمله دروغگویانی است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) از ظهور آنان بعد از خودش خبر داده است.
ابن کثیر نیز
به پیروی از ابن تیمیه میگوید: مختار، مدعی نبوت و نزول وحی بود.
. . . وکان یزعم انه نبی، وان جبریل کان یاتیه بالوحی.
مختار گمان میکرد که او پیامبر است و
جبرئیل وحی را برای او میآورد.
ابن کثیر
در جای دیگر از کتابش، بعد از اینکه داستان کشته شدن مختار را
به دست
مصعب بن زبیر گزارش کرده درباره مختار مینویسد: ثم زالت دولة المختار کان لم تکن وکذلک سائر الدول وفرح المسلمون بزوالها وذلک لان الرجل لم یکن فی نفسه صادقا بل کان کاذبا یزعم ان الوحی یاتیه علی ید جبریل.
سپس دولت و
حکومت مختار برطرف شد گویا این که اصلاً نبود، همچنانکه باقی دولتها از میان رفت و مسلمانان
به زوال اینها خوشحال شدند. خوشحالی مسلمان
به این دلیل بود که او یک انسان راستگو نبود؛ بلکه دروغگویی بود که گمان میکرد وحی توسط جبرئیل
به او میرسد.
ابن کثیر
در جای دیگر از کتابش، مختار را
گمراه و گمراه کننده خوانده است:ولا شک انه کَانَ ضَالًّا مُضِلًّا، اَرَاحَ اللَّهُ الْمُسْلِمِینَ مِنْهُ بَعْدَمَا انْتَقَمَ
بِهِ مِنْ قَوْم ٍآخَرِینَ مِنَ الظَّالِمِینَ، کمَا قَالَ تَعَالَی «وَکَذَلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضًابِمَاکَانُوا یَکْسِبُونَ
»
همانا که مختار انسانی گمراه و گمراهگر بود که خداوند مسلمانان را از شر او راحت نمود پس از اینکه بوسیلهی وی از انسانهایی ستمگر انتقام گرفت و این است مصداق گفتهی پروردگار آنجایی که میفرماید: (و همانگونه برخی از ستمگران را بر برخی دیگر مسلط میگردانیم، و این
به خاطر اعمالی است که انجام میدادهاند.
ابن تیمیه میگوید: مختار شخص دروغگو بود که برای خودش ادعای نبوت و نزول فرشته وحی کرد. او
در کتاب
منهاج السنه مختار را با
معاویه مقایسه میکند و مینویسد:
والمنتصرون لعثمان معاویة واهل الشام والمنتصرون من قتلة الحسین: المختار بن ابی عبید الثقفی واعوانه. ولا یشک عاقل ان معاویة خیر من المختار، فان المختار کذاب ادعی النبوة، وقد ثبت فی الصحیح ان النبی (صلیاللهعلیهوسلم) قال: یکون فی ثقیف کذاب ومبیر. فالکذاب هو المختار، والمبیر هو الحجاج بن یوسف. . . وکان المختار رجل سوء.
یاوران
عثمان، معاویه و مردم
شام و انتقام گیرندگان از قاتلان حسین مختار بن ابی عبید ثقفی و یاران او بودند. و هیچ انسان عاقلی تردید ندارد اینکه معاویه بهتر از مختار است؛ زیرا مختار دروغگویی است که ادعای پیامبری کرد و
در صحیح ثابت است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) فرمود:
در میان قبیله ثقیف کذاب و مبیر
به وجود میآید. پس کذاب مختار و مبیر
حجاج بن یوسف است . . . و مختار مردی بدی بود.
ابن تیمیه
در جای دیگر از این کتابش مختار را با
عمر بن سعد و حجاج مقایسه کرده و میگوید: واما الشیعة فکثیر منهم یعترفون بانهم انما قصدوا بالملک افساد دین الاسلام ومعاداة النبی. . . واول هؤلاء بل خیارهم هو: المختار بن ابی عبید الکذاب، فانه کان امیر الشیعة، وقتل عبید الله بن زیاد، واظهر الانتصار للحسین حتی قتل قاتله، وتقرب بذلک الی محمد بن الحنفیة واهل البیت، ثم ادعی النبوة وان جبریل یاتیه، وقد ثبت فی صحیح مسلم عن النبی (صلیاللهعلیهوسلم) انه قال: سیکون فی ثقیف کذاب ومبیر، فکان الکذاب هو المختار ابن ابی عبید، وکان المبیر هو الحجاج بن یوسف الثقفی. ومن
المعلوم ان عمر بن سعد امیر السریة التی قتلت الحسین - مع ظلمه وتقدیمه الدنیا علی الدین - لم یصل فی المعصیة الی فعل المختار بن ابی عبید الذی اظهر الانتصار للحسین وقتل قاتله، بل کان هذا اکذب واعظم ذنبا من عمر بن سعد. فهذا الشیعی شر من ذلک الناصبی. بل والحجاج خیر من المختار، فان الحجاج کان مبیرا کما سماه النبی، یسفک الدماء بغیر حق، والمختار کان کذابا یدعی النبوة واتیان جبریل الیه، وهذا الذنب اعظم من قتل النفوس، فان هذا کفر، وان کان لم یتب منه کان مرتدا، والفتنة اعظم من القتل.
بسیاری از
شیعیان اعتراف دارند که آنان
در سایه رسیدن
به حکومت قصد افساد
دین اسلام و دشمنی پیامبر را داشتند. نخستین آنان بلکه بهترین آنان مختار بن ابی عبید دروغگر است. مختار امیر شیعه بود و
عبیدالله بن زیاد را کشت و خوانخواهی حسین را آشکار کرد تا این که قاتل او را کشت و
به این وسیله نزد
محمد حنفیه و اهلبیت تقرب جست. سپس ادعای نبوت و نزول جبرئیل کرد و
در روایت صحیح در صحیح مسلم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) آمده است که فرمود:
در میان قبیله ثقیف کذاب و مبیر
به وجود میآید. پس کذاب مختار و مبیر حجاج بن یوسف است. و روشن است که عمر بن سعد امیر بن سعد امیر لشکر، با
ظلم و مقدم کردن دنیا را بر دین، حسین را کشت؛ اما
در معصیت بهاندازه مختار که
به انتقام حسین قاتلانش را کشت نرسید. بلکه مختار دروغگوتر و از جهت ارتکاب گناه، گناه بارتر از عمر بن سعد بود. پس این شیعی بدتر از آن
ناصبی است.
بلکه حجاج بهتر از مختار بود؛ زیرا حجاج همچنانکه رسول خدا فرموده بود، مبیر بود و خونهای ناحق را ریخت؛ اما مختار کذاب و مدعی نبوت و نزول جبرئیل بر خودش بود و این
گناه بزرگتر از کشتن جانها است؛ زیرا این کفری است که اگر مرتکب آن
توبه نکند،
مرتد است و
فتنه بزرگتر از
قتل است.
همانطوری که
در کلام ابن تیمیه آمده، او
به دو روایت که از طریق
عبدالله بن عمر و
اسماء دختر
ابوبکر نقل شده استناد کرده که مفصل این روایات را ذکر خواهیم کرد. با توجه
به متن سخنان ابن تیمیه، او از این اظهارنظر و ایراد تهمت
به مختار، برای افراد موردنظر و دلخواه خود بهرهبرداری کند:
ابن تیمیه
در قسمت اول از سخنانش میگوید: از این جهت که مختار که
به گفته او رهبر
شیعه است، ادعای نبوت و نزول وحی کرد و روایت صحیح
در مذمت او وارد شده، معاویه بهتر از مختار است.
او
در کلام دومش میگوید:
از اینکه عمر سعد
امام حسین را
به شهادت رسانید مرتکب
گناه شد و
دنیا را بر
دین برگزید؛ اما این گناه او با گناهی که مختار مرتکب شد خیلی ناچیز و نابرابر است؛ زیرا مختار مدعی نبوت و نزول وحی شد. طبق اعتراف شیعه، مختار با رسیدن
به حکومت، دین را
به فساد کشانید و با شعار انتقام خون امام حسین،
به محمد حنفیه تقرب جست.
در مورد مدارک ابن تیمیه
به صورت مفصل
در ادامه مقاله بحث خواهد شد، اما برای اینکه مشخص شود ابن تیمیه حتی
به مدارک خویش نیز پایبند نیست، نقدی بر مطالب مطرح شده توسط وی بیان میکنیم:
طبق نقل
ابن سعد و
احمد بن حنبل، وقتی حجاج بر مادر ابن زبیر وارد شد، و از پسرش بدگوئی کرد، اسماء
به حجاج گفت: فقالت: کَذَبْتَ کان بَرًّا بالولدین صَوَّاماً قَوَّاماً والله لقد اخبرنا رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم): من ثَقِیفٍ کَذَّابَانِ الآخر مِنْهُمَا شَرٌّ مِنَ الاَوَّلِ وهو مُبِیرٌ.
اسماء گفت: دروغ گفتی، او
به پدر و مادر نیکی میکرد بسیار
روزه میگرفت و شب زندهدار بود
به خدا قسم رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم)
به ما خبر داد که از
قبیله ثقیف دو شخص دروغگو
به وجود میآید که دوم از آنها، بدتر از اولی است و او بسیار خونریز است.
حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت فوق آورده است: ۸۶۰۳ اخبرناه الشیخ ابو بکر بن اسحاق انبا محمد بن غالب ثنا ابو عمرو الحوضی وعمرو بن مرزوق قالا: ثنا شعبة عن حصین فذکر الحدیث بنحوه وزاد فیه فقال الحجاج: صدق رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) وصدقت انا المبیر ابیر المنافقین. هذا حدیث صحیح
الاسناد ولم یخرجاه.
ابوبکر بن اسحاق از
محمد بن غالب از ابو عمرو حوضی و عمرو بن مرزوق از شعبه از حصین روایت را
به این نحو نقل کرده است و
در آن اضافه کرده است که حجاج گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) راست گفته است و تو (اسماء) راست گفتی. من خونریزم؛ ولی خون منافقان را میریزم. این روایت صحیح
الاسناد است که آن را
بخاری و
مسلم ذکر نکردهاند.
گرچه
در این روایت نیز عبارت «من ثقیف کذابان» مطلق است و هیچ مصداقی را برای خودش معین نکرده است، و تنها رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ظهور دو شخص دروغگو
در میان قبیله ثقیف خبر داده است؛ اما نکته مهم
در روایت این است که حضرت دومی را بدتر و شریرتر از اولی معرفی کرده است.
در این صورت باید از ابن تیمیه پرسید: اگر روایت اسماء را شما صحیح میدانید، باید طبق این روایت صحیح
الاسناد، حجاج را کذاب و بدتر از مختار بدانید نه بهتر از او.
در واقع این سخن ابن تیمیه دقیقا مخالف مضمون روایاتی است که او
به آنها استناد کرده است، زیرا
در متن روایات آمده است که «یَخْرُجُ من ثَقِیفٍ کَذَّابَانِ الآخر مِنْهُمَا اَشَرُّ مِنَ الاَوَّلِ وهو مُبِیرٌ».
از ثقیف دو دروغگو بیرون میآید که دومی از اولی بدتر است!
اگر تطبیق ابن تیمیه صحیح باشد، مختار دروغگوی اول، و حجاج دروغگوی دوم است، و حجاج بدتر از مختار؛ اما ابن تیمیه حتی روایاتی را که مدرک کلام خودش هستند را نیز مدنظر قرار نمیدهد! که
در ادامه
به صورت دقیقتر
به این نکته خواهیم پرداخت.
ابن تیمیه میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مختار را «دروغگو» خوانده و از آمدن او خبر داده است. این روایت
در منابع اهلسنت از طریق اسماء (مادر
عبدالله بن زبیر) و
عبدالله بن عمر نقل شده است:
طریق اصلی روایت «ان فی ثقیف کذابا ومبیرا»
اسماء بنت ابوبکر مادر عبدالله بن زبیر است. مادر ابن زبیر این روایت را
موقعی گفت که پسرش عبدالله بن زبیر توسط
حجاج بن یوسف ثقفی کشته شده بود. روایت اسماء را بسیاری از
علمای اهلسنت
در منابع روائیشان نقل کردهاند.
قبل از نقل روایت باید متذکر شد که اسماء، کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نقل کرده و بعد خود اسماء نسبت
به روایت تحلیل دارد و خواسته این روایت را معنا و مصداقش را مشخص کند. بنابراین
در هنگام تحلیل روایت، باید بین متن کلام
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نظر اسماء تفکیک کرد.
روایت اسماء را از چند منبع معتبر نزد اهلسنت نقل میکنیم:
روایت
صحیح مسلم این است: حدثنا عُقْبَةُ بن مُکْرَمٍ الْعَمِّیُّ حدثنا یَعْقُوبُ یعنی بن اسحاق الْحَضْرَمِیَّ اخبرنا الْاَسْوَدُ بن شَیْبَانَ عن ابی نَوْفَلٍ رایت عبدالله بن الزُّبَیْرِ علی عَقَبَةِ الْمَدِینَةِ قال فَجَعَلَتْ قُرَیْشٌ تَمُرُّ علیه وَالنَّاسُ حتی مَرَّ علیه عبدالله بن عُمَرَ فَوَقَفَ علیه فقال السَّلَامُ عَلَیْکَ اَبَا خُبَیْبٍ السَّلَامُ عَلَیْکَ اَبَا خُبَیْبٍ السَّلَامُ عَلَیْکَ اَبَا خُبَیْبٍ اَمَا والله لقد کنت اَنْهَاکَ عن هذا اَمَا والله لقد کنت اَنْهَاکَ عن هذا اَمَا والله لقد کنت اَنْهَاکَ عن هذا اَمَا والله ان کُنْتَ ما
عَلِمْتُ صَوَّامًا قَوَّامًا وَصُولًا لِلرَّحِمِ اَمَا والله لَاُمَّةٌ انت اَشَرُّهَا لَاُمَّةٌ خَیْرٌ ثُمَّ نَفَذَ عبدالله بن عُمَرَ فَبَلَغَ الْحَجَّاجَ مَوْقِفُ عبدالله وَقَوْلُهُ فَاَرْسَلَ الیه فَاُنْزِلَ عن جِذْعِهِ فالقی فی قُبُورِ الْیَهُودِ ثُمَّ اَرْسَلَ الی اُمِّهِ اَسْمَاءَ بِنْتِ ابی بَکْرٍ فَاَبَتْ اَنْ تَاْتِیَهُ فَاَعَادَ علیها الرَّسُولَ لَتَاْتِیَنِّی او لَاَبْعَثَنَّ اِلَیْکِ من یَسْحَبُکِ بِقُرُونِکِ قال فَاَبَتْ وَقَالَتْ والله لَا آتِیکَ حتی تَبْعَثَ الی من یسحبنی بِقُرُونِی قال فقال اَرُونِی سِبْتَیَّ فَاَخَذَ نَعْلَیْهِ ثُمَّ انْطَلَقَ یَتَوَذَّفُ حتی دخل علیها فقال کَیْفَ رَاَیْتِنِی صَنَعْتُ بِعَدُوِّ اللَّهِ قالت رَاَیْتُکَ اَفْسَدْتَ علیه دُنْیَاهُ وَاَفْسَدَ عَلَیْکَ آخِرَتَکَ بَلَغَنِی اَنَّکَ تَقُولُ له یا بن ذَاتِ النِّطَاقَیْنِ انا والله ذَاتُ النِّطَاقَیْنِ اَمَّا اَحَدُهُمَا فَکُنْتُ اَرْفَعُ
بِهِ طَعَامَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) وَطَعَامَ ابی بَکْرٍ من الدَّوَابِّ وَاَمَّا الْآخَرُ فَنِطَاقُ الْمَرْاَةِ التی لَا تَسْتَغْنِی عنه اَمَا اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) حدثنا اَنَّ فی ثَقِیفٍ کَذَّابًا وَمُبِیرًا. فَاَمَّا الْکَذَّابُ فَرَاَیْنَاهُ وَاَمَّا الْمُبِیرُ فلا اخالک الا اِیَّاهُ قال فَقَامَ عنها ولم یُرَاجِعْهَا.
ابی نوفل میگوید: عبدالله بن زبیر را دیدم که
در مکه به دار آویخته شده بود و مردم بر وی میگذشتند تا اینکه عبدالله بن عمر رضی الله عنهما از کنار او رد شد و گفت: سلام بر تو ای ابوخبیب، سلام بر تو ای ابوخبیب، سلام بر تو ای ابوخبیب،
به خدا سوگند که تو را از این کار منع کردم (جنگیدن با عبدالملک)،
به خدا سوگند که تو را از اینکار منع کردم،
به خدا سوگند که تو را از این کار منع کردم، تا جایی که میدانم کسی بودی که بسیار روزه میگرفتی،
نماز شب برپا میداشتی، و چنانچه امتی که تو بدترینش باشی آن امت بهترین است، سپس عبدالله بن عمر از آنجا گذشت، وقتی گفته ابن عمر
به حجاج رسید دستور داد ابن زبیر را از چوبه دار پائین آورده و
در مقبره یهود دفن کنند، سپس حجاج کسی را فرستاد تا اسماء دختر ابوبکر مادر عبدالله بن زبیر را بطلبند، اما اسماء خودداری کرد، قاصد حجاج
به نزد او بازگشت، حجاج
به قاصدش گفت: دوباره
به نزد او بازگرد و
به او بگو
به نزد من میآیی یا اینکه کسی را بفرستم تا موهای سرت را بگیرد و کشان کشان
به نزد من آورد؟ اما باز اسماء خودداری کرد و گفت: نمیروم تا اینکه کسی را بفرستد تا مرا کشان کشان ببرد، حجاج وقتی این شهامت را دید ناچار شد خود
به نزد اسماء برود، وقتی
به نزدش آمد خطاب
به او گفت: کار من
در مقابل (فرزندت) دشمن خدا را چگونه دیدی؟ اسماء گفت: میبینم که دنیای او را خراب کردی، و او هم
آخرت تو را خراب کرد، خبردار شدهام که
به او گفتیای فرزند صاحب دو تکه پارچه!
به خدا سوگند که من صاحب دو پارچه هستم، پیشبند خود را دو نیمه کردم و با نیمهای آذوقه رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) و
ابوبکر را (
در سفر هجرت)
محکم بستم و نیم دیگر را برای خود گذاشتم. همانا که از رسول الله سفر هجرت شنیدم که میفرمود: ان فی ثقیف کذابا و مُبِیرا". (همانا
در قبیله ثقیف شخصی بسیار دروغگو و شخصی بسیار خونریز خواهند آمد).
(اسماءمیگوید:) اما بسیار دروغگو را دیدیم اما بسیار خونریز را گمان نمیکنم کسی غیر از تو باشد. سپس از نزد حجاج برخاست و رفت.
طبرانی روایت اسماء
به صورت مختصر اینگونه نقل کرده است: حدثنا عبدالله بن اَحْمَدَ بن حَنْبَلٍ ثنا نَصْرُ بن عَلِیٍّ قال اخبرنی ابی ثنا الْحَسَنُ بن ابی الْحَسْنَاءِ عن ابی الْعَالِیَةِ الْبَرَاءِ عن اَسْمَاءَ بنتِ ابی بَکْرٍ اَنَّ الْحَجَّاجَ لَمَّا دخل علیها قِیلَ لها هذا الاَمِیرُ الْحَجَّاجُ فقالت اَمَا ان رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) قال ان فی ثَقِیفٍ کَذَّابًا ومبیرا فاما الْکَذَّابُ فَقَدْ رَاَیْنَاهُ وَاَمَّا الْمُبِیرُ فَاَنْتَ هو.
ابوالعالیه میگوید: هنگامی که حجاج بر اسماء وارد شد، برای اسماء گفته شد این امیر حجاج است. اسماء گفت: آگاه باش که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) فرمود:
در میان ثقیف شخص بسیار دروغگو و شخص بسیار خونریز خواهد آمد؛ (اسماء میگوید:) اما دروغگو را ما دیدیم و هلاککننده خود تو هستی.
در منابع دیگر روایت اسماء
به این صورت نقل شده است که رسول خدا فرمود: دو شخص دروغگو
در میان قبیله ثقیف
به وجود میآید: حدثنا عبدالله حدثنی ابی ثنا اِسْحَاقُ بن یُوسُفَ قال ثنا عَوْفٌ عن ابی الصِّدِّیقِ الناجی ان الْحَجَّاجَ بن یُوسُفَ دخل علی اَسْمَاءَ بِنْتِ اَبِی بَکْرٍ بَعْدَ ما قُتِلَ ابْنُهَا عبدالله بن الزُّبَیْرِ فقال: ان ابْنَکِ الحد فی هذا الْبَیْتِ وان اللَّهَ (عزّوجلّ) اَذَاقَهُ من عَذَابٍ اَلِیمٍ وَفَعَلَ
بِهِ ما فعل فقالت: کَذَبْتَ کان بَرًّا بالولدین صَوَّاماً قَوَّاماً والله لقد اخبرنا رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) من ثَقِیفٍ کَذَّابَانِ الآخر مِنْهُمَا شَرٌّ مِنَ الاَوَّلِ وهو مُبِیرٌ.
ابوصدیق ناجی میگوید: حجاج بن یوسف بعد از اینکه عبدالله بن زبیر کشته شد بر اسماء دختر ابوبکر وارد شد،
به اسماء گفت: پسرت
در خانه خدا
الحاد کرد و خداوند او را
عذاب دردناک چشانید و کاری کرد که باید میکرد. اسماء گفت: دروغ گفتی، او
به پدر و مادر نیکی میکرد بسیار روزه میگرفت و شب زندهدار بود
به خدا قسم رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم)
به ما خبر داد که از قبیله ثقیف دو شخص دروغگو
به وجود میآید که دوم از آنها بدتر از اولی است و او بسیار خونریز است.
احمد بن حنبل این روایت را با دو
سند با این مضمون نقل کرده یکی از طرقش این است:
۲۷۰۱۹ حدثنا عبدالله قال: وَجَدْتُ فی کِتَابِ اَبِی هذا الحدیث بِخَطِّ یَدِهِ ثنا سَعِیدٌ یَعْنِی بن سُلَیْمَانَ سَعْدَوَیْهِ قال: ثنا عَبَّادٌ بن الْعَوَّامِ عن هَارُونَ بن عَنْتَرَةَ عن ابیه قال: لَمَّا قَتَلَ الْحَجَّاجُ بن الزُّبَیْرِ وَصَلَبَهُ مَنْکُوساً فَبَیْنَا هو علی الْمِنْبَرِ جَاءَتْ اَسْمَاءُ وَمَعَهَا اَمَةٌ تَقُودُهَا وقد ذَهَبَ بَصَرُهَا فقالت: اَیْنَ اَمِیرُکُمْ فذکر قِصَّةً فقالت: کَذَبْتَ ولکنی اُحَدِّثُکَ حَدِیثاً سَمِعْتُهُ من رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) یقول: یَخْرُجُ من ثَقِیفٍ کَذَّابَانِ الآخر مِنْهُمَا اَشَرُّ مِنَ الاَوَّلِ وهو مُبِیرٌ.
روایت عبدالله بن عمر، تنها کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «ان فی ثَقِیفٍ کَذَّاباً وَمُبِیراً» را دارد و با چند
سند در منابع اهلسنت آمده است.
در مسند احمد پنج روایت از عبدالله بن عمر نقل شده که همگی یک تعبیر را دارند: حدثنا عبدالله حدثنی ابی ثنا ابو کَامِلٍ ثنا شَرِیکٌ عن عبدالله بن عاصم عَنِ بن عُمَرَ قال: سمعت رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) یقول: ان فی ثَقِیفٍ کَذَّاباً وَمُبِیراً.
ابن عمر میگوید: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) شنیدم که میگفت:
در قبیله ثقیف شخص بسیار دروغگو و شخص بسیار خونریز خواهد آمد.
در جای دیگر روایت را با این
سند نقل کرده است:
حدثنا عبدالله حدثنی ابی ثنا حَجَّاجٌ وَاَسْوَدُ بن عَامِرٍ قَالاَ ثنا شَرِیکٌ عن عبدالله بن عُصْمٍ ابی عُلْوَانَ الحنفی سمعت بن عُمَرَ یقول قال رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) ان فی ثَقِیفٍ کَذَّاباً وَمُبِیراً.
در رد سخنان ابن تیمیه، ابن کثیر و بیهقی، پاسخهای متعددی را ارائه خواهیم کرد.
طبق مبنای اهلسنت مختار
صحابی است و متهم کردن صحابی، موجب خروج از
دین است.
در ابتدا توجه شما را
به این نکته جلب میکنیم که
لعن و دشنام دادن و تهمت زدن
به مطلق صحابه نیز از نظر اهل
حرام و
گناه است.
به نقل
مبارکفوری،
نووی در شرح صحیح مسلم گفته است:
اعلم ان سب الصحابة حرام من فواحش المحرمات سواء من لابس الفتن منهم وغیره. . .
بدان که سب صحابه حرام و از فواحش است، فرقی ندارد که صحابی از کسانی باشد که دچار فتنه شده و یا خیر.
ذهبی نیز تصریح میکند اگر کسی
به صحابه طعنه زند یا دشنام دهد، از
دین اسلام خارج شده است: من الکبائر، سبّ احد من الصحابة فمن طعن فیهم او سبّهم، فقد خرج من الدین ومرق من ملّة المسلمین.
یکی از
گناهان کبیره دشنام
به صحابه است هرکس که
به صحابه طعنه زده یا
به آنان دشنام دهد، از دین بیرون رفته و از امت اسلام خارج شده است.
حال
به این نکته اشاره میکنیم که با تصریح
ابن حجر و طبق مبانی اهلسنت، مختار از جمله صحابه است، میگوییم: اگر از نظر اهلسنت صحابه عادل، برگزیده خدا، بهترین مخلوق بعد از پیامبران و رسولان هستند، طعن و دشنام دادن
به آنها گناه نابخشودنی و حرام است، و اگر این معیار شما درست است، پس چرا مختار را که از صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد، متهم
به کذب نموده و او را دروغگو میدانید؟ با معیاری که از سخن خود شما
به دست آمد، تهمت زنندگان و افتراء کنندگان
به مختار خودش از دین خارج و
در ملت مسلمان جایگاهی ندارند. ! ! یعنی اگر کسی مختار را
به کذب متهم کرده باشد، خود
کافر میشود!
در روایات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نام یا اشارهای صریح
به مختار نیست.
همانطور که
در هنگام ذکر این روایات نیز اشاره کردیم،
در متن هیچیک از روایات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، وصفی برای این دروغگوی ثقفی مشخص گفته نشده است که قرینه قطعی برای حمل بر مختار باشد؛ زیرا
در روایات اسماء و ابن عمر، جمله «ان فی ثقیف کذابا ومبیرا» مطلق است و
در آنها، مصداق «کذاب» و «مبیر» مشخص نشده است.
در روایت ابن عمر تنها همین جمله فوق از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده؛ اما
در روایت اسماء، دنباله روایت، خود اسماء جملاتی را همانند: (فَاَمَّا الْکَذَّابُ فَرَاَیْنَاهُ وَاَمَّا الْمُبِیرُ فلا اخالک الا اِیَّاهُ، فاما الْکَذَّابُ فَقَدْ رَاَیْنَاهُ وَاَمَّا الْمُبِیرُ فَاَنْتَ هو)
به عنوان تفسیر روایت بیان کرده است و باز
در آن نامی از مختار نیست؛ جدای از اینکه حتی اگر مقصود اسماء مادر عبدالله بن زبیر، مختار باشد، باز حجت نیست؛ زیرا اسماء مادر عبدالله بن زبیر و از مخالفان مختار است و سخن مخالف بر علیه مخالف حجت نیست. (
در ادامه
به این مبنای اهلسنت اشاره خواهد شد).
با وجود این اشکالات،
علمای اهلسنت، از گذشته دور تا
به امروز، واژههای «کذاب» را بر مختار و «مبیر» را بر حجاج تاویل و توجیه کردهاند. ابن کثیر دمشقی، بعد از نقل روایت اسماء، این تعبیر را دارد: وقد ذکر
العلماء ان الکذاب هو المختار بن ابی عبید.
علماء گفتهاند: که مراد از کذاب مختار بن ابی عبید است.
در کتاب مشارق الانوار نیز آمده است: قوله فی ثقیف کذاب ومبیرای مهلک والبوار الهلاک وابار اهلک تاولوا الکذاب المختار بن ابی عبید والمبیر الحجاج بن یوسف وبهذا فسر الحدیث ابو عیسی الترمذی وهو مفهوم الحدیث فی مسلم.
قول اسماء «فی ثقیف کذاب ومبیر» مبیر یعنی کسی که هلاک کننده است. بوار نابود شدن، ابار یعنی نابود کرد.
علماء کذاب را
به مختار بن ابی عبید و مبیر را
به حجاج بن یوسف تاویل کردهاند و روایت را
ابوعیسی ترمذی اینگونه تفسیر کرده است و این مفهوم همان روایت مسلم است.
ابن اثیر جزری نیز وقتی روایت را نقل کرده این تعبیر را دارد: تعنی بالکذاب المختارَ ابن ابی عُبَیْد.
مقصود اسماء از کذاب، مختار ابن ابی عبید است.
بغوی در شرح السنة و محمد بن ابیبکر انصاری تلمسانی، وقتی پایان روایت اسماء را (اما الکذابُ فقد رایناه، واما المُبیرُ فانت المُبیرُ) نقل کرده، میگوید:
قِیلَ: الْکَذَّابُ هُوَ: الْمُخْتَارُ بْنُ اَبِی عُبَیْدٍ، وَالْمُبِیرُ: الْحَجَّاجُ بْنُ یُوسُفَ.
گفته شده است که کذاب مختار بن ابی عبید ثقفی و مبیر، حجاج بن یوسف است.
نووی در شرح صحیح مسلم بعد از نقل روایت اسماء آورده است: وقولها فی الکذاب فرایناه تعنی
به المختار بن ابی عبید الثقفی کان شدید الکذب ومن اقبحه ادعی ان جبریل (صلیاللهعلیهوسلم) یاتیه واتفق
العلماء علی ان المراد بالکذاب هنا المحتار بن ابی عبید وبالمبیر الحجاج بن یوسف والله
اعلم.
اسماء،
در این گفتارش «الکذاب فرایناه» مختار را قصد میکند که او بسیار دروغگو بود و از زشتیهای او این است که مدعی شد
جبرئیل بر او نازل میشود.
علماء بر این متفقاند که مراد از کذاب
در اینجا مختار بن ابی عبید و مراد از مبیر حجاج است و خدا داناتر است.
نووی با جمله «والله
اعلم» که
در پایان سخنش آورده تردید دارد که آیا مراد از کذاب، مختار است یا نه؟ و آیا اتفاق
علماء بر این تفسیر درست است یا نه؟ و اگر قطعاً مصداق
در روایت مشخص بود، چرا والله
اعلم بگوید. ! !
جالب اینجاست که همانطور که
در بخش مدح مختار توسط صحابه آوردیم، جناب
ابن عباس، با کذاب نامیدن مختار مخالف بوده است؛ همچنین
در مقابل نظر عبدالله بن عمر که مختار را کذاب معرفی کرده است، نظر
امیرمومنان علی (علیهالسّلام) و ابن عباس و خلیفه دوم است که
مغیرة بن شعبه را که از مشاهیر قبیله ثقیف است دروغگو معرفی کردهاند که
در ادامه
به اینمطلب اشاره خواهیم کرد.
مصداق روایات اسماء و عبدالله بن عمر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (مبنی بر اینکه
در میان ثقیف دو شخص دروغگو است)، دوشخص دیگر است که از قیبله ثیقفاند، نه مختار.
یکی از کسانی که
در میان قبیله ثقیف ادعای نبوت کرد و خود را پیامبر میدانست،
امیة بن ابیالصلت است. او قبل از اینکه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مبعوث
به رسالت شود،
در کتابهای یهود و مسحیت دیده بود که
در حجاز شخصی
به رسالت برگزیده میشود و او خودش را مصداق این بشارت میدانست. بعد از اینکه رسول خدا از جانب الهی مبعوث شد، امیه با حضرت حسد ورزیده و تا آخر عمر
اسلام نیاورد.
ابن حجر
در ترجمه پسرش (قاسم بن امیه که قبلاً آن را ذکر کردیم)، تصریح نموده که امیه بن ابی الصلت تا دم مردن اسلام نیاورد و برای قومش میگفت: من آن پیامبر برگزیده هستم و
به این بهانه
در دین اسلام داخل نشد:
۷۰۵۵ القاسم بن امیة بن ابی الصلت الثقفی وکان ابوه یذکر النبوة والبعث فادرک البعثة فغلب علیه الشقاء فلم یسلم بل رثی اهل بدر بالابیات المشهورة واستمر علی کفره الی ان مات وکان یعتذر عن الدخول فی دین الاسلام بانه کان یقول لقومه انا النبی المبعوث.
قاسم بن امیة بن ابی صلت ثقفی، پدرش ادعای نبوت و بعثت داشت؛ پس
بعثت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درک کرد؛ اما
شقاوت بر او غلبه کرد؛ پس اسلام نیاورد؛ بلکه برای کشته شدگان بدر با اشعاری که مشهور است، عزاداری کرد، تا زمانی که زنده بود، بر کفرش باقی بود. او برای اسلام نیاوردن بهانه میآورد که
به قومش گفته که من پیامبری هستم که مبعوث شدهاند
بنابراین ممکن است که مصداق روایت امیة بن الصلت باشد؛ زیرا او هم از قبیله سقیف است و هم ادعای نبوت داشته است.
طبق روایات اهلسنت،
امیرمومنان علی (علیهالسّلام)،
عباس عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
عمر بن خطاب،
مغیره را دروغگو دانستهاند!
ابن طاهر مقدسی درباره مغیره بن شعبه آورده است: المغیرة بن شعبة من ثقیف وکان اعور من دواهی العرب. . . وکان یزعم انه احدث الناس عهدا برسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) لانه القی خاتمه فی قبره ثم نزل لیاخذه وکذبه علی وابن عباس.
مغیرة بن شعبه از ثقیف بود و یک چشم؛ . . . او ادعا داشت که آخرین کسی است که
در کنار رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) بوده است، زیرا انگشتر خود را
در قبر حضرت انداخت سپس وارد قبر شد تا آن را بردارد؛ اما علی و ابن عباس او را دروغگو شمردهاند.
اینمطلب اشاره
به روایتی است که
در بسیاری از کتب اهلسنت آمده است:
قال ابن اسحاق فحدثنی ابی اسحاق بن یسار عن مقسم ابی القاسم مولی عبدالله بن الحارث نوفل عن مولاه عبدالله بن الحارث قال اعتمرت مع علی بن ابی طالب رضوان الله علیه فی زمان عمر او زمان عثمان فنزل علی اختهامهانیء بنت ابی طالب فلما فرغ من عمرته رجع فسکب له غسل فاغتسل فلما فرغ من غسله دخل علیه نفر من اهل العراق فقالوا یا ابا الحسن جئنا نسالک عن امر نحب ان تخبرنا عنه قال اظن المغیرة بن شعبة یحدثکم انه کان احدث الناس عهدا برسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قالوا اجل عن ذلک جئنا نسالک قال کذب قال احدث الناس عهدا برسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قثم بن عباس.
عبدالله بن حارث میگوید با علی (علیهالسّلام)
عمره بهجای آوردم، او
به خانه خواهرش
ام هانی رفت؛ وقتی که عمره تمام شد، بازگشت و برای او آب برای
غسل مهیا شد؛ آن حضرت غسل کردند؛ بعد از غسل گروهی از اهل
عراق به نزد حضرت آمدند و گفتند: ای اباالحسن!
به نزد شما آمدهایم و دوست داریم که راجع
به آن
به ما خبر دهید.
حضرت فرمودند: گمان دارم که مغیره
به شما گفته است که او آخرین کسی است که
در کنار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است؟ گفتند آری! آمدهایم که از همین شما سوال کنیم؛ آن حضرت فرمودند:
دروغ گفته است! آخرین کسی که
در کنار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود
قثم بن عباس بود.
این روایت، با مضمونی مشابه، و
سندی دیگر،
در آدرس ذیل آمده است:
اخبرنا محمد بن عمر حدثنی عبد الرحمن بن عبد العزیز عن عبدالله بن ابی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم. . .
جالب اینجا است که
ابن عدی،
در الکامل فی الضعفاء بابی با این عنوان میآورد که «ذکر من استجاز تکذیب من تبین کذبه من الصحابة والتابعین وتابعی التابعین ومن بعدهم الی یومنا هذا».
اشاره
به کسانی که دروغگو شمردن
صحابه یا
تابعین و تابعین تابعین را بعد از آشکار شدن دروغگو بودنشان جایز شمردهاند.
و سپس همین روایت را ذکر میکند:
لذا
ابن ابی الحدید میگوید: بحق ما عاب اصحابنا رحمهم الله المغیرة وذموه وانتقصوه فانه کان علی طریقة غیر محمودة، وابی الله الا ان یکون کاذباً علی کل حال، لانه ان لم یکن احدثهم بالنبی عهداً، فقد کذب فی دعواه انه احدثهم
به عهداً، وان کان احدثهم
به عهداً کما یزعم فقد اعترف بانه کذب فی قوله لهم: ' سقط خاتمی منی؟ وانما القاه عمدا، واین المغیرة ورسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) لیدعی القرب منه، وانه احدث الناس عهداً
به وقد
علم الله تعالی والمسلمون انه لولا الحدث الذی احدث، والقوم الذین صحبهم فقتلهم غدراً، واتخذ اموالهم، ثم التجا الی رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) لیعصمه لم یسلم، ولا وطیء حصاً المدینة.
شایسته بوده است که اصحاب ما رحمهم الله از مغیره بدگویی کردهاند و او را مورد نکوهش قرار داده و تنقیص کردهاند؛ و خداوند چنین خواسته است که
در هر صورت مغیره دروغگو باشد! زیرا اگر او آخرین شخص کنار پیامبر نباشد، دروغ گفته است، و اگر آخرین نفر هم باشد، باز دروغ گفته است، زیرا اعتراف کرده است که کلام او که «انگشتر از دستم افتاد» دروغ است؛ زیرا او عمدا انگشتر را انداخته است.
مغیره چه ارتباطی با رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) داشت تا ادعا کند من
به حضرت نزدیک بودم؟ و آخرین کسی بودم که
در کنار حضرت بود؟ و خداوند و مسلمانان میدانند اگر جنایتی که انجام داده بود نبود، و گروهی که او آنها را با نیرنگ کشت و اموالشان را ربود و سپس برای فرار از آنها
به پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم) پناه برد نبودند، او
اسلام نمیآورد و حتی وارد
مدینه نمیشد! (اشاره
به علت اسلام مغیره است که
در کتب اهلسنت
به تفصیل آمده است)
عمر بن خطاب مغیره را دروغگو میداند:
یکی از کارهای مغیره
زنا کردن او با
ام جمیل است که
عمر تلاش فراوانی برای دفع
حد از او
بهجا آورد و بعد از شهادت سه نفر بر ضد او، نفر چهارم را قانع کرد که بر ضد مغیره شهادت ندهد؛
ابن خلکان در وفیات الاعیان مینویسد:
ثم ان ام جمیل وافقت عمر بن الخطاب رضی الله عنه بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر اتعرف هذه المراة یا مغیرة قال نعم هذهام کلثوم بنت علی فقال له عمر اتتجاهل علی والله ما اظن ابا بکرة کذب علیک وما رایتک الا خفت ان ارمی بحجارة من السماء.
ام جمیل (کسی که سه نفر شهادت دادند مغیره با او زنا کرده است، و
به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهایی یافت)
در حج، با عمر همراه شده و مغیره نیز
در آن زمان
در مکه بود. عمر
به مغیره گفت: آیا این زن را میشناسی؟ مغیره
در پاسخ گفت: آری این
ام کلثوم دختر علی است! عمر گفت: آیا خودت را
به بی خبری میزنی؟ قسم
به خدا من گمان میکنم که
ابوبکره درباره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان که تو را میبینم میترسم که از آسمان سنگی بر سر من فرود آید!
و
ابوالفرج اصفهانی مینویسد: حدثنا ابن عمار والجوهری قالا حدثنا عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد عن یحیی بن زکریا عن مجالد عن الشعبی قال کانت ام جمیل بنت عمر التی رمی بها المغیرة بن شعبة بالکوفة تختلف الی المغیرة فی حوائجها فیقضیها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر اتعرف هذه قال نعم هذهام کلثوم بنت علی فقال له عمر اتتجاهل علی والله ما اظن ابا بکرة کذب علیک وما رایتک الا خفت ان ارمی بحجارة من السماء.
ام جمیل همان کسی است که مغیره را
به زنای با او متهم کردند و
در کوفه به نزد مغیره رفته و کارهای او را انجام میداد! این زن
در زمان حج با مغیره و عمر همراه شد. عمر
به مغیره گفت: آیا این زن را میشناسی؟ پاسخ داد: آری این ام کلثوم دختر علی است! عمر گفت: آیا
در مقابل من خود را
به بیخبری میزنی؟ قسم
به خدا من گمان ندارم که ابوبکرة درباره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمیبینم، مگر آنکه میترسم از آسمان سنگی بر سر من فرود آید!
همچنین یکی دیگر از کارهای مغیره سلام دادن او
به عمر، با عنوان امیرالمومنین است: وکان اول من سَلّم علیه (عمر) بها (امارة المومنین) المغیرة بن شعبة.
اولین کسی که
به عمر با عبارت «امیرالمومنین» سلام کرد، مغیرة بن شعبه است.
روایتی دیگری از عبدالله بن عمر نقل شده که مدرک برای ادعای اهلسنت مبنی بر دروغگو بودن مختار است. عبدالله بن عمر
در این روایت میگوید: برادر زن من (مختار) دروغگو است.
بلاذری روایت ابن عمر را اینگونه آورد است:
وحدثنی عمر بن شبة عن موسی بن اسماعیل عن ابی هلال عن ابی یزید المدنی قال: ذکر ابن عمر الدجالین والکذابین فقال ومنهم ذو صهری هذا، قال: قلت: ومن ذو صهرک؟ قال: المختار.
ابن عمر
در مورد دجالها و دروغگویان سخن میگفت؛ و گفت: یکی از آنها همین برادر زن من است! گفتند: برادر زن تو کی است؟ گفت مختار!
این روایت برخلاف روایات قبل صریحاً مختار را
به عنوان کذاب معرفی کرده است؛ اما این نظر شخصی خود عبدالله ابن عمر است و آن نیز حجت نیست؛ زیرا اگر این نظرات بخواهد برای اهلسنت حجت باشد، پس باید بگویند که (نعوذ بالله)
حضرت علی (علیهالسّلام) نیز دروغگو بوده است، زیرا طبق روایت مسلم، عباس عموی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) راجع
به آن حضرت
به خلیفه دوم میگوید: فقال: هل لک فی عَبَّاسٍ وَعَلِیٍّ قال: نعم فَاَذِنَ لَهُمَا فقال عَبَّاسٌ یا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ اقْضِ بَیْنِی وَبَیْنَ هذا الْکَاذِبِ الْآثِمِ الْغَادِرِ الْخَائِنِ.
آیا اجازه هست که علی و عباس وارد شوند؟ عمر گفت: آری، عباس گفت: ای امیرالمومنین! ! ! بین من و این دروغگوی بدکار حیلهگر خیانتکار (علی بن ابی طالب) قضاوت کن!
و یا حضرت علی (علیهالسّلام) و عباس،
ابوبکر و
عمر را دروغگو، بدکار، حیلهگر و خیانتکار میدانستهاند: قال ابوبَکْرٍ انا وَلِیُّ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ من بن اَخِیکَ وَیَطْلُبُ هذا مِیرَاثَ امْرَاَتِهِ من اَبِیهَا فقال ابو بَکْرٍ قال رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) ما نُورَثُ ما ترکنا صَدَقَةٌ فَرَاَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ
یَعْلَمُ انه لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ ابو بَکْرٍ وانا وَلِیُّ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) وَوَلِیُّ ابی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
ابوبکر گفت من جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) هستم، شما دو تن آمدید تا
ارث پسر برادرت و همسرت را بگیرید، اما ابوبکر گفت: پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم) گفته است: ما چیزی
به ارث نمیگذاریم؛ هرچه باقی گذاشتیم،
صدقه است؛ اما شما دو تن او را دروغگو بدکار حیلهگر و خیانتکار دیدید؛ ولی
خداوند میداند که او راستگو، نیکوکار، درستکار و تابع حق بود؛ ابوبکر از دنیا رفت و من جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) و جانشین ابوبکر هستم، و شما دو تن من را نیز دروغگو بدکار حیلهگر و خیانتکار میدانید.
آیا اهلسنت میتوانند چنین نظراتی را حجت بدانند؟ این روایات تنها و تنها درگیریهای بین صحابه را ثابت میکند (که البته همینمطلب نیز با معتقدات اهلسنت سازگاری ندارد)
روایت
عبدالله بن زبیر: از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): خروج سی نفر
دجال (از جمله مختار) قبل از بر پا شدن
قیامت.
در منابع اهلسنت روایتی از عبدالله بن زبیر نقل شده است که میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است: قبل از اینکه قیامت بر پا شود، سی نفر دروغگو بیرون میآیند که از جمله آنها مختار است:
حدثنا عثمان بن ابی شیبة حدثنا محمد بن الحسن الاسدی حدثنا شریک عن ابی اسحاق عن عبدالله بن الزبیر قال قال رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم): لا تقوم الساعة حتی یخرج ثلاثون کذابا منهم مسیلمة والعنسی والمختار.
از عبدالله بن زبیر روایت شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) فرمودند: قیامت برپا نمیشود تا اینکه سینفر دروغگو بیرون آیند؛ مسیلمه و عنسی و مختار از آنها هستند.
این روایت، تنها روایتی است که
در متن آن، ظاهرا
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مختار را
به عنوان یکی از دروغگویان بعد از خود معرفی کردهاند؛ اما این روایت طبق مبانی اهلسنت چندین اشکال دارد:
سند روایت،
به اقرار
علمای اهلسنت ضعیف است؛
ابن جوزی در العلل المتناهیة بعد از نقل این روایت میگوید: قال المؤلف هذا حدیث منکر لم یروه عن شریک الا الاسدی قال یحیی بن معین: لیس بشیء.
مولف میگوید این روایت منکر است و غیر از اسدی آن را از شریک نقل نکرده است، و
یحیی بن معین در مورد اسدی گفته است که روایات او ارزش ندارد.
همچنین
جرجانی در العلل المتناهیه
در مورد الاسدی سخنانی مشابه مطرح میکند و سپس روایت را مطرح مینماید: محمد بن الحسن بن الزبیر الاسدی کوفی یلقب بالتل حدثنا بن حماد ثنا عباس عن یحیی قال محمد بن الحسن الاسدی: قد ادرکته ولیس هو بشیء.
یحیی بن معین گفته است من خود
محمد بن حسن اسدی را دیدم، روایات او ارزشی ندارد.
روایت
به ابن اسحاق شیبانی و عبدالله بن زبیر میرسد، ابن اسحاق از طرفداران زبیریان و عبدالله بن زبیر خود سردسته زبیریان است و
به همین سبب، این روایت از دشمنان مختار نقل شده است و ارزشی ندارد.
نام مختار
در متن روایت، از کلام راوی است و نه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم):
قسمتی که
در آن نام دروغگویان برده شده است،
به اقرار
ذهبی احتمال ادراج دارد، یعنی ممکن است از کلمات راوی (عبدالله بن زبیر یا ابن اسحاق یا. . . باشد و نه رسول گرامی اسلام) و
به همینجهت ارزش ندارد.
قلت من عند قوله منهم مسیلمة لعله من قول الراوی.
روایت از نام مسیلمه
به بعد، احتمالا از سخن راوی است.
مهمترین نکته این استکه اهلسنت ادعا میکنند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
علم غیب ندارد،
در این صورت آن حضرت چگونه میتواند دروغگویان بعد از خویش را معرفی نماید.
مختار خطبهها و نامههای فراوانی دارد که
در آنها کلماتی قافیهمند ذکر میکند، و همچنین
در متن آنها پیشگوییهایی را مطرح میکند، که اینمطلب، سبب شده است، گروه زیادی او را متهم
به ادعای نزول وحی کنند؛ برای روشن شدن مطلب،
به تعدادی از آنها اشاره میکنیم:
مختار قبل از قیام، پیش بینیهای کرده بود و از حوادثی که
در آینده اتفاق خواهد افتاد مردم را آگاه میکرد.
طبری از مورخان
به نام اهلسنت آگاهی و اخبار مختار از حوادث آینده (همانند کشتن
عبید الله بن زیاد و کشتن قاتلان
امام حسین (علیهالسّلام) و. . .) را
به نقل از
ابومخنف گزارش کرده و راوی میگوید: قبل از این که بمیرم تمام آنچه را مختار گفته بود
به وقوع پیوست: قال فحدثنی الصقعب بن زهیر عن ابن العرق مولی لثقیف قال: اقبلت من الحجاز حتی اذا کنت بالبسیطة من وراء واقصة استقبلت المختار بن ابی عبید خارجا یرید الحجاز حین خلی سبیله ابن زیاد فلما استقبلته رحبت
به وعطفت الیه فلما رایت شتر عینه استرجعت له وقلت له: بعدما توجعت له ما بال عینک صرف الله عنک السوء فقال: خبط عینی ابن الزانیة بالقضیب خبطة صارت الی ما تری فقلت له: ما له شلت انامله فقال المختار: قتلنی الله ان لم اقطع انامله واباجله واعضاءه اربا اربا قال: فعجبت لمقالته. فقلت له: ما
علمک بذلک رحمک الله؟ فقال لی: ما اقول لک فاحفظه عنی حتی تری مصداقه. . . .
یابن العرق ان الفتنة قد ارعدت وابرقت وکان قد انبعثت فوطئت فی خطامها فاذا رایت ذلک وسمعت
به بمکان قد ظهرت فیه فقل ان المختار فی عصائبه من المسلمین یطلب بدم المظلوم الشهید المقتول بالطف سید المسلمین وابن سیدها الحسین بن علی فوربک لاقتلن بقتله عدة القتلی التی قتلت علی دم یحیی بن زکریاء (علیهالسّلام) قال: فقلت له: سبحان الله وهذه اعجوبة مع الاحدوثة الاولی فقال: هو ما اقول لک فاحفظه عنی حتی تری مصداقه . . . . قال فوالله ما مت حتی رایت کل ما قاله قال: فوالله لئن کان ذلک من
علم القی الیه لقد اثبت له ولئن کان ذلک رایا رآه وشیئا تمناه لقد کان.
به نقل طبری از
قصعب بن زهیر، ابن عرق از غلامان ثقیف میگوید: از حجاز میآمدم، وقتی
به بسیطه رسیدم، آن سوی واقصه، مختار بن ابی عبید را دیدم که قصد حجاز داشت و این زمانی بود که ابن زیاد او را رها کرده بود. دیدم چشمش زخمی شده بود با گفتن کلمه استرجاع و پس از اظهار همدردی
به او گفتم: «خدایت بد ندهد چشمت چه شده؟» او گفت: «زنازاده با چوب
به چشم من زد و چنین شد که میبینی» گفتم: «انگشتانش عاجز شود. » مختار گفت: «خدا مرا بکشد اگر انگشتان و رگها و اعضایش را قطعه قطعه نکنم.» ابن عرق میگوید: از گفتار وی
در شگفت شدم و گفتم: «از کجا چنین دانستهای؟» گفت: «همین است که میگویم
به یاد داشته باش تا درستی آن را ببینی» . . . ای ابن عرق
فتنه رخ نموده و چهره آشکار کرده زمانی که این را
در جایی ببینی و بشنوی که
در جایی ظهور کردهام، بگو مختار با گروهی از مسلمانان
به خونخواهی مظلوم شهید، مقتول دشت طف، سرور مسلمانان و پسر سرورشان حسین بن علی، برخاسته است. قسم
به پروردگارت که
به قصاص کشتن او،
به تعداد کسانی که
به عوض خون
یحیی بن زکریا کشته شدند، خواهم کشت» ابن عرق میگوید: گفتم: «سبحان الله، این اعجوبه ایست با قصه قدیم» مختار گفت: «همین است که میگویم،
به خاطر داشته باش تا درستی آن را ببینی» آنگاه مرکب خویش را
به حرکت آورد و روان شد و من لختی با وی رفتم و برای وی از خدا سلامت و مصاحبت نکو خواستم.
ابن عرق میگوید:
به خدا زنده بودم و همه آنچه را گفته بود دیدم.
به خدا اگر این دانشی بود که
به او القا شده بود
واقع شد و اگر نظرش بود آن را دید و آرزویی که کرده بود، رخ داد.
همانگونه که
در متن روایت آمده، این نوع پیشگوییها و اخبار از حوادث آینده دقیقاً
در تاریخ
به وقوع پیوست و خود راوی نیز
به آن اعتراف کرده است. تنها مطلبی را که باید دانست این است که این خبرها توسط مختار، مصداق دروغگویی نیست؛ زیرا تمام آن چه را او گفته بود
در آینده
واقع و اجرا شد.
وقتی که مختار
در زندان عبیدالله بن زیاد بود، از مختار خواست که
در مقابل عبیدالله کاری نکند، اما مختار از مغیبات
به او خبر داد: و قال ابن الکلبی و غیره: حلف ابن زیاد لیقتلن المختار بن ابی عبید، فسمع ذلک اسماء بن خارجة، وعروة بن المغیرة، فدخلا علیه فاخبراه بذلک، وقالا: اوصنا فی مالک واحفظ لسانک، فقال: کذب والله ابن مرجانة الزانیة، والله لاقتلنه ولاضعن رجلی علی خده، فقال اسماء: یا ابا اسحاق قد کانت تبلغنا عنک اشیاء فاما اذ سمعنا منک هذا القول فما فیک مستمتع، ثم نهضا متعجبین من قوله مستحمقین له. . .
ابن زیاد قسم خود که مختار را میکشد، این خبر
به اسماء بن خارجه و
عروة بن مغیره رسید،
به نزد او رفتند و گفتند: ما را متولی اموال خود گردان، و زبان خود را حفظ کن (تا تو را نجات دهیم). مختار گفت: قسم
به خدا ابن مرجانه دروغ گفته است؛ قسم
به خدا او را خواهم کشت و پای خود را بر گونه او خواهم نهاد! اسماء گفت: ای مختار،
به ما خبر رسیده بود که پیشگوییهایی میکنی! اما بعد از این سخن تو دیگر هیچ حرفی را از تو باور نخواهیم کرد! و
در حالی که تعجب کرده بودند و مختار را احمق میشمردند، بیرون رفتند!
بلاذری در انساب الاشراف،
طبری در تاریخ،
ابن اثیر در الکامل فی التاریخ و
ابن کثیر در البدایه و النهایه سخن مختار را که بیانگر اهداف و برنامههای قیام او است ذکر کردهاند:
فکان یقول فی السجن: اما ورب البحار. والنخل والاشجار. والمهامة والقفار. والملائکة الابرار. والمصطفین الاخیار. لاقتلن کل جبار. بکل لدن خطار. ومهند بتار. فی جموع من الانصار. لیسوا بمیل اغمار. ولا عزلٍ اشرار. حتی اذا اقمت عمود الدین. ورایت صدع المسلمین. وشفیت غلیل صدور المؤمنین. وادرکت ثار ابناء النبیین. لم یکبر علیّ فراق الدنیا ولم احفل بالموت اذا اتی.
مختار هنگامی که
در زندان عاملان ابن زبیر
در کوفه گرفتار شد، میگفت: سوگند
به پرودگار دریاها، نخل و درختان، فرشتگان راستگو، برگزیدگان برتر همانا تمام جباران را خواهم کشت، با یاری اهل
علم جنگجو، و شمشیر کشیده،
در میان گروهی از یاران، که منحرف و تاریک و فراری و اشرار
نیستند؛ تا زمانی که عمود دین را برپا داشتم، و قوت مسلمانان را دیدم، و اندوه سینه مومنین را شفا دادم، و خونخواهی فرزندان پیامبران را کردم، دیگر برای من دوری از دنیا بزرگ نیست، و نگران مرگ نیستم هر زمان که
به سراغ من آید.
سرچشمه پیش بینیهای مختار، خبرهای
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) است که آن حضرت از سرانجام مختار و کارهایش
به میثم تمار گفته بود.
ابن حجر عسقلانی،
در مورد میثم تمار
به نقل از موید بن نعمان شیعی میگوید:
.... فقالت له من انت قال انا میثم فقالت والله لربما سمعت من رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) یذکرک ویوصی بک علیا فسالها عن الحسین فقالت هو فی حائط له فقال اخبریه انی قد احببت السلام علیه فلم اجده ونحن ملتقون عند رب العرش ان شاء الله تعالی فدعتام سلمة بطیب فطیبت
به لحیته فقالت له اما انها ستخضب بدم فقدم الکوفة فاخذه عبید الله بن زیاد فادخل علیه فقال له هذا کان آثر الناس عند علی قال ویحکم هذا الاعجمی فقیل له نعم فقال له این ربک قال بالمرصاد للظلمة وانت منهم قال انک علی اعجمیتک لتبلغ الذی ترید اخبرنی ما الذی اخبرک صاحبک انی فاعل بک قال اخبرنی انک تصلبنی عاشر عشرة وانا اقصرهم خشبة واقربهم من المطهرة قال لنخالفنه قال کیف تخالفه والله ما اخبرنی الا عن النبی (صلیاللهعلیهوسلم) عن جبرائیل عن الله ولقد عرفت الموضع الذی اصلب فیه وانی اول خلق الله الجم فی الاسلام فحبسه وحبس معه المختار بن عبید فقال میثم للمختار انک ستفلت وتخرج ثائرا بدم الحسین فتقتل هذا الذی یرید ان یقتلک فلما اراد عبید الله ان یقتل المختار وصل برید من یزید یامره بتخلیة سبیله فخلاه.
میثم غلام زنی از
بنی اسد بود که علی او را خرید و آزاد کرد و
به او گفت: اسم تو چیست؟ گفت: سالم؛ حضرت فرمودند:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من خبر داده است که نام عجمی تو که پدرت انتخاب کرده بود میثم است؛ او گفت: خدا و رسولش و امیرمومنان راست گفتهاند قسم
به خدا این اسم من است؛ حضرت فرمودند:
به نامی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را نام بردهاند باز گرد؛ و نام سالم را رها کن؛ میثم بازگشت و
کنیه خود را ابوسالم انتخاب کرد. روزی علی (علیهالسّلام)
به او فرمود: تو بعد از من بر سر دار کشیده میشوی و با شمشیر
به تو ضربه میزنند؛ وقتی روز سوم بشود، از بینی و دهان تو خون بیرون میزند و ریش تو خونین خواهد شد؛ تو را بر
در خانه
عمرو بن حریث بر دار میکنند؛ تو دهمین نفر هستی و نخل تو از همه کوتاهتر است؛ و از همه
به محل وضو گرفتن نزدیکتری؛ با من بیا تا آن نخل را
به تو نشان دهم؛ و آن نخل را
به او نشان دادند.
بعد از این ماجرا میثم
به کنار آن نخل میآمد و نماز میخواند و میگفت: چه درخت مبارکی، که برای من خلق شدهای و
به خاطر من
به تو غذا داده شده است؛ و آنقدر مراقب این نخل بود، تا اینکه (بزرگ شده و آماده کندن شد) و بریده شد؛ بعد از آن عمرو بن حریث را میدید و
به او میگفت: من همسایه تو هستم، با من خوب همسایهای باش؛ عمرو
به او میگفت: آیا میخواهی خانه
ابن مسعود یا ابن
حکیم را بخری؟ و نمیدانست ماجرا چیست.
در سالی که
به شهادت رسید،
به حج رفت؛ و
به نزد غلام
ام سلمه، امالمومنین رفت؛ ام سلمه گفت: تو کیستی؟ گفت: میثم؛ ام سلمه گفت: قسم
به خدا گاهی اوقات از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میشنیدم که نام تو را میبرد و علی (علیهالسّلام) را
در مورد تو سفارش مینمود؛ میثم از ام سلمه
در مورد حسین سوال کرد، و ام سلمه
به او خبر داد که آن حضرت
در باغ خویش هستند؛ میثم
به ام سلمه گفت:
به آن حضرت خبر بده که من دوست داشتم
به آن حضرت سلام کنم، اما ایشان را نیافتم؛ و ما
در نزد پروردگار همدیگر را خواهیم دید.
در این هنگام ام سلمه، عطری خواست و با آن ریش میثم را عطرآگین کرد و گفت: آگاه باش که این ریش با خون رنگین میشود.
وقتی که میثم
به کوفه بازگشت عبیدالله او را دستگیر کرد، و او را
به نزد عبیدالله بردند؛ و گفتند: این شخص، نزدیکترین مردم
به علی (علیهالسّلام) بود. گفت: وای بر شما، این عجم؟ گفتند: آری. عبیدالله
به او گفت: پروردگار تو
در کجاست؟ میثم پاسخ داد:
در کمینگاهی برای ظالمین. و تو نیز از آنها هستی.
عبیدالله گفت: تو هنوز بر نادانی عجمی خود هستی؛
به چیزی که میخواهی (شهادت) خواهی رسید؛
به من بگو همراه تو (امیرمومنان)
در مورد من و کاری که با تو میکنم چه گفته است؟ میثم گفت: ایشان
به من خبر داد که من بر دهمین دار آویخته میشوم و چوب من از همه کوتاهتر است و من از همه
به محل وضو نزدیکترم. عبیدالله گفت: قطعا با علی مخالفت خواهم کرد! میثم گفت: چگونه؟ قسم
به خدا او جز از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از طریق
جبرئیل از
خداوند به من خبر نداده است؛ و من میدانم جایی را که
در آن
به دار کشیده میشوم و میدانم اولین کسی هستم که
در اسلام بر دهن من پوزه بند زده میشود.
عبیدالله او را زندانی کرد و
در زندان با مختار همبند بود، میثم
به مختار گفت: تو آزاد میشوی، و
به خونخواهی حسین (علیهالسّلام) قیام میکنی، و این کسی که میخواهد تو را بکشد، خواهی کشت. وقتی که عبیدالله خواست مختار را بکشد، نامهای از
یزید به او رسید که او را رها کن، و او نیز مختار را رها کرد. . .
ابن ابی الحدید نیز
در شرح نهج البلاغه درباره میثم تمار نقل کرده است: وقد کان قد اطلعه علی (علیهالسّلام) علی
علم کثیر، واسرار خفیة من اسرار الوصیة، فکان میثم یحدث ببعض ذلک. . .
علی (علیهالسّلام) میثم را بر
علم فراوان و اسرار پنهانی (اسرار جانشینی) آگاه کرده بود، میثم از برخی این
علوم و آگاهی سخن گفت و پرده برداشت. . .
به نقل ابن ابی الحدید، یکی از اسراری را که میثم
به مختار گفت، سرانجام مختار و قیام او و قتل ابن زیاد
به دست مختار بود. وی بعد از اینکه میثم تمار را معرفی کرده و اینکه علی (علیهالسّلام) میثم را از گرفتار شدن و کشته شدن او
به دست ابن زیاد خبر داده، مینویسد:
فحبسه وحبس معه المختار بن ابی عبید الثففی، فقال میثم للمختار - وهما فی حبس ابن زیاد: انک تُفْلِتُ وتَخْرُجُ ثائراً بدم الحسین (علیهالسّلام)، فتقتل هذا الجبار الذی نحن فی سجنه، وتطؤ بقدمک هذه علی جبهته وخدیه. فلما دعا عبید الله بن زیاد المختار لیقتله طلع البرید بکتاب یزید بن معاویة الی عبید الله بن زیاد، یامره بتخلیة سبیله، وذاک ان اخته کانت تحت عبدالله بن عمر بن الخطاب، فسالت بعلها ان یشفع فیه الی یزید فشفع، فامضی شفاعته، وکتب بتخلیة سبیل المختار علی البرید، فوافی البرید وقد اخرج لیضرب عنقه، فاطلق. واما میثم فاخرج بعده لیصلب. . . وکان قتل میثم قبل قدوم الحسین (علیهالسّلام) العراق بعشرة ایام.
ابن زیاد میثم را با مختار بن ابی عبید ثقفی زندانی کرد. میثم
در زندان ابن زیاد
به مختار گفت: تو
به زودی از زندان آزاد میشوی و
به خونخواهی حسین بن علی برمیخیزی و این مرد ظالمی را که اکنون ما
در زندانش هستیم، میکشی و قدمت را بر پیشانی و گونههای او میگذاری.
هنگامی که عبیداللَّه بن زیاد مختار را طلبید تا وی را بکشد، قاصدی از طرف یزید رسید و برای عبیداللَّه نامهای آورد، یزید
در نامه خود دستور داده بود تا مختار را از زندان آزاد کنند علت آزادی او این است که خواهر مختار، خانم عبدالله پسر
عمر بن خطاب بود. او از شوهرش درخواست نمود که
در مورد مختار نزد یزید
شفاعت کند و یزید شفاعت او را پذیرفت و
به دست قاصد نامه آزادی مختار را نوشت و قاصد نیز هنگامی مختار را برای گردن زدنش بیرون آورده بودند نامه را آورد، عبیداللَّه پس از قرائت نامه یزید، مختار را از زندان آزاد کرد.
و اما میثم برای مصلوب شدن بیرون آوره شد. . . و کشته شدن میثم ده روز پیش آمدن حسین (علیهالسّلام)
به عراق بود.
یکی دیگر از پیشگوییهای مختار، پیشگویی او
در آتش زدن خانه
اسماء بن خارجه است که
در بحث قبل، سخن
در مورد او گذشت (او
به عنوان وساطت برای آزادی مختار،
به او گفت من را سرپرست تمام اموالت کن، تا تو را شفاعت کنم، اما مختار
به او گفت: من از زندان آزاد شده و عبیدالله را میکشم) او از نزدیکان عبیدالله بن زیاد بود:
و تزوجت هند بنت اسماء بن خارجة الفزاری (عبید الله) ابن زیاد بن ابیه.
همچنین او با عبدالله بن زبیر نیز ارتباطی صمیمی داشت و عبدالله
در مورد او میگوید: وقال عبدالله بن الزبیر یمدح اسماء بن خارجة: الم تر ان المجد ارسل یبتغی حلیف صفاء قابلاً لا یزایله.
عبدالله بن زبیر در مدح اسماء گفته است: آیا ندیدی که بزرگی
به سراغ اسماء فرستاده است و او را
به عنوان همپیمان خالصی میخواهد که هیچگاه از او جدا نمیشود!
این شخص
در زمان مختار فراری بود و مختار
در مورد او پیشگویی صورت داده گفت: و کان اسماء بن خارجة مستخفیاً فقال المختار ذات یوم وعنده اصحابه: اما ورب الارض والسماء. والضیاء والظلماء. لنزلن من السماء. نار دهماء. او احمر او سحماء. فلتحرقن دار اسماء؛ فاتی الخبر اسماء فقال: سجع ابو اسحاق بنا، لیس علی هذا مقام، فخرجهارباً حتی اتی البادیة فلم یزل بها ینزل مرة فی بنی عبس، ومرة فی غیرهم حتی قتل المختار وهدم المختار له ثلاثة آدر؛ فقال عبدالله بن الزبیر الاسدی فی قصیدة له:
ترکتم ابا حسان تهدم داره. . . منبذةً ابوابها وحدیدها
فلو کان من قحطان اسماء شمرت. . . کتائب من قحطان صعر خدودها
فاجابه ایوب بن سعنة النخعی وقال:
رمی الله عین ابن الزبیر بلقوةٍ. . . فخلخلها حتی یطول شهودها
بکیت علی دار لاسماء هدمت. . . مساکنها کانت غلولاً وشیدها
ولم تبک بیت الله اذ دلفت له. . . امیة حتی هدمته جنودها
اسماء بن خارجه فراری بود؛ مختار روزی
به اصحاب خودگفت: قسم
به پروردگار زمین و آسمان؛ و نور و تاریکی، از آسمان آتشی سوزان یا سرخ یا تیره خواهیم ریخت، و خانه اسماء آتش خواهد گرفت! خبر
به اسماء رسید، ؛ و گفت: ابواسحاق برای ما شعر سروده است؟! او نمیتواند چنین کاری کند! و فراری شد تا اینکه
به بادیه رفت و
در آنجا
در میان
بنی عبس و غیر آنها ماند تا اینکه مختار کشته شد؛ مختار نیز سه خانه از خانههای او را خراب کرد!
عبدالله بن زبیر اسدی گفته است:
گذاشتید که خانه اباحسان خراب شود، و درها و آهن آن بر روی زمین افتد؟
اگر او از
قبیله قحطان بود، مردان قحطان شعلههای آتش را خاموش میکردند.
ایوب بن سعنه نخعی
در پاسخ
به او سرود:
خدا چشم ابن زبیر را
در لقوه کند و آن را تار گرداند تا نتواند
به درستی ببنید
آیا برای خانه اسماء گریه میکنی که آن را با
رشوه درست کرده بود؟
چرا وقتی
بنی امیه خانه خدا را خراب کردند گریه نکردی؟!
اما همین روایت، با
تحریف در کتبی دیگر
به صورت دیگر ذکر شده است؛ نشوان بن سعید حمیری، مولف کتاب حور العین مینویسد مختار برای خود قرآنی جدید داشت! و بلغ اسماء بن خارجة ان المختار یقول لاصحابه: انه نزل علیه فی قرآنه: (لتنزلن من السماء نار بالدهماء، فلتخوفن دار اسماء) فقال اسماء: ویلی علی ابن الخبیثة، قد عمل فی داری قرآناً لا اقف بعد هذا؛ فهرب اسماء من المختار، فهدم داره واحرقها، وحالت همدان دون دار صاحبهم؛ فقال عبدالله بن الزبیر الاسدی، یؤنب مضر فی هدم دار اسماء:
فلو کان من همدان اسماء اصحرت. . . کتائب من همدان صعر خدودها
لهم کان ملک الناس من قبل تبع. . . تقود وما فی الناس حی یقودها
به اسماء فرزند خارجه خبر رسید که مختار
به اصحاب خود میگوید:
در قرآنی که بر من نازل شده است چنین آیاتی است که «آتشی از آسمان که با خود ترس
به همراه دارد نازل خواهد شد، (اهل) خانه اسماء را بر حذر دارید»!
اسماء گفت: وای بر فرزند زن بدکار! حتی برای خانه من نیز
قرآن جعل کرده است؟ ! و از مختار فراری شد؛ مختار نیز خانه او را خراب کرده و آتش زد؛ و همدان نگذاشت که آتش
به خانه اهل همدان (
در کنار خانه اسماء) برسد؛ عبدالله بن زبیر اسدی
در این زمینه شعری سروده و مضر را
به خاطر تخریب خانه اسماء توبیخ کرد:
اگر اسماء از
قبیله همدان بود، گروهی از قبیله همدان، آتش برافروخته خانهاش را خاموش میساخت
قبیله همدان قبل از تبع
حاکم بودند
در حالی که غیر از آنان کسی بر مردم
حاکم نبود.
نقد روایت:
۱. این روایت نیز بدون مدرک ارائه شده است و نفیا و اثباتا ارزشی ندارد.
۲. این روایت بر فرض
صحت اشاره
به قصد مختار دارد، و نمیتوان آن را دروغگویی نماید.
همچنین
در متن این روایت، ادعای قرآن بودن نیست، و
به گفته خود اسماء بن خارجة تنها برای تهدید او شعر سروده است!
بلاذری متن نامهای را از مختار نقل میکند که
در آن وعده
بهشت را برای طرفداران خود تضمین میکند و اینمطلب جز از
معصوم ممکن نیست؛ و اگر مختار چنین وعدهای بدهد، دروغگو است.
وکتب المختار ایضاً الی مالک بن مسمع وزیاد بن عمرو: اما بعد فاسمعا واطیعا وداوما. علی احسن ما اوتیتما اوتیکما من الدنیا وما شئتما. واضمن لکما الجنة اذا توفیتما؛ فلما قرا مالک الکتاب ضحک وقال لزیاد: لقد اکثر لنا اخو ثقیف، واوسع اعطانا الدنیا والآخرة، فضحک زیاد وقال: نحن لا نقاتل بالنسیئة من عجل لنا النقد قاتلنا معه.
مختار
به مالک بن مسع و زیاد بن عمرو نامه نوشت که: بشنوید و اطاعت کنید و دائم همینطور باشید، و من نیز تعهد میکنم که بهترین زندگی که تا
به حال داشته باشید
به شما بدهم و هر آنچه خواستید، و بهشت را برای بعد از مرگ شما ضمانت میکنم.
وقتی مالک نامه را خواند، خندید و
به زیاد گفت: برادر ثقفی بذل و بخشش کرده است و هم
دنیا و هم
آخرت را
به ما داده است! زیاد خندید و گفت: ما برای نسیه نمیجنگیم، هرکس که
به ما نقد بدهد با کمک او میجنگیم.
نقد روایت: این روایت بدون
سند نقل شده است و اعتباری ندارد.
قال المدائنی (علی بن محمد بن عبدالله بن ابی سیف) وسال الحجاج حوشب بن یزید عن المختار فقال: . . . وقال: ساتزوج امراة من آل رسول الله، واهدم قصر الملک وابنی بعضه قصراً، فقال الحجاج: کذب ابن دومة وان کانت لکریمة، لقد رایته بالطائف نذل الاصحاب، اخطات استه الحفرة، انا ذاک. فتزوج ابنة عبدالله بن جعفر، وهدم قصر النعمان بالحیرة، وبنی قصره بجبانة الکوفة، وبنی مدینة واسط.
مدائنی گفته است حجاج از حوشب بن یزید
در مورد مختار سوال کرد، او نیز گفت: . . . مختار میگفت: من با زنی از خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
ازدواج میکنم، و قصر پادشاه را خراب کرده و
در جای آن قصری دیگر میسازم؛ حجاج گفت: فرزند دومة (نام مادر مختار) دروغ گفت، اگر چه مادر او زنی بخشنده بود؛ قسم
به خدا او را
در طائف دیدم، که یاران کمی داشت؛ او
در هدفگیری اشتباه کرده است، این پیشگوییها برای من است؛ زیرا حجاج با دختر
عبدالله بن جعفر ازدواج کرد و قصر نعمان را
در حیره خراب کرده و قصر خود را
در جبانه
کوفه ساخت و شهر واسط را نیز بنا کرد.
نقد این روایت:
این روایت،
روایت مرسل است، و نفیا و اثباتا
حجت نیست. زیرا مدائنی شیخ بلاذری،
در سال۱۳۱
به دنیا آمد و
حجاج در سال ۹۵ از دنیا رفت.
همچنین طبق متن این روایت، مختار پیشگویی درستی کرده بود، اما
در تطبیق آن بر خود یا دیگری اشتباه کرده بود.
یکی از کارهایی که
به مختار منسوب شده است و بهانهای برای مخالفان او پدید آورده است، تبرکجویی طرفداران مختار
به صندلی منسوب
به امیرمومنان علی (علیهالسّلام) است، و ادعا کردهاند که مختار این صندلی را
به عنوان نمادی مانند
تابوت بنیاسرائیل انتخاب کرده بود. برای اینمطلب چند مدرک ذکر شده است:
... قال حدثنی طفیل بن جعدة بن هبیرة قال اعدمت مرة من الورق فانی لکذلک اذ خرجت یوما فاذا زیات جار لی له کرسی قد رکبه وسخ شدید فخطر علی بالی ان لو قلب للمختار فی هذا فرجعت فارسلت الی الزیات ارسل الی بالکرسی فارسل الی
به فاتیت المختار فقلت انی کنت اکتمک شیئا لم استحل ذلک فقد بدا لی ان اذکره لک قال وما هو قلت کرسی کان جعدة بن هبیرة یجلس علیه کانه یری ان فیه اثرة من
علم قال سبحان الله فاخرت هذا الی الیوم ابعث الیه ابعث الیه قال ...
ماجرای صندلی مختار که او و یارانش با آن طلب پیروزی میکردند:
طبری گفته است: شروع ماجرا روایتی است که. . . معبد بن خالد برای من نقل کرد که طفیل بن جعدة بن هبیرة گفت: زمانی هیچ پولی نداشتم، تا اینکه روزی
به دیدار همسایه روغن فروشمان رفته بودم، که دیدم یک صندلی کثیف دارد،
به ذهن من خطور کرد که با این صندلی،
به مختار نیرنگ بزنم؛
به خانه بازگشتم و شخصی را نزد روغن فروش فرستادم که صندلی را
به نزد من بفرست، و او نیز چنین کرد؛
به نزد مختار رفتم، و گفتم: من امری را از تو پنهان میکردم که نقل آن را
حلال نمیدانستم، اما اکنون نظر من تغییر یافته است؛ گفت چی است؟
گفتم: جعدة بن هبیرة صندلی داشت که بر روی آن مینشست، ظاهراً او
در این صندلی یادگاری از
علم (امیرمومنان) دیده بود؛ گفت: سبحان الله، چرا این مطلب را تا
به امروز پنهان کردی؟ آن را بفرست، آن را بفرست؛ طفیل میگوید: صندلی را که شسته شده بود و چوب تمیز شده آن بیرون آمده بود و روغن
به خورد آن رفته بود و برق میزد را
به نزد او آوردند؛
در حالیکه روی آن را پوشانده بودند. سپس دستور داد که
به من۱۲۰۰۰ سکه بدهند و بعد دستور داد همه مردم را جمع کنند؛ معبد بن خالد میگوید: من و اسماعیل بن طلحه بن عبیدالله و
شبث بن ربعی به مردم رفتیم و مردم گروه گروه
به مسجد میرفتند؛ مختار گفت:
در میان امتهای گذشته هیچ چیزی نبود مگر اینکه نمونهای
در این امت دارد؛ و
در میان
بنیاسرائیل تابوت بود که
در آن باقیماندههایی از خاندان
موسی و
هارون بود؛ و این صندلی
در میان ما مانند تابوت است، پرده از آن بردارید؛ پارچهها را برداشتند؛ سبئیه برخواسته و دستهای خود را بالا بردند و سه بار تکبیر گفتند؛ شبث بن ربعی ایستاده و گفت: ای گروه مضر، کافر نشوید، اما او را دور کرده و مانع او شدند و او را از مسجد بیرون کردند، اسحاق میگوید: قسم
به خدا آرزو داشتم، که این صندلی نابود میشد!
مدتی نگذشت که خبر رسید که
عبیدالله بن زیاد در منطقه باجمیرا اردو زده است؛ مختار
در حالیکه صندلی را بر روی یک قاطر گذاشته بودند بیرون رفته
در حالی که صندلی را نیز پوشانده بودند و از جانب راست آن هفت نفر و از جانب چپ آن هفت نفر بودند؛
در این جنگ از اهل شام آنقدر کشته شد که مانند آن تا
به حال کشته نشده بود، و این پیروزی سبب گمراهی بیشتر مردم شد و آنقدر اعتقادشان
در مورد آن بالا گرفت که منجر
به کفر شد! گفتم: انا لله، و از کار خویش پیشمان شدم؛ اما بعد از این مردم سخنانی گفتند که موجب شد این صندلی پنهان شود و دیگر بعد از آن، آن را ندیدم!
نقد این روایت:
۱.
در سند این روایت، اسحاق بن یحیی بن طلحة بن عبید الله القرشی التیمی است، ذهبی
در مورد او میگوید: اسحاق بن یحیی بن طلحة بن عبید الله شیخ ابن المبارک قال احمد وغیره متروک.
احمد بن حنبل و غیر او گفتهاند که این شخص متروک است.
۲.
در متن روایت میگوید او از همراهان شبث بن ربعی است، و شبث را
به عنوان مدافع
توحید و مخالف
شرک معرفی میکند! با اینکه شبث، خود از فرماندهان لشکر
عمر سعد در کربلا و از قاتلین
اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسّلام) است!
عجلی در مورد او میگوید: شبث بن ربعی من تمیم هو کان اول من اعان علی قتل عثمان رضی الله عن عثمان وهو اول من حرر الحروریة واعان علی قتل الحسین بن علی.
شبث بن ربعی، او از اولین کسانی بود که بر کشتن
عثمان یاری کرد! او از اولین کسانی بود که
خوارج را
به راه انداخت، و همچنین
در کشتن حسین بن علی یاری کرد!
حال
در متن این روایت، شبث را
به عنوان مدافع توحید معرفی کرده است!
۳. متن این روایت با روایت بعدی
در تعارض است؛ زیرا
در متن روایت بعدی میگوید مختار
به آل جعده دستور داد، و آنها بعد از مجبور شدن چنین کردند، اما
در روایت اول میگوید خود آنها چنین پیشنهادی دادند!
بلاذری در انساب الاشراف آورده است:
قالوا (حدثنی عباس - بن هشام الکلبی- عن ابیه -هشام بن محمد الکلبی- عن -لوط بن یحیی- ابی محنف وغیره قالوا) وقال المختار لآل جعدة بن هبیرة، وام جعدةامهانئ بنت ابی طالب: ائتونی بکرسی علیّ بن ابی طالب فقالوا: لا والله ما له عندنا کرسی، قال: لا تکونوا حمقی وائتونی
به، فظن القوم عند ذلک انهم لا یاتونه بکرسی فیقولون هذا کرسی علیّ الا قبله منهم، فجاؤوه بکرسی فقالوا: هذا هو، فخرجت شبام وشاکر ورؤوس اصحاب المختار وقد عصبوه بخرق الحریر والدیباج، فکان اول من سدن الکرسی حین جیء
به موسی بن ابی موسی الاشعری، وامه ابنة الفضل بن العباس بن عبد المطلب، ثم انه دفع الی حوشب الیرسمی، یرسم بن حمیر وهم فی همدان، فکان خازنه وصاحبه حتی هلک المختار، وکان اصحاب المختار یعکفون علیه ویقولون: هو بمنزلة تابوت موسی فیه السکینة، ویستسقون
به ویستنصرون، ویقدمونه امامهم اذا ارادوا امراً فقال الشاعر: ابلغ شباماً وابا هانیءٍ. . . انی بکرسیهم کافر.
مختار
به خاندان جعدة بن هبیرة که مادر آنها
ام هانی دختر
ابوطالب (خواهر امیرمومنان) بود گفت: صندلی
حضرت علی (علیهالسّلام) را برای من بیاورید، گفتند: قسم
به خدا هیچ صندلی از علی نزد ما نیست! گفت: نادان نباشید و صندلی را برای من بیاورید؛ آنها نیز گمان کردند که هر صندلی که بیاورند، و بگویند این صندلی علی است، مختار از آنها قبول میکند،
به همین سبب یک صندلی آورده و گفتند: این همان است! شبام و شاکر و روسای اصحاب مختار این صندلی را
در حالی که با حریر و پارچه زربفت تزیین کرده بودند، با خود بردند، اولین کسی که مسئول این صندلی شد موسی بن ابی موسی اشعری و مادرش دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب بودند، سپس این صندلی
به حوشب یرسمی از همدان داده شد، او نگهبان این صندلی بود تا زمانی که مختار هلاک شد؛ و اصحاب مختار دور این صندلی جمع میشده و میگفتند: این صندلی شبیه تابوت موسی است که
آرامش ما است، و
به برکت آن طلب باران و پیروزی میکردند؛ و آن را
در مقابل خود میبردند؛
به همین دلیل شاعر گفته است که:
به شبام و ابو هانی خبر برسان . . . که من
به صندلی آنها
کافر هستم.
نقد این روایت:
۱.
سند این روایت نیز ضعیف است.
در آن یک نفر مجهول و دو نفر متهم
به وضع وجود دارد.
۲. این روایت از جهت مضمونی با روایت قبل
در تعارض است و
به همین دلیل هیچیک از آن دو حجت
نیستند.
در تعدادی از کتب اهلسنت آمده است که شخصی
به نام «اعشای از همدان» از وجود همچین صندلی که قبلاً ذکر شد، شهادت داده و
به گروه «سبئیه یا
خشبیه» گفته است که این صندلی مایه آرامش نیست:
حدثنی عبدالله (بن احمد) قال حدثنی ابی (احمد بن حنبل) قال قال ابو صالح (سلیمان بن صالح) فقال فی ذلک اعشی همدان کما حدثنی غیر عبدالله
شهدت علیکم انکم سبئیة (خشبیة). . . وانی بکم یا شرطة الشرک عارف
واقسم ما کرسیکم بسکینة. . . وان کان قد لفت علیه اللفائف
وان لیس کالتابوت فینا وان سعت. . . شبام
حوالیه ونهد وخارف
وانی امرؤ احببت آل محمد. . . وتابعت وحیا ضمنته المصاحف
وتابعت عبدالله لما تتابعت. . . علیه قریش شمطها والغطارف
اعشای همدان راجع
به همین صندلی گفته است:
شهادت میدهم که شما سبئیه (طرفداران
عبدالله بن سبا) یا خشبیه (گروهی که
در مکه به جای شمشیر با چوب
به جنگ پرداختند تا حرمت مکه حفظ شود) هستید و من
به شما ای نیروهای کفر، آشنا هستم.
قسم میخورم که صندلی شما موجب آرامش نیست . . . حتی اگر آن را با پارچه تزیین کنید.
من کسی هستم که آل محمد را دوست دارم و قرآنی را که
در صحف نوشته شده برگزیدم.
من طرفدار عبدالله (بن زبیر هستم) که
قریش از همه سو او را یاری میکند
نقد این روایت:
۱. این روایت از جهت
سندی معتبر است، اما مساله شاعر این اشعار است،
در متن این اشعار مطالبی
به آنها نسبت داده شده است که
در صورت قبول کلام شاعر، این روایت
مستند خوبی خواهد بود، اما اعشای همدان
در متن این اشعار صریحاً خود را از یاران عبدالله بن زبیر و دشمن مختار معرفی میکند، و این دلیلی برای عدم قبول قول او است.
۲. اعشای همدان از کسانی بود که قاتلین امام حسین (علیهالسّلام) و اهلبیت را مدح کرده است. بلاذری درباره او آورده است:
ووجه المختار فی طلب عثمان بن خالد الجهنی ونسر بن شوط القابضی من همدان، وهما قاتلا عبد الرحمن بن عقیل بن ابی طالب فظفر بهما فضربت اعناقهما ثم احرقا، فقال اعشی همدان، وهو عبد الرحمن بن الحارث بن نظام الهمدانی:
یاعین بکی فتی الفتیان عثمانا. . . لا یبعدن الفتی من آل دهمانا
واذکر فتیً ماجداً عفاً شمائله. . . ما مثله فارس فی آل همدانا
مختار شخصی را
به دنبال
عثمان بن خالد جهنی و نسر بن شوط قابضی از
قبیله همدان فرستاد، آن دو قاتلان
عبدالرحمن بن
عقیل بن ابیطالب بودند؛ او آن دو را پیدا کرده و گردن آن دو را زده و آنها را آتش زد؛ اعشای همدان «عبدالرحمن بن حارث بن نظام همدانی»
در رثای آن دو گفت:
ای چشم، برای جوانمرد جوانان عثمان گریه کن . . . . این جوان از آل دهمان دور نباد
و یاد آورد جوان بخشنده خوشسیما را . . . که مانند او جنگجویی
در آل همدان نیست
نتیجه این سخنان آن است که اعشای همدان شخص صالحی نیست که بتواند حقیقت امر مختار را برای ما روشن سازد.
فخرج فی زهاء تسعة آلاف، وشیعه المختار، فلما صار الی القنطرة اذا اصحاب الکرسی قد وقفوا یستنصرون ویدعون فقال ابن الاشتر: ربنا لا تؤاخذنا بما فعل السفهاء منا، سنة بنی اسرائیل والذی انا له.
ابراهیم بن مالک اشتر با ۹۰۰۰ نفر بیرون آمد و مختار نیز
به بدرقه او آمد؛ وقتی که
به پل رسیدند، اصحاب صندلی ایستاده و طلب دعا کردند؛ فرزند اشتر (وقتی این صحنه را دید) گفت: خدایا ما را
به خاطر کاری که نادانان ما انجام میدهند گرفتار مگردان؛ اینکار روش
بنیاسرائیل است، همان روشی که من میخواهم آن را نابود کنم.
نقد روایت:
این روایت نیز بدون مدرک معتبر ارائه شده است و نه نفیا و نه اثباتا نمیتوان
به آن استدلال کرد.
در برخی از روایات آنها آمده است که عبدالله بن عمر وقتی شنید مختار این صندلی را بر قاطر خاکستری حمل میکند گفت: جندبهای ازد کجا هستند که این قاطر را بکشد.
وحدثنی عباس بن هشام (الکلبی) عن ابیه (هشام بن محمد) عن جده (محمد بن سائب) قال: قیل لابن عمر ان المختار یعمد الی کرسی علی، فیحمله علی بغل اشهب ویحف
به الدیباج ویطیف
به اصحابه یستسقون
به ویستنصرون فقال: فاین جنادبة الازد عنه لا یعقربه؟
به ابن عمر گفته شد که مختار، صندلی علی را تکیهگاه خود قرار داده است و آن را سوار بر قاطری خاکستری کرده و آن را با پارچه زربفت زینت کرده و آن را
در بین اصحاب خود میگرداند و با آن طلب باران و پیروزی میکنند؛ عبدالله بن عمر گفت: پس جندبهای ازد کجا هستند که این قاطر را بکشند؟
نقد این روایت:
این روایت نیز از جهت
سندی اعتبار ندارد، زیرا عباس بن هشام مجهول است و هشام بن محمد و پدرش هر دو
در نهایت ضعف قرار دارند.
در روایت
ابومخنف آمده که
عبدالله بن زبیر نیز گفت: جندبهای
قبیله ازد کجا هستند که
در مقابل اینکار
بایستند:
قال ابو مخنف (لوط بن یحیی) عن موسی بن عامر ابی الاشعر الجهنی ان الکرسی لما بلغ ابن الزبیر امره قال این بعض جنادبة الازد عنه.
ابوالاشعر جهنی گفته است وقتی خبر کرسی
به عبدالله بن زبیر رسید گفت: پس جندبهای قبیله ازد کجا هستند که
در مقابل او
بایستند؟
نقد روایت:
در سند روایت لوط بن یحیی است که ضعیف است و موسی بن عامر ابو الاشعر جهنی نیز مجهول است. بنابراین، این روایت نیز معتبر نیست و
در نتیجه قضیه صندلی او نیز ساختگی است.
یکی از مطالب نسبت داده شده
به مختار، درخواست جعل روایت از راویان است. طبق گزارشهای تاریخی، مختار
به یکی از
اصحاب حدیث گفت: روایتی جعل کند که
در آن نشان داده شود مختار خلیفه میشود
به خونخواهی خون فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قیام میکند. برای اینمطلب، دو
سند موجود است:
سند اول از ابی انس حرانی:
خطیب بغدادی میگوید:
انا القاضی ابو الحسن علی بن محمد بن حبیب البصری نا محمد بن المعلی بن عبدالله الازدی املاء بالبصرة انا ابو جزء محمد بن حمدان القشیری نا ابو العیناء (محمد بن القاسم) عن ابی انس الحرانی قال قال المختار لرجل من اصحاب الحدیث ضع لی حدیثا عن النبی (صلیاللهعلیهوسلم) انی کائن بعده خلیفة وطالب له بثرة ولده وهذه عشرة الاف درهم وخلعة ومرکوب وخادم فقال الرجل اما عن النبی (صلیاللهعلیهوسلم) فلا ولکن اختر من شئت من الصحابة واحطک من الثمن ما شئت قال عن النبی (صلیاللهعلیهوسلم) اوکد قال والعذاب علیه اشد.
مختار
به یکی از اصحاب حدیث گفت: برای من یک حدیث از پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم) نقل جعل کن که من بعد از آن حضرت خلیفه میشوم؛ و خونخواه فرزند او خواهم بود، و این ده هزار درهم و لباس و مرکب و خادم
در مقابل آن؛ آن شخص گفت: از پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم) نه، اما هر کدام از
صحابه را که خواستی بگو و از قیمت کم کن، هر روایتی بخواهی جعل میکنم! زیرا عذاب جعل روایت از پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم) بیشتر است!
سند دوم روایت فوق این است:
اخبرنا المبارک بن احمد الانصاری قال اخبرنا ابو محمد بن السمرقندی قال اخبرنا ابو بکر احمد بن علی بن ثابت قال اخبرنا القاضی ابو الحسین علی بن محمد بن حبیب البصری قال حدثنا محمد بن المعلی بن عبدالله الازدی قال اخبرنا ابو جزء محمد بن حمدان القشیری قال حدثنا ابو العیناء عن ابی انس الحرانی قال قال المختار لرجل. . .
نقد این ادعا:
هر دو
سند روایت
به ابوانس حرانی منتهی میشود و او مجهول است؛ همچنین
در هر دو
سند ابوالعیناء وجود دارد که او نیز ضعیف است.
در برخی منابع اهلسنت قضیهی نقل شده و ثابت میکند که مختار
به خبر دروغ برخی افراد اعتماد میکرده است. از جمله شاعری که
در جنگ با مختار اسیر شده بود، و مختار قصد کشتن او را داشت،
به مختار خبر داد که زمان کشته شدن من آن هنگامی است که تو
دمشق را فتح کنی و بر صندلی
در کنار یکی از دروازههای دمشق تکیه زنی. مختار
به گمان اینکه شاعر راست میگوید او را آزاد کرد.
بغدادی نهاوندی قضیه را اینگونه آورده است:
اخبرنا: ابو عبدالله محمد بن حمدان البصری وابو غانم المعنوی قالا: اخبرنا ابو خلیفة الفضل بن الحباب الجمحی عن محمد بن سلام قال کان سراقة البارقی شاعرا ظریفا زواراً للملوک حلو الحدیث فخرج فی جملةٍ من خرج لقتال المختار
فوقع اسیراً فاتی
به المختار فلما وقف بین یدیه قال له: یا امیر آل محمد انه لم یاسرنی احد ممن بین یدیک، فقال ویحک فمن اسرک: قال رایت رجالاً علی خیل بلق یقاتلوننا ما اراهم الساعة هم الذین اسرونی. فقال المختار لاصحابه ان عدوکم یری من هذا الامر ما لا ترون. ثم امر بقتله فقال یا امیر آل محمد انک
لتعلم انه ما هذا اوان تقتلنی فیه، فقال فمتی اقتلک؟ قال اذا فتحت دمشق ونقضتها حجراً حجراً ثم جلست علی کرسی فی احد ابوابها فهناک تدعونی فتقتلنی ثم تصلبنی. قال المختار: صدقت، ثم التفت الی صاحب شرطته فقال ویحک من یخرج سری الی الناس ثم امر بتخلیة سبیله. فلما افلت انشا یقول وکان یکنی ابا اسحاق:
الا ابلغ ابا اسحاق انی. . . رایت البلق دهما مصمتات
اری عینی ما لم ترایاه. . . کلانا
عالمٌ بالترهات
کفرت بوحیکم ورایت نذراً. . . علی قتالکم حتی الممات
سراقة بارقی شاعر و اهل ذوق بود و بسیار
به نزد پادشاهان میرفت و خوش سخن بود؛ روزی با گروهی برای جنگ با مختار بیرون رفت، اما اسیر شد؛ او را
به نزد مختار آوردند؛ وقتی
در مقابل مختار ایستاد،
به مختار گفت: ای امیر آل محمد، هیچ یک از شما من را اسیر نکرد؛ مختار گفت: وای بر تو پس چه کسی تو را اسیر کرد؟ گفت: دیدم سوارکارانی را سوار بر اسبهای دو رنگ با ما جنگیدند که من تا
به حال آنان را ندیده بودم؛ آنها من را دستگیر کردند!
مختار
به اصحاب خود گفت: این شخص چیزهایی دیده است که شما ندیدهاید! سپس دستور داد او را بکشند؛ شاعر گفت: ای امیر آل محمد، تو میدانی که الان زمان کشته شدن من نیست! مختار گفت: پس کی تو را خواهم کشت؟ گفت: وقتی دمشق را فتح کردی، و آن را سنگ سنگ برچیدی، سپس بر صندلی
در کنار یکی از دروازههای دمشق مینشینی؛
در آنجا من را میخوانی و سپس میکشی و بر دار میکشی!
مختار گفت: راست گفتی! سپس رو
به رئیس پلیس خود کرده و گفت: وای برتو، چه کسی حقیقت امر من را برای مردم روشن خواهد کرد؟ سپس دستور داد تا او را آزاد کنند. وقتی که نجات پیدا کرد، گفت:
به مختار خبر رسانید. . . که من بودم که اسبهایی دیدم که چیزی نمیفهمیدند! (کنایه از مختار و نیروهایش)
چشمم چیزی دید که شما ندیدید!. . . ما هر دو
عالم به نیرنگ بازی هستیم!
من
به وحی شما
کافر شدم. . . و نذر کردم تا
موقع مردن با شما بجنگم!
شبیه همین روایت با
سندی خلاصهتر
در آدرس ذیل آمده است:
۶۰۵ حدثنی ابان بن عثمان قال کان سراقة البارقی شاعرا ظریفا.
نقد این روایت:
اگر ابان بن عثمان
در این روایت، ابان بن عثمان بن عفان باشد،
در سال ۱۰۵ از دنیا رفته است!
محمد بن سلام، متوفای ۲۳۱ است و ۹۲ سال عمر کرده است، یعنی متولد سال ۱۳۹ و این روایت،
روایت منقطع است. و
حجت نیست.
نکته دیگری که
در منابع اهلسنت درباره مختار آمده حیلههای جنگی مختار است.
ومن ظریف ما یحکی من حیل المختار انه کان عنده کرسی قدیم العهد فغشاه بالدیباج وقال هذا الکرسی من ذخائر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب فضعوه فی حومة القتال وقاتلوا عنه فان محله فیکم محل السکینة فی بنی اسرائیل ویقال انه کان اشتراه من نجار بدرهمین
ولما وجه المختار ابراهیم الاشتر الی حرب عبید الله بن زیاد خرج یشیعه ماشیا فقال له ابراهیم ارکب یا ابا اسحاق فقال له انی احب ان تغبر قدمای فی نصرة آل محمد (صلیاللهعلیهوسلم) فشیعه فرسخین ودفع الی قوم من خاصته حمائم بیضا ضخاما وقال لهم ان رایتم الامر علینا فارسلوها فی المعرکة وقال للناس انی اجد فی
محکم الکتاب وفی الیقین والصواب ان الله ممدکم بملائکة غضاب تاتی فی صور الحمام دون السحاب فلما التقت الفئتان وکادت الدبرة تکون علی عسکر ابن الاشتر ارسلت الحمائم البیض فتصایح الناس الملائکة الملائکة فتراجعوا فاسرع القتل فی اصحاب عبید الله ثم انکشفوا ووضعوا السیوف فیهم حتی افنوهم فقال ابن الاشتر لقد ضربت رجلا علی شاطیء النهر ورجع الی سیفی تنفح منه رائحة المسک ورایت له اقداما وجراة فصرعته فشرقت یداه وغربت رجلاه فانظروا من هو فنظروا فاذا هو عبید الله بن زیاد.
از نکتههای جالب نیرنگهای مختار این بود که او یک صندلی قدیمی داشت که آن را با دیبا پوشاند و گفت: این صندلی از باقیماندههای
علی (علیهالسّلام) است و آنرا
در منطقه جنگ گذارید و با کمک آن بجنگید که این مانند آرامشی است که بر
بنیاسرائیل نازل شد؛ و گفته میشود که او این صندلی را از نجار
به دو درهم خریده بود!
وقتی که
ابراهیم اشتر را
به جنگ
عبیدالله بن زیاد فرستاد، پیاده
به بدرقه او آمد؛ ابراهیم
به او گفت: ای مختار سواره باش. مختار گفت: من دوست دارم که پاهایم
در راه یاری آل محمد خاکآلود شود و دو فرسخ پیاده با او آمد. و
به یکی از نزدیکان خویش پرندگان سفید بزرگی داد و گفت: اگر دیدی که شکست میخورید، این پرندگان را
در منطقه جنگ رها کن؛ و
به مردم گفت: من
در کتاب خداوند و یقین و درست میبینم که خداوند شما را با
ملائکه غضاب که
به صورت پرندگان (و نه ابر) هستند یاری خواهد کرد؛ وقتی که دو لشگر رو
به رو شدند، نزدیک بود که لشکر ابراهیم بن مالک اشتر شکست بخورد،
در این هنگام او پرندگان را رها کرد، مردم فریاد زدند: ملائکه ملائکه!
و بازگشتند و
به سرعت، لشگریان عبیدالله را کشتند! و سپس راه خود را
در میان آنها باز کرده و شمشیرها را
در میان آنها گذاشتند تا اینکه همه آنها را کشتند! ابراهیم گفت: من
در ساحل نهر، شخصی را ضربت زدم که وقتی شمشیرم را بیرون آوردم بوی مشک از آن ساطع شد، و دیدم که او اهل جنگ و شجاعت است؛ او را بر زمین زدم و دستهایش را
در شرق و پاهایش را
در غرب افکندم؛ ببینید او چه کسی است! نگاهکردند و دیدند که او عبیدالله بن زیاد است.
نقد این روایت:
این روایت نیز بدون
سند است، و معتبر نیست، جدای از اینکه این روایت، حیلههای جنگی او را ثابت میکند و
در طبق روایات «الحرب خدعة» و
در جنگ استفاده از خدعه جایز است.
نخستین شبههی که ازسوی
بیهقی،
ابن تیمیه و
ابن کثیر مطرح شد این بود که مختار کذاب و دروغگو است؛ زیرا مختار ادعای نبوت و نزول وحی کرد. که صریح سخن و ادله آنان را بر این ادعا بیان کردیم و اکنون ادلهشان را
به نقد میکشیم:
گذشت که
ابن عباس این نسبت ناروا را
در مورد مختار انکار کرده و قبول ندارد.
ابن اثیر در کتاب
الکامل فی التاریخ نقل کرده است:
وقال ابن الزبیر لعبدالله بن عباس الم یبلغک قتل الکذاب؟ قال: ومن الکذاب؟ قال: ابن ابی عبید. قال: قد بلغنی قتل المختار قال: کانک نکرت تسمیته کذابا ومتوجع له قال: ذاک رجل قتل قتلتنا وطلب ثارنا وشفی غلیل صدورنا ولیس جزاؤه منا الشتم والشماتة.
ابن زبیر
به عبدالله بن عباس گفت: آیا از کشته شدن کذاب خبر شدی؟ عبدالله بن عباس گفت: کذاب کیست؟ ابن زبیر گفت: ابن ابی عبید. ابن عباس گفت: خبر کشته شدن مختار
به من رسیده است (نه کذاب). ابن زبیر گفت: گویا انکار میکنی که او کذاب است و برای او اندوهناکی؟ ابن عباس گفت: او مردی بود که قاتلان ما را کشت و خون ما را بازخواست کرد و اندوه و غم سینههای ما را شفا بخشید، پاداش او دشنام و شماتت و سرزنش نیست.
سخن ابن عباس میرساند آنإچه را زبیریان درباره مختار میگویند
واقعیت ندارد، آنها با نسبت دادن این سخنان میخواهند مقام مختار را پایین بیاورند.
همانطور که گذشت، روایات صحیح
السندی که
در آن
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وعده ظهور یک کذاب ثقفی را دادهاند، نامی از مختار
در آن برده نشده است، و سایر روایاتی که
در آنها نام شخصی آمده است، یا نظر شخصی بعضی افراد است که حجت نیست، و یا
سند آن ضعیف است. و لذا این مدارک نمیتوانند دلیل
واقع شوند، مگر اینکه کسی ادعا کند که
در مجموع دلالت دارند، که چنین ادعایی ضرر
به اهلسنت میزند، زیرا مخالف اعتقادشان
به عدالت صحابه است.
ابن کثیر دمشقی و دیگران برای اثبات مدعای خود
به چند روایت استناد جسته است که
احمد بن حنبل و محدثان قبل از او،
در کتابهایشان آنها را ذکر کردهاند. قبل از ذکر این روایات، باید یادآور شد که بعد از نقل روایت، بلافاصله
به نقد
سندی آنها میپردازیم و نقد دلالی آن را
در قسمت پاسخها، پیگیری خواهیم کرد.
بلاذری در انساب الاشراف آورده، عبدالله بن زبیر ادعای مختار را بر نزول وحی تصدیق کرده است:
وحدثنی عمر، حدثنا ابو داود، حدثنا قیس عن ابی اسحاق، عن سعید بن وهب قال: قیل لابن الزبیر ان المختار یزعم انه یوحی الیه قال صدق ثم قرا: «هل انبئکم علی من تنزل الشیاطین تنزل علی کل افاک اثیم».
به ابن زبیر گفته شد که مختار گمان میکند
وحی بر او نازل میشود. ابن زبیر گفت: راست گفته است، سپس این آیه را خواند: آیا خبر دهم شما را بر اینکه آنها بر هر دروغگوی گنهکار نازل میگردند؟.
شواهدی بر جعل این ادعا توسط زبیریان وجود دارد:
طبق مبنای اهلسنت، کلام دشمنان
در مورد یکدیگر حجت نیست؛
ابن اثیر در اسد الغابه بعد از اینکه مختار را از جهت نسبی معرفی کرده مینویسد: و اخباره غیر حَسَنة، رواها عنه الشعبی وغیره، الا انه کان بینهما ما یوجب ان لا یُسمع کلام احدِهما فی الآخر.
روایات مختار حسن نیست که
شعبی و غیر او روایات او را نقل کرده، مگر اینکه بین مختار و شعبی چیزهای
واقع شده که
به موجب آن سخن یکی از آن دو
در مورد دیگری، قابل شنیدن نیست.
و وقتی کلام شعبی
در مورد مختار حجت نباشد، کلام زبیریان قطعا حجت نخواهد بود. و علت این امر، نمیتواند چیزی باشد، جز جعل روایت
به خاطر دشمنی با مختار.
بلاذری،
طبری،
ابن کثیر دمشقی، و دیگران از این حقیقت پرده برمیدارد که بعد از کشته شدن مختار، دیدگاه زن مختار (عمرة دختر نعمان) را درباره مختار میپرسد، عمره میگوید: مختار را خدا رحمت کند، او بنده صالح خدا بود؛ اما
مصعب بن زبیر به برادرش
عبدالله بن زبیر به دروغ مینویسد که زن مختار میگوید: مختار مدعی نبوت بود:
وبعث المصعب الی ام ثابت بنت سمرة بن جندب الفزازی، وعمرة بنت النعمان بن بشیر الانصاری، امراتی المختار، فاحضرتا فقال لهما ما تقولان فی المختار؟ فاماام ثابت فقالت: ما عسینا ان نقول فیه الا مثل ما تقولون من الکذب و ادعاء الباطل فخلی سبیلها، وقالت عمرة: ما
علمته رحمه الله الا مسلماً من عباد الله الصالحین، فحبسها المصعب فی السجن، وکتب الی عبدالله بن الزبیر: انها تزعم انه نبی فکتب الیه ان اخرجها فاقتلها، فاخرجها الی ما بین الحیرة والکوفة بعد العشاء الآخرة فامر بها رجلاً من الشرطة یقال له مطر، فضربها بالسیف ثلاث ضربات، وهی تقول: یا ابتاه، یا اهلاه، یا عشیرتاه،
مصعب بن زبیر (بعد از کشته شدن مختار) دو خانم مختار (ثابت دختر
سمرة بن جندب فزاری و عمر دختر
نعمان بن بشیر انصاری) را احضار کرد.
به آن دو گفت: درباره مختار چه میگویید؟ ام ثابت گفت: چه میتوانیم بگوییم، جز کلام شما که او را دروغگو و مدعی باطل میدانید؟ مصعب او را رها کرد.
اما عمرة گفت: خداوند مختار را رحمت کند، من او را مسلمان و بندهای از بندگان صالح خدا میدانم. معصب او را زندانی کرد و
به برادر خود عبدالله بن زبیر نوشت که زن مختار گمان میکند: مختار پیامبر بود. عبدالله
به مصعب نوشت او را از زندان بیرون کرده و بکشید. مصعب او را بین
حیره و
کوفه آورد
به مردی از لشکریانش که مطر نام داشت گفت: گردن او را بزند. او با سه ضربه شمشیر آن زن را زد
در حالی که او فریاد میزد: یا ابتاه یا اهلاه یا عشیرتاه.
آیا کلام عمره اینمطلب را میرساند که مختار پیامبر بود؟ این شما و این هم سخن عمرة بنت نعمان: ما
علمته رحمه الله الا مسلماً من عباد الله الصالحین.
اما مصعب بن زبیر بر خلاف گفته او،
به برادرش نوشت که او گمان میکرد که مختار پیامبر بود. یا
به نقل ابن کثیر، مصعب نوشت: زن مختار میگوید: مختار پیامبر بود.
مسعودی از مورخان اهلسنت جریان کشتن زن مختار را
به صورت دیگر و پر رنگتر اینگونه نقل کرده است: و اتی بحرم المختار فدعاهن الی البراءة منه ففعلن الا حرمتین له احداهما بنت سَمُرَةَ بن جندب الفزاری والثانیة ابنة النعمان بن بشیر الانصاری، وقالتا: کیف نتبرا من رجل یقول ربی الله؟ کان صائم نهاره قائم لیله، قد بذل دمه لله ولرسوله فی طلب قَتَلَةِ ابن بنت رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم)، واهله وشیعته، فامکنه اللّه منهم حتی شفی النفوس، فکتب مصعب الی اخیه عبدالله بخبرهما وما قالتاه، فکتب الیه ان هما رجعتا عما هما علیه وتبراتا منه والا فاقتلهما، فعرضهما مصعب علی السیف، فرجعت بنت سمرة ولعنتة وتبرات منه، وقالت: لو دعوتنی الی الکفر مع السیف لکفرت: اشهد ان المختار کافر، وابت ابنة النعمان بن بشیر، وقالت: شهادة ارزقها فاترکها. کلا انها موتة ثم الجنة والقدوم علی الرسول واهلبیته، والله لا یکون، آتی مع ابن هند فاتبعه واترک ابن ابی طالب؟ اللهم اشهد انی متبعة لنبیک وابن بنته واهلبیته وشیعته، ثم قدَمها فقتلت صبراً.
حرم (زنان و کنیزان) مختار را آوردند
به آنها گفتند از مختار بیزاری جوئید همگی اینکار را کردند جز هر دو خانم مختار، یکی دختر سمرة بن جندب فزاری و دیگری دختر نعمان بن بشیر انصاری. آن دو گفتد: چگونه از مردی بیزاری بجوییم که میگفت: خدا پروردگار من است، روزها روزهدار و شبها مشغول
عبادت بود. او خونش را
در راه خدا و رسول خدا
در خونخواهی از قاتلان پسر دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) و اهلبیت و شیعیانش، بخشش کرد. خداوند او را
در این راه توفیق داد تا قلبهایی را شفا بخشید. مصعب
به برادرش عبدالله خبر آن دو و گفتارشان را نوشت. عبدالله دوباره
به مصعب نوشت: اگر آن دو زن، از این عقیده خود برگشتند و از مختار بیزاری جستند خوب (آزاد کنید) وگرنه آن دو را بکشید. مصعب شمشیر
به رخ آنها کشید، دختر سمرة بن جندب از عقیدهاش برگشت مختار را لعن کرد و از او بیزاری جست و گفت: حتی اگر بخواهی مرا با شمشیر
به سوی
کفر دعوت کنی حاضرم و کافر میشوم! و شهادت میدهم که مختار کافر است.
اما دختر نعمان بن بشیر بیزاری نجست و فرمان مصعب سرپیچی کرد و گفت: آیا شهادت را که نصیب من شده رها کنم؟ هرگز، شهادت مردن است و پس از آن
بهشت و قدم نهادن
در محضر رسول خدا و اهلبیت او است، سوگند
به خدا مختار کافر نبود، آیا با پسر هند بیایم و او را پیروی کنم و پسر
ابوطالب را رها کنم؟ خدا شاهد باش من پیرو پیامبر تو و پیرو پسر دختر او و اهلبیت آن حضرت و از شیعیان او هستم. سپس او را جلو آوردند و با شمشیر (قتل صبر) کشته شد.
جالب توجه
در این روایت، تصریح هر دو همسر مختار
به صادق بودن او است، و برگشتن یکی از آنها
به زور شمشیر و مقاومت همسر دوم مختار نیز شاهد بسیار خوبی بر حقیقت است؛ همچنین عبارت همسر مختار که «و القدوم علی الرسول و اهلبیته، والله لا یکون، آتی مع ابن هند فاتبعه واترک ابن ابی طالب؟ اللهم اشهد انی متبعة لنبیک وابن بنته واهلبیته وشیعته»
به خوبی
اسلام او و
صحت نداشتن ادعای نبوت مختار را نشان میدهد. حال با توجه
به این روایات،
به دست میآید تمام روایاتی که میگوید مختار ادعای وحی کرده، از جعلیات زبیریان است؛ زیرا طبق همین روایت، دختر سمرة بن جندب که سخن موافق با زبیریان را گفت آزاد شد؛ اما عمره که حقیقت را بازگو کرد برای اینکه این حقیقت همیشه پوشیده بماند، او را کشتند تا مبادا بعد از چند مدتی چهره حق را نمایان کند و دروغ زبیریان را برملا سازد.
گذشت که
ابن عباس این نسبت ناروا را
در مورد مختار انکار کرده و قبول ندارد.
ابن اثیر در کتاب
الکامل فی التاریخ نقل کرده است: و قال ابن الزبیر لعبدالله بن عباس الم یبلغک قتل الکذاب؟ قال: ومن الکذاب؟ قال: ابن ابی عبید. قال: قد بلغنی قتل المختار قال: کانک نکرت تسمیته کذابا ومتوجع له قال: ذاک رجل قتل قتلتنا وطلب ثارنا وشفی غلیل صدورنا ولیس جزاؤه منا الشتم والشماتة.
ابن زبیر
به عبدالله بن عباس گفت: آیا از کشته شدن کذاب خبر شدی؟ عبدالله بن عباس گفت: کذاب کیست؟ ابن زبیر گفت: ابن ابی عبید. ابن عباس گفت: خبر کشته شدن مختار
به من رسیده است (نه کذاب). ابن زبیر گفت: گویا انکار میکنی که او کذاب است و برای او اندوهناکی؟ ابن عباس گفت: او مردی بود که قاتلان ما را کشت و خون ما را بازخواست کرد و اندوه و غم سینههای ما را شفا بخشید، پاداش او دشنام و شماتت و سرزنش نیست.
سخن ابن عباس میرساند آنچه را زبیریان درباره مختار میگویند
واقعیت ندارد، آنها با نسبت دادن این سخنان میخواهند مقام مختار را پایین بیاورند و دلیل این شتم و شماتت هم خیلی روشن است؛ زیرا مختار نه تنها آنها را برای رسیدن
به امیال نفسانیشان کمک نکرد؛ بلکه
به عنوان یک سد آهنین
در مقابل آنان قرار گرفت.
در بخش «اقتدای صحابه
در نماز
به مختار» گذشت که:
۱. مدعی نبوت
به اجماع اهلسنت کافر است.
۲. نماز خواندن پشت سر کافر صحیح نیست و کفایت نمیکند.
۳. صحابه پشت سر مختار نماز خواندهاند.
نتیجه این مقدمات آن است که مختار، مدعی نبوت نبوده است، و اگر مدعی بوده عمل خود صحابه زیر سؤال میرود و نماز خواندن پشت سر یک مدعی نبوت از آنها
به دور است.
محکمترین شاهد بر ساختگی بودن ادله و
واقعیت نداشتن ادعای بزرگان اهلسنت
در مورد مختار، تردید
ابن کثیر در این نسبت دروغ
به مختار است. اگر
در واقع مختار ادعای نبوت کرده بود، و این مساله قطعی بود، ابن کثیر که خود از اشکال گیرندگان بر مختار است دچار شک و تردید نمیشد. ابن کثیر از یک طرف مدعی است که مختار ادعای نبوت کرده است؛ اما از طرف دیگر او ادعای نبوت را از جانب مختار قطعی نمیداند و
در البدایه و النهایه بعد از نقل روایات میگوید:ولکن ما ادری هل کان یدعی النبوة ام لا.
من نمیدانم آیا مختار ادعای نبوت کرده یانه؟
و جالب اینجا است اگر ابن کثیر
به قطعی بودن این ادعا از جانب مختار ایمان داشت و آن را یک قضیه مسلم میدانست، قضیه بازجویی مصعب بن زبیر را که صراحت
در ساختگی بودن ادعای نبوت مختار دارد، نقل نمیکرد.
در نقل ابن کثیر این عبارت آمده است: وکتب الی اخیه انها تقول: انه نبی. . .
اعتراف ابن کثیر
در جهالتش بر ادعای مختار، دلیل بر دروغ بودن مدعای
ابن تیمیه و خود ابن کثیر و طرفداران آنها و دلیل بر
تعصب دشمنان او و ساختگی بودن این همه روایات است. این سخن ابن کثیر علاوه بر اینکه مدعای خود و ابن تیمیه و . . . . را باطل میکند، ثابت مینماید که
علمای اهلسنت بر پایه زعم و گمان خود سخن میگویند، نه منطق و دلیل. باید گفت: اگر ابن کثیر میدانست که مختار مدعی نبوت و نزول وحی بوده با ندانم کاری او نمیسازد و اگر
به این مطلب
علم نداشته، چرا چشم بسته سخن گفته است. آیا او با گفتن این سخن،
به فکر آبروریزی دانشمندان اهلسنت،
به ویژه شیخ الاسلام ابن تیمیه بوده و پیروان و همفکران خود بوده است؟ لااقل
به فکر آبروی خودش میبود!! !
انگیزه جعل روایات، جز درهم ریختن چهره محبوب و انقلابی مختار چیزی دیگری نیست؛ زیرا مختار بعد از چند مدتی که با عبدالله بن زبیر بود، خط خودش را از او عملاً جدا کرد و
به دنبال تحقق آرمان اصلی و هدف نهایی خود که مورد رضایت خدا و اهلبیت پیامبر بود،
به کوفه آمد و شیعیان را
در راستای این هدف مقدس جهت دهی کرد.
مختار
به تشکیل جبهه انقلاب و انتقام، که هدف اصلی او
قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) و بازمانده جبهه
یزید بود، دست زد؛ اما زبیریان نیز خودش را
در حصار نقشههای او میدیدند و مختار را یک مانع بزرگ
در رسیدن
به اهداف خود میدانستند.
به این جهت
در کوفه
به دست عاملان ابن زبیر دستگیر و
در زندان افکنده شد. بعد از آزادی نیز ابن مطیع
در صدد دستگیری دوبارهی او و کشتن جانش بر آمد؛ اما موفق نشد و قیام مختار علنی شد و شیعیان یک پارچه تحت فرماندهی او
به خونخواهی
امام حسین (علیهالسّلام) دست زدند. نتیجه قیام مختار،
به کشتن قاتلان امام و نیز سقوط
حکومت زبیریان
در کوفه منجر شد. از همینجا بود که تبلیغات مسموم علیه مختار شروع شد و روایات دروغ از طرف آنان جعل گردید.
دلیل ما بر جعل روایات از طرف آل زبیر سخن بزرگان اهلسنت
در مورد مختار است.
ابن حجر عسقلانی و
ملاعلی قاری تصریح میکنند، مختار قبل از اینکه از عبدالله بن زبیر جدا شود،
در شمار انسانهای اهل فضل و خیر بود:
المختار بن ابی عبید بن مسعود الثقفی. . . . وکان قبل ذلک معدودا فی اهل الفضل و الخیر الی ان فارق بن الزبیر.
مختار بن ابی عبید بن مسعود ثقفی . . . پیش از آنکه از ابن زبیر جدا شود،
در شمار انسانهای اهل فضل و خیر بود.
روشن است بعد از اینکه مختار از
مکه به کوفه آمد و پرچم خونخواهی حسین (علیهالسّلام) را بلند کرد، اولین کار او، کشتن قاتلان امام حسین و مخالفت با عبدالله بن زبیر و تصاحب مرکز کوفه بود. بعد از رخداد این پیش آمدها، توطئه و تهمت و افتراء علیه مختار شروع شد ولی قبل از جدا شدن مختار از عبدالله بن زبیر
در تاریخ هیچ سخن توهین آمیز درباره مختار گفته نشده است. پس
معلوم میشود که هرچه طعن و مذمت
در مورد مختار گفته شده از جانب زبیریان است که نتوانستند با وجود مختار
به اهدافشان برسند.
بر فرض
صحت روایت، مختار مدعی
الهام بوده است و نه
نبوت:
در متن روایت، تنها و تنها آمده است که مختار گمان میکند
به او
وحی میشود؛ و
به اقرار
علمای اهلسنت، ادعای وحی، با ادعای نبوت تفاوت دارد.
ثعلبی میگوید: والوحی علی اقسام، وحی بمعنی ارسال جبرئیل الی الرسول، ووحی بمعنی الالهام کالایحاء الیام موسی والنحل. . .
وحی بر چند گونه است: وحی
به معنی فرستادن
جبریل به پیامبر؛ و وحی
به معنی الهام، مانند وحی
به مادر موسی و زنبور (که قطعا نبی
نیستند). . .
و حتی چنین موردی را برای
عمر ادعا کردهاند: وذلک ضرب من الالهام بل ضرب من الوحی، وایاه عنی النبی (صلیاللهعلیهوسلم) بقوله: (ان فی امتی لمحدثین وان عمر لمنهم) ویسمی ذلک ایضاً النفث فی الروع.
(بر زبان جاری شدن حقایق) نوعی از الهام و بلکه نوعی از وحی است؛ و مقصود پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم) از اینکه فرمودهاند «
در امت من محدثینی هستند که یکی از آنها عمر است» همین الهام و وحی است؛ و نام دیگر آن دمیده شدن
در باطن است.
حال اگر چنین موردی برای مختار باشد، میشود کذاب و مدعی نبوت؛ اما اگر برای خلیفه دوم باشد، فضلیت و منقبت میشود! البته عبدالله بن زبیر ادعا کرده است که الهام
به او، الهام شیطانی است، اما
در ادامه حقیقت امر مشخص خواهد شد.
حدثنی مصعب بن عبدالله الزبیری عن ابیه قال: قال هشام بن عروة: قیل لابن عباس ان المختار یزعم انه یوحی الیه. فقال: صدق انهما وحیان وحی الله الی محمد (صلیاللهعلیهوسلم)، ووحی الشیاطین، وقرا: «وان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم».
به ابن عباس گفته شد، مختار گمان میکند که وحی بر او نازل میشود. او گفت: راست گفته است، همانا دو قسم وحی داریم، یک وحی خدا که
به حضرت محمد (صلیاللهعلیهوسلم) نازل میشود. دوم وحی شیطان است و ابن عباس این آیه را خواند: شیطان
به سوی دوستان خود وحی میکند.
نقد این روایت:
نقد این روایت، دقیقا مانند نقد روایت قبل است، زیرا راویان این روایت، از زبیریان هستند، و همانطور که
در نقد روایت قبل گفته شد، این مطالب از جعلیات آنها و طرفداران آنها است.
روایت
عامر بن شراحیل شعبی (ادعای نبوت مختار
در نامه
به شعبی):
یکی از
مستندات بیهقی، دو روایت عامر بن شراحیل شعبی است که آن را محدثان مورد اعتماد اهلسنت نقل کردهاند. شعبی میگوید: نوشتهای
به دستم رسید که
در آن مختار نوشته بود من پیامبرم: حدثنی ابو عثمان حدثنا ابی حدثنا مجالد عن عامر قال کنت اجالس الاحنف بن قیس فافاخر اهل البصرة باهل الکوفة فبلغ منه کلامی ذات یوم وانا لا ادری فقال یا جاریةهات ذلک الکتاب فجاءت
به فقال اقراوا وما یدری احد من القوم ما فیه قال فقراته فاذا فیه بسم الله الرحمن الرحیم من المختار بن ابی عبید الی الاحنف بن قیس ومن قبله من ربیعة ومضر اسلم انتم فانی احمد الیکم الله الذی لا اله الا هو اما بعد فویل لام ربیعة ومضر وان الاحنف مورد قومه سقر حیث لا یستطیع بهم الصدر وانی لا املک لکم ما خط فی القدر وانه بلغنی انکم تکذبونی وتؤذون رسلی وقد کذبت الانبیاء واوذوا من قبلی ولست بخیر من کثیر منهم والسلام. ....
حدثنا ابو بکر الحمیدی حدثنا سفیان عن مجالد عن الشعبی قال فاخرت اهل البصرة فغلبتهم باهل الکوفة والاحنف ساکت لا یتکلم فلما رآنی غلبتهم ارسل غلاما له فجاء بکتاب فقال هاک اقرا فقراته فاذا فیه من المختار الیه یذکر انه نبی قال فیقول الاحنف انی فینا مثل هذا.
عامر شعبی گفته است: من با
احنف بن قیس همنشین بودم؛ روزی
در مقابل اهل
بصره،
به کوفی بودن خود فخر فروختم؛ کلام من
به احنف رسید و من خبر نداشتم؛
به کنیز خود گفت: نامه را بیاور؛ او آورد و کسی نمیدانست که
در نامه چیست.
نامه را خواند،
در آن چنین آمده بود: بسم الله الرحمن الرحیم؛ از مختار بن ابی عبید
به احنف
به قیس و
قوم ربیعه و
مضر. آیا شما با من
در صلح هستید؟ من ثنای خدایی را میگویم که جز او کسی نیست؛ اما بعد؛ وای بر مادر ربیعه و مضر! و بدرستیکه احنف قوم خود را
به دوزخ خواهد کشید؛ و من نمیتوانم مانع آنچه تقدیر شما است بشوم؛
به من خبر رسیده است که شما فرستادگان من را تکذیب کرده و آزار رساندهاید؛ و انبیا نیز قبل از من مورد تکذیب قرار گرفته و آزار شدند؛ و من از بسیاری از آنها برتر نیستم. والسلام
وقتی این نامه را خواندم، گفت:
به من خبر بده آیا مختار از اهل بصره است یا اهل کوفه؟ گفتم: خدا تو را ببخشد ای ابا بحر، ما شوخی میکردیم! گفت باید
به من خبر دهی! گفتم: خدا تو را ببخشد؛ گفت: باید خبر بدهی؛ پاسخ دادم: از اهل کوفه. گفت: پس چگونه
به اهل کوفه افتخار میکنی با اینکه مختار از شما است؟! همچنین شعبی گفته است: روزی
در مقابل اهل بصره
به اهل کوفه افتخار میکردم؛ و احنف ساکت بود و سخن نمیگفت؛ وقتی دید من
به آنها غالب شدهام، غلام خود را فرستاد و گفت: نامه را بیاور؛ وقتی آن را آورد و خواندم
در آن سخنان مختار بود و ادعا کرده بود که پیامبر است! احنف گفت: چه زمانی اهل بصره چنین ادعایی داشتهاند؟
این دو روایت از چند جهت مورد اعتبار نیست:
«مجالد بن سعید بن عمیر الهمدانی» نخستین فرد ضعیف
در این روایت است که
علمای اهلسنت او را با عبارات «وکان ردیء الحفظ، یقلب الاسانید، ویرفع المراسیل، لا یجوز الاحتجاج
به، واکثر اهل
العلم علی ضعفه» تضعیف کردهاند.
محمد بن اسماعیل بخاری در دو کتابش او را ضعیف دانسته است:
۳۶۸ مجالد بن سعید بن عمیر الکوفی کان یحیی القطان یضعفه وکان بن مهدی لا یروی عنه.
مجالد بن سعید بن عمیر کوفی است.
یحیی بن قطان او را تضعیف میکرد و ابن مهدی از او روایت نمیکرد.
ابن حبان تمیمی مینویسد: مجالد بن سعید بن عمیر الهمدانی من اهل الکوفة یروی عن الشعبی. . . وکان ردیء الحفظ یقلب الاسانید ویرفع المراسیل لا یجوز الاحتجاج
به.
مجالد بن سعید . . . بد حفظ بوده و
سندهای روایات را دستکاری میکرد. (
سند صحیح را ضعیف و ضعیف را صحیح جلوه میداد) و
روایات مرسل را بالا میبرد (درسند روایت مرسل راوی را اضافه میکرد تا
سند درست شود)،
به این جهت
به روایات او استناد جایز نیست.
طبرانی نیز درباره او مینویسد: مجالد بن سعید بن عمیر الهمدانی لیس بالقوی وقد تغیر فی آخر عمره.
مجالد بن سعید بن عمیر همدانی قوی نیست و
در پایان عمرش تغییر کرده بود.
شنقیطی در اضواء البیان سخن آخر را درباره مجالد گفته و حجت را تمام کرده است: مجالد بن سعید بن عمیر بن بسطام بن ذی مران بن شرحبیل الهمدانی ابو عمرو، ویقال ابو سعید الکوفی، واکثر اهل
العلم علی ضعفه، وعدم الاحتجاج
به، والامام مسلم بن الحجاج، انما اخرج حدیثه مقرونًا بغیره، فلا عبرة بقول یعقوب بن سفیان، انه صدوق، ولا بتوثیق النسائی له مرة، لانه ضعفه مرة اخری، ولا بقول ابن عدی ان له عن الشعبی، عن جابر احادیث صالحة؛ لان اکثر اهل
العلم بالرجال علی تضعیفه، وعدم الاحتجاج
به.
مجالد بن سعید . . . . بسیاری از
علم بر ضعف او و حجت نبودن روایات او اتفاق دارند. امام
مسلم روایات او را با ضمیمه راویان دیگر نقل کرده است. بنابراین،
به گفتههای
یعقوب بن سفیان و
نسائی نمیتوان اعتماد کرد؛ زیرا نسائی یک مرتبه دیگر او را ضعیف دانسته است. همچنین
به سخن
ابن عدی که گفته مجالد از
شعبی از جابر روایات خوبی را نقل کرده نمیتوان اعتماد کرد؛ زیرا بسیاری از
علمای رجال او را تضعیف کردهاند و روایاتش را قابل احتجاج ندانستهاند.
در یکی از دو روایت، مجالد میگوید: احنف حاضر نبود، و ماجرا
به او خبر رسید،
در یکی دیگر میگوید او حاضر بود؛
در یک روایت میگوید احنف کنیز خود را فرستاد،
در دیگری میگوید غلام خود را فرستاد، جدای از اینکه
در متن روایت اول که متن نامه را کامل آورده است،
در هیچجا
به صراحت ادعا نکرده است که من پیامبر هستم. تنها میگوید قبل از من انبیا مورد آزار قرار گرفتهاند! و این
به معنی ادعای پیامبری او نیست!
عامر شعبی طبق روایات اهلسنت، از کارگزاران زبیریان بوده است:
وکان عامر الشعبی مع فقهه
وعلمه ونبله کاتباً لعبدالله بن مطیع ثم لعبدالله بن یزید عامل عبدالله بن الزبیر علی الکوفة ثم ولی قضاء الکوفة بعد الکتابة.
عامر شعبی با وجود
فقه و
علم و زیرکیاش،
نویسنده عبدالله بن مطیع (والی زبیریان بر کوفه) و سپس
نویسنده عبدالله بن یزید، کارگزار عبدالله بن زبیر بر کوفه بود؛ و سپس بعد از کتابت، قضاوت کوفه را نیز
به عهده گرفت.
و همانطور که قبلا ثابت کردیم، زبیریان
به صریح روایات، کسانی بودند که این تهمت را
در مورد مختار رواج دادند.
این روایت از جهتی دیگر نیز برای اثبات سخن
بیهقی مشکل دارد؛ زیرا روایت از
عامر بن شراحیل شعبی نقل شده که بنا
به تصریح خود اهلسنت نمیتوان
به سخنان شعبی اعتماد کرد. شعبی
در ابتدای قیام با مختار همراه شد؛
طبری در این زمینه مینویسد: قال ابو مخنف فحدثنی نمیر بن وعلة و المشرقی عن عامر الشعبی قال: کنت انا وابی اول من اجاب المختار. . .
طبق نقل نمیر بن وعله و مشرقی عامر شعبی گفته است: من و پدرم نخستین کسانی بودیم که
به دعوت مختار پاسخ گفتیم.
خطیب بغدادی، بعد از اینکه شعبی را از جهت نسب معرفی کرده،
بهطور سر بسته مینویسد، شعبی از ترس مختار
به مدائن گریخت: ۶۶۸۰ عامر بن شراحیل بن عبد وقیل بن عبد ذی قباز وقیل عامر بن عبدالله بن شراحیل ابو عمرو الشعبی من شعب همدان وهو کوفی. . . . وکان قد خاف من المختار بن ابی عبید فخرج الی المدائن فنزلها مدة ثم عاد الی الکوفة.
شعبی از ترس مختار بن عبید
به سوی مدائن رفت و
در آنجا مدتی بود پس از آن
به کوفه بازگشت.
ابن سعد در «
الطبقات الکبری» نیز
به فرار او از ترس مختار
به سوی
مدینه اشاره کرده است: . . . وابی جبیرة بن الضحاک قال: اخبرنا عبدالله بن ادریس قال: سمعت لیثا یذکر عن الشعبی قال: اقمت بالمدینة مع عبدالله بن عمر ثمانیة اشهر او عشرة اشهر قال: محمد بن سعد و کان سبب مقامه بالمدینة انه خاف من المختار فهرب منه الی المدینة فاقام بها.
عبدالله بن ادریس میگوید: از لیث شنیدم که شعبی گفته است:
در مدینه با عبدالله بن عمر مدت هشت ماه و ده روز ماندم. محمد سعد گفته است: علت ماندن او
در مدینه ترس از مختار بوده است که از
کوفه به مدینه فرار کرده و
در آنجا این مدت را مانده است.
شمسالدین ذهبی نیز علت ماندن او را
در مدینه ترس از مختار میداند: واقام فی المدینة ثمانیة اشهر هاربا من المختار.
علت فرار شعبی
به مدینه یا مدائن و این که بین او و مختار چه
واقعهای رخ داده روشن نیست؛ اما آنچه
واقعیت دارد این است که بین او و مختار دشمنی شدیدی بوده است و همانطور که ثابت شد، شعبی بعد از این ماجرا
بهعنوان کارگزار زبیریان
بهحساب میآمد، و این مساله احتمال جاسوسی و فعالیت او
به نفع زبیریان را قوت میبخشد؛ و
بههمین علت
علمای اهلسنت روایت شعبی را درباره مختار قبول ندارند و مورد اعتبار نمیدانند.
ابن اثیر از
علمای برجسته و پرآوازه اهلسنت
در اسد الغابه بعد از اینکه مختار را از جهت نسبی معرفی کرده مینویسد: واخباره غیر حَسَنة، رواها عنه الشعبی وغیره، الا انه کان بینهما ما یوجب ان لا یُسمع کلام احدِهما فی الآخر.
روایات مختار حسن نیست که شعبی و غیر او روایات او را نقل کرده، مگر اینکه بین مختار و شعبی چیزهای
واقع شده که
به موجب آن سخن یکی از آن دو
در مورد دیگری، قابل شنیدن نیست.
از این سخن، نتیجه میگیریم که شعبی با مختار دشمنی داشته است و نمیشود که سخن دشمن را
در مورد دشمن او پذیرفت.
یکی دیگر از ادله مشترک
ابن تیمیه و
ابن کثیر در اتهام ادعای نبوت و نزول وحی
به مختار، این است که
به عبدالله بن عمر (که شوهر خواهر مختار بود) گفته شد: مختار گمان میکرد که وحی بر او نازل میشده و او گفت: مختار راست گفته است: وقد قیل لابن عمر وکان زوج اخت المختار صفیه، ان المختار یزعم ان الوحی یاتیه. قال: صدق، قال الله تعالی: (وان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم).
برای عبدالله بن عمر که شوهر خواهر مختار بود، گفته شد: مختار گمان میکند که وحی بر او نازل میشود. عبدالله گفت: مختار راست گفته است. خداوند فرموده است:
شیطان به سوی دوستان خود
وحی میکند.
در نقل دیگر، سخن ابن عمر اینگونه آمده است: حدثنا ابو سعید الاشج ثنا ابو بکر بن عیاش عن ابی اسحاق (سلیمان بن ابی سلیمان) قال: قال رجل لابن عمر: ان المختار یزعم انه یوحی الیه. قال: صدق فتلا هذه الایة: وان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم.
شخصی
به ابن عمر گفت: مختار گمان میکند که
به او وحی میشود؛ گفت: راست میگوید؛ و سپس این آیه را خواند که «و
بهدرستی که شیاطین،
به اولیای خود وحی میکنند»
نقد این روایت:
علمای اهلسنت، سلیمان بن ابی سلیمان، ابیاسحاق شیبانی راوی این روایت را از اصحاب خاص شعبی میدانند. ۶۶۷ سلیمان بن ابی سلیمان ابو اسحاق الشیبانی مولی لهم وکان ثقة من کبار اصحاب الشعبی.
و همانطور که ثابت شد، شعبی از زبیریان است، و احتمال جعل این روایت، توسط آنها فراوان است؛ بر فرض
صحت این روایت، پاسخهای سه، چهار، پنج، هفت و هشت مطرح شده
در مورد روایت عبدالله بن زبیر،
در اینجا نیز قابل استفاده است.
روایت دیگری که
به عنوان دلیل بر ادعای نزول وحی علیه مختار مورد استفاده قرار گرفته روایت رفاعه است. رفاعه
در این روایت میگوید: من بر مختار وارد شدم او میگفت: همین الان
جبرئیل از اینجا بلند شد و
در برخی روایات از
میکائیل هم نام برده است. روایت رفاعه را چهار نفر نقل کردهاند که همگی دارای تضعیفات فراوانی هستند، جدای از اشکالاتی که بعد از بررسی
سندی روایات مطرح خواهد شد. اکنون متن روایت او را از طرق متعدد نقل میکنیم:
در این طریق
ابوعکاشه همدانی روایت را از رفاعة نقل کرده است. این روایت را احمد
در مسندش نقل کرده است:
حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عبدالله بْنُ مَیْسَرَةَ اَبُو لَیْلَی، عَنْ اَبِی عُکَّاشَةَ
[
ابی عایشة
]
الْهَمْدَانِیِّ، قَالَ: قَالَ رِفَاعَةُ الْبَجَلِیُّ: دَخَلْتُ عَلَی الْمُخْتَارِ بْنِ اَبِی عُبَیْدٍ قَصْرَهُ، فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: مَا قَامَ جِبْرِیلُ اِلَّا مِنْ عِنْدِی قَبْلُ، قَالَ: فَهَمَمْتُ اَنْ اَضْرِبَ عُنُقَهُ، فَذَکَرْتُ حَدِیثًا حَدَّثَنَاهُ سُلَیْمَانُ بْنُ صُرَدٍ، عَنِ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) اَنَّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوسلم) کَانَ یَقُولُ: اِذَا اَمَّنَکَ الرَّجُلُ عَلَی دَمِهِ، فَلَا تَقْتُلْهُ "، قَالَ: وَکَانَ قَدْ اَمَّنَنِی عَلَی دَمِهِ، فَکَرِهْتُ دَمَهُ.
رفاعه بجلی میگوید: بر مختار بن ابی عبید
در قصرش وارد شدم شنیدم که میگفت: همین الآن جبرئیل از نزد من برخاست و رفت. رفاعه میگوید: تصیمیم گرفتم که گردن مختار را بزنم؛ اما روایتی را که
سلیمان بن صرد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) برایم نقل کرده بود یادم آمد که فرموده است: زمانی که شخصی تو را بر خونش امین قرار دهد، او را نکش. رفاعه میگوید: مختار مرا بر خونش امین قرار داده بود،
به این جهت خوش نداشتم خونش را بریزم.
نقد
سند این روایت:
در این روایت ابو عکاشه و عبدالله بْنُ مَیْسَرَةَ الحارثی اَبُو لَیْلَی تضعیف شدهاند. ابوعکاشه همدانی
در این روایت از نظر
علمای رجال اهلسنت مجهول است:
مزی در تهذیب الکمال او را یکی از مجاهیل معرفی کرده است: ۷۵۲۲ - ق: ابو عکاشة الهمدانی الکوفی، احد المجاهیل.
ابن ابی حاتم رازی در کتاب
الجرح و التعدیل سخنان
علمای رجال را درباره عبدالله بْنُ مَیْسَرَةَ االحارثی َبُو لَیْلَی آورده است:
عن یحیی بن معین انه قال: ابو اسحاق الکوفی الذی یروی عنه هشیم هو عبدالله بن میسرة وهو ضعیف الحدیث. . . وایضا یدلسه. . . ثنا عبد الرحمن انا علی بن طاهر القزوینی فیما کتب الی قال نا الاثرم قال سمعت ابا عبدالله یعنی احمد بن حنبل وسئل عن ابی اسحاق الکوفی الذی یروی عنه هشیم فکانه ضعفه. . . نا عبد الرحمن قال سئل ابو زرعة عن ابی اسحاق الکوفی فقال هو عبدالله بن میسرة وقال هو واهی الحدیث ضعیف الحدیث.
یحی بن معین گفت است: ابواسحاق کوفی که هشیم از او روایت کرده همان عبدالله بن میسره است که
در روایت ضعیف است و نیز روایت را تدلیس میکرد. . . اثرم میگوید از
احمد بن حنبل شنیدم و از ابی اسحاق کوفی پرسیده شد گویا او را تضعیف میکرد. عبدالرحمان میگوید: از ابوذرعه درباره ابو اسحاق کوفی پرسیده شد گفت: او عبدالله بن میسره است روایت او واهی و خودش ضعیف الحدیث است.
طبق
سند دیگر، روایت رفاعه با مضمون دیگر، از طریق
کثیر النواء و
ابوحمزه ثمالی نقل شده است که این روایت را
طبرانی در المعجم الکبیر آورده است:
حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْوَاسِطِیُّ، نا زَکَرِیَّا بْنُ یَحْیَی زَحْمَوَیْهِ، نا ثَابِتٌ اَبُو حَمْزَةَ، ثَنَا کَثِیرٌ النَّوَاءُ، عَنْ رِفَاعَةَ الْفِتْیَانِیِّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی الْمُخْتَارِ، فَلَمَّا اَنْ اَرَدْتُ اَنْ اَخْرُجَ، قَالَ: یَا اَبَا عُمَرَ، اَلا تُعِینُنَا عَلَی هَذَا الْکُرْسِیِّ، فَاِنَّهُ قَامَ عَنْهُ جِبْرِیلُ آنِفًا، قُلْتُ: بَلَی، اُعِینَکَ عَلَی ان تُحَرِّقَهُ، وَتَنْسِفَهُ فِی الْیَمِّ نَسْفًا، قَالَ رِفَاعَةُ: فَاَهْوَیْتُ بِیَدِی اِلَی قَائِمِ سَیْفِی، فَقُلْتُ: فِی نَفْسِی اَلا اَقْتُلُ هَذَا الْکَذَّابَ، حَتَّی ذَکَرْتُ کَلِمَةَ اَخِی عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، اَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) یَقُولُ: . . .
رفاعه میگوید: بر مختار وارد شدم هنگامی که میخواستم بیرون روم،
به من گفت: ای ابا عمرو! آیا ما را (برحمل) این کرسی (صندلی یا تخت) کمک میکنی؟ زیرا هم اکنون جبرئیل از آن برخاست. گفتم: بلی، کمک میکنم تا آن را بسوزانی. دست
به قبضه شمشیر بردم و با خود گفتم این دروغگو را میکشم تا این که روایت برادرم
عمرو بن حمق به یادم افتاد. . . .
نقد
سند این روایت:
دراین روایت (کثیر النواء) و (ثابت بن دینار) وجود دارند و هردو ضعیف الحدیث هستند و
علمای رجال اهلسنت آنها را تضعیف کردهاند.
کثیر النواء همان «کثیر بن اسماعیل تمیمی» و متهم
به ضعف روایت است: مزی
در تهذیب الکمال، بعد از اینکه او را معرفی کرده،
به صورت فشرده اقوال را درباره او این گونه آورده است:
۴۹۳۵ - ت: کثیر بن اسماعیل، ویُقال: ابن نافع النواء، ابو اسماعیل التَّیْمِیّ الکوفی، مولی بنی تیم الله. . . قال عبدالله بن احمد بن حنبل، عَن ابیه: ضعیف الحدیث، لیس بشیءٍ. قَال عَباس الدُّورِیُّ، عن یحیی بن مَعِین: لیس بشیءٍ. . . . وَقَال ابو حاتم: . . یکتب حدیثه، لا یحتج
به. وَقَال ابراهیم بن یعقوب الجوزجانی: واهی الحدیث. وَقَال النَّسَائی: لیس بثقة. . . . قَال ابو احمد بن عدی: . . . وهو الی الضعف اقرب.
کثیر بن اسماعیل. . . . عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل کرده: کثیر بن اسماعیل ضعیف الحدیث است و روایتش چیزی نیست. یحی بن معین نیز گفته است: روایاتش چیزی نیست. ابوحاتم گفته است: روایاتش نوشته میشود ولی قابل احتجاج نیست.
جوزجانی گفته است: او واهی الحدیث است.
نسائی نیز گفته: ثقه نیست. ابواحمد بن عدی گفته است: روایات او
به ضعف نزدیکتر است.
ثابت بن دینار همان ابوحمزه ثمالی است که از
امام سجاد (علیهالسّلام) روایات فراوانی نقل کرده است.
محمد بن سعد در الطبقات الکبری، درباره او مینویسد: ابوحمزة الثمالی واسمه ثابت بن ابی صفیة توفی فی خلافة ابی جعفر وکان ضعیفا.
ابوحمزه ثمالی، اسمش ثابت بن ابی صفیه است که
در زمان خلافت ابوجعفر (
امام باقر (علیهالسّلام)) وفات یافت. او
در روایت ضعیف بود.
احمد بن حنبل ابوعبدالله الشیبانی
در کتاب العلل و معرفة الرجال، نیز او را ضعیف الحدیث میداند: ۴۳۵۶ سالته عن ثابت بن ابی صفیة ابی حمزة الثمالی قال: ضعیف الحدیث لیس لشیء.
از
احمد بن حنبل درباره ثابت بن ابی صفیه ابی حمزه ثمالی پرسیده شد او گفت: ضعیف الحدیث است و روایتش چیزی نیست.
روایت از سدی
در بسیاری از کتب نقل شده است و راویان فراوانی از سدی روایت دارند؛ یکی از آنها
مسند احمد است:
حَدَّثَنَا ابْنُ نُمَیْرٍ، حَدَّثَنَا عِیسَی الْقَارِئُ اَبُو عُمَرَ بْنُ عُمَرَ، حَدَّثَنَا السُّدِّیُّ، عَنْ رِفَاعَةَ الْقِتْبَانِیِّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی الْمُخْتَارِ فَاَلْقَی لِی وِسَادَةً، وَقَالَ: لَوْلَا اَنَّ اَخِی جِبْرِیلَ قَامَ عَنْ هَذِهِ لَاَلْقَیْتُهَا لَکَ، قَالَ: فَاَرَدْتُ اَنْ اَضْرِبَ عُنُقَهُ، فَذَکَرْتُ حَدِیثًا حَدَّثَنِیهِ اَخِی عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) «اَیُّمَا مُؤْمِنٍ اَمَّنَ مُؤْمِنًا عَلَی دَمِهِ فَقَتَلَهُ، فَاَنَا مِنَ الْقَاتِلِ بَرِیءٌ».
رفاعه میگوید: بر مختار وارد شدم بالشی برایم گذاشت و گفت: اگر برادرم جبرئیل از این بالش نمیایستاد برای تو میانداختم. رفاعه میگوید: تصمیم گرفتم که گردنش را بزنم، روایتی را که برادرم عمرو بن حمق از رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) گفته بود یادم آمد رسول خدا فرموده است: هر مؤمنی که مؤمن دیگر را بر خودنش امین قرار دهد، پس او را بکشد، من از کشنده آن بیزارم.
همچنین شبیه همین مضمون از سدی، با عبارتی کاملتر
در آدرسهای ذیل آمده است: . . . عَنْ اِسْمَاعِیلَ السُّدِّیِّ، عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی الْمُخْتَارِ بْنِ اَبِی عُبَیْدٍ وَعِنْدَهُ وِسَادَتَانِ، فَقَالَ: یَا جَارِیَةُ، هَاتِی وِسَادَةً، قُلْتُ: هَذِهِ وِسَادَةٌ، قَالَ لا، اِنَّ هَذِهِ قَامَ عَنْهَا آنِفًا جِبْرِیلُ، وَهَذِهِ قَامَ عَنْهَا مِیکَائِیلُ، فَوَاللَّهِ مَا مَنَعَنِی اَنْ اَضْرِبَهُ بِسَیْفِی اِلا حَدِیثٌ حَدَّثَنِیهِ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ، . . . .
رفاعه میگوید: بر مختار وارد شدم و
در نزد او دو بالش بود. گفت: ای کنیز بالشی بیاور. گفتم: این بالش هست. گفت: نه. این بالشی است که الآن جبرئیل از نزد آن برخاست و آن بالشی است که الآن میکائل از آن برخاست. قسم
به خدا روایت عمرو بن حمق مرا نگهداشت و گرنه با شمشیر او را میزدم.
نقد
سند این روایات:
در این روایت اسماعیل بن عبدالرحمن بن ابی کریمة (السدی)،
به اوصافی همانند: ضعیف، کذاب، شتام، لایحتج بحدیثه، رمی با التشیع و یشتم ابابکر و عمر، تضعیف شده است.
مزی
در تهذیب الکمال، سخنان
علمای رجال را
در تضعیف این راوی ذکر کرده است: اسماعیل بن عبدالرحمن بن اَبی کریمة السدی ابو محمد القرشی الکوفی الاَعور، . . . فسمی السدی، وهو السدی الکبیر. وَقَال عبدالله بن احمد بن حنبل: سالت یحیی بن مَعِین عن السدی وابراهیم بن مهاجر، فقال: متقاربان فی الضعف. قال: وسمعت ابی، قال: قال یحیی بن مَعِین یوما عند عبد الرحمن بن مهدی، وذکر ابراهیم بن مهاجر والسدی، فقال یحیی: ضعیفان، . . . . وَقَال ابو احمد بن عدی: سمعت ابن حماد یقول: قال السعدی: هو کذاب شتام، یعنی السدی. . . وَقَال ابو حاتم: یکتب حدیثه ولا یحتج
به.
اسماعیل بن عبدالرحمن بن ابی کریمه سدی، کنیهاش ابومحمد قرشی کوفی است و منظور از سدی،
سدی کبیر است. عبدالله بن احمد بن حنبل میگوید: از یحی بن معین درباره سدی و ابراهیم بن مهاجر پرسیدم او گفت: هردو
در ضعیف برابراند. عبدالله بن حنبل از پدرش نیز روایت کرده که یحی بن معین گفته است ابراهیم بن مهاجر و سدی ضعیفاند.... ابواحمد بن عدی میگوید: از
ابن حماد شنیدم که میگفت: سعدی گفته است: سدی بسیار دروغگو و دشنام دهنده است. ابوحاتم گفته است: روایت نوشته میشود ولی قابل احتجاج نیست. ابوجعفر عقیلی: ضعیف وکان یتناول الشیخین.
طریق چهارم روایت رفاعه، عبدالملک بن عمیر قرار دارد:
وَاَخْبَرَنَا اَبُو بَکْرٍ بْنِ فُورَکٍ، انبا عبدالله بْنُ جَعْفَرٍ، ثنا یُونُسُ بْنُ حَبِیبٍ، ثنا اَبُو دَاوُدَ، ثنا قُرَّةُ بْنُ خَالِدٍ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ عُمَیْرٍ، عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ، قَالَ: کُنْتُ اُبْطِنُ شَیْئًا بِالْمُخْتَارِ، یَعْنِی الْکَذَّابَ، قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ ذَاتَ یَوْمٍ، فَقَالَ: دَخَلْتَ وَقَدْ قَامَ جِبْرِیلُ قَبْلُ مِنْ هَذَا الْکُرْسِیِّ، قَالَ: فَاَهْوَیْتُ اِلَی قَائِمِ السَّیْفِ، فَقُلْتُ: مَا اَنْتَظِرُ اَنْ اَمْشِیَ بَیْنَ رَاْسِ هَذَا وَجَسَدِهِ، حَتَّی ذَکَرْتُ حَدِیثًا حَدَّثَنِیهِ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ الْخُزَاعِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، اَنَّ النَّبِیَّ قَالَ: «اِذَا اَمَّنَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ عَلَی دَمِهِ، ثُمَّ قَتَلَهُ رُفِعَ لَهُ لِوَاءُ الْغَدْرِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، فَکَفَفْتُ عَنْهُ».
رفاعه میگوید: من نزدیکترین فرد
به مختار (کذاب) بودم، روزی بر او وارد شدم مختار
به من گفت: تو آمدی
در حالی که جبرئیل پیشتر از شما از این کرسی برخاست. رفاعه میگوید: دست
به قبضه شمشیر بردم و با خود گفتم: منتظر نمیمانم که میان سر و جسدش راه بروم. تا اینکه روایت عمرو بن حمق خزاعی
به یادم آمد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) فرموده است: هنگامی که مردی مردی را بر خونش امان دهد سپس او را بکشد، روز قیامت زیر پرچم فریبکاران
در میآید. و از این کار منصرف شدم.
نقد
سند این روایت:
در سند این روایت نیز عبدالملک بن عمیر است، که جزو مختلطین، مدلسین و ضعفا شمرده شده است. ابن ابی حیان تمیمی درباره او مینویسد: ۲۱۷۸ عبد الملک بن عمیر عن علی قال احمد مضطرب الحدیث وفی روایة عنه انه ضعفه جدا وقال یحیی مخلط.
صدور این روایت از رفاعه نیز محال است؛ زیرا رفاعه از
شیعیان مخلص
امیرمؤمنان و
امام حسن مجتبی و
امام حسین (علیهمالسّلام) بوده است. بعد از
حادثه عاشورا، او از جمله رهبران
توابین بود که بعد از کشته شدن
سلیمان بن صرد،
به مختار پیوست و تا آخرین نفس، بر سر بیعتش باقی ماند و
به فرمان او
به جنگ
مصعب بن زبیر رفت و
در این جنگ هم کشته شد.
اگر رفاعه دیده بود که مختار ادعای نبوت یا نزول جبرئیل را دارد، چرا اینهمه از او اطاعت میکند و اگر اطاعت کرده دلیل بر این است که او مختار را یک انسان صالح و سالم از این ادعاها میداند و اگر مختار همانگونه بوده و رفاعه از او پیروی کرده، باز خود رفاعه زیر سؤال میرود و روایاتش مورد اعتماد نیست.
علمای اهلسنت با اینکه رفاعه را موثق میدانند؛ اما عموما نقش او را
در لشکر مختار ذکر نکردهاند تا روایاتی که از زبان او
در مورد مختار جعل کرده، توجیه کنند؛ اما
علمای رجال شیعه، رفاعه را یکی از رؤسای لشکر مختار میدانند که تا آخرین نفس درکنار او جنگید.
نمازی شاهرودی مینویسد:
رفاعة بن شداد البجلی: من اصحاب امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) وشهد معه فی حرب الجمل. . . وهو ممن کتب الی الحسین (علیهالسّلام) من اهل الکوفة. ولما ورد الحسین (علیهالسّلام) کربلاء، دعا بدواة وبیضاء وکتب الی اشراف الکوفة: بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی سلیمان بن صرد، و المسیب بن نجیة، ورفاعة بن شداد، وعبدالله بن وال، وجماعة المؤمنین - الخ.
قیام هؤلاء الجماعة لطلب ثار الحسین (علیهالسّلام). وکانوا رؤساء علی جند المختار وجاهدوا، وله اشعار فی الرجز. قاتل رفاعة، قتال الشدید الباس، القوی المراس، حتی قتل.
رفاعه بن شداد بجلی از یاران امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بود که
در جنگ جمل با حضرت شرکت کرد. او از جمله کسانی بود که برای امام حسین (علیهالسّلام) نامه نوشت و هنگامی که امام
به کربلا آمد برای اشراف
کوفه نوشت:
به نام خداوند بخشنده و مهربان، از جانب حسین بن علی
به سلیمان بن صرد،
مسیب بن نجیه،
رفاعة بن شداد و
عبدالله بن وال و گروهی از مؤمنان . . . آنها از کسانی بودند که برای خونخواهی حسین (علیهالسّلام) قیام کردند و بر سپاه مختار رئیس و فرمانده بودند و
در رکاب مختار جنگیدند. رفاعه شعری
در رجز دارد، رفاعه جنگ شایان و سختی کرد تا این که کشته شد.
اما با این همه
در منابع تاریخی اهلسنت نیز مواردی یافت میشود که ثابت میکند، رفاعه از شیعیان امام حسین (علیهالسّلام) و طرفدار جان بر کف مختار بود که تا آخرین نفس
در رکاب مختار جنگید و شهید شد. طبق گزارشهای تاریخی، رفاعه برای حسین بن علی (علیهالسّلام) همراه با سلیمان بن صرد و دیگران نامه نوشت و حضرت را
به کوفه دعوت کرد. بعد از حادثه عاشورا نیز یکی از فعالان و پرچمداران جنبش توابین بود.
مسعودی در مروج الذهب مینویسد:
وفی سنة خمس وستین تحرکت الشیعة بالکوفة، وتلاقوا بالتلاوم والتنادم حین قتل الحسین فلم یغیثوه، وراوا انهم قد اخطؤا خطا کبیراً، بدعاء الحسین ایاهم ولم یجیبوه، ولمقتله الی جانبهم فلم ینصروه، وراوا انهم لا یغسل عنهم ذلک الجرم الا قتل من قتله او القتل فیه، ففزعوا الی خمسة نفر منهم: سلیمان بن صُرَد الخزاعی، والمسیب بن نجبة الفزاری، وعبدالله بن سعد بن نفیل الازدی، وعبدالله بن وال التمیمی، ورفاعة بن شداد البجلی، فعسکروا بالنخیلة.
در سال ۵۶ شیعیان
به جنبش
در آمدند و هنگامی که حسین کشته شد، آنان همدیگر را ملاقات کردن و از اینکه حسین را دعوت کردند و او را یاری نکردند پشیمان بودند. آنان عقیده داشتند که از این جرم پاک نمیشوند مگر اینکه قاتلان حسین را بکشند یا خود کشته شوند. شعیان کوفه
به سوی پنج نفر پناه بردند از جمله آنها سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه فزاری، عبدالله بن سعد بن نفیل ازدی، عبدالله بن وال تمیمی و رفاعة بن شداد بجلی است. آنها
در نخیله اردو زدند. . . .
بعد از این که جنگ توابین
در «
عین الورده» شکست خورد و سران آنها مانند سلیمان بن صرد و دیگران شهید شدند، رفاعه
به همراه باقیمانده لشکر
به کوفه برگشت و
در این هنگام مختار
در زندان بود که توسط عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمد از عاملان ابن زبیر دستگیر شده بود. مختار برای آنها پیام داد که من شما را بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر، برای خونخواهی خون اهلبیت و پاسداری از ضعیفان فرا میخوانم.
بعد از اینکه مختار دوباره
به وساطت عبدالله بن عمر آزاد شد، افراد ذیل
به او پیوستند که از جمله آنها، رفاعه بن شداد فتیانی بود که
در زندان با مختار بیعت کرده بود:
طبری به نقل از
ابومخنف در اینباره مینویسد:
قال
[
ابومخنف
]
ولما نزل المختار داره عند خروجه من السجن اختلف الیه الشیعة واجتمعت علیه واتفق رایها علی الرضا
به وکان الذی یبایع له الناس وهو فی السجن خمسة نفر السائب بن مالک الاشعری ویزید بن انس واحمر بن شمیط ورفاعة بن شداد الفتیانی وعبدالله بن شداد الجشمی.
ابومخنف گفته است: هنگامی که مختار از زندان آزاد شد و
به خانهاش آمد، شیعیان
به نزد او اجتماع کردند و همه بر نظر مختار رضایت دادند، مختار کسی بود که مردم بر او پیمان بستند
در حالی که او
در زندان بود از جمله آنان همان پنج نفراند مانند سائب بن مالک اشعری، یزید بن انس، احمر بن شمیط و رفاعه بن شداد فتیانی و عبدالله بن شداد جشمی.
رفاعه از جمله کسانی بود که مقدمات قیام مختار را فراهم کرد؛ اما بعد از بیعت با مختار تحت تاثیر تبلیغات سوء دشمنان مختار و اشراف کوفه قرار گرفت و دچار شک و تردید
در صداقت مختار شد و از اینجهت خودش را کنار کشید. بعد از اینکه
ابراهیم پسر
مالک اشتر به جنبش مختار پیوست، مختار قیام خودش را بر ضد
امویان آغار کرد و ابراهیم بن مالک اشتر را با دوازده هزار نفر
به جنگ ابن زیاد
به سوی مدائن فرستاد، اشراف کوفه که برای بدست آوردن فرصت لحظه شماری میکردند، چون اطراف مختار را خالی دیدند، دست
به شورش و قیام برضد مختار زدند رفاعه نیز
به جمع مخالفان مختار پیوست و
در کنار
عمر سعد و قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) قرار گرفت. مختار برای ابراهیم نوشت که
به زودی
به کوفه برگرد. ابراهیم با سرعت تمام با نیروهایش
به کوفه برگشت او برای جنگ با
قبیله مضر در کناسه کوفه آماده شد. مختار دو گردان را
به فرماندهی «احمر بن شمیط» و «ابن کامل» و هر کدام را از راه معین
به طرف فرقه یمن
در جبانه سبیع فرستاد.
ولما ان اجتمع اهل الیمن بجبانة السبیع حضرت الصلاة فکره کل راس من رؤوس اهل الیمن ان یتقدمه صاحبه فقال لهم عبدالرحمن بن مخنف هذا اول الاختلاف قدموا الرضا فیکم فان فی عشیرتکم سید قراء اهل المصر فلیصل بکم رفاعة بن شداد الفتیانی من بجیلة ففعلوا فلم یزل یصلی بهم حتی کانت
الوقعة.
اهل یمن (مخالفان مختار)
در میدان سبیع کوفه گردهمائی کردند،
موقع نماز فرا رسید، سران یمن دوست بر سر امام جماعت شدن یکی از آنان با هم مخالفت کردن و دوست نداشتند یکی بر دیگری امامت کنند. عبدالرحمن بن مخنف
به آنان گفت: این آغاز تفرقه
در میان شما است، رفاعة بن شداد از شما و بزرگ قاریان این شهر
در میان شما است او را مقدم کنید و نماز بخوانید آنها همینکار را کردند و با او نماز خواندند تا اینکه جنگ
به وقوع پیوست.
تا این زمان و آغاز جنگ رفاعه
در مقابل مختار و هم پیمان با اشراف کوفه بود؛ اما
در حین جنگ مسالهای پیش آمد، که
در ضمن آن چشم بصیرت رفاعه بینا شد و حقیقت را درک کرد و دوباره از راهی که رفته بود برگشت. با طلوع خورشید،
در میدان سبیع کوفه، مردم آرایش نیروهای نظامی مختار و مخالفان مشاهده کردند.
پس از آغاز جنگ و درگیری نیروهای احمر بن شمیط و ابن کامل با مخالفان، نیروی تازه نفس شامیان
به فرماندهی «ابو القلوص» نیز
در میدان سبیع رسیدند و جنگ سختی برپاشد.
طبری مینویسد: ودخل الناس الجبانة فی آثارهم وهم ینادون یا لثارات الحسین فاجابهم اصحاب ابن شمیط یا لثارات الحسین فسمعها یزید بن عمیر بن ذی مران من همدان فقال یا لثارات عثمان فقال لهم رفاعة بن شداد ما لنا ولعثمان لا اقاتل مع قوم یبغون دم عثمان فقال له اناس من قومه جئت بنا واطعناک حتی اذا راینا قومنا تاخذهم السیوف قلت انصرفوا ودعوهم فعطف علیهم وهو یقول:
انا ابن شداد علی دین علی لست لعثمان بن اروی بولی
لاصلین الیوم فیمن یصطلی بحر نار الحرب غیر مؤتل
نیروهای ابو القلوص
به میدان سبیع وارد شدند و ندای «یا لثارات الحسین» را سر دادند
در پاسخ آنان یاران ابن شمیط، با شعار «یا لثارات الحسین» فریاد زدند. این ندا را یزید بن عمیر از
قبیله همدان شنید او
در پاسخ آنان گفت: «یا لثارات عثمان»، رفاعه
به آنان گفت: ما را
به عثمان و خون او چه کار؟ من
در کنار کسانی که خون عثمان را میخواهند نمیجنگم. گروهی از قوم وی برآشفتند و
به او گفتند: ما
به پیروی تو
در اینجا حاضر شدهایم و خویش را
در گرداب حمله دشمن افکندهایم، حال میگویی برگردیم و دوستان خود را رها کنیم؟! رفاعة
به آنها گفت: من پسر شداد بر دین علی استوار هستم، و عثمان پسر اروی ولی من نیست. امروز
در این گرمای جنگ با مردان دیگر سخت میجنگم، و هرگز
در دفاع از حق کوتاهی نمیکنم.
ابن اثیر میگوید: رفاعه تا زمانی که این شعار را نشنیده بود با اهل کوفه بود؛ اما بعد از شیندن این شعار با بیان این شعر حماسی،
به صف یاران مختار پیوست و
در یک نبرد جانانه
در مصاف با قاتلان امام حسین (علیهالسّلام)
به شهادت رسید: فلما کان هذا الیوم قاتل مع اهل الکوفة فما سمع یزید بن عمیر یقول یا لثارات عثمان عاد عنهم فقاتل مع المختار حتی قتل.
رفاعه
در این روز
در کنار اهل کوفه جنگید؛ اما وقتی ندای «یا لثارات عثمان» را از یزید بن عمیر شنید از جمع آنان برگشت و
در کنار مختار جنگید تا اینکه کشته شد.
طبق این نقلها و گزارشها، رفاعه
در ابتدا با مختار بیعت کرد؛ اما
در مدت زمانی کوتاه
در زمره مخالفان او قرار گرفت ولی بعد از پیش آمد این جریان حقیقت را دانست و دوباره
به جمع جیش مختار پیوست و با عزم راسخ
در کنار آنان جنگید تا اینکه جان خودش را
در این راه فدا کرد. سؤال این است که آیا از چنین کسی که تا آخرین نفس مطیع فرمان مختار بوده ممکن است این روایاتی که ابن کثیر و دیگران نقل کردهاند، از او شنیده شده باشد؟
بر فرض
صحت صدور و
سند روایت «رفاعة بن شداد»،
در استناد ابن کثیر و بیهقی، جواب دوم این است: مختار غلامی داشته
به اسم «جبرئیل»، هنگامیکه رفاعه بر مختار وارد میشد، و سخن از جبرئیل را
به میان میآورد، منظور مختار، غلامش بوده است.
ابن نمای حلی نقل کرده است:
قال المرزبانی فی کتاب الشعراء: کان للمختار غلام یقال له جبرئیل، وکان یقول: قال لی جبرئیل، وقلت لجبرئیل، فیوهم الاعراب واهل البوادی انه جبرئیل (علیهالسّلام).
مرزبانی در کتاب الشعراء میگوید: برای مختار غلامی
به اسم جبرئیل بوده که مختار میگفت: جبرئیل برایم این چنین گفت و برای جبرئیل چنین گفتم. اعراب و اهل بادیه گمان میکردند که او جبرئیل (علیهالسّلام) است
و علت اکرام بیش از حد او، علاقه زیاد مختار
به بردگان و توجه زیاد او
به آنها است که
در کتب اهلسنت نیز فراوان آمده است. و بر فرض اینکه روایات رفاعه صحیح باشد، کشته شدن رفاعه
در کنار مختار نشان میدهد که او
در ابتدا اشتباه کرده است، اما وقتی مقصود مختار و اشتباه خود را فهمید، دوباره
به کنار مختار بازگشت و
در کنار او کشته شد.
در برخی از روایات آمده است که یکی از طرفداران مختار (
به اسم ابو امامه) گفته است مختار برای ما وحیی جعل کرده که هنوز آن را نشنیده بودم. این روایت را طبری نقل کرده است:
قال ابو مخنف عن موسی بن عامر ابی الاشعر الجهنی. . . قال وکان احد عمومة الاعشی رجلا یکنی ابا امامة یاتی مجلس اصحابه فیقول قد وضع لنا الیوم وحی ما سمع الناس بمثله فیه نبا ما یکون من شیء.
یکی از عموهای اعشی مردی
به اسم ابو امامة بود که
به جلسه اصحاب خود میآمد و میگفت: امروز وحیی جعل کرده است که مردم تا
به حال مثل آن را نشنیده بودند و
در آن خبر تمامی امور آینده بود!
نقد روایت:
۱.
در این روایت، ابومخنف، لوط بن یحیی است که بسیار ضعیف است، و همچنین ابوالاعشر جهنی مجهول است.
۲. ظاهر روایت این است که عموی اعشی (که دشمنی خود اعشی با مختار و طرفداری او از دشمنان امام حسین و نیز جانبداری از عبدالله بن زبیر
در گذشته ثابت شد) اراده اشکال گرفتن و تهمت زدن
به مختار دارد؛ زیرا
در متن روایت مختار را
به «وضع وحی» متهم میکند! یعنی میخواهد مختار را متهم جلوه دهد.
بلاذری روایتی نقل کرده که
در آن مختار گفته است، جبرئیل برای من پارچه آورده است. این گفته او میرساند که جبرئیل بر مختار نازل میشده است:
قال المدائنی: وسال الحجاج حوشب بن یزید عن المختار فقال: کانت معه خرقة یقول جاءنی بها جبریل.
مدائنی گفته است حجاج از حوشب بن یزید
در مورد مختار سوال کرد، او نیز گفت: همراه خود پارچهای داشت که میگفت جبریل برای من آورده است.
نقد این روایت:
این روایت،
روایت مرسل است، و نفیا و اثباتا حجت نیست. زیرا مدائنی شیخ بلاذری،
در سال ۱۳۱
به دنیا آمد و حجاج
در سال ۹۵ از دنیا رفت. همچنین قبلا گفته شد مختار غلامی
به نام جبریل داشته است و ممکن است مقصود او باشد.
تقریبا تمامی این روایات (غیر از روایت اول از خود عبدالله بن زبیر)، از جهت
سندی دچار اشکال هستند؛ همچنین روایتی که بدون هیچ شک و شبههای، مدعی نبوت بودن مختار را ثابت کند وجود ندارد؛ اما همانطور که
در بحث قبل گفته شد، اگر کسی ادعا کند کثرت این روایات، موجب
علم به اینمطلب میشود که مختار مدعی نبوت بوده است،
در اینصورت اهلسنت باید اعتقاد
به قاعده «
عدالت صحابه» را
در مورد مختار و صحابهای که او را یاری کرده و یا پشت سر او نمازخواندهاند، کنار بگذارد.
یکی از تهمتهایی که اهلسنت
به ویژه سلفیها،
به مختار زدهاند این است که مختار،
ناصبی و دشمن علی (علیهالسّلام) و اهلبیت آن حضرت بود.
ابن کثیر بعد از اینکه مختار را از نظر نسب و خانواده معرفیمیکند میگوید: فانه کان اولاً ناصبیا یبغض علیا بغضاً شدیداً.
مختار
در ابتدا ناصبی بود که علی را شدیداً دشمن خود میپنداشت.
ابن حجر عسقلانی نیز آورده است: ویقال: انه کان فی اول امره خارجیا ثم صار زیدیا ثم صار رافضیا.
گفته شده است که مختار
در ابتدای امر، خارجی بود، پس از آن
زیدی شد و سپس رافضی (شیعه) شد.
البته ادله مختلفی برای ناصبی بودن مختار مطرح شده است که
به ذکر آنها میپردازیم:
در مصنف
ابن ابی شیبه روایتی از
امیرمومنان علی (علیهالسّلام) نقل میکند که آن حضرت او را محب
لات و
عزی معرفی کردهاند:
حدثنا عفان (بن مسلم) قال حدثنا ابو عوانة (الوضاح بن خالد) قال حدثنا المغیرة (بن مقسم الضبی) عن ثابت بن هرمز عن عباد (بن عبدالله الاسدی) قال اتی المختار علی بن ابی طالب بمال من المدائن وعلیها عمه سعد بن مسعود قال فوضع المال بین یدیه وعلیه مقطعة حمراء قال فادخل یده فاستخرج کیسا فیه نحو من خمس عشرة مائة قال هذا من اجور المومسات قال فقال علی لا حاجة لنا فی اجور المومسات قال وامر بمال المداین فرفع الی بیت المال قال فلما ادبر قال له علی الله لو شق علی قلبه لوجد ملآن من حب اللات والعزی.
مختار
به نزد علی بن ابی طالب آمد و مالی از مدائن با خود آورد، عموی او سعد بن مسعود
حاکم بر مدائن بود؛ مال را
در مقابل امیرمومنان علی (علیهالسّلام) گذاشته و
در آن تکه پارچهای سرخ بود؛ دست خود را داخل آن کرده و یک کیسه بیرون آورد که
در آن نزدیک ۵۰۰ سکه بود و گفت: این از اجرت زنان زناکار است!علی (علیهالسّلام) فرمود: ما
به اجرت زنان زناکار نیازی نداریم! و سپس دستور دادند که مال مداین را
به بیت المال ببرند؛ وقتی که مختار بازگشت، حضرت فرمودند: اگر قلب او را بشکافید، پر از حب لات و عزی است!
این روایت دو مطلب را ثابت میکند:
۱- مختار محب لات و عزی بود!
۲- مختار اجرت زنانبدکار را برای حضرت آورده بود!
نقد روایت:
۱- ضعف
سند روایت
در سند روایت «عباد بن عبدالله الاسدی» وجود دارد که طبق نظر
علمای اهلسنت ضعیف است.
ابن حجر عسقلانی در مورد او میگوید: عباد بن عبدالله الاسدی الکوفی ضعیف من الثالثة س ق.
عباد بن عبدالله اسدی کوفی، ضعیف است.
۲- مختار
در ظاهر مسلمان بود و امیرمومنان غیبت او را کردهاند! آیا معقول است که گفته شود، امیرمومنان علی (علیهالسّلام)، غیبت یک مسلمان را کردهاند؟ با اینکه مختار
در ظاهر مسلمان بوده و یکی از عوامل حضرت
در مدائن
به شمار میرفت؟
۳- امیرمومنان طبق نظر اهلسنت
علم غیب ندارند: این روایت
علم غیب امیرمومنان علی (علیهالسّلام) را ثابت میکند، و اهلسنت اینمطلب را حتی
در مورد
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبول ندارند، چه رسد
به آن حضرت!
۴- مختار تنها آورنده اجرت مومسات بود: مختار تنها
به عنوان آورنده
خراج به نزد حضرت آمده بود و دلیلی بر اینکه خود او
به دنبال جمعآوری این خراج رفته باشد وجود ندارد.
ابن کثیر برای اثبات این مدعایش میگوید: وقتی حسن بن علی میخواست
به جنگ
معاویه به سوی
شام برود، از نیرنگ شامیان با خبر شد، حضرت با سپاه اندک خود
به سوی
مدائن گریخت و مختار با عمویش نیز
در مدائن بود: وکان عند عمه فی المدائن. . . . فقال المختار لعمه: لو اخذت الحسن فبعثته الی معاویة لاتخذت عنده الید البیضاء ابدا فقال له عمه: بئس ما تامرنی
به یا ابن اخی.
مختار
به عمویش گفت: اگر حسن را بگیری و
به معاویه تسلیم کنی، تا ابد نزد معاویه رو سفید خواهی بود (کنایه از اینکه پیش معاویه آبرومند میشوی). عمویش گفت: ای پسر برادر!
به کار بدی مرا وادار میکنی.
از این شبهه میتوان چندین پاسخ ارائه کرد:
همانطوریکه
در اصل شبهه بیان شد، ابن کثیر و ابن حجر، مختار را ناصبی میدانند. این اظهارات آنها با گفتار دیگرشان تناقض آشکار دارد که مختار را قبل از جدا شدن از عبدالله بن زبیر، اهل فضل و خیر میدانند.
ابن حجر مینویسد: المختار بن ابی عبید بن مسعود الثقفی. . . . وکان قبل ذلک معدودا فی اهل الفضل والخیر الی ان فارق بن الزبیر.
مختار بن ابی عبید بن مسعود ثقفی. . . پیش از آنکه از ابن زبیر جدا شود،
در شمار انسانهای اهل فضل و خیر بود.
تهمت ناصبی بودن مختار درست قبل از مفارقت او از
ابن زبیر است. از طرف دیگر، اهل فضل بودن او نیز قبل از جدا شدنش از ابن زبیر است. چطور میشود که یک فرد هم ناصبی باشد و هم اهل خیر و فضل؟
تنها دلیل
ابن کثیر بر اثبات ناصبی بودن مختار، روایتی است که میگوید: مختار
در مدائن میخواست
امام حسن (علیهالسّلام) را
به معاویه تسلیم کند. اگر
به محض تصمیم بر اینکار، مختار ناصبی محسوب شود، معاویه که طرف مقابل حسن بن علی بود،
به طریق اولی ناصبی خواهد بود. با این معیار، معاویه با اکثر سران
صحابه مانند:
طلحه،
عایشه،
زبیر،
عبدالله بن زبیر،
مروان و . . . همگی ناصبی هستند؛ زیرا بر فرض
صحت این روایت، مختار فقط
به عمویش تسلیم امام حسن را
به معاویه پیشنهاد داد و اینکار
به وقوع نپیوست؛ اما معاویه اگر
به آن حضرت دست پیدا میکرد او را میکشت. مختار
در هیچ جنگی
در مقابل امیرمؤمنان و فرزندانش قد
علم نکرد؛ اما معاویه، عایشه و طلحه و زبیر خود گردانندگان جنگها بر علیه آنها بودند.
با این حساب آیا
به نظر شما مختار ناصبی است و آنها نیست؟ باید از
ابن تیمیه پرسید: آیا معاویه و
عمر سعد که
در مقابل علی و فرزندش ایستادند، از مختار بهتر است یا مختار که جانش را
در راه علی و فرزندش فدا کرد بهتر از آن دو است؟
پاسخهای فوق با فرض
صحت روایت مورد استناد ابن کثیر ارائه شد؛ این روایت جز
در کتاب
البدایة و النهایة، ابن کثیر
در جای دیگر نقل نشده و او هم هیچگونه
سندی را برای این روایت ذکر نکرده است.
در منابع شیعه نیز این روایت بدون
سند آمده است. بنابراین، سخن ابن کثیر و امثالشان پایه و اساسی ندارد.
در برخی از کتب اهلسنت، این ادعا مطرح شده است که مختار قاتل گروهی از
بنیهاشم از جمله عبیدالله فرزند امیرمومنان علی (علیهالسّلام) است.
بلاذری مینویسد: و کان عبید الله بن علیّ بن ابی طالب مع المصعب فقتل یومئذ، ویقال: انه قتل یوم المذار فقال المصعب للملهب: یا ابا سعید
اعلمت انهم قتلوا عبید الله بن علیّ وهم یعرفونه ویزعمون انهم شیعة ابیه؟ فقال المهلب للمصعب: اصلح الله الامیرای فتحٍ لو لم یکن محمد بن الاشعث قتل؟ فقال: نعم، فرحم الله محمداً.
عبیدالله بن علی بن ابیطالب همراه با مصعب بود و
در آن روز (روز شکست لشکر مختار) کشته شد؛ و گفته میشود که
در روز مذار (روزی که لشکریان مختار
به مذار حمله کرده و بسیاری از نیروهای عبدالله بن زبیر را کشتند) کشته شد؛ و مصعب
به مهلب گفت: ای اباسعید، آیا خبرداری با اینکه آنها عبیدالله بن علی را میشناختند او را کشتند؟ با اینکه ادعا میکنند شیعه پدر او هستند! مهلب
به مصعب گفت: خداوند کار امیر را اصلاح کند؛ پیروزی بسیار خوبی بود اگر
محمد بن اشعث کشته نشده بود! مصعب گفت: آری خداوند محمد را رحمت کند.
طبق نظر برخی مورخین عبیدالله بن علی
در کربلا شهید شده است! طبری
در تاریخ خود نظر برخی از مورخین را نقل میکند که میگویند: عبیدالله بن علی اصلا
در زمان مختار نبوده است:
و تزوج لیلی بنة مسعود بن خالد بن مالک بن ربعی بن سلمی بن جندل بن نهشل بن دارم بن مالک بن حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم فولدت له عبید الله وابا بکر فزعم هشام بن محمد انهما قتلا مع الحسین بالطف واما محمد بن عمر فانه زعم ان عبیدالله بن علی قتله المختار بن ابی عبید بالمذار.
حضرت علی (علیهالسّلام) با لیلی دختر مسعود بن خالد ازدواج کرد و او عبیدالله و ابابکر را
به دنیا آورد، و
ابن هشام گفته است که آن دو
در کربلا با حسین بن علی شهید شدند؛ اما محمد بن عمر (
واقدی) گفته است که عبیدالله را مختار
در مذار کشت.
اگر نظر واقدی و این قائلین
در مورد عبید الله قبول شود، باید گفته شود که عبید الله بن علی، با عبدالله بن زبیر بیعت کرده است و شکی
در دشمنی عبید الله بن زبیر با اهلبیت (علیهمالسّلام) و امیرمومنان علی (علیهالسّلام) نیست؛ بنا بر این
در صورتی که مختار او را کشته باشد، دلالت بر ناصبی بودن مختار نمیکند.
در قدیمیترین مصادر تاریخی آمده است که عبیدالله
در تاریکی شب و
به صورت ناشناس کشته شد؛ و اینمطلب ادعای مصعب را
در کشتن عامدانه عبیدالله رد میکند (
به خصوص که دروغگویی مصعب
در مورد همسران مختار
در گذشته ثابت شد).
وعبید الله بن علی، کان قدم علی المختار بن ابی عبید الثقفی، حین غلب المختار علی الکوفة؛ فلم یر عنده المختار ما یحب؛ زعموا ان المختار قال له: ' صاحب امرنا هذا رجل منکم لا یعمل فیه السلاح؛ فان شئت، جربت فیک السلاح؛ فان کنت صاحبنا، لم یضرک السلاح وبایعناک ' فخرج من عنده؛ فقدم البصرة، فجمع جماعة؛ فبعث الیه مصعب بن الزبیر من فرق جمعه، واعطاه الامان؛ فاتاه عبید الله؛ فلم یزل مقیماً عنده، حتی خرج مصعب ابن الزبیر الی المختار؛ فقدم بین یدیه محمد بن الاشعث بن قیس الکندی وام محمد بن الاشعث: ام فروة بنت ابی قحافة، اخت ابی بکر الصدیق لابیه؛ فضم عبید الله الیه مع محمد فی مقدمة المصعب؛ فبیته اصحاب المختار، فقتلوا محمداً، وقتلوا عبید الله تحت اللیل.
عبیدالله بن علی وقتی مختار
حاکم بر
کوفه شد،
به نزد او آمد؛ اما
در نزد مختار چیزی را که میخواست نیافت؛ گمان کردهاند که مختار
به او گفت:
حاکم بر ما کسی است که سلاح
در بدن او اثر نمیکند؛ اگر میخواهی امتحان میکنیم؛ اگر تو رهبر ما باشی سلاح
به تو ضرر نمیزند و با تو
بیعت میکنیم؛
به همین دلیل از نزد او بیرون رفت و
به بصره رفت و گروهی را گرد خود جمع کرد. مصعب کسی را
به نزد او فرستاد که گروه او را پراکنده کرده و
به او امان داد؛ عبیدالله نیز
به نزد او رفت و
در نزد او بود؛ تا اینکه مصعب
به جنگ مختار رفت؛ و
محمد بن اشعث و عبیدالله را
در پیشقراول قرار داد، اصحاب مختار شبانه حمله کردند و محمد و عبیدالله را شبانه کشتند.
همچنین
ابن قتیبه در المعارف میگوید: فقتل المختار عبید الله بن علی بن ابی طالب رضی الله عنه وهو لا یعرف فی عسکر مصعب.
مختار عبیدالله بن علی را که ناشناس بود
در لشکر مصعب کشت.
آنچه از روایات
به دست میآید این است که مصعب، از روی عمد، عبیدالله را
در مقدمه لشکر (خطرناکترین قسمت) قرار داد، زیرا
عبدالله بن زبیر از عبیدالله بن علی بیمناک بود.
ابن سعد در الطبقات الکبری مینویسد:
وکان عبید الله بن علی قدم من الحجاز علی المختار بالکوفة وساله فلم یعطه وقال اقدمت بکتاب من المهدی قال لا فحبسه ایاما ثم خلی سبیله وقال اخرج عنا فخرج الی مصعب بن الزبیر بالبصرةهاربا من المختار فنزل علی خاله نعیم بن مسعود التمیمی ثم النهشلی وامر له مصعب بمائة الف درهم ثم امر مصعب بن الزبیر الناس بالتهیؤ لعدوهم ووقت للمسیر وقتا فلما فصل مصعب من البصرة جاءت بنو سعد بن زید مناة بن تمیم الی عبید الله بن علی فقالوا نحن ایضا اخوالک ولنا فیک نصیب فتحول الینا فانا نحب کرامتک قال نعم فتحول الیهم فانزلوه وسطهم وبایعوا له بالخلافة وهو کاره یقول یا قوم لا تعجلوا ولا تفعلوا هذا الامر فابوا فبلغ ذلک مصعبا فکتب الی عبید الله بن عمر بن عبید الله بن معمر بعجزه ویخبره غفلته عن عبید الله بن علی وعما احدثوا من البیعة له ثم دعا مصعب خاله نعیم بن مسعود فقال لقد کنت مکرما لک محسنا فیما بین وبینک فما حملک علی ما فعلت فی بن اختک وتخلفه بالبصرة یؤلب الناس ویخدعهم فحلف بالله ما فعل وما
علم من قصته هذه بحرف واحد فقبل منه مصعب وصدقه وقال مصعب قد کتبت الی عبید الله الومه فی غفلته عن هذا فقال نعیم بن مسعود فلا یهیجه احد انا اکفیک امره واقدم
به علیک. . . وامر مصعب بن الزبیر صاحب مقدمته عبادا الحبطی ان یسیر الی جمع المختار فسار فتقدم وتقدم معه عبید الله بن علی بن ابی طالب فنزلوا المذار وتقدم جیش المختار فنزلوا بازائهم فبیتهم اصحاب مصعب بن الزبیر فقتلوا ذلک الجیش فلم یفلت منهم الا الشرید وقتل عبید الله بن علی بن ابی طالب تلک اللیلة.
عبیدالله بن علی از
حجاز به نزد مختار آمد و از او کمک خواست اما
به او چیزی نداد؛ و گفت: آیا با دستور از جانب
محمد حنفیه آمدی (یا بدون اجازه)؟ او گفت: بدون دستور؛
به همین دلیل او را چند روز زندان کرده و سپس او را آزاد کرد؛ و گفت: از نزد ما بیرون برو؛ او
به نزد مصعب بن زبیر
به بصره از نزد مختار فرار کرد؛ و
به نزد دایی خود نعیم بن مسعود رفت، مصعب نیز دستور داد
به او صدهزار درهم بدهند؛ و سپس مصعب
به مردم دستور داد که برای جنگ با دشمن آماده شوند؛ وقتی که مصعب از بصره دور شد؛ فرزندان سعد بن زید نیز
به نزد عبیدالله آمده و گفتند: ما نیز دایی تو هستیم، و از تو بهرهای داریم؛
به نزد ما بیا. عبیدالله
به نزد آنان رفت و آنان او را
در میان خود جای داده و با او (با اینکه ناخشنود بود) برای خلافت بیعت کردند! و میگفت: ای قوم، عجله نکنید و اینکار را نکنید؛ اما قبول نکردند؛ خبر
به مصعب رسید، و
به عبیدالله بن عمر بن عبیدالله نامه فرستاد که من نمیتوانم کاری بکنم، چرا از عبیدالله بن علی غافل شدی؟ سپس مصعب دایی عبیدالله، نعیم را خواست و گفت: من
به تو احسان کردهام، چرا چنین کردی؟ که
در بصره مردم را بر ضد من تحریک میکند؟ نعیم قسم خورد، و گفت که از ماجرا خبر ندارد؛ مصعب نیز از او پذیرفت؛ و گفت من
به عبیدالله بن عمر نامه نوشتهام و او را
به خاطر غفلت از عبیدالله بن علی توبیخ کردهام؛ نعیم بن مسعود گفت: کسی او را تحریک نکند، من خود مشکل او را برطرف میکنم و او را
به نزد تو میآورم . . . . معصب دستور داد که جلودار، عباد حبطی
به سوی مختار برود، او نیز با عبیدالله بن علی
به سمت مختار رفت و
در مذار منزل گزید؛ لشکر مختار نیز جلو آمده و
در کنار انها اردو زدند؛ لشگریان مصعب شبانه بر آنها هجوم بردند، و تمام نیروهای آن لشگر را کشتند و جز گروهی اندک از آنها نجات نیافت؛ و عبیدالله بن علی بن ابیطالب
در آن شب کشته شد!
ابن سعد
در طبقات، ابتدا نگرانی مصعب از عبیدالله بن علی را مطرح میکند؛ دیگران نیز دستور مصعب را برای اینکه او را
در مقدمه لشکر قرار دهند نقل کردهاند؛
در ادامه ابن سعد میگوید: با اینکه لشگر مصعب
به لشگر مختار هجوم بردند، اما عبیدالله کشته شد! و اینمطلب با وجود دشمنی مصعب با اهلبیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نگرانی او از عبیدالله، شک برانگیز است.
همچنین این روایت نشان میدهد که بر فرض کشته شدن عبیدالله بن دست نیروهای مختار، این امر شبانه و
در هجومی که خود عبیدالله
به سمت آنها داشته است صورت گرفته است؛ و احتمال کشته شدن عبیدالله
به صورت ناشناس و
در حال دفاع نیروهای مختار از خود بسیار قوی است.
بلاذری روایتی را که بیانگر دیدگاه
ابن عباس نسبت
به مختار است، نقل کرده و
در این روایت محمدحنفیه میگوید:
در مورد مختار سخن خیری نگویید:
وحدثنی عباس بن هشام عن ابیه عن جده عن ابی صالح قال: کان ابن عباس یقول فی المختار: طلب بثارنا، وقتل قتلتنا، فنهاه محمد بن الحنفیة وقال: نحن
اعلم به فلا تقل فیه من الخیر شیئاً.
ابن عباس
در مورد مختار میگفت: او خونخواه ما بود و قاتلین ما را کشت، اما محمد حنیفه او را نهی کرده و گفت: ما
به او آگاهتر هستیم،
در مورد او از خیر و خوبی چیزی نگو!
این روایت نیز از جهت
سندی اعتبار ندارد، زیرا عباس بن هشام مجهول است و هشام بن محمد و پدرش هر دو
در نهایت ضعف قرار دارند. جدای از اینکه آیا ابن عباس
در مورد مختار دروغی گفته است که محمد حنیفه او را از اینکار باز میدارد؟ آیا نقل این حقیقت که مختار قاتل قاتلین امام حسین (علیهالسّلام) بود نیز اشکال دارد؟
هیچ دلیل صحیحی برای اثبات ناصبی بودن مختار نیز وجود ندارد.
تا اینجا دیدگاه
علمای اهلسنت و سردمداران
وهابیت مانند
ابن تیمیه و
ابن کثیر بیان و مورد نقد قرار گرفت.
در فصل بعدی دیدگاه شیعیان را درباره مختار بررسی خواهیم کرد.
بعد از حادثه عظیم و جانسوز و
در عین حال افتخار آفرین
عاشورا که
در آن پاره تن
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
حضرت امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش ناجوانمردانه و مظلومانه
به شهادت رسیدند،
توابین نخستین قیام را با شعار خونخواهی از قاتلان آن حضرت ترتیب دادند. دومین قیام با شعار «یالثارات الحسین»،
به رهبری
مختار بن ابیعبیده ثقفی، شکل گرفت. او بعد از استقرار حکومتش
در کوفه، موفق شد قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) را
به جزای اعمالشان برساند.
از دیدگاه
علمای شیعه درباره مختار، بحثهای متعددی است که
در این فصل
به مهمترین آنها اشاره میکنیم:
مختار از دیدگاه قریب
به اتفاق شیعه، یک شخصیت برجسته دینی و مذهبی، شجاع، مبارز، و معتقد
به ولایت ائمه معصومین (علیهمالسّلام) است.
در مقابل دیدگاه ضعیفی نیز وجود دارد، که ایشان را از نظر عقیده کامل نمیداند که
در این بخش
به ذکر این دو دیدگاه میپرازیم:
طبق روایات، مختار نیکو عقیده و ولایتمدار بود. دیدگاه مساعد درباره مختار طرفدار بیشتری دارد، از جمله آنان بزرگانی همانند: ابن طاوس،
ابن نمای حلی،
علامه مامقانی،
آیتالله العظمی خوئی و . . . هستند که کلام برخی از آنان نقل میشود:
روایات مدح مختار ترجیح دارد:
سیداحمد بن موسی، معروف
به سید بن طاووس، درباره رجال کتابی
به نام «
حل الاشکال فی معرفة الرجال» نوشته که آن را صاحب
معالم شیخ حسن بن زینالدین متوفای
قرن یازده، تحقیق و اصلاح کرده، نظر ایشان را بعد از نقل روایات اینگونه نقل کرده است:
اذا عرفت هذا فان الرجحان فی جانب الشکر والمدحة ولو لم تکن تهمة فکیف ومثله موضع ان یتهم فیه الرواة ویستغش فیما یقول عنه المحدثون.
هنگامی که این روایات را شناختی، رجحان با روایاتی است که او را مدح کرده است حتی اگر تهمتی
در کار نبود؛ چه رسد
به اینکه مختار
در معرض تهمت راویان بوده است، و بسیاری از مطالبی که
در مورد او گفتهاند ناخالصی دارد.
مختار، از مجاهدان پیشگام و ولایتمدار:
جعفر بن نما حلی یکی از
علمای متقدمین است. ایشان میگوید: از مجاهدان پیشگامی است که
خداوند آنان را مدح کرده و دعای
امام سجاد (علیهالسّلام) دلیل روشن بر این است که مختار از جمله خوبان برگزیده
در نزد آن حضرت است و روایات ذمِ او را، دشمنان ساخته و پرداخته است:
اعلم ان کثیرا من
العلماء. . . ولو تدبروا اقوال الائمة فی مدح المختار لعلموا انه من السابقین المجاهدین الذین مدحهم الله تعالی جل جلاله فی کتابه المبین، ودعاء زین العابدین (علیهالسّلام) للمختار دلیل واضح، وبرهان لائح، علی انه عنده من المصطفین الاخیار، ولو کان علی غیر الطریقة المشکورة،
ویعلم انه مخالف له فی اعتقاده لما کان یدعو له دعاء لا یستجاب، ویقول فیه قولا لا یستطاب، وکان دعاؤه (علیهالسّلام) له عبثا، والامام منزه عن ذلک، وقد اسلفنا من اقوال الائمة فی مطاوی الکتاب تکرار مدحهم له، ونهیهم عن ذمه ما فیه غنیة لذوی الابصار، وبغیة لذوی الاعتبار، وانما اعداؤه عملوا له مثالب لیباعدوه من قلوب الشیعة، کما عمل اعداء امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) له مساوی، وهلک بها کثیر ممن حاد من محبته، وحال عن طاعته، فالولی له (علیهالسّلام) لم تغیره الاوهام، ولا باحته تلک الاحلام، بل کشفت له عن فضله المکنون
وعلمه المصون. فعمل فی قضیة المختار ما عمل مع ابی الائمة الاطهار. . الخ.
بسیاری از
علماء، توفیق نیافتهاند که. . . و اگر گفتار ائمه را
در ستایس مختار تدبر میکردند؛ میدانستند که مختار از جمله مجاهدان پیشگامی است که خداوند آنان را
در کتابش مدح کرده است. و دعاء امام زینالعابدین (علیهالسّلام) برای مختار دلیل روشن و برهان آشکار است بر اینکه مختار نزد امام سجاد از برگزیدگان برتر است و اگر او
در طریق ناپسند بود و میدانست که او
در اعتقادش مخالف آن حضرت است، برایش دعای نمیکرد که مستجاب شود و
در این صورت دعایش بیهوده بود
در حالی که امام منزه از کار عبث است. ما گفتار ائمه (علیهمالسّلام) را
در لابلای کتاب درباره مدح مختار و نهی از ذم او که مایه بصیرت و توشه راه عبرت گرندگان است بیان کردیم. دشمنان مختار برای او قالبهای ریختهاند تا او را دل شیعیان دور کنند؛ همچنانکه دشمنان
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) درباره او همینکار را کردهاند
به واسطه همین جعلیات بسیاری از محبان آن حضرت
در وادی هلاکت قرار گرفتند و از اطاعت او دور شدند؛ اما ولایتمداران او با ظهور این اوهام هیچگونه تغییر نکردند و این رؤیاهای آشفته او را از راه اخلاصش باز نداشت؛ بلکه این بافتهها، از فضائل درونی و
علوم پنهانی آنها پرده برداشت. درباره مختار نیز هر آنچه را که با پدر ائمه کردند، انجام دادند. . .
مختار، مورد تایید امام و اهانت
به او مورد نهی امام است.
علامه حلی نیز
در خلاصة الاقوال، روایات مدح را ذکر کرده و طریق آن را حسن دانسته و این روایات را ترجیح داده است. ایشان بعد ذکر این روایت: «لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا وطلب بثارنا. . »، گفته است: و هذا الطریق حسن.
مختار، منزه از طعن و نسبتها و مورد تمجید امام معصوم است.
ابن داود حلی از
علمای شیعه
در قرن هفتم، نیز از شخصیت مختار و عقیده او دفاع کرده و مینویسد:
المختار بن ابی عبیدة الثقفی. . . غمز فیه بعض اصحابنا بالکیسانیة واحتج علی ذلک برد مولانا زین العابدین (علیهالسّلام) هدیته ولیس ذلک دلیلا لما روی عن ابی جعفر الباقر (علیهالسّلام) انه قال: (لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا وطلب بثارنا وزوج اراملنا وقسم فینا المال علی العسرة) ولما اتاه ابو
الحکم ولد المختار اکرمه وقربه حتی کاد یقعده فی حجره فساله ابو
الحکم عن ابیه وقال: ان الناس قد اکثروا فی ابی والقول قولک، فمدحه وترحم علیه وقال: سبحان الله! اخبرنی ابی والله ان مهر امی کان مما بعث
به المختار، رحم الله اباک، یکررها، ما ترک لنا حقا عند احد الا طلبه، قتل قتلتنا وطلب بدمائنا
. . . . وما روی فیه مما ینافی ذلک قال الکشی نسبته الی وضع العامة اشبه، فمنه ان الصادق (علیهالسّلام) قال: کان المختار یکذب علی علی بن الحسین. ومنه ان علی بن الحسین (علیهالسّلام) رد هدایاه و. . .
مختار بن ابی عبید ثقفی: برخی از اصحاب ما او را با نسبت دادن
به کیسانیه طعنه زدهاند و بر اینمطلب
به روایتی که امام سجاد هدیه او را رد کرده، احتجاج کردهاند
در حالی که این دلیل نیست؛ زیرا
امام باقر (علیهالسّلام) فرموده است:
به مختار دشنام ندهید زیرا او قاتلان ما را کشت و خون را طلب کرد و با کمک خود زنان بیوه ما را
به شوهر داد و اموال را
در میان تنگدستان ما تقسیم کرد و هنگامی که فرزند مختار نزد حضرت آمد، او را گرامی داشت و نزدیک خود نشاند ابوالحکم از امام
در مورد پدرش مختار پرسید و گفت: مردم درباره پدرم سخنانی میگویند اما من گفته شما را قبول دارم. حضرت او را مدح نمود و فرمود: منزه است خدا پدرم
به من خبر داد که
به خدا سوگند مهر مادر من از اموالی بود که مختار برایش فرستاده بود، خداوند پدرت را رحمت کند و این جمله را سه بار تکرار کرد. او حق ما را از دیگران گرفت و قاتلان ما را کشت. . .
و آنچه را گفتهاند معارض با این روایات است،
کشی گفته است: آن روایات شبیه
به این است که عامه آن را وضع کردهاند از جمله آن روایات، این است که
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: مختار بر علی بن الحسین دروغ میبست . . . .
مختار،
امامی و معتقد
به ولایت است.
علامه مامقانی چهار دلیل بر عظمت و شخصیت دینی و مذهبی مختار اقامه نموده و تصریح نموده است که مختار، امامی المذهب و معتقد
به ولایت و امامت علی بن الحسین (علیهالسّلام) بوده است. ایشان
در تنقیح الرجال میگوید: . . . الحق انه کان یقول بامامة مولانا السجاد (علیهالسّلام) والذی یدل علیه امور:
الاول الخبر المزبور الناطق بان الحسین (علیهالسّلام) یخرجه من النار فان من مذهبنا خلود غیر الاثنی عشر فی النار فلو لم یکن قائلا بامامة السجاد للزم بمقتضی ضرورة المذهب ان یخلد فی النار و لایشفع له سید الشهداء (علیهالسّلام).
الثانی: ارساله الهدایا الخطیرة الی السجاد (علیهالسّلام) فانه کاشف عن اعتقاده بامامته. ضرورة انه لوکان قائلا بامامة ابن الحنفیة دون السجاد (علیهالسّلام) لارسل الهدایا الی امامه دون معارضه فارساله الهدایا الیه یکشف عن کون نسبة القول بامامة ابن الحنفیة بهتانا صرفا.
الثالث ان قول امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) له یا کیس یا کیس یدل علی کونه امامیا ضرورة ان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) لایخفی علیه عاقبة امر المختار کما لم یخف علیه جملة کثیرة من الاخبار المستقبلة علیه فلو کان مال امر المختار عدم کونه امامیا موالیا للسجاد (علیهالسّلام) لم یجلسه علی فخذه و لم یتلطف معه بقول یا کیس یا کیس و کیف یعقل خفئ امره علی امیرالمؤمنین مع عدم خفائه علی میثم الذی هم تلمیذه بل عبد من عبیده.
الرابع ما مر فی خبر الحسن بن زید من دعاء السجاد (علیهالسّلام) له ان یجزیه الله خیراً وفی خبر عبدالله بن شریک من ترحم الصادق (علیهالسّلام) علیه ثلاث مرات فانه لایعقل ترحمه (علیهالسّلام) علی غیر الامامی القائل بابیه. ضرورة ان مجرد صدور فعل حسن منه وهو الاخذ بالثار لایجوز الترحم علیه فی مذهب الامامیة القائلین باتباع رضا الائمة لرضا الله سبحانه کما هو ظاهر.
حق این است که مختار
به امامت مولای ما
امام سجاد (علیهالسّلام) معتقد بوده است و دلیل بر اثبات اینمطلب چند امر است:
دلیل نخست روایتی است که میگوید:
حسین (علیهالسّلام) مختار را از آتش بیرون میاورد؛ زیرا از عقائد مذهب ما این است که فرد غیر دوازده امامی
در آتش جاودانی است، پس اگر مختار
به امامت امام سجاد معتقد نبود،
به اقتضای ضرورت مذهب ما باید
در آتش برای همیشه میماند و سیدالشهداء (علیهالسّلام) او را نباید
شفاعت کند.
دلیل دوم فرستادن هدیه مهم
به امام سجاد (علیهالسّلام) است؛ زیرا این کاشف از این است که او
به امامتش معتقد بوده است. بدیهی است اگر او
به امامت
محمد حنفیه معتقد بود، هدایا را
به سوی او میفرستاد. این فرستادن هدایا
به سوی علی بن الحسین کاشف از این است که اعتقاد مختار
به امامت محمد حنفیه یک تهمت صرف است.
دلیل سوم اینکه امیرمؤمنان
به او فرمود: ای زیرک ای زیرک. این روایت دلالت میکند که او امامی است؛ زیرا بدیهی است که عاقبت امر مختار بر امیرمؤمنان پنهان نبود؛ همچنانکه بسیاری از اخبار آینده بر او پنهان نبود. پس اگر عاقبت امر مختار این بود که او معتقد
به ولایت امام سجاد نباشد او را بر روی ران مبارک نمینشاند و او را مورد لطف خود قرار نمیداد و این جمله دربارهاش نمیگفت. چگونه معقول است که امر مختار بر آن حضرت پوشیده باشد
در حالی بر
میثم که شاگر حضرت بود پوشیده نبود.
دلیل چهارم
در روایت
حسن بن زید، امام سجاد (علیهالسّلام) برای مختار پاداش نیک را از
خداوند درخواست نمود ودر روایت
عبدالله بن شریک امام باقر (علیهالسّلام) سه مرتبه بر او رحمت فرستاد و معقول نیست که آن حضرت برای شخصی که معتقد
به امامت پدرش نباشد طلب رحمت کند زیرا بدیهی است که صرف صدور کار نیکو از مختار که همان خونخواهی باشد،
در مذهب امامیه مجوز ترحم نمیشود.
مختار، از مردان دینی، با اخلاص، مورد قبول اهلبیت و منزه از نسبتهای ناروا:
مختار از ابتدا از مردان دینی و مخلص بود و نهضت او هم برای اقامه
عدل و ریشه کن شدن
ظلم به وقوع پیوست، او از
مذهب کیسانیه به دور بوده و از هرآنچه
به او نسبت دادهاند، منزه است:
ومن عطف علی التاریخ والحدیث
وعلم الرجال نظرة تشفعها بصیرة نفاذة
علم ان المختار فی الطلیعة من رجالات الدین والهدی والاخلاص، وان نهضته الکریمة لم تکن الا لاقامة العدل باستیصال شافة الملحدین، واجتیاج جذوم الظلم الاموی، وانه بمنزح من المذهب الکیسانی، وان کل ما نبزوه من قذائف وطامات لا مقیل لها من مستوی الحقیقة والصدق، ولذلک ترحم علیه الائمة الهداة سادتنا: السجاد والباقر والصادق صلوات الله علیهم، وبالغ فی الثناء علیه الامام الباقر (علیهالسّلام)، ولم یزل مشکور عند اهل البیت الطاهر هو واعماله.
وقد اکبره ونزهه
العلماء الاعلام منهم: سیدنا جمال الدین ابن طاوس فی رجاله. وآیة الله
العلامة فی الخلاصة. وابن داود فی الرجال. والفقیه ابن نما فیما افرد فیه من رسالته المسماة بذوب النضار. والمحقق الاردبیلی فی حدیقة الشیعة. وصاحب
المعالم فی التحریر الطاووسی. والقاضی نور الله المرعشی فی المجالس. وقد دافع عنه الشیخ ابو علی فی منتهی المقال. وغیرهم. وقد بلغ من اکبار السلف له ان شیخنا الشهید الاول ذکر فی مزاره زیارة تخص
به ویزار بها وفیها الشهادة الصریحة بصلاحه ونصحه فی الولایة واخلاصه فی طاعة الله ومحبة الامام زین العابدین، ورضا رسول الله و امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما وآلهما عنه، وانه بذل نفسه فی رضا الائمة ونصرة العترة الطاهرة والاخذ بثارهم.
کسی که
به تاریخ و روایت و
علم رجال یک نگاه با بصیرت بکند، میداند که مختار
در آغاز از مردان دین و هدایت و مخلص بود و نهضت او تنها برای برپا داشتن
عدالت و برکندن ریشه
الحاد و قطع ریشه
ظلم امویان بود. مختار
به دور از مذهب کیسانی است. همانا تمام آنچه را که
به او نسبت داده شده از نظر حقیقت و راستی اساس و پایه ندارد؛
به این جهت است که ائمه ما (امام باقر و
امام صادق (علیهما السلام)) بر او ترحم نمودهاند و امام باقر (علیهالسّلام)
در ستایش و ثناء او
مبالغه کرده است. مختار و کارهای او پیوسته
در نزد ائمه اهلبیت پاک مورد قدر دانی بوده است.
علمای اعلام او را بزرگ شمرده و منزه از این نسبتها دانستهاند. از جمله
علماء، جمالالدین ابن طاوس
در رجال، آیتالله
علامه در الخلاصة، ابن داود
در رجال، فقیه ابن نما
در ذوب النضار،
محقق اردبیلی در حدیقة الشیعه،
صاحب معالم در تحریر طاووسی و
قاضی نورالله مرعشی در المجالس هستند.
شیخ ابوعلی در منتهی المقال و غیر او، از مختار دفاع کرده است. از بزرگان پیشین ما رسیده است که
شهید اول در کتار مزارش برای مختار زیارتنامه ویژهی را ذکر کرده که
به واسطه او زیارت میشود و
در این زیارتنامه صریحاً بر درستی و خوبی و اخلاص او
در ولایت و
اطاعت خدا و محبت امام زینالعابدین (علیهالسّلام) و رضایت
رسول خدا و
امیرمؤمنان (علیهمالسّلام) و اینکه جان خودش را
در رضایت ائمه و یاری عترت و خونخواهی آنان فدا کرده، شهادت داده شده است.
مختار، مورد رضایت اهلبیت و
به دور از سرزنش و ملامت:
مرحوم
آقای خوئی در معجم الرجال میگوید: مختار با قصه انتقامش،
در حق
اهلبیت (علیهمالسّلام) خدمت بزرگی انجام داد و
در نزد آنان مستحق بهترین پاداشها شد. ازاینرو، مختار از دائره هرگونه سرزنشی
به دور است:
ویکفی فی حسن حال المختار ادخاله السرور فی قلوب اهل البیت (سلاماللهعلیها) بقتله قتلة الحسین (علیهالسّلام)، وهذه خدمة عظیمة لاهل البیت (علیهمالسّلام) یستحق بها الجزاء من قبلهم. افهل یحتمل ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واهل البیت (علیهالسّلام) یغضون النظر عن ذلک، وهم معدن الکرم والاحسان، وهذا محمد بن الحنفیة بین ما هو جالس فی نفر من الشیعة وهو یعتب علی المختار (فی تاخیر قتله عمر بن سعد) فما تم کلامه، الا والراسان عنده فخر ساجدا، وبسط کفیه وقال: اللهم لا تنس هذا الیوم للمختار اجزه عن اهل بیت نبیک محمد خیر الجزاء، فوالله ما علی المختار بعد هذا من عتب.
در حسن و خوبی مختار همین بس که با کشتن قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) شادمانی را
در دلهای اهلبیت (علیهمالسّلام) وارد کرد و این خدمت بزرگی برای اهلبیت است که
به واسطه آن مستحق دریافت پاداش از جانب اهلبیت شد. آیا احتمال میدهید که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهلبیت (علیهمالسّلام)
در حالی که معدن کرم و احسان هستند، از مختار نظر خود را برگردانند. و این
محمد حنفیه است که
در میان افراد شیعه نشسته بود و مختار را
به خاطر تاخیر
در کشتن
عمر سعد مورد عتاب قرار داد، تا کلامش تمام شد، سرهای آنان
در نزدش حاضر شد و او
به سجده افتاد و گفت: خدایا امروز
به یاد ماندنی را برای مختار ثبت کن و از جانب اهلبیت پیامبرت بهترین پاداش برایش بده.
به خدا سوگند بعد از این بر مختار ملامتی نیست.
مختار، مورد مدح امام و درهم کوبنده شوکت و صلابت
کافران: مختار کسی است که شکوه و صلابت کفر و
بنی امیه را درهم شکست و کار بزرگی را انجام داد که تمامی مردان پایدار
در ولایت، از خلقت آن عاجز ماندند:
۷۲۶۹ - المختار بن ابی عبید، وفیه احادیث مختلفة قادحة ومادحة والترجیح مع الثانیة، ویکفی فی حقه انه انکسر قواریر الکفر وقتل جما خطیرا من بنی امیة یبلغ الی ثمانین الف رجل کما فی بعض الاحادیث.
درباره مختار بن ابی عبید روایات ذم و مدح وارد شده است و ترجیح با دسته دوم (روایات مدح) است. سخن
در مورد او همین بس که او شوکت و صلابت کفر را شکست و عدهای بسیاری از بنی امیه را که طبق برخی روایات
به هشتار هزار مرد میرسید، کشت.
و
در جای دیگر میگوید: ان الرجل قد صدر منه الامر العظیم والفعل الجسیم الذی قد عجز عنه الاثبات والثقات، خصوصا مع صدور الترحم من الامام (علیهالسّلام) علیه من طریق حسن، فلا یعبا بما ورد من الروایات الذامة.
از مختار امر بزرگ و کار با اهمیت صادر شد که مردان پایدار و مورد اطمینان از پدید آوردن این عاجز شدند.
بهویژه اینکه از جانب امام (علیهالسّلام)
در روایتی که طریقش حسن است ترحم بر او صادر شده است؛ پس روایات مذمت او مورد اعتماد و اعتبار نیست.
مختار
در ایمان و
یقین کامل نبوده ولی اهل نجات است.
برخی از
علماء، مانند
علامه مجلسی
در مورد شخصیت مختار و کارهای که انجام داد، با
علمای که دیدگاهشان ذکر شد هم عقیده است؛ اما درباره ایمان و یقین او تردید دارند.
علامه مجلسی میگوید: با توجه
به روایات، مختار از نظر ایمان و یقین کامل نبوده؛ ولی
به خاطر قیام و انتقامش،
در آخرت اهل نجات است؛ اما نظر من درباره او توقف است:
بیان: کان هذا الخبر وجه جمع بین الاخبار المختلفة الواردة فی هذا الباب بانه وان لم یکن کاملا فی الایمان والیقین ولا ماذونا فیما فعله صریحا من ائمة الدین لکن لما جری علی یدیه الخیرات الکثیرة وشفی بها صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ کانت عاقبة امره آئلة الی النجاة فدخل بذلک تحت قوله سبحانه وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللَّهُ اَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ. وانا فی شانه من المتوقفین وان کان الاشهر بین اصحابنا انه من المشکورین.
این خبر وجه جمع بین روایات مختلف
در این باب است
به اینکه مختار اگرچه
در ایمان و یقین کامل نبوده و از
در کاری که انجام داد اجازه صریح از پیشوایان دین نداشت؛ اما
به دست او کارهای نیکی بسیاری انجام شد که دلهای قومی از مؤمنان شفا یافت،
به اینجهت عاقبت امر او نجات است. لذا او
در مصداق این آیه وارد شده است که میفرماید: و گروهی دیگر،
به گناهان خود اعتراف کردند و کار خوب و بد را
به هم آمیختند امید میرود که خداوند
توبه آنها را بپذیرد. و من درباره او توقف میکنم اگرچه اشهر بین اصحاب ما این است که مختار از خوبان و تقدیر شدگان است.
با توجه
به آنچه ذکر شد، دیدگاه اکثر نزدیک
به اتفاق
علمای شیعه این است که مختار، از نظر عقیده، ایمان، اخلاص و ویژگیهای انسانی و اجتماعی فوق العاده و بینظیر است. و از نظر رفتار و عمل نیز کارهای بس بزرگی که مورد رضایت خدا، پیامبر و ائمه (علیهمالسّلام) بود، انجام داد و مستحق بهترین و بزرگترین پاداش گردید. از اینجهت هیچگونه ملامت و سرزنشی
در حق او روا نیست. از دیدگاه
علمای رجال شیعه، روایات او نیز مورد قبول و از نوع روایات حسن میباشد.
علامه مامقانی میگوید:
فتلخص من جمیع ما ذکرنا ان الرجل امامی المذهب ولیس بعدل ولا اقل من ان عدالته لم تثبت فروایته من قبیل الحسان.
بحث «اعتقاد مختار
به ولایت» از مهمترین بحث درباره مختار است. اهمیت بحث از اینجا روشن میشود که برخی
علمای وهابی و
سلفی، همانند
ابن کثیر که سخنشان
در فصل نخست بیان شد، درصدد ایجاد این شبهه هستند که مختار را یک فرد
ناصبی و بدون اعتقاد
به ولایت اهلبیت (علیهمالسّلام) نشان بدهند. گرچه
در آنجا جوابهایی داده شد؛ اما بحث تفصیلی آن را
در این بخش پی خواهیم گرفت.
با حفظ این مقدمه، درباره اینمطلب که مختار امامی المذهب بوده
در میان همه مسلمانان (جز فرقه وهابیت و برخی فرقههای تندرو اهلسنت) اختلافی نیست. بحث
در این است که آیا او بعد از
امام حسین (علیهالسّلام) به امامت علی بن الحسین
امام سجاد (علیهالسّلام) معتقد بوده یانه؟ عقیده شیعه بر این است که او، امام سجاد (علیهالسّلام) را امام میدانسته است.
علامه مامقانی
در تنقیح المقال مینویسد: الاقوی و الاظهر انه کان یقول بامامة السجاد (علیهالسّلام).
اقوی و اظهر این است که مختار
به امامت امام سجاد (علی بن الحسین) (علیهالسّلام) معتقد بود.
برای اثبات این که مختار
به ولایت ائمه اهلبیت از جمله امام سجاد (علیهالسّلام) معتقد بوده دلائلی فراوانی را میتوان اقامه کرد. یکی از دلائل این است که قبل از جریان
حادثه عاشورا، مختار یکی از کسانی بود که برای سیدالشهدا حضرت امام حسین (علیهالسّلام)
در مدینه نامه نوشت تا
به کوفه بیاید و زمام امور امت را
به دست گیرد. بعد از رسیدن نامههای شیعیان کوفه
به امام حسین (علیهالسّلام)، آن حضرت
مسلم بن عقیل را
به کوفه فرستاد تا از نزدیک با شیعیان گفتگو کند و از آنان بیعت بگیرد. هنگامیکه مسلم وارد کوفه شد
در خانه مختار آمد و مختار عملاً با نماینده امام حسین (علیهالسّلام)
بیعت کرد و این بیعت دلیل بر این است که او طرفدار اهلبیت بوده و ولایت آنان را قبول دارد.
به خاطر همین بیعت بود که مختار
به زندان
ابن زیاد گرفتار شد و چشمش توسط ابن زیاد مجروح گردید.
ابن نمای حلی از
علمای قرن ششم، مینویسد: فلما قتل مسلم رحمه الله سعی بالمختار الی عبید الله بن زیاد - لعنه الله - فاحضره، وقال له: یا ابن عبیدة، انت المبایع لاعدائنا؟ فشهد له عمرو بن حریث انه لم یفعل. فقال عبید الله بن زیاد: لولا شهادة عمرو لقتلتک، وشتمه وضربه بقضیب فی یده فشتر عینه، وحبسه وحبس ایضا عبدالله بن الحارث بن عبد المطلب.
هنگامی که مسلم شهید شد از مختار نزد ابن زیاد بدگوئی کردند و ابن زیاد او را احضار کرد و
به وی گفت: ای پسر عبید! تو با دشمنان ما بیعت میکنی!
عمرو بن حریث (بضم حاء و فتح راء)
به نفع مختار شهادت داد که با مسلم بیعت نکرده است. ابن زیاد گفت: اگر شهادت عمرو بن حریث نبود من تو را میکشتم. سپس ابن زیاد
به مختار فحاشی کرد و با چوبدستی خود
به صورت مختار زد و چشم او را کم دید نمود. بعدا مختار را با
عبدالله بن حارث بن عبدالمطلب زندانی کرد.
دلیل دوم: قیام او
در برابر دشمنان اهلبیت و انتقام از
قاتلان امام حسین (علیهالسّلام):
دومین دلیل بر حسن عقیده و اعتقاد مختار
به ولایت ائمه (علیهمالسّلام)، قیام بر ضد دشمنان اهلبیت (
بنی امیه و
بنی مروان و
ابن زبیر) و گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین است.
بعد از اینکه مدت یک سال و چند ماه
به کوفه دست یافت، باز هم امام سجاد و خاندان علی (علیهمالسّلام) را فراموش نکرد و پیوسته
به آنان کمک مالی میکرد و هدایای مالی برایشان میفرستاد. و این نشانه حسن عقیده و پایداری او
در خط ولایت و امامت است.
در منابع روایی شیعه، روایاتی
در مدح مختار وارد شده است که از طریق آنها میتوان
به صورت قاطع، بر حسن عقیده و ولایت مداری او استدلال کرد. این روایات را با توجه
به مضمون آنها میشود
به چند دسته تقسیم کرد:
دسته اول روایات؛ درخواست پاداش خیر و رحمت خدا برای مختار توسط علی بن الحسین و
امام باقر (علیهالسّلام).
یک دسته از روایات بیان میکنند که امام سجاد (علیهالسّلام) برای مختار، از خداوند پاداش نیکو و رحمت خداوند را درخواست نموده و
در حق او دعا کرده است.
روایت اول:
کشی در رجالش چند روایت
در مدح مختار آورده از جمله این روایت است. هنگامیکه مختار سر
عبیدالله بن زیاد و
عمر بن سعد را نزد علی بن الحسین (علیهالسّلام) فرستاد، آن حضرت پس از حمد خداوند، برای مختار از نزد خداوند پاداش نیکو درخواست نمود: مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ اَبِی عَلِیٍّ عَنْ خَالِدِ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ اَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) لَمَّا اُتِیَ بِرَاْسِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَرَاْسِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ خَرَّ سَاجِداً وَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اَدْرَکَ لِی ثَاْرِی مِنْ اَعْدَائِی وَجَزَی الْمُخْتَارَ خَیْراً.
هنگامی که سر ابن زیاد و سر عمر ابن سعد را نزد حضرت علی بن الحسین آوردند آن حضرت خدای را سجده کرد و فرمود: سپاس مخصوص آن خدائی است که خون ما را از دشمنان طلب کرد. خدا
به مختار جزای خیر عطا فرماید.
وایت دوم: طبق روایت دیگر، امام باقر (علیهالسّلام)
در حضور فرزند مختار، از مختار ستایش نموده و برای او سه مرتبه رحمت خداوند را خواستار شد:
عَنْ عبدالله بْنِ الزُّبَیْرِ عَنْ عبدالله بْنِ شَرِیکٍ قَالَ: دَخَلْنَا عَلَی اَبِی جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) یَوْمَ النَّحْرِ وَهُوَ مُتَّکِئٌ وَقَالَ: اَرْسِلْ اِلَی الْحَلَّاقِ فَقَعَدْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ اِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ شَیْخٌ مِنْ اَهْلِ الْکُوفَةِ فَتَنَاوَلَ یَدَهُ لِیُقَبِّلَهَا فَمَنَعَهُ ثُمَّ قَالَ: مَنْ اَنْتَ قَالَ: اَنَا اَبُو مُحَمَّدٍ
الْحَکَمُ بْنُ الْمُخْتَارِ بْنِ اَبِی عُبَیْدٍ الثَّقَفِیُّ وَکَانَ مُتَبَاعِداً مِنْ اَبِی جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) فَمَدَّ یَدَهُ اِلَیْهِ حَتَّی کَادَ یُقْعِدُهُ فِی حَجْرِهِ بَعْدَ مَنْعِهِ یَدَهُ ثُمَّ قَالَ: اَصْلَحَکَ اللَّهُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ اَکْثَرُوا فِی اَبِی وَقَالُوا وَالْقَوْلُ وَاللَّهِ قَوْلُکَ قَالَ: وَاَیَّ شَیْءٍ یَقُولُونَ قَالَ: یَقُولُونَ کَذَّابٌ وَلَا تَاْمُرُنِی بِشَیْءٍ اِلَّا قَبِلْتُهُ فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ اَخْبَرَنِی اَبِی وَاللَّهِ اَنَّ مَهْرَ اُمِّی کَانَ مِمَّا بَعَثَ
بِهِ الْمُخْتَارُ اَ وَلَمْ یَبْنِ دُورَنَا وَقَتَلَ قَاتِلِینَا وَطَلَبَ بِدِمَائِنَا فَرَحِمَهُ اللَّهُ وَاَخْبَرَنِی وَاللَّهِ اَبِی اَنَّهُ کَانَ لَیَسْمُرُ (یحدث باللیل) عِنْدَ فَاطِمَةَ بِنْتِ عَلِیٍّ یُمَهِّدُهَا الْفِرَاشَ وَیُثْنِی لَهَا الْوَسَائِدَ وَمِنْهَا اَصَابَ الْحَدِیثَ رَحِمَ اللَّهُ اَبَاکَ رَحِمَ اللَّهُ اَبَاکَ مَا تَرَکَ لَنَا حَقّاً عِنْدَ اَحَدٍ اِلَّا طَلَبَهُ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَطَلَبَ بِدِمَائِنَا.
به نقل از
عبدالله بن زبیر،
عبدالله بن شریک میگوید: روز
عید قربان ما
به حضور امام محمّدباقر (علیهالسّلام) که تکیه کرده بود رسیدم. امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: یک حلّاق (بفتح حاء و لام با تشدید) یعنی شخصی را که سر میتراشد نزد من بیاورید. من
در مقابل آن بزرگوار نشسته بودم که دیدم پیرمردی از اهل کوفه
به حضور آن حضرت آمد و دست امام باقر را گرفت که ببوسد. ولی امام اجازه نداد. سپس حضرت باقر
به او فرمود: تو کیستی؟ گفت: من
حکم (بفتح حاء و کاف) ابن مختار بن ابو عبیده ثقفی هستم. امام باقر (علیهالسّلام) دست خود را کشید و او را که با آن حضرت فاصله داشت آورد و نزدیک خود جای داد. وی
به حضرت باقر گفت: خدا امور ترا اصلاح نماید مردم درباره پدرم سخنانی زیادی گفتهاند، ولی
به خدا قسم آنچه که تو بفرمائی حق همان است. امام باقر فرمود: چه میگویند؟ گفت: میگویند: مختار کذاب بود. ولی من هرچه شما بفرمائید قبول دارم.
امام محمّد باقر (علیهالسّلام) فرمود: سبحان اللَّه!
به خدا قسم پدرم
به من خبر داد که مهر مادرم از آن چیزهائی بود که مختار فرستاد. آیا نه چنین است که مختار خانههای ما را بنا کرد؟ و دشمنان ما را کشت؟ خونهای ما را مطالبه نمود؟ خدا او را رحمت کند.
به خدا قسم پدرم
به من خبر داد که با فاطمه دختر حضرت امیر شبانه سخن میگفتند و پدرم رختخواب برای فاطمه آماده میکرد و متکا میاورد. پدرم این حدیث را از فاطمه شنید. خدا پدرت را رحمت کند! خدا پدرت را بیامرزد که حق ما را نزد احدی نگذاشت. قاتلین ما را کشت و برای ما خونخواهی کرد.
در نقل دیگر روایت فوق، اینگونه گزارش شده است: وَرُوِیَ اَنَّهُ دَخَلَ جَمَاعَةٌ عَلَی اَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ (علیهالسّلام) وَفِیهِمْ عبدالله بْنُ شَرِیکٍ قَالَ: فَقَعَدْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ اِذْ دَخَلَ عَلَیْهِمْ شَیْخٌ مِنْ اَهْلِ الْکُوفَةِ فَتَنَاوَلَ یَدَهُ لِیُقَبِّلَهَا فَمَنَعَهُ ثُمَّ قَالَ: مَنْ اَنْتَ قَالَ: اَنَا اَبُو
الْحَکَمِ بْنُ الْمُخْتَارِ بْنِ اَبِی عُبَیْدٍ الثَّقَفِیُّ وَکَانَ مُتَبَاعِداً مِنْهُ (علیهالسّلام) فَمَدَّ یَدَهُ فَاَدْنَاهُ حَتَّی کَادَ یُقْعِدُهُ فِی حَجْرِهِ بَعْدَ مَنْعِهِ یَدَهُ فَقَالَ: اَصْلَحَکَ اللَّهُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ اَکْثَرُوا فِی اَبِی وَالْقَوْلُ وَاللَّهِ قَوْلُکَ قَالَ: وَاَیَّ شَیْءٍ یَقُولُونَ؟ قَالَ: یَقُولُونَ کَذَّابٌ وَلَا تَاْمُرُنِی بِشَیْءٍ اِلَّا قَبِلْتُهُ فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ اَخْبَرَنِی اَبِی اَنَّ مَهْرَ اُمِّی مِمَّا بَعَثَ
بِهِ الْمُخْتَارُ اِلَیْهِ اَ وَلَمْ یَبْنِ دُورَنَا وَقَتَلَ قَاتِلَنَا وَطَلَبَ بِثَاْرِنَا فَرَحِمَ اللَّهُ اَبَاکَ وَکَرَّرَهَا ثَلَاثاً مَا تَرَکَ لَنَا حَقّاً عِنْدَ اَحَدٍ اِلَّا طَلَبَ.
استدلال
به روایات:
علامه مامقانی در مقام استدلال بر حسن عقیده مختار
به این روایات میگوید: مر فی خبر الحسن بن زید من دعاء السجاد (علیهالسّلام) له ان یجزیه الله خیراً وفی خبر عبدالله بن شریک من ترحم الصادق
[
الباقر
]
(علیهالسّلام) علیه ثلاث مرات فانه لایعقل ترحمه (علیهالسّلام) علی غیر الامامی القائل بابیه. ضرورة ان مجرد صدور فعل حسن منه وهو الاخذ بالثار لایجوز الترحم علیه فی مذهب الامامیة القائلین باتباع رضا الائمة لرضا الله سبحانه کما هو ظاهر.
در روایت حسن بن زید گذشت که امام سجاد (علیهالسّلام) از خداوند برای او پاداش خیر درخواست کرد و
در روایت عبدالله بن شریک امام باقر (علیهالسّلام) سه مرتبه طلب رحمت فرمود. معقول نیست که امام باقر (علیهالسّلام) برای کسی که معتقد
به امامت پدرش نباشد، از خداوند درخواست رحمت نماید؛ زیرا از دیدگاه
امامیه اینمطلب روشن است که صرف صدور کار نیکو از مختار که همان خونخواهی باشد، باعث ترحم نمیشود.
دستهای از روایات صریح
در این است که امام باقر (علیهالسّلام) از دشنام دادن
به مختار نهی کرده است. کشی روایت کرده است که امام باقر (علیهالسّلام) فرمود:
به مختار دشنام ندهید: حمدویه، قال: حدثنی یعقوب، عن ابن ابی عمیر عن هشام بن المثنی عَنْ سَدِیرٍ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) قَالَ: لَا تَسُبُّوا الْمُخْتَارَ فَاِنَّهُ قَدْ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَ طَلَبَ بِثَاْرِنَا وَ زَوَّجَ اَرَامِلَنَا وَ قَسَّمَ فِینَا الْمَالَ عَلَی الْعُسْرَةِ.
امام محمّدباقر (علیهالسّلام) فرمود: مختار را دشنام ندهید. زیرا مختار: قاتلین ما خاندان را کشت، برای ما خونخواهی کرد، بیوه زنان ما را شوهر داد و
در موقع عسرت و تنگدستی مال را
در میان ما تقسیم نمود.
این روایت از دیدگاه
علمای رجال شیعه،
روایت حسن و مورد قبول است.
صاحب معالم در کتاب رجالی خودش درباره این روایت مینویسد: اقول: ان هذا حدیث حسن الطریق.
این روایت طریقش حسن است.
علامه حلی در خلاصة الاقوال نیز طریق این روایت را حسن دانسته است: وهذا الطریق حسن.
طبق روایت دیگری (که کشی
در کتاب رجالش آورده) قیام مختار و خونخواهی او از قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) باعث تشفی خاطر هاشمیان شد و آنان از این کار مختار خوشنود شدند: ابراهیم بن محمد الختلی، قال: حدثنی احمد بن ادریس القمی، قال: حدثنی محمد بن احمد، قال، حدثنی الحسن بن علی الکوفی، عن العباس ابن عامر، عن سیف بن عمیرة، عَنْ جَارُودِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ اَبِی عبدالله (علیهالسّلام) قَالَ: مَا امْتَشَطَتْ فِینَا هَاشِمِیَّةٌ وَ لَا اخْتَضَبَتْ حَتَّی بَعَثَ اِلَیْنَا الْمُخْتَارُ بِرُءُوسِ الَّذِینَ قَتَلُوا الْحُسَیْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ.
به نقل
جارود بن منذر،
امام محمّدصادق (علیهالسّلام) فرمود: هیچ زن هاشمیهای از ما خاندان شانه بسر نزد و خضاب نگرفت تا آن
موقعی که مختار سر قاتلین امام حسین را نزد ما فرستاد.
آیتالله خوئی درباره این روایت میفرماید: وهذه الروایة صحیحة.
برابر همین روایات است که
علمای شیعه دشنام دادن
به این شخصیت را جایز نمیدانند.
سیدعلی بروجردی نظر
علماء را درباره عدم جواز دشنام مختار اینگونه نقل کرده است: واما عدم جواز سبه، فلا اشکال فیه ولا شبهة تعتریه. . . کما نص علیه
العلامة وقبله ابن طاووس. . . وبعده الفاضل الشیخ عبد النبی، وبعدهما الاستاذ
العلامة وتبع فی ذلک ابن طاووس، فانه فی رجاله کذلک.
جایز نبودن دشنام مختار از جمله مطالبی است که هیچ شک و تردیدی
در آن نیست. . . . بر اینمطلب،
علامه و پیش از او ابن طاووس و بعد از ایشان فاضل شیخ عبدالنبی تصریح کردهاند.
بخشی از روایات، بیان این مطلباند که مختار
در ایام کودکی مورد توجه ویژه
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) قرار گرفته است و حضرت با بیان کلماتی، مختار را ستوده است.
روایت اول:
در این روایت، امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، مختار را شخص زیرک و باهوش وصف کردهاست:
جبرئیل بن احمد قال حدثنی العنبری قال حدثنی علی بن اسباط عن عبد الرحمن بن حماد عن علی بن حزور عن الاصبغ قَالَ: رَاَیْتُ الْمُخْتَارَ عَلَی فَخِذِ اَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَهُوَ یَمْسَحُ رَاْسَهُ وَیَقُولُ یَا کَیِّسُ یَا کَیِّسُ.
اصبغ بن نباته (بضم نون) نقل میکند که گفت: من مختار را دیدم روی زانوی امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) بود امیرالمؤمنین دست
به سر مختار میکشید و میفرمود: ای کیس! ای کیس.
استدلال
علامه مامقانی: ان قول امیرالمؤمنین له یا کیس یا کیس. . . ربما یدل علی کونه امامیا ضرورة ان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) لایخفی علیه عاقبة امر المختار کما لم یخف علیه جملة کثیرة من الاخبار المستقبلة علیه فلو کان مال امر المختار عدم کونه امامیا موالیا للسجاد (علیهالسّلام) لم یجلسه علی فخذه ولم یتلطف معه بقول یا کیس یا کیس وکیف یعقل خفئ امره علی امیرالمؤمنین مع عدم خفائه علی میثم الذی هم تلمیذه بل عبد من عبیده.
گفتار امیرمؤمنان (علیهالسّلام) یا کیس. . . دلالت میکند بر اینکه مختار امامی بوده است؛ زیرا روشن است که بر امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، فرجام امر مختار پوشیده نیست؛ همانگونه که بسیاری از اخبار آینده بر آن حضرت پوشیده نبود. پس اگر مختار
در آینده دوستدار و ولایتمدار امام سجاد نبود، حضرت او را بر ران خودش نمینشاند و او را با گفتن این جمله مورد لطف و نوازش قرار نمیداد. چگونه معقولانه خواهد بود که عواقب امر مختار بر حضرت پوشیده باشد،
در حالی که بر
میثم تمار که او شاگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بود پوشیده نبود.
روایت دوم:
در روایت دیگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از سرانجام فرزندش حسین (علیهالسّلام) و از قیام و خونخواهی مختار خبر داده است:
در تفسیر امام حسن عسکری روایت شده است: قَالَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ کَمَا اَنَّ بَعْضَ بَنِی اِسْرَائِیلَ اَطَاعُوا فَاُکْرِمُوا وَبَعْضَهُمْ عَصَوْا فَعُذِّبُوا فَکَذَلِکَ تَکُونُونَ اَنْتُمْ فَقَالُوا فَمَنِ الْعُصَاةُ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ الَّذِینَ اُمِرُوا بِتَعْظِیمِنَا اَهْلَ الْبَیْتِ وَتَعْظِیمِ حُقُوقِنَا فَخَانُوا وَخَالَفُوا ذَلِکَ وَجَحَدُوا حُقُوقَنَا وَاسْتَخَفُّوا بِهَا وَقَتَلُوا اَوْلَادَنَا اَوْلَادَ رَسُولِ اللَّهِ الَّذِینَ اُمِرُوا بِاِکْرَامِهِمْ وَمَحَبَّتِهِمْ قَالُوا یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ اِنَّ ذَلِکَ لَکَائِنٌ قَالَ: بَلَی خَبَراً حَقّاً وَاَمْراً کَائِناً سَیَقْتُلُونَ وَلَدَیَّ هَذَیْنِ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ ثُمَّ قَالَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) وَسَیُصِیبُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً فِی الدُّنْیَا بِسُیُوفِ بَعْضِ مَنْ یُسَلِّطُ اللَّهُ تَعَالَی عَلَیْهِمْ لِلِانْتِقَامِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ کَمَا اَصَابَ بَنِی اِسْرَائِیلَ الرِّجْزُ قِیلَ وَمَنْ هُوَ؟ قَالَ: غُلَامٌ مِنْ ثَقِیفٍ یُقَالُ لَهُ الْمُخْتَارُ بْنُ اَبِی عُبَیْدٍ وَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) فَکَانَ ذَلِکَ بَعْدَ قَوْلِهِ هَذَا بِزَمَانٍ. . .
در تفسیر امام حسن عسکری (علیهالسّلام) از حضرت امیرالمؤمنین: علی روایت میکند که فرمود: همانطور که گروهی از
بنی اسرائیل خدا را اطاعت کردند و گرامی شدند و گروهی از آنان
معصیت کردند و معذب گردیدند شما نیز همانطور خواهید بود. گفتند: یا امیرالمؤمنین معصیتکاران کیانند؟ فرمود: آن افرادی هستند که راجع
به بزرگداشت ما و حقوق ما مامور شدند ولی خیانت و مخالفت کردند. حق ما را انکار نمودند و سبک شمردند. فرزندان ما و فرزندان پیامبر اعظم اسلام را که موظف بودند ایشان را گرامی و محبوب بدارند کشتند. گفتند: یا امیرالمؤمنین آیا یک چنین موضوعی عملی خواهد شد؟ فرمود: آری. این خبری است حق و امری است که عملی خواهد شد. بزودی این دو فرزندم
حسن و
حسین را خواهند کشت.
سپس حضرت امیر فرمود:
به زودی
در دنیا عذاب دردناکی
بهوسیله شمشیرهای آن اشخاصی که بر آنان مسلط میشود دچار آن افرادی خواهد شد که
ظلم کردند تا انتقام آن
فسق و فجورهائی را که انجام دادند بگیرد، همچنان که بنی اسرائیل دچار یکچنین عذاب دردناکی شدند. گفته شد: یا امیرالمؤمنین چه عذابی و چه کسی؟ فرمود: جوانی است از
قبیله ثقیف که او را
مختار بن ابوعبیده میگویند. بعد از زمانی که مختار متولد شد حضرت علی بن الحسین (علیهماالسّلام) نیز این موضوع را از زبان حضرت امیر خبر داد.
استدلال بر حسن عقیده مختار:
علامه مامقانی میگوید: هنگامیکه مختار شنید امیرمؤمنان درباره او این چنین فرمایش کرده است، یقین نمود که این قضیه اتفاق خواهد افتاد و او است که باید انتقام خون فرزندش را از بنی امیه بگیرد. از این اعتقاد او
به خبر علی (علیهالسّلام)، پیدا است که او امامی و معتقد
به ولایت است:
لاریب ولا اشکال فی اسلامه بل کونه امامی المذهب بل الظاهر اتفاق الخاصه والعامة علیه بل الحق انه کان یقول بامامة مولانا السجاد (علیهالسّلام) والذی یدل علی ما ذکرنا انه سمع من امیرالمؤمنین انه یقتل کذا وکذا الفا من بنی امیة والعامی لایعتقد فی علی (علیهالسّلام)
العلم باالعواقب باذن الله تعالی وتوفیقه وانما هو مذهب الامامیة فجزمه بما سمعه من امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) علی وجه یخبر جزما بان امیر الکوفة لا یتمکن من قتله حتی یقتل کذا وکذا الفا من اعوان بنی امیة وانه قتله یحبه الله لایلائم العامیة بل هو من خواص الفرقة الحقة الامامیة حیث یعتقدون فی ائمتهم (علیهمالسّلام)
العلم بالعواقب کما یکشف عن ذالک الوجدان ان بعد ملاحظة تراجم احوالهم (علیهمالسّلام) بل لایخفی علی من راجعها
علم جملة من اهل الاسرار من اصحابهم (علیهمالسّلام) باخبارهم بما یقع فیما یاتی کاخبار حبیب بن مظاهر بما یکون فی الطف واخبار میثم بما یجری علی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بل اخباره بخلاصة من الحبس واخذه بثار الحسین وغیر ذالک مما تواترت
به الاخبار وملئت
به المصاحف وکتب الآثار فظهر جزمه بانه یقتل کذا وکذا من انصار بنی امیة علی وجه یعتقد انه ان قتل احیاه الله تعالی ان الرجل مسلم موحد امامی المذهب بل الاقوی والاظهر انه کان یقول بامامة السجاد (علیهالسّلام).
بدون شک
در مسلمان بودن مختار بلکه
در امامی بودن او اشکالی نیست؛ بلکه
خاصه و
عامه بر این اتفاقنظر دارند. حق این است که او
به امامت امام سجاد (علیهالسّلام) معتقد بود. دلیل ما بر اینمطلب، همان روایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) است که خبر داد مختار هزار هزار نفر از
بنی امیه را میکشد. و شخص عامی اعتقاد ندارد که علی (علیهالسّلام)
به اذن خدا عواقب کسی را میداند؛ بلکه این از اعتقادات
مذهب امامیه است. یقین مختار
به این کلام امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که خبر داده بود امیر کوفه نمیتواند مختار را بکشد تا اینکه مختار بنی امیه و یاران او را بکشد، با عقاید عامه سازگاری ندارد؛ بلکه این عقیده از ویژگیهای فرقه حقه امامیه است که اعتقاد دارند بر اینکه ائمهشان، از عواقب خبر دارد.
همچنانکه وجدان انسان پس از بررسی احوال ائمه (علیهمالسّلام) کاشف از این اعتقاد است. بلکه هرکسی که
به خبرهای ائمه که از عواقب اصحاب و یارانشان خبر داده (مانند خبر داده شده
به حبیب بن مظاهر از
واقعه عاشورا و خبر از عواقب
میثم تمار و زندانی شدن او خبر دادن میثم از خونخواهی مختار و غیر از این اخباری که
به حد تواتر در کتابها آمده) مراجعه کند، این اعتقاد برایش پیدا میشود. از یقین مختار
به کشتار یاران بنی امیه و حتی اعتقاد او
به این که اگر کشته شود دوباره خدا او را برای گرفتن انتقام زنده میکند، ظاهر میشود که او یک انسان موحد، امامی المذهب بوده بلکه اظهر و اقوی این است که او
به امامت امام سجاد (علیهالسّلام) معتقد بوده است.
دسته دیگری از روایات، گویای این حقیقت است که مختار با
شفاعت امام حسین (علیهالسّلام) از آتش نجات مییابد:
اَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَمِعْتُ اَبَا عبدالله (علیهالسّلام) یَقُولُ: اِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ بِشَفِیرِ النَّارِ وَاَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ فَیَصِیحُ صَائِحٌ مِنَ النَّارِ یَا رَسُولَ اللَّهُ اَغِثْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ ثَلَاثاً قَالَ فَلَا یُجِیبُهُ قَالَ: فَیُنَادِی یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ثَلَاثاً اَغِثْنِی فَلَا یُجِیبُهُ قَالَ فَیُنَادِی یَا حُسَیْنُ یَا حُسَیْنُ یَا حُسَیْنُ اَغِثْنِی اَنَا قَاتِلُ اَعْدَائِکِ قَالَ: فَیَقُولُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ قَدِ احْتَجَّ عَلَیْکَ قَالَ: فَیَنْقَضُّ عَلَیْهِ کَاَنَّهُ عُقَابٌ کَاسِرٌ قَالَ: فَیُخْرِجُهُ مِنَ النَّارِ قَالَ: فَقُلْتُ لِاَبِی عبدالله (علیهالسّلام): وَمَنْ هَذَا جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: الْمُخْتَارُ. قُلْتُ لَهُ: وَلِمَ عُذِّبَ بِالنَّارِ وَقَدْ فَعَلَ مَا فَعَلَ قَالَ: اِنَّهُ قَالَ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِنْهُمَا شَیْءٌ وَالَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَوْ اَنَّ جَبْرَئِیلَ وَمِیکَائِیلَ کَانَ فِی قَلْبَیْهِمَا شَیْءٌ لَاَکَبَّهُمَا اللَّهُ فِی النَّارِ عَلَی وُجُوهِهِمَا.
سماعه میگوید: از امام محمّدباقر (علیهالسّلام) شنیدم میفرمود:
موقعی که
روز قیامت فرا میرسد پیامبر اسلام و
امیرالمؤمنین و حسن و حسین (صلیاللّهعلیهماجمعین) از نزدیک
جهنم عبور خواهند کرد. شخصی که
در جهنم است سه مرتبه فریاد میزند: یا رسول اللَّه بفریادم برس! ولی پیغمبر خدا جوابی
به او نخواهد داد. سه مرتبه فریاد میزند: یا امیرالمؤمنین بفریادم برس! آن حضرت هم جوابی
به او نخواهد داد. سپس سه مرتبه فریاد میزند: یا حسین بفریادم برس، من قاتل دشمنان تو میباشم. پیامبر خدا
به امام حسین میفرماید: وی بر تو اتمام حجت نمود. امام حسین (علیهالسّلام) پس از این جریان نظیر عقاب شکاری بفریادش میرسد و او را از آتش نجات میدهد.
راوی میگوید: من
به امام صادق گفتم: فدایت شوم آن شخص که
در آتش است کیست؟ فرمود: مختار است. گفتم: برای چه
در آتش معذّب خواهد شد
در صورتی که قاتلین امام حسین را کشت! ؟ فرمود: برای اینکه اندکی از محبت آن دو نفر را
در قلب خود داشت. قسم
به حق آن خدائی که
حضرت محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را
به حق مبعوث کرد اگر
در قلب
جبرئیل و
میکائیل هم چیزی از (محبت آنان) باشد خدا ایشان را از ناحیه صورت داخل
آتش جهنم خواهد کرد.
علامه مامقانی
در مقام استدلال بر حسن عقیده مختار مینویسد: ان من مذهبنا خلود غیر الاثنی عشر فی النار فلو لم یکن قائلا بامامة السجاد للزم بمقتضی ضرورة المذهب ان یخلد فی النار و لایشفع له سید الشهداء (علیهالسّلام).
از عقائد مذهب ما این است که فرد غیر دوازده امامی
در آتش است، پس اگر مختار
به امامت امام سجاد معتقد نبود،
به اقتضای ضرورت مذهب ما باید
در آتش برای همیشه میماند و سیدالشهداء (علیهالسّلام) او را نباید شفاعت کند.
علامه مجلسی در توضیح این روایت مینویسد: بیان: کان هذا الخبر وجه جمع بین الاخبار المختلفة الواردة فی هذا الباب بانه و ان لم یکن کاملا فی الایمان و الیقین و لا ماذونا فیما فعله صریحا من ائمة الدین لکن لما جری علی یدیه الخیرات الکثیرة و شفی بها صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ کانت عاقبة امره آئلة الی النجاة فدخل بذلک تحت قوله سبحانه وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللَّهُ اَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِ.
با توجه
به دلائل فوق و روایات مدح، که از نظر
سند مورد قبول
علمای رجال بود، روشن میشود که مختار، از نظر مذهب امامی و از نظر عقیده، معتقد
به ولایت و امامت علی بن الحسین (علیهالسّلام) بوده است. با این حساب، بطلان سخن کسانی که او را
ناصبی خواندهاند، آشکار میشود.
در مقابل روایات مدح، روایاتی نیز وارد شده که او را مذمت میکند. سؤال این است که اگر مختار معتقد
به امامت علی بن الحسین و مورد تایید آن حضرت بوده، چرا
در برخی روایات او را مذمت کرده است.
در این قسمت این روایات را نقل کرده و نقد آنها را بیان خواهیم کرد. این روایات را میتوان
به چند دسته تقسیم کرد:
روایت اول: نخستین روایت
در این دسته این است که
امام سجاد (علیهالسّلام)، هدیه مختار را رد کرد و او را دروغگو خواند. این روایت را
کشی و دیگران نقل کردهاند: جَبْرَئِیلُ بْنُ اَحْمَدَ عَنِ الْعُبَیْدِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) قَالَ: کَتَبَ الْمُخْتَارُ بْنُ اَبِی عُبَیْدٍ اِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَبَعَثَ اِلَیْهِ بِهَدَایَا مِنَ الْعِرَاقِ فَلَمَّا وَقَفُوا عَلَی بَابِ عَلِیٍّ دَخَلَ الْآذِنُ یَسْتَاْذِنُ لَهُمْ فَخَرَجَ اِلَیْهِمْ رَسُولُهُ فَقَالَ: اَمِیطُوا (تباعدوا) عَنْ بَابِی فَاِنِّی لَا اَقْبَلُ هَدَایَا الْکَذَّابِینَ وَلَا اَقْرَاُ کُتُبَهُمْ. فَمَحَوُا الْعِنْوَانَ وَکَتَبُوا لِلْمَهْدِیِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ فَقَالَ اَبُو جَعْفَرٍ (علیهالسّلام): وَاللَّهِ لَقَدْ کَتَبَ اِلَیْهِ بِکِتَابٍ مَا اَعْطَاهُ فِیهِ شَیْئاً اِنَّمَا کَتَبَ اِلَیْهِ یَا ابْنَ خَیْرِ مَنْ طَشَی وَمَشَی فَقَالَ اَبُو بَصِیر: ٍ فَقُلْتُ لِاَبِی جَعْفَرٍ (علیهالسّلام): اَمَّا الْمَشْیُ فَاَنَا اَعْرِفُهُ فَاَیُّ شَیْءٍ الطَّشْیُ فَقَالَ اَبُو جَعْفَرٍ: الْحَیَاةُ.
امام باقر (علیهالسّلام) فرمودند: مختار نامهای برای علی بن الحسین نوشت و از
عراق هدایائی تقدیم نمود. هنگامی که فرستادگان مختار بر
در خانه حضرت زینالعابدین آمدند و شخصی رفت تا برای آنان اجازه ورود بگیرد شخصی از طرف حضرت سجاد خارج شد و
به آنان گفت: امام سجاد میفرماید: از
در خانه من دور شوید، زیرا من هدیههای دروغ گویان را نمیپذیرم و نامههای آنان را نمیخوانم. آنان نام حضرت سجاد را محو کردند و
در عوض نام
محمد بن حنفیه را نوشتند. امام محمّدباقر (علیهالسّلام) میفرماید: مختار
در آن نامه چیزی برای امام سجاد ننوشته بود غیر از اینکه نوشته بود: «یَا ابْنَ خَیْرِ مَنْ طَشَی وَمَشَی».
ابوبصیر میگوید:
به حضرت باقر گفتم: من معنای کلمه مشی را میدانم. معنای کلمه طشی چیست؟ فرمود: حیات و زندگی کردن.
نقد این روایت:
صاحب معالم در کتاب
تحریر طاووسی درباره این روایت میگوید: حدیث آخر یتعلق بان علی بن الحسین رد هدیة المختار، وقال: لا اقبل هدیة الکذابین. الطریق: جبریل بن احمد: حدثنی العنبری قال: حدثنی محمد بن عمرو عن یونس بن یعقوب، عن ابی جعفر (علیهالسّلام). وکذا اقول: ان هذا الطریق یحتاج الی تصحیح
السند، وکانی اری ان العنبری ربما کان العبیدی وهو محمد بن عیسی وضعفه ظاهر.
روایت دیگری است که علی بن الحسین هدیه مختار را رد کرد و فرمود: من هدیه دروغگویان را نمیپذیرم. طریق این روایت،
به تصحیح
سند احتیاج دارد من عقیده دارم که
عنبری، همان عبیدی (محمد بن عیسی) است و ضعف او ظاهر است.
روایت دوم: کشی روایت دیگری نیز آورده است که امام سجاد (علیهالسّلام) بعد از اینکه کلام مختار را شنید دیگر هدیه او را قبول نکرد: محمد بن مسعود، قال حدثنی ابن ابی علی الخزاعی، قال خالد بن یزید العمری، عن الحسین بن زید، عن عمر بن علی اَنَّ الْمُخْتَارَ اَرْسَلَ اِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعِشْرِینَ اَلْفَ دِینَارٍ فَقَبِلَهَا وَبَنَی بِهَا دَارَ عَقِیلِ بْنِ اَبِی طَالِبٍ وَدَارَهُمُ الَّتِی هُدِمَتْ قَالَ: ثُمَّ اِنَّهُ بَعَثَ اِلَیْهِ بِاَرْبَعِینَ اَلْفَ دِینَارٍ بَعْدَ مَا اَظْهَرَ الْکَلَامَ الَّذِی اَظْهَرَهُ فَرَدَّهَا وَلَمْ یَقْبَلْهَا.
عمر بن علی میگوید: مختار مبلغ بیست هزار دینار برای امام زینالعابدین فرستاد. آن بزرگوار آن پولها را قبول کرد و خانه
عقیل بن ابیطالب را که خراب شده بود ساخت. بعداً که مختار آن کلام خود را ظاهر کرد نیز مبلغ چهل هزار دینار برای امام سجاد فرستاد. ولی حضرت سجاد آن مبلغ را نپذیرفت.
نقد این روایت:
صاحب
معالم درباره این روایت میگوید: وروی حدیثا معنی متنه: ان علی بن الحسین (علیهالسّلام) رد علیه هدیته بعد الکلام الذی اظهره. وهذا لا یلزم منه قدح، بل لعل علی بن الحسین (علیهالسّلام) خاف الشهرة، مع ان الطریق یحتاج الی تصحیح
سنده.
روایتی نقل شده که معنای متنش است که علی بن الحسین (علیهالسّلام) بعد از اینکه کلام مختار را شنید هدیه او را رد کرد. از این رد هدیه، قدح مختار لازم نمیآید؛ بلکه شاید علی بن الحسین (علیهالسّلام) از مشهور شدن ترسیده است. علاوه بر این، روایت محتاج
به تصحیح
سند میباشد.
ضعف این دو روایت نظر آقای خوئی: مرحوم آقای خوئی بعد از نقل این سه روایت میگوید: وهذه الروایات ضعیفة
الاسناد جدا، علی ان الثانیة منهما فیها تهافت. وتناقض. ولو
صحت فهی لا تزید علی الروایات الذامة الواردة فی حق زرارة. ومحمد بن مسلم، وبرید واضرابهم.
این روایات جدا از نظر
سند ضعیفاند. علاوه بر اینکه
در روایت دوم (روایتی که میگوید ابتدا مختار هدیه را برای امام فرستاد بعد از اینکه ایشان رد کرد او را
به محمد حنفیه فرستاد) تهافت و تناقض وجود دارد بر فرض که صحیح هم باشد، این روایات همانند روایاتی است که
در ذم
زراره و
محمد بن مسلم و
برید . . . وارد شده است.
جواب
علامه مامقانی از این روایات: فالجواب عنه وضوح، ان رده (علیهالسّلام) لهدیته لم یکن بلحاظ المختار بل للخوف من عبد الملک من حیث ان المختار لم تشمل سلطنته المدینة المشرفة وکان المستولی علیها یومئذ عبد الملک فاتقی الامام (علیهالسّلام) منه فی ترکه المال. و یشهد بما قلناه ان الخبر یناقض بعضه بعضاً، ضرورة انه ان کان المال حراماً فلا یعود حلالاً بقول عبد الملک خذها طیبة هینئة. . . فلا وجه لذلک الا الخوف والتقیة من حیث انه (علیهالسّلام) کان یدری باذن الله تعالی ان عبد الملک یقتل المختار ویقوی سلطانه وانه ان تصرف فی المال عد ممضیا لافعال المختار محبا له وانتقم منه عبد الملک عند قوة سلطانه بقتل المختار فلذا لم یمس المال لاجل ان یظهر لعبد الملک ان اخذه لم یکن قبول رضا بل خوفا من المختار حتی ینجو بذلک من شر عدو الله عبد الملک فیما یاتی ولذا قبل من المختار قبل ذلک مخفیاً و عمر بها الدور وزوج
به نفرا من بنیهاشم حتی ان الباقر (علیهالسّلام) حلف فیما مر من خبر عبدالله بن شریک باخبار ابیه السجاد (علیهالسّلام) بان مهر امه مما بعث
به المختار وبالجملة فرده اخیرا هدیة المختار وعدم قرائته کتابه کان تقیة لکونه بید رسول خاص وظهور امره.
جواب روایت روشن است. این که امام سجاد (علیهالسّلام) هدیه مختار را رد کرده
به خاطر این نیست که مختار را قبول نداشته؛ بلکه
به خاطر ترس از عبدالملک بوده است؛ زیرا مختار تا آنروز بر
مدینه تسلط نیافته بود بلکه
در اختیار عبدالملک بوده است
به این جهت امام (علیهالسّلام) با رد کردن این مال، خودش را از شر عبدالملک نگه داشته است. شاهد بر این گفتار ما این است که روایت مناقض هماند؛ زیرا بدیهی است که اگر مال فرستاده شده
حرام بود دوباره
به صورت
حلال برنمیگشت که
به عبدالملک فرمود: این مال را
در حال پاک و گوارا است بگیر . . . .
پس دلیل برای رد هدیه، جز خوف و
تقیه نیست؛ زیرا امام (علیهالسّلام)
به اذن خدا میدانست که عبدالملک مختار را میکشد و سلطنتش قوی میشود و اگر
در این اموال تصرف کند، گویا کارهای مختار را امضا کرده و او را دوست میدارد پس از آن، عبدالملک از امام انتقام میگرفت.
به اینجهت
به مال دست نزد تا این که
به عبد الملک بنمایاند که اگر این مال را گرفته
به خاطر ترس از مختار بوده تا
به این صورت خودش را از شر دشمن خدا عبد الملک
در آینده نجات بدهد. لذا پیش از این،
به صورت مخفیانه از مختار هدیه را قبول کرد و توسط آن خانهها را تعمیر نمود و تعدادی از
بنیهاشم را تزویج کرد حتی امام باقر (علیهالسّلام)
در روایت
عبدالله بن شریک سوگند یاد کرده که پدرش امام سجاد خبر داده
به اینکه مهر مادرش از همان هدایای مختار است.
در نهایت، اگر امام سجاد اخیراً هدیه مختار را رد کرده و نامهاش را نخوانده
به خاطر تقیه بوده است؛ زیرا نامه مختار
به دست شخص معین فرستاده شده و
در آن قیامش آشکار سخن گفته است.
دسته دیگری از روایات است که امام سجاد (علیهالسّلام)، مختار را صریحاً لعن کرده است.
ابن سعد در طبقات الکبری،
ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق و
ذهبی در دو کتابش و دیگران این روایت را آوردهاند: اخبرنا الفضل بن دکین قال: اخبرنا عیسی بن دینار المؤذن قال: سالت ابا جعفر عن المختار فقال: ان علی بن الحسین قام علی باب الکعبة فلعن المختار فقال له رجل: جعلنی الله فداک تلعنه وانما ذبح فیکم؟ فقال: انه کان کذابا یکذب علی الله وعلی رسوله.
عیسی بن دینار میگوید: از ابوجعفر (امام باقر (علیهالسّلام)) درباره مختار سؤال کردم. گفت: علی بن الحسین (امام سجاد) بر
درب کعبه ایستاد و مختار را
لعن کرد. مردی
به او گفت: فدایت شوم او قاتلان شما را کشت آیا او را لعن میکنی؟ ابوجعفر گفت: مختار دروغگو بود که بر خدا و رسولش دروغ میبست.
پاسخ
علامه مامقاني از روايت ذم و لعن: وبما ذکرنا انفتح باب الجواب عن اخبار الذم و اللعن الذی ذکره المعترض فی الوجه الثانی فان الذم و اللعن انما کان للتقیة کما فی غیره ممن ذموه و لعنوه کزرارة و لیث المرادی واضرابهما. وهذا هو الوجه فی لعنه ایاه. . . . فلیس لعنه ایاه الا علی سبیل التقیة من عبد الملک واضرابه اخوان الشیاطین
لعلمه بقتله للمختار وقوة سلطنته بعد ذلک فجاز لعنه (علیهالسّلام) ایاه موریا حفظا لنفسه ودمه (علیهالسّلام). ویزداد ماذکرناه وضوحا بمنع الباقر (علیهالسّلام) فی خبر سدیر المتقدم من سبه فانه لوکان لعن السجاد (علیهالسّلام) عن جِدٍّ من غیر تقیةٍ لما خالفه الباقر (علیهالسّلام) بالنهی عن سبه وما انکر نسبة الناس الیه الکذب فی خبر عبدالله بن شریک.
با توجه
به آنچه ذکر شد، پاسخ روایات ذم و لعن مختار نیز روشن میشود، زیرا ذم و لعن او
به خاطر
تقیه بوده؛ چنانچه همانند این روایات
در مذمت و لعن
زراره،
لیث مرادی و امثالشان وارد شده است.
پس لعن مختار
به خاطر تقیه و ترس از
عبدالملک بن مروان و امثال او از برادران شیطانها است؛ زیرا امام (علیهالسّلام) میدانست اگر تقیه نکند بعد از اینکه
حکومت عبدالملک قوت بگیرد او را
به خاطر ار تباط با مختار خواهد کشت
به این جهت لعن مختار را جایز دانست و این لعن را از جهت
توریه به خاطر حفظ خود جایز شمرد.
آنچه را گفتیم، روایت امام باقر (علیهالسّلام)
در نقل
سدیر که از دشنام
به مختار نهی کرد،
در روایت عبدالله بن شریک نسبت کذب را انکار کرد، روشن میکند. یکی از محقان معاصر
در رابطه با این روایت و تحلیل اوضاع نابسامان و آشفته عصر امام سجاد و مختار مینویسد:
فالذی یوجهه ان
الحکام الظلمة - عامة - وبنی امیة - خاصة - استعملوا اسالیب التزویر والاتهامات الباطلة ضد معارضیهم بغرض اسقاط المعارضة فی نظر العامة. قد استهدفوا شخص المختار و اصحابه باشکال من الاتهامات التی تعبر علی اذهان العوام، مثل السحر والشعوذة، کما اتهموه بدعوی النبوة، والالوهیة، وما اشبه ذلک من الخرافات، سعیا فی ابطال مفعول حرکته، وابعاد الناس عنه، والتشویش علی نداءاته وشعاراته بالطلب بثارات الحسین (علیهالسّلام) وتاسفه علی قتله، واعلانه عن هویة القاتلین، وحمایته لبنیهاشم من الاذی . . . . ثم ان ما ورد من امثال هذه الاحادیث، المشتملة علی ذم المختار من قبل اهل البیت (علیهمالسّلام) ورواتهم، انما رواها رجال الدولة وکتابهم ومؤرخو البلاط. . .
آنچه این روایت را توجیه میکند این است که
حاکمان ظالم
به طور عموم و
بنی امیه به طور خاص روشهای
تزویر و تهمتهای باطل را بر ضد معارضانشان با هدف براندازی آنها از دیدگاه عامه مردم
بهکار میبردند.
بهویژه شخص مختار و یارانشان را با تهمتهای گوناگون (مانند:
سحر و جادو،
شعبده بازی، ادعای نبوت و خدایی و شبیه این خرافات) که
به ذهن مردم بیشتر جذابیت داشته باشد، هدف قرار میدادند. و تلاش میکردند تا حرکت او را باطل جلوه دهند و مردم را از او دور کنند و میخواستند شعارهای خونخواهی، تاسف او بر کشته شدن امام حسین (علیهالسّلام)، آشکار کردن هویت قاتلان آن حضرت و حمایت او را از
بنیهاشم در نظر مردم زشت نشان دهند.
در این هنگامی که مختار
در نزد عامه مردم اینگونه معرفیشده، آیا جایز است امام (علیهالسّلام)
به طور آشکار از حرکت او دفاع کند؟ یا اینکه
در مقام پرسش ساکت بماند؟ با اندکترین اظهار عطوفت نسبت
به مختار، دولت
حاکم امام را
در بند میکرد و میزد و مقام بلند و پرآوازه او را
در نزد عامه مردم زشت جلوه میداد. بعید نیست که امام (علیهالسّلام) (صلاح دانست) خلاف آنچه را مردم از مختار میدانستند، بیان کند تا ساحت امام از موافقت و سکوت نسبت
به مختار منزه باشد.
در خبری که امام
در مقابل درب کعبه ایستاد و مختار را لعن کرد، اگر صحیح باشد، قصد امام از این ایستادن بر درب کعبه و علنی مذمت و لعن کردن مختار
به این شکل، صرفاً مجرد لعن بوده نه چیزی دیگر؛ زیرا
در این فرمایش امام، دلالت روشنی است که اراده آنحضرت، مجرد اعلان و آگاهی مردم است.
روایتهایی را که
در مذمت مختار از جانب اهلبیت (علیهمالسّلام) رسیده، رجال دولتی و نویسندگان و مورخان دربار روایت کردهاند.
یک روایت بیانگر این است که مختار
به امام سجاد (علیهالسّلام) دروغ بست. شاید منظور روایت این باشد که مختار امامت علی بن الحسین را انکار کرده است. این روایت را نیز
کشی در رجالش آورده است: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَعُثْمَانُ بْنُ حَامِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَزْدَادَ الرَّازِیِّ عَنِ ابْنِ اَبِی الْخَطَّابِ عَنْ عبدالله الْمُزَخْرِفِ عَنْ حَبِیبٍ الْخَثْعَمِیِّ عَنْ اَبِی عبدالله (علیهالسّلام) قَالَ: کَانَ الْمُخْتَارُ یَکْذِبُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ.
به روایت
حبیب خثعمی امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: مختار
به حضرت علی بن الحسین دروغ میبست.
نقد این روایت:
صاحب
معالم بعد از نقل روایت میگوید:اقول: ان هذا الحدیث یحتاج الی تعدیل.
این روایت نیاز
به تصحیح دارد. (کنایه از این که صحیح نیست).
در پاورقی کتاب فوق، محقق آن فاضل جواهری درباره روایت مینویسد:
در طریق روایت، «حبیب خثعمی» مردد بین دو نفر موثق و مجهول است و
در طریق این روایت
معلوم نیست کدام یکی از آنها
واقع شده است: الاشکال فی طریق هذا الحدیث ظاهرا فی «حبیب الخثعمی» فهو متردد بین الذی عده الشیخ فی رجاله: ۱۸۵ رقم۳۴۴ من اصحاب الصادق (علیهالسّلام) قائلا: «حبیب الاحول الخثعمی، کوفی» وعده البرقی فی رجاله: ۴۱ من اصحاب الصادق (علیهالسّلام) ایضا، وبین «حبیب بن المعلل الخثعمی المدائنی» الذی وثقه النجاشی مرتین فی رجاله: ۱۴۱ رقم۳۶۸ وذکره الشیخ فی رجاله: ۱۷۲ رقم ۱۱۶ فی باب اصحاب الصادق (علیهالسّلام) وعده البرقی فی رجاله: ۴۱ من اصحاب الصادق (علیهالسّلام) ایضا، فالاول: امامی مجهول، والثانی: ثقة ثقة.
اشکال
در سند این روایت، ظاهراً
در «حبیب خثعمی» است که او مردد بین دو نفراست. ۱. حبیب احول خثعمی کوفی که شیخ و
برقی او را
در رجالشان از
اصحاب امام صادق (علیهالسّلام) به شمار آوردهاند. ۱. حبیب بن معلل خثعمی مدائنی که
نجاشی او را
در دو جای از رجالش توثیق کرده و
شیخ طوسی و برقی
در رجالشان او را از اصحاب امام صادق (علیهالسّلام)
بهشمار آوردهاند. و اگر منظور از حبیب خثعمی، فرد نخست باشد، او یک شخص امامی مجهول است و دومی ثقه میباشد.
بنابراین، روایت از نظر
سند معتبر نیست و نمیتوان
به آن احتجاج کرد.
در برخی از روایات آمده است: هنگامی که
امام حسن (علیهالسّلام) در ساباط
مدائن زخمی شد، مختار
در میان راه از عمویش درخواست نمود که آن حضرت را
به معاویه تسلیم کند.
شیخ صدوق در علل الشرایع آورده است: دَسَّ مُعَاوِیَةُ اِلَی عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ وَالْاَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ وَاِلَی حُجْرِ بْنِ الْحَارِثِ وَشَبَثِ بْنِ رِبْعِیٍّ دَسِیساً اَفْرَدَ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِعَیْنٍ مِنْ عُیُونِهِ اَنَّکَ اِنْ قَتَلْتَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ فَلَکَ مِائَتَا اَلْفِ دِرْهَمٍ وَجُنْدٌ مِنْ اَجْنَادِ الشَّامِ وَبِنْتٌ مِنْ بَنَاتِی فَبَلَغَ الْحَسَنَ (علیهالسّلام) فَاسْتَلْاَمَ وَلَبِسَ دِرْعاً وَکَفَرَهَا وَکَانَ یَحْتَرِزُ وَلَا یَتَقَدَّمُ لِلصَّلَاةِ بِهِمْ اِلَّا کَذَلِکَ فَرَمَاهُ اَحَدُهُمْ فِی الصَّلَاةِ بِسَهْمٍ فَلَمْ یَثْبُتْ فِیهِ لِمَا عَلَیْهِ مِنَ اللَّاْمَةِ فَلَمَّا صَارَ فِی مُظْلَمِ سَابَاطَ ضَرَبَهُ اَحَدُهُمْ بِخَنْجَرٍ مَسْمُومٍ فَعَمِلَ فِیهِ الْخَنْجَرُ فَاَمَرَ (علیهالسّلام) اَنْ یُعْدَلَ
بِهِ اِلَی بَطْنِ جُرَیْحَی وَعَلَیْهَا عَمُّ الْمُخْتَارِ بْنِ اَبِی عُبَیْدِ بْنِ مَسْعُودِ بْنِ قَیْلَةَ فَقَالَ الْمُخْتَارُ لِعَمِّهِ: تَعَالَ حَتَّی نَاْخُذَ الْحَسَنَ وَنُسَلِّمَهُ اِلَی مُعَاوِیَةَ فَیَجْعَلَ لَنَا الْعِرَاقَ فَنَذِرَ بِذَلِکَ الشِّیعَةُ مِنْ قَوْلِ الْمُخْتَارِ لِعَمِّهِ فَهَمُّوا بِقَتْلِ الْمُخْتَارِ فَتَلَطَّفَ عَمُّهُ لِمَسْاَلَةِ الشِّیعَةِ بِالْعَفْوِ عَنِ الْمُخْتَارِ فَفَعَلُوا. . .
معاویه
عمرو بن حریث،
اشعث بن قیس،
حجر بن حارث و
شبث بن ربعی را دسیسه قرار داد و برای هر یک از ایشان جاسوسی گماشت و گفت: هر کس حسن بن علی را بکشد مبلغ دو هزار درهم و یک لشکر از لشکرهای شام و یکی از دخترانم را
به وی جائزه خواهم داد. هنگامی که این توطئه
به گوش امام حسن (علیهالسّلام) رسید زیر لباسهای خود اسلحه پوشید، از آن مردم بر حذر بود، جز با پوشیدن سلاح برای
نماز حاضر نمیشد.
در آن هنگامی که امام حسن مشغول نماز بود یکی از آنان تیری
به جانب آن بزرگوار پرتاب کرد. ولی چون اسلحه
در بر داشت مؤثر
واقع نشد.
موقعی که آن حضرت
به ساباط مدائن رسید یکی از ایشان خنجر مسمومی
به ران مبارک امام حسن زد که کارگر شد. سپس آن بزرگوار دستور داد تا وی را
به سوی
قبیله جریحی باز گردانیدند که عموی مختار والی آنان بود. مختار
به عموی خود گفت: بیا تا امام حسن را بگیریم و
به معاویه تسلیم نمائیم و او
عراق را
به ما واگذار کند. وقتی شیعیان از قول مختار که
به عموی خود گفته بود آگاه شدند تصمیم گرفتند مختار را
به قتل برسانند. ولی عموی مختار
به وی لطفی کرد و از شیعیان خواست تا او را عفو نمودند.
نقد این روایت:
جواب
آیتالله خوئی از این روایت: وهذه الروایة لارسالها غیر قابلة لاعتماد علیها، علی ان لو
صحت لامکن ان یقال ان طلب المختار هذا لم یکن طلبا جدیا، وانما اراد بذلک ان یستکشف رای عمه، فان
علم ان عمه یرید ذلک لقام باستخلاص الحسن (علیهالسّلام). فکان قوله هذا شفقة منه علی الحسن (علیهالسّلام).
این روایت
به خاطر مرسله بودنش مورد اعتماد نیست. برفرض
صحت روایت، امکان دارد این درخواست مختار، جدی نبود؛ بلکه او با اینکار میخواسته نظر عمویش را بداند تا اگر نظر عمویش بر این باشد بتواند آن حضرت را از دست او رهایی بخشد و این سخن او یک نوع مهربانی نسبت
به امام حسن (علیهالسّلام) است.
علامه مامقانی در تنقیح المقال از این روایت اینگونه جواب داده است: ففیه اولاً: ضعف
السند. وثانیاً: انه ان تم دل علی کفره والاجماع والاخبار التی کادت تکون متواترة علی انه شیعی فهو معارض
للمعلوم فیجب طرحه. وثالثاً: انه علی فرض کونه جدا لاصوریاً لا دلة فیه علی انه فعل لیکون خیانة یستوجب بها النار بل دال علی انه ان اراد ان یفعل ومنع وارادة الفعل لیست بمعصیة وغایته الکشف عن خبث السریرة.
اولاً: این روایت از نظر
سند ضعیف است و ثانیاً: بر فرضی که
سند تمام باشد، دلیل کفر مختار است؛ اما
اجماع و روایاتی که نزدیک
به تواتر است میگویند که مختار از شیعیان امام حسن بوده و این چیز روشنی است و این روایت با اینمطلب روشن معارض است بنابراین واجب است این روایت دور انداخته شود. و ثالثاً: برفرض اینکه مختار
در این سخنش جدی بوده، این روایت هیچگونه دلالت نمیکند که او اینکار را انجام داده تا
خیانت محسوب شود و مستحق آتش شود؛ بلکه دلالت میکند او میخواست اینکار را انجام دهد ولی از اینکار منع شد و اراده انجام کاری، معصیت نیست و نهایتش این است که اینکار، از خبث باطن حکایت میکند.
برخی از روایات بیانگر این است که مختار وارد
آتش دوزخ میشود؛ اما با
شفاعت امام حسین (علیهالسّلام) نجات پیدا میکند.
روایت اول:
ابن ادریس حلی این روایت را
در مستطرفات نقل کرده است: اَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَمِعْتُ اَبَا عبدالله (علیهالسّلام) یَقُولُ: اِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ بِشَفِیرِ النَّارِ وَاَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ فَیَصِیحُ صَائِحٌ مِنَ النَّارِ یَا رَسُولَ اللَّهُ اَغِثْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ ثَلَاثاً قَالَ: فَلَا یُجِیبُهُ قَالَ: فَیُنَادِی یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ثَلَاثاً اَغِثْنِی فَلَا یُجِیبُهُ قَالَ: فَیُنَادِی یَا حُسَیْنُ یَا حُسَیْنُ یَا حُسَیْنُ اَغِثْنِی اَنَا قَاتِلُ اَعْدَائِکِ قَالَ فَیَقُولُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: قَدِ احْتَجَّ عَلَیْکَ قَالَ: فَیَنْقَضُّ عَلَیْهِ کَاَنَّهُ عُقَابٌ کَاسِرٌ قَالَ: فَیُخْرِجُهُ مِنَ النَّارِ قَالَ: فَقُلْتُ لِاَبِی عبدالله (علیهالسّلام) وَمَنْ هَذَا جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: الْمُخْتَارُ قُلْتُ لَهُ: وَلِمَ عُذِّبَ بِالنَّارِ وَقَدْ فَعَلَ مَا فَعَلَ قَالَ: اِنَّهُ قَالَ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِنْهُمَا شَیْءٌ وَالَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَوْ اَنَّ جَبْرَئِیلَ وَمِیکَائِیلَ کَانَ فِی قَلْبَیْهِمَا شَیْءٌ لَاَکَبَّهُمَا اللَّهُ فِی النَّارِ عَلَی وُجُوهِهِمَا.
سماعه میگوید: از
امام صادق (علیهالسّلام) شنیدم که فرمود:
موقعی که
روز قیامت فرا میرسد پیامبر اسلام و
امیرالمؤمنین و حسن و حسین (صلیاللّهعلیهماجمعین) از نزدیک
جهنم عبور خواهند کرد. شخصی که
در جهنم است سه مرتبه فریاد میزند: یا رسول اللَّه
به فریادم برس! ولی پیغمبر خدا جوابی
به او نخواهد داد. سه مرتبه فریاد میزند: یا امیرالمؤمنین
به فریادم برس! آن حضرت هم جوابی
به او نخواهد داد. سپس سه مرتبه فریاد میزند: یا حسین
به فریادم برس، من قاتل دشمنان تو میباشم. پیامبر خدا
به امام حسین میفرماید: وی بر تو اتمام حجت نمود. امام حسین (علیهالسّلام) پس از این جریان نظیر عقاب شکاری
به فریادش میرسد و او را از آتش نجات میدهد.
راوی میگوید: من
به امام صادق گفتم: فدایت شوم آن شخص که
در آتش است کیست؟ فرمود: مختار است. گفتم: برای چه
در آتش معذّب خواهد شد
در صورتی که قاتلین امام حسین را کشت! ؟ فرمود: برای اینکه اندکی از محبت آن دو نفر را
در قلب خود داشت. قسم
به حق آن خدائی که
حضرت محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را
به حق مبعوث کرد اگر
در قلب
جبرئیل و
میکائیل هم چیزی از (محبت آنان) باشد خدا ایشان را از ناحیه صورت داخل آتش جهنم خواهد کرد.
روایت دوم:
شیخ طوسی در تهذیب الاحکام، روایت را بااندک
در تعبیر این گونه نقل کرده است:
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَحْمَدَ بْنِ اَبِی قَتَادَةَ عَنْ اَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ اُمَیَّةَ بْنِ عَلِیٍّ الْقَیْسِیِّ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ عَنْ اَبِی عبدالله (علیهالسّلام) قَالَ: قَالَ لِی: یَجُوزُ النَّبِیُّ الصِّرَاطَ یَتْلُوهُ عَلِیٌّ وَیَتْلُو عَلِیّاً الْحَسَنُ وَیَتْلُو الْحَسَنَ الْحُسَیْنُ فَاِذَا تَوَسَّطُوهُ نَادَی الْمُخْتَارُ الْحُسَیْنَ یَا اَبَا عبدالله اِنِّی طَلَبْتُ بِثَاْرِکَ فَیَقُولُ النَّبِیُّ لِلْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) اَجِبْهُ فَیَنْقَضُّ الْحُسَیْنُ فِی النَّارِ کَاَنَّهُ عُقَابٌ کَاسِرٌ فَیُخْرِجُ الْمُخْتَارَ حُمَمَةً وَلَوْ شُقَّ عَنْ قَلْبِهِ لَوُجِدَ حُبُّهُمَا فِی قَلْبِه.
راوی میگوید:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از
پل صراط میگذرد
به دنبالش علی و
به دنبال او حسن و حسین (علیهمالسّلام) عبور میکنند.
در این هنگام مختار حسین را صدا میزند ای ابا عبدالله! من انتقام خون شما را گرفتم. رسول خدا
به حسین (علیهالسّلام) میفرماید: ندای مختار را اجابت کن. امام حسین (علیهالسّلام) نظیر عقاب شکاری
به فریادش میرسد و او را از آتش نجات میدهد و اگر قلب مختار شکافته شود، حب آن دو (اولی و دومی)
در قلب او یافت میشود.
جواب هردو روایت:
آقای خویی میفرماید: هردو روایت از نظر
سند ضعیفاند: اقول: الروایتان ضعیفتان، اما روایة التهذیب فبالارسال اولا، وبامیة بن علی القیسی ثانیا. واما ما رواه فی السرائر فلان جعفر بن ابراهیم الحضرمی لم تثبت وثاقته، علی ان روایة ابان عنه وروایته عن زرعة عجیبة، فان جعفر بن ابراهیم، ان کان هو الذی عده الشیخ من اصحاب الرضا (علیهالسّلام) فلا یمکن روایة ابان عنه، وان کان هو الذی عده البرقی من اصحاب الباقر (علیهالسّلام) فروایته عن زرعة عجیبة، وقد اشرنا فی ترجمة محمد بن ادریس، الی ان کتاب ابن ادریس فیه تخلیط. وقد قال ابن داود فیما تقدم منه (۴۷۸) بعد ما ذکر روایات المدح وما روی فیه (المختار) مما ینافی ذلک: قال الکشی: نسبته الی وضع العامة اشبه. انتهی.
اقول: ما نسبه ابن داود الی الکشی، لم نجده فی اختیار الکشی، ولعل نسخة اصل الکشی کان عنده، وکان هذا مذکورا فیه، وقد ذکرنا انه مضافا الی ضعف
اسناد الروایات الذامة، یمکن حملها علی صدورها عن المعصوم تقیة.
هر دو روایت از نظر
سند ضعیفاند. اما روایت تهذیب اولاً:
مرسل است و ثانیاً: امیة بن علی قیسی ضعیف است. اما
در روایت سرائر، جعفر بن ابراهیم حضرمی وثاقتش ثابت نشده است. علاوه بر آن، روایت ابان از او و روایت جعفر از زرعه عجیب است؛ زیرا اگر منظور از جعفر بن ابراهیم همان کسی باشد که شیخ او را از
اصحاب امام رضا (علیهالسّلام) بهشمار آورده، روایت کردن ابان از او ممکن نیست. و اگر جعفر بن ابراهیم همان کسی باشد که برقی او را از اصحاب امام باقر (علیهالسّلام)
به شمار آورده، روایت او از زرعه عجیب است.
گذشته از این سخنان،
در ترجمه
محمد بن ادریس اشاره کردیم که
در کتاب ابن ادریس تخلیط وجود دارد. ابن داود بعد از اینکه روایات مدح و ذم مختار آورده میگوید: کشی گفته است: روایات ذم مختار خیلی شباهت دارد که عامه وضع کرده باشند. ولی من اینمطلب را که ابن داود
به کشی نسبت داده
در اختیار کشی نیافتم و شاید نسخه اصلی کتاب کشی
در نزد او بوده است و اینمطلب
در آنجا ذکر بوده است.
علاوه بر ضعف
اسناد این روایات، ممکن است این روایات تقیتاً از
معصوم صادر شده باشند.
در برخی از روایات آمده است که
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: هریکی از ائمه،
به دروغگویی مبتلا میشود و
امام حسین (علیهالسّلام) به مختار دروغگو مبتلا شد.
کشی این روایت را
در رجالش نقل کرده است: سعد بن عبدالله، قال: حدثنی محمد بن خالد الطیالسی، عن عبد الرحمن بن ابی نجران، عن ابن سنان، قال، قَالَ اَبُو عبدالله (علیهالسّلام): اِنَّا اهلبیت صَادِقُونَ لَا نَخْلُو مِنْ کَذَّابٍ یَکْذِبُ عَلَیْنَا وَیُسْقِطُ صِدْقَنَا بِکَذِبِهِ عَلَیْنَا عِنْدَ النَّاسِ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَصْدَقَ الْبَرِیَّةِ لَهْجَةً وَکَانَ مُسَیْلِمَةُ یَکْذِبُ عَلَیْهِ وَکَانَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) اَصْدَقَ مَنْ بَرَاَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَکَانَ الَّذِی یَکْذِبُ عَلَیْهِ وَیَعْمَلُ فِی تَکْذِیبِ صِدْقِهِ بِمَا یَفْتَرِی عَلَیْهِ مِنَ الْکَذِبِ عبدالله بْنَ سَبَاٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَکَانَ اَبُو عبدالله الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) قَدِ ابْتُلِیَ بِالْمُخْتَارِ ثُمَّ ذَکَرَ اَبُو عبدالله (علیهالسّلام) الْحَارِثَ الشَّامِیَّ وَبُنَانَ فَقَالَ: کَانَا یَکْذِبَانِ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ.
از ابن سنان نقل شده که امام صادق، (علیهالسّلام) فرمود: ما خانواده (رسول خدا) راستگویانی هستیم که دروغگویان بسیاری گاهی بر ما دروغ میبندد و با نسبت دروغ، صدق و راستی ما را نزد مردم
به دور میافکند، خالی نیستیم (با هر یک از ما بسیار دروغگوئی بوده و هست، از آنان بپرهیزید) رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
در سخن گفتن راستگوترین مردم بود و مسیلمه (کذّاب که
در زمان آن حضرت ادّعاء پیغمبری نمود) بر او دروغ میبست، و
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) پس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) راستگوترین کسانی بود که خدا آفریده، و آنکه دروغ بر آن حضرت میبست و با افترائات و دروغهای خود
در تکذیب آن حضرت تلاش میکرد،
عبدالله بن سبا بود که خدا او را لعنت نموده و از رحمت خود دورش گرداند، و حضرت اباعبدالله حسین بن علی (علیهالسّلام)
به مختار (ابن ابی عبیدة ثقفی که امامت و پیشوائی محمّد بن علیّ بن ابی طالب مشهور
به ابن الحنفیّه را باور داشتند) مبتلی و گرفتار بود، سپس امام صادق، (علیهالسّلام) حارث شامیّ و بنان را یادآوری نموده و فرمود: حارث و بنان بر علیّ بن الحسین (علیهماالسلام) دروغ میگفتند.
نقد این روایت:
آقای خویی
در نقد این روایت میگوید: حتی یک روایت ضعیفی نقل نشده که مختار حسین بن علی (علیهالسّلام) را تکذیب کرده است:
ولکن هذه الروایة لعل فیها تحریفا، فان المختار بن ابی عبیدة کان فی الکوفة، والحسین بن علی (علیهماالسّلام) کان بالمدینة، ولم ینقل ولا بخبر ضعیف کذب من المختار بالنسبة الی الحسین (علیهالسّلام) وغیر بعید ان المختار الذی کان یکذب علی الحسین (علیهالسّلام) ان یکون رجلا آخر غیر المختار بن ابی عبیدة.
این روایت شاید
تحریف شده باشد؛ زیرا مختار بن ابی عبید
در کوفه بود و حسین بن علی (علیهماالسّلام)
در مدینه و هیچگونه خبری حتی روایت ضعیفی نقل نشده که مختار
به حسین بن علی دروغ میبست. بعید نیست که آن مختاری که بر امام حسین دروغ بسته، مردی دیگری غیر از مختار بن ابی عبید باشد.
علامه مامقانی نیز میگوید:
والمراد بالابتلاء فی الخبر غیر واضح ولا اتصور له معنی صحیحاً اذ لم یکن بین الشیعة خلاف فی امامته ولم یکن یحتمل کونه اماماً.
منظور از «ابتلاء»
در این روایت روشن نیست و معنای صحیحی را نیز نمیتوان برایش تصور کرد؛ زیرا
در میان شیعه هیچگونه اختلافی
در امامت حسین بن علی نیست و مختار اینگونه نبود که احتمال بدهد حسین بن علی امام است.
با توجه
به اظهارات
علمای رجال، روایات ذم مختار مورد اعتبار نیست و روایات مدح، بدون معارض باقی میماند.
در دو بخش قبل ثابت شد که مختار،
به ولایت امام حسین (علیهالسّلام) و بعد از آن حضرت
به امامت فرزندش
علی بن حسین (علیهالسّلام) اعتقاد داشته و آنان را امام و پیشوای خود میدانسته است و
در نهایت شیعه بودن او ثابت و روشن است.
در اینجا دو مسئله مهم مطرح میشود:
یکی از شبهاتی که مطرح میشود این است که اگر مختار معتقد
به امامت علی بن الحسین (علیهالسّلام) بوده، پس چرا
در قیامش از آن حضرت اجازه نگرفت و میبایست با اذن آن حضرت دست
به حرکت میزد و مشروعیت قیام او چگونه قابل توجیه است؟
در پاسخ این شبهه باید گفت: حرکت مختار، یک حرکت مشروع است بوده است؛ زیرا علاوه بر روایاتی که قبلاً ذکر شد، امام سجاد (علیهالسّلام) هنگامی که سر
عبیدالله بن زیاد و
عمر سعد را که مختار نزدش فرستاده بود مشاهده کرد، رضایت خودش را
اعلام کرد و برای مختار دعای خیر نمود و از خداوند برایش پاداش خواست، روایت صریحی دیگری داریم که نشان میدهد، حرکت مختار، با اجازه امام علی بن الحسین (علیهالسّلام) بوده است.
در منابع شیعه و سنی نقل شده است هنگامی که مختار از زندان عاملان
ابن زبیر در کوفه آزاد شد، شیعیان را
به خونخواهی امام حسین (علیهالسّلام) دعوت میکرد و شیعیان با او بیعت میکردند مختار میگفت: من از طرف
محمد بن حنفیه، فرزند امیرمؤمنان مامور
به خونخواهی شدهام. عدهای از شیعیان، مانند عبدالرحمان بن شریح
در این سخن مختار تردید داشتند که آیا او
واقعاً از طرف ابن حنفیه مامور است یانه؟
به همین جهت عبدالرحمان با سعید بن منقذ الثوری و سعر بن ابی سعر الحنفی و اسود بن جراد الکندی و قدامة بن مالک جشمی همراه شد و
در نزد محمد حنفیه رفتند:
ابن نماء حلی روایت را اینگونه نقل کرده است: فبدء عبد الرحمان بن شریح بحمد الله والثناء علیه، وقال: اما بعد، فانکم اهلبیت خصکم الله بالفضیلة، وشرفکم بالنبوة، وعظم حقکم علی هذه الامة، وقد اصبتم بحسین (علیهالسّلام) مصیبة عمت المسلمین، وقد قدم المختار یزعم انه جاء من قبلکم، وقد دعانا الی کتاب الله وسنة نبیه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) والطلب بدماء اهل البیت، فبایعناه علی ذلک، فان امرتنا باتباعه اتبعناه، وان نهیتنا اجتنبناه. فلما سمع کلامه وکلام غیره حمد الله واثنی علیه، وصلی علی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقال: اما ما ذکرتم مما خصنا الله فان الفضل لله یؤتیه من یشا والله ذو الفضل العظیم. واما مصیبتنا بالحسین (علیهالسّلام) فذلک فی الذکر
الحکیم. واما ما ذکرتم من دعاء من دعاکم الی الطلب بدمائنا، فوالله لوددت ان الله انتصر لنا من عدونا بمن شاء من خلقه، اقول قولی هذا واستغفر الله لی ولکم.
عبدالرحمان بن شریح
به حمد خدا شروع کرد و گفت: شما خاندانی هستید که خدا شما را
به فضیلت اختصاص داده و شما را
به وسیله
مقام نبوت شرافت داده و حق شما را بر این امت بزرگ نموده است. شما دچار مصیبت حسین (علیهالسّلام) شدهاید که عموم مسلمانان هم شدهاند. مختار نزد ما آمده و گمان میکند از طرف شما آمده است. وی ما را طبق دستور کتاب خدا و سنت رسول او و خونخواهی خون اهلبیت دعوت کرده است. ما هم با این شروط با وی بیعت کردهایم. اکنون اگر تو ما را دستور دهی از او
بیعت کنیم میپذیریم و اگر ما را نهی میکنی از او دوری و اجتناب خواهیم نمود.
موقعی که محمّد بن حنفیه سخن عبدالرحمن و دیگران را شنید سپاس خدای را بجای آورد و درود بر
حضرت محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرستاد و فرمود: آنچه را که راجع
به فضیلت ما خاندان گفتید فضل و فضیلت از خدا است که
به هر کسی بخواهد عطا میکند. خدا صاحب فضل بزرگی است و مصیبتی که از طرف حسین دچار ما شد
در قرآن حکیم است. اما راجع
به مطلبی که گفتید مختار شما را
به خونخواهی ما فرا میخواند، قسم
به خدا دوست دارم که خداوند توسط هریکی از بندگانش باشد انتقام ما را بگیرد این سخن من است و از خداوند برای خود و شما طلب استغفار میکنم.
این قسمت از روایت را منابع اهلسنت از جمله
طبری نیز
در تاریخش آوردهاند:
طبق گزارش منابع اهلسنت، این چند نفر نزد محمد حنفیه آمدند ولی
در منابع شیعه آمده است که محمد بن علی
به آنها گفت: باید
در نزد علی بن الحسین که امام من و شما است برویم و از نزد او کسب تکلیف کنیم: ابن نما
حلی وقتی گزارش فوق را نقل کرده
در پایان میگوید:
فقد رویت عن والدی رحمه الله انه قال لهم: قوموا بنا الی امامی وامامکم علی بن الحسین، فلما دخل ودخلوا علیه خبره بخبرهم الذی جاءوا لاجله. قال: یا عم، لو ان عبدا زنجیا تعصب لنا اهل البیت، لوجب علی الناس مؤازرته، وقد ولیتک هذا الامر، فاصنع ما شئت. فخرجوا، وقد سمعوا کلامه وهم یقولون: اذن لنا زین العابدین (علیهالسّلام) ومحمد بن الحنفیة.
. . . فدخل القادمون من عند محمد بن الحنفیة علی المختار فقال: ما وراءکم؟ فقد فتنتم وارتبتم؟ فقالوا: قد امرنا بنصرتک. فقال: انا ابو اسحاق، اجمعوا الی الشیعة، فجمع من کان قریبا، فقال: یا معشر الشیعة، ان نفرا احبوا ان یعلموا مصداق ما جئت
به، فخرجوا الی امام الهدی، والنجیب المرتضی، وابن المصطفی المجتبی - یعنی زین العابدین (علیهالسّلام) فعرفهم انی ظهیره ووزیره، وامرکم باتباعی وطاعتی، وقال کلاما یرغبهم الی الطاعة والاستنفار معه، وان
یعلم الحاضر الغائب. . . .
به نقل از پدرم، محمد حنفیه
به آنان گفت: برخیزید تا نزد امام من و شما یعنی حضرت علی بن حسین (علیهالسّلام) برویم. هنگامی که
به حضور حضرت سجاد مشرف شدند و محمّد جریان آنان را برای آن بزرگوار شرح داد، حضرت امام زینالعابدین فرمود: ای عمو! اگر یک غلام زنگی برای ما خاندان اعمال
تعصب کند بر مردم
واجب است او را تقویت نمایند. من تو را صاحب اختیار قرار دادم. هر عملی که میخواهی انجام بده. وقتی آن گروه سخن حضرت سجاد را شنیدند میگفتند: زینالعابدین و محمّد بن حنفیه
به ما اجازه دادند.
. . .
موقعی که آنان از نزد محمّد بن حنفیه
به نزد مختار آمدند، مختار
به ایشان گفت: چه خبر! ؟ شما بودید که دچار
فتنه و تردید شده بودید؟ گفتند: ما برای یاری تو مامور شدهایم. مختار گفت: من ابواسحاقم. شیعیان را نزد من جمع کنید. هنگامی که شیعیان نزد وی اجتماع نمودند گفت: ای گروه شیعیان! چند نفری دوست داشتند صدق این ماموریتی را که من آوردهام بدانند. لذا
به سوی پیشوای هدایت و نجیب برگزیده و پسر مصطفی و مجتبی یعنی حضرت سجاد رفتند و آن بزرگوار
به آنان فهمانیده که من پشتیبان و فرستاده آن حضرت میباشم. زینالعابدین شما را مامور کرده که تابع و مطیع من باشید. سپس مختار آنان را برای اطاعت و خروج با خود ترغیب کرد و دستور داد: حاضرین این موضوع را
به غائبین برسانند.
از این روایت چند مطلب اثبات میشود:
مطلب نخست: حرکت مختار
در این قیام، با اجازه امام سجاد (علیهالسّلام) صورت گرفته است.
مطلب دوم: خود محمد بن حنفیه،
به امامت علی بن الحسین زینالعابدین معتقد بوده است و صریح عبارت او این است: قوموا بنا الی امامی و امامکم علی بن الحسین.
مطلب سوم: عبارت «وقد ولیتک هذا الامر، فاصنع ما شئت»
در کلام امام سجاد (علیهالسّلام) دلیل بر این استکه آن حضرت عمویش محمد بن حنفیه را
در امور جنگ با دشمنان اهلبیت وکیل خودش قرار داده است
بههمین جهت هر حرکتی که با اجازه محمد بن علی صورت گرفته باشد، مشروع است.
علمای شیعه با توجه
به روایتی که از ابن نما نقل شد، گفتهاند: قیام مختار با اجازه امام علی بن حسین بوده است؛ زیر امام عمویش را متولی خونخواهی اهلبیت قرار داد.
ابن نما
در کتاب
ذوب النضار، میگوید: گرچه محمد حنفیه از نظر سن بزرگتر از امام سجاد بود؛ ولی او
در برابر امام همانند یک رعیت بود و آن حضرت را بر خود مقدم میدانست و بدون رضایت حضرت کاری نمیکرد:
وکان محمد بن الحنفیة اکبر من زین العابدین (علیهالسّلام) سنا، ویری تقدیمه علیه فرضا ودینا، ولا یتحرک حرکة الا بما یهواه، ولا ینطق الا عن رضاه، ویتامر له تامر الرعیة للوالی، ویفضله تفضیل السید علی الخادم والموالی، وتقلد محمد (رحمةاللهعلیه) اخذ الثار اراحة لخاطره الشریف، من تحمل الاثقال، والشد والترحال.
محمّد بن حنیفه از نظر سن از امام زین العابدین (علیهالسّلام) بزرگتر بود.
در عینحال او تقدم امام سجاد را بر خود واجب و دین میدانست و بدون تصمیم آن بزرگوار هیچگونه عملی را انجام نمیداد و جز با رضایت او سخنی نمیگفت. و نسبت
به آن حضرت نظیر رعیتی بود که از والی خود فرمانبرداری نماید.
وی امام زینالعابدین را نظیر خادمی که مولای خود را بر خود فضیلت دهد بر خویشتن فضیلت و برتری میداد. این قلاده پر افتخار خونخواهی را محمّد بن حنفیه
به گردن مختار انداخت و خاطر شریف حضرت سجاد را از تحمل سنگینیها و سختیهای ارتحال شاد نمود.
علامه مامقانی میگوید: با توجه
به روایت ابن نما و خوشنودی امامان معصوم (علیهمالسّلام) از کار مختار و مدح و ستایش آنان و درخواست پاداش خیر و رحمت خدا،
به دست میآید که
حکومت مختار با اجازه حضرت علی بن حسین بوده است:
الجهة الثانیة فی ان
حکومته هل کانت علی باطلام کان مرخصا فی ذلک من قبل علی بن الحسین (علیهالسّلام). ؟ الظاهر الثانی، لخبر ابن نما المتقدم ولرضا الائمة (علیهمالسّلام) بافعاله من قتل بنی امیة و سبیهم واسرهم ونهب اموالهم وغیر ذلک کما مرت الاشارة الی ذلک فی الاخبار المزبورة فی مدحه الناطقة بتشکرهم (علیهمالسّلام) فعله وجزائهم ایاه خیرا والترحم عیه مرارا عدیدة فی مجلس واحد. . . .
بحث دوم
در این است که آیا
حکومت مختار باطل بود یا
در این امر، از جانب علی بن حسین (علیهالسّلام) اجازه داشته است؟ ظاهر قول دوم است (حکومتش
به امر امام بوده) دلیل ما خبر ابن نما و رضایت ائمه (علیهمالسّلام) از کردار او
در کشتن
بنی امیه و اسارت آنان و گرفتن اموال آنان است؛ چنانچه
در اینباره، اخبار ستایش مختار که از تشکر امامان (علیهمالسّلام)
در مقابل کردار مختار و درخواست پاداش خیر و رحمت خدا چندین بار
در یک مجلس، سخن میگوید.
آیتالله خویی (رحمةاللهعلیه) میگوید:
در اینکه خروج مختار مورد رضایت خدا و پیامبر و ائمه بوده هیچگونه تردیدی نیست؛ بلکه بالاتر از آن، برابر برخی روایات، قیام او با اجازه ویژه امام سجاد (علیهالسّلام) بوده است:
الامر الثانی: ان خروج المختار وطلبه بثار الحسین (علیهالسّلام)، وقتلة لقتلة الحسین (علیهالسّلام) لا شک فی انه کان مرضیا عند الله، وعند رسوله والائمة الطاهرین (علیهمالسّلام)، وقد اخبره میثم، وهما کانا فی حبس عبید الله بن زیاد، بانه یفلت ویخرج ثائرا بدم الحسین (علیهالسّلام). . ویظهر من بعض الروایات ان هذا کان باذن خاص من السجاد (علیهالسّلام). وقد ذکر جعفر بن محمد بن نما فی کتابه انه اجتمع جماعة قالوا لعبد الرحمان بن شریح. . .
بدون شک، قیام مختار، خونخواهی امام حسین (علیهالسّلام) و کشتن قاتلان آن حضرت، مورد رضایت خدا و پیامبر و ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) بوده است. و
میثم تمار در زندان عبیدالله بن زیاد
به مختار خبر داده بود که او از زندان نجات مییابد و
به خونخواهی حسین (علیهالسّلام) برمیخیزد. از برخی روایات
به دست میآید که خروج مختار
به اذن ویژه امام سجاد (علیهالسّلام) بوده است. جعفر بن محمد بن نما،
در کتابش آورده است که گروهی
به عبدالرحمان بن شریح گفتند. . . . .
علامه محمدتقی تستری میگوید: وبالجملة: حیث ان السجاد (علیهالسّلام) لم یکن تکلیفه من الله تعالی الطلب بدم ابیه جعل المختار مرجعه فی الطلب بدم الحسین (علیهالسّلام) اخاه، حیث انه کان اکبر ولد امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) یومئذ.
از آنجایی که امام سجاد (علیهالسّلام) خونخواهی پدرش تکلیف او نبود، مختار
در این قیامش مرجع خود را برادر امام حسین (محمد حنفیه) قرار داد؛ زیرا محمد
در آن روز بزرگترین فرزند امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بود.
با توجه
به آنچه بیان شد، روشن میشود که حرکت و قیام مختار
در راستای خونخواهی از قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) و با اجازه حضرت علی بن الحسین (علیهالسّلام) بوده است.
مسئله دوم این است که اگر مختار
به امامت علی بن الحسین (علیهالسّلام) معتقد بوده، پس چرا طبق برخی گزارشها، مردم را
به محمد حنفیه دعوت میکرد؟
کشی بعد از اینکه روایات را درباره مختار نقل کرده میگوید: وَالْمُخْتَارُ هُوَ الَّذِی دَعَا النَّاسَ اِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ (علیهالسّلام) ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ. . .
مختار کسی بود که مردم را
به سوی محمّد بن علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) (محمد حنفیه) دعوت کرد.
این اظهارات کشی، دستاویز خوبی برای برخی از
علمای اهلسنت شده و بر پایه این سخن آنان نیز مطلب فوق را تکرار کرده و برای درهم کوبیدن شخصیت مختار، از آن استفاده کردهاند.
ابن کثیر دمشقی میگوید: وکان یظهر مدح ابن الزبیر فی العلانیة ویسبه فی السر ویمدح محمد بن الحنفیة ویدعو الیه.
مختار
در ظاهر
عبدالله بن زبیر را مدح و
در باطن او را دشنام میداد و از محمد حنفیه ستایش و تمجید میکرد و مردم را
به سوی او فرا میخواند.
از این ادعای فوق پاسخهای داده شده است که
در اینجا
به سخن دو تن از بزرگان اشاره میکنیم:
آقای خویی (رحمةاللهعلیه)
در پاسخ
به اینمطلب میگوید: تا زمانی که مختار زنده بود، محمد حنفیه ادعای امامت نکرد تا مختار مردم را
به سوی او دعوت کند. وهذا القول باطل جزما، فان محمد بن الحنفیة لم یدع الامامة لنفسه حتی یدعو المختار الناس الیه، وقد قتل المختار ومحمد بن الحنفیة حی.
این سخن قطعاً باطل است؛ زیرا محمد بن حنیفه برای خودش ادعای امامت نکرد تا اینکه مختار مردم را
به سوی او فرا خواند، مختار هنگامی که کشته شد، محمد حنفیه زنده بود.
در تایید سخن آیتالله خویی باید گفت: روایاتی داریم که خود محمد حنفیه
به ابوخالد کابلی و یک نفر دیگر گفته است: امامت بعد از برادرم حسین بن علی، حق مسلم پسرش علی بن الحسین است و صراحتاً بیان کرده است که علی بن حسین امام من است. این روایات
در بخش بعدی آمده است.
سیدعلی بروجردی میگوید: این سخن که مختار مردم را
به سوی محمد حنفیه فراخوانده، اصلاً ثابت نشده و
واقعیت ندارد تا جای بحث و گفتگو داشته باشد:
واما انه اعتقد امامته دون علی بن الحسین (علیهماالسّلام) فلم یثبت.
اینکه مختار
به امامت محمد حنفیه معتقد بوده (غیر از امامت علی بن الحسین)، ثابت نشده است.
با توجه
به آنچه بیان شد، امام سجاد (علیهالسّلام) و محمد حنفیه
به عنوان بزرگ خاندان علوی برای مختار
در قیامش اجازه دادند. خونخواهی و کشتن قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) تنها هدف مختار بوده است که از این طریق
به خوبی تحقق مییافت بنابراین، انگیزه دیگری نبود که مختار مردم را
به محمد حنفیه دعوت کند.
بلاذری در انساب الاشراف،
طبری در تاریخ،
ابن اثیر در الکامل فی التاریخ و
ابن کثیر در البدایه و النهایه سخن مختار را که بیانگر اهداف و برنامههای قیام او است ذکر کردهاند:
فکان یقول فی السجن: اما ورب البحار. والنخل والاشجار. والمهامة والقفار. والملائکة الابرار. والمصطفین الاخیار. لاقتلن کل جبار. بکل لدن خطار. ومهند بتار. فی جموع من الانصار. لیسوا بمیل اغمار. ولا عزلٍ اشرار. حتی اذا اقمت عمود الدین. ورایت صدع المسلمین. وشفیت غلیل صدور المؤمنین. وادرکت ثار ابناء النبیین. لم یکبر علیّ فراق الدنیا ولم احفل بالموت اذا اتی.
مختار هنگامی که
در زندان عاملان ابن زبیر
در کوفه گرفتار شد، میگفت: سوگند
به پرودگار دریاها، نخل و درختان، فرشتگان راستگو، برگزیدگان برتر همانا تمام جباران را خواهم کشت، با یاری اهل
علم جنگجو، و شمشیر کشیده،
در میان گروهی از یاران، که منحرف و تاریک و فراری و اشرار
نیستند؛ تا زمانی که عمود دین را برپا داشتم، و قوت مسلمانان را دیدم، و اندوه سینه مومنین را شفا دادم، و خونخواهی فرزندان پیامبران را کردم، دیگر برای من دوری از
دنیا بزرگ نیست، و نگران
مرگ نیستم هر زمان که
به سراغ من آید.
مختار زمانی که از زندان آزاد شد، با صراحت بیان نمود که هدف او کشتن قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) است و بس.
طبری و ابن اثیر می
نویسند: وخرج اشراف الناس فلحقوا بالبصرة وتجرد المختار لقتلة الحسین فقال: ما من دیننا ترک قوم قتلوا الحسین یمشون احیاء فی الدنیا آمنین بئس ناصر آل محمد انا اذا فی الدنیا انا اذا الکذاب کما سمونی فانی بالله استعین علیهم الحمد لله الذی جعلنی سیفا ضربهم
به ورمحا طعنهم
به وطالب وترهم والقائم بحقهم انه کان حقا علی الله ان یقتل من قتلهم وان یذل من جهل حقهم فسموهم لی ثم اتبعوهم حتی تفنوهم.
اشراف کوفه از کوفه خارج شدند
به بصره رفتند و مختار را
در مقابل قاتلان حسین تنها گذاشتند. مختار گفت: از برنامه دین ما نیست گروهی را که حسین را کشتند رها کنیم تا
در این دنیا با خیال راحت زنده بمانند و یاران آل پیامبر بد زندگی کنند
در حالی که من (با این که دشمنان کذابم نامیدهاند)
در دنیا باشم. من از خدا
در مقابل آنان کمک میخواهم. سپاس خدایی را که مرا شمشیری قرار داد که آنان را بزنم و نیزه قرار داد که آنان را هدف گیرم و حق خونشان را بستانم و حقشان را بر پا دارم. بر خداوند سزاوار است که قاتلان آنان را بکشد و کسانی را که حق آنان را ضایع کرده ذلیل کند، پس آنها را نام ببرید و دنبال کنید تا نابود شوند.
از این سخنان مختار بر میآید که او هدفی جز کشتن قاتلان امام حسین و گرفتن حق آنان مقصدی دیگری ندارد و اگر چند روزی
در کوفه
حکومت کرده صرفاٌ
به خاطر تحقق همین اهداف است.
بحث دیگر
در مورد محمد حنفیه این است که آیا او، برای خودش ادعای
امامت کرد تا
معلوم شود که مختار مردم را
به امامت او فرا خوانده باشد یا اصلاً ادعای امامت نکرد؟
طبق روایت صحیح
السند به نقل
مرحوم کلینی، محمد حنفیه ادعای امامت کرد و
در این مورد با
امام سجاد (علیهالسّلام) منازعه کرد محمد
به علی بن الحسین گفت: پدرت کشته شد و درباره جانشین بعد از خود وصیت نکرد، من که عموی تو و بزرگتر از تو هستم
به جانشینی او سزاوارترم پس
در این امر با من منازعه نکن.
این روایت را کلینی
در کافی اینگونه نقل کرده است: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ اَبِی عُبَیْدَةَ وَزُرَارَةَ جَمِیعاً عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ (علیهالسّلام) اَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ اِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) فَخَلَا
بِهِ فَقَالَ لَهُ: یَا ابْنَ اَخِی قَدْ
عَلِمْتَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دَفَعَ الْوَصِیَّةَ وَالْاِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ اِلَی اَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیهالسّلام) ثُمَّ اِلَی الْحَسَنِ (علیهالسّلام) ثُمَّ اِلَی الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) وَقَدْ قُتِلَ اَبُوکَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَصَلَّی عَلَی رُوحِهِ وَلَمْ یُوصِ وَاَنَا عَمُّکَ وَصِنْوُ اَبِیکَ وَوِلَادَتِی مِنْ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) فِی سِنِّی وَقَدِیمِی اَحَقُّ بِهَا مِنْکَ فِی حَدَاثَتِکَ فَلَا تُنَازِعْنِی فِی الْوَصِیَّةِ وَالْاِمَامَةِ وَلَا تُحَاجَّنِی فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام): یَا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تَدَّعِ مَا لَیْسَ لَکَ بِحَقٍّ اِنِّی اَعِظُکَ اَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ اِنَّ اَبِی یَا عَمِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ اَوْصَی اِلَیَّ قَبْلَ اَنْ یَتَوَجَّهَ اِلَی الْعِرَاقِ وَعَهِدَ اِلَیَّ فِی ذَلِکَ قَبْلَ اَنْ یُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وَهَذَا سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عِنْدِی فَلَا تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَاِنِّی اَخَافُ عَلَیْکَ نَقْصَ الْعُمُرِ وَتَشَتُّتَ الْحَالِ اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ الْوَصِیَّةَ وَالْاِمَامَةَ فِی عَقِبِ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) فَاِذَا اَرَدْتَ اَنْ
تَعْلَمَ ذَلِکَ فَانْطَلِقْ بِنَا اِلَی الْحَجَرِ الْاَسْوَدِ حَتَّی
نَتَحَاکَمَ اِلَیْهِ وَنَسْاَلَهُ عَنْ ذَلِکَ قَالَ اَبُو جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) وَکَانَ الْکَلَامُ بَیْنَهُمَا بِمَکَّةَ فَانْطَلَقَا حَتَّی اَتَیَا الْحَجَرَ الْاَسْوَدَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ: ابْدَاْ اَنْتَ فَابْتَهِلْ اِلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَسَلْهُ اَنْ یُنْطِقَ لَکَ الْحَجَرَ ثُمَّ سَلْ فَابْتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِی الدُّعَاءِ وَسَاَلَ اللَّهَ ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام): یَا عَمِّ لَوْ کُنْتَ وَصِیّاً وَاِمَاماً لَاَجَابَکَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ فَادْعُ اللَّهَ اَنْتَ یَا ابْنَ اَخِی وَسَلْهُ فَدَعَا اللَّهَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) بِمَا اَرَادَ ثُمَّ قَالَ: اَسْاَلُکَ بِالَّذِی جَعَلَ فِیکَ مِیثَاقَ الْاَنْبِیَاءِ وَمِیثَاقَ الْاَوْصِیَاءِ وَمِیثَاقَ النَّاسِ اَجْمَعِینَ لَمَّا اَخْبَرْتَنَا مَنِ الْوَصِیُّ وَالْاِمَامُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) قَالَ: فَتَحَرَّکَ الْحَجَرُ حَتَّی کَادَ اَنْ یَزُولَ عَنْ مَوْضِعِهِ ثُمَّ اَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ فَقَالَ: اللَّهُمَّ اِنَّ الْوَصِیَّةَ وَالْاِمَامَةَ بَعْدَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) اِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ وَابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَالَ: فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ وَهُوَ یَتَوَلَّی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام).
امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: چون
امام حسین (علیهالسّلام) کشته شد، محمد بن حنفیه، شخصی را نزد علی بن حسین فرستاد و خواهش نمود که با او
در خلوت سخن گوید. سپس (
در خلوت)
به آن حضرت چنین گفت:
پسر برادرم! میدانی که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وصیت و امامت را پس از خود
به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) و بعد از او
به امام حسن (علیهالسّلام) و بعد از او
به امام حسین (علیهالسّلام) واگذاشت. و پدر شما (رضیاللَّهعنهوصلّیعلیروحه) کشته شد و وصیت هم نکرد، و من عموی شما و با پدر شما از یک ریشهام و زاده علی (علیهالسّلام) هستم. من با این سن و سبقتی که بر شما دارم از شما که جوانید
به امامت سزاوارترم، پس با من
در امر وصیت و امامت منازعه و مجادله مکن. علی بن حسین (علیهالسّلام)
به او فرمود: ای عمو از خدا پروا کن و چیزی را که حق نداری ادعا مکن. من ترا
موعظه میکنم که مبادا از جاهلان باشی، ای عمو! همانا پدرم (صلواتاللَّهعلیه) پیش از آنکه رهسپار
عراق شود
به من وصیت فرمود و ساعتی پیش از شهادتش نسبت
به آن با من عهد کرد. و این سلاح رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است نزد من، متعرض این امر مشو که میترسم عمرت کوتاه و حالت پریشان شود.
همانا خدای (عزّوجلّ) امر وصیت و امامت را
در نسل حسین (علیهالسّلام) مقرر داشته است، اگر میخواهی اینمطلب را بفهمی بیا نزد
حجر الاسود رویم و
محاکمه کنیم و این موضوع را از او بپرسیم، امام باقر (علیهالسّلام) میفرماید، این گفتگو میان آنها
در مکه بود، پس رهسپار شدند تا
به حجر الاسود رسیدند، علی بن حسین
به محمد بن حنفیه فرمود: تو اول
به درگاه خدای (عزّوجلّ) تضرع کن و از او بخواه که حجر را برای تو
به سخن آورد و سپس بپرس. محمد با تضرع و زاری دعا کرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست (که
به امامت او سخن گوید) ولی حجر جوابش نگفت. علی بن حسین (علیهالسّلام) فرمود: ای عمو اگر تو وصی و امام میبودی جوابت میداد. محمد گفت: پسر برادر تو دعا کن و از خدا بخواه، علی بن حسین (علیهالسّلام)
به آنچه خواست دعا کرد، سپس فرمود: از تو میخواهم
به آن خدائی که میثاق پیغمبران و اوصیاء و همه مردم را
در تو قرار داده است (همه باید نزد تو آیند و
به پیمان خدا وفا کنند) که وصی و امام بعد از حسین (علیهالسّلام) را
به ما خبر ده. حجر جنبشی کرد که نزدیک بود از جای خود کنده شود، سپس خدای (عزّوجلّ) او را
به سخن آورد و
به زبان عربی فصیح گفت: بار خدایا همانا وصیت و امامت بعد از حسین بن علی (علیهالسّلام)
به علی بن حسین بن علی بن ابی طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسیده است. پس محمد بن علی (محمد حنفیه) برگشت و پیرو علی بن حسین (علیهالسّلام) گردید.
آقای خویی درباره
سند این روایت میفرماید: اقول: الروایة صحیحة
السند ودالة علی ایمانه، وقوله بامامة علی بن الحسین (علیهالسّلام).
این روایت از جهت
سند صحیح و بر ایمان محمد حنفیه و اعتقاد او بر ولایت علی بن حسین (علیهالسّلام) دلالت میکند.
برای این روایت، میتوان دو توجیه بیان کرد:
به لحاظ اینکه محمد حنفیه،
در امامت معتقد
به وصایت بود؛ ادعای امامت کرد:
نخستین توجیه این است که محمد حنفیه عقیدهاش بر این بوده که باید امام قبل،
به امامت امام بعد خودش تصریح کند؛ اما این نص بر امامت علی بن حسین برای او روشن نبود؛ زیرا برادرش حسین بن علی
در کربلا به شهادت رسید و
در آن گیرو دار جنگ ممکن نبود که
به پسرش علی بن حسین وصیت کند،
به این جهت
در مقام احتجاج
به علی بن حسین گفت: وَقَدْ قُتِلَ اَبُوکَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَصَلَّی عَلَی رُوحِهِ وَلَمْ یُوصِ. از آنجایی که او بزرگ علویان بود، ادعای امامت کرد؛ ولی بعد اینکه نزد خانه خدا رفتند و این معجزه را از علی بن حسین (علیهالسّلام) دید،
به امامت او معتقد شد و ادعای خودش را پس گرفت.
رد این توجیه:
این توجیه تا حدی قابل قبول نیست؛ زیرا طبق همین سخن او (ولم یوص)، ایشان معتقد بوده است که باید امامت
به وصیت و نص امام قبل باشد. اگر
به نظر ایشان، حسین بن علی برای علی بن حسین وصیت نکرده، برای خودش هم وصیت نکرده است؛ پس چگونه
به خودش اجازه داده است که ادعای امامت کند. برای اثبات اینکه ایشان معتقد بوده امامت باید
به وصیت و نص باشد روایت ذیل است که برادرش
امام حسن (علیهالسّلام) در مورد امامت حسین بن علی برای او وصیت کرد. روایت این است: هنگامی امام حسن (علیهالسّلام) از دنیا میرفت، محمد حنفیه را طلبید
در مورد امامت برادرش امام حسین با او گفتگو کرد و فرمود: امام بعد من، حسین است و این جانشینی
به امر خدا است.
مرحوم کلینی روایت را اینگونه نقل کرده است.
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَعَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ عَنْ بَعْضِ اَصْحَابِنَا عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ اَبِی عبدالله (علیهالسّلام) قَالَ: لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ (علیهالسّلام) الْوَفَاةُ قَالَ: یَا قَنْبَرُ انْظُرْ هَلْ تَرَی مِنْ وَرَاءِ بَابِکَ مُؤْمِناً مِنْ غَیْرِ آلِ مُحَمَّدٍ (علیهمالسّلام) فَقَالَ: اللَّهُ تَعَالَی وَرَسُولُهُ وَابْنُ رَسُولِهِ
اَعْلَمُ بِهِ مِنِّی قَالَ: ادْعُ لِی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ. . . . . فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهالسّلام): اجْلِسْ. . . یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ اَ مَا
عَلِمْتَ اَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (علیهماالسّلام) بَعْدَ وَفَاةِ نَفْسِی وَمُفَارَقَةِ رُوحِی جِسْمِی اِمَامٌ مِنْ بَعْدِی وَعِنْدَ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ فِی الْکِتَابِ وِرَاثَةً مِنَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَضَافَهَا اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ فِی وِرَاثَةِ اَبِیهِ وَاُمِّهِ
فَعَلِمَ اللَّهُ اَنَّکُمْ خِیَرَةُ خَلْقِهِ فَاصْطَفَی مِنْکُمْ مُحَمَّداً (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَاخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِیّاً (علیهالسّلام) وَاخْتَارَنِی عَلِیٌّ (علیهالسّلام) بِالْاِمَامَةِ وَاخْتَرْتُ اَنَا الْحُسَیْنَ (علیهالسّلام). . .
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: چون وفات حسن بن علی (علیهماالسّلام) فرا رسید
به قنبر فرمود: ای قنبر! ببین پشت
در، مؤمنی از غیر آل محمد (علیهمالسّلام) هست؟ عرضکرد: خدای تعالی و پیغمبر و پسر پیغمبرش آن را از من بهتر میدانند. فرمود: محمد بن علی را (که مادرش حنفیه است) نزد من آور (پس مقصود از سؤال کردن حضرت این بود که
به قنبر بفرماید: من میدانم کسی جز محمد بن حنفیه آنجا نیست، او را بیاور و گفتهاند مقصودش از مؤمن
عزرائیل است، زیرا او بر
در خانه ائمه اجازه میگرفت) قنبر گوید: من نزدش رفتم، چون وارد شدم، گفت: امیدوارم جز خیر پیش نیامده باشد. عرض کردم: ابامحمد را اجابت کن (که تو را میخواند) او با شتاب بدون اینکه بند کفش خود را
به بندد با من دوید، چون مقابل امام رسید سلام کرد. حسن بن علی (علیهماالسّلام)
به او فرمود: بنشین. . . ای محمد بن علی! آیا میدانی که حسین بن علی (علیهماالسّلام) بعد از وفات من و بعد از جدائی روحم از پیکرم، امام پس از من است و نزد خدای جل اسمه- امامت
به نام او
در کتاب (
لوح محفوظ یا
قرآن یا وصیتنامه ثبت است، امامت او از راه وراثت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که خدای (عزّوجلّ) آن وراثت را
به وراثت از پدر و مادرش هم افزوده میباشد، خدا دانست که شما خانواده بهترین خلق او هستید، لذا محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از میان شما برگزید و محمد، علی (علیهالسّلام) را انتخاب کرد و علی (علیهالسّلام) مرا
به امامت برگزید و من حسین (علیهالسّلام) را برگزیدم.
و از طرفی، امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، محمد حنفیه را از جمله آن چهار محمدی میداند که از نافرمانی خدا
به دور هستند. این روایت را کشی
در رجالش اینگونه آورده است:
حدثنی نصر بن صباح، قال حدثنی ابو یعقوب اسحاق بن محمد البصری، قال: حدثنی امیر بن علی، عن ابی الحسن الرضا (علیهالسّلام) قال، کان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) یقول، ان المحامدة تابی ان یعصی الله عز وجل. قلت: ومن المحامدة؟ قال محمد بن جعفر، ومحمد بن ابی بکر، ومحمد ابن ابی حذیفة، ومحمد بن امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، اما محمد بن ابی حذیفة هو ابن عتبة بن ربیعة، وهو ابن خال معاویة.
به نقل
امام هشتم امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) فرموده است: محامده (چهار شخصی که اسمشان محمداند) ابا دارند از اینکه خداوند را نافرمانی کنند. روای میگوید:
به امام گفتم: محامده چه کسانی هستند؟ فرمود: محمد بن جعفر،
محمد بن ابیبکر،
محمد بن ابیحذیفه و محمد بن امیرمؤمنان (علیهالسّلام). محمد بن ابی حذیفه همان پسر
عتبة بن ربیعه (پسر خاله
معاویه) است.
بنابر این، بعید است که بگوییم با اینکه ایشان این عقیده را داشت و با اینکه روایاتی را که از رسول خدا
در مورد جانشینان آن حضرت نقل شده و از پدرش هم شنیده، برای خودش ادعای امامت کرده و
در مقابل امام برحق زمانش ایستاده باشد.
توجیه دوم این است که محمد حنفیه روایاتی را که درباره اسامی امامان از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده میدانست و
به آنها معتقد بود و نیز معتقد بود که مقام امامت یک مقام الهی است که باید نصی بر امامت شخص باشد و
در امامت پسر برادرش حضرت علی بن حسین نیز تردیدی نداشت و او را امام برحق و بعد از برادرش حجت خدا میدانست؛ اما غرض او از این منازعه، روشن کردن حقیقت برای مردم است
بهویژه برای کسانی که معتقد بودند محمد حنفیه امام خواهد بود. برای اینکه حق روشن شود، و از طرفی معجزه امام سجاد برای همگان ظاهر شود، دست
به این اقدام زد و
در نتیجه، کار او برای روشنگری بوده نه ادعای جدی مقام امامت.
در اینباره روایاتی داریم کسانی بودند که محمد حنفیه را امام میدانستند این روایات
در فراز بعد بیان شده است.
مازندرانی شارح اصول کافی میگوید:
ویحتمل ان یکون هذه المناظرة لاجل اثبات الحق لعلی بن الحسین (علیهماالسلام)
لتعلم الشیعة انه الامام لا هو ولا ینخدعوا بانه اکبر واقرب من علی (علیهالسّلام). ویؤیده ما نقل عن امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) انه قال: ان المحامدة تابی ان یعصی الله (عزّوجلّ) وعد منهم ابنه محمد بن الحنفیة.
احتمال دارد که این
مناظره،
به خاطر اثبات حق امامت برای علی بن حسین (علیهماالسّلام) باشد، تا اینکه شیعیان بدانند آن حضرت امام است نه
محمد حنفیه. و شیعیان فریب نخورند
به اینکه محمد حنفیه بزرگتر و نزدیکتر
به علی (علیهالسّلام) است. مؤید این احتمال روایتی است که از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل شده که فرموده است: محامده (محمدها) ابا دارند از اینکه خدا را نافرمانی کنند و از جمله آنها فرزندش محمد حنفیه را شمرده است.
در نتیجه طبق این روایت صحیح اگر محمد حنفیه،
در امر امامت با علی بن حسین منازعه کرده، صرفا
به خاطر روشن کردن حقیقت برای شیعیان و دوستان اهلبیت (علیهمالسّلام) و معرفی امام سجاد (علیهالسّلام) بوده و خودش نیز معتقد
به امامت آن حضرت بوده است.
ابن نماء میگوید: محمد حنفیه گرچه از نظر سن از امام سجاد بزرگتر بود؛ اما آن حضرت را بر خودش مقدم میدانست و بدون اجازه او کاری نمیکرد: وکان محمد بن الحنفیة اکبر من زین العابدین سنا ویری تقدیمه علیه فرضا و دینا و لا یتحرک حرکة الا بما یهواه و لا ینطق الا عن رضاه و یتامر له تامر الرعیة للوالی و یفضله تفضیل السید علی الخادم و الموالی و تقلد محمد ره اخذ الثار اراحة لخاطره الشریف من تحمل الاثقال والشد والترحال.
محمّد بن حنیفه از نظر سن از امام زین العابدین (علیهالسّلام) بزرگتر بود. او امام سجاد را از لحاظ وجوب و دین بر خویشتن مقدم میدانست و بدون تصمیم آن بزرگوار هیچگونه عملی را انجام نمیداد و سخنی نمیگفت جز با رضایت او. و نسبت
به آن حضرت نظیر رعیتی بود که از والی خود فرمانبرداری نماید.
وی امام زینالعابدین را نظیر خادمی که مولای خود را بر خود فضیلت دهد، بر خویشتن فضیلت و برتری میداد. این قلاده پر افتخار خونخواهی را محمّد بن حنفیه
به گردن مختار انداخت و خاطر شریف حضرت سجاد را از تحمل سنگینیها و سختیهای ارتحال شاد نمود.
ابن نما بعد از این که میگوید: محمد حنفیه علی بن حسین را امام میدانست دو روایت را از کسانی که معتقد
به امامت محمد بودهاند، نقل کرده و
در این روایت خود محمد حنفیه تصریح کرده که او علی بن حسین را امام میداند.
محمد حنفیه
به «ابوبُجَیْر»
عالم اهوازی که معتقد
به امامت او بود، گفت: علی بن حسین امام من است:
و یدل علی ذلک ما رویته عَنْ اَبِی بُجَیْرٍ
عَالِمِ الْاَهْوَازِ وَکَانَ یَقُولُ بِاِمَامَةِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ قَالَ: حَجَجْتُ فَلَقِیتُ اِمَامِی وَکُنْتُ یَوْماً عِنْدَهُ فَمَرَّ
بِهِ غُلَامٌ شَابٌّ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَقَامَ فَتَلَقَّاهُ وَقَبَّلَ مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَخَاطَبَهُ بِالسِّیَادَةِ وَمَضَی الْغُلَامُ وَعَادَ مُحَمَّدٌ اِلَی مَکَانِهِ فَقُلْتُ لَهُ: عِنْدَ اللَّهِ اَحْتَسِبُ عَنَایَ فَقَالَ: وَکَیْفَ ذَاکَ؟ قُلْتُ: لِاَنَّا نَعْتَقِدُ اَنَّکَ الْاِمَامُ الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَةُ تَقُومُ تَتَلَقَّی هَذَا الْغُلَامَ وَتَقُولُ لَهُ: یَا سَیِّدِی فَقَالَ: نَعَمْ هُوَ واللَّهِ اِمَامِی فَقُلْتُ: وَمَنْ هَذَا؟ قَالَ: عَلِیٌّ ابْنُ اَخِیَ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام).
اعْلَمْ اَنِّی نَازَعْتُهُ الْاِمَامَةَ وَنَازَعَنِی فَقَالَ لِی: اَ تَرْضَی بِالْحَجَرِ الْاَسْوَدِ
حَکَماً بَیْنِی وَبَیْنَکَ فَقُلْتُ: وَکَیْفَ نَحْتَکِمُ اِلَی حَجَرٍ جَمَادٍ فَقَالَ: اِنَّ اِمَاماً لَا یُکَلِّمُهُ الْجَمَادُ فَلَیْسَ بِاِمَامٍ فَاسْتَحْیَیْتُ مِنْ ذَلِکَ وَقُلْتُ بَیْنِی وَبَیْنَکَ الْحَجَرُ الْاَسْوَدُ فَقَصَدْنَا الْحَجَرَ وَصَلَّی وَصَلَّیْتُ وَتَقَدَّمَ اِلَیْهِ وَقَالَ: اَسْاَلُکَ بِالَّذِی اَوْدَعَکَ مَوَاثِیقَ الْعِبَادِ لِتَشْهَدَ لَهُمْ بِالْمُوَافَاةِ اِلَّا اَخْبَرْتَنَا مَنِ الْاِمَامُ مِنَّا فَنَطَقَ وَاللَّهِ الْحَجَرُ وَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ سَلِّمِ الْاَمْرَ اِلَی ابْنِ اَخِیکَ فَهُوَ اَحَقُّ
بِهِ مِنْکَ وَهُوَ اِمَامُکَ وَتَحَلْحَلَ حَتَّی ظَنَنْتُهُ یَسْقُطُ فَاَذْعَنْتُ بِاِمَامَتِهِ وَدِنْتُ لَهُ بِفَرْضِ طَاعَتِهِ قَالَ اَبُو بُجَیْرٍ: فَانْصَرَفْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَقَدْ دِنْتُ بِاِمَامَةِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) وَتَرَکْتُ الْقَوْلَ بِالْکَیْسَانِیَّة.
دلیل بر این موضوع، همان روایتی است که من آن را از ابو بجیر
عالم اهوازی نقل کردهام. این ابوبجیر که
به امامت محمّد بن حنفیه معتقد بود میگوید:
در سالی که
به حج رفتم، امام خودم (یعنی محمّد بن حنفیه) را ملاقات کردم.
در یکی از روزها که من نزد او بودم دیدم جوانی نورس (یعنی حضرت سجاد) از نزد محمّد بن حنیفه عبور کرد. محمّد بر او سلام کرد و برخاست و میان دو چشم او را بوسید و او را سید خطاب نمود. آن جوان رفت و محمّد
به جای خویشتن مراجعت کرد. من
به محمّد بن حنفیه گفتم: ثواب رنج و زحمت خود را از خدا میخواهم.
گفت: برای چه! ؟ گفتم: ما معتقدیم که امام واجب الاطاعه تو هستی. تو برمیخیزی و با این جوان (یعنی حضرت سجاد) ملاقات میکنی و
به او میگوئی: ای آقای من؟ محمّد گفت آری
به خدا قسم، او امام من است. گفتم: آن جوان کیست؟ گفت: علی بن حسین است. بدان که من با او راجع
به امر امامت منازعه کردم. وی
به من فرمود: آیا راضی هستی
حجر الاسود درباره من و تو قضاوت نماید؟ من گفتم: چگونه این قضاوت را
به عهده سنگی که جماد است بگذاریم؟ فرمود: آن امامی که جماد با او تکلم نکند امام نیست. من از این سخن خجل شدم و گفتم: مانعی ندارد که حجر الاسود بین ما داوری کند. ما متوجه حجر الاسود شدیم. او نماز خواند و من نیز نماز خواندم.
سپس حضرت سجاد نزدیک حجر الاسود رفت و
به آن سنگ فرمود: تو را
به حق آن خدائی قسم میدهم که عهد و پیمان بندگان را نزد تو امامت نهاده تا شهادت دهی: آنان بر سر عهد و پیمان خود ماندند
به ما خبر بده کدام یک از ما امام هستیم؟
به خدا قسم که حجر الاسود
به سخن
در آمد و
به من گفت: ای محمّد! امر امامت را
به پسر برادرت تسلیم کن. زیرا او از تو بر مقام امامت اولی و سزاوارتر است. او امام تو خواهد بود. سپس حجرالاسود
به نحوی متحرک شد که من گمان کردم الآن سقوط خواهد کرد. پس از این معجزه بود که
به امامت آن حضرت اعتراف کردم و معتقد شدم که اطاعت آن بزرگوار واجب است. ابوبجیر میگوید: من از نزد محمّد بن حنفیه
در حالی مراجعت نمودم که
به امامت امام زینالعابدین معتقد شدم و از عقیده گروه
کیسانیه برگشتم.
محمد حنفیه
در این روایت
به ابوخالد کابلی که
در ابتدا او را امام میدانست گفت: علی بن حسین فرزند برادرم، امام من و تو و همه مسلمانان است:
وَرُوِیَ عَنْ اَبِی بَصِیرٍ اَنَّهُ قَالَ: سَمِعْتُ اَبَا جَعْفَرٍ الْبَاقِرَ (علیهالسّلام) یَقُولُ: کَانَ اَبُو خَالِدٍ الْکَابُلِیُّ یَخْدُمُ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ دَهْراً وَلَا یَشُکُّ اَنَّهُ الْاِمَامُ حَتَّی اَتَاهُ یَوْماً فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ اِنَّ لِی حُرْمَةً وَمَوَدَّةً فَاَسْاَلُکَ بِحُرْمَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَاَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ اِلَّا اَخْبَرْتَنِی اَنْتَ الْاِمَامُ الَّذِی فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ عَلَی خَلْقِهِ قَالَ: یَا اَبَا خَالِدٍ لَقَدْ حَلَّفْتَنِی بِالْعَظِیمِ الْاِمَامُ عَلِیٌّ ابْنُ اَخِی عَلَیَّ وَعَلَیْکَ وَعَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ فَلَمَّا سَمِعَ اَبُو خَالِدٍ قَوْلَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ جَاءَ اِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فَاسْتَاْذَنَ وَدَخَلَ فَقَالَ لَهُ: مَرْحَباً یَا کَنْکَرُ مَا کُنْتَ لَنَا بِزَائِرٍ مَا بَدَا لَکَ فِینَا فَخَرَّ اَبُو خَالِدٍ سَاجِداً شُکْراً لِمَا سَمِعَ مِنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ (علیهالسّلام) وَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُمِتْنِی حَتَّی عَرَفْتُ اِمَامِی قَالَ: وَکَیْفَ عَرَفْتَ اِمَامَکَ یَا اَبَا خَالِدٍ قَالَ: لِاَنَّکَ دَعَوْتَنِی بِاسْمِیَ الَّذِی لَا یَعْرِفُهُ سِوَی اُمِّی وَکُنْتُ فِی عَمْیَاءَ مِنْ اَمْرِی وَلَقَدْ خَدَمْتُ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ عُمُراً لَا اَشُکُّ اَنَّهُ اِمَامٌ حَتَّی اَقْسَمْتُ عَلَیْهِ فَاَرْشَدَنِی اِلَیْکَ فَقَالَ: هُوَ الْاِمَامُ عَلَیَّ وَعَلَیْکَ وَعَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ ثُمَّ انْصَرَفَ وَقَدْ قَالَ بِاِمَامَةِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ (علیهالسّلام).
ابوبصیر میگوید: از
امام محمدباقر (علیهالسّلام) شنیدم که میفرمود: ابوخالد کابلی مدتی خادم محمّد بن حنفیه بود. وی شکی نداشت که محمّد بن حنفیه امام است. تا اینکه یک روز ابوخالد نزد محمّد بن حنفیه آمد و گفت: فدایت شوم من دارای حرمت و مودتی هستم. تو را
به حق رسول اللَّه و امیرالمؤمنین (علیهماالسّلام) قسم میدهم آیا تو آن امامی هستی که خدا اطاعت او را بر خلق خود واجب کرده باشد؟ محمّد بن حنفیه گفت: ای ابوخالد! تو مرا قسم بزرگی دادی. امام بر من و تو و هر مسلمانی پسر برادرم علی بن حسین است.
موقعی که ابوخالد این سخن را از محمّد بن حنفیه شنید متوجه حضرت زین العابدین (علیهالسّلام) شد. اجازه گرفت و
به حضور آن حضرت مشرف گردید. امام سجاد
به او فرمود: ای کنگر خوش آمدی. چرا قبل از این نزد ما نمیآمدی، مگر درباره ما چه چیزی برای تو هویدا شده است؟ وقتی ابوخالد این سخن را از امام سجاد شنید خدای را سجده کرد و گفت: سپاس مخصوص آن خدائی است که مرا از دنیا نبرد تا اینکه امام خود را شناختم.
زین العابدین (علیهالسّلام)
به او فرمود: چگونه امام خود را شناختی؟ گفت: زیرا شما مرا
به آن نامی صدا زدی که غیر از مادرم کسی آن را نمیدانست. و تو از امر من اطلاعی نداشتی. من یک عمر خادم محمّد بن حنفیه بودم و شک نداشتم که وی امام است. تا اینکه او را قسم دادم و او مرا
به سوی تو راهنمائی کرد و گفت: علی بن حسین بر من و تو و هر مسلمانی امام است. سپس ابوخالد
در حالی برگشت که
به امامت حضرت سجاد قائل بود.
کشی روایت فوق را با این
سند نقل کرده است:
وجدت بخط جبریل بن احمد، حدثنی محمد بن عبدالله بن مهران، عن محمد بن علی بن محمد بن عبدالله الحناط، عن الحسن بن علی بن ابی حمزة، عن ابیه، عن ابی بصیر، قال: سمعت ابا جعفر (علیهالسّلام) یقول: کان ابو خالد الکابلی یخدم محمد بن الحنفیة دهرا وما کان یشک فی انه امام.
ابن نمای
حلی بعد از اینکه دو روایت فوق را
در مورد اعتراف محمد حنفیه
به امامت علی بن حسین (علیهالسّلام) نقل کرده، دو مورد دیگر را که بیانگر نظر محمد حنفیه
در مورد
امام حسن و
امام حسین (علیهماالسّلام) میباشد نیز متذکر شده است.
مورد اول: حسن و حسین (علیهماالسلام) دو چشمان پیامبر:
وَقَالَ قَوْمٌ مِنَ الْخَوَارِجِ لِمُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ لِمَ غَرَّرَ بِکَ ابوک فِی الْحُرُوبِ وَلَمْ یُغَرِّرْ بِالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ قَالَ: لِاَنَّهُمَا عَیْنَاهُ وَاَنَا یَمِینُهُ فَهُوَ یَدْفَعُ بِیَمِینِهِ عَنْ عَیْنَیْهِ.
گروهی از
خوارج به محمّد بن حنفیه گفتند: چرا حضرت امیر تو را بجنگهائی میفرستد، ولی حسن و حسین را نمیفرستد؟ محمّد گفت: حسنین
حکم دو چشم حضرت امیر را دارند و من
حکم دست راست او را دارم. لذا آن بزرگوار
بهوسیله دست راست خود از چشمان خویشتن دفاع مینماید.
اینمطلب را
علمای اهلسنت نیز نقل کردهاند:
مورد دوم: خداوند مرا فدای حسن و حسین گرداند.
وَرَوَی الْعَبَّاسُ بْنُ بَکَّارٍ قَالَ: حَدَّثَنَا اَبُو بَکْرٍ الْهُذَلِیُّ عَنْ عِکْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمٌ مِنْ اَیَّامِ صِفِّینَ دَعَا عَلِیٌّ (علیهالسّلام) ابْنَهُ مُحَمَّداً فَقَالَ: شُدَّ عَلَی الْمَیْمَنَةِ فَحَمَلَ مَعَ اَصْحَابِهِ فَکَشَفَ مَیْمَنَةَ عَسْکَرِ مُعَاوِیَةَ ثُمَّ رَجَعَ وَقَدْ جُرِحَ فَقَالَ لَهُ الْعَطَشَ فَقَامَ اِلَیْهِ (علیهالسّلام) فَسَقَاهُ جُرْعَةً مِنْ مَاءٍ ثُمَّ صَبَّ الْمَاءَ بَیْنَ دِرْعِهِ وَجِلْدِهِ فَرَاَیْتُ عَلَقَ الدَّمِ یَخْرُجُ مِنْ حَلَقِ الدِّرْعِ ثُمَّ اَمْهَلَهُ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: شُدَّ فِی الْمَیْسَرَةِ فَحَمَلَ مَعَ اَصْحَابِهِ عَلَی مَیْسَرَةِ مُعَاوِیَةَ فَکَشَفَهُمْ ثُمَّ رَجَعَ وَبِهِ جِرَاحَةٌ وَهُوَ یَقُولُ الْمَاءَ الْمَاءَ فَقَامَ اِلَیْهِ فَفَعَلَ مِثْلَ الْاَوَّلِ ثُمَّ قَالَ: شُدَّ فِی الْقَلْبِ فَکَشَفَهُمْ ثُمَّ رَجَعَ وَقَدْ اَثْقَلَتْهُ الْجِرَاحَاتُ وَهُوَ یَبْکِی فَقَامَ اِلَیْهِ فَقَبَّلَ مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَقَالَ: فِدَاکَ اَبُوکَ لَقَدْ سَرَرْتَنِی وَاللَّهِ یَا بُنَیَّ فَمَا یُبْکِیکَ اَ فَرَحٌ اَمْ جَزَعٌ فَقَالَ: کَیْفَ لَا اَبْکِی وَقَدْ عَرَضْتَنِی لِلْمَوْتِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَسَلَّمَنِیَ اللَّهُ تَعَالَی وَکُلَّمَا رَجَعْتُ اِلَیْکَ لِتُمْهِلَنِی فَمَا اَمْهَلْتَنِی وَهَذَانِ اَخَوَایَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ مَا تَاْمُرُهُمَا بِشَیْءٍ فَقَبَّلَ (علیهالسّلام) رَاْسَهُ وَقَالَ: یَا بُنَیَّ اَنْتَ ابْنِی وَهَذَانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَ فَلَا اَصْوَنُهُمَا؟ قَالَ: بَلَی یَا اَبَاهْ جَعَلَنِی اللَّهُ فِدَاکَ وَفِدَاهُمَا.
ابن عباس میگوید:
در یکی از روزهای
جنگ صفین حضرت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) محمّد بن حنفیه را خواست و
به او فرمود:
به میمنه لشکر دشمن حمله کن! محمّد با یاران خود حمله کرد و میمنه لشکر
معاویه را شکست داد و
در حالی برگشت که مجروح شده بود. محمّد
به حضرت امیر گفت: العطش! آن بزرگوار جرعه آبی
به وی داد و مقداری آب بین زره و پوست بدن محمّد پاشید. من خونهای دلمه شده را میدیدم که از حلقه زره او بیرون میآمدند. حضرت امیر پس از اینکه ساعتی
به محمّد بن حنفیه مهلت داد
به او فرمود: اکنون
به میسره لشکر دشمن حمله کن! او با یارانش
به میسره لشکر معاویه حمله کرد و آن را شکست داد و
در حالی مراجعت کرد که بدنش مجروح بود و میگفت: الماء! الماء! حضرت امیر برخاست و همان عمل قبلی را با او انجام داد. سپس
به وی فرمود: برخیز و بر قلب لشکر دشمن حمله کن! محمّد بر قلب لشکر معاویه حمله کرد و آنان را شکست داد و
در حالی برگشت که دچار جراحات سنگینی شده بود و گریان بود. حضرت امیر (علیهالسّلام) برخاست و میان دو چشم محمّد را بوسید و
به او فرمود:
پدرت
به فدایت باد.
به خدا قسم که تو مرا خوشحال کردی. چرا گریه میکنی، آیا گریه شادی است یا ناراحتی؟ محمّد گفت: چرا گریان نباشم.
در صورتی که تو سه مرتبه مرا
در معرض مرگ قرار دادی و خدا مرا
به سلامت باز گردانید. هر مرتبهای که من نزد تو مراجعت کردم تو مرا مهلت ندادی. ولی
به دو برادرم حسن و حسین (علیهماالسّلام) هیچگونه دستوری نمیدهی! ؟ حضرت امیر سر محمّد بن حنفیه را بوسید و
به او فرمود: ای فرزند عزیزم! تو پسر من هستی. ولی ایشان پسران پیغمبر خدایند، آیا نباید من ایشان را نگاهداری نمایم؟ محمّد گفت: چرا پدر جان. خدا مرا فدای تو و فدای ایشان نماید.
ابن نمای
حلی بعد از نقل این دو مورد میگوید: وَاِذَا کَانَ ذَلِکَ رَاْیَهُ فَکَیْفَ یَخْرُجُ عَنْ طَاعَتِهِ وَیَعْدِلُ عَنِ الْاِسْلَامِ بِمُخَالَفَتِهِ مَعَ
عِلْمِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ اَنَّ زَیْنَ الْعَابِدِینَ وَلِیُّ الدَّمِ وَصَاحِبُ الثَّاْرِ وَالْمُطَالِبُ بِدِمَاءِ الْاَبْرَارِ فَنَهَضَ الْمُخْتَارُ نُهُوضَ الْمَلِکِ الْمُطَاعِ وَمَدَّ اِلَی اَعْدَاءِ اللَّهِ یَداً طَوِیلَةَ الْبَاعِ فَهَشَّمَ عِظَاماً تَغَذَّتْ بِالْفُجُورِ وَقَطَعَ اَعْضَاءً نَشَاَتْ عَلَی الْخُمُورِ وَحَازَ اِلَی فَضِیلَةٍ لَمْ یَرْقَ اِلَی شِعَافِ شَرَفِهَا عَرَبِیٌّ وَلَا اَعْجَمِیٌّ وَاَحْرَزَ مَنْقَبَةً لَمْ یَسْبِقْهُ اِلَیْهَا هَاشِمِیٌّ وَکَانَ اِبْرَاهِیمُ بْنُ مَالِکٍ الْاَشْتَرُ مُشَارِکاً لَهُ فِی هَذِهِ الْبَلْوَی وَمُصَدِّقاً عَلَی الدَّعْوَی وَلَمْ یَکُ اِبْرَاهِیمُ شَاکّاً فِی دِینِهِ وَلَا ضَالًّا فِی اعْتِقَادِهِ وَیَقِینِهِ
وَالْحُکْمُ فِیهِمَا وَاحِدٌ.
اکنون که عقیده محمّد بن حنفیه این باشد، پس چگونه از اطاعت حضرت سجاد سرپیچی میکرد و
به وسیله مخالفت با آن حضرت دست از
اسلام برمیداشت.
در صورتی که محمّد بن حنفیه یقین داشت حضرت زینالعابدین (علیهالسّلام) خونخواه امام حسین بود و خون نیکوکاران را مطالبه میکرد. سپس مختار نظیر یک پادشاه فرمانروا نهضت کرد و دست طولائی علیه دشمنان خدا از آستین بیرون آورد. استخوانهائی را شکست که
بهوسیله فسق و فجور تغذی کرده بودند. اعضائی را قطع کرد که
بهوسیله میگساری نشو و نماء نموده بودند. یک فضیلتی را بدست آورد که شخصی از عرب و عجم
به آن راه نیافت. دارای منقبتی شد که هیچ شخص هاشمی بر آن سبقت نگرفته بود.
ابراهیم بن اشتر در این اوضاع با مختار شریک بود و ادعای او را تصدیق مینمود. ابراهیم درباره دین خود شکی نداشت و از نظر اعتقاد و یقین گمراه نبود. مختار و ابراهیم یک
حکم دارند.
در نتیجه محمد حنفیه که از بزرگان اهلبیت (علیهمالسّلام) بوده اولاً: معتقد
به امامت فرزند برادرش امام سجاد بوده است و ثانیاً: اگر ادعای امامت کرده، هدفش صرفاً روشنگری بوده تا از این طریق خواسته کسانی که معتقد
به امامت اوست راه حقیقت را دریابند.
کیسانیه فرقهای است که
به امامت محمد بن علی (محمد حنفیه) قائل بودند. برخی گفتهاند که مذهب کیسانیه منسوب
به مختار است، زیرا لقب مختار کیسان بوده است پس روشن میشود که مختار
به امامت محمد بن علی معتقد بوده است.
پاسخ: کیسانیه بعد از وفات مختار و محمد حنفیه پدید آمد.
آیتالله خویی (رحمةاللهعلیه) میگوید: مذهب کیسانیه که
به امامت محمد حنفیه قائل بودند بعد از وفات محمد پدید آمد و مختار هم قبل از محمد کشته شد: و انما حدثت الکیسانیة بعد وفاة محمد بن الحنفیة، واما ان لقب مختار هو کیسان، فان صح ذلک فمنشؤه ما تقدم فی روایة الکشی من قول امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) له مرتین یا کیس، یا کیس. فثنی کلمة کیس.
کیسانیه بعد از درگذشت
محمد بن حنفیه به وجود آمد. اما راجع
به اینکه لقب مختار کیسان بوده اگر این قول صحیح باشد، منشا آن روایت
کشی است که از قول
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل کرده که دو مرتبه آن حضرت
به او فرمود: یا کیس یا کیس.
علامه محمدتقی تستری نیز میگوید:
واما قولهم بکیسانیته فغیر معقول، لانه مذهب حدث بعد المختار وبعد محمد ابن الحنفیة، بل لا یمکن قوله بامامة محمد وقد قتل فی حیاة محمد ولم یکن محمد مدعیا للامامة؛ وان صح انه ادعاها یوما بعد الحسین (علیهالسّلام) کما فی خبر تضمن ذاک الخبر انه تاب واناب.
گفتار
اهلسنت به اینکه کیسانیه منسوب
به مختار است، معقول نیست؛ زیرا این مذهب بعد از مختار و بعد از محمد بن حنفیه پدید آمد، بلکه امکان ندارد که مختار
به امامت محمد حنفیه معتقد بوده است
در حالی او
در زمان حیات محمد کشته شد و خود محمد نیز مدعی امامت نبود. و اگر
صحت داشته باشد که محمد بعد از امام حسین ادعای امامت کرده، از این کارش
توبه کرده است.
مزار مختار بن ابی عبید ثفی در کنار
مسجد کوفه و روبروی
حرم مطهر حضرت مسلم بن عقیل است. این مزار از گذشته دور، محل رفت و آمد
شیعیان و
زیارت آنها است و زیارتنامه مخصوصی دارد. زیارتنامه مختار را
ابن نمای حلی اینگونه نقل کرده است:
السلام علیک ایها العبد الصالح. السلام علیک ایها الولی الناصح. السلام علیک یا ابا اسحاق المختار. السلام علیک ایها الاخذ بالثار، المحارب للکفرة الفجار. السلام علیک ایها المخلص لله فی طاعته ولزین العابدین (علیهالسّلام) فی محبته. السلام علیک یا من رضی عنه النبی المختار، وقسیم الجنة والنار، وکاشف الکرب والغمة، قائما مقاما لم یصل الیه احد من الامة. السلام علیک یامن بذل نفسه فی رضاء الائمة فی نصرة العترة الطاهرین، والاخذ بثارهم من العصابة الملعونة الفاجرة، فجزاک الله عن النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وعن اهلبیته (علیهمالسّلام).
سلام بر تو ای بنده صالح، سلام بر تو ای دوست خدا که نصیحت کردی، سلام بر تو ای ابااسحاق مختار. سلام بر تو ای کسی که خونخواهی کردی، ای کسی که با کافران بدکار جنگیدی. سلام بر تو ای کسی که
در اطاعت خدا و
امام زین العابدین (علیهالسّلام) و محبت او، خالص بودی. سلام بر تو ای کسی که پیامبر برگزیده و تقسیم کننده
بهشت و
جهنم (
امیرمؤمنان) از او راضی شد. سلام بر تو ای کسی که غم و اندوه را برطرف کردی و
در جایگاهی قرار گرفتی که هیچ یکی از افراد این امت
به آنجا نرسید. سلام بر تو ای کسی که جان خود را
در رضای پیشوایان دین و یاری عترت پاک رسول خدا فدا کردی و خون آنان را از گروه لعن شده بدکار گرفتی. پس خداوند از جانب پیامبر و اهلبیت او (علیهمالسّلام) پاداش دهد.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «مختار بن ابیعبید (دیدگاه فریقین)».