• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

قصص سلیمان (مفردات‌قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف





قصص سلیمان از قصص قرآن و مرتبط با حضرت سلیمان (علیه‌السلام) است. سُلَيْمان‌ (به ضم سین و فتح لام و سکون یاء) از واژگان قرآن کریم و نام یکی از انبياء معروف بنی‌اسرائیل است. ایشان فرزند داود نبی هستند و داستان هایی از زندگانی ایشان در قرآن بیان شده است.



بايد دانست سليمان با آن كه پيامبر خدا بود سلطنت وسيعى داشت و خود به خدا عرض كرد: «خدايا به من سلطنتى ده كه به كسى بعد از من ميّسر نباشد» آيات بعدى می‌گويد كه باد و شياطين را به او مسخر كرديم ... و قطع نظر از اين ها او را نزد ما تقرّبى است و باز گشت خوب. وسعت ملک او به واسطه تسخير باد و شياطين و دانستن زبان پرندگان و ... بوده است و اين منافى مقام پيامبر نيست كه از خدا چنان ملكى بخواهد كه بتواند هر چه بيشتر در هدايت و سعادت بندگان بكوشد. و شايد خدا خواسته بفهماند كه نبوّت با جهاندارى منافات ندارد.

۱.۱ - قصه وادى نمل‌

(وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ‌ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ • حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‌ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ‌ سُلَيْمانُ‌ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ • فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‌ والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ) (لشكريان سليمان، از جنّ و انس و پرندگان، نزد او گردآورى شدند، آنها آن قدر زياد بودند كه بايد توقّف مى‌كردند تا به هم ملحق شوند. سپس حركت كردند تا به سرزمين مورچگان رسيدند؛ مورچه‌اى گفت: اى مورچگان! به لانه هاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى‌فهمند. سليمان از سخن او تبسّمى كرد و خنديد و گفت: پروردگارا! شكر نعمتهايت را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته‌اى به من الهام كن، و توفيق ده تا عمل صالحى كه موجب رضاى توست انجام دهم، و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد كن.)
آيات بعدى صريح است در اينكه رسيدن سليمان به وادی نمل در لشكر كشى به سباء بود كه هدهد وضع آنها را به وى گزارش كرد. درباره وادى نمل گفته‌اند: محلى است در شام و به قولى در طائف و بعضى گفته در اواخر یمن است. ولى طائف درست نيست كه محل سليمان فلسطین بود و قوم سباء در يمن سکونت داشت على هذا آن در شام يا در يمن است. آقاى صدر بلاغی از یاقوت و ابن بطوطه نقل می‌كند كه آن: سرزمين عسقلان است. در اقرب الموارد گويد: عسقلان محلى است در شام.
واقعه‌ای كه آنجا اتفاق افتاد سخن مورچه بود كه به مورچگان گفت: به لانه‌هاى خود داخل شويد تا سليمان و سپاهيانش بدون توجه شما را پايمال نسازند. اين سخن می‌رساند كه مورچگان سخن گفتن دارند. و مخابرات دارند كه در اندک زمانى فرمان حكمران به همه می‌رسد و شگفت‌تر از همه آن‌كه مورچگان مردم را با اسم و رسم مى‌شناسند كه گفت: تا سليمان و لشكريانش شما را پايمال نكنند.
سليمان از سخن مورچه تبسّم و تعجّب كرد و گفت: خدايا نصيبم كن شكر اين نعمت را كه به من و پدر و مادرم داده‌اى به جا آورم و كاری که مورد رضاى تو است انجام دهم و مرا در زمره بندگان نيكوكار خود در آور. نميدانيم سليمان سخن مورچه را چطور فهميد ولى آيه صريح است در اينكه متوجه فرمان او شد. جمله‌ «وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» درباره لشكريان صحيح است ولى درباره سليمان صحيح نيست زيرا كه سليمان مورچگان را دانسته پايمال نمی‌كرد ممكن است آن از باب تغليب باشد و يا مورچه آن مقام را در سليمان نميدانسته است.
معنى آيات چنين است: «براى سليمان لشكريانش از جن و انس و پرندگان جمع شدند و آنها از پراكندگى منع می‌گرديدند. تا بر وادى نمل آمدند مورچه‌اى گفت: اى مورچگان بلانه‌هاى خود داخل شويد ...»

۱.۲ - قصه هدهد و سباء

اين قصه دنباله جريان وادى نمل است كه در سوره نمل از آیه ۲۰ تا ۴۳ بيان شده است «سليمان جوياى مرغان شد و گفت: چرا شانه به سر را نمى‌بينم مگر او غائب است. وى را عذاب می‌كنم عذابى سخت، يا سرش را مى‌برم مگر آنكه دليل روشنى درباره غيبت خود بياورد. كمى بعد هدهد بيامد و گفت: چيزى ديده‌ام كه نديده‌اى و از قوم سباء برايت خبر درست آورده‌ام. زنى بديدم كه بر آنها سلطنت می‌كند. و همه چيز دارد و از جمله او را تخت بزرگى هست. او و قومش را ديدم كه سواى خدا به آفتاب‌ سجده می‌كردند، و شیطان اعمالشان را بر آنها آراسته و از راه حق منحرفشان كرده و هدايت نيافته‌اند. به همين جهت به خدائی كه در آسمان‌ها و زمین، نهان را آشكار می‌كند و آنچه پنهان می‌كنيد و آشكار مى‌نمائيد می‌داند، سجده نمی‌كنند. خدائی كه جز او معبودى نيست و پروردگار عرش عظيم است (اندازه فهم و شعور پرنده را به بينيد). سليمان فرمود: خواهيم ديد كه راست می‌گوئى يا از دروغ‌گويانى. اين نامه مرا ببر و نزد ايشان بيفكن سپس دور شو ببين چه می‌گويند. زن چون نامه سليمان را خواند گفت: اى بزرگان نامه گرامی‌ای به نزد من افكنده شده، آن از سليمان است بدين مضمون: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌ كه بر من تفوق مجوئيد و تسليمانه پيش من آئيد.» و اضافه كرد: اى بزرگان مرا در كارم نظر دهيد كه من در كارى بى‌حضور شما تصميم نگرفته‌ام. در جواب گفتند: ما نيرومند و جنگاوران سر سخت‌ايم و كار به اراده توست ببين چه فرمان می‌دهى. زن گفت: پادشاهان وقتى به شهرى در آيند آنرا فاسد و تباه می‌كنند و عزيزانش را ذليل گردانند و كارشان چنين است. من هديّه‌اى سوى سليمان و لشگريانش می‌فرستم تا به بينم فرستادگان چه خبر می‌آورند. چون فرستاده ملكه نزد سليمان آمد. سليمان به تندى گفت: مرا با مال مدد می‌دهيد آنچه خدا به من داده بهتر از آن است كه به شما داده؟ نه بلكه شما به هديه خويش خوشدل می‌شويد. نزد ايشان باز گرد حتما سپاهيانى به سوى آنها آريم كه طاقت مقابله با آنها را نداشته باشند و از شهر، ذليل و حقير بيرونشان می‌كنيم. (فرستاده به طرف سباء به راه افتاد). سليمان به حاضران گفت: كدامتان تخت ملكه را پيش از آن كه مطيعانه پيش من آيند، برايم می‌آوريد؟ عفريتى از جنيان گفت: من پيش از اينكه از مجلس خويش بر خيزى تخت را سوى تو می‌آورم كه در مورد آن توانا و امينم. مردی كه دانشى از كتاب نزد وى بود. گفت: من آن را پيش از آنكه چشم به هم بزنى نزد تو می‌آورم. به دنبال اين سخن سليمان ديد تخت ملكه در پيش او حاضر است. گفت: اين از احسان پروردگار من است. می‌خواهد امتحانم كند آيا شكرگزارم يا كفران می‌كنم ... گفت تخت را بر ملكه پس از آمدن ناشناس كنيد و نگوئيد: اين تخت توست به بينيم آيا به شناختن آن راه مى‌برد يا از آنان می‌شود كه راه نمى‌برند. چون ملكه بيامد گفتند: آيا تخت تو چنين است؟ گفت: گوئى همين است. ما پيش از اين به قدرت سليمان واقف بوده و تسليم بوده‌ايم و همان تسليم به خدا او را از آنچه جز خداى مى‌پرستيد باز داشت كه وى از زمره قوم كافر بود و از آنها تبعيت ميكرد. به دو گفته شد: به قصر سليمان داخل شو چون آن را ديد پنداشت آب عميقى است. ساق‌هاى خويش را عريان كرد. سليمان گفت: اين قصرى است صاف از شیشه. زن چون اين قدرت و عظمت و آن قصه هدهد و آمدن تخت را بديد دانست كه او پيامبر و مؤيد من عندالله است لذا گفت: پروردگارا من بر خويش ستم كردم و اينک با سليمان تسليم و مطيع پروردگار جهانيان ميشوم.»
در اين قصه بايد به چند مطلب توجه كرد:
۱- مرغان نيز از جمله لشكريان سليمان بودند. سليمان زبان هدهد را می‌دانست و به وى مأموريت می‌داد و با آن گفتگو می‌كرد و او بود كه خبر قوم سباء را به سليمان گزارش كرد و نامه او را پيش آنان انداخت.
از اين جريان روشن می‌شود كه پرندگان و يا قسمتى از آنها اگر در فهم درک بالاتر از انسان نباشند كمتر نيستند كه هدهد حكومت آنها و اينكه آفتاب‌پرستند و ملكه آنها را دانست بالاتر از همه گفت: (أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...) (تا براى خداوندى سجده كنند كه آنچه را در آسمان‌ها و زمين پنهان است خارج و آشكار مى‌سازد، و آنچه را پنهان مى‌داريد يا آشكار مى‌كنيد مى‌داند؟! ) كه در «خب‌ء» گذشت.
۲- جريان آمدن تخت ملكه سباء از فاصله دور پيش سليمان. در «روح» زير عنوان «باد در طاعت سليمان بود» توضيحى درباره آن داده شد.
آن علم نكره و مرموز كه آصف وزير سليمان دارا بود دانسته نيست. ولى می‌توان گفت كه خدا به او چنان اراده قوى داده بود كه توانست با اراده خود كار خدائى كند البته با اراده و اذن خدا و در همان جا قضيه حضرت جواد (علیه‌السّلام) را نقل كرديم كه نظير كار آصف بن برخیا بود. و شايد در آينده بشر به نيروى علم، پرده از اسرار آن بر دارد.
در اصول کافی كتاب الحجة باب آنچه به ائمه از اسم اعظم داده شده سه روايت نقل شده از جمله جابر از امام باقر (علیه‌السّلام) نقل می‌كند: اسم اعظم خداوند بر هفتاد و سه حرف است. در نزد آصف فقط يكح رف بود آن را بر زبان آورد، زمين ما بين او و تخت بلقيس فرو رفت تا تخت را با دستش گرفت سپس زمين در كمتر از يک چشم به هم زدن به حالت اول بر گشت. و ما امامان هفتاد دو حرف از آن نزد ماست و يک حرف ديگر (كه كسى به آن راه ندارد) در نزد خداست و آن مخصوص خداوند است در علم غیب كه پيش اوست و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم.
از بعضى آيات و روايات روشن می‌شود كه در روز قیامت قسمتى يا همه افعال اهل بهشت با اراده خواهد بود نه با ابزار، شايد ان شاء اللّه اين مطلب را در «قيامة» توضيح بدهيم.
۳- سليمان كاخ آئينه‌بند داشته است‌ «قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ» (سليمان گفت: اين آب نيست، بلكه قصرى است از بلور شفاف.) و اگر جمله‌ «وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ‌» (و ما پيش از اين هم آگاه بوديم واسلام آورده بوديم.) كلام ملكه باشد به نظر می‌دهد كه او پيش از آن قضيه به قدرت و پيامبرى سليمان دانا بوده و اسلام آورده بود ولى در عبادت آفتاب از از قوم خود كنار نمی‌شد، لشكركشى سليمان براى وى توفيق جبرى شد و شايد مرادش از «ظَلَمْتُ نَفْسِي» (من به خود ستم كردم.) همان باشد كه دانسته از قوم خويش تبعيّت‌ می‌كرد.

۱.۳ - قصه اسبان‌

(وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ‌ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ • إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ • فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ • رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ) (ما سليمان را به داود بخشيديم؛ چه بنده خوبى! زيرا او بسيار توبه‌كننده بود. به خاطر بياور هنگامى را كه عصرگاهان اسبان چابک تندرو را بر او عرضه داشتند، گفت: من اين اسبان را بخاطر پروردگارم دوست دارم و مى‌خواهم از آنها در جهاد استفاده كنم. او به آنها نگاه مى‌كرد تا از ديدگانش پنهان شدند. آنها به قدرى جالب بودند كه گفت: بار ديگر آنها را نزد من بازگردانيد. و دست به ساق‌ها و گردنهاى آنها كشيد (و آنها را نوازش داد).)
صافنه اسبى است كه بر سه پاى ايستد و گوشه پاى چهارم را به زمين گذارد جمع آن صافنات است. جياد جمع جيّد يا جواد است يعنى اسب اصيل و تندرو. در مجمع‌ «أَحْبَبْتُ» را اختيار كردن گفته است. على هذا «حُبَّ الْخَيْرِ» مفعول آن است يعنى دوست داشتن اسبان را اختيار كردم. به قولى «عن» به معنى «على» است يعنى محبّت اسبان را بر ذكر پروردگارم برگزيدم.
ولى به نظر من «عن» براى تعليل است. ابن هشام در معنى براى «عن» ده معنى ذكر كرده از جمله تعليل است و گويد: آن در آيه‌ (وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ) استغفار ابراهيم براى پدرش [ سرپرستش كه در آن زمان، عمويش آزر بود ] ، فقط به خاطر وعده‌اى بود كه به او داده بود.) و نيز در آيه‌ (وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ) (و ما خدايان خود را به خاطر گفتار تو، رها نخواهيم كرد!) براى تعليل است.
قاموس و اقرب تعليل را يكى از معانى «عن» شمرده و آيه‌ «إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ» را شاهد آورده‌اند در اين صورت هيچ مانعى ندارد كه «عن» در آيه‌ «عَنْ ذِكْرِ رَبِّي» براى تعليل باشد يعنى: «من محبت اسبان را براى ذكر پروردگارم كه آنها را براى جهاد در راه او آماده كرده‌ام بر گزيده‌ام» و شايد سان ديدن از اسبان براى آمادگى به جنگ بود كه آن را ياد خدا خواند. «تَوارَتْ بِالْحِجابِ» به قرينه «العشىّ» غروب شمس است كه عشىّ طرف آخر عصر می‌باشد يعنى آفتاب به پرده نهان شد. ضمير «رُدُّوها» راجع به «(صافنات)» است يعنى «آنها را نزد من بر گردانيد.» على هذا معنى آيات چنين است:
«به داود سليمان را بخشيديم او بنده خوب و رجوع‌كننده به حق است. آنگاه كه در آخر روز اسبان اصيل و تيز رو به او نشان داده شدند. گفت: من اسبان را دوست می‌دارم و آن براى ياد پروردگار است. (پيوسته به آن‌ها تماشا می‌كرد) تا آفتاب غروب كرد. گفت اسبان را پيش من برگردانيد و چون بر گرداندند شروع كرد به ساق و گردن‌هاى آن‌ها دست می‌كشيد.»
اينكه گفته شد كاملا طبيعى و قابل قبول است به قولى مراد از «عن» «على» و ذكر به معنى نماز است يعنى:
«من دوست داشتن اسبان را بر نماز ترجيح دادم.» و به قولى مراد از «رُدُّوها» برگرداندن آفتاب است يعنى به ملائکه دستور داد كه آفتاب را برگردانند تا نماز قضا شده را در وقت آن بخواند به روايتى در «فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ» سليمان و اصحابش به ساق‌ها و گردن‌هاى خود دست كشيدند و آن وضوى آنها بود تا نماز بخوانند و به قولى شروع كرد گردن‌ها و ساق‌هاى اسبان را با شمشیر می‌زد كه مانع نماز او شده بودند معلوم نيست آن زبان بسته‌ها چه تقصيرى داشته‌اند؟!! بعضى از بزرگان فرموده تماشاى اسبان و نماز هر دو عبادت بود و عبادتى او را از عبادت ديگر باز داشت ولى او نماز را ترجيج می‌داد. احتمالات غير از اينها نيز گفته‌اند ولى تنها آنچه گفته شد قابل قبول است.

۱.۴ - قصه جسد

(وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ‌ وَ أَلْقَيْنا عَلى‌ كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ • قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ) (ما سليمان را آزموديم و بر تخت او جسدى افكنديم؛ سپس او به درگاه خداوند توبه كرد. گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد، كه تو بسيار بخشنده‌اى.)
در همين سوره آیه ۲۴ درباره امتحان داود است‌ (... وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ) (... داود دانست كه ما او را با اين ماجرا آزموده‌ايم، از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد.)
معنى آيه فوق چنين است: «سليمان را امتحان كرديم و پيكر بی‌جانى به تخت وى افكنديم سپس توبه آورد و گفت پروردگارا مرا بيامرز و مرا سلطنتى ده كه به هيچ كس از پس من ميسّر نباشد كه تو بسيار بخشنده‌اى.»
ظاهر آيه نشان می‌دهد كه جسدى به تخت سليمان انداخته شده و سليمان‌ از آن احساس امتحان كرده و به خدا انابه نموده است.
در المیزان فرموده: به قولى مراد از جسد خود سليمان بود خدا او را با مرضى امتحان كرد و تقدير كلام آن است: «او را بر تخت خودش كه از شدّت مرض مانند جسد بى روح بود افكنديم.» ولى حذف ضمير از «القيناه» و ايراد كلام به صورتی كه در آيه است مخلّ معنى مقصود می‌باشد و كلام افصح الهى بدان حمل نمی‌شود.
مفسّران ديگر را درباره مراد از آيه به پيروى از روايات مختلف، اقوال مختلفى است آنچه ميشود اجمالا از ميان آنها انتخاب كرد اين است كه:
آن جسد طفلى بود كه خدا او را كشت و بر تخت سليمان افكند و «ثُمَّ أَنابَ‌ وَ قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي» اشعار يا دلالت می‌كند كه سليمان (عليه‌السّلام) را درباره آن طفل اميد و آرزوئى بود. خدا او را گرفت و جسدش را به تخت سليمان افكند و فهماند كه كار خود را بر خدا تفويض كند.
به روايت ابو هریره: سليمان روزى در مجلس خود گفت: امشب با هفتاد نفر زن خود هم‌بستر خواهم شد از هر يک پسری كه در راه خدا شمشير زند متولّد می‌شود ولى ان شاء الله نگفت در نتيجه فقط يكى از زنانش حامله شد آن هم فرزندى آورد كه فقط نصف بدن داشت و آن همان است كه بر روى تخت سليمان افكنده شد. اين روايت فقط از ابو هريره برازنده است، احتمال دارد كه از کعب الاحبار رفيق دروغ پردازش گرفته، معركه‌گيرى ابو هريره روشن است.
به روايتى: براى سليمان فرزندى متولد شد، جنّ و شياطين گفتند: اگر اين فرزند باقى ماند در دست او مانند پدرش گرفتار خواهيم بود. سليمان از آنها ترسيد فرزند خود را ميان ابر دستور شير دادن داد. اتفاقا روزى جسد فرزند روى تختش افكنده شد يعنى حذر از قدر فائده ندارد، چون از جنّ ترسيد خدا عتابش كرد. در مجمع گويد: اين قول شعبى است. اين سخن را در برهان نيز از مجمع نقل كرده و ظاهرا روايت را نيافته است و گرنه به نقل مجمع اكتفا نمی‌كرد. در صافی نيز گفته: از امام صادق (علیه‌السّلام) چنين نقل شده. به نظر می‌آيد كه اين نسبت به امام صادق (عليه‌السّلام) صحّت نداشته باشد چون به جعل بيشتر شباهت دارد تا به روايت.
و در روايات اهل سنّت هست كه حكومت سليمان بسته به انگشترش بود يكى از شياطين آن را ربود و بر حكومت سليمان مسلّط شد سپس خداوند انگشترش را به وى باز گردانيد. حكومتش را باز يافت و مراد از جسد افكنده شده به تخت، همان جنّ است.
در الميزان فرموده: عدّه‌اى از اين روايات به ابن عباس می‌رسد و او در بعضى صريحا گفته كه از كعب الاحبار اخذ كرده است. سپس فرموده اين‌ها را اعتنا نيست و دست حديث‌سازان در آن كار كرده.
در مجمع پس از نقل صورت‌هائى از افسانه انگشتر، فرموده: بر اين چيزها اعتمادى نيست.

۱.۵ - تسخير شياطين

قرآن مجيد صريح است در اينكه شياطين به حضرت سليمان مسخر بودند و براى او كار می‌كردند و عده‌اى در حبس او بودند اين مطلب مجملا در «جنّ» گذشت. آيات آن را در اينجا نقل می‌كنيم:
۱- (وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ • يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ ...) (و گروهى از جنّ پيش روى او به فرمان پروردگارش كار مى‌كردند؛ و هر كدام از آنها كه از فرمان ما سرپيچى مى‌كرد، او را از عذاب آتش سوزان مى‌چشانديم! آنها هر چه سليمان مى‌خواست برايش مى‌ساختند: معبدها، تمثال‌ها، ظروف بزرگ غذا به اندازه حوض‌ها، و ديگ‌هاى ثابت كه از بزرگى قابل حمل و نقل نبود....) معلوم می‌شود كه جنّ در صورت عدم اطاعت مورد عذاب واقع می‌شدند «نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ» و شايد «مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ» كه خواهد آمد همان‌ها باشند. و نيز آيه صريح است در اينكه براى سليمان كاخ‌ها، مجسمه‌ها، كاسه‌هائى به بزرگى حوض و ديگ‌هاى ثابت مى‌ساختند. از امام صادق (عليه‌السّلام) نقل شده كه: «به خدا قسم مجسمه زنان و مردان نبود بلكه مجسمه درخت و نظير آن بود.»
۲- (وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ • وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ) (و هر بنا و غواصی از شياطين را مسخّر او كرديم. و گروه ديگرى از شياطين متمرد را در غل و زنجیر تحت سلطه او قرار داديم.) براى سليمان غوّاصى هم كرده و از درياى چيزهائى می‌آوردند و ديگران هم به زنجيرها بسته بودند گفتيم: شايد نافرمانان چنان بوده‌اند.
و از آيه‌ (وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ‌ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ) (لشكريان سليمان، از جنّ وانس و پرندگان، نزد او گردآورى شدند، آنها آن قدر زياد بودند كه بايد توقّف مى‌كردند تا به هم ملحق شوند.) روشن می‌شود كه جنّ جزء لشكريان سليمان هم بوده‌اند و جريان عفریت در لشكركشى سباء گذشت.
در «جنّ» در قسمت ۷ و ۱۲ مجسّم شدن شياطين توضيح داده شد به نظر می‌آيد كه آن‌ها در ملک سليمان مجسّم شده و به صورت كارگر كار می‌كرده‌اند آيه زير نيز در مضمون آيات سابق است‌.
(وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ) (و گروهى از شياطين را نيز مسخّرِ او قرار داديم، كه در دریا برايش غوّاصى مى‌كردند؛ و كارهايى جز اين نيز براى او انجام مى‌دادند؛ و ما آنها را از سركشى حفظ مى‌كرديم.)

۱.۶ - تسخير باد

كيفيّت تسخير باد را نسبت به سليمان و نيز آيات آن را در «روح» آورده‌ايم. حاجتى به تكرار آن نيست و نيز قضاوت وى درباره گوسفندان در «داود» گذشت.

۱.۷ - مرگ سليمان‌

(فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى‌ مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ) مراد از «دَابَّةُ الْأَرْض» موریانه و منسأة به معنى عصا است. يعنى: «چون حكم مرگ وى را كرديم، مردم را به مرگ وى آگاه نكرد مگر موريانه كه عصاى او را می‌خورد. چون سليمان به زمين افتاد. جنّيان دانستند كه اگر داناى غيب بودند در عذاب خوار كننده نمى‌ماندند.» از اين آيه روشن می‌شود كه سليمان در حال سر پا ايستاده فوت كرده و مدتى در همان حال مانده و كسى جرئت نكرده كه نزد او برود بالاخره موريانه (حشره چوب‌خوار) عصاى وى را خورده در اثر شكستن‌ عصا سليمان به زمين افتاده و مردم پى برده‌اند كه او از چندى پيش مرده است.
در تفسير برهان از امام باقر (عليه‌السّلام) نقل شده: «سليمان به جنّ دستور داد براى او قبّه‌اى از شيشه ساختند. او در قبّه به عصا تكيه كرد به كار جنّ تماشا می‌كرد و جنّيان نيز به او می‌نگريستند. ناگاه ديد كسى با او در قبّه است! گفت: تو كيستى؟! گفت: آن كسم كه رشوه قبول نكنم و از پادشاهان نترسم، من ملک موتم: آنگاه جان سليمان را ايستاده گرفت مردم به او نگاه می‌كردند. يك سال تمام به فرمان او كار می‌كردند تا خداوند موريانه را مأمور خوردن عصاى او كرد. «فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ ...» اين حديث در الميزان از علل الشرایع نقل شده برهان نيز از صدوق نقل كرده است. يك‌سال ايستاده ماندن پس از مرگ در تفسیر ابن کثیر و کشّاف و غيره نيز نقل شده و به قولى موريانه را در چوبى قرار دادند و يک روز آن را خورد آن را با عصاى سليمان مقياس كرده دانستند كه يك سال تمام از مرگ سليمان می‌گذرد.
چون در تمام اين مدّت جنيان مشغول كار بودند به گمان آن كه سليمان زنده است و به آن‌ها نگاه می‌كند، روشن گرديد ادعاى جنّ درباره استراق سمع و دانستن غيب بى‌جاست و گرنه در طول آن مدّت از مرگ سليمان بى‌خبر نمى‌ماندند ظاهرا اشخاصى كه با جنّ سر و كار داشتند و خود جنّ با راه‌هائى به مردم وا نمود می‌كردند كه غيب را می‌دانند.
اين مطلب كه سليمان يك سال همان طور بماند و كسى وارد آنجا نشود و بدنش متغير نشود بعيد به نظر می‌رسد و اللّه العالم ولى قرآن صريح است كه عصاى او را موريانه خورد و شايد خانواده او از مردنش باخبر شده ولى براى اينكه امر حكومت پاشيده نشود او را همچنان نگاه داشته بودند تا پوسيدن عصا مطلب را فاش ساخت و شايد مطالب ديگرى در بين بوده‌ كه بر ما پوشيده است تعيين يك سال فقط در روايات فريقين است و قرآن مدت مكث را معين نكرده است.
مخفى نماند در نظر بود مقدارى از افسانه‌ها كه درباره اين پيامبر عظيم- الشأن گفته‌اند نقل شود ولى مقام را نقل آنها مقتضى نشد و نبايد آنها را باور كرد در عين حال به بعضى اشاره گرديد. ارباب تحقيق خود می‌توانند در كتب مفصل آنها را ديده و ردّ كنند وَ السَّلامُ عَلى‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‌.


۱. ص/سوره۳۸، آیه۳۵.    
۲. نمل/سوره۲۷، آیات۱۷- ۱۹.    
۳. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۷۸.    
۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۳۵۲.    
۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۵، ص۵۰۰.    
۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۳۳۵.    
۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۸، ص۹۰.    
۸. حموی، یاقوت بن عبدالله، مجمع البلدان، ج۵، ص۳۴۶.    
۹. ابن بطوطه، رحله ابن بطوطة، ج۱، ص۴۴.    
۱۰. شرتونی، سعید، اقرب الموارد، ج۳، ص۵۴۸.    
۱۱. نمل/سوره۲۷، آیه۲۰.    
۱۲. نمل/سوره۲۷، آیه۴۳.    
۱۳. نمل/سوره۲۷، آیه۲۵.    
۱۴. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۷۹.    
۱۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۳۵۶.    
۱۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۵، ص۵۰۷.    
۱۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۳۴۱.    
۱۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۸، ص۹۹.    
۱۹. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۳۰.    
۲۰. نمل/سوره۲۷، آیه۴۴.    
۲۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۸۰.    
۲۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۳۶۶.    
۲۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۵، ص۵۲۲.    
۲۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۳۵۱.    
۲۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۸، ص۱۱۸.    
۲۶. نمل/سوره۲۷، آیه۴۲.    
۲۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۸۰.    
۲۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۳۶۵.    
۲۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۵، ص۵۲۱.    
۳۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۳۵۰.    
۳۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۸، ص۱۱۷.    
۳۲. نمل/سوره۲۷، آیه۴۴.    
۳۳. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۸۰.    
۳۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۳۶۷.    
۳۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۵، ص۵۲۳.    
۳۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۳۵۱.    
۳۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۸، ص۱۱۸.    
۳۸. ص/سوره۳۸، آیات۳۰- ۳۳.    
۳۹. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۵۵.    
۴۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۲۰۲.    
۴۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۳۰۷.    
۴۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۴۰.    
۴۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۱، ص۹۹.    
۴۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۳۹.    
۴۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۳۹.    
۴۶. ابن هشام انصاری، جمال الدین بن یوسف، مغنی اللبیب، ج۱، ص۱۴۷.    
۴۷. توبه/سوره۹، آیه۱۱۴.    
۴۸. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۲۰۵.    
۴۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۹، ص۳۹۷.    
۵۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۹، ص۵۴۱.    
۵۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۵، ص۱۱۶.    
۵۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۱، ص۲۲۱.    
۵۳. هود/سوره۱۱، آیه۵۳.    
۵۴. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۲۲۷.    
۵۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۳۰۰.    
۵۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۰، ص۴۴۶.    
۵۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۵، ص۲۵۸.    
۵۸. ابن هشام انصاری، جمال الدین بن یوسف، مغنی اللبیب، ج۱، ص۱۴۸.    
۵۹. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، ص۱۲۱۷.    
۶۰. شرتونی، سعید، اقرب الموارد، ج۳، ص۶۵۰.    
۶۱. ص/سوره۳۸، آیه۳۲.    
۶۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۴۰.    
۶۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۲۰۳.    
۶۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۳۰۹.    
۶۵. ص/سوره۳۸، آیات۳۴-۳۵.    
۶۶. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۵۵.    
۶۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۲۰۴.    
۶۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۳۱۰.    
۶۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۴۱.    
۷۰. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۱، ص۱۰۲.    
۷۱. ص/سوره۳۸، آیه۲۴.    
۷۲. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۵۴.    
۷۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۱۹۳.    
۷۴. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۲۹۳.    
۷۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۳۵.    
۷۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۱، ص۸۸.    
۷۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۲۰۴.    
۷۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۳۱۰.    
۷۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۲۰۴.    
۸۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۳۱۰.    
۸۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۴۱.    
۸۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۴۲.    
۸۳. حسینی بحرانی، هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۶۵۴.    
۸۴. فیض کاشانی، محسن، الصافی، ج۴، ص۲۹۹.    
۸۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۲۰۷.    
۸۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۳۱۵.    
۸۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۲۰۷.    
۸۸. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۳۱۵.    
۸۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۴۳.    
۹۰. سباء/سوره۳۴، آیات۱۲- ۱۳.    
۹۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۲۹.    
۹۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۳۶۳.    
۹۳. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۶، ص.۵۴۷    
۹۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۵۹۸.    
۹۵. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۰، ص۲۲۶.    
۹۶. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۰.    
۹۷. ص/سوره۳۸، آیات۳۷- ۳۸.    
۹۸. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۵۵.    
۹۹. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۲۰۵.    
۱۰۰. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۷، ص۳۱۲.    
۱۰۱. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۷۴۴.    
۱۰۲. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۱، ص۱۰۸.    
۱۰۳. نمل/سوره۲۷، آیه۱۷.    
۱۰۴. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۷۸.    
۱۰۵. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۳۵۲.    
۱۰۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۵، ص۵۰۰.    
۱۰۷. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۳۳۵.    
۱۰۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۸، ص۹۰.    
۱۰۹. انبیاء/سوره۲۱، آیه۸۲.    
۱۱۰. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۲۹.    
۱۱۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۴، ص۳۱۳.    
۱۱۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۴، ص۴۴۳.    
۱۱۳. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۹۴.    
۱۱۴. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۶، ص۱۵۳.    
۱۱۵. سباء/سوره۳۴، آیه۱۴.    
۱۱۶. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۳۶۳.    
۱۱۷. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۶، ص۵۴۸.    
۱۱۸. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۰.    
۱۱۹. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۰، ص۲۳۳.    
۱۲۰. حسینی بحرانی، هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۵۱۱.    
۱۲۱. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۳۶۷.    
۱۲۲. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، ج۱۶، ص۵۵۴.    
۱۲۳. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج۱، ص۷۴.    
۱۲۴. حسینی بحرانی، هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۵۱۱.    
۱۲۵. ابن کثیر، اسماعیل بن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج۳، ص۵۳۷.    
۱۲۶. زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف، ج۳، ص۵۷۴.    



قرشی بنایی، علی‌اکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «سلیمان»، ج۳، ص۳۰۶.    






جعبه ابزار