فِسْق (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فِسْق (به کسر فاء و سکون سین) از
واژگان قرآن کریم به معنای خروج از
حق است و جمع آن
فُسوق (به ضم فاء) میباشد. از مشتقات این واژه در
آیات قرآن فاسِق (به کسر سین) میباشد، که قرآن قول فاسق را بىاعتبار معرّفى میكند و مفهوم آن اثبات عمل به
خبر ثقه است.
فِسْق (بر وزن قِشْر) به معنای خروج از
حق است.
اهل لغت گفتهاند: «فَسَقَتِ الرّطبة عن قشرها»
خرما از غلاف خود خارج شد.
به تصريح
راغب فِسْق شرعى از همين ريشه است.
در
مصباح و
اقرب گفته به قولى آن به معنى خروج شىء از شىء على وجه
الفساد است.
این واژه دارای مشتقاتی است که در
آیات قرآن به کار رفته است؛ مانند:
فِسق و فُسوق خروج از حق است چنانكه درباره
ابلیس فرموده:
(كانَ مِنَ الْجِنِ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ) يعنى: «او از
جنّ بود و از دستور خدايش خارج شد و اطاعت نكرد».
کافر فاسق است كه بالتّمام از شرع خارج شده و گناهكار فاسق است كه به نسبت
گناه از
شرع و حق كنار رفته است:
(وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ) «از آنچه نام خدا در وقت
ذبح آن ذكر نشده نخوريد، خوردن آن فسق و خروج از شرع است». ظاهرا ضمير «انه» به «اكل» راجع است. و يا آن ذبيحه كارى خارج از شرع است.
(فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِ) در
حج جماع، خروج از طاعت خدا و مجادله نيست». در
روایات فُسوق به «
کذب» و جدالِ به «لا و اللّه و بلى و اللّه» تفسير شده است.
(بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ) در
جوامع الجامع و
المیزان اسم را ذكر معنى كرده است،
گويند: فلانى نامش با خوبى يا با بدى مشهور است. در آيه نهى شده از اينكه نام مؤمنى با فسق و با بدى برده شود، مثلا: اين فلانكاره است يا فلان كاره بود، يعنى: «بد ذكرى است ذكر مردم با فسق پس از
ایمان آوردن آنها». صدر آيه كه در نهى از لقب بد و
طعنه و عيبجوئى است اين مطلب را روشن میكند.
فاسِق:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ) آيه شريفه قول فاسق را بىاعتبار معرّفى میكند و مفهوم آن اثبات عمل به
خبر ثقه است. و اين در صورتى است كه فسق فاسق معلوم باشد، يعنى: «اى اهل ايمان اگر فاسقى خبرى پيش شما آورد درباره آن تحقيق كنيد، مبادا از روى عدم علم قومى را آسيب رسانيد و بر كرده خويش پشيمان شويد».
اين كريمه تصديق و امضاء بناء عقلاست كه به خبر
شخص موثق اعتبار قائلاند و در صورت اخبار شخص فاسق و بدكار، تحقيق و جستجو میكنند.
شیعه و
اهل سنّت اتفاق دارند در اينكه آيه فوق درباره
ولید بن عقبة بن ابی معیط نازل شده آنگاه كه از طرف
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) مأمور جمع آورى صدقات بنى مصطلق گرديد.
ابن کثیر در تفسير خود از
مسند احمد نقل كرده:
حارث بن ابی ضرار فرمانرواى بنى مصطلق (كه پدر
جویریّه زن رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود) گويد: محضر رسول خدا آمدم،
اسلام را به من عرضه كرد، قبول و اقرار كردم، به
زکوة دعوتم كرد پذيرفتم، گفتم اى رسول خدا به نزد قوم خويش برگشته آنها را به اسلام و زكوة دعوت كنم، هر كه پذيرفت زكوتش را جمع میكنم و در فلان وقت نمايندهاى میفرستيد آنچه جمع كردهام محضر شما بیآورد.
چون حارث زكوة را جمع آورى كرد در وقت معيّن نماينده آن حضرت نيآمد، حارث گمان كرد كه غضبى از جانب خدا و رسول شده كه نماينده حضرت نيآمد. بزرگان قوم را خواند و گفت: رسول خدا به من وعده فرموده بود كه كسى را براى بردن زكوة جمع شده، بفرستد. رسول خدا
خلف وعده نمیكند؛ اين نيست مگر بهواسطه غضبى، بيائيد محضر رسول خدا برويم. از آنطرف رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) وليد بن عقبه را براى آوردن زكوة فرستادند، او مقدارى از راه
بنی مصطلق را پيمود ترسيد و برگشت (زيرا در
جاهلیت با آنها دشمنى داشت) و گفت: يا رسول اللّه حارث زكوة را نداد و خواست مرا نيز بكشد، آن حضرت در
غضب شد و عدّهای را پيش حارث فرستاد، او كه با سران قوم عازم
مدینه بود در راه با فرستادگان آن حضرت برخورد و گفت: چه مأموريتى داريد؟ گفتند: براى كار تو. گفت: چه كارى؟ گفتند: رسول خدا وليد را پيش تو فرستاده و او خبر داده كه زكوة را نداده و قصد كشتن او را داشتهاى!!! گفت: نه به خدائیكه محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به حق فرستاده، من نه او را ديدهام و نه پيش من آمده است.
چون حارث وارد محضر آن حضرت گرديد فرمود: زكوة را ندادى و خواستى فرستاده مرا بكشى؟!
«مَنَعْتَ الزَّكَاةَ وَ أَرَدْتَ قَتْلَ رَسُولِي؟» گفت: نه به خدائیكه تو را به حق فرستاده، نه من او را ديدهام و نه پيش من آمده است، و علّت آمدن من اين است كه فرستاده شما نيآمد، فكر كردم غضبى از جانب خدا و رسول بر ما شده است. پس آيه
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ ...) نازل گرديد.
قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله "فسق"، ج۵، ص۱۷۶-۱۷۸.