عوامل پلیدی (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در آیاتی چند به عوامل
پلیدی مربوط به
انسان توجه و برخی دستورها برای رفع آنها بیان شده است.
بی ایمانی، زمینه ابتلا به پلیدی از جانب
خداوند است.
«... یجعل الله الرجس علی الذین لایؤمنون»؛ آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را برای (پذیرش)
اسلام ، گشاده می سازد؛ و آن کس را که بخاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سینهاش را آنچنان تنگ میکند که گویا میخواهد به
آسمان بالا برود؛ این گونه خداوند پلیدی را بر افرادی که
ایمان نمیآورند قرار میدهد!
به کار نبستن
عقل و خرد، عامل آلودگی انسان به پلیدیها میباشد.
«وما کان لنفس ان تؤمن الا باذن الله ویجعل الرجس علی الذین لایعقلون»؛ (اما) هیچ کس نمیتواند ایمان بیاورد، جز به فرمان خدا (و توفیق و یاری و هدایت او)! و پلیدی (
کفر و
گناه ) را بر کسانی قرارمیدهد که نمیاندیشند.
آخرین جمله
آیه یعنى ((و یجعل الرجس على الذین لا یعقلون )) هرگز نباید به معنى
جبر تفسیر شود، چرا که جمله ((لا یعقلون )) دلیل بر
اختیار آنها است ، یعنى نخست افرادى از
تعقل و تفکر و اندیشه سرباز مى زنند، سرانجام به این مجازات گرفتار مى شوند که ((رجس )) و پلیدى
شک و
تردید ، و تاریک دلى ، و بینش نادرست ، بر آنها چیره مى شود، تا آنجا که توانائى ایمان از آنها
سلب مى گردد، ولى باید توجه داشت که مقدمات آنرا خودشان فراهم کرده اند، در واقع در چنین مواردى اذن و
فرمان الهی براى ایمان وجود ندارد.
به تعبیر دیگر این جمله اشاره به آن است که اذن و فرمان خدا بى حساب نیست ، آنها که لایق و شایسته اند مشمول آن مى شوند، و آنها که نالایقند محروم خواهند شد.
ملک - به کسر میم - فقط و فقط از آن خدا است ، پس تنها او است که اصالتا و بدون نیاز به موافقت و اجازه کسى مى تواند در ملک
عالم تصرف کند، و کس دیگرى در این اصالت تصرف شریک او نیست . بله ، مگر اینکه او به بعضى از مخلوقاتش در بعضى از تصرفات اجازه بدهد.
و ایمان به خدا - البته
ایمان اختیارى - و راه یافتن به سوى او مانند سایر موجودات عالم و سایر امور در تحققش محتاج به سببى است خاص به خودش، و این سبب هر چه باشد مؤ ثر واقع نمى شود و سببیتش کار آمد نمى گردد و مسبب خود را که همان
ایمان آدمى است پدید نمى آورد مگر به
اذن خداى سبحان ، لیکن خداى سبحان این اذن را در همه موارد نمى دهد، تنها در خصوص انسانى مى دهد که پذیراى
حق باشد. و اما انسانى که معاند حق است و در برابر حق
لجاجت مى کند خداى تعالى پلیدى و ضلالت را نصیب او مى کند، (چون خود او با بدى اختیارش سبب پلیدى و ضلالت را که همان
عناد و لجاجت است انتخاب کرده ) پس امیدى در ایمان آوردن او و
سعادت یافتنش نیست .و اگر خداى تعالى در کارآمد شدن سبب ایمان در مورد انسانى اذن دهد غیر اینگونه انسانهاى معاند و تکذیبگر است ، پس اینکه فرمود: ((و ما کان لنفس ان تومن الا باذن اللّه )) حکمى است عام و حقیقى ، نه صرف اعتبار، حکمى است که داراى ایمان شدن نفوس را منوط و وابسته به اذن خداى تعالى کرده . و در اینکه فرمود: ((و یجعل الرجس ...)) خواست تا استعداد دریافت اذن را از آنهائى که
تعقل ندارند
سلب کند و امکان رسیدن به
اذن خدا را مختص غیر این طایفه بسازد.
در آیه شریفه : ((و ما کان لنفس ...)) از شک و تردید (درمقابل ایمان ) به
رجس و پلیدى تعبیر شده است
و منظور از ((رجس )) در خصوص این آیه چیزى در مقابل ایمان است ، و معلوم است که مقابل ایمان شک و تردید است . پس در این آیه شک و تردید، رجس و پلیدى خوانده شده . به این معنا که شک مصداقى است که عنوان رجس بر آن
صادق است ، و این رجس در
آیه زیر معرفى شده است : ((و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کانما یصعد فى السماء کذلک یجعل اللّه الرجس على الذین لا یؤ منون )).
و نیز در خصوص این آیه منظور از جمله ((الذین لا یعقلون ))
تکذیب کنندگان آیات خدا است ، و از این جهت آنان را بى
عقل خوانده که تکذیب کنندگان
آیات خدا یکى از طوایفى هستند که کلمه عذاب علیه آنان محقق و حتمى شده و از کسانى هستند که خدا بر دلهایشان مهر زده در نتیجه دیگر
تعقل نمى کنند، همچنانکه در جاى دیگر در بیان
وضع آنان فرموده : ((و طبع اللّه على قلوبهم فهم لا یعلمون ))
شرکورزی و انکار
رسالت هود علیهالسّلام از سوی قومش، سبب گرفتاری آنان به پلیدی شد.
«والی عاد اخاهم هودا...»؛ و به سوی قوم عاد، برادرشان «
هود » را (فرستادیم)؛ گفت: «ای قوم من! (تنها) خدا را
پرستش کنید، که جز او معبودی برای شما نیست! آیا پرهیزگاری پیشه نمیکنید؟!»
قوم عاد مردمى بودند که در سرزمین
یمن زندگى میکردند، از نظر قدرت جسمانى و
ثروت سرشارى که از طریق کشاورزى و دامدارى به آنها میرسید، ملتى نیرومند و قوى بودند، ولى انحرافات عقیدهاى مخصوصا بتپرستى و مفاسد اخلاقى در میان آنها غوغا میکرد.
هود که از آنان بود و با آنها خویشاوندى داشت ، از طرف پروردگار مامور دعوت آنها به سوى
حق و مبارزه با
فساد گردید، و شاید تعبیر به اخاهم (برادرشان ) اشاره به همین پیوند نسبى باشد که در میان هود و قوم عاد بود. این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر به
برادر در مورد
حضرت هود و همچنین در مورد چند نفر دیگر از پیامبران الهى مانند
نوح (
سوره شعراء - ۱۰۶) و
صالح (سوره شعراء - ۱۴۲) و
لوط (سوره شعراء - ۱۶۱) و
شعیب (
سوره اعراف - ۸۵) به خاطر این باشد که آنها در نهایت دلسوزى و مهربانى ، همچون یک برادر، با قوم و جمعیت خود رفتار مى کردند، و از هیچ کوشش و تلاشى براى هدایت آنها فروگذار نکردند، این تعبیر در مورد کسانى که نهایت دلسوزى در باره فرد یا جمعیتى به خرج میدهند گفته میشود، به علاوه این تعبیر حاکى از یک نوع برابرى و نفى هر گونه تفوق طلبى و ریاست طلبى است یعنى این مردان خدا هیچگونه داعیه اى در زمینه
هدایت آنها در سر نداشتند، بلکه صرفا به خاطر
نجات آنان از گرداب بدبختى دست و پا میکردند.
در هر حال روشن است که تعبیر اخاهم هرگز اشاره به برادرى دینى نیست زیرا این اقوام غالبا به دعوت اصلاح طلبانه پیامبرانشان پاسخ مثبت ندادند سپس میگوید: هود دعوت خود را از مساله
توحید و مبارزه با شرک و
بت پرستی شروع کرد و به آنها گفت اى قوم من ! خداوند یگانه را بپرستید که هیچ معبودى براى شما غیر او نیست ، آیا پرهیزگارى را پیشه نمى کنید؟
« اخ » که اصلش « اخو» است به معناى برادر است ، حال یا برادر تکوینى یعنى آن کسى که در ولادت از
پدر یا
مادر و یا هر دو با
انسان شریک است ، یا
برادر رضاعی که
شرع او را برادر دانسته ، و یا برادرخواندگى ، که بعضى از اجتماعات آن را معتبر شمرده اند، این معناى اصلى کلمه مزبور است ، و لیکن بطور
استعاره به هر کسى که با قومى یا شهرى ، یا صنعتى و سجیه اى نسبت داشته باشد نیز برادر آن چیز اطلاق مى کنند مثلا مى گویند: « اخو بنى تمیم برادر قبیله بنى تمیم » و یا « اخو یثرب برادر یثرب » و یا « اخوالحیاکه برادر پشم بافى » و یا « اخوالکرم برادر کرامت » .
در
آیه مورد بحث : « و الى عاد اخاهم هودا» برادر به همین معناى استعارى است . حرفهایى که در پیرامون جمله « قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره » باید زده شود همان حرفهایى است که در ذیل همین جمله در داستان قبلى زده شد، تنها تفاوتى که جمله مورد بحث با جمله مشابهش در داستان نوح (علیه السلام ) دارد این است که در آنجا داشت : « فقال ...» و در اینجا دارد « قال » و جاى این هست که کسى بپرسد چرا در آنجا حرف عطف (فاء) بر سر جمله در آمد و در اینجا در نیامد؟ جوابش همانطورى که
زمخشری نیز در
کشاف گفته این است که : در آیه مورد بحث سؤ الى در تقدیر است ، گویا پس از آنکه فرمود: « و الى عاد اخاهم هودا و هود را فرستادیم به سوى قوم عاد» کسى پرسیده است : از کلام نوح با خبر شدیم ، اینک بفرما ببینیم هود به قوم چه گفت ؟ در جواب فرمود: « قال یا قوم ...» .
و این سؤ ال و جواب در داستان نوح (علیه السلام ) تصور ندارد، براى اینکه داستان مزبور، اولین داستانى است که در این
آیات ایراد شده است.
«قالوا اجئتنا لنعبدالله وحده ونذر ما کان یعبد ءابآؤنا فاتنا بما تعدنآ ان کنت من الصدقین»؛ گفتند: «آیا به سراغ ما آمدهای که تنها خدای یگانه را بپرستیم، و آنچه را پدران ما میپرستند، رها کنیم؟! پس اگر راست میگوئی آنچه را (از
بلا و
عذاب الهی) به ما
وعده میدهی، بیاور»!
همانطور که ملاحظه مى کنید سطح افکار آنان به قدرى پائین بود که از پرستش خداى یگانه
وحشت داشتند و پراکندگى و تعدد خدایان را براى خود، مایه افتخار مى پنداشتند، و جالب اینکه تنها
منطق آنان در این زمینه همان
تقلید کورکورانه از سنن نیاکان بود وگرنه چگونه ممکن بود بتوانند، تعظیم در برابر قطعات سنگ و چوب را
توجیه کنند.
و سرانجام براى اینکه
امید هود را به کلى از خود قطع کنند و به اصطلاح حرف آخر را به او زده باشند گفتند: اگر راست میگوئى و عذابها و مجازات هائى را که به ما
وعده میدهى حقیقت دارد، هر چه زودتر آنها را به سراغ ما بفرست و ما را محو و نابود کن ! (یعنى ما کمترین واهمه اى از تهدیدهاى تو نداریم ) (فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین ).
قوم هود براى اینکه او را به نوعى از
استهزاء ساکت کنند، مساءله
تقلید از پدران را به رخ او کشیدند.
«قال قد وقع علیکم من ربکم رجس وغضب...»؛ گفت: «پلیدی و
غضب پروردگارتان، شما را فرا گرفته است! آیا با من در مورد نامهایی
مجادله میکنید که شما و پدرانتان بعنوان معبود و
خدا ، بر بتها) گذاردهاید، در حالی که خداوند هیچ دلیلی درباره آن نازل نکرده است؟! پس شما منتظر باشید، من هم با شما
انتظار میکشم! (شما انتظار شکست من، و من انتظار
عذاب الهی برای شما!)»
رجس در
اصل به معنى چیز ناپاک است و بعضى از مفسران معتقدند
ریشه اصلى آن معنى وسیعترى دارد و به معنى هر چیزى است که باعث دورى و
تنفر مى شود و لذا به انواع پلیدیها و نجاستها و مجازاتها، رجس گفته میشود، زیرا همه این امور موجب فاصله گرفتن انسان و تنفر او میگردد.
در هر صورت این کلمه در آیه فوق مى تواند به معنى مجازات و
عذاب الهی باشد و ذکر آن با جمله قد وقع که به صورت فعل ماضى است اشاره به این است که به طور قطع شما مستحق عذاب شده اید و دامانتان را خواهد گرفت .
و نیز ممکن است به معنى پلیدى و آلودگى
روح باشد یعنى آنچنان در گرداب
انحراف و فساد فرو رفتهاید که روح شما در زیر پوششى از آلودگیها قرار گرفته است و به خاطر آن مشمول
غضب خدا شده اید.
سپس براى اینکه گفتار آنها درباره بتها بدون پاسخ نماند اضافه مى کند: ((آیا شما با من در مورد چیزهائى که از
الوهیت جز نامى بى اثر ندارند و نیاکان شما اسم خدا بر آنها گذارده اند و به دروغ
آثار و خاصیتى براى آنها قائل شده اند، به
مجادله برخاسته اید، در حالى که هیچگونه فرمان و حجتى از ناحیه خدا در این باره نازل نشده است )) (اتجاد لوننى فى اسماء سمیتموها انتم و آبائکم ما نزل الله بها من سلطان ).
در حقیقت بتهاى شما از الوهیت ، تنها یک اسم بى مسمى دارند، اسمى که زائیده پندارهاى خام شما و نیاکانتان است و گر نه با قطعات
سنگ و
چوب دیگر
بیابان و
جنگل هیچ تفاوتى ندارد.
سپس گفت : ((اکنون که چنین است شما در انتظار بمانید من هم با شما انتظار مى کشم ، شما در این انتظار باشید که بتها یاریتان کنند و من در انتظارم که
عذاب دردناک الهى بر شما فرود آید)) آینده نشان خواهد داد کدامیک از این دو انتظار به حقیقت نزدیکتر خواهد بود (فانتظروا انى معکم من المنتظرین ).
هود (علیه السلام ) در این جملات استدلالى را که قوم بر الوهیت بت ها مى کردند رد مى کند، چون قومش مى گفتند: پدران ما که این بت ها را مى پرستیدند از ما
عاقل تر بودند، و ما ناگزیر باید از آنان پیروى کنیم ، هود (علیه السلام ) در جواب مى فرماید: پدران شما نیز مانند شما
برهان و دلیل صحیحى بر خدایى این بت ها نداشتند، و مساءله خدا بودن آنها جز نامهایى که شما بر آنها نهاده اید چیز دیگرى نیست ، این شمایید که به دست خود سنگ یا چوب هایى را تراشیده یکى را خداى ارزانى و فراوانى نعمت ، و دیگرى را خداى
جنگ و سومى را خداى
دریا و یا خشکى خوانده اید، جز نامگذارى شما ماءخذ دیگرى نداشته و خدایى آنها جز در اوهام شما مصداق دیگرى ندارد، و آیا با یک مشت اوهام که اسم گذاریش به
اختیار خود انسان است ، مى خواهید ادعاى مرا که تواءم با دلیل و برهان قطعى است جواب دهید؟.
این طرز بیان در
استدلال بر بطلان
مسلک بت پرستى در
قرآن کریم فراوان به
چشم مى خورد، و این خود لطیف ترین بیان و برنده ترین حجتى است بر بطلان این مسلک ، زیرا هر صاحب ادعایى که نتواند بر حقانیت ادعاى خود اقامه
حجت و برهان کند، در حقیقت برگشت ادعایش به
خیال و فرض نامگذارى مى شود، و از بدیهى ترین جهالت ها است که انسان در مقابل برهان
لجاجت ورزیده به یک مشت موهومات و فرضیات اعتماد کند، و این طرز بیان ، تنها در مساءله پرستش جریان ندارد، بلکه اگر در آن دقت شود در هر چیزى که انسان به آن اعتماد نماید و آن را در قبال خداى تعالى موجودى مستقل پنداشته ، در نتیجه به آن دلبستگى پیدا نماید، آن را
اطاعت کند و به سویش تقرب بجوید این بیان جریان دارد.لذا خداى تعالى اطاعت غیر خود را نیز
عبادت خوانده ، مثلا درباره اطاعت از
شیطان فرموده : (( الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم)) .
شیطان ، مایه پلیدیها و ناپاکیها میباشد.
«اذ یغشیکم النعاس امنة منه و ینزل علیکم من السمآء مآء لیطهرکم به ویذهب عنکم رجز الشیطـن...»؛ و (یاد آورید) هنگامی را که
خواب سبکی که مایه
آرامش از سوی
خدا بود، شما را فراگرفت؛ و آبی از آسمان برایتان فرستاد، تا شما را با آن پاک کند؛ و پلیدی شیطان را از شما دور سازد؛ و دلهایتان را محکم، و گامها را با آن استوار دارد!
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۷، ص۲۳۴، برگرفته از مقاله «عوامل پلیدی».