صلحهای تحمیلی فلسطینی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تلاش فراوان سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی در طول بیش از یک
قرن برای محو یک
هویت مسلّم و قطعی تاریخی به نام هویت مردم
مسلمان فلسطین و
قدس به عنوان
قبله اوّل مسلمین صورت گرفت و در کنار سه فعالیت اول، تلاشهای خستگیناپذیر دیپلماسی نیز برای مشروعیتبخشی
حکومت جعلی اسرائیل انجام گرفت. از جمله این تلاشها، در قالب قراردادها و صلحهای تحمیلی بین این دولت جعلی و کشورهای اطراف و مردمان اصلی سرزمین فلسطین، خود را نمایان کرد که نتیجهی تدریجی آن، قبول محو هویت فلسطین و اکتفا به
دولت خودگردان به عنوان
دولت غزه و
کرانهی باختری در تحت
حکومت اسرائیل، توسط اندک رهبران سازشکار منطقه بود. البته در
جنگ بیست و دو روزهی اسرائیل با کمترین تعداد از فلسطینیان در غزه مشخص شد همهی تلاشها بیحاصل بود
فلسطین که از دیر باز محل رویایی و تقابل
فرهنگ اسلامی با
فرهنگ غربی صلیبی و اروپایی بود،
در اواخر قرن نوزده این رویارویی شکل جدیدی به خود گرفت. به جای این که فلسطین عرصهی تهاجمات مستقیم و دائمی اروپایی مثل جنگهای صلیبی باشد، تلاش شد تا با نام جدید مستقل و واسطهای و به ظاهر متناسب با برخی ادوار گذشته این سرزمین این رویارویی و تقابل صورت گیرد.
البته رسمیترین رفتار از نوع جدید در ابتدای قرن بیستم یعنی ۱۹۱۷ م. در قالب یک اعلامیه توسط آرتور بالفور، وزیر وقت خارجه انگلیس صورت خارجی مییابد.
و طی سالها دسیسه و حیله، این رفتار جدید از ظاهر فعالیت انفرادی کشور بریتانیا خارج و با ظاهر جمعی و با نام جهانیترین سازمان بینالمللی وقت استمرار یافت و طی یک اعلامیه در سال ۱۹۴۷ م. سرزمین مادری و تاریخی یک ملت به تقسیم ضیزی
«تقسیم ظالمانه». مبتلا شد، ۵/۵۶% نصیب مهاجرین مهاجم با اقلیت مطلق جمعیتی شد. و ۰/۵% با
حکومت بینالمللی و ۴۳% سهم صاحبان اصلی گردید که دارای اکثریت مطلق جمعیتی بودند.
نقشهی تفصیلی فلسطین، (این نقشه با صفحهی کلاسهی بزرگ دو رویه و رنگی، دربردارندهی انواع نقشههای جغرافیایی طبیعی، سیاسی و جمعیتی و برخی حوادث مهم از قرنها قبل از
اسلام در فلسطین و بعد از اسلام تا دوران معاصر و معرفی شخصیتهای تاثیرگذار توسط مرکز مطالعات فلسطین با همکاری جمعی از محققین فلسطینی پژوه تهیه و به زیور طبع درآمد و با عنوان نقشهی تفصیلی فلسطین شهرت دارد. آدرس مرکز مطالعات فلسطین، تهران، خیابان پاستور، خیابان ۱۲ فروردین، کوچهی پوریای ولی، پلاک ۲۴، تلفن: ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۴۷-۸- نمابر: ۰۲۱۶۶۴۰۲۶۸۱.)
اما گروه مهاجر، مهاجم و مدعی یک بهانهی جعلی تاریخی، حتی به این تقسیم ظالمانه راضی نشد و بعد از اعلان رسمی
حکومت در سال ۱۹۴۸ م. اقدام به تهاجمات جدید کرد.
و تا سال ۱۹۸۲ م.
(به ترتیب سالهای وقوع جنگها). این تهاجمات را ادامه داد و قلمرو خود را به کشورهای همجوار نیز توسعه داد. اما از آنجا که بزرگترین بحران ولیده نامشروع قرن، عدم مشروعیت و مقبولیت در نگاه مردم مسلمان جهان و حتی مردم سایر ملل و ادیان بود و عمده پشتوانه آن زَر و زور و تزویر فاتحان جنگهای جهانی اول و دوم بود، ازاین رو از آغازین روزهای توطئهی جدید بر ضد سرزمینهای اسلامی به ویژه فلسطین مهمترین وجه همت بازیگران تلاش برای کسب مقبولیت بومی و حتی فرا منطقهای بود و کلید آن را در دست مردم منطقه و رهبران آن میدیدند.
مردم نوعاً به همراه جمعی از رهبران هیچگاه روی خوش نشان ندادند. اما عدهای اندک همراهی میکردند و آنان با
وعده و
وعید از طریق پیام کتبی و یا شفاهی با این گروه اندک در تماس بودند. از ارتباطات مک ماهون انگلیسی با
شریف حسین،
حاکم مکه در عصر عثمانی گرفته تا
دعوت از
انور سادات مصری برای دیدار قدس اشغالی و تا حضور ساف در آناپولیس،
همه و همه برای به فراموشی سپردن یک هویت حقیقی تاریخی به نام مردم مسلمان فلسطین و قبلهی اولین مسلمین بود، اما به همت مسلمانان و دیگر انسانهای آزاده، این تلاشها به صورت یکجا بیحاصلی خود را در جنگ بیست و دو روزهی غزه نشان داده شد.
در ضمن، با وجود گستردگی مطالب و محدودیت صفحات مقاله در یک مجلهی علمی به اختصار علاوه بر صلحهای تحمیلی به برخی حوادث پیرامونی مرتبط با این بیهویتسازی میپردازیم.
فضای
جهان اسلام به طور عام و منطقهی فلسطین به نحو خاص از فاصلهی ۱۹۷۸ تا ۱۹۷۹ تحت تاثیر حوادث مهم قرار داشت. یکی از آنها حادثهی صلح سادات رئیس جمهور مصر از
جهان عرب با
اسرائیل بود که خود سرمنشا سلسله سازشهای اعراب با اسرائیل گشت؛ اگر چه نام قراردادهای صلح به خود گرفته بود و قرارداد سادات مشهور به
صلح کمپ دیوید گردید. (علاوه بر منابعی که در اثنا بحث کمپ دیوید خواهد آمد در خصوص نقش آمریکا در فرصتسازی برای توفیق اسرائیل و واداشتن انور سادات به عقبنشینی و امتیازدهی و تضعیف جبههی اعراب به ویژه فلسطین از اثر زیر بهرهی فراوان بردیم و تقریباً روح قلم در این بحث با عنوان پلی لرزان از همین اثری است که معرفی میشود.)
که در این مقاله عنوان «پلی لرزان...» به خود گرفت. این عنوانی بود که نویسندهی کتاب «کمپ دیوید پس از دو دهه» برای کنفرانس دیوید (۱۷-۵ سپتامبر، ۱۹۷۸) برگزید. ایشان در توصیف این کنفرانس نوشته است:
این کنفرانس اولین رخنهی حقیقی در زمینهی نزاعی بود که به تایید همه در صدر شدیدترین درگیریهای منطقهای در قرن بیستم بوده است و این درگیری در عین حال یکی از معدود درگیریهایی است که در قرن بیستویکم نیز ادامه خواهد یافت... با این که دیدار سادات از قدس اشغالی حدود ۱۰ ماه قبل از آن صورت گرفت. ولی اگر این کنفرانس شکست میخورد سفری را که در زمان خود سفر قرن بیستم نام گرفته بود در پردهی تاریکی فرو میبرد... کنفرانس کمپ دیوید یک نقطهی عطف و بلکه تنها نقطهی عطف در جریان نزاع عربی - اسرائیلی بود... دورانی که وضعیت نه
جنگ نه
صلح در آن پیریزی شد... بیشتر شبیه پل معلقی بود که بر روی یک درهی عمیق، همانند فرش سرخی بود که اسرائیلیها در نوابر ۱۹۷۷ در استقبال از سادات گستراندند... از این رو برگزاری جشن توسط رسانههای غربی عجیب نبود... (هر چند به ظاهر) مذاکرهکنندگان سعی کردند به یک الگوی متناسب با کل «چارچوب صلح در خاورمیانه» در کنار جزء «چارچوب توافقی» برای معاهدهی صلح بین مصر و اسرائیل دست یابند. (اما) مذاکرهکنندگان مصری نتوانستنتد این رابطه را برقرار کنند.
نویسندهی این کتاب معتقد است که مصریها نتوانستند نتایج مطلوب را به دست آورند و حتی معتقد است که روند نامطلوب و باخت و برد بین مصر و اسرائیل به شکل شدیدتر ادامه یافته است و بعد از آن که کارتر به همراه تیم همراه خود با
تهدید طرفین توانست قرارداد را تحمیل نماید و اسرائیل در این میان با زیرکی خاصی خود را به آمریکا نزدیکتر ساخت و کاملاً بر کنگرهی آمریکا اشراف یافت و هر چه زمان میگذشت تمام امکانات آمریکا را به نفع اسرائیل و بر ضد اعراب و مصر بسیج نمود.
ایشان تلاش دارد عمده تقصیر و عدم توفیق کمپ دیوید در راستای منافع
جهان عرب و فلسطین را متوجه مصریها بداند و آمریکا را کشوری بیطرف معرفی کند و توفیق اسرائیل را ناشی از تیزبینی و صحیح عمل کردن آنان در تعامل با آمریکا معرفی کند.
چنان چه معتقد است از این کنفرانس و دیدار سادات با اسرائیلیها در شهر قدس هم هیچ نکتهی خیری عاید جهان عرب و فلسطین نشد.
در مقابل نظر یکجانبهگرایی نویسندهی کتاب فوق، پطرس غالی مسیحی که در لحظات پایانی کنفرانس کمپ دیوید به دلیل استعفای وزیر خارجه مصر نامزد جایگزین نزد سادات بود و پطرس در معرفی خود میگوید: «... ما نزد افرادی که انقلاب (ناصری) کردهاند، از شهرت سیاسی خوبی برخوردار نیستیم... در واقع ما جزو فئودالها بودیم».
اما «از آن جایی که سادات تلاش میکرد روابط با غرب را
تحکیم بخشد، برای به کارگیری افرادی که به غرب گرایش داشتتند؛ حتی اگر وابسته به رژیم سابق بودند، هیچگونه
اعتراض نمیگرد».
با توجه به مطالب فوق که صراحت در غربگرایی غالی دارد، به گزارش ایشان، اهداف آمریکا در این کنفرانس را مرور میکنیم: غالی در شرح سفر به کمپ دیوید مینویسد:
وی (سادات) مطمئن بود که به زودی اسرائیل موضع او را رد میکند. اما افکار عمومی آمریکا مصر را تایید خواهند کرد. او تصور میکرد که آمریکا به اسرائیل برای پذیرش موضع سادات فشار خواهد آورد. اما من معتقد بودم که موضوع به این سادگی نیست و بیم داشتم که آمریکاییها هرگز بر اسرائیل فشار نیاورند و سادات در این وضعیت ناچار شود به طرف مقابل امتیاز بدهد.
در ادامهی گزارش مینویسد طرح آمریکایی شامل دو بخش بود:
یکی دربارهی
صلح میان مصر و اسرائیل و دیگری پیرامون قضیهی فلسطین، اما بخش دوم کاملاً مشخص نبود به طوری که اسرائیل به سادگی میتوانست از هرگونه توافق در خصوص قضیهی فلسطین خودداری کند.. این طرح آمریکایی واقعاً لطمهی بزرگی به سادات وارد کرده بود.
اما چرا سادات با این وجود در کمپ دیوید ماند؟ اولاً اعتراض سادات به طرح به خاطر فلسطینیها نبود، ثانیاً کارتر گفته است اگر گفتگوهای کمپ دیوید در دورهی دوم ریاست جمهوری تضمین میکند، همه خواستههای سادات تحقق یابد..
.. اما آیا کارتر به وعدههای خود عمل کرد؟ پطرس غالی میگوید کارتر، اهل عمل نبود.
پطرس غالی حتی خود از همین صلح نیمهکاره و با فرض حذف هویت فلسطین دربارهی منافع مصر چنین مینویسد:
این قرارداد، شبه جزیرهی مصر را به منطقهای خلع سلاح شده تحت نظارت آمریکا و نیروهای حافظ صلح بینالملل تبدیل میکرد. این طرح، دهها
قید و شرط ذلتبار برای دولت مصر قرار داده بود... کارتر از سادات خواست تا امتیاز بیشتری ارائه دهد... و حتی طرف آمریکایی به بهای سنگین که مصر طی زمانی طولانی باید بپردازد اهمیت نمیداد.
البته در کنار این اعترافات ضمنی غالی مبنی براین که آمریکا صاحب منفعت بیشتر بود و حتی سعی داشت جانب
اسرائیل را ترجیح دهد، از ضعف گروه مصری نیز مکرر به آن اشاره دارد.
شواهد دیگری وجود دارد که نظر پطرس غالی را بیشتر صحه میگذارد و آن خاطرات کمپ دیوید را چنین شرح میدهد: روز نهم نوامبر ۱۹۷۷ انور سادات در جایگاه مخصوص محل خلق مصر جای گرفت تا اعلام کند که برای پایان دادن به خونریزی آماده است به هر کجا که لازم باشد برود، حتی اگر پارلمان (کنشت) اسرائیل باشد! یک هفته نگذشته بود که ناخیم بکین، نخست وزیر (وقت) اسرائیل از سادات برای بازدید از اسرائیل
دعوت به عمل آورد. سادات پذیرفت و تاریخ ۱۹ نوامبر ۱۹۷۷ را برای انجام آن تعیین کرد... همان روز دیدار، اسماعیل فهیمی - وزیر خارجهی وقت مصر - استعفای خود را تقدیم داشت و به فاصلهی چند ساعت محمد ریاض وزیر مشاور در امور خارجه نیز
استعفا داد و در پنجم سپتامبر ۱۹۷۸ همراه با پرزیدنت سادات به ایالت متحده رفتم تا در مذاکرات کمپ دیوید میان سادات، کارتر - رئیس جمهور آمریکا - و مناخیم بگین حضور یابم.
دریافت محمد ابراهیم کامل دوست سی سالهی سادات
این است که تلاش آمریکا برای حفظ اسرائیل و خروج مصر از خط مبارزه با اسرائیل بود. اگر چه ایشان تلاش دارد در عین بیتدبیر نشان دادن سادات او را انسانی وطنخواه و خیراندیش معرفی کند، ولی این کنفرانس نشان داد آغاز عمیقترین شکاف میان اعراب بود. شکافی که به تنها شدن فلسطین در عرصهی مبارزه برای ماندن، منتهی گردید و حتی مصر، بزرگترین کشور عربی نیز منفور شد.
اما یافتهی او دربارهی آمریکا:
ایالات متحده (آمریکا) به اسرائیل چه بسا تمایل کورکورانهای دارد و نسبت به
دفاع از بقا و
امنیت آن متعهد است... سادات قربانی... زیادهروی نسبت به تاثیر مراکز مؤثر نفوذ و رهسپردن وی به دنبال سراب فریبکارانهی آمریکا (بود).
نویسندهی کتاب صلح موعود در
حالی که علاقه ندارد در صحت
نیت آمریکاییها تردید کند، لکن باز در جایجای کتاب خود از علاقهی آمریکا در تلاش برای تثبیت اسرائیل و بیتوجهی به حقوق مردم منطقه به ویژه فلسطین پرده برمیدارد و معتقد است که باید با آمریکا که پیوندهای ویژهای با اسرائیل دارد، هوشیارانه برخورد کرد. و پیشبینی میکرد که حل مشکل مصر با اسرائیل به طور مستقل و جدای از اعراب به ویژه فلسطین کشور مصر را قربانی نابسامانیهای بیحد و حصر و مادی و معنوی و فرهنگی خواهد ساخت. بلکه اعراب به ویژه فلسطین را از هویت ساقط خواهد کرد و بیتدبیری سادات خود فرصتی برای تحقق اهداف مشترک آمریکا، انگلیس، آلمان و اتریش و سایر کشورهای اروپایی در تثبیت تجاوزات اسرائیل علیه
جهان اسلام و منطقهی فلسطین فراهم خواهد ساخت که همزمان تلاش دارند تا با به دام انداختن انور سادات، میان اعراب، شکاف بیشتر ایجاد کنند تا از این طریق تسلط اسرائیل بر منطقه فزونی یابد و حتی توانستند فلسطینیها را در برابر مصریها قرار دهند و مصر به جای مبارزه با اسرائیل سرگرم برخورد با مبارزین فلسطین شود و در پی تنبیه آنها باشد؛ با این تصور که آنها جزو نیروهای
مارکسیسم شوروی شدهاند.
از این رو کارتر در اوج چهرهی مثبتسازی برای خود و آمریکا در میان مسلمین و اعراب، در یک جلسهای در ۳۰ آوریل ۱۹۷۸ چنین اظهار نظر میکند: حل مسئلهی فلسطین بدون تشکیل دولت مستقل فلسطینی در کرانهی باختری تحقق مییابد و آیندهی کرانهی باختری عمدتاً بر اساس طرحی که بگین در جهت اعطای خودگردانی به فلسطینیهای عرب تنظیم کرده، قرار خواهد داشت و حل و فصل دائمی مسئلهی خاورمیانه نیاز به عقبنشینی کامل از اراضی اشغال شده اعراب ندارد و آن چه در سیاست همواره بالاتر از هر چیز خواهد بود
امنیت اسرائیل است.
به همین دلیل، وزیر خارجهی مصر بعد از حضور در جلسات متعدد با آمریکاییان و صهیونیستها در صلح کمپ دیوید تصریح میکند که: تمام تلاش آمریکا و اسرائیل بر فراموش شدن حقوق و هویت اصلی مردم فلسطین میباشد.
از جمله زمینههای تاریخی اجتماعی مؤثر در سرنوشت فلسطین، فعل و انفعالات میان
مسیحیان لبنان میباشد. قابل ذکر است پرداختن به کشور لبنان نه از زاویهی همسایگان با رویکرد بومی و اسلامی، بلکه از زاویهی بخش اثرپذیر و اشتراک فرهنگی با
مسیحیت جهانی و
نظام سلطه و
صهیونیزم بینالملل در
معارضه با
فلسطین مورد نظر است. بعد از سال ۱۹۸۴ موج آوارگان فلسطینی به سوی همسایگان رو به گسترش بوده است و بعد از حادثه سپتامبر سیاه اردن
بخش قابل توجه دیگری آوارگان به ویژه گروههای فعال فلسطین و گروههای چپ و رادیکال فلسطینی به دیگر آوارگان قبلی فلسطینی در لبنان افزوده شدند. این حضور برای مسلمانان لبنان و فلسطینی، به دلیل همفکری تعداد قابلتوجهی از رهبران و مردمان لبنانی با فلسطینیان، فرصت بود؛ برخلاف رهبران اردن که خوی سازشکاری را تعقیب میکردند.
ولی همین حضور، برای مسیحیان لبنان یک
تهدید بود؛ زیرا ازدیاد مسلمانان در لبنان و همآهنگی و همگامی آنان با هم، در شکلگیری یک
دولت مقتدر مسلمان اکثری، برابر یک دولت اقلی تحمیلی مسیحی مارونی در لبنان، مؤثر بود و همین، عامل تهدید مسیحیان دارای اقلیت، انحصارطلب و زیادهخواه بود.
اما این حضور فلسطینیان برای
اسرائیل هم
فرصت بود و هم تهدید محسوب میگردید.
فرصت از این باب بود که میتوانست با بزرگنمایی خطر حضور فلسطینیان در لبنان و اتحاد آنان با سایر مسلمانان، توجه مسیحیان را به خود جلب کند و زمینهی گسترش نزاع قومی - مذهبی را در لبنان فراهم سازد.
تهدید بود به این
دلیل که گروههای مبارز فلسطینی با پشتیبانی مردم با
همت لبنان میتوانند بر اسرائیل، ضربههای اقتصادی و امنیتی وارد سازند. هریک از دو جبهه در پی تکمیل و نتیجهبخشی فرصتها و به دنبال رفع خطر مواضع تهدید بودند، که البته با توجه به پشتیبانی نظام سلطه از صهیونیزم کفهی طرف اسرائیل سنگینتر بود.
با توجه به این مقدمه، روشن میگردد که زمان به نفع مسیحیهای لبنان پیش میرود؛ زیرا هم مسیحیان لبنان نیاز به حمایت دارند. جهت غلبهی بیشتر بر لبنان، تا لبنان تقسیم شده به دو جبههی اسلامی و غیر اسلامی را به نفع مسیحیت به
وحدت برسانند یا از
مسلمانان جدا شوند. و هم اسرائیل به دنبال بهانه برای سرکوب فلسطینیان و حامیان آنان در لبنان بود. گامهای اولیه را فالانژهای لبنان آغاز کردند. اوج
قساوت در آوریل سال ۱۹۷۵ اتفاق افتاد.
بهانهی اولیه با مخالفت مردم صیدا از نفوذ استعماری یک شرکت امریکایی - که کمیل شمعون مسیحی مارونی عضو آن بود و به حقوق ماهیگیران تجاوز میکرد - شروع شد. در طی یک تظاهرات وسیع، توسط ماهیگیران - که رهبری آن با یک رجل سیاسی و ملی صیدا و از نمایندگان سابق مجلس و از حامیان
مقاومت فلسطین بود - مخالفت آغاز شد، لکن در اثنای تظاهرات، گلوله متوجه این شخصیت
مجاهد و ضد اسرائیلی و سیاسی به نام «
معروف سعد» گردید و او را بر زمین انداخت، نطفهی یک بحران طولانی در لبنان در راستای تحقق یک آرزوی دیرینه علیه
جهان اسلام و فلسطین منعقد گردید، که دامنه و گستردهی آرزومندان تا شوروی سابق را هم شامل میشد.
شهید چمران دراین خصوص میگوید: «
مسیحیت تصمیم گرفته بود که
لبنان را تقسیم کند و در قسمت مسیحینشین لبنان در شمال،
حکومتی مارونی به وجود آورد. بر اساس برتری نژادی، مثل اسرائیل. اسرائیل ازاین که در این منطقه دولتی با زیر بنای فکری برتری نژادی مثل اسرائیل به وجود بیاید، استفادهی زیادی میبرد.
حکومتی دستنشاندهی اسرائیل بر اساس همین فلسفه بود که میخواستند همهی مسلمانها را بیرون بریزند... کمونیستها نیز میخواستند به رهبری
کمال جنبلاط،
حکومتی کمونیستی در جنوب لبنان به وجود آورند و روسیه شوروی پشتیبان آنها بود. و به دو بندر معروف «صور» و «صیدا» در جنوب لبنان
چشم طمع داشت. اینها احساس میکردند که اگر لبنان تقسیم شود، و مسیحیان قسمت شمال را بگیرند، در قسمت جنوب که اینها
قدرت و اکثریت دارند، قادرند که یک
حکومت چپ با قدرت فلسطینیها و با سیاست روسها به وجود آورند».
بر همین مبنای تقویت اسرائیل و محو هویت فلسطینیان، شعلهور کردن جنگ در لبنان موضوعیت داشته و دارد. نهایت بعد از سالها جنگ و صلح، بخشی از نقطهی تهدید علیه اسرائیل رفع گردید و نقطهی فرصت مسلمانان و گروههای مقاومت واقعی نابود گردید. تلاشهای پیدرپی رهبران مدبر و دوراندیش مسلمان
شیعه و
سنی و حتی
ارامنه و فلسطینیان برای عدم شعلهور شدن آتش
تفرقه در لبنان بود، لکن با اصرار مارونیها به رهبری جمیل و
شمعون و حمایتهای آشکار و پنهان اسرائیل به قصد تجزیهی لبنان،
تجاوز آشکار اسرائیل و فاجعهی تقسیم لبنان، در ۱۹۷۸ م. اتفاق افتاد و این تخاصم و تجاوزات اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ به اوج خود رسید.
نتبجهی اشغال لبنان برای فلسطینیها محاصرهی همهجانبه از سوی اسرائیل و فالانژهای لبنان بود و نهایت به خروج ویا حتی اخراج بخش قابلتوجهی از فلسطینیها از کشور لبنان به خارج از آن، به ویژه به کشور
تونس منتهی گردید، یعنی نه تنها هویت سرزمینی فلسطین باید محو شود، بلکه باید فلسطینی نیز حتی از حضور فیزیکی در همسایگی کشور و وطن خود محروم شود. اما مطلب دیگری که از اهمیتی کمتر از تجزیهی لبنان برخوردار نیست، یادآوری این نکته که، این اشغال نتیجهی صلح
کمپ دیوید بود؛ چنان که پیشبینی آن را وزیر خارجهی وقت مصر در موضوع صلح کمپ دیوید به آن اشاره کرده است و صریحاً رابطهی کنفرانس صلح و حملهی اسرائیل به لبنان را بیان میکند.
(دهها کتابی دیگر که مطالعه شد ولی برای اختصار از ذکر آن صرف نظر میشود.)
سیاست آمریکا (۱۹۸۲) اگر چه این طرح به ظاهر راجع به
جنگ اسرائیل و لبنان است، لکن نظارت خاصی به هویتزدایی فلسطین دارد. از این رو بیمقدمه به اصل بحث طرح ریگان میپردازیم و سخنان ریگان بهترین گواه بر این ارتباط است. او در یک سخنرانی اشاره کرد که امروز، یک روز افتخارآمیز است؛ چرا که کار تخلیهی بیروت از نیروهای ساف به پایان رسیده است. اما اگر وساطت نیکوی آمریکا و اقدام قهرمانانهی یک دیپلمات بزرگ آمریکایی (فلیپ حبیب) نبود، این گام درست برداشته نمیشد، این کلمات، متن سخنرانی پرزیدنت ریگان در روز اول سپتامبر ۱۹۸۲ است که در قالب «طرح ریگان» برای حل و فصل
نزاع خاورمیانه ایراد گردید. این سخنان ریگان، تلخی دردناک کمکهای عظیم را در اذهان زنده میکند که آمریکا برای تاسیس کشور اسرائیل درّ خاک اعراب (منطقهی اسلامی) و اخراج آنها (فلسطینیان) از سرزمینشان مبذول کرد، موثر شد، تا فلسطینی حتی در لبنان نیز از تعقیب اسرائیل که با تبانی صورت میگرفت، در
امان نباشد.
اما طرح و یا صلح معروف به طرح صلح ریگان چه بود؟ مثل همیشه یک فرصت برای درگیری، سپس با حمایت نظامی در جانب اسرائیل دست برتر برای غاصب فراهم میگردد. سپس با پیشنهادهایی جهت حفظ بخش قابل توجه دستآورد غاصبانه اسرائیل و از دست دادن ظاهری بخش اندک از محصولات غاصبانه در ازای مشروعیتبخشی بینالمللی و دول غربی، یک مرحله از بازی به پایان میرسد. بعد از تثبیت و ایجاد پذیرش دولی توسط اهرمهای خودساختهی بینالمللی و رسانههای صهیونیستی دوباره بعد از زمان کوتاهی باز با یک بهانهی واهی، حملهی جدید آغاز و سناریوی قبلی تکرار میشود. برای روشن شدن بیشتر این موضوع به مفاد طرح که از زبان ریگان بیان گردید، اشاره میکنیم:
منطقه - خاورمیانه - که برای آمریکا از اهمیتی استراتژیک برخوردار است و نمیتوان اهمیت وجود ثبات در منطقه برای اقتصاد آمریکا را نادیده گرفت، در مورد نزاع اعراب- اسرائیل نیز امریکا چارچوب کمپ دیوید را همچنان به عنوان تنها راه پیشرفت امر
صلح قبول دارد. اما جنگ لبنان رخ داد، ولی با وجود خسارات نظامی وارده بر ساف مستقر در لبنان، به هیچ وجه از اشتیاق مردم فلسطین نسبت به حل مشکل آنها نکاسته است. البته امنیتی است که آمریکا به دنبال آن است، امنیتی که واقعیت وجود اسرائیل را بپذیرد.
از این رو بدیهی است که برقراری صلح از طریق تاسیس یک کشور مستقل فلسطینی در ساحل غربی و نوار غزه امکانپذیر نیست، بلکه عقیدهی ثابت آمریکا این است که یک
حکومت خودمختار مرتبط با
اردن برای فلسطینیها بهترین فرصت جهت برقراری یک صلح پایدار است. پس اشتباه نکنید، آمریکا با هر پیشنهادی که
امنیت اسرائیل را
تهدید کند، مخالفت خواهد کرد. این رویکرد دفاع از حفظ
رژیم صهیونیستی را کارتر علاوه بر دوران ریاست جمهوری خود، در عصر ریگان هم ادامه داد و حتی به این موضوع تصریح میکند که: با ورود به
اروشلیم در
بهار ۱۹۸۳، در آنجا شنیدیم که از مذاکرات کمپ دیوید که منجر به صلح (تحمیلی و به نفع اسرائیل) با مصر شده است سپاسگذاری میکنند.
سپس بیان را صریحتر میکند و مینویسد: «کشور او (بگین) و کشور من، اعتقادات و اهداف سیاسی مشترک بسیاری داشتند».
تحلیل نهاییی دو نویسنده دربارهی صلح ریگان، که موردپسند محقق تونسی در کتابش شده است به عنوان جمعبندی این بحث نقل میکنیم: آن چیزی که رئیس جمهوری (ریگان) میخواهد بگوید، این است که حقوق ملی فلسطینیها مشروع نیست؛ چون با منابع امنیتی اسرائیل منافات دارد. حق غیر قابل انتقال فلسطینیها در تعیین سرنوشت خود از سوی رئیس جمهوری ایالات متحده به عنوان چیزی که مشروع نباشد، توصیف شده است.
چنانچه گذشت، طرح صلح ریگان علاوه بر امنیت اسرائیل به دنبال به فراموشی سپردن هویت فلسطین بوده است.
کمپ دیوید (۱۹۸۳) ، همزمان با تلاشهای مستقیم جریان مهاجم به
جهان اسلام به ویژه اسرائیل و آمریکا از دههی پنجاه، آرام و آرام تلاشهایی با واسطه را هم تعقیب میکردند که یک نمونهی آن کمپ دیوید بود. با وجود این که ابتدا اکثر کشورهای عربی با آن اظهار مخالفت نمودند، اما با برنامهریزی جریان مهاجم و بیتدبیری
جهان عرب، احساس ضرر خیالی به جهان عرب به ویژه
حاکمان القا گردید؛ مبنی بر این که اگر وارد این جریان مذاکره نشوند و در مسابقهی نزدیکی مصر و رژیم غاصب و منافع آن اگر شرکت نکنند، به طور قطع بازنده خواهند بود؛ از اینرو مخالفین کمپ دیوید، گام بلندی در جهت موافقت برداشتند و اکتفا به همراهی مصر نکردند، بلکه خود، طراح صلحهای تحمیلی جدید شدند، از این رو در ۱۷ آگوست ۱۹۸۱ در
حالی که منطقهی لبنان در آتش
تفرقه و تهاجم شعله ور است، شاهزاده
فهد ولیعهد وقت دولت سعودی برای نخستینبار، طرح پیشنهادی صلح هشت مادهای خود را منتشر کرد؛ اگر چه به ظاهر در راستای قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت و ۳۲۳۶ مجمع عمومی بود، لکن در واقع حافظ منافع ملت مظلوم و مورد تهاجم فلسطین نبود و در ۲۵ نوامبر ۱۹۸۱ به کنگرهی سران عرب در «فاس» ارائه گردید، لکن مورد موافقت کل قرار نگرفت و با بازبینی اساسی مجدداً در کنگرهی سران عرب در فاس ارائه گردید و نهایت در ۹ سپتامبر ۱۹۸۳ پذیرفته شد که حداقل ایراد آن پذیرش اسرائیل به عنوان یک کشور بود. به عبارت دیگر در این طرح اکثر سران کشورهای عربی
مشروعیت اسرائیل را پذیرفتند؛ در
حالی که در گذشته این موضوع را قبول نداشتند و حتی یک گام دیگر در جهت تسریع در محو هویت فلسطین برداشتند.
دیگر مشروعیتسازی (۱۹۹۱) ، از جمله طرحهای صلح تحمیلی برای مشروعیتبخشی به اسرائیل بدون گامی در حفظ هویت فلسطینیان در برابر افکار عمومی جهان به ویژه جهان اسلام و عرب، «طرح صلح آمریکایی با شعار زمین در برابر
صلح» است، یعنی در آن هیچ سخن از دولت مستقل فلسطین نیست. این طرح «نقطهی عطف تلاشهای جرج بوش (اول) و وزیر خارجهاش، جیمز بیکر بود. اولین دور مذاکرات در مادرید پایتخت اسپانیا، در ۳۰ اکتبر ۱۹۹۱ آغاز شد. در جلسه افتتاحیه، رئیس جمهور آمریکا، شوروی و نخستوزیران اسپانیا و اسرائیل سخنرانی کردند.
اسحاق رابین با شعار فوق مخالفت کرده و تاکید نمود ساخت شهرکهای یهودینشین را متوقف نخواهد ساخت. این مذاکرات از دور دوازدهم به واشنگتن منتقل شد، از دور ششم که اسحاق رابین روی کار آمد، مذاکرات شاهد شعارهای جدیدی از سوی رابین بود. دفتر نخستوزیری اسرائیل اعلام نمود که ادامهی شهرکسازی روند مذاکرات را طولانی میکند، اما همهی اینها شعاری بیش نبود».
«و چنان که جیمز بیکر خود
اعتراف نمود».
و از دور هفتم با حضور بیل کلینتون، تبدیل مذاکرات چندجانبه (اسرائیل و هیئتهای عربی) به مذاکرهی دو جانبه (اسرائیل-ساف) در صدر سیاستهای دموکراتها قرار میگیرد.
کارکرد این مذاکرات چیزی جز شکسته شدن قبح مذاکره با رژیم اشغالگر و شناسایی آن به عنوان یک دولت قانونی و مشروع توسط کشورهای عرب و برخی گروههای مبارز نبود.
و این یک پیروزی بزرگ برای اسرائیل محسوب میشد. به علاوه آمریکا توانست به هنگام
دعوت از شرکتکنندگان، مهمترین منافع اسرائیل را در قالب دعوتنامه بگنجاند که سه عنصر اساسی داشت: یکی رفع مسئولیت از خود در ازای عدم اجرای توافقات توسط اسرائیل با مطرح ساختن این که آمریکا فقط عضو ناظر است و حامی توافقات و قصد اعمال نفوذ ندارد. دیگری مخالفت با شکلگیری دولت مستقل فلسطینی و سومی جدیت در پیگیری حفظ برتری نظامی اسرائیل.
در نهایت با حفظ برتری اسرائیل و غرب بر جهان عرب و فلسطین مسلمان، از نظر روانی اذهان جهانی را آمادهی عقبنشینیهای جدید توسط رهبران سازشکار منطقه نمود تا آنجا که انعقاد صلح اسلو - که در واقع، تحویل همهی فلسطین به اشغالگران به قیمت رسیدن خودمختاری منطقهای و
حکومت محلی در چند نقطهی کوچک فلسطین آن هم با اشراف
حکومت اسرائیل بود - به راحتی توسط اعراب و رهبران سازش فلسطین، امضا شد.
سازش (۱۹۹۵-۱۹۹۳) پس از طولانی شدن و بیثمر ماندن کنفرانس مادرید، اتفاق بسیار هولناک علیه آرمان فلسطین در حال شکلگیری بود؛ زیرا «در این دوران اعراب شرکت کننده در گفتگوهای صلح با اسرائیل هر کدام نگران دسترسی هیاتهای عربی دیگر به توافق با هیات اسرائیلی بودند و در این میان ضعیفت رین، حلقه سازمان آزادی بخش بود که حتی در ابتدای مذاکرات نه به عنوان طرف گفتگو مورد قبول واقع شده بود نه نمایندهای در مذاکرات داشت و ضربهپذیرترین حلقه بود»؛
ازاین رو در حال مسابقه سازش با اسرائیل بودند.
در چنین فضایی، اسحاق رابین اظهار میدارد: «آرزو میکنم روزی از خواب برخیزم و ببینم تمام غزه در
دریا فرو رفته و از
شر این منطقه رهایی یافتهام».
به تعبیر فتحی شقاقی دبیر کل شهید جهاد اسلامی: «اسرائیلیها غزه را مانند یک حفره از
آتش بر سر داشتند. آنها برای رهایی از غزه غیر از پیمان صلح، راهی نداشتند».
به
اعتراف شیمون پرز: «ما در شرایطی که از حیث تبلیغاتی
غرامت سنگینی را در
غزه میپرداختیم، از همینرو، به عنوان بهترین راهحل برای نجات خودمان از یک مسئولیت ناشدنی که همانا غزه بود، چنان دیدیم که به فرماندهی مرکزی ساف اجازه داده شود خود در آنجا حضور یابد»
در یک فضای برد مطلق و باخت تقریباً مطلق، مسابقهی سازش - به داوری آمریکا و اروپا - بعد از مادرید، بلکه در اثنای
کنفرانس مادرید به صورت پنهان بین تیم
عرفات و تیم اسرائیل در جریان بود؛ در
حالی که هم
اریحا و هم غزه، سرزمین بیحاصل و مشکلساز برای اسرائیل بود و فقط برای کسب
مشروعیت بینالمللی و منطقهای که آرزوی تاریخی او بود، با گروه یاسر عرفات، یعنی سازمان ساف معاوضه کردند و در
حالی مجموع غزه و اریحا از نظر جغرافیایی علاوه بر ارزش کم اقتصادی امنیتی فقط شامل ۲% فلسطین میشد. یعنی اسرائیل از مجموع سرزمین فلسطین (قبل از ۱۹۴۸) فقط ۲% خاک آن را به نمایندهی ساف در طی قرار داد اول در سال ۱۹۹۳ سپرد.
و سپس با افزودن تنها ۳۰% کرانهی باختری (نه کل کرانه و نه ۳۰ % کل فلسطین) در قرارداد دوم در سال ۱۹۹۵ به نام
قرارداد طابا یا اسلوی ۲،
آن هم با حفظ نظارت خود بر مناطق کرانه باختری به عنوان اعطای خودمختاری تحویل نمآیندهی ساف و در ازای آن کنترل
انقلاب و
انتقاضه فلسطین را به ساف داد تا دیگر هزینهی برخورد با انتفاضه را نپردازد و انتفاضه را تبدیل به یک مسئلهی داخلی خودمختاری کرد.
و حتی در این قرارداد، نه تنها مسئلهی آوارگان سال ۱۹۴۸ پیگیری نشد، بلکه مسئلهی همهی آوارگان ۱۹۶۸ هم پیگیری نشد و در مقابل، اسرائیل به تمام خواستهی خود که
صلح،
آرامش،
امنیت و مشروعیت جهانی بود، دست یافت. دیگر اسرائیل تثبیت شد و آرمان فلسطین برای همیشه به فراموشی سپرده شد. (البته این جملهی اخیر از تحلیل فوق بر مبنای دیدگاه کسانی است که به امدادهای الهی برای مجاهدت راه خدا اعتقادی ندارند ویا حتی در یک تحلیل معکوس غاصبان فلسطین را جزء حمایتشدگان الهی میدانند.) (چنانکه
یهود خود را نظرشدگان
خدا میخوانند.) و این دستآوردها در اعترافات صریح رهبران سیاسی رژیم غاصب در مقابل معترضین یهودی به آسانی قابل درک است.
علاوه بر اسرائیل، آمریکا و برخی کشورهای اروپایی سهم وافری هم در وقوع این مذاکرات ایفا کردند و هم منافع فراوانی نصیب خود کردند و آمریکا در راستای تکمیل نظم نوین جهانی، نوک اهداف خود را تسلط بر خاورمیانه و
جهان اسلام قرار داد.
در ادامهی فراگیر و منطقهای کردن تهاجم توسط صهیونیسم و حامیان آن و همگانی شدن تسلیم توسط نیروهای منطقه و
حاکمان عرب و فراموش شدن هویت فلسطین، صلح تحمیلی دیگری تحت عنوان «قرارداد ترک مخاصمه» در مورخ ۲۵ ژوئیه ۱۹۹۴توسط شاه حسین و اسحاق رابین در واشنگتن منعقد گردید تا امنیت اسرائیل از ناحیهی شرق تضمین گردد.
(حوادث ۱۹۹۴ م). و در این قرارداد، کرانهی باختری در کنترل اسرائیل قرار میگیرد و آوارگان فلسطینی از بازگشت به آن محروم میشوند.
و در سال ۱۹۹۷ م در ماه ژانویه طی یک قرار داد، شهر الخلیل با تمام آثار تاریخی و
حرم حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) در اختیار رژیم صهیونیستی قرار گرفت، باقیماندهی شهر به
حکومت خودگردان واگذار گردید.
و در اکتبر ۱۹۹۸ طی قراردادی به نام «وای ریو» یا همان «مریلند» و یا «وای پلانتشین» و یا «طابای دوم» و یا همان «اسلوی ۳» منعقد میگردد. در واقع در اثر عدم وفای رژیم صهیونیستی به قراردادهای قبلی،
برای احیای آن دوباره قرارداد جدید منعقد شد؛ زیرا از اسلو قرار بر این بود ۳۰ درصد کرانهی غربی به
حکومت خودگردان واگذار شود، اما اتفاق نیفتاد. به همین دلیل در این قرارداد قرار بر این شد حدود ۱۳% به فلسطینیان واگذار شود. البته مناطق پراکنده و ناپیوسته بههم به دولت خودگردان واگذار گردید.
و حتی به عقیدهی «فینکن اشتاین» استاد دانشگاه در رشته علوم سیاسی مقیم آمریکا، این قرارداد عدول و تعهد کمتری از قراردادهای قبلی برای اسرائیل بود.
وارونگی قراردادها به دلیل جابهجا شدن متهم و شاکی میباشد. در این قراردادها یادآوری کردهاند که صاحبحق یعنی فلسطینیان باید متعهد شوند در ازای طلب حق خود از هویت،
امنیت و
استقلال خودصرف نظر کنند. این جابهجایی را هم در
اعتراف رهبران صهیونیستی و هم از مفاد قراردادها میشود به دست آورد. از آنجا که خط عقبنشینی
جهان عرب از
مصر شروع و به گروههای فلسطینی ساف منتهی گردیده بود و رویکرد وارونگی توسط
صهیونیسم بینالملل با نمایندگی ظاهری و علنی اسرائیل و آمریکا تعقیب میشد، باز مثل همیشه اسرائیل با بهانهتراشی توافق قبلی را با کمترین
حد ممکن عملی ساخت و در عمل مذاکرات را به بنبست کشاند تا این که در قالب قرارداد وای ریور ۲ یا شرم الشیخ دوم در تابستان ۱۹۹۹ در شهر شرم الشیخ مصر با حضور آلبرایت وزیر خارجهی وقت آمریکا و طرفهای اسرائیلی و فلسطینی برای اجرایی کردن توفقنامهی قبلی موافقت نامهی جدید امضا شد که نتیجهاش تقلیل یافتن تعهدات حداقلی قبلی اسرائیل از نظر آزادسازی مقدار سرزمین کرانه غربی و غزه و اسرا و دامنهی اختیارات فلسطینیها و گسترهی
حکومتی آنها، بوده است. در عوض به دستگیری وسیع جهادگران فلسطینی در قالب
مبارزه با
تروریست با همکاری C. I. A،
موساد، دستگاه اطلاعاتی اردن، مصر و
حکومت خودگردان فلسطین منتهی گردید.
سرانجام، برای تکمیل حلقهی جدید محاصرهی فلسطینیان با ادبیات دیپلماسی در تابستان ۲۰۰۰ م، اجلاس کمپ دیوید ۲ در آمریکا با حضور مسئولان آمریکایی، اسرائیلی و فلسطینی تشکیل گردید. البته نه با موضوع جدید و نه با حفظ تمام موضوعات از اولین توافقات در مادرید ۱۹۹۱ با حضور فلسطینیان، این نشست صورت گرفت، اما با این موضعگیری باراک نخست وزیر اسرائیل: ۱.
بیتالمقدس و
قدس، برای همیشه تحت
حاکمیت اسرائیل خواهد بود؛ ۲. به مرزهای ۱۹۶۷ باز نخواهیم گشت؛ ۳.
حکومت خودگردان، اجازهی داتشن ارتش مستقل نخواهد داشت؛ ۴. و شهرکهای یهودی نشین در کرانهی باختری و نوار غزه تحت
حاکمیت اسرائیل خواهد بود؛ ۵. و حتی آوارگان فلسطینی از فاصله ۱۹۶۷-۱۹۴۸ حق بازگشت ندارند؛ ۶. هیچگاه با
حکومت مستقل فلسطین موافق نیستم.
به تعبیر باروخ کیمرلینگ (نویسندهی کتاب انهدام سیاسی) در واقع: «باراک در مورد نوع توافقی که نهایتاً مورد قبول فلسطینیها باشد، هیچ ایدهای نداشت و احتمالاً در مورد توافق مورد انتظار خود نیز هیچ ایدهای نداشت؛ جز این که این توافق باید حداکثر واگذاری از سوی فلسطینیها و حداقل هزینهی سیاسی و سرزمینی را برای اسرائیل دربر داشته باشد».
در پایان این صفآرایی جهانی دو تمدن اسلامی و غربی در دههی آخر قرن بیست (با مدیریت آمریکا در جانب تمدن غرب) نتیجهاش پروراندن اسرائیل و تضعیف حداکثر حقوق و منافع مردم فلسطین، بلکه آخرین تلاش صهیونیستی برای نابودی هویت فلسطین بود که سیر و شیب نزولی آشکار و خطرناکی را سپری کرده بود. زیرا در قطعنامهی سال ۱۹۴۷ معروف به قطعنامهی تقسیم فلسطین از میان حدود «۰۰۹/۲۷ کیلومتر مربع»
به ۵/۵۶% (حدود ۱۵۲۶۰ کیلومتر مربع) برای
یهود و ۴۳% (حدود ۱۱۶۱۳ کیلومتر مربع) برای اعراب و مسلمانان فلسطین و ۵/۰% (حدود ۱۳۵ کیلومتر مربع) شامل
بیتالمقدس با مدیریت مجامع بینالمللی و منطقه، بعد از پیروزی غرب در
جنگ جهانی دوم به تصویب
سازمان ملل رسید،
یعنی سهم مردم فلسطین مشتمل بر حدود ۱۱۶۱۳ کیلومتر مربع میشد، ولی در قطعنامهی ۲۴۴ بعد از
جنگ ۱۹۶۷ م که آن هم به مدیریت آمریکا اتفاق افتاد، آن سهم کمتر از نصف در قطعنامهی تقسیم، دوباره تنصیف شد و به جای آن ۴۳% به قریب ۲۲% (یعنی حدود ۵۹۴۲ کیلومتر مربع) تقلیل یافت که شامل تمام کرانه باختری و نوار غزه میشد. لکن عملیاتی شدن همین تربیع کل یا کمتر یک چهارم فلسطین در قطعنامهی ۲۴۴، در
کنفرانس مادرید به اخذ امتیازات فراوان از ساف که مهمترین آن مشروعیتبخشی به اسرائیل توسط گروه ساف بود، مشروط گردید. اما برای تحقق این مقدار هم بعد از اخذ امتیازات فراوان، به علت عدم عملی شدن کنفرانس مادرید، قرارداد جدید ترتیب داده شد تا قوت دیگری برای عملیاتی کردن قراردادهای قبلی نوشته شود. اینبار در اسلو، دوباره قرارداد قبلی تقلیل یافت آن یک چهارم کل که همهی کرانه و غزه را شامل میشد، تبدیل به ۹۰% (حدود ۵۳۴۰ کیلومتر مربع) کرانه و غزه گردید. ولی باز همان قرارداد عملی نگردید و دوباره در قرارداد جدید به نام مریلند آن هم به ۴۰% (حدود کمتر از ۲۳۸۰ کیلومتر مربع) کاهش یافت، لکن همین اجرا نشده به ۱۸% در شرم الشیخ دوم تقلیل یافت و آخر این دهه همان هم به ۵/۱۳% (حدود۸۰۰ کیلو متر مربع) در کمپ دیوید دوم به تصویب رسید. یعنی از ۱۱۶۱۳ کیلومتر مربع در قطعنامهی تقسیم فلسطین به کمتر از حدود ۸۰۰ کیلومتر مربع برابر ۷% و نسبت به کل فلسطین که از آن مردم فلسطین بود به کمتر از ۳% کل فلسطین منتهی گردید. البته نه تحت عنوان دولت مستقل، بلکه با عنوان دولت خودمختار با مدیریت امنیتی اسرائیل تصویب گردید؛ آن هم به شرط دستگیری همهی مبارزان و صاحبان حق توسط دولت خودگردان ساف، این کمترین حق مورد تصویر، به گروه اندکی از سازشکاران فلسطینی که نماد آن گروه ساف باشد، به صورت معلق تحویل گردید.
تلاشها در ۲۰۰۷ بعد از گرفتن امتیازهای مکرر از پایان قرن نوزده تا انتهای قرن بیستم به واسطه صهیونیسم بینالمللی و عاملان بریتانیایی و آمریکایی و دیگر نقشآفرینان مسیحیت بینالملل، نوبت تثبیت حداقلها بود؛ یعنی از سال ۱۸۷۸ م با تاسیس اولین آبادی صهیونیستی در فلسطین تا آوریل ۱۹۸۳ نگاه مهاجمین به حدود و مرز
دولت غاصب، نگاه حدّ لایقف و پایانناپذیری به سوی سرزمینهای اسلامی منطقه بود. ولی از اولین انفجار کارساز در سفارت آمریکا در
بیروت لبنان در آوریل ۱۹۸۳، ادبیات سیاسی عوض شد و نسبت به مرزهای خارج فلسطین به ویژه لبنان ادبیات عقبنشینی بود؛ اگر چه عقبنشینی واقعی در سال ۲۰۰۰ اتفاق افتاد. (در بحث آخر خواهد آمد) اما ادبیات در برابر فلسطینیها، ادبیات گرفتن حداکثر امتیاز و تثبیت مرزها بود. از اینرو در هر نشستی از سال ۱۹۷۸ م - قرارداد کمپ دیوید سادات - تا سال ۲۰۰۲ م، سال تدوین برنامهی نقشهی راه، ابتدا وعدههایی به فلسطینیان داده، سپس توسط اسرائیل نقض صورت میگرفت، بعد از آن نشستی جدید برای الزام اسرائیل بر عمل به قراردادهای گذشته، لکن کمتر از آنچه در نشست و قرارداد قبلی متعهد شده بود را در قرارداد جدید پیشنهاد میدادند و این جریان به صورت تصاعدی به نفع اسرائیل و تنازلی علیه فلسطینیان ادامه یافت.
و این نگاه و روند در خصوص قدس بیشتر صدق میکند؛ گرچه سازمان ملل در ظاهر، تلاشهای مثبت را پیگیر شد.
اما در نقشهی راه به صورت خاص جای متهم و شاکی عوض شد، یعنی هر چند روند وارونگی از سال ۱۹۹۴ م آغاز شده بود، اما از نقشهی راه وارونگی ویژگی خاص یافت که عبارت بود از: «پایان دادن به هرگونه
مقاومت بدون هیچ
قید و
شرط با همکاری ساف و اسرائیل بر ضد مردم
مسلمان فلسطین و دیگر فلسطینیها». البته به این امید که از سال ۲۰۰۳ موضوع تشکیل دولت فلسطینی پیگیری نشود؛ موضوعی که به صورت رسمی و علنی از سالها قبل وعدهی رسمی داده بودند.
یعنی نفی مطالبه
حق و مقاومت بدون قید و شرط صورت گیرد، لکن تشکیل دولت بعد از سالها تاخیر، مشروط به شرایطی شد که کمترین آن نفی مقاومت است. شرطی که با کوچکترین اتفاق تحقق آن غیر ممکن میشود؛ زیرا با توجه به تجربهی تاریخی -ایجاد محدودیت اقتصادی و امنیتی از سوی اسرائیل در کنار غصب تاریخی، مردم منطقهی فلسطین را به ستوه آورده است - هر روز احتمال یک حرکت مقاومت مردمی هر چند کوچک از سوی محرومین و آسیبدیدگان منطقه وجود دارد واین، یعنی محقق نشدن شرط و تاخیر تحقق دولت ملی فلسطین و عدم سامانیابی هویت ملی فلسطین که نتیجهاش انهدام تدریجی هویت ملی فلسطین میباشد که اولین و آخرین آرزوی غاصبان بوده است.
ویژگی دیگر، اشتراط به شرط «باید حق موجودیت اسرائیل به رسمیت شناخته شود»
دولتی که اصل آن غصبی است، یا میشود گفت: لااقل بیش از ۳۰% آن بر مبنای تعهدات بینالمللی غصبی است. تعهدات بینالمللی که شورای امنیت بینالمللی آن زیر سلطهی کشورهای پنجگانه به ویژه زیر سلطهی بریتانیا و آمریکا میباشد. البته در مقابل این شروط، در ظاهر اسرائیل نیز موظف شده است که «نباید هیچ اقدامی را برای از بین بردن
اعتماد... انجام دهد».
اما در کنار این واقعیتهای تاریخی تحریکزا، کمترین کاری که رهبران دولت غاصب در تحریک مردم فلسطین صورت میدهند، شرح بیان تفصیلی امتیازات گرفته دراین قراردادها بر ضد مردم فلسطین برای مردم اسرائیل است. مطالبی که جهت حفظ آرمش مردم خود و برتری بر رقبای انتخاباتی انجام میدهند.
به تبع این تحریکات به طور طبیعی مردم فلسطین از خود مقاومت نشان خواهند داد، آنگاه این مردم به نص قرارداد و نقشهی راه خشونتطلب، ضد صلح معرفی میشوند. در
حالی که نیاز اساسی اسرائیل به صرف امضا قرارداد به واسطهی ساف به عنوان گروه فلسطینی و نمایندهی فلسطینیان، حاصل خواهد شد و آن نیاز، همان نیاز به
مشروعیت منطقهای و بینالمللی است که با امضای فلسطینیان حاصل میشود. نکته دیگر وارونگی، این که دراین قرارداد، نمایندهی فلسطین متعهد میشود که به کمک غاصب، حقوق تاریخی مردم فلسطین، یعنی دولت صهیونیستی در کنار حامیان تاریخی دولت غاصب که همان گروه چهار (آمریکا، اتحادیهی اروپا، روسیه و سازمان ملل.) باشد، بر ضد مردم مظلوم فلسطین اقدام به برخورد و دستگیری اعضای گروههای مقاومت فلسطینی را محقق سازد. یعنی نه تنها جای شاکی و متشاکی و یا شاکی و متهم عوض شده است، بلکه متهم و مجرم به جای قاضی و مجری قانون نشسته است، اما سهم مردم مظلوم فلسطین چیزی جز وعده، آن هم در سالهای آتی و به شرایطی که ذکر شد، نخواهد گردید. یعنی کاملاً زمینهی
نزاع و مخالفت برای عملی شدن حقوق مردم فلسطین به دست اسرائیل باقی مانده است و در عمل، هویتی به نام فلسطین در منطقه و جهان حذف شد.
حرکت جدید تقلیلگرایی، اما با شعار جدید منجیگری دولت جدید آمریکا جهت جلب اعتماد اعراب و فلسطینیان بعد از مرگ عرفات، آغاز گردید و قرار شد در قالب یک همایش به نام «همایش آناپولیس» به نمایش گذاشته شود. این همایش با نام Mideast peace Conference، در ۲۷ نوامبر سال ۲۰۰۷ در آکادمی نیروی دریایی آمریکا در شهر آناپولیس، ایالت مریلند آمریکا و با حضور رهبران مناطق خودگردان فلسطینی و اسرائیل و نمایندگان کشورهای عربی (نظیر
اردن،
مصر،
عربستان سعودی،
لبنان و
قطر) و با میزبانی آمریکا برگزار شد، گروه چهارجانبه که شامل ایالات متحده آمریکا، روسیه، سازمان ملل و اتحادیهی اروپا از جمله شرکتکنندگان در کنفرانس صلح خاورمیانه بودند و حتی برخی از کشورهای دیگر آسیایی نیز حضور داشتند. در این میان محمود عباس (رهبر فتح) مدعی شد که یک دستورکار روشن لازمهی موفقیت کنفرانس صلح خواهد بود. از اینرو ایشان با اُلرمت از ماه ژوئن ۲۰۰۷ که به طور هفتگی با یکدیگر دیدار و مذاکره مستقیم داشتهاند، زمینههای کلی این توافق نامه را فراهم ساختند. اما این دستور، همان تکرار مورد توافقات قبلی بود که عبارت است از تقسیم بیتالمقدس، پناهندگان فلسطینی و حق بازگشت آنها، مرزها، شهرکهای یهودینشین،
آب و مسائل امنیتی.
یعنی پس از سالها نشستهای بیحاصل، مشروعیتبخشی به اسرائیل و خستهکننده مردم فلسطین - به تعبیر رسانههای غربی - در جامعترین کنفرانس درباره فلسطین، همان منطق گذشته تکرار شد که عمده سود آن برای آمریکا نیز بود. آمریکا با طرح «حل مسئلهی اعراب و اسرائیل؛ یک پیروزی بزرگ برای دولت جورج بوش» فراهم میساخت و نهایت، پیگیری صلح خاورمیانه و طرح خاورمیانهی بزرگ و تثبیت دراز مدت منافع آمریکا در منطقه بود. بهویژه بعد از ناکامی آمریکا در عراق و افغانستان، این حرکت، پیرزوی مهمی محسوب میشد و در صورت عدم تغییر موضع اسرائیل، حداقل دولت بوش و شخص بوش به عنوان منجی صادق در نزد اعراب جلوه میکرد.
اگر چه عدم همکاری اسرائیل، هیچگاه آمریکا را وادار به کاری نمیکرد که در
عراق،
افغانستان در سالهای اخیر و در
ویتنام، گواتمالا، گرانادا، پاناما، و نیکاراگوئه در سالهای قبل انجام داده است که عبارت بود از حملهی یکجانبه و تجاوز علنی به این کشورها، به بهانهی اجرای قوانین و قواعد بینالمللی، و پس از حمله و اسقاط دولت
حاکم، دولت جدیدی را نصب میکرد.
زیرا دولت مطلوب، بلکه کشور مطلوب آمریکا در منطقه به نام اسرائیل محقق بود؛ از اینرو فقط قصد
تطهیر خود داشتند؛ نه تحقق قواعد و قوانین بینالمللی، بلکه اسرائیل با وضعیت فعلی، بهانهی بهتری برای حضور و دخالت آمریکا در منطقه میباشد.
در پایان، ادعای احصای همهی رخدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مؤثر بر صلحهای تحمیلی هویتسوز را داریم، اما تلاش داریم به مهمترین آنها هر چند مختصر بپردازیم؛ گرچه شاید برخی از قلم افتاده باشد. با این تذکر به برخی پدیدهها و حوادث و پیآمدهای مرتبط به صلحهای تحمیلی هویتسوز اشاره خواهیم کرد:
در پی مطالبی که در موضوع
تهدید و فرصت راجع به توافق جمیل مسیحی و اسرائیل در تقسیم لبنان متذکر شدیم، مناسب است یادآور شویم که ارکان اصلی جنگ صلیبی که انگلیس، فرانسه و آمریکا در قرن اخیر میباشند به بهانهی حل
نزاع اسرائیل و لبنان در سال ۱۹۸۲، نیروهای نظامی کارشناس و به عبارت دقیقتر
جاسوس وارد خاک لبنان نمودند که توانستند عامل بازدارنده علیه مبارزین دو جبههی لبنان و فلسطین شوند
و حتی در همان مدت کوتاه اولیه، در چند عملیات جنگی به نفع فالانژها وارد عمل شدند،
اما در فاصلهی سالهای ۱۹۸۲ و۱۹۸۴ و با عملیات شهادتطلبانهی نیروی مقاومت به ویژه شیعیان لبنان صدها نفر از سربازان غربی به قتل رسیدند و موجب شد تا غربیها خاک لبنان را ترک کنند و حضور خود را کمتر نمایند. از اینرو از جمله پیآمد آن شکستپذیری اسرائیل و ترک قابلتوجهی از نیروهای غربی از خاک لبنان بود
که خود تاثیرگذار بر استقبال اسرائیل از
صلح، لکن با هدف حذف هویت فلسطین، بوده است. اما اسرائیل برای جبران این شکستها و برای حفظ آمادگی نیروهای خود به
ترور دولتی و آشکار رهبران ساف در تونس با حمله هوایی، اقدام میکند.
لکن همهی این حوادث در لبنان و اقدام اسرائیل علیه دو کشور خط مقدم مبارزه (لبنان و فلسطین) با اسرائیل، عامل تحرک عمومی فلسطینیان میشود؛ هر چند برخی رهبران را به سازش سوق میدهد.
یکی از پیآمدهای صلح تحمیلی کمپ دیوید، موضوع اعطای خودمختاری فلسطینیان در سال ۱۹۹۳ در منطقههای کرانهی غربی رود اردن، شهر قدس شرقی و نوار غزه بوده است. هر چند اعطای خودمختاری نسبت به حقوق واقعی فلسطینیان ناچیز بوده است، لکن یک عقبنشینی تاریخی دیگر برای اسرائیل حساب میشود که در لایههای اجتماعی مردم فلسطین، امید به آینده و زمینهی حصول یک فرصت را فراهم ساخت و آنان را به سوی خلاف جهت صلح پیش راند.
پدیدهی دیگر تاثیرگذار، تغییریافتن تمایل کشورهای عربی منطقه از یک جریان فلسطینی به جریان دیگر است که خود در آینده بهترین فرصت تاریخی را برای حفظ هویت فلسطینی فراهم ساخت و عامل این رخداد سیاسی اشتباه تاکتیکی عرفات است؛ زیرا عرفات تصور میکرد که صدام، رئیس جمهور وقت عراق با حمله به کویت و با منوط کردن رهاسازی کویت به آزادی فلسطین و با پرتاب چند موشک به اسرائیل قصد حمایت از فلسطین را دارد، و از حامیان واقعی فلسطین است،
از اینرو عرفات و ساف، خود را در جنگ عراق و کویت در طرف عراق و جانب صدام قرار داد و این انتخاب عامل رویگردانی کشورهای عربی از ساف به سوی گروه جدیدالتاسیس فلسطینی به نام حماس گردید و این مشروعیتبخشی عربی، خود یک فرصت برای یک نسل جوان تازه نفس با ایدهی مقاومت و احیای هویت را فراهم ساخت.
در سال ۲۰۰۰ شکست پیاپی اسرائیل از لبنان بخصوص از گروه
حزبالله و
شیعیان لبنان موجب شد تا اسرائیل بعد از ۲۲ سال اشغالگری، جنوب لبنان را رها کند و به جز قسمت اندکی از منطقهی شبعا، همهی سرزمینهای لبنان آزاد گردد و این مقاومت با رویکرد دینی، بهترین عامل تقویت جریان دینی فلسطینی و تضعیف سایر جریانهای سکولار در فلسطین گردید.
جنگ سی و سه روزهی اسرائیل با لبنان یا به عبارتی با حزبالله لبنان به بهانهی آزادسازی دو
اسیر آغاز گردید، اما نه تنها به همهی اهداف از پیش تعیین شدهی نظامی دست نیافتند، بلکه به مهمترین هدف که نابودی جریان جدید مبارزاتی در چند دههی اخیر لبنان باشد، همدست نیافتند و حتی عامل تقویت آن جریان که همان حزبالله لبنان و رهبری آن باشد، هم شدند و این پیروزی جریان دینی، مهمترین تاثیر مثبت را بر مبارزان فلسطین و تغییر نگرش برخی از بازماندههای جریانهای غیر اسلامی و تثبیت هر چه بیشتر جریان اسلامی در فلسطین را به همراه داشت؛ کسانی که هر روز گامهای استواری برای احیای هویت فلسطین
مسلمان برمیداشتند.
آخرین حادثهی ناکارآمدساز سلسه صلحهای تحمیلی بر جریان آزادسازی فلسطین در تاریخ حاضر، حملهی بیست و دو روزه و حملهی غیر انسانی اسرائیل به غزه است که درخشش جوانهی سبز مقاومت اسلامی مردم فلسطین را در پی داشت و توان حمله نظامی اسرائیل از سی و سه روز لبنان به بیست و دو روز در غزه که دهها برابر کوچکتر از جنوب لبنان است، تقلیل یافت و همراهی همهجانبهی غرب به ویژه آمریکا، فرانسه و انگلیس از اسرائیل، توفیقی را برای آنان حاصل نکرد و تمام تلاشهای مشروعیتبخشی چند دهه به نابودی بینالمللی کشیده شد و حتی در کشورهای طرفدار دولت اسرائیل، تظاهرات مردمی علیه اقدامات وحشیانه و حتی موجودیت دولت اسرائیل به راه افتاد.
نزاع شرق و غرب به ویژه اروپا بعد از حضور
اسلام، بیشتر دارای رویکرد ایدئولوژیکی هر دو گروه مضاعف گردید. لکن تغییر ادبیات اروپا در قرن ۱۹ و بیداری جهانی و ضمیمه شدن یک
نفرت و یک فرصت برای اروپا، ادبیات این نزاع را تغییر داده بود. نفرت مسیحیت اروپا و غرب نسبت به یهود و طرح ایدهی صهیونیسم یهودی مبنی بر علاقه به تشکیل دولت در سرزمین فلسطین توسط برخی یهودیان زرسالار به عنوان فرصت برای اروپا، بهانهی جدیدی شد برای احیا جنگهای صلیبی لکن با ادبیات نوین. چه از طریق همکاری با صدور بیانیه به نفع یهود مهاجر و چه با اعطای کمکهای نظامی، اقتصادی و حتی فرهنگی و سیاسی، این ادبیات جدید سامان یافت تا این که در عریانترین ادبیات در قالب طرح تقسیم فلسطین و سپس با قطعنامههای چند پهلو در حمایت از دولت جعلی یهود در فلسطین، ادامه یافت و نهایت در یک نبرد بیامان دیپلماسی نوین مبنی بر ایجاد الفت و آشتی بین
غاصب و صاحبخانه و همسایه، تحمیل قرارداد
صلح پشت قرارداد صلح، تنظیم گردید و در هر قرارداد صلح تحمیلی، غاصب متحق امتیازات جدید و صاحبخانه با دست خالی بلکه بدهکارتر، این نشستها را ترک میکرد تا این که در آخرین نشستها، غاصب مهاجم به عنوان
حکومت مشروع بومی و بینالمللی توسط عدهای محدود مدعی نمایندگی فلسطین به رسمیت شناخته شد، و متقاضیان حقوق قطعی به عنوان مجرمان
تروریست معرفی گردیدند و آن مدعیان نمایندگی مسئول بازداشت و برخورد با صاحبان حقوق شدند و قبول کردند در ازای آن در قالب یک استان برای
حکومت اسرائیل، لکن با عنوان
حکومت خودمختار منطقهای و
محلی نقش ایفا کنند. لکن در برابر این تلاش بیامان مهاجمین، مردم
مسلمان در طی بیش از یک قرن مبارزه در واپسین روزهای سال ۲۰۰۸ میلادی آب سردی بر این تلاشها در غزه ریختند و از کوچکترین نقطهی جغرافیایی همهی منطقه و
جهان را به خود متوجه کردند و نشان دادند اگر ملتی زنده باشد، هرگز غاصبان توفیق به دست نخواهند آورد و هیچگاه نمیشود با هویت جعلی «رژیم نژادپرست غاصب» را تثبیت کرد و هویت واقعی و مسلم «مردم مسلمان فلسطین» را از بین برد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «صلحهای تحمیلی فلسطینی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۲۲.