شهادت امام حسین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام حسین (علیهالسّلام) (۴-۶۱ قمری)، فرزند
امام علی (علیهالسّلام) و
حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)، نوه
پیامبر اسلام (صلیاللّهعلیهوآلهوسلم)، امام سوم
شیعیان و رهبر نهضت کربلا است که در
واقعه کربلا و
روز عاشورا در نبرد با لشکر
عمر سعد بعد از به شهادت رسیدن اصحاب و یارانش به
شهادت رسید.
برخی مورخان و مقتلنگاران، کیفیت نبرد و شهادت امام حسین (علیه
السّلام) را به اختصار، و برخی دیگر به تفصیل و در مجموع، با تفاوتهایی نوشتهاند، اما هیچ کدام، تصویری دقیق، شفاف، منظم و منطقی از جزئیات این حادثه ارائه نکردهاند. از اینرو برای ارائه تصویری روشن از چگونگی به میدان رفتن و نبرد امام (علیه
السّلام) و در نهایت، شهادت حضرت، تلاش میشود با کنار هم قرار دادن اخبار متعدد و تنظیم و تدوین منطقی آن، تا حد امکان، تصویر دقیق و صحیحی از این جریان ارائه شود.
شهادت امام حسین و اصحاب آن حضرت، یکی از مصائب بزرگ شیعیان است و روز عاشورا نزد آنان از روزهای مهمی است که شیعیان و حتی برخی از
اهل سنت و مذاهب دیگر جهان به
نوحه و
عزاداری پرداخته و با برپایی مراسمات گوناگون، یاد امام حسین و شهدای کربلا و حماسههای آنان را زنده نگه میدارند.
امام حسین (علیهالسّلام) قبل از رفتن به میدان نبرد اموری را انجام داده که به برخی از آنها اشاره میشود.
یکی از کارهایی که امام حسین (علیه
السّلام) پیش از رفتن به میدان انجام داد، تحویل دادن وصایا و میراث
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به امام بعدی، یعنی
امام سجاد (علیهالسّلام) است.
ابوالجارود از
امام باقر (علیهالسّلام) در اینباره نقل کرده است:
«چون زمان شهادت حسین (علیه
السّلام) فرا رسید، دخترش
فاطمه (
ابن شهرآشوب دختر امام «فاطمه کبری» ذکر کرده است.)
را فراخواند و نوشتهای درهم پیچیده که وصیتی ظاهری دربر داشت، به او داد. علی بن حسین (علیه
السّلام) مریض بود و فکر میکردند بیماری او بهبود نخواهد یافت. (چون امام حسین (علیه
السّلام) به شهادت رسید)، فاطمه نامه را به علی بن حسین (علیه
السّلام) داد»، سپس امام باقر فرمود: «به خدا سوگند، این نامه، نزد ماست...»
(ابوالجارود با
قیام زید، تغییر عقیده داد و مدعی
امامت زید شد، اما این امر هفت سال پس از رحلت امام باقر (علیه
السّلام) بوده است، از اینرو روایات او از امام باقر (علیه
السّلام) قابل پذیرش است. حتی بنابر اعتقاد برخی علمای رجالی معاصر، ابوالجارود، مجدداً به
مذهب امامیه اثنا عشریه برگشته است.
همچنین گزارش شده است که امام حسین (علیه
السّلام)، فرزندش علی بن حسین (علیه
السّلام) را فراخواند و او در آن هنگام مریض بود، پس
اسم اعظم و میراثهای
انبیا را به او سپرد و او را آگاه کرد که دانشها، صحیفهها، مصاحف و سلاح را به
ام سلمه (در
مدینه) سپرده و به وی سفارش کرده است که (پس از بازگشت او به مدینه)، همهٔ آنها را به او بازگرداند.
)
پس از
حادثه عاشورا، امام سجاد (علیه
السّلام) طی گفتوگویی با عمویش،
محمد بن حنفیّه، به وی فرمود: «...عمو، پدرم، که صلوات خدا بر او باد، پیش از حرکت به
عراق، مرا جانشین خود قرار داد، و نیز ساعتی پیش از شهادتش در اینباره به من وصیت کرد. اکنون سلاح رسول خدا (میراث امامت) نزد من است...»
ابوحمزه ثمالی از امام باقر (علیه
السّلام) نقل میکند: چون زمان رحلت پدرم فرا رسید، مرا به سینهاش چسباند و فرمود: پسر جان، تو را به آنچه پدرم (حسین (علیه
السّلام)) تا هنگام شهادتش وصیت کرد و به آنچه پدرش (
علی (علیهالسّلام)) او را به آن وصیت کرد،
وصیت میکنم: پسر جان، بر حق استوار باش، هرچند تلخ باشد، (...قال ابوجعفر (علیه
السّلام): لمّا حضرت ابی علی بن الحسین (علیه
السّلام) الوقاة ضمّنی الی صدره و قال: یا بنیّ اوصیک بما اوصانی به ابی حین حضرته الوقاة و بما ذکر ان اباه اوصاه به: یا بنیّ اصبر علی الحق و ان کان مرا.
) و نیز فرمود: پسر جان، بپرهیز از ستم کردن به کسی که یاوری جز
خدا ندارد. (یا بنیّ ایّاک و ظلم من لایجد علیک ناصراً الا الله.
)
پیاده نظام لشکر
عمر سعد، از سمت راست و چپ بر باقی مانده سپاه امام حسین (علیه
السّلام) حمله کردند و آنان را به شهادت رساندند، تا آنکه همراه حسین بن علی (علیه
السّلام) جز سه یا چهار نفر باقی نماند. وقتی امام اوضاع را چنین دید، شلواری یمنی (غیر از لباسی که به تن داشت) که چشم را خیره میکرد، طلب نمود و جای جایش را شکافت تا بعد از شهادتش آن را از تنش غارت نکنند، و سپس پوشید.
(ابن شهرآشوب در
مناقب چنین آورده است:...سپس امام فرمود: لباسی غیر از لباس خودم بیاورید که به آن رغبتی نباشد و من آنرا بپوشم تا بعد از کشته شدنم عریان نمانم، زیرا من کشتهای هستم که لباسهایش را نیز به غارت میبرند؛ یاران برای ایشان شلوارکی آوردند، امام آنرا نپوشید و فرمود: این لباس
اهل ذمه است. یاران برای ایشان، لباس دیگری آوردند که از شلوار کوتاهتر و از شلوارک بلندتر بود، امام آنرا پوشید.
)
سپس امام (بعد از طلب شلوار) با زنان (اهل بیت) وداع (جریان وداعهای امام (علیه
السّلام) به تفصیلی که در گزارشهای برخی نویسندگان متاخر آمده است، در منابع معتبر کهن وجود ندارد. البته در کتاب
نور العین فی مشهد الحسین منسوب به
ابواسحاق اسفراینی (
۴۱۷ یا
۴۱۸)
قصه
وداع امام (علیه
السّلام) با زنان اهل بیت آمده است. اما به سبب اعتماد نداشتن محققان به این کتاب، نمیتوان آنرا قابل اعتماد دانست. ابن شهرآشوب نیز، اشاره مختصری به جریان وداع امام با یاران
و زنان اهل بیت (علیه
السّلام) و به ویژه
سکینه کرده است.
سپس مورخان و نویسندگان بعدی، این مسئله را بسط دادهاند.
مرحوم
علامه مجلسی، دو وداع برای امام (علیه
السّلام) نوشته است: یکی پس از شهادت اطفال شیرخوار: «و پردگیان سرادق عصمت را طلبید و دختران و خواهران را دربر کشید و هر یک را به ثوابهای حقتعالی تسلی بخشید و صدای شیون از خیمههای حرم بلند گردید...»
و بار دوم پس از نقل خبر رفتن امام (علیه
السّلام) با
اسب، کنار
شریعه فرات برای نوشیدن آب و اینکه به حضرت گفتند که لشکر به خیمهگاه حمله کرده است: «پس بار دیگر اهل بیت رسالت و پردگیان سرادق عصمت و طهارت را وداع نمود...».
محدث قمی نیز این دو وداع را با تفصیل بیشتری آورده است.
) کرد. در این هنگام، در حالیکه سکینه ناله میکرد، حضرت او را به سینهاش چسباند و فرمود:
سیطول بعدی یا سکینة فاعلمی منک البکاء اذا الحمام دهانی
لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة مادام منی الروح فی جثمانی
واذا قتلت فانت اولی بالذی تاتینه یا خیرة النسوان
«ای سکینه، بدان، وقتی که مرگ من فرا رسد، پس از من گریه تو طولانی خواهد بود. تا زمانی که
روح در بدنم است، با اشک حسرت، دل مرا آتش نزن. ای بهترین زنان، هر وقت کشته شدم، تو نسبت به این کار، اولی هستی».
آنگاه (بعد از وداع) (در برابر لشکر دشمن) قرار گرفت و خطبهای خواند که آغاز آن چنین بود: «یا اهل الکوفه، قبحاً لکم و ترحاً و بؤساً لکم و تعساً استصرختمونا والهین فاتیناکم موجبین فشحذتم علینا سیفاً کان فی ایماننا....
»
سپس بر مرکبش استوار نشست و فرمود:
انا ابن علی الخیر من آلهاشم...
او به سمت راست دشمن حمله کرد و چنین رجز خواند:
الموت خیر (اولی) من رکوب العار والعار اولی من دخول النار
(ابن شهرآشوب در جای دیگر، این جمله را نیز افزوده است. والله ما هذا و هذا جاری.
برخی از منابع متقدم نیز این رجز را با تفاوتهایی گزارش کردهاند:
در توضیح و تفسیر معنای و العار اولی من دخول النار (ننگ بهتر از ورود به
دوزخ است)، باید گفت که جملهای مشهور و رایج در
عرب است که بر اثر کاربرد فراوان آن، به یک مثل تبدیل شده است و آن تعبیر «النار و لا العار» است که مردم عوام، آنرا بر زبان جاری میکنند و به این معناست که ادخلو النار و لاتلتزموا العار. «آتش را پذیرا باشید، ولی زیر بار ننگ و عار نروید».
اما امام حسین (علیه
السّلام) عکس آنرا معتقد است؛ لذا در روز عاشورا فرمود: «الموت خیر (اولی) من رکوب العار- والعار اولی من دخول النار» یعنی
مرگ بهتر از زیر بار
ننگ و عار رفتن است، و پذیرفتن عار و ننگ، بهتر از دخول در آتش است. لذا اگر بیعت با
یزید، ننگ و عاری بود که
آتش جهنم را به دنبال نداشت، من آنرا میپذیرفتم و با او
بیعت میکردم، ولی چون بیعت با یزید، ننگی است که آتش جهنم را نیز به دنبال دارد، هرگز با او بیعت نمیکنم.
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نیز در جریان
جنگ جمل، به
زبیر اندرز داد و از او خواست که برگردد، اما زبیر ابتدا مقاومت کرد و بازگشت را ننگی دانست که هرگز پاک نخواهد شد. امیرالمؤمنین (علیه
السّلام) که به او گفت: پیش از آنکه ننگ و آتش (جهنم) همراه هم شوند، با ننگ برگرد.
)
«مرگ بهتر از ننگ است و ننگ بهتر از ورود به دوزخ است».
مرگ بهتر ز ننگ و عار بود عار به از دخول نار بود
سپس به جناح چپ یورش برد و فرمود:
انا الحسین بن علی احمی عیالات ابی
آلیت ان لا انثنی امضی علی دین النّبی
«منم حسین بن علی، از خاندان پدرم حمایت میکنم.
سوگند خوردهام که
تسلیم نشوم و برای دین پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، جان میدهم».
منم حسین بن علی پشت ناسازم به دنی
حامی اولاد علی مجـری دستور نبی
از مصائب بزرگ روز عاشورا و از حوادث
مسلم این روز،
شهادت طفل شیرخوار امام حسین (علیه
السّلام) است که افراد سپاه عمر سعد، با بیرحمی او را به شهادت رساندند و جنایت نابخشودنی دیگری بر جنایاتشان افزودند.
دربارهٔ چگونگی شهادت طفل شیرخوار، از جمعبندی آنچه در منابع کهن آمده است، میتوان دو قول را به دست آورد: یکی بیانگر آن است که طفل شیرخوار، در هنگامی که بر در خیمهها در دامن امام بود، به شهادت رسید. اکثر مقتلنویسان و مورخان، با تفاوتهایی، این قول را مطرح کردهاند.
قول دوم آن است که آن طفل در میدان جنگ بر روری دست امام، توسط دشمن هدف تیر قرار گرفت و به شهادت رسید. اکنون به ترتیب، هر دو قول را توضیح میدهیم.
شهادت او بر در خیمه، به گزارش
یعقوبی و
فضیل بن زبیر بدینگونه بوده که آن طفل، همان روز به دنیا آمده بود و امام میخواست کام او را بردارد که هدف تیر قرار گرفت:
حسین بر اسبش سوار بود که نوزادی که در همان لحظه به دنیا آمده بود، نزد وی آورده شد، پس در گوش وی
اذان گفت و او را در دامان خود قرار داد و با آب دهان خود، کام او را برداشت و او را «عبدالله» نامید. ناگاه
حرملة بن کاهل تیری (از مورخان متقدم،
ابوحنیفه دینوری، تنها کسی است که ضمن گزارش شهادت این طفل، ویژگی تیری را که به او اصابت کرده، نوشته است. او مینویسد: «فرماه رجل من بنی اسد و هو فی حجر الحسین بمشقص فقتله؛ در حالیکه آن طفل در آغوش حسین بود، شخصی از
بنی اسد تیری باریک و بلند، پرتاب کرد و آن طفل را کشت».
در کتب لغت «مشقص»، نوک بلند و غیر عریض (باریک) پیکان تیر تفسیر شده است (مشقص: هو نصل السهم اذا کان طویلاً ولیس بالعریض واذا کان عریضاً ولیس بالطویل فهو معبلة).
اما تعبیر «تیر سه شعبه» که اکنون در منابر و مجالس روضهخوانی مرسوم است، تنها در برخی مقتلهای معاصر
و اشعار شعرای معاصر آمده است، چنانکه شاعری در اینباره سروده است:
حلق او را خست و جست بر شه مظلوم وز شاه مظلوم، آن سه شعبه مسموم احتمالاً تعبیر سه شعبه، از گزارش دینوری گرفته شده است.
) به او زد و او را کشت. حسین تیر را از گلویش خارج کرد و او را به خونش آغشته کرد و فرمود: به خدا سوگند، تو گرامیتر از
ناقه (
صالح (علیهالسّلام)) نزد - خدا هستی، و
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزد خدا از صالح گرامیتر و عزیزتر است. سپس حسین آمد و او را کنار جنازههای فرزندان و برادرزادگانش گذاشت.
پس حسین خون او را گرفت و جمع کرد و به آسمان پرتاب کرد و قطرهای از آن بر زمین نریخت. امام باقر (علیه
السّلام) فرمود: اگر قطرهای از آن خون بر زمین میریخت، عذاب نازل میشد.
مورخان دیگر نیز شهادت او را بر در خیمه گزارش کردهاند:
طبری مینویسد: چون حسین (جلوی خیمهگاه) نشست، کودکی که او را
عبدالله بن حسین (علیه
السّلام) دانستهاند، نزدش آورده شد، پس او را در دامانش نشاند.
ابومخنف از قول
عقبة بن بشیر (بشر) اسدی گوید: ابوجعفر محمد بن علی (امام باقر (علیه
السّلام)) به من گفت: ای بنی اسد، خونی از ما پیش شما هست. گفتم: ای ابوجعفر، رحمت خدا بر تو باد، گناه من در آن چیست و آن (خون) چیست؟ فرمود: کودکی نزد حسین آورده شد و او در دامانش بود که یکی از شما بنی اسد، تیری به سوی او انداخت و گردن او را برید (و او را کشت). پس حسین خون او را گرفت و چون دستش پر شد، بر زمین ریخت و گفت: «رب ان تَک حَبسْت عَنَا النصر من السماء فَاجْعَل ذلک لما هو خیر و انتقم لنا من هولاء الظالمین؛
پروردگارا، اگر یاری شدن از آسمان را از ما بازداشتهای، آنرا در چیزی که برای ما بهتر است، قرار ده و انتقام ما را از این ستمگران بگیر».
در خبری که
عمار ذهنی از امام باقر (علیه
السّلام) نقل کرده، آمده است که چون پسر حسین (علیه
السّلام) در دامانش هدف تیر قرار گرفت، حسین (علیه
السّلام) گفت: خدایا خود، بین ما و قومی که ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند، اما ما را کشتند، حکم کن.
شیخ مفید و به پیروی او
طبرسی، مینویسند: سپس امام حسین ( (علیه
السّلام) ) جلوی خیمه نشست و پسرش عبدالله بن حسین، که طفلی بیش نبود، نزدش آورده شد، پس او را در دامانش نشانید. آنگاه مردی از بنی اسد تیری به سوی عبدالله انداخت و او را کشت، پس حسین (علیه
السّلام) خون این طفل را گرفت و چون دستش پر شد، بر زمین ریخت و گفت: پروردگارا، اگر یاری رسانی از آسمان را از ما بازداشتهای، آنرا در چیزی که برای ما بهتر است، قرار ده و انتقام ما را از این قوم ستمگر بگیر، سپس او را برداشت و کنار شهدای دیگر اهل بیت (علیه
السّلام) قرار داد.
(در گزارش
ابن نما آمده است که امام خون عبدالله را به آسمان پاشید
اما چنانکه در گزارش فضیل بن زبیر آمده بود، آنچه درست به نظر میرسد آن است که امام (علیه
السّلام) خون را به طرف آسمان پاشید، تا خدا را به عنوان بهترین شاهد و حاکم بین خود و دشمن که در حق طفل شیرخوار او چنین ستمی روا داشتند، بگیرد، بنابراین اگر حضرت میخواست خون زمین ریخته شود، خواه ناخواه بر زمین ریخته میشد و دیگر نیازی نبود که حضرت دستش را پر از خون کند و بر زمین بریزد.
ابن سعد به اختصار، این جریان را گزارش کرده است
ابن فتال نیشابوری این گزارش را با حذف دعای پایانی امام آورده است.
)
عدهای از مورخان و مقتلنویسان مانند
ابن اعثم،
خوارزمی، طبرسی و
سید بن طاووس، شهادت طفل را در هنگام وداع امام، مطرح کردهاند، که با گزارش طبری، شیخ مفید و روایت امام باقر (علیه
السّلام) قابل جمع است. این گروه در اینباره نوشتهاند:
چون امام حسین (علیه
السّلام) مرگ جوانان و یاران و عزیزان خود را دید، و تمام یاران و خویشان او (علیه
السّلام) شهید شدند، تنها ماند و با او جز دو نفر باقی نماند، یکی فرزندش علی زینالعابدین (علیه
السّلام) و دیگری پسر شیرخواری که نامش عبدالله
(یا علی) بود. لذا تصمیم گرفت تا قوم (سپاه دشمن) را با خون خویش ملاقات کند، از اینرو فریاد زد: آیا حمایت کنندهای هست که از حرم رسول خدا حمایت کند؟ آیا یگانه پرستی هست که دربارهٔ ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که در فریادرسی ما امید به خدا داشته باشد؟ آیا یاریکنندهای هست که در یاری ما به آنچه نزد خداست، امیدوار باشد؟ در این هنگام صدای زنان به فریاد بلند شد. حسین به در خیمه آمد و فرمود: آن طفل (علی) را بیاورید تا با او وداع کنم. پس کودک را به وی دادند. امام (علیه
السّلام) او را میبوسد میفرمود: (ای پسرکم)، وای بر این مردم اگر دشمن آنان جدت (محمد) (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) باشد. پس در همان حال که کودک در دامان حضرت بود، حرملة بن کاهل اسدی (ابن اعثم و طبرسی، سخنی از نام قاتل طفل شیرخوار به میان نیاوردهاند: اما
سبط بن جوزی قاتل او را
هانی بن ثبیت حضرمی دانسته،
و
ابوالفرج اصفهانی نیز در گزارشی کوتاه، کشنده طفل شیرخوار را عقبة بن بشر (بشیر) دانسته است.
) تیری به آن کودک زد و او را در دامن پدر به شهادت رساند. حسین با دست خود خونها را گرفت تا دستش پر شد و سپس به طرف آسمان پاشید و گفت: بارالها، اگر امروز فتح و نصرت خویش را از ما بازداشتهای، آنرا در چیزی که برای ما بهتر است، قرار ده. آنگاه حسین از اسب فرود آمد و با غلاف شمشیر خود، قبری برای او حفر کرد و خون را به تمام بدن طفل مالید و بر او
نماز خواند.
(طبرسی، نماز خواندن امام را بیان نکرده است.) و او را
دفن کرد.
(اما چنانکه گذشت برخی نوشتهاند که حسین (علیه
السّلام) بدن این طفل را آورد کنار بدن دیگر شهدا قرار داد.
)
بنابر گزارشی دیگر: حسین (علیه
السّلام) به در خیمه آمد و به
زینب (سلاماللهعلیها) فرمود: فرزند کوچکم را به من بده تا با او وداع کنم. پس او را گرفت و خواست او را ببوسد که حرملة بن کاهل تیری به سوی این کودک زد. تیر در گلوی کودک نشست و گلوی او را برید. حسین (علیه
السّلام) به زینب فرمود: این کودک را بگیر. سپس خون این کودک را با دو دستش گرفت تا پر شد و به سوی آسمان پاشید و فرمود: آنچه برای من پیش آمده است، آسان است، چون خدا آنرا میبیند. امام باقر (علیه
السّلام) فرمود: حتی یک قطره از آن بر زمین نیفتاد.
قول دوم، شهادت آن طفل در میدان جنگ، بر روی دست امام است، که تنها مستند قابل توجه آن، گزارش سبط بن جوزی (
۶۵۴ق) است. وی به نقل از
هشام بن محمد کلبی (شاگرد ابومخنف و راوی مقتل وی) آورده است:
حسین (علیه
السّلام) متوجه کودکی شد که از تشنگی میگریست. حضرت او را (در برابر سپاه) روی دست بلند کرد و فرمود: ای قوم، اگر بر من رحم نمیکنید، بر این طفل رحم کنید.
پس مردی از لشکر عمر سعد تیری به سوی این کودک انداخت و او را کشت. پس حسین (علیه
السّلام) گریه کرد و گفت: خدایا، بین ما و قومی که ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند، اما ما را کشتند، حکم کن، آنگاه ندایی از آسمان بلند شد که ای حسین، او را رها کن، چرا که برای او شیردهندهای در
بهشت است.
(مترجم فارسی کتاب
الفتوح پس از آنکه از طفل شیرخوار به «علیاصغر» یاد میکند، در اینباره مینویسد: (حسین (علیه
السّلام) ) طفل شیرخوار خود را که از تشنگی اضطراب مینمود. در پیش زین گرفته، میان هر دو صف برد و آواز برآورد: ای قوم، اگر من به زعم شما گناهکارم، این طفل گناهی نکرده، او را جرعهای آب دهید. چون آواز حسین شنیدند، یکی از آن گروه تیری به سوی آن حضرت روان کرد. آن تیر بر گلوی آن طفل شیرخوار آمد و از آن سوی بر بازوی حسین (علیه
السّلام) رسید. آن حضرت تیر را بیرون آورد و هم در آن ساعت، آن طفل جان داد. آن سرور، آن طفل را آورد و به مادرش داد و فرمود: بگیر فرزند خود را که از
حوض کوثر سیراب گردید.
همچنین وی به اشتباه، پیش از بیان چگونگی شهادت طفل شیرخوار، از شهادت طفل هفت سالهای به نام
عمر، فرزند
امام حسن (علیهالسّلام) خبر داده است که امام حسین (علیه
السّلام) برای وداع و خداحافظی با او، به در خیمهگاه زنان آمد و حضرت در حالیکه او را میبوسید، تیری بر سینه طفل نشست و او را شهید کرد. امام (علیه
السّلام) از اسب پیاده شد و گودالی حفر کرد و (بدون خواندن نماز بر او) او را دفن کرد.
چنانکه ملاحظه میشود، مترجم کتاب الفتوح، چگونگی شهادت طفل شیرخوار امام حسین (علیه
السّلام) را با شهادت طفل دیگری که او را «عمر» نام داده است، اشتباه کرده است و معلوم نیست که منشا این اشتباه کجاست و چرا او چنین خلطی کرده است؟)
علی بن حسین (زین العابدین (علیه
السّلام) ) (از خیمه) بیرون آمد. او مریض بود و قادر بر حمل شمشیرش نبود.
ام کلثوم پشت سر او فریاد زد: ای فرزند، برگرد. او گفت: ای عمه، رهایم کن تا در رکاب پسر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بجنگم (و او را یاری کنم). حسین بن علی (علیه
السّلام) فرمود: ای ام کلثوم، او را بازدار و به خیمه برگردان، (چرا که) نباید زمین از نسل خاندان محمد (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) خالی باشد.
(فضیل بن زبیر در گزارشی آورده است: «با وجودی که علی بن حسین (علیه
السّلام) مریض بود، به میدان رفت و جنگید و مجروح شد و خدا (بلای جنگ و مرگ را) از او دفع کرد.»
اما چون این گزارش را تنها فضیل آورده است. به نظر میرسد که او به سبب همنام بودن امام سجاد (علیه
السّلام) با
حضرت علیاکبر، جریان مبارزه حضرت علیاکبر را با جریان امام سجاد (علیه
السّلام)، خلط کرده است.)
امام حسین (علیه
السّلام) (پس از دفن طفل شیرخوار) برخاست و بر اسبش سوار شد و در برابر آن قوم ایستاد و خطبهای
(برخی منابع، زمان ایراد این خطبه را پیش از آغاز نبرد در روز عاشورا دانسته و با تفصیل بیشتری نوشتهاند:
اما در برخی منابع دیگر، زمان آن روشن نیست.
چون این خطبه در آغاز حوادث روز عاشورا نگاشته شده در اینجا آورده نشد.) خواند.
سپس (بعد از خطبه) در حالیکه شمشیرش را در دستش گرفته بود و آهنگ شهادت داشت، فرمود:
انا ابن علی الخیر من آلهاشم کفانی بهذا مفخرا حین افخر
و جدی رسول الله اکرم من ونحن سراج الله فی الخلق نزهر
وفاطم امّی من سلالة احمد وعمی یُدعی ذا الجناحین جعفر
وفینا کتاب الله انزل صادقاً وفینا الهدی و الوحی بالخیر
ونحن امان الارض للناس نصول بهذا فی الانام ونفخر
ونحن ولاة الحوض نسقی بکاس رسول الله ما لیس
وشیعتنا فی الناس اکرم شیعة و مبغضنا یو القیامة یخسر
(منابع دیگر، این رجز را با تفاوتهایی آوردهاند
)
ابوالفرج اصفهانی در جریان قیام
ابراهیم بن عبدالله بن حسن بر ضد
منصور عباسی، نوشته است که او به شعری تمثل جست که معتقد بود امام حسین (علیه
السّلام) در روز عاشورا به آن تمثل جسته است. این شعر چنین است:
مهلا بنی عمّنا ظلامتنا انّ بنا سورة من العلق
لمثلکم تحمل السیوف ولا تغمز احسابنا من الرقق
انّی لانمی اذا انتمیت الی عزّ عزیز و معشر صدق
بیض سیاط کان اعینهم تکحل یوم الهیاج بالعلق
«ای عموزادگان ما، از ستم به ما شتاب نکنید، که ما خود دچار پارهای از مظلومیت هستیم. شمشیرها برای جنگ با همانند شما کشیده میشود و ما، در حسب (و نسب)، به هیچرو مورد ملامت نیستیم. هرگاه نامی به میان آید، نسب من به مردانی شوکتمند و گروهی راستگو میرسد.
مردانی سفیدروی، میانه بالا که در هنگام جنگ، گویا (از شدت خشم) در چشمانشان سرمه خون کشیده شده است.
«من فرزند علی، آن مرد والا از خاندان هاشم هستم، هرگاه فخر کنم، همین افتخار مرا بس است.
جدم رسول خدا، بهترین انسان از گذشتگان است و ما چراغ فروزان خدا میان مردم هستیم.
مادرم
فاطمه است از دودمان احمد، و عمویم که صاحب دو بال (در بهشت) است،
جعفر خوانده میشود.
در خاندان ما، کتاب خدا به راستی نازل شده است و از هدایت و
وحی به نیکی یاد میشود.
ما مایهٔ امنیت زمین برای تمام مردم هستیم. ما (به دشمن) حمله میکنیم و به این امر در میان مردم افتخار میکنیم.
ما اختیار داران حوض کوثر هستیم که دوستدارانمان را با جام رسول خدا سیراب میکنیم و این امر قابل انکار نیست.
پیروان اما میان مردم، بهترین پیروان هستند و دشمنانمان
روز قیامت زیان میکنند».
طبق گزارشی، در این هنگام امام حسین (علیه
السّلام) این اشعار بینظیر را نیز سرود:
فان تکن الدنیا تعد نفیسة فدار ثواب الله اعلی و انبل
وان تکن الابدان للموت انشئت فقتل امرء فی الله بالسیف
وان تکن الارزاق قسما مقدرا فقلّة حرص المرء فی الکسب
وان تکن الاموال للترک جمعُها فما بال متروک به المرء یبخل؟
سامضی و ما بالقتل عار علی اذا فی سبیل الله یمضی و یقتل
(البته خوارزمی در جای دیگر، این اشعار را پاسخ امام حسین (علیه
السّلام) به سخنان
فرزدق شاعر، دانسته است.
عمادالدین طبری این ابیات را با تفاوتهایی در عبارات و جملات، به امام حسین (علیه
السّلام) نسبت داده که حضرت آن را در راه
کربلا در
منزل زباله فرمود.
)
اگر دنیا ارزشمند به شمار آید، سرای
پاداش الهی والاتر و ارزشمندتر است.
و اگر بدنها برای مرگ آفریده شدهاند، پس کشته شدن انسان در راه خدا برتر است.
و اگر روزیها تقسیم شده و مقدّر است، پس کم آزی آدمی در راه کسب مال زیباتر است.
و اگر گردآوری اموال برای وانهادن آن و رفتن است، پس چرا انسان نسبت به این واگذاشته
بخل ورزد؟
من خواهم رفت و مرگ برای جوانمرد، ننگ و عار نیست، آنگاه که رفتن و کشته شدنش در راه خدا باشد».
آنگاه امام، دشمن را به مبارزه طلبید: پیوسته هرکس از جنگاوران نامدار و شناخته شدهٔ دشمن را که به او نزدیک میشد، از تیغ میگذراند، و گروه بسیاری از آنان را به هلاکت رساند.
(تا اینکه)
مالک بن نسیر (در منابع کهن، نام این شخص متفاوت ضبط شده است:
بلاذری و طبری
«مالک بن نسیر» نوشتهاند، و شیخ مفید
«مالک بن نسر»، ابوحنیفه دینوری
«مالک بن بشر»، ابن فتال نیشابوری
«
مالک بن انس»،
ابن کثیر «مالک بن بشیر» نوشتهاند.) (بدی کندی) مقابلش آمد و شمشیرش را بر سر او فرود آورد، به طوریکه شمشیر،
جبّه کلاهدار امام (در متن گزارش واژهٔ «برنس» آمده است که به معنای عبا یا
جبه کلاهدار است، اما برخی منابع، به جای «برنس»، «قلنسوه» (کلاه) نوشتهاند.
) را پاره کرد و به سر وی رسید و سر امام را زخمی کرد، به گونهای که کلاه پر از خون شد. حسین (علیه
السّلام) به او گفت: (امیدوارم) با این دست هرگز نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمکاران محشور کند. (خوارزمی میافزاید: وقتی امام آن کلاه را کنار انداخت و
عمامه بر سر بست، آن مرد کندی آمد و کلاه را برداشت. بعد از اتمام جنگ، وقتی کلاه را به خانه برد و به همسرش داد تا خونهای آن را بشوید، همسرش به او گفت: آیا کلاه پسر دختر پیامبر را گرفته و به خانه من آوردی؟ از نزد من خارج شو، خداوند قبر تو را پر از آتش کند. دوستان او نقل میکنند. دستان او خشک شد و پیوسته در فقر و بدحالی به سر میبرد تا مرد.
) سپس حسین (علیه
السّلام)،
جبهٔ کلاهدار را (که از خز بود) کناری انداخت و کلاهی پوشید و عمامهای روی آن بست، این در حالی بود که او خسته و ناتوان شده بود.
(تعبیر طبری چنین است:...ثم دعا بقلنسوة فلبسها واعتم وقد اعیا وبلد...«بلد» که در متن «خسته و ناتوان شده بود» ترجمه شده، احتمال دارد معنای قلب شده آن یعنی «لبد» اراده شده باشد، یعنی لباسش از خون آلودگی همچون لباده سفت شده بود، چنانکه در گزارش خوارزمی نیز احتمال دارد معنای قلب شده «تبلد» یعنی «تلبد» اراده شده باشد. این گزارش با تفاوتهایی در این منابع نیز آمده است.
)
حسین (علیه
السّلام) پس از بستن عمامه، نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و کسی را ندید، سپس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تو میبینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه میکنند.
تا آنکه
شمر بن ذی الجوشن با گروهی جلو آمد و امام با آنها جنگید و آنها بین حضرت و خیمهگاه حایل شدند، و به سوی خیمههای امام رفتند و تصمیم داشتند که به خیمهها حمله کنند،
حسین بر سر آنان فریاد کشید:
«ویحکم یا شیعة آل ابی سفیان، ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد، فکونوا احراراً فی دنیاکم هذه وارجعوا الی احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون؛
(طبری، سخنان امام را به این صورت نقل کرده است. ویلکم ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون یوم المعاد فکونوا فی امر دنیا کم احراراً ذوی احساب، امنعوا رحلی واهلی من طغاکم وجهالکم: وای بر شما، اگر
دین ندارید و از
رستاخیز نمیترسید، پس (حداقل) در کار دنیایتان آزاده و باشرف باشید و افراد سرکشی و نادان خود را از حمله به خیام و اهل بیت من بازدارید».
) وای بر شما ای پیروان خاندان
ابوسفیان، اگر دین ندارید و از رستاخیز نمیترسید، پس (حداقل) در کار دنیاتان آزاده باشید، و به شرف عربی (و ارزشهای) خود برگردید، چنانچه بنابر گمان خود، از عرب هستید.
گر شما را به جهان مکتب و آیینی نیست لااقل مردمی آزاده به دنیا باشید.
شمر صدا کرد: ای حسین، چه میگویی؟ امام فرمود: این من هستم که با شما میجنگم و شما با من میجنگید، زنان را گناهی نیست. تا من زندهام، سرکشان و طغیانگران و جاهلان خود را از تعرض به خانوادهام بازدارید. شمر گفت: «ای پسر فاطمه، این سخن تو راست است و پذیرفتم»
(همچنین ابن سعد
و ابوالفرج اصفهانی
این گزارش را به اختصار و با اندکی تفاوت آوردهاند.) سپس خطاب به یارانش فریاد زد: از حریم خانواده این مرد دور شوید و سراغ خودش بروید. به جانم سوگند که او هماورد بزرگواری است.
کوفیان از هر سو به امام حسین حمله کردند؛ از جملهٔ این افراد،
ابوالجنوب، که نامش عبدالرحمن جعفی بود،
قشعم بن
عمرو بن یزید جعفی، (بلاذری نام او را (قشعم بن عمرو بن نذیر جُعفی]]) ضبط کرده و او را از جمله کنارهگیران از امیرالمؤمنین دانسته است.
)
صالح بن وهب یزنی،
سنان بن انس نخعی، و
خولی بن یزید اصبحی بودند. شمر آنان را تشویق کرد که به حسین (علیه
السّلام) حمله کنند. ابوالجنوب، غرق در سلاح بود. چون شمر بر او گذشت، به او گفت: حمله کن. گفت: چرا خودت حمله نمیکنی؟ شمر گفت: به من این حرف را میزنی؟ گفت تو چرا به من میگویی؟ و یکدیگر را به باد دشنام گرفتند. ابوالجنوب که مردی شجاع بود، به شمر گفت: «به خدا سوگند، میخواهم این نیزه را در چشم تو فرو کنم و آن را از کاسه در آورم». شمر از او دور شد و گفت: اگر میتوانستم به تو زیانی برسانم، قطعا چنین میکردم. سپس شمر با پیاده نظامش به سوی امام حسین (علیه
السّلام) حمله کرد و امام مقاومت کرد و دو طرف درگیر شدند. امام به سوی آنها حمله میبرد و آنان از اطراف او پراکنده میشدند، تا آنکه آنان، امام حسین (علیه
السّلام) را محاصره کردند.
(طبری از او به «نوجوان» یاد کرده و نام او را ذکر نکرده است
اما مرحوم شیخ مفید و مرحوم سید بن طاووس، صراحتا نام او را «
عبدالله بن حسن» ذکر کردهاند.
)
در این هنگام عبدالله بن حسن بن علی (علیه
السّلام)، که نوجوانی نابالغ و (در زیبایی) همانند ماه شب چهارده بود،
از پیش زنان بیرون آمد تا کنار عمویش حسین (علیه
السّلام) ایستاد. زینب (
سلاماللهعلیها)، دختر علی (علیه
السّلام) خود را به او رساند تا او را نگه دارد. حسین (علیه
السّلام) به خواهرش فرمود: خواهرم او را نگه دار عبدالله نپذیرفت و به شدت مقاومت کرد و گفت: به خدا، از عمویم جدا نمیشوم.
ابجر بن کعب (طبری، بحر بن کعب، نوشته است.
) با شمشیر به طرف حسین (علیه
السّلام) حمله کرد. آن نوجوان گفت: یا ابن الخبیثة ا تقتل عمّی؟ «ای ناپاکزاده، عمویم را میکشی؟». ابجر شمشیری (به سوی حسین (علیه
السّلام)) حواله کرد و عبدالله دستش را مقابل گرفت و دستش جدا گردید و از پوست آویزان شد. عبدالله صدا زد: ای مادر، امام حسین (علیه
السّلام) او را در آغوش کشید و فرمود: ای برادرزاده، برآنچه پیش آمد، صبر کن و امید خیر از سوی خدا داشته باش. خداوند تو را به پدران شایستهات، به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، علی بن ابیطالب (علیه
السّلام)، حمزه، جعفر و حسن بن علی ملحق میکند.
(ابن نما و سید بن طاووس بعد از جمله امام که فرمود: یلحقک بابائک الصالحین، میافزایند. در این هنگام حرمله، تیری رها کرد و آن کودک را به شهادت رساند.
طبری نیز قاتل او را حرمله میداند.
) سپس حسین (علیه
السّلام) دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا، باران آسمانت را از آنان بازدار و آنان را از برکات زمین محروم کن.
خداوندا، اگر آنان را تا مدتی (از نعمتهایت) برخوردار کردی، در میانشان تفرقه و جدایی بینداز و آنها را فرقهها و گروههای پراکنده قرار بده و همیشه حاکمان را از آنان ناخشنود ساز، چرا که آنان ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند، اما بر ما ستم روا داشته، ما را کشتند». (اللهم امسک عنهم قطر السّماء وامنعهم برکات الارض، اللهم فان متعتهم الی حین ففرقهم فرقاً واجعلهم طرائق قدداً ولاترض عنهم الولاة ابداً فانهم دعونا لینصرونا فعدوا علینا فقتلونا.
)
امام حسین (علیه
السّلام) پیوسته به آنان حمله میکرد و آنان نیز بر وی میتاختند و او در همان حال سعی در به دست آوردن آب داشت تا جرعهای بنوشد. هر بار که امام به سوی
فرات میتاخت، بر او حمله میبردند و او را از آب دور میکردند. پس مردی از آنان به نام ابوالجنوب جعفی تیری زد که بر پیشانی امام فرود آمد. حضرت تیر را در آورد و کنار انداخت، خون بر صورت و محاسن وی جاری شد. حسین (علیه
السّلام) گفت: «خدایا تو میبینی که از دست این بندگان نافرمان و طغیانگر تو در چه حالی هستم. خدایا آنان را یکایک به عذاب خود گرفتار کن و ریشهکن ساز و هیچکس از آنان را روی زمین باقی نگذار و هرگز آنان را نیامرز». سپس همچون شیری خشمگین بر آنان حمله برد، به هر کسی که میرسید، شمشیری حوالهاش میکرد و او را بر زمین میانداخت. (اللهم قد تری مَا انا فیه من عبادک هؤلاء العصاة العتاد، اللهم فاحصهم عدداً واقتلهم بدداً ولاتذر علی وجه الارض منهم احداً ولاتغفر لهم ابدا.
)
امام حسین (علیه
السّلام) شجاعانه میجنگید و مواظب تیراندازان بود و (پیوسته) و در هر فرصت به سپاه (دشمن) حمله میکرد، در حالیکه میگفت: آیا یکدیگر را به کشتن من تحریک میکنید؟ پس از من هرگز بندهای از بندگان خدا را نمیکشید که به اندازه کشتن من خشم خدا را برانگیزد. به خدا سوگند، امیدوارم با خواری شما، خدا به من کرامت بخشد؛ سپس به گونهای که نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. آگاه باشید، به خدا سوگند اگر مرا بکشید، خداوند نیرویتان را به جان خودتان خواهد افکند و خونهایتان را خواهد ریخت. سپس برای شما، به کمتر از عذاب مضاعف راضی نخواهد شد. (اعلی قتلی تحاثون؛ اما والله لاتقتلون بعدی عبداً من عبادالله الله اسخط علیکم لقتله منّی، وایم الله انّی لارجو ان یکرمنی الله بهرانکم ثم ینتقم لی منکم من حیث لاتشعرون، اما والله ان لو قد قتلتمونی لقد القی الله باسکم بینکم وسفک دماء کم ثم لایرضی لکم حتی یضاعف لکم العذاب الالیم.
)
حمید بن مسلم میگوید:
فوالله ما رایت مکثوراً قط قد قُتل ولده واهل بیته واصحابه اربط جاشاً ولا امضی جنانا منه (علیه
السّلام) اذا کانت الرجالة لتشد علیها بسیفه فیکشفهم عن یمینه و شماله انکشاف المعزی اذا اشتدّ علیها الذئب؛
(بعضی از منابع، این کلام را از شخصی به نام
عبدالله بن عمار بارقی نقل کردهاند که گفته است: مردان جنگی از راست و چپ بر حسین یورش بردند و او در حالیکه عمامه بر سر داشت و پیراهنی از خز به تن داشت، به هر دو طرف چپ و راست حمله میکرد. آنان میترسیدند (و عقب مینشستند). فوالله مَا رایت مکسوراً قط قد قُتل ولده واهل بیته واصحابه اربط جاشاً ولا امضی جنانا منه (علیه
السّلام) ولا اجرا مقدما منه والله ما رایت قبله و لا بعده مثله ان کانت الرجالة لتنکشف من عن یمینه و شماله انکشاف المعزی اذا شدّ فیها الذئب؛ «به خدا، هرگز شکست خوردهای را که فرزند و خانواده و یارانش کشته شده باشند، به قوت قلب و دل آرامی و جرئت او ندیدهام. به خدا، چه پیش از حسین و چه پس از او مانندش را ندیدهام. پیادگان همانند گله بزی که گرگ (یا شیر) به آنان حمله میکند، از راست و چپش میگریختند».
چنانکه ملاحظه میشود در متن، تعبیر «مکثورا» آمده است که به معنای کسی است که جمع زیادی او را محاصره کردهاند و او بر اثر این کثرت، مغلوب شده است. اما چنانکه در بالا ملاحظه شد، در برخی منابع «مکسورا» آمده است که به معنای مجروح و یا کسی است که از شدت تحمل مصائب و سختیها کمرش و یا دلش شکسته است.) «به خدا، هرگز مغلوبی را که فرزند و خانواده و یارانش کشته شده باشند، به قوت قلب و دل آرامی و جرئت او ندیدهام. هنگامی که با
شمشیر به پیادگان حمله میکرد، آنها همانند گله بزی که گرگ (یا شیر) به آنها حمله کند، از راست و چپ او میگریختند».
گزارشهای دیگر نیز این مطلب را تایید میکند.
شاهدان عینی کربلا به این معنی اعتراف کرده، میگفتند: هیچ مغلوبی را که برادران، خاندان و یارانش را از دست داده و تنها مانده باشد، شجاعتر از حسین ندیدیم. او مانند شیر خشمگین، سواره نظام را نابود میکرد. درباره مردی که از ستمپذیری و
تسلیم شدن خودداری کرد، چه گمان میرود؟ مردی که خود، پسران، برادران و عموزادگانش، با آنکه به آنان امان داده شد و سوگندهای استوار بر آنان خوردند که در امان خواهند بود، چندان جنگیدند که کشته شدند. او کسی بود که خودداری از
تسلیم و زبونی را برای عرب معمول کرد، چندانکه پس از او پسران زبیر، مهلب و دیگران به او اقتدا کردند.
(البته امام حسین (علیه
السّلام) ستم ستیزی را که آموزهای دینی و انسانی است، در واقع به کل بشریت آموخت، هرچند آن شاهد عینی با توجه به اینکه خود عرب بوده، از آن قوم یاد کرده است.)
امام (علیه
السّلام) به سپاه دشمن، که تعداد آنان به سی هزار رسیده بود، یورش میبرد و آنان همانند ملخهای پراکنده شده، از برابر وی فرار میکردند و سپس حضرت به مرکز (جای نخست) خود بر میگشت و میفرمود: لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.
او پیوسته میجنگید تا تعداد زیادی از آنها را کشت. پس عمر سعد به سپاهش گفت: وای بر شما آیا میدانید با چه کسی مبارزه میکنید؟ این شخص فرزند قتال (بسیار کشنده) عرب است، از هر سو بر او یورش برید. پس گروهی بزرگ از نیزهداران و تیراندازان به او حمله کردند.
شمر که شجاعت و مبارزهٔ دلیرانهٔ امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر پیادگان (تیرانداز) قرار گیرند. به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد و عقب نشست و آنان مقابل او ایستادند.
عمر سعد به حسین (علیه
السّلام) نزدیک شد. در این هنگام زینب (
سلاماللهعلیها) دختر فاطمه (
سلاماللهعلیها) و خواهر حسین (علیه
السّلام) از خیمهگاه بیرون آمد و گفت: ای کاش آسمان بر زمین خراب میشد. آنگاه گفت: ویحک یا عمر ایقتل ابوعبدالله وانت تنظر الیه؟ (با وجود آنکه عمر سعد، فرمانده سپاه بود، شاید این سؤال به ذهن بیاید که چرا حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) چنین انتظاری از او داشت؟ پاسخ این است که چون عمر سعد از
قریش بود، گویا حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) با این تعبیر ملامتگونه، خواسته است نسبت خویشاوندی او را با امام (علیه
السّلام) به خاطرش بیاورد، تا شاید با تحریک احساسات خویشاوندیاش، سپاه خود را از کشتن امام بازدارد.) «وای بر تو ای عمر سعد، آیا اباعبدالله کشته میشود و تو نظاره میکنی؟.
راوی میگوید: گویا اکنون اشکهای عمر را میبینم که روی گونهها و محاسنش جاری است. آنگاه عمر سعد، روی خود را از زینب (
سلاماللهعلیها) برگرداند.
(بلاذری نیز به توبیخ عمر سعد توسط حضرت زینب (
سلاماللهعلیها) و گریه پسر سعد اشاره کرده است.
) زینب (
سلاماللهعلیها) فرمود: آیا میان شما
مسلمانی نیست؟! کسی پاسخ او را نداد.
شخصی به نام
سعد بن عبیده که در کربلا حضور داشته است، میگوید: بزرگان ما از اهل
کوفه روی تپهای ایستاده بودند و با گریه میگفتند: خداوندا، نصرت و پیروزی خود را بر حسین نازل کن. من به آنها گفتم: ای دشمنان خدا، چرا شما او را یاری نمیکنید؟!
امام حسین (علیه
السّلام) تشنه شد و تشنگیاش شدت یافت. او نزدیک (فرات) شد تا آب بنوشد.
حصین بن تمیم (نمیر)، تیری افکند که بر دهان امام نشست. امام شروع کرد به گرفتن خون از دهانش و آنرا به آسمان میپاشید. سپس خدا را
حمد و ثنا گفت و دستان خود را جمع کرد و گفت: اللهم احصهم عدداً واقتُلهم بددا ولاتذر علی الارض منهم احدا؛
(گزارش دیگر در اینباره این است که حسین (علیه
السّلام) با اسبش کنار فرات رفت و چون اسب میخواست آب بخورد، امام گفت: من و تو تشنه هستیم، به خدا سوگند، تا تو آب ننوشی من نمیآشامم. چون اسب این سخن را شنید، سرش را بلند کرد و از آب نخورد، گویا سخن امام را فهمید. حسین فرمود: بخور، من هم میخورم. بالاخره امام دستش دراز کرد آب برداشت (تا بنوشد) سوارهای گفت، تو آب مینوشی در حالیکه حرم تو مورد تعرض قرار گرفته است. حسین آب را ریخت و بر دشمن یورش برد: دید خیمهگاه
سالم است (و مورد تعرض قرار نگرفته است).
ابن شهرآشوب این گزارش را از
ابومخنف و او از شخصی مجهول به نام جلودی نقل کرده است، اما با توجه به اینکه این خبر در منابع معتبر نیامده است (و تنها در کتاب ضعیفی همانند نورالعین فی مشهد الحسین (علیه
السّلام)، منسوب به ابواسحاق اسفراینی (۴۱۷ یا ۴۱۸ق)
آمده است، که قابل اعتماد نیست) به نظر میرسد با توجه به اعتبار اخبار ابومخنف، نسخهای از مقتل محرّف ابومخنف در
قرن ششم در اختیار ابن شهرآشوب بوده و او این گزارش را از آنجا نقل کرده است. افزون بر این، در این خبر، نسبت جهل و فریب خوردن به امام داده شده است که با عقیدهٔ
شیعه درباره علم امام ناسازگار است. جهت آگاهی بیشتر درباره ضعف این خبر و نقد آن، مراجعه کنید به: کتاب
نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهری، نوشته
صالحی نجفآبادی.
) «خداوندا، آنان را نابود گردان و به هلاکت برسان و احدی از آنان را برروی زمین باقی نگذار».
امام حسین (علیه
السّلام) آنقدر جنگید تا آنکه پیکر پاکش دهها زخم برداشت (دربارهٔ تعداد زخمهای پیکر پاک حضرت سیدالشهدا (علیه
السّلام)، در جلد دوم این کتاب، در فصل «عاشورا در آینهٔ آمار و ارقام» بررسی خواهد شد.) و در حالیکه از نبرد، ناتوان شده بود، ایستاد تا اندکی بیاساید. در همان حال که ایستاده بود، سنگی آمد و بر پیشانی او خورد و خون از پیشانیاش جاری گشت. گوشه جامه را برگرفت تا با آن، خون از پیشانیاش پاک کند که تیر سه شعبه (بر خلاف تصور عمومی، گویا مقصود از «تیر سه شعبه»، تیری است که سه طرف آن تیز و برنده باشد، نه آنکه دارای سه شاخه باشد.) زهرآگینی آمد و در قلب حضرت جای گرفت. امام حسین (علیه
السّلام) فرمود: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله. آنگاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، تو میدانی که اینان کسی را میکشند که در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید. خون، همچون ناودان جاری شد.
دست خود را روی زخم گذاشت، چون پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید، حتی یک قطره هم برنگشت. سپس بار دیگر دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: به خدا سوگند، اینگونه خونآلود خواهم بود تا جدم محمد را دیدار کنم و بگویم: ای رسول خدا، فلانی و فلانی مرا کشتند.
طبق گزارشها، زمانی طولانی از
روز عاشورا گذشت. اگر کوفیان میخواستند آن حضرت را بکشند، میتوانستند، ولی دربارهٔ او وقتگذرانی میکردند و خوش نداشتند که اقدام کنند. برخی به برخی دیگر واگذار میکردند و هر گروه میخواست دیگران کار او را به پایان برسانند.
(
ابوحنیفه دینوری، در اینباره مینویسد: این کار را هر قبیلهای به قبیلهٔ دیگر واگذار میکرد و خود، اقدام به کشتن حسین را امری ناخوشایند میدانست.
) در این هنگام شمر در میان سپاهیانش ندا داد. چرا ایستادهاید؟ دربارهٔ او منتظر چه هستید؟ تیرها او را از پا افکنده است، به او حمله کنید، مادرتان به عزایتان بنشیند. به دنبال این فرمان، از هر طرف به امام حمله کردند و زخم و شمشیرها او را از پا درآورد. نخستین کسی که سراغ امام حسین (علیه
السّلام) رفت،
زرعة بن شریک تمیمی بود که بر دست چپ او ضربهای زد.
عمرو بن طلحه جعفی هم از پشت سر بر شانهٔ حضرت ضربه محکمی زد.
سنان بن انس هم تیری بر گلوی حضرت زد.
صالح بن وهب یزنی هم با نیزه ضربتی بر تهیگاه امام وارد کرد. بر اثر این زخمها و ضربتها امام حسین (علیه
السّلام) از اسب بر زمین افتاد. سپس برخاست و نشست و تیر از گلویش بیرون کشید و دستانش را به هم وصل کرد و زیر گلو گرفت و هر وقت پر از خون میشد، سر و محاسن خود را با آن آغشته میکرد و میفرمود: خدا را با این وضع ملاقات میکنم، در حالیکه حق من غصب شده است.
آنگاه از اطراف امام پراکنده شدند، در حالیکه او گاهی با صورت روی زمین میافتاد و گاهی بر میخاست. در اینحال سنان بن انس به او نزدیک شد. و با نیزه ضربتی بر او زد که بر اثر آن امام نقش بر زمین شد. سنان به
خولی بن یزید اصبحی گفت: سر او را از بدن جدا کن. خولی خواست این کار را بکند، اما دچار سستی شد و لرزه بر اندامش افتاد. سنان به او گفت: خدا بازوانت را سست و دستانت را از بدن جدا کند. آنگاه از اسب فرود آمد و سر مبارک امام را از تن جدا کرد و آنرا به خولی داد. این در حالی بود که قبلاً زخمهای متعددی با شمشیر بر آن حضرت وارد شده بود.
سنان بن انس شخصی شجاع، اما در عینحال احمق و سبک مغز بود.
او درصدد به دست آوردن سر مبارک امام، به امید جایزه ابن سعد بود.
طبق روایت ابی مخنف از
امام صادق (علیهالسّلام) او از ترس اینکه مبادا سر امام به دستش نیفتد، هر یک از سپاه کوفه را که به امام نزدیک میشد، مورد حمله قرار میداد و به عقب میراند تا اینکه بالاخره نزد حضرت فرود آمد و گلوی (مبارک) آن حضرت را برید و سر (مبارک) را جدا کرد و آن را به خولی بن یزید داد.
شیخ صدوق از امام صادق (علیه
السّلام) نقل میکند که فرمود: (چون یاران امام حسین شهید شدند،) حضرت نگاهی به راست و چپ کرد، اما کسی را ندید، پس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو میبینی که با فرزند پیامبرت چه رفتار میشود. بنو کلاب بین او و آب حایل شدند. در این هنگام تیری به سوی او پرتاب شد که در گلویش نشست و از اسبش افتاد، تیر را کشید و دور انداخت، با کف دستش، خون را گرفت و چون پر از خون شد، سر و ریشش را به آن آغشت و فرمود: من در حالیکه ستمدیده و آغشته به خون هستم، خدا را دیدار میکنم.
سپس بر گونهٔ چپش به خاک افتاد. دشمنان خدا، سنان بن انس ایادی و شمر بن ذی الجوشن عامری، با شماری دیگر از مردان شامی (چنانکه قبلاً نیز در بحث گزارش
ابن اعثم از چگونگی شهادت حضرت علیاکبر گفته شد، مقصود از «مردان شامی»، وجود افراد شامی در لشکر عمر سعد نیست، چرا که به تصریح برخی ماخذ تاریخی، حتی یک نفر از سپاهیان عمر سعد، از اهل
شام نبوده است
بلکه چون کوفیان تحت فرماندهی عمر سعد، همانند شامیان در خدمت اهداف یزید قرار گرفتند و در نتیجه، جزء سپاه وی به حساب آمدند، از اینرو از آنان به «مردان شامی» یاد شده است.) پیش آمدند تا بالای سر امام حسین ایستادند و به یکدیگر میگفتند: منتظر چه هستید؟ او را راحت کنید. آنگاه سنان بن انس ایادی، که لعنت خدا بر او باد، پیاده شد و محاسن حسین (علیه
السّلام) را گرفت و با شمشیر بر گلوی وی میزد و میگفت: «به خدا سوگند، سرت را از تنت جدا میکنم در حالیکه میدانم تو پسر رسول خدایی و از جهت پدر و مادر، برترین مردمان هستی».
(طبق گزارش خوارزمی، در نهایت، سر مطهر امام را شمر از بدن جدا کرد. او مینویسد: شمر و سنان نزدیک حسین (علیه
السّلام) آمدند، در حالیکه حسین (علیه
السّلام) آخرین رمقها را داشت و از شدت تشنگی، زبان خشکیدهاش را در دهان میچرخانید. شمر گفت: ای پسر ابوتراب، آیا تو نبودی که گمان میکردی پدرت کنار حوض (کوثر) هر که او را دوست بدارد، سیراب میکند؟ پس صبر کن تا از دست او آب بنوشی.
آنگاه به سنان گفت سرش را از پشت جدا کن سنان گفت: به خدا چنین نمیکنم که جدش محمد، خصم من گردد. شمر از او عصبانی شد. خودش روی سینه حسین (علیه
السّلام) نشست و محاسن حضرت را گرفت و خواست او را بکشد. حسین بن علی (علیه
السّلام) گفت: آیا مرا میکشی؟ آیا نمیدانی من کیستم؟ شمر اعتراف کرد که مادر و پدر و جد او (پیامبر) را میشناسد. طبق گزارشی دیگر، حسین (علیه
السّلام) به او فرمود: تو همان سگ لکدار و پیسی هستی که در خواب دیدم (این سخن اشاره به خواب حضرت دارد که خوارزمی در جای دیگر آن را گزارش کرده است،
و قبلاً در حوادث پیش از شروع جنگ در روز عاشورا، نقل شد). شمر گفت: ای پسر فاطمه، مرا به سگ تشبیه میکنی؟ آنگاه با شمشیرش بر گلوگاه حسین (علیه
السّلام) زد و اینگونه میخواند:
اقتلک الیوم ونفسی تعلیم علماً یقیناً لیس فیه مزعم
و لا مجال لا ولاتکتم ان اباک خیر من یکلم.
«امروز تو را میکشم و خود به یقین میدانم، یقینی که در آن، گمان راه ندارد. هیچ مجالی برای پردهپوشی نیست، که پدرت بهترین انسانها بود».
با توجه به کثرت جراحات پیکر پاک
حضرت سیدالشهدا (علیهالسّلام)، میتوان گفت افراد زیادی در قتل او شریک بودند، اما اینکه نهایتاً سر مطهر او را چه کسی از بدن جدا کرد، شمر؟ سنان؟ خولی؟ یا...؟ اقوال متعددی هست. همچنین بریدن سر مطهر امام از قفا، که در گزارش خوارزمی به آن اشاره شده است.)
هلال بن نافع (که از سپاهیان عمر سعد بود) میگوید: من با سپاه عمر سعد ایستاده بودم، که فریادگری صدا زد: ای امیر، مژده بده، این شمر است که حسین را کشت. من از میان دو صف بیرون آمدم و بالای سر حسین ایستادم، در حالیکه جان میداد. به خدا سوگند، هرگز مغلوب به خون آغشتهای زیباتر و نورانیتر از او ندیدهام. فروغ رخسارش و شکوه هیبتش مرا از اندیشیدن درباره کشتنش بازداشت. (...فوالله ما رایت قط قتیلاً مُضمّخاً بدمه احسن منه ولا انور وجهاً ولقد شغلنی نور وجهه وجمال هیئته عن الفکرة فی قتله....) در آن حالت
آب خواست. شنیدم مردی میگفت: هرگز آب نخواهی نوشید، تا به دوزخ درآیی و از چرکابههای آن بنوشی، حسین به او گفت: نه (من به دوزخ نخواهم رفت و از چرکابههای دوزخ نخواهم نوشید)، بلکه من نزد جدم
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میروم و در منزلگاه او در جایگاه صدق و راستی، در جوار پروردگار توانا ساکن میشوم و از آب خوشگواری که هرگز بدبو نمیشود، خواهم نوشید، و از دست شما و کاری که با من کردید، به جدم رسول خدا شکایت خواهم کرد.
(ابن نما نیز این گزارش را با تفاوتهایی آورده است.
)
هلال گوید: همه خشمگین شدند، آنچنان که گویی خداوند در دل هیچیک از آنان هیچ رحمی قرار نداده است. سر حسین را در حالیکه با آنان مشغول گفتوگو بود، از پیکر بریدند و من از بیرحمی آنان به شگفت آمدم و گفتم: به خدا سوگند، هرگز شما را در کاری همراهی نخواهم کرد.
علاوه بر روایتی که در بحث شهادت امام حسین (علیه
السّلام) از امام صادق نقل کردیم، روایات دیگری نیز درباره کیفیت مبارزه و شهادت امام حسین (علیه
السّلام) از زبان
ائمه (علیهالسّلام) آمده است، که در ذیل نگاشته میشود:
امام سجاد (علیهالسّلام) هنگام اسارت در جمع کوفیان، در اینباره میفرماید:
انا علی بن الحسین المذبوح بشط الفرات، من غیر ذحل ولا ترات، انا ابن من انتهک حریمه، وسلب نعیمه، وانتهب ماله، و سبی عیاله، انا ابن مَن قُتل صبرا؛ («صبر» در لغت به معنای حبس است و مقصود از «
قتل صبر» این است که جانداری را در جایی حبس کنند یا به نحوی نگه دارند که قدرت دفاع و فرار نداشته باشد، آنگاه آنرا با ضربات تیر، نیزه، چوب و آلات دیگر، آنقدر بزنند تا کشته شود. ابن اثیر در این زمینه مینویسد: انه (النبی) نهی عن قتل شییء من الدّواب صبرا هوان یمسک شییء من ذوات الرّوح حیّا ثم یرمی بشیء حتی یموت و نهی (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) عن صبر ذی الروح.
)
من علی فرزند حسین هستم که در کنار فرات، سربریده شد، بدون اینکه خونی از آنان ریخته باشد و قصاصی درباره او طلب داشته باشند. من فرزند کسی هستم که حریم او هتک شد و اموالش به تاراج رفت و خاندانش اسیر شدند. من فرزند کسی هستم که با زجر و
شکنجه کشته شد.
امام باقر (علیه
السّلام) ضمن حدیثی فرمود: روزی که اباعبدالله حسین بن علی (علیه
السّلام) کشته شد، پدرم شکم درد داشت و در خیمه بود. اباعبدالله یکبار به راست و یک بار به چپ و بار دیگر به قلب (دشمن) یورش میبرد. او را به گونهای کشتند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) از آن نهی کرده بود. (مقصود نهی پیامبر از قتل صبر است، که توضیح داده شد.) او (در حالیکه در آخرین لحظات، قدرت بر دفاع و حرکت نداشت) با شمشیر،
نیزه، سنگ، چوب و
عصا کشته شد و پس از آن، اسب بر او تازاندند.
در روایت دیگری از امام صادق (علیه
السّلام) این چنین نقل شده است:
«هنگامی که حسین بن علی (علیه
السّلام) را با شمشیر زدند و حضرت (از اسب) به زمین افتاد، جلو رفتند تا سرش را جدا کنند، منادی از سوی پروردگار عزیز و متعال از درون
عرش ندا داد و گفت: «ای امت سرگردان که پس از پیامبرتان ستمگری پیشه کردهاید، خداوند شما را به درک
عید قربان و
عید فطر موفق نگرداند».
امام صادق (علیه
السّلام) آنگاه فرمود: «به خدا سوگند، آنان موفق به درک (عید فطر و قربان و انجام مناسک این دو عید) نشدند (توفیق نداشتن آن جنایتکاران بر درک مراسم دو عید
اسلامی، در کتب مربوط، ضمن حوادث خارقالعادهٔ پس از شهادت امام حسین (علیه
السّلام) نقل شده است.
) و هرگز هم نخواهند شد، تا آنکه خونخواه حسین (
حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف)) قیام کند».
(
کلینی و صدوق، مشابه این روایت را از
امام جواد (علیهالسّلام) نیز نقل کردهاند.
)
حلبی، از امام صادق (علیه
السّلام) حدیثی را نقل کرده است که در ضمن آن چنین آمده است: چون حسین (علیه
السّلام) کشته شد، کسی در میان لشکر (دشمن) فریاد زد و با آنان درشتی کرد و گفت: چگونه فریاد نکنم در حالیکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) ایستاده است و یکبار به زمین و بار دیگر به گروه شما نگاه میکند و من میترسم که بر اهل زمین
نفرین کند و آنان هلاک شوند. لشکر کوفه به هم گفتند: این دیوانه است. حلبی میگوید: گفتم: جانم فدایت، آن فریاد کننده که بود؟ فرمود: کسی غیر از
جبرئیل را ندیدیم....»
در برخی آثار متاخران، دعاها یا مناجاتهایی به امام حسین (علیه
السّلام) هنگام شهادتش نسبت داده شده است، که در منابع متقدم نقل نشده است. (چنانکه
مقرم به نقل از
ریاض المصائب مینویسد: امام حسین (علیه
السّلام) در آخرین لحظات عمر خویش، اینگونه با پروردگارش مناجات میکرد: صبراً علی قضائک یا رب لا اله سواک، یا غیاث المستغیثین، ما لی رب سواک و لا معبود غیرک، صبراً علی حکمک یا غیاث من لا غیاث له، یا دائماً لا نفاد له، یا محیی الموتی، یا قائماً علی کل نفس بما کسبت، احکم بینی و بینهم وانت خیرالحاکمین.
اما در چاپ موجود ریاض المصائب، دعای یاد شده از تعبیر مالی رب سواک ولامعبود...به بعد آمده است.
همچنین در
مقتل الحسین منسوب به ابومخنف و به پیروی از آن در این
ینابیع الموده، دعای یادشده با تعبیر «یا غیاث المستغیثین» آمده است.
) اما در خبری از امام سجاد (علیه
السّلام) آمده است: روزی که پدرم کشته شد (پیش از شهادتش) مرا به سینهاش چسباند، در حالیکه خون از بدنش میجوشید، فرمود: پسر جانم، از من دعایی به خاطر بسپار که آنرا (مادرم) فاطمه (
سلاماللهعلیها) به من، و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) آنرا به فاطمه (
سلاماللهعلیها)، و جبرئیل آنرا به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) تعلیم داد تا در هنگام نیاز، گرفتاری، غم، بلای آسمانیای که فرود میآید، و در امر بزرگ و سخت خوانده شود: و آنگاه فرمود بخوان:
بحق یس و القرآن الحکیم و بحق طه و القرآن العظیم، یا من یقدر علی حوائج السائلین، یا مَن یعْلم ما فِی الضمیر، یا مُنفس عَنِ المکروہین، یا مُفرج عن المَغمُومین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل الصغیر، یا مَن لایحتاج الی التفسیر، صل علی محمد و آل محمد، و افعل بی کذا و کذا؛
به حق یاسین و
قرآن حکیم، به حق طه و قرآن عظیم، ای آنکه در برآوردن نیازهای نیازمندان توانایی، ای آنکه بر آنچه در نهانگاه است آگاهی، ای گشایش دهندهٔ گرفتاران، ای گشایش دهندهٔ غمگینان، ای رحمکننده بر پیران، ای روزیدهنده طفل کوچک و ای کسی که احتیاج به بیان (حاجت بندگان) ندارد، بر محمد و خاندانش درود فرست و برایم چنین و چنان کن.
شیخ طوسی آخرین دعایی را که امام حسین (علیه
السّلام) در آخرین لحظات عمرش خوانده، چنین روایت کرده است:
اللهُمْ مُتعالی المکان، عظیم الجیروت، شدید المحال، غنی عن الخلائق، عریض الکبریاء، قادر علی ما تشاء، قریب الرحمة، صادق الوعد، سابغ النعمة، حسن البلاء، قریب اذا دُعیت، مُحیط بما خلقت، قابل التوبة لمن تاب الیک، قادر علی ما اردت و مدرک ما طلت وشکور اذا شکرت و ذکور اذا ذکرت ادعوک محتاجاً و ارغب الیک فقیراً وافزع الیک خائفاً وابکی الیک مکروباً واستعین بک ضعیفا و آتوکل علیک کافیا احکم بیننا وبین قومنا فانّهم غرونا و خدعونا و خذلونا و غدروا بنا وقتلونا ونحن عترة نبیک و ولد حبیبک محمد بن عبدالله الذی اصطفیته بالرسالة و ائتمنته علی وحیک، فاجعل لنا من امرنا فرجا و مخرجاً برحمتک یا ارحم الرحمین.
خدایا، ای بلند مرتبه، ای بزرگ شوکت، ای سخت انتقامگیرنده، ای بینیاز از آفریدهها، ای گسترده کبریاء، ای که به هرچیز که بخواهی توانایی، رحمتت نزدیک، وعدهات راست، نعمتت فراوان، آزمایشت نیکوست. آنگاه که تو را بخوانند، نزدیک هستی، به آنچه آفریدهای، احاطه داری، توبهکنندگان را میپذیری؛ بر آنچه اراده کنی، توانایی، و در پی هرچه باشی به آن میرسی، اگر شکرت کنند، شکرپذیری، اگر یادت کنند، یاد میکنی، تو را از روی نیاز میخوانم و با تهی دستی به درگاهت مشتاقم و خائفانه به آستانت روی میآورم و با اندوه، به درگاهات میگریم و از روی ناتوانی از تو یاری میخواهم و بسندهکنان، بر تو تکیه میکنم. بین ما و این گروه داوری کن. اینان ما را فریب دادند و یاریمان نکردند، با ما از در نیرنگ درآمدند و ما را کشتند. ما عترت پیامبر تو و فرزندان حبیب تو،
محمد بن عبدالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستیم، آنکه او را به رسالت برگزیدی و او را امین وحی خویش قرار دادی، پس برای ما در کارمان گشایش و رهایی قرار بده، به رحمت خودت، ای مهربانترین مهربانان.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۸۵۲.