• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سیره فردی امام علی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



از وقایع و سرگذشتهای زندگی امام علی (علیه‌السّلام) می توان به فضائل و سیره فردی ایشان دست یافت.



روزی امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) به بازار کرباس فروشان آمد، دکانداری دید که قیافه خوبی داشت، فرمود: ‌ای شخص دوتا لباس می‌خواهم که قیمت آنها پنج درهم باشد، مرد برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین آنچه بخواهی در دکان دارم، امام دید که دکاندار او را شناخت، لذا از آنجا دور شد. به دکانی رسید که فروشنده آن غلام بود، امام از او دو لباس خرید به پنج درهم، یکی را به سه درهم و دیگری به دور درهم، آنگاه به قنبر فرمود: سه درهمی را تو بپوش. قنبر گفت: آنرا شما بپوشید که بالای منبر می‌روید و بر مردم خطبه می‌خوانید. امام فرمود: تو جوانی، آرزوی جوانی داری، من از خدایم شرم می‌کنم که خود را در لباس بر تو ترجیح بدهم. شنیدم رسول خدا(صلی‌اللهعلیه‌و‌آله‌وسلّم) درباره غلامان می‌فرمود: از آنچه می‌پوشید بر آنها بپوشانید و از آنچه می‌خورید به آنها بخورانید: «قال و انت شاب و بک شره الشباب و انا استحیی من ربی ان اتفضل علیک سمعت رسول الله (صلی‌اللهعلیه‌و‌آله‌وسلّم) یقول: البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاکلون...»


امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) در راه کوفه با یک نفر « ذمی » راه می‌رفتند، مرد ذمی به او گفت: بنده خدا کجا می‌روی؟ فرمود: می‌خواهم به کوفه بروم، بعد از مدتی، مرد ذمی به راه دیگری برگشت و خواست از امام جدا شود، حضرت نیز به راه او رفت، مرد ذمی گفت : بنده خدا مگر نگفتی که به کوفه می‌روم؟ اما فرمود آری به کوفه می‌روم، ذمی گفت: اینجا راه کوفه نیست، حضرت فرمود: میدانم راه کوفه نیست، گفت: پس چرا با من می‌آیی؟ فرمود: کمال رفاقت آنست که شخص در وقت جدا شدن به احترام رفیق، مقداری او را مشایعت کند، پیامبر ما به ما چنین یاد داده است. «قال له امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) هذا من تمام الصحبة ان یشیع الرجل صاحبه هنیئة اذا فارقه و کذلک امرنا نبینا (صلی‌اللهعلیه‌و‌آله‌وسلّم)». مرد ذمی گفت: آیا پیامبرتان چنین دستور داده است؟ فرمود: آری، ذمی گفت: پس آنکه به او ایمان آورده‌اند در اثر این چنین اخلاق پسندیده است، گواهی می‌دهم که من نیز بر دین تو هستم، آنگاه با آن حضرت به کوفه آمد و چون امام را شناخت اسلام آورد.


جوانی بنام ابی نیزر از فرزندان نجاشی پادشاه یمن در کودکی به مدینه آمد در محضر رسول خدا (صلی‌اللهعلیه‌و‌آله‌وسلّم) به اسلام مشرف گردید، او درخدمت آن حضرت زندگی می‌کرد، پس از رحلت رسول الله (صلی‌اللهعلیه‌و‌آله‌وسلّم) در خدمت حضرت فاطمه و فرزندان او (علیهم‌السّلام )بود. ابو نیزر گوید: من حراست دو مزرعه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را به عهده داشتم که یکی « عین ابی نیزر » و دیگری « بغیبه » بود، روزی آن حضرت در مزرعه به من فرمود: طعامی برای خوردن هست؟ گفتم: دارم ولی آن را برای امیرالمؤمنین خوش ندارم، کدوی مزرعه است که با روغن کهنه دنبه گوسفند تهیه کرده‌ام، فرمود: بیاور، آوردم. امام برخاست و در جوی آب دست خویش را شست، بعد مقدار از آن کدو را میل فرمود، سپس دست خویش را خاکمال کرد و با دو دست مقداری آب نوشید، بعد فرمود: ابانیزر دستها پاکترین ظرفند، آنگاه با رطوبت دستها شکم مبارک خویش را مسح کرد و فرمود: هر که شکمش او را داخل آتش کند، خدا او را از رحمت خویش دور فرماید: «من ادخله بطنه فی النار فابعده الله». آنگاه کلنگ را به دست گرفت و برای کندن چشمه به دورون آن رفت، کلنگ می‌زد و همهمه می‌کرد، سپس از چشمه بیرون آمد که هنوز از آب خبری نبود، پیشانی آن حضرت عرق می‌ریخت، دفعه دیگر داخل چشمه گردید، کلنگ می‌زد، آنگاه چشمه به آب رسید، آب مانند گردن شتر بیرون می‌زد امام به سرعت بیرون آمد و فرمود: خدا را گواه میگیرم که آن در راه خدا صدقه است. ابا نیزر برای من دواة و صحیفه بیاور، به زودی آن دو را محضرش آوردم نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم» علی امیرالمؤمنین این دو مزرعه معروف به عین ابی نیزر و بغیبه را صدقه جارجه بر فقراء اهل مدینه و ابن سبیل قرار داد. خدا چهره علی را در روز قیامت از آتش جهنم نگاه دارد. این دو قابل فروش و هبه به دیگری نیستند تا روزی که به خدا ارث رسند و او بهترین وارثان است مگر آنکه حسن و حسین به آن دو احتیاج پیدا کنند که مطلق در اختیار آن دو می‌باشند. «بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما تصدق به علی امیرالمؤمنین تصدق بالضیعتین المعروفتین بعین ابی نیزر و البغیبة علی فقراء المدینة و ابن السبیل لیقی الله بهما وجهه حرالنار یوم القیامة لاتباعا ولا توهبا حتی یرثهما الله و هو خیر الوارثین الا ان یحتاج الیهما الحسن و الحسین فهما طلق لهما و لیس لغیرهما». محمد بن هشام گوید: امام حسین (علیه‌السّلام) را قرضی پیش آمد، معاویه به او نوشت حاضرم «عین ابی نیزر» را به دویست هزار دینار بخرم، امام قبول نفرموده وگفت: «انما تصدق بها ابی لیقی الله وجهه حرالنار» من به هیچ قیمتی آنرا نخواهم فروخت.


روزی امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) دید زنی مشک آبی به دوش گرفته می‌برد، امام مشک آب را از او گرفت، و به محلی که زن می‌خواست، آورد آنگاه از حال زن پرسید، زن گفت: علی بن ابیطالب شوهر مرا به بعضی از ثغور فرستاد، در آنجا کشته شد، چند طفل یتیم برای من گذاشت، احتیاج مرا وادار کرده برای مردم خدمت کنم، تا خود و اطفالم را تامین نمایم. امام (سلام‌اللهعلیه) از آنجا بازگشت، شب را با ناراحتی به روز آورد، سپس زنبیلی که در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن کرد، بعضی از یارانش گفتند: بگذارید ما ببریم فرمود: کیست که بار مرا در قیامت بردارد؟ چون به درخانه زن رسید، زن پرسید کیست؟ فرمود: من همان بنده خدا هستم که دیروز مشک آب را برای تو آوردم، در را باز کن برای بچه هایت طعام آورده‌ام. زن گفت: خدا از تو راضی باشد و میان من و علی بن ابیطالب حکم کند، سپس در را باز کرد، امام داخل شد، فرمود: من کسب ثواب را دوست دارم، می‌خواهی تو خمیر کن و نان بپز و من بچه‌ها را آرام کنم و یا من خمیر کنم تو آنها را آرام کنی؟ زن گفت: من به نان پختن آگاهترم، زن شروع به خمیر گرفتن کرد، امام گوشت را آماده کرد، لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما می‌گذاشت و به هر یک می‌فرمود: علی را حلال کن در حق تو قصور شده است. چون خمیر آماده شد، زن گفت: بنده خدا تنور را آتش کن، امام (صلوات الله علیه) تنور را آتش کرد، حرارت شعله به چهره آن انسان مافوق می‌رسید می‌گفت: بچش یا علی این سزای کسی است که زنان بیوه و اطفال یتیم را ضایع کند، در این میان زنی از همسایه داخل خانه شد او امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را شناخت به زن صاحب خانه گفت: وای بر تو این کسیت که برای تو تنور را آتش می‌کند؟ زن جواب داد مردی است که به اطفال من رحم کرده است، زن همسایه گفت: وای بر تو این امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب است. آن زن چون امام را شناخت پیش دوید و گفت: «و احیائی منک یا امیرالمؤمنین» ‌ای امیر مؤمنان از شرمندگی آتش گرفتم، مرا ببخشید، امام (علیه‌السّلام) فرمود: «بل و احیائی منک یا امة الله فیما قصرت فی حقک» بلکه من از تو شرمنده‌ام‌ای کنیز خدا در حق تو قصور شده است.


احنف بن قیس می‌گوید: روزی به دربار معاویه رفتم، وقت ناهار آن قدر طعام گرم، سرد، ترش و شیرین پیش من آوردند که تعجب کردم بعد طعام دیگری آوردند که آنرا نشناختم، پرسیدم این چه طعامی است؟ معاویه جواب داد: این طعام از روده‌های مرغابی تهیه شده، آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و شکر نیشکر در آن ریخته‌اند. احنف بن قیس گوید: در اینجا بی اختیار گریه‌ام گرفت، گریستم، معاویه به حال تعجب گفت: علت گریه ات چیست؟ گفتم: علی بن ابیطالب (علیه‌السّلام) یادم افتاد، روزی در خانه او بودم، وقت طعام رسید فرمود میهمان من باش آنگاه انبانی مهر شده آوردند، گفتم در این انبان چیست؟ فرمود: آرد جو «سویق شعیر». گفتم: آیا می‌ترسید از آن بردارند یا نمی‌خواهید کسی از آن بخورد؟ فرمود نه، هیچ یک نیست، بلکه می‌ترسم حسن و حسین بر آن روغن یا روغن زیتون داخل کنند، گفتم: یا امیرالمؤمنین مگر این کار حرام است؟ فرمود: نه بلکه بر امامان حق لازم است در طعام مانند مردمان عاجز و ضعیف باشند تا فقر باعث طغیان فقراء نشود، - هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست. فقال (علیه‌السّلام) «لا ولکن یجب علی ائمة الحق ان یعتدوا انفسهم من ضعفة الناس لئلا یطغی الفقیر فقره» معاویه گفت: ‌ای احنف مردی را یاد کردی که فضیلت او قابل انکار نیست. جمله اخیر امام علی (صلوات الله علیه) در نهج البلاغه خطبه ۲۰۷ در جواب عاصم بن زیاد به این عبارت آمده است: «قال و یحک لست کانت ان الله فرض علی ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره».


روزی امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) به خانه برگشت، هوا بسیار گرم بود، دید زنی ایستاده و می‌گوید: شوهرم به من ظلم کرده، مرا ترسانده و بر من تعدی کرده و قسم خورده که مرا بزند، -‌ای ولی ذوالجلال برای دفع ستم پیش تو آمده‌ام - امام فرمود: یا امة الله مقداری صبر کن تا هوا خنک شود، سپس با تو (ان شاء الله) به خانه ات بروم. زن گفت: در صورت تاخیر، خشم و طردش بر من افزون خواهد شد، امام سر به زیر انداخت بعد سر بلند کرد و فرمود: نه والله باید حق مظلوم بدون زحمت گرفته شود.
خانه ات کجاست؟ آنگاه با زن به طرف خانه او حرکت کرد، چون به خانه رسید ایستاد و فرمود: السلام علیکم، جوانی از خانه بیرون آمد، حضرت فرمود، بنده خدا از خدا بترس، این بیچاره را ترسانده‌ای و از خانه خارج کرده ای. جوان فریاد کشید: این کار به تو چه ربطی دارد؟ به خدا قسم چون تو را به شفاعت آورده او را آتش خواهم زد. امام (علیه‌السّلام) شمشیر بر کشید با کمی پرخاش، فرمود: من تو را امر به معروف و نهی از منکر می‌کنم تو من را با منکر جواب داده، کار خوب را منکر می‌شماری؟! در این بین عده‌ای از آنجا می‌گذشتند، حضرت را شناخته و سلام می‌کردند که السلام علیک یا امیرالمؤمنین. جوان دانست که آن مرد ناشناس حضرت امیرالمؤمنین است، پیش آن حضرت تعظیم کرد که: یا امیرالمؤمنین این جسارت را بر من ببخش، به خدای جهان سوگند که در مقابل این زن مانند خاک می‌شوم که مرا با قدم بمالد. در این موقع امام (صلوات الله علیه) ذوالفقار را در نیام کرد و به زن فرمود: کنیز خدا به خانه ات داخل شو، شوهرت را به آنچه قسم خورد مجبور نکن. و چون از آنجا برگشت این آیه را زمزمه می‌کرد: «لا خیر فی کثیر من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بین الناس و من یفعل ذلک ابتغاء مرضات الله فسوف نوتیه اجرا عظیما» خدا را حمد می‌کنم که به واسطه من میان مردی و زنش سازش برقرار ساخت.



نقل است: چون حسنین از دفن امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) بر می‌گشتند در راه پیرمردی مریض و نابینا را دیدند که گریه می‌کرد، امام حسن (علیه‌السّلام) پیش آمد و فرمود: یا شیخ چرا گریه می‌کنی؟ گفت مردی هر روز شیر و آرد برای من می‌آورد، سه روز است که نمی‌آید، امام فرمود: آن مرد کی بود؟ گفت: نمی‌شناسم، فرمود: او را تعریف کن؟ گفت: چهره اش ندیده‌ام تا تعریف کنم. ولی با من چنان مهربانی می‌کرد که یک مادر با فرزندش مهربانی می‌کند. با من به نرمی سخن می‌گفت و با مهربانی پرستاری می‌کرد، اظهار انس می‌نمود و با من می‌خندید و آنگاه بر می‌گشت. حضرت مجتبی (علیه‌السّلام) فرمود: این صفت پدر ماست. خدا اجر تو را زیاد کند، او شهید شد، از دنیا رفت و اکنون از دفن او باز می‌گردیم. آن پیر مرد از شنیدن این خبر فریاد بلندی کشید که مرگش درهمان فریاد او را دریافت و از دنیا رفت.
[۱۲] دلبیشه، حامد، انوار علوی، ص۲۷۹.



امام (صلوات الله) علیه آنگاه که برای کوبیدن آشوب بصره و فتنه طلحه و زبیر و عایشه، به آن دیار می‌رفت، در محلی بنام «ذی قار» اردو زده بود، ابن عباس، می‌گوید: به چادر آن حضرت داخل شدم دیدم: نعلین خویش را اصلاح می‌کند. چون مرا دید فرمود: ابن عباس این نعل چقدر قیمت دارد؟ گفتم: به چیزی نمی‌خرند، فرمود: به خدا قسم آن برای من از امیر بودن بر شما بهتر است، مگر آنکه بتوانم حقی را بپا دارم یا باطلی را از بین ببرم. «قال لی: ما قیمة هذا النعل؟ فقلت: لا قیمة لها. فقال (علیه‌السّلام) : والله لهی احب الی من امرتکم، الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا». امام (صلوات الله علیه) مقام و حکومت را وزر و وبال و مایه بدبختی می‌دانست مگر آنکه انسان بتواند مشکلات جامعه را برای خدا حل نماید.


امام (علیه‌السّلام) آنگاه که برای خواباندن فتنه معاویة بن ابی سفیان، به صفین تشریف می‌برد، در نزدیکی‌های شهر انبار عده‌ای از دهقانها به استقبال آن حضرت آمدند، و با دیدن وی از مرکب پیاده شده و مانند بردگان در رکاب آن حضرت می‌دویدند. امام فرمود: این چه کاری است که می‌کنید؟ گفتند: رسمی است که با آن بزرگان خویش را تعظیم می‌کنیم. فرمود: به خدا قسم بزرگان شما از این کار نفعی نمی‌برند، شما با این کار خود را در دنیا به زحمت می‌اندازید و در آخرت بدبخت می‌کنید. چه زیان بار است زحمتی که عاقبت آن عقاب آخرت است، چه پر فائده است آسایشی که در آن از آتش ایمنی هست. «قال ما هذا الذی صنعتموه؟ فقالوا: خلق منا نعظم به امراءنا فقال و الله ما ینتفع بهذا امراؤکم و انکم لتشقون علی انفسکم فی دنیا کم و تشقون به فی آخرتکم و ما اخسرالمشقة وراءها العقاب و اربح الدعة معها الامان من النار». منظور امام آنست که: این گونه تواضع به یک نفر انسان، گناه است، حسن وظیفه شناسی او را به استکبار تبدیل می‌کند، در نتیجه این چنین تواضع سبب مشقت در دنیا و عقاب در آخرت است.


هارون بن عنتره می‌گوید: پدرم می‌گفت در قصر خورنق بر محضر علی بن ابیطالب (علیه‌السّلام) داخل شدم، دیدم جامه کهنه‌ای در بدن دارد و از سرما می‌لرزد، گفتم: یا امیرالمؤمنین خداوند برای شما و اهل بیت ما در بیت المال حقی قرار داده و شما با نفس خود این چنین رفتار می‌کنید؟! فرمود: به خدا قسم من از اموال شما چیزی بر نمی‌داریم، این قطیفه نیز همانست که با خود از مدینه آورده‌ام و در نزد من غیر آن چیزی نیست «فقال و الله ما ارزو کم من اموالکم شیئا و ان هذا لقطیفتی التی خرجت بها من منزلی من المدینة ما عندی غیرها».


علی بن ابی رافع گوید: مسئول بیت المال و حسابدار علی بن ابیطالب (صلوات الله علیه) بودم، دربیت المال گردنبند مرواریدی بود که در جنگ بصره به دست آمده بود، دختر آن حضرت (ظاهرا حضرت زینب ) به من سفارش کرد که در بیت المال امیرالمؤمنین گردنبند مرواریدی در اختیار توست، من دوست دارم آنرا به طور عاریه به من بدهی که در عید قربان از آن استفاده کنم. گردنبند را برای او فرستادم و گفتم: ‌ای دختر امیرالمؤمنین عاریه مضمونه است که بعد از سه روز باید بر گردانی، امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) آنرا در گردن دخترش دید، فرمود: این را از کجا به دست آورده‌ای؟ گفت از ابن ابی رافع عاریه گرفته‌ام تا در عید قربان از آن استفاده کنم، بعد به او برگردانم. حضرت ابن ابی رافع را پیش خود خواند و فرمود: پسر ابی رافع به مسلمانان خیانت می‌کنی؟ گفتم: معاذالله که بر مسلمانان خیانت کنم. فرمود: آن گردنبند را چطور بدون اذن من و بدون رضای مسلمین به دختر من عاریه دادی؟ گفتم: یا امیرالمؤمنین دخترت به من سفارش کرد که آن را به وی عاریه بدهم، من نیز به طور عاریه مضمونه داده و خودم ضامن شده‌ام که در صورت تلف شدن پول آنرا از مال خودم بدهم و متعهد هستم که آنرا به موضع خود باز گردانم. امام (علیه‌السّلام) فرمود: همین امروز آن را به جایش برگردان، مبادا دیگر چنین کاری کنی که از من عقوبت می‌بینی، بعد فرمود: اگر دخترم به طور عاریه مضمون نگرفته بود، نزدیک بود اولین زن هاشمی باشد که دستش در سرقت بریده شود. چون دختر آن حضرت از این کلام امام مطلع شد، آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین من دختر تو و پاره تن تو هستم، کی از من برای پوشیدن آن مروارید لایقتر بود؟! امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) فرمود: ‌ای دختر علی بن ابیطالب خودت را از حق کنار نکش آیا همه زنان مهاجرین در عید از این نوع مروارید زینت می‌کنند؟ ابن ابی رافع گوید: گردنبند را گرفته و به محلش برگرداندم.
[۱۸] ورام، مسعود بن عیسی، تنبیه الخواطر، تهذیب، ج۱۰،ص۱۵۱،حدیث ۶۰۶،باب الزیادات فی الحدود.



علاء بن زیاد حارثی از یاران امام (صلوات الله علیه) بود که در جنگ بصره زخمی شد، امام برای عیادت او به خانه اش رفت، و از دیدن وسعت خانه اش در شگفت شد، فرمود: این خانه به این وسعت را در دنیا چه می‌کنی؟! تو که در آخرت به آن بیشتر نیازی داری؟!!، بعد فرمود: بلی می‌توانی این خانه را پلی قرار بدهی برای رسیدن به آخرت، بدینسان که در آن از میهمانان پذیرائی کنی. در آن صله ارحام بجای آوری، حقوق واجب و مستحب از آن به محلهای خود برسد، در این صورت با این خانه به آخرت رسیده‌ای - اگر آنچه را که خدا داده در آنکه خدا فرموده مصرف کنی برای تو ضرری نیست. - علاءبن زیاد گفت: یا امیرالمؤمنین از برادرم عاصم بن زیاد بر تو شکایت می‌کنم، فرمود: چه شکایتی؟ عرض کرد: عبائی پوشیده و کار عبادت و رهبانیت پیشه کرده و دست از کار دنیا کشیده است، امام (علیه‌السّلام) فرمود: او را پیش من بیاورید. چون عاصم آمد، حضرت به او فرمود: ‌ای دشمن نفس خود، شیطان خبیث تو را هدف گرفته و اغفال کرده است آیا به خانواده و فرزندت رحم نمی‌کنی؟! ! می‌پنداری که خدا پاکیزه‌ها را بر تو حلال کرده اما خوش ندارد تو از آنها بهره گیری؟! تو پیش خدا پائین تر از این مقامی - آن مال اولیاء الله است -. عاصم گفت: یا امیرالمؤمنین خودت نیز مانند من هستی با این لباس خشن که می‌پوشی و با این طعام خشک و بی خورش که می‌خوری، امام (صلوات الله علیه) فرمود: وای بر تو، من مانند تو نیستم، خداوند بر پیشوایان عادل واجب کرده که خود را با ضعیفان در زندگی برابر کنند تا فقرا را فقرشان به طغیان وادار نکند. «قال: و یحک لست کانت، ان الله فرض علی ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره». در پایان این سخن به دو نکته اشاره می‌شود یکی زهد مافوق آن بزرگوار (صلوات الله علیه) است که در این میدان یک تاز وتنها فرد بود، ظاهرا عمربن عبدالعزیز گفته است: علی بن ابیطالب گذشتگان را بی آبرو و بی موقعیت کرد و باعث زحمت آیندگان گردید، یعنی: مولا (صلوات الله علیه) چنان رقم را در عبودیت و عدالت و زهد و تقوی بالاتر زد که خلفای گذشته را در نزد مردم بی موقعیت نمود، مردم گفتند: عدالت و تقوی یعنی: این. خلفای آینده نیز هر چه خواستند نتوانستند راه او را بروند به زحمت افتاده و در نزد مردم موقعیت پیدا نکردند.
دیگر آنکه: تقوی و زهد و عبادت در رهبانیت و تارک دنیا بودن نیست بلکه باید در کارهای اجتماعی و روز مره جامعه وارد شد و در نفع و ضرر مردم شرکت نمود.


امام (علیه‌السّلام) درباره معیار بودن خویش نسبت به مؤمن و منافق فرموده است: اگر با این شمشیرها از بیخ بینی مؤمن بزنم تا مرا دشمن دارد، دشمن نخواهد داشت و اگر همه دنیا را اعم از بزرگ و کوچک آن در مقابل منافق بریزم و در اختیار او قرار دهم تا مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت، زیرا که این حقیقت در زبان وگفته رسول الله (صلی‌اللهعلیه‌و‌آله‌وسلّم) حتمی شده که فرمود: یا علی هیچ مؤمنی تو را دشمن نمی‌دارد و هیچ منافقی تو را دوست نخواهد داشت. «قال (علیه‌السّلام) : لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا علی ان یبغضنی ما ابغضنی ولو صببت الدنیا بجماتها علی المنافق علی ان یحبنی ما احبنی و ذلک انه قضی فانقضی علی لسان النبی الامی (صلی‌اللهعلیه‌و‌آله‌وسلّم) انه قال: یا علی لا یبغضک مؤمن ولا یحبک منافق» مؤمن اگر علی بن ابیطالب را دشمن دارد، ایمان و تقوی و فضیلت و توحید و فضایل اخلاق را دشمن داشته است و این بر مؤمن محال است و اگر منافق علی (علیه‌السّلام) را دوست بدارد، چیزی را که قبول ندارد دوست داشته است و این کار میسر نیست.


روزی که امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) برای سرکوبی خوارج از کوفه خارج شد، گفتند: خوارج از جسر رودخانه نهروان گذشته‌اند، حضرت فرمود: نه، قتلگاه آنها این طرف و در کنار نهر است، به خدا قسم از آنها ده نفر زنده نخواهد ماند و از شما (یاران امام) ده نفر کشته نمی‌شود. «مصارعهم دون النطفة و الله لا یفلت منهم عشرة ولا یهلک منکم عشرة».
[۲۲] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، خطبه۵۸.
این سخن از علم عجیب امام (صوات الله علیه) خبر می‌دهد، وقتی جنگ شروع شد خوارج حدود چهار هزار نفر بودند که فقط نه نفر از آنها زنده مانده و از یاران امام (علیه‌السّلام) فقط هشت نفر شهید شدند، گفتن این سخن از کوهها سنگین تر است مگر به کسی که از جانب خدا و رسول علم غیب دارد ابن ابی الحدید گوید: این سخن از اخباری است که در اثر اشتهار نزدیک به تواتر است، و همه از آن حضرت نقل کرده‌اند، و آن از معجزات امام و از خبرهای غیب است.


روزی امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه)، دید پیرمرد نابینائی گدائی می‌کند فرمود: این کیست؟ گفتند: یا امیرالمؤمنین این یک مرد نصرانی است از کار افتاده گدائی می‌کند. فرمود: «استعملتموه حتی اذا کبر و عجز منعتموه، انفقوا علیه من بیت المال» یعنی تا قدرت کار کردن داشت از او کار کشیدید و چون پیر شد و از کار ماند از خود را ندید، به او از بیت المال حقوق بدهید.


امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرماید: روزی امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) به قبرستان نگاه کرد و خطاب به اهل قبور فرمود: «یا اهل التربة و یا اهل الغربة» در خانه هایتان دیگران نشستند، زنانتان با دیگران ازدواج کردند، اموالتان میان وراث تقسیم گردید، اینها خبرهای ماست، خبرهای شما چیست؟ آنگاه رو به اصحاب کرد و فرمود: «لو اذن لهم فی الکلام لاخبروکم ان خیرالزاد التقوی.»
[۲۴] فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضة الواعظین، ص۵۶۸، مجلس۹۱،ترجمه آزاد.

این بود قطره‌ای از دریای فضائل آن دریای فضائل امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه).


۱. فتال نیشابوری، محمدبن احمد، روضة الواعظین،ج۱، ص۱۰۸، مجلس ۱۰.    
۲. سروی، مازندرانی، ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۶۶.    
۳. کلینی، یعقوب، اصول کافی،ج۲،ص۶۷۰.    
۴. شیخ عباس قمی، الکنی و الالقاب کلمه مبرد، سیرالائمة، ج۱، ص۳۲۱.    
۵. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۴۱، ص۵۲.    
۶. سروی، مازندرانی، ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب ج۲ ص۱۱۶.    
۷. آل‌کاشف‌الغطاء، محمدحسین، اصل الشیعة و اصولها، ص۱۹۹.    
۸. امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، خطبه ۲۰۷.    
۹. مناقب آل ابی طالب، ج۲،ص۱۰۶.    
۱۰. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۴۱، ص۵۷.    
۱۱. نساء/سوره۴، آیه۱۱۴.    
۱۲. دلبیشه، حامد، انوار علوی، ص۲۷۹.
۱۳. امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، خطبه ۳۳.    
۱۴. امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، حکمت ۳۷.    
۱۵. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۴۱،ص۵۵.    
۱۶. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۴۰، ص۳۳۴.    
۱۷. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۴۰ ص۳۳۸.    
۱۸. ورام، مسعود بن عیسی، تنبیه الخواطر، تهذیب، ج۱۰،ص۱۵۱،حدیث ۶۰۶،باب الزیادات فی الحدود.
۱۹. امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، خطبه ۲۰۷.    
۲۰. امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، حکمت ۴۵.    
۲۱. امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، خطبه ۵۹.    
۲۲. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، خطبه۵۸.
۲۳. وسائل الشیعه،ج۱۵،ص۶، ابواب جهاد العدو باب۱۹.    
۲۴. فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضة الواعظین، ص۵۶۸، مجلس۹۱،ترجمه آزاد.



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «سیره فردی امام علی»»، تاریخ بازیابی سه شنبه ۱۱/۲۷/ ۱۳۹۴.    

رده‌های این صفحه : مقالات اندیشه قم




جعبه ابزار